1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴)- نفس الامریت داشتن اعتباریات، تقسیم اعتبار به حکیمانه،...

درس فقه(۴)- نفس الامریت داشتن اعتباریات، تقسیم اعتبار به حکیمانه، سفیهانه و غلط

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13068
  • |
  • بازدید : 78

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

افراط و تفریط در طرح تکوینیات در فقه

شاگرد : حاج آقا این اشکالاتی که شما فرمودید اشکال اولی که به آشیخ محمد حسین اصفهانی فرمودید که «لم یوجد ما له مطابقٌ فی الخارج» فرمودید در عالم جسمانی همین طور است، اما اگر منظورتان عالم جسمانی نیست فتامّل، یعنی در آن تامّل و اشکال است. این فرمایش شما خلط بین اعتبار و تکوین نیست؟ آیا در فقه اینطور بحث کردن – بحث تکوین را پیش کشیدن- درست است؟

استاد : افراط و تفریط در این فضا صورت گرفته. یعنی شما می‌گویید در فقه بحث تکوین بکنیم، بلا ریب بحثش را کردند، یعنی برهه ای از بحث های هم فقهی و هم اصولی، احکام تکوینیات را در تشریعیات می آوردند. مثلاً اگر می‌گویید بیع و عقد سبب است – در مکاسب نگاه کنید- خیلی ها احکام تکوینیِ اسباب را می آورند و این جانب افراط در کاربرد احکام تکوینات در فقه و اصول است. در این فضا اعتباریات مطرح شده که آن طرفش یک نحو تفریط است، یعنی وقتی گفتیم این کار غلط است، چرا اشتباه کردید؟ فقه که از علوم اعتباری است. برهان بردار نیست که شما بخواهید در فقه با صغری و کبری و ریاضیات و فیزیک و این‌ها دست و پنجه نرم کنید. علومِ اعتباری است. اعتباریات بِیَدِ المُعتبِر. تکوین نیست که شما بخواهید …!

جانب تفریطِ بحث این است که -عملاً هم همین طور شده- که کلاً نفس الامریت داشتنِ این مسائل کنار رفته. چون ذهنیتِ من آن بود، اینجا که بحث می‌کردیم، تمام تلاش من این بود که کاری نکنیم ارتکازیاتی که قبل از کلاس داریم خدشه‌ی ناحق ببیند. ملاحظه می‌کنید؟ این اشکال و سوال و جواب و … برای همین بود. درست است که علم فقه از علوم اعتباری است و ما اگر بخواهیم احکام تکوینیّات را در اعتباریات بیاوریم، داریم خلط می کنیم و کار اشتباهی می کنیم. اما اینکه پس علوم اعتباری هیچ پشتوانه ای از نفس الامریت، برهان، استدلال و … ندارد. این پس ، با آن پیش نمی آید. یعنی در یک سطحی (به اصصطلاحی: level) از فقه، چرا! واقعا بعضی جاها اعتباری است و نباید خلط کنیم . اما این منافاتی ندارد با این که فقه یک زیر ساختی دارد که آن حتماً نفس الامریات و تکوینیات است و نسبت به آنها برهان می آید و ما اگر از آن غضّ نظر بکنیم، اصلاً خودمان را محروم کردیم و چقدر هم گیر می‌افتیم. حالا بعداً موارد و شواهدش را می آورم.

شما همین مرحوم اصفهانی رضوان الله علیه که این مباحث را پایه ریزی می کنند را در بحث حسن و قبح ببینید. در المنطق مرحوم مظفر داشتند. شاید در اصول فقه‌شان هم بود. مشهورات و حسن و قبح را چطور معنا می کردند؟ «لو خُلّی الانسان» -همان عبارت ابن سینا را می آورند- «لو خلّي الإنسان و عقله المجرّد و وهمه و حسّه . . . لم يقض بها الإنسان طاعةً لعقله أو وهمه أو حسّه»[1]. همین طوری ما باشیم و بگوییم «صدق حسن است»، حسن یعنی چه؟!  بعد میگفتیم حسن و قبحِ ذاتی هم داریم یا نداریم؟ ذاتی داریم به معنای «تطابق آراء عقلاء». اینکه حکم می کردیم «العدل حسن»، «الصدق حسن» «لا واقع لها الا تطابق آراء العقلاء». عقلاء این را اعتبار می کنند، و هیچ چیز دیگری هم ندارد. این عباراتی است که تکرار می شود. هر چند ما دنبال این‌ها گشتیم و به آن آقایانی که فلسفه اخلاق بحث می‌کردند عرض کردم، آن‌ها پیدا هم کردند؛ مگر می شود انسان یک چیزی در کلاس بگوید، بعد آن ارتکازیات واضحی که دارد تا آخر از قلم خودش نیاید. حالا همین جا یک سوال؛ وقتی شما می گویید «لا واقع الا تطابق آراء العقلاء» این تطابق جزافاً شده؟ صُدفةً شده؟ یا نه، میزان داشته؟ خب چرا تطابق شده؟!

شاگرد : خودشان هم می گویند «بماهم عقلاء»

استاد : بله، «بماهم عقلاء» عقل دارد درک می کند و بعد هم تطابق می کنند. آخر چرا ما بگوییم «لا واقع و لا برهان علیها»؟! اگر عقلاء یک چیزی را درک کردند و بر آن تطابق کردند، چرا برایش برهان نیست؟ این‌ها چیزهایی است که ما برای همین تلاش می کنیم. ما تلاشمان این است که براهین طوری نباشند که وقتی در یک سطحی از فقه و انشاء و احکام اعتباری، بحقٍ اعتباریات را توضیح میدهد، لازمه اش این باشد که بگویند اگر اعتباریات پشتوانه ای هم دارد، فقط یک مقوله ای بوده که ما آن را اعتبار کردیم. ملک اعتباری است. پشتوانه ای از واقعیت دارد یانه؟ بله، یک ملک مقولی داشتیم، که اعتبارش کردیم برای کتاب. لکن فقط این نیست، اینکه درست است که ملکِ مقولی پشتوانه ای برای اعتبار ملکیت بوده؛ اما غیر از آن پشتوانه، الآن خود ملکیتِ اعتباری در مورد کتابی که مملوک شماست، ملکیت در یک سطح خاصی از آن اعتبار است – درست هم هست- اما پشتوانه ای دارد وراء اینکه از او گرفته باشید. همین الان پشتوانه ای دارد که پشتوانه‌ی او، نفس الامریت دارد، پشتوانه ای دارد که تکوینیّت دارد و احکام بر آن بار می‌شود.

جواز اختلاف آراء در حقائق نفس الامری

شاگرد : اگر نفس الامریّت دارد پس چرا تغییر می کنند؟

استاد : اگر همه بدانند، آراء تغییر نمی کنند.

شاگرد1 : اکثراً ملکیت ها را مختلف برداشت می کنند. ملکیت در بین اقوام مختلف، احکام مختلف دارد. اگر واقعاً یک نفس الامری دارد، پس این تفاوت از کجا ناشی می‌شود؟

استاد : یعنی تعریف نفس الامری این است که در آن اختلاف نباشد؟!

 

برو به 0:07:23

شاگرد 1: شما می فرمایید یک واقعی است دیگر.

استاد : هر چه واقع هست – که واقعا هم واقع است- در آن اختلاف نمی شود؟

شاگرد2 : اگر آن واقع را بفهمند، اختلاف نمی‌شود.

استاد : تمام شد.

شاگرد1 : اگر موضوعی مُحرَز و مُشخَّص باشد دیگر اختلافی در آن نیست، البته اگر واقع باشد، نه اعتباری. در صورتی که می ‌بینیم اختلاف در اعتباریات زیاد است.

استاد : ما از مهمترین مسائل شروع بکنیم: مثلا مبدأ متعال، واقعیت دارد یا ندارد؟ واقعیت دارد. بشر اختلاف کردند یا نکردند؟

شاگرد1 : به خاطر اینکه تصوّر درستی نداشتند.

استاد : تمام شد. این یکی اش. پس صرف اینکه چون نفس الامریت دارد، نباید اختلاف شود، درست نیست. آخر باید شرایط درک آن نفس الامر فراهم باشد تا بعد اختلاف نکنند و لذا من جلسه قبل عرض کردم ایشان خودشان می فرمایند مگر بزرگان حکماء و فلاسفه در بعضی مقولات اختلاف نکردند؟ مقوله که دیگر اعتباری نیست، مقوله نفس الامری است؛ اما اختلاف می کنند.

