1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. بلوغ و علامت های آن(٨)

بلوغ و علامت های آن(٨)

توضیحی درباره قاعده الجمع مهما امکن،روایات بلوغ اماریت یا موضوعیت، اماره غالبیه
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5135
  • |
  • بازدید : 74

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه۵٩ :  ١٣٩۵/١١/٠۴

امکان جمع روایات صبی در غیر از استصحاب

آن فرمایشی که شما فرمودید که علی ای حال اماره باشد و در حالت اماریت موضوعیت هم نباشد، تعارض پیش می‌آید، مانعی ندارد. قبلا هم عرض کردم که شما تعارض ببینید و یا تعارض هم پیش بیاید. اما همین طوری که آقا فرمودند حتی اگر استصحاب هم  به کار نیاوریم باز معقول است که دو اماره باشد، اماره ای که نمیخواهد قاطع استصحاب باشد، بلکه خودش اماره ابتدائیه باشد، معقول است یکی از این امارات ابتداییه، به نحو افضل باشد و دیگری … . چرا؟ چون فضای اماره فضای احراز ظنی است و ظن هم مراتب دارد. عقل ابا نمی‌کند که شخصی که می‌خواهد اماره ظنی را حجت قرار دهد می‌تواند بگوید این مرتبه افضل است که اماره باشد و مرتبه دیگر عزیمت است که اماره باشد. محال نیست. آقا دیروز فرمودند گفتم فکر می‌کنم. این‌که من به ذهنم آمد این است که مانعی ندارد.

شاگرد: افضل این است که اماره است؟ یا … .

استاد: دو اماره است که ظاهرشان متعارض است اما می‌توان بین آن‌ها جمع کرد. نه از باب قطع استصحاب چون ایشان این را نفرمودند.

چیزی که من قبلا عرض کردم را کنار بگذارید. ایشان چیزی دیگری فرمودند. ایشان گفتند اگر استصحاب را حجت ندانیم و اصلا در فضای قطع استصحاب هم نرویم، بلکه دو اماره باشند که هر دو دلیل اماریت  دارد، ظاهرش تعارض است، اما به همین شکل جمع کنیم. گفتم فکر می‌کنم. فکر کردم دیدم ممکن است. معقول است. چرا؟ رمزش این است که احراز اماره ظنی است و ظن مراتب دارد. وقتی اماره احرازش ظنی است و ظن مراتب دارد، برای حجت کننده اماره امر معقولی است که بگوید این درجه از ظن در این حوزه ها و با این خصوصیات افضل این است.

حکمت جعل قوانین تعادل و تراجیح

شاگرد: ناظر به قطع کنندگی آن نیست بلکه ناظر به این است که به واقع نزدیک‌تر باشد.

استاد: بله، ناظر به جری  بر آن و حجیتش است. یک جاهایی با درجه‌ای از احراز، افضل است. مانعی ندارد و تعارض هم پیش نمی‌آید. اما این‌که شما می‌فرمایید تعارض باشد، من عرض کردم ما حرفی نداریم ولی ظاهرا آن بخش هایی است که در تعادل و تراجیح در کفایه مباحثه کردیم. فایل‌هایش هم هست. اگر حوصله دارید فایل ها را گوش بدهید. مدتی طول کشید تا بیان کنیم که در قاعده الجمع مهما امکن اولی الطرح، این اولی به چه معناست. آیا الجمع مهما امکن از جاهایی است که واجب است یا نه؟  بر این قاعده ادعای اجماع شده است. اما مفادش به چه معناست؟ از چیزهایی که یادم هست و در آن‌جا عرض می‌کردم -چون برای ذهن من مهم بود بیاد دارم- این بود که در بسیاری از چیزها شارع بخاطر ضعفمان از ما پذیرفته که فضای تعارض و دستگاه تعادل و تراجیح و … را به پا کنیم. در یک کلمه ما را بخشیده است.

یعنی فضای ذهنی نوع، بخاطر ضعفش است که تعارض می‌بیند و حال این‌که در واقع تعارض نیست. او تعارض می‌بیند لذا بخشیدند و گفتند شما که تعارض می‌بینید به این شکل مشی کن. «اضربوه علی الجدار»، چرا؟ چون تو مخالف کتاب الله میبینی. اگر همین را نزد امام معصوم ببری، می‌گوید این کجا مخالف کتاب خداست، بیا برای تو توضیح بدهم. اما اگر شما خلاف دیدید صلاح شما این است -این را همان جا عرض می‌کردم- که اضربوه علی الجدار. نایستید بلکه طبق مشی بر یقین نگاه کن. این‌جا یک تعارض می‌بینید، فضایی را ایجاد کنید که کار شما نماند. متحیر نباشید. جلو بروید. برای ضعف ما و برای عدم اختلال نظام و برای ده‌ها حکمت دیگر گفتند قوانین تعادل و تراجیح را اجرا کنید. اما این را نیز گفتند که الجمع مهما امکن اولی من الطرح؛ بر شما سخت نگرفیتم که فردا بخاطر برقرار کردن دستگاه تعارض شما را عقاب کنیم. اما این را هم گفتیم که وقتی دستگاه تعارض به پا شد سعی کنید که بفهمید، جمع کنید اما نه جمع‌های آبکی، بلکه جمع فقیه و جمع صاحب علم. این جمع شما را در فهمتان بالا می‌برد. طرح کردن که آسان است. ادعای تعارض و این‌که دستگاه تعارض به پا می‌شود نیز برای ما آسان است. این برای سهولت امر ما بوده است، نه برای واقع امر. مفصل در چندین جلسه صحبت آن شد که این قاعده چیست. این‌ها این مربوط به آن‌جاست.

