مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 50
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵٠: ١٣٩٨/٠٩/٣٠
در جلسه قبل عرض کردم که مرحوم شیخ نمی دانیم چرا در مکاسب که فرد مردد را می گفتند، مثالِ به وصیت زدند اما مثالِ به زکات نزدند. یکی از آقایان بعد از مباحثه تشریف آوردند و گفتند مرحوم شیخ در کتاب زکاتشان این ها را بحث کردند. تذکر به جایی هم بود. من مراجعه کردم، بعضی از عباراتشان را انشاءالله سریع اشاره می کنم. در کتاب زکات شیخ، حاصل فرمایش ایشان این می شود که خلاصه زکات به عنوان چیزی است که تعلق به عین می گیرد. شروع کلام ایشان هم این است
الظاهر أنّه لا خلاف بين الإمامية في تعلّق الزكاة بالعين، و صرّح في الإيضاح بإجماع الإمامية على ذلك، و حكي دعوى الوفاق عن غير واحد. نعم حكى في البيان عن ابن حمزة أنّه حكى عن بعض الأصحاب تعلّقها بالذمّة[1]
اصلا معلوم نیست آن بعض الاصحاب که گفته به ذمه تعلق می گیرد، مقصودش درگیری با تعلق به عین باشد. الان با این بحث هایی که ما پیش رفتیم، دیدید که فضای بحث چقدر ظریف است. او که گفته به ذمه تعلق می گیرد مقصودش این بوده که می توانی ازعینِ دیگر بدهی. وقتی این حیثیات هر کدام یک حسابی دارد، ما نباید سریع بین اقوال در این جا جنگ بیندازیم. او می گوید به ذمه، او می گوید به عین. همان کسی هم که گفته به ذمه، به یک حکمی از حق الزکاة در شریعت که متناسب با عدم تعلق ملکیت به عین بوده، نگاه کرده است. می خواسته بگوید ملک فقرا در دل نصاب موجود نیست. این را می خواسته بگوید، به ذمه گفته است. کما این که آن هایی هم که می گویند تعلق به عین گرفته -الان مرحوم شیخ بحثش می کنند- می گویند با مجموع اَحکام نمی شود بگوییم فقرا الان شریک هستند. در مصارف زکات نحن شرکاء بگویند. این را مرحوم شیخ الان می فرمایند. لذا این که بعضی گفتهاند که تعلقها بالذمة، این معلوم نیست که او واقعا یک چیز جدایی باشد. می خواسته بین همه این ها جمع بکند. می فرمایند لكن المستفاد من الشهيد قدّس سره في البيان- في ذكر تفريعات المسألة- أنّ هذا القائل لا ينكر أنّ لها تعلّقا بالعين في الذمة، یعنی هم ذمه در کار است، هم عین. مرحوم شیخ هم آخر کار، زکات را حق می گیرند. می گویند ملکیت اشتراکی نیست.
شاگرد: فرق ثمره بین فرد منتشر با کلی در معین یا … چه می شود؟
استاد: اگر واقعا فرد منتشر زکات باشد، تصرف در همه جایز نیست. اگر بیع همه را هم انجام بدهد، فضولی می شود. اگر واقعا فرد باشد، فردِ یکی اش زکات باشد. اما اگر صرف تعلق حق باشد، که الان مرحوم شیخ می خواهند بگویند، اگر کل آن را هم بفروشد، معامله باطل نیست. چون فقط یک حقی تعلق گرفته، ملک دیگری را نفروخته، ملکِ خود مالک است. لا بیع الا فی ملکه.
شاگرد: نتیجه اش با کلی در معین یکی است؟
استاد: فعلا بله، از حیث نتیجه کلی در معین هم نمی تواند همه را بفروشد، حق ندارد.
شاگرد: بستگی دارد که حق باشد یا نه.
برو به 0:04:14
استاد: بله، کلی در معین را هم باز ملک می گیرند. اما ما کلی در معینِ حقی هم داریم. الان یک چند سطر عبارات شیخ، فرمایشات ایشان را عرض کنم تا بعد ببینید جمعش را چطور می خواهیم سر برسانیم. خیلی جالب است، مرحوم شیخ آن چیزی را که ما دنبالش بودیم با یک وصفی بیانش می کنند. اگر نظرتان باشد ما عرض کردیم حق الرهانة، حق الجنایة، این ها یک نحو تشبیه است. ما از شباهت حکمی، فی الجمله تشابه موضوع و بستر کار، می گوییم حق الزکاة مثل حق الرهانة است. و حال آن که فی الجملة شباهت برقرار است. خود بستر زکات و تعدیه زکات، بستر خاص خودش را دارد. غرض از زکات معلوم است. فقرا در اموال اغنیاء، سهم دارند، از آن طرف هم اغنیا نباید در عسر و حرج قرار بگیرند. باید زندگی خودشان را بدون عسر انجام بدهند، از طرفی هم بخشی از مالشان را برای فقرا بدهند. این مقصدی روشن است. در زکات، محور کار است. این جا وقتی می گوییم حق الزکاة تعلق گرفته، بهتر همین است که حق الزکاة بگوییم.
آن جا می گفتیم حق الرهانة، چون بستر رهن بود. دائن و مدیون بود و استیثاق بود، می خواست وثیقة للدین بگیرد، می گفتیم حق الرهانة.
