مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 42
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شاگرد: فقه تخصصی معنا دارد؟
استاد: سؤال خیلی خوبی است. فرمایش شما این است که فقه، منظوم است. یعنی اوّل، آخر، وسط، همهاش به همدیگر مربوط است. نظام تشکیل شده. چون منظوم است، فقه تخصصی معنا دارد یا ندارد؟ چون اگر میخواهد در بخش متخصص بشود، تخصص او بر بخش، متفرع است به درک او از کل نظم و کل نظم را هم اگر درک کند که مجتهد مطلق است. مقصود شما همین بود؟ نکته خوبی است. در اصلِ اینکه فقه منظوم است، گیری نیست و اتفاقاً فقهاء، قوّتشان، علمیتشان در ابتلائشان و فهمشان به اشباه و نظائر در فقه بود. اشباه و نظائر، وادی کاملاً متفاوتی از قیاس است. قیاس یک چیز است، اشباه و نظائر در فقه یک چیز دیگری است.
اتکای آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی به حافظه
حاج آقا میفرمودند که مرحوم آسید ابو الحسن اصفهانی هر چه داشتند از حافظهشان بود. فقه استدلالی اصلاً ننوشته بودند. وسیلة النجاه، فقه فتوایی است. فقه استدلالی معمولاً فقهاء مینویسند. جواهر و حاج آقا رضا، اینها نوعاً دست به قلم هستند. مرحوم سید، فقه استدلالی ندارند. حتی معروف بوده که مرحوم سید فقط فقه استدلالیِ کتاب وقف را نوشتند. آن هم دفتری که دارند نوشتند «بسم الله الرحمن الرحیم کتاب الوقف». میخواستند بنویسند، دیگر وقت نکردند.
شاگرد: مرحوم سید یزدی؟
استاد: نه، آسید ابوالحسن اصفهانی. سید یزدی فقه استدلالی خیلی دارند. حاشیه مکاسب و … آسید ابوالحسن نداشتند. جالب است، میگفتند یک کتاب وقف دارند، همین: «بسم الله الرحمن الرحیم کتاب الوقف». اما فرمودند هر چه ایشان داشت از حافظهاش داشت. تعبیر حاج آقا این بود، کسی که حافظهاش قوی است، این لوازم را دارد. آنها که حافظه ندارند نمیتوانند. میتوانند متتبع و مدقّق و اینها باشند؛ اما وقتی حافظه نیست علی ای حال نمیشود. آن چه که شب مطالعه کرده، حاضر است. دوباره دقائق فراموش میشود. و فرمودند که سید در درس، از شرق فقه به غربش میرفت و از غرب به شرق میرفت.
حال در مورد آن تعبیری که آقا فرمودند، چطور ممکن است که یک فقیه مجاز باشد و فضای بحث فقه به او اجازه بدهد که از شرق به غرب برود یا از غرب به شرق برود؟ یعنی فقه، یک نظمی برای خودش دارد. این نظم است که سیدی که حافظهای در حد اعلاء نسبت به فروع دارند، فوری حافظه ایشان اشباه و نظائر و چیزهایی را که با همدیگر مرتبطات هستند را …، لذا فقه اینطوری است. قدم اوّل فرمایش شما را دارم تقریر میکنم که واقعاً اینطور است که فقه، منظوم است. لذا حاج آقا میفرمودند مثل سید با آن حافظهشان، از شرق فقه به غرب فقه میرفت و از غرب به شرق. میگفتند جامع الشتات میرزا در دستشان، همینطور آب خوردن بود. کأنّ سید همهی جامع الشتات، فروعاتی که میرزای قمی فرمودند را مستحضر بود. تا دست ایشان میدادند، جامع الشتات را باز میکردند میگفتند این فرع اینجاست. خیلی کار است که کل جامع الشتات را اینطور مستحضر باشید. البته حاج آقا میفرمودند اواخر عمر شریفشان که زمان مرجعیت و مقلدین و اینها بود، یک دفعه سید احساس کردند که حافظه دارد ضعیف میشود.
برو به 0:05:00
من به سهم خودم در ۳۰ سالگی کاملاً فهمیدم. تا ۳۵، ۳۶ سالم هم شده بود به آقایان رفقا میگفتم تا ۳۰ سالهتان نشده قدر حافظهتان را بدانید. ۳۰ سالگی یک دفعه به سرعت افت میکند و از چیزهایی که برای خودم همینطور خاطره مانده این است. ۵-۶ سال این را میگفتم، شاید حدود ۴۰ ساله بودم، با گوش خودم شنیدم. اخبار پزشکی داشت راجع به همینها میگفت که نمیدانم در کجای آمریکا، کانادا، یک سمیناری تشکیل دادند در رمز افت حافظه در ۳۰ سالگی. خیلی جالب است. این چیزی که برای خودم محسوس بود، اینقدر شناخته شده بود که سمینار برایش تشکیل دادند.
آقای آسید ابوالحسن رفته بودند ۸۰ و ۹۰، آن وقت احساس کردند که … این تفاوت را ببینید. آن وقت حاج آقا میفرمودند سید درس را تعطیل کردند. رفتند مسیّب و سامراء تا یک آب و هوایی عوض کنند. چون خودِ اشتغال، ضعف حافظه را تشدید میکند. رفتند یک تفریحی بکنند، آن هم در آن سن که حافظه ضعیف نشود. میگفتند حافظهیِ ایشان اگر میرفت، دیگر ایشان هیچ نداشت. یعنی همه عمر ایشان حافظهاش بود. فتوا و جواب مسئله و همهی اینها به حافظهشان بود. نوشته نداشت که مراجعه کند. بگوید من در فلان جا مثلاً چطوری بحث را سر رساندم. حالا وسیله را چه موقع نوشتند و خصوصیاتش چه بوده، نمیدانم. این را از حاج آقا شنیدم.
منظور اینکه فقه منظوم است. اینقدر سراپایش ارتباط است. حالا تخصص در بخش فقه معنا دارد یا ندارد؟ با فرض اینکه فقه منظوم است بله، تخصص معنا دارد. به ۲ تا چیز خلاصه که عرض میکنم. دو نکته هست که فقه با اینکه منظوم است، اما در آن تخصص بخشی، اجتهاد متجّزی، تخصص، معنا دارد.
اوّل اینکه النظام علی انواع. فقه منظوم است؛ اما نظمی که بین یک علمی، مطالبی، تقنینی، همه اینها هست، انواعی دارد. گاهی یک نظمهایی هست که به قول امروزیها میگویند سیستمهای یکپارچه. گاهی سیستم است؛ اما سیستم یکپارچه نیست. گاهی سیستم، یکپارچه است. در سیستم یکپارچه، اگر یک خانهاش را یک تکانی بدهید، همهاش به هم میریزد. اما گاهی سیستمهایی است که یکپارچه نیست. آسیبپذیریِ او چنین است که با یک شکست، کل نظام از هم نمیپاشد. همین شبکه اینترنت که امروز معروف هست در تاریخش میخواندم. ظاهراً اصل پیدایش اینترنت، پروژهای بوده در پنتاگون امریکا. اینها گفتند شبکههایی که قبلش بود، شبکههای به هم مربوط بود. متسلسل، مسلسل بود. انواع شبکهها، ۲-۳ جور شبکه است. اینها میدیدند که اگر یک جایی جنگ بشود، وقتی نیروهای ارتششان در شبکه کامپیوتری با همدیگر مرتبط هستند، یک جا از این نودهای شبکه را دشمن بمباران بکند، کل شبکه میخوابد. اینکه گفتم شبکهی یکپارچه، اینطوری است که یک نودش اگر آسیب ببیند، همهاش میخوابد. گفتند این که نشد. ما باید برویم یک شبکهای درست کنیم: «اینترنت»، بین شبکهای. چند تا شبکه مستقل باشند و با همدیگر تبادل کنند. پس اگر یک نودش، یک شبکهاش کلاً هم از بین رفت، سرپاست. شبکه سر جای خودش است. اینطور نیست که کل شبکه صدمه بخورد. آی پی به قول خودشان، پروتکل خاص اینترنت که برپا شد، انگیزهاش هم همین بود که اگر یک بخشی از شبکه از هم پاشید…
پس «النظام علی انواع». واقعاً اینطوری است. الآن ما بین العلوم داریم. میگویند بین رشتهای. دانشگاههایی هست که بین رشتهای است. یعنی قبلاً این نبود، بشر در یک رشته جلو میرفت، متخصص میشد. بعد دیدند این علوم هم به هم مربوط است. اگر احساس ربط نکرده بودند که بین رشتهای درست نمیکردند. ولی در عین حالی که بین رشتهای مطلب درستی است، اما شما میتوانید متخصص باشید در یکی از این رشتهها، بدون اینکه درک آن کرده باشید.
برو به 0:10:00
بنابراین قدم اوّل این است که تخصص در بخشی از فقه ممکن است، بدون اینکه آن نظامِ مسیطر بر کل فقه را درک کردهباشید. چرا؟ چون آن نظام، نظام یکپارچه نیست که یا هست و یا نیست. اگر آمده آمده، اگر هم نیامده هیچاش نیامده. نه، اینطور نیست. یک نظام وسیع است. وسیعِ مبسوط است. این نکتهی اوّل که محال نیست.
نکته دوم اینکه حتی اگر نظامِ واحدِ مبسوطِ متحدِ آنطوری هم باشد، باز تخصص در بخشی از آن متصور است و آن چیست؟ اینکه ولو یک نظام واحد است؛ اما درک آن نظام، واقف شدن بر آن نظام، نقطهای نیست، لحظهای نیست. دو ارزشی، یا هست ویا نیست، نیست. یعنی فقه یک منظوم است؛ اما فقیهی که میخواهد برسد، جانش واصل بشود و این نظمِ حاکم بر فقه را قشنگ درک کند، اشتدادی است، تشکیکی است، درجاتی از آن است. لذا هیچ مانعی ندارد که یک فقیهی با یک خورده کار کردن در معلومات عمومی فقه، اجتهاد متجزی در کل فقه پیدا میکند. اجتهاد متجزی یعنی چه؟ یعنی هر کجای فقه بیاید شروع کند، فکر کند، تدبر کند، میتواند جلو برود. اجتهاد متجزی در سراسر فقه. با این، بس است. یک بخشی از نظم دستش آمده. حالا از اینجا شروع میکند تخصص در حوزههای مختلف. مثلاً تخصص در صلاة، تخصص در معاملات، تخصص در حدود، قصاص و … این دیگر هیچ مانعی ندارد. پس چون درکِ آن منظوم تشکیکی است، یک بخشی از آن، درجهای از آن که برایش آمد، کافی است. فقیهی است که از فقه سر در میآورد و اطلاعاتی نسبت به فقه دارد. همان کافی است برای اینکه به او اجازه بدهد تا در بخشهای خاصی از فقه تخصص پیدا کند. این حاصل عرض من راجع به آنچه شما فرمودید.