 

برو به 0:05:30

الان هم من هیچ حرفی ندارم،ما اگر واقعا دیدیم تعارض است و در دستگاه ظهور با تعارض است، -آقایان می‌فرمودند دیگران نفهمیدند- اگر در ذهن نوع تعارض به پا می‌شود ما هیچ حرفی نداریم. جلو می‌رویم. ببیند چندین روز است که من شما را اذیت کردم و وقت شما را گرفتم. بحث‌های مختلفی مطرح شد. ممکن است در نهایت این‌ها هیچ فایده‌ای نداشته باشند. حداقل یک فایده‌ای دارد که سه یا چهار فرعی که یادمان رفته بود  برای ما یادآوری شد. فایده دیگرش این است که اگر زمینه سازی پیدا شود و بعدا این‌ها صاف شود و به نتیجه برسد، می‌دانید چقدر فایده دارد! یکی دو جا نیست. در همین عروه که شاید مرحوم آسید کاظم حتی ثلث فقه را هم ننوشته‌اند  -بله، کمتر از ثلث فقه است، خیلی کم دارد- ببینید مباحث راجع به صبی و بحث‌هایی در آن نتیجه دارد، چقدر پیدا می‌شود. چه برسد به کل فقه که دم به دم با این‌ها کار داریم. لذا این چند روز معطل شدید. اگر این‌ها فایده‌ای بعدا برساند فایده‌اش خیلی است. این چند روز معطلی می‌ارزد به آن ثمراتی که دارد.

در «الجمع مهما امکن اولی من الطرح»، اگر میدان این اولی را برویم سر برسانیم، می‌بینیم این فوائد را دارد.

شاگرد: نتیجه بحث تخصیص یا حکومت به توسعه و تضییق که دیروز فرمودید با این‌که بلوغ را یک امر شرعی بدانیم چیست؟

استاد: منظورتان از بلوغ، بلوغ سنی است؟

شاگرد: مثلا بلوغ را شرعی بگیریم و سن را هم ملاک بلوغ قرار بدهیم.

استاد: خب پس چرا چیزهای دیگری هم هست؟ صاحب شرایع فرمودند «و هما مشترک بین المرأة و الرجل» برای بلوغ، انبات و انزال هم هست پس صرفا سن نیست.

بلوغ شرعی و نسبت آن با اطلاقات

شاگرد: یک امر شرعی است که این‌ها علامات آن است.

استاد: تمام شد. ببینید پس دوباره رفتید در علامت. اگر در علامت می‌خواهید تفصیل بدهید و بگویید انبات و انزال، علامت هستند و سن موضوع است، تفسیر دیگری می‌شود. صاحب جواهر هم به همین میل کردند. فرمودند آن دو، علامت هستند اما ظاهر اصحاب در سن موضوعیت است. علامیت آن را نپذیرفته است. عبارتشان را دیروز خواندم. الان تعیین کنیم و جلو برویم. طبق هر کدام از آن‌ها در ضوابط کلاس عرض می‌کنم. دیروز گفتم اگر سن به عنوان بلوغ، موضوعیت شرعی داشته باشد، جمع آن با اطلاقات و با صبی‌ای که ارفاق شده چه می‌شود. عرض کردم نسبت به ادله‌ای که برای صبی ارفاق قائل شده حکومت یا تخصیص دارد. تفاوتشان در چیست؟ تفاوت حکومت این است که ادعاءاً او بالغ می‌شود. بالغ عرفی است اما بالادعاء. موضوع آن بالادعاء از بین می‌رود. اما تخصیص این است که شارع می‌پذیرد که این دختر نه ساله صبیه است. این را پذیرفته اما می‌گوید آن حکمی که برای صبیه داشتم از او برداشتم. دیگر برای او  نیست. ولی ظاهر روایات باب می‌فرمایند که او دیگر زن شده است و دخول به او جائز است. در سلک زن‌ها درآمده است. پس با این بیان، ظاهرش خلاف این است که بگوییم شارع صبیه بودن او را قبول دارد. یعنی تخصیص دور از ظاهر ادله است. این‌که بگوییم شارع قبول دارد که او صبیه است اما حکم صباوت را تخصیص زده، خلاف ظاهر و خلاف ارتکازات متشرعه است.

شاگرد: آن بحثی که صاحب جواهر مطرح کردند، ظاهرا پذیرفتند که بلوغ امری تکوینی است و شرعی نیست.

استاد: ابتدا این را گفتند. اما در سن از آن برگشتند. اگر عبارت‌هایی که بحث کردیم -دو احتمال در آن بود- یادتان باشد، عرض کردم بعدش می‌گویند که ظاهر الاصحاب این است که علامت نیست، از این معلوم بود که بلوغ سنی، بلوغ شرعی است. نه این‌که آن کاشف از بلوغ باشد.

وجوه ثبوتی مطرح در جمع روایات بلوغ سنی

شاگرد: حالا در قسم اول آن اگر بگوییم بلوغ یک امر تکوینی است و با توجه به این‌که تکوین هم به حسب ازمنه و هم به حسب اماکن متغیر است، -در طول تاریخ مثلا دویست سال به وضوح تغییر می‌کند چه برسد به هزار سال. نمونه‌اش هم خیلی از روایات مانند پنج وجب- ممکن است در بعضی از مکان‌ها زودتر حاصل شود و در برخی دیگر دیرتر حاصل شود. آیا حکمت شرع اقتضاء دارد که یک حکم کلی را برای همیشه تاریخ بدانیم؟

بلوغ سنی؛ اصل عملیِ مستقل

استاد: ٩ سالی که مشهور بر طبقش فتوا دادند را دیروز عرض کردم که یا تخصیص یا حکومت است. دو وجه ثبوتی دیگر هم محتمل است که شما یکی از آن را فرمودید. وجه اولش فقط ثبوتی است ابتدا می‌گویم تا درذهن شریف‌تان باشد. خیلی محل ابتلاء الان نیست.

