مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 58
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز عبارتی را از مرحوم شیخ در صفحه 126 خواندیم که فرمودند، «فإنّ الامر هنا للوجوب الشرطی فدلّ علی اشتراط الطلاق بشهادة عدلین»[1] چون امر فرموده «أشهدوا ذوی عدلٍ منکم»[2] پس «دلّ علی اشتراط الطلاق بشهادة عدلین» هم عدلین هستند و هم اشتراط است. پس دیگر مفهوم وصف نیست که بگویید وصف مفهوم ندارد، اشتراط به شهادت عدلین که مفهوم نمیخواهد. این فرمایش ایشان است.
آن چیزی که دیروز صحبت شد و نیمه کاره ماند این بود که بله، مفهوم وصف را کاری نداریم، ما قبول داریم هم اشتراط را میپذیریم، هم اشهاد عدلین را میپذیریم. فقط میخواهیم از آیه شریفه استظهار کنیم که عدلین چه کسانی هستند؟ استظهار در مرحله مدلول تصوری و تصدیقی کنیم. دیروز مفهوم تصوری را تا یک حدی بحث کردیم. تصدیقیاش هم اشارهای کردم. آخر یک وقتی ما میخواهیم یک حرفی بزنیم چیزی را بر حرف شارع بار کنیم که هیچ شاهدی از کلمات خود شارع نداشته باشیم. اما ما در فضایی هستیم که نص و فتوا به وفور داریم. فعلا مواجه با این هستیم که متاخرین این طوری فتوا دادند و عمل نکردند. ما با این فضا مواجه هستیم وگرنه از حیث این همه ادلهای که موجود است و همچنین فتاوای متقدمینی مثل شیخ و مفید که خود مرحوم شیخ نقل کردند، ما داریم بین اینها قضاوت میکنیم، قضاوتی که آنها مدافعش بودند، فتوا دادند، ادله شرعیه هم دارند.
خب اگر ما مدلول تصوری را تحلیل کردیم، در مقام این که گوینده این کلمات -که اصلش از آیه شریفه شروع میشود – در مقام مراد متکلم، مدلول تصدیقی که در کلام هم هست، اگر از خود صاحب شرع شاهد آوردیم که این جا مؤید آن مدلول تصدیقی و تحلیل ما از مفهوم تصدیقی است؛ این جا دیگر شما نمیتوانید از این استظهار بگویید آن چه را ما اثباتی میفهمیم باید بر آیه بار کنیم.
اشتراط قبول است اما عدل یعنی چه؟ روایت میگویند این جا عدل یعنی غیر فاسق؛ «أشهدوا ذوی عدل منکم» شهید اینها را جواب دادند، خب «منکم» یعنی مسلمان، شما هم که مسلمان میگویید، پس چرا ذوی عدل بگویید؟ مسلمان هم فاسق دارد و هم غیر فاسق.
ذوی عدل یعنی غیر فاسق؛ غیر فاسق یک واژه ترکیبی است. واژه ترکیبی را الان این جا بفرماید «أشهدوا ذوی غیرفاسق»؟ چه چیزی بیان بشود؟ وقتی ثالث داریم اما واژه نداریم، عرف عام در مدلول تصوری این کار را میکند که دیروز صحبت کردیم که ملحق میکنند، به راحتی ملحق میکنند. به کدام؟ به یک طرف از متقابلین که به طور قطع صحت سلب دارد. وقتی میخواهند آن ثالث را بگویند به آن طرف ملحقش میکنند. چقدر هم نظیر دارد که من حالا چند تایش را عرض میکنم.
شاگرد: برای این کبری یک استثنایی میشود بیان کرد که انسان وقتی به وجدانش رجوع میکند که مواردی زیادی این طوری هست و برخی از موارد نمیشود، این گونه بگوییم که در برخی از این ثنائیها جانب اثباتی آن لفظی که میخواهیم معنایش را توسعه بدهیم، این قدر لفظ در آن معنا شدت و انس پیدا کرده که دیگر این توسعه را پس میزند یعنی مثلا وجدان در خیلی جاها این را قشنگ میپذیرد.
مثل خوشمزه و بدمزه کثیرا میشود که در مورد یک غذایی که میگفتند طرف بد میپزد و رفته پرسیده چه طور بوده؟ به جای این که بگوید بد نبود میگوید مثلا خوشمزه بود، وجدان قشنگ میپذیرد ولی مثل آن ترسو و شجاع و اینها این قدر لفظ شجاع با آن جنبه اثباتیاش انس پیدا کرده، دیگر پس میزند که بخواهید معنای شجاع را نسبت بدهید. بعضی از آن تطبیقاتی هم که دیروز شد شاید به این نکته نظر نشده بود که حضرتعالی یک قید خیلی مهمی را فرمودید که ما در جایی این کار را میکنیم که جنبه اثباتیاش نظرمان نباشد ولی منتها برخی مثالهایی مثل دوست و دشمن و شاید همین ترسو و شجاع را که میخواست تطبیق بشود وجدان نشد.
استاد: عرض کردم که شجاع سه تایی هست، تهور، شجاعت، جُبن؛ این ها را عرض کردم، اینهایی که حالت سه تایی دارد را ما نباید مطرح کنیم.
