1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵۴)- فطحیه٢

درس فقه(۵۴)- فطحیه٢

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15186
  • |
  • بازدید : 50

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عنوان:

و من هذا القبيل ما ورد في وقت الإفاضة من عرفات، كموثّقة «يونس بن يعقوب» المروية في الكافي، قال قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: متى الإفاضة من عرفات؟، قال عليه السلام: إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب المشرق.[1]

حسن بن علی بن فضال

فرمودند: «و من هذا القبيل ما ورد في وقت الإفاضة من عرفات، كموثّقة يونس بن يعقوب»، که دیروز صحبت شد سر این که چرا تعبیر فرمودند موثقة. آیا از ناحیه خود یونس بن یعقوب است؟ ظاهراً نه. یونس بن یعقوب فطحی بوده، اما زود رجوع کرده و جلیل القدر هم بوده. به خاطر محمد بن یحیی و احمد بن محمد بن عیسی است؟ نه. موثقه بودنش تنها به خاطر حسن بن علی بن فضال است. در عین حال عرض کردم که روی حساب ضوابط موثقه است، نمی‌شود بگوییم صحیحه است. اما این‌که بخواهیم به نحو صحیحه بودن هم سر برسانیم احتمالش صفر نیست. احتمال صفر یعنی قطعاً نمی‌شود اینجا حرف زد. قطعاً موثقه است، نه صحیحه. اما احتمال این‌که صحیحه هم باشد صفر نیست. چرا؟ شواهدی دیروز صحبت شد. شواهد برای آن طرف که احتمال ضعیف است- ضعف احتمال که نمی‌شود تقویتش کرد-، مثلاً کتب این چهار نفر بزرگوار معروف بوده بین شیعه، حسن بن علی و سه تا پسرهایش، احمد و محمد و علی. سؤال کردند از محضر حضرت که «بیوتنا من کتب بنی فضال ملاء».[2] یعنی پر است، الآن هم معلوم می‌شود، ببینید چقدر اینها در سند حدیث‌ها هستند. خب خانه‌ها پر بود، حالا چه کار کنیم؟ حضرت نگفتند که اینها اشکال ندارند. اینها را تأیید نکردند به عنوان این‌که صحیح العقیده هستند. به عنوان این‌که امامی‌اند تا روایت بشود صحیح. فقط تأیید کردند و توثیق کردند حضرت از باب این‌که «خذوا بما رووا». یعنی از حیث روایت موثق‌اند، مشکلی ندارند. خب پس علی ای حال می‌شود موثقه، نه صحیحه.

شاگرد: حداقل سه نفر از ایشان که فطحی هستند. سؤال کردند از ۴ نفر از یک خانواده، یک نفر از آن خانواده شیعه شده. اینها دارند کلی سؤال می‌کنند.

استاد: می‌خواهید احتمال آن طرف را که من عرض کردم صفر نیست قوی کنید.

شاگرد: بله، صحیحه می‌شود.

استاد: یعنی شما می‌فرمایید که حضرت که فرمودند «خذوا بما رووا و ذروا بما راوا» اگر فی الجمله بین آنها- این چهار نفر- فطحی باشد، بس است که حضرت بگویند در این طایفه، در این بنی فضال فطحی هست، «ذروا بما رأوا»، ولو اگر در روایت دست می‌گذاشتند در خصوص خود حسن که وقت وفاتش گفت «إنا نظرنا فی الکتب فلم نجد لعبد الله شیئاً»[3]، حضرت می‌فرمایند او فرق می‌کند. او غیر از این‌که موثق هست، ما قبولش داریم که امامی هم هست.

شاگرد: آیا حضرت در مقام بیان بودند و تفصیل لازم بوده که حضرت بگویند که در یک موردش اشتباه می‌کنید؟

استاد: اگر خیلی زیاد باشند، مثلاً بنی فضال ۳۰ نفر هستند، ممکن است … اما ۴ نفر که رأسشان هم پدرشان است، او از فرمایش حضرت مستثنی باشد، یک مقدار دور است، لذا برای این می‌گویم احتمال ضعیف است. بفرمایند کتب بنی فضال که پدر اینجا رأس است، پدری است که پسرها هم از او روایت می‌کردند. حتی علی- که خیلی بزرگ است در تحدیث- می‌گوید من ۱۸ ساله بودم که پدرم وفات کرد. می‌گوید «لا أروی عن ابی شیئاً». چرا؟ می‌گوید من ۱۸ سالم بیشتر نبود، منِ ۱۸ ساله قوه‌ای نداشتم که بگویم شیخِ حدیث من پدرم باشد. من فقط استنساخ می‌کردم، می‌نوشتم فقط. لذا «لا اروی عن ابیه»، نمی‌گوید من از پدرم روایت کردم- ببینید چه دقت‌هایی-، می‌گوید من فقط استنساخ کتب می‌کردم. «أنا اروی عن اخویَّ عن ابیه». هر چه بخواهم روایت از پدرم بکنم، خودم روایت نمی‌کنم. از احمد یا محمد روایت می‌کنم از پدرم، چون آنها بزرگ‌تر بودند.[4]

شاگرد: منظورم این است که وقتی آنها سؤال می‌کنند از متن روایت، باید حضرت حتماً تفصیل بدهند به شیعه؟

استاد: بایدِ الزامی نه، ولی ظاهر این است که چون تعداد کم است، چهار نفرند علی الفرض، و حسن هم خودش رأس اینهاست، پدر این سه تا پسر است، او مستثنی باشد و حضرت استثنا نکنند!

شاگرد: باید بگویند شیعه بوده؟

استاد: حضرت باید بفرمایند که حسن که «خذوا بما رووا و رأوا»، فتوایش هم خوب است. بقیه‌شان … البته من احتمالات دیگری هم می‌خواهم عرض کنم برای صفر نبودنش. دیروز هم عرض کردم نکات خوبی دارد. فطحیه فرق می‌کنند با واقفیه. حضرت می‌فرمایند که اینها علی ای حال فطحی بودند، «خذوا بما رووا» روایت‌هایشان که اشکال ندارد. از اجلایی بودند که یک عمر کارشان حدیث بوده. حتی دیدم در لسان المیزانِ ابن حجر؛ یک میزان الاعتدال ذهبی دارد، ابن حجر آمده این را تلخیصش کرده به نام لسان المیزان. در میزان الاعتدال ندیدم، در لسان المیزانِ ابن حجر که ناظر به آن است، اسم ایشان را آورده الحسن، پسرهایش را هم می‌گوید، بعد می‌گوید «من فضلاء مصنف الامامیة». یعنی اینطور بودند، یک عمر کارشان حدیث بوده. کشی می‌گوید «جماعة من الفطحیة هم من فقهاء اصحابنا».[5] به نظرم راجع به خود همین حسن بود که «کان خصیصاً للامام الرضا علیه‌السلام»[6]. تعبیر کمی نیست که بگویند خصیص امام رضا سلام الله علیه بوده. ببینید چقدر فرق دارد با وافقی. وافقی که اصلاً حجت خدا را قبول ندارد.