این‌که شارع می‌فرماید «نه ساله دیگر صبی نیست»، برادری برای استصحاب باشد. یعنی یک اصل عملی باشد نظیر خود استصحاب، نه قاطع استصحاب. با آن حرف‌های قبل فرق می‌کند. مختصر اشاره می‌کنم و رد می‌شوم. دیروز هم اشاره کردم.

جایی که استصحاب اصل عملی است، برای غیر موارد رفع تحیر نیست. شما می‌خواهید افراد متحیر نباشند و در مقام جری عملی جلو بروند. می‌گوییم خب یقین داشتی و بعد شک آمد، یقین قبلی تو که قطعا رفت پس چرا می‌گویید لا تنقض؟ خود یقین که نقض شده است. به من می‌گویید نکن؟ من که شاک هستم. ایها الشاک لا تنقض. تکوینا وقتی می‌گویید الشاک یعنی ایها الذی نقض یقینک. پس «لاتنقض الیقین بالشک» یعنی ایها الموقن سابقا! ایها الذی نقض یقینک!  لا تنقض شیوه عملی را که قبلا داشتی.

قبلا که یقین داشتی، یک رفتار عملی را بر طبق یقین سابق تنظیم کرده بودی. این رفتارت را از دست نده، یقین نقض شده است. اما لا تنقض الیقین یعنی لا تنقض آن بنای عملی که بر طبق یقین سابق داشتی را نقض نکن. این استظهاری بود که در مباحثه اصول از روایات استصحاب داشتیم و به نظرم سرجایش خیلی پر فایده است.

 

برو به 0:13:36

این اصل عملی است. می‌گوید از رفتارت دست بر ندار. اگر یقین رفت، خب برود. اگر قرار باشد به محض این‌که یقین رفت و به شک افتادی در مراحل بعدی دست از رفتارت برداری که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و باید مرتب بایستی. نه، تو ادامه بده تا یقین جدید بیاید. این برای رفع تحیر و نظم است. برای تنظیم نظام است. برای دفع اختلال نظام است. اگر این برای دفع اختلال است، در مواردی می‌توانیم برای دفع اختلال نظام، برادر این اصل که اصل دیگری است را بگذاریم. محال نیست. اصل عملی است. مصلحت عقلاییه دارد. خب این اصل چیست. شارع می‌گوید در مواردی که صبی بود بر این سن بنا بگذارید. نه بر بقاء صباش، این به معنای قطع استصحاب نیست. بلکه بناگذاری به عنوان اصل است. اما این‌که در ما نحن فیه این بیان جاری می‌شود یا نه، و چقدر فایده می‌رساند، بماند برای بعد. این هم یک طور که ادله، اصلی به عنوان برادری برای استصحاب باشند.

بلوغ سنی؛ اماره غالبیه

اما  چهارمین وجه که شما فرمودید؛ در زمان ما هم خیلی اختلاف فتوا در آن وجود دارد. حاج آقا هم می‌فرمودند و خود من ناظر بودم. مواردی هست که شارع برای این‌طور چیزهایی که فرمودید، روایاتی را آورده‌اند و مشهور هم عمل کرده‌اند، این احتمال در آن‌ها هست که اساسا این روایات حال اماریتش تعبد به اماره علی ای تقدیر نبوده که با علم هم در بیفتد. بلکه مقصود از آن ناظر به غالب بوده است. یعنی اماره غالبیه بوده که به خاطر غالبیتش روایت در ذیلش نازل شده و مشهور هم عمل کردند. نه این‌که موضوع شرعی باشد. وقتی این‌طور شد اگر شما علم دارید یا اطمینانی که دارید که  کالعلم است، دیگر اماره غالبیه نمی‌تواند جلوی او را بگیرد.

خب مثال معروفش این است، البته الان نمی‌دانم فتوای فقها چیست. از فتوای سایرین خبر ندارم. آن را که از فتوای حاج آقا می‌دانم این است؛ طبق مشهوری که همه می‌دانیم، زن غیر قرشیه‌ای که پنجاه سال قمری دارد، هر دمی ببیند دم استحاضه است. چیزی که قبلش و بعدش بسیار استفتاء می‌شد که آخر هم سه مرحله داشت که اول که فتوای مشهور بود. خانم‌ها بسیار سوال می‌کردند و  راست هم می‌گویند، پنجاه سالش شده -چون الان غالبا در مثل ایران و… پنجاه و دو، پنجاه و سه است- اما خودش که تا پنجاه سال حیض می‌شده می‌داند که این دم عین همان حیض است، حاضر است قسم بخورد که من حیض شدم اما شما می‌گویی چون پنجاه سالت شد یا الله مرتب حمام برو و غسل کن، می‌آید وقتی حیض می‌آید در روزهای اول حیض سیلان دارد؛ حاض یعنی سال. لذا او را اذیت می‌کند که بخواهد محافظت کند و نماز بخواند، به همین خاطر برای ایشان خیلی سخت است و مرتب سوال می‌کردند. این جریان در وقتی بود که یک مدتی  بود با کثرت بحث‌هایی که شده بود -بخصوص جهات علمی آن- با ضمیمه‌ شدن این سوالات که اگر از جهت علمی هم که بررسی کنند، می‌بینند که همان جریانی که برای حائض است برای این هم اتفاق می‌افتد. یعنی یک خونی است که در تخمکدانش رها می‌شود و می‌آید. دقیقا با همان مکانیزمی که برای ترشح هورمون برای حیض است. یعنی یک متخصص طب هم اگر ببیند می‌گوید او حائض است. در این حین حاج آقا چه کار کرد؟ آن مدتی بود که می‌گفتند جمع کند. مشکوک شده بود لذا فرمودند بین تروک حائض -چون محرمات دارد- و اعمال مستحاضه جمع کند. نمی‌دانم چقدر طول کشید. این اواخر که من خودم یادم هست، این فتوا شد و ظاهرا در این استفائات چهار جلدی آمد که اگر خودش علم دارد به این‌که حیض است، حیض است.