شاگرد: در نزد عرف همین دو تایی است یعنی آن را هم شجاع حساب میکنند یا آن مثال دوست و دشمنی که بیان شد شاید آن اصلا یک وادی دیگری است یعنی یک وادی هست که اتفاقا طرف تعبیر دوست به کار میبرد آن جنبه اثباتی را نظر دارد و فقط میخواهد از باب این که یک در واقع انسی ایجاد بکند، ملاطفتی ایجاد بکند. ممکن است مجازا این را به کار ببرد و طرف در وادی بحث ما نیست ولی باید در عادل هم ببینیم که عادل لفظی است که این چیز را پس میزند یا پس نمیزند؟!
برو به 0:06:14
استاد: این اگر طوری باشد که ذهن عرف در طرف متضادین ولو آن یکی صحت سلب قطعی دارد اما این طرف هم ذهن عرف مانوس به جهت اثباتش است، در صورتی که وقت وقوع کلام هم قاطع باشیم خوب است؛ یعنی مثلا ممکن است متشرعه با توضیحات بعدی یک انسی با عدل میگیرند به خصوص با استقرار فتاوا که زمانی که آیه شریفه القای به عرف میشده انس نبوده، کدامش برای ما میزان است؟ آن وقت میزان است یا انس بعدی؟ من شاهدهایی از آن وقت بیاورم.
بنظرم مرحوم شیخ در مبسوط بود که میگویند اگر ما مجهولها را عمل نکنیم، «أردَءُ حالاً» از فاسق میشود. چرا؟ استدلالشان این است که میگویند آیه میفرماید «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ» نمیگوید «فلا تقبلوا» میگویند «إن جاءکم فاسق بنبأٍ فتبینوا»[3] شما میگویید «إن جاءکم مجهول الحال فردّوه» اسوء حالا میشود، این تعبیری است که شاید در مبسوط بود.
حالا استدلال سر برسد یا نرسد، من فعلا دارم نقل میکنم. شما همان جا ، جهت حکمت القای این آیه شریفه را نگاه کنید «إن جاءکم فاسقٌ» همین را تحلیل کنید، اگر الان وقتی خبری میآید مجهول الحال باید در آن تثبّت کنید. باید وقوف کنید. حکم این است. آیا القای کلام به این که «إن جاءکم فاسق»، با آن توضیحی که دیروز عرض کردم به طور قطع واسطه داریم؛ یعنی ولو متضادین عادل و فاسق هستند اما کسی را داریم که نه فاسق است «لم یظهر فسقه» نه عادل به آن نحوی است که ما الان میخواهیم احراز کنیم.
کسی هست الان دیدیم و با او مواجهیم. به طور قطع ثالث داریم که نه عادل است و نه فاسق است. این ثالثی که به طور قطع عرف عام مسلمین دارند، آیه میفرماید «إن جاءکم فاسق بنبأ» این ثالث متصف به فاسق میشود یا نه؟ صحت سلب قطعی دارد یعنی کسی که شما او را نمیشناسید قطعا نمیتوانید بگویید فاسق است. وقتی مجهول الحال است به طور قطع غلط است که بگویید «جاءنی فاسق» چرا فاسق؟ چون مجهول الحال است، پس ثالث بین عادل و فاسق، حتی ثالث نفس الامریاش را هم به طور قطع نمیتوانیم به فاسق متصف کنیم.
صحت سلب قطعی دارد، در چنین فضایی که این فاسق صحت سلب قطعی دارد آیه میفرماید «إن جاءکم فاسق» و حال آن که حکم همین نازل کننده قرآن کریم این است که «إن جاءکم ثالثاً» ثالث کدام است؟ آن کسی است که نه عادل است نه فاسق است؛ او را هم «فتبینوا». اگر الان ثالث را میخواست با فاسق بگوید، حکمت القای کلام این بود که فرد اخفی را بفرماید یا اجلی؟ یعنی بگوید «إن جاءکم من لا تعرفونه فتبینوا» یا بگوید «إن جاءکم فاسق فتبینوا»، خودتان هم مجهول الحال را میفهمید.
آیا میفهمید؟ اگر میفرمود «إن جاءکم من لا تعرفونه فتبینوا» به طریق اولی مثل «لا تقل لهما أف»[4] میفهمید اگر فاسق هم بود فتبینوا. اما این جا اولویت نیست که حکیم بگوید «إن جاءکم فاسق» تمام شد «فتبینوا» مجهول الحال هم دیگر متذکر نشود. پس بنابراین خود فاسقی که صحت سلب قطعی از آن مجهول الحال دارد، به این بیانی که عرض کردم شامل آن مجهول الحال نمیشود.
شاگرد: چرا؟
استاد: به خاطر این که فاسق از آن صحت سلب قطعی دارد.
شاگرد: درست است اما این با فرضی هست که ما تاسیسی بگیریم. اما آن طوری که پیش از این تقریر فرمودید و آن طوری که ما متوجه شدیم اساسا یک روال بین عقلا وجود داشته چرا این آیه میآید این قدر روی این قضیه مانور میدهد؟ به خاطر این که این شق قضیهای که مثلا فاسق است آثار خیلی شدیدتری دارد.
استاد: چون عمل کردند، به فاسقش عمل کردند، خب این جا جایش نبود، آن یکی هم همین جا تذکر دادند چون دارند عمل میکنند. این خود تصریح به فاسق امضای عملی آن طریقه است لذا همان روزی که من آن را عرض کردم گفتم امضای طریقی عقلا مفهوم آیه است؟ یا منطوقش است؟
شاگرد: منطوقش است.
استاد: مجهول الحال جزئش هست.
شاگرد: مجهول الحال هم این طور نیست که عرف همه مجهول الحالها را ترتیب اثر بدهد. در مورد مجهول الحال هم عرف تفاوت قائل میشود، در امور متعدد متفاوت است.