شاگرد: این مثال شبیه پزشکی است. در پزشکی هم یک دوره عمومی همه میخوانند، بعد به تخصص میرسند.
استاد: بله، اینها تجربتاً دیدند که اگر کسی پزشکی عمومی نخواند، تخصصی فایده ندارد. باید بلد باشد، ولی آن طوری نیست که پزشکی عمومی هم به حد عمومی برسد که دیگر همه جا همه چیز بلد باشد.
شاگرد: فرمودید این جلسه درباره کتابت بحث بشود.
استاد: بله. کتابت را من دوباره نگاه جدید کردم. میخواهم خلاصه کنم. ظاهراً روال بحث در یک کلمه این شد و حق مطلب این است که در انشاء، ما به الانشاء، فقط مبرزش نیست؛ بلکه مکملش است، مؤلفهاش است. یعنی انشاء، بدون آن مابه الانشاء، انشاء نیست، این یک کلمه به عنوان خلاصه. پس آن چیزی را که ما به وسیلهی آن، انشاء را انجام میدهیم، نقش دارد. نقش وجودی، نقش مقوّم دارد. نه فقط یک مبرز باشد. این را بحث کردیم.
دوم اینکه حالا که ما به الانشاء، جزء است، ما باید در اینکه کدام ما به الانشاء واقعاً کار خودش را در انشاء انجام میدهد، دلیل شرعی داشته باشیم، یا امضاءاً یا تأسیساً. همینطوری نمیتوانیم. اتفاقاً همین را دیدم که بحث جلسه قبل یادم آمد. عرض کردم روش شارع در این است که حتی الامکان تصحیح میفرمایند و ابطال را به قدر ضرورت قرار میدهد، اینجا نمیتوانیم از همان قاعده استفاده کنیم. اگر آن را خوب درکش کنیم، فرق روش را با محتوا بفهمیم که در جلسه قبل عرض کردم، در اینجا نمیتوانیم بگوییم چون شارع بنایش بر این است که تا ممکن است تصحیح کند، از این استفاده میکنیم که کتابت هم صحیح است. این استنتاج غلط از عرض من است. من اینطور نگفتم که چون شارع حتی الامکان میخواهد تصحیح کند، کتابت صحیح است! چون شارع حتی الامکان میخواهد تصحیح کند پس صحیح است! اصلاً لازمهی عرض من این نیست.
و لذا آنجا عرض کرده بودم که برای کتابت باید دلیل داشته باشیم. چرا؟ چون ما به الانشاء که فقط مبرز نیست که بگوییم مبرز مهم نیست. کاشف، کاشف است و مولی که در کاشف دخالتی ندارد. مکشوف مهم است! نه، ما به الانشاء، جزء انشاء است. پس باید برای کتابت دلیل داشته باشیم.
برو به 0:15:20
شاگرد: همینجا اگر یک عقدی در کشوری واقع شد و طرفین راضی بودند … .
استاد: احسنت! اینجا آن روش میآید که همین را میخواهم عرض کنم. خود اساس تقنین، اینکه خودمان در جواب به شبهه حکمیه، به صورت کلیه بگوییم کتابت جائز است. شرائطی پیش آمد که نتوانستم آن مقاله حاج آقا را در بحوث هامّه مرور بکنم. چند سطرش را خواندم و مانع پیش آمد. اما ایشان ظاهراً در آن رساله میگویند ابتدا به ساکن، انشاء به کتابت جائز است و تمام. به نظرم حاصل رساله ایشان همین است. ولی آنطوری که من عرض کردم، ما از آن قاعدهی تصحیح حتیالامکان، این را نمیتوانیم نتیجه بگیریم؛ اینها ربطی به هم ندارند. ما باید دلیل داشته باشیم. چون ما به الانشاء، مؤلفهی جزء انشاء است. یا امضاء یا تأسیس باید باشد، اینها دلیل میخواهد. و الا اصالة فساد العقد، اینجا در این مرحله میآید. ضوابط جلو میرود و روشن میشود.
شاگرد: پس چرا خود کتابت ابراز نباشد؟
استاد: آن را مفصل بحث کردیم. اگر مبرز باشد لوازمش را عرض کردم. اگر ما به الانشاء، مکمل و جزء آن هم باشد، را هم عرض کردم. در آن فایل هم هست. فی الجمله لوازمش را عرض کردم که اگر مبرز بود این لوازم را داشت و چون التزام به این لوازم مشکل است، لذا آدم میفهمد که مؤلفه است. پس بنابراین برای کتابت باید دلیل داشته باشیم.
حالا میآییم ببینیم که بر کتابت دلیل داریم یا نه؟ در اینکه دلیل داریم یا نه، من یک احتمالی را در یک تنقیح مناطی از باب اولویت قطعیه عرض کرده بودم. تنقیح مناط انواعی دارد. چند جلسه قبل عرض کردم. مثلاً صاحب جواهر تنقیح مناط را در جواهر انجام میدهند؛ اما منقِح را چه چیز قرار میدهند، باید استقراء کنیم. خیلی هم جالب است. میگویند اینجا تنقیح مناط داریم، مثلاً «له منقح من اجماع». خود اجماع در یک مسئله را ایشان مبرّری میدانند برای تنقیح مناط و …
یکی از چیزهایی که تنقیح مناط میتواند برای ما بیاورد، اولویت است. اولویت قطعیهای که عرف عقلاء بپسندند. در فایلی که شما فرستاده بودید، دیدم من از این باب استفاده کرده بودم که یک تنقیح مناطی میتوانیم انجام بدهیم در همینکه آقا الآن فرمودند کتابتی واقع شده عن جهلٍ، عن عذرٍ، مثل مرض مقطعی؛ نه مثلِ اخرس که عذرش دائمی است. الآن در شرایطی است، مثلاً تصادف کرده، فکش را بستند. در چنین شرایطی آیا ما میتوانیم بگوییم دلیل داریم بر اینکه کتابت جائز است یا نه؟ یک؛ کتابت در حال اختیار دلیل میخواهد. دو؛ تصحیح کتابت در حال اضطرار با دلیل شرعی است. اینها دو باب است. به هم ربطی ندارند. ما میتوانیم اختیاراً در حال عادی بگوییم کتابت دلیل ندارد و لذا اصالة الفساد کاری میکند که این نیاید و میتوانیم هم بگوییم در وقتی که با عذر انجام شد، بیاورید. در چنین فضایی که الآن داریم جلو میرویم، یک تنقیح مناط قطعی میتوانیم ادعا بکنیم یا نه؟
من ظاهراً در آن فایل هم ادعا نکردم که سر میرسد. فقط به عنوان عرضهی این احتمال بود. راجع به کتابت که داشتم عرض میکردم، خلاصهاش همین شده که گام اوّل، ما به الانشاء، مکمل است و مؤلفهی انشاء است، نه مبرز انشاء. این یک مقدمه.
برو به 0:20:00
مقدمه دوم اینکه چون مؤلفه شد، ما در شبهه حکمیه باید بر مشروعیت این مؤلف دلیل داشته باشیم و لذا کتابت به عنوان ما به الانشاء، دلیل خاص میخواهد، امضاءاً او تأسیساً. همینطوری نمیشود؛ چون مؤلفه شد. اشاره هم کردم به بحث جلسه قبل که صرف اینکه روش شارع این است که حتی الامکان تصحیح میکند ربطی به اینجا ندارد. اصلاً نمیشود از عرض جلسه قبل من نتیجه بگیریم پس کتابت هم صحیح است. ربطی به هم ندارد. آن یک روشی بود. این، دلیل خاص خودش را میخواهد. اینجا برای کتابت دلیل میخواهد. اگر دلیل نباشد، اصالة الفساد در عقد میآید. این هم گام دوم.
حالا دلیل داریم یا نداریم؟ دلیل بر اینکه کتابت در حال اختیار باشد – که آن رسالهی حاج آقا بود را نشد نگاه بکنم تا ببینم چه کار کرده بودند- آن مطلبی که من عرض کردم این بود که تنقیح مناط قطعی، احتمالش را مطرح کنیم از باب معذوریت بالفعل اخرس در قطعی بودنِ….؛ آخه قطعی بودن در فضای فقه خیلی مهم است- در فضای فقه، امر مسلّم قطعی که اخرسی که متمکّن از توکیل است –که او لفظ را بگوید- با اینکه متمکّن از توکیل است میگویند توکیل لازم نیست، بنویس. در آن روایت امام رضا سلام الله علیه هست که اگر نتوانستی بنویسی اشاره کن. یعنی حتی آنجا کتابت مقدم بر اشاره شده بود. از این نکته که با تمکنِ بدون عسر-وکیل اینجا نشسته، حاضر است وکیل شما باشد، مانعی ندارد، هیچ عسری هم ندارد- اما شارع الزام نکرده. فرموده آقای اخرس! اشاره کن یا بنویس. از اینجا خواستیم تنقیح مناط بکنیم به اولویت قطعیه که کسی که عذر بالفعل دارد، تمکن از توکیل هم ندارد، ولی اخرس نیست. گنگ نیست، ولی الآن یک هفته است که مجبور است فکش بسته باشد. اینطور کسی میتوانیم به اولویت قطعیه بگوییم در زمان عذر، کتابت برایش مجزی است یا نه؟ اگر معذور باشد و تمکن هم نداشته باشد. به گمانم تا این گام را به سرعت میشود برداشت. ولی باز من بحث را تمام نکردم. همینطور که در فایل هم بود.چون تنقیح مناط خیلی کار میبرد، باید آدم مطمئن بشود که مناط را به دست آورده باشد.
