مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و أمّا ما في خبر «عبد اللّٰه ابن سنان» تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم، و في النصف من تموز، علىٰ قدم و نصف إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران ، فإنّما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم بمخالفة النسبة المذكورة فيها بين البروج للواقع، و إلّا فالزوال في النصف من حزيران على نصف قدم، لا يعمّ جميع الأمكنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد، كما هو المعلوم في ما تجاوز الميل من الأمكنة؛ و في ما لم يتجاوز، فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف، تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار، لا بمجرّد عدم الزوال في بعض البلاد في «حزيران» علىٰ نصف قدم.[1]
…اگر اینطور است که تغییر پیدا میکند، مثلاً با فاصله پانصد سال میشود صد و بیست سال. اگر چهار روز باشد.
شاگرد: ششصد سالش می شود هشت ساعت و بیست روز
استاد: بیست روز؟ ششصد سال، بیست روز. که تقریباً یک ماه جای آن عوض میشود. آنوقت این سؤال پیش میآید که الان جای فصل عوض شده است. چکار کنیم؟ این که من احتمال دادم این است که جواب آن این است که خب شما بیست و هشت میگیرید، در بعضی از سالها باید بیست و نه بگیرید. این وظیفه شارع نیست که بگوید این ماه را بیست و نه بگیرید. در این مورد به خبره مراجعه میکنید. مثلاً شارع نمیگوید تحویل سال چه موقع است؟ خب حالا آنها یکی را بیست و هشت میگیرند، سه تا را سی میگیرند، بقیه را هم سی و یک. اینطور است؟ خب مثلاً باید فاصله خودش را بیست و نه بگیرند. چه بسا وقتی حکم شرعی هست و روی حکم آن هم حساس باشند، کما این که الان هم همینطور است، این خطا را تصحیح میکنند. این که بگویند چرا شارع نفرموده است که شما کبیسه بگیرید؟! حالا برای قمریِ آن هم که آمده است، هنوز ما عمل نکردیم. گفتم روایت وسائل هم هست که میگوییم این کبیسه هم که گفتند مثلاً، امام نفرمودند چون اشکال دارد!!. معلوم نیست همان روایت ، روایت خوبی است در مسئله رؤیت هلال. در وسائل، باب رؤیت هلال، چندتا باب است. پنج، شش تا باب که جلو بروید، عنوان آن هم شاید همین است که حساب کبیسه و اینها. صاحب وسائل چه چیزی عنوان دادند؟ یادم نیست. راوی آن محمد بن عیسی بن عُبید است. سند روایت هم خوب است. خلاصه آنجا میپرسد که این درست است یا نه؟ حضرت میفرماید بله. میگوید روایت شده است، جور درنمی آید. جواب این است که این خوب است و جور درمی آید. فقظ باید کبیسهاش را هم حساب کنید دیگر. یعنی این نمیشود شما یک چیزی میشنوید، همینطور ساده با آن برخورد کنید. وقتی شنیدید باید آثار آن را هم بر آن بار کنید.
شاگرد: این نیسان اصلاً کاملاً متفاوت است. آنوقت حضرت بفرمایند و بعد هیچ نکتهای نفرمایند که بروید ببینید الان نیسان متفاوت است؟! یعنی این نکته را تعلیم نفرمود؟! خب اینطوری که همه اینها اشتباه میافتادند. چه کسی آن زمان با این عنایت کار میکرد؟ کبیسه را نمیگویم. من میگویم کل نیسان اردیبهشت افتاده است در فصل تابستان. این چطور؟
استاد: نیسان و همان مناسبت خودش که معروف هم بوده است، در بهار بوده است، در اردیبهشت. نیسان در اردیبهشت بوده است و حزیران هم به منزله تیر بوده است. شاید الان هم همینطور حساب میکنند. یک رأس الرسرطانی که شروع گرما است. یکی هم قلب الأسدی که اوج گرما است. قلب الأسد، اصطلاح معروفی بوده است. وقتی میخواستند بگویند اوج گرما یعنی چهل و پنجم تابستان. اسد برای مرداد ماه است. رأس السرطان اول تیرماه است. شروع گرما رأس السرطان است. یعنی میخواهد بگوید چهل و پنج روز از تابستان، آفتاب تابستان خورده است. میگویند «قلب الأسد» یعنی درست وسط برج أسد. یعنی پانزدهم مرداد. این تعبیرات در کتاب ها هم اگر بگردید، قلب الأسد زیاد میآید. کأنّه قلب الأسد اوج گرما بود.
شاگرد: مؤید فرمایشات شما یک روایتی از حضرت رضا است که فصول را تقسیم میکنند.
استاد: در رساله ذهبیه است دیگر. بله این را من فراموش کردم در مباحثه بگویم. خیلی چیزها را دیدم؛ ولی به یک مناسبتی یادم میآید که دیده بودم و میخواستم بگویم.
شاگرد: نیسان کاملاً در آنجا مشخص است که مقصود اردیبهشت است.
استاد: احسنت. این مؤیّد خیلی خوب است. بله رساله ذهبیه و تطبیقی که حضرت میکنند، مؤید خیلی خوبی است. من دیده بودم. از ذهنم رفته بود. تطبیق خیلی واضحی حضرت سلام الله علیه دارند بین شهور رومیه با فصول. یعنی حاضر نیستند که بگویند عوض هم شد همان کار را بکن. نه، میخواهند میگویند این فصل به عنایت به این که در بهار است این کار را بکن. یعنی خصوصیات هوای بهار روی بدن تو اثر میگذارد. حجامت بکن یا نکن. این چیز گرم را بخور یا نخور. معروف است که مأمون گفت این رساله را با طلا بنویسید. رساله ذهبیه که در آداب طب است. بله، این هم یکی از شواهد است برای عرض دیروز من. تقریباً یک حالت اطمینان در ذهنم الان هم در ذهنم است که قمر در عقرب و اینها، ناظر به اینطرف است. یعنی اگر میگویند «القمر فی العقرب» یعنی صورت عقرب؛ نه برج عقرب. ولو فتوا بر برج است، اگر در عروه را ببینید.
برو به 0:05:42
شاگرد: چون صورت عقرب را میدیدند، یک مقدار واضحتر است. آقای شعرانی هم میفرمود صورت عقرب واضحتر است تا برج عقرب.
استاد: مرحوم مجلسی هم به نظرم دارند.
شاگرد: البته عکس فرمایش شما را ایشان میفرمود. میگویند باید برویم سراغ اهل خبره؛ ولی صورت عقرب را راحتتر مردم میفهمند.
استاد: خب حالا برویم سراغ خبره برای چه چیزی؟ برای اسم برج؟ در جواهر و عروه که یادم میآید، آنها هم بر اساس برج فتوا دادند؛ نه بر صورت.
شاگرد: ولی آنجا صورت مشهود است. اینجا مشهود نیست که بتوانند تشخیص بدهند. چون قدرت تشخیص نیست.