استاد: در این که مجهول الحالی داریم که عرف عقلا بنایی در طول آن بنای پایه بنا میکنند. ولی صحبت سر این است که آن پایه اصلیِ اصلی بر این است که وقتی خبر میآید و وی نمیشناسند میایستند؟ همین! ما هم فقط همین را میگوییم، همه توضیح ما در این جا است.
شاگرد: صحت سلب معلوم نیست داشته باشد، امتناع حمل دارد. صحت سلب نیست چون ما نمیتوانیم سلب کنیم.
استاد: ثالث واقعی منظور است، ذهن شما سراغ مجهول الحال رفته است. دنبال بحث دیروز عرض می کنم. ما در نفس الامر با اطلاع کامل سه شق داریم، مجهول الحال را به مناسبت این عبارت الان عرض کردم. به بحث دیروز برگردیم که مواردی هست متضادین متقابلین هستند ثالث قطعا دارند -عادل و فاسق-. یک شخصی که فسق ندارد اهل گناه نیست از آن طرف هم اهل تقوا و به آن معنایی که عدالتی که ما میگوییم الان میخوانیم در صحیحه ابن یعفور، نماز اول وقت و مواظبت هم ندارد. همین متعارف از مردم است. عادل هست یا نیست؟
برو به 0:13:18
شاگرد: من عرض کردم فاسق است. اگر سه شق بتوانیم ثابت کنیم بله ولی سه شق معلوم نیست.
استاد: ایشان دارند روی مبنای ما جلو میآیند، شما مؤید هستید. فرض گرفتیم عدالت یک امری زائد بر اسلام و متعارف است. باید احرازش کنیم ملکه است. در آن فضا افرادی عادی ندارید که فاسق نیستند و ملکه عدالت هم ندارند؟! خب حالا موارد دیگری هم بود مثل خیر و شر؛ حالا الان میخواهم یکیاش را مثال بزنم. ما میخواهیم قطعا ثالث باشد، اگر جایی بود که ثالث نداریم محل کلام ما نیست. ما میخواهیم قطعا ثالث داشته باشیم یعنی چیزی که طرفین متضادین «ثالث لهما» هست واقعا.
من الان یک مثالش را بخوانم که دیروز خدمت آقا فرمودند.
شاگرد: اگر عدالت را به معنای حسن ظاهر بدانیم ثالث چه میشود؟ قابل تصور میشود؟
استاد: نه دیگر. من دارم با مرحوم شیخ صحبت میکنم.
شاگرد2: فرض این است که ثالث داشته باشد.
استاد: بله و الا اگر آن طوری که ما عدالت را عنصر حقوقی رفتاری گرفتیم و با آن چیزی که خود اسلام به عنوان یک واژه اجتماعی مثل مثالی که به کدملی زدم، این را دارد به یک مسلمان میدهد که پول هم قرار نیست به ازای آن باشد، این یک چیزی است که دارند میگویند ما از تو فسق ندیدیم ما در روابط اجتماعی تو را عادل میدانیم. این که اصلا واسطه نمیخواهد. آن که خیلی صاف هم هست.
فعلا داریم روی فرمایش شیخ که فرمودند «أشهدوا ذوی عدل منکم»؛ یعنی باید احراز کنی شرط است و باید ملکه را به دست بیاوری تا بتوانی اشهاد کنی. ما داریم استظهار از مدلول تصوری عدل میکنیم تا بعد ببینیم تا خود شارع مقدس به ضمیمه روایات که باید ثقلین به روایات هم مراجعه بشود ببینیم محتوا چیست؟
شاگرد: در همان آیه شریفه بحث «اشهدوا ذوی عدل منکم» این جا فضای بحث را نمی تواند بازکند، چرا؟ اگر دو تا قید هست این طور نفرموده، دو تا آیه شاهد عدل، بخواه «منکم أو من غیر عدل منکم». من غیرکم یعنی عادل هستند؟ عادل نیستند.
استاد: «منکم» و من غیرکم، یک احتمال این بود که «منکم»؛ یعنی از قبیله خودتان که در دسترس باشند. «و اشهدوا ذوی عدل من قبیلتکم أو آخران من غیرکم»؛ یعنی اگر نشد حالا از غیر قبیله شما باشد. این یک احتمال بود.
اما در روایات متعدد در کافی و غیر آن فرمودند، «منکم»؛ یعنی مسلم باشند. من غیرکم یعنی ذمّی باشند. روی این فرض دوم صحبت سر این است که الان «ذوی عدل منکم» مسلمانی است که صاحب عدل است. غیر شما که شد دیگر اصلِ خودِ کارش غیر از شما هست ولی باید مورد اطمینان باشد. اما عدلی که الان این جا میگوییم دیگر آن جا موضوعیت ندارد. آیه نمیآید او را به عدل متصف کند.
شاگرد: مسلم غیر عدل را چرا مطرح نمیکند؟
استاد: مسلم غیر عدل یعنی چه؟ یعنی مسلم فاسق.
شاگرد: فضای آیه چرا اصلا مطرح نمیکند؟ منظورم این است که فضای آیه ما را به این نمیآورد که این «منکم» و من غیرکم یعنی منکم که حالا عدل هست و این همان فضایی که دارد تبیین میکنید آیا مساعدش نیست؟
استاد: یعنی شما مؤید شهید ثانی هستید که مسلمان دو شق دارد. شما فاسقش را نیاور. نه این که عدل یعنی یک چیزی ملکه خاصی اضافه بر آن «منکم» بوده است.
