مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 54
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵۴؛ ١٣٩۵/١٠/٢٧
شاگرد: نتیجه دو مرحلهای که دیروز گفتید، استحباب -بدون اینکه امری داشته باشد- بود. همان طور که سابق هم فرمودید مساله میتواند منحصر در این طرح نباشد یعنی ممکن است طرح های دیگری هم برای تحلیل این مساله وجود داشته باشد. در مساله صوم -«أن تصوموا خیر لکم »- و در عبادات صبی تصریح فرمودید که گامها و مراحلی داریم و به ذهن میرسید که این گامها خیلی مناسب است. ولی چرا اینطور در نظر بگیریم که این گام ها از همان وجوب شروع شده است بلکه این گامها میتواند از مراحل قبلی آن هم باشد. به عبارت دیگر وقتی یک طبیعت واجب میشود بعدا از آن وجوب برداشت شود. نظیر مساله نسخ وجوب که مرحوم علامه گفتند جواز آن باقی میماند یا حتی ممکن است بعضی بگویند که رجحانش هم باقی میماند. البته خیلیها رد میکنند ولی کأنه یک حرف موافق ارتکازی است که بگوییم مقوله وجوب یک مقوله تشکیکی است و کأنّه انشائات بالاتری داشته است. یعنی اساسا نماز ربطی به مستحب و واجب ندارد. خداوند دیده که نماز اقتضاء خیلی خوبی برای تقرب به خودش دارد، اعم از نماز وجوبی و نماز استحبابی؛ از باب ذکر الله است؛ «اذکر الله»؛ اصلا میتواند صلات باشد یا غیر صلاه باشد. وقتی صلات در این مرحله تشریع شد، نگاه کنیم و ببینیم که اقتضاء برخی از افراد این صلاتی که گفته شد، نسبت به آن الزام تام است و برخی از افراد دیگر اقتضایش کمتر است. بنابراین وقتی وجوب می رود شخص دست خودش را از صحنه انشائات مولی خالی نمیبیند. از انشاء این مرحله خالی شد اما انشاء مرحله قبلی باقی مانده است. یعنی آن اقتضاء تام مطلوبیت هنوز هست، چرا آن از دستش گرفته شود. یعنی «أن تصوموا خیر لکم» به این معناست که وقتی به شخص میگویند که چرا روزه نمیگیری؟ میگوید خب روزه وجوب ندارد، اما به او میگوییم خوب که هست. این خوب بودن را از کجا میگیرد؟ از همین که گفت این وجوب یک مرحله بعد از اصل این مطلوبیت صوم است. آن هم فقط در مرحله ملاک نیست بلکه به خود این هم انشائی شده است. یعنی ما برایندی نگوییم، بلکه بگوییم که استحباب عبادت صبی در واقع بازگشت به انشاء سابق بر مرحله وجوب است.
استاد: بله، یکی دیگر از آقایان هم فرمودند که وقتی وجوب را برداشتیم، تقرب به ملاک هنوز باقی است.
شاگرد: من نمیخواهم فقط با بحث ملاک حل کنم بلکه عرضم این است که در نماز مستحب و نماز واجب یک نگاه میتواند این باشد که مولی نمازها را دید و جدا جدا برای همه آنها انشاء کرد. ولی طبق مبنای اقصر الطرق این گونه نیست. اتفاقا مولی نماز را دیده و در آن مرحله اولیه نماز ظهر از نماز مستحبی روز جمعه یا روزهای دیگر تفکیک نشده است؛ نماز خودش خوب است؛ همیشه هم باشد خوب است. ولی همیشه که نمیشود به همه بگوییم واجب است پس کسر و انکسار مصالح و مفاسد بعضی از آنها را واجب می کند و بعضیهایش را مستحب. البته همان استحباب نماز مطلقی که نسبت به انشائات بعد از خودش که در مرتبه بعد هستند، انشاءِ مادر است. آن به داد عبادت صبی میرسد. یعنی در آنجا فقط ملاک نیست بلکه در آن مرحله امر داریم.
استاد: وجوب را بسیط میدانید یا مرکب؟
شاگرد: در آن مرحله وجوب بسیط است.
استاد: آن وجوب رفت.
شاگرد: آن رفت.
استاد: میتواند قصد همان امر را بکند یا نه؟
شاگرد: چون انشائات طولی است، با هم تعارض ندارند یعنی این وجوبی که آمد با آن انشاء سابقی که گفته بود نماز بخوان -نماز برایت مطلوبیت دارد- با هم تعارض نداشتند.
استاد: آن قبلی میگفت نماز ظهر؟
شاگرد: نه، هیچ صحبتی در مورد خصوصیات نداشت.
استاد: ما میخواهیم دقیقا امر به نماز ظهر را بگوییم، الان نماز ظهر بر صبی مستقر کنیم. نه اینکه یک نماز کلی مستحب بوده که اگر نمیخواهد نماز ظهر بخواند خوب است بهجای نماز ظهر یک دو رکعتی بخواند. این را میگوییم؟! نه، بلکه میگوییم همان نماز و همان امری که پدر میخواند را صبی نیز اتیان میکند. و الا اگر بخواهیم همان را برداریم که به فرمایش شما بیانها متعدد میشود.
برو به 0:05:19
شاگرد: مثلا در روزه که با هم تفاوتی ندارند و ماهیت و شکل و قیافه آنها که فرقی نمیکند. وقتی میگوییم «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُم[1]»؛ یعنی صوم برای او بهتر است؛ به عبارت دیگر این صوم وجوبی از عهده تو برداشته شد ولی صوم که هست، همان صوم را انجام بده.
