1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵٢)- بررسی احتمالات در متن بهجت الفقیه در مورد...

درس فقه(۵٢)- بررسی احتمالات در متن بهجت الفقیه در مورد روایت ابن اشیم

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15173
  • |
  • بازدید : 25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عنوان:

و مثلها رواية أبي ولّاد المعلّلة بالإطلال القابلة للحمل على الأمارية في صورة‌‌‌‌ الجهل و للحمل على الندب في إضافة الوقت إلى المغرب و في ما ينتبه إطلال المشرق على المغرب الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق في عدم التعبّد به و في بقائه على ارتكازيته؛ و لازمه عدم التعبّد في المعلَّل به، فافهم.[1]

بررسی عبارت بهجة الفقیه

عبارت دیروز اینطور شد که «فی اضافة الوقت الی المغرب»، ظاهرش این بود که تعلیلی برای مثلیت بود به نحو لف و نشر غیر مرتب. که فرمودند «و مثلها روایة ابی ولّاد»، که منظورشان مرسل ابن اشیم[2] بود، «المعلّلة بالاطلال القابلة للحمل» بر یکی از دو تا محمل. «علی الاماریة» که عدم تعبد است، احتیاط موضوعیه است، صورت جهل است. «علی الاماریة فی صورة الجهل» که جهل یک اماره‌‌‌‌ای می‌‌‌‌خواهد که به طور یقین آن مجهول او را محقق الوقوع نشان بدهد. «و للحمل علی الندب» که قابل حمل بر ندب است، که یک امر تعبدی باشد. چطوری «مثلها»؟ «فی اضافة الوقت الی المغرب»، که حضرت در روایت ابن اشیم فرمودند: «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق».

شاگرد: «فی» به فرمایش شما مفادش «لام» است در واقع، یعنی «لإضافة الوقت الی المغرب». یعنی اینجا تعلیل است. چرا این دو حمل را ما می‌‌‌‌توانیم انجام بدهیم؟ یکی اینکه «اضافة الوقت الی المغرب» می‌‌‌‌تواند سبب حمل ندبی باشد، آن طرفش هم سبب حمل اماری باشد.

استاد: اینطور من در ذهنم آمد و محمل دیگری برای عبارت در ذهن من نیامد که طور دیگری معنا کنیم. «فی» وجه مثلیت است و وجه‌‌‌‌اش هم دو تا وجه مختلف است. «فی اضافة» برای ندب است و «ما ینتجه»[3] برای مثلیت در اماریت و عدم تعبد است که الآن هم عدم تعبد را توضیح می‌‌‌‌دهند.

شاگرد2: «مثلها» به کجا برمی‌‌‌‌گردد؟

استاد: روایت قبلی، «کروایة برید بن معاویة عن ابی جعفر». حضرت فرمودند: «غابت من شرق الارض و غربها».[4] از آنجایی که شروع فرمودند که «فانظر الی صحیح زرارة»، روایات غیبوبت را فرمودند. بعد فرمودند: «ففی هذا الطرف الظهور الاطلاقی القوی … و فی الطرف الآخر ظهورات قابلة لرفع الید و الحمل علی الندب او علی الاحتیاط کروایة». این «کروایة» را در این طرف آوردند برای این‌‌‌‌که قابل حمل  است «علی الندب او علی الاحتیاط فی الشبهة الموضوعیة». این روایت را که مطرح فرمودند، دنبالش آمد «و مثلها»، یعنی مثل همین روایت «بُرید»، روایت «ابوولاد» است که منظورشان «ابن اشیم» است.

شاگرد: یعنی روایتی که ظاهراً ذهاب حمره است ولی ما داریم با مبنای خودمان توجیه می‌‌‌‌کنیم.

استاد: بله. یعنی برای این طرف است. همین‌‌‌‌طور است.

شاگرد: ابی‌‌‌‌ولّاد را که دیروز می‌‌‌‌خواندید،[5] از آن «اذا غابت الشمس» من فهمیدم که می‌‌‌‌خواهید استتار قرص را نتیجه بگیرید.

استاد: نه، دیروز عرض کردم که به‌‌‌‌طور قطع از این عبارتی که بعدا توضیح می‌‌‌‌دهند، منظور از این ابی‌‌‌‌ولاد آن ابی‌‌‌‌ولاد نیست.

شاگرد: بله. ولی فرمودید اگر ابی‌‌‌‌ولاد هم باشد ممکن است به این بحث بخورد.

استاد: نه، من یک محملی گفتم. بعض آقایان گفتند ممکن است چون دو تا شماره نزدیک هم بوده، مسامحه در سند شده…

شاگرد2: بحث اینجا بود که مرحوم شیخ حر عاملی چرا اینجا آورده؟ به نظرم این بحث بود که یک وجهی برایش پیدا کنیم که چرا در بحث وقت مغرب آمده.

استاد: من هم یک احتمال گفتم که مسأله مسامحه نبوده. شاید مثلاً می‌‌‌‌خواستند یک چیزی راجع به روایت دوم بفرمایند، بعداً روایت سوم را بگویند. نوشته شده « مثلها روایة ابی ولاد»، بعد مانعی پیش آمده و قلم زمین گذاشته شده. بعدا که مطالعه کردند، سومی را مطالعه کرده بودند، توضیح روایت سوم بعد از سند روایت دوم آمده. یعنی صرفاً یک نحو جاگذاری سند ابوولاد به جای ابن اشیم نباشد، بلکه مقصود هم بوده. این را من اوّل عرض کردم.

 

برو به 0:06:05

شاگرد: روایت ابی‌‌‌‌ولاد ظهور خیلی خوبی دارد در ذهاب حمره. وقتی می‌‌‌‌گوید این طرف که غائب می‌‌‌‌شود، این طرف سیاهی ظاهر می‌‌‌‌شود. یعنی خود شیخ حر عاملی هم فهمیدند دیگر، که آوردند در ذهاب حمره به عنوان روایت دوم.

استاد: نه، در این باب که روایت استتار را هم آوردند. باب شانزدهم «باب أنّ اوّل وقت المغرب غروب الشمس المعلوم بذهاب الحمرة المشرقیة». و لذا ۳۰ تا روایت آوردند برای همین، که بسیاری از این ۳۰ تا روایات استتار است. اینطور نیست که چون در این باب آوردند مقصودشان این بوده که یعنی دال بر ذهاب حمره است. و لذا روایت استتار را هم آوردند و جواب دادند. فرمودند «یحمل علی التقیة، یحمل علی النسخ» و امثال اینها.

شاگرد: معمولاً از روایت 15 به بعد روایات استتار را آوردند و جواب دادند. روایات اوّل، ذهاب حمره است.

استاد: یعنی آنهایی را که در نظرشان ظهور خوبی در ذهاب داشته، جلو انداختند. علی ای حال آن که منظور ایشان بوده، همین اندازه است که حضرت فرمودند «یلی المشرق»، از طرف مشرق ظلمت می‌‌‌‌آید. همین‌‌‌‌که اسم اینها برده شده، می‌‌‌‌گویند ببینید فقط غروب شمس و طرف مغرب مطرح نبوده …

شاگرد: بسته شده به یک چیز دیگری.