 

برو به 0:07:49

تفاوت فطحیه با واقفه و اسماعیلیه

در مورد «ذروا ما رأوا» به نظر شما این احتمال نیست که «خذوا بما رووا» حضرت می‌فرمایند بنی فضال روایت‌هایشان که مشکل ندارد، موثق است. «ذروا ما رأوا»، نه یعنی «ذروا کل ما افتوا به».  زیرا آن ها«فقهاء اصحابنا» هستند. «ذروا ما راوا فی أنهم وسّطوا عبد الله بین الامام الصادق و موسی بن جعفر». «ذروا ما رأوا». فقط این نظرشان را ول کنید. و الا اگر فقیه بوده، در یک مقامی هم طبق روایتی فتوا داده، نمی‌گیردش این روایت. این البته خلاف آن چیزی است که مشهور و ظاهر روایت باشد. اما اگر اینطور باشد که خیلی معنا نزدیک‌تر می‌شود. حضرت می‌خواهند بفرمایند حتی در مقام افتاء هم مشکلی ندارد، فقیه است. فقط این‌که فطحی است، شما دنبال این حرفش نروید. «ذروا ما راوا» در چه چیزی؟ در این‌که واسطه قرار داده.

واقفیه وقتی رسید به امامت امام رضا سلام الله علیه، اصلاً قبول ندارند حجت خدا را. و لذا وقتی حضرت سؤال کردند «مَن امامُک؟» و علی بن ابو حمزه بطائنی جواب نداد، فرمودند قبرش پر از آتش شد. خب او حجت خدا را قبول ندارد. اما فطحی‌ها، عبد الله بن جعفر- عبدلله افطح- ۷۰ روز بیشتر زنده نبود. امام صادق سلام الله علیه هم به حضرت کاظم سلام الله علیه فرمودند که برادرت عمری نمی‌کند. بلکه حتی من به ذهنم می‌آید که خدای متعال این عبد الله افطح را یک صیانت مهمی قرار داد برای حفظ جان حجت خدا. یعنی خود همین‌که عبد الله بود و سنش بیشتر بود، دستگاه حاکمیت به تردید حسابی افتادند که پسر بزرگ او است. همین چند ماه هم آب‌ها از آسیاب افتاد. یعنی آن التهاب شهادت امام صادق و این‌که دستگاه روی این حساس بود، وجود عبدلله باعث تفرّق نظر شد. که آیا عبد الله است، یا دیگری است؟ متمرکز نشد نظر دستگاه حاکم جابر بر امام عصر و حجت خدا. خب این نکته مهمی بود. اوّلاً این احتمال در ذهنم بوده که اجلایی از امامیه که فطحی بودند، اینها تمامش به خاطر شرایط خارجی بود، و الا مطلب را می‌دانستند. این احتمال کاملاً در ذهن من بود. یعنی برای حفظ جان امام کاظم سلام الله علیه بود.

شاگرد: یعنی تقیه کردند؟

استاد: بله، دستگاه منصور و بعدی‌ها به شدت مواظبت داشتند بر این‌که شیعه می‌گویند امام کیست. خب آنها هم مهم بودند، سرشناس بودند. گفتند امام کیست؟ گفتند عبد الله.

شاگرد: بعد از ۷۰ روز که دیگر عبد اللهی در کار نبوده.

استاد: مثل اسماعیلیه، می‌گفتند امامتان مرده، چه می‌گفتند؟

شاگرد: می‌گفتند پسرش، اینها که نمی‌گفتند پسر عبد الله.

استاد: نه، اسماعیلیه می‌گفتند نمرده، چرا امام آمدند شاهد گرفتند که اسماعیل مرده؟ اسماعیل پسر بزرگ بود.

شاگرد: اسماعیلیه پسرهای اسماعیل را امام می‌دانند، نمی‌دانند؟

استاد: نه، آنها می‌گویند اسماعیل نمرده است، زنده است، ظهور می‌کند.

شاگرد2: چند شاخه می‌شوند.

استاد: بله، من چرا این را عرض می‌کنم؟ به خاطر این‌که امام صادق سلام الله علیه وقتی که اسماعیل را دفن کردند، شاهد گرفتند. گفتند بیایید ببینید اسماعیل وفات کرده، فردا نگویید که این پسر بزرگ بود و غایب شده است و ظهور می‌کند. ولی الآن اسماعیلیه نمی‌دانم چه می‌گویند. قبول دارند اسماعیل وفات کرده یا نه، نمی‌دانم. خیلی‌هایشان در هند هست.

شاگرد: بالأخره یک فرقه بزرگی هستند، بعد از اسماعیل یک کسی را داشتند برای خودشان.

استاد: نه.

شاگرد: حتماً پسرهای اسماعیل بودند.

 

برو به 0:12:51

استاد: پسرهای اسماعیل که از محدثین بزرگ‌اند. موسی بن محمد بن اسماعیل بن جعفر. محمد بن اسماعیل، خودش از اجلاء محدثین است. در مدینه بوده.

شاگرد: شیعه است؟ اسماعیلیه به این بزرگی که الآن در هندوستان و این همه پیرو دارند، بالأخره برای خودشان یک چیزی دارند.

استاد: اسماعیلیه به عنوان یک فرقه مهمی که سروصدای اجتماعی پیدا کردند، آن وقتی بود که رئیس فاطمیین، او آمد گفت من از ذریه اسماعیل هستم، از فرزندان امام صادق هستم و در آفریقا حکومت به پا کرد. اوّل هم در اندلس اسپانیا بودند، بعد حکومت آفریقا ضعیف شد، آمدند و گرفتند و حکومت تشکیل دادند. تاریخشان را دیدم، یادداشت هم دارم، اما حافظه‌ام طوری شده که خصوصیات از نظرم می‌رود. اوائل قرن چهارم بود، یعنی شروع فاطمیین زودتر از آل بویه بود. ولو آن سیت حکومتشان بعدتر شد، اما به نظرم شروعش قبلش بود.

شاگرد2: اسماعیلیه ظاهراً- اعلام الوری می‌فرماید- دو گروه شدند. یک گروهشان از حیات اسماعیل برگشتند، «و قالوا بإمامة ابنه محمد بن إسماعيل لظنهم أن الإمامة كانت في أبيه … و فريق منهم ثبتوا على حياة إسماعيل و هم اليوم شذاذ».[7]

استاد: جایی داریم که محمد بن اسماعیل خودش مدعی بود یا نبود؟

شاگرد2: اینجا که چیزی ننوشته.

استاد: این نکته‌ای خوبی است، ان شاء الله می‌رویم دنبالش.

شاگرد3: عبد الله بن جعفر، خودش مدعی بود؟

استاد: بله. آنطوری که من می‌دانم عبد الله مدعی بود.

شاگرد3: برنگشت آخر عمرش؟

استاد: طولی نکشید. ۷۰ روز بیشتر نشد.