حق الجنایة چه بود؟ یک عبدی کسی را کشته بود – نگوییم حق جنایت، حق الجنایة یعنی حق مَجنیٌ علیه واقع شدن، نه حق جانی بودن، آن که حق نیست، آن حق بر اوست ـ حق الجنایة…
شاگرد: با مسامحه است.
استاد: بله، جنایة به معنای مبنی للمفعول. مصدر دو جور بود. مصدر مبنی للمفعول، مصدر مبنی للفاعل. زده شدنِ زید توسط امر. زدنِ زید عمرو را. در عربی هر دوی این ها را ضرب می گوییم. ضربُ زیدٍ عمرواً. ضربُ زیدٍ من عمرو. یا وقتی اضافه به مفعول می شد همان عمروٌ می شد؟ ظاهرا یک چیز دیگر می خواست. فاعل که می آمد برای ضرب یعنی زدنِ عمرو را زید، یعنی زید می زند عمرو را. اضافه به مفعول. خلاصه …
شاگرد: اسم مصدر نیست؟
استاد: نه، اسم مصدر، حاصل شدهی مصدر است. 4 تا چیز داشتیم در ادبیات، در فضای طلبگی هر کس این ها ملکه ذهنش نشود، گیر می کند. یکی مصدر مبنی للفاعل، مصدر مبنی للمفعول، اسم مصدر به معنای حاصل شدِ مصدر، اسم مصدر به معنای نفس الحدث. این 4 تا فرقش دقیق بود، نزدیک هم بود. در طلبگی باید در ذهنمان جدا باشد. مصدر مبنی، واقعا مصدر است. زده شدنِ زید، اما مصدر مبنی للمفعول است. زدنِ زید، مصدر مبنی للفاعل است. اما وقتی می گوییم ضرب به معنای اسم مصدر، در فارسی برای گفتار الان لغتش جدا شده، می گوییم گفتنِ زید، گفته شدن این کلام، گفتار. گفتار، اسم مصدر می شود. حاصل شد. یکی هم گویش، که قبلا نبود، چند سالی هست که رایج شده. گویش با گفتار فرق می کند. گفتار آن کلامی است که شما گفتید اما گویش آن عملیة القول است. گفتن است. نگاه می کنید به حدث بما هو هو، لا بما انه صادر من الفاعل و لا بما انه وقع علی المفعول.
شاگرد: بلا نسبةٍ بفاعل.
استاد: بلا نسبة، همان نفس خود حدث را نگاهش می کنیم، اسم مصدر می شود یعنی مصدر را به صورت اسم در می آوریم، از نسبةٌ مّا به فاعلٌ مّا یا مفعولٌ مّا خلاصش می کنیم. گویش، می گویند گویش فلانی فارسی است، نمی گویند گویش او این است که زید قائم است. گفتار او این بود که زید قائم است. خیلی تفاوت می کند.
شاگرد: به خود زبان نسبت می دهیم.
استاد: حالا زبان می تواند باشد. گویش، گفتار، گفتن، گفته شدن. این 4 تا چیزی است که کنار هم در ذهنتان بسپارید، همه اش هست، این طور نیست که مانعة الجمع باشد. ولی خب، در زبان این ها را معمولا با قرینه به جای همدیگر به کار می بریم. با قرینه می فهمانیم که کدامشان منظور ماست.
خب صحبت سر حق الجنایة بود. جنایة مبنیٌ للمفعول، یعنی مجنی علیه بودن. یک حق الجنایةای هم در مطلقِ جاها هست که غیر از این است. کلا هر کجا جنایتی واقع شد برای مجنی علیه، حق می آید. آن هم یک بحث خیلی خوبی دارد. یک نکتهای هم در آن بود که چند بار عرض کردم. در جای بسیار مهمی در فقه، استیفاء حق الجنایة با خود حق الجنایة جا گذاری شده، فتاوی و آثار عجیبی پیدا کرده. یکی اش همین است که می گویند قصاص برای صاحب دم، حق است. قصاص حق نیست. حق الجنایة برای ولی دم است. حق الجنایة، حق است. قصاص نحوهی استیفاء حق است. این خیلی هم روشن است. آدم که می گوید اصلا کسی اباء نمی کند. فوری می گوید راست می گویی. اما اگر شما ببینید سر جایش همین مسامحه چه آثاری پیدا کرده در فتاوی، عجائبی بر آن بار شده که آدم تعجب می کند. مثلا می گویند اگر قاتلِ عمد، در زندان بود، مُرد. کسی که عمدا کسی را کشته، در زندان بود، مُرد. هیچی، نباید از وارثش دیه بگیرید به اولیای مقتول بدهید. چرا؟ چون حقی که شرعا ثابت شده، حق قصاص است. حق قصاص هم فات محله. خدا نخواست دیگر، نشد قصاصش کنند و مرد. دیه از کجا ثابت می شود؟ و حال آن که این طور نیست. قصاص که حق نیست که ثابت شده باشد. قصاص یکی از انواع استیفاء حق الجنایة است. وقتی کسی دیگری را به قتل عمد کشت، حق الجنایة ثابت می شود. حق الجنایة را ذو الحق باید استیفاء کند. یکی از طرق استیفاء که البته در طول همه است قصاص است. بله اگر جانی برای قصاص حاضر بشود، اول طریقِ استیفاء حق الجنایة قصاص است. اما نه این که الان اگر مرد، هیچی.