استاد: بله، ملک از این طرف ظلمت را می‌‌‌‌آورد.

«و في ما ينتجه إطلال المشرق على المغرب». «اطلال» دلیل است، حضرت فرمودند «لأن المشرق مطلٌّ علی المغرب». «ينتجه إطلال المشرق على المغرب الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق» حکم سابق چه بود؟ فرمودند «وقت المغرب» که وقت را اضافه به مغرب کردند. «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق»، این حکم هست. وقت مغرب چه زمانی است؟ «اذا ذهبت الحمرة من المشرق»، این حکم هست. تعلیلش این است که «لأن المشرق مطلٌّ علی المغرب».

«الظاهر بقرينة» ظهور دارد در «في عدم التعبّد به» در عدم تعبد به حکم سابق، یا عدم تعبد به این اطلال که در مقام تعلیل است؟ مثل روایت قبلی است در آن چیزی که نتیجه می‌‌‌‌دهد آن چیز را، یعنی علامیت را، علامیت برای موضوع را، نه اینکه قید برای موضوع باشد. «یحمل علی الاحتیاط الموضوعی» علامیت. مثل آن قبلی است «في ما ينتجه إطلال المشرق». اطلال مشرق منتج چیست؟ منتج این است که دلیل است. دلیل که تعبد نیست. تعبد باقی بر ارتکازیت خودش نیست، تعبد از ناحیه مولاست. اما استدلالی که باقی بر ارتکازیت خودش است، موافق عدم تعبد است و موافق این است که مخاطب دارد می‌‌‌‌فهمد که امام علیه السلام چه می‌‌‌‌فرمایند.

شاگرد: «ما»در «ما ینتجه» را زدید به تعلیل؟

استاد: نه، «ما» که برای بیان مثلیت است.  تحلیل این است که چرا  روایت ابن اشیم مثل روایت بُرید است، در «اضافة الوقت الی المغرب». پس محمول بر…

«فی» اوّل، تعلیل برای محمل ندب است.

شاگرد: «فی اضافة الوقت الی المغرب» شاید اضافه لفظیه منظورشان نباشد. جایی که می‌‌‌‌خواهیم به نحوی نسبت بدهیم به وقت مغرب. در آن روایت قبلی کبری مفقود بود. و لذا آنجا اضافه وقت به مغرب نداشتیم. بحثی که بود اینجا بود که گفتیم اگر بگوییم که روایت می‌‌‌‌خواهد وقت را تعیین بکند، حمل می‌‌‌‌کنیم بر ندب.«فی » نمی‌‌‌‌تواند بیان مثلیت بکند.

 

برو به 0:12:09

شاگرد۲: «فی» را بیان وجه مثلیت نگیریم. «فی» را متعلق به حمل بگیریم. یعنی اصل حملش عین هم است. «فی» را متعلق به «للحمل» گرفتیم.

شاگرد: یعنی مثلیت را آنجایی می‌‌‌‌خواهند بفرمایند که «القابلة للحمل» را فرمودند.

استاد: بله، آن که مشکلی ندارد. اما این‌‌‌‌که چرا «القابلة للحمل» است و مثل او می‌‌‌‌شود، «فی»…

شاگرد2:  مثل را می‌‌‌‌آوریم و به یک دلیل دیگری القابله باید نقد شود  یا بر احتیاط موضوعی  حمل بشود.

استاد: ببینید این «فی» می‌‌‌‌شود تعلیل برای مثلیت.

شاگرد3: یعنی وجه مثلیت‌‌‌‌ حمل ندب و اماره است. علت حمل ندب و اماره این دو تا مسأله است.

استاد: همین است. یعنی وجه شبه، وجه مماثلت، یا قابلیت حمل بر تعبد است و ندب شرعی، یا قابلیت حمل بر احتیاط موضوعی است. چرا چنین قابلیتی دارد که مثل او می‌‌‌‌شود؟ چرا حمل بر ندب می‌‌‌‌شود؟ وجه حمل است: «فی اضافة الوقت الی المغرب». و چرا قابلیت علامیت دارد؟ «ما ینتجه اطلال المشرق». این دوتا، سبب این دو تا محمل می‌‌‌‌شود. وقتی این دوتا محمل را دارد، پس مثل اوست. پس مثل روایت قبلی است که آن هم دوتا محمل داشت. مقصود من رسید خدمتتان یا نه؟

شاگرد: کامل نه. مشکل سر این است که ما در مسألۀ قبلی، اضافه‌‌‌‌ای نداشتیم.

استاد: کلمه «وجه» را  که به کار می‌‌‌‌بریم، در دو مقام به دو مورد. یکی می‌‌‌‌گویند این حرفی که زدید وجه‌‌‌‌اش چیست؟ این علتش چیست؟ یکی می‌‌‌‌گویند این مشابهتی که کردید، در چه وجهی مشابهت کردید؟ وجه الشبه. این وجه غیر از علت است. این ما به المشابهة است، علت ما به المشابهة آن است. این که می‌‌‌‌گوییم وجه برای مماثلت است، وجه یعنی علت. علت است این دوتا، «فی» علیت دارد. «مثلها»، مثل اوست در این دوتا، در چه چیزی؟ در این جهتی که چون اینچنین شده، پس محمل ندب دارد.

شاگرد: یا درجایی‌‌‌‌که …

استاد: خب که اگر بگوییم درجایی‌‌‌‌که، معنا چه می‌‌‌‌شود؟ «المعللة بالاطلال القابلة للحمل علی الاماریة و للحمل علی الندب». در جایی که اضافه بشود وقت به مغرب؟

شاگرد: در معنا. یعنی می‌‌‌‌خواهد وقت مغرب را بیان کند. وقت مغرب را تعیین کند.

استاد: منظورتان صلاة مغرب است؟

شاگرد: بله.

استاد: خب «فی اضافة الوقت الی المغرب» یعنی چه؟ یعنی «فی تعیین وقت المغرب»؟ آن وقت چه مناسبتی دارد با مثلیت، با قابلیت للحمل علی الندب؟

شاگرد: مثلیت را که گفتند. «القابلة للحمل»، حالا کجا این حمل اتفاق می‌‌‌‌افتد؟ در حالت قبلی که اصلاً هیچ اضافه‌‌‌‌ای نداشتیم. چرا؟ چون کبری مفقود بود به فرمایش خودشان. بعد آمدند کبری را ساختند. بعد از این که ساختند، گفتند حالا می‌‌‌‌شود اینطوری گفت، و می‌‌‌‌شود اینطوری گفت. جایی که می‌‌‌‌خواهیم بگوییم که وقت مغرب دارد تعیین می‌‌‌‌شود، نسبتی دارد با وقت صلاة مغرب …

استاد: ما دیروز سؤالی که داشتیم این بود که متعلق «فی» را چه می‌‌‌‌گیرید؟

شاگرد: «الحمل».

استاد: یعنی «و للحمل علی الندب فی». «حَمَل فی» یعنی چه؟ معنا کنید. قابلیت دارد برای حمل بر ندب در …

شاگرد: در موردی که …

استاد: در موردی که؟ مقابل این مورد چیست؟

شاگرد: آن یکی، «و فی ما».