شیخ الاشراق می گوید حرکت مقوله است. مشهور از زمان ارسطو می گویند حرکت مقوله نیست. خب، حالا حرکت مقوله هست یا نیست؟ اختلاف کردند در آن. همان که مرحوم شیخ هم در رسائل نقل کردند.

هیولی، هیولی را اگر بپذیریم واقعیت هست یا نیست؟ یا اعتباری است؟ بحث فلسفی است. وجودش را میخواهیم ثابت کنیم! اما چقدر در آن بحث و اختلاف است! نقل می‌کردند یکی از اساتید معروفی که با هیولی خیلی ضد بودند، و آن را نفی می کردند و در کلاس ها هم، چه طور علیه آن صحبت می کردند، حتی یک تعبیری در یکی از کلاس‌ها آوردند – که اصلا دیگر من نقل نکنم- قضیه را گفتند، کَأنّه حاصل حرفشان این بود که از بَس مدام گفتند هیولی هست و هست؛ دیگر کسی جرأت نمی کند بگوید نیست. چرا؟ چون متهم می شود به اینکه …. . قضیه ای که شنیدید. گفته بود یک چیزی هست که هر کس حرام زاده باشد آن را نمی‌بیند. -قضیه معروفی است- لُنگی بوده، برای پادشاه آورد، پادشاه دید نمی بیند، شک کرد که من حلال زاده هستم یا نیستم. وزیرش هم همین‌طور. هیچ کس جرأت نمی کرد که بگوید نمی بینم. چون متّهم میشد که حرام زاده است. این استاد برای هیولی این قضیه را گفتند. خیلی تند بود که در فضای فلسفه و استدلال، ایشان بگویند از روز اول تا حالا یک نفر گفت هیولی، هیچ‌کس هم جرات نمی کند بگویند این نیست و ما نمی فهمیم که این باشد، از باب اینکه بگویند حلال زاده نیستی-حلال زاده فلسفی- یعنی شما فیلسوفِ حلال زاده نیستید. ایشان این مثال را زدند. خیلی عجیب بود.

شاگرد : فرمایش شما این است که با این اشکالات می خواهید مرز این دو تا را مشخص کنید؟

استاد : بله، در جلسات متعددی که به تفصیل بوده – و خیلی اینها را زحمت کشیدیم- برای این بوده که بگوییم در عین حالی که اعتباریات، اعتباریات است -حرفهای درستی که در فضای اعتبار هست و نبایستی هم با تکوین مخلوط کنیم- نباید از آن جا مطلق گرا بگوییم پس حالا که اعتبار است، دیگر هیچ! لا برهانَ علیها. در نهایه ببینید. صریحا می گویند این اعتباریاتی که برای این قسم است، لا برهانَ علیها[2]. چرا لا برهانَ علیها؟!

 

برو به 0:11:34

ثمره پیشرفت در فهم مبادی نفس الامری

در مباحثه عرض می‌کردم بِلاریبٍ هر چه بشر در فهم مبادی اعتباریات جلو برود، مجلس های قانون گذاریِ بعدی – کلام شارع که می‌گوییم حکیم است و اعتقاد داریم خدای متعال حکیم بوده و تمام شرع، تابع علم و حکمت اوست- حتی همین انسان هایی که می گویید چرا اختلاف می کنند، عرض من این بود که هر چه مجلس های قانون گذاری پیشرفت کنند، عقل در فهم مبادی نفس الامری خودش قوی بشود، قانونهایی که در آینده وضع می کنند، قابل اقامه برهان بر آنهاست، یعنی دقیقاً از روابط نفس الامری، اقامه برهان می کنند. اگر این کار را بکنی، این‌طور می شود. اینجور که شد این جور می شود. لازمه‌ی این، این است. پس جایز نیست، حرام است تقنین کنید. اگر اعتباری است که اعتبار می‌کنیم. اما نه این درست نیست، اعتبار می توانیم بکنیم – ببینید الاعتبار بید المعتبر- اما اعتبارِ حکیمانه داریم و غیر حکیمانه. انگیزه‌ی عقلا برای اعتبار، اعتبار حکیمانه است. اگر هم یک جایی اعتبار غیر حکیمانه کردند نشانه جهلشان است. لذا اگرمبادی برایشان واضح باشد اختلاف نمی کنند. الان هم بعض مراحلش شده، کم کم بشر بین المجالس مشترکاتی پیدا می کنند، یعنی می‌فهمند که بعضی قوانین است -به عنوان قوانین اساسی یا غیر اساسی، قوانین اداری و اجرایی و بخشی- که می بینند غیر این نمی شود – این خیلی روشن است- یعنی کل مجلس های بشر زمانی می آید که می بینند هر کس خلاف این کرده، صدمه دیده و از جهلشان بوده. تکویناً قانونی خلاف آن از آن ها متمشّی نمی شود. تطابق آراء عقلا هم یعنی همین، یعنی عقلاء تجربیاتی دارند – تجربیاتی هم از حیث احکام عقلی و هم ازحیث بناهای عقلایی دارند- که حاضر نیستند خلاف این را بگویند.

شاگرد : یک سری قوانین داریم که خیلی جزئی است مثل آیین نامه ها، مثلا چپ و راست رفتن ماشین ها. این ها واقعش چیست؟ فقط اعتبار است دیگر. دوست دارند اعتبار می کنند از راست بروند. فقط مهم این است که از حالا به بعد همه از راست بروند و به این اعتبار عمل کنند ، واقعی ندارد!

استاد : واقع به این معنا: ما در شرع تخییر داریم یا نداریم؟ تخییر یعنی چه؟ یعنی واقع ندارد؟ مباح را بگویم. مباح یعنی چه؟ اباحه دو قسم بود: یکی عدم الحکم و یکی هم حکم به اباحه. یعنی حکم به جواز فعل و ترک و مساوات. یعنی چه؟ یعنی این، نه مصلحت دارد و نه مفسده. طرفینش علی السویة است. خب راست برو یا چپ برو. این، یکی از موارد اعتباراتی است که حکمش، اباحه است.

شاگرد : چرا به راست حکم می کنیم؟

استاد : چون اگر اباحه است پس هر کس هر راهی می‌خواهد برود. اگر هر کس هر راهی بخواهد برود اختلال نظم می شود، تصادف می شود. پس می آییم احد الطرفینِ تخییر را منظم می کنیم. می گوییم برای اینکه نظم بشود همه از این طرف بروند.

علاوه بر اینکه- حالا باید برویم جلوتر- الان چند سال است که ماشین آمده است؟ چه بسا بعداً وقتی دستگاه مزاج بشر و مغز و عملکردش پیشرفت کرد، یکی از این‌ها را جهانی کنند، یعنی ببینند آن کسی که چپ می رود به خلاف فطرت بشر بوده. ملاحظه می‌کنید؟ این، هیچ ابایی ندارد. یعنی بین راست و چپ رفتن هم اولویتی هست. اولویتی که فعلاً هنوز خودش را نشان نداده، مثلاً یکی از وجوهش این است، بعداً اگر دستگاه های راهنمایی و رانندگیِ کلّ بشر در ظرف یک لحظه کوتاه، آمار گیری بکنند -که الان این دیگر نزدیک شده- مثلاً بگویند مجموع ماشین هایی که دست راست و چپ جاده ها با ترافیک های مختلف می رفتند، آن هایی که دست راست می رفتند بیست درصد تصادف داشتند. آنهایی که دست چپ می رفتند چهل درصد تصادف داشتند، فوری تجدید نظرمی کنند. می گویند نه. مثل اینکه صرف اعتبار هم نیست. مبادی ای دارد که ما متوجه نبودیم. بعد می گویند چرا بیست درصد جلوی تصادف را نگیریم؟ حالا می‌آییم برای بچه ها از کوچکی فرهنگ سازی میکنیم از راست بروند. بعد در آینده می بینیم همین بیست درصد هم پایین آمد. خیلی جالب است. تمام این قوانین، وقتی پیشرفت می‌کند و شما به مبادی نفس الامری آن اعتبار دست پیدا کنید، تمام!