سوال کردم که چه طور شد، فرمودند اماره‌ای که می‌گوید اذا بلغ خمسین سنه روی حساب این، ناظر به غالب است. وقتی ناظر به غالب است یعنی جعل اماریتش موضوع شرعی نیست. نکته فنی آن این است که شارع برای حیض، حقیقت شرعیه قرار نمی‌دهد. اگر کسی گفت شارع حیض را حقیقت شرعیه قرار داده، خب به دنبالش هم شارع می‌گوید دست من است. من می‌گویم پنجاه سال که شدی حتی  اگر خودت می‌گویی این حیض است، مردم می‌گویند حیض است، دکتر می‌گوید حیض است، اما من می‌گویم این حیض نیست. زیرا برای خودم حقیقت شرعیه قرار دادم و می‌گویم حیض نیست. اما اگر پذیرفتیم که حیض حقیقت شرعیه ندارد بلکه عرفی است، عرف قاطع به این است ‌که این قاعدگی‌ها حیض است، در این صورت اگر اماره تخصیص زده و گفته ایها الحائضی که عرفا حائضی، خودت هم می‌دانی و علم داری، من به تو می‌گویم که دیگر احکام حائض را نداری، تخصیص می‌زند. این محال نیست. اما آیا ادله این طور است؟ ادله به عنوان تخصیص شخصی است که قاطع است تکوینا حیض است؟ یعنی تعبدا بگوییم حیض نیست؟

یا این‌که اصل اماره پنجاه سال ناظر به غالب بوده است. نمی‌خواسته با علم در بیفتد. اماره برای موارد شک است و ناقض علم نیست. اگر کسی عالم بود که این حیض است، اصلا این اماره تعبدیت برای خود مولی قرار نداده است. بلکه این اماره برای غلبه بوده و کمک کرده که الشیء یلحق بالاعم الاغلب، نه عند العلم یلحق بالاعم الاغلب یعنی عند ابهام و الشک و التحیر.

 

برو به 0:20:10

شاگرد: چه بسا به صورت حقیقت شرعیه جعل فرموده باشند. یعنی همان «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ[1]» باشد که خون با این ویژگی اذیت، حیض است ولی در استحاضه آن اذیت نیست.

استاد: «یسالونک»؛ می‌آیند سوال می‌کنند یعنی به لسان عرفی خودشان یا به لسان شرعی؟ محیض شرعی نیست. یسئلونک عن المحیض یعنی محیضی که صغیر و کبیر و مسلمان و غیر مسلمان همه می‌دانند. شما این آیه را برای یک کافر ترجمه کنید و بگویید این حیض حقییقت شرعیه دارد! به ذهن احدی نمی‌آید، «یسالون عن المحیض». «قل هو اذی» یعنی اذی تعبدا؟! من شارع می‌گویم این اذیت است؟!

شاگرد: یعنی تعریف شرعی آن را می‌خواهد بگوید، آن ها از حکمش پرسیدند و این دارد تعریف می‌کند.

استاد: نه، حکمت فاعتزلوا را می‌گوید. «قل هو اذی فاعتزلوا» این چیزی است که در این ایام تناسب خاص خودش را دارد. «فاعتزلوا النساء فی المحیض». این مانع ندارد و حکم هم به دنبال آن می‌آید.

از فتوای سایرین در کسی که بعد از پنجاه سال -غیر قریشیه- خون می‌بیند خبر دارید؟

شاگرد: بله، آقای سیستانی شبیه همین را می‌گویند.

استاد: می‌گویند اگر علم دارد، حیض است؟

شاگرد: دو تا شرط هم دارد.

استاد: علی ای الحال می‌دانم این روندی داشت که مدتی هم طول کشید که دیگر آخر کار در استفتائات هم آمد.

شاگرد: الان اعم اغلب همان پنجاه است یا پنجاه و دو  و سه که می‌فرمایید؟

استاد: خود همین تفاوت دو گروه قرشیه و غیرقرشیه دال بر این است ک تعبدی است؟ یا عرفی است؟ خود قریشی بودنش هم محل اختلاف فتواست که اگر ناظر به غلبه باشد، در یک کلمه برای مواردی است که شخص قاطع نیست و به محض این‌که به موضوع قاطع شد و موضوع هم عرفی بود، حکمش می‌آید. الا این‌که بگوییم تخصیص است.

بلوغ سنی دختر؛ موضوعیت یا عدم موضوعیت ٩ سالگی

شاگرد:  مساله همان غلبه است یعنی غلبه کجا را باید در نظر بگیریم یعنی غلبه خودش می‌تواند نسبی باشد.

استاد: این فرمایش ایشان است. آخر بحث در این است که ما غلبه بگیریم یا نه. غالبیت آن، حکمت جعل اماره است. ممکن است بگوییم علت نیست. این‌ها هنوز بحث دارد. بله، حکمت این اماره غلبه بوده اما بعد از این‌که امام این اماره را فرمودند حالا دیگر از اماراتی که می‌تواند کنار برود نیست، حالا دیگر تمام شد، بعد از پنجاه سال دیگر حکم را ندارد. همان‌طوری که عرض کردم یک نحو تخصیص است. می‌دانی حیض است، خب باشد اما شارع برای این حیض احکام حیض را جاری نکرده و گفته حالا دیگر تمام شد. محال نیست. اما این طور هست که واقعا این‌جا تخصیص باشد یا نه، جای خودش باید بحث شود.

