مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 57
موضوع: فقه
بسمالله الرحمن الرحیم
جلسه۵٧: ١٣٩۵/١١/٠٢
اگر نظر شریفتان باشد، داشتیم عبارت مرحوم وحید بهبهانی رضوانالله علیه در بررسی و نقد نسبتاً تند عبارت فیض در مفاتیح را میخواندیم. در وسط صفحه ٩٩ اینطور فرمودهاند:
و ممّا يؤيّد أنّ أحد الأخبار الدالّة التي حملها على الوجوب رواية علي بن جعفر عن أخيه: إنّ الغلام يجب عليه الصوم و الصلاة إذا راهق الحلم، و عرف الصلاة و الصوم فإنّ الوجوب بالمعنى المعروف لا يناسبه، لأنّه فرع تعيين الوقت و تشخيصه، بحيث لا يحتمل التفاوت أصلا، فتأمّل![1]
«وممّا یؤید أنّ أحد الأخبار الدالّة آلتی حملها علی الوجوب روایة علی بن جعفر عن أخیه: إنّ الغلام یجب علیه الصوم والصلاة إذا راهق الحلم»؛ عرض کردم روایت از حیث مجموع سند -ولو یک مجهول در آن هست- قابل دفاع است. در کتاب مسائل علی بن جعفر هم -کتابی که در دسترس ما است- آمده است: «سألته عن الغلام متی یجب علیه الصوم و الصلاه قال اذا راهق الحلم و عرف الصلاه و الصوم»؛ تعبیر خیلی صریحی در کتاب است. «إذا راهق الحلم»؛ نرسیده ولی «قاربَ» نزدیک شده است.
«وعرف الصلاة و الصوم»؛ باز اضافه میفرماید که نماز و روزه را به خوبی سر دربیاورد. برادر بزرگوار امام، علی بن جعفر سلام الله علیه که ایشان چه شخص بزرگواری است! از آن کسانی است که واقعاً توثیق او سخت است؛[2] یعنی این بزرگوار چقدر جلیل است!
خلاصه از امام سؤال میکند و امام به امری که اصلاً توقیت زمانی یا وصف زمانی در آن نیست، موکول میکنند. یعنی اصلا شبیه انبات و بلوغ در آن نیست بلکه فقط به حالت روحی ایکال فرمودند. یعنی «عرف الصلاة والصوم» و «راهق الحلم»؛ راهق کاملاً لفظی است که منعطف است. به معنای قاربَ است. زمان قارب چقدر است؟ خصوصیات فرق میکند. توضیح این «راهق» به «عَرَف» است. یعنی وقتی که «عرف الصلاة والصوم»، مراهق است. مراهق چه کسی است؟ کسی که «عرف»؛ و الا دیگر با این مضمون خیلی خوب واضح است و ظاهراً هیچ مشکلی ندارد. فقط مرحوم وحید از روایت استفادهای کردند و بعد یک فتأمّل گفتهاند. استفاده ایشان را آن روز خواندیم. فرمودند که این روایت که حضرت فرمودند: «یجب علیه»، این «یجب»، یکی از معنای وجوبی است که شیخ الطایفه فرمودند. فرمودند ما دو نوع وجوب داریم؛ یکی وجوب العتاب و دیگری وجوب العقاب. وجوبی که یترتب علیه العقاب و وجوبی که یترتب علیه العتاب. میفرمایند: اینجا آن وجوب «یترتب علیه العتاب» است. خود امام میفرمایند: «راهق»، خودشان میفرمایند: «عرف»، نظمی ندارد. پس معلوم میشود وقتی میگوید «عرف» و «راهق» به این معناست که اگر ترک کند، عتاب میشود نه اینکه عقاب شود.
فرمودند: «فإنّ الوجوب بالمعنی المعروف»؛ همه ما میدانیم که حکم قطعی و جزمی است، «لا یناسبه»؛ مناسب این بیان حضرت در این جواب نیست. چرا؟ «لأنّه فرع تعیین الوقت وتشخیصه»؛ اول باید یک وقتی باشد و تشخیص داده شود و بگویند این علائم بلوغ آمد پس حالا «یجب». و الا وجوب را بر چیزی که خودش نامعین است، بیاوریم؟! «عرف الصلاة والصوم»؛ چه روزی او چشم از خواب باز میکند و میگوید که الان من «عرفتُ الصلاة والصوم»؟! بلکه تدریجی است، خُرد خُرد است؛ نمیشود برای آن مرز معین کرد.
«لأنّه فرع تعیین الوقت وتشخیصه بحیث لا یحتمل -یعنی لایحتمل وجوب بالمعنی المعروف- التفاوت أصلا»؛ نمیشود وجوب به امر شناور معلق شود. «اذا عرف الصلاة والصوم، فقد وجب»؛ حالا چه زمانی است؟ معلوم نیست.
