1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵٠)- بررسی مسئله تابش شعاع به نقاط مرتفع

درس فقه(۵٠)- بررسی مسئله تابش شعاع به نقاط مرتفع

بررسی نسبت کذب به یونس بن ظبیان تابش نور خورشید به نقاط بلند و تعیین ضابطه‌ای برای ملاحظه آن در غروب خورشید ، مایل به صفر بودن فاصله نقطه روی سطح زمین با نقطه رأس ارتفاع؛ضابطه‌ای برای غروب
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32379
  • |
  • بازدید : 17

   بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

بررسی نسبت کذب به یونس بن ظبیان

شاگرد : من فکر نمی کنم مختلفٌ فیه باشد.

استاد : خود یونس؟

شاگرد : فقط همین که می فرمائید در ارشاد شیخ مفید به نقلی نص ائمه علیهم السلام را می آورد که این هم باز راوی یونس نیست، راوی کس دیگری است ولی می گوید یونس هم روایت می کند. اما واقعا حرفایش مختلفٌ فیه است، حتی تعبیری، آقای چیز داشتند می گفتند خیلی از چیزهایی که الان جز معتقدات ما است آنها آن موقع غلو می دانستند.

استاد : برای یونس هم همین است.

شاگرد : نه یونس، محمد بن سنان که متهم شده بود به غلو.

استاد : یکی از این دروغ های یونس بن ظبیان باید گفته شود.

شاگرد : خب همین است دیگر.

استاد : کدام یک؟ از حرف‌هایش بیاورید.

شاگرد : یکی این، یکی همان که من عرض کردم بالای قبر دختر ابوالخطاب. این که البته همه سندهای این باطل است، این هیچی.

استاد: نه، کار او را می گویم.

شاگرد : گفته است به دختر ابوالخطاب خطاب کرده است، این که چیز ندارد، کسی که این را بگوید کافر است.

استاد: در مورد او گفته‌اند کذّاب. اما این یعنی خب کاری کرده است، به عقیده خودش می گوید کذا. نه، وقتی نقل می کند دروغ بگوید، کذاب یعنی دروغگو نه منحرف، منحرف غیر از دروغگو است.

شاگرد : در مورد خطابیه است که «یدسون فی…»

استاد : خب حالا این روایاتی که در کتاب ها است، نمی دانم چندتا روایت، یونس بن ظبیان باید در همین نرم افزارهایی که فقط در مثل کافی و تهذیب و اینها می آورند که مثلا در همین ها چندتا آمده است. ببینید مثلا آنهایی که می آید که کذّاب بوده است، این کذّابی هایش چیست؟ مرحوم نوری از این روایتی که خواندیم جواب می دهند یا نه؟

شاگرد : بله، أما الخبران الاخران فحاصلهما أنّه کان خطّابیاً و من أصحاب أبی الخطاب فی حیاة أبی الخطاب إلی أن مات و هذا مما یُکَذِّبه الوجدان و إنّ خروج أبی الخطاب و هلاکه کان قبل سنة ثمان و الثلاثین و المأة فی مدة کما یظهر من الکشّی فی ترجمة أبی الخطاب فی خبر معتبر و در ادامه دارد در مورد همین که چه زمانی مرد.

استاد : و یکذّبه الوجدان چه شد؟

شاگرد : روایت را می آورند و می گویند سن او نمی خورد.

استاد : می گوید اصلا نمی شود، جور نمی شود. ایشان می گویند یکذّبه الوجدان یعنی واضحات می گوید نمی تواند یونس بن ظبیان خطابی باشد، کأنّه یک جوّی بوده است که.

شاگرد ۲: یعنی زودتر مرده است؟

استاد : حالا عبارت را نخواندند. همینطور هم بوده است، یک جوّی بوده است که در جهات مختلف یک کسی اسم او بد درمی‌رفت، رمز این چه بود؟ رمزهای مختلفی داشت، بعضی از آنها را خود معصومین فرمودند که من مثل این که خضر کشتی سالم را سوراخ کرد بعضی از شما را سوراخ می کنم که اسم شما در شیعه بد در برود که مصون بمانید از صدمه حکّام و اینها.

شاگرد: چه کسی فرمود؟

استاد : امام صادق علیه السلام به نظرم راجع به زراره چیزی گفته بودند و بعد به پسر او گفتند، به پسر او گفتند به پدرت بگو – خبر رسیده بود به او که امام صادق چیزی بر علیه او گفتند- حضرت فرمودند ناراحت نشوی، من این چیزها را می گویم برای این است که، آن آیه شریفه را خواندند «فإنطلقا حتی إذا رکبا فخرقها»، خضر و موسی سوار کشتی شدند، این کشتی سالم بود ولی خضر عمداً آن را سوراخ کرد، او گفت: «أ خرقتَها لتغرق أهلَها»، کشتی سالم را سوراخ می کنی همه غرق شوند؟ خضر جواب نداد، آخر کار که می خواست جواب بدهد گفت إنّ وراءهم ملکٌ یأخذ کل سفینة غصباً، پادشاهی بود که اینها را غصب می کرد، فأردتُ أن أعیبها، می خواستم این را معیوب کنم که مأمورهای او می بینند، بگویند این به درد نمی خورد، لااقل یک سوراخ داشته باشد برای صاحب او بماند بهتر از این است که کل این را بگیرند و ببرند. حضرت هم فرمودند اینطور است، مشکلی در تو نیست، برای این که تو محفوظ بمانی حضرت گفتند یک کلمه برای تو می گویم تا همه چیز تمام شود.

جوهای عجیبی بوده است، ما که خبر نداریم چه برنامه‌ریزی‌هایی می‌کردند، خدائی بعضی از آنها را آدم می‌بیند در کافی است و در نقل سنی ها هم مفصل است. با اینهایی که برخورد می کردند که این اسم تشیع در می رفت چه کارهایی می کردند، از علمای خودشان. عالم بزرگ اهل سنت یک مقدار احساس می کردند یَتَشیَّع، یعنی فیه هوی علیٍ، وقتی می دیدند «فیه هوی علیٍ» کار خطرناک است، مطمئن هستند این سنی بوده است و فقط یک مقدار میل او با امیرالمؤمنین بوده است، وحشت دارند، یَتَشیَّع، چه برسد به راه. لذا جوهای عجیبی بوده است.

الان ما به یک کلمه (کذاب) نمی‌توانیم او را رد کنیم. الان با نرم افزار امروزی کار خوبی است، حالا شما هم اگر توانستید، تمام روایات یونس بن ظبیان را در کل جامع احادیث مثلا نسخه سه، کل روایات را ببیند، این آدم کذّاب چه چیزهایی برای ما جا گذاشته است.

شاگرد : این مشهورین را آنوقت چه می کنیم؟

استاد : مشهورین، مانعی ندارد، اتفاقاً اشتهار او نکته قشنگی است. یعنی مشهور می شد که این معلوم و مشهور است که کذاب است.

شاگرد: درباره بقیه هم همین را می گوییم؟ ابوسمینه و چه کسی و چه کسی.

استاد: جا تا جا است، نه، نمی شود. می گویند: رجال طوری است که باید موردی نگاه کنیم، در رجال نمی شود همینطور کلی بگوییم که هرکسی را که گفتند کذاب است، فلان است، نمی شود این را بگوییم، نه، واقعاً عده ای کذاب بودند از کذاب های نمره اول، عده ای هم نه، یک حالی بوده است که حال آنها اینطور نبوده است که واقعاً باشند اما اسم آنها به این گونه در می رفته است لمصالح، برای چیزهای مختلف.

شاگرد: کأنّه حاج آقا ایشان مفروض گرفتند زمان وفات یونس را می دانیم. بعد از آن دارند «کما یظهر من الکشّی، بعد و فیه و فی الصحیحة عن مفضّل بن یزید قال قال ابوعبدالله علیه السلام و ذکر اصحاب أبی الخطاب و الغلات فقال لی یا مفضّل لاتقائلوهم و لاتؤاکلوهم و لاتشاربوهم و لاتسافروهم و لاتوارثون و الاخبار فی هذا المعنی و لعنه و لعن من بقی منهم و لعن من دخل قلبه رحمةً لهم و البرائة منهم و الاجتناب عنهم کثیر. روی الذین رووا عن یونس بن ظبیان الفضائل و المعارف و الاحکام الدینیة کإبن أبی عمیر.» این روایات لعن خطاب را همان هایی نقل کردند که از یونس بن ظبیان خودشان روایت نقل می کردند. با این که امام به آنها گفته است با آنها نشینید و مصافحه نکنید. «و الصفوان و ابن محبوب و ابن مغیرة و امثاله. فالخبر المتضمن لخطابیة یونس قدحٌ فی عمل اساطین المذهب و شیوخ الطائفة بل یظهر للمتتبع أنّ الصادق علیه السلام کان یألف یستأنس به، یعنی خلاف روایت خودشان و یخصّه بإلقاء المطالب العالیة.»