برو به 0:11:28
شاگرد: تبدیل به دیه می شود دیگر؟
استاد: تبدیل به دیه شدن را همه قبول ندارند. می گویند فقط چون یک روایت داریم که اگر فرار کرد، تبدیل به دیه می شود. اما اگر مثلا در زندان خودش مُرد، تبدیل نمی شود. سائل از امام سوال می کند فرار کرده، مورد روایت فرار است. از این چیزهایی که حالا … اولین بار هم که من یادم است برای من مطرح شد، استفتاء مانندی بود که می گفت مثلا دو نفر در زندان وفات کردند. یکی قاتل خطئی بوده، یکی قاتل عمدی بوده. کنار همدیگر در زندان، هر دو هم وفات کردند. قاتل خطئی دیه به ذمه اش بوده، باید از ورثهی قاتل، دیه را بگیرند به اولیای مقتول خطأً بدهند. قاتل عمدی قصاص بوده، نوبتش نرسید و مُرد. هیچی. من در ذهنم سوال شد که نمی شود که این طور تفاوت کنند. مدتی دنبال مسئله گشتم. این ها را جمع آوری هم کردم. این حاصلش است که خدمت شما گفتم، حالا شما در ذهنتان باشد که حق الجنایة اصل چیزی است که به وسیله جنایت ثابت می شود. اما قصاص و راههای دیگر یک استیفاء حق است. یکی از طرق است. بله اگر شد، اول آن هست. اختیار هم به ید جانی است، در این که قصاص را انتخاب کند. اما اگر نشد … من این ها را یادداشت کردم. در فقه در مواضع متعدد ببینید، هر کجا قصاص موضوعیت پیدا نکرده، همه فقها قبول دارند که دیه ثابت است. حتی شما بگویید پدر را قصاصش نمی کنیم. پدری پسرش را کشته، از احکام قصاص این است که پدر قصاص نمی شود. ولی دیه را باید بدهد. این طور نیست که حالا چون قصاصش نمی کنیم، دیه نباید بدهد.
شاگرد: به چه کسی بدهد؟
استاد: به سائر ورثه بدهد. خودش هم وارث است اما دیه را به سائر ورثه باید بدهد. همین فراری که در روایات آمده، همین است. از حضرت سوال می کند عمدا کشته و فرار کرده، بعدش هم هَلَک. امام فرمودند دیه را باید بگیرند. ما می گوییم که نه، مورد روایت فرار کردن است. اگر برای قصاص حاضر شد، بعدش در زندان مُرد چه می شود؟ قصاص که انجام نشده، استیفاء حق که نشده، در زندان هم خودش مرده، دیه چرا ساقط بشود؟ چرا می گویند ساقط می شود؟ چون حق القصاص فات محله. دیگر چه از او می خواهید؟ و حال آن که قصاص حق نیست. طریق استیفاء حق است. حقی که ثابت شده باید اداء باشد. این از آن چیزهایی است که به ذهن می آید و باید رویش کار بشود.
شاگرد: در اجرای حد، اگر قاتل زنده در رفت، می گویند دیگر کاری با او نداشته باشید. اگر حق باشد پس چرا…
استاد: در کجا؟
شاگرد: در اجرای حد.
شاگرد2: آمدیم بکشیم، در رفت.
شاگرد: او را سنگسارش کردند، زنده در رفت. می گویند دیگر کاری نداشته باشید.
استاد: نه، آن فقط در مورد اقرار است. اگر اقرار کرده و با اقرار ثابت شده و در حینش فرار کرد، می گویند برش نگردانید چون به منزله انکار بعد الاقرار است. این هم خودش اقرار کرده بوده. ولی اگر با بینه ثابت شده، چه کسی می گوید وی را برنگردانید؟ بروید نگاه کنید ببینید. اگر با بینه ثابت شده، اجرای حد باید بشود الی آخره. فرار کردن و این ها فقط در مورد این است که با اقرار ثابت شده باشد.
عرض کنم که مرحوم شیخ اسمی از حق الجنایة نمی برند. در جواهر هست. در همین زکات علمای پیشین هم فرموده بودند. مرحوم شیخ اصلا در فضای حق الرهانة و … نمی روند. شاید به خاطر این است که رهن و جنایت هر کدام بستر خودش را دارد. وقتی یک عبدی قاتل شد، در آن بستر حق الجنایة ثابت می شود، حالا چه کار کنیم؟ یا این عبد را بکشید قصاصاً یا ولی دم، وی را استرقاق کند، مالک قبلی هم عُلقه ملکیت دیگر فعلا ندارد. با مسائلی که آن جا مطرح است. پس بنابراین چرا تشبیه کنیم؟ ما دقیقا خودمان می گوییم حق الزکاة. حالا حق الزکاة چطور است؟
مرحوم شیخ می فرمایند حق شرکت نمی توانیم بگوییم. ادله ظاهرش هست، ولی با سائر احکامی که در این جا داریم، می فهمیم فقرا شریکِ مالک زکات نیستند. «فریضه و نصاب». فریضه برای فقراست. نصاب مجموعش برای مالک بوده، وقتِ تعلق زکات فریضه برای فقرا می شود. این طور شریک هستند. باقی ماندهاش برای مالک می شود. شیخ می فرمایند این طور نیست. وقتِ تعلق زکات، به عین حقی تعلق می گیرد اما فقرا شریک نمی شوند، فریضه را مالک نمی شوند که در دل عین زکوی، در دل نصاب موجود است. این را شیخ می فرمایند. حالا جناب شیخ، شما از این حرف چه تعبیری دارید؟ می فرمایند حقٌ أن یودی لهم. می خواهم نامگذاری حق را بگویم. نه حق الجنایه، نه حق الرهانه. حق التأدیة، فقرا حق دارند، برای این حق چه اسمی می گذارید؟
می فرمایند[2]: یمکن أن یقال ان معنا تعلق الزکاة بالعین هو أن الله اوجب علی المکلف اخراج الجزء المعین من المال، وجوب اخراج، فیکون شیءٌ من العین حقا للفقرا لا ملکا لهم. حق فقراست، ملک آنها نیست که شریک باشند. شراکت را قبل از آن رد کردند. آن حرف قبل را دیگر نخواندم، ان شاء الله نگاه بفرمایید.