شاگرد: عذر دائم با عذر غیر دائم و مقطعی فرق میکند. چون در عذر دائم، شاید کسی بگوید اصلاً این آقا چون عذرش دائم است، این اشاره مثل زبانش است، کار دیگری نمیتواند بکند. زبان این شخص، اشاره است.
استاد: و لذا من روی صرف عذر تأکید نکردم. چون دوباره شما فرمودید، باز برمیگردم تأکید میکنم. آن تنقیح مناطی که من عرض کردم، اصلاً محورش عذر نیست. محورش سهولت تمکّن از توکیل است. کسی که عذر دائمی دارد توکیل کند.
شاگرد: عرضم این است اینکه این شخص لازم نیست توکیل کند به خاطر این است که این شخص، زبانش این است.
استاد: نوشتنش هم میشود زبانش؟ امام رضا علیهالسلام اوّل فرمودند بنویسد. در روایت فرمودند اخرس، اوّل بنویسد. نوشتن هم زبان منحصر او است یا مشترک همه است؟! بحث ما هم سر کتابت است.
شاگرد1: یعنی این کسی که عذرش دائم است، کاری جز این نمیتواند بکند.
استاد: توکیل میتواند بکند
شاگرد1: به لحاظ کل مقطع عمرش دیگر زبانش زبان گویایی نیست. زبانش یا با نوشتن است یا با اشاره است. به هر حال اینطوری باید مقاصدش را برساند. این دیگر زبانش است. ولی آن کسی که مثلاً عذر مقطعی دارد، فعلا نمیتواند. الآن یک عذری دارد؛ ولی در کل اینطوری نیست که این، زبانش باشد. کلا میتواند از روشهای دیگر هم استفاده کند. اما فعلاً عذری دارد. منظور این که شاید اینکه توکیل لازم نیست، جهتش این باشد که این آقا دیگر زبانش این است. یعنی برای اینکه مقاصدش را تبیین و تفهیم کند راهش این است. پس حال که زبانِ عادیاش این است، لازم نیست توکیل بکند. اصلاً کارش و تفهیم و تفاهمش با همین کتابت است.
شاگرد2: زبانش با کتابت نیست، با اشاره است.
برو به 0:25:00
استاد: حاج آقای زنجانی هم در کتاب نکاح، سرایت داده بودند. اینطوری در حافظهام است. ایشان هم از همین روایت، تعمیم داده بودند. چون اوّل حضرت میگویند بنویسد. یعنی الآن باز محور سخن شما و آن چیزی که بار سخن شما رویِ آن است، این است که میگویید این زبانش است. و حال آنکه اگر بگویید کتابت، کتابت که مشترک است! گنگ که مینویسد با دیگری که مینویسد چه فرقی میکند از حیث کتابت؟ وقتی میگویید اشاره زبانش است راست میگویید. دارید روی عذر دائمی او تأکید میکنید و میگویید که زبانش اشاره است و حال آنکه امام اوّل کتابت را فرمودند. اگر نتوانست… اینجاست که من مجموعش را عرض میکنم. الآن با اینکه متمکن از توکیل است، اما لازم نیست توکیل کند. همین روالی را که هست، به صورت کتابت انجام بدهد. البته همینکه شما میگویید آن زمان هم بحث شد. و لذا عرض میکنم به عنوان بحثی که تمام شده باشد، نیست. فقط به عنوان اینکه از نظر فنی، آن محور مورد تأکید تنقیح مناط کجاست؟ محور تنقیح مناط، عذر نیست. محور، سهولت توکیل است. با اینکه توکیل سهل است، شارع به طور قطع فرموده، بهگونهای که همهی فقهاء، بدون احتیاط میگویند لازم نیست توکیل کند. یعنی شارع میفرماید من به خاطر یک اخرس که زبانش اشاره است از لفظ گذشتم. «انما یحرم الکلام، یحلل الکلام». شارع میگوید لفظ باید باشد. بناء معاملات شرعیه بر لفظ است. حالا این آقا چون اخرس است، با اینکه میتواند توکیل کند، من گذشتم، از نرخم دست برداشتم -سرم را بِبُر، نرخم را نَبُر- شارع میگوید من خیلی منعطف هستم. چون اخرس است از نرخم گذشتم. نرخم چه بود؟ لزوم لفظ. ما به الانشاء باید لفظ باشد، کتابت نباشد.
اگر واقعاً این بود، دور میآمد که شارع از یک قاعده کلی محکمی که لزوم لفظ به عنوان ما به الانشاء است، به خاطر اینکه زبان اخرس مشکل دارد، آن کلی را بردارد. حالا آیا باز میگویید که چون معذور است، نه! تأکید ما بر عذر نیست. تأکید ما بر این است که وکیل اینجا حاضر است، با اینکه به سهولت میتواند توکیل کند. شارع میگوید نه، چرا توکیل بکند؟ بنویس. پس معلوم میشود شارع، آنچنان موضوعیتی به لفظ نداده بوده که به این راحتی، با تمکن از اینکه وکیل او میتواند لفظ را بگوید…
اصلاً عقد الوکاله در فقه چیست؟ میگویید وکالت این است که این جای او مینشیند. کاری که این شخص باید انجام بدهد را وکیل انجام میدهد. خب اگر شارع میگوید لفظ لازم است، خب وکیل انجام بدهد. پس تأکید بر سهولت توکیل، اساس تنقیح مناطی است که عرض کرده بودم، نه صرف عذر.
شاگرد1: آن جلسه هم خاطرم هست که فرمودید آن نکتهای در اخرس وجود دارد که باعث شده شارع بگوید اخرس اشاره کند، دائم بودن عذر نبود. مثل کسی که فکش شکسته که کأنّ به ناامید شدند از اینکه فعلاً خوب بشود و تا مدتی این بیماری از این شخص دست بردار نیست ، استناد کنیم. نه اینکه عذر اخرس چون دائمی هست، نشود در جای دیگر جاری کرد. فرمودید سختی برطرف کردنِ لال بودن این شخص اخرس، در اینجا هم وجود دارد. آن کسی هم که فکش شکسته ولو چند ماه دیگر خوب میشود. نکتهای فرمودید که فکر میکنم مرتبط به اینجا باشدکه فرمودید یک جهت اشارهاش هم همین است که دائمی بودن عذر اخرس نیست.
استاد: دوام دخالتی ندارد. ایشان میفرمایند چه بسا دخالت داشته باشد. صحبت سر همین است. ما باید همهی محتملات را بررسی بکنیم تا تنقیح مناط قطعی بشود. نه اینکه یک محتملی باشد که ما بررسی نکردیم.
شاگرد2: چرا شما هنوز شک دارید؟ میگویید با این حال من نمیگویم تنقیح مناط.
استاد: شکِ ضوابطی، صناعی، غیر از شک قلبی است. گاهی کسی در فضای بحث، خودش به اطمینان قلبی میرسد و برای خودش کالشمس میشود. اما از حیث ضوابط و صناعت کلاس فقه، تابش را ندارد. یعنی لسانی نداریم که آن صناعت سر برسد. و لذا از حیث صناعت، محتملات باید بررسی بشود به طوریکه از حیث صناعت، این تنقیح مناط بماسد.
برو به 0:30:25
خود شیخ جعفر کاشف الغطاء که میگفتند «ما بینی و بین اللوح المحفوظ الا هذه» یعنی چه؟ یعنی برای خودشان مطمئن میشدند که درست است. این ممکن است. الآن من به عنوان یک طلبه چند تا عبارت خواندم. اگر زیاد درس خوانده بودم…
توصیه آیت الله بهجت به معمم شدن طلاب
همیشه شوخی میکنم، میگویم اوائلی که هنوز معمم نشده بودم، در فضای طلبگی اینطوری با خودم معاهده کرده بودم که من تا وقتی مجتهد نشوم معمم نمیشوم. آن وقت، بعد فهمیدم که تعلیق به امر محال کرده بودم. جالب بود یک آقای طلبهای گفت حاج آقای بهجت در کوچه، جلوی من را گرفتند، گفتند چرا معمم نمیشوی؟ با آن آقا بحث رسائل داشتیم. کت و شلواری بود. من هم آن زمان لباسهای بلند میپوشیدم. لباسهای بلند تا زیر زانو و یک کلاهی سرمان بود. آن آقا کت کوتاه میپوشید. گفت حاج آقا گفتند چرا معمم نمیشوی؟ با آن شخص رفیق بودیم. خیلی هم سخت بود. سال ۵۹ بود که مثل آب خوردن آنها که ریش داشتند را درو میکردند. چه برسد به معمم. چقدر معمّمین در کوچه و بازار را که میدیدند، میزدند. چه آمار بالایی و چقدر کسانی بودند. این آقا خندید و گفت من رویم نشد به حاج آقای بهجت بگویم آقا من میترسم. عمامه بگذارم فردایش من را سوراخ سوراخ کردند. تا گفتند که چرا معمم نمیشوی، گفتم آقا لیاقت ندارم. بعد میگفت حاج آقا سریع گفتند که آقا! اگر به لیاقت باشد من هم باید عمامهام را بردارم. گذاشتیم به امید و رجاء رحمت خدا که لایق بشویم. ایشان آمد و در مباحثه این را گفت. اتفاقاً چیزی که من با خودم میگفتم عوض شد. میگفت آیت الله بهجت از آن طرف کوچه راهشان را کج کرده بودند، آمدند طرف من. ایشان، خودشان بیایند، بگیرندش، سؤال و… او که نرفته بود از ایشان بپرسد، خودشان به او بگویند، از این قرائن، من فهمیدم که ایشان مایلند که طلبهها معمّم بشوند و لذا گفتیم ایشان که گفتند به رجاء گذاشتیم، پس این شرطها و تعلیق به محال و اینها کارِ درستی نیست. با فاصله، اوّلین مناسبت بعدی که سیزدهم رجب بود الحمد لله ما معمّم شدیم. ولو لیاقتش صفر بود و همه اینها، ولی دیگر شد.