شاگرد: در فضای اصل پیش برویم که «منکم»؛ یعنی مساوق با عدل بودن است. این که تعبیر «منکم» میآورد لزوما به معنای اسلام و کفر هست؟ یا یک فضایی را خدای متعال دارد ترسیم میکند شما یعنی خودی و غیر خودی داریم؟ کأنّه همان فاسق هم داخل همان غیر خودی میرود.
استاد: که یعنی «ذوی عدل منکم» توصیفی توضیحی باشد؟ ذوی عدلی که از خود شما هستند که اگر ذوی عدل هستند از شما هستند و اگر ذوی عدل نشدند دیگر از شما نیستند یعنی حتی غیر فاسق را هم اشهاد بکنیم؟ یعنی استظهار طبق فرمایش شما این میشود که اگر عادل نشد باز فاسق هم خوب است. این خلاف متفاهم عرف میشود که آیه شریفه اشهاد فاسق را تجویز کند.
شاگرد: کافر را طبق فرمایش شما تجویز میکند.
استاد: اما کافری که در عقیده کافر است ولی در رفتار عادل است؛ یعنی حاضر است بیاید. فاسق در رفتار فاسق است یعنی یک تجویز غیرحکیمانه است، کسی که فاسق است و در رشته خودش حاضر است دروغ بگوید ما بیاییم تجویز کنیم؟ این یک خرده دور میآید.
شاگرد: شق کردنش لغو میشود، از آن طرف میگوید عادل باشد و بر ثالث اطلاق شود.
شاگرد2: اگر نبود فاسق هم طوری نیست.
شاگرد: یعنی این طوری بیاید حرف بزند عادل باشد یا فاسق باشد.
استاد: اگر آیه این را تجویز کند هر کس در سفر وفات کرد دروغگوهایی که همراهش هستند میآیند هر طوری میخواهند شهادت میدهند، میگویند آیه تجویز کرده، کس دیگری نبود آن ها هم که موجود هستند میگویند آیه گفته ولو ما الان بین آنها به عدالت شناخته نمیشویم اما خلاصه شاهد میتوانیم باشیم. حالا باز هم تأمل کنید. فرمایش شما شاید جور در نیاید با مجموع این که «آخران» به معنای شامل فاسق بگیریم جور در نیاید به خصوص ضمیمهاش کنید که نه روایتی است که شاهد بر این باشد و نه ارتکاز آنهایی که آگاه به فقه شیعه یا فقه مسلمین هستند، خلاف ارتکاز مسلمین است.
شاگرد: بر خلاف فرض خودش که میگوید ذوی عدل.
استاد: ایشان توصیفی میگیرند اصلا آخران خلاف فرض نمیشود.
به دنبال آن بحثهای دیروز که از نظر مبادی استظهار خیلی مهم بود، عرض هم کردم که اگر یک روزی این مبادی استظهار در اصول تدوین شد یکی از مهمترین پایههایش باید اینها باشد. عرف عام عبارات را دو جور به کار میبرد که غالبش این جور است؛ اول این ست که به صورت سلب و اثبات است میگوید ببین مثلا با کسی مواجه میشوی ببین عادل هست یا نیست؟ میگوید یک کار را میبینی ببین خوب هست یا نیست؟ این که روشن است، سلب و اثبات را عرف عام به کار میبرد اما در متضادینی که طرفینش محل ابتلای عرف هستند و ثالثش هم نوعا محل ابتلا نیست. زبان برای طرفین چیزی را گذاشته اما برای آن ثالثی که قطعا خود عرف هم میدانند چیزی نگذاشتند. مثالهایی که دیروز عرض کردم سعید و شقیّ؛ خب واسطه دارد یا ندارد؟ خیر و شر واسطه دارد یا ندارد؟ باید و نباید واسطه دارد یا ندارد؟
برو به 0:21:43
شاگرد: مباح
استاد: من دیروز مثال این طوری زدم، دستش را کسی بالا میآورد، یک کاری است، خیر است یا شر است؟
شاگرد: لغو است.
استاد: نه لغو نیست. ولی فایدهای ندارد، یعنی عرف عام وقتی نگاه میکند هیچ عاقلی نمیگوید کار لغوی است، نکنید طوری نیست، بکنید هم طوری نیست.
شاگرد: هیچ فعلی یا حتما باید باشد فایده داشته باشد یا نداشته باشد، لا ثالث لهما.
استاد: مثالهایی که برای ترجیح بلا مرجح در ترجُّح میزدند، سینی چایی جلوی شما میآورند این را برمیدارید یا آن را؟ فرقی ندارد یا این را برمیدارید یا آن را. واقعا میبینید تفاوتی ندارد، انتخاب احد المتساویین است، اینها واضحات است. ترجیح تکوینی فلسفی دارد یعنی خلاصه اراده میکنید این را بردارید، این اراده غیر از رجحان است، شما غیر راجح را ترجیح نمیدهید، احد المتساویین را انتخاب میکنید چون دقیقا در مقصود شما متساوی هستند. الان یعنی ما در شرع مباح ذاتی نداریم؟
شاگرد: لغو خیلی داریم.
استاد: شما میگویید لغو. بسیاری از کارهایی که خود شما انجام میدهید میبینید که نه متصف به استحباب است نه کراهت، موارد خیلی روشنی است که یک کسی کنار یک جوی آبی میرسد، آب دارد زلال رد میشود، هوس میکند یک مشت آب میخورد، این مستحب است یا مکروه است؟
شاگرد: راجح است.