شاگرد: این که می گویند فقراء مورد مصرفند از باب حق می گویند؟
استاد : بله، یعنی بعد از اینکه او از مال دیگر داد یا از همین مال زکوی داد، حالا ملک عموم است. ملک عموم یعنی برای فقراست.
شاگرد: شراکتی دیگر ندارند؟
استاد: نه، شراکت در نصاب ندارند.
بمعنی، این بمعنی منظور من است. حقشان است یعنی چه؟ بمعنی استحقاقهم لأن یدفع الیهم. حالا این بیان مرحوم شیخ برای بنده حل نشد، فکر هم کردم. استحقاق الدفع الیهم، استحقاق أن یکون مدفوع الیهم. این جور چیزها را می گوییم اما آیا واقعا این همانی است که ما از زکات می فهمیم؟ خدای متعال که زکات را واجب کرده در غلات اربعه، در انعام ثلاثة یعنی فقرا حق دارند که از این تأدیه کنند؟ تأدیه که معلوم است که باید ادا شود اما آن چیزی که ما از حق الزکات می فهمیم این است؟ حق اداء؟ و لذا از مال دیگر هم داد درست است؟ در حالی که از این عین حق دارد
از کلمه حق الاداء معلوم می شود مرحوم شیخ دنبال یک عبارتی بودند، یک کلمه ای بودند که آن، زکات را بدون ملکیت روشن کند. حالا الان فضایش باز است، با همدیگر فکرش می کنیم. مرحوم شیخ فرمودند حق أن یدفع الیهم، حق الرهانة و حق الجنایة را کنار گذاشتند. چیز دیگری می توانیم جایش بگذاریم یا نه؟ حق الشرکة ؟ حق الملک؟ نه. بیانش چیست؟
با آن توضیحی که من عرض کردم اگر سر برسد. ملک چه بود؟ خودش یک بسته ای از حقوق و تعهدات بود. وقتی می گوییم فقرا این فریضه در ضمن نصاب ملکشان است، آن وقت می گوییم خب اگر مالک هستند، ملک لوازم دارد. لا بیع الا فی ملک. وقتی ملک دیگری است، مالک نصاب نمی تواند این را بفروشد. ملک آنهاست. نمی تواند برود بفروشد. نمی تواند بدون اجازه آن ها تصرف کند. و و و هر چه ملک آثار دارد. چون کلمه ملک را که می آوریم، در دل ملک احکام خوابیده، احکام عدیده. تعهدات، مسائل، عهود در دل ملک خوابیده. مرحوم شیخ می فرمایند این ملک نیست. چرا؟ به خاطر این که در احکام شرع می بینیم که این ها را ندارد.
برو به 0:20:13
شاگرد: حق را می شود تعریفش کرد؟
استاد: بله، حق یک معنای تکوینی دارد، یک معنای اعتباری دارد. و به وزان همدیگر به صورت برهانی، دقیق … . شما می توانید حق تکوینی و حق اعتباری را روی مبنای فقاهتیتان، اجتهادیتان – هر چه جلو می روید- به این نرم افزارها بدهید، قشنگ برای شما در می آورد. قشنگ برای شما آثارش را بدست می آورد. مثل ماشین حساب. ذهن شما نمی تواند حساب بکند 360 در فلان عدد 4 رقمی چند می شود؟ ولی تصمیم به ضرب را که شما می گیرید. شما می خواهید مثلا 360 را در 400 ضرب کنید. تصمیم را شما می گیرید اما ماشین برای شما سریع انجام می دهد. بعدا می بینید می گوید طبق مبنای شما این آثار بر آن بار است. یعنی می گوید طبق مبنای شما، حقوق تکوینی این است. به وزانش حقوق اعتباری که برهانا باید همراهش باشد، این است. این مطلبی است که قبلا هم عرض کرده بودم. حالا خواه اثبات شرعی اش، ادله اثباتیه بیاورید برایش یا ادله ثبوتیه ای بیاورید که شارع امضا فرموده یا امثال مواردش که اینها یگر فرق می کند.