بررسی روایت حرم الله ذریتها علی النار

شاگرد: یعنی با همین حالت از دنیا رفت؟

استاد: آن حرف دیگری است. «إن من کرامتها علی الله حرّم الله ذریتها علی النار».[8] اینطور چیزی را دارد، ولو حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمودند «ذریتها» یعنی سبطین و حضرت زینب و اینها. ولی خب آن مقامی بود که امام رضا فرمودند، مناسبت مقام بود در اجلا فردش. و الا دور نیست، معلوم است از قرائن که حضرت امام رضا سلام الله علیه می‌خواستند اجلا فرد را بگویند، نه این‌که نفی کنند برای دیگران. امام رضا به او نهیب زدند. زید النار را مأمون گرفت و یک منتی هم سر امام گذاشت. بعد حضرت گفتند چرا مغرور شدی؟ روایت را شنیدید.

شاگرد: یعنی شما می‌خواهید بگویید که این روایت شامل سیدها هم می‌شود؟

شاگرد2: بعضی‌ها می‌گویند، شواهد هم برایش می‌آوردند.

استاد: شواهد دارد.

شاگرد: شاهد عکس دارد. محمد بن عبدالله محض وقتی قیام کرد. و خیلی از زیدیه، خیلی از کسانی که به امام زمان بودنِ خودشان اعتقاد داشتند.

استاد: در خروج بنی هاشم و سادات بود، روایتی هست در کتاب غیبت نعمانی که خیلی روایت عجیبی است.[9] ذیل آیه «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ»[10] حضرت فرمودند «هذا من لم یکن اماماً فجعل نفسه اماما للناس و ادعی انّه امام»، می‌گوید که گفتم «و ان کان علویاً فاطمیاً»، حضرت فرمودند «و ان کان علویاً فاطمیاً». یعنی ولو علوی فاطمی هم باشد اگر منصب امامت را به خودش نسبت بدهد «کذبوا علی الله و تری وجوههم مسودة».

شاگرد: راجع به خود عبد الله هم روایتی در کتاب ارشاد است[11]. مگر این‌که بگویید همه اینها سندهایش اشکال دارد. «یرید عبدلله ان لا یعبد الله».[12]

استاد: لا یعبد الله فی بلاده.

شاگرد2: عبد الله بن جعفر؟

شاگرد: بله. می‌گوید آمدم خدمت حضرت عرض کردم شما امامید؟ بعد می‌گوید گفتم برادرتان ادعای امامت می‌کند، که حضرت اینطور جواب دادند. یا آن یکی، برادر امام دهم، زمان متوکل که از مدینه می‌آید که با خلیفه شراب بخورد.

استاد: ما الآن می‌رویم سر قبرشان استشفاء و تبرک می‌کنیم.

شاگرد: از آن مهم‌تر گروه‌هایی هستند که خدمت امام جسارت کردند. شاید امام را زندان کردند.

استاد: «ما من عامٍ الا و قد خصّ». ما هیچ مشکلی نداریم که خود امام علیه السلام بگویند حرّم الله ذریتها علی النار الا این دسته. ما هیچ مشکلی نداریم که تخصیص بخورد. اما صحبت سر این است که «حرّم الله ذریتها» که امام رضا سلام الله علیه در آن مقام خاص، مقابل این‌که زید را می‌خواستند ردعی برایش بیاورند که بی‌خود مغرور نشو، آیا واقعاً هم اینطور است که ته قلب امام رضا سلام الله علیه این بود که یعنی ذریه حضرت صدیقه هیچ، اصلاً مشمول این روایت نیستند و فقط خود سبطین. آخر آنجا نمی‌شد به زید بگویند تو جزء تخصیصی‌ها هستی. لذا امر را منحصر کردند به سبطین سلام الله علیهما تا خود زید و ما همه برویم کنار. دیگر مغرور نشویم. اما یک وقتی است می‌خواهند بگویند نه، سائر کسانی هم هستند، توِ زید داری یک کاری می‌کنی و حجت خدا را در یک محذوری قرار می‌دهی، که تخصیص خوردی. این را به چه بیانی بگویند؟ هر چه بگویند نقض غرضشان می‌شود. یعنی زید می‌گوید من هم ذریه هستم.

 

برو به 0:20:12

شاگرد: ولی بالأخره صدوق یکی از بزرگان شیعه است، در اعتقاداتشان اینطور گفتند که سید عذابش دو برابر، ثوابش دو برابر است. سید اگر آنطوری بود که دیگر عذاب نداشت که دو برابر باشد.

استاد: ما مشکلی نداریم. «یضاعف له العذاب ضعفین».[13] آیه شریفه هم هست «یضاعف له العذاب ضعفین». خود مردم هم برای سادات می‌گویند که حالا عذابشان از سنخ نار است ضعفین، یا سادات از سنخ زمهریر است. یک چیزی می‌گویند.

شاگرد: آن که سند ندارد.

استاد: بله، آن در السنه است. آنها به خاطر همین‌که «حرّم الله ذریتها علی النار» می‌گویند خب معذّب که هستند، فقط عذابشان نار نیست.

شاگرد: این فرمایش صدوق معنایش این نیست که صدوق این را قبول نداشته؟ عرضم این است.

استاد: عذابش دو برابر است، مانعی ندارد. این از آنجاهایی هست که تخصیصش را «نردّ علمه الی اهله». می‌گوییم امام در مقامی به زید این را فرمودند که در این معنا ظهور دارد. نص نیست در مراد امام. چون قرائنی دارد دست به دست هم می‌دهد، حضرت فرمودند ذریتها یعنی سبطین و ذریه بلا فصل. می‌تواند شرایط خارجی طوری باشد که محذور داشتند از این‌که بگویند تو می‌خواهی تخصیص بخوری. به جای تخصیص رفتند از اوّل کاری کردند در مفاد روایت- تضییق کردند- که زید خودش را مشمول این نبیند. این یک بیانی است. آن وقت لازمه‌اش این است که مثل زید، مثل آن که شما می‌گویید صدوق فرمودند، ساداتی که تا آخر کار نعوذ بالله، کار را خراب کرده و با غیر ایمان یا با فسق بالفعل از دنیا رفته، او مخصِّص است. آن تخصیص خورده.

شاگرد: چرا تخصیص خورده؟ وقتی خدا منتی گذاشت فرض کنید بر من، گفت بچه‌های تو را نمی‌برم جهنم. یعنی هر کاری کردند نمی‌برم دیگر. شراب خوردند نمی‌برم، زنا کردن نمی‌برم.

استاد: من الآن برای شما عرض می‌کنم. مثال‌های واضح، من می‌گویم «من کرامتها علی الله حرّم الله ذریتها» که یکی از ذریه‌اش این است که تیشه برداشته مرام و مسلک و شخصیت همین حضرت صدیقه را از ریشه زده. روایت می‌گیردش؟ این را من از نزدیک مطلعم، سید است اما کتاب می‌نویسد اساس تشیع را، اساس کاری که حضرت صدیقه کردند برای تظلم خودشان، همه را خراب می‌کند. شما می‌گویید «کرامتها علی الله حرم الله ذریتها»؟! آخر این بر خلاف این کرامت رفتار کرده. این چه کرامتی برای حضرت است که کسی که با خود حضرت در افتاده … مثلا بگوییم «من کرامتها علی الله»، ذریه‌ای که خود حضرت زهرا نفرینش کنند، بگویند خدا ببردت در آتش، بگوییم نه، «من کرامتها علی الله». آخر این کرامت نیست.