استاد:الان همین جا ببینید، من چرا عرض کردم این بهترین مثال برای ما نحن فیه است، برای اینکه از این ارتکاز کمک گرفتم. وقتی کسی اینچنین است که «لا یطیق الصوم»، روزه بر او واجب نیست ولی میخواهد «و ان تصوموا خیر لکم» را انجام بدهد، حال باید در سحر نیت همان امر شارع به روزه ماه مبارک را قصد کند یا نه، نیت «ان تصوموا خیر لکم» را میکند؟ به ارتکاز را مراجعه کنید. میخواهد سحر نیت کند، نیت کدام امر را بکند؟
شاگرد: اگر نیت همان امر را نداشته باشد، بعدا باید قضا کند.
استاد: حالا آن، گام جلوتر است. فعلا روی سوال ایشان ببینید کدام است. لذا من روی همین ارتکاز عرض میکنم که این آیه بهترین مثال برای ما نحن فیه است. یعنی با اینکه «أن تصوموا» آمده، وجوب هم برداشته شده اما میبینیم وقتی میخواهد نیت کند-با اینکه میگوید بر من مستحب است- همان امر قبلی را نیت میکند. این استحباب تابعی است. نه اینکه به معنای این باشد که غیر از آن امر وجوبی-«کتب علیکم» یا «فلیصمه»- یک امر استحبابی برای من آمده است. امر در «کتب علیکم» یا «من شهد منکم الشهر فالیصمه»، تک امر بود ولی الان که مستحب است به معنای استحباب تابعی است. اگر تامل کنید همان روزهای است که واجب است. حتی میتواند بگوید روزهای که بر من واجب است را انجام میدهم. اگر گفته شود که آیه فرموده «ان تصوموا خیر لکم»؛ می گوید: بله، هم مستحب و هم واجب است. واجب است چون روزه واجب ماه مبارک را میگیرم. مستحب است چون از گروه «یطیقونه» هستم و برای من جواز مرجوح تجویز شده لذا با یک امر و با لاحق بعدی آن، یک استحباب در آورده است اما طبق بیان شما اینگونه نمیشود.
شاگرد: این استحباب برآیندی تحلیل خوبی است ولی عرض من این است که آن چیزی که در ارتکاز میآید، همان امر قبلی است؛ همان با او حرف میزند و میگوید الزامش را برداشته اما خودش که نرفته است. اصل کار همین جا مانده است. یعنی درست است که الزام را برداشتیم اما احساس نمیکنیم که دیگر هیچ چیز در دستمان نمانده بلکه هنوز کلی از آن مانده است.
استاد: ببینید آیا الزام به طبیعت را برداشتیم؟ یعنی ثبوتا آن الزام ثبوتی را تخصیص زدیم همین بحث دیروز که دقیق بود و منجر به تعارض میشد. لذا اگر یک دلیل بگوید «یطیقونه» الزام ندارد، در عین حال که کتب علیکم الصیام می گوید الزام دارد، میگوید تعارض شد. یعنی برداشتن الزام در ثبوت و در همان مرحله و گام قبلی است. مفادش این میشود که «کتب ثبوتا علی المطیقین الصیام». یا میگوییم «علی الذین یطیقونه» قید ثبوتی برای همان گام اول نیست. بلکه برای مرحله بعدی است. برای ارفاق کلی در مطیق صوم یا صبی و … است. ولی در اصل اینکه دو راه را بپذیریم، مشکلی نداریم. ما هیچ مضایقهای نداریم که جلوی ما چندین راه باشد و وقتی در فضای فقه، ادله اثباتی را نگاه میکنیم، ببینیم با فرمایش شما جور در میآید یا با عرض من جور در میآید یا با تخصیص جور درمیآید. مانعی ندارد. ادله اثباتی باید نگاه شود و ببینیم کدام است. ولی مانعی ندارد که برخی از وجوه ثبوتی بر بعضی دیگر ترجیح داشته باشد.
شاگرد: فرمایش شما این است که وقتی ماهیت به تنهایی دیده میشود، آنجا دیگر ذهن میبرّد که یا وجوب یا استحباب است.
استاد: من هنوز وارد وجوب و استحباب نشدهام. من روی مسلمات ذهن جلو میروم. در این که وجوب در اینجا چه کاره است، جلو میروم. هنوز آن بحث نهایی نشده ولی فعلا آنچه که تا اینجا مقصود من است، این است که کوتاهترین راه در جایی که میخواهیم برای شیئی حکمی بیاوریم، این است که فعلا به شرایط ترتب اثر نگاه نکنید. الان میخواهید بگویید این دواء چیست و برای آن اسم و عنوانی -تسمیه- بگذارید یا به آن دواء به معنای کلی امر کنید، با اینکه شرایط ترتب اثر این دواء نسبت به افراد مختلف و سنین مختلف چیست، اصلا کاری ندارید. آنها برای مرحله بعد است. فعلا اقصر الطرق و حکیمانهترین راه این است. بعداً سراغ مراحل بعدی آن میرویم. اگر به این شکل نگاه کنیم، بسیاری از تعارضهایی که پیش می آید عملا مرتفع میشود و شما به راحتی میتوانید ادله شرعیه را دسته بندی کنید.
برو به 0:11:19
شاگرد: آیه صومی که شما معنا کردید، محل فتوا هم هست؟ زیرا ظاهر «خیر لکم» این است که کسی که میتواند -یطیقون به معنای ناتوانی و عسر و حرج نیست چون بعدش میگوید «خیر لکم» -روزه بگیرد اما برای او سخت است، جایز است که روزه نگیرد.
استاد: بله، در همه رسالهها شیخ و شیخه، مرضعه و حامل، آمده است. مریض هم دو گونه است؛ مریضی که صوم برای او ضرر دارد که اصلا روزه بر او واجب نیست. اگر هم بگیرد باید قضا کند. هم ضرر کرده و هم باید قضاء کند و حالا آن بهحساب فتوا است.