خب، حق چیست؟ حَقَّ أی ثَبَت. هر مطلبِ نفس الامریای که فی علم الله تعالی ثابت است، این حق است. ثابت فی موطنه، حق می شود. حق أی ثبت. این در آیات شریفه هم هست، روشن هم هست، معنای واضحی هم دارد. مرحوم آقای آَشیخ محمد حسین محقق اصفهانی در اول شرح مکاسبشان، که مرحوم شیخ وارد حق می شوند، همین را هم معنا می کنند، حَقَّ أی ثبت. الحاقة ما الحاقة و ما ادراک ما الحاقة. یکی از اسماء قیامت، الحاقة است. یعنی روزی که تمام آنچه که باید ثابت باشد و فی موطن خودش باشد، همه ثابتِ محض و مطلق است. این معنای حق بود. حقِ تکوینی، نفس الامری؛ و مساوی وجود هم نیست.
شاگرد: با واقعیت چه فرقی دارد؟ وقع با حقّ؟
شاگرد٢:حق یک انطباقی باید در آن باشد، صرف ثبوت نمیشود
استاد: حق را دو تا به کار می بریم. غیر آن اعتباری …
شاگرد: یک چیزی باید باشد، یک انطباقی بر آن پیدا می کند. این حق می شود.
استاد: مرحوم ملا عبدالله در حاشیه داشتند که ما وقتی یک قضیهای می گوییم، قضیه ای که راست است، می گوییم صادق است و حق است. زید قائم، حق است. یا می گوییم صادق است. فرمودند چه وقتی می گوییم صادق؟ آن وقتی که واقع را اصل گذاشتیم، می گوییم این قضیهی زیدٌ قائمٌ مطابقٌ للواقع. من حیث أنّ القضیة مطابق للواقع می شود صدق. اما از آن حیثی که مطابَقٌ للواقع یعنی قضیه حق با او مطابق است، می گوییم یسمی حقا. ایشان این طور معنا کردند. الان هم که شما فرمودید یک چیزی باید باشد، در ذهن شریفتان بود که ما یک …
شاگرد: یعنی یک تصور است، یک تصدیق. در حق مراد آن تصدیق است، تصور ، نمی شود، تصور هم به یک معنا حق هست ولی …
استاد: خود تصدیق حق است، یعنی چه؟ یعنی یک واقعیتی دارد که ثابت است. اتفاقا خود وَقَع هم همین است. وقع یعنی قرار گرفت. وقع الامر. وقع یعنی تذبذب، تذلذل، مراعی بودن در آن از بین رفت. وقع، ثابت شد.
شاگرد: به وقوع نفس الامری می شود گفت حق؟
استاد: بله، ما که می گوییم حق یعنی ثابت فی علم الله تعالی، یعنی تمام چیزهایی که فی علم الله تعالی ثابت است. فقط موجودات را نمی خواهیم بگوییم. موجودات یک بخش وسیعی از حق است. و اتفاقا ما از یک بخشی از حق می خواهیم در ادامه عرضم استفاده کنیم، که اصلا به موجودات محضاً مربوط نمی شود. این ها را قبلا هم گفته بودم. یکی از حقائق، استلزامات است. روابط بین افعال و نتیجه است. هر چیزی، هرفعلی یک آثاری دارد. اگر، آن گاه. اگر بزند، اگر بشود؛ آن گاه این آثار را دارد. ممکن است هیچ وقت نشود، اما اصل این شرطیت که اگر بشود، چنین چیزی دارد. اگر دو با دو جمع بشود، حاصل چهار می شود. حالا فرض بگیرید هیچ وقت هم دو را جمع نکنیم، ولی قضیه صادق است. لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا، اگر دو تا خدا جمع بشود، … هیچ وقت جمع نمی شود اما اگر بشود. شرطیه صادق است.
ما این چنین نفس الامریاتی داریم. یعنی مطلبِ ثابتی است، رابطهی بین فعل و آثارش. ما از این رابطه که یک مطلب حق است، می خواهیم یک نظامِ حقِ اعتباری را در فضای تقنین و تشریع به پا کنیم. به ازاء هر ثابتِ نفس الامری، به تناسبی که می خواهیم از ارزشها به اغراض برسیم که توضیحش را قبلا عرض کرده بودم، با یک حق اعتبار می کنیم. اگر این حق به جا باشد، طبق آن حق نفس الامری باشد، حقی است حکیمانه و اعتبار و تقنینی است الهی و حکیمانه یا عقلائی- خدای متعال عقل را که نعمتی است، به عقلاء داده- . و اگر این اعتبار حق، نا به جا باشد، مطابق حق نفس الامری نباشد، اعتباری جزاف است. یک اعتبار ابلهانه است. یک اعتبار پوچ است. اعتباری است که شارع امضا نمی کند. بنابراین حق چیست؟ حق امر ثابت است. ثابتِ تکوینی و ثابتِ اعتباری. نظام تقنین و اعتباریات با نظام تکوینیات، رسم همدیگر هستند. از او این ناشی می شود. چون ما می خواهیم استفاده کنیم از نظام تکوین برای این که از ارزش هایی که موجود است به اغراضی که موجود نیست برسیم، و این هم درک نفس الامری می طلبد از رابطهی بین افعال با آثارش، حقوق را اعتبار می کنیم. حقوق برای این است که ما را برساند به همان چیزی که …[3]
استاد: پس حق دو حوزه دارد. یک حوزه تکوینیات دارد، هر امر ثابت نفس الامری حق است. و وقتی که حق مربوط می شود به حوزه روابط افعال و نتایج، بر آن نظامِ حقوقِ اعتباری متفرع می شود. یعنی حقوقی که اعتبار می کنند تا ما بتوانیم آن طور که مطابق نفس الامر است، به اغراض حکیمانه و آنچه که صلاحِ وصولِ به آن هاست، برسیم.