شاگرد: این را که دیگر نداریم.

استاد: می‌خواهم بگویم تخصیص لبّی. من منظورم این است. ما من عامٍّ الا و قد خصّ. یعنی عام می‌تواند تخصیص بردار باشد.

شاگرد: ارتکاز خیلی اوّلیه‌اش این است که مثل همان قصه «علماء امتی» می‌شود. وقتی این را می‌گویند آدم به ذهنش ائمه می‌آید. وقتی می‌گویند اولاد حضرت زهرا، یعنی ائمه علیهم السلام.

استاد: اگر آن باشد، خلاف بلاغت و فصاحت کلام است. باید بگویند «من کرامتها علی الله جعل الله ذریتها من المعصومین، جعل الله ذریتها من اعلی الخلق، من خیر البریة». نه این‌که «حرم الله علی النار». یعنی آتشی مطرح است، ما از کرامت ایشان می‌خواهیم بگوییم جهنمش نمی‌بریم. اگر گناه هم داشته باشند، می‌بخشیم! معصوم که گناه ندارد.

شاگرد: من این را به شارع مقدس نسبت نمی‌دهم. برای این‌که مردم از گمراهی نجات پیدا کنند. بعداً نگویند امام حسین خارجی بوده. در طول زمان ائمه‌ای که هستند، مردم بدانند که اینها هداة هستند. مثلا شما فرض کنید معاویه را که همینطور امیر المؤمنین را لعن می‌کرده. کسی به این روایت که می‌رسد می‌گوید این‌که نمی‌شود. اشکالی دارد بگوییم برای هدایت مردم بوده، برای این‌که مردم به ضلالت نیفتند.

استاد: نه این احتمالات که صفر نیست. می‌گویم خلاف مقتضای کلمه کرامت است. «کرامتها علی الله حرّم الله». معلوم می‌شود که این یک نحو منت‌گذاری است.

شاگرد2: یک چیزی هم نقل می‌کردید که سلطان …

 

برو به 0:25:39

استاد: این را حاج آقا زیاد می‌فرمودند، برای شریف مکه. این را حاج آقا از آقا سید محسن امین نقل می‌کردند. حاج آقا می‌فرمودند که آقای امین آن وقتی که یکی از شرفاء مکه داشته وفات می‌کرده آنجا بودند. روز قبلش- شاید فرمودند در صفا بوده- می‌بینند یک مجلسی هست، از پله می‌روند پایین می‌ببینند سالن بزرگی است، جمعیتی هستند و آقایی صحبت فرمودند. فردای همان روز گفتند شریف مریض است، در حال احتضار است. ایشان هم جزء کسانی بودند که آنجا حاضر شدند. دیدند علماء سنی نشستند، شریف هم حالشان بد است. همان آقایی که دیروز در صفا و در آن مجلس صحبت می‌کردند از در تشریف آوردند و رفتند کنار بستر شریف نشستند. بعد شروع کردند اعتقادات را به شریف تلقین کردن. خدای متعال، رسالت، ولایت امیر المؤمنین تا امامت حضرت بقیة الله صلوات الله علیهم. آن آقا می‌گفتند، شریف هم همراه آقا می‌گفت. بعدا هم رفتند. حاج آقا می‌فرمودند که ایشان گفته بود من دویدم دنبال سر او، به این مأمورهای دم در گفتم این آقا کجا رفتند؟ گفتند کسی نبود، کسی نیامد و نرفت که شما می‌گویید کجا رفتند. بعد می‌گویند مثل این‌که دیدم فقط من دیدم که این آقا تشریف آوردند. برگشتم که ببینم مجلس چه خبر است، دیدم همهمه هست. این علماء سنی گفتند دیدید چه هزیانی می‌گفت- (این گفتارشان) سابقه دارد- شریف سلطان. پسر شریف گفت که ما می‌گفتیم بین خودمان که ما سادات وقت مردن با اعتقادات حقه می‌رویم.

شاگرد: شریف یعنی رئیس مکه بوده؟

استاد: بله، شرفا الآن نوه‌هایشان هستند. روی حساب ظاهر امر، عبد الله اردن، ملک اردن همان نوه شریف است. علی ای حال می‌گفتند بعد من برگشتم مسجد الحرام، رفتم آن محلی که دیروز دیده بودم آقا صحبت کرده بودند، می‌گفت به خودم گفتم خدا پدرت را بیامرزد، کنار صفا درِ ورودی کجا بود، پله کجا بود، سالن کجا بود. هیچ اثری از آن سالنی که من آن روز رفتم و شلوغ بود و آقا منبر رفتند، نبود. اصلاً مثل این‌که در این عالم نبوده. حاج آقا مکرر این را نقل می‌کردند. خلاصه ما نمی‌دانیم. ما می‌گویم «نردّ علمه الی اهله». به این معنا که آیا امام سلام الله علیه برای زید النار به نحوی مجبور بودند آنطوری معنا کنند؟ یا نه، واقع مطلب را گفتند؟ اگر واقع را گفتند که تمام است.

شاگرد: شما از نظر تاریخی این را قبول دارید که در آن ۲۰۰ سال، سادات خیلی رابطه‌شان با ائمه خوب نبوده. این را قبول دارید از نظر تاریخی یا نه؟

شاگرد2: معلوم نیست. چند تا از مشهورهایشان که قیام کردند علیه ائمه، تاریخ راجع به‌شان خیلی نوشته. ولی تاریخ راجع به همه جزئیات سادات ننوشته.

استاد: همان محمد بن عبد الله بن حسن و پدرشان عبد الله بن حسن را که می‌بردند- حاج آقا زیاد می‌گفتند-، امام صادق اشک می‌ریختند. که اینها را بردند و شهید کردند. الی الآن معلوم نیست اینها کجا رفتند.

شاگرد: سید بن طاووس هم سعی کرده دفاع بکند، حالا آن یک موردش است. فرض کنید عباس برادر امام رضا علیه السلام.

استاد: ببینید یکی از کسانی که خیلی حضرت بقیة الله را اذیت کردند، در شرایط معیشتی در آن زمان در سامراء اینطوری بود دیگر، جعفر است. جعفر عموی حضرت بقیة الله کارها کرد. شیعه که این را می‌دانستند سؤال کردند که این جعفر را حالا چه کار کنیم؟ توقیعِ معروف است، فرمودند «أما سبيل‏ عمي‏ جعفر و ولده فسبيل إخوة يوسف».[14] «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ»[15] هر چه بود گذشت.

شاگرد: خود حضرت «لا تثریب» دارند؟

استاد: بله، در دنباله‌اش است به نظرم. حالا آنهایی که نرم افزار دارند ببینند، من از حافظه می‌گویم.

شاگرد: یکی و دو تا نیست. در بین سادات وقتی آدم نگاه می‌کند برادرهای ائمه را، بعضی‌هایشان خوب بودند.