استاد: ولی اگر مربوط به فصول باشد، چون فصول یک رابطه ناگسستنی است، زمانِ طولانی است. حالا بیست و هفت هزار سال را هم دوباره در کار بیاوریم، بروج هم تکان میخورد. قطع نظر از آن بیست و هفت هزار سالی که دیروز عرض کردم، رابطه ناگسستنی است بین صور فلکی با بروج با فصول. خب وقتی اینطور باشد، شما بگویید شهور رومی هم جوش خورده است با فصول. پس یعنی شهور رومی با بروج، با آن صور فلکی میتوانند مربوط باشند. اگر مربوط باشند، لامحاله ما باید محاسبه خودمان را تصحیح کنیم. نه این که ما با اشتباه خودمان همینطور بمانیم و شهور رومیه را دور بزنیم. این هم شاهد خیلی خوبی است دال بر این که منظور از شهور رومی هم فصول است. نه این که یعنی هرچه آنها حساب میکردند، اگر جلو هم رفت شما مطابق آن بروید. بعد هم بگویید «لایُعلم». مرحوم مجلسی فرمودند «لایعلم» این که حالا ما باید نیسان جلو رفته را بگیریم یا نیسانِ در فصل بهار را.
شاگرد: نسبت این ماههای میلادی با این ماههای رومی در گذشته چه طور بوده است؟
استاد: ماههای میلادی هم تنظیمش و تاریخش را یک وقتی میدانم مطالعه کردم. حالا آنهایی که کوچک بودم یادم نیست. چه برسد به آنهایی که بعد مطالعه کردم. خیلی یادم نمانده است. اما میدانم که سابقه خیلی قدیمی ندارند، به این اسمهایی که هست. اما حالا از چه زمانی بود؟ یادم نیست. حالا چه زمانی این اسمهای معروف الان را گفتند. در کتاب اصول جغرفیای ریاضی زمین یا در آن کتاب تاریخ ریاضیات بود. این دوتا کتاب هردو کتابهای خوبی بودند. شاید در آن کتاب تاریخ ریاضیات بود که اسم این ماههای سالهای میلادی را، لغتش را با یک معنای وصفیِ آن، تطبیق داده بود که چرا اینطور گفتند؟ اگر خواستید مراجعه کنید.
شاگرد: این اصطلاحات مثل راس السرطان را می شود توضیح بفرمایید؟
استاد: سرطان یک صورت فلکی است و این صورت فلکی، اول تیرماه خورشید به آن میرسد. خورشید در رأس السرطان است. البته فعلاً برج است. فعلاً وقتی میگوییم رأس السرطان یعنی برج سرطان. تحویل شمس به برج سرطان. الان که رأس السرطان میگوییم، حدوداً بیست و هفت درجه قبل از آن است. یعنی رأس السرطان واقعی نیست. رأس السرطان اصطلاحی است و یک برجی است. یعنی الان دو هزار سال قبل که زیج نوشته شده است، طولانی ترین روز چه زمانی بود؟ آن وقتی که خورشید در صورت سرطان بود. آنها میگفتند رأس السرطان. حساب کردند. اما حالا با فاصله دو سه هزار سال، حدود بیست و هفت درجه. چون هر بیست و هفت هزار سال، سیصد و شصت درجه دور میزند. جای آن عوض میشود. تا حالا که دو سه هزار سال شده است، بیست و هفت درجه حدوداً تفاوت کرده است. یعنی چه؟ یعنی وقتی طولانی ترین روز را ما شاخص میگذاریم میبینیم أقل ظلّ محقق شده، اگر نگاه کنیم، خود شمس در طولانی ترین روز در صورت جوزا است. یعنی سه درجهی جوزا است. ولی ما میگوییم حلول کرد در رأس السرطان. چون سرطان را برج گرفتیم به حساب همان زیجات دو هزار سال قبل تا الان، میگوییم حلول کرد در رأس السرطان. یعنی الان حلول در رأس السرطان درست است. بزرگترین و طولانی ترین روز است. در اینها گیری نداریم. اما این که حلول کرده است در رأس سرطان به معنای این که اگر برویم خورشید را در این میبینیم، نه. حلول کرده است در سوم جوزا و طولانی ترین روز هم است. هیچ مشکلی هم پدید نمیآید در تحویل به برج؛ با آن تفاوتی که در خارج دارد.
برو به 0:11:00
شاگرد: این که گفتند به خبره مراجعه شود، شاید از این جهت بوده که در بدو نظر، چیزی واقعی ملاک بوده است. صور فلکی به عنوان علامت و برای تشخیص آن موقعیت قرار داده شده. مشخص هم است. یکسری ستارههایی به ذهن آنها میآمد که این فلان صورت را تشکیل میدهد. اساس واقعی که نداشته است و این را میگفتند برای این که بفهمیم، فعلاً که اینطور است. ظاهراً تفاوتی نمیکند امروز با دیروز یا ماه گذشته با این ماه و لذا این را علامت قرار میدهیم برای این که بفهمیم.
استاد: بله. برای تأیید فرمایش شما، این سیرِ سالیانه شمس در ثوابت …، صور ثوابت یعنی صور ستارههای بیرون منظومه شمسی. چرا ثابت بودند؟ چون بیرون منظومه شمسی بودند. خورشید و ماه و زحل و اینها که میگشتند، حرکت آنها به چشم میآمد، میگفتند سیارات. آنها بیرون منظومه بودند. هرچه زمین دور خورشید میگردد، آنها ثابت هستند.
شاگرد: بنابراین یک چیزی مثل ذهاب حمره و یا یک چیزی مثل آن مطلبی که در بحث فجر است که اگر خاطرتان باشد مطرح شد که رؤیت در آنجا، کاشف از چیز دیگری است.
استاد: خب اینجا ما چیز نزدیکتر از بروج داریم. بروج کاشف است. این فرمایش شما قبول است.
شاگرد: بروج که صور منظور است.
استاد: بله دیگر. بروج که میگوییم یعنی صور. شما به معنای اصطلاحیاش میگویید؟
شاگرد: بله.
استاد: بروج را وقتی مقابل شهور و اینها بکار میبریم، منظور ما آنها است. اما این که حالا جای آن عوض شده است، نکته این است که بروج، دلالت دارند بر موقعیت زمین در این که در دور خودش در دور خورشید کجاست. وقتی میگوییم شمس در برج عقرب است یا در برج حمل است، یعنی اگر خورشید مرکز است، زمین کجای آن است؟ دارد موقعیت زمین را در دور خودش معین میکند. لذا این که میگویید یک چیز تکوینی میتواند باشد. این بروج و اینها آن سه تا را نشان میدادند تا بگویند زمین اینجاست.
شاگرد: خب الان ما افتادیم بین این که امر شرعی دائر شده است به بودن در آن صور فلکیه…
استاد: یا در آن موقعیت خودش.