استاد: همین مطالب عالیه یکی همین روایتی است که اولین بار با این من با او آشنا شدم.

شاگرد: «و لم یعهد أنّه علیه السلام فعل بخطابیٍ قلّ مما فعل به» بعد شروع می کنند روایات و اقوال مختلف را درباره یونس و چیزهای مختلف در نقل او.

استاد: حاصل فرمایش این شد که خود امام علیه السلام گفتند متارکه مطلق کنید با خطابیه، بعد می بینیم در همان زمان خودشان و مشایخ بزرگ امامیه با او همراه بودند، پس معلوم می شود این او نبوده است، وجداناً هم که گفتند منظور ایشان این است که عملاً می بینیم که با او رابطه داشتند، چطور می تواند این رابطه باشد و در عین حال بگوییم خطابیه است؟ پس این تهمتی است به او.

شاگرد : حالا یک مقدار هم بعضی چیزها را باید گفت، بعضی مطالب که یک طور دیگری باید آنها را نگاه کنیم، حالا در مورد ایشان نمی گویم ولی بعضی از افراد بودند در آن زمان که دچار انحرافاتی شدند بعداً یا مثلا دچار انحرافاتی بودند بعداً اصلاح شدند و بعد خیلی جالب است مثلا نقل ها را ظاهراً شمردند، کسانی که خودش از ایشان نقل کرده است. اینها خرّیط فن بودند، می شناختند، همه چیز را می‌دانستند و دقت می کردند که چه چیزی را نقل می کردند اما چون آگاه به احوال بودند لذا آن چیزهایی را نقل می کردند که صحیح بوده است، مشکلی هم نداشته است، معروف هم بوده است و سند آن را مطمئن بودند. حالا بحث بر سر این است که ما چکار داریم ببینیم فلان راوی حالا خوب بوده است؟ بد بوده است؟ انحراف داشته است یا نداشته است؟ همینقدر که این اصحاب أجلّاء از او نقل کردند کفایت می کند یعنی درواقع چیزهایی از طریق آن اصحاب أجلّاء به ما رسیده است که نقی بوده است، یعنی چیزی نبوده است که دچار غلّ و غش و مشکلات بوده باشد و لذا حتی اگر ثابت هم شود ایشان دچار انحراف شده است بعداً یا یک زمانی دچار انحراف بوده است، همینقدر که اهالی فن از او نقل کردند کفایت می کند.

 

برو به 0:10:02

یعنی ما نُقل منه مشکلی ندارد.

بله.

حالا این روایت داود بن کثیر است که از ایشان نقل کرده است، داود بن کثیر عن یونس بن ظبیان قال دخلتُ علی الصادق علیه السلام فقلتُ، روایت مفصل است که آخر کار آن این است که إنّ عبدالله دخل علیک بالعصر فسئلک عمّا سئلک فعجبتُه بخلاف هذا، می گوید پیش او چیزهای دیگری را گفتید و اینها را نفرمودید، فقال یا یونس کلّ إمرء و ما یحتمله و لکل وقت حدیثه و إنّک لأهلٌ لما سئلتَ فاکتمه إلا عن أهله. این از همان روایاتی است که دو سه صفحه است در کفایة الاثر.

شاگرد: احتمال دارد بعداً خطّابی شده باشد بعد از این که این روایات را شنیده است؟

استاد: بعد از اینها خطّابی شده باشد؟

شاگرد: جمع این دو دسته روایت به این باشد. آن روایاتی که از او نقل شده است توسط بزرگان برای وقتی بوده است که هنوز خطّابی نبوده است.

استاد: یعنی بعد خطّابی شده است؟ مثلا بعد از وفات خطّاب جزو کذابین شده است، هرچه بعد از او بوده است دیگر بزرگان هم به آن اعتنا نمی کردند.

شاگرد: یک روایتی هم در ذمّ او وارد شده است.

استاد: نه، اصلا سنخ مباحث رجالی را آدم وقتی زیاد دید به روایتی که دال بر قدح های خیلی سنگین هم است در یک شخصی، صرفاً به روایت اتکا نمی کند بلکه مجموع را می بیند، چه برسد به این که یک قدح را ببیند و بگوید القدح یغلب المدح، این که هیچی. باید مجموع را ببیند و بعد جالب این است که بعد از دیدن مجموع مثلا کاری که مرحوم نوری، ده ها قرائن عقلیه، لطائف و ملاحظه کردن جبر را اعمال کند تا خودش بینه و بین الله بفهمد این ضعیف بوده است یا نبوده است. کما این که این برای همه نیاز است .

آن روایتی که گفتم حضرت اسم مشهد را بردند، روایت در همان کفایة الاثر است، علقمة بن محمد الحضرمی، می گوید حضرت فرمودند: الائمة إثنی عشر قلتُ فسَمَّها لی، قال علیه السلام من الماضین علی بن أبیطالب و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی ثم أنا، قلت فمن بعدک یابن رسول الله قال إنّی قد أوصیتُ الی ولدی موسی و هو الامام بعدی قلت فمن بعد موسی قال علیٌ إبنه یُدعی بالرضا یُدفن فی ارض الغربة من خراسان، این را امام صادق سلام الله علیه فرمودند بعد هم می روند تا آخر.

شاگرد: این هم جزو غلوها است؟

استاد: جالب این است که این کلمه غلوّ غیر از این که در آن زمان بوده است، یکی از اصطلاحات اهل سنت است. نگاه کنید ببینید وقتی اهل سنت می گویند غالیاً، کان غالیاً، نه یعنی آنها یک چیزی که الان می گویند یعنی سبئیة، جزو عبدالله بن سبا بوده است و امیرالمؤمنین را خدا می دانست؛ ولی نه آن جایی که می گویند کان شیعیاً غالیاً، غالیاً یعنی غلو این است که می گوید خلافت ابوبکر غاصبانه بود و خلیفه بر حق علی بود، کان غالیاً، اینها غلو را این می گویند حالا همینطور بیایید چیزهایی که مثلا به مقامات ائمه هم مربوط می شد یک کسی حرف آنها را بزند.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تابش نور خورشید به نقاط بلند و تعیین ضابطه‌ای برای ملاحظه آن در غروب خورشید

فرمودند: «و تقیید الصلاة.» ظاهراً دیگر چیزی از عبارت قبل نماند.

شاگرد: فکر کنم همان‌طور که فرمودید یک مقدار برای پذیرش آن چند چیز باید حل شود، یکی در آنجایی است که شخص گفت: رفتم بالای جبل، آن جبل‌هایی که اطراف مدینه بودند این‌قدر بلند نبودند و لذا این یک نقض جدی می‌شود به فرمایش شما. بگوییم حالا که آن‌طور شد، می‌دانید قطر و شعاع زمین خیلی بزرگ است به نسبت یک کیلومتر و اینها و بعید است آن اطراف مدینه یک قله هزار متر، تازه این با پا اینقدر حال داشته باشد زمان مغرب برود آن بالا که ببیند خورشید، به بالا برسد که دیگر تمام می‌شود و نباید ببیند و لذا یک جای خیلی بزرگی نبوده است، کوتاه بوده است، بالا رفته است و با این حساب با وجود این حضرت فرمودند: بر شما لازم نبود بروید یعنی نباید می‌رفتید اصلا.

استاد: همین برعکس است.

شاگرد۲: حضرت می‌گوید: بر تو همان حجت است که اینجا اصلا حساب نمی‌شود.

شاگرد۱:حاج آقا می‌فرمودند: زمانی که می‌خواهیم حساب کنیم آن قله‌ها و بلندی‌هایی که متعارف هستند، قابل اغماض هستند نسبت به شعاع زمین، اینها ملاک باشد؛ یعنی اگر ما بالای آن چیزی دیدیم.

استاد: یعنی شعاع به آن تابیده است، یعنی این کوه در طرف مغرب بوده است، اگر در طرف مشرق باشد که نمی‌رود بالا تا شمس را ببیند، شعاع تابیده است می‌بینیم. معلوم می‌شود این کوه جلوی خورشید بود و او رفت بالا تا ببیند غروب کرده است یا نه، حضرت فرمودند: لازم نبود. این ثابت نمی‌کند که آن ردی باشد بر این. علاوه بر این که حالا آن احتمال را اگر ببینیم مبادی آن صحیح است یا نه، حدود آن را حساب کنیم.