یکی از آن موارد، بلوغ در مانحن فیه است که اگر در نه سالگی شرایطی شد که از ادله فهمیدیم که زن نه ساله در آن زمان زن بوده است و مردم به دختری که نه ساله می‌شد می‌گفتند که دیگر در سلک نساء در آمدی و زن شدی. حالا برو کنار شوهر بخواب. اگر هشت ساله بود می‌گویند نه شوهر کاری او داشته باشد و نه او کنار شوهر به عنوان مقاربت بخوابد. اما اگر نه ساله شد او را جزء نساء می‌دانستند. وقتی او را جزء نساء می‌دانستند، خیلی بعید است که بگوییم تخصیص است. تخصیص یعنی من می‌دانم صبیه است. خیلی بعید است که تخصیص باشد.

 

برو به 0:24:25

اما اگر ناظر به غالب باشد. ناظر به غالبی که غلبه حکمت باشد، غالبا نه سالگی زن بوده‌اند، این حکمت شده برای این‌که شارع بفرماید نه ساله دیگر تمام است و حکم صبیان هم می‌رود. خب اگر این باشد دوباره حکم تخصیص را پیدا می‌کند. زیرا درست است که شما به صبایش علم دارید اما چون فقط حکمت است، تاثیری ندارد. اما اگر از باب اماریت، غلبه داشته باشد. یعنی چون متحیر هستی و غلبه از این که نه ساله زن شده کشف می‌کند، دیگر بس است.

حال اگر در چنین فضایی غلبه بر عکس شد یا علم پیدا کردیم که او هنوز زن نیست، علم پیدا کردیم که او غیر بالغ- به معنای بلوغ طبیعی جنسی- است. یعنی قطعا صبیه است. چه کار کنیم؟ یعنی وقتی او را در این سن به کافر، به مسلمان، به عرف عام، نشان می‌دهید، می‌گویند که بچه است. دختر بچه است. یعنی در این‌که او هنوز زن نیست و نه حامله می‌شود و نه حیض می‌بیند، شکی نیست. الان هم ظاهرا در اطلاعات عمومی می‌گویند غالبا در سیزده سالگی است که حیض می‌شوند. هنوز سه-چهار سال به حیض او مانده است. در این سه-چهار سال چقدر رشد می‌کند لذا از حیض خبری نیست. از حمل خبری نیست. هنوز می‌خواهد بازی کند.

شما الان می‌گویید که او این احکام را دارد. بالغ است. بالغ به معنایی که هنوز قطع دارید که صبیه است ولی احکام بلوغ را اجرا می‌کنید. در این حالت، او بلوغ عرفی ندارد بلکه بلوغ شرعی دارد. چطور باید از نظر کلاس فقه آن را توضیح دهیم؟ قطع داریم که غیر بالغ عرفی است و در کنارش به خاطر نه سال بالغ شرعی است. چرا می‌گوییم بالغ عرفی است؟ به خاطر این‌که مسلمان و کافر، اگر به بلوغ شرعی توجهی نداشته باشند او را بچه حساب می‌کنند و به او زن نمی‌گویند. اما اگر به بلوغ شرعی و مساله توجه کنند به او زن می‌گویند. می‌گویند که او الان دیگر بالغ شده و نه سالش شده است.

از نظر ضوابط فقه باید تخصیص باشد؟ حکومت باشد؟ اماره غالبیه‌ای باشد که حکمت جعل آن، غلبه بوده؟ اماره غالبیه‌ای که خود غلبه کاشف از آن بلوغ و موضوع حکم واقعی شرعی بوده؟ نه اماره‌ای که الان موضوع درست کند و خودش موضوعیت داشته باشد. کدام یک از این‌هاست؟

در این فضا که این وجوه مطرح شده، روایاتی را که مدتی است عرض کردم که بخوانیم را الان می‌خوانیم. چند جور می‌توانیم روایات را دسته بندی کنیم. بسیار مفصل است. خود شما هم جمع آوری کنید.

دسته بندی‌های مختلفی بر اساس آن چیزی که اماریت دارد؛ سن، قد و طاقت -چیزهای کلی‌ای که سنخ سن نیست- فهم، عقل، طاقت.این یک طور دسته بندی است. یعنی دسته بندی روایات بر اساس آن چیزی که می‌خواهد میزان قرار بگیرد. مانند سن، قد، وزن –در روایات وزن نیامده، من فرض می‌گیرم- عقل، تعداد. مثلا یک روایت، ظاهرا در کافی شریف یا در تهذیب است حضرت فرمودند که اگر بچه‌هایی می‌تواند سه روز متوالی روزه بگیرد و کم نمی‌آورد، یجب علیه الصوم. ببینید نه می‌گوید اطاق الصوم، نه می‌گوید چند وجب باشد، نه می‌گوید چند سالش باشد. ببینید سه روز را -یک روز میزان نیست، یک روز گاهی قوه‌اش می‌رود اما مزاجش ضعیف است، بخواهد بیشتر بگیرد کم می‌آورد- میزان قرار دادند. اذا اطاق ثلاثه ایام فقد وجب علیه الصوم. این یک نوع دسته بندی است.

سایر دسته بندی‌ها از ناحیه مطالب دیگری است که آن‌ها را می‌خوانیم. ببینیم از خود روایات می‌توانیم دسته بندی‌های دیگری را در بیاوریم یا نه.