شاگرد: یا در آن موقعیتی که صور فلکیه علامت بودند. این یک مقدار مشکل است. در جلسات قبل حضرتعالی صور را ترجیح دادید. اما یک مقدار وقتی به عقب میآییم با ملاک و روشی که خود حضرتعالی در قضیه فجر صادق داشتید، به نظر میرسد اگر آنجا آن حرف را زدیم اینجا هم یک مقداری اینطور به نظر میرسد که همان بروجی که بر اساس محاسبه درآمده است، اولویت داشته باشد.
استاد: بله. فرمایش شما را متوجه شدم. یعنی ما میگوییم اگر در این بیست و هفت هزار سال جای بروج و صور تکان خورد، ما با برج کار داریم. چرا؟ چون برج زمان صدور، ربطی به این ظاهر صورت عقرب نداشته است. صورت عقرب، کاشف بوده است از موقعیت زمین در آن مرحله خاص خودش. این برای حرکت انتقالی زمین خوب است. اما بحث ما دیروز بر سر قمر در عقرب بود. خب میدانید ماه با موقعیت زمین نیست.
شاگرد: درست است. به هرحال ماه هم یکی از توابع زمین است و دور زمین میچرخد. آن چیزی که شما می فرمائید احتمال قوی میرود که درواقع موقعیت ثوابت باشد. یعنی موقعیت ماه نسبت به آن ثوابت خاص مراد باشد. منتها چیزی که یک مقدار ذهن را دور میبرد این است که این ثوابت را خود مردم به یکدیگر وصل کرده بودند و یک شکل و شمایلی درست کرده بودند برای این که آن را بفهمند و لذا یک مقدار ذهن را دور میبرد. مگر این که بگویید منشأ وحیانی داشته باشد.
استاد: بله، حالا همین را میخواستم بگویم. چون در مکاسب محرمه اگر در نظر شریف شما باشد، یک روایت زیبائی را مرحوم شیخ آوردند. حالا نمیدانم از کتاب سید آوردند یا نه. خیلی این روایت قشنگ است. امام علیه السلام فرمودند: اصل علم نجوم درست است. کامل آن هم پیش ما اهل بیت است و اگر کسی بلد باشد، میتواند همه چیزها را بگوید. اما کامل آن دست مردم نیست. ناقص آن در دست آنها است. بعد این را فرمودند. آن که منظور من بود اینکه بعد، مبدأ آن را فرمودند.
به نظرم در یک روایت آمده است. فرمودند یک پیامبری از انبیاء الهی، میخواست که تمام جریانات تا روز قیامت را به علم نبوت ببیند. رفت بالای کوهی، آنجا ابری آمد. حالا ببینید چقدر رمزگونه! ابری آمد، بارید، یک حوضچه ای درست شد، خدای متعال در این حوضچه، عکس تمام کواکب را و نظم آنها را با جریانات کره زمین که وقتی مثلاً ماه در صورت قمر است، فلان جریان میشود، همهی اینها را به او نشان داد. یعنی یک جدول تطبیقی بین اوضاع کواکب با جریانات در بُعد چهارم زمانِ کره زمین. این روایت خیلی قشنگ است. به نظرم در مکاسب هم بود. اینطور یادم است. نبود؟ این خیلی جالب است. یعنی شما یک منظری به پا کنید که رابطه برقرار میکند بین این که وقتی مثلاً زحل و مشتری اینطور(هستند فلان اتفاق می افتد) راست هم هستند، این وقایع میشود. وقتی آن دوتا مقابل همدیگر هستند این وقایع میشود. بُعد چهارم زمان را در زمین با اوضاع آیندهی کواکب به صورت جدول تطبیقی میبیند. اگر اینطور باشد، وقتی حضرت میگویند: «و القمر فی العقرب» یعنی آن موقعیت ماه؟ یا نه یعنی آن پیامبر که دیدند، یعنی «و القمر فی صورة العقرب»؟
شاگرد1: سؤال این است که آیا عقرب حیثیت تعلیلیه دارد در اینجا یا حیثیت تقییدیه دارد؟ انصافاً هم تشخیص آن خیلی مشکل به نظر میرسد. هر دو طرف قرائن داریم. یعنی هم از اینطرف ظاهر آن این است که تقییدیه باشد و هم از آنطرف با توجه به برخوردی که نجوم با قضیه داشته است و اینکه ممکن است اصل نجوم از پیامبران رسیده است و مثلاً آموزش دادند که خب بروید ببینید و اینها را علائمی قرار بدهید بر فلان مطلب. اصل این قضیه، آموزشی از طرف آن پیغمبر بوده باشد. اما این که حالا اینها را به همدیگر وصل کنند و اسم آنها را چه چیزی بگذارند و … اینها را ممکن است واگذار کرده باشند. اینها را دیگر آموزش نداده باشند. ما نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است. یک مقدار سخت است.
شاگرد2: این همه تکرار آن روایت که احاله به یک امر واضح میکنند، خودش مؤیّد این نیست که میگویند در این وقت سفر نروید؟، در این وقت نکاح نشود؟. خودشان احاله میدهند به واضحات.
استاد: « القمر فی العقرب» یعنی بروید در دفتر تقویم نجومی نگاه کنید ببینید در برج عقرب است یا نه؟
شاگرد1: نه. واقعاً همین است. در صورت است. اما صورت، نه از باب تقیید.
استاد: الان در زمان ما تقویم را ببینید. قمر در صورت باشد با در برج باشد، دو روز بین آنها تفاوت پیدا شده است. یعنی بیست و هفت درجه بوده است. اینطور که در حافظه من است. تحویل نقطه اعتدالی شمس، تحویل شمس به نقطه اعتدال ربیعی، در سوم حوت است. مرحوم مجلسی هم اینها را دارند. دوباره یادم رفت نگاه کنم. اما ما میگوییم تحویل شمس به برج حمل. چرا؟ چون حدود دو سه هزار سال گذشته است و در آن حرکت بیست و هفت هزارساله، حدود بیست و هفت درجه جای آن عوض شده است. حالا به فرمایش شما علماء گفتند. ما میگوییم کدام یک از آنها است؟ عروه و جواهر و اینها میگویند برج. اما اگربرج همین است که معروف است یعنی تقاویم معروف مراجعه میکنند. دیگر نگاه به آسمان نمیکنند. خب حرفی نیست. اما من عرضم این است که چه بسا بگوییم، نه این که ما مراجعه کنیم به تقویم و اینها. ما میگوییم: «فالقمر فی العقرب» یعنی صورت عقرب.