شاگرد: من هم با یک استادی رفتم مشورت کنم گفت هر شرطی هست، دو تا شرط را نمیخواهد. یکی علم و دومی تقوا. بعد توضیح داد و گفت به خاطر اینکه هر وقت در هر کدام از اینها، فکر کنی که رسیدی، اوّل باختت است. ضابطهاش خیلی خوب بود.
استاد: آن هم قضایایی دارد. لطیفههای علما که خیلی جالب است. آشیخ عبد النبی عراقی، اسمشان را شنیدید؟ دو تا آشیخ عبد النبی داریم، هر دو بزرگ هستند. یکی آشیخ عبد النبی نوری که از علمای بزرگ تهران است. شاید ۱۱۰ سالشان شد. آقای شعرانی و همه اینها شاگردشان بودند. خدا رحمتشان کند. یکی هم آشیخ عبد النبی عراقی که قبل از آیت الله بهجت در مسجد فاطمیه نماز میخواندند. رساله هم دارند. شرح عروه خیلی خوبی هم دارند. در جامع فقه هست. اسمش را نمیدانم، شاید «المعالم زلفی» باشد یا …؛ اینطور اسمی دارد. رفیق ما میگفت رفتیم در خانه آقای آشیخ عبد النبی، شب بود. آقا هم درس میدادند. در زدم و آمدند، گفتم یک کاری داشتم. گفتند بفرما داخل. سید هم بود، آقا میخواستند تجلیل کنند. گفتم نه آقا، شب تحصیلی است. میگفت ایشان هم لبخند زدند، گفتند بیا تو، اوّل شرطی که …… ندارد سواد است. خدا رحمتشان کند. ایشان گفتند بیا تو، نترس. یعنی پیش من اسم شب تحصیلی را نبر. اوّل شرطی که ندارد سواد است. از این که شما گفتید، چند تا خاطره دیگر یادم میآید از این شوخیهایی که علماء داشتند. شما گفتید که گفتند دو چیز، علم و تقوا. آن استدلال این است که هر وقت دنبالش میروید میبینید که کم دارید؛ اما شوخیاش این است که اصلاً ندارید.
برو به 0:35:25
من فرمایش ایشان، نصفش را یادم رفت جوابش را عرض کنم. پس ما اگر بخواهیم از روش شارع در تسهیل حتی الامکان برای اینکه پس کتابت جائز است استفاده بکنیم راه غلطی است. از این، آن در نمیآید. کتابت به عنوان مؤلفه انشاء، خودش دلیل میخواهد، دلیل تأسیسی یا امضائی. اما همین روش برای موارد عذر، برای اولویت و ارجحیت میشود از آن استفاده کنیم. یعنی در همینجا اگر کسی عذر دارد در انجام لفظ و ما به الانشائی که گفتیم -استقلالاً قائل نمیشویم که او بتواند به عنوان مؤلفهی ابتدا به ساکنِ ما به الانشاء به کار ببرد- اما حالا آمدیم و آن شخص عذر دارد و یا به خصوص انجام داده؛ اینجا میتوانیم از آن قاعده استفاده کنیم یا نه؟ اینجا بله. نه اینکه باز به عنوان اثبات، بلکه به عنوان همگرایی که عرض کردم. میگوییم اگر اختلاف شد، بهطوری که در فضای بحث، بطلانش روشن نیست، اینجا میگوییم مذاق شارع بر تسهیل است. پس گام اوّل را نتوانست به دست ما بدهد. اما در گام دوم برای معذور، معذوری که نزد فقهاء در اینکه آیا برایش جائز است یا نه، اختلاف شد. اگر اختلاف نشد، اجماع بود، در آنجا هم باز حرفی نداریم. آن هم به قاعده سهولت ربطی ندارد، اجماع داریم که جائز نیست. اما اگر طوری شد که اجماع نبود، اینجا میگوییم مذاق شرع. در مباحثه بعدازظهر ظاهراً همین امسال، ۵، ۶ جلسه راجع به مذاق الشرع بحث کردیم. چون کاشف الغطاء گفته بودند، مرحوم شیخ هم تأکید کردند، فرمودند «لقد اَحسَنَ». کاشف الغطاء خیلی کار خوبی کردند که گفتند مذاق شرع را ما باید برویم از اصحاب ببینیم. شرع مذاق دارد. راجع به مذاق شرع چند جلسه مفصل بحث کردیم. اینجا، این به کار میرود. یعنی کسی که الآن نمیتواند … مواردی پیش میآید. درست است که الآن فکّش بسته است، ولی شرایط ضروری ضروری پیش میآید که باید طلاق بدهد، برود. طلاق هم میخواهد بدهد، متمکن از توکیل هم نیست، شرایط اینچنینی واقعاً پیش میآید. جاهای مختلف، مسافرتها، اِخبار. همه جا هم اینطور نیست که موبایل باشد و سریع بتواند خبر بدهد. ما بگوییم که نه، حالا الان فکّت بسته است، اخرس که نیستی! اینجاست که ما از مذاق شرع به خوبی میتوانیم استفاده کنیم که شارع حتی الامکان، هم اعذار را توسعه میدهد و مضایقه در عذر ندارد. این خودش دوباره خیلی مهم است. الآن یادم آمد عرض کنم.
این هم یک قانون خیلی خوبی در فقه هست. شارع در برخورد با اعذار، سختگیر نیست. این یک قاعده فقهی است. اینطور نیست که بگوییم اینجا برای این عذر دلیل داریم، آنجا نداریم. بله، ما نمیگوییم به صرف این قاعده همه جا داس برداریم و … نه، ولی مذاق شرع، روش تقنین این است که برخورد شارع با اعذار، روش سختگیرانه نیست. «كل ما غلب الله عليه فالله أولى بالعذر»[1]. ریخت ادبیات تعبیر امام را ببینید. اینطور نیست که معذور را برایش سختگیری کند. این مذاق شرع است. با مذاق شارع، ما میتوانیم تصمیمگیری کنیم، به طوری که قاطع باشیم که از مرام شارع و از حکم ثبوتی و واقعی و نفس الامری شارع فاصله نگرفتیم.
شاگرد: روش با مذاق یکی است؟
استاد: مذاق یک کمی با محتوا هم میسازد.
برو به 0:40:00
شاگرد: یعنی جلوتر از روش میآید؟
استاد: بله، یعنی در محتوا هم حکم میکند. روش، محتوا درست کن نیست. اما مذاق دقیقاً محتوا درست کن است. همین هم هست که مذاق خیلی مهم است. لذا بیش از آن کار میبرد. و لذا آشیخ جعفر کاشف الغطاء در آن بحث مکاسب فرمودند اصحاب در مذاق شرع، اعلم هستند. ما نمیتوانیم در محتوا به صرف مطالبی، از مذاق آنها فاصله بگیریم. چون آنها اعلم هستند بمذاق الشارع.
شاگرد: ایشان فرمودند: «و لقد أجاد حيث التجأ إلى فهم الأصحاب فيما يخالف العمومات»
استاد: احسنت، «لقد اجاد حیث التجأ الی فهم الاصحاب». ایشان مذاق را گفتند فهم، «فی ما یخالف العمومات».
بنابراین این گامهایی که تا الان برداشته شد، ما به الانشاء جزء مؤلفههای عقد است، اصل در کتابت این است که فایده ندارد، باید دلیل تأسیسی یا امضائی بر آن پیدا بشود. بعد، در غیر موارد ابتدا به ساکن، در موارد اعذار و همان چیزی که الآن میگوییم غایة ما یمکن تصحیحه، اینجا ما این روش را اعمال میکنیم. یعنی بعد از اینکه آمدیم در تسهیل بر عباد، نه تقنینِ ابتدا به ساکن -در تقنین ابتدا به ساکن که ما نگفتیم چون سهل است پس کتابت هم مشروع است. این حرف غلط است. آن را باید دلیل داشته باشیم برای این که بگوییم مشروع است. دلیل پیدا کردیم میگوییم. دلیل پیدا نکردیم میگوییم مشروع نیست، تمام- اما میخواهیم در گام بعدی، با عذر، با سائر اعذاری که عباد دارند از جهل و از انواع عذری که دارند برخورد بکنیم، اینجا آن روش را اعمال میکنیم. میگوییم شارع تا ممکن است تسهیل میکند. از کجا میگوییم؟ از اینکه با اینکه متمکن از توکیل هست، شارع توکیل را الزام نکرده.
شاگرد: منتهی شد به محتوا دیگر.
استاد: به محتوا منتهی نشد. ما از سهولت، حکم را در نیاوردیم، ما تصحیح را درآوردیم.
شاگرد: در مرحله اوّل نه. بعد از بحث و عدم یافتن دلیل خاص … .
استاد: ما صرفاً نمیگوییم عقدی که انجام میشود چون کتابت شده حالا پس صحیح است. میگوییم نه، اگر دلیلی بر کتابت نداریم، عقد مختار، در شرایط عادی، اصالة الفساد بر آن حاکم است. با کتابت بخواند، این عقد فاسد است. و لذا میبینیم محتوا برای ما خروجی نداشت. چون شارع تصحیح میکند پس کتابت صحیح است. این غلط است. داریم از روش، محتوا را به دست میآوریم! محتوا دلیل خاص خودش را میخواهد. روش، محتوا به دست ما نمیدهد. اما در مراحل بعدی وقتی میخواهیم با اعذار برخورد کنیم، با کارهایی که در صحنه خارج دارد واقع میشود میخواهیم برخورد کنیم، تصحیح میکنیم. نمیگوییم که کتابت مجزی است. خیلی تفاوت است. یک وقتی هست میگوییم کتابت مجزی است، یعنی داریم از تصحیح، اِجزاء الکتابه را به عنوان محتوا خروجش میدهیم. یک وقتی میگوییم نه، از باب اینکه کتابت معذور است، از باب تصحیح ما یمکن صحیح است. این محتوا نشد. اینطوری که تصور خودم است. اگر شد توضیح بدهید ما بفهمیم.