شاگرد: این مصادیق در روایت آمده است، اما… .
استاد: در ذیل آیه هم به نظرم باشد. حتی در تفسیر خود آیه آمده است که اینها هستند.
شاگرد: در ماه رمضان خیلی بحث میشود. آیا کارگرها و کسانی که نان میپزند، ذیل آیه قرار میگیرند؟
استاد: ظاهر «یطیقونه» برای عناوین ثانویه نیست. «یطیقونه» بحساب مزاج فعلی آن شخص است. اگر در خانه، عادی باشد و بتواند روزه بگیرد اما وقتی زیر آفتاب یا نزدیک تنور نانوایی میرود، «یطیق»، این آیه ناظر به آن نیست. لذا آن بحثی که شما میفرمایید فعلا ربطی به آیه ندارد. شیخ و شیخه مزاجش این است که «یطیق». ذو العطاش مزاجش این است که اگر روزه بگیرد «یطیق». اما اینکه ناشی از شرایط کاری باشد -عارضی باشد- حرف دیگری است.
میخواستم همین بحث را جلو ببریم اما دیروز آقا جلد شانزدهم مصباح الفقیه که چاپ شده و آن بحثی که ما قبلا دنبالش بودیم -جزاءهم الله خیرا- آوردهاند و اینجا مطرح کرده اند. حالا چون آوردهاند و موجود هم هست، چند دقیقهای برگردیم به آن بحثی که مرحوم حاج آقا رضا داشتند و ببینیم چه کار کردهاند.
البته ابتدا بگویم که بحث استحباب اعاده فرادی به جماعت در مصباح الفقیه جلد شانزدهم صفحه 230-231 آمده است و الان آن را میخوانیم اما بحثی که ما قبلا انجام دادیم در جلد 9 صفحه 360 بود. عباراتی داشتند که خیلی خوب شروع کردند و روی وحدت طبیعت صلات تأکید کردند. بعد فرمودند:
«و متی أتی بتلک الطبیعة جامعة لشرائط الصحة سقط عنه هذا التکلیف من غیر فرق بین أن یکون کذا و کذا أو ثبت بخطابه بعد فرمودند که فإن حصول المأمور به فی الخارج علی نحو تعلق به غرض الآمر کما أنه مسقط للامر المتعلق به بالفعل کذلک مانع عن یتعلق به امر فیما بعد حتی»؛ فرمودند صبیای که نمازش را خوانده یا در حین نماز خواندن است اصلا ممکن نیست، بتواند آن را اعاده کند؛ طلب الحاصل است. چون یک طبیعت که یک فرد بیشتر ندارد، آن را هم ایجاد کرد. چون طلب الحاصل است اصلا نمیشود بگوییم عدم الإجزاء. همان جا اگر یادمان باشد عرض کردم که شروعشان بسیار خوب است اما اینکه در استدلال برای اجزاء بگوییم نماز دوم طلب حاصل است. استدلالاتی که در کلاس پیش میآید در جاهای دیگر نیز برای ما مشکل فراهم میکند. ای کاش فقط همینجا بود اما در جاهای دیگر نیز همین استحاله، مشکل درست میکند. لذا آنجا عرض کردم که نمیدانم ایشان در استحباب اعاده فرادی به جماعت چه کار میکنند؟ میگویند یک فرد که آمد، سقط عنه؛ اصلا امر دیگر ممکن نیست.
در ادامه نیز مطالبی در صفحه ٣۶١ داشتند، فرمودند: «و إن شئت قلت مرجع الامرین لدی التحلیل الی مطلوبیة ایجاد الطبیعة المعهودة فی کل یوم مرة علی الاطلاق فی حالتی الصغر و الکبر و قضیة کونها کذلک حصول الاجتزاء بفعلها مطلقا»؛ بچه که نماز خواند دیگر نمیتوان گفت که دوباره بخوان. این فرمایش ایشان بود.
برو به 0:16:26
حالا ببینیم ایشان در اعاده چه فرمودهاند. در چاپ جدید جلد شانزدهم، صفحه 231 میباشد البته چاپ قدیم مصباح الفقیه را در سایت کتابخانه شیعه پیدا کردم. طبق آن چاپ، این بحث در جلد دوم، قسمت دوم، صفحه 664 آمده است. خواستید به آن مراجعه کنید. یکی از نعمتهای بزرگ این است که شارع مقدس در عین توسعه موارد فقهی، فطریاتی را در میدان فقه آورده است و خدای متعال، بزرگوارانی از اهل فکر را در جای مناسب میآورد تا مطالبی بگویند که مطابق همان فطریات است.
دو عبارت آنجا را خواندم، عبارت اینجا را هم میخوانم. من خدمت این بزرگ- حاج آقارضا- عرضی ندارم که آیا اینجا با آنجا سازگاری دارد یا ندارد، خودشان باشند شاید به ما جواب بدهند. آنچه که به ذهن قاصر من طلبه میآید این است که عدول از آنجاست. یعنی در اینجا میگوید که شارع فرموده یکی دیگر را اعاده کنید، فرمودهاند که مانعی ندارد زیرا دلیل دارم. الان عباراتشان را میخوانم و اتفاقا خیلی هم خوب توضیح میدهند. برای من خیلی جالب بود که خود ایشان هم در جاهای دیگر هم میپذیرند.