برو به 0:19:53
شاگرد: این کثرتی که آقا میفرمایند زیاد اتفاق افتاده است. در مورد ظلّ هم همینطور است. در مورد ظلّ هم فرمودند ذراع و …. چون کثرت این قضیه است، شاید بتوانیم بگوییم چون جاهای دیگری هم است حمل کنیم. حالا آن جاهایی که مختلف میشود به اصطلاح لسان روایات متفاوت شد. بعد به این صرافت افتاده است که جمع کند. ولی خب بحث بروج و بحث صور فلکیه در آن زمان تفاوتی نکرده بود که بخواهد روایات متفاوت شود که این انگیزه در ما به وجود بیاید و بخواهیم برویم بفهمیم این را چطور حل کنیم. بفهمیم بله، منظور ما موقعیت واقعی است. عرض من این است اگر جهت گیری استنباط ما از مسائل فقهی به این سمت باشد که آن مسئله را واقعی بگیریم مثل فجر، آن وقت اینجا سؤال پیش میآید که چگونه آنجا به آن شکل برخورد کرده اید؛ اما اینجا یک امر مشهود گرفتید که عیناً باید دیده شود؟ اینها یک مقدار باهم مناسبت ندارند.
استاد: اگر در موقعیت مثلاً خاص زمین مراد بوده است، فجر را ما واقعی بگیریم؛ نه آن چیزی که شب سیزدهم روشن به نظر میرسد. این یعنی پس موقعیت زمین هم هرچه بوده است، آن را بگیریم؟ نه آن امارهاش را؟ یا میگوییم وقتی گفتند زمین مثلاً در برج فلان است یعنی طبق همان علم نجوم نبوی که برای انبیاء است، زمین در این برج دیده شده است در آن علم. اینجا با این فرق نمیکند؟!
شاگرد: چون آنجا شما فرمودید وقتی به عرف عرضه شود همین را میفهمد. اینکه دیدن، علامت بر آن واقع است. اینجا هم اگر واقع به عرف عرضه شود، عرفی که یک مقدار با نجوم سر و کار هم داشته باشد و آن را بفهمد، میفهمد که اینها را علامت قرار دادند بر یک واقعهای و اصل این بوده است که آن واقعه را تشخیص بدهند. کاری به چیز دیگری نداشتند و اگر کسی بیاید بگوید فلان جا باشد برای دو هزار سال قبل، تطبیقش برای الانِ آنها، میشود این که در همان موقعیت مثلاً فرض کنید اگر آن مدار را به دوازده قسمت تقسیم کنیم، مثلاً در یک دوازدهم از آن جلو برود.
استاد: خب همین صحبت است که آیا وقتی گفتند در آن میبینیم، این قطعهی مدار ماه منظور بوده است که ولو جای صورت عقرب عوض شد آن برج منظور است؟ این قطعهی خاص محور مهم است؟
شاگرد: جایگاه مهم است نسبت به زمین و مثلاً خورشید. حالا یک چیزی شبیه به این.
استاد: ما این را خارجاً میدانیم. الان هم بخصوص واضحتر است که وقتی میگوییم قمر در صورت عقرب است یا حتی در برج عقرب، قطعه خاصی از مدار نیست. عملاً درجه آن دارد عوض میشود. اگر این مرکز را خورشید فرض بگیرید، زمین به این صورت به دور خورشید میگردد. ماه هم به این صورت دور آن میگردد. صورت عقرب هم به طور ثابت، بیرون از منظومه شمسی است. مثلاً در آبان ماه زمین اینجاست. فرض بگیرید. خورشید اینجا. صورت عقرب هم آنجا در بیرون منظومه شمسی است. شما که از زمین به خورشید نگاه میکنید، میبینید خورشید در صورت عقرب است. چه زمانی میگویید قمر در صورت عقرب است؟ آن وقتی که در این قسمت مدار باشد. میگویید قمر هم در صورت عقرب است. اما چون زمین حرکت میکند، ماه هم حرکت میکند، چه زمانی میگویید قمر در صورت عقرب است؟ وقتی که به اینجا رسید. وقتی که ماه در این قسمت قوس است. لذا جدولها را نگاه کنید. در هر ماهی دو روز و نیم قمر در برج عقرب است و این دور میزند. بعضی از آنها در پانزدهم ماه است. بعضی در هجدهم ماه است.
شاگرد: چون زاویه نگاه ما و جایگاه ما عوض شده است.
استاد: احسنت. پس ما نمیتوانیم بگوییم این یک… همان زمان هم قطعاً یک قسمی …
شاگرد: بحث نسبی آن است. یعنی ما درواقع برج عقرب را آن موقعیت خاص بگیریم. مدار زمین را دوازده قسمت کنیم و بعد آنجایی که مسامت میشود ماه…
استاد: خب آن یک مقدار دور میرود که بگوییم ما مدارهای دوازده گانهی ماه را نسبت به یک دور کامل زمین تقسیم میکنیم. میگوییم در هر دوری از آن، این قطعهی مدار ماه، قمر در عقرب است.
شاگرد: کاری که الان منجّمین میکنند.
استاد: بله. آنوقت شما میخواهید این کار منجّمین را بگویید منظور از آن، همان قطعهی دور است. خب این قطعهی دور، دارد جایش تغییر میکند. چطور بگویید در هر دوری، یک قطعه از آن منظور است. این دور به نظر میرسد.
شاگرد: یعنی مقابل این نگاهی که متأثر از نجوم است، میتوانیم اینطور بگوییم که تا حد زیادی تمرکز نجوم روی حرکت زمین و خورشید و ماه بوده است. با این سه تا کار داشته است.
استاد: نه، اینطور نیست. نجوم احکامی با سیارات کار دارد. حتی عرض کردم حالا در روایات دیگر آنها را برای ما نگفتند. ادوار و اکوار است. در خطبه امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. باز هم یادم رفت این را ببینم. اکوار و ادوار. حضرت فرمودند هر دور نمیدانم سیصد و شصت هزار سال است. کور یک عدد دیگری است …
شاگرد: پس بروج و صور را فقط برای پیدا کردن آن چیز استفاده نمیکردند.
استاد: نه. الان یکی از چیزهای مهم نجوم این است. میگویند مثلاً مریخ در برج فلان است و احکام بر آن بار میکنند. میگویند اگر مریخ آمد در فلان برج، در همین تقویمهای دفتری ببینید. بخشی از نجوم احکام. میگویند چون مریخ در فلان برج است، سیل میآید مثلاً.
شاگرد: خب اگر از این خارج شویم آنوقت بله، ذهن دور میرود از این که بخواهد ملاکِ همه چیز مدار زمین باشد.
استاد: بله. اول زمین که گفتید زمین به نظر خوب میآید. الان هم خوب است. باید فکر کنیم روی آن که بگوییم نسبت به خصوص سال شمسی، آن موقعیتِ مداری زمین منظور است . اما برای ماه که دوباره صحبت شد، دور میرود ذهن. حالا بیشتر روی این تأمل کنیم ان شاء الله.
شاگرد: داشتید چند اصطلاح را توضیح می دادید. قلب الاسد را هم…
استاد: بله. رأس السرطان پس چه شد؟ سرطان اول تیرماه شد. أسد، مردادماه است. این اصطلاح رایج است. رأس السرطان یعنی شروع تابستان، بلندترین روز. بعد میگفتند چهل و پنج روز، تابستان نصفه شد. چهل و پنج روز که از اول تیرماه میگذشت، میگفتند «قلب الأسد». وقتی میخواستند بگویند گرمترین وقت سال، میگفتند «در دل مرداد»، «قلب الأسد». این عبارت رایج برای شدت گرما است. همینطور هم است.