برو به 0:04:47
«فتأمّل!». این را چرا فرمودند؟ دلالت روایت که خوب بود و ایشان هم فرمودند که شاهد بر این است که این وجوب، وجوب معروف نیست. پس وجه این «فتأمّل!» چیست؟ چیزی که من روی مبانی خود مرحوم وحید به ذهنم میآید، این است که آیا صرف اینکه نمیشود برای امری تعیین وقت و تشخیص وقت کنند، دلیل این است که نمیتواند وجوب -بر معنای معروف- بر آن معلق شود؟! معلوم نیست. موضوع درجایی که ایشان و مشهور استصحاب میکنند، میتواند موضوعی باشد که مشروط به چیزی است که میتواند برای دیگران معین نباشد. مثلاً ما چیز حسیای بالاتر از طلوع فجر نداریم. وقتی فجر طالع شد،میخواهد صائم شود و چیزی نخورد. حالا از کی دست بکشد؟ همینکه دو، سه ساعت از شب رفت، نباید چیزی بخورد. چرا؟ زیرا احتمال میدهد یکدفعه طالع شود. بعد از اینکه طالع شد، دیگر نمیتواند چیزی بخورد. بعد از اینکه طالع شود هم صائم است. قبل از آنهم احتمال میدهد که فجر بیاید. کِی نخورد؟ آقایان میفرمایند که درست است که طلوع فجر یکزمان و ابتدای صوم است، اما راه اثبات آن این است که شما میتوانید این موضوعی که تحقق آن دفعی است و وقتی هم که طلوع شد دیگر بر تو صوم واجب است را با استصحاب لیل انجام دهید و خود را از نگرانی دربیاورید.
مجموعه موضوعی است که قبل از اینکه بیاید برای شما تبیینی ندارد و وقتی هم که آمد، دیگر گذشته و نمیتوانی چیزی بخوری، مجموع آن را میتوان بهضمیمه استصحاب، منظم کرد. شما میگویید: وقتی که یک دفعه طلوع فجر میآید، دیگر نمیتوانم چیزی بخورم. میگوییم «حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ». تو از حیث اینکه طلوع فجر است، مشکلی نداری، دلت جمع باشد؛ مستصحب اللیل هستی، بخور «کُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ». وقتی متبین شد، دست بکش. ببینید، «حَتَّی یتَبَینَ» روی حساب برداشت مشهور نمیگوید که تبیّن موضوع حکم است. بلکه «حَتَّی یتَبَینَ» یعنی دیگر آن استصحابی که قبلاً انجام میدادی، دیگر تمامشده است. «اُنقض الیقین بالیقین». قطع داشتی که شب است. مواردی بود که برای تو مشکوک بود، امر منظم این است که وقتی در بقاء شب شک داری، بگو هنوز شب است. بگو هست، هست، هست تا اینکه «یتَبَینَ». حالا وقتی روشن شد، دیگر نخور. «اُنقض الیقین باللیل» را به «یقین بالنهار». «حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ» یعنی قطع پیدا کردی که صبح شده است. ببینید که منظم شد. اگر همینطور میگفتند وقتی طلوع فجر شد روز است و قبل از آن خودت را نگهدار و مواظب باش، نخور که شاید طلوع فجر شد، دیگر نمیتواند آرام سحری بخورد. مخصوصاً وقتیکه ساعت و … نباشد و بخواهد به افق نگاه کند، دیگر آرام میتواند سحری بخورد؟! نمیداند که الان طالع شد یا نه، ولی میگویند نه. تو دلت آرام است؛ با استصحاب لیل، حکم نظم پیدا میکند.
بنابراین هر کجا که موضوع معلّق به چیزی است که بهحسب ظاهر فرمایش ایشان وقت معینی ندارد -موضوع که روشن است و مبهم نیست- با ضمیمه شدن استصحاب، نظم هم میآید. عین همین چیزی که شما برای بلوغ میگویید. برای طفلی که بلوغ به انبات دارد، چه میگویند؟ میگویند وجوب بالمعنی المعروف نیست؟ وقتی از خود ایشان -فقیه بزرگ اعصار مثل وحید بهبهانی- بپرسید که در مورد صبیای که شک دارد انبات شده یا نه، چه میگویند؟ فوری جواب میدهند تا مادامیکه شک دارد، بالغ نشده است. این هم همین است. الان امر وجوب قطعی است، بلوغی که وجوب حتمی میآورد معلق است به انباتی که تحققش میتواند مشکوک باشد. ولی شما میتوانید با استصحاب به آن نظم دهید. میگویید انبات نیست، نیست، نیست تا قطع پیدا کنید که انبات آمده است. وقتیکه قطع پیدا کردید، حالا وجوب هم میآید. موضوع انبات بود، ولی تحقق آن مشکوک بود. انباتی که موضوع بود خودش میتوانست حالت جزمیت و قطعیت داشته باشد، وقتی ندارد، با چه چیزی به آن نظم میدهید؟ با استصحاب.
لذا من اینطور به ذهنم آمد که این فتأمّل ایشان اشاره به این است که این قاعده کلی اینطور نیست. یعنی فرمودند: «فإنّ الوجوب بالمعنی المعروف لا یناسبه»؛ مناسب این تعبیر امام علیه السلام نیست. چرا؟ «لأنّه فرع تعیین الوقت وتشخیصه»؛ زیرا ما خیلی از جاها با این که وجوب بالمعنی المعروف داریم اما تعیین وقت هم نشده است. مثل انبات. انبات دارای وقت است؟ نه، یک کاری است که در زمان محقق میشود و اتفاقاً تدریجی هم هست، لحظهای نیست. چطور آنجا با اینکه قائل به وجوب بالمعنی المعروف هستیم، آن را نظم میدهیم؟ هر چه آنجا میگویی، اینجا هم بگو. «عرف الصلاة و الصوم» یک مرحلهای است که قاطع میشوید، قبلش استصحاب میکنید، چه مانعی دارد؟«راهق الحلم» چه زمانی راهق است؟ تا یک حدی از آن مشکوک است؛ وقتی مشکوک است استصحاب میکند. وقتی قطعا «عَرَف» و «راهَقَ» شد، به روایت عمل میکنیم. نمیشود که بگوییم مضمون روایت اصلاً با وجوب بالمعنی المعروف سازش ندارد، فتأمّل!
