مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 56
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵۶: ١٣٩٨/١٠/٠٩
سوالی که دیروز در پایان مباحثه مطرح شد این بود که ما وقتی قرض میدهیم، اگر قرض ما پول باشد، ما چه چیزِ پول را داریم قرض می دهیم؟ اگر پذیرفتیم که نگاه متعاملین، متعاقدین در عقدِ قرض به آن ارزش مصرفی عین است نه ارزش معاوضی و سوقی آن. مستقرض می خواهد بگیرد مصرف کند، استفاده کند، بعدا هم پس می آورد. پول را که می گیرد نظر مستقرض به چیست؟ و مقرض هم که به او پول می دهد نظر به چه چیزی دارد؟ این سوال مطرح شد. و آقا (یکی از شاگردان) هم فرمودند آیا کسی که مثلا یک اسکناس ده هزار تومانی قرض گرفته، وقتی می خواهد پس بدهد، اگر دوتا پنج هزار تومانی داد، همان پول را پس داده یا نداده؟ اگر مثلی است، او اسکناس ده هزار تومانی گرفته، چطور است که دوتا پنج هزار تومانی پس میدهد، شما می گویید همان را پس داده؟ اگر مثلی است، خب ده هزار تومانی با پنج هزار تومانی که مثل هم نیستند. اگر قیمی است، که مشهور این است که دراهم و دنانیر آن زمان مثلی حساب می شوند، چه کار باید بکنیم؟ به علاوه این که مصرف ده هزار تومان که میگوییم، مصرف پول است یعنی چه؟ پول مگر ارزشی به جز معاوضه دارد؟ به عبارت دیگر اصلا قرض پول به چه معناست؟ باید اول تصور قرض پول را بکنیم. قرض با آن تعریفی که ارائه شد، در پول چطور تصورش بکنیم؟
این سوال دیروز مطرح شد. عرض کنم که در اسقطه السلطان هم که در جواهر خواندیم، یک بحث خوبی مرحوم آقای شعرانی دارند در تعلیقاتی که بر وافی نوشتند. وافی دو بار سه جلدی چاپ شده. یکی چاپی است که اصلا حاشیه ندارد، کتابخانه مرحوم آقای مرعشی هم چاپ کردند سه جلدی بدون حاشیه که متاخر چاپ شد. یک سه جلدی هم هست با تعلیقات مرحوم آقای شعرانی در هامش و حاشیه کتاب که قبلا چاپ شده بود، بعدا در اصفهان با حاشیهی آقای شعرانی 26 جلدی چاپ کردند. در نرم افزار هم هست. در جلد 18 صفحه 639 باب الرجل یقرض الدراهم فتکسد أو تتغیر، دراهمی را قرض میدهد، بعد کساد می شود. دیگر آن رواج را ندارد یا اصلا تغییر پیدا می کند. باید چه کار کنیم؟ قبلا هم عرض کرده بودم مرحوم فیض در وافی، اول تعهد کردند که اقتصار بر کتب اربعه کنند. وافی از جوامع روائیه ثانویه است. جوامع روایی اولیه همان کتب اربعه هستند. اولین جوامع روایی ثانویه، وافی است. مرحوم شیخ بهایی در حبل المتین شروع کردند جوامع بنویسند، یک کسی می گفت یک مقدارش هم هست ولی ظاهرا خیلی مفصل نشده. علامه حلی هم در مصنفاتشان یک جوامع هست ولی اصلا در دست نیست. علی ای حال آن چیزی که در دست است شروعش با حبل المتین شیخ بهایی بوده. بعد مرحوم فیض این کار را انجام دادند، الان هم در دست است. ولی وافی فقط کتب اربعه است. یک جا مرحوم فیض یک روایت از غیر کتب اربعه میآورند، بعد هم عذرخواهی می کنند و می گویند از بس که مناسبت داشت من این را آوردم و الا در وافی قرار است غیر کتب اربعه نباشد.
برو به 0:04:30
این برای وافی نکته خوبی است. چون بحار هم یک نحو مستدرک وافی حساب می شود. لذا بحار از کتب اربعه خیلی کم دارد. نادر در بعضی جاها به مناسبتهایی آمده. بسیار روایات نابِ ناب در کافی هست که اصلا در بحار نیامده. چرا؟ چون بنای مرحوم مجلسی این نبوده که با وجود وافی، دوباره تکرار کنند. وافی همه را آورده بوده و در دست ها بوده.
اولین باری هم که من این خاطره در ذهنم مانده برای این است که من می گفتم دیگر یک بابی را که مرحوم مجلسی در بحار آوردند وقتی شما مراجعه کنید، هر چه روایت در این باب است ایشان آوردند، غواص بحار بودند دیگر. در جلد پنجم بحار بابی دارند، باب الطینة و المیثاق، برای احادیث ذرّ، آنجا نزدیک 60 تا روایت می آورند. من این ها راخوانده بودم. بعد داشتم تفسیر برهان را می دیدم، دیدم مرحوم بحرانی راجع به عالم ذرّ یک حدیث آوردند، از آن کلیدواژه ها در آن هست که هنگامه است . گفتم چرا مرحوم مجلسی نیاوردند؟ این روایت به این مهمی، با این مضامین عجیب، چرا مرحوم مجلسی در آن باب نیاوردند؟ که ما این قدر دلمان خوش بود که … برای کم اطلاعی ما بود نه کم کاری ایشان. بعد رفتم دیدم عن محمد بن یعقوب است. یعنی مرحوم بحرانی این را از کافی آورده بودند. در همین کتاب ایمان و کفر کافی. ما بحار را مراجعه کردیم، ولی ایمان و کفر کافی را مراجعه نکرده بودیم. این هم گفتم برای این که در نظرتان باشد. خیلی باب هایی هست در بحار آمده، مُمَتِّع هم هست، اما اگر همین سنخ روایات و بلکه بیشترش در کافی باشد، آن جا نیامده. چون بنای ایشان نبوده که چیزی که در وافی هست و مرحوم فیض این ها را یک جا جمع کردند دوباره در بحار هم تکرارش کنند.