استاد: راجح است که آب بخورد و اگر نخورد پس ترک راجح کرده است؟!
شاگرد: بله.
استاد: من بالاترش را میخواهم بگویم، دیروز عرض کردم که این ثالثهای این چنینی داریم، شما میخواهید بگویید مباح نداریم در فضای خودش یک بحث جدایی است، ما روی فرض آنهایی که میگویند مباح داریم آخر این هم عدهای هستند، قبول دارید یا ندارید؟! روی مبنای آنهایی که مباح را قبول دارند قطعا این کار مباح ثالث است، هست یا نیست؟ و بیشتر از ثالث است.
معروف است میگوییم باید و نباید، الان در فارسی خود ما این آب خوردن را باید انجام بدهیم یا نباید انجام بدهیم؟
شاگرد: بالاخره وقتی بررسی کنیم یک طرفش میچربد.
استاد: در جایی که رجحان داریم یعنی باید؟
شاگرد: بستگی دارد باید وجوبی بگوییم یا باید رجحانی بگوییم. یعنی مصلحت داشته باشد یا مفسده.
استاد: مصلحت راجحه دارد، حالا باید یا نباید؟
شاگرد: طبق مصلحت میگوییم بله. فایده دارد یا ندارد، اگر فایده باید.
استاد: باید انجام بشود یا نه؟ باید یا نباید؟ ما هیچی نمیخواهیم، فارسی هستیم دیگر، آب زلال دارد میرود دست میزند.. ایشان میگویند هر کاری مفسده نداشت مصلحت دارد و مصلحت نداشت مفسده دارد، این طور میشود؟ یعنی معقول نیست یک کاری باشد مصلحت و مفسده نداشته باشد. و حال آن که مصلحت یعنی سازش، صلح، سازگار و مفسده یعنی ناسازگار؛ یک چیزی عضو خنثی نمیشود. چرا نمیشود؟ یک چیزی در یک نظامی وارد میشود و عضو خنثی است. نه سازگار است و نه ناسازگار است. الان این الفاظی که امروز میگویند مثلا شما میگویید در یک اتم میروید، پروتون است که یک طور ناسازگاری با الکترون دارد، یکی هم نوترون است که نوترون خنثی است که نه با او ضد است و نه با او.
شاگرد: شاید نسبی ولی مطلقا نه!
استاد: واقعا هیچ اثری! یعنی نقشی که او ایفا میکند نقش هرزه گرد است. مثل تایری هست که دارد در جای خودش میگردد یعنی نه جلو میبرد و نه عقب، در جا میگردد. این از چیزهایی است که من به گمانم موارد کثیرهای ممکن است. الان مثالی که میخواهم عرض کنم که در متن کشف المراد خواجه فرمودند همین حُسن و قبح است. حالا روی فرمایش ایشان همینی هم که الان ایشان میگویند جا دارد. کار مکروه حسن است یا قبیح است؟ قبیح است. الان علامه و خواجه با یک طمطراقی اثبات میکنند که کراهت، حَسَن است.
شاگرد: کراهت را به معنای اقل ثوابا گرفتند.
استاد: نه! کراهت واقعی. همین بود که دیروز آقا فرمودند، گفتم در کلام ببینید با این که دقیق مطرح میکنند چارهای غیر از این نیست، آن بحثهای دیروز را اگر مرور کنید خیلی این جا پر فایده است؛ یعنی اصلا آدم خودش میفهمد خلاف ارتکاز و وجدان کراهت است، واقعا کراهت! میگوید این داخل در حَسَن است. خواجه در افعال خدای متعال واقتی وارد میشود «الفصل الثالث فی افعاله» در اثبات صانع، دوم در صفات صانع و سوم در افعال صانع؛ همین در شروع فی افعال صانع میفرمایند که «الفعل المتصف بالزائد اما حسن أو قبیح و الحسن اربعة» این متنی است که خواجه فرمودند.
وقتی علامه میخواهند توضیح بدهند به این جا میرسند «إذا عرفتَ هذا فالفعل الحادث» هر کاری حادث میشود «إمّا أن لا یوصف بأمرٍ زائد» فعل است و خلاص؛ نمیشود بگویم بگو ببینم این فعل چطوری است؟ «لا یوصف بأمر زائد علی حدوثه» مثل چه؟ مثل آدم خواب که پایش را تکان میدهد، نسبت به اراده او کار خوبی کرد یا کار بدی کرد؟ هیچی «لا یوصف بأمر زائد» نمی شود بگویند خوب است یا بد است چون پشتوانهاش تصمیم و انتخاب و اراده ندارد «مثل فعل الساهی و النائم» این که هیچی اصلا لا یوصف بأمر زائد. «و إمّا أن یوصف بزائد» وقتی کاری سرمیزند میتوانیم بگوییم خوب است یا بد است، خب وقتی یوصف «هو قسمان» این «هو قسمان» بحث دیروز من بود. کار بشر در ذهنش این است.