شاگرد: یعنی طرف مغرب بودن آن هم یک مقدار، گویا یک چیزی کنار روایت می‌گذارید.

استاد: چرا؟

شاگرد: احتمال خلاف هم در روایت است.

استاد: چه چیزی است؟ من که الان خلاف آن را نمی‌فهمم.

شاگرد: مشکلی ندارد، مثلا نه طرف مغرب بوده است و نه جای مشخصی معلوم نیست باشد، طرف مشرق است، چه عیبی دارد؟

استاد: این‌طرف است، بعد می‌گوید: دیدیم خورشید غروب کرده است، من رفتم بالای کوه دیدم غروب نکرده است، این‌که آفتاب تابیده است به سینه‌‌ی کوه می‌بیند این را، مشکلی نیست که بگوید باید بروم بالای کوه و آن‌ وقت ببینم خورشید غروب نکرده است. ریخت روایت صددرصدی است در این که کوه طرف مغرب است. اگر احتمال دیگری است شما توضیح بدهید. من که خواندم تا الان این‌طور بوده است. چرا؟ چون وقتی می‌گوید: خورشید پشت کوه قایم شده است ولی رفتم بالا دیدم نه هنوز غروب نکرده است، پس معلوم می‌شود این کوه در طرف مغرب بود. این راجع به این. ولی کلی اصل بحث آیا سر برسد یا نه؟ من دیگر نشد دوباره فکر کنم. یک چیزی می‌آید، فقط مهمّ این است که می‌خواهم آن اندازه‌ای که دیگر قابل تسامح نیست را به دست بیاوریم، نسبت به شعاع زمین یک میزانی هم می‌خواهد، میزان آن هم هنوز خیلی واضح به دست نیامده است که بگوییم نسبت به این کره‌ی بزرگ زمین یک کوه‌هایی هستند که زاویه‌ی آنها با سطح کره، صفر درجه هستند، و گاهی به یک جایی می‌رسیم که زاویه از صفر درمی‌آید. منظور من از صفر درجه یعنی میل به صفر. زاویه‌ی تماس بر روی کره، خطی که بر یک کره مماس می‌شود، زاویه‌ی آن کوچک‌ترین زاویه‌ی حادّه بود.به دست‌آوردن نقطه‌ی تماس چه بود؟ برای خود حد بود یا مسائل دیفرانسیل بود ظاهراً که بعد از آن هم انتگرال بود. خود این اول، دیفرانسیل بود، انتگرال هم برعکس این بود، مبادی این را به دست آوردند. از همین‌جا آن دونفر بودند که معروف بودند، چهارصد سال قبل، این دوتا همزمان به این مسائل ریاضیات رسیدند، آن آلمانی از طریق همین محاسبه به نقطه‌ی تماس رسید، نیوتن از طریق محاسبه به سرعت لحظه‌ای رسید. در کار مکانیک و حرکت و اینها بود، سرعت لحظه را می‌خواست به دست بیاورد، اینها را کشف کرد. او چه کسی بود؟ لایبنیتس آلمانی، او انگلیسی بود و این آلمانی، بعد هم دعوایشان شد، مرافعه این دوتا در تاریخ ثبت شد.نیوتن بر علیه او شکایت کرد که این حرف من را دزدیده است. می‌گویند: شکایت هم می‌کنند که مثلا از ما برداشته است. او هم همین را گفت، گفت: این علم را من کشف کردم و این از من دزدیده است؛ سرقت علمی. خیلی به دادگاه کشاند، کارهایی شد در زمان خودشان. الان منصفین می‌گویند: واقع آن این است که هردوی آنها به این رسیده بودند ولی از دو طریق.

شاگرد: چه کسی از چه کسی شکایت کرد؟

 

برو به 0:20:18

استاد: نیوتن از لایبنیتس. نیوتن انگلیسی بود، او هم آلمانی بود.

شاگرد: نیوتن را فکر می‌کنم یهودی بوده است، نبوده است؟

استاد: اسحاق، اسم او که اسحاق است، آیزاک.

شاگرد: نیوتن و انیشتین.

استاد: انیشتین یهودی است، نیوتن را نمی‌دانم مسیحی بوده است یا یهودی.

شاگرد: به اسم او می‌‌خورد که یهودی باشد.

استاد: اسحاق؟ یعنی مسیحی‌ها اسم اسحاق ندارند؟ حضرت اسحاق که به هر حال پسر خود حضرت ابراهیم است. چه مانعی دارد که مسیحی‌ها…

شاگرد: مانعی ندارد ولی معمول نیست، در مسیحیت معمول نیست.

استاد: می‌شود در شرح حالش دید. منظور این که عرض من این بود که این میل به صفر کردن و بعد حد و اینها بعداً از اینها درآمد، خیلی سابقه‌ی این فن در این سیصد سال اخیر خیلی چیزهای جالبی در این رخ داده است. آن‌وقت همین بحث ما مربوط به این می‌شود، یعنی تا یک حدی است که ما می‌گوییم: صفر، یعنی عملاً وقتی زاویه‌ها دوتا زاویه هستند اما مقدار زاویه نسبت به شعاع زمین زیر یک است، زیر واحد انتخاب شده‌ی ما است که حالا این واحد را چه چیزی انتخاب کنیم؟ من دم دستی فکر این را کردم و میزان پیدا کردن این هم به جایی نرسید دیگر رها کردم، حالا شما اگر اصل حرف را احتمال بدهید که بشود سر برسد باید مبادی آن را هم پیدا کنید. در اینجا دو سه چیز نیاز داریم.

شاگرد: ببخشید اصطلاح هندسه و اینها را شاید بلد نباشم، حالا تصوری ببینید می‌توانم داشته باشم.

استاد: فکر آن را کردید؟

شاگرد: نه، هنوز دقیق خود مسئله‌ای که فرمودید را متوجه نشدم. الان یعنی این ارتفاع کوه مؤثر است، آن چیزی که مؤثر است؟

استاد: برای این که توضیح آن را مختصر بدهم، آن توپی را که دیروز عرض کردم در نور لامپ می‌گردد، توپ را بسیار شفاف در نظر گرفتیم به نحوی که کره‌ی هندسی است، خب برای همان نقاطی که می‌گویید: نور غروب می‌کند در این توپی که می‌گردد، آن نقاط چطور نقطه‌ای بود؟ نقطه‌ای بود بر سطح کاملاً مسطح این توپ که می‌رفت پشت تا جایی که می‌رسید و مماس می‌شد، این شعاع می‌آمد و مماس می‌شد به این نقطه و رد می‌شد، غیر از این‌هایی که به او برخورد می‌کرد که دیروز عرض کردم، می‌آمد رد می‌شد، خب این مجموعه‌ی نقاطی که شعاع نور در اثر تماس با یک نقطه رد می‌شود ، این را می‌گوییم: کل اینها برای آن کره، نقاط غروب است. چرا غروب است؟ یعنی در حال گردش است، این نقطه لحظه‌ی بعد که گشت و رفت دیگر نور به آن نمی‌تابد.

شاگرد: در چه نصف‌النهار؟

استاد: در نصف‌النهار بودن آن تا چطوری حرکت کره را فرض بگیریم، بله یک حرکت متشابه سربالا و سرپائین در نظر بگیرید مانعی ندارد.

شاگرد: آن زاویه.

استاد: کره‌ی زمین، حالا ساده اول می‌خواهم فرض بگیریم که اصل فکر معلوم شود و بعد برویم بر سر خصوصیات دیگر آن. خب اینها نقاط غروب هستند که نور به آنها با اندک تماسی رد می‌شود، نقطه‌ی مماس با آنها دارد. خب خصوصیت این نقطه چیست؟ خصوصیت این نقطه این است که یک مقدار که این توپ حرکت کرد، در آن و زمان بعد این نقطه‌ی غروب می‌رود پشت و دیگر نور به آن برخورد نمی‌کند یعنی غروب کرد برای آن نقطه‌ی نورانی، این شد غروب و مستتر شد.