غیر مقولی بودن مبادی نفس الامری اعتباریات

نکته این است که مبادیِ نفس الامریِ اعتباریات، به روابط مربوط است، نه به افراد موجود، به «اگر»ها مربوط است – «اگر»ها هم مشت پر کن نیست- اگر این کار کنید آن طور می شود. رابطه بین شرط و جزاء رابطه ای نفس الامری است؛ اما رابطه ای مقولی نیست. یعنی «لو کان فیهما آلهة الا الله» حق است، اما مقوله نیست که بگویید این طبیعت است، این هم فردش. تمام فلسفه اخلاق و مبادی اعتباریات همین است.

شاگرد : این رابطه تغییر هم می کند؟

استاد : نه. موضوعاتش تغییر می کند. به تبع موضوع، تغییر پیدا می کند. نفس الامریاتی است که اگر فلان آن گاه فلان…! «اگر» را عوض کنید تغییر میکند؛ و الا روابط نفس الامری همه ثابتات ازلیه هستند.

شاگرد : اگر ما به آن رابطه دست پیدا کنیم امروز راحت می‌توانیم با حکم عقل چیز دیگری غیر از آن چیزی که در نصّ آمده، بگوییم؟

استاد : نص چون عقل مطلق بوده، همین نفس الامر را می گوید. باید شک کنید در علم خودمان.

 

برو به 0:18:25

شاگرد : نص برای آن زمان بوده است دیگر! رابطه را در آن نفس الامر دست پیدا کردید، بعد باید ببینیم که آن نص تطبیق می‌کند بر نفس الامر یا نه.

استاد : یعنی امام معصوم – فرض بگیریم – چون به آن نفس الامر دست پیدا می کنند، حتی می دانند این حکمِ قرآن کریم است، حکم پیامبر خداست؛ اما دوره اش سر آمده است – مرحوم شیخ در رسائل داشتند. ببینید- بحث سنگینی هم هست که امام معصوم می توانند کتاب را نسخ کنند یانه؟ سنت را نسخ کنند یانه؟ شیخ مبنای ثبوتی هم دارند. نزد شیعه که واضح است.

یعنی ما گفتیم ظاهر نص اطلاق است- چون نسخ واقعی که ما نداریم- انشاء مطلق است؛ اما مُنشَأ در واقع، فی علم الله تعالی مقیّد به زمان است. امام آن رابطه را می‌داند، ناسخ را می آورند و می گویند این نصّی که شما خبر دارید؛ شما نمی دانید، ظاهر انشاءش هم چه بسا مطلق بوده یعنی اثباتاً و ثبوتاً؛ اما ملاکاً مطلق نبوده، اجل داشته، و آن اجل سرآمده. منِ امام معصوم چون علمم، علم الله  تعالی است، می گویم آن انشاءِ مطلق ثبوتاً و اثباتا، چون ملاکاً مطلق نبود تمام شد. نُسِخ. در مورد خودمان نگویید ، چون وقتی می گویید «ما» فضای دیگری است.

شاگرد : با این فرمایش شما اگر دانستیم امام معصوم دارد تطبیق می‌کند، ما می توانیم تغییرش بدهیم.

استاد : یعنی موضوع را عوض کنیم. بله ! اتفاقاً هست. اتفاقاً در بحار جلد دوم روایتی هست که مبنعش هم از بصائر الدرجات است-می‌خواهید کتاب را بیاورم از روی حدیث بخوانم و یا شما در نرم افزار پیدا کنید- خیلی جالب است. همان علی بن حمزه بطائنی است که ظاهراً محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود. یک چیزی پرسید، حضرت جواب دادند. گفت «إن کان کذا»، حضرت جواب دیگری دادند. بعد گفت «إن کان کذای سوم»، حضرت یک جواب دیگر دادند. علی بن ابی حمزة خندید به رفیقش گفت «احکمناه». یعنی حضرت را گیر انداختیم. مجبورشان کردیم از حرفشان برگردند. حضرت فرمودند که چرا این حرف  را می‌زنی؟ «أنت رجلٌ وَرِع ».

المحاسن علي بن النعمان عن ابن مسكان عن عبد الأعلى قال: سأل علي بن حنظلة أبا عبد الله ع عن مسألة و أنا حاضر فأجابه فيها فقال له علي فإن كان كذا و كذا فأجابه بوجه آخر حتى أجابه بأربعة أوجه فقال علي بن حنظلة يا أبا محمد هذا باب قد أحكمناه فسمعه أبو عبد الله ع فقال له لا تقل هكذا يا أبا الحسن فإنك رجل ورع إن من الأشياء أشياء مضيقة ليس تجري إلا على وجه واحد منها وقت الجمعة ليس لوقتها إلا حد واحد حين تزول الشمس و من الأشياء موسعة تجري على وجوه كثيرة و هذا منها و الله إن له عندي لسبعين وجها[3]

آخر چرا؟ این که گفتی «ان کان کذا» و من سه تا جواب دادم؛ برای تو زشت است بگویی حضرت از حرفشان برگشتند، من از حرفم برنگشتم – خیلی این روایت جالب است – بعد می فرمایند «من الاشیاء ما هو موسّع، من الاشیاء ما هو مضیّق». بعضی موضوعات تک موضوع است، یک موضوع یک حکم؛ اما موضوعاتی است که حیثیات دارد، وجوه دارد. تا حیث را عوض کنید حکم عوض می شود و لذا من همیشه هم عرض می‌کنم حکم که عوض نشد، این غلط است که بگویی حکم عوض شد. حکم عوض نشد، موضوع عوض شد. اینجا مسامحتاً می گویید حکم عوض شد. الان هم این چیزها مرسوم است. می گویند زمان و مکان در اجتهاد دخیل است و حکم عوض می شود. حکم که عوض نمی شود. زمان و مکان موضوع را عوض می کند. حکم هرگز عوض نمی شود. حکم ثابت است.

 

حکیمانه بودن اطلاق احکام منسوخ

 

شاگرد : این، معنی دارد که وقتی مثلاً قرآن یا معصوم می داند که ملاک زمان دارد و بعداً آن ملاک از بین می رود، از اول مطلق جعل بکند!؟

استاد : بله خود جعلِ اطلاق، حِکَم دارد. سر جایش در نَسخ بحث می کنیم. اصل نسخ که در قرآن آمده، اصل نسخ یک چیزی نیست که فقط برای شیعه باشد. خدای متعال وقتی می داند که سرآمد این حکم فلان زمان هست و باید ناسخ برایش بیاید، چرا در وقت ابراز یا حتی وقت انشاء، مطلق انشاء می کند؟ حِکَمی دارد. چرا؟ خیلی حِکَم لطیفی دارد که آدم وقتی خودش در فضای حقوق قوی شد، سریع می‌فهمد. آنهایی که در مجالس سِنا و قانونگذاری خیلی تجربه داشته‌باشند، تا این را بگویید سریع می‌فهند، می گویند عجب مطالب درستی است. گاهی اگر اعلام کنید که این قانون دو ماه دیگر تمام می‌شود در جامعه بازتاب عجیبی دارد. شما خودتان می دانید این قانون برای 2ماه است، ولی رسمیت آن و لایحه و تصویبش مطلق است. بله  این خیلی ظریف است.

 

جواز نسخ احکام توسط امام

 

شاگرد : امام مشرّع است تا ناسخ باشد؟

استاد : مشرّع در قبال خدا ، نه؛ کاشف است. علمش علم الاهی است، فلذا مرحوم صاحب کفایه در اینکه انشاء را چه کارش کنیم، فرمودند در نفوس نبویه و علویه. در کفایه بود که محل ظهور اعتباریات و انشائیات را نفوس الهیه قدسیه انبیاء و اوصیاء قرار داده. حالا اینکه آن نیاز است یا نیست، باید بحث کنیم.

شاگرد : کسی گفته که امام می تواند ناسخ باشد؟

استاد : نه، عملاً اینجور نیست. عملاً اصلاً نیاز نداریم، مرحوم شیخ دارند. مانعی هم ندارد. البته مخالف هم دارد.

شاگرد : امام فقط می‌تواند مبیّن باشد. یعنی مثلاً تخصیص را بگوید یا تفسیر کند؛ ولی اینکه بخواهد بگوید نسخ شده، اگر نسخی باشد خود قرآن باید می گفت.

استاد : بحث را ببریم جلوتر. سنت می تواند ناسخ کتاب باشد یا نه؟

شاگرد : ناسخ نمی تواند باشد؛ اما مفسر می تواند باشد. از باب احکام ثانویه می تواند باشد. از باب اینکه موضوعش تغییر کرده باشد می شود. ولی ناسخ  نمی‌تواند باشد.