شاگرد: البته تیر گرمتر از مرداد است. حالا شاید هم آن موقع فرق داشت.
استاد: شاید هم منطقهها فرق کند.
شاگرد: دی سردتر از بهمن است.
استاد: بله، یک اصطلاحی هم خود مردم دارند. تیرماه که گرم میشود میگویند «چله تابستان». چله یعنی تا دهم مرداد. اما باز یک مقدار که گرم میشود، بخصوص زمینهایی که خیلی داغ شود، خود هوای داغ یکدفعه سبب میشود که هوای داغ برود بالا سرد بیاید جای آن. اگر دیده باشید، در تابستان یکدفعه نفسی کشیده میشود. مردم میگویند هوا چند روزی خنک میشود. یادم است پیرزنها میگفتند در مرداد دوباره گرم میشود. این را زیاد میشنیدم. یعنی میگفتند اگر در تیرماه یک خنکی دیدید غرّه نشوید.
شاگرد: در زمستان هم چله کوچک و چله بزرگ دارند. چهل روز اول زمستان را میگویند چله بزرگ. بعد بیست روز آخر بهمن را میگویند چله کوچک.
استاد: چله کوچک را نشنیده بودمم. منظور اینکه این هم از «قلب الأسد».
برو به 0:28:19
من عبارت مرحوم آقای حکیم در مستمسک را بخوانم تا بحثها را جمع و جور کنیم. صفحه 71، جلد پنجم مستمسک. مرحوم سید در متن فرمودند: «و يعرف أيضاً بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن لمن واجه نقطة الجنوب، لكن هذا التحديد تقريبيّ كما لا يخفى. و يعرف أيضاً بالدائرة الهنديّة»[2]. فرمودند زوال شمس، اول وقت نماز ظهر، شناخته میشود به دائره هندیه. «و هي أضبط و أمتن». سید فرمودند اگر بخواهید با دائره هندیه ظهر را تشخیص بدهید، مضبوطتر و متینتر است.
مرحوم آقای حکیم میفرماید چرا مضبوطتر است؟ «لكونه أقرب إلى الإحساس مما سبق»[3]. واضحتر است. زیادی و نقص و اینها را باید مدتی صبر کنید تا ببینید سایه کم شد؟ نشد؟ به غایت نقصان رسید؟ نرسید؟ وقت میبرد. اما رسیدن به خط نصف النهار، هیچ وقتی نمیبرد. همین که نگاه میکنید، میبینید سایه روی این خط هنوز نرسیده است؟ لحظه ای هم که میرسد، میفهمید. لحظه ای هم که کله خودش را از روی خط دائره هندیه کج کرد، این را هم میفهمید. أقرب إلی الاحساس.
بعد نکته خوبی را تذکر میدهند. البته الوافی هم میگویند. دیدید پارسال در روایت که حتی به شیخ بهائی که متخصص فن بودند، مرحوم فیض در مسئله تانژانت به ایشان ایراد گرفتند. یعنی معلوم میشود مرحوم فیض خوب بودند و در این جهات خیلی جلو بودند. لذا اینجا هم مرحوم آقای حکیم از وافی نقل میکنند که « و مع ذلك ربما لا يستقيم». میگویند همین دائره هندیه با این اضبط و امتنی که سید گفتند، باز هم دقیق نمیشود. همان چیزی که ما هم صحبتِ آن را کردیم که چون خورشید لحظه به لحظه به میل اعظمهای شمالی و جنوبی در حال حرکت است و لذا مدخل الظل با مخرج الظل دقیقاً نمیتوانند برابر باشند. پس آن خطی را که مدخل الظل و مخرج الظل گذاشتیم و نصف کردیم و خط شمال و جنوب را رسم کردیم، دقیقاً خط شمال و جنوب نخواهد بود. یک مقداری خط ما از نقطة الشمال منحرف میشود. این را فرمودند.
«نعم یستقیم» این هم در تشریح الافلاک و اینها بود. «نعم يستقيم لو اتفق الميل حال الزوال». میگویند اگر یک وقتی باشد که وقت زوالِ مثلاً قم، خورشید درست روی میل اعظم برسد، وقت زوال ما است، خورشید روی آن نقطه رسیده است. اینجا خوب است. یعنی صبح که برای قم طلوع کرده است، هنوز مانده است تا برسد به نقطه میل اعظم، بالاترین میل. وقتی هم زوال شد، دقیقاً روی همان نقطه رسیده است. قوس بعدی خودش هم که برمی گردد که دارد برمی گردد. لذا قوس طلوع تا نصف النهار قم و قوس نصف النهار قم تا غروب قم، برابر میشود. یعنی مدخل و مخرج دقیق یکی میشود. راست و درست هم است. لذا فرمودند: «نعم». اگر اینطور شود، دیگر دائره هندیه تقریبی نیست. لذا اگر ما اینطور چیزی پیدا کنیم و دائره هندیه را عروض رسم کنیم، یعنی روزی که وقت آن میل اعظم شمس، وقت زوال ما باشد، یک دائره هندیه خیلی قشنگ به دست آوردیم که دیگر کاملاً نقطة الشمال و اینها را نشان میدهد. این را فرمودند.
«هذا و فی الجواهر»[4]. بحثی را دارند و میخواهند مقدمه چینی بکنند. یک چیزی را در جواهر فرمودند، ایشان میگویند و آن این است که صاحب جواهر فرمودند یک مقدار احتیاط کنید که آیا باید زید الظل باشد یا نباشد؟ علی أی حال حرف صاحب جواهر است. ولی آقای حکیم نپسندیدند. کار خوبی هم کردند که نپسندیدند. ولی چون بحثش خیلی بحث جانانه ای است و به رؤیت هلال مربوط میشود، به طلوع فجر مربوط میشود و به خیلی چیزها مربوط میشود، به هر چیزی که باید با چشم ببینیم، تلسکوپ و اینها که مطرح است، اینها را برای بعد میگذاریم ان شاء الله. ما این اشکالات بحار را که بحث کنیم، ان شاء الله میرسیم به همین فرمایش ایشان. آنجا جایش است.
من این نصف صفحه را میاندازم. آقای حکیم میفرمایند: «هذا و فی صحیح عبدالله بن سنان». روایت ما را که بحث بر سر آن بود، اینجا تعبیر به «صحیح» هم میکند. دنبال آن هم فرمودند که « و عن الخصال و التهذيب روايته أيضاً. و إطلاقه ليس مراداً قطعا ». این هم قطعاً مراد نیست. یعنی امام علیه السلام نمیخواهند نمیگویند در کل بلاد، تزول الشمس فی نصف حزیران علی نصف قدم. مسلّماً همه بلاد را نمیگویند. «لإختلاف الامکنة فی ذلک اختلافاً فاحشاً». و لذا دوتا نقل هم دارند. محکیّ تذکره و منتقی که «إنّ هذا مخصوص بالمدینة». قبلی، منتقی بود. «و عن المنتهى». یعنی دوتا کتاب علامه مختلف است. «و عن المنتهى و شيخنا البهائي: «أنه مختص بالعراق». بحث اینها شد که حالا کدام است؟.