استاد: یعنی آنجا هم قابلیت حمل دارد؟

شاگرد: بله. آنجا هم حمل می‌‌‌‌شود منتها حالت مشوش دارد. آخری را اوّل می‌‌‌‌گوید، اولی را بعدش می‌‌‌‌گوید.

استاد: پس این‌‌‌‌که مورد نمی‌‌‌‌شود، روایت هر دویش را دارد. هم اطلال را دارد، هم «اضافة الوقت الی المغرب» را دارد. نمی‌‌‌‌شود بگویند «قابلة للحمل» در مورد اضافه وقت به مغرب. و «قابلة للحمل علی العلامیة» در مورد اطلال. خب روایت هر دو را دارد. «وقت المغرب اذا ذهبت و ذلک لأنّ».

شاگرد: بله. یعنی جایی که شما تصورتان این است که می‌‌‌‌خواهد وقت مغرب را تعیین بکند، قابل حمل بر ندب است. آنجایی که تصورتان این است که دارد تعلیل می‌‌‌‌کند و بحث تعبد کنار می‌‌‌‌رود، آن چیزی که نتیجه می‌‌‌‌شود از اطلال مشرق بر مغرب، در آن مورد …

استاد: «للحمل فی». «فی» را اگر مورد بگویید، که مورد نیست. اگر در نظر خودتان بگویید، «قابلة للحمل علی الندب مثلاً من حیث کذا». متعلّق «فی» را که شما «حمل» قرار می‌‌‌‌دهید واضح نیست. «للحمل علی الندب فی». «فی» را به خود حمل می‌‌‌‌زنید. چطور معنا می‌‌‌‌کنید؟ یعنی «حملناه فی»، می‌‌‌‌گویید «فی مورد»، حال آن‌‌‌‌که اینجا مورد نیست. «حَمَلناه من حیث کذا» خوب است. اما «حملناه فی اضافة و فی»، «حملناه فی»، «فی» متعلق «حمل» در ذهن من جور در نمی‌‌‌‌آید که «حَمَل» را با «فی» متعدی  کنیم. شما الآن باید ترجمه‌‌‌‌ای برای «فی» ارائه بدهید. «قابلة للحمل فی اضافة الوقت علی المغرب». قابلیت دارد برای این‌‌‌‌که حمل کنیم در این. «در» معنا نمی دهد، بلکه از این حیث. نه در این مورد. هر دوتایش در روایت هست. شما که تعبیر مورد کردید، ما دوتا مورد نداریم. یک روایت است با هر دو لفظ. لذا من پرسیدم مورد مقابلش را چه می‌‌‌‌گویید؟ فرمودید مورد مقابلش علامیت است. علامیت مورد مقابلش نیست. مورد نیست. دو حیث است در یک بیان. دو قسمتِ یک روایت است.

شاگرد: دو قسمت است؟

استاد: بله دیگر، در یک روایت است.

شاگرد: یک روایت است ولی ما داریم دو جور حمل می‌‌‌‌کنیم. یک موردش این است که می‌‌‌‌آییم فرض می‌‌‌‌کنیم…

استاد: اسمش که مورد نیست. یک بار یعنی یک مورد؟! یک بار حمل کردن یعنی دو وجه برای روایت است. این دو وجه می‌‌‌‌شود دو مورد برای روایت؟! کلمه مورد اینجا جور در نمی‌‌‌‌آید. بگویید دو تا محمل دارد در دو مورد، دو تا محمل ندارد در دو مورد. دو تا محمل دارد از دو حیث، نه در دو مورد. «للحمل فی و فی». نه، «حمل» که «فی» متعلقش نمی‌‌‌‌شود. «قابل للحمل مِن و مِن». این خوب است. از این حیث و از آن حیث. و لذا دیروز این سؤال ما بود که حالا که «فی» آمده … اگر دوتا «مِن» باشد، که گاهی می‌‌‌‌شود «فی» به جای «من» گذاشته می‌‌‌‌شود. صفحه «دال» بود. «فی اضافة و فیما»، «فیما» را سر هم نوشتند حاج آقا. دیگر نمی‌‌‌‌شود بگویند «و مما». یعنی قطعاً «فی» است. آن «فی» اوّلش هم «فی» است، چون نون در «مِن» را ایشان یک مقدار کشیده‌‌‌‌تر می‌‌‌‌نویسند و از «فی» ممتاز است.

 

برو به 0:20:51

شاگرد: «اضافة الوقت الی المغرب» از خود روایت است؟

استاد: بله، روایت این است: «قال سمعته يقول‏ وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل‏ على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا» یعنی شمس که از طرف غیر مطل رفت، «ذهبت الحمرة من هاهنا» یعنی از طرف مطل هم می‌‌‌‌رود. استدلالِ روشنی است.

شاگرد: نمی‌‌‌‌شود بگوییم در آنجایی که وقت اضافه شده به مغرب، حمل بر ندب می‌‌‌‌کنیم.

استاد: یک جاست، همین یک روایت است. «و مثلها رواية أبي ولّاد» که یعنی مرسله ابن اشیم «المعلّلة بالإطلال القابلة للحمل على الأمارية … و للحمل على الندب في إضافة الوقت إلى المغرب و في ما ينتجه»، من «فی» را تعلیل گرفتم، تعلیل برای مماثلت، نه وجه المماثلت.

شاگرد: طبق بیانی که فرمودید تعلیل برای حمل گرفتید.

استاد: بله، چطوری است که مثل او می‌‌‌‌شود؟ در این دو تا محمل است. چرا این دو تا محمل را دارد تا مماثل همدیگر باشند؟ «فی اضافة و فی ما». به عبارت شما تعلیل با واسطه. تعلیل برای دو تا محمل است، که این دو تا محمل وجه شبه است برای او. این دو تا محمل دلیلِ مماثلت نیست، وجه مماثلت است. اما «فی» دلیل مماثلت است. دلیل این است که چرا این دو تا محمل را دارد که مماثل روایت قبلی است.

شاگرد: یعنی در اصل حمل مثل هم‌‌‌‌ هستند، منتها هر روایتی دلیل مختص خودش را دارد.

استاد: دلیل مختص خودش را دارد. ولی آن که مماثلت دارند، این است که هر دو، دو تا محمل مشابه هم دارند. یکی محمل ندب، ندب تعبدی شرعی، و یکی هم محمل احتیاط موضوعی و علامیت عند الجهل.

شاگرد: حاج آقا روایت را می‌‌‌‌خواهند هم حمل بر ندب بکنند، هم حمل بر صورت جهل؟

استاد: در روایت قبلی اینطور فرمودند، فرمودند یکی از این دو تاست، بعداً فرمودند که اقرب این است که هر دویشان ممکن است. هم احتیاط و علامیت عند الجهل و هم ندب. چون لسان ادله دو جور بود، ایشان حاضر نبودند که بعض ادله را از لسانش بگذرند. یعنی لسان را در بعض ادله مولوی می‌‌‌‌دیدند. «مسوا بالمغرب قلیلاً» این لسان را حاج آقا مولوی می‌‌‌‌بینند. می‌‌‌‌گویند این لسان مولوی، ندب تعبدی را می‌‌‌‌آورد. منافاتی با علامیت ندارد.