این را دوباره تکرار میکنم که تفاوت احکام فرد با احکام طبیعت، خیلی ظریف و دقیق است. الان ما نیز در این مباحثه درصدد این تمییز هستیم. خدا میداند بدون اینکه متوجه باشیم چقدر احکام فرد مخلوط میشود. خیلی فضای ظریفی است لذا هر چه شما در مباحثه یا در تدریس یا در تفکر خود، روی آن بیشتر دقت کنید، میارزد. یعنی در تفاوت بین احکامی که برای فرد است با احکامی که برای طبیعت است، مطالب جدیدی به ذهن میآید. مراد من از فرد یعنی آن بدنهای که مجمع به فعلیت رسیدن و انطباق چند عنوان ثبوتی شرعی است. عناوینی که در عرض هم باشند، مثل غصب و صلات یا عناوینی که دیروز به تفصیل توضیحش را عرض کردم که اصلا ریخت آنها گام دومی است. یعنی به قواعد اولی ناظر میباشد. مثل صبی که دیروز توضیح دادم.
میفرمایند برای جواز اعاده دلیل داریم و هیچ مشکلی ندارد. در ادامه چند تنبیه میآورند. یکی از تنبیهات این است؛ «جواز تکریر اعادة الصلاة ثانیا و ثالثا و هکذا». شهیدین فرمودهاند: وقتی دلیل داریم که یک بار میتوانی اعاده کنی، یک بار دیگر هم اعاده بکن، چه مانعی دارد. «و استدل علیه بعمومات الادلة و فیه»؛ خیلی از آنها را در جواز اعاده نمیپذیرند.
«و فیه أن العمومات قاصرة و مقتضی الاصل عدم المشروعیة»؛ ببینید چگونه استدلال میکنند؛ «عدم المشروعیة».
الثانی مربوط به بحث ما است. «الثانی: هل تتعین فی المعاده نیة الندب ام تجوز نیة الوجوب»؛ وقتی اعاده میکند بگوید بر من واجب است یا بگوید بر من مستحب است؟ «قولان ظاهر الاکثر»؛ مشهور، «و صریح الشهیدین علی ما حکی عنهما الثانی»؛ نیت نفل میکند. نیت نفل خیلی راحتتر است یعنی واقعا ذهن عوام هم دچار مشکل نمیشود؛ میگوید من که نمازم را خواندهام پس الان بر من مستحب است که اعاده کنم؛ این حرف خیلی راحت است. مشهور هم همین را گفتهاند اما این بحث که آیا قصد وجوب هم میتواند بکند یا نه، مربوط به دقائق بحث ما است. آقای حکیم فرموده بودند؛ «یتعین علیه نیة الوجوب» دلیل خیلی زیبایی داشتند اما تعین در وجوب، خوب نبود. زیرا ایشان دو حکمی که با هم بودند را متعین کردند.
مشهور فرمودند نیت ندب کند. بعد استدلالات آنها را میآورند؛ «لروایة هشام و عن الذکری و الدروس ایضا تجویزه مستدلا علیه بروایة… و اعترض شیخنا المرتضی قدس سره الشریف علی هذا القول»؛ میگویند استاد ما مرحوم شیخ انصاری رضوان الله علیه بر نیت وجوب اعتراض کردند؛ عبارت این بود که «ولو نوی الفرض فی الجمیع جائز»؛ در همه اینها میتواند نیت وجوب کند و اگر هم چندین بار تکرار کرد، جایز است که بگوید بر من واجب است. چرا؟ «لروایة هشام بن سالم». روایت را نقل میکنند که حضرت فرمودند: «و یجعله الفریضة»؛ دومین نماز را «یجعله الفریضة». میگوید در نسخه صدوق «ان شاء» آمده است. یعنی اگر بخواهد، آن را فریضه قرار میدهد و اگر هم نخواهد که هیچ. شیخ مرتضی فرمودند «بعد نقله عن الشهیدین و قوله و فیه نظر لانّ الفعل الاول»؛ نماز اولی که خواند، «قد وقع علی جهة الوجوب مستجمعا لشرائط اسقاط الواجب»؛ نمازی تام و تمام بود لذا واجب را اسقاط کرد. «و لا یعقل نفی الوجوب عنه»؛ معقول نیست در مورد چیزی که گذشت، بگوییم فردهای قبلی واجب نباشد و من میگویم این واجب باشد. «یجعله الفریضة»؛ این دومی نمیشود. «و لا وجوب آخر حتی یقع الفعل الثانی علیه»؛ وجوب دیگری هم نداریم که بگوییم دومین وجوب را برای نماز دوم بگذار بلکه یک وجوب بود و تمام شد. بعد خود شیخ میفرماید «یمکن توجیه»؛ این توجیه، نزدیک همان توجیهی است که در جواهر خواندیم، البته با بیانی دیگر.
برو به 0:23:11
«توجیه القول المذکور بأن المراد نیة الفرد علی جهة التوسیع»؛ روایت این است؛ «بأن یقصد کون هذا الذی یأتی به هو الذی یسقط به امتثال الامر السابق»؛ نه اینکه او بخواهد قبلی را واقعا از وجوب بیاندازد. آن که تمام شده است. فعلا میگوید من این نماز دوم را که میخوانم، میخواهم نمازی باشد که امر به وسیله او ساقط شود چون مثلا محبوبتر است. اینگونه نماز دوم را توصیف میکند. نه اینکه بگوید الان بر من واجب است. بلکه من میخواهم آن امر وجوبی به وسیله این فرد دوم امتثال شود. «بأن یقصد کون هذا الذی یأتی به هو الذی یسقط به امتثال الامر السابق»؛ میگوییم اینکه قبلا ساقط شده بود! میفرماید بله، قبلا ساقط شده بود اما «ولا عیب فی ذلک بعد أذن الشارع»؛ خود شارع اذن داده که به این صورت نیت کند. «و رخصته فی أن یجعلة الفریضة إن شاء». ببینید فرموده است «فلا یعقل»؛ اما از سابق نفی الوجوب نکرده است ولی شاید هنوز اسقاط امر نشده است. شاید شیخ بین نفی وجوب از فرد قبلی و اسقاط امر ملازمهای قائل نبودهاند. علی ای حال آنجا میفرمایند لایعقل نفی الوجوب از فرد قبلی. اینجا میفرمایند میخواهم امر وجوبی به وسیله فرد دوم ساقط شود؛ و لا مانع فیه.