شاگرد: از خود کلام علامه در بحار هم یک شاهدی بر این پیدا کردید یا حدس قوی از تطبیقات بوده؟
استاد: بنظرم یک چیزی آن اوائل دیده بودم. بنظرم باشد در آن جایی که بحار را توضیح میدهند، 70 درصد در ذهنم هست، حالا باز هم باید بگردم. مقدمه بحار را بخوانید چه بسا باشد. یا نه در شرح حالی از علامه که شاگردانشان نقل کردند. یا در مقدمه بحار است چون مقدمه بحار فصل یک و دو، فصل های خیلی خوبی است. یک فایلی هم بود من تلفیق کرده بودم، اگر داشته باشید خوب است. به عنوان منابع روایی، فصل اول و دوم برای مراجعه طلبگی سخت است. چون فصل اول مرحوم علامه اسم کتاب را میبرند، در فصل دوم اعتبار آن کتاب را می گویند. آدم مدام باید نگاه کند، بگردد، اسم کتاب را پیدا کند بعد دوباره برود در فصل دوم ببیند راجع به این کتاب چه گفتند. این را من کنار هم گذاشتم، یک فایل شده، خوب است. یعنی هم عبارت فصل اول در نام بردن کتابها، هم عبارت فصل دوم راجع به اعتبار آنها، یک جا آمده. یا در فصل اول و دوم در مقدمه شاید فرمودند، شاید هم در مجلدات اجازات فرموده باشند، یادم باشد نگاه می کنم.
برو به 0:08:00
علی ای حال اینجا مرحوم فیض در وافی روایات را دسته بندی های خوبی کردند، در باب 100، روایت بحث دیروز ما را در این باب آوردند. مرحوم آقای شعرانی هم تعلیقاتی خوبی به آن دارند. مرحوم شیخ صدوق در فقیه همین روایت را می آورند، از استادشان یک روایتی برای جمعش می آورند، خود مرحوم صدوق هم جمع می کنند، عبارتی مرحوم آقای شعرانی دارند می گویند ما ذكره الشيخ الصدوق «ره» أو الشيخ محمد بن الحسن بن الوليد تحقيق دقيق مشتمل على فقه كثير، و ينفتح منه أبواب[1]. آقای شعرانی این قدر تجلیل کردند از جمعی که مرحوم صدوق داشتند.
اول روایت را بخوانیم. الکافی و التهذیب در هر دو تا کتاب هست.[2] این روایتی که برای آن طرف کار است، علي بن إبراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس قال: كتبت إلى أبي الحسن الرضا ع أن لي على رجل ثلاثة آلاف درهم و كانت تلك الدراهم تنفق بين الناس تلك الأيام، تنفق یعنی رواج داشت. درهم نافق، نافق یعنی آن چیزی که رواج داشت. زود از دست می رود، خود نفقه به معنای رفتن، زود از دست می رود، رواج دارد، سریع می توانید خرج کنید و چیزی بخرید. اما حالا و ليست تنفق اليوم، آن دراهمی که بوده حالا دیگر از رواج افتاده، فلي عليه تلك الدراهم بأعيانها، چون آن ها را من به بدهکار بودم همان ها را باید به او بدهم و حال آن که الان نافق نیست، أو ما ينفق اليوم بين الناس، امروز مردم انفاق می کنند یعنی رواج به آن دادند و خرج می کنند، قال فكتب إلي لك أن تأخذ منه ما ينفق بين الناس، آن چیزی را که رایج است. چرا؟ حالت تعلیل دارد. كما أعطيته ما ينفق بين الناس. این تعلیل ها بعدا در بحث خیلی مهم است. حضرت می فرمایند همانی را که دادی باید پس بدهد. تو دراهمی دادی که رایج بود. حالا هم که او می دهد باید دراهمی بدهد که رایج است. این روایت مقابل آن روایتی است که بعدا می آید. این روایت اول در کافی و تهذیب بود. مرحوم کلینی روایت مقابل این را اصلا نیاوردند. روایت مقابلش فقط در تهذیب و استبصار است.
شاگرد : در روایت «لَک» دارد. توضیحی که فرمودید که باید این را برگرداند یک جورهایی به صورت اختیاری به او می گویند که می توانی آن را برگردانی، نه این که علیه أن توخذ منه کما اعطیته، یعنی ظاهرش …
برو به 0:11:40
استاد : من فکر این حیثیت را هم کرده بودم، حالا بعد می رسیم. «لک» اینجا ظاهرا به عنوان حق است نه به عنوان افضلیت. در روایت بعدی هم باز «لام» است. این «لک» را بگذارید در دو تا روایت با همدیگر تطبیق بشود. روایت بعدی هم عن العبیدی است. فقط روایت کافی که مرحوم کلینی غیرش را هم نیاوردند، علیٌ عن ابیه عن العبیدی، اینجا الصفار عن العبیدی. در فقیه هم که مرسل است. عنه عن محمد بن عيسى عن يونس[3] قال: كتبت إلى أبي الحسن الرضا ع أنه كان لي على رجل دراهم و أن السلطان أسقط تلك الدراهم و جاء بدراهم أعلى من تلك الدراهم الأولى و لهم، یعنی آن قبلی ها، اليوم وضيعة، وضیعه یعنی کمبود، نقص، یک نحو ارزشش پایین آمده، فأي شيء لي عليه، ببینید باز هم کلمه «لی»، الأولى التي أسقطها السلطان أو الدراهم التي أجازها السلطان، که ارزشش بالاتر است، فكتب ع الدراهم الأولى. همانی را که دادی، همان را حق داری از او بگیری. این هم روایت دوم.