شاگرد: یعنی خود حق فی نفسه را وقتی نگاه بکنیم، حکایت از چیز دیگری دارد. مثلا بگوییم وقتی حق دارد، مثلا یکی سلطه ای دارد؛ یعنی یک …
استاد: سلطه یکی از انواع حق است.
برو به 0:28:38
شاگرد: یعنی پس خود حق از این خالی است. درست است؟
استاد: بله، مرحوم شیخ در بیع فرمودند حق، یک نوع سلطه است. یا مرحوم سید گفتند؟ علی ای حال شاید خود مرحوم شیخ اول بیع مکاسب فرمودند. و نوعا هم حق را به سلطه معنا می کنند. درست هم هست ولی حق اصل معنایش به معنای سلطه نیست. غالب موارد حقوق اعتباری که در فضای حقوق و در علوم اعتباری اسم می بریم، غالب مواردش یک نوع سلطه می آورد. به خاطر غلبه گفتند معنای سلطه می دهد. و الا ما اولا حق تکوینی داریم که به معنای ثبوت است، ولو ثبوت تکوینی در بعضی جاها، از لوازمش سلطهی تکوینی است. مانعی ندارد. و یکی هم حق اعتباری داریم که نظام تقنین است. آن هم همه جا لازم نکرده سلطه بیاورد. مثلا لکل کبدٍ حَرَّی اجرٌ. مرحوم سید در عروه مساله اش را مطرح کردند. شما در بیابان آبی دارید و می خواهید وضو بگیرید. وظیفه شماست. یک گرگی هم این جا پیدا شده از تشنگی دارد می میرد. الان گرگی که دارد از تشنگی می میرد، هیچ کس نمی گوید یک سلطه ای بر شما دارد. اما همین جا شرعا می گویند لکل کبد حری اجرٌ، جایز است آب را بدهید این حیوان بخورد وشما تیمم کنید. یعنی الان برای این گرگ تشنه یک حقی موجود است، یک حقی ثابت است. اسم این حق چیست؟ یعنی یک سلطه ای دارد؟ سلطه ای ندارد ولی ارتکاز متشرعه این جمله را می پذیرد که الان خدای متعال برای این گرگ تشنه یک حق قرار داده، چه برسد به گوسفند تشنه، گاو تشنه، آن بهائمی که ملکش هستند. مرحوم سید در عروه همه این ها را مفصل گفتند. به این جا که می رسند می گویند حتی اگریک سَبُعی تشنه است یجوز، لکل کبد حری اجرٌ، این هم خودش یک جور حق است.
الان که می گویید این گرگ حق دارد، هیچ چیز تکوینیای نمی خواهید بگویید. تکوینا چه دارد؟ یک مزاجی دارد و الان تشنه است. آب هم ندهند به او می میرد. این تکوین کار است. شما می خواهید به یک غرضی حکیمانه برسید. آن غرض چیست؟ این است که این حیوان از تشنگی نمیرد، سیراب بشود. این غرض است. حق اعتباری را جعل می کنید، می گویید چون تشنه است خدا یک حق برایش قرار داده، اگر تیمم کنی و آب را بدهی به او بخورد دیگر عقابت نمی کند. تقدم حق. خیلی روشن است، این جا بدون این که نیاز باشد که حق را سلطه معنا کنیم، حق به معنای وسیع حقوقی اش است. قبلا هم عرض کرده بودم که حق یکی از محوری ترین مفاهیم است ولی نشده بود درباره آن بحث کنیم، حالا شما که فرمودید، خلاصه اش را عرض کردم. یکی از محوری ترین مفاهیم، در بحث ما حق است. اگر خوب حق را به این معنا بفهمیم، می بینیم که تمام نظامِ این مسائل حقوق دور می زند روی حقوق نفس الامریه و تدوین و تقنین حقوق اعتباریه وفقاً للاغراض العقلائیه و الحکیمانه که شما را برساند به آن تکوینیاتی که حصولش مطلوب شماست، که از مبادی اش و از اسبابش به مسببات می رسیم.
شاگرد: توسعه اش دست معتبر است؟
استاد: عرض کنم که توسعه اش، این خیلی اهمیت دارد که حق وقتی به این صورت مطرح شد، اصلِ خودش آمد، درکش کردیم. اما در بستر تکوین، بین حقوق، بین چیزهای ثابت تزاحم می شود. الان این گرگ گرسنه است، تشنه است، خب یک انسانی هم هست، یک آب هم بیشتر نیست. این جا هر دو تا حق ثابت است، حق تکوینی را که نمی شود برداشت. یک آب که بیشتر نداریم، آن ارزش – ارزش آن چیزی است که ما را به غرضمان میرساند-، آب الان حامل ارزش است. هم گرگ را سیراب می کند، هم یک انسان را سیراب می کند. این جا ما چه کار کنیم؟ یکی بیشتر نیست، تزاحم شده. شما در مورد تزاحمِ حقوق باید تصمیم گیری کنید. که وقتی در تکوین، ملاکات و اغراض متزاحم می شوند و ارزش های ما تابِ رساندن ما به همه اغراض را ندارند، کدام یک از اغراض را جلو بیندازیم، عقب بیندازیم، ترتیب بندی کنیم. این یک فضایی است که آن وقت می گوییم توسعهی در حق، تضییق در حق، جمع بین حقوق و امثال این ها؛ مثلا تسهیل.