حالا این را بیایید، میخواهیم به فرمایش ایشان برسیم تا اینجا که «و قد یُشکل». این حدیث غیر از این بحثها یک اشکال دیگری دارد. «قد یُشکل» یعنی «قد اُشکل»؟ یعنی خود ایشان اشکال میکنند؟ یک مقدار بعید به ذهن میآید. چون در دست فقهایی مثل زمان ایشان، حدائق معروف شده بود. صاحب جواهر چقدر حدائق را مطرح میکنند. لذا «قد یُشکل» هیچ دور نیست که یعنی «قد یشکل کما فی الحدائق». کما این که در متن بهجة الفقیه هم حاج آقا فرمودند «کما فی الحدائق». ایشان اشاره کردند. ایشان دیگر اینجا اشاره نکردند. قد یشکل.
خیال میکنم، ظنّ قوی من این است که اشاره مرحوم آقای حکیم به صاحب حدائق است. نه به قبل از ایشان و حال. این ظنّ من است که این «قد یشکل» یعنی صاحب حدائق. حالا بحار را لذا من گذاشتم بعداً بخوانیم. از صاحب حدائق شروع کردیم. عبارت صاحب حدائق را خواندیم. امروز هم آقای حکیم میفرماید: «قد یشکل» یعنی کما فی الحدائق علی الظنّ القوی.
«قد یشکل» که چه؟ آقای حکیم هم اگر ناظر به حدائق باشد، باز همان مطلب حاج آقا را فهمیده است از عبارت صاحب حدائق. نه آن چیزی که شما میفرمودید. حالا فرمایش شما را یک چیز دیگری در ذهنم آمد. حالا چون با آن کار داریم. آقای حکیم فرمودند اشکال در حدیث چیست؟ «هذا و قد يشكل الحديث لما فيه من اختلاف الشهور الثلاثة الأول بزيادة القدم و الثلاثة الاخری التي بعدها بزيادة القدمين»
این اشکال است. یعنی همان که بحث بود که در روایت، دوتا عدد افتاده بود. امام علیه السلام فرمودند نصف حزیران: نصف قدم. نصف ماه بعدی: قدم و نصف. یک قدم اضافه کردند. ماه بعدی: دو قدم و نصف. ماه بعدی: سه قدم و نصف. ماه بعدی: پنج قدم و نصف. روی حساب آن باید بگویند چهار قدم و نصف. یکدفعه یکی را انداختند. ماه بعدی هم باز انداختند. به جای این که بگویند شش قدم و نصف فرمودند هفت قدم و نصف. ماه بعدی هم باز دوتا را انداختند و فرمودند نُه قدم و نصف. میگویند: «قد یشکل». ببینید رمز آن هم همین است که اینجا بود. فرمودند: قد یشکل به این صورت. چرا یشکل؟
«مع أن الاختلاف بالزيادة و النقصان إنما يكون تدريجيا». نمیشود که در سه ماه، قدم به قدم اضافه شود و حال آن که شمس هم… ببینید! این میل رأس السرطان است، نیم کره شمالی. این رأس الجدی است، نیم کره جنوبی. شمس، بیست و سه درجه شمالی و بیست و سه درجه جنوبی میرود و برمی گردد. یعنی اول فروردین ماه، شمس روی استوا است. سه ماه: فروردین و اردیبهشت و خرداد بالای سر ما میآید. در نیم کره شمالی میآید تا رأس السرطان، بیست و سه درجه. از اول تیرماه شروع میکند به برگشتن. میرود دوباره تا سه ماه تا اینکه اول مهر دوباره میآید روی استوا. از اول مهرماه میرود در میل جنوبی. یعنی بیست و سه درجه تا اول دی ماه. تا اول دی ماه میرود تا رأس الجدی. اول دی ماه دوباره شروع میکند تا سه ماه از رأس الجدی برمی گردد تا اول فروردین ماه دوباره روی استوا میرسد. این کار شمس است. میل اعظم میگویند. میل اعظم شمالی و میل اعظم جنوبی.
چرا میل اعظم؟ یعنی میلهای دیگری هم داریم؛ اما این بالاترین میلِ آن است که دیگر آخر خرداد است. روز اول تیرماه، بالاترین میل را کرده است.
شهرهایی که زیر میل اعظم هستند، دوتا انعدام ظل دارند. دوبار شمس روی سر آنها میآید و رد میشود. شاخص سایه، منعدم میشود. شهرهایی که روی میل اعظم هستند، یک بار. همان روز اول تیرماه، خورشید بالای سر شاخص میآید و انعدام ظل میشود. اما شهرهایی مثل ایران و اینها که بالای آن هستند، اصلاً انعدام ظل ندارند.
خب روایت صحیحه، چون حضرت بالاترین روز را روی حساب ظاهر فرمودند، معلوم میشود این روایت برای بالاتر از میل اعظم است.
ببینید! آقای حکیم چی گفتند؟ شمس، تند و کند نمیرود. این را برای این گفتم. همینطور روزانه، خرد خرد، از اول تیرماه میآید. همینطور مدار تشکیل میدهد تا میرسد به رأس السرطان. دوباره هم خرد خرد برمیگردد. هیچ جا تند نمیرود.
شاگرد: در سرعت زاویهای مساوی است تقریباً.
استاد: تقریباً. آنهایی که در تشریح الافلاک دیدید، متمم حاوی، متمم محوی و فلکی که فرض میشد اینها برای اوج و حضیض شمس بود. لذا شمس هم در همین سیر خودش، سرعت او یگانه نیست و لذا میگویند تعدیلات. شمس مجازی و تعدیلات. الان هم اذان ظهر را ببینید فرق میکند. یک وقتی دوازه و ربع است. یک وقتی یک ربع به دوازده است. چرا؟ چون ساعت ما بر طبق شمس مجازی است. شمس مجازی، دوازده ما میشود. اما دوازدهِ شمس خدادای، همیشه دوازده شمس مجازی ما نیست. سرعت تفاوت میکند.
من توضیح این را دادم. آقای حکیم فرمودند که « أن الاختلاف بالزيادة و النقصان إنما يكون تدريجيا»، با حرکت مساوی. اگر هم هست به قول ایشان و یک مقدار سرعت زاویه تفاوت کند، کم است. با تعدیلاتی است که… . نه آن اندازه که یکدفعه از یک قدم برود و یکدفعه دو قدم روی سایه اثر بگذارد. یک اشکال این است. «و الله سبحانه اعلم».