بررسی عمل مشهور بر روایت پانزده سال

شاگرد: این‌که ما پانزده سال را اصل گرفتیم و بقیه سنین را بر افضلیت حمل کردیم، بخاطر شهرتی است که بر پانزده سال است؟

استاد: با وجود این همه روایت در فضای بحث، پشتوانه پانزده سال به جز عمل مشهور چیزی نیست. هیچ چیز دیگری این‌جا نداریم. و الا در منابع فقه رقیب‌های نه سال و پانزده سال خیلی هستند. در فضای ادله فقهیه رقیب دارند. اما آنچه ما می‌دانیم و صاحب جواهر هم در هر دو موضع به شدت همه این‌ها را کنار می‌زنند و محکم جلو می‌روند، عمل مشهور است.

البته عمل مشهوری است که واقعا هنوز کار دارد. هنوز فرصت نکردم تمام عباراتی که قبل و بعد بوده را ببینم که این عمل مشهور از محکم کاری ابن ادریس به بعد است یا نه؟ بعد از ابن ادریس بزرگانی آمدند. شوخی نیست که فضای کلاسی فقه بعد از ابن ادریس پایه‌گذاری شد. آیا این است؟ یا نه، قبل از او هم ظاهر الاصحاب هم بوده است؟ الان یادم آمد. به نظرم قبل از ابن ادریس، کتاب‌های ابن براج و قاضی و… را نگاه کردم، شاید آن‌ها هم پانزده سال را فرموده بودند.

علی ای حال باید پیگیری شود که بُرد زمانی عمل مشهور تا چه وقتی است. کتاب‌های شیخ را دیدم که سر نمی‌رسد. حالا بعدا مفصل عبارات شیخ را می‌خوانم. اصلا درنمی‌آید که پانزده سال و نه سالی که ما می‌گوییم در ذهن شریف شان، ، محکم میخ‌کوب باشد. کاملا واضح است. حالا قبلش یا بعدش یا از نظر فتوای خودشان چه طور بوده، نمی‌دانیم. دیدید که وحید بهبانی فرمودند که شیخ هم اگر چنین جمعی کردند بعدا فهمیدند که اشتباه کرده‌اند.

 

برو به 0:31:25

شاگرد: اگر شهرت نباشد و بخواهیم احتیاط کنیم باید سن را پایین بیاوریم؟

استاد: در این‌جا برائت بر احتیاط مقدم است. زیرا احتیاطِ ملزم نیست. استصحاب می‌گوید باقی است. برائت هم شک در اصل تکلیف است. چون در گام دوم آمده است که در ناحیه شرع اگر مطلقات بود، می‌گفتیم آن‌ها که دیگر ثابت است اما می‌دانیم که در گام دوم یجوز له الترک. احتیاط این است که از سیزده سالگی صبا را برداریم اما احتیاط لزومی نیست.

شاگرد: افضل است.

استاد: بله، افضل است. چون برائت با این است.

شاگرد:یعنی می‌فرمایید ١۵ سال قاطع الزامی استصحاب است؟

استاد: استصحاب الزامی است به معنای پشتوانه عمل مشهور نه از باب ادله.

شاگرد: ما فعلا با ادله سر و کار داریم. اگر به مشهور کار نداشته باشیم، می‌توانیم وجهی برای آن بیاوریم؟

استاد: ببیند در معانی الاخبار امام (ع) هیجده سال را هم فرموده‌اند. ابتدا ١۶ سال را نسبت دادم اما در معانی الاخبار ١٨ سال است. البته ١۶ سال هم در جای دیگر داریم. روایت هجده سال را ببینید معانی الاخبار صفحه 226؛ «عن محمد بن النعمان الأحول عن أبي عبد الله ع‏ في قول الله عز و جل- و لما بلغ‏ أشده‏ و استوى آتيناه حكما و علما قال أشده: ثمان عشرة سنة و استوى التحى‏»[2].

این دیگر کاملا موافق با فتوای ابوحنفیه است. ابوحنفیه هم هجده سال را می‌گوید. علی ای حال این هجده سال را دارد. شما فرمودید پانزده سال؟

شاگرد: می‌خواستم ببینم پانزده سال چه می‌شود؟

استاد: باید استصحاب را در این پانزده سال با عمل مشهور جزما قطع کنید. یعنی استصحاب صبا تا پانزده سال است.

شاگرد: پانزده سال خودش اماره است چون قرار شد موضوعیت قرار  پیدا نکند. قرار شد اماره باشد. اماره برای این بلوغی است که من نسبت به تحققش تردید دارم.

استاد: بله، شارع می‌گوید الان دیگر قطعا دست از استصحاب بردار. دیروز توضیحش را عرض کردم. مانعی ندارد البته با پشتوانه عمل مشهور.

شاگرد: اگر بگوییم عمل مشهور به خاطر یک سری از روایات سنگینی است که در این‌جا وجود دارد. یعنی احساس می‌کنیم که یک روایت را مرجع قرار دادند و طبق آن مشی می‌کنند. خب ما می‌گوییم آن پشتوانه چون برای ما مدرکی است برای ما حجت نیست.

استاد: یعنی می‌خواهید که عمل مشهور را به عنوان تعارض کنار بگذارید؟

شاگرد: نه، می‌گویم که عمل مشهور قرار شد کاشف از فرهنگ باشد، اما در این‌جا بر اساس یک دلیلی این حرف را می‌زنند.

استاد: نه، بیش از این است. وقتی روایت پانزده سال را که در جواهر هم آورده‌اند، می‌بینید متوجه می‌شوید که یک چیز جا افتاده است.

شاگرد: خب تعارض دیدند. آن‌هایی که کمتر است را کنار گذاشتند. و پانزده سال را معیار قرار داند. یعنی آن‌ها هم موضوعی دیدند. اصلا نگاه شان با ما خیلی متفاوت بوده است.