درست است که حق این است که دندانش را مسواک کند. چه فوایدی دارد. اما از آن طرف هم یک چیزی است که لوازمش عسر است، لولا أن أشق علی امتی لأمرتهم بالسواک. این یعنی چه؟ یعنی یک حقِ روشنی است، ما غرضی داریم که این انسان، دندان سالم داشته باشد، به آن فوایدی که پیامبر خدا صلی الله علی و آله وسلم می دانستند راجع به مسواک کردن، ما برسیم. این تکوینش می شود. حق اعتباری اش هم این است که واجب کنند که مسواک بزنید. اما یک چیز دیگر که آن هم نفس الامریت دارد این است که مقید کردن به این ها، عسر می آورد، برای کسی که صاحب این مزاج است و می خواهد تدبیرش کند. عسر هم هست، مشقت می آورد. وقتی تزاحم شد، حضرت می فرمایند حالا مستحب موکد است، ولی واجب نمی کنم. یعنی در مقام تقنین، حق اعتباری، یکی را فقط نگرفتم و بگویم واجب است، به مشقت کار ندارم. نگفتم مشقت است، به وجوب کار ندارم. بین هر دو جمع کردم. می گویم افضل است. افضلیتِ قریب به وجوب از کجا آمد؟ از مصلحت در اندرون مسواک آمد. چرا وجوب عزیمتی نیامد و افضلیتی شد؟ به خاطر این که مراعات مشقت شد. این حقوق، حقوقی است که قبلا عرض کردم به اصطلاح امروزی، حالت ارزش تابعی دارد. یعنی چند چیز را شما مجبور هستید در دستگاه تزاحم ملاکات و تزاحم حیثیات داخل کنید، خروجی اش را ببینید که خلاصه انجام بدهد یا ندهد. گاهی خروجی اش می شود که انجام ندهد، گاهی می شود انجام بدهد، گاهی بهتر این است که انجام بدهد و سائر چیزهایی که بر آن متفرع می شود.
شاگرد: خود حقانیت حق، تکوینی است یا اعتباری؟
استاد: کدام حق را منظورتان است؟
شاگرد: همین حقی که اعم از تکوینی و اعتباری است، در حقانیتش می شود گفت تکوینی و اعتباری دارد؟
استاد: اگر منظور شما حقانیتش است که مثلا بطلانِ باطل هم حق است. این منظور شماست؟
شاگرد: خود این حق بودنِ یک حق، این که یک امرِ حق واقعا حق است.
استاد: و باطل هم در باطل بودنش حقاً باطل است.
شاگرد: بطلانِ باطل هم حق است.
برو به 0:36:18
استاد: این را حقِ غیر مقابل می گفتیم. یعنی در ذیل حق و باطل یک بستری هست. که آن حقی است که نمی شود برداشت. آن حق، قابل زوال نیست. ذهن همه ما حتی بچهها به وضوح می تواند آن حقِ بستر را درکش کند. یعنی حتی به یک بچه دبستانی بگویید زید ایستاده است. درحالی که زید نایستاده است. دروغ گفتید یا راست گفتید؟ دروغ گفتید، پس زید ایستاده است، دروغ است. حالا دروغ بودنِ زید ایستاده است، راست است یا دروغ است؟ راست است. هر بچه ای می گوید راست است. یعنی می فهمد زید قائم قضیة کاذبة، صادقةٌ. این قضیه، صادقة. این صدق، صدقِ آن بستری است که مَفرّی از آن نیست.
شاگرد: مقابل ندارد؟
استاد: نه، مقابل به این معنا ندارد.
شاگرد: این که زید ایستاده است، مطلب درستی نیست. این مقابل نیست؟
استاد: این که زید ایستاده است، مطلب درستی نیست.
شاگرد : حق است. من می گویم نه حق نیست. می خواهم این مقابل نداشتن را بهتر متوجه بشوم.
استاد: الان این حقی که ما گفتیم وصف بستر است. شما از کاذب می خواهید تلقی صادق بکنید. می گویید این که زید ایستاده است، صادق است. الان این که صادق است، باطل است در بستر بطلان. اما در این که باطل است، حق است. اشکالاتی که این جا هست، تسلسلش را طور دیگری باید حل کرد. ولی الان آن چیزی که شما رنگ باطل به آن می دهید، در فضایی است که می خواهید حق و باطل درست کنید. صدق و کذب. ما یک صدقی داریم، کذب مقابلش نیست، اصلا در آن فضا مقابل ندارد. شما اگر مقابل درست می کنید، هنوز ذهن شما در فضای مقابل است. صدق، کذب. راست است، دروغ است. هر چه را درست کنید در بستری است که ذهن شما در بستر حقانیت کار می کند. یعنی واقعا یک کاذب درست می کنید. بعد واقعا یک کاذب را به جای راست جا می زنید. ببینید، باز واقعا اولش هست. واقعا یک کاذب را به جای راست جا می زنید. این واقعا اولی همانی است که مقابل ندارد.