روایت سوم که دیگر سند فرق دارد.[4] عنه عن محمد بن عبد الجبار عن العباس عن صفوان قال: سأله معاوية بن سعيد عن رجل استقرض دراهم من رجل و سقطت تلك الدراهم أو تغيرت و لا يباع بها شيء أ لصاحب الدراهم الدراهم الأولى أو الجائزة التي تجوز بين الناس، اینجا به جای تنفق، تجوز دارد. جاز أی مرّ، ذهب. تجوز بین الناس یعنی رواج دارد، مرتب دور می زند. قال فقال لصاحب الدراهم الدراهم الأولى. همانی را که داده.
في الإستبصار أول ما ينفق بين الناس في الخبر الأول بقيمة ما كان ينفق أولا و كذلك أول الدراهم الأولى في الأخيرين بقيمة الدراهم رفعا للتنافي قال لأنه يجوز أن تسقط الدراهم الأولة حتى لا تكاد تؤخذ فلا يلزمه أخذها و هو لا ينتفع بها و إنما له قيمة دراهمه الأولة و ليس له المطالبة بالدراهم التي تكون في الحال و في الفقيه قال بعد نقل الخبر الثاني كان شيخنا محمد بن الحسن رضي الله عنه يروي حديثا في أن له الدراهم التي تجوز بين الناس و الحديثان متفقان غير مختلفين فمتى كان للرجل على الرجل دراهم بنقد معروف فليس له إلا ذلك النقد و متى كان له على رجل دراهم بوزن معلوم بغير نقد معروف فإنما له الدراهم التي تجوز بين الناس. [5]
این روایتی است که الان خوانده شد. در تهذیب چیزی نفرمودند. مرحوم شیخ در استبصار، چون الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، می خواستند مختلف را بگویند. فیض می فرمایند: في الإستبصار أول ما ينفق بين الناس في الخبر الأول بقيمة ما كان ينفق أولا، منظور قیمتش است. و كذلك أول الدراهم الأولى في الأخيرين بقيمة الدراهم رفعا للتنافي، ناظر به قیمت گرفتند. قال لأنه يجوز، شیخ چه فرمودند؟ فرمودند که وقتی اسقطه السلطان، می تواند به صفر برسد. چه چیزی را می خواهد برگرداند که حضرت می فرمایند همان دراهم؟ قال لأنه يجوز أن تسقط الدراهم الأولة حتى لا تكاد تؤخذ، اصلا نمی شود گرفت، فایده ندارد. فلا يلزمه أخذها، لازم نیست آن ها را بگیرد، و هو لا ينتفع بها، دیگر ارزشی ندارد، و إنما له قيمة دراهمه الأولة و ليس له المطالبة بالدراهم التي تكون في الحال، این برای استبصار. و في الفقيه قال بعد نقل الخبر الثاني كان شيخنا محمد بن الحسن رضي الله عنه يروي حديثا، که همان حدیث کافی است. في أن له الدراهم التي تجوز بين الناس و الحديثان متفقان غير مختلفين، مرحوم آقای شعرانی «أو» میگویند، یعنی استاد ما می گفت که و الحدیثان غير مختلفين یا نه، استاد ما آن حدیث را هم نقل میکرد، منِ صدوق می گویم. این مردد است، حالا ببینیم برای کدام است. و الحدیثان یا کلام صدوق است یا کلام استادشان. فمتى كان للرجل على الرجل دراهم بنقد معروف، دراهمی دارد با نقد معروف، یعنی پول شناخته شدهی رایج. فليس له إلا ذلك النقد، پول داده، پول باید بگیرد. و متى كان له على رجل دراهم بوزن معلوم، نه به نقد معروف. قضیه، قضیهی پول و ارزش های پولی نیست، وزن آن درهم منظور بوده. بغير نقد معروف فإنما له الدراهم التي تجوز بين الناس.
برو به 0:16:05
از این عبارت اخیر آقای شعرانی تعبیر کردند که تحقیق دقیق مشتمل علی فقه کثیر ینفتح منه ابواب. این تجلیل مرحوم آقای شعرانی از این فرمایش مرحوم صدوق است. حالا در مباحث ما اینها خیلی به کار می آید. یعنی ببینید روایتی است از ظاهرش تعارض به ذهن رسیده، اما حیثیاتی را مرحوم صدوق یا استادشان جدا کردند، ایشان هم می گویند این قدر این حیثیات مهم است. گمان من این است که حیثیات در این فضاها خیلی بیشتر است. یعنی پول وقتی در فضای اقتصاد می آید، مجمعی از صدها حیثیت است، حیثیات ارتکازیه، عرف عام عقلا هم یک ارتکازاتی از آن دارند. بعضی از حیثیات که اصلا به ظهور نیامده، در جریانات اجتماعی آینده تازه ظهور می کند. یعنی نوابغ اقتصاد هم بخواهند آن را بفهمند، نمی توانند. تا وقتی که در یک جریان اقتصادی خودش را نشان بدهد. می گویند عجب، این هم در دلِ پول بود، تا حالا ما که این همه اقتصاد خوانده بودیم به این خصوصیت توجه نداشتیم. پول اینطور است. هرچه هم در این زمینه ها بیشتر تامل بفرمایید در درک اینکه جوهره پول چیست، ذهنتان بازتر می شود.پول عنصر حقوقی بسیار مهمی است. ولی همه عقلا هم ارتکاز از آن دارند. دوتا از این حیثیات را مرحوم صدوق فرمودند.
نقد معروف، وزن معلوم. مقدماتی که برای این بحث هست، در مورد ملک و مال من عرض بکنم. ملک و مال را معمولا کنار همدیگر به کار می بریم. مال اوست، ملک اوست. اما شاید بالدقة بین این دو عام وخاص من وجه باشد. علما هم فرمودند. یعنی می تواند یک چیزی ملک باشد، مال نباشد. می تواند یک چیزی مال باشد، ملک نباشد. آن چیزی که مال باشد اما ملک نباشد، مثال یادتان هست؟
شاگرد: انفال
استاد: بله البته در مورد انفال آیه داریم که لله و لرسوله، البته ملکیت انواعی دارد ملکیت عمومی ، ملکیت خصوصی
شاگرد: اقسام سه گانه کلب که ارث میرسد.