حالا اگر این‌طور است، الان این نقطه را که عرض کردم تا رفت آن‌طرف، روی همین نقطه‌ای که وقتی توپ شفاف بود رفت آن‌طرف و غروب شد، مثلا یک دانه‌ی ارزنی بگذارید که یک مقدار بلندتر است، به جای این که صاف باشد این دانه‌ی ارزن به اندازه یک میلی متر از سطح توپ بالاتر آمده است، خب همان نقطه‌ای که قبلاً با اندک حرکتی دیگر نمی‌دید نور را، الان این ارزنی که روی این است را وقتی تکان می‌دهید، پایه‌ی ارزن رفت دیگر نور را نمی‌بیند اما سر ارزن می‌بیند. ما می‌توانیم از سر ارزن یک زاویه بزنیم به پای آن. ببینید این ارزن نسبت به این توپ چند درجه است فاصله‌ی سر ارزن تا پایه‌ی آن و آیا آن خط مماسی که نسبت به نقطه‌ی اصلی بود، این زاویه از همان زاویه‌هایی است که نسبت به بزرگی کره میل به صفر کرده است؟

شاگرد: زاویه یا ارتفاع؟

استاد: زاویه‌ی ارتفاع آن.

شاگرد: زاویه‌ی این نسبت به کجا؟

استاد: نسبت به کجا حالا.

شاگرد: همان، این خیلی چیز می‌شود.

استاد: بله این هم کار مهمی است، دو سه تا چیز می‌خواهد که یک مقدار فکر آن را کردم و رها کردم. اصل خود این را اگر بتوانیم پیدا کنیم چیز خوبی درمی‌آید.

شاگرد: این دو خط زاویه که می‌فرمائید یعنی یکی پایه‌ی این ارزن و یکی هم سر این ارزن که…

استاد: بله یعنی دوتا زاویه رسم کنید، یک زاویه را مماس کنید برای نقطه‌ای که رفته است و الان روی پایه‌ی ارزن است، یک نقطه‌ای هم که الان آفتاب به آن می‌خورد، هنوز سر ارزن است.

شاگرد: یعنی از خورشید؟

استاد: از خورشید بله.

شاگرد: زاویه‌ی این که اصلا خیلی قابل محاسبه نیست، هیچ است.

استاد: نسبت به نقطه‌ی تماس، فرقی نمی‌کند. اگر منظور شما این است که از خورشید، نه، نسبت به نقطه‌ی تماس بیایید سر زاویه، می‌خواهم تفاوت…

شاگرد: این زاویه ما یک رأس داریم و دوتا هم ضلع.

استاد: بله رأس آن نقطه‌ی تماس است.

شاگرد: دوتا ضلع این را می‌دانیم که یک سر آنها به بالا و پایین این ارزن می‌خورد. آن رأس کجاست؟

استاد: آن رأس، نقطه‌ی تماس است. از نقطه‌ی تماس.

شاگرد: نقطه‌ی تماس.

استاد: نوری که از خورشید آمده است.

شاگرد: به کجا؟

استاد: یکی به سر ارزن و یکی هم به پای ارزن. آیا این زاویه از همان زاویه‌هایی است که در نقطه‌ی تماس…

شاگرد: نه، رأس.

استاد: رأس نقطه‌ی تماس است.

شاگرد: نقطه‌ی تماس است با چه چیزی؟

استاد: نقطه‌ی تماس شعاع با توپ، کره. همان که.

شاگرد: این که همان پایه‌ی ارزن است.

استاد: نه، این که رد شد، فرض گرفتیم لحظه‌ی بعد از آن.

شاگرد: بعد از رد شدن در هر لحظه‌ای ما یک نقطه‌ی تماس داریم.

استاد: بله بعد از آن هر لحظه‌ای یک نقطه‌ی تماس داریم، بله منظور من همین است.

شاگرد: پس درواقع ما بر اساس این که چقدر هم گذشته باشد یک زاویه.

استاد: احسنت، همه‌ی اینها دخیل است ولی اصل زاویه‌ی ما این است که آن نقطه‌ای که الان نقطه‌ی غروب است، این را رأس زاویه بگذارید بعد یک ضلع آن را وصل کنید به نقطه‌ی روی توپ صاف، یک رأس این را وصل کنید به سر کوه یا ارزنی که فرض گرفتید، این زاویه نسبت به بزرگی زمین ببینید میل به صفر کرده است یا نکرده است؟

شاگرد: نسبت به بزرگی زمین.

استاد: دوتا چیز.

شاگرد: یک زاویه را با یک زاویه باید بسنجیم.

استاد: نه، من الان مقدار قوسی که می‌زنیم را بسنجیم. این نکات خوبی است، اینها را شاید فکر کردیم.

شاگرد: یا مثلا می‌خواهید نسبت به زاویه‌ای که زمین طی می‌کند در یک زمان کوچک.

استاد: ببینید گاهی زاویه به صفر میل می‌کند. دیروز من نگفتم، دقیقاً خود زاویه، منظور من این بود. خود زاویه گاهی میل به صفر می‌کند و گاهی نمی‌کند. گاهی زاویه، میل به صفر کرده است اما این زاویه‌ی میل به صفر کرده دوتا ضلع دارد، دوتا ضلع آن را اگر در بی‌نهایت ادامه بدهیم فاصله‌ی بین دو ضلع زاویه‌ی به صفر میل کرده در ادامه دادن از میل به صفر در می‌آید، حالا عرض من همین است. ما می‌خواهیم بگوییم: زاویه‌هایی است که آن فاصله‌ی بین دوتا ضلع که جلو می‌رویم تا یک حدی باز فاصله، زیر صفر است، به یک جایی می‌رسد که فاصله‌‌ی دو ضلع زاویه از زیر صفر بیرون می آید، دیگر قابل تسامح نیست. مقصود من همین است. ولی چندتا چیز هم نیاز دارد.

شاگرد: خب اگر بخواهیم ملاک دربیاوریم، بگوییم بر اساس زمان دربیاوریم.

استاد: من الان نمی‌دانم مقصود شما چیست.

شاگرد: یعنی مثلا فرض کنید می‌خواهیم زاویه را بسنجیم با زاویه‌ای که زمین طی می‌کند زمانی که می‌چرخد به دور خودش در یک زمان خیلی قابل اغماض.

استاد: یعنی قابل اغماض یعنی باید به هر حال روی محاسبه‌ی گردش زمین، زیر صفر باشد. خب این آن‌وقت مترتب شدن حکم شرعی بر آن که بگوییم این قدر صبر کن، صرفاً باید زمان ارائه بدهیم، باید بگوییم: شما برای این که نماز مغرب بخوانید اینقدر مثلا صبر کن یا اینقدر محل احتمال این است که زاویه‌ی صفر درجه…

شاگرد: پس ما ممکن است یک چیزی داشته باشیم، هر چه این ارزن دور می‌شود از نقطه.

استاد: بله همین‌طور زاویه باز می‌شود.

شاگرد: این زاویه کوچک‌تر می‌شود، این زاویه کوچک می‌شود. آن رأس را نقطه‌ی تماس گرفتیم، این زمین است، اشعه‌ی خورشید هم که به این صورت می‌آید، اینجا وقتی مماس می‌شد روی این نقطه مماس است، این ارزن هرچه از این دور شود طبیعتاً زاویه ما کوچک می‌شود چون ارتفاع ارزن که ثابت است، این رأس هرچه دورتر شود، زاویه کوچک‌تر می‌شود، پس شاید ما بتوانیم بگوییم با یک.

استاد: و لذا وقتی می‌رسد که آفتاب از سر ارزن می‌پرد، همین کوه‌هایی که ما داریم، برای کوه‌ها می‌خواهیم بگوییم. یعنی پایین ما الان خورشید را نمی‌بینیم، ما از نقطه‌ی تماس آن‌طرف‌تر رفتیم اما سر کوه هنوز چیزی رسم کنیم بالاتر از آن نقطه‌ی تماس است، تا جایی که می‌رسد سر کوه و هم محاذی نقطه‌ی تماس می‌شود که زاویه‌ی آنها دقیقاً صفر می‌شود.

 

برو به 0:30:40

شاگرد: شاید ما بتوانیم بگوییم: یک فاصله‌ای داریم، ممکن است به یک فاصله‌ای برسیم از زمان غروبی که آن‌طور تعیین کردیم که حتی اگر بلندترین نقطه‌ی طبیعی زمین هم وجود داشته باشد، از آنجا هم خورشید، دیگر دیده نمی‌شود، می‌توانیم بگوییم: یک چنین چیزی داریم؟

استاد: اگر بلندترین فاصله زیر صفر است ما حرفی نداریم.

شاگرد: مثلا فرض کنید اورست بالاترین چیز باشد.