برو به 0:11:25
شاگرد: زمانی که شارع آن را جعل میکرد، آن را آنی دیده بود یا او هم تدریجی دیده بود؟ مثل همان بحثی که درباره غروب یا درباره طلوع فجر مطرح است. یعنی بحث فهمیدن یک چیز است اما بحث دیگر این است که تشریع چگونه بوده است؟ آیا تشریع شارع نقطهای بوده است و یا اینکه شارع آن را طیفی تشریع کرده است؟
استاد: در تشریع شارع یکی همان مبنای معروف است که او یک موضوعی را در نظر گرفته و همانطور که صاحب جواهر فرمودند انبات و احتلام علامت آن موضوع هستند. فقط نسبت به سن فرمودند: ظاهر اصحاب این است که سن، بلوغ شرعی است و خود شارع به ۱۵ سال موضوعیت داده است. همانجا خودشان هم احتمال دادند که سن هم اماره باشد و بعد برگشتند و فرمودند: «ظاهر الاصحاب خلافه» این برای آن فضا است اما آن طوری که تابهحال مباحثه شد، وقتی قرار شد در عناوین اولیه همه اصناف مکلفین ملاحظه استغراقی نشوند، فرمایش شما لازمه آن نیست. یعنی ما فقط در عنوان اولیه آن حکم، صرف اقتضای نفس متعلق را در نظر میگیریم. یعنی موضوع بلوغ شرط کار نیست. بلکه موضوع، الصلاه علی العامل است؛ هر کس در هر وقتی، موضوع واقعی است. چرا؟ چون ما به اینکه با چه شرایطی بیاید اصلا نظر نکردیم بلکه ما فقط به این کار و اقتضائش کار داریم. این کار با خصوصیات بیاید، اقتضائات آن تام است.
شاگرد: شارع لازم نیست در مراحل بعدی هم نگاه کند؟ شارع باید در همان مناسب موطن فعلیتش لحاظ کند و جعل کند.
استاد: موطن مناسب گام دوم بود. گام دوم همان بحثی است که امروز میخواهم عرض کنم. روی این مبنا که بگوییم گام دوم است، چطور باید حرف بزنیم؟
علی ای حال چیزی که من احتمال میدهم، فتأمّل ایشان ناظر بر این بود که قبول نکنیم هر کجا وجوب بالمعنی المعروف است، حتماً باید گیر تعیین وقت و خطکشی باشد بلکه معقول است که موضوع ما موضوعی تدریجی الوجود باشد و حالت روشن نداشته باشد اما بهضمیمه اصل عملی استصحاب کاملاً به آن نظم میدهیم که مکلف در آرامش خاطر است و هیچ مشکلی هم ندارد.
شاگرد: اصل تقسیم وجوب به عقابی و عتابی مقبول است؟
استاد: این تقسیم را شیخ الطائفه در تهذیب فرمودهاند. ظاهرش این است که شواهد زیادی دارد که درست باشد. جلوتر شاید بحثش را کردیم. شواهد متعددی پیدا کردیم که این فرمایش شیخ خیلی فرمایش پخته و خوبی است. یکی از جاهایی که صاحب حدائق بهشدت به شیخ طوسی تند شده، همینجا است. یادتان هست؟ یک عبارت بسیار تندی به شیخ الطائفه گفتند. همانجا بود که شاید مباحثه میکردیم، عرض کردم: نه حرف شیخ شواهد دارد و خوب است و اینجور نیست که ایشان این کلمه تند را برای شیخ بگویند.
فعلا درباره فتأمّل این به ذهن من میآید.
ببینید! ما دو حرف داریم. یکی حرفهایی که تا حالا زدیم و اگر آن حرفها درست باشد، چطور باید بگوییم و یکی هم طبق آن چیزی که مشهور فرمودهاند و عمل کردهاند و فتوا به ۱۵ سال و ۹ سال دادهاند، چه باید بگوییم؟
این سه فضایی که تا حالا آمدیم، فضای خیلی واضحی است. فضای اول، فضای انشاء ثبوتی عناوین اولیه است. یعنی میگوییم نفس کار و متعلق الحکم اقتضاء تام برای تحقق دارد. یعنی در آن مقام به اصناف مکلفین کاری نداریم. در مقام انشاء احکام اولیه با شروط ترتب اثر و فعلیت اصلاً کار نداریم؛ اینها برای گام بعدی است. این یک گام.
در گام دوم، شارع به آن عناوین اولیه نظر میکند و اصناف مکلفین را در نظر میگیرد و برای هرکدام حرفی میزند. چرا اصناف را در نظر میگیرد؟ برای اینکه نسبت به انشائات حرف بزند. حالا میفرماید: «رُفِعَ القَلَمُ عَنْ الصبی»؛ یعنی قبلاً یک قلمی بود و آن قلم هم قیدش بلوغ نبود -به این بیانی که الان عرض کردم- وقتی قیدش بلوغ نبود، حالا میآییم و در گام بعد میگوییم: اگرصبی است، به او در حکم اولیه ارفاقی میدهیم. مثلاً جواز ترک مرجوح دارد. توضیحات آن را عرض کردم. فقط اشاره است.
در چنین فضایی که گام دوم برداشته شد، صبی نسبت به آن عناوین اولیه یک ارفاق دارد، جواز ترک دارد، اگر انجام نداد عقابش نمیکنند. یک گام سوم میماند.
گام سوم این است که آن احکام اولیه مثل صبا، حیض یا هر چیزی که در گام دوم ثبوتا انشاء شده، حالا در خارج بالفعل میشود. حالا موضوع پیدا میکند و مکلف میخواهد اینها را انجام بدهد. مکلفی که مصداق آن احکام و عناوین در گام اول و دوم است. میخواهد نماز بخوانند و سایر احکام شرع را انجام دهد، به این میگوییم مقام امتثال. وقتی حکم بالفعل شده و میخواهد امتثال بکند، باز شارع برای ممتثل امر خودش حرف میزند. ببینید! وقتی میگفت من به صبی ارفاق میکنم، کاری به مقام امتثال نداشت، یک عنوان کلی ثبوتی بود ولی ناظر به مقام قبلی خودش بود. ولی حالا مولی به همین صبی یا همین غیر صبی در زمانی که میخواهد امتثال کند قواعدی را –مولویاً یا ارشادیاً- یاد میدهد تا بهترین امتثال را انجام دهد. به آن مدیریت مرحله امتثال میگوییم. مثلا وقتی شک داری وضو داری یا نه، برو وضو بگیر. وقتی وضو داشتی و شک داری، برو… .
برو به 0:18:16
ببینید! در اینجا مولا نمیخواهد بگوید وضو چیست یا حکم ثبوتی بدهد، اصلاً. بلکه میگوید: وضویی جعل کرده بودم، همه هم میدانید، تو الان شک داری، برای امتثال آن امر وضویی من اینطور رفتار کن. چرا؟ چون شاک هستی، ظان هستی، مضطر هستی، مکره هستی و امثال اینها.
وقتی این سه فضا را دانستیم، به بحث خودمان برگردیم.
سنگینترین قسمت بحث جمع بین روایات است. اینهمه روایات چطور جمع شوند، متعارض هستند. مجبور هستیم به یکی از آنها عمل کنیم و بقیه را کنار بگذاریم؟! برای اینکه بحث پیش برود، عرض میکنم؛ اینطور نیست که وقتی سروکار ما با سن و سال صبی است، اگر یک دلیل میگوید ۱۵ و دیگری میگوید ۱۳، بگوییم تعارض دارند. واقعاً در چنین فضایی ما باید بگویم که تعارض دارند؟! نمیتوان دو سال تعیین شود؟! میشود. به چه بیانی؟
یادتان هست که به عنوان مقدمات کار عرض کردم که آیا استصحاب اماره یا اصل است؟ اینطور که عرض کردم، گفتم: بعضی جاها شک مستقر داریم. وقتی شک داریم یعنی بناگذاری و اصل عملی است. اما در جای دیگر اصلاً لم یحدث امرٌ یشککنا، ولی چون زمان گذشته، آن یقین سابق به نحویکه قبلا بود را نداریم، زیرا زمان گذشته است. در اینجا استصحاب اماره است. این یک نکته.
نکته مهم دیگری را نیز امروز میخواهم برای استصحاب اضافه کنم. ببینید! استصحاب این بود که وقتی به چیزی یقین داری، از یقین قبلی دست برندار و لکن تنقضه بیقین آخر.
مثلا این چیز پاک بود، یقین داریم پاک است. بعد دو شاهد عادل شهادت میدهند که این نجس شده است. استصحاب میگوید: نه، تا وقتی خودت ندیدی به عادل چه کار داری؟ تو که ندیدی، یقین هم که نداری، ولکن تنقضه بیقین آخر. از یقین قبلی دست برندار مگر به یقین دیگر.
این مفاد استصحاب است؛ وقتی دو شاهد عادل شهادت میدهند که این نجس شده است، دست از یقین به طهارت قبلی خود برمیدارید یا نه؟ قطعاً کسی که یک مقدار با فقه آشنا باشد، میگوید وقتی اماره بیاید، حاکم یا وارد –علی اختلاف- بر استصحاب نیست؟! اماره بر استصحاب وارد است؛ یعنی وقتی میخواهی یقین قبلی را برداری، آن را نقض کنی، دو جور یقین قبلی را نقض میکنی:
یکی تنقضه بیقین آخر که میفهمی که یقین جدیدی آمد و آن را برد.
یکی تنقضه بیقینیٍ آخر؛ در کلاس میگفتیم: علم و علمی. اماره علمی است. علم نیست. یعنی ظن معتبر. مولی میفرماید: این ظن برای شما حجت است و وقتی حجت شد دیگر تمام است و استصحاب کنار میرود. نمیتوان گفت: استصحاب میگوید: ولکن تنقضه بیقین آخر؛ تا یقین نیاید، اماره هیچ فایدهای ندارد. احدی این را نگفته است. الحمدالله این از مطالبی است که هیچکس در آن اختلافی ندارد. وقتی اماره آمد، استصحاب کنار میرود.
اماره ظنی قطعاً یقین نیست؛ ولی استصحاب را میبرد. چه زمانی میبرد؟ وقتیکه استصحاب اصل باشد؛ یعنی اگر استصحاب اماره باشد، بین دو اماره، باید اقوی الظنین را ببینیم. در این صورت از بین رفتن استصحاب توسط اقوی به چه نحوی است؟ به نحو ورود یا حکومت؟ صاحب کفایه ورود میگفتند و شیخ به نحو حکومت میدانستند.
وقتی اماره استصحاب را از بین برد، خود اماره این کار را کرد یا دلیل حجیت اماره؟ اماره میگوید: حالا دیگر استصحاب رفت. خود اماره با قد و قواره خودش و قطع نظر از دلیل حجیتش استصحاب را میبرد یا با ملاحظه دلیل حجیتش استصحاب را میبرد؟ قطعاً با ملاحظه دلیل حجیت. دلیل حجیت است که این را برای تو حجت قرار میدهد. اگر یکی عادل است، هنوز استصحاب کن. اگر دو عادل است، حالا دیگر استصحاب رفت. پس مفاد دلیل حجیت نقش خیلی مهمی دارد. یقین دوم تکوینا یقین قبلی را میبرد. اما اماره به دلیل حجیت آن را میبرد. دلیل حجیت اماره است که استصحاب را از دست شما میگیرد. حال نقل کلام میکنیم به دلیل اماره و حکمت و مفاد آن.
دلیل میخواهد بگوید که از استصحاب دستبردار، چرا؟ چون اماره داریم، مگر غیر از این است که اماره موجب ظن است اما ظن مراتب دارد. مثل قطع ۱۰۰ درصدی نیست. البته قطع عرفی قابل شدت و ضعف است، آن بماند. ولی احدی شک ندارد که ظن عرفی مراتب دارد و قابل شدت و ضعف است. بزنگاه عرض من اینجا است وقتی کسی میخواهد استصحاب را از دست دیگری بگیرد، برای این گرفتن مراحلی را در نظر میگیرد. صوم را مثال میزنم.
برو به 0:24:28
یکی این است که میگوید: شما وقتی میخواهید روزهدار شوید، مستصحب اللیل هستی. میگویی: استصحاب شب میکنم و میخورم؛ «حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الْخَیطُ الْأَبْیضُ». بسیار خوب، همینجا میتوان یک اماره حجت بیاوریم. مولی میفرماید: اینکه فرموده «حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الْخَیطُ الْأَبْیضُ»، اگر خروسی هم بخواند قاطع استصحاب است. یعنی صاحب دلیل اماره –شارع- میفرماید جعلت لک صیاح الدیک تبیّناً لطلوع الفجر. امارهای است که حجت قرار داده شده است. با این فرض شما دیگر مستصحب اللیل نیستید. وقتی صدای خروس بیاید، استصحاب قطع میشود.
در این فرض قطع نداریم و تبیّنی نیست که بگوییم استصحاب لیل قطعاً به وسیله تبیّن رفت. اما دلیل حجیت اماره هست. میگوید وقتی صدای خروس به گوش تو آمد، جعلتک کالمتبین النهار. حکومت باشد یا ورود، در هر حال مقصود روشن است و این اماره حجت شد. کسی که این اماره را حجت کرده، نمیتواند جهت احتیاط را در نظر بگیرد و استصحاب شما را با پشتوانه احتیاط قطع کند؟
مثلاً روایت میگوید: اگر میخواهی ببینی که طلوع فجر شده یا نه به آسمان نگاه کن. اگر فلان ستاره به ربع آسمان رسیده باشد، طلوع فجر شده است. این اماره اگر حجت است، معنایش این است که وقتی به آسمان چشم انداختی و دیدی ستاره آمده، اماره، استصحاب را از دست شما میگیرد. یعنی حالا دیگر استصحاب معنا ندارد. وقتی صدای خروس آمد، وقتی ستاره وسط آسمان آمد، دیگر استصحاب ممنوع است و دیگر حق نداری چیزی بخوری.
ببینید! وقتی انقطاع استصحاب به اماره است، انقطاع آن دائر مدار بُرد آن دلیل اماره است که آن را چطور قرار میدهد. اگر اینطور است، به گمانم احدی در آن شک نکند که دلیل استصحاب میتواند استصحاب را بهصورت افضل قطع کند؛ یعنی بگوید: یجوز لک عمل بالاستصحاب؛ لکنّ الافضل لک قطع الاستصحاب. اینکه امر محالی نیست. بگوید دلیل اصلی این است: «کلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الْخَیطُ الأَبْیضُ»؛ یقین را حفظ کنید تا یقین بیاید لکن الافضل لک اذا سمعت صیاحة الدیک، ان تمسک عن الطعام و الشراب. این به نظر شما محال است؟ نه، کجایش محال است؟ امر بسیار واضحی است.
پس نتیجه خیلی خوبی گرفتیم: دلیلی میتواند بیاید امارهای را به نحو افضل قاطع استصحاب قرار بدهد. در آن نخوابیده که حتماً دلیل حجیت اماره، اماره را به نحو عزیمت، وارد و حاکم بر استصحاب قرار بدهد. یعنی بگوید: در اینجا حتما حرام است که استصحاب کنید! نه، اینطور نیست. چرا؟ رمز آن را عرض کردم؛ چون استصحاب میفرماید: «ولکن تنقضه بیقین آخر». یقین آخر تکوینا یقین قبلی را از بین میبرد؛ اما اماره که آن را تکوینا از بین نمیبرد، مثلا دو شاهد عادل میگوید نجس شده است؛ شما به اماره استصحاب را از دست خودتان میگیرید. اماره میگوید: این پاک بود، اگر دو شاهد عادل گفتند نجس شده، بگو نجس است لذا استصحاب میرود. اما اگر یک شاهد عادل گفت، بهتر است که به استصحاب عمل نکنید. این چیز معقولی است. ولی اگر یقین میآمد، این افضلیت معنا داشت؟ نه. شما یقین داشتید پاک است، حالا هم یقین کردید نجس است، بگوییم: بهتر است که به یقینت عمل کنی؟! معنا ندارد.
پس این نکته مهمی است درجایی که استصحاب به وسیله اماره از دست ما گرفته میشود، میتوانیم بدون تعارض چند دلیل بیاوریم. متعارض نیستند. همینطور به ترتیب افضلیت و احتیاط، کم کم تا نهایت امر بروند. یعنی تا جایی که استصحاب در آخر کار بهطورقطع از دست ما گرفته میشود.
برگردیم به فضای بخش خودمان.
برو به 0:28:58
روایتی میفرماید اگر حلم، انبات، انزال صورت نگرفته، ۱۳ سالگی بالغ است و در روایت دیگر میگوید ۱۵ سالگی طفل بالغ میشود. اگر انبات و انزال شده که هیچ، اما اگر نشد شارع میخواهد نظمی بدهد. لذا استصحاب کنید، میخواهید به آن بلوغی که شارع بعد از آن دیگر ارفاقی ندارد برسید. حال شارع میخواهد استصحاب را بردارد. یکی از ادله رافع استصحاب ۱۳ سال است؛ یعنی ۱۳ سالش که شد، دیگر باید شروع کند. اما وقتی در جای دیگر میفرماید: ۱۵ سالش که شد حتماً باید شروع کند، میفهمیم ۱۳ سال افضل بود. دلیل ۱۳ سال استصحاب صبا را به طور افضل از دست ما گرفت. دلیل ۱۵ سال استصحاب صبا را به نحو عزیمت از دست ما گرفت.
شاگرد: باید لسان ادله را دید.
استاد: یکی از لسانها جمع است؛ او میگوید: ۱۳ سالت که شد انجام بده. او میگوید: ۱۵ سالت که شد انجام بده. شما بین مثبتین چهکار میکردید؟ جمع بین مثبتین، من میخواهم به همان برگردانم. یک دلیل میگوید: عالم را اکرام کن، و دیگری میگوید: عالم عادل را اکرام کن. جمع آنها به چه بود؟ به تقیید نبود. بلکه میگفتید: هر دو را انجام بده اما این افضل است. اینجا هم همان لسان را دارید، چرا میگویید معارض است؟ چرا فضا را تعارض کنیم؟ روایاتی که بسیار زیاد هستند را بگذاریم کنار؟! چرا کنار بگذاریم؟ وقتی ما میتوانیم در فضای فقه الحدیث به پشتوانه همین عرض بنده بین این روایات جمع کنیم، چرا آنها را کنار بگذاریم. بلکه ما در این مقام هستیم که استصحاب از دست ما برود و بگویند: حالا دیگر صبا را استصحاب نکن. وقتی میگویند حالا دیگر نکن، اگر علم است که هیچ؛ زیرا تکوینا صبا میرود اما اگر به علم نرفته، با مراحل مختلفی از اماره که جعل میکند میرود. امارهای که میگوید: بهتر است از دهسالگی همه کارها را انجام بدهید، بهتر است انجام بدهید. شما بگویید: بهتر است و حال آنکه موضوع انزال و انبات بود؟ -این را برگردیم- اصلاً فقها هم خودشان نفرمودند که موضوع انزال و انبات است. بلکه فرمودند: علامت بلوغ است. اینها علامت است. مرحوم صاحب جواهر مفصل بحث کردند. خود وحید هم در اینجا میفرمایند. دنباله همینجایی که ما میخواندیم میفرمایند که احتمال دارد این بچه بالغ شده باشد اما مدتی نفهمد. میگویند: شارع احتیاط کرده است. البته به بیانی که بنده عرض کردم -عدم تعارض بین ادله- نیست. میفرمایند: اینجا میتواند احتیاط باشد؛ چون خیلی از بچهها این حالت را نمیفهمند.
در صفحه 100 میفرمایند: «من باب الاحتیاط فی الدین، لأنّه إذا بلغ هذا السنّ بلغ وقتا یمکن أن یحتلم فیه[3]»؛ صاحب جواهر هم فرمودند. قطعاً مزاجش طوری است که بالغ است و قدرت انزال منی دارد اما هنوز انزال نشده است. ۲۰ روز یا یک ماه است که قدرت انزال منی دارد و بالغ است اما هنوز خواب ندیده است. خواب که میبیند، کاشف از این است که یک ماه قبل بالغ بوده است. ایشان میگوید احتیاط است. اما اگر اینطور است، چرا اماره نتواند چنین احتیاطی بکند؟شارعی که میخواهد بهترین مصالح را نصیب مکلف کند، این احتیاط را برای او قرار میدهد.
ببیند مشهور در پسر چقدر زیبا، آخر روایات را عمل کرده است. یعنی همه روایتهای دیگر خلاف احتیاط بوده است. خوب وقتی روایت میگوید ۱۵ سال، ما برویم ۱۳ سال را بگیریم؟ روایت میگوید ۱۵ سال؛ یعنی آخرین حدی که فقیه مطمئن میشود که دیگر شارع میگوید و تمام میشود، ۱۵ سال است.
شاگرد: اینکه بعضی از آقایان فرمودند: در هرجایی یکی از این روایات را باید گرفت؛ مثلاً در معاملات یکجور و در جای دیگر…
استاد: آن حرف سر نمیرسد.
برو به 0:33:53
شاگرد: نه، ممکن است بگوییم احتیاط درجاهای مختلف متفاوت است.
استاد: احسنت، این درست است؛ احتیاط در حوزههای مختلف میتواند تفاوت کند؛ اما آن حرفی که فیض فرمودند که ما در شرع بلوغ حیثی داریم ، این سر نمیرسید. به خاطر اینکه اساساً بلوغ حقیقت شرعیه نبود. صباوت هم حقیقت شرعیه نبود. بلکه حقیقت عرفی بود و در عرف بعد از بچگی بالغ میشود. عرف برای آن دو بلوغ قائل نیست. بلوغی که عرف میگفت. وقتی حقیقت شرعی نداریم و شارع هم برای این موضوع عرفی حکم آورده، لذا غیر از معنای عرفی نداریم. از طرف دیگر هم عناوین اولیه قید بلوغ نداشتند.
با این بیان چقدر روایت علی بن جعفر از امام کاظم علیه السلام زیبا میشود! پرسید: چه موقع یجب؟ حضرت فرمود: هر وقت که «عرف الصلاة والصوم»و«راهق الحلم»؛ یعنی میزان برای اینکه احکام بیاید، این است که از حکم سر دربیاورد. پایینترین حدش ۷ سال است، ۶ سال است که در ۶ سالگی بر او نماز میت، واجب است. ازآنجا شروع شده؛ دلیل داریم. میگویند صبی از ۶ سالگی نماز بخواند، از هفت سالگی نماز بخواند، از هشت سالگی نماز بخواند. همه اینها دلیل دارد، هیچکدام از اینها متعارض نیستند. همه اینها وجه حمل روشنی دارند؛ میخواهند مرحله به مرحله به نحو افضل استصحاب را از دست مکلف صبی بگیرند. میگویند: کم کم سر درمیآوری. کم کم «تعرف الصلاة والصوم». دیگر ۶ سالگی وقتش است. چهار سالگی هم میتوانستی، اما شش سال که شدی حالا دیگر شروع کن. ببینید! در هر مرحله استصحاب صبا و عدم درک فاهم خطاب را از او میگیرند. همینطور میآید تا آن وقتیکه دیگر استصحاب تمام میشود.
شاگرد: افضلیت به چه معناست؟
استاد: فرض این شد که وقتی میگویند نماز ظهر واجب است، کاری به بلوغ و صبا ندارند. یعنی در عنوان اولی صرف اقتضاء متعلق حکم ملحوظ بود. در گام بعدی شارع ارفاق میدهد و میفرماید به کسانی که حرف من را میفهمند، اما هنوز بچه هستند -بچهای که هنوز خطابش ناظر به عرف است ،نه موضوع شرعی- ارفاق میکنم؛ یجوز لهما. این ارفاق همینطور ادامه دارد اما چه زمان این ارفاق را برمیدارند؟ شارع میفرماید استحبابا ارفاق خودم را تا ۶ سالگی برمیدارم. آیا این محال است؟! کجای آن محال است؟! میگوید: من ارفاق کردم. ۶ سالگی که رسید، استحبابا ارفاق را برمیدارم. چون موضوع بلوغ معرفت صلات و صوم است که او هم میتواند آن را انجام بدهد اما به او ارفاق کرده بودم ولی وقتی ۶ ساله شد، به نحوه افضل این ارفاق را برمیدارم؛ یعنی برو به دنبال انجام عبادت.
شاگرد: یعنی استحبابا بلوغش واجب میشود؟ معنای آن چطور است؟
استاد: استحباب تابعی است. یعنی همان امر، امر وجوبی بود به خاطر نفس المتعلق؛ اما در گام دوم گفتند: چون صبی هستی، جواز ترک مرجوح داری؛ نتیجه چه شد؟ بر او که امر استحبابی نشده است. اما خروجی امر وجوبی به ضمیمه جواز ترک مرجوح، استحباب تأکیدی میشود.
شاگرد: با این بیان که افضلیت در قطع استصحاب است، اگر بخواهد به این افضلیت عمل کند چه اتفاقی میافتد؟
استاد: نمازها را میخواند، البته نماز ظهر صبی را قصد نمیکند، چون نیازی نبود. بلکه همان نماز ظهر مسلمین را میخواند. در شرع دو نماز ظهر نداریم. میگوید از ۶ سالگی هر نماز ظهری که پدرت میخواند، تو هم بخوان؛ همان نماز است.
شاگرد: اگر نخواند برای او عقاب هست؟
استاد: نه، افضل است. ارفاقی که قبلا بود هیچ، اما حالا میگوییم افضل این است که اینطور بخوانی. این یعنی عقاب دارد؟! نه.
شاگرد: فرقش با مراحل قبل چه بود؟
استاد: مراحل رجحان است. جواز ترک مرجوع دارد و مرجوح مراتب دارد؛ یعنی وقتی ۱۳ ساله شد، برای او استحباب خیلی مؤکد است. به این معنا. به تعبیر شیخ الطائفه «یعاتب»؛ او را عتاب میکنند که چرا نخواندی؟ اما باز او را عقاب نمیکنند.
شاگرد: در لسان روایات هم اینطور است که «اذا بلغ ثلاث عشر وجب» ولو تعبیر وجب باشد؟
استاد: آن مانعی ندارد؛ هرکس با لسان روایات انس بگیرد، میبیند دهها روایات، صدها مورد شاهد دارد؛ یعنی شارع در مجموعه بیانات خودش کاری میکند که برای بدنه مکلفین بالاترین مصالح و مفاسد را جمعآوری کند. معطل اضعف مکلفینی که اصل تشریع را ناظر به آن قرار داده، نمیماند. اصل تشریع و ایجاب را ناظر به از اضعف مکلفین قرار داده است؛ اما برای دیگران کاری میکند که فقها میفهمند. در کلاس فقه همه سر درمیآورند و جمع میکنند؛ اما خود شارع بیاناتش را به نحو بیانکنندهای که مصالح و تمام شئونات را برای سایر مکلفین جمعآوری میکند و مفاسد را دور میکند، قرار میدهد.
شاگرد: ملاک بلوغ دقیقاً چه شد؟
شاگرد٢: با این بیان تعبیر ۱۶ سال و ١٨ سال که در روایات وارد شده را باید ملاک قرار بدهیم.
استاد: بله. البته روایاتی بوده که در بین مفتین و محدثین معروف نبودهاند، لذا اصلاً نیامدهاند و بر طبق آن عمل نشده است. و الا اگر آن روایت بین محدثین معروف بود و مدام برای یکدیگر نقل میکردند، طبیعتاً ذهنشان به آن متأخر میرفت. ظاهرا معانی الاخبار است که 16 سال را دارد. یک روایت است. و در کتاب دیگر نیامده است. ولی ۱۸ هم هست. اصلاً حنفیه به ١٨ فتوا دادهاند.
برو به 0:40:45
توضیح اصل استدلال را عرض کردم که وقتی رفع استصحاب به اماره است، تعارض بین ادله کنار میرود و دیگر تعارضی نیست. اگر یقین، آن استصحاب را ببرد، تکوینی است. اگر با تعبد و با ظن اماری میخواهید یقین قبلی را ببرید، دست صاحب اماره باز است. ببینید آنوقت چه حِکَمی را میتواند در نظر بگیرد؛ خیلی لطیف است؛ یعنی گاهی در حوزههای مختلف برعکس است. یک احتیاط این است که اینطرف را بگیرد و یک احتیاط آن است که طرف دیگر را بگیرد. مثلا وقتی میخواهد برود جبهه جنگ، حضرت میپرسند: چند سال داری؟ میگوید ۱۴ سال میگویند: برگرد. اینجا فضا فضای این است که استصحاب را روی ۱۵ سال بگذارند؛ اما وقتی میخواهد بگوید: نماز میخوانی یا نه؟، میگوید: چند سالت هست؟ ۹ سال، میگوید: بخوان. چرا؟ چون نماز خواندن مسیر کمال است لذا باید عادت کنی و جلو بروی. میگویند: حالا که نه سالت شد، امارهای برای اینکه احتمال دارد بالغ شده باشی، میآوریم؛ اما برای اینکه میخواهی به میدان جنگ بروی نه.
وقتی فضا، فضای استصحاب است و بلوغ موضوعیت شرعی ندارد، بین ادله تعارضی نیست.
شاگرد: تعارض زمانی نیست که بدانیم برخی از ادله استحبابی هستند و برخی دیگر وجوبی.
استاد: یا باید جمع کنیم یا طرح کنیم. من هم همین را میگویم. طرح بهتر است یا اینکه جمع کنیم؟ باید مجبور شویم که تعارض مستقر شود. اگر نتوانیم جمع کنیم که ما هم تسلیم هستیم. من هم همین را عرض کردم که وقتی شما استصحاب را با اماره میبرید، میتوانید جمع کنید.
شاگرد: نکته اینکه میتوانیم جمع کنیم این است که بدانیم یکی از آنها استحبابی است.
استاد: یک دلیل میگوید «اکرم العالم» و دلیل دیگر میگوید: «اکرم العالم العادل». یکی میگوید: یعنی عالم عادل؛ اما وقتی جمع مثبتین میکنید، میگویید: دلیل دوم یعنی استحباب. معنای جمع این است. هر کجا جمع عرفی انجام میدهید یعنی میگویید: اگر بخواهیم به مفاد هر دو عمل شود، منظور یکی این است و منظور دیگری آن است و هر دو هم عرفی است. جمع عرفی یعنی عرف بر این جمع مساعدت میکند.
در ما نحن فیه اماره را با استصحاب برمیدارید و موضوع هم دقیقاً از اول تا آخر همین روایت علی بن جعفر است. یعنی این موضوع همان موضوع عرفی است. یعنی کسی که از حیث احکام اولیه فاهم خطاب است. مولای حکیم افعال و عناوین اولیه را از حیث اقتضائات برای فاهم خطاب آورده است. –قبلا بحث شد- در گام دوم برای صبی عرفی- نه موضوع شرعی- ارفاق قائل شده بود. فرمود: ای صبی (همان صبیای که عرف میفرماید)! ای کسی که هنوز در سلک مردها و رجال داخل نشدهای ، برای تو ارفاق کردم. پس دو چیز بر هم مترتب است. خیلی واضح است. اول اینکه خطابات مشروط به بلوغ نیست؛ به این معنا که صبا را استثنا کنند، بلکه مطلق است و دوم اینکه صبی موضوعی عرفی است.
گام سوم چیست؟ سومی امتثال است. حالا که میخواهد این دو را امتثال کند، فضای استصحابات، ادله، سالهای مختلف میآید که هیچکدام هم با یکدیگر تعارضی ندارند.
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علیمحمد و آله الطیبین الطاهرین
کلمات کلیدی: وحیدبهبهانی،فیض کاشانی، مدیریت امتثال، استصحاب،جمع روایات بلوغ صبی، رابطه اماره و اصل،معانی وجوب
[1] مصابيح الظلام، ج1، ص: 99
[2] . یعنی شأن و منزلت این بزرگوار بالاتر از این است که بحث توثیق وی شود.
[3] مصابيح الظلام، ج1، ص: 100
دیدگاهتان را بنویسید