واقعیاتی که با آن ها مواجه هست، واقعیات متعدد است و این واقعیات را همان طوری که هستند درک میکند اما وقتی میخواهد با مفاهیم ذهنی که آلات ذهن هستند اینها را ردهبندی کند، دستهبندی کند، جدا بکند، معمولا میل بشر به مفاهیم ثنائی است، به متقابلات است مثل وحدت و کثرت، عادل و فاسق، مومن و کافر الا آن مواردی که ثالثهایی را میشناسد به خاطر نیاز اجتماعی یک اسم سوم رویش بگذارد و الا مادامی که نیاز پیدا نشده اسم نمیگذارد و دستهبندی هم میکند جلو میرود، کار زبانیاش هم حل میشود. مهم این بود که عرض کردم وقتی طرفین ثنائی را عرف در زبان خودش به کار میبرد وقتی برمیگردد میبیند «أحد الطرفین متضادین» که مقابلش هست صحت سلب قطعی از آن واسطه قطعی دارد، یک چیزی که قطعا واسطه است مثل دوست و دشمن که به یک نفر در خیابان میرسید نه دوست است و نه دشمن، واژهای که در فارسی برای او دارید چیست؟ نداریم.
شاگرد: آن که شما میگویید عدم و ملکه است باید شأنیتش را داشته باشد.
استاد: حالا این که میآید باید اسم داشته باشد، در خیابان به او میرسیم دوست است یا دشمن است؟
شاگرد: میگوییم آقا. این همان نکتهای است که عرض کردم حتی داخل فرمایش حضرتعالی هم نیست، این که لزوما تقسیم به دوست و دشمن نمیکنیم.
استاد: من اینها را مدام دیروز تاکید کردم که اصلا هیچ مشکلی نداریم. شما میگویید این آقایی که آمد به او آقا میگوییم، بگوییم یا نگوییم را اصلا من کاری ندارم، شما قاطع نیستید که این شخص نه دوست است و نه دشمن؟ قاطع هستید یا نیستید؟ ثالث هست یا نیست؟
شاگرد: به یک معنا بله، به یک معنا نه.
استاد: خب به این معنایی که دیروز ما دنبالش بودیم. الان از یک حیث شما قاطع هستید این نه دوست است نه دشمن است، میخ این ثالث را بکوبیم! ما قاطع هستیم که ثالث داریم.
شاگرد: عرض ما آن جایی نیست که علم نداریم یعنی یکیشان هست ولی ما علم نداریم.
استاد: بله مجهول الحال است.
شاگرد: وضعیت طوری است که ایشان اصلا هیچ گرایش نه دشمنی و نه دوستی به ما ندارد.
برو به 0:31:59
استاد: قاطع هستیم به این که ثالث است. حالا آمدیم در فضایی، دو واژه مقابل یعنی دوست و دشمن را برای جامعه به کار میبریم، شما به بچه میگویید با کسی مواجه میشوی نگاه کن دوست است یا دشمن است، چشمت را باز کن، میگوید بد گفتی سه جور داریم دوست است یا دشمن است یا آن ثالث است که اسم هم ندارد، آقا! یک آقایی هست.
شاگرد: در مقام تحلیل و تدقیق او هم به یکی از همینها منتهی میشود.
استاد: اصلا او را نمیشناسیم و اولین بار در خیابان او را دیدیم. چه تحلیل و تدقیقی؟!
شاگرد: ملاک دوست را دارد یا ندارد، ملاک دشمن را دارد یا ندارد.
استاد: الان عرف به این کسی که هنوز او را نمیشناسد چه چیزی میگوید؟ واژهاش را بگویید.
شاگرد: این در این که یا دوست است یا دشمن است داخل نیست.
استاد: یک واژهای باید بگویید که عرف این شخص مجهول الحال را چه چیزی میگوید؟
شاگرد: مجهول الحال میگوید.
استاد: مجهول الحال که ترکیب شد، یک واژه باشد. دوست، دشمن، نفر سوم چه کسی؟ این را تاکید میکنم برای این است که در تحلیل مهم است. واقعا پیکره زبان این ثنائیات را تشکیل میدهید، ثنائیاتی که ثالث واژه خاص ندارد. دیروز عرض کردم مومن و کافر چون اسلام با منافقین درگیر بوده است در بین مسلمین میگوییم مومن و کافر و منافق، اسم آن ثالث را میبریم اما دوست و دشمن آن ثالث حکم خاصی ندارد و الا در یک فضایی باشد که آن مجهول الحال را اسم نگذاشته باشیم یا حتی برعکسش بشود.
دیروز گفتم به کسی که برخورد میکنید قطعا دشمن صحت سلب دارد، کسی که در خیابان به او میرسید نمی شود بگوییم این الان دشمن است، شما را نمیشناسد، دشمن است؟ دوست میشود بگوییم؟ اگر نگاه به مفهوم اثباتی دوست بکنید، نه! قطعا ثالث است اما اگر میخواهید با کسانی که مواجه میشوید دستهبندی ثنائی کنید، این مجهول الحال جزء دوست ملحق میشود. چرا؟ چون دشمن صحت سلب قطعی دارد و دشمن قطعا نیست پس در دستهبندی جزء دوست میافتد و لذا به او میگویید دوست من! این آدرس را به من بگو، تعبیر دوست را میآورید و عرف هم خنده نمیکنند. نمیگویند چند سال است دوست هستی؟
شاگرد: ملاک صحت سلب قطعی داشتن است؟ و الا شما میفرمایید قطعا شق سوم است یعنی قطعا از دوست هم صحت سلب قطعی دارد.
استاد: از دوست اثباتی قطعا صحت سلب دارد، بله فرض ما همین است و اصلا اگر ما این را تاکید نکنیم آن مقصود من جلو نمیرود، به طور قطع دوست نیست اما به دوست ملحق می شود در تعبیر.
شاگرد: اگر شاید ملاک دیگری را بیان بکنیم واضحتر جلو برود اما مطمئن هستیم آن طرفش هم همین صحت سلب است.