شاگرد: در صورت عذر محتوا درست کرد دیگر؟
استاد: تصحیح درست است. اگر محتوا درست کند، محتوا تذبذب ندارد. اگر یک جا هست، یک جا در فرع دیگری پیدا میکنیم که لازمهاش بطلان است. از خصوصیات محتوا این است. مثل استصحابی که جلسه قبل یکی از آقایان فرمودند. اگر ما استصحاب را درست کردیم، یک جا استصحاب کار را سخت میکند، میگوید باطل است، نمیگوید که صحیح است. به خلاف اینکه وقتی میگوییم بنا بر تصحیح است، همه جا میخواهیم تصحیح کنیم.
چرا در کثیر الشک شما میگویید بنا را بر صحت میگذارد؟ بگویید که کثیر الشک همه جا بنا را بر اتیان بگذارد. خب یک جایی اگر بنا را بر اتیان بگذارد، نماز باطل میشود. یکی از جاهای خیلی ظریف در فقه، کثیر الشک را… فقها نمیگویند کثیر الشک بنا را بر اتیان میگذارد. میگویند کثیر الشک بنا میگذارد بر صحت. یعنی شارع گفته آی کثیر الشک! من میخواهم کار تو در برود، نمیخواهم بنا بگذاری بر اتیان که یک جا وقتی بنا میگذاری بر اتیان، آن وقت نمازت باطل بشود. چقدر تفاوت میکند. اگر بنا بر اتیان میگذاشتی میشود محتوا. یک محتوای فیکس و ثابت، بگو من انجام بدهم. حالا من در اینجا، اگر بگویم انجام دادم که نماز باطل است. اما برای کثیر الشک میگوید بنا بگذار بر صحت، یعنی کاری بکن نمازت درست باشد، اعاده نکن. بین اینها تفاوت نیست؟
برو به 0:45:35
شاگرد: در همه موارد عذر میشود گفت این یک قاعده کلی است، برای ما محتوا درست کرد. در محتوا که لازم نیست شامل عذر و غیر عذر باشد. بگوییم در همه مواردی که عذر هست، این قاعده میآید.
استاد: نه، اسمِ این، محتوا نیست. مثالی که در رسائل آمده -که اتفاقاً من گمانم این است که حق با سید بحر العلوم است، ولی مرحوم شیخ اشکال کردند- اوّل استصحاب رسائل -صفحه اول در کتابهای قدیمی. در کتابهای جدید، صفحه دوم و سوم میشود- مرحوم شیخ یک اصطکاک و درگیری دارند با سید بحر العلوم. بعض سادة الاجله …، چنین تعبیری دارند در اینکه استصحاب قاعده اصولی هست یا نیست در شبهه موضوعی. سید تصحیح کرده بودند که استصحاب، قاعده اصولی باشد. مرحوم شیخ اشکال داشتند، میگفتند نمیشود. عباراتش را یادم نیست. کلی بحث یادم است. از جاهای خوب رسائل است. آنچه که من در خاطرم از تصحیح فرمایش سید بحر العلوم است این است که استصحاب که محتوا درست نمیکند. استصحاب میگوید «لا تنقض الیقین بالشک». یک جا لازمهی استصحاب، بقای وجود است، یک جای بقای کرّیت است، یک جا بقای حرمت است. اصلاً استصحاب محتوا درست نمیکند. استصحاب یک اصل عملی است که دارد روش یاد میدهد. میگوید متیقن را هم نزن. محتوا چیست، هم نزن دیگر! من که محتوا درست نمیکنم. اگر میگویم آقای معذور! یک کاری بکن بر تو کار آسان باشد، کارت جلو برود که محتوا درست نکردم. دارم روش ارائه میدهم. و لذا سید بحر العلوم توضیح دادند که استصحاب، محتوا درست نمیکند. شیخ میخواستند بگویند «هل الا حکم الجزئی»، نگاه کنید ببینید. شیخ با یک زحمتی میخواستند استصحاب را محتوایی کنند. من به گمانم آنجا حق با سید بحر العلوم است. چند بار هم این را بحث کردیم. ۲، ۳ بار اینجا را بحث کردیم و بحث خیلی جانانه و جذاب و جالبی برای ما بود و گمانم حق با سید بحر العلوم است. یعنی اشکال شیخ به سید وارد نیست. حتی آنجایی هم که اشکال میکنند، در آنجا هم خروجی نیست. عرض من در یک کلمه در خاطرتان باشد، بعد بروید رسائل را نگاه کنید. شما یک وقتی به «لا تنقض» عمل میکنید، گوش به حرف نهی میدهید. وقتی گوش به حرف نهی میدهید آن وقت یک کار شرعی دیگر انجام میدهید، آن میشود محتوا. یعنی وقتی میگویید که پس کرّیت باقی است، عدم نقض یقین، یک امتثال حکم شرع است، اینکه «پس کرّیت باقی است»، یک حکم دیگری است. شبیه «صدّق العادل».
شبهه جمع حکم ظاهری و واقعی شبهه سنگینی بود. من از قدیم اینطور در ذهنم است. دو تا حکم، گوش به حرف شارع دادن در آن دو حکم در طول هم است؛ چون در طول هم است و ظریف است، ما نمیبینیم. یکی «صدّق العادل» را گوش میدهیم. یکی دیگر هم، وقتی به «صدق العادل» گوش دادیم، امتثالِ «صدّق» به این است که بگویم نماز جمعه واجب است، مثلاً به خاطر روایت زراره. پس خودِ گفتن به اینکه نماز جمعه واجب است، امتثال امر واقعی است.
شاگرد: حد وسط تصدیق میشود.
استاد: خودِ «صدّق» یک امتثال دارد. خود «لا تنقض» بما انه «لا تنقض» یک امتثال دارد. مصداق امتثالش این است که بگویید پس کرّ باقی است. اینجا اگر مخلوط کنیم میگوییم «هل الحکم ببقاء الکر الا الحکم بالکریه»، مرحوم شیخ، جواب سید را اینطور میدهند. ایشان طولیت را و این ظرافتکاری را که ما یک امتثالی داریم انجام میدهیم از دو تا امری که در طول هم است، -خودِ حکم شرعی که ما طبق مجرای استصحاب انجام میدهیم و امتثال لا تنقض- این را مرحوم شیخ جلا ندادند، اما سید جلا دادند که این فرمایش ایشان است.
برو به 0:50:00
در ما نحن فیه هم همین است. ما وقتی میگوییم شارع با ذو العذر، با اعذار به صورت سهل برخورد کرده، تصحیح میکند. «تصحیح میکند»، هیچ محتوایی در آن نیست که چه کار میکند. هر جایی را باید نگاه کنیم. آنجاست که شارع به نحو صحیح برخورد میکند؛ نه به نحوی که به کثیر الشک بگوید که شما «إبْنِ علی الاتیانَ». اگر محتوایی بشود به او میگوید «إبْنِ علی الاتیانَ»، وقتی ابنِ علی الاتیان شد اینجا باطل میشود. به خلاف اینکه به کثیر الشک میگوید «إبنِ علی الصحه». صحت چیست؟ صحت، روش است. محتوا نیست. یک جا باید بگویید اتیان؛ یک جا باید بگویید عدم اتیان. اگر محتوایی بود همه جا اتیان میشد. اینطور نیست. این طولیت را اگر ملاحظه کنید، اصلاً محتوا از دلش در نمیآید.
شاگرد: میتوانیم بگوییم در اینجا که شما میفرمایید روشی است؛ در همین مثال جوری است که یک حرفی از شارع در میآید برای مقام امتثال، نه برای مقام تشریع. همه مثالهای شما برای این است که من در امتثال چه کار بکنم. نه اینکه بگویم قانون شارع این است.
استاد: آن حرف را اگر گفتید، بعضی از مطالب فایلها نوشته بشود، ما در مباحثات سالهای قبل، چندین سال و نه یک بار که به اندازه هزار بار اینها تکرار شده. ما خیلی آثار هم از آن گرفتیم. ولی مأنوس نبود. ما داریم چیزهایی که مدیریت شارع است نسبت به امتثال امر قبلی خودش، و ما الآن در کلاس فقه، همه اینها را یک کاسه میکنیم. در مواضعی میرسیم در اوقاة الصلاة اینها را جدایش میکردیم، ارشاداً لبعض الروایات. خود روایات ارشاد میکرد و چه آثار خوبی داشت. یعنی گاهی در احکام شرعی، حکم، انشاء نیست به عنوان انشاء تقنینی؛ بلکه مدیریت امتثالِ یک تقنین قبلی است. خود شارع آستین بالا میزند. وقتی هم عبد میخواهد امتثال کند به او یاد میدهد. میگوید بیا یادت بدهم که چطور امر من را امتثال کنی. اینجا اصلاً تقنینِ ابتدا به ساکن نیست. ولی ما در اصول و فقه، رسم کلاسیک فعلاً این است که همه اینها را یک کاسه مطرح میکنیم؛ و آن وقت چه دست و پاگیریهایی دارد. ما که این تفاوت را میگذاشتیم برای ۵-۶ سال پیش است. خیلی مفصل بحثش کردیم.
شاگرد: عرض من این است این بحث مصداق آن هست؟
استاد: در اینکه استصحاب، خودش یک مدیریت امتثال است، شکی نیست.
شاگرد: بحث روشی که الان محل بحث است. بحث تصحیح حداکثری هم یکی از آن مدیریت امتثالها ای است که ما از شارع فهمیدیم؟
استاد: نه.
شاگرد: اصلاً حُکم نیست. اما میخواهم بگویم از جنس مدیریت امتثال است، نه از جنس تقنین. این فرمایش شما که میگویید روش است نه محتوا، آیا این تفکیک را میتوانیم …
استاد: مانعی ندارد به این معنای وسیع بگوییم. ولی یک کمی چیز بیشتری دارد از صرف مدیریت امتثال. با تصوری که الآن من از آن دارم. شما آن بحث را یادآوری کردید دیدم کاملاً منطبق بر هم نیستند. هوهویت تا آن اندازهای که در ذهن من است، ندارند. این مسئلهی روش، یک چیز دیگری است. روش تقنین است. روش تقنین غیر از مدیریت امتثال است. بله، در مدیریت امتثال میتواند آن روش را به کار ببندد. کما اینکه میتواند در تقنینِ ابتدا به ساکن، آن روش را به کار ببندد.