شاگرد: آن برای چند تا روایت بود.

استاد: نه، در یکی. در یک روایت ابن برید، همین دو احتمال را دادند. وسط صفحه 65: «و في الطرف الآخر ظهورات قابلة لرفع اليد» خب رفع ید که شد چه کار کنیم؟ «و الحمل على الندب أو على الاحتياط في الشبهة الموضوعيّة» که با علامیت جور است. «كرواية بريد» بعد توضیح دادند، «و مثلها روایة ابی ولاد» که قابلیت این دو تا حمل را دارد. خب چرا قابلیت این دو تا حمل را دارد که مثل او بشود با این دو تا محمل؟ «فی و فی». در این‌‌‌‌که اضافه وقت به مغرب شده، در آن قبلی کبری نبود، اما چرا فرمودند که ندب محتمل است؟ فرمودند که «فإنّ الكبرى … فيمكن أن تكون ما يفيد الندب … و التعبّد الندبي؛ و لعلّ هذا أقرب» دلیل تعبد را فرمودند «لثبوت المواظبة من الإمام الرضا عليه السلام في السفر» امام که جهل ندارند، در عین حال مواظبت داشتند. پس معلوم می‌‌‌‌شود یک ندب مولوی و تعبدی است. «و بالأمر بالتسمية قليلًا في بعضها» که این «بالتمسیة قلیلاً» دلیل احتیاط بود. «كما يمكن ارادة الوجوب التعبّدي».

این که فعلاً بیشتر به ذهن صاف می‌‌‌‌شود این است که «فی» حالت تعلیل برای این حمل‌‌‌‌ها دارد. اوّلی‌‌‌‌اش تعلیل «حمل علی الندب»، دومی‌‌‌‌اش تعلیل «حمل علی العلامیة عند الجهل». و لذا با این تعلیل می‌‌‌‌شوند مثل هم. یعنی همانطوری که آن قابلیت حمل بر دوتا محمل را داشت، این هم دارد. «فی اضافة الوقت الی المغرب» و اینها را، من خواستم به احتمالات دیگر هم فکر کنم، اما هیچ کدام جور نشد. مثلاً بگوییم اینجا که حضرت فرمودند «و وقت المغرب» یعنی وقتِ مغرب شرعی، نه صلاة مغرب. ولی این احتمالات دور بود، محتملات دیگری هم بود که این اظهر همه آنها این است که «المغرب» یعنی صلاة المغرب و «فی اضافة الوقت الی المغرب» یعنی حضرت فرمودند وقت نماز مغرب این است. تاب این را دارد که یعنی ولو غروب شمس شده، اما وقت افضلِ ندبیِ تعبدی از ناحیه مولی، این وقت است.

 

برو به 0:27:31

شاگرد: «فی» را نمی‌‌‌‌شود به خود «مثلها» بزنیم؟

استاد: من به «مثلها» می‌‌‌‌زنم، اما …

شاگرد: فرمود «الظاهر بقرینة»، نتیجه‌‌‌‌اش این می‌‌‌‌شود که هم حمل بر ندب می‌‌‌‌شود هم حمل بر اماریت می‌‌‌‌شود. ولی در چه چیزی مثل هم هستند؟

استاد: خب این اشکال که آقایان دارند که درست است، در روایت قبلی ما «وقت المغرب» نداشتیم.

شاگرد: نداشتیم. این روایت مثل آن است در این و در آن، که این یک نتیجه‌‌‌‌ای می‌‌‌‌دهد که آن نتیجه در روایت قبلی هم هست. عدم تعبد که الآن خودشان فرمودند.

استاد: پس «فی» تعلیل برای مشابهت است نه وجه المشابهة.

شاگرد: در اصل بله، ولی در ظاهر جمله این است که این مثل آن است در این مطلب که نتیجه‌‌‌‌اش مشابهت است.

استاد: دیروز هم همینطور صحبت شد. یعنی «فی» تعلیلی است که متعلقش «مثلها» است، اما نه به معنای اینکه تعلیل برای اصل المماثلة که وجه المماثلة را بیان بکند. تعلیل برای مماثلتی که نتیجه این تعلیل، وجه المماثلة است.

شاگرد: اینطور که الآن می‌‌‌‌فرمایید تعلیل برای قابلیت حمل شد.

استاد: بله دیگر.

شاگرد: پس متعلق به «القابلة» می‌‌‌‌شود.

استاد: ولی ما نمی‌‌‌‌توانیم تعلیل برای حمل بگیریم. اینجا با بودن کلمه «فی»، نمی‌‌‌‌تواند مستقیماً تعلیلِ حمل باشد.  می‌‌‌‌گویید «قابلة للحمل علی الندب فی». باید «لام» بیاورید. باید بگویید «لاضافة الوقت» نه «فی اضافة». مشکلی که ما داشتیم این است که کلمه «فی» اینجا چه کار می‌‌‌‌خواهد بکند؟ «فی» متعلقش از نظر ادبی، «حمل» می‌‌‌‌تواند باشد؟ نه. شما هم که «فی» را به مورد زدید، دیدید مورد نیست، یک روایت هست. یا باید «مِن حیث» باشد یا «لام» باشد. نه «فی و فیما». پس «فی» می‌‌‌‌شود تعلیل برای مماثلت به نحوی که وجه المماثلة از این تعلیل، حاصل می‌‌‌‌شود. وجهی است برای مماثلت به نحوی که وجه المماثلة از او واضح می‌‌‌‌شود، معلَّل می‌‌‌‌شود.

حالا روی این حساب «و فیما ینتجه» چه می‌‌‌‌شود؟ «ما ینتجه» یعنی مثل قبلی است در علامیت و احتیاط در شبهه‌‌‌‌ی موضوعیه. از چه جهت مثل اوست که نتیجه‌‌‌‌اش علامیت و احتیاط است در حکم و حمل بر علامیت است در صورت جهل؟ در آن چیزی که باز تعلیل برای مماثلتی است که وجه المماثلة از این تعلیل حاصل می‌‌‌‌شود؛ یعنی تعلیل برای «قابلیة للحمل علی العلامیة» است. «فیما ینتجه اطلال المشرق علی المغرب» آن چیزی که نتیجه این استدلال است. اطلال مشرق بر مغرب «الظاهر بقرینة الوقوع فی مقام تعلیل الحکم السابق فی عدم التعبد به»، در این‌‌‌‌که تعبد به این اطلال نیست. یا تعبد به حکم سابق نیست؟

شاگرد: بعد حکم سابق را می‌‌‌‌گویند. «و لازمه عدم التعبّد في المعلَّل به».

استاد: «فی المعلل به» کدام است؟ «معلّل له» داریم و «معلل به». حکم سابق می‌‌‌‌شود معلل به یا معلل له؟

شاگرد: ما در آن وضعیتی که اشتباه می‌‌‌‌کردیم، «ما» را زدیم به «فاذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا». «ما ینتجه أی ما ینتجه الاطلال». فرمودند «لان المشرق مطلٌّ علی المغرب فإذا غابت». نتیجه اطلال این شد که «اذا غابت ذهبت».