استاد: اصلا اساس بحث ما سر این است که ریخت یک مفهوم روا داری است ولو قطعا نیست، یک مفهوم دیگر ریختش عدم رواداری است، دشمن مفهومش طوری است که ریختش این است که در خیابان به یک کسی میرسید اصلا ابا میکنید بگویید این دشمن است، صحت سلب قطعی دارد.
شاگرد: عرف تبعید میکنید.
شاگرد2: ملاکات دیگری هم در کنار این صحت سلب باشد.
استاد: حالا من تحلیلش را عرض میکنم بعد عبارت را میخوانم.
شاگرد: به لحاظ این نیست که میخواهیم از جهت عملی با او معامله دوست بکنیم؟
استاد: نه! دوست فعلا یکی از مثال هاست.
شاگرد: منظورم این است که معامله دشمن نمیخواهیم بکنیم از جهت عملی.
استاد: معامله دشمن میکنیم. خیلی افراد هستند که در یک مقام خاصی همین کار را می کنند که معامله دشمن می شود.
شاگرد: هر که با ما نیست بر ماست!
استاد: بله! دقیقا در کارهای نظامی، زمان جنگ همین کار را درست برعکس میکنند. میگوید اگر با ما هستی، هستی، اگر نیستی، دشمن هستی. یعنی همین که تو را نشناسم سراغ ما نیامدی، در آن مقام نوکر ما نشدی، دشمن هستی. عوض میکند و این خلاف متعارف است.
شاگرد: آقا فرمودند که ما شق ثالث هستیم.
استاد: قبول نمیکند، همین را دارم میگویم.
شاگرد: میگویم شق ثالث برای تایید شما. بوش پسر گفت که یا با من یا بر علیه ما، که آقای خامنه ای فرمودند که ما شق ثالث هستیم.
استاد: بله آنها کارشان هست و همین را دارم میگویم، آنها کار درستی نمیکنند و این خلاف متعارف روشن است و میگوید هر کس با ما نیست پس علیه ما است، بر ماست. این دارد به خاطر انگیزههای مقطعی، سیاسی، جنگ و امثال اینها دارد این را اعمال میکند.
خب متعارف عرف چیست؟ متعارف این است که اگر الان دیدید نمیگوید دشمن من است، دوست هم به معنای اثباتیاش قطع داریم نیست اصلا ما آشنا نبودیم تا حالا همدیگر را ندیدیم، چطور دوست باشد؟ اما مفهوم دشمن رواداری ندارد نسبت به این کسی که الان او را دیدید ولی دوست رواداری دارد. چرا؟
رمزش این است که دو تا مفهوم متقابل متضاد یکیاش قطعا برای صدقش مؤونه میبرد، نوعا بار منفی دارد که نقص از طبیعی خارج یک چیزی کم میآورد یعنی صدقش مؤونهبر است. مقابلش آن ضد یک کاری باید اضافه انجام بدهد، خلاف طبیعت نیست، نباید قیچی بردارید طبیعت را نقص کنید. مقداری تاکیدش میکنید، جلوتر میبرید. الان دشمنی چیست؟ دشمنی مؤونه میبرد، چیزی است که باید بشود که با همدیگر درگیر باشند اما دوستی این است که به تعبیر آقا روایت دارد، وارد میشود میگوید سلام علیکم؛ سِلم یعنی چه؟ یعنی من دوست شما هستم. نفس آمدنِ دوستی مؤونه بر نیست.
چرا؟ چون بر خلاف طبیعی کار نیست. پیشرفت یک امر طبیعی است. تکمیل یک امر طبیعی است. لَبس بعد اللَبس امور طبیعی است. وقتی لبس بعد اللبس امور طبیعی است عرف فوری میفهمد. در خیابان فوری به او رسید، دشمن که نیست، دشمن مؤونه میخواهد باید بر خلاف طبیعت روابط اجتماعی یک کاری شده باشد تا به او دشمن بگویم. اما دوست طبیعی که هست، ما به هم رسیدیم، آن مراتب اثباتیاش مؤونه میخواهد اما نه موونه بر خلاف طبیعت که مؤونه ببرد.
شاگرد: این تفصیلی که عرض کردیم را شما قبول فرمودید؟ وجدان فرمودید که در عرض این که میفرمایید یعنی کلمات شما را قشنگ وجدان انسان به روشنی درک میکند تطبیق آخرش را متوجه نمیشویم. یعنی قطعا مواردی هست که میگوید کسی را که میخواهید با او برخورد کنید ببینید دوست است یا دشمن است؟ این جا قشنگ معلوم است که یک توسعهای در مفهوم دوست داده شده است و یک جاهای دیگری هم هست که توسعه در مفهوم دوست داده میشود اما اصلا فضایش کلا با فرمایش شما متفاوت است، آنجاهایی که شخص را میبینیم و میخواهیم یک ملاطفتی ایجاد بکنیم، اتفاقا معنای اثباتی دوست را نظر کردیم و مجازا این کار را کردیم.
استاد: مجاز مصحح عقلایی میخواهد یا نمیخواهد؟ مصححش چیست؟
شاگرد: همین نکاتی که فرمودید مصححش است ولی نتیجه غیر از فرمایش شماست، این از مصادیق آنها نیست.
استاد: یعنی شما میگویید مدلول تصوری دوست چون ریختش مؤونه نمیخواهد و به خلاف دشمن روادار هست پس برای این مجازگو مصحح است که بگوید تو واقعا همان دوستی هستی که سالها با هم رفیق بودیم.