استاد: کسی که سبب شهادت امام کاظم بود چه کسی بود؟

شاگرد: برادرزاده‌شان بود.

استاد: ملاحظه می‌کنید، اینها هست. لذا گفتم «ما من عامٍّ الا و قد خصّ». یعنی ما می‌دانیم لبّاً و عقلاً …

شاگرد: چند تا تخصیص؟ شد تخصیص اکثر.

استاد: شما فقط در یک عصر از سال ۱۳۰۰ تا الآن که ۱۳۹۲ است، ببینید چند تا سادات آمدند و رفتند؟ نسبت به آنهایی که می‌خواهید تخصیص بزنید چندتا می‌شوند؟ خب اینها کسانی بودند در محیط‌های فاسد قرار گرفتند، بعضی‌ از این ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۲- من که عرض کردم نردّ علمه- اما اگر بخواهم به عنوان فقط احتمال بگویم، احتمال مغفرتشان صفر است. شما اگر بدانید در همین ۹۰ سال بعضی از سادات چه کارها کردند … روی حساب ظاهر که بخواهیم بگوییم احتمالش صفر است. عین همان که گفتم با خود حضرت صدیقه در افتادند. یک کتاب می‌نویسد هزار هزار نفر را با حضرت بد می‌کند. خب این نمی‌شود، معلوم است. آن اندازه‌ای که ما می‌فهمیم. ولی خب با همه اینها، در همین ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۲، ۹۹ درصد سادات طوری بودند که اینطور نبودند که ما بگوییم که تخصیص خوردند.

 

برو به 0:32:53

شاگرد: مثلاً زیدی مذهب مردند، اسماعیلی مذهب مردند.

استاد: شما از کجا می‌گویید مردند. همین بحثمان است. شواهد عدیده‌ای هست، کسانی که بعدا خوابشان را دیدند، گفتند وقت رفتن- در حال احتضار ما که نمی‌دانیم آن متوفی در چه حالی است-، می‌بینیم می‌آیند به خاطر طینت پاکی که خرابش نکرده، عقاید حقه را به او می‌گوید، از صمیم دل می‌گوید. با اعتقادات حقه می‌رود. «حرم الله ذریتها» منظور این نیست که با این‌که کافر می‌رود … توفیق توبه و اعتقادات حقه پیدا می‌کند، نظیر همین شریف. اما خب یک کسی که نزد علم امام تخصیص خورده، سیدی است که دیگر ائمه به او نظر ندارند، آن حرف دیگری است.

شاگرد: این شریف احتمالاً آدم بدی نبوده ظاهراً.

استاد: من نشده پی‌جویی‌اش بکنم. معلومند همه‌شان. اینها دور دومند. دور اوّل خود ابن وهّاب است، رئیس وهابی ملعون، با آن جدّ این سعودی‌های ملعون، اینها با هم شدند، بعد از بین رفتند. بعد که از بین رفتند دوباره این عبد العزیز، پدر اینهایی که الآن هستند، در کویت بود دیگر، در به در بودند، چه جور عجیب و غریب دوباره برگشت و به حکومت رسید. بینش فترتی است. در همین فترت شرفای مکه بودند. بعد دوباره عبد العزیز که آمد و گرفت دیگر شرفا از بین رفتند.

تحلیلی در مورد فطحیه

آن نکته‌ای که می‌خواستم عرض کنم این بود، فرق فطحیه و واقفیه را می‌خواستم عرض کنم. واقفیه اصلاً حجت خدا را، امام را قبول نداشتند. اما فطحیه در فاصله این ۷۰ روز می‌گفتند حالا یا تقیةً که آمدم این احتمال را بگویم رفتیم در این حرف‌ها، یا نه، روی حساب ظاهر، «لشبهةٍ عرضت لهم»، که آن شبهه چه بود؟ می‌گفتند امامت و وصایت در ولد اکبر است. پسر بزرگ‌تر باید امام باشد. می‌دانستند اسماعیل وفات کرده، می‌گفتند خب ولد اکبر، عبد الله است. «لشبهةٍ عرضت لهم». خب اینجا حالا ایمان تقدیری داشتند یا نداشتند؟ آن قضیه‌ی وفات زراره معروف است. زراره بعد از شهادت امام صادق چقدر زنده بود؟ کم بود. به طوری که معروف است که پسرش را فرستاد برو مدینه تحقیق کن، ببین امام حی کیست؟ و پسر رفت و هنوز برنگشته بود زراره وفات کرد. خب وقت وفات چه گفت؟ گفت خدایا امام من همانی است که امام صادق برای امامت تعیینش کردند. ایمان تقدیری، اسم نمی‌برم اما همان که حضرت تعیینش کردند. حالا سؤال من این است، این فطحی‌هایی که «لشبهةٍ عرضت لهم» که ولد اکبر باید امام باشد، همان زمانِ ۷۰ روز که می‌گفتند امام واسطه شده، ایمان تقدیری در همان ۷۰ روز، بعدش که اصلاً معتقد بودند به امامت حجت خدا. در آن ۷۰ روز ایمان تقدیری داشتند یا نه؟ یعنی می‌گفتند ولو امام صادق واقعاً آن پسر را تعیین کردند، من قبول ندارم؟

شاگرد: نه می‌گفتند امام صادق عبد الله را جانشین قرار دادند.

استاد: احسنت. پس شبهه‌شان موضوعی بود، نه کلی. در کلی شک نداشتند. می‌گفتند هر کس امام صادق فرمودند، آن حجت است، ولی «لشبهةٍ موضوعیة» می‌گفتند که عبد الله است، چون پسر بزرگ است. لذا حسن بن علی بن فضال گفت «لم نجد لعبد الله شیءً»، هر چه تفحص کرد دید امام تعیینش نکرده بودند. همه نصوص بر عکس شد برای ما. حالا آن که شما می‌فرمایید، نکته این است، آن که ما برای امامیه می‌خواهیم، این ایمان تقدیری به اضافه، اگر یکی از حجج الهی را قبول نداشته باشد امامی نیست، اما اگر لشبهةٍ یک امام را زیاد کند، همه ائمه را قبول دارد، هیچ کم نگذاشته، فقط لشبهةٍ یک امام اضافی قائل است. او از آن امامیتی که مقصود ماست در صحت اعتقادات فاصله می‌گیرد؟ لشبهةٍ یک امام زیاد کرده.

شاگرد: اینها در واقع سیزده تا امام دارند.

استاد: می‌خواهم بگویم همین طوری که اعتقاد به امام ندارد، حجت خدا را قبول ندارد. اما او که کم نگذاشته در اعتقاد به حجت خدا. همه حجج الهی را قبول دارد. فقط اشتباه کرده، یکی را زیاد کرده که حجت نیست. خب زیاد کردنِ یک حجت که حجت نیست، مانعیت برای آن ۱۲ تا با ضمیمه ایمان تقدیری دارد یا ندارد؟

شاگرد: اگر کمش دارد، زیادش هم دارد.

استاد: کم، حجت خدا را قبول ندارد. این‌که از در خانه هیچکدام از حجج الهیه کنار نرفته.