مرحوم حاج آقا رضا میفرمایند: «أقول توجیه القول المذبور بما ذکر لا یخلو من بعد»؛ این توجیهی که شیخ فرمودند بعید است. «لأن نیة الفرض علی هذا الوجه»؛ این بیانی که شما گفتید، همان معنای اعاده است. کسی که میگوید من نماز ظهر را به جماعت اعاده میکنم، همین معنای اعاده را دارد. پس ایشان نمیتواند بگویند که دو نوع میشود. بلکه اعاده یک جور است و همانی است که شما گفتید. «نیة الفرض علی هذا الوجة من مقومات مفهوم الاعادة التی تطابقت الفتاوی و النصوص علی استحبابها»؛ اعاده یعنی همان نماز را میخواهم دوباره بخوانم. پس در اعادهای که نیت نفل هم داشته باشد، همین معنا در آن هست. در حالی که شما میخواستید وجوب را توجیه کنید. «علی استحبابها فلو کان هذا مراد القائلین بجواز نیة الفرض لکان الأولی لهم الاستلال له بموثقة عمار التی وقع فیها التصریح بجواز اعادة الفریضة کما لا یخفی»؛ که روایت قبلی بود.
«فالظاهر»؛ میخواهند نظر خودشان را بگویند. کسی که گفته نیت وجوب بکند، مقصودش چه چیزی بوده است؛ «فالظاهر ان مقصود القائلین بجواز نیة الفرض أن له»؛ برای مکلف «رفع الید عمّا أتی به اولا»؛ از نمازی که قبلا خواندهام، رفع ید میکنم و میگویم کأنه نخواندهام. «و القصد الی وقوع المعادة اطاعة للامر الوجوبی الذی کان متوجهً الیه»؛ دوباره میگوید همین امر وجوبی که قبلا متوجه من بود را میخواهم اطاعت کنم. آیا این عبارت با عبارتی که قبلا خواندیم، مطابقت دارد یا نه؟ ایشان فرمودند که اگر فرد طبیعت آمد دیگر معنی ندارد که امر وجوبی باقی بماند. اما اینجا میفرمایند: «رفع الید عما اتی به اولا و القصد الی وقوع المعادة اطاعة للامر الوجبوی الذی کان متوجه الیه». وقتی امر ساقط شده و بقایش معنی ندارد، چطور میخواهد فرد دوم آن را ایجاد کنیم؟ به گمانم اینجا با آنجا جور نمیشود. البته اگر خود فقیه بزرگ تشریف داشتند جواب میدادند و ما استماع میکردیم. فعلا آنچه در ذهن من است، عدول از آن فرمایش قبلی است و نعم العدول. نعم العدولی که شارع ما را مجبور کرده که عدول کنیم. یعنی ما بودیم و فضای کلاس معلوم نبود عدول کنیم. به این خاطر است که من تاکید دارم. شارع اینها را فرموده است. یعنی شارع برای ما بهترین تمییز و تفرقه را بین طبیعت و فرد بیان کرده است؛ «یختار الله احبهما یجعله الفریضة إن شاء»؛ همه این ها با فطریات ذهن عرف عام هیچ مشکلی ندارند اما وقتی در فضای تحصیل حاصل، طلب حاصل، طبیعت، سقوط امر و … میآید به مشکل میخورند. اما الان که شارع فرموده است، به خوبی توضیح میدهند و فرمایش ایشان در اینجا کاملا موافق نفس الامر است.
برو به 0:28:10
شاگرد: ایشان تعبیر الغاء را به کار میبرد. یعنی رفع ید و الغاء همان فرد. «الغاء هذا الفرد».
استاد: من این را توجه داشتم بعدا از همین قید هم بر میگردند.
شاگرد: چون ابتدا تصور میشود که کأنّ او فردی که قبلا آورده را معدوم میکند و به محض اعدام آن چون بلافرد میشود آن امر برمیگردد. وقتی که برگشت میتواند یکی دیگر را انجام دهد.
استاد: بله، میگویند که أولی این است که آن را اختیار کند. بعد میگویند: «و قوله ان شاء یحتمل ان یکون مربوطا بقوله یجعلها مسوقا لبیان عدم لزوم هذا الجعل». دو نکته عرض کنم؛ یکی در روایت باب دارد «یختار الله احبهما الیه»؛ یعنی اصلا رفع ید نکن. اگر رفع ید کنی که هیچ. این معنایش این است. این رفع ید برای شروع کلام بوده است. البته شروعی که اصلا به آن نیازی نیست. اصلا قوام بحث به این نیست. قوام بحث به این است که طبیعت و فرد، دوتا هستند. احکام هر کدام جای خودشان است. متعلق وجوب و امری که تا حالا بوده، طبیعت است. فرد قبلی از حیثی که فردی از طبیعت است، یک وجوبی داشته است. و یک وجوب دیگر بخاطر اینکه اولین فردی بوده که به وسیله آن، طبیعت حادث شده است، داشته است؛ این وجوب، وجوبی بوده که مربوط به او بوده است زیرا اولین فرد است. و الا اگر دومین فرد بود، فرد طبیعت واجبه بود اما چون فرد دوم است، آن وجوب فردی را ندارد. دو وجوب لطیف در فرد اول وجود دارد. اما همان دو وجوب لطیف نسبت به فرد دوم، وجوب طبیعیاش هست ولی دیگر وجوب فردی ندارد، چون دومی است. به الغاء و رفع ید نیاز نداریم.
شاگرد: طبق این بیان در واقع همان اولی هم در اول وقت وجوب فردی ندارد.