 

برو به 0:25:09

استاد : خبر، سنّت، می تواند عموم کتاب را تخصیص بزند یا نه ؟

شاگرد : بله.

استاد : از چه باب؟

شاگرد : از باب اینکه خروج افرادی می‌کند؛ یعنی ما فکر میکردیم افرادش شامل است اما بعد می‌بینم نه شامل نبود. یعنی تفسیر و تبیینِ آن عموم را می‌کند.

استاد : احسنت. نسخ هم این است که تفسیر می‌کند که حکم تا حالا بود و شما فکر می کردید بعدش هست. چه فرقی کرد!؟

شاگرد : خروجِ ازمانی می شود.

استاد : کشف مراد جدی است دیگر. شما مراد جدی اش را نفرمودید. چرا خبر می تواند کتاب را تخصیص بزند؟ جواب کلاسیکش این است که چون تخصیص کاشف مراد جدی است؛ می گوید واقعاً مراد آیه آن نبوده، شامل این نبوده. وقتی مراد جدی را بیان می‌کند تخصیص مانعی ندارد. مراد جدی هم گاهی مؤجَّل است، که امام آن را کشف می کند. در رسائل هم نگاه کنید، البته موافق و مخالف دارد؛ ولی همان جا هم در رسائل مرحوم شیخ یک عبارتی دارند – الان یادم نیست، خودتان نگاه کنید- مرحوم شیخ در رسائل باب نسخ الکتاب بالحدیث یا امام علیه السلام در باب کتاب و نسخ در رسائل دارند- خیال من می‌رسد و در حافظه من این است که مرحوم شیخ عبارتشان روشن است- میل به این دارند که امام می توانند نسخ کنند، ولی عملاً محقق نشده و نمی شود. به خاطر اینکه بیان قرآن کریم و سنت طوری بوده که تا روز قیامت فکرش را کردند. چون فکرش تا روز قیامت شده، نیازی نبوده که امام نسخ بکنند.

شاگرد : فرمودید چیزی که نزد عقلاء بما هم عقلاء معلوم است یک واقع و نفس الامری دارد ….. .

استاد : اگر تطابق شد. تطابق شوخی نیست، معلوم می‌شود این تطابق از آن مواردی است که همه می فهمند. در مواردِ غیر تطابق هم نفس الامریت دارد، هر چه پیشرفت کردند و مبادی اش را فهمیدند، تطابق هم می‌کنند. لذا در مثال ماشین – مثالی که عرض کردم- و همچنین مجلس‌ها، هرآنچه مجلس ها مبادی اش را نمی دانند، جورواجور اعتبار می کنند، هر چه بیشتر می‌فهمند اختلاف در اعتبار کمتر می‌شود.

 

تعارض آراء العقلاء با حکم شرعی

 

شاگرد : از این تطابق می توانیم بگوییم حکم امام حِیثی بوده؟ اگر مثلاً امروز عقلاء با هم تطابق کردند و حکمی بر خلاف حکم 1400 سال پیش پیامبر دادند.

استاد : اگر خلاف حکم امام باشد، باطل است، ولو همه تطابق بکنند. اما اگر بگویید که فهمیده اند موضوعِ حکم امام چه بوده، این مانعی ندارد.

شاگرد : مثلاً راجع به قاضی، امام فرموده اعلمِ بلاد قاضی شود. امروز تجربه نشان داده و عقلاء دور هم جمع شدند دیدند که این روش امروز جواب نمی دهد، هیئت منصفه درست کردند، وکیل درست کردند. کار را به یک نفر نسپرده اند. این کار عقلایی است. آیا این نشان میدهد که کار امام وآن  صحبت و انشاء امام حِیثی بوده؟

استاد : یعنی اینکه یک نفر کار را انجام بدهد، اشتباه بوده؟

شاگرد1 : امروز جواب نمی‌دهد.

شاگرد 2 : در واقع موضوع عوض شده.

استاد : چرا جواب نمی‌دهد؟ یعنی الآن کشوری نیست که آخرِ کار فقط به امضای یک نفر وصل شود؟

شاگرد : الان با لیسانس قاضی می شوند و دیگر اعلم بودن مطرح نیست. یک نفر هست، اما آن یک نفر اعلم نیست. کار طوری شده که باید انسان مثلاً چهار سال درس بخواند و قاضی شود و پنج نفر دیگر باید دورش را بگیرند تا اینکه شخص بتواند حکم بکند.

استاد : یعنی شما می‌گویید که به یک مرحله ای می رسند که در علم مساوی می شوند. این‌طور؟ چون مدرکشان لیسانس است باید مشورت کنند.

شاگرد : اقتضاء کرده که ایشان امروز قاضی شهر بشود.

استاد :  امروزه که قاضی‌ها  یک نفر اند. نمی دانم شما دارید فرض می‌گیرید؟ الان قاضی هایی که حکم می‌دهند چند نفر حکم می‌دهند!؟ در تمام دادگاه ها قاضی یک نفر است. یعنی آن حکمی که انشاء می‌شود توسط یک نفر می‌شود.

شاگرد : بحث این است که غیر اعلم است. الان آن دلیلی که گفت قاضی باید اعلم باشد کنار گذاشته شد.

استاد : نه، آن فرضِ دیگر که وجه اعلمیت چیست، را حالا عرض میکنم؛ فعلاً شورا را بگوییم، این یعنی تطابق شده!؟

شاگرد : آن‌هایی که در قانون از ما جلوتر هستند این کار را کردند. هیئت منصفه دارند.

استاد : هیئت منصفه ربطی به قضاوت ندارد.

شاگرد : در حکمِ قاضی تاثیر می‌گذارد.

استاد : ما هم عدولِ مومنین داریم. ببیند! یک چیزهایی هست که الان برگردیم به ارتکازات شرعیه. آیا درخود شورا وقتی هیئت منصفه دارند، اگر خودِ این 5 نفر قاطع هستند -مثل خورشید- که زیدی که بین آن هاست، اعلم از آن‌هاست، بعد او موضع گیری قاطع بکند- فعلاً کار جناحی و سیاسی و سازمانی و… هم نیست- آیا سایرین تابع او نمی‌شوند؟ فطرتشان نیست؟ روایت ارشاد می کند، می‌گوید وقتی فضای خبرویت است و برای فطرت شما اعلم معلوم است خلاف عقلانیت و حکمت است که سراغ جاهل بروید. یک تعبیری را آیت اللّه بهجت زیاد می فرمودند. می فرمودند بازگشت اعلم و عالم به علم و جهل است، یعنی نسبت به آن ما به الزیاده‌ی اعلم، عالم جاهل است. شما می شناسید و می دانید این اعلم است، در عین حال میگویید نه، من به او مراجعه نمی‌کنم!

بله، حالا اگر در همان روایت از امام سوال کنید -شبیه روایت زراره در تعادل و تراجیح- کِلاهُما عالمان یعنی همه افقه و برابر هستند، خب  حضرت جواب دیگری می‌دهند ، می‌گویند أفقهما، اعدلهما. یعنی شما که می گویید امام فرموده أعلَم باید قضاوت کند، جای این سوال است- موضوع را عوض می‌کنیم- که یابن رسول الله الان دریک فضایی دو تا فقیه هستند که هر دو تا برابر هستند در اعلمیت؛ در علم هر دو مساوی هستند، حالا چه کنیم؟ آن جا از دو حال بیرون نیست. یا امام از باب تسهیل می گویند مخیَّر هستید، یا از باب احتیاط می گویند این دو تا با هم مشورت کنند. مشورت هم در موارد متعدد در فقه داریم.

 

برو به 0:32:13

شاگرد : شاید مثال خوبی نزدم؛ اما اصل مطلب را خواستم بپرسم.

استاد: تطابق خیلی مهم است. بله، در یک حوزه هایی ممکن است تطابق شکل بگیرد. مثلاً با جوّ جناحیِ سنگینی که در آمریکا هست- دموکرات و جمهوری خواه- بگویند ما چاره ای نداریم، اگر یکی نگوییم گرایش سرخ و سفید و آبی و سبز – و از این چیزهایی که دارند- پیش می‌آید. ببینید به خاطر بستر خودشان تطابق می‌کنند.

شاگرد : بماهم عقلاء.