شاگرد: ولی زیاد گذاشته، یک چیزی که نبوده آورده داخل.

استاد: کار بدی کرده، معلوم است. اما زیاد گذاشتن او مانعیت دارد از این‌که امامیه باشد؟

شاگرد: اگر کسی لشبهةٍ بگوید امام کاظم، امام آخر است و ۷ امامی بشود.

استاد: پس حجت خدا را قبول ندارد. او باید درِ خانه حجج الهیه باشد.

 

برو به 0:38:59

شاگرد: می‌گوید حی است هنوز، درِ خانه امام کاظم هست.

استاد: نه، حجت خدا واقعاً، و لذا گفتم ایمان تقدیری. همان ۷۰ روز هم او می‌گفت آن که امام صادق فرمودند حجت خداست، من آن را قبول دارم.

شاگرد: می‌گویند زیدیه دو گروه هستند. یک عده سنی، یک عده شیعه. بعد می‌گویند زیدیه سنی قائلند به این‌که ابوبکر، عمر، عثمان، بعد امیر المؤمنین و می‌آیند جلو. خب اینها سه تا امام اضافه کردند. دوازده امام را قبول داشته، ۳ تا امام را هم اضافه می‌کنند.

شاگرد2: اینها آن وقت می‌دانستند که دارند یکی اضافه می‌کنند؟

استاد: اینها بین امام صادق و امام کاظم، یک امام اضافه دارند، عبد الله پسر نداشت، اگر بچه داشت که دوباره مشکل‌تر می‌شد، می‌رفتند سراغ فرزند او. می‌گفتند فرزند بزرگ و فرزند بزرگ و همین‌طور. او وفات کرد و هیچ کس نداشت. گفتند امام علیه السلام ایشان است حجت خدا. معلوم هم بود. الآن این‌که او اضافه کرده، از معصومین که چیزی کم نگذاشته، لشبهةٍ یک کسی را که ناقضیت اصل اعتقادات امامیه را ندارد، فقط در همین حد که عدد ۱۲ می‌شود ۱۳.

شاگرد: در آن ۷۰ روز می‌گوید امام کاظم علیه السلام چه کسی است؟

استاد: می‌گوید امام نیستند.

شاگرد: تکذیب لازم می‌آید. تکذیب امام معصوم لازم می‌آید.

استاد: در آن ۷۰ روز خود امام صادق به امام کاظم فرمودند که کاری به برادرت نداشته باشد.

شاگرد: تقیه و اینها را کار نداریم. کسی اگر در آن مقطع می‌مرد، در آن ۷۰ روز می‌مرد، وظیفه‌اش این بود که امامش چه کسی باشد؟

استاد: کسی که مکذِّب امام هفتم است در ۷۰ روز، می‌شود خصّیص امام رضا؟

شاگرد: شاید برگشته و شیعه شده.

استاد: اگر برگشته باید اعلام کند. این همه پسرهایت را گمراه کردی، باید اعلام کنی.

احمد بن فضال می‌گوید دروغ به پدرم بستید، دیروز خواندم، «حرّف علی ابی». خدا از او می‌پذیرد که وقت مرگ بگوید؟ خب اگر فهمیده باید زودتر بگوید و پسرهایش را از گمراهی در بیاورد. آن وقت چطور با این‌که نگفته، اعلام نکرده می‌شود خصّیص امام رضا؟ اینها سؤالات مهمی است، یعنی قابل تأمل است که چطور جمعش کنیم. ببینید در این‌که این امامیه نیست، به آن معنایی که ما می‌دانیم، شک نداریم. من می‌خواهم بگویم آیا مانعیت لشبهةٍ، یکی را اضافه کردن بدون این‌که از حجت خدا چیزی کم بگذارد، این مانعیت آیا مثل نقص گذاشتن و کمبودی است که یکی از حجج الهیه را قبول نداشته باشد یا نه؟ و حال آن‌که در همان فاصله ۷۰ روز هم مکذِّب نیست. اگر مکذِّب باشد، کارش خراب است. در همان ۷۰ روز ایمان تقدیری دارد. فقط می‌گوید که من اینطور می‌دانم که باید پسر بزرگ باشد. اما نمی‌گوید که آن پسر دیگری نعوذ بالله او حجت خدا نیست. اگر مکذب است که چطور بعد ۷۰ روز او را حجت خدا بداند؟

شاگرد: این سؤالی است که فطحی‌ها باید جواب بدهند. فطحیه باید تناقض خودشان را حل کنند. البته دیگر الآن نیستند و از بین رفتند. ولی اینها چطور برای خودشان حل می‌کردند، امام علیه السلام در آن ۷۰ روز خودشان را امام می‌دانستند.

استاد: با اینکه افراد عادی هم نبودند. افراد عادی عوام نبودند.

شاگرد: امام در آن ۷۰ روز خودشان را امام می‌دانستند. این آقا امام را امام نمی‌داند.

استاد: اگر لشبهةٍ و ایمان تقدیری را ضمیمه نکنیم ما همراه شماییم. یعنی اگر در آن ۷۰ روز محکم است در این‌که امام کاظم سلام الله علیه امام نیستند. عرض من آن نیست. عرض من این است که در آن فاصله ۷۰ روز مردد است، نمی‌داند.

شاگرد2: نمی‌دانند که امام کاظم بساط امامت را به پا کرده. عبارت این است که اجلا اوّل رفتند سراغ عبد الله، بعد که شک کردند و بعد که هشام مطرح کرد…

شاگرد: ۵۰ سال بعد، ۱۰۰ سال بعد، طرف فطحی است.

استاد: آن مسأله دیگری است. آن همان چیزی است که عرض کردم یک حلقه مفقوده و نقطه ابهام است که چطور می‌شود که حسن به پسرش نگوید. چطور می‌شود اینها را در این حال باقی بگذارد. شرایط زمانی آنها را که ما نمی‌دانیم. به فرمایش شما فطحی‌ها باید جواب بدهند، الآن هم که نیستند که جواب بدهند. ما ممکن است از قرائنی بفهمیم شرایط چطور بوده یا نه، نمی‌دانم. باید بیشتر تفحّص بکنیم، سؤال خوبی هم هست که شرایط چطور بوده. شوخی نیست که بگویند «کان خصّیصاً لرضا».

شاگرد: ما داریم کسانی را که از بنی امیه بوده …

استاد: یونس بن یعقوب را حضرت تکفینش کردند، فطحی بوده.

شاگرد: خب می‌گوییم او شیعه شده.