برو به 0:39:28
بعد چه فرمودند؟ «وحمله». چون زمان آقای حکیم کتابهای فقهی نوشته شده بود. «یُشکل» یعنی صاحب حدائق، ظنّاً. «و حمله» را من میگویم یعنی مصباح الفقیه حاج آقا رضا. بعد از این که صاحب حدائق این اشکال را کردند. صاحب حدائق، سنگین هم به میدان آمدند. با این که صحیحه بود، فرمودند: «اشكالا ظاهرا يمنع من الاعتماد عليه في المقام»[5]. یعنی اشکال را طوری گرفتند که اصلاً صحیحه را کنار گذاشتند. در مصباح الفقیه اشاره میکنند به اشکال صاحب حدائق. بعد فرمودند اینها تقریبی است. «و حمله» یعنی حمل مصباح الفقیه «علی کونه» یعنی کون معرفة الزوال به این اقدام و دو قدم و یک قدم و اینها، «تقريبياً فلا ينافيه ذلك» که حالا یک جا به یک قدم باشد و یک جا به دو قدم. آقای حکیم میگویند «کما تری خلاف الظاهر». حرف حاج آقا رضا را قبول نمیکنند.
مرحوم مجلسی هم همین حرف حاج آقا رضا را بعد میگویند. اول اشکالات را میآورند. بعد جواب همه را یک کاسه میدهند که اینها تقریبی است. ولی انصاف این است که جواب تقریبی درست نیست.
شاگرد: اگر با این نگاه باشد. یعنی سه تای اول و سه تای دوم را بخواهیم توجیه کنیم.
استاد: یعنی حضرت تقریب را بگویند، یک عدد را بیندازند! آخر این که خلاف تقریب است. باید بگویند یک قدم، دو قدم، سه قدم، چهار قدم، پنج قدم، هفت قدم. همینطور به ترتیب اضافه کنند. نه این که بگویند یک قدم، دو قدم، سه قدم، پنج قدم، هفت قدم، نُه قدم. دوباره دوتا دوتا برگردند. هفت قدم، پنج قدم، سه قدم، سه قدم، دوباره یک قدم، یک قدم. حضرت این کار را کردند. این چطور تقریب است؟! یعنی انصافی که آقای حکیم فرمودند خلاف الظاهر، درست است. لذا صاحب حدائق این جواب را نپذیرفتند و گفتند این روایت، «یُشکل».
شاگرد: اگر آن معنایی که حضرتعالی فرمودید و حاج آقا فرمودند را از عبارت صاحب حدائق بفهمیم چطور؟
استاد: حالا به این میرسیم. چون الان میخواهم بحار را بخوانم، دوباره همین عبارت تکرار میشود.
پس این عبارت مستمسک. میتواند به بحار هم اشاره باشد و «حمله» هم جواب بحار باشد. این هم مانعی ندارد. ولی بعید است که در مستمسک، اشاره به بحار بکنند. معمولاً کتابهایی که دور میزند مثل مستمسک و اینها، مصباح الفقیه و حدائق و اینها است. ظنّ قوی این است ولی خب مانعی ندارد.
آنچه من عرض میکنم، جلد 82 اسلامیه بحار است که سه تا برمی گردد، میشود 79 بیروت. مرحوم مجلسی همین اشکالی را که صاحب حدائق فرمودند که «قد غفل عنه جملة من علمائنا الاعلام»، ایشان این را گفته بودند. کمی هم زمان ایشان تقدم دارد بر صاحب حدائق. حالا ظاهراً ایشان این را ندیده بودند.
شاگرد: عباراتشان هم خیلی شبیه به یکدیگر هستند.
استاد: بله، همین را میخواستم بگویم. ممکن است. کأنّه به قول شما عبارت بحار است. ایشان همان عبارت بحار را آوردند. بعد فرمودند: « بقي الكلام ان في الحديث اشكالا ظاهرا يمنع من الاعتماد عليه في المقام و ان كان قد غفل عنه جملة من علمائنا الاعلام». ولی اینکه بگویند جمله ای از اعلام نفهمیدند، بعد هم از بحار مرحوم مجلسی بیاورند و اسم نیاورند، این یک مقدار…!
میگویند: «ان كان قد غفل عنه جملة من علمائنا الاعلام». یعنی لم ینقل عنه العلامة المجلسی رضوان الله علیه. اسمی نبردند. ولی عباراتی که شروع کردند، عبارات بحار است. حالا ببینید این صفحه را داشته باشید.
در صفحه 366 که مرحوم مجلسی میفرمایند: «تبیینٌ». روایت را توضیح میدهند. میفرمایند:«و لنفصل الکلام». برای این که حرف علماء را اول گفت. تفصیل کلام را شروع میکنند. میگویند این روایت در ابتدا یک اشکال ناوارد دارد . کسی که وارد نیست فوری به ذهن او میآید. همان اشکالی بود که شاید اشاره میکنند اشکال جناب صاحب معتبر که فرمودند: «و عندي في هذه الرواية توقف، لتضمنها نقصانا عما دل عليه الاعتبار». این اعتبار ایشان در حله است. میگویند این خب لزومی ندارد شما روایت را در حله اعتبار کنید؛ بعد بگویید: «توقف، لتضمنها نقصانا عما دل عليه الاعتبار». این اولاً. مرحوم مجلسی میگویند: فی هذا المقام اشکالی است که «و يندفع ما يرد على هذا الخبر بعد التأمل و في بادي النظر. فأما ما يرد عليه في بادئ الرأي فهو أنه…». اشکال اول را گفتند واضح است و جواب آن هم واضح است. لذا آقای حکیم فرمودند قطعاً. یعنی اینقدر واضح بود برای ایشان که «اطلاقه لیس مراد قطعاً». این اشکال اول.
الان اینجا را که میبینم، میبینم بحار خیلی چیزها در آن است که تا آدم اگر برخورد نکند…(متوجه نمی شود) الان ببینید بحث سنگین و خوب، سه چهارتا اشکال کرده است. اشکال سوم بسیار دقیق است. باید روی آن تأمل شود.
فرمودند «و أما ما يرد عليه بعد التأمل و إمعان النظر فأمور الأول». اشکال اول را فی الجمله دیروز صحبت شد و آن این است که همین شهور شمسیه با شهور رومیه خیلی با یکدیگر جفت و جور نمیشوند. لذا سایه که بخواهید بگویید قدم به قدم جلو ببر و دوباره برگردد، این را اگر با آن بروج حساب کنیم، برج حمل و ثور و جوزا، خوب است. اما اگر بخواهید با شهور رومیه تطبیق بدهید درست نیست. چرا؟ چون شهور رومیه: یکی بیست و هشت است، سه تا سی است، بقیه آن هم سی و یک است. لذا رفت و برگشت آن، سه روز فرق آنها میشود. یعنی وقتی میخواهد برود مثلاً میشود صد و نود و هفت روز، وقتی میخواهد برگردد میشود صد و نود و چهار روز و حال آن که در رفت و برگشت، حضرت برابر در نظر گرفتند. این اشکال اول است.