شاگرد: این فرمایش آخر بالاتر از آن تحلیل است و اصلا در این سنخ کار اصلا تحلیل عقلایی آن همین است یعنی تو مثل دوست من هستی که چقدر با هم بودیم بنابر مجاز.
استاد: ولی آن آدرسی که دیروز گفتم واقعا این نیست، شما میرسید ماشین میآید کنار شیشه ماشین اگر به شما بگویند دوست محترم! این آدرس از کجا میروند؟ کسی جا نمیخورد که این چه گفت؟!
شاگرد: این تطبیقات حضرتعالی است، این جا چون داریم میگوییم دوست یعنی گفتیم ای عدم دشمنِ من؟ این طوری میفهمیم؟ یا این که یک جنبه اثباتی را اجمالا نگاه کردیم؟ یعنی انگار خواستیم با این بنده خدایی که قرار است یک کار ولو کوچک از او بگیریم یک دوستی هم گفته باشیم ملاطفتی ایجاد کرده باشیم، این مواردی که مثال زدید. برای بچه این خیلی خوب بود که ببین دوست است یا دشمن است با آن کسی که میخواهی برخورد کنی ولی موارد دیگر که مثال میزنید از باب اثباتش داریم دوستی را نگاه میکنیم، نه از باب عدم دشمن بخواهیم بگیریم.
استاد: اگر یک جایی مدلول تصدیقی کلام باشد؛ یعنی از قرائن حال و مقام میفهمیم که یک چیز مثبتی هم از او برای یک غرضی مقصود دارد ولو صدق هم ندارد میخواهد القا کند که فضای رابطه بین خودش را تلطیف کند، ما هیچ مشکلی نداریم.
شاگرد: غریبه و آشنا برعکس است یعنی آدمها ولو میدانند طرف خانهاش دو تا کوچه آن طرف تر است یک نحوه آشنا بودن هست ولی ملحق به غریبه میکنند یعنی کسی هم ناراحت نمیشود، میگویند فلانی را میشناسی؟ میگوید، غریبه است یعنی کسی هم بدش نمیآید، گاهی برعکس ما میفرستیم آن طرف.
استاد: بله اگر بار منفی نداشته باشد قبول دارم. و لذا من تحلیل کردم که کجا یکیاش محور میشود؟ آن جایی که یکی از طرفینش مؤونه بخواهد، اگر آشنا بودند مؤونه بخواهد ولو آن طرف هم منفی نباشد مانعی ندارد ولی نوعا این طوری است، علی ای حال دو تا متقابلین اگر یکیاش صحت سلب قطعی داشته باشد آن مؤونه بر است.
برو به 0:42:20
شاگرد: در روایت دارد «ما وافق القرآن فخذوه»، بحث بر «مایوافق و ما لم یوافق» بحث ها شده است، این مطلب شما هم می تواند این روایات را خوب تحلیل کند.
استاد: بله این هم برای ثنائی است. این اتفاقا خیلی مورد خوبی است که میگویید به وسیله حدیث میتوانید کتاب را تخصیص بزنید، میشود یا نمیشود؟ مخصص موافق کتاب است یا مخالف؟
شاگرد٢: مخالف است.
استاد: خب مخالف کتاب را باید رد کنیم، چرا تخصیص میزنید؟! این جا وقتی میگوید «ما وافق» یعنی «لم یخالف»، نه این که «وافق» یعنی «وافق» اثباتی. دقیقا «ما وافق کتاب الله»؛ یعنی «لم یخالف الکتاب». لذا و «ما خالف فردّوه». چقدر بحث شد سر همین که این نکته مهم است در این جا، موافقت به معنای عدم المخالفة است ولذا هیچ مشکلی نداریم که موافقت را بر عدم مخالفت اطلاق می کنیم. اما روادار است؛ یعنی مخصص هم در عین حال موافق است. موافق یعنی چه؟ به معنای عدم المخالف.
خیلی کاربرد این در جاهای مختلف زیاد است. فقط باید این تحلیل بشود همان طوری که شما فرمودید اسم همه اینها را ببریم، مدلول تصوری را، غیر تصوری را، ثنائیهایی که ثالث اسم دارد، ثنائیهایی که ندارد و ثنائیهایی که رواداریاش ممکن باشد یا رواداری آن ممکن نباشد. همه اینها وقتی اسم برده بشود یک مبادی استظهار خیلی خوبی به پا میشود. تا حالا من عبارت علامه از کشف المراد را نخواندم، خودتان هم یک نگاهی بکنید که ببینید ایشان حتی کراهت را حَسَن گرفتند. این دیگر خیلی عجیب است که امر مکروه واقعی را نه مکروه در عبادت، مکروه در مکروهات را ایشان حَسَن گرفتند با آن توضیحی که دادند.
والحمدلله رب العالمین
کلید: تقسیم ثنائی، کشف المراد، حسن وقبح، اطلاق حسن به کراهت، تخصیص، تحلیل ثنائی ها، واداری در مفاهیم، عدالت حقوقی، علامه حلی، خواجه نصیر، آیه نبأ، حجیت خبر واحد، زبان شناسی، مدلول تصوری، مدلول تصدیقی،
[1] القضاء و الشهادات (للشيخ الأنصاري)، ص: 126
[2] سورة طلاق، آیة 2
[3] سورة حجرات، آیة 6 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمين
[4] سورة اسراء، آیة 20
دیدگاهتان را بنویسید