استاد: ببینید مثلا بعضی مواردش فقط گفتن نیست. می‌گوید من آمدم -که در جواهر هم آورده بودند- چهارده سالم بود، گفتند برگرد، آمدم پانزده سالم بود، گفتند حالا برو. یعنی دیگر اگر قرار بود اماره شکی باشد باید می‌گفتند هنوز هم تا هجده سال صبر کن. اما حالا دیگر برو. الان از حیث کار عملی که انجام شده و مشهور هم طبق این عمل کردند می‌فهمیم که متشرعه بعد از پانزده سال اجازه ندارند بگویند حالا بهتر است که از استصحاب دست بر ندارید و هنوز استصحاب کن. جالب این است که در همین روایتی که آقا فرمودند، راوی می‌گوید بچه پانزده سال، شانزده ساله می‌شود اما هنوز محتلم نشده است،حضرت می‌فرمایند: سیزده سال بس است. سیزده ساله که شد دیگر انجام بدهد و صبر نکند.

شاگرد: ارتکاز او این بوده که تا شانزده می‌تواند برود و بعضی‌هایش تا هجده هم می‌تواند برود. یعنی این‌که در آن زمان ارتکاز واضحی بوده، معلوم نیست. معلوم نیست که اگر پانزده ساله شد تمام شود.

استاد:خب مشهور آمدند گفتند بین ادله، روایتی که می‌گوید استصحاب را در پانزده سالگی قطع کن، باید قطع کنی، نه این‌که افضل این است.

شاگرد: اگر بگوییم ابن ادریس این نظام را به این شکل پایه ریزی کرد، آن‌وقت باز هم شهرت تا این حد قوت پیدا می‌کند.

استاد: بعضی روایات پانزده سال است را که صاحب جواهر می‌آورند، می‌گویند که سند روایات خوب است. بعد می‌گویند ولو سند هم نباشد تفسیرش طوری است که همه به آن عمل کرده‌اند.

شاگرد: مثل مرحوم صدوق قبل از این فتوا دادند که اگر می‌تواند سه روز روزه بگیرد بر او واجب است.

استاد: مانعی ندارد همه آن‌ها که جلوتر است افضل را بگویند. دسته بندی دیگری که الان می‌خواهم عرض بکنم دسته بندی بر اساس اماریت نیست. دسته بندی یک طوری دیگر که حالا چند روایات ببینیم تا به فرمایش شما هم برسیم.[3]

روایاتی که در این دو سه دقیقه می‌خواهم ذکر کنم تا ذهن راه بیافتد برای اینکه بقیه اش را بیاوریم.

دسته بندی روایات بلوغ

اول روایاتی است که اموری مانند سن و قد را مطرح نمی‌کند. کانه سراغ یک چیزی مانند فهم صلاه که خط کشی سنی ندارد می‌رود. مثل خوب انجام دادن کار است. این روایات تعداد زیادی دارد. من این‌ها را ردیف کردم. غیر از سن هستند.

شاگرد: ببخشید عنوان آن‌ها چیست؟

استاد: روایاتی که به یک چیز غیر منضبط -مثل سن و قد نیست- ارجاع می‌دهد. مانند «عَقَل الصلاه»، کار را خوب انجام بدهد، چیزهایی از این سنخ است.

الان تند می‌گویم یادداشت کنید و مراجعه کنید. ان شالله فردا ادامه‌اش را بگویم. کافی شریف، هشت جلدی، جلد ششم، صفحه 124، باب طلاق الصبیان، آن‌جا دارد:

عن سماعة قال: سألته عن‏ طلاق‏ الغلام‏ لم يحتلم و صدقته فقال إذا طلق للسنة و وضع الصدقة في موضعها و حقها فلا بأس و هو جائز[4]

 

غلامی که هنوز محتلم نشده است می‌تواند طلاق بدهد؟ ببیند تصریح کرده «لم یحتلم» و نمی‌گوید که پانزده سال دارد یا نه، اصلا سراغ سن نمی‌روند. حضرت می‌فرمایند «اذا طلق للسنه»؛ سر در بیاورد، مساله‌دان باشد و بتواند طبق سنت طلاق بدهد. «و وضع صدقته فی موضعها»؛ وقتی صدقه می‌خواهد بدهد، سر در بیاورد، سفاهت به خرج ندهد، «موضعها و حقها فلا باس و هو جائز».

روایت بعدی را هم که قبلا بحث کردیم. نسخه لا داشت. گفتیم «لا» نمی‌خواهد.

عن ابن بكير عن أبي عبد الله ع قال: [لا] يجوز طلاق الغلام إذا كان‏ قد عقل‏ و وصيته و صدقته و إن لم يحتلم[5].

 

ببینید «یجوز طلاق الغلام اذا کان قد عقل»؛ وقتی بفهمد و عاقل باشد.

این را تا یادم نرفته عرض کنم. یک دسته بندی از آن‌ها این است که بعضی از علامات، شرط باعثیت تکلیف و عمومات را می‌رساند، نه اماره. حالا این را هم بعدا عرض می‌کنم. این سنخ از روایات از نظر فقهی ارزش بالایی دارد. برای مبنایی که اگر قبول کند که تمام عمومات و اطلاقات شامل صبی هست. این روایات می‌گوید باعثیت عمومات و اطلاقات یک شرط تکوینی دارد. آن فهم خطاب است. «اذا عقل» سر در بیاورد. کار را بفهمد، بتواند انجام دهد، وقتی خطاب را فهمید و عُرضه انجام امر را داشت به او خطاب می‌شود. شرط تکوینی عمومات را پیدا می‌کرد.

در جلد هفت صفحه 28، جلد 7صفحه 388.