استاد : بماهم عقلایی که ناظر به یک بستر هستند، تطابق می‌کنند، نه بما هم عقلایی که فقط نظارت کردن به طبیعی القضاوة باشد. اینها خیلی دقیق است. من در مباحثه عرض کردم، الان هم شروع کردند که بنویسند-ولی خیلی کار دارد- نرم افزاری که اسمش را هم مخصوصاً گذاشته اند «نجف». ان شاء الله که خوب سر برسد. این نرم افزار چیست؟ یعنی اگر بخواهند کل فضای ذهنی یک فقیه، حقوقدان و بالاترش یعنی آن چه که علمِ شارع است را تا اندازه‌ای که ممکن است، در نرم افزار پیاده کنند، اگر بخواهند این جور نرم افزاری بنویسند باید همه این‌ها را ملاحظه کنند، یعنی اگر ما چیزی را یادمان رفت، نرم افزار ناقص است. خیلی چیزها در ذهن فقیه به صورت ناخودآگاه عمل می‌کند؛ باید آن ها را پیدا کنیم و در نرم افزارمان به عنوان یک آرگوان برای تابع ها به کار ببریم.

اعتبار حکیمانه و غیر حکیمانه

امکان اقامه برهان بر اعتبارات حکیمانه

شاگرد : پس در صغرایش شما مشکل ندارید؟

استاد : نه، خیلی هم گسترده است. ولی با اینکه شما بگویید: «در اعتباریات، الاعتبار بید المعتبر، پس لا برهان علیه»، در مورد این خیلی حرف دارم. می گویم اعتباری است، اعتبار هم بید المعتبر؛ اما اعتبارِ حکیمانه داریم و غیر حکیمانه، حکمت برای نفس الامر است. یعنی اعتبار پشتوانه های نفس الامری دارد. اگر ما آن پشتوانه ها را بفهمیم پس بر اعتبارِ حکیمانه برهان وجود دارد. برهان داریم که حکمت می گوید چنین اعتبار کن. غلط است بگوییم چون اعتباری است پس «لا برهان علیه و بید المعتبر»؛ نه «بِیَدِ حِکمةِ المُعتَبر». ولو وقتی غیر حکیمانه اعتبار کرد در این‌که تکویناً اعتبار است، مشکلی نداریم. وقتی یک قانونگذار اعتباری می کند و اشتباه هم کرده؛ در اینکه الآن اعتبار کردند و آثار دارد، با اینها مشکلی نداریم.

وقتی مقصود روشن شد می بییند این بحث ها بهترین بحث هایی است که باید بشود-جلسه اول هم خدمت شما عرض کردم که وقتی گفتید راجع به حق بحث کنیم- حق مهمترین بحثی است که در مباحث  فقه و اصول با آن کار داریم. یک بحثِ سهل ممتنع  است؛ اما هر چه بیشتر جلو برویم و فکر کنیم و مبادی اش برایمان واضح بشود با یک آرامش خاطر بیشتری بحث جلو می رود تا وقتی که مبادی اش روشن نیست. الان این‌هایی که شما فرمودید، می بینید وقتی به مقصود همدیگر نزدیک بشویم، بحث ان‌شاالله خیلی آرام تر و راحت تر جلو می رود.

 

شاگرد : حاج آقا این بحث «ثالثها» را جلسه گذشته خواندیم. ولی با توجه به این پاورقی ها کمی برای حقیر علامت سوال است. اگر بشود یک دفعه دیگر توضیح بفرمایید.

استاد : بله، هر کدام هست بفرمایید توضیحش می دهیم.

شاگرد : اینکه مرحوم شیخ می فرمایند «فيحتاج إلى موضوع محقّق في الواقع» بعد شما اینجا را پاورقی زدید که «لیس بلازمٍ کما فی المحبة»، خواستم بگویم که چه طور این اشکال را وارد دانستید؟ یعنی می خواهید بفرمایید محبت به عنوان یک عرض است، بعد می خواهید آن را نقض کلام ایشان بدانید؟

استاد : «لیس» که من اینجا می بینم، را ظاهراً به «کانت» در سطر بالا زدم. ببینم کدامش بهتر است. «مع ان الحیثیة الخارجیة العرضیة لو کانت ذات واقعیة کانت …». نه، من می‌خواستم ملازمه را به «کانَت» بزنم، نه به سطر پایین. در تعلیقه شما به پایینی زده شد؟

شاگرد : بله.

استاد : نه ! ظاهرا اگر عکس را نگاه کنید. اگر عکسش را داشته باشیم بنظرم «لیس» از زیر «کانت» شروع شده است، یعنی مایل است به زیر «کانت».

شاگرد : به ثانیها می خورد دیگر

استاد : به «ثانیها» میخورد.

شاگرد : در کلاس هم همین را فرمودید

استاد : الان هم که نگاه می کنم کاملاً معلوم است که از زیر «کانت» شروع کردم. «لیس» مایل به «کانت» هست. شما به آن جا بزنید. «لو کانت ذات واقعیة، کانت» عرض کردم به ملازمه نیست که اگر ذات واقعیت است حتما باید مثل فوقیت باشد. شما بگویید مثل ابوت است. ابوّتی که در قضاوت می شود بر سر آن نزاع کنند. چقدر ما در فقه داریم سر این‌که فرزندِ اوست یا فرزند دیگری، نزاع می‌شود. اقرار به نِسَب، در فقه دم و دستگاهی دارد.

همین را عوض کنید «لو کانت واقعیة کانت کالابوة و البنوة  اللتین لا تختلف فیهما الانظار». چرا «لا تختلف»؟ اگر مبادی اش را بدانند «لا تختلف». اما اگر ندانند که «یختلف». البته منظور ایشان شرع و عرف بود که با این توضیحاتی که عرض کردم، آن چه را که شارع در مبادی حکیمانه اش دیده است، اگر عرف هم ببینند می گوید اینجا از ملکیت خبری نیست. یعنی ما غیر حکیمانه و به خطا اعتبار می‌کنیم. یعنی عرف اعتبار ملکیت می کند، اما شارع قبول ندارد، یعنی می گوید اعتبار شما حکیمانه نیست، از مبادی نفس الامری برخوردار نیست.

شاگرد : الان محبت و حسن و جمال را می خواهید بفرمایید که …

استاد : با این که واقعیت دارد-خودشان می پذیرند- اما مثل فوقیت و تحتیت نیست. «تختلف فیه الانظار». دقیقاً همینی که گفتند «لو کانت، کانت»، «المحبة کانت لها واقعیة، لکن لا یکون کالفوقیة و التحتیة لا تختلف فیه الانظار». اگر اشکالی به ذهنتان می آید بفرمایید.

شاگرد : «اگر درک بکند» این به مُدرَکش برمی‌گردد؛ مثل آن بحث خدا، وجود باری تعالی آیا واقعیت دارد یا نه؟ ما که درکش می‌کنیم می‌گوییم واقعیت دارد؛ اما آن هایی که درک نکردند می گویند نه، وجود ندارد.

استاد : محبت هم اگر واقعیتش را درک کردیم می‌گوییم واقعیت دارد. اگر نکردیم … ، پس اختلاف انظار مطلقاً اماره نیست، عدم اختلاف بر فرض درکش است. خب، اگر این فرض را دارد در ملکیت هم همین را می‌گوییم. این فرض را چگونه از دست ما می‌گیرید؟ مثلاً عرض می‌کنم اگر عرف واقعیتِ ملکیت را درک کند، می بینند معاطات ملکیت نمی آورد. حال آن که ایشان عدم اختلافِ انظار را به عنوان اماره مطلق گرفتند، نه با قید اینکه «اگر درک کنند». اگر این قید را بیاوریم، نمی دانیم در ملک هم هست یانیست.

 

برو به 0:40:23

معنای نفس الامریت داشتن ملکیت

شاگرد : شاید ملکیت از آن سنخ چیزهایی است که اگر یک واقعی داشته باشد همه آن را درک می‌کنند و می بینند.