استاد: خب اگر هشت کیلومتر که او دارد، بعد هم ما محاسبه کردیم دیدیم هشت کیلومتر نسبت به این کره‌ی بزرگ زیر صفر است

شاگرد: نه، اصلا بحث زیر صفر نیست. ما در اینجا در این نقطه به جایی می‌رسیم که وقتی رفت و دور شد گویا ادامه‌ی آن نقطه‌ی تماس به سر کوه می‌‌خورد مثلا فرض کنید اگر ما ده دقیقه بعد از غروبی که فرمودید صبر کنیم، اگر روی اورست هم برویم باز هم خورشید را نمی‌بینیم.

استاد: بله، خب اینجا الان چطور شده است؟ اینجا یک زاویه کم می‌شود که شما گفتید، به صفر می‌رسد، یک زاویه به ازای آن بزرگ‌تر می‌شود، من با آن زاویه‌ای که بزرگ می‌شود کار دارم، زاویه‌ای که از نقطه‌ی تماس بالفعل وصل می‌کنیم به پایه اورست و ضلعی که از نقطه.

شاگرد: به سر او.

استاد: به سر او.

شاگرد: یعنی بزرگ می‌شود.

استاد: چرا دیگر، من این‌طور تصور می‌کنم.

شاگرد: یعنی کوچک می‌شود، هرچه به آن‌طرف‌تر می‌رود کوچک می‌شود. هرچه اورست می‌چرخد و به سمت شرق می‌رود زاویه‌ی آن کوچک‌تر می‌شود نه بزرگ‌تر. آن زاویه‌ای که فرمودید کوچک‌تر می‌شود.

استاد: یک زاویه‌ی دیگری الآن در تصور من است که مکمّل این است و بزرگ‌تر می‌شود. باید رسم کنیم آن را ببینیم.

شاگرد: مگر این که منظور شما زاویه‌ای باشد که از قاعده.

استاد: که از صفر درمی‌آید.

شاگرد: که از قاعده به اصطلاح بین قاعده و این دوتا ساق تشکیل می‌شود مثلا.

استاد: بله یعنی شعاع زمین هم الان مؤثر است. بعداً شعاع زمین و این که چه واحدی را برای آن در نظر بگیریم، چون واحد شعاع زمین اعتباری است، کیلومتر و متر و اینها هم فایده‌ای ندارد، ما باید از یک چیز تکوینی قرض بگیریم. گفتم چندتا چیز هنوز کمبود دارد، الان که یک مقدار فکر این را کردم ادامه ندادم. اصل خود فکر، اصل این هنوز احتمال صحت این در ذهن من است، احتمال آن که بشود سر برسانیم.

شاگرد: حالا اگر به آن سمت برویم چطور است؟

استاد: کلی فکر من این است که روی سطح یک کره آن پستی و بلندی‌هایش تا یک درجه‌ی خاصی از پستی و بلندی گویا صفر است یعنی میل به صفر کرده است اما پستی و بلندی به یک جایی می‌رسد که دیگر آن اندازه نسبت به بزرگی صفر نیست.

شاگرد: حالا اگر به این نتیجه برسیم که هیچ‌کدام میل به صفر نمی‌کنند. ببخشید همه‌ی آنها میل به صفر می‌کنند، یعنی حتی اورست هم به نسبت شعاع زمین این‌قدر چیز نیست.

استاد: بله اگر به این نتیجه برسیم خروجی بحث این است که اگر ما پایین اورست باشیم، با این که او هشت کیلومتر بالاتر است، اگر آفتاب را سر اورست می‌بینید برای ما هنوز مغرب نشده است.

شاگرد: حتی اورست تقریبی.

استاد: بله. اگر این‌طور باشد. اما اگر فهمیدیم و به دست آوردیم که کمتر از هشت کیلومتر است. نسبت به شعاع زمین اگر رسیدیم بالای دو کیلومتر این دیگر از صفر درمی آید، بالای صفر می‌شود، زاویه‌، معتنابه می‌شود. اگر دیدیم آمد بالای صفر مثلا سر دو کیلومتر، لازمه‌ی آن این است که در هر جائی که ما هستیم باید فرض بگیریم یک مناره‌ی دو کیلومتری که اگر آفتاب به آن می‌تابد هنوز نماز نشده است اما اگر بالاتر از آن شد و آفتاب به آن تابید وقت شده است. حاصل این احتمال این می‌شود که یک ضابطه‌ی دقیقی ارائه می‌دهد.

شاگرد: و اگر از آن‌طرف برویم، ببینیم مثلا فرض کنید زمانی که ذهاب حمره شد، از این‌طرف حساب کنیم، ببینیم این چه ارتفاعی اگر در آنجا وجود داشته باشد باز هم از آنجا خورشید دیده نمی‌شود؟

استاد: برای ذهاب حمره این‌طور که گفتند باید ببینیم، اگر این درست باشد که برای لایه‌ی اُزون است، لایه‌ی اُزون را باید ببینیم چند کیلومتر تا زمین فاصله دارد.

شاگرد: ذهاب حمره که شد دیگر دعوایی نیست، همه قبول دارند. می‌گوییم: در آنجا اگر با فلان ارتفاع برویم، آنجا باز هم خورشید دیده می‌شود.

شاگرد2: یا این‌طور بگوییم که تا چه ارتفاعی دیده نمی‌شود؟ البته این که می‌فرمایید: برای لایه‌ی اُزون است، اُزون این‌قدر ارتفاع دارد، برای لایه‌ی اُزونی است که لزوماً بالای سر ما دیگر نیست، بالای سر ما است آن قرمزی؟

استاد: همه جا هست، نسبت به ما اینجا رنگ آن قرمز نیست. یعنی الان همین لایه‌ی اُزون که بالای سر ما هست برای کسانی که شرقی ما هستند که الان وقت غروب آنها است، همین لایه‌ی اُزون بالای سر ما را آنها قرمز می‌بینند، چون نوری که از این رد می‌شود را آنها ببینند اُریب می‌بینند، اما برای ما همین لایه‌ی اُزون مستقیم است.

شاگرد: یعنی ما اگر تا لایه‌ی اُزون بالا برویم به محض این که ذهاب حمره شد به معنای این است که از آنجا هم دیگر تا آن ارتفاع خورشید دیده نمی‌شود،.

استاد: بله بله.

شاگرد: یعنی قطعاً بالاتر از آن است.

استاد: یعنی شعاع از اینجا رفته است. خب حالا او چند کیلومتر است؟ یک اندازه شانزده کیلومتر بود که بعد از آن تاریک می‌شود. دیروز پریروز نقل کردم.

شاگرد: ممکن است اُزون پایین‌تر از آن باشد.

استاد: خیلی باید پایین‌تر (از آن ) باشد، روی این حساب باید پایین‌تر باشد. حالا نوشته‌اند، می‌شود مراجعه کنید. یک وقتی بود می‌گفتند: سوراخ بشود یا نشود، در آخر هم شد، منطقه‌ی شمال سوراخ شد یک بخشی.

شاگرد: قطب جنوب می‌گویند، در منطقه‌ی قطب جنوب.

استاد: قطب جنوب سوراخ شد، یکی از قطب‌ها بود. اگر سوراخ شود خیلی خطر دارد.

حالا هرچه هست خلاصه این نکته مهم است که این لایه‌ی هوا این‌طور است که نور به آن می‌تابد و رد می‌شود، خودش مثل یک کوهی است. الان خود این لایه‌ی اُزون بر فرضی که این درست باشد این یک کوه است که نشان می‌دهد که شعاع خورشید تابیده است به مغرب، از اینجا.

 

مایل به صفر بودن فاصله نقطه روی سطح زمین با  نقطه رأس ارتفاع؛ضابطه‌ای برای غروب

شاگرد: تا اینجا می‌شود گفت: از استتار مطلق دست برداشتید؟

استاد: نه، عرض من این است که بزرگی هر کره‌ای یک حد صفری از زاویه را تعیین می‌کند که بالاتر از آن دیگر صفر نیست اما زیر آن صفر است به معنای این که یعنی مایل به صفر.

شاگرد: باید یقین داشته باشیم در سطح زمین غروب شده است، باید یقین داشته باشیم که مثلا در فلان طبقه، مثل همان مثالی که من زدم صد طبقه، دیده می‌شود.

استاد: من ضابطه ارائه می‌دهم که نسبت به بزرگی کره‌ی زمین معلوم می‌شود، یعنی حرف وحید بهبهانی که دیروز صحبت آن شد، وضوح آن تا إلی نهایة نرود.