شاگرد2: ضمیر «ینتجه» را به چه چیزی زدید؟

استاد: به «ما». و فیما ینتج اطلال، آن «ما» را. که آن وجه المماثلة است. اطلال و تعلیل برای اطلال، نتیجه می‌‌‌‌دهد قابلیة حمل للامأریة را. پس آن «ما» یعنی قابلیة حمل للأماریة عند الجهل. و این مثل اوست در آن چیزی که ینتجه اطلال. فاعل «ینتج» هم می‌‌‌‌شود «اطلال». در آن چیزی که اطلال منتج آن است.

شاگرد: «الظاهر» تنها صفت برای «ما ینتجه» می‌‌‌‌شود، یا برای هر دو- فی و فیما-  می‌‌‌‌شود؟

استاد: این حتماً برای دومی است. اصلاً دو مبناست. لذا گفتیم لف و نشر غیر مرتب است. یعنی «فی اضافة المغرب» فقط تعبد و ندب، «فی ما ینتجه» ارتکاز و فهم و عدم تعبد و اماریت و احتیاط موضوعی خود مکلف و اینهاست.

«و في ما ينتجه إطلال المشرق على المغرب الظاهر» یعنی آن اطلال المشرق علی المغربی که منتج آن است، ظهور دارد «بقرينة الوقوع» یعنی وقوع این اطلال «في مقام تعليل الحكم السابق» که حکم سابق این است که فرمودند «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق». «في عدم التعبّد به» در این‌‌‌‌که تعبدی به آن حکم سابق نیست یا تعبدی به این اطلال نیست؟

شاگرد: یا تعبدی به «فاذا» نیست.

استاد: نتیجه لاحق، که متفرع کردند امام بر این تعلیل. فرمودند «فاذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا». نتیجه‌‌‌‌اش هم این می‌‌‌‌شود. حالا ببینید اینجا که فرمودند «فی عدم التعبد به»، همانطوری که آقایان فرمودند، ظاهر «به» به اطلال می‌‌‌‌خورد. «فی عدم التعبد» به این تعلیل، که اطلال است. «و فی بقائه» بقاء تعلیل «علی ارتکازیته»، بر همان نحوی که مرتکز همه است، باید تعلیل را سر در بیاورند. نه این‌‌‌‌که تعلیل خودش تعبدی باشد.

«و لازمه عدم التعبّد في المعلَّل به» لازمش این است که تعبد در «معلل به» هم نباشد. باید «معلّل له» باشد اینجا، نه «معلل به». ببینید سطر اوّل حاج آقا چه فرمودند؟ فرمودند «و مثلها روایة ابی ولاد» که منظور ابن اشیم است، «المعللة بالاطلال». خب وقتی روایت معلّل بالاطلال است، «معلّل به» چه می‌‌‌‌شود؟ می‌‌‌‌شود اطلال. آخر کار هم می‌‌‌‌فرمایند «لازمه عدم التعبد فی المعلل به».

شاگرد: اگر «معلل به» باشد اشکالش چیست؟

 

برو به 0:36:15

استاد: اگر «معلل به» باشد، منظور می‌‌‌‌شود «اطلال». بنابراین نمی‌‌‌‌شود آن «به» قبل را دوباره به اطلال بزنیم. بگوییم «فی مقام تعلیل الحکم السابق فی عدم التعبد بالاطلال» که تعلیل است.

شاگرد: تعلیل ما اطلال نیست. فرمودند «تدری کیف ذلک». دو تا مرحله است. ما یک اطلال داریم، یک نتیجة الاطلال داریم، یک تعلیل داریم، که مجموع این اطلال با فاء تفریع، این می‌‌‌‌شود تعلیل. که فرمودند «تدری کیف ذلک».

استاد: بله.

شاگرد: ظاهراً این دو تا دارد قاطی می‌‌‌‌شود در این تفسیری که الآن شد.

استاد: علی ای حال «فی عدم التعبد به»، «به» را شما به چه چیزی می‌‌‌‌زنید؟

شاگرد: به تعلیل.

استاد: تعلیل یعنی مجموع اطلال و بعدی‌‌‌‌اش؟

شاگرد: بله.

استاد: «و فی بقائه علی ارتکازیته»، «بقائه» مگر همان «ه» نیست؟

شاگرد: بله.

استاد: بقاء چه بر ارتکازیت خودش؟

شاگرد: بقاء تعلیل.

استاد: ما که قبلاً از تعلیل، ارتکازی نداشتیم. حضرت دارند با دستشان توضیح می‌‌‌‌دهند، این بالاست و این پایین است. یعنی ارتکازیتِ این‌‌‌‌که وقتی از اینجا رفت، از آنجا می‌‌‌‌رود.

شاگرد: با همین توضیح دیگر.

استاد: خب به این نمی‌‌‌‌گویند ارتکاز.

شاگرد2: قبلاً می‌‌‌‌گفتند که تعلیل باید به امر ارتکازی باشد و عرف بفهمند، و تعبد نباشد.

استاد: بله، صفحه 55: «و أمّا مرسل ابن أشيم، ففيه الاستدلال على الحكم». من می‌‌‌‌خواهم بگویم که این مرتکز یعنی حکم سابق، نه یعنی اطلال. ظاهر عبارت را که می‌‌‌‌خوانید، می‌‌‌‌زنید به اطلال. اما اینطور نیست. مقصود ایشان این است که «بقرینة الوقوع فی مقام تعلیل الحکم السابق فی عدم التعبّد بالحکم السابق و فی بقائه» آن حکم سابق «علی ارتکازیته». حکم سابق ارتکاز دارد. چیست؟ وقت المغرب. وقتی می‌‌‌‌گویند «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة»، حاج آقا می‌‌‌‌فرمایند ما از کلمه مغرب و وقت نماز مغرب یک ارتکازی داریم. مغرب یعنی غروب شمس. وقتی ما داریم تعلیل می‌‌‌‌آوریم، نمی‌‌‌‌خواهیم بگوییم این معلّل ما از آن ارتکاز عرفی فاصله گرفته، یک قید شرعی به آن ضمیمه شده. ما که می‌‌‌‌گوییم مغرب نه یعنی غروب، مبادا خیال کنی یعنی وقت غروب شمس. این مغرب یک چیزی است دور از ارتکاز شما. یک چیز دیگری است که من شارع می‌‌‌‌خواهم ابداعاً با اصطلاح خودم بگویم. می‌‌‌‌فرمایند این‌‌‌‌که تعلیل ندارد که. اگر تعلیل است، تعلیل برای توضیح همان مرتکز خودشان است. وقت المغرب یعنی غروب الشمس. یعنی همان ارتکازی که شما از غروب دارید. صفحه ۵۵ هم همین را می‌‌‌‌فرمایند. آنجا فرمودند «و أمّا مرسل ابن أشيم، ففيه الاستدلال على الحكم بالمرتكز عند الراوي» یعنی آن که مرتکز است نزد راوی «و من الواضح أنّ التعليل لا يكون بأمر يدخل فيه التعبّد، و من الواضح أنّ التعليل لا يستقيم بناءً علىٰ مداخلة الذهاب بنحو يفهمه العرف من قبل أنفسهم، بأن يكون علامة عن السقوط إلى درجة خاصّة متأخّرة عن السقوط الحسّي؛ فلا يكون الذهاب إلّا علامة» خب حالا مرتکز کدام است؟

شاگرد: ظاهراً تعلیل است. آنجا که گفتند «یدخل فیه التعبد»، تعبد در تعلیل است دیگر.