استاد : برعکس! اتفاقاً ملکیت می تواند از آن چیزهایی باشد که ملائکه می‌بینند مثل زوجیت. اینکه می بینند و آن را درک می کنند یعنی چه؟ آیا اینکه می‌گویید «درک می‌کنند» یعنی تصدیق می کنند؟ خب، کسی که دید این‌ها عقد خواندند، می‌گوید این ها زوج هستند، زوجیّت را تصدیق می کند. چون دید عقد خواندند، قصد انشاء کردند. اما اگر می‌خواهیم بگوییم -ولو از مبادی اش خبر ندارد- ببینید، این را که ملائکه می بیند، او هم می‌بیند. یک مثالی بود در مورد اینکه «ملائکه می بینند» هست؛ اینجا نیاوردم، بنظرم در حاشیه بعدی آمده. اینجور نیست؟

ببینید الان ایشان چه جوابی می‌دهند؟ شما بگویید وقتی کتاب مملوک زید است، ملائکه وقتی به او نگاه می کنند می فهمند ملک زید است، یک چیزی دارد مثل فوقیت. ما فوقیت را چطور می بینیم، الان هم این ملکیت را دارد ولی ما حسش را نداریم. «من فَقَد حسّاً فقد فقد علماً». ما حسّ ملکیت بین، نداریم. ملائکه دارند . آشیخ چه جوابی به این اشکال می‌دهند؟

شاگرد : ما میخواهیم به جای ایشان جواب بدهیم.

استاد :جواب بدهید به من.

شاگرد : ایشان می گوید قبل از این انشاء ملکیت بود یا نبود؟

استاد : نبود.

شاگرد : خب این با انشاء من بوجود آمد. چون با انشاء من بوجود آمده از همه امور بیرون می‌رود. ملکیت را چه چیز بوجود آورده؟ ملکیت کجا به وجود آمده؟ نبود و با انشاء من «بود» شد.

استاد : انشاء من واقعیت دارد یا ندارد؟

شاگرد : واقعیت دارد.

استاد : اعتبار که اعتباری نیست، اعتبار واقعی است. معتَبَر، اعتباری است. این نکته خیلی دقیقی است، در کتاب ها هم هست. عبارت معروفی است دیگر. اعتبار یعنی نفس عملیة الاعتبار که اعتباری نیست، من اعتبار می کنم، این کارواقعی است. معتَبَر من اعتباری است. این روشن است و علماء هم این مطلب را دارند.

عرض من این است که وقتی من یک انشاء نفسانی می‌کنم که این انشاء من و این اعتبار من واقعیت دارد و یک معتبَری در افق نفس ایجاد می‌شود، آیا محال است که همین نفس عملیة انشاء من، یک آثار تکوینی دیگری هم داشته باشد؟

شاگرد : کسی منکرش نیست؟

استاد : چرا دیگر!

شاگرد : آثار تکوینی دارد دیگر.

استاد : آثار تکوینی یعنی چه؟ یعنی زید با کتاب یک رابطه نفس الامری پیدا می کند.

شاگرد : تسلّطی که من بر کتاب پیدا می کنم از آثار تکوینی اش نیست!؟

استاد : تسلّط، آثار تکوینی است؟!

شاگرد : تسلطی که در نفس خودم دارم، آثار تکوینی اش نیست؟

استاد : تسلّط اگر تکوینی بود که نمی توانستند از شما بگیرند. غاصب می آید، می‌گیرد، می برد. در این حد که تکوین نیست. فقط در افق اعتبار، عقلاء اعتبار کردند شما مالک کتاب هستید. غاصب می آید می‌گیرد و با قاعده ید این را می فروشد؛ هیچ کس هم نمی فهمد. اگر تکوینی بود که نمی توانست از شما بگیرد، سُلطه برای شماست. چطور توانست بگیرد، بعد هم بفروشد؟ در این حد اعتباری است، مشکلی هم ندارد.

تفاوت بین اعتبار فرد طبیعت اعتباری با اعتبار خود طبیعت اعتباری

اما آن چیزی که عرض ماست این است که این انشاء نفس، توسط نفس انشاء، چه کار کرده؟ چرا می‌گوییم قصد انشاء عقد نکاح بکن؟ «اَنکَحتُ» یعنی من این علقه را ایجاد کردم. این ایجاد چیست؟ ایجاد فردی است از طبیعیِ علقه نکاح. این ها را در وبلاگ، مفصّل از هم جدا کردیم. انشاء ملکیت انشاء فرد است؛ اما انشاء ملکیت عقلاییِ کلی انشاء طبیعت است. این به گمانم نکته خیلی ظریفی است در تفاوت بین اعتباریات. انشاء اعتبار هم اعتبار است، اما اعتبار فردی از یک طبیعیِ اعتباری با اعتبار نفسِ آن طبیعت اعتباری، دوتاست. ملکیت اعتباری است، اما اعتبار اینکه این بشود زوج او یا ملک او، این فردی از آن کلی اعتباری است.

شاگرد: تمییز این دو تا چه می‌شود؟ اگر قرار شد یک تکوینی بوجود بیاید، ما نمی توانیم بگوییم …؟

استاد: من می‌خواهم برهان را خدشه دار کنم، من نمی گویم می آید یا نمی آید. شما می گویید «لو کان لکان»، من می گویم ملازمه قطعیه نیست. می‌شود همین طوری که نفس اعتبار شما تکوینی است، بر این نفسِ اعتبار شما یک چیزی متفرع بشود که ملائکه می بینند.

الان من یک مثال دیگر بزنم. مثالی که با آن، همین محبت که آقا فرمودند، روشن تر می شود. شما می گویید که عقد نکاح و علقه زوجیت یک چیز اعتباری است. وقتی که گفتیم «أنکَحتُ» چیزی که حاصل نشد، آقای زید و زوجه اش با قبل هیچ فرقی نکردند. فقط یک صلواتی می‌فرستید و می گویید مبارک باشد. چه شد؟ هیچ! همان آقای قبلی و همان خانم قبلی. برو نگاه کن. قبل عقد برو ام آر آی بگیر، تمام ذرات بدنشان را اسکن بکن، تمام سلولهایشان را اسکن بکن، بعد آن‌ها را اینجا بیاور؛ آن وقت موکّل می‌گوید «انکحت موکلتی…» بعد دوباره اسکن کن. می بینید هیچ فرقی نکردند. زوجیت که چیزی نیست!

شاگرد: روحشان تغییر می‌کند.

استاد : شاید هم تغییر نکردند. اتفاقاً اینکه شما روح را گفتید، برای همین می گویم؛ آخر این برهان شد که شما برو اسکن کن، ببین بعد از «انکَحتُ» هیچ چیزی حاصل نشد! بله، بعد از «انکحتُ» در حوزه‌ی اسکن کردن چیزی پیدا نشد. اما از کجا برهان شما می گوید که به محض انشاء «انکحتُ» توسط موکّل محبّتی از دل او در دل او حاصل شد؛ محبتی هم از دل او در دل او حاصل شد که ملائکه آن محبت را می‌بییند، خودشان هم نمی بینند، ام آر آی هم نمی بیند. این، اصل عرض من است. یعنی می شود که نفس انشاء یک آثار تکوینی داشته باشد که ملائکه آن آثار را می بینند و ما نمی بینیم. چون نمی بینیم، فقط انشاء خودمان و اعتبار خودمان را می بینیم. چرا آن اثر را نمی بینیم؟ نمی گویم اثر آمد، نمی گویم برهان دارم بر اینکه می آید. یک وقت می گویم برهان داریم بر اینکه وقتی «انکحتُ» گفتیم چیزی آمد. آن‌وقت مُچ مرا بگیرید، بگویید از کجا می گویی؟ من این را نمی گویم. من می گویم «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال». شما استدلال می کنید که چون چیزی نیست پس اعتبار محض است. من عرض میکنم که نه، احتمال می‌دهیم چون شما انشاء کردید یک چیز غیر دیدنی شبیه محبت آمد، یک چیزی آمد که ملائکه می بینند. الان یک رابطه ای بود بین زید و این کتاب؛ حالا با این انشاءِ بیع، این رابطه کنده شد و رفت. ملائکه می بینند. اما شما نمی بینید.

 

برو به 0:48:07

شاگرد:یعنی با اینجور استدلال کردن شما نمی توانید مدعی را ثابت کنید.

استاد : احسنت! با این چنین استدلال کردن نمی توانید بگویید ملکیت نفس الامریت ندارد، واقعیت ندارد، «لا واقعیة لها». فوقش می توانید بگویید مقوله نیست، که مقوله بودنش را هم من جواب دادم، «بناءً علی کون الملکیة من المقولات». حتی بنا بر مقوله بودن هم جواب میدهیم که حالا ….

شاگرد : شاید این‌طور جواب داده شود آن اثری که در روح حاصل می‌شود از آثار اعتبار ماست. خود اعتبار ما به دست معتبر بوده و هیچ واقعیتی ندارد.