استاد: مثال ها که می فرمایید خیلی خوب است، به خاطر این که وقتی مثال ها تکثیر میشود، بعدا که می خواهیم تعریف ارائه بدهیم، تعریف دقیق برای مال و ملک، باید این مثال ها را ملاحظه کنیم. اگر ما ملک را ملکیت شخصی بگیریم، اگر اینطور معنا کنیم، مثالی که ایشان فرمودند خوب است. انفال، کلا آن هایی که حیازت برمی دارد یا … آن ها ملک کسی نیست اما مال هست. اما اگر ملک را به معنای عامش معنا کنیم که یک نوع از انواع ملک، ملکیت عمومی است، یا دو سه جور ملک معنا می شود. ملک خاص، ملک عام، ملک مطلق، ملک دولت – بیتالمال-. انواعی از ملک متصور است. اگر ملک را عام معنا کنیم، مال و ملک، می گوییم که این انفال هم مثلا یک نوع ملک هست اما ملک مثلا لله و لرسوله که آن جا داشت. این یک تعریف است. باید ان شاء الله در ادامه هم ببینیم.
برو به 0:20:22
یک تعریف دیگر، مثل کلب که به ارث می رسد، ملک نیست اما مال هست. یک جور دیگر چیزی که ملک باشد، مال نباشد. شما می روید در زمینی که ملک کسی است. زمینی که ملک کسی است، چیزهایی که در آن هست از حصاة و … برای اوست. اگر سنگریزه بردارید، این سنگریزه مال نیست اما ملک اوست، چون در زمین اوست. ملکیت دارد، مالیت ندارد، به معنای یبذل بازائه شیء نیست. این سنگریزه های نانوایی ها کمی فرضش سخت تر است. مثل این به راحتی نیست. آیا این سنگریزه نانوایی مال هست یا نیست؟ ملک که هست، معلوم است. این جا نفی مالیت، صحت سلبش صاف نیست. که بگوییم ملک اوست اما مال او نیست.
حالا از این طرف که مال باشد، ملک نباشد، این مثالش بود. از آن طرف که ملک باشد اما مال نباشد، مثالش سنگریزهی زمین کسی بود. مثال دیگری در ذهنتان هست؟ ملک باشد، مال نباشد. دیروز هم یکی از آقایان فرمودند برای معاملات، که در معاملات ارزش سوقیه میزان صحت معامله نیست. یعنی ارزش رغبت است، چه چیزی ارزش می آورد؟ رغبت. اگر رغبت نوعیه باشد، ارزش و قیمت، قیمت سوقی می شود. می گویید قیمت سوقیه. اما اگر ارزش، رغبت شخصی باشد معامله برطبق همان ارزش صحیح است. حالا مثلا یک نعلبکی لب پریده شکسته خیلی قدیمی به کسی ارثی رسیده. خب خود او که الان وارث است، اگر نفهمد و خبر نداشته باشد آن را در سطل آشغال می اندازد. چون اصلا به این اعتنا ندارد. اما اگر یک کسی به او بگوید که این نعلبکی برا اجداد من بوده و من به این علاقه دارم و حاضرم مثلاً چند میلیون این را بخرم. خب این معامله شرعا باطل است یا درست است؟ قطعا این قیمت سوقی ندارد. در بازار همه این را دور میاندازند، هیچ فایده ای ندارد. شرعا این اکل مال به باطل است؟ تقریر اکل مال به باطل چیست؟ الان این هیچ ارزشی ندارد. ثمن المثل این چند است؟ صفر. در هر کوچه و بیابان افتاده باشد کسی دست نمی برد بردارد. خب چنین چیزی که باطل است. شما می خواهید بگویید که من چند میلیون از او پول بگیرم بهخاطر اینکه یادگار جدش است و او حاضر است این قدر پول برایش بدهد. شبهه اکل مال به باطل چطور حل می شود؟
برو به 0:24:56
شاگرد: ارزش شأنی که دارد.
استاد: چه شأنی؟ چیزی که شکسته…
شاگرد: خود یاد جدش برای او، یک ارزش عقلایی است. شأنیت دارد. این همه میراث فرهنگی، تا 50 سال پیش اصلا مسخره میکردند، اما الان یک چیزهایی را برای مردم ارزش کردند، آن ارزش که فعلی شد، روی آن معاوضه هم صورت می گیرد.
استاد: پس شما می خواهید رغبت نوعی را فقط شأنی اش بکنید.
شاگرد: ظهور واستظهار، یعنی وقتی به عرف این التفات را بدهند و پشت سرش ارزش سازی بکنند، عرف کار خودش را می کند.
استاد: برای این که تفاوت فرمایش شما در شأنیت با موارد دیگر روشن بشود، به معامله سفهی مثال می زنیم. الان این معامله سفهی هست یا نیست؟ آمده یک میلیارد تومان یک نعلبکی شکسته را یا به فرمایش آقا دندان مصنوعی را بخرد، معامله سفهی هست یا نیست؟
شاگرد: سفهی هست.
استاد : ایشان می گویند سفهی است.(خنده شاگردان)
شاگرد: اگر عقلا آن شأن را نبینند حکم به سفاهت می کنند.
استاد : ببینید مثال سادهای است که با خنده هم همراه هست اما حل علمی آن آثار خوبی دارد. یعنی اگر سفهی است، اکل مال به باطل است. شارع می آید برای این ها حساب باز می کند؟ تو می خواهی دندان مصنوعی … چه فایده دارد؟! دور بینداز. این است یا نه این جا این معامله صحیح است؟ آن کسی که اتفاقا این در خانه اش بوده، مال حلال می خورد. چون او با طیب نفس، خیلی هم خوشحال است، این پول را هم می دهد، آن را میگیرد. بسیار هم خوش حال است. این یک میلیارد اکل مال به باطل است یا حلال است؟ من گمانم این است که اشکال ندارد. در ذهن من این است که این معامله صحیح است. شرعا چنین معاملاتی باطل نیست، اکل مال به باطل نیست. حالا یا به بیان شما یا به بیان دیگری.