شاگرد: خود این تصحیح حداکثری یک قاعدهای ناظر به مدیریت امتثال نیست؟ از اینکه شما میخواهید بفرمایید نتیجه محتوایی نمیدهد، اینطور برداشت کردم که شما مرتب میخواهید بگویید اینها از جنس مدیریت امتثال است، نه از جنس تقنین. اگر به قانون تبدیلش کنیم، خرابش میکنیم. برای همین از این، دلیل در نمیآید. آخر هم نمیتوانیم یک قاعده کلی بگوییم…
استاد: بله، این تا این اندازه که کاملاً قبول است. یعنی از آن، قانون در نمیآید و مدیریت امتثال است. اما اینکه ما در مرحلهی غیر مدیریت امتثال، تصحیح حتی الامکان نداشته باشیم، یعنی کل ما یفرض که تصحیح علی الامکان است …، این هوهویت در ذهن من صاف نشده. یعنی تصوری که من الآن از آن روش دارم، خیال میکنم اوسع از صرف فضای مدیریت امتثال است.
علی ای حال این استصحاب را هم نگاه بکنید. مراجعات خیلی خوب است. یعنی آیا ایراد شیخ انصاری به سید وارد است یا نه؟ فوائد خوبی در دلش است.
برو به 0:55:05
الآن بخواهم نتیجهگیری بکنم، قواعد اصولی محتوا زا نیست. اصلاً ریخت اصول عملیه و اینهایی که در اصول میگویند محتوا زا نیست. چرا؟ به تعبیر حاج آقا میگفتند که «الاصول رسالة المجتهدین». چطور فقهاء رساله مینویسند برای مقلدین، اصولیین هم رساله مینویسند برای مجتهدین. یعنی محتوای فقهی از آن در نمیآید. روش استنباط از آن در میآید. و لذا اصول فقه، فقه الاستنباط است. یعنی روش استنباط را برای فقیه تصحیح میکند؛ نه اینکه محتوا به دست فقیه بدهد. اصول که محتوا به دست فقیه نمیدهد. و لذا اصولیین میل دارند از مثل قاعده لا ضرر در اصول بحث کنند. خودشان هم میگویند طرداً للباب است. اما میبینند خیلی مناسب اصول است. چون قاعده لا ضرر اینطوری است. تولید محتوا نمیکند. هرگز لا ضرر به شما محتوا نمیدهد. لا ضرر، روش میدهد. لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام.
در استصحاب و اینها، فقهاء خوششان میآید از این اصول موضوعی بحث کنند. اصالة الصحة، قاعدة الفراغ. اینها را مرحوم شیخ در استصحاب آورده. اصلاً اصولی میبیند که با این کار دارد. چرا؟ چون تمام اینهایی که آنجا مطرح میکنند، دارد به فقیه، راه یاد میدهد. تولید محتوا نمیکند. اگر تولید محتوا میکرد قاعده فقهی میشد. یکی از تفاوتهای بین قاعده اصولی با قاعده فقهی همین است. قاعده فقهی محتوا به دستِ فقیه میدهد. قاعده اصولی روش استنباط به دست فقیه میدهد. خیلی تفاوت است بین روش با محتوا.
در آن روایت معروف جبیره میگوید که یا ابن رسول الله! روی محل مسح من جبیره است، ضماد روی آن است، چه کار کنم؟ حضرت فرمودند «امسح علی المراره». بعد فرمودند: «يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ كِتَابِ اللَهِ»[2]. از «ما جعل عليكم في الدين من حرج». کلمه «اشباهه» را حضرت فرمودند. اگر میخواستند تولید محتوا بکنند که اشباه را نمیگفتند. «یُعرف» هم «یُعرف» محتوایی نیست. «یُعرف» روشی است. چرا اینجا «یُعرف» روشی است؟ به خاطر اینکه آیه محتوا نمیدهد. آیه دارد روش میگوید. «ما جعل علیکم فی الدین». دین یعنی تقنین؟! من گمانم این نیست. احتمالش را دادهاند. اینجا دین به معنای «ان الدین عند الله الاسلام» نیست. اینجا «الدین» یعنی «العباده». «اَلا لِلّهِ الدین الخالص». دین یعنی خود عملیة العبادة. «ما جعل علیکم فی الدین من حرج»، دین یعنی عبادت کردن، یعنی امتثال. الدین اینجا یعنی امتثال امر المولی؛ نه اینکه دین یعنی قوانین و شرع. و لذا اشکال کردند، «ما جعل علیکم فی الدین من حرج»، چه حرجی بالاتر از جهاد؟ اصلاً ربطی به هم ندارد که شما اشکال کنید. اینجا دین به معنای تقنین نیست. روزه سخت است، جهاد سخت است. اصلاً این ناظر به آنجا نیست.
شبیه این اشکالی که سلفیها با چه آب و تابی به شیعه میگیرند. اگر سایتهایشان را ببینید. میگویند ببینید این شیعه چه کار است. تعبیرات آنها را دیگر نمیآورم. اینها از امامشان نقل میکنند «تسعة اعشار الدین فی التقیة». به به، چه دینی است که یک دهمش، توحید و نبوت و معاد و رسالت و اینهاست. این، یک دهمش است. نُه دهمش به تعبیر آنها میگویند دروغ گفتن است. تقیه را آنها دروغ میدانند. این چه دینی است که نُه دهمش دروغ گفتن است؟ این یعنی چه؟ این چه دینی شد؟ میگویند، توحید با این عظمتش، رسالت با این عظمتش، نبوت و معاد، اینها میشود یک دهم. بقیهاش میشود… بیعقلها. بابا اینجا که دین به معنای توحید و نبوت و اینها نیست. اَلا لِلّهِ الدین الخالص. دین خالص یعنی توحید و نبوت و معاد خالص برای خدا؟! دین اینجا یعنی عملیة العبادة. « فَإِذَا رَكِبُواْ فِی ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاۡ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ»[3]. اینجا دین یعنی العبادة العملی. اینجا حالا دیگر میشوند خالص. اینجا دیگر شرک رفت. خیلی موارد متعددی است.
برو به 1:00:10
این روایت شریف هم روشن است کالشمس. میگویند تسعة اعشار الدین. یعنی میخواهی عملیة العبادة انجام بدهی، بنده خدا باشی، یک دهمش کارهایی است که ظاهری است. نه دهمش در این است که بنده خدا باشی سرّاً، تقیةً. عبادت خدا بکنی سرّاً. عبادت شخصیِ عبد یعنی الدین، تسعة اشعارش در آن است. نه اینکه یعنی عُشرش شده توحید و اینها؛ آنکه کل دین است. توحید کل دین است. این دین به معنای اجرای آنهاست. میخواهی اجرا کنی … اینها خیلی روشن است. علی ای حال اینها سایتهایشان را پر میکنند از آن فحاشیهایی که کارشان است.
شاگرد: این مسلم است. این فرمایش شما مفاد خودش، حکم شرعی نیست، شبیه قوانین فقهیه نیست. لکن بحث اینجاست که منتهی میشود به حکم فقهی یا نمیشود؟
استاد: منتهی میشود به امر شارع. وقتی شارع میگوید لا تنقض، من میگویم پس کرّ است. خودِ لا تنقض که نگفت «پس کر است». چیزی به من دستور داد که من امتثال کردم نهیِ لا تنقض را، امتثالش این بود که بگویم «پس کُر است».
شاگرد: این با آن تفاوت دارد. فرمایش شما خیلی نزدیک به مذاق شرع است. شما میفرمایید که شارع بر بندگانش مثلاً سخت نمیگیرد. قانونش را بر این اساس تنظیم کرده که سختی به بندههایش نرسد. تقنینش را بر این اساس انجام میدهد که در حد امکان تصحیح کند.
استاد: مثل احتیالی که عرض کردم. «یحتال فی تصحیحها» یعنی چه؟ یعنی شارع حرام کرده احتیال را؟ نه، مرغوب هم هست. وقتی یک فقیهی میرود در صدد اینکه نماز را تصحیح کند، امتثال کدام امر را دارد میکند؟ اصلاً مجاز است برود یا نه؟ امر خدا هست یا نه؟ بله، در صدد احتیال است. عملیة الاحتیال به امر شارع است. شما میگویید آقای فقیه حالا در احتیالش مجاز بودی، اما چرا گفتی که اینجا نماز اینطوری باشد، درست است؟ درست است خود عملیة الاحتیال تولید محتوا نمیکند، اما وقتی عملیة الاحتیال به امر شارع است، محتوایش از جهات دیگری تولید میشود که دقیقاً خروجیِ مستقیم این نیست. خروجیِ مستقیم این، تصحیح است. تصحیح این است که شما کاری بکنید، بگویید این به این وجه درست است.
شاگرد: یعنی ما وقتی حکم میکنیم این معامله صحیح است یا باطل است، شما میگویید این، حکم اوّلی نیست. صرفاً یک حکم ثانوی است، یا اصلاً شاید حکم ثانوی هم نباشد. یک حکم ظاهری است.
استاد: اصالة الصحة با تصحیح ما یُمکن که عرض کردم، دو تاست. تصحیح حتیالامکان، یک روش بود. در مکاسب بود که وقتی مشتری و بایع نزاع میکنند، علامه چه گفتند؟ «یُحمل علی الصحة». چرا؟ لاصالة الصحة. اصالة الصحة غیر از آن روش است؛ ولی خودش یکی…. اصالة الصحة محتوایی است. یعنی با موارد خاصی، با ضوابط خاصی میآید تصحیح میکند. قاعده فراغ محتوایی است. در موارد خاصی میآید و تصحیح میکند. ولی همهیِ اینها صغرایِ آن روش هستند، تصحیح حتی الامکان.
شاگرد: قبول. الآن ما نتیجهای که به آن منتهی میشویم این است که مثلاً میگوییم «نکاح شد». این «نکاح شد»، حکم اوّلی است یا نه؟ یعنی ما از طریق فهم یک چیزی شبیه مذاق شرع فهمیدیم شارع اینجا حکمش این است به صورت حکم اولی، حکمش این است که این زوجیت هست، نکاح هست. فکر کنم شما حکم اوّلی نمیگویید.