استاد: از آن حیث بله، قبلا عرض کردم. درست میفرمایید. لذا یک جماعتی را فرض گرفتم و گفتم یکی پنج دقیقه دیگر قرار است در حالت اغماء برود. برای او سه وجوب از سه حیث وجود دارد. هم فردِ طبیعتِ واجبه است، هم واجب به معنای اول فرد است و هم واجب مضیق است؛ یعنی الان باید بخوانی و الا در حال اغماء میروی. یا آخر وقت است و اگر نخوانی نماز قضاء میشود. اینها هیچ مانعی ندارد. یعنی وقتی سراغ فرد میروید، یک دفعه میبینید دهها عنوان شرعی همه سر رسید. همه اینها در این فرد، صدق میکنند؛ بدون اینکه آنها در صدق، مانعة الجمع باشند.
اگر در آخر وقت نماز میخواند، سه وجوب در آن جمع است؛ هم فرد اول است، هم فرد مضیقی است که جواز تأخیر ندارد و هم فرد طبیعت واجبه است. نماز اول وقت و معاده اینها را ندارد.
لذا میفرمایند که این الغاء خیلی مهم نیست، آن را توضیح میدهند و از آن دست برمیدارند.
«رفع الید عن ما اتی به اولا و القصد الی وقوع المعاده اطاعة للامر الوجوبی التی کان متوجه الیه نظیر»؛ تنظیر خوبی هم میکنند «نظیر ما لو قلنا بجواز الاعادة للاجادة، لو قلنا»؛ چون مشکل دارند. اینگونه که ما جلو رفتیم، اصلا در این موارد مشکلی نیست. اینها مثل همان حرف صاحب جواهر است که گفتند خلاف اجماع است. عرض کردم که این خلاف اجماع بودن آن به این خاطر بوده است که چند چیز را با هم جمع کرده بودند لذا خلاف اجماع بود. و الا اینکه می فرمایند «للاجادة» به این معناست که در شرایط دست پاچگی و به قول مردم در شرایطی که مورد پسندش نبوده، نمازی خوانده است اما وقتی به خانه آمده –نماز او شرعا باطل نبوده- میخواهد یک نماز خوب-للاجاده- بخواند.
میفرمایند: «لو قلنا بجواز الاعادة للاجادة فان معناه انه لو اتی بفرد غیر کامل فی مقام امتثال الامر بطبیعة الصلاة کالصلاة بلا خضوع»؛ صلاتی بوده که مثلا با دستپاچگی خوانده است. «له الغاء هذا الفرد ما دام الوقت باقیا و اختیار اطاعة»؛ اطاعت همان فریضه «فی ضمن فرد کامل». شما که قبلا فرمودید وقتی یک فرد را آورد، آوردن فرد دیگر طلب للحاصل است. زیرا امر تمام شد. عباراتش را خواندیم، اینها عدول از آن فرمایش است. چون در این باب شارع ارشاد فرموده که استحاله شما، استحاله واقعی نیست.
برو به 0:32:57
«کما له شواهد»؛ دوباره بسیار زیبا میگویند که در اوامر عرفی شاهدی دارد؛ «کما له شواهد فی الاوامر العرفیة المتوجه الی عبیدهم فلا یبعد أن یدعی أنّ اعادة المنفرد صلاته جماعةً من هذا الباب فإنّا و إن لم نلتزم بمشروعیة الاعادة للاجادة علی الاطلاق فی الاحکام التعبدیة التی لا احاطة لنا بمناطاتها»؛ میفرمایند شاید در تعبدیات، وقتی امر آمد، قابل تکرار نباشد. این مطلب درستی است. گاهی در احکام وجوبی، واجبی داریم که مناط آن به فرد اول تحصیل میشود. یعنی استیفاء میشود. مثل اینکه برای مولی لیوان آبی را میآوری، او میخورد و سیرآب میشود. یا این که اصلا امکان فرد دوم نیست. مثلا مولی کاسهای را در جایی میگذارد تا قطرات آبی که در شبانه روز میچکد، جمع شود. مولی به من امر میکند که این کاسه را در روز خالی کن و نگذار که پر شود. من هم کاسه را خالی میکنم. وقتی در اینجا کاسه خالی شد، امر مولی تمام میشود. مولی دیگر نمیتواند بگوید که این خالی کردن مورد پسندم نبود. و باید یک بار دیگر خالی کنی. بلکه تمام شد.
در مواردی که ملاک با فرد اول، استیفاء میشود، امر تمام میشود. آنجا درست است. ما هم قبول داریم. اما غالب مواردی که به نحو قضایای حقیقیه شرعیه هستند، اینگونه نیستند. بلکه فرد دوم برای او معنا دارد. در این موارد، فرد اول، لزوم ترتب عقاب را اسقاط میکند. نه اینکه امکان اتیان فرد دوم را هم محال کند. اصلا اینطور نیست. بله از فرد اول خیلی کار میآید. اما برای فرد دوم استحاله نمیآورد. در همان جا هم که ملاک با فرد اول استیفاء میشود، فرد دوم محال نیست بلکه چون زمینه ندارد، محال است. استحاله از بیرون امر است؛ وقتی کاسه دیگر آبی ندارد، چطور امر دوم به خالی کردن آن شود؟ نه اینکه ایجاد فرد دوم محال عقلی باشد.