خب این اشکال اول را دیروز فی الجمله صحبت کردیم. دوباره برنگردیم. به خیال ما میرسد این رفت و برگشتها که ایشان میگویند «مجرد اصطلاح» این اندازه با تقریب هم جور است. طوری نیست که بگوییم روایت کنار برود بخاطر یک روز و این اندازه، این سه روز همه چیز را بهم بزند. این تقریب را حفظ میکند. او هم متداول بین خودشان، بروج زیجات نبود. همان ماههای شهور رومیه بود. حضرت هم معرّف و اماره را شهور رومیه قرار داد. این اول.
مرحوم مجلسی هم جواب همه این اشکالات را همان یک کلمه میگویند. میگویند حضرت میخواستند تقریب بگویند. آخر کار میگویند. اول، اشکالات را میگویند؛ ولی جواب نمیدهند. میگویند این اشکالات دقیق است. آخر کار میگویند تقریبی است. تقریبیِ ایشان برای اشکال اول خوب است.
اشکال دوم، همین مطلب صاحب حدائق است. «الثانی». حالا عبارت بحار را ببینید به مقصود شما میخورد؟ «الثاني أن ظل الزوال يزداد من أول السرطان إلى أول الجدي». خب این در حدائق فقط اضافه شده بود به آن که «من المعلوم المشاهد بالوجدان و المستغني بالعيان عن البيان ان ظل الزوال يتزايد من أول السرطان…». اینجا در بحار: «أن ظل الزوال يزداد من أول السرطان إلى أول الجدي ثم ينتقص إلى أول السرطان يوما فيوما و شهرا فشهرا على سبيل التزايد و التناقص و المعنى …»
شاگرد: ایشان تناقص را نداشتند.
استاد: نداشتند و جالب این است که آنطرف هم انتقاص را اضافه کردند. «و المعنى أن ازدياده و انتقاصه»، «علی سبیل التزاید و النقصان». همه اینها را میگوید که این دیگر معلوم باشد منظور ایشان همین دو سه است. نه آن که شما می فرمائید. حالا روی عبارت صاحب حدائق هم برمی گردم و فرمایش شما را میگویم از کلمه زیادی، چه چیزی منظور ایشان بوده است.
«في اليوم الثاني و الشهر الثاني أزيد من ازدياده و انتقاصه في اليوم الأول». تزاید و تناقص، أزید است. گمان من این است که آن حرف شما اینطور نیست که به عبارت صاحب بحار نیاید. میتوانید آن را هم روی این پیاده کنید. اما یک چیزی دارد که در هیچکدام نمیآید؛ بخاطر تردیدی است که حالا عرض میکنم. «و انتقاصه في اليوم الأول و الشهر الأول و هكذا في الثالث بالنسبة إلى الثاني و في الرابع بالنسبة إلى الثالث حتى ينتهي إلى غاية الزيادة أو النقصان التي هي بداية الآخر و من هذا القبيل مَآل ازدياد الساعات و انتقاصها في أيام الشهر و لياليها». همان که صاحب حدائق هم فرمودند. «و وجه الجميع ظاهر على الناقد الخبير». ایشان گفتند: «و لاینبّئک مثل خبیر».
برو به 0:49:11
حالا «فكون ازدياد الظل في ثلاثة أشهر قدما قدما و في الثلاثة الأخرى قدمين قدمين كما في الرواية خلاف ما تحكم به الدراية» یعنی اگر بخواهد سایهها را بگوییم که جلو برود، قدم به قدم باید تا آخر برود و قدم به قدم هم باید تا آخر برگردد. نه این که سه ماه قدم به قدم برود، سه ماه بعدی دو قدم دو قدم بپرد. «خلاف ما تحکم به الدرایة». این هم اشکال دوم. جواب این را هم ایشان میدهند که تقریبی است.
اما حالا عبارت حدائق با این نزدیک است. شما کلمه ای را که معنا میکردید این بود. میفرمودید: «علی سبیل التزاید فی کل من النقیصة و الزیادة». یعنی کل اینها چطور است؟ تزایدش دارد اضافه میشود. «بمعنی أنّ زیادته و انتقاصه فی الیوم الاول و الشهر الثانی أزید». این «زیادته» را شما در معنایی که میکنید، به معنای تزاید در نظر میگیرید. اینطور نیست؟
شاگرد: «زیادته» یعنی میزانی که سایه زیاد میشود.
استاد: اگر اینطور بگویید از مقصود شما دور میشود.
شاگرد: این که مثلاً فرض کنید سایه در ماه اول، یک قدم بود. در ماه دوم دو قدم شد. زیاده آن، یک قدم است. زیاده آن در ماه بعدی، بیش از این یک قدم است. یعنی بیش از این یک قدم، زائد میشود.
استاد: بسیار خب. این «زیادته» یعنی آن مقداری که روی کلهاش میگذاریم یا کل سایه، «زیادته»؟
شاگرد: یعنی شما میفرمایید «زیادته» یعنی «طوله»؟
استاد: همین. شما که تزاید گفتید، بعد از آن من گفتم چطوری شما این استظهار را کردید. شما «زیادته» را با تزاید، تقریباً یک جور میگیرید. تزاید به این صورت، خب زیادت آن هم چیست؟
شاگرد: «زیادته» علی سبیل التزاید است.
استاد: اما آنچه که گمان قوی من است این است که «زیادته» …
شاگرد: «زیادته» یعنی «طوله».
استاد: احسنت. یعنی هر کل روزی، وقتی کل مقدار را در نظر بگیرید، «زیادته».
شاگرد: مثل بزرگی است.
استاد: احسنت. و لذا به آن نحو اشتداد و اینها نیست. حالا ببینید که این «زیادته» به کدام برمی گردد.
تعجب است و چیزی که سؤال است این است که اگر صاحب حدائق، توجیه مرحوم صاحب بحار را دیدند، یعنی مثل مرحوم بحرانی یک کلمه نباید بگویند محدث یا علامه مجلسی حمل کرده است به این که تقریبی است؛ اما این حرف او قبول نیست. «یمنع من الاعتماد علیه فی المقام»؟
شاگرد: نخواستند نقیصه ای بر مرحوم مجلسی وارد کنند.
استاد: چرا عرض میکنم؟ بخاطر این که مرحوم بحرانی محدث بزرگی هستند. به این محکمی روایت صحیحه را بخاطر یک اشکال اعتباری میخواهند کنار بگذارند و حال آن که محدث دیگری مثل مرحوم مجلسی کنار نگذاشتند. فوری میگویند جواب همه اینها این است که «تقریبیٌ».
شاگرد: خب این جواب سر نمیرسد با آن نگاه.
استاد: یک اشاره ای باید بکنند که مثلاً من که محکم کنار میگذارم، چون حمل آنها را قبول ندارم. حالا علی أی حال این سؤالات در ذهن ما هست که واقع آن معلوم نیست که صاحب حدائق بحار را دیدند یا ندیدند. احتمال حسابی است که ندیدند