استاد : این تمییزی که من دنبالش هستم اتفاقاً همین است، یعنی اعتبار ما به دست من بود. و لذا حالا سوال این است که اگر این اعتبار من – این عقد نکاح- باطل باشد چطور؟ الان این زوجه زنِ شخص دیگری است؛ خودش می‌داند و مخفی کرده، اما عاقد نمی داند، یا حتی خودش هم نمی داند که الان شوهر دارد، خیال می کند شوهرش مرده، شبهه موضوعیه شده. یک شخص دیگری مرده، شوهر او هم زنده از سفر آمد. عُلقه زوجیت که باطل نمی شود. عده وفات گرفته؛ نه اینکه حاکم طلاقش بدهد، آن فضا از نظر فقهی فرق می کند، در آن فرض ممکن است بگوییم طلاق صحیح است. نه، اینگونه نبوده، بلکه تخیل کرده زوج ندارد. شما با قصد انشاءِ علقه زوجیت عقد نکاح را می‌خوانید. آن رابطه آمد یا نیامد؟

شاگرد : نکاحِ باطل هست؟

استاد : باطل است. نکاح باطل.

شاگرد : شرعاً باطل است. عرفاً چطور؟

استاد : عرفاً هم حتی باطل است. ما نکاح عرفیِ باطل هم داریم. ولی شخص چون نمی داند، قصد انشا می کند. این قصد انشاء را چطورتحلیل می کنید؟

شاگرد : دیگر اعتبار نیست.  فقط فکر کرده که اعتبار کرده. اعتبار شرعی نیست.

استاد : واقعاً اعتبار نکرده؟ یک روحانیِ عالمِ مجتهد که نمی داند این، زنِ شخص دیگری است، با تمام ضوابط فقهی بین این دو تا عقد نکاح را اجرا کرده.

شاگرد : آن روحانی اعتبار کرده؛ ولی آن اثر را ندارد.

استاد : چرا ندارد؟

شاگرد : چون  مهم در این موارد اعتبار شرعی است دیگر. شارع وقتی این را قبول ندارد اعتبار کان لم یکن است.

استاد : شارع از باب اعتبار که چون می گوید من شارع هستم، قبول ندارد یا از باب حکمت و نفس الامر؟ چرا شارع قبول ندارد؟ آیا این طور است که بگوید تو چه کار داری، مگر فضولی؟ من خدا هستم دیگر.  یا نه، می گوید من  یک چیزی می دانم که قبول ندارم، علم کشف است، نفس الامر است. پس این شخص می گوید که من اعتبار کردم؛ اما اعتبار بر آن مترتب نشد. چرا نشده؟ پس ببینید در همه جا نمی توانیم بگوییم که وقتی من اعتبار کردم، یک اثر آمد. اعتبار ایجاد فرد است. می تواند تخیّل باشد. پس آمدنِ آن اثری که ملائکه آن را می بینند با آن وقتی که این آثار نیاید، یک چیزی است وراءِ صرفِ این اعتبار. چرا این را عرض میکنم؟ به خاطر این که شما فرمودید اعتبار که کرد، اثر دارد، عرض می‌کنم این برای اثر نیست. این که صرف اعتبار کردنِ او یک اثر را بیاورد که فایده ندارد، از بحث ما خارج است. ما می‌خواهیم بگوییم اعتبار وقتی به جاست، آن اثر را دارد. یعنی یک ارتباط حکیمانه هست بین اعتبار در موضع خودش با ترتب آن اثر؛ اینجا می‌شود نظم، اینجا می‌شود حساب. ضوابط شرعی هم همه برهان هستند.

شاگرد : الان داریم ملکیت شرعی را بحث می کنیم یا ملکیت عرفی را؟

استاد : ما می‌خواهیم رابطه بین اعتبار و معتبر را بدانیم، چه عرف باشد و چه شرع.

شاگرد : اگر از ملکیت عرفی صحبت کنیم، می‌توانیم بگوییم بِیَدِ مُعتبِر است. ولی اگر شرعی اش کردیم می گوییم شارع همیشه حکیم است دیگر.

شاگرد 2 : قبلاً هم این سوال شده بود.

شاگرد : از ادامه بحث فهمیده می شود که ملکیت شرعیه منظور است. اگر شرعیه باشد دیگر حرفی نیست. بالاخره شارع روی ملاکاتش اعتبار می کند، ولی سر ملکیت عرفی بحث است.

استاد : فرق نمی کند معتبِر چه کسی باشد.

شاگرد : حاج آقا. خیلی فرق دارد!

استاد : چرا فرق دارد؟

شارع :چون  شارع به تمام ملاکات، عالِم است. چون حتماً باید روی قاعده نفس الامر صحبت کند، اما ما نه. ما صرفاً اعتبار می‌کنیم.

استاد : پس شما قبول دارید که اعتبار شارع اعتبار است، معتبَر شارع هم اعتباری است؛ اما اعتبار شارع حکیمانه است. بنابراین ملکیتی که شارع آن را اعتبار می‌کند چون پشتوانه حکمت دارد نفس الامریت دارد.

شاگرد: بله.

استاد: خُب، ما هم از همین جا شروع کنیم.

شاگرد : خب اعتبارات عرفی چطور؟

استاد : حالا برگردیم به عرف. اگر همین مرحله ای که شما برای شارع گفتید عرف را هم در این مرحله، عالم واقعی دانستید، جاهل مرکب ندانستید؛ می گویید عرف در آن جایی که خدا به او علم درست داده- یعنی فرض بگیرید عرفی که در یک مقطعی درست می‌فهمد- این عرف اگر اعتبار کرد، در آن چیزی که می‌داند با شارعی که به همه چیز عالم است چه فرقی می‌کند؟

شاگرد : اگر بداند باید طبق عقلش حکم کند.

استاد : احسنت! پس ببینید! ریختِ اعتبار و معتبَر و پشتوانه اش هیچ فرقی ندارد.

شاگرد : نه خب. عرف که ملاکات را نمی‌داند. آن‌ها بماهم عقلاء می آیند بر یک حکمی تطابق می‌کنند و اعتبارش می‌کنند برای اینکه کارهایشان بگذرد، از ملاکات چیزی نمی‌دانند.

استاد : عرف که تطابق می‌کنند، اصول عقلائیه، بنائات با اماراتشان فرق می‌کنند. یعنی همه جا این‌طور نیست که عرف بناگذاری بکنند و اعتبار کنند برای این که کارمان راه بیفتد. خیلی از اعتباراتِ عرف برای حِکَم است.

امام صادق علیه السلام می فرمایند «لکل قومٍ نکاحٌ»[4]؛ اگر هر قومی نکاح می‌کنند، این برای این است که کارشان راه بیفتد یا چشم عقلی شان دارد می بیند که باید به زاد و ولد و همه اینها نظم دهیم. نکاح را باید در کار بیاورید چون فقط می‌خواهد کار راه بیفتد یا نه، چشمِ نفسِ عرف واقعاً یک چیزی را اینجا می بیند که اعتبار می کند؟

بله، یک جایی را نمی بیند، جاهلانه است؛ خُب جاهل است دیگر. ولی اصل خود اعتبار که همه جا برای عرف از روی جهل نیست و همه جا هم برای اینکه کارش راه بیفتد، نیست. این چیزها را دارد می بیند. به عبارت دیگر حسن و قبح ذاتی را عرف در مرحله ای به طور واضح می بیند. کبرایش یقینی، صغرایش هم یقینی است. عرفی که صغری برایش یقینی باشد، کبری هم  یقینی باشد و تطابق هم باشد؛ شارع هم تایید می کند.

 

برو به 0:55:43

عدم فرق بین شرع و عرف در عملیه الاعتبار

شاگرد : مثلاً یک جاهایی می گویند که همین که حلقه را دستش کرد، این ازدواج است، خب این‌ها که ملاکی ندارند. درست است که همه قصدشان این است که زوجیت برقرار شود؛ ولی این که به این کار بگویند عقد و ایجاد کننده ملکیت، این توافقی است.

استاد : مابه الاعتبار بله. این توافقی است.

شاگرد : اعتبار است.