استاد: تعبد در تعلیل می‌‌‌‌آمد؟ یعنی «ان المشرق مطلٌّ علی المغرب» می‌‌‌‌شود تعبد؟ یا این‌‌‌‌که چون «ان المشرق مطل» پس «اذا ذهبت غابت»، غیبوبت می‌‌‌‌شود تعبد. ما غیبوبت شمس را دیگر قبول نداریم، آن که تا حالا می‌‌‌‌گفتید غیبوبت شمس، آن حالا دیگر کنار رفت. حالا دیگر منظور از غیبوبت یعنی غیبوبت خاص. آن تعلیل امام، تعلیل به مرتکز است. یعنی همان چیزی را که شما از غروب سراغ داشتید … عرف می‌‌‌‌داند که موضوع در روایت ابن اشیم غروب است. لذا حضرت می‌‌‌‌فرمایند «اذا غابت ذهبت». پس تعلیل برای همان مرتکز است، نه اینکه برای اضافه کردن یک قیدی به آن مرتکز باشد و اینکه آنچه که شما از غیبوبت شمس می‌‌‌‌فهمیدید و مرتکزتان بود، درست نبود، بلکه یک قید اضافه‌‌‌‌ای داشت که شما خبر نداشتید.

شاگرد: صفحۀ ۶۴ مرتکز را توضیح دادند. «فإنّ المرتکز هذا المتبادر من الغروب کالمتبادر من الزوال».

استاد: فرمودند: «فالتصدی لبیانه تقریراً لما هو المرتکز فی الاذهان فی مواقیت الصلوات الخمس» اینطوری است. «فإنّ المرتکز هو هذا المتبادر من الغروب کالمتبادر من الزوال، کما لا یخفی».

شاگرد2: اینجا یک بحثی است که تعلیل باید به یک امر مرتکز باشد. وقتی علت می‌‌‌‌آید باید یک حد وسطی بیاید که مخاطب متوجه بشود.

شاگرد: وقتی خود آن معلّل مرتکز است، بعد نتیجه‌‌‌‌اش این می‌‌‌‌شود که تعبد در آن نیست، در خود این تعلیل هم تعبد نیست. «و لازمه عدم التعبد فی المعلل به» یعنی همین اطلال. اطلال هم امر تعبدی نیست.

استاد: این‌‌‌‌که درست است. صفحه ۵۵ هم صریحاً فرمودند که در خود تعلیل تعبد نیست. اما تعلیل، خودش مرتکز است؟ الآن این بحث است. ولو عبارت صفحه ۵۵ بود «ففیه الاستدلال علی الحکم بالمرتکز».

شاگرد2: یعنی می‌‌‌‌فهمد مخاطب که مشرق مطل بر مغرب است.

استاد: یعنی مطل بودن را می‌‌‌‌فهمد؟ یا نه، وقتی مطل است می‌‌‌‌فهمد که غروب، این لازمه‌‌‌‌اش است؟ همان غروب ارتکازی خودش. یک چیزی که قبلاً می‌‌‌‌دانست برایش واضح می‌‌‌‌شود. علامیت ذهاب برای غروبِ مرتکز خودش واضح می‌‌‌‌شود. نه این‌‌‌‌که یک مرتکزی دارد که با استدلال امام علیه السلام واضح می‌‌‌‌شود.

شاگرد3: «فیه المرتکز» است، نه «بالمرتکز».

استاد: بله، کلمه «باء» هم یعنی مجموع دلیل و معلول و ملازمه. «استدلال بالمرتکز»، استدلال دارد صورت می‌‌‌‌گیرد به مجموع دلیل و ملازمه و معلل. و الا اینکه خود تعلیل را بگوییم مرتکز است، این سؤال هست. لذا وقتی می‌‌‌‌گویند «معلل به»، باید ببینیم که این «معلل به» خلاصه چیست؟

شاگرد: اگر به جای «معلّلٌ به» بگوییم «فی المعلل بالاطلال».

استاد: «و لازمه عدم التعبّد فی المعلّل» که آن وقت بشود حکم سابق.

شاگرد2: قبلاً خودشان گفتند که عدم تعبد است حکم سابق. دیگر تکرار نمی‌‌‌‌خواهد. «لازمه» یک چیز دیگر است.

استاد: عدم تعبدش را می‌‌‌‌خواهند بگویند. «به» را زدیم به اطلال، بنابر فرمایش ایشان.

شاگرد2: می‌‌‌‌خواهم بگویم اینطوری تکرار نمی‌‌‌‌شود؟ فرمودند: «الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق في عدم التعبّد به»، این «تعبد به» را به کجا زدید؟

استاد: در ظاهر عبارت زدیم به اطلال.

شاگرد2: نمی‌‌‌‌شود به همان حکم سابق بزنیم؟

استاد: حکم سابق، وجه دومی بود که زدم. اوّل که عبارت را می‌‌‌‌خوانید، به حکم سابق نمی‌‌‌‌زنید. یک محوری عبارت دارد، حکم سابق محور نیست، متعلّق در عبارت است. شما وقتی می‌‌‌‌گویید «به»، می‌‌‌‌زنید به «ما ینتجه الاطلال المشرق» که عبارت با آن شروع شده بود. اما من گفتم چون مشکل داریم در «معلّل به»، پس برمی‌‌‌‌گردیم می‌‌‌‌گوییم منظور از آن، حکم سابق است.

شاگرد: «معلّل به» ظاهراً باز هم آمده در عبارت ایشان. صفحه ۳۲۴. «و حیث ان التعلیل یراد به الاختصاص و ظهور المعلّل به فی المنع الوضعی».

 

برو به 0:46:19

استاد: «في الرجل يصلّي و عليه خاتم حديد، قال: لا، و لا يتختّم به الرجل؛ فإنّه من لباس أهل النار، و قال [في رواية أخرى] لا يلبس الرجل الذهب، و لا يصلّي فيه، لأنّه من لباس أهل الجنّة. و حيث إنّ التعليل يراد به الاختصاص، و ظهور المعلّل به في المنع الوضعي المعطوف على المنع التكليفي للّبس» آنجا یعنی دلیل.

شاگرد: علت را می‌‌‌‌گیرد یا معلول را می‌‌‌‌گیرد؟ «ظهور المعلل به»، علت است یا معلول؟ معلول است ظاهراً. می‌‌‌‌گوید «لا یلبس و لا یصلّی. لإنّه کذا». علت «لأنّه» است، معلول «لا یصلّی» است. ایشان می‌‌‌‌گویند «ظهور معلّل به فی المنع الوضعی». منع وضعی یعنی «لا یلبس».