شاگرد: در رغبت نوعیه هم این موارد هست. منتها چون ارزش مصرفی آن موجود نیست، این مشکل را دارد. مثلا موی فلان پاشاه.
استاد: کلمه نوعی را باز کنیم. رغبت نوعیه یعنی چه؟
شاگرد: یعنی مشتری خودش را دارد.
استاد: بله مشتری دارد، متعدد هم هستند. نوع مردم این را می خواهند.
خب یک نفر پیدا می شود و زرنگی میکند. اول به وسیله عدهای تبلیغات می کند، فرهنگ سازی می کند. می گوید که این چیزهای قدیمی، یادگارها، چیز با ارزشی است.
شاگرد: الان دارند همین کار را می کنند.
استاد: بله. شما که فرمودید نوعی …، لا یتحقق النوع الا بالآحاد. یک کسی زرنگ باشد و برود در همین حرف سفهی خودش، چند تا مشتری پیدا کند، خب نوعی می شود.
شاگرد: فقها که این قید را زدند، همین هرمیها رفتند این کلک را زدند. سه هزار، چهار هزارتا در یک شرکتی هستند، رغبت مصنوعی ایجاد می کنند.
استاد: ارزهای دیجیتال هم همین طور است. اولش برای این که شروع بکنند، می بخشند بعد خودشان شروع می کنند از بخشیدن …
شاگرد: این ها یک نوع سفته بازی میکنند.
استاد: نه، این یکی سفته بازی نیست.
شاگرد2: پس می توانیم بگوییم ارزش سازی یک امر عقلایی است. عقلا را احمق بکنند، خودش یک امر عقلایی است.
استاد: یعنی شارع هم تحمیق را اجازه می دهد؟ یا ضابطه دارد؟
شاگرد: اگر با آن مصالح کلی شارع در تضاد باشد، ممکن است بگوییم این جا خطکش گذاشته. به چه درد می خورد؟
برو به 0:29:45
شاگرد2: نوعِ یک صنف خاص منظور است؟ نوع به معنای این که همه عقلا … مثلاً نسبت به خوردنی ها، همه عقلا برای حیاتشان نیاز به خوردنی دارند. اما مثلا همین آثار باستانی را بیایند به آن ارزش بدهند، فسیل را مثلا چند میلیون دلار خرید و فروش کنند در حالی که اگر ارزشی داشته باشد، برای یک عده ای خاصی یا برای یک اهداف ویژه، آن هم علمی و شاید تاثیرات عملی نداشته باشد. آیا این از نظر شارع مجاز است؟
استاد: ببینید اگر آثار علمیِ عقلایی باشد ولو این اثر عقلایی مبتلا به نوع مردم نیست، اما همان نوع وقتی این اثر علمی را ببینند تصدیق می کنند که ارزش داشته باشد. یعنی مثلا مردم در رسانه بشنوند که دندان یک حیوانی برای فلان میلیون سال قبل، به فلان میلیارد دلار معامله شده ، آیا خیلیها می گویند چرا دارد میشود؟
شاگرد: برای این که آنقدر تحمیق، عاقلانه و قوی انجام شده که اگر کسی بخواهد این را انکار بکند، او مورد مواخذه قرار می گیرد.
شاگرد2: مثلا قوطی کبریت های 20 سال پیش را جمع کرده، خب الان نایاب شوده.
و قال فقيه عصرنا في كتاب الوسيلة لو أقرض دراهم ثم أسقطها السلطان و جاء بدراهم غيرها لم يكن عليه إلا الدراهم الأولى، نعم في مثل الصكوك المتعارفة في هذه الأزمنة المسماة بالنوط و الإسكناس و الدينار و غيرها إذا سقطت عن الاعتبار، فالظاهر اشتغال الذمة بالدراهم و الدنانير التي تتناول هذه الصكوك بدلا عنها لأن الأقراض في الحقيقة يقع على الدراهم و الدنانير التي هي من النقدين و من الفضة و الذهب المسكوكين و إن كان في مقام التسليم و الإيصال يكتفي بتسليم تلك الصكوك و إيصالها نعم لو فرض وقوع القرض على الصك الخاص بنفسه بأن قال مثلا أقرضتك هذا الكاغذ الكذائي المسمى بالنوط الكذائي كان حالها حال الدراهم في أنه إذا سقط اعتبارها لم يكن على المقترض إلا أداء ذلك الصك و هكذا الحال في ساير المعاملات و المهور الواقعة على الصكوك. انتهى.
و الظاهر ان الغرض الأخير غير واقع إلا في مثل طوابع البريد بعد بطلانها فإنه قد يتعلق الغرض بها من حيث هي أوراق منقوشة. [6]
استاد: مرحوم اقای شعرانی تا پایان تعلیقه اش این را دارند. وقتی فرمایش مرحوم صدوق را توضیح میدهند، بعد از این که عبارت مرحوم آسید ابوالحسن را در وسیله نقل میکنند، می گویند: و قال فقيه عصرنا في كتاب الوسيلة لو أقرض دراهم ثم أسقطها السلطان و جاء بدراهم غيرها لم يكن عليه إلا الدراهم الأولى، نعم في مثل الصكوك، سکه های رایج، المتعارفة في هذه الأزمنة المسماة بالنوط و الإسكناس و الدينار، دینار عراقی، و غيرها إذا سقطت عن الاعتبار …
شاگرد: نوط چیست؟
استاد: نوط اسم یک نوع اسکناسی بوده.
شاگرد: کاغذ بوده؟
استاد: بله. سکه و نوط. سکه مسکوک است. نوت مطبوع است.
شاگرد: همان note است.