شاگرد: الان مرحوم شیخ این جا چه کار کردند؟ مرحوم شیخ گفتند حق الرهانة نیست، حق الجنایة نیست، حق الشرکة نیست، حق الملک هم نیست، حق الاداء است. بعد هم می فرمایند حق الاداء یعنی چه؟ یعنی حقی که از عین باید ادا شود. جسارت می کنیم به ایشان و می گوییم که آقا همه آن ها هم حق بود. حق الشراکه هم باید اداء بشود، حق الملک هم باید ادا بشود، حق الرهانة هم باید اداء بشود. ایشان تعریف خاصی به ما ارائه ندادند. صرفا به ما گفتند که اولا به عین تعلق می گیرد، دوما این که آن ها نیست. حالا این که چیست، مرحوم شیخ مفهوم برای ما درست نکردند.
استاد: برای پیدا کردن معادل حق الاداء، من خیلی رفتم و برگشتم، حالا شما که فرمودید تا فردا فکرش می کنیم. من یکی که به ذهنم آمد، حق المنشئیة. حالا باید فکرش کنیم، چه بسا یک نفر یک واژه ای بگوید ببینیم خیلی خوب است. حق المنشأئیه یعنی چه؟ یعنی عینی که زکات به آن تعلق می گیرد، حق فقرا به این که منشأ حدوثِ حکمِ زکات، این عین است.
شاگرد: همان حق الزکات بگوییم بهتر نیست؟ همه این مفاهیم در آن است.
استاد: باید از بیرون بدانیم. خود واژه زکات، حتی توصیفش نمی کند. خود عنوان، وصف عنوانی نیست.
شاگرد: حق اداء هم که می گوییم، باز هم باید از بیرون یک چیزی ضمیمه بکنیم. از این باید ادا بکنیم. فقط از این؟ نه. از چیز دیگر هم می تواند ادا بکند. در این شریک هستم؟ نه. کنارش باید یک چیزی بیاید. حق الادای صرف کفایت نمی کند .
استاد: حق المَنشئیه چطور؟ زکات یعنی نمو. از آب باران گرفتی، خدای متعال این نعمت را به تو داده، حق الزکاة یعنی این عین منشأ این است که الان یک حقی برای فقرا بیاید.
شاگرد: این حق به چه صورت است؟ فقط منشأش است. از این باید بدهی؟ چیز دیگر هم می توانی بدهی؟
استاد: می توانید بدهید، منشأ یعنی …
شاگرد: حق را حضرتعالی معنا کردید. مثلا ملک، یکسری احکام و حقوقی است که عنوان ملک روی آن می گذاریم.
استاد: خب شیخ که فرمودند نمی شود. شیخ می فرمایند حق الملک نمی توانید بگویید.
شاگرد: حق هم همین است. حق هم یک سری احکامی است، به آن احکام خاص، حق الجنایة می گوییم. به آن حق الزکاة می گوییم و …
استاد: ببینید این بحث امروز ما برای فرمایش شما خوب بود. حق، یک سلسله احکام نیست. حق می تواند بستهای از سلسله احکام باشد مثل ملک. می تواند یک حق بسیط باشد. با این توضیحی که الان عرض کردم. ولذا شیخ می فرمایند زکات چیست؟ یک حق است. احکامی بعدا دارد. و الا خودش یک حق است، نوع خاصی که بر آن احکام مترتب می شود.
شاگرد: نوع خاص چیست؟ نوع خاص با احکام آن باید بیایم معنا کنیم.
استاد: فرمایش شما این است که لفظ را سپر قرار می دهید برای این که فرار کنید. وقتی می گویید حق الزکاة یعنی باز یک مجموعه چیزهایی که همه اش احکام زکات است. رساله علما را بردارید، این قسمت کتاب الزکاتش را جدا کنید، می شود حق الزکاة. یعنی همه این احکام.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
حق الزکاه، حق الرهانه، حق الجنایه، فرد مردد، فرد منتشر، تعلق زکات به عین، انواع مصدر، مصدر مبنی للفاعل، مصدر مبنی للمفعول، اسم مصدر، حاصل مصدر، اسم مصدر به معنای نفس حدث، اسم مصدر به معنای نفس الحدث، گویش، گفتار، قصاص، مجنی علیه، قصاص طریق استیفاء حق، تعریف حق، حق، اعتبار حق، تزاحم حقوق ، ارزشها و اغراض، حق المنشئیه، حق الاداء
[1] كتاب الزكاة (للشيخ الأنصاري)؛ ص: 198
[2] كتاب الزكاة (للشيخ الأنصاري)؛ ص: 205
[3] . شاگرد: در واقع مثل جنس می ماند. باید فصلش مشخص بشود تا این حق مشخص بشود که چیست.
استاد: خود حق جنس است؟
شاگرد: من تلقیام از فرمایش شما این طور است که حکایت از یک استلزام، یک روابط و نسبِ واقعی دارد، که حالا این حق متعلقش مثلا بشود حق الجنایة تا مشخص بشود این ارتباط بین چه و چه هست. چنین چیزی فرمایش دارید؟ یعنی خود حق فی نفسه مشخص نمی کند رابطه بین چه و چه هست.