به عبارت دیگر فرد قبلی را نمیتواند دوباره ایجاد کند زیرا طلب للحاصل است. ایجاد فرد دیگری نیز در همان روز ممکن نیست. چون کاسه آب ندارد، نه اینکه محال است. ببینید بیرون از متن امر دوم است. و لذا اگر فرض بگیرید که کاسه یک دفعه پر شد، دوباره برای آن امر، فرض معنا دارد. چون استحالهاش ذاتی نبود. و لذا همین امر «کاسه را خالی کن» به فردا انحلال پیدا میکند، اگر امر استحاله داشت، فردا که دوباره کاسه پر شد، چرا دوباره بالفعل میشود؟ پس معلوم میشود همین امر قضیه حقیقیه برای دوباره شدنش استحاله ندارد. قبلا که ایشان میگفت: امر را که اتیان کردی، تمام شد. آنجا وقتی مطالعه میکردم در ذهنم بود که پس چرا فردا دوباره نماز ظهر میخواند؟! اگر امر به طبیعت خورده است، یک فردی را هم از آن آوردید، پس تمام شد. میگوید آقا آن امر منحل میشود. خب وقتی به تعداد شرایط منحل میشود، همین طور هم میتواند به تعداد افراد طولی منحل شود. انحلال مانعی ندارد. مانعی ندارد که بگوییم تعلق گرفتن امر نسبت به طبیعت، با فرض امکان عقلی ایجاد افراد، باقی باشد. عقل نمیگوید ریختن دوباره آب محال است. بلکه بخاطر شرایط خارجی -چون آب در آن نیست- ریختن آب استحاله دارد. استحاله بیرونی و بالغیر است. بخلاف فرمایش ایشان که استحاله را درونی میکردند. میگفتند وقتی طبیعت با یک فرد آمد، دیگر نمیشود آن را دوباره بیاورید. اینجا ما میگوییم طبیعت که به یک فرد آمد، استحاله عقلی ندارد که فرد دوم را نیز بیاوریم اما در خصوص این مثال چون آب در کاسه نیست نمیتواند فرد دوم بیاید. استحاله بالغیر با استحالهای که از نفس اتیان فرد اول باشد، چقدر فرق میکند.
برو به 0:37:55
شاگرد: بعد از اتیان فرد اول، بعث فعلی ساقط شده است و برای فرد دوم این هُل دادن دیگر وجود ندارد.
استاد: پس چطور استحباباً اعاده میکند؟
شاگرد: ملاک در آن فرد وجود دارد.
استاد: نیت وجوب میکند. بحث ما در نیت وجوب است.
شاگرد: یعنی در رابطه با فرد دوم بعث فعلی هست؟
استاد: بله، بخاطر اینکه متعلق امر، طبیعت است. لذا وقتی هر فردی از طبیعت را ایجاد میکنید، آن هل دادن طبیعی را ایجاد میکنید. آنکه در یک فرد منحصر نبوده است. مثلا مولی میگوید آب بیاور، وقتی شما ابتداء آبی آوردید که مورد پسندتان نبود، در فرضی که مولی هنوز آن را صرف نکرده است، اگر بروید آب بهتر -خنکتر- از آن را بیاورید این فرد دوم بخاطر هُل دادن مولی- برای من آب بیاور- نبوده؟! بوده. مولی شما را هل داد که آب بیاور، شما هم رفتید آب آوردید اما میبینید این فرد مورد پسند شما نیست. دوباره برمیگردید و یک آب خنکتر میآورید، در اینجا اگر گفته شود که چه کسی شما را هل داد، میگویید همان امر مولی بوده است. ملاحظه میکنید! هُل دادن هیچ مانعی ندارد چون امر به طبیعت خورده است و متعلق امر طبیعت است. لذا تمام اینها را تصحیح میکند. به همین خاطر میفرمایند که «ولکن لا بمناطاتها».
شاگرد: به نظرم در آنجا از حرفشان برنگشتند. آنجا گفتند که نمیتواند دوباره امر کند. در این قسمت دوم، همان امر اول را زنده میکند. یعنی دوباره نتوانسته امر جدیدی کند.
استاد: خب در آنجا هم آثار امر اول را زنده میکرد، چرا اجازه ندادند و فرمودند مجزی است؟ فرمودند طلب الحاصل است. من دوباره عبارتشان را بخوانم؟ دقیقا گفتند مجزی است. یعنی اصلا نمیتوانند بگویند که یک بار دیگر بخوان.
شاگرد: الان هم نگفتند یک بار دیگر بخوان. یعنی از آن اولی دست برداشتند اما به صورت تنزیلی کاری کردند که همان امر زنده شود. امر دوباره نکردند.
استاد: پس چرا همین جا میتواند نیت ندب کند اما نمیتواند نیت وجوب کند؟ مشهور گفتهاند که نیت ندب کند. اصلا این تلاش مرحوم حاج آقا رضا در اینجا برای توجیه کسانی است که گفتند «له نیة الفرض»، نه توجیه مشهور. ببینید خود فتوای ایشان هم همین بود. ایشان هم به همان طرف مایل بودند. البته در آخر کار فرمایش دیگری دارند. ولی اصل مشهور همین است. شما روی مشهور این را توضیح بدهید. خودشان هم قبول کردهاند. الغاء و دست برداشتن اصلا موضوعیت ندارد. و لذا خودشان هم میگویند: «لو تبین»؛ بعد روشن شد که نمازهای قبلی فاسد بود. میگوید نماز دوم کافی است ولو نیت ندب کرده باشد. اینها لوازم آن است. یعنی فرد دوم هیچ مشکلی ندارد.
برو به 0:41:01
عبارت را تمام کنم که برای فردا چیزی نماند. امروز طول کشید ولی به نظرم مطلب خیلی قابل تأمل و خوبی است. «فی الاحکام التعبدیة التی لا احاطة لنا بمناطاتها»؛ درست است که ما به مناطات احاطه نداریم اما وقتی در یک مورد شارع فرمود اعاده کن، میفهمیم مناط به گونهای است که با اتیان اولین فرد، استیفاء تام نمیشود. «یختار الله احبهما» به ما میگوید که به محض آمدن نماز اول، مناط صلاه استیفاء تام نشده است. مثل آبی است که آوردید و هنوز مولی آن را نخورده است، میتوانید آب دوم را بیاورید. بلکه تا آخر عمر -صاحب جواهر گفتند- بلکه بعد از وفات. یعنی میگوید بعد از وفات من، قضای نمازم را به جا بیاورید. هنوز مجالش اینقدر باقی است.