شاگرد: یک چیزی شیخ طوسی دارد که بعدش صاحب‌جواهر رد می‌کند می‌گوید: این را هیچ‌کس نمی‌گوید.

استاد: که به مناره بتابد، من برای همین می‌گویم که این‌طور نیست که اگر به مناره‌ی اسکندری آفتاب تابید: بگوییم مغرب شده است. چرا؟ چون مناره‌ی اسکندریه برای ما که کنار مناره هستیم، این ارتفاع نسبت به بزرگی زمین صفر است، یعنی هنوز خورشید برای ما طالع است، نگویید برای من غارب است.

شاگرد: پس از آنجا هم باید بپرد.

شاگرد2: چه دلیلی داریم؟ ما اگر بخواهیم.

استاد: دلیل را دیروز اول گفتم، کلی بحث این بود که در هر کره‌ای وقتی کل کره را می‌خواهیم بگوییم: نقاط غروب دارد، ببینید از ابتداء تا اینجا شروع کنید، یعنی یک کره‌ای را در نظر بگیرید به عنوان یک توپی، وقتی این کره در نور می‌گردد ، شما می‌گویید: این کره یک طرف تاریک دارد و یک طرف روشن. این چیز خوبی است. پس می‌گویید: یک لیلی دارد و یک نهاری دارد و یک نقاط غروب و طلوعی دارد. عرض من این است که این نقاط، نقطه‌ی تماس هستند و زاویه تشکیل می‌دهند، وقتی زاویه‌ی ما مائل به صفر است باز می‌گوییم به آن نقطه غروب ولو یک مقدار به پشت رفته است.

بله وقتی دقیق در نظر می‌گیرید، وقتی یک مقدار این نقطه‌ی تماس رفت پشت، درست است رفت پشت اما زاویه تشکیل می‌دهد ولی نسبت به بزرگی توپ، آن زاویه مایل به صفر است یعنی گویا زاویه نیست. یعنی پس گویا هنوز آن نقطه در نقطه‌ی تماس است.

لذا می‌گوییم: نقاط تماس یک نقاطی هستند روی کره نه نقاط ریاضی، یک نقاط پهن کشیدنی هستند. می‌گوییم: مثلا این نقطه‌ی تماس است به این معنا که یعنی این محدوده، همه مایل به صفر هستند.

شاگرد: شاید منظور شما درواقع این باشد که مثلا یک مثلثی تشکیل شود که به اصطلاح قاعده‌ی پایینی آن، درواقع نقطه‌ی مورد نظر را به نقطه‌ی تماس وصل کنم، این می‌شود یک وتر دایره، درست است؟

استاد: و این فاصله بالنسبة صفر باشد.

شاگرد: نه، حالا ما این فاصله را چیز کنیم، بعد دوتا خط. دوتا نقطه تشکیل شود، از دوتا نقطه دوتا خط مماس کنیم بر دایره، دوتا زاویه دوطرفه که متساوی الساقین هم هستند، دوتا زاویه تشکیل می شود، فرمایش شما این است که اگر این زاویه‌ها میل به صفر کردند.

استاد: نه خود زاویه‌ی آن دقیقاً. چون زاویه‌ها وقتی دور می‌شوند، زاویه همان زاویه‌ی میل به صفر است. من آن فاصله را می‌گویم، چرا؟ چون کار ما با ارتفاع است، همین ارتفاع هرچه زاویه‌ها جلو می‌روند.

شاگرد: از فاصله این دو نقطه نسبت به شعاع زمین میل به صفر می‌کند.

استاد: احسنت.

شاگرد: پس کاری به کوه و اینها نداریم.

 

برو به 0:40:48

استاد: بله، من کوه را بعداً شاهد می‌گیرم که وقتی من از آن نقطه‌ی دقیق ریاضی غروب رفتم پشت آن، برای من غروب کرده است که پایین کوه هستم اما سر آن چون فاصله‌ی من تا سر کوه مایل به صفر است نسبت به شعاع زمین، مثل این است که هنوز با این که پشت افق رفتم هنوز مثل این است که نرفتم، چون صفر هستم. من در نقطه صفر غروب هستم، باید بیشتر بروم تا از نقطه صفر دربیایم.

شاگرد: خب اگر گفتیم ملاک، همان نقطه‌ی صفر است، چه دلیلی دارد عدول کنیم؟

استاد: این خوب است دیگر، پس هر ارتفاعی هم که در این محدوده است اگر نور خورشید به آن تابیده است برای من است.

شاگرد: کاری نداریم به آن، چه نیازی دارد به آن کاری داشته باشیم؟ عرض ما این است که ما چه چیزی، چه اجبار‌کننده‌ای از طرف روایات داریم که عدول کنیم از نقطه‌ی تماس؟ بله می‌فرمائید بروید ببینید.

استاد: رمز آن همین بود که مرحوم وحید گفتند، غیر از مبنای فرمایش شما. شما می‌گفتید: وقتی بخوابد کافی است. ما می‌گوییم: حرف وحید، این شروع حرف ایشان جزو  بدیهیات شرع است که کسی که نشسته است خورشید را  نمی‌بیند اما وقتی بلند می‌شود بگوید: الله اکبر، خورشید را می‌بیند، این نمی‌تواند بگوید: الله اکبر.

شاگرد: چرا نشود؟

استاد: حالا ببینید شما می‌خواهید بحث کنید و مبنا را عوض کنید، آن که حرف دیگری است.

شاگرد: بر مبنای وحید.

استاد: بله دیگر. من می‌گویم :اینها را جزو واضحات به حساب می آورند.

شاگرد: عرف این‌طور می‌فهمد.

 

وسعت نقطه‌ی تماس شعاع نور با زمین

استاد: حالا آن مبنای شما همان توپ‌های صاف است که صرفاً نقطه‌ی تماس را در نظر می‌گیرید و هیچ. من می‌خواهم عرض کنم چرا نقطه‌ی تماس ریاضی؟ ما نقطه‌ی تماس را چه چیزی در نظر می‌گیریم؟ بر مبنای حساب‌های ریاضیات عالی؛ آنهایی که در خارج انجام می‌شود در نظر می‌گیریم که یعنی هرکجا زاویه‌ها میل به صفر است می‌گوییم: صفر، زاویه است روی مبنای شما اما باز مایل به صفر است. پس وقتی مایل به صفر است، آن هم نقطه‌ی تماس است ولو نقطه‌ی تماس شما نیست، یعنی پشت آن رفته است. عرض من این است، آن‌وقت برای حرف جناب بهبهانی یک ضابطه‌ای می‌شود.

شاگرد: اگر شما گفتید در نقطه‌ی تماس می‌شود نماز خواند.

استاد: نه، نقطه‌ی تماس را باید رد شویم و لذا می‌گویم: تا سر ارزن خورشید دارد…

شاگرد: می‌خواهید بیایید روی سبق، یعنی بگویید: من باید حتماً سابق باشم، غروب باید سابق باشد.

استاد: بله دیگر تا غروب نشود که ما نماز نمی‌خوانیم. غروب چه زمانی است نسبت به این نقطه‌ی ما؟ غروب وقتی است که این نقطه‌ی وسیع نه نقطه‌ی ریاضی، این نقطه‌ی وسیعی که در محدوده‌ای است که میل به صفر کرده است که یک نقطه است یعنی همه‌ی آنها صفر است اما چون میل به صفر کرده است می‌گوییم: یک نقطه‌ی وسیع.

شاگرد: احسنت، حالا فرمایش شما را این‌طور تقریر کنیم که اگر دقیقاً ما در آن نقطه باشیم.

استاد: یعنی ریاضی آن.

شاگرد: چطوری این خورشید را می‌بینیم، هنوز غروب نشده است باید رد شویم از آن، درست شد؟

استاد: بله.

شاگرد: و همان‌طور است اگر در آن نقطه‌ی بزرگ باشیم.

استاد: اصل مقصود من همین است، یعنی مادامی که رفتیم از آن نظر ریاضی پشت افق اما چون درآن محدوده‌ی نقطه‌ی وسیعی هستیم که میل به صفر کرده است و نقطه است، روی این محاسبه نسبت به شعاع زمین، این خیلی مهم است. یعنی توپ ریز آن نقطه‌ی وسیعش هم خیلی ریز است اما کره‌ی زمین نسبت به بزرگی که دارد نقطه‌ی آن هم بزرگ است.