استاد: نه، منظورتان از اوّلی… حرف جلسه قبل شما، مگر شما نفرمودید که شاید امام میخواهند بگویند این رضایش کارهای است. تمسک کردید به رضا. همانجا من عرض کردم منافاتی با هم ندارد. شما از حیث محتوا چرا عقد این زن را تصحیح میکنید؟ دارید حرف میزنید. میگویید بعدش که راضی شده. دارید تمسک میکنید به رضایتِ بعد او و اقامهی بعد او. ولی روشی که دارید اعمال میکنید ابطال نیست، تصحیح حتی الامکان است. با همدیگر منافاتی ندارد.
برو به 1:05:20
شاگرد: الآن نتیجه چه شد؟ سؤالم مشخصاً این است که ما یک جاهایی گیر کردیم، ادله نداشتیم، رفتیم سراغ روش. گفتیم چون روش شارع این است، اینجا حکم به صحت میکنیم. اینکه میگوییم نکاح اتفاق افتاد و صحیح است، حکم اوّلی است یا حکم ثانوی است؟ حکم ظاهری است؟ کدام است؟
استاد: مقصود از حکم ظاهری یعنی ولو حکم بالفعل؟ آیا شامل آن هم باشد یا نه؟ ظاهری یعنی اصل عملی. آخه در حکم ظاهری دو تا اصطلاح دارند.
شاگرد: حکم ظاهری در مقابل علم به لوح المحفوظ؛ یعنی آنچه علم دارم و یقین دارم که شارع صحیح میداند، میشود حکم اوّلی. حکم ظاهری، مفاد اماره و اصل عملی است. یا حکم ثانوی است، که باز همان لوح محفوظ است، لکن در شرایط خاص. الآن این طبق فرمایش شما کدام میشود؟
استاد: آنچه که ما داریم، آن ظاهریِ وسطی میشود. یعنی شما اگر طبق روایت صحیحی که حجت است، گفتید نماز جمعه واجب است، اوّلی نیست، یعنی حکمی که در لوح محفوظ باشد، نیست؛ اما اصل عملی هم نیست. یعنی صرفاً برای در رفتن از تحیّر نیست که میگوییم دلیل فقاهتی. این دلیل اجتهادی است. ما الآن وقتی این روش را اعمال کردیم -در مواضعی که پیاده شد- ریختِ برخورد ما با او، اماره است و دلیل اجتهادی است. فقیه به اصل عملی متمسک نشده.
شاگرد: به همین خاطر هم مقدم میکنیم بر استصحاب و اینها.
استاد: بله. یعنی در چنین فضایی صرفاً نمیخواهم بگویم اصل عملی است. و لذا هم الآن که ایشان فرمودند مدیریت امتثال است، خیلی توافق ندیدم بین هم. آنچه که الآن در ذهن من است … با همدیگر میتوانند عام و خاص من وجه باشند. اما از حیث روش نه.
شاگرد: کأنّه براساس مفاد اماره داریم حکم میکنیم. حکم ظاهری به معنای مفاد اماره است.
استاد: باز مثال بزنم. شما وقتی طبق روایت صحیحه زراره حکم میکنید مثلاً به وجوب دعا عند رؤیة الهلال، به وجوب نماز جمعه مثلاً، وجوب نماز جمعه حکم ظاهری است یا واقعی؟
شاگرد: ظاهری است.
استاد: چطور ظاهری است؟
شاگرد: یعنی علم به واقع نداریم براساس اماره.
استاد: اماره چیست؟
شاگرد: روایت زراره.
استاد: احسنت، روایت زراره است. اگر این است، من این را نگفتم. من میگویم براساس «صَدِّق». یک «صدِّق» هم شارع دارد. شما چرا آن را نمیبینید؟ الآن «صدِّق» شارع چطور حکمی است؟ فی لوح المحفوظ است یا نه؟ تحلیلش ظریف است. «صدّق» شارع را چه کار میکنید؟ این را شاید 30 سال قبل مفصل هم نوشتم در جمع بین حکم ظاهری و واقعی. «صدِّق» در اینجا چیست؟
شاگرد1: ثانوی است.
استاد: ثانوی است یعنی اصل عملی است؟
شاگرد1: واقعی است. واقعیِ ثانوی.
استاد: ثانوی یعنی چه؟
شاگرد1: یعنی در شرایط خاص.
شاگرد2: شرایط خاص نیست، عمده زندگی ماست.
شاگرد1: در شرایط عدم علم است.
استاد: نه، با تمکن. شبهه ابن قبه چه بود؟ شبهه ابن قبه این بود با اینکه متمکن از علم هستید، صدّق العادل چه وجهی دارد؟
شاگرد: نه، تمکّن یک چیز است، عدم فعلیت علم یک چیز دیگر. یعنی وقتی که واقع را نمیبیتیم سراغ آن میرویم. وقتی که ببینیم، نیست.
استاد: بله، انسداد صغیر یا انسداد کبیر در حوزه روایت که هست. اتفاقاً یک عدهای میگویند برای اینکه روایات حجیت داشته باشد، یک انسدادی در حوزهی خصوص روایات… آن علمی که شما میگویید که اینجا فرض ندارد روی حساب متعارف، مگر نادر.
برو به 1:10:10
روی این حساب ما «صدّق» را چه کار کنیم؟ اینکه عرض کردم باید جدا بشود…، الآن آن چه که محتوا بود، شما گفتید بگو ببینم حکم ظاهری است؟ گفتید وجوب نماز جمعه و اماره و روایت زراره و تمامش کردید. و حال آنکه من دقیقاً این دو را طولی …؛ چرا حرف سید بحر العلوم را گفتم؟ چون اینجا دو چیز طولی است. ما یکی داریم امتثالِ «صدّق» میکنیم، یکی امتثال روایت زراره. این دو تا امتثال فرق میکند. یکیاش محتوا است، یکیاش نیست. یکیاش اصولی است، یکیاش فقهی است. روایت زراره دلیلٌ فقهی، صدّق العادل دلیلٌ اصولی. او دارد اصل دلیل را درست میکند. اما روایت، دلیلِ درست شدهای است که دارد محتوا درست میکند. اینها با همدیگر فرق میکند. از باب مثال، اینجا هم همینطور ظرافتکاریها هست. اگر سریعاً عرض من را حمل کنید بر اینکه دارد محتوا درست میکند، آنکه من میخواهم بگویم، نشده.
مذاق شرع یعنی چه؟ مذاق شرع حکم واقعی است یا ظاهری است؟ مذاق شرع، روش دستِ فقیه میدهد. نمیتوانید یقه فقیه را بگیرید، بگویید تو که میگویی مذاق شرع دستت است، مذاق شرع، حکم ظاهری است یا حکم واقعی؟
شاگرد: خود مذاق حکم نیست.
استاد: احسنت. محتوا نیست. من هم همین را دارم تکرار میکنم.
شاگرد: نتیجهاش چیست؟
استاد: نتیجهاش بله، میتواند محتوا باشد. آخر کار میخواهد به فتوا منجر بشود. اما غیر از این است که بگوییم خودِ روش دارد محتوا تولید میکند.
شاگرد: نه، ما این را قبول داریم. فرمایش شما را فهمیدیم که این، مثل قواعد فقهیه نیست. مفاد در آن نیست. یک قالب است. لکن نتیجهای که به دست ما میدهد مثل مذاق شرع است که یک حکم اوّلی به ما میدهد. یعنی کأنّه من یقین دارم مولی این را گفت.
استاد: این را که صریحاً عرض کردم. یعنی مئال امر ما، آن چیزی که غایت کار مجتهد به آن ختم میشود دلیل فقاهتی نیست، دلیل اجتهادی است. من عرض کردم. ولی نگویید دارد تولید محتوا میکند. آن چیزی که فقیه در نهایت امر در این فضا به آن میرسد، اجتهادی است. یعنی خروجیاش این است. ظاهریِ آن واسطه است، نه ظاهریِ فقاهتی که صرفاً رفع تحیّر است. ولی به عبارت دیگر آدم مطمئن است حکم خدا این است؛ نه حکم خدا برای اینکه چون واقع را نمیدانم.
به عبارت دیگر حالات مکلّف دو جور است. حالات علمی او و حالات تکوینی او. این هم از چیزهای قشنگ است. ما وقتی که احکام ثانویای داریم که موضوعش علم و جهل و شک مکلّف است، یک جور فضا است. ایها المکلّف الشّاک، ایها المکلّف الظان، ایها المکلّف القاطع. این یک جور حکم است، فقاهتی میشود. اما یک وقتی میگوییم ایها المکلّف ذو العذر، ایها المکلّف الجاهل(جاهل موضوعی). اینکه کار نداریم با اینکه تو شاک هستی یا جاهل. اصلاً حال مکلّف از حیث شک به حکم و جهل یک چیز است که دستگاهی به پا میکند. اما وقتی میگوییم شما ذو العذر هستی …، لذا در اِجزاء، اصولیین دو تا باب درست کردند. اجزاء الامر الظاهری، اجزاء الامر الاضطراری. واقعاً اینطوری است. ما در حوزههایی هست که وقتی روش را اعمال میکنیم به حکم خدا میرسیم راجع به مضطر. نه اینکه بگوییم نمیدانیم و فقط برای رفع تحیّر میگوییم حکم مضطر این است. وقتی میگویند « يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ كِتَابِ اللَهِ»، یعنی یُعرف بالدلیل الاجتهادی. امام میخواهند شما را به دلیل اجتهادی برسانند بگویند یعرف هذا و امثاله. نه اینکه بگویند حالا مضطر است، چه کار کنیم، برای اینکه فعلاً کارش در برود، چارهای نداریم. نه، الآن حکم اجتهادیِ شرع، نه فقاهتی، در اینجا این است. و لذا اینها خیلی فواید دارد اگر مبادیاش صاف بشود و آدم مخلوط نکند.
شاگرد: آن وقت این، اعم میشود از حکم واقعی اوّلی و واقعی ثانوی. یعنی بعضی موارد نتیجهاش شبیه حکم مضطر میشود که این فقط در حالت اضطرار این حکم را دارد. در بعضی موارد نه، فقط اینکه چون مضطر است این حکم را دارد، نیست.