استاد : نه. اعتبار زوجیت را بحث داریم.  شارع می گوید بگو «أنکحتُ»، او می گوید نه همین که این حلقه را به دستش کردی، این ما به الانشاء ومبرِز انشاء من است. ببینید. همین که رفت در دست او، انشاء آمد، اعتبار کردیم. در آن اعتبار کردن، در عملیة الاعتبار، آن چیزی که بزنگاه است که فرق نکرده. چرا عرف را عالم فرض گرفتیم؟ برای اینکه بگویم در ریختِ اعتبار کردن،  فرقی نمی کند شارع باشد با علم خودش اعتبار کند یا عرف باشد با علم خودش – با علمی که خدا به او داده- اعتبار کند. بله، وقتی کارِ اعتبار کردن را یاد گرفت، بیجا هم بکار می برد. کجا بی‌جا به کار می برد؟ آن جایی که همین عملیة الاعتبار را بدون پشتوانه، باجهل و با خطا اعتبار می‌کند. نه، اینکه عملیة الاعتبارِ او فرق دارد. عملیة الاعتبار، عملیة الاعتبار است، منتها اینجا دارد اشتباه بکار می برد. لذا شارع می گوید اعتبار کردید و اشتباه کردید؛ نه اینکه بگوید اصلاً اعتبار تو عملیة الاعتبار نبود و با آن جایی که می‌دانید، فرق دارد. فرق که ندارد؛ پشتوانه ندارد و حکیمانه نیست. من نکات بعدی را هم برای جلسه بعد ان شاء الله نگاه می‌کنم. باز شما اگر فرمایشی دارید بگویید من رویش فکر کنم برای بعد.

شاگرد : جناب حاج شیخ می توانست خیلی خلاصه تر بگوید: انتزاع، اعتبار، مقوله بودن. اگر اینها را توضیح می‌دادند، کاملاً معلوم می‌شد که ملک از کدام است. اگر این طور پیش می‌رفتند مرزهای هر کدام مشخص می‌شد.

استاد : می‌دانید چرا؟ چون استادشان قائل بودند که مقوله است، انتزاعی نمی گرفتند. صاحب کفایه می گویند ملکیت مقوله است.  -همانی که شما اول فرمودید- فقهاء اضافه را می‌گویند مقوله است. صاحب کفایه می دانند معنای مقوله در کلاس مقوله چیست، یعنی عروض خارجی دارد. لذا چون استادشان مقابل مرحوم آشیخ محمد حسین بودند، فضای بحث و محور بحث را روی مقوله بودن، قرار دادند. لذا به فرمایش شما؛ بله، الان بحث هایی که ما می‌دانیم – یعنی اگر همین طوری می‌گفتند ما یک مقوله داریم، یک انتزاع داریم، یک اعتبار- این طور خیلی راحت پیش می‌رفت. اگر کسی این‌ها را تصور کند خیلی واضح است که ملکیت جزء اعتباریات است. فقط اینکه به انتزاع، نفس الامریت بدهیم و اعتبار را کلاً از نفس الامر منعزلش کنیم، این جهت تفریط کار است. هیچ ملازمه ای ندارد چون اعتبار انتزاعی نیست و چون اعتبار مقوله نیست پس لا برهانَ علیها، این ملازمه قبول نیست. اینکه بگوییم «لکل مقولة یقام علیها البرهان» و «لکل انتزاع یقام علیه البرهان»اما بگوییم «لکل اعتبار لا یقام علیه برهان» این درست نیست  چون اعتبار هم مبادی ای دارد، اعتبار حکیمانه و غیر حکیمانه داریم. اعتبار حکیمانه «یقام علی صحته و حکیمانه بودنش، البرهان.»

شاگرد : یعنی خودشان متوجه بودند؛ ولی چون با صاحب کفایه درگیر شدند بحث را این طور پیش برده اند.

استاد : بله ! آخر کار، مطلبی را که سر می رسانند، این است که می گویند اعتباری است-اعتبار المقولة- یعنی به هیچ وجه ایشان نمی گویند انتزاعی است. به عبارت دیگر آشیخ محمد حسین یک کاسه دارند دو چیز را رد می کنند. وقتی الان جهت گیری کردند می خواهند بگویند ملکیت نه مقوله است و نه انتزاع. به فرمایش شما هر دو تا را یک کاسه کنار می گذارند بیرون. جهت گیری شان از اینجا این است، که آخر کار هم نتیجه این می‌شود که پس ملکیت نه مقوله است نه انتزاعی. پس چیست؟ پس اعتباری است که  این هم درست است و ما در این حرف مشکل نداریم. این هم که من برای برهان  بر اعتبار می گویم، به خاطر این است که چون آخر کار منجر می‌شود به اینکه می گوییم اعتباری شد فی افق النفس و تمام. ما عرضمان این است که ملازمه نیست بین اینکه چون اعتباری است پس لیس له واقع الا معتبر و اعتبار. میتواند آثار داشته باشد و ملائکه آن آثار را ببینند و آن چیزهایی که ما خبر نداریم را نمی‌ توانیم ببنیم.

 

جواز تخصیص قرآن به وسیله خبر واحد

شاگرد : من درست فهمیدم؟ فرمودید تخصیص محقق نشده و معصومین قرآن را تخصیص نزدند؟

استاد : نسخ محقق نشده. تخصیص که خیلی زیاد است.

روز اول اهل سنت بیشتر گیر بودند. حضرت زهرا سلام الله علیها به ابوبکر نهیب زدند که مخالف قرآن حرف میزنی؟! ابوبکر هم فوری حدیث خواند، گفت «سمعتُ»، خودم شنیدم. حضرت دارند قرآن می خوانند؛ او می گوید «سمعتُ». اهل سنت اینجا برای اینکه جواب حضرت زهرا سلام الله علیها را بدهند، می گویند شما قرآن می‌خوانید، قرآن عامّ است. ابوبکر می گوید که من از سنت صریحاً خودم خاص را شنیدم؛ «انّا معاشر الانبیاء …..»؛ پس روایت می‌شود مخصّص کتاب. این را خودشان هم بحث کرده اند، یعنی اصل تخصیص کتاب به خبر واحد را ابوبکر را مطرح کرده اند؛ ولی اصل اینکه با خبر می‌توان کتاب را تخصیص زد؛ تقریباً جزء واضحات است؛ معمولاً مخالف دارد. ولی در فضای اصول و مشهور بزرگان علم، مقبول است و مشکلی ندارد.

 

تفاوت بین نسخ و بداء

شاگرد : در کفایه هست که کتاب در مسائل اعتقادی تخصیص نمی خورد. درست است؟ عرضم این است …. .

استاد : قضایای عقلیه تخصیص نمی خورند. مسائل اعتقادی تخصیص نمی خورد یعنی چه؟!

شاگرد : مثلا همان بحث زنا که روایت می‌گوید عذاب ابدی دارد.

استاد : بحث کلامی منظورتان است؟

شاگرد : بله. بعد حضرت فرمودند شیعه اینطوری نیست. شیعه هر چند زانی باشد، عذاب ابدی ندارد. این الآن نسخ است یا تخصیص؟

استاد : هیچ کدام! نسخ و رسخ و فسخ و بداء بود. بداء در تکوین مانند نسخ است. اگر حضرت بگویند که واقعا حکم شرع و این آثار برای او نیست این می‌شود تخصیص. تخصیص یعنی واقعِ مطلب شامل این‌ها نبوده. اما اگر بگویند که شیعه از آن‌هایی هستند که هر چند اقتضای عذاب ابدی دارد، اما خدا فضلی شامل حالشان می کند. که در این صورت آیه از حیث اقتضای خودش و مخاطبینش تخصیص نمی خورد، بلکه از باب «بَدا لِلّه» است. بدا در تکوین است. یک فرق نسخ با بداء همین است که اگر امور کلامی و تکوینی است «بَدا لِلّه»؛ اگر شرع است نسخ شده. کمی تفاوت می کند. تا دیدید  فضای کلامی است ذهنتان را سراغ بداء ببرید.

شاگرد : در مسائل کلامی، نسخ می شود بداء.

استاد : بله. چون نسخ، نسخ حکم است، نسخ آیه است.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 


 

[1] الإشارات و التنبیهات، صفحه: ۱۲۷

[2]  نهایة الحکمة، صفحه: ۲۵۹

 [3] بحار الأنوار (ط – بيروت) / ج‏2 / 243 / باب 29 علل اختلاف الأخبار و كيفية الجمع بينها و العمل بها و وجوه الاستنباط و بيان أنواع ما يجوز الاستدلال به ….. ص : 219

[4]  تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج‏7 / 472 / 41 باب من الزيادات في فقه النكاح ….. ص : 448

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است