شاگرد: اما این دوتا روایت را با ضعف سند بیان می‌کنیم، چون الان ایشان اشاره کردند، به اندازه‌ی یک رکعت طول کشیده است که این تا سر کوه رسیده است. یکی هم آن روایتی که می‌گوید :…من مکّة.. اگر کسی آن را  به‌خاطر ضعف سند رد کند که خب هیچ، ولی خب دلالت را… عرف همین‌طور می‌فهمد یعنی عرف واقعاً می‌خندد که بگوییم: اینجا وقت شده ولی در طبقه‌ی سوم نشده، پس این روایات را باید مشخص کنیم.

استاد: خب این بحث ما الان بحث روائی نبود.

شاگرد: بحث اعتباری بود.

استاد: دیروز عبارت مرحوم وحید را خواندیم که از یک چیزهای واضحی شروع کرده بودند از همین‌ها. کسی نشسته است بایستد می‌بیند، بنشیند بگوید: الله اکبر، خب نماز نشسته، به این صورت.

شاگرد: مثل همین که شما فرمودید این‌طرف و آن‌طرف.

استاد: بله، ایشان از اینجا شروع کردند. می‌گویند: پس باید طوری باشد که به هر حال هرچه بالا برود شعاع شمس به آن نتابد.

شاگرد: مثلا یک پرنده‌ای، کبوتری بال زد.

استاد: بله یا هواپیمایی رفت یا اسکندریه بود، مناره‌ی آن بود اینها را نبیند. مرحوم وحید اینجا گفتند. عرض من این است که این خیال می‌کنید «بلغ ما بلغ» و در تحت هر شرایطی نیست.

شاگرد: نه، این بله درست است.

استاد: پس حالا چه؟ می‌خواهم ضابطه بگویم.

 

 

اهمیت ارائه ضابطه برای مسئله تابش نور خورشید به نقاط مرتفع

شاگرد: استاد در همین حرف وحید هم این دوتا روایت بود. مردم نماز می‌خواندند این تا سر کوه رفته است، ظاهر آن این است که نماز آنها ادامه داشت و هنوز تمام نشده بود. این کوه باید خیلی کوتاه باشد که در عرض دو سه دقیقه بشود رسید ، آنها نماز می‌خوانند و همانطور که می‌گوید..من المکه. البته آنها وسیله داشتند ولی می‌گوید: ما یک رکعت را از دست دادیم. آن‌وقت این حرف وحید هم عرفی است ولی باید این دوتا را روایت بررسی کرد البته اگر سند آنها را قبول کنیم.

استاد: یعنی با این حرف جور کنیم آن را.

شاگرد: بله.

استاد: خب حالا باید فکر کنیم درباره آن که بعداً اگر این ضابطه درست شد. الان در خودش حرف داریم که این‌طور ضابطه چه می‌شود؟ چندتا پارامتر بخورد؟

شاگرد: در ریاضی آری ولی عرف همین‌طوری می‌فهمد.

استاد: عرف یعنی «بلغ ما بلغ» و در تحت هر شرایطی می‌گوید: غروب نشده است؟

شاگرد: نه، آن مقداری که الان با وسائل الان. یعنی با وسائل آن موقع.

استاد: با وسائل الان.

شاگرد: همین که پرنده‌ای اگر بال بزند می‌گویند: این آفتاب است، مثلا در نماز صبح کسی از خواب می‌پرد پرنده بال می‌زند.

استاد: می‌گوید آفتاب است، درست است، اما اگر همین شخص وقت غروب یا صبح هواپیما برود و در آن بالا ریز است، خورشید در آن می‌افتد و می‌بیند، می‌گوید الان آفتاب هست یا نه؟ خب ضابطه داریم یا نداریم؟ می‌گوید یا نمی‌گوید؟

شاگرد: باید با آن زمان بسنجیم.

استاد: نه، آن زمان و این زمان ندارد. ارتکاز عرف مهم است، همان زمان هم اگر این هواپیما را عرف ببیند که این‌قدر بالا است، خورشید در آن افتاده است می‌گوید خورشید طلوع کرد؟

شاگرد: جبال عالیه و بلند هم آن موقع بوده است.

استاد: جبال عالیه، چقدر عالیه؟ ما دنبال همین هستیم. ببینیم کوه مثلا اگر هشت کیلومتر که کم نیست، اورست از سطح دریا البته هشت کیلومتر است. فرض بگیریم ما پایین آن هستیم، یک مناره‌ای است مثل اورست، هشت کیلومتر، ما سر این را نخواهیم دید، ده کیلومتر، هشت کیلومتر، یک فاصله بسیار دوری است هشت کیلومتر. خب اگر الان دیدیم آفتاب سر آن هشت کیلومتر افتاده است، شما می‌گویید خورشید اینجاست، طلوع کرد؟ عرف می‌گوید یا نمی‌گوید؟ به خیال من می‌رسد که نمی‌گوید، برای عرف خیلی واضح نیست. پس ضابطه چیست؟ چطور برای طبقه‌ی اول خانه خودش را می‌گوید ولی برای مناره مسجد که مؤذن بالا رفته است و خورشید را می‌بیند می‌گوید غروب نکرده است و مؤذن می‌بیند. چرا برای این هشت کیلومتر کوه حاضر نمی‌شود؟

شاگرد: از دو طرف، هم از طرف ارتفاع و هم از طرف حرکت به سمت مغرب.

استاد: بله و برعکس آن برای طلوع. همان شیرکوهی که من عرض کردم، شیرکوه اگر کنار یزد باشد سخت است، سه کیلومتر کوه یزد است اما پایین کوه باشیم می‌بینیم به سر کوه زد، این یک جور است.

شاگرد: کسانی که به کوهنوردی رفتند، وقتی صبح پای کوه رسیدند چه می‌گویند؟

استاد: من همان سر کوه می‌گویم آفتاب زد، تمام.

شاگرد: و برعکس، شب دم غروب چه می‌گوید؟

استاد: اما دماوند هشتاد کیلومتر مثلا از شاه عبدالعظیم فاصله دارد، نمی‌دانم بیشتر یا نه.

شاگرد: خب بله یک شهر دیگری است، او یک شهر دیگری است، عرفاً هم دوتا هستند.

استاد: ولی می‌بینیم آفتاب سر دماوند تابید، چه می‌گوییم؟

شاگرد: شهرری، نمی‌شود بگوییم دماوند با حکم شهر ری یکی است.

استاد: احسنت، همین را می‌خواهیم بگوییم، یعنی عرف بین اینها تفاوت می‌گذارد، کما این که دیروز تشریف نداشتید برای شیرکوه یزد گفتم. گفتم چهل کیلومتر طرف غرب یزد است، وقتی خورشید طلوع می‌کند حدود هفت هشت دقیقه زودتر سر کوه می‌افتد، قشنگ می‌بینیم، به وقت طلوع می‌بیند آفتاب سر شیرکوه زده است اما خیلی مانده است تا دل کویر یزد آفتاب بیاید. پس آن فاصله هم مهم است، همه‌ی اینها دخیل است.

شاگرد: پس با این حساب با چه فرمایشی، طرف طلوع را هم باید ملتزم شویم، این مشکل ما است.

استاد: فرقی نمی‌کند، اگر این ضابطه را بگوییم می‌گوییم اما صحبت بر سر این است که ضابطه اگر ملتزم شویم و ضابطه پیدا کردیم حتی عرف متشرعه تحاشی ندارد از آن. چرا؟ چون می‌گوییم: یک کوهی است که این اندازه اگر آفتاب افتاد عرف می‌گوید: طلوع کرد و نماز شما قضا شد.

 

برو به 0:50:03

شاگرد: یا یک فاصله‌ای اگر آن‌طرف دید شما هم خیلی تحاشی نمی‌کنید از این که دیده شد، مثلا هشت کیلومتر آن‌طرف از شما، ده کیلومتر آن‌طرف‌تر از شما. مثلا فامیل شما است ولی خانه‌ی آنها شهرک‌قدس است، زنگ زد وگفت. آفتاب طلوع کرد، شما هم قبول می‌کنید که طلوع کرده است.

استاد: به آن اندازه‌ای که بله در محدوده‌ی میل به صفر هستیم، اینها مانعی ندارد ولی دو سه چیز می‌خواهد، تا اندازه‌ای که فهم قاصر من است و جلو رفتم، دو سه تا چیز دیگر را باید ضابطه پیدا کنیم تا بتوانیم این نقطه‌ی وسیع را دقیق محاسبه کنیم و به دست بیاوریم، حالا اینها در کار آنها چیست ؟ اگر حوصله کردید و روی اینها فکر کردید ببینید اصل حرف درست است یا نیست؟ ثانیاً ببینید می‌توانیم این‌طور ضابطه‌ای را قرار بدهیم یا نه؟ من امروز بنا نداشتم اینها را بگویم.