استاد: آن طور که من یادم است نوط اسم یکی از اسکناس ها بوده. بعید است متخذ از یادداشت باشد، اسکناس یادداشت برداری نبوده.
شاگرد: یک چیزی شبیه حواله است. مثل چک می ماند. حاکی از یک اعتباری است.
شاگرد2: آسید ابوالحسن می فرمایند نوط چیزی بوده که رویش نوشته بوده که به موجب این، فلان قدر طلا در بانک مرکزی هست.
استاد: درست است. نوت این خصوصیت را داشته. البته چون هم در ایران و هم در عراق لغاتی که اصلش انگلیسی باشد، این اواخر زیاد پخش می شده، این مشکلی ندارد.
فالظاهر اشتغال الذمة بالدراهم و الدنانير التي تتناول هذه الصكوك بدلا عنها لأن الأقراض في الحقيقة يقع على الدراهم و الدنانير التي هي من النقدين و من الفضة و الذهب المسكوكين و إن كان في مقام التسليم و الإيصال يكتفي بتسليم تلك الصكوك و إيصالها نعم لو فرض وقوع القرض على الصك الخاص بنفسه بأن قال مثلا أقرضتك هذا الكاغذ الكذائي المسمى بالنوط الكذائي كان حالها حال الدراهم، این هم باید عین خودش را پس بدهد. چون همین را به او قرض داده. في أنه إذا سقط اعتبارها لم يكن على المقترض إلا أداء ذلك الصك و هكذا الحال في ساير المعاملات و المهور الواقعة على الصكوك. انتهى.
و الظاهر، این برای مرحوم آقای شعرانی است. ان الغرض الأخير غير واقع، خود این کاغذ را که کسی اینطور قرض نمیدهد، إلا في مثل طوابع البريد، تمبر پست را نمی دانم الان رسم هست یا نیست. من کوچک بودم خیلی به آن بها می دادند. بعد بطلانها فإنه قد يتعلق الغرض بها من حيث هي أوراق منقوشة.
برو به 0:34:59
شاگرد: کلکسیون های تمبر الان هست. قیمت هایش هم بالاست.[7]
ما چطور مال و ملک را تعریف کنیم؟ و در این جا هم که چنین معامله ای صورت می گیرد، معامله سفهی هست یا نیست؟ رغبت مالیت می آورد. خب اگر بگوییم صرف رغبت مالیت می آورد، پس باید شامل رغبت سفیهانه هم بشود. این اشکال کار است. رغبت سفهی و حماقتی که شرعا مالیت نمی آورد. پس باید برای رغبت یک قید بزنیم. شما فرمودید رغبت شأنی، شأنیتش را چطور معنا کنیم؟
شاگرد: محترم نزد عقلا مثلا.
استاد: محترم نزد عقلا. عقلای تحمیق شده؟ عقلایی که تحمیق شدند به این که در خانهای که بزرگ شدند، این طور به ایشان گفتند. چیزی هم که کم کم تکرار شود به آن انس می گیرند.
شاگرد: این که اشکال ندارد. ما أری شخصاً الا و کان بینا و بین الله احمق. (خنده حضار)
استاد : تایید فرمایش شما این حدیث است. این حدیث کوتاه کلا حرف شماست. لو عقل اهل الدنیا لخربت[8].
شاگرد: بر این رغبت شخصیه مصالحه حاکم نمی شود؟
استاد: یعنی از باب غیر بیع؟ با مصالحه انجام بدهیم؟ مصالحه هم اگر معاوضی باشد باید مال باشد.
شاگرد: رغبت شخصی هم خودش انگیزه کار است. انگیزه مبادله است.
استاد: در مصالحه دو تاچیز را باید حل کنیم، دو گام باید برداریم تا فرمایش شما سر برسد. گام اول که بین فقها اختلاف است. آیا صلح فقط در مورد تنازع است یا نه؟ این یک اختلافی است، این گام را باید رد کنیم. که صلح مطلق غیر تنازعی داریم. گام دوم، آیا صلح در مورد هر چیزی خروجی اش خصوص همان عقد می شود یا نه صلح عقد برأسه؟ برای خودش است و ربطی به آن ندارد؟ اگر صلح معاوضی در این دو مورد جاری باشد و احکام بیع در آن مراعات بشود، ولو مجهولیت و … مشکلی نداشته باشد، مالیت را باید داشته باشد. این را باید حل کنیم، آن وقت فرمایش شما می شود. اگر این گام دوم را هم برداشتیم می گوییم که صلح در آن مانع ندارد.
ببینید رغبت سفهی مالیت نمی آورد. معلوم است. رغبت شأنی، اصلا نیاز نیست شأنیت را ما به آن قید بزنیم. می گوییم رغبتی که منشأئی عقلایی داشته باشد. منشأ عقلایی که دارد یک وقتی است که این منشأ، فعلا نوعیت ندارد ولو عقلا آن را ببینند آن را تایید می کنند. قوه و شأن نمی گوییم. منشأ عقلایی باشد. حالا باید تعریف کنیم منشأ عقلایی چیست که با سفاهت و حماقت ممتاز باشد؟ عرض بنده این است که یک چیزی باشد که به عنوان درک ملاک، عقلا به آن حکم کنند. یعنی عقلا یک چیزی بفهمند، یک چیزی درک کنند بعد بگویند رغبت در او جا دارد. یک چیزی درک کنند لو خلی. نه یک چیزی به آن ها تحمیل شده باشد. درک، غیر از فضای فرهنگ سازی و احساسات و عواطف و آداب و رسوم و … است. می ببینید چقدر تحصیل کرده است، اما با آداب و رسومی که پدر و مادرش با آن انس گرفتند، او هم دنبالش هست، دست هم از آن برنمیدارد. اما خود او وقتی فکر کند می بیند که از باب درک یک مطلب نیست، از باب آداب و رسوم است. مادر به او گفته، این طور انس گرفته. پس میزان را این قرار می دهیم. می گوییم رغبتی که منشأ درک عقلانی دارد.