استاد: بله، آن صدِّق العادل ولو با تمکّن است، کاری به اضطرار ندارد. باید تحلیل کنیم. شما فرمودید ثانوی، اما ثانویاش معلوم نشد. بیشتر بحث نیاز دارد.
برو به 1:15:05
تحلیل صدّق العادل چیست؟ امتثالش تا اینجا روشن شد. تحلیلش با فرض اینکه متمکنی. یکیاش را شما میگفتید تسهیل.
شما میگویید عنوان ثانوی، این را قبول دارم، اما عنوان ثانوی را عذر نگیرید. عنوان ثانویِ کل ملاکاتِ خارج از مصلحت و مفسده موجود در نفس فعل که یکی از ضوابط بسیار مهم است. یعنی شارع مقدس در تقنین خودش فقط مصالح و مفاسد موجود در ظلّ خود فعل را ملاحظه نمیکند. مصالحی دارد بیرون از محتوا. یکیاش تسهیل است. شما بدون اینکه از باب عذر این را تصحیح کنید، از باب تسهیل تصحیح میکنید و حکم…
اتفاقاً یکی از «بُعِثْتُ علی الشریعه السمحة السهلة»، یکیاش همین است. روش شرع، تسهیل است. فرمودند صدّق العادل. یعنی خود صدّق العادل با تمکن از تحصیل علم، یک مصداقی است برای همان روش سهولت، بعثتُ علی الشریعه … آن همگرایی. اینها همه به هم کمک میکنند.
شاگرد: اینکه شما میفرمایید قاعده ابطال به قدر ضرورت، محتوایی نیست، این مطلب را که میگویم اگر اشتباه است تصحیح بفرمایید. از مذاق شرع میشود حکم در آورد، ولو هیچ اختلافی هم نباشد، ولو روایتی هم نباشد، چیزی نباشد. از مذاق شرع میشود محتوا درآورد. ولی از این قاعده روشی که شما میفرمایید -اینطور که ما فهمیدیم- باید اختلاف فتاوایی باشد، یک روایتی داشته باشیم، خلاصه باید یک چیزی باشد تا بتوان از آن استفاده کرد.
استاد: این را از باب مثال گفتم. ریختِ روش، اصلاً ریخت تولید محتوا نیست. امروزه خیلی رایج شده. دو تا کارخانه بزرگ. کارخانههای وسیع، میگویند شما در کارخانهات چه جنسی تولید میکنی؟ مثلاً میگوید موبایل تولید میکنیم، ماشین تولید میکنیم. میرویم یک کارخانه دیگر شاید از آن بزرگتر. میگوییم شما چه چیزی تولید میکنید؟ میگوید ما اجناس بستهبندی تولید میکنیم. میگوییم چیست؟ محتوایش را بگو. میگوید محتوا ندارد. ما داریم جعبه درست میکنیم تا کالاهای دیگر را داخل آن بگذارند. کارخانهی تولید بستهبندی. الآن چون هست میتوانیم بگوییم. ۵۰ سال پیش اگر میگفتیم که اصلاً نبود، خندهدار بود که بگویند این قدر زحمت میکشند بعد همینطوری برمیدارند استفاده میکنند.
واقعاً در تقنین و در روش تقنین گاهی اینطوری است. یعنی فضا، فضای روش است. هر چه به این کارخانه بگویید خب یک چیزی به من بده، میگوید من که نیامدم جنس و کالا تولید کنم. من فقط بستهبندی تولید میکنم. حالا بروید تا کارخانههایی که مدیریت تولید بکنند که آنها دیگر هیچ ندارند. بستهبندی هم به طرف نمیدهند، فقط میآیند سرآوری میکنند.
شاگرد: این بحث کتابت هنوز ادامه دارد؟
استاد: نه، همین هم زیاد شد. اگر شما میفرمایید باشد من حرفی ندارم.
شاگرد: کتابت در عقد باز بعداً مطرح نشود. همینجا اگر مطلبی دارد بسته بشود و بحث کامل بشود.
استاد: شاید همه چیزهایی که الآن صحبت شد، جوانبش را خود شما ملاحظه کنید و فکر کنید، دیگر نیازی نباشد. ولی باز شما اگر میبینید که هنوز بحث جای کار دارد من در خدمتتان هستم. باز هم دوباره نگاه میکنم. اگر میخواهید جلسه بعد هم راجع به کتابت باشد.
شاگرد: اگر نکتهای یا روایاتی هست که باید بحث بشود ادامه پیدا کند.
استاد: پس به عهده شما. اگر نکتهای بود شما بفرمایید. اگر نبود من دنبالش میروم.
شاگرد: چرا اینجا تمسک به اوفوا بالعقود نمیکنید؟ چون یکی از ادلهای که آقای مکارم آوردند این است که اصلاً الآن در امور مهمه اصلاً عقد حساب نمیشود. در امور مهمه تا کتابت نکنند اصلاً عقد عرفی نیست.
استاد: در جلسات بحثش را کردیم. مفصل هم صحبتش شد. برای اینکه تنقیح مناط هم بیشتر قوی بشود …، اینها را حوصله کردید، فایلهایش را گوش بدهید. بحث ما اینطور بود که اتفاقاً در زمانهای قدیم کتابت یک عنصر ضعیفی بود. قشنگ زمان را و خصوصیات زمان را بازش کردیم و صحبت کردیم. و لذا به نحو قضیه شرطیه، اگر شارع مثل کتابتی که الآن ما داریم که ثبت یک سیستم میشود و ضوابط و این چیزها، آن را شارع قبول میکرد. نمیآمد یک لفظ را… اینکه اصلاً آنجا کتابت رفته ردهی بعد از لفظ، به خاطر این بوده که کتابت یک کاشف بسیار ضعیفی بوده. ما اتفاقاً اینها را بحث کردیم. ولی به عنوان که سر برسد…
برو به 1:20:35
شاگرد: اوفوا بالعقود قضیه حقیقیه است ؟
استاد: اوفوا بالعقود نمیتواند این را به همین اندازه درست کند. چون ما شبهه حکمیه را میخواهیم ابتدا به ساکن …، اوفوا بالعقود میگوید اوفوا بالعقد الذی وَقَعَ. اینجا اول الکلام است که وَقَعَ یا نه؟ وقتی شک داریم در اینکه با کتابت، وَقَعَ یا نه، تمسک است به مصداقی که شک در اصلِ دخولش تحت عام داریم. دو جور شبهه مصداقیه داشتیم. در یک شبهه مصداقیه، شک داشتیم تحت عام داخل است یاخاص.
شاگرد: آیا این تحت عام داخل هست یا نه.
استاد: در اصطلاح اصول این را نگفتند شبهه مصداقیه. این، قطعی و متفقٌ علیه همه هست، در اینکه تمسک به عام در شبهه مصداقیه جائز است یا نه اختلاف یا اتفاق بود؟
شاگرد2: اختلاف بود.
شاگرد1: شبهه مصداقیه خاص اختلاف است ولی شبهه مصداقیة خود عام ظاهراً اختلافی نیست.
استاد: احسنت، همین را میخواهم بگویم.
شاگرد2: در خاص اختلافی است اما در عام اتفاقی است
شاگرد3: در عام اختلاف است
استاد: در شبهه مصداقیه که شک در دخول تحت عام داریم، که اختلاف نیست. اوضح من الشمس است که نمیشود تمسک کرد. من اصلاً شک دارم این عالم هست یا نیست، بگویم به عموم تمسک میکنم! اینجا اختلاف نیست. اما در فضای اصول وقتی میگوییم در شبهه مصداقیه، اختلاف است،جایی است که «بناءاً علی التمسک بالعام فی الشبهة المصداقیة». در نرم افزار بزنید. گمانم فقط چند مورد معدود پیدا کنید که شک در دخول تحت عام را بگویند شبهه مصداقیه. یعنی شبهه مصداقیهیِ مصطلح که در اصول هست و اختلاف بر سرش است، در شبهه مصداقیه خاص است. ولی علی ای حال مقصود که معلوم باشد آن محل اختلاف نیست.
شاگرد: این دو تا روایت یک جلسه را وقت میگیرد؟
استاد: بعید است ۵-۶ دقیقه.
شاگرد: صلاح میدانید که براساس آن سرفصلها چه باشد؟
استاد: سکران را که بحث کردیم. المسئلة الثانیة، در صفحه ۱۴۶. بعد جلو میروید، ۱۴۹ يصح اشتراط الخيار في الصداق خاصة . این بحث خوبی است. لذا مسئله چهارم و مسئله دوم.
شاگرد: مسئله دوم چیست؟
استاد: اینکه در نکاح رشیده، حضور ولی شرط هست یا نیست و بعدش هم آن مسئله شاهد گرفتن. این خیلی طول نمیکشد. مگر اینکه بحث پیش باید. اما خود بحثش ۵-۶ دقیقه طول میکشد. آن روایت هم ۵-۶ دقیقه، اصل بحث میشود مسئله رابعه. این بیشتر وقت میبرد.
شاگرد: کدام بحث ۵-۶ دقیقه طول میکشد؟
استاد: روایات کتابت. دو تا روایت را من عرض میکنم، میگویم اندازهای که به ذهنم میآید این است.
شاگرد: بحث استقلال باکره و رشیده اینجا نمیشود؟
استاد: بعدش میآید. آن را انشاءالله مفصل بحث میکنیم. در تعیین الاولیاء، از اینجا شروع میشود فهل تثبت…، صفحه ۱۷۴.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] «محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن حديد عن مرازم قال: سألت أبا عبد الله ع عن المريض لا يقدر على الصلاة قال فقال كل ما غلب الله عليه فالله أولى بالعذر»، الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 412
[2] « عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن علي بن الحسن بن رباط عن عبد الأعلى مولى آل سام قال: قلت لأبي عبد الله ع عثرت فانقطع ظفري فجعلت على إصبعي مرارة فكيف أصنع بالوضوء قال يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله عز و جل- ما جعل عليكم في الدين من حرج امسح عليه». (وسائل الشیعه، ج١، ص۴۶۴ )
[3] عنکبوت، 65