استاد: لا یلبس برای صلاة. یعنی نماز باطل است.

شاگرد: بله.

استاد: «و ظهور المعلل» یعنی لا یلبس «به» یعنی به تعلیل. منظورتان این است؟

شاگرد: نه، ایشان «المعلّل به» را با هم به معنای معلول گرفتند.

شاگرد2: «المنع الوضعي المعطوف على المنع التكليفي» اصلاً بعید است. منع وضعی‌‌‌‌ای که معطوف بر بر منع تکلیفی است. لا یلبس، لا یصلّی. ظهور معلّل همان لباس ابریشمی.

شاگرد ۳: یک احتمال دیگری اینجا نمی‌‌‌‌رود؟ برای این‌‌‌‌که آن تعبد به را به حکم سابق نزنیم ولی معلل به را به حکم سابق بزنیم.

استاد: «لا یلبس» تکلیفی است. می‌‌‌‌خواهند بفرمایند اوّل منع تکلیفی که آمد، پس «لا یصلی» می‌‌‌‌شود منع وضعی. پس نمازت هم باطل است، نه این‌‌‌‌که حرام است. چرا؟ چون می‌‌‌‌فرماید «لأنّه من لباس اهل الجنّة». چون مختص اهل جنّت است، پس کسی که بخواهد نماز مقبول خوانده باشد و از اهل جنت باشد، با این لباس نماز (مقبول) نیست، نماز را نخوانده. «ظهور المعلّل به» یعنی خود علت؟

شاگرد: یا خود معلول؟ چون «لأنّه من لباس اهل الجنّة» علت ماست. «لا یلبس» معلول است. من عرضم این است که «المعلّل به» را شاید مرحوم آقای بهجت با هم گرفتند. گاهی «باء» تعدیه‌‌‌‌ برای مفعول‌‌‌‌هایی می‌‌‌‌آید که معنای خاصی ندارد. مثلاً «کفره» و «کفر به».

استاد: اگر مقصود معلّل باشد، چند تا تعبیر می‌‌‌‌شود برایش بیاورند. یکی «معلّلُ له»، که تعلیل برای اوست. یکی «المعلّل بالعلة»،

که همان «معلّل له» است. که «معلل به» می‌‌‌‌شود همان «معلل له».

در همان صفحه ۳۲۴ هم که ایشان فرمودند، می‌‌‌‌توان گفت که «معلّلُ به» ترکیبی نگیریم. یعنی جدا بگیریم. «و ظهور المعلّل، به» یعنی «معلّل له». ترکیبی بگوییم می‌‌‌‌شود «معلّل له». جدا کنیم، می‌‌‌‌شود «فی ظهور المعلل، به».

تفاوتی که در ترکیبات اضافی هست این است که اگر ترکیب، ترکیب اضافی با همدیگر باشد مثل المضاف الیه، «ال» موصول سر شبه فعل در می‌‌‌‌آید، آن ضمیری که بعدش می‌‌‌‌آید به خود «ال» موصول برمی‌‌‌‌گردد. «المضاف الیه»، مرجع ضمیر، «ال» است. الذی یضاف الیه. این «ه» به آن برمی‌‌‌‌گردد. اما روی این احتمالی که الآن می‌‌‌‌دهیم، «المعلّل» تمام شد، «به» به غیر «ال» برمی‌‌‌‌گردد. «الذی علّل به» یعنی به آن علت نه به این «ال». خیلی تفاوت می‌‌‌‌کند. اگر مرکب بگیریم «به» را، «المعلل به» با «المعلل له» می‌‌‌‌شوند عین همدیگر. اما اگر جدا کنیم، «به» برمی‌‌‌‌گردد به غیر «ال» موصول، و «المعلل به» یعنی به علت، مجموعش می‌‌‌‌شود یعنی «المعلل له».

شاگرد: استاد باز هم به «ال» برمی‌‌‌‌گردد. الذی عُلّل …

استاد: «الذی علّل» چیست؟ که حضرت فرمودند «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق»، این می‌‌‌‌شود «المعلّل». مرجع ضمیر «به» می‌‌‌‌شود «اطلال». یعنی «الذی علّل بالاطلال». اما «المعلّل به» به نحو ترکیب که به خود «ال» موصول برگردد، آن می‌‌‌‌شود خود دلیل. «المعلل به» یعنی خود دلیل، خود اطلال.

فقط آن سؤالی را که من عرض کردم می‌‌‌‌ماند که آیا خود تعلیل هم مرتکز است؟ یا نه، تعلیل برای یک امر مرتکز است؟

شاگرد: یا تعلیل به نحو مرتکز است. همانطوری که در صفحه ۵۵ گفتند: «أن التعلیل لا یکون بامر یدخل فیه التعبد».

استاد: خب آن خیلی خوب بود. اما «إن التعلیل یکون بالمرتکز» …

شاگرد2: یعنی مرتکز است و امری غیر تعبدی است.

استاد: اگر معلَّل می‌‌‌‌خواهد مرتکز باشد، و شما تعلیلی می‌‌‌‌آورید برای توضیح آن مرتکز، که ما هیچ مشکلی نداریم. ولی شما قبل از تعلیل می‌‌‌‌گویید ما یک ارتکازی از تعلیل داریم؛ ما که چیزی از آن نمی‌‌‌‌دانیم، تازه می‌‌‌‌خواهند برای ما توضیح بدهند. ما قبلش توجهی نداشتیم که مشرق مطل بر مغرب است.

شاگرد2: ادامه بحثشان این است که: «و من الواضح أنّ التعليل لا يستقيم بناءً علىٰ مداخلة الذهاب».

شاگرد: یعنی آنجا که فرمودند «فاذا غابت»، بخواهد در آن داخل بشود درجه خاصه‌‌‌‌ای.

استاد: یعنی دارند توضیح ارتکاز را می‌‌‌‌دهند. ما یک ارتکازی داریم …

شاگرد: وقتی می‌‌‌‌گویند «غابت» یک ارتکازی داریم.

استاد: بله، از «غابت» ارتکاز داریم، نه از «اطلال».

شاگرد: ولی همین ارتکازی که از «غابت» داریم باعث می‌‌‌‌شود که یک ارتکازی از تعلیل داشته باشیم.

استاد: این خوب است. این فرمایش شما همان است که اوّل عرض کردم، که ولو می‌‌‌‌فرمایند « الاستدلال علی الحکم بالمرتکز»، اما نه این‌‌‌‌که خود استدلال مرتکز است. یک ارتکازی از مدلول استدلال داریم که دلیل و معلَّل و رابطه بین نتیجه‌‌‌‌ای که از دلیل و معلّل می‌‌‌‌گیریم، مجموعش توضیح آن مرتکز اوّلی ماست.

 

برو به 0:55:50

شاگرد2: وقتی امام برای او توضیح می‌‌‌‌دهند که بالای مشرق مطل بر پایین مغرب است، این قبلاً در مرتکزش نبوده که امام این را آوردند در صفحه ذهنش؟

استاد: اطلال مرتکزش بوده؟

شاگرد2: بله، مرتکزش بود اما توجه نداشت.