شاگرد: درک عقلانی، درک غریزی است؟
استاد: نه، ببینید وقتی کلمه درک را می آوریم دیگر انسان از آن منعزل می شود. نفس الامریت پیدا می کند.
ببینید وقتی ما می گوییم درک، انسان کنار رفت، عقل مدرک واقع است. من هم که نبودم این حیث نفس الامریت است. وقتی که می بینیم یک رغبتی صورت می گیرد و منشأش درک عقلانی است. درک یعنی چه؟ یعنی یک چیزی را دارد می بیند. اگر انسان هم نبود، این برای خودش واقعیت داشت. این واقعیت طوری است که به ملاکات برمی گردد، روابطی که قبلا عرض کردم. ارزش ها، قیم و اغراض. اغراض می تواند سفیهانه باشد. ارزش هایی هم به تناسب آن ها هست، رابطه اش هم نفس الامری است، اما ارزش های حکیمانه است. این جا باید به درک عقلانی حکمت را اضافه کنیم. یعنی عقلا یک منشأیی را به نحو حکیمانه درک می کنند. اگر حکمت را اضافه نکنیم، صرف آن کار را حل نمی کند.
برو به 0:42:12
چون آن غرض، اغراض بسیار مهم بود در بحث هایی که در جلسات قبل کردیم. اغراض اگر سفهی باشد، معامله اکل مال به باطل است. عقل هم منشائی که درک می کند می بیند یک درکی می کند که سفیهانه است. توضیحش را هم بعدا عرض می کنم. اما آن جایی که اغراض حکیمانه باشد، این مالیت محقق می شود. خب حالا حکمت کجاست؟ حکمت عملی این است که وقتی چند چیز را که ترتیب میدهیم، نظامی برای آن به پا میکنیم، خروجیاش از آن هایی باشد که صاحب مصلحتی باشد که آن مصلحت را نسبت به مجموع انظمه وقتی در نظر می گیرد این لازم است. مصلحت چیست؟ یعنی برای سازگاری یک نظام، لازم است یا مکمل است.
در نهایه یا جای دیگر بود که مثال می زدند، کارهایی که صرفا از قوه وهم و خیال است، می گفتند کاللعب بلحیته. با محاسن بازی می کند. شما وقتی این را نگاه میکنید، در مجموعه وجود یک انسان که در نظر بگیرید با ریشش بازی می کند، اصلا این حکیمانه نیست. هر چه فکر کنید این چیزی نیست که نیاز باشد، بگوییم در بستر وجود او، برای دنیا و آخرت، برای مزاجش این نیاز است. مصلحت دارد. نظام را سرپا نگه می دارد. یا مقوم این نظام است یا مکمل آن. نه، این ها می شود آن هایی که خلاف حکمت است.
حکمت چیست؟ آن چیزهایی است که وقتی در یک نظام منظمی می آید که خروجی نیاز داریم، این نظام را یا سر پا نگه می دارد و مقوم نظام است یا مکمل نظام است. نظام راحت تر کارش را انجام میدهد، خروجی اش اکمل است. هر گاه عقلا درک کنند که رغبتی است که در یک نظام، خروجیِ صاحب مصلحت دارد. آن نظام عقلایی را سر پا نگه می دارد. این صاحب منشأ عقلایی می شود. خواه یک شخص باشد.
در مثال دندان مصنوعی اگر شما در یک فضایی قرارش بدهید که میبینید این دیوانه است. یعنی واقعا در این شرایط دیوانه است که دارد پول می دهد. خب این معامله باطل است، سفهی است، باید حجرش کنند. حاکم شرع حجرش می کند. حتی خیلی عجیب است، این را حاج آقا (آیتالله بهجت) زیاد می گفتند. امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند: بی میل نیستم عبدالله بن جعفر بن ابی طالب حجرش کنم. تا این اندازه. آن کسی که حاضر است برای دندان مصنوعی این قدر پول بدهد، باید حاکم شرع در چنین شرایطی حجرش کند. اما نکته این است، یک وقتی می گوییم چرا دنبال این هستی؟ می بینیم شروع می کند حرف زدن، ملاحظاتی دارد که همه می گویند راست می گویی.
شاگرد: اگر آن نظامی که حضرتعالی میفرمایید پایه اش شهوات باشد. مصلحتی هم که می سنجند طبق همان نظام می سنجند.
استاد: و لذا من گفتم صرف درک عقلانی کافی نیست. حکمت هم می خواهد.
شاگرد: مصلحت در نظام است. اگر نظام را باز تعریف کنند، مثلاً الآن در نظام فعلی بشری، بازی های کامپیوتری جایگاه پیدا کرده در حالی که در نظامی که «ما للعب خلقنا» اصلا تفریح به آن معنایی که این ها مقصودشان است، جایگاه اساسی و مقوم ندارد. خود نظام هم بنابراین ممکن است نسبی باشد.
برو به 0:46:45
استاد: نه، نظام هرگز بازتعریف نمی شود. چون نظام ها نفس الامریتی دارند که با همدیگر فقط مقایسه می شوند. باز تعریف یعنی یک نظام جدیدی را می خواهیم حاکم کنیم، نه این که باز تعریفِ همان نظام باشد.