استاد: در یک کتابی برای ما در مورد یونس گفتند «رَجَعَ»، برای حسن نگفتند «رجع»، گفتند وقت مردن گفت. این یک سطری است در یک کتاب که به دست ما می‌آید. صدها قرینه‌ی خارجیه‌ای بود در فضای آن زمان که ما نمی‌دانیم. یکی دو سطر دیگر در کتاب به دست ما برسد، ده‌ها مطلب حولش برای ما واضح می‌شود که اینها اینطور که الآن تلقی ماست، نباشد. چرا اینها را می‌گویم؟ برای اینکه عرض کنم احتمال این‌که شاید اینها امامی بودند، صفر نیست. شواهد است بر این‌که ما یک چیزهایی را نمی‌دانیم. طبق آنهایی که می‌دانیم، اینها غیر امامی‌اند. اگر یک قرائن و شواهد دیگری در کنار این قرائنی که داریم و جلوه می‌دهیم، آنها را هم بدانیم، می‌بینیم نه … مثلاً «انا القیت الخلاف» چیست؟ می‌بینید شرایطی بود که صلاح سیاستِ حفظ شیعه بر این بود که خود امام علیه السلام می‌گفتند این باید باشد. عده‌ای به فطحیت معروف باشند. ما که خبر نداریم. دم مرگ فقط درز کرده، کسی که خصّیص امام رضاست، حضرت به او نمی‌گویند تو الآن اهل آتشی؟ در امامیت و عقیده حقه، یک امام اضافه می‌کنی؟ چطور خصّیصی است؟ آخر خصّیص لفظ کمی نیست. دم به دم با امام همراه است.

شاگرد: ثابت است که اینطور بوده؟

استاد: عبارت بود دیگر، الآن هم خواندم.

شاگرد: این دلیل کافی نیست. چون اصلاً سنی‌هایی بودند که با ائمه محشور بودند. اصحاب حضرت سجاد تا آخر مگر سنی نبودند؟ خیلی هم به حضرت سجاد ارادت داشتند.

استاد: زمان حضرت سجاد تقیه رنگش فرق داشت. بعد از صادقین علیهما السلام، شیعه و سنی و تقیه‌ی معصومین اصلاً رنگش فرق دارد. خیلی فرق می‌کند. زمان امام سجاد اگر ببینید خیلی تفاوت می‌کند. تا چه زمانی؟ تا بعد از بنی امیه. بنی العباس که آمدند یک سدّ مهمی از تقیه شکست. فضا عوض شد. علی ای حال من اینها را برای چه عرض کردم؟ حاصل بحث این است که روی حساب ضوابطی که ما داریم، امامی نیست. تمام شد، وقت وفات هم، وقت وفات است. الآن به درد این‌که ما بگوییم این راوی امامی بوده نمی‌خورد. وقت وفات توبه کرده. اما آیا احتمال این‌ نیست که امامی بوده و شرایط خاصه‌ای حاکم بوده که اینطور بازتاب اجتماعی‌اش بوده؟ اگر این احتمال صفر است یعنی قسم می‌خوریم که اینطور نبوده، من عرضم این است یک چیزهایی در کار است که نمی‌توانیم قسم بخوریم. یعنی قرائنی است که قابل اغماض نیست، که ما اینها را ببینیم، بعد بگوییم نه این واضح است و قسم می‌خوریم که امامی نبوده. نه، احتمال این‌که یک چیز دیگری در کار بوده هست. حتی من این احتمال در ذهنم می‌آید که احمد بن الحسن بن الفضال هم که رجوع پدر را انکار کرد به‌خاطر صلاح شیعه بوده،  و حال آن‌که ببینید آن راوی‌ای که می‌گوید نوه زراره برای من گفت، می‌گوید احمد بی‌خودی می‌گوید، من یک عمر با نوه زراره همراه بودم، «عرفتُ منه صدق اللهجة، اصدق منه لهجةً». می‌گوید بابا محمد بن عبد الله بن زراره دارد می‌گوید من بودم که حسن گفت. او می‌گوید بی‌خود می‌گوید، «حرّف علی ابی». خود راوی می‌گوید من حرف نوه زراره را قبول می‌کنم، نه حرف پسرش را. این احتمال نیست که پسر می‌خواست تعمیه کند؟ یک چیزهایی است که ما نمی‌دانیم. می‌خواست که بگوید اینها را برای پدر من نگو. چرا؟ برای این‌که یک شرایطی است که ما پسرها باید این‌طور بمانیم در آن محیطی که بوده و لوازم اجتماعی‌ای که داشته که ما خبر نداریم. این اصل عرض من است. که البته این احتمالات برای مباحثه به درد نمی‌خورد، به فرمایش شما دلیل نیست. اما برای این به درد می‌خورد که بگوییم احتمال امامی بودن، صفر نیست.

شاگرد: همین‌ها هم بودند که خیلی آدم‌های با تقوایی بودند.

استاد: فضل بن شاذان می‌گوید من نزد پدرم بودم، سنش هم کم بوده، می‌گوید داشتند تعریف می‌کردند از این حسن بن علی بن فضال، می‌گوید چه تعریف‌هایی از عبادتش می‌کردند. هم در کشی هست، هم در نجاشی.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین[16]

پایان

 


 

[1]. بهجة الفقيه؛ ص: 66

[2]. الغيبة(للطوسي)/كتاب الغيبة للحجة؛النص؛ص389: و قال أبو الحسين بن تمام حدثني عبد الله الكوفي خادم الشيخ الحسين بن روح رضي الله عنه قال سئل الشيخ يعني أبا القاسم رضي الله عنه عن كتب ابن أبي العزاقر بعد ما ذم و خرجت فيه اللعنة فقيل له فكيف نعمل بكتبه و بيوتنا منها ملاء فقال أقول فيها ما قاله أبو محمد الحسن بن علي ص و قد سئل عن‏ كتب بني فضال فقالوا كيف نعمل بكتبهم‏ و بيوتنا منها ملاء. فقال ص خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا.

[3] . رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 565 ح 1067 حدثني محمد بن قولويه، قال حدثنا سعد بن عبد الله القمي، عن علي بن الريان، عن محمد بن عبد الله بن زرارة بن أعين، قال: «1»، كنا في جنازة الحسن بن علي بن فضال فالتفت إلي و إلى محمد بن الهيثم التميمي، فقال لنا أ لا أبشركما! فقلنا له و ما ذاك قال حضرت الحسن بن علي بن فضال قبل وفاته و هو في تلك الغمرات و عنده محمد بن الحسن بن الجهم، فسمعته يقول له: يا أبا محمد «2» تشهد! فتشهد الله فسكت عنه، فقال له الثانية: تشهد! فتشهد فصار إلى أبي الحسن (ع)، فقال له محمد بن الحسن فأين عبد الله فقال له الحسن بن علي قد نظرنا في الكتب فلم نجد لعبد الله شيئا.

[4] . رجال النجاشي، ص: 258 رقم  676 علي بن الحسن بن علي‏

بن فضال بن عمر بن أيمن مولى عكرمة بن ربعي الفياض أبو الحسن، كان فقيه أصحابنا بالكوفة، و وجههم، و ثقتهم، و عارفهم بالحديث، و المسموع قوله فيه. سمع منه شيئا كثيرا، و لم يعثر له على زلة فيه و لا ما يشينه، و قل ما روى عن ضعيف و كان فطحيا، و لم يرو عن أبيه شيئا و قال: كنت أقابله و سني ثمان عشرة سنة بكتبه و لا أفهم إذ ذاك الروايات و لا أستحل أن أرويها عنه. و روى عن أخويه عن أبيهما.