استاد: پس مرتکز را شما معنا می‌‌‌‌کنید «یمکن أن یفهمه».

شاگرد2: یعنی یک امر تعبدی نیست که هیچ چیزی راجع به آن نداند.

استاد: بر مبنای شما مرتکز یعنی «کل ما یمکن ان یفهمه المخاطب». به خلاف اینکه «ارتکز» یعنی «رسخ». اگر ارتکاز را به معنای رسوخ بگیریم، یعنی باید یک سابقه ذهنی داشته باشد مثل غروب. وقتی می‌‌‌‌گویند نماز مغرب، یک ارتکازی، یک درک پیشینی که راسخ در ذهن شماست از کلمه مغرب و نماز مغرب و غروب دارید. اما این که شما می‌‌‌‌فرمایید هم مانعی ندارد، اما باید ارتکاز را معنا کنیم. یعنی قبلاً چه بسا- قشنگ این احتمال در این روایت می‌‌‌‌آید- مخاطب امام علیه السلام در عمرش اصلاً ذهاب حمره را ندیده بوده، اصلاً توجه به آن نداشته که در مشرق ذهابی هم هست. حضرت ابتدا به ساکن می‌‌‌‌فرمایند «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق»، یک حمره‌‌‌‌ای داریم. بعد می‌‌‌‌گوید آقا چه ربطی دارد به هم؟ اصل حمره را هم اگر ندانسته باشد، حرف امام درست است. استدلالشان هم تام است. می‌‌‌‌گویند امروز نگاه کن، این حمره را داریم، بعداً هم استدلال می‌‌‌‌کنند. به این معنایی که شما می‌‌‌‌گویید ارتکاز تام است. یعنی وقتی حمره را نشانش می‌‌‌‌دهند، بعداً هم می‌‌‌‌گویند ببین مطل است، و وقتی از اینجا غیبوبت کرد و از مطل رفت، قطعاً اینجا غیبوبت حاصل شده. اینها را اگر ارتکاز معنا کنیم مانعی ندارد، اما ارتکاز در اینجا به‌‌‌‌معنای رسوخ و پیشینه ذهنی نیست. ارتکاز مقابل تعبد است. یعنی وقتی برایش می‌‌‌‌گوییم، سر در می‌‌‌‌آورد. یک مطلب مبهمی که فقط باید از امام تعبدا بپذیرد، نیست. خودش می‌‌‌‌فهمد که امام چه می‌‌‌‌فرمایند.

شاگرد: البته با آن توضیحاتی که صفحه ۵۵ داشتند، این احتمال یک مقدار بعید است.

استاد: مثلاً «ان التعلیل لا یستقیم بناءً علی مداخلة الذهاب». این مداخله ذهاب خلاف ارتکاز نیست؟ اگر مداخله‌‌‌‌ای باشد، این مداخله خلاف آن مرتکز است. یا نه، شما می‌‌‌‌فرمایید اگر مداخله باشد، تعلیلی که ارتکازی است جور در نمی‌‌‌‌آید. تعلیل جور در می‌‌‌‌آید، مشهور به آن قائل هستند. مشهور می‌‌‌‌گویند اتفاقاً استدلال امام می‌‌‌‌فرماید که غروب معنای مرتکز را ندارد. «اذا غاب» اینجا «ذهب». پس معلوم می‌‌‌‌شود تا ذهاب نشده، آن غیبوبتِ مقصود امام هم محقق نشده.

شاگرد: پس آن دو تا را بزنیم به تعلیل. تعبد بالتعلیل و ارتکازیة التعلیل.

استاد: بله، و کنارش این سؤال ماند که ارتکازیت تعلیل چطور می‌‌‌‌شود؟ مگر اینکه به فرمایش آقا بگوییم «ارتکازیة التعلیل» یعنی فهم او، عدم تعبدیت است، نه اینکه ارتکازیت به معنای سابقه ذهنی داشتن از آن باشد.

شاگرد: ارتکازیت تعلیل به معنای آن‌‌‌‌ است که تعلیلی که آورده شده، مفاهیمی که در آن به کار برده شده، ارتکازی است.

استاد: بله، مفاهیمش ارتکازی است و قابل فهم است برای آن مخاطبی که آن را دیده.

شاگرد:‌‌‌‌ دارد «بقائه علی ارتکازیته»، یعنی این اطلالی که من می‌‌‌‌گویم گرچه ظهور در تعبد دارد، ولی با این قرینه‌‌‌‌ای که برایتان می‌‌‌‌گویم، مرادم همان مرتکز شماست. این را فقط از باب اماریت برای شما گفتم. نگفتند که اصلش مرتکز است.

استاد: ظاهر آنچه که حاج آقا فرمودند برعکس بود. فرمودند از اوّل ظهور دارد در این‌‌‌‌که باقی بر ارتکازیت است.

شاگرد: نه، اگر این نبود می‌‌‌‌گفتیم اطلال یک چیز تعبدی است، ولی چون در حکم سابق هست، به این خاطر دست از آن برمی‌‌‌‌داریم.

استاد: اگر فقط بگویند مشرق بالای مغرب است این می‌‌‌‌شود تعبد؟

شاگرد: بله، همانطور که مشهور فهمیدند که یک درجه‌‌‌‌ای بیشتر از غروب عرفی است.

شاگرد2: مشرق مطل بر مغرب است؟

استاد: به این بیانی که حضرت می‌‌‌‌فرمایند بله. چند بار دیگر صحبتش شده این روایت.

شاگرد: یعنی مشرق خاص؟

استاد: نه، یعنی آن فضای بالای مشرق که حمره بر آن تابش می‌‌‌‌کند. از «ال» عهد می‌‌‌‌فهمیم. حضرت فرمودند «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق». این «المشرق»، «ال» عهد است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 


 

[1]. بهجة الفقيه؛ص65.

[2]. وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص173،ح3: و عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن أحمد بن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول‏ وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل‏ على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا.

[3]. مقرر: در عبارت کتاب «فی ما ینتبه» آمده.

[4]. وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص175،ح7: و عنه عن ابن أبي عمير عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية العجلي قال سمعت أبا جعفر ع يقول‏ إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني‏ ناحية المشرق فقد غابت الشمس في شرق الأرض و من غربها.

[5]. وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص173،ح2: عن علي بن محمد و محمد بن الحسن عن سهل بن زياد عن ابن محبوب عن أبي ولاد قال: قال أبو عبد الله ع‏ إن الله خلق حجابا من ظلمة مما يلي المشرق و وكل به ملكا فإذا غابت الشمس اغترف ذلك الملك غرفة بيديه ثم استقبل بها المغرب يتبع الشفق و يخرج من بين يديه قليلا قليلا و يمضي فيوافي المغرب عند سقوط الشفق فيسرح الظلمة ثم يعود إلى المشرق فإذا طلع الفجر نشر جناحيه فاستاق الظلمة من المشرق إلى المغرب حتى يوافي بها المغرب عند طلوع الشمس.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است