خب این جا دقیقا آیا انسان ها تغییر کردند که می خواهیم نظام جدید بر آن حاکم کنیم؟ یا انسان ها تغییر نکردند بلکه اجتماع ایشان در شرایط خاصی قرار گرفته. اگر هیچ تغییری نکردند عقلا و انبیا که چیزی فرمودند، حرف آن ها درست است. این ها دارند کلاه گذاری می کنند که مثال هایش هم هست. حالا چون وقت تمام شد بعدا عرض میکنم. اما اگر مقصود از باز تعریفِ نظام و احداث نظام جدید، تغییر شرایط زندگی بشر و خصوصیاتش است، لو فرضنا که الان آن دستورات را هم این جا بیاوریم، با این شرایط حکیمانه است. این که مانعی ندارد. اتفاقا غناء فقه به این است، که کلیات فقه طوری هست که در تمام شرایط مفروض شما بهترین بیان را، بهترین حرف را دارند. و لذا آن که فرمودید تحمیق میکنند، اگر تحمیق است ما باید شناسایی کنیم و جلویش را بگیریم، شارع هم می گیرد. اما اگر وقتی که حرف می زنند شما می بینید تغییر شرایط موضوع است، این تحمیق نیست. وقتی وجه آن را می گوید که من چرا این کار را میکنم، مثل همان دندان مصنوعی، در یک صفحه برای شما می نویسد علتی که من پول می دهم این است و این است. تا نگاه می کنیم می گوییم این معامله درست است. درست دارد می گوید یعنی نه مربوط به شهوات است، نه …
شاگرد: پس نظام را شما از شارع گرفتید، از انبیا گرفتید.
استاد: انبیا چون مطلع بر نفس الامر هستند.
شاگرد: این سیره عقلا و نظام عقلا نمیشود، سیرهای است که از انبیا متخذ می شود. خیلی از آقایان در همینجا بحث دارند، میگوییم سیره عقلا، می گویند چه عقلایی؟ عقلایی که ما می خواهیم سیره اش را ببینیم، یک نظام خاصی برای خودشان دارند و طبق همان هم تصمیم گیری میکنند. همان هم سیره و ارتکاز می شود. لذا نمی توانیم یک کلی اخذ بکنیم. ما برمیگردیم به همان فرمایش شما و میگوییم نظامی که از انبیا می گیریم. نظامی که از آنجا متخذ می شود، نفس الامر دارد. آن ها را هم تطبیق می دهیم، هر جایش که اضافه است کنار می گذاریم.
استاد: اگر آن طور باشد پس باید سیرهی امضا شده نداشته باشیم؟ چون امضا این است که این سیره باشد، وحی بیاید امضا کند. شما می گویید معنا ندارد، همه سیره ها از ابتدا به ساکن صفر، بگذارید پشت خط، باید انبیا بیایند ابتدا به ساکن موسس سیره باشند. و حال آن که امضای سیره یک چیز روشن است.
شاگرد2: نه، یک مقدار ارتباطات را درک میکنند، مقداری را هم درک نمیکنند. یعنی ما در واقع عقلا را عقلاء بما هم عقلاء نگیریم، عقلاء از آن جهت که برای حفظ نظام تصمیم می گیرند بله حرف شما درست است ولی مثلا برای شرب خمر آنقدر قشنگ توجیه می کنند نمی شود به این توجیهات تمسک کرد.
برو به 0:50:05
استاد: نه، شرب خمر تابع ارزش بود. قبلا عرض کردم خود آیه شریفه می فرماید فیهما منافع للناس و اثمهما اکبر. یعنی چه؟ یعنی آیه شریفه می گوید من یک تابع ارزش درست کردم. درست است که منافع دارد، اما وقتی مجموع منافع را در نظر بگیریم اثمهما اکبر.
شاگرد: نهایتا حکیمانه نیست.
استاد: خب پس لذا عقلا می توانند در کسر و انکسار تابع های دروغین درست کنند یا تابع های شهوانی درست کنند. تابع های تحمیقانه درست کنند. ما که تابع آن ها نیستیم. می توانیم یک دستگاه ارزشی که به عنوان ملاحظه ملاکات عقلا درست کردند، ما دستورات شارع را بیایم برآن حاکم کنیم. این خوب است. ولی نه این که بگوییم عقلا هیچی.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ:
کتاب وافی، فیض کاشانی، جوامع روایی، جوامع روایی اولیه، جوامع روایی ثانویه، بحارالانوار، اغراض و قیم، منشأ عقلایی، تابع ارزش، سیره عقلا، منشأ عقلایی، حکمت، صلح، خرید عتیقه، جمع آوری کلکسیون، معامله سفهی، رابطه بین ملک و مال، تحلیل نظام عقلایی، رابطه نظام عقلایی و نظام انبیاء، مصلحت در نظام
[1] الوافي ؛ ج18 ؛ ص641
[2] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج5 ؛ ص252 / تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج7 ؛ ص116
[3] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج7 ؛ ص117
[4] همان
[5] الوافي ؛ ج18 ؛ ص641
[6] الوافي، ج18، ص: 643
[7] . استاد: این طور که یادم است از آلبوم های مخصوص بود، در خانه ها نگه میداشتند. الان هم هست؟
شاگرد: بله، الان هم هست.
استاد : آن وقتی که در یزد بودم می دیدم. حالا دیگر در فضایی که من بودم مرسوم نیست. آن وقت در خانه ها زیاد بود. مرحوم آقای شعرانی می گویند طوابع البرید، مهر پست یا تمبر پست را برای اوراق منقوشه جمع آوری بکنند. آیا طابع پست آن مهری بوده که پستخانه روی آن میزده که تاریخ و … داشته یا آن تمبری که ولو مهر پستخانه نخورده باشد؟ نمی دانم مقصود آقای شعرانی کدام است. طابع، مهر است، مهر خاص است نه صرف تمبر. چطور بوده؟
شاگرد: تاریخ می زنند.
استاد: مهری که پستخانه می زند؟
شاگرد: خود تمبر.
استاد: خود تمبر جورواجور است، بعضی هایش دارد، بعضی هایش ندارد.
شاگرد : مثل اسکناس که چاپ می شود، اداره پست آن را چاپ میکند. شاید این مهر که می گوید چاپخانه خود …
استاد: چاپخانه خود پست. این هم ممکن است. این ها را عرض می کنم برای این که این مثال ها را در ذهن شریفتان بیاید تا این بحث را جلو ببریم.
[8] غرر الحكم و درر الكلم، ص: 566
دیدگاهتان را بنویسید