[5] . رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 345 ح 639 قال محمد بن مسعود عبد الله بن بكير و جماعة من الفطحية هم فقهاء أصحابنا، منهم ابن بكير و ابن فضال يعني الحسن بن علي و عمار الساباطي و علي بن أسباط و بنو الحسن بن علي بن فضال علي و أخواه و يونس بن يعقوب و معاوية بن حكيم، و عد عدة من أجلة العلماء.

[6] . .  فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنفين و أصحاب الأصول (للطوسي) ( ط – الحديثة)، النص، ص: 124 الحسن بن علي بن فضال- التيملي- بن ربيعة بن بكر، مولى تيم الله ابن ثعلبة، روى عن الرضا عليه السلام و كان خصيصا به. كان «4» جليل «5» القدر، عظيم المنزلة، زاهدا، ورعا، ثقة (في الحديث و) في رواياته‏.

[7]. إعلام الورى بأعلام الهدى(ط-الحديثة)؛ج‏1؛ص547: فلما مات الصادق عليه السلام انتقل جماعة منهم إلى القول بإمامة موسى بن جعفر عليهما السلام، و افترق الباقون منهم فرقتين: فريق منهم رجعوا عن حياة إسماعيل و قالوا بإمامة ابنه محمد بن إسماعيل لظنهم أن الإمامة كانت في أبيه و إن الابن أحق بمقام الإمامة من الأخ، و فريق منهم ثبتوا على حياة إسماعيل و هم اليوم شذاذ، و هذان الفريقان يسميان الإسماعيلية.

[8]. عيون أخبار الرضا عليه السلام؛ج‏2؛ص232: حدثنا محمد بن أحمد السناني قال حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي قال حدثنا أبو الفيض صالح بن أحمد قال حدثنا سهل بن زياد قال حدثنا صالح بن أبي حماد قال حدثنا الحسن بن موسى بن علي الوشاء البغدادي قال: كنت بخراسان مع علي بن موسى الرضا ع في مجلسه و زيد بن موسى حاضر قد أقبل على جماعة في المجلس يفتخر عليهم و يقول نحن و نحن و أبو الحسن ع مقبل على قوم يحدثهم فسمع مقالة زيد فالتفت إليه فقال يا زيد أ غرك قول ناقلي الكوفة إن فاطمة ع أحصنت فرجها فحرم الله ذريتها على‏ النار فو الله ما ذاك إلا للحسن و الحسين و ولد بطنها خاصة الخ./ عيون أخبار الرضا عليه السلام؛ج‏2؛ص234: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه و محمد بن موسى المتوكل و أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنهم قالوا حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم قال: حدثني ياسر أنه خرج زيد بن موسى أخو أبي الحسن ع بالمدينة و أحرق و قتل و كان يسمى زيد النار فبعث إليه المأمون فأسر و حمل إلى المأمون فقال المأمون اذهبوا به إلى أبي الحسن قال ياسر فلما أدخل إليه قال له أبو الحسن ع يا زيد أ غرك قول سفلة أهل الكوفة إن فاطمة ع أحصنت فرجها فحرم الله ذريتها على النار ذلك للحسن و الحسين خاصة الخ.

[9]. الغيبة للنعماني؛النص؛ص112: أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة قال حدثنا علي بن الحسن بن فضال من كتابه قال حدثنا العباس بن عامر بن رباح الثقفي عن أبي المغراء عن أبي سلام عن سورة بن كليب عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ع أنه قال: قول الله عز و جل- و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة أ ليس في جهنم مثوى للمتكبرين‏ قال من زعم أنه إمام و ليس بإمام قلت و إن‏ كان‏ علويا فاطميا قال و إن‏ كان‏ علويا فاطميا.

[10]. سوره زمر، آیه 60.

[11] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 222 قلت جعلت فداك إن عبد الله أخاك يزعم أنه الإمام بعد أبيه فقال عبد الله يريد أن لا يعبد الله قال قلت جعلت فداك فمن لنا بعده فقال إن شاء الله أن يهديك هداك‏.

[12]. الكافي(ط-الإسلامية)؛ج‏1؛ص352

[13]. بحار الأنوار(ط-بيروت)؛ج‏22؛ص175: و روى أبو حمزة الثمالي عن زيد بن علي أنه قال إني لأرجو للمحسن منا أجرين و أخاف على المسي‏ء منا أن يضاعف‏ له‏ العذاب‏ ضعفين‏.

[14]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص484

[15]. سوره یوسف، آیه 92.

[16]. شاگرد: زراره با آن علوّ مقامش هم نمی‌دانست که امام بعدی کیست؟

استاد: زراره می‌دانست. شرایطی بود که اگر ابراز می‌کرد امام کاظم سلام الله علیه امام هستند، خلاف تقیه بود و برای جان حضرت خطر داشت. منصور ملعون سر کار بود. در آن شرایط ابرازش این بود که نمی‌دانم.

شاگرد: تظاهر بوده.

استاد: بله، شوخی نیست، شما یک چیزی می‌گویید. مأمور می‌گذاشتند، اندک چیزی را که می‌فهمیدند، می‌رفتند در صدد آن. زمان‌هایی که ما هستیم اصلاً نمی‌توانیم بفهمیم آنها چه سختی‌هایی کشیدند، چه غصه‌هایی خوردند تا اینها شده. ما که خبر نداریم. ولی اینها یک قرائنی است که می‌گوییم زراره با آن جلالت قدرش بگوید من هیچ نمی‌دانم، کأنّه نمی‌شود. لذا می‌دانست، فقط روی حساب ظاهر امر را به تحقیق واگذار کرد. این احتمال در ذهنم هست.

شاگرد: بحث گروه فطحی، مدیریت گروهشان نبوده؟ یعنی یک فرقه‌ای دارند جدا می‌شوند، مثل فرض بگیرید قضیه‌ای که درباره اخباری‌گری و اصولی‌گری می‌گویند. این قضیه‌ای که بعضی‌ها می‌گویند صاحب حدائق خودش هم عملاً اصولی بود، میدان را باز کرد برای وحید، ولی چیزی نگفت که او بیاید بگوید و دیگر قائله تمام شود. اینها بیایند درون این گروه نفوذ بکنند به عنوان رؤسای این گروه بمانند و به مرور زمان اصلاً باعث بشوند که این مضمحل شود. یعنی اصلاً خود این از خوبی تحرّک اینها باشد، یعنی اینها به خاطر این رفته باشند که هدایت کنند.

استاد: مثلاً از ناحیه امام مأذون بودند.

شاگرد: چون که می‌گوید همه آمدند فقط عمار و اصحابش ماندند.

استاد: ولی اینها احتمالاتی است که همه مرجوح است. ولی از باب تشابک شواهد و تراکم ظنون همه اینها را بنویسیم کنار هم، بعد یک ناظری که تازه می‌خواهد به جریان نگاه بکند، چه بسا ۲۰ تا شواهدی که ما ردیف کردیم را تا نگاه می‌کند، اطمینان عقلایی برایش می‌آید که اینجوری بوده. و الا فعلاً اینها تک تکش نه، آن ارزشِ دلیل بودن را ندارد.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است