«ولکن لاننکر جوازها بعد مساعدة الدلیل علیها»؛ اگر محال باشد نمیتواند بگوید «مساعدة الدلیل علیها». پس از «مساعدة الدلیل» معلوم میشود که ممکن بوده است. «فلا یبعد أن یقال إنّ المنساق الی الذهن من قوله فی خبری هشام و البختری و یجعلها الفریضة إنّما هو ارادة هذا المعنی و علی هذا له أن یقصد امتثال الامر الوجوبی المتعلق بفریضة الظهر مثلا بالغاء ما فعله اولا و اختیار اطاعته فی ضمن فرد أکمل أو اطاعة الامر الندبی الذی تضمنته الأخبار»؛ برای او هر دو ممکن است. چرا این الغاء را تا آخر کار هم میگویند؟ به خاطر اینکه میخواهد نیت وجوب کند. ببینید یعنی الان در این فضا بین فرد و طبیعت جدا نشده است. خب اگر میخواهد نیت وجوب کند، مجبور است اولی را الغاء کند. اما کجا مجبور است؟! بلکه به خاطر طبیعت نیت وجوب میکند. نه بخاطر اینکه حتما باید الغاء کند.
لذا میفرمایند: «و لعل الاول أولی»؛ خود ایشان به نیت فرض میل میکنند. «لما فی الخبرین من الامر به».
شاگرد: با الغاء؟
استاد: بله، با الغائی که به آن نیازی نیست. ایشان میگویند اگرالغاء نباشد، وقتی نماز را خوانده، چطور بگوید بر من واجب است؟ مشهور هم که ندب گفتهاند، فقط و فقط بخاطر همین است. یعنی ایشان هم مشکل کار مشهور را دارند. تا الغاء نکند چطور نیت وجوب کند؟ بلکه باید قبلی را الغاء کند و بگوید بر من واجب است.
شاگرد: پس در نماز صبی هم میتوانند بگویند که نماز استحبابی قبلی را الغاء کند و به قصد وجوب انجام دهد.
استاد: بله، احسنت یعنی عین همین حرف را صبی در امر ندبی دارد. آن را الغاء کندو بگوید کأنّ نخواندهام.
شاگرد: ولی این لزومی ندارد؟
استاد: بله، ایشان گفتند نمیشود. گفتند طلب الحاصل است.
شاگرد: به چه نحو الغاء کند؟
استاد: یعنی الغاء کند که بتواند بگوید بر من واجب است. زیرا او قبلا خوانده است پس دیگر بر او واجب نیست.
شاگرد: خاصیتی هم دارد؟
استاد: خاصیتش مصحّح قصد وجوب است. البته اصلا الغائی نیست. زیرا «یختار الله احبهما» صریح در نفی این الغاء است. یعنی به علم خداوند واگذار کن. نه اینکه الغاء بکن. «یجعله الفریضة إن شاء»؛ به خدا واگذار کن.
شاگرد: اگر از روایت فاصله بگیریم، وقتی که مناط در اولی واقع شد، الغاء این آقا چه تاثیری در واقع دارد؟
استاد: همانی است که شیخ فرمودند. یعنی چیزی که واقع شد را که من نمیتوانم با تصمیم خودم الغاء کنم. انطباق امر بر فرد اول و سقوط امر بنابر ضوابط کلاسیک تکوینی است. دست من نیست، چیزی که ساقط شده را دوباره الغاء کنم. این بدعت و تشریع است. یعنی امری که ساقط شده را دوباره با اراده خودم میآورم. اصلا این الغاء در اینجا کاری انجام نمیدهد. تا اندازهای که من میفهمم، کاری که در فرمایش ایشان انجام میدهد، این است که ایشان مصححی برای وجوب نمیبیند. مصحح را این قرار میدهند که قبلی را از کار بیاندازند و آن را محو کنند، تا این دوباره اول فرد شود و حال آنکه نیاز یه آن نیست.
برو به 0:45:31
شاگرد: لیوان آب را میتواند بردارد ولی نمازی که تمام شده به دست من نیست.
استاد: بله، احسنت.
شاگرد: این مثال شما تنظیر بر ما نحن فیه نیست. زیرا در مثال آب را جلوی مولی قرار دادیم لذا میتوانیم آن را برداریم اما اگر مولی آن را خورد دیگر آبی نمانده تا ما آن را عوض کنیم.
استاد: لذا مثال را به آب بخور عوض کردم. مولی میگوید آب بخور، وقتی دیگر نمیتوانم فرد دومی از آب را بیاورم. همین مقصود شما است؟
شاگرد: بله
استاد: اینجا همانی است که ایشان گفتند ما مناطات را نمیدانیم. ما چه میدانیم مناط نماز چیست. یعنی نمیدانیم مولی گفته آب بخور یا برای من آب بیاور. لذا من قبل از آن عرض کردم که از یک مورد که شارع فرموده «اعاده کن»، کشف میکنیم که مناط نماز مانند امر به خوردن آب نیست. بلکه مناط آن مانند آب آوردن است. عرض من همین بود که قبلا خدمت شما گفتم.
شاگرد: ایشان کبرای ندانستن مناط را هم قبول کردند؟
استاد: ایشان میگویند ما مناطات را نمیدانیم. این حرف درستی است. یعنی واقعا بعضی از مناطات هست که به محض اتیان اولین فرد استیفاء میشود. اما اینکه غلبه با کدام است، ضابطهای دارد یا ندارد، بحث جدایی میخواهد. ولی اصل این حرف درست است.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] البقره١٨۴
دیدگاهتان را بنویسید