 

برو به 0:43:57

تلازم فعلیت بعثی خطاب و فهم خطاب

شاگرد: این روایتی که می‌گویید، در حین غلام بودن ملاک را عقل قرار می‌دهد. غلام و صبی هم شامل او می‌شود اما چون عقل هست یک مقدار جلوتر می‌افتد.

استاد: بله، شواهد فرمایش شما بعدا می‌آید. لذا عرض کردم این سنخ از روایات -به اصطلاح ما- می‌گوید که چه زمانی آن عمومات بالفعل می‌شوند. وقتی که «عَقَل». «َعَقَل» هم به این معنا نیست که مولی در موضوع ثبوتا عقل را لحاظ کرده باشد. بلکه به این معناست که وقتی عاقله خطاب شد، باعثیت آن عمومات و اطلاقات برای او تکوینا بالفعل می‌شود. مثل علم. ولو خطاب برای عالم بالفعل است -اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل- اما تا نداند این خطاب برای او باعثیت فعلیه پیدا نمی‌کند. صبی هم همین طور است. وقتی سر درآورد، باعثیت پیدا می‌کند. این‌ها خیلی مهم است برای این‌که عمومات را فعال می‌کند. این روایات، عمومات را فعال می‌کند. بگویید عمومات فعال شود اما چه فایده‌ای دارد؟ در سراسر فقه برای ما فایده دارد. هر کجا که بگوییم این صبی است، این روایات که دسته زیادی هم هستند، می‌گویند: وقتی صبی این عمومات را فهمید تمام می‌شود، قید عمومات آن نبود و او هم انجام می‌دهد. آثار شرعیه هم بر او باقی است. بله، یجوز له الترک که برای بعدا است. پس این دسته بسیار مهم است.

حالا من سریع بگویم فقط جلد 6 صفحه 237، جلد 4 صفحه 124، جلد 7 صفحه 197، جلد 3، صفحه 206، این‌ها برای کافی بود

شاگرد: همین روایات است؟

استاد: نه روایت دیگری است. نشد آن‌ها را بخوانم. می‌خواهم مراجعه کنید. چون در دفعات مختلف پیدا کردم و با یک واژه هم نمی‌شود به دنبال آن گشت. به همین خاطر است که دارم می‌خوانم .

ریشه عمل مشهور به روایت نه سال و پانزده سال

شاگرد: سوال ما این بود که چرا مشهور در صبی با این‌که بالا و پایین دارند، آن حد آخر را در نظر گرفتند اما در صبیه سراغ نه سالگی آمدند؟

استاد: ایشان فرمودند و سوال خوبی هم کردند که چطور مشهور برای پسر تا پانزده سال رفت اما برای صبیه جلو آمدند؟ همین که خدمتشان گفتم آن فعل‌های اولیه نقش داشته است. این‌طور نیست که بگویید برداشت آن‌ها بوده است. شما نگاه کن حضرت چهارده سال که آمد گفتند برگرد اما پانزده سال که آمد گفتند برو. نه ساله بود دخل بها، تمام. چهارده ساله باید برگرد. میخ‌های کار کوبیده شده بود. وقتی میخ یک چیزی را، کاری بکوبد، دیگر استظهارات در این فضا کنار می‌رود. برای پانزده سال کار بود. برای نه سال هم که این‌جا فرمودند یک کار است.

شاگرد: کار به چه معناست؟

استاد: یعنی مسلمان‌ها در زمان پیامبر و به عمل خود معصوم وقتی دختر نه ساله بود، زن بود و با او هم خوابگی می‌کردند. تمام. حالا شما بگویید چرا پایین بردند بلکه یک عمل بود که آن را برش دادند. بعدا توضیح خواهم داد.

و الحمد لله الرب العالمین و صلی الله علی محمد واله وسلم

 

کلمات کلیدی:تعارض ادله، قاعده الجمع مهما امکن، حجیت امارات،جمع بندی روایت بلوغ، دسته بندی روایات بلوغ، اماره غالبیه، اصل عملی، مراه قرشیه، حیض، بلوغ دختر، بعث فعلی

 


 

[1] البقره٢٢٢

[2] معاني الأخبار، النص، ص: 226

[3] . شاگرد: از روایت « بلغ اشده» بلوغ فهمیده می‌شود؟

استد: بله

شاگرد: خود عنوانی هم که دارد بلوغ الاشد، مضاف و مضاف الیه است.

استاد: بله، آن را مرحوم صدوق زدند. ولی راجع به اشد قبلا بحث کردیم. «و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده[3]»، ببینید این‌جا «اشد» به معنای این است که بالغ شود.

شاگرد: این «اشده» برای یک پیامبر است، نه هر کسی.

استاد: بله، چون آیه شریفه در مورد نبوت حضرت موسی هست. ولی ظاهرا برداشت مرحوم صدوق این‌طور نبوده است. نمی‌دانم دنبالش توضیحاتی بود یا نه.

دقیقه۴٠:٢٩

شاگرد:جاهای دیگر هم داریم «اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنه».

استاد: آن اربعین سنه مناسب با نبوت است. «ما بعث الله نبیا الا بعده بلوغ اربعین»( انوارالتنزیل؛ج۵،ص١١۴ «لم یبعث نبی الا علی رأس اربعین سنه») اما این روایت چطور جمع می‌شود با آیه «قال انی عبد الله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا[3]» چطور جمع می‌شود؟ یعنی جعلنی نبیا بعد از چهل سال؟ در حالی که عروج حضرت در سی و سه سالگی بوده است، حضرت عیسی چهل سالگی نداشتند. این بحث در جای خودش باشد.

[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏6، ص: 124

[5] همان

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است