شاگرد: بحث خیلی خوبی است و اتفاقاً خوب است بحث ذهاب حمره را یک بازنگری کنیم. آن اندازه‌ای که به دست می‌دهد، حالا اگر ده کیلومتر است یا هرچقدر است نسبت به شعاع کره‌ی زمین چقدر است.

استاد: بله اگر واقعاً این شعاع متناسب باشد که خودش یک نحو تأییدی است برای قول مشهور روی این ضابطه، یعنی می‌گویند: اصلا همین فاصله نشده است، این فاصله نیاز است، برای بزرگی زمین این فاصله، فاصله‌ای است که شما در ذیل آن نقطه‌ی وسیع میل به صفر دارید. اگر این‌طور باشد خیلی خوب است.

شاگرد: وسیع هم نمی‌شود، ده کیلومتر.

استاد: بله، اندازه است، حساب آن فوری با نسبت‌سنجی زود پیدا می‌شود، به شرطی که آن مبادی محاسبه را به دست بیاوریم، چه چیزی را باید حساب کنیم؟ چندتا زاویه دخیل است؟ فاصله‌ها چطور صورت می‌گیرد، اینها الان در ذهن من هنوز صاف نشده است ولی اصل خود ایده  در ذهن من آمده است شاید بد نباشد.

شاگرد: پس ممکن است یواش یواش به قول مشهور نزدیک شویم.

استاد: ما که خدائی الان فقط تصور حرف علماء را می‌کنیم. همه‌ی اینها تقریر است، این حرف را تقریر کنیم و جا بیندازیم، آن حرف را جا بیندازیم، بعد مجموع اینها. من این قضیه هواپیما که نور در آن می افتد برای استتار از افق مستوی شبهه‌ای است که چندین سال در ذهن من بوده است، خلاصه باید حل شود. یعنی این‌طور نیست که ما بگوییم خورشید در هواپیما می‌افتد و به همین راحتی از آن رد شویم بگوییم خب افتاده است که افتاده باشد، من این پایین هستم نماز خودم را می‌خوانم. از بقعه‌ی ما خورشید غروب نکرده است، این را باید چکار کنیم؟

از طرفی دیگر خب هواپیما ضابطه ندارد، تا کجا بالا می‌رود؟

شاگرد: نه دیگر، به‌طور معمول، بله ما هواپیما داریم، فضا‌پیما هم داریم.

استاد: همین حمره وقتی این‌طرف مغرب می‌آید، در همین حمره اگر هواپیما رد شود باز خورشید را می‌بینیم.

شاگرد: می‌بینیم، اگر می‌بینیم که دیگر مشکلی نیست.

استاد: خب آفتاب می‌افتد، من نماز بخوانم یا نخوانم و حال آن که شرعاً قطعا غروب شده است.

شاگرد: نه، خیلی فرق می‌کند.

حمره‌ی مشرقیه خب رد شده است.

نه، خیلی فرق می‌کند که.

استاد: حمره‌ی مشرقیه رد شده است و به طرف مغرب آمده است، در این طرف مغرب هواپیما رد می‌شود و خورشید در آن می‌افتد.

شاگرد: شما می‌دانید هواپیما جای دیگری است.

دوتا قول داشتیم، بنابر آن قول چیز شد.

استاد: نه، کاری به قول نداریم. می‌خواهم بگویم: میزان اگر این است که خورشید برود این هم افتاد، هنوز نور او افتاده است، این را چه کار کنیم؟ یعنی جمع أمر متعبَّدٌ فیه و منقول  با امر اعتباری، جمع کنیم آنها را که با یکدیگر سازش داشته باشند، یعنی با این که خورشید در بقعه‌ی ما هنوز هست.

شاگرد: راحت است. در این شک نیست، ما اعتبار را همیشه جایی می‌آوریم که دو سه قول است و نمی‌دانیم کدام درست است، یک چیزی ولی وقتی می‌گوییم: صاف است، یقین داریم این‌طور است، خب تعبد این‌طور گرفته است.

استاد: عملاً مشکلی نداریم.

شاگرد: حتی فتوا؟

استاد: ولی خود شما می‌گویید: وقتی تعبد برای ما صاف است اعتبار را کنار می‌گذاریم، ولی اعتبار را به این زودی نمی‌شود کنار گذاشت. یعنی ما چه بسا بد فهمیدیم نص را که ما مشکل داریم در این که می‌گوییم: ما متعبد هستیم به یک چیزی خلاف اعتبار. بله اگر ثابت شد، هیچ کاری نمی‌توانیم انجام بدهیم ، فرمایش شما است، می‌گوییم نص است و مطلب برای ما ثابت است، اعتبار را رها کنید اما اگر یک جایی رسیدیم به این که تعبد با اعتبار تصادم دارند، به خیال ما اینجا باید یک مقدار بیشتر صبر کنیم ببینیم آیا این اعتبار را کنار بگذاریم و تعبدی را بپذیریم که ما فهمیدیم یا اگر استظهار دقیقه‌ای از نص «متعبدفیه»و موردتعبد کنیم، برویم و برگردیم و خوب مراد را بفهمیم می‌بینیم با اعتبار هماهنگ است. این از جاهایی است که می‌شود صبر کنیم و الا اگر ثابت شد، فرمایش شما صحیح است.

شاگرد: حاج آقا این که گفتند: در زمان معصوم هواپیما نبوده است ولی خود تکه‌های ابر که پایین هستند، من دیدم بعضی وقت‌ها که هواپیما از اینها بالاتر می‌رود و بعد بالای اینها دوباره یک‌سری ابرهای دیگری است. بعضی وقت ها غروب شده است ولی نور به این تکه های ابر می‌خورد.

استاد: این هم حرف خوبی است، الان در نظر من نبود، ابرهایی هستند که اصطلاحاً به آن می‌گویند: سیروس، خیلی اوج می‌گیرد و خودش اصلا ابر نیست، لایه‌های یخ است، اینها اگر در وقت‌های زمستان باشد خیلی خوب نور خورشید را منعکس می‌کند یعنی یک چیز زردی می‌شود. اینها از آنهایی است که در همه زمان‌ها بوده است.

شاگرد: ابرهای پایین نه آن بالا، همین ابرهای مشکی که بعضی از روزها می‌آید پایین است، من دقت کردم هواپیماها بعضی وقت‌ها از اینها رد می‌شوند می‌روند بالا‌ی اینها پرواز می‌کنند. من دیدم در همین‌ها بعضی وقت‌ها نور می‌افتد، ولی غروب هم شده است.

استاد: خیلی قشنگ است، یک دیوار بلندی است که درست آفتاب در آن افتاده است، من هم دیدم بله.

شاگرد: عجیب این است که هیچ‌کس سؤال نپرسیده است از امام معصوم. آن موقع هم بوده است یکی نگفته است ما در ابر دیدیم باید چکار کنیم؟ حداقل به عنوان.

استاد: شاید هم بوده است و ما ندیدیم. در روایت که نیست چنین چیزی ولی جای فکر هست در این که خلاصه این ابر که نشان می دهد ذهن عرف چه می‌گوید، می‌گویند: خورشید غروب کرد یا نکرد؟ بد نیست ادعای این که بگوییم: عرف می‌گویند: کرد. آفتاب در ابرها افتاده است ولی برای ما غروب کرده است.

شاگرد: شاید وجه عدم سؤال همین بود که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد این مشکل باشد.

استاد: این عدم غروب را.

شاگرد: بله، هیچ‌کس دیگر سؤال نپرسیده است از امام.

شاگرد2: ولی خب فی‌الجمله دغدغه‌هایی همیشه برای مثلا یک‌سری که مثلا من در اینجا هستم و کسی دو کیلومتر آن‌طرف‌تر است.

استاد: خود فاصله داشتن یعنی انفصال اتصال. کوه به ما وصل است، پایین است، خانه این‌طور است اما ابر بالا رفته است، خود عرف وقتی یک چیزی منفصل بود و بالا رفته است، گویا این را یک چیز دیگری می‌بیند، برخلاف مناره‌ای باشد که همان‌جا تا کنار خود ابر برود، این چون وصل است به ما یک طور دیگری نگاه می‌کند آن را، این هم  هست [و از جمله] ظرافت کاری‌هایی [است که ] در ذهن [ می آيد ].

 

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است