1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵٢)- عدم جواز عدول به لاحقه

درس فقه(۵٢)- عدم جواز عدول به لاحقه

بررسی روایت «أربع مکان أربع»_انواع طبایع_ تحصص ماهیات شرعیه؛ طبایع افعال شرعیه از غیر ناحیه‌ی فعل مکلف .
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27512
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

نکته‌ی اخلاقی خارج از بحث

 

احتیاط در انتخاب استاد راه و اشتباه بودن نفی و اثبات عن جهل

شاگرد: … البته نفی هم نمی‌کند می‌گوید پس چرا فرمودید؟ شما فرمودید ردّ ایشان را خیلی هم تبلیغ نمی‌کنند که این کار درست نیست. چرا این را تبلیغ نمی‌کنند. یک بار به این مضمون می‌گفتید که من تشویق نمی‌کنم، نفی هم نمی‌کنم؛ آن کسانی که رفتند …

استاد: اگر به من نسبت می‌دهید، من تا حالا سبک آن چیزهایی که از حاج آقا شنیده بودم را عرض می‌کردم. آن اندازه‌ای که شما می‌خواهید بگویید من عرض می‌کنم چون نفی و اثبات وضوح و دلیل می‌خواهد وقتی من هیچ کدام را بلد نیستم اثبات بکنم اشتباهِ در اثبات است… چون اثباتی است عن جهل … نفی هم بکنم اشتباه است چون نفی از جهل است. خب جاهل باید ساکت باشد. من نه اثبات می‌کنم نه نفی می‌کنم. چیز مبهمی نیست.

شاگرد: چرا اگر این تعبیر عقلایی را در آن برود خدا جبران نکند؟ یعنی به اهل خبره رجو ع کرده خدا جبران نکند؟ اگر اشتباه کردم خدا جبران نکند. چرا؟ در صورتی که به اهل خبره رجوع کردم و این یک طریق عقلایی است. درست است در اموری که می‌خواهد به واقع برسد صرف کسب حجت نیست. از آن طریقی که به دستش می‌آید یکی‌اش لااقل در مقام بد نیست و عقلایی است این است. حالا اگر یک وقت اشتباهی کرد چرا جبران نمی‌کند؟

استاد: یعنی می‌خواهید بگویید: واجب است خدا جبران کند یا ممکن است بکند؟ ما بفهمیم مقصود چیست.

شاگرد: این کلام در آن طرف هم می‌آید. شما این کار را که می‌کنید از روی احتیاط است. حالا لازم است خدا شما را به نتیجه برساند؟ نه لازم نیست.

استاد: همین است.

شاگرد: پس این مطلب در این جا این طوری می‌شود؛ در واقع به یک بیان دیگر یک قدرت ریسک‌پذیری می‌شود. و آن فرمایش حاج آقا هم یک بحث قدرت ریسک‌پذیری است. می‌گوید این جا یک ریسکی دارد امکان دارد برسی و امکان دارد زمین هم بخوری.

استاد: اگر خود خدای متعال امر کرده جبران هم می‌کند. یعنی مقتضای لطف این است.

شاگرد: امر به صورت جوازی عرض ماست نه به صورت وجوبی.

استاد: خب جوازی را از کجا بگوییم باید جبران کند؟

شاگرد: من می‌خواهم بگویم :اگر نگفتیم جبران نمی‌کند این طور نیست که … یک فرمایش هم داشتید شما …

استاد: با کثرت اشتباه، با تصریح به این که خدای متعال گفته: من معصوم را برای شما معین کردم، با کثرت قطاع الطریق، قطاع الطریق جورواجور، بسیاری از افراد هستند آن طور نیت‌هایی هم که ما خیال می‌کنیم دزد باشند نیستند اما به حمل شایع چیزهایی بر آن متفرع است و خودش را آن محدوده‌ای که دارد دعوت می‌کند. خیلی است، یکی دو تا که نیست. خب در این فضا خدا واجب نکرده است. اگر واجب کرده بود می‌گفت: من خودم واجب کردم؛ در چنین فضایی وقتی واجب نکرده شما می‌گویید: بر من که جایز بوده است بروم. خب اگر این جا احتیاط کند، احتیاطش صبغه‌ی الهی دارد، به خدا مستند می‌کند و می‌گوید: به خاطر تو. اما وقتی جایز اقدام کرده به خاطر یک نحو هوای نفس بوده است.

شاگرد: احتمال قانون دارد یا ..

استاد: بله! ولی آن طرفش هم بود.

شاگرد: می‌خواهم بگویم: چرا این طرفش هوای نفس معنا شد؟ فرض کنید یک قدرتی هم دارد آن قطاع الطریق خاصش را کنار می‌گذارد. در یک محدوده‌ی عقلایی‌تر  …

استاد: احسنت! می‌تواند یک چیزهایی را کنار بگذارد، خب بگذارد و برود. پس چرا مدام این طرف و آن طرف سوال می‌کند؟!

شاگرد: عرضم این است که محدوده‌ی اشکال محدود می‌شود معنایش این نیست که لا جرم به جزم می‌رسد ولی آن کسی که قطاع الطریق‌های کذا و کذا را می‌تواند بیرون کند، به یک محدوده‌ی خاصی می‌رسد ولی این هم جزم آن طوری نیست، پیگیری کردنِ این هوای نفس است؟!  این هم به خاطر این که می‌خواهد به آن طریق معرفت الله برسد و می‌داند هم در آن احتیاط هم معلوم نیست خداوند متعال جبرانی کند این عقب بماند این کار را می‌کند. این چطوری به هوای نفس معنا شود؟!

استاد: خب آن جا که برای او احتیاط می‌کند معلوم نیست، آن وقت این جا باید جبران کند؟

شاگرد: حالا من نمی‌گویم: جبران بکند.

استاد: الان شما فرمودید که … من نگفتم: نمی‌کند، گفتم استحقاق این را که بگوییم: چون به من امر کردی پس جبران هم بکن، نیست! چه کسی می‌تواند دست خدا را ببندد؟! در این که هیچ حرفی نیست، او اقدام کرده، آن هوای نفس هم که عرض کردم خیلی ظریف است. گاهی است که از فطرتش دنبال یک چیزی می‌رود و گاهی است از شنیدنی‌ها … هوسی که بعد از شنیدنی‌هاست با هوسی که قبل از شنیدنی‌هاست خیلی فرق دارد. شنیدنی‌هایی است که بعد از شنیدن هوس می‌کند. من نمی‌گویم: این هوای نفس آن طوری است، معلوم است. مقصود من از هوای نفس هوای بعد از شنیدن بود. اما یک کسی است نشنیده خودش از وجود خودش آن طوری که خدا برای او قرار داده جوشش می‌کند. خب آن یک حساب دیگری دارد و اتفاقاً آن طور افراد معمولاً هم حتی از بزرگترین قطاع الطریق آسیب نمی‌پذیرند. یعنی بزرگترینشان هم بدون این که خودش بفهمد در مسیر خودش دست به گرده ی او می‌زند و در اول مناسبتی می‌فهمد آن قسمت قبلی اگر اشتباه بود بعدش ادامه می‌دهد.

این هم که ایشان می‌فرمایند: چرا نفی نمی‌کنید؟ واقعاً اگر آدم نفی کند عده‌ی زیادی محروم می‌شوند. چقدر خوبان و آن‌هایی که صادق هستند، مشغول اناره و افاضه هستند راه را کلا ببندید. این هم خیلی راه اشتباهی است که انسان راه  را بر کسانی که صلاحیت دارند حرف بزنند ببندد. خب می‌روند عده‌ای هم استفاده می‌کنند. اما این که ضابطه‌مند شود، الزام شود بروند یا به فرمایش ایشان اول اقدام شود بعد هم گردن خدا بگذاریم که حالا جبران کن؛ این‌ها را نمی‌توانیم ضمانت بدهیم کما این که احتیاطش هم همین است اما احتیاط فقط این تفاوت را دارد که اقدام از ناحیه‌ی عبد بدون چیز نبوده، او صبر کرده، اصلا صبرش برای اقدام است. یک وقتی صبر می‌کند برای این که صبر کرده باشد و نرود، یک وقتی صبر می‌کند برای این که برود. مثلا شما در ایستگاه راه‌آهن هستید یک قطار می‌آید دارد می‌رود، چون این قطار برای مقصد شما نیست سوار نمی‌شوید دارید صبر می‌کنید اما صبری است برای این که به مقصد برسید. چون این قطار زودتر می‌رود من سوار می‌شوم! این که به مقصد شما نمی‌رود، جای دیگری می‌رود! می‌گویم: مگر مسافر نیستی؟ می‌گوید: چرا هستم! می‌گویم: مگر عجله نداری؟ کار نداری؟ می‌گوید: عجله دارم. می‌گویم: خب پس سوار شو. می‌گوید: این قطار من نیست. پس خود نفس صبر کردن، برای اقدام و رفتن است نه برای نرفتن اما این که درست برود، قطاری برود که به مقصد برسد …

احتیاط/ صبر/ قطاع‌الطریق/ نفی و اثبات جاهلانه.

 

برو به 0:08:35

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عدم جواز عدول به لاحقه

بررسی روایت «أربع مکان أربع»

 

در بحث دیروز چیزی که مقصود اصلی من بود تقریبا گفتم؛ مثال‌هایش هم عرض کردم ولی با یک تتمه‌ای نسبت به خود روایت شریفه که در ذهنم است عرض بکنم. پس در این روایتی که بحث ما بود حضرت فرمودند: «فأنوها الاولی فإنّما هی أربع مکان أربع»[1] خب این چهار تاست، جای چهار تا. سوال سر این بود که آیا أربع با أربع هر دو طبیعیِ نماز منظور است؟ طبیعی آن صلاة رباعی منظور است؟ یا در هر دو فرد منظور است؟ یا یکی طبیعت است یکی فرد است؟ این‌ها را یک روز مطرح کردیم. مقدمه را دیروز عرض کردم برای پیشرفت در این روایت و وجوهی که ممکن است منظور امام علیه‌السلام بوده است.

انواع طبایع

یک وجهی که دیروز مقدمه آن صحبت شد این است که اساساً ما طبایعی را که داریم، مخترعاتی هم که شارع قرار داده درجاتی دارد، انواعی دارد. مقصود ما از طبایع هم در این جا یعنی مقابل جزئیِ حقیقی. در فضای منطق و کلام و حکمت گاهی می‌گوییم: طبیعت یعنی ماهیت مقولی که به اجناس عالیه مقولات عشر برمی‌گردد. اجناس عالیه، ده تا جنس عالی هستند که متباین به تمام ذات هستند و تباین به تمام ذاتِ این ده تا به تعبیر مشهوری که هست به عروض خارجی – اتصاف خارجی برمی‌گردد. مقوله عروض در خارج دارد. این مقوله می‌شود. این یک نحو کار است. هر چیز که از این بیرون باشد دیگر به آن طبیعت نمی‌گوییم. بنابراین شما به امکان می‌گویید، امکان، طبیعت ندارد، ماهیت نوعیه‌ی انسان طبیعت اوست. جنسِ عالی آن هم که جوهر است طبیعت است اما از اجناس عالیه و فصولش بیرون بروید دیگر ما طبیعت نداریم، همه عناوین هستند؛ یک نوع عناوین ثانویه و ثالثیه هستند. خلاصه مقوله نیستند. اگر اتصاف خارجی هم دارند، عروض خارجی ندارند.  این یک نوع بیان است که بگوییم: مقوله این است، طبیعت این است. غیرش طبیعت نیست. الان که ما طبیعت می‌گوییم یک معنای وسیع‌تری از طبیعت منظور ماست. هر چه که جزئی حقیقی نیست، هر چه فرد حقیقی است، این مقابل طبیعت است. طبیعت چیست؟ هر چیزی که یک رنگی دارد که بر یک فرد جزئی حقیقی انطباق پیدا می‌کند. فعلاً روی این اصطلاح جلو می‌رویم که خیلی هم کاربرد دارد. به خصوص در فضای فقه و اصول طبیعت به این معنا یعنی یک چیزی مقابل فرد زیاد کاربرد دارد.

در اصول این بود که آیا امر شارع به طبیعت تعلق می‌گیرد یا به فرد؟ مقصود از طبیعت در آن جا اجناس عالیه نبود، مقوله نبود، طبیعی اصطلاحیِ آن جا نبود، طبایع مثل نماز و روزه که نماز یک طبیعت دارد و یک فرد دارد. این معنای ارتکازی خوبی در کلاس اصول و فقه است که با آن سر و کار داشتیم و بعد از این هم سر و کار داریم و مطلب درستی هم هست و منافاتی با آن‌ها ندارد. لذا الان که من مدام طبیعی می‌گویم منظورم این است یعنی آن که جزئی حقیقی است و مقابل فرد است.

مسأله‌ی دیروز این بود که شارع می‌آید طبایعی را که فرد دارند از آن طبایع جدیده اختراع می‌کند، ایجاد می‌کند و انشاء می‌کند. بر معنایی که شما انشاء را معنا می‌کنید چه نماز ظهر، نماز عصر و… نماز ظهر از چه پدید آمد؟ فرد دو رکعت نماز ظهر و عصر از حیث مقولی هیچ فرقی با هم ندارد. چرا صلاة ظهر می‌گویید؟ یعنی این طبیعت فردی که از مکلف صادر می‌شود ولی طبیعتش با یک زمانی ملاحظه شده است، زمانی که آن زمانِ زوال است؛ زوال، طبیعی است یا فرد است؟

شاگرد: زوال خودش یک طبیعت است.

استاد: بله شک نداریم ولو ممکن است ذهن ابتدا … به خاطر این که ذهن ما همیشه به فرد مأنوس است و ممکن است بگوید: زوال که دیگر فرد است! نه! زوال هم طبیعت است. لذا الظهر طبیعت است. شارع مقدس بین دو تا طبیعت مقارنه برقرار می‌کند و امر به نماز ظهر می‌کند؛ صلاتی که «یأتی بها فی وقت الزوال» این نماز ظهر می‌شود. الان یک عنصر طبیعی جدید پدید آمد. عنصری که وقتی تحلیل می‌کنید یک جزئش «ما یصدر من المکلف» است که همان صلاة است، یک جزئش مقارنه‌ی او با زمانی است که بیرون از نماز است؛ زمان نه ربطی به کار مکلف دارد، یک چیز خارجی است ولی مقارنه‌ی بین این دو عنوان خودش حرفی است. خیلی هم نظیر دارد. اگر شما نظیر این را در همان چیزهایی که کل بشر انجام می‌دهند ملاحظه بکنید مثال‌های خیلی خوبی می‌توانید به دست بیاورید. مثلا کشاورزی؛ کشاورزی یک عملی است که از بشر سر می‌زند، کار است، همه هم می‌دانیم چیست، با دامداری هم متباین است. کشاورزی و دامداری دو تا کار است می‌توانید بگویید: کشاورزی کن، می‌توانید بگویید: دامداری کن، نسبت به بحث دیروز ما متعلق حکم حساب می‌شود؛ یک کار است از کسی سر می‌زند. تباینش هم هیچ مشکلی ندارد. الان خود کشاورزی به عنوان یک عمل طبیعی است یا فرد است؟ طبیعی است. پس می‌گوییم: به حذاء اعمال دیگر، کشاورزی یک عمل است. خب این باشد. حالا بعد آیا مهر ماه طبیعی است یا  فرد است؟

شاگرد: طبیعی است.

استاد: بله طبیعی است درست می‌گویید ولو ابتداءً ذهن انسان تکان می‌خورد به خاطر انس است و الا مهر ماه طبیعی است، مهر ماه فرد نیست. مهر ماه امسال و پارسال اثری ندارد، فرد را کار نداریم؛ مهر ماه هم طبیعی است. خبر روز اول مهر طبیعی است یا فرد است؟

شاگرد: طبیعی است.

استاد: حالا ذهن دارد جلو می‌رود؛ بلا شک روز اول مهر ماه طبیعی است. روز اول هم طبیعی است؟! بله. کدام سال؟ بله امسال و این روز که روز اول مهر است این فرد است اما اول مهر ماه طبیعی است، فرد نیست.

شاگرد: خود فردش فرد است و الا آن هم طبیعت روز اول ماه امسال هم طبیعت است.

 

برو به 0:16:20

استاد: خود هر فردی یک طبیعتی در آن است. آن جای خودش باشد، فعلاً واضح‌ترها که فوری اذهان تسلیم می‌شوند و قبول می‌کنند را جلو برویم.

روز اول مهر ماه یک طبیعت است که ذهن در حال درک اوست و مصادیق دارد. بعد کشاورزی یک عمل است با دامداری فرق دارد. بعد شما می‌آیید الان یک چیزی مواضعه می‌کنید می‌گویید: روز اول مهر ماه روز اول کشاورزی است، کارهایی که همه انجام می‌دهند و با آن مأنوس هستید دارم مثال می‌زنم؛ این کار شما یک کاری است که با طبیعت این طبایع سر و کار دارد یا با فرد؟

شاگرد: طبیعت.

استاد: خب، این طبایع ربطی به هم دارند یا ندارند؟ کشاورزی با زمان ربط دارد یا ندارد؟ ربط خارجی که ندارد، شما به یک مناسبتی با مقصودی که مصالحی هم بر آن متفرع است از حیث مقولی، زمانِ روز اول مهر ماه که طبیعتی است افراد دارد با مقوله‌ی کشاورزی که یک عملی است از شما سر می‌زند از حیث مقولی این‌ها با همدیگر ارتباط ندارند اما شما به اغراضی بین این دو تا با هم‌دیگر جوش می‌دهید ترکیب می‌کنید بعد اسم هم برای آن می‌گذارید مثل روز کشاورزی بعد توضیح هم می‌دهند که روز اول مهر، روز کشاورزی است. روز زمان است، کشاورزی عمل است اما شما به غرضی این دو را تلفیق می‌کنید. حالا سوال این است الان که شما مثلا می‌گویید: روز مادر، روز کشاورزی الان این یک طبیعی است یا یک فرد است؟

شاگرد: طبیعی است.

استاد: طبیعی است اما چه طور طبیعی است؟ طبیعیِ اختراعی است. مقصود از اختراع چیست؟ یعنی از تقیید، از اقترانی که شما بین دو چیز برقرار کردید یک طبیعت جدیدی پدید آمده و آثار خاص خودش را دارد. الان دیگر نه کشاورزی است و نه روز اول مهر ماه است؛ یک چیز دیگری است، مقاصد دیگری بر آن متفرع است اما نکته این است که خلاصه روز اول مهر ماه که می‌آید با فردا از حیث مصداق فرقی ندارد. روز سی‌ام شهریور با دوم مهر با اول مهر از حیث مصداق هیچ فرقی ندارند، یک روز است. از حیث قطعه‌ی زمانی هیچ فرقی ندارد ولی با آن تشکیلاتی که مقصود شما بود، عنوان طبیعی پدید آوردید که آثار خاص خودش را دارد و نظیر این خیلی است.

حالا بیاید از آن طرف بگویید: مثلا روز اول آبان ماه هم روز دامداری است، خب این هم الکلام الکلام؛ می‌بینید دو تا روز است و هیچ وقت هم ولو فردهای آن دو تا باشد با همدیگر تلاقی نمی‌کنند. دو تا روز است، نمی‌شود که یک روز مثلا مهر ماه را هر دو تا را با هم، خلاف حکمت می‌شود که بگویید: روز اول مهر ماه روز کشاورزی است و همان روز، روز دامداری است، عنایتی که می‌خواهد به هر کدام بشود نمی‌شود لذا دو روزش می‌کند. حالا آمدید سال‌ها فرق می‌کند می‌گویید: مثلا روز اول ماه مبارک روز قرآن کریم است. یک ماهی را در سال‌های قمری برای یک مقصود و حکمتی تعیین می‌کنید عین همان عملیات است بعد سال‌ها که دور می‌گردد یک شخص روز خارجی، هر دوی آن می‌شود هم مثلا روز کشاورزی می‌شود هم روز کذا مثل روز حج می‌شود. چرا؟ چون اول آبان و مهر ماه هیچ وقت با هم منطبق نمی‌شوند، در آن فضا دو روز به خاطر حکمتی جدا کردید اما وقتی در دو تا سال، دو نوع سال شمسی و قمری برای دو هدف دو روزی را تعیین کردید حالا در خارج آمده یک روز یک فرد است اما معنون به هر دو عنوان شماست، هم روز اول مهر است هم مثلا روز اول ذی حجه برای حج است. این جا چه می‌گویید؟ دو تا طبیعی است بر یک مصداق تصادق کردند. دو تا عنوان در این فرد جمع شدند و هر کدام حکم خودش را دارد. چه منافاتی دارد که از آن حیثی که روز مثلا اول ماه مبارک است یوم القرآن باشد از آن حیثی که روز اول مهر ماه است روز کشاورزی شده و دو حیث است و احکام خودش را دارد. اگر نظر شریفتان باشد جلوتر من عرض کردم که بحث اجتماع امر و نهی که بحث بسیار خوبی در اصول است و زحماتی هم که اصولیین برای آن کشیدند راه را برای ما هموار کردند؛ امروزه حرف‌ها خیلی زده شده اما چون بین حرام و واجب کار مشکل می‌شد بحث‌ها این قدر گسترده شده و الا در سراسر فقه صدها مورد نظیر این اجتماعش است که صغرای اجتماع دو تا حکم است، چون آن‌ها مهم نبوده فقها محرکی نداشتند برای این که روی آن مدام دقت کنند بحث کنند و اصولیین بحث کنند؛ در اجتماع امر و نهی محرک قوی بوده حرف بزنید خلاصه بگویید: چه کار کنیم؟! بحث‌ها خیلی دقیق جلو رفته تا می‌بینید عده‌ی حسابی الان قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستند. این طوری به ذهن می‌آید که شاید حق هم با آن‌هاست. یعنی جواز اجتماع امر و نهی بحث ظریف و دقیقی است، حاصل‌شدِ چقدر فکر است اما خوب‌ترش این است که صدها مورد در اجتماع عناوینی که واجب و حرام نیست بلکه اجتماع مستحب با مکروه، مباح با مستحب، مکروه با مکروه نظیر دارد؛ قبلا در بحث مکروهات نماز فصل قبلی مفصل راجع به این صحبت شد در این که در این اوقات صلوات مکروه است؛ چطوری می‌شد؟ فی‌الجمله که آن‌ها را بحث کردیم به این جا رسید. حالا در مانحن فیه اگر خودش یک محور شد که ما طبایع داریم، سر و کار و انشاء و تقنین و فهم و درک و همه‌ی این‌ها ذهن ما سر و کارش با طبایع است اما در مقام امتثال در خارج سر و کار ما با فرد است و طبیعت در ضمن این فرد موجود است و این فرد می‌تواند یک پیکره‌ای باشد که عناوین مختلفه با هم در او تصادق کنند، همه بر او صادق باشند. این جاست که سوال پیش می‌آید آیا یک فردی که از حیث مقولی هیچ فرقی با یک فرد دیگر ندارد می‌تواند هم مصداق او باشد هم او، غسل جمعه و غسل جنابت وقتی انجام می‌شود پیکره‌ی عمل غیر از نیت که پشتوانه‌اش است که آن امر را تعیین می‌کند پیکره‌ی عمل چه تفاوتی دارد؟ یعنی از حیث مقولی خارجی عمل یکی است مثل روز که مثال زدم هم روز اول ماه مبارک است هم روز اول مهر ماه است شما نذر مطلق کردید: خدایا من یک روزه بگیرم اما یک وقتی است نذر معین می‌کنید، نذر معین را مرحوم سید در عروه دارند ملاحظه کنید؛ مثلا به یک مناسبتی نذر کردید مثلا به خاطر نعمت تولد خودتان روز تولدتان در سال شمسی روزه بگیرید و با فرض مبادی آن که سر برسد نذر منعقد شده است، از طرف دیگر یا مستحب یا نذر کردید روز غدیر هم روزه بگیرید، روز تولد شما سال شمسی است، آن روز غدیر هم روز قمری است یک وقتی می‌شود روز غدیر دقیقاً در سال شمسی با روز تولد شما همراه می‌شود حالا یکی که برای غدیر نذر کردید روزه بگیرید یکی هم برای تولد، خب باید چه کار کنید؟ یکی را قضاء کنید؟ بگویید: دو تا روزه بر من واجب بود، یکی روزه‌ی غدیر نذر کردم و یکی هم روزه‌ی تولدم نذر کردم الان یک روز شده است من دو تا تکلیف داشتم چه کار کنم؟ خب تزاحم شده، پخش که می‌توانی بکنی، امروز را به نیت یکی بگیر مخیر هم هستی، فردا هم قضاء آن یکی را بگیر چون نمی‌توانستی؛ به این عدم تداخل می‌گوییم. یا این که بگوییم: پیکره‌ی روزه یک عمل خارجی است تاب این را دارد که معنون به هر دو عنوان باشد، یک روزه بگیر نیت هر دو را بکن؛ چطور؟! نعوذ بالله سر خدا که کلاه نمی‌شود بگذاریم که من یک روزه بگیرم و برای خدا دو تا حساب کنم؟ این جا از آن‌ها نیست که بگویم: دارم کلاه‌گذاری می‌کنم، این جا از آن جاهایی است که یک پیکره مقصود مولا از هر دو حاصل می‌شود؛ باب تزاحم نیست. یک وجهی در ذهنم آمده است؛ ممکن است به عنوان ضوابط مختلفی در ذهن شریفتان بیاید و هر کدام آمد بفرمایید استفاده کنیم. یکی که به ذهنم آمده این است که آن جایی که شما مسبب را می‌آورید ریختش، ریخت تزاحم است؛ یعنی وقتی می‌خواهید مقصود از آن مسبب انجام شود به تزاحم برخورد می‌کنید. مثل این می‌ماند که مولا می‌گوید: یک لیوان آب به زید بده، یک لیوان آب به عمرو بده، خب معلوم است ریخت این جا تزاحم است، لیوان آب را که هر دو تا نمی‌توانند بخورند؛ در انتفاع و خوردن لیوان آب دو نفر با همدیگر در تزاحم هستند. یا زید باید بخورد یا او بخورد؛ نمی‌شود هر دو بخورند. وقتی نمی‌شود مولا گفته: هم لیوان آب به او بده، هم به او بده، چاره‌ای نداری دو بار بدهی. معلوم است چنین فضایی که استیفاء مصلحت نمیشود الا به تکرار عمل، باید تکرار کنید. تداخل مسبب و اسباب یعنی چه؟! یکی تشنه می‌ماند، هر دو تایی نمی‌توانند لیوان آب را با هم‌دیگر بخورند اما اگر مولا امر فرموده برو یک چراغ بالای سر زید مطالعه کند، یک امر دیگر کند که چراغ بالای سر عمرو بگیر مطالعه کند حالا اگر هر دو آمدند این جا نشستند چراغ را بگیر سر هر دو برو، بگویند: دو تا امر است باید دو تا چراغ بیاوری؛ اصلا این در ذهن به کسی نمی‌آید. مقصود مولا از یک پیکره با یک چراغ حاصل می‌شود. بگوییم این جا مگر دو امر نیست، دو نفر هستند، یک چراغ برای او و یک چراغ برای آن یکی بیاور. عرف عقلاء از این جا اباء دارد. هر تکلیفی تداخل مسببات نمی‌شود.

 

برو به 0:27:50

شاگرد: در اصول هم که بحث می‌کنیم، بحث اصل می‌کنیم. یعنی اصل چیست؟ و الا این موارد را تمام فقهاء وقتی مواردش را نگاه می‌کنند اگر معلوم باشد که اصلا محل بحث نیست. محل بحث ما آن جاست که اگر شک شد یعنی بالاخره همه‌ی شرایط و روایات و همین اغراض و همه‌ی این‌ها را بررسی کردیم آخر سر به نتیجه نرسیدیم که این از کدام باب است؟ آیا این جا اصل تداخل است یا عدم تداخل است؟ بحث این است.

شاگرد2: مثل موقعی که ده بار خوابیده، ده بار جنب شده از یک سنخ باشد در آن بحث ندارند. بحث روی «اصل بودن» است، اگر از یک سنخ باشد چاره‌ای نیست.

تحصص ماهیات شرعیه؛ طبایع افعال شرعیه از غیر ناحیه‌ی فعل مکلف

استاد: بله بحث ما هم سر همین بود که وقتی اصل می‌گوییم یعنی وقتی نمی‌دانیم. وقتی ما اصل را مطلق نگاه می‌کنیم یعنی نگاه نکردیم این مشکوک ما در چه بستری است، همین که مشکوک شد کافی است برای این که بگوییم: اصل عدم تداخل است اما آن‌هایی که دیروز عرض کردم برای این است که درست است که شک می‌کنیم اما اول قدم برای این که بگوییم: اصل عدم تداخل است این است که بگوییم نه نگاه کن مشکوک تو در چه بستری است؟! اگر در حوزه‌ی الف است اصل بر عدم تداخل است، اگر در حـوزه‌ی باء است اصل بر تداخل است. بگوییم: اصل می‌گوید: نگاه به حوزه نکن! نمی‌شود بگویید: نگاه به حوزه نکنیم. چه بسا دخیل در این‌هاست!

من یک مثال دیگر به مثال‌های دیروزم اضافه کنم. جلوترها عرض کرده بودم دیروز یادم نبود بگویم. الان این دستگاه در آمده ذبح مرغ و گوسفند با دستگاه است حالا یک وقتی است این دستگاه به ترتیب جلو می‌آید سر این مرغ بریده با دستگاه یا با شخص بریده می‌شود، منظور ما با دستگاه باشد، خب معلوم است وقتی با ترتیب زمانی دارند جلو می‌آیند باید برای هر کدام بسم الله جدا گفته شود، هر مثلا مرغی که زیر دستگاه می‌آید آن ذابح و آن کسی که حاضر است حالا خواه متصدی دستگاه یا کارد به دست خودش است فقط جلوی دست او می‌آید می‌خواهد سرش را ببرد، نمی‌تواند صبح یک بسم الله بگوید همین طور تا ظهر هر چه می‌آیند سرشان را ببرد. برای هر ذبیحه‌ای باید بسم الله جدا بگوید. خب این مشکلی نیست اما از آن طرف، آمد … حالا شخص خودش را من فرض بگیرم تا بعد به دستگاه هم برسیم. الان یک کاردی دست می‌گیرد به طور خیلی موازی دو تا مرغی جلوی دستش می‌آید، با یک حرکت کار در آنِ واحد سر هر دو مرغ که موازی هم قرار گرفتند را می‌برد، این جا دو تا بسم الله می‌خواهد یا یکی؟ خب شما می‌گویید: شک می‌کنیم اصل عدم تداخل است. غیر از این است؟ شک داریم، فقهاء اختلاف دارند و اصل عدم تداخل است اما آن بحثی که من مطرح می‌کنم یعنی قبل از این که فوری بگویید: شک کردیم اصل عدم تداخل است می‌گویید: بینیم این کدام حوزه‌هاست؟! آن ضابط را اگر سر رساندیم، فعلا که ضابط را به عنوان محتملات داریم مطرح می‌کنیم.

قبل از این که بگوییم: شک کردیم پس اصل عدم تداخل است، محک می‌زنیم با آن چیزهایی که از ادله‌ی شرعیه می‌دانیم و با ضوابطی که از خود شارع به دست آوردیم  نه این که از جیبمان دربیاوریم، هر چیزی که از جیبمان در بیاید که به درد خودمان می‌خورد، آن چیزی که مستند به استظهار از کلمات خود شارع است با آن بیان بگوییم: این مربوط به این جاست ببینید ادله را … ذکر شواهد در فقه اساسِ فقه است نه این که قیاس باشد. ذکر شواهد غیر از قیاس است، این خیلی روشن است. در این جا الان می‌خواهد با یک عمل سر دو تا مرغ را ببرد، یک بسم الله بدنه‌ی این ذکر خدا که می‌آید برای این دو تا کافی است یا حتما باید دو تا بگوید؟! دو بار هم تا بیاید بگوید هر دو بریده شد؛ یک عملیه است. مثلا قبلش دو تا بگوید و بعد شروع به بریدن کند؟! الان سوال خیلی مناسبی است در این که باید چه بگوییم، یکی کافی است یا نه؟

شاگرد: بالاخره آن اصل عدم تداخل را شما قبول کردید؟ در آن بحثی نیست؟

استاد: بله؛ من که عرضی ندارم در این که اصل، عدم تداخل است اما صحبت سر این است که اصلِ مطلق است یعنی اصلی که به محض این که شک آمد دیگر تمام است «یُرجع الیه» یا اصلی است که حوزه خاص خودش را دارد؟ شارع مقدس با بیانات خودش برای متشرعه و برای فقهاء تعیین کرده که این‌ها در کجا … به عبارت دیگر که آن روز هم عرض کردم، این نکته خیلی مهم است که مقصود ما با آن فرمایش شما و با ایشان معلوم باشد، آیا وقتی اصل عدم تداخل است آن جایی که دلیل می‌آید می‌گوید: حالا تداخل شد آن جا خلاف اصل است «نقتصر علی مورده» یا آن جایی هم که می‌گوید: تداخل صورت گرفت چه بسا همان جا دارد ارشاد به یک کبرای کلی می‌کند که در بطن خود اوست. اگر بگوییم: اصل عدم تداخل مطلق است دیگر این حرف‌ها را نمی‌شود زد، همان جا باید «نقتصر علی مورده» خلاف اصل بوده، در خلاف اصل «نقتصر علی مورده» اما اگر گفتیم: درست است اصل عدم تداخل است اما برای حوزهی خاصی است. موارد بسیار زیادی که خود شارع قائل به تداخل شده وقتی به لسان ادله نگاه می‌کنیم لسانش، لسان تعبد نیست، می‌گوید: من مولا هستم به تو می‌گویم: این کار را بکن، وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم … مثال‌هایی که عرض کردم که وقتی دو عالم از در داخل می‌آیند مولا گفته: جلوی پایشان بایست، وقتی شما می‌ایستید الان اگر شارع بگوید: برای من یکی کافی است چون دو تایی با هم آمدند یکی کافی است؛ می‌گویید: این جا ما متعبد هستیم؟! اگر شارع نگفته بود یکی کافی است من دو تا … معلوم است شارع هم دارد می‌گوید: به عرف عقلاء هم نگاه کن وقتی دو تا با هم آمدند یک پیکره‌ی عمل کافی است، اگر گفت: بالای صورت او چراغ بگیر عرف می‌فهمد که در استفاده از این تزاحم نیست. فعل اکرام فعل تزاحمی نیست. چرا؟ چون وقتی جلوی پای او بلند شدید هم او بهره‌مند است هم او، نمی‌شود بگویند: متزاحم است. این «بلند شدی» یا برای زید بلند شو دیگر اکرام عمرو نیست یا برای عمرو بلند شو دیگر برای زید نیست. یک «بلند شدن» با یک بدنه‌ی عملی هر دو بدون تزاحم بهره بردند به خلاف لیوان آب.

شاگرد: در عدم تداخل هم مهمترین دلیل تبادر عرفی است؛ تکوینیاتی که عرف دارد در آن مواضعی هم که حضرتعالی مثال می‌زنید همین تبادر ملاکش است یعنی عرف واقعا یک چراغ را کافی می‌داند برای این که دو نفر استفاده کنند.

استاد: در ذهن طلبگی ما کلمات همه با اصطلاحات هستند. تبادری که در اصول داشتیم که می‌گفتند: یک معنایی از یک لفظی انسباق به ذهن پیدا کند. گمان نمی‌کنم این مقصود شما در این جا باشد. یک تبادر دیگر به معنای ارتکاز است. یک ارتکاز عرفی مقصود باشد، این ارتکاز از کجا آمده است؟ جذاف است؟ یا یک چیزی می‌بیند و می‌فهمد؟

شاگرد: چون در تکوینیات در ذهنش این طوری کار کرده …

استاد: در تکوینیات یعنی تداخل اسباب نمی‌شود؟

شاگرد: نمی‌شود.

استاد: نمی‌شود؟!

شاگرد: نه! در تکوینیات معمولا مولا دو تا امر می‌ کند دو تا چیز می‌خواهد.

استاد: امر مولا که تشریع است. در تکوینیات تداخل بسیار صورت می‌گیرد. مثالش که می‌گویند این است: توارد علتین مستقلتین بر معلول واحد شخصی محال است. اصولیین برای این که این را رد کنند می‌گویند: دو تا تیر به قلب یک نفر می‌زنند در آنِ واحد به سینه او وارد می‌شود علتین مستقلتین برای مرگ اوست؛ هر کدام هم به تنهایی کافی بود، هر دو هم زدند حالا کدام یک قاتل است؟ در تکوینیات تشارک یک پیکره … تعبیر قشنگی دارند. در همان شیمی هم می‌گویند: دو تا اتم نزدیک هم می‌آیند گاهی دو تایی کاملا ترکیب می‌شوند، گاهی نه یک الکترون می‌آید دو تا نقش ایفا می‌کند هم لایه‌ی این را پر می‌کند هم لایه‌ی آن را؛ یعنی دقیقاً در خارج یک الکترون بیشتر نیست اما نقش پر کردن لایه‌ی هر دو را ایفاء کرده است. پیکره یک الکترون بوده اما دو تا لایه را تکمیل کرده است. نمی‌دانم چه می‌گفتند؟ کووالانسی می‌گفتند؟!

 

برو به 0:37:06

شاگرد: پیوند اوربیتال می‌گفتند؟!

استاد: اوربیتال لایه‌هایش است؛ کووالانس یعنی همین. یعنی تکمیل می‌کند، یکی است اما تکمیل می‌کند.

شاگرد: ما الان دنبال این نیستیم. به نظرم این طوری شد که ما داشتیم روایت «أربع مکان أربع» را بحث می‌کردیم، صحبت سر این شد که گفتند: محال است به خاطر این که دو تا طبیعت نمی‌تواند جایگزین هم شود یا جمع شود. ما آمدیم در فقه مواردی را شمردیم که ببینیم آیا دو تا طبیعت در یک وجود جمع می‌شود یا جمع نمی‌شود؟ حالا چه اصل عدم تداخل باشد چه اصل تداخل باشد این مسلم است که در بعضی موارد تداخل اسباب داریم و همین کافی است و اصلا نیاز به این که ما بحث کنیم ببینیم دقتی که در بحث تداخل اسباب و مسببات بحث می‌کنیم نداریم. آن چیزی که الان به آن احتیاج داریم همین است حتی یک مورد در فقه داشته باشیم که تداخل صورت گرفته باشد و دو تا طبیعت در یک وجود محقق شده باشند. این کفایت می‌کند برای این که استحاله‌ای که ادعا شده از بین برود.

استاد: این فرمایش شما که کاملا درست است .یعنی چیزهایی است که فایده‌اش خوب است، ذهن را کمک هم می‌کند اما اصل فرمایش شما درست است. یعنی «أربع مکان أربع» اصلا ربطی به تداخل اسباب ندارد ولو مبادی فهم بحث به همدیگر مربوط است. یعنی شما در تداخل اسباب فکر می‌کنید بیشتر ذهن سراغ این می‌آید که در نماز ظهر … این تفاوتی هم که می‌خواهم بگذارم این بود، داشتم یادم می‌رفت، خوب شد فرمودید یادم آمد. تفاوت اصلی مانحن فیه با بحث تداخل اسباب این است که گاهی خود مولا از ناحیه‌ی این که فرد مقولی عین هم هستند اما خودش با اقداماتی دو تا فرد از این مقوله از ما می‌خواهد. یعنی فرد نماز ظهر با فرد نماز عصر از حیث صلاتیت خارجی‌اش‌ هیچ فرقی ندارند، هیچ کس نمی‌فهمد غیر از خودش که به دستور مولا نیت کرده، فرقی نمی‌گذارد بگوید: ببین، از رنگ و حالش معلوم است نماز ظهر است!! مگر زمانی که در آن وقت دارد می‌خواند آن هم که همان مقصود شارع بوده، خب بنابراین خود مولا دو فرد از صلاة را از ما خواسته است کما این که خود مولا چهار رکعت می‌خواهد. پس فرد هم که این جا می‌گویم یعنی از حیث صلاتیت با هم فرقی ندارند ولی شارع با انضمام دو تا طبیعت، طبیعی  «الصلاة» که کار مکلف بود و طبیعی  «الزوال» که وقت بود گفت: «صلاة الظهر» یعنی وقتی آن فرد انجام می‌شود از حیث پیکره تاب هر دو را دارد، بخواهد ظهر باشد، بخواهد عصر باشد فرقی نمی‌کند اما فعلا خود مولا خواسته که آن فرد صلاتی دو تا باشد یکی ظهر به نحو ترکیب دو تا طبیعت و یکی هم عصر به نحو ترکیب دو تا طبیعت باشد. حالا اگر فرض می‌گرفتیم یک جایی مثل روزه‌ها جمع می‌شد، روزه‌ی مثلا نذری با روزه‌ی اعتکاف با هم جمع شود، آن ممکن بود. در نماز ظهر و عصر چنین فرضی نداریم. البته در یک جا است که مرحوم سید در عروه دارند فرض قشنگی است. فرمودند: اگر در وقت مشترک، نه مختص، یک نفر فقط متمکن از یک نماز باشد ساعت دو بعد از ظهر یک کسی از اغماء هوش آمده فقط هم یک نماز می‌تواند بخواند و می‌داند دوباره تا آخر وقت از هوش می‌رود. به نظرم سید در عروه فرمودند: «یتخیر» وقت که مشترک است برای هر دو است، من به ذهنم آمد اول نمازظهر را بخواند، ایشان فرمودند: چرا ظهر بخواند؟ چون ولو دو تاست اما علی ای حال او در وقت مشترک اصلا متمکن نیست و جز به یکی اصلا تکلیف ندارد. خب «یتخیر»؛ می‌خواهد نیت عصر کند و می‌خواهد نیت ظهر کند. در وقت مختص فقط نیت ظهر کند، در وقت مختص عصر، فقط عصر؛ در وقت مشترک «و لا یتمکن الا» از یکی «یتخیر» هر کدام را نیت کند. روی مبنای تخییر یک احتمال دیگری هم می‌آید که «ینوی کلاهما» الان دارد یک نمازی می‌خواند که این جا از آن جاهایی است که اجتماع قهری شده، چه مانعی دارد بگوید: خدا دو تا ثواب به من بده، الان طوری است که این پیکره را می‌آورم، هم ظهر باشد هم عصر باشد مثل این که یک روز است، هم نیت روزه‌ی قضاء کردم، هم نیت روزه‌ی نذر معین خودم کردم، لازم هم نکرده قضاء کنم. نظر مطلق را برای بعد بگذاریم. علی ای حال پس این مطرح می‌شود «أربع مکان أربع». حالا برگردیم ببینیم به نظر شما أربع اول طبیعی است یا فرد است؟ حضرت فرمودند: «إنّما هی» مرجع ضمیر «هی» به چه برمی‌گردد؟ به آن چیزی که خوانده است به فرد برمی‌گردد. این چیزی که خوانده «أربع» چهار رکعت است. چهار رکعت یعنی چه؟ یعنی از حیث فرد مقولی با آن یکی فرقی ندارد، بدنه‌ای است که می‌تواند هم ظهر باشد هم عصر باشد، چون آن عنوان، ماهیت ترکیبی از غیر ماهیت صلاة است ولو طبیعت دیگری است اما بدنه‌ی فرد در آن ترکیب دخالت ندارد. پس «أربع» همان فرد با فردِ او فرقی ندارد «مکان أربع» أربع دوم کدام است؟

شاگرد: ظهر است.

استاد: عصر را که خواند، همین است که خوانده است، این چهارتایی به عنوان عصر خوانده می‌خواهیم جای نماز ظهر بگذاریم بعد حضرت فرمودند: بعداً عصرت را بخوان، خب من عصرم را خواندم تمام شد. حضرت می‌فرمایند: عصرت را نخواندی «أنوها الاولی» نیت کن این عصری که خواندی همان ظهر باشد. چرا؟ چون چهار رکعت است جای چهار رکعت. یعنی چه جای چهار رکعت؟! اربع دوم طبیعی است یعنی نماز ظهر، مکان نماز ظهر. چرا؟ به خاطر این که آن طبیعی ظهر، درست است که طبیعی ظهر است اما آن‌چنان طبیعی‌ است که جزء تحلیلیِ آن زمان زوال است و در پیکره‌ی نمازی که در خارج می‌خوانید تاثیری نمی‌گذارد. پس آن طبیعت را شما می‌توانید با نیت، تحت اول مندرجش کنید و هیچ چیزی هم تکان نمی‌خورد و هیچ جا صدمه‌ای نمی‌خورد. چرا؟ چون فرد تابش را دارد.

شاگرد: فقط نیتش اشتباه بوده است.

استاد: حضرت هم نمی‌فرمایند: اشتباه بوده، چون سهو بود. ولذا هم فقهاء حتی «أنوها الاولی» هم بحث کردند. آیا می‌تواند نیت نکند یا نه؟ آن گام بعدی است. واجب است نیت کند؟ یعنی واقعا آن فتوایی که محقق اول دادند طبق این روایت راه ندارد؟! به گمانم جواب مثبت است. چرا راه نداشته باشد؟! یعنی الان حضرت دارند یک راهی را که اخفی است به او یاد می‌دهند؛ این که محقق فرمودند راه اجلایی است که حضرت هم انکار نمی‌کنند. راه محقق را نفی نکردند فرمودند: «أنوها الاولی». این راه دارد، راه دقیقی که شارع به آن اشاره می‌کند که معمولا به عقول عادیه نمی‌آید چون افراد گرفتار ضوابط خشک طبایع می‌شوند. فرق بین فرد و طبیعت خیلی سخت است چون با هم‌دیگر دم‌ساز هستند. حضرت اشاره می‌کنند رابطه‌ی این فرد با آن طبیعت این طوری است. «أنوها» یعنی امر در مقام توهم حظر است. عصر خواندی؟! باشد «أنوها الاولی» این مصداق برای او باشد، عصر هم بخوان. حرف محقق چیست؟ عصر برای خودش بود چون در وقت مشترک بود و بعد ظهر را می‌خواند. بگوییم: یکی از این دو تا. آخر ما از کجا به شارع نسبت دهیم که حتما یکی از این دو تاست؟ این دارد این طریق را اثبات می‌کند، طریق دیگرش هم باید دلیل بر نفی‌اش داشته باشیم و الا اگر به شارع نفی طرق دیگر را نسبت دهیم، باز داریم از جیب خودمان یک چیزی را به شارع نسبت می‌دهیم. نفی هم دلیل می‌خواهد همان طوری که اثبات دلیل می‌خواهد. علی ای حال فعلا فضا این است.

شاگرد: آن که شما روی این ماهیت اختراعی تکیه می‌کنید که ترکیب دو تا طبیعی است خاصیتش این است که این قابلیت تغییر و تبدل را دارد یعنی تفاوتش در آن نیت بوده …

استاد: طبایع تغییر نمی‌کنند. جوابی که من از شبهه‌ی ابتدائیه می‌دهم این است که طبیعت را نمی‌شود تغییر داد، طبیعت، طبیعت است. در تداخل مسببات ،طبایع ترکیبیه افرادش طوری است که یک بدنه‌ی فرد می‌تواند کار هر دو را کند.  کما این که بدنه‌ی یک فرد می‌تواند کار سقوط تکلیف دو تا طبیعت را بکند. حضرت می‌فرمایند: این چهارتایی که خواندی، آن  تکلیف نماز ظهر تو می‌‌تواند ساقط شود.

 

شاگرد: اگر در نماز مغرب و عشاء رکعت دوم باشد، بدنه‌ی دو رکعت ولو که باید نیت عشاء هم بکند، همین دو رکعت ،قابلیت نیت مغرب هم دارد، این پیکره‌ی خارجی …

استاد: بعدا می‌رسیم در مباحث عدول کلا نمازها این طوری است. شما نماز فریضه‌ی حاضر قصد کردید می‌فهمید قضاء دارید، این قابلیت را دارد عدول کنید.

شاگرد: عشاء روی چهار رکعت بود، می‌خواهیم بگوییم: در سه و چهار هم می‌شود چون تا دو رکعت این بدنه این قابلیت را دارد.

استاد: مرحوم آقای حکیم برای بعدش هم یک چیزی دارند که به نظرم در مستمسک است؛ خیلی جالب است. از بس برای من جالب بود می‌خوانم که ایشان حتی برای کسی که رکوع رکعت چهار عشاء رفت هم می‌تواند که به نحو خاصی بیان کردند.

شاگرد: قبل از رکوع بنشیند رکعت سوم را تمام کرد چون تا سه رکعت قابلیت دارد.

استاد: نه! رکوع رفته است! این را در عروه دارند. آن جا سید فرمودند که «بطلت». یا «بطلت» یا این که دیگر نمی‌شود نیت باشد. فرمایش آقای حکیم را پیدا می‌کنم ان شاء الله برای شما می‌خوانم.

پس علی ای حال خلاصه بحث ما این شد که خود حدیث «إنما هی أربع مکان أربع» از نظر ثبوتی مشکل ندارد حالا فتوا و این‌ها در جای خودش است. از نظر ثبوتی امر معقولی است. چرا؟ چون امام علیه‌السلام دارند اشاره می‌کنند که ماهیات شرعیه، طبایع افعال شرعیه، تحصصش از غیر ناحیهی فعل مکلف است. چون تحصصش از غیر ناحیه‌ی فعل مکلف است یک بدنه‌ی کار می‌تواند سببی باشدحتی برای سقوط امری قبل خودش . این مانع ندارد. «أنوها الاولی». فرض بگیرید این فرد همان است، نیت آن کن بعدش عصر را بخوان. یعنی «أربع مکان أربع». أربع دوم طبیعت است اما طبیعتی است که تحصصش از اربعیت نیست، از زوال است. لذا هم تعبیری که حضرت می‌آورند و خیلی لطیف است مطلوب خودشان را تاکید می‌کنند «أربع مکان أربع». اما همین را برگردانید بگویید: «إنما هی صلاة العصر مکان صلاة الظهر» همه‌ی ذهن‌ها پس می‌زند. یعنی چه؟! «إنّما هی صلاة العصر مکان صلاة الظهر»؟! نمی‌شود. ببینید ذهن در فضای طبایع رفت. طبیعت، طبیعت نمی‌شود. اما حضرت می‌گویند: ریخت طبیعت این جا، این طوری است که أربع مکان أربع، یعنی صلاة ظهر از آن حیثی که أربع است، زوالش تحصصی خارج از ذات صلاتیتش است. در اربعیتش مانعی ندارد چون تحصصش این طوری است یک پیکره می‌تواند آن را اتیان کند و ثبوتاً این امر معقول است.

شاگرد: مخالف فرمایش فقهاء بود؟ چون کسی در تصویر ثبوتی اشکال نکرده بود. فرمایش شما تصویر ثبوتی را درست کرد، در اثبات هم که به روایت احتیاج داریم. آن‌ها هم که همین فرمایش را داشتند.

استاد: اگر نکردند که الحمدلله! ولی به گمانم این طوری بود. شیخ چه فرمودند؟ چرا شیخ فرمودند: بعد فراغک یعنی قرب فراغک؟ عبارتشان یادم رفته است. فرمودند: محال است و نمی‌شود.

شاگرد: فرمایش شیخ را جُلّ اصحاب قبول نداشتند؛ آن یک اشکال است، آن را کنار بگذاریم.

استاد: اشکالش را قبول نداشتند یا تأویلش را قبول نداشتند؟ این‌ها مخلوط نشود. تأویل شیخ را قبول نکردند گفتند: بعید است لذا محقق گفتند: یا تصحیحش کنید ملتزم به آن باشید، ملتزم یعنی چه؟ یعنی هر چه می‌گوید. ایشان ثبوتی را کار ندارند می‌گویند: وقتی روایت است عمل کنید و محقق به ارتکاز خودشان می‌گویند: محالی لازم نمی‌آید، ظهر و عصر است. اشکال ثبوتی را جواب دادن و تحلیل کردن یک فضای دیگری است و بیان خاص خودش را دارد. من عرض کردم اگر فرمایش شماست بهتر است ما که حرفی نیست وقت شما را گرفتیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

شاگرد: این که می‌فرمایند «ما أعاد الفقیه بأن یحتال» یعنی شما می‌خواهید بفرمایید: امام از این باب صحیحش کردند. یعنی در واقع یک حیله‌ای است برای این که اعاده نشود امام اجرا کردند. مصداق این می‌تواند باشد؟

استاد: مانعی ندارد.

شاگرد: «مَا أَعَادَ الصَّلَاةَ فَقِيهٌ قَطُّ يَحْتَالُ لَهَا وَ يُدَبِّرُهَا حَتَّى لَا يُعِيدَهَا»[2]

 

تداخل اسباب/ تداخل مسببات/ ماهیت مخترعه/ طبیعت/ فرد/ انطباق طبیعت بر فرد/ماهیات شرعیه/ طبایع افعال شرعیه/فرد مقولی/ ترکیب دو تا طبیعت/ توارد علتین مستقلتین/ کووالانس/ اجناس عالیه / مقولات عشر/ تبادر/ ارتکاز/ عروض خارجی – اتصاف خارجی/جزئی حقیقی.

 


 

[1] قَالَ إِنْ نَسِيتَ الظُّهْرَ حَتَّى صَلَّيْتَ الْعَصْرَ فَذَكَرْتَهَا وَ أَنْتَ فِي الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ فَرَاغِكَ فَانْوِهَا الْأُولَى ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ فَإِنَّمَا هِيَ أَرْبَعٌ مَكَانَ أَرْبَعٍ … (الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌3، ص: 291‌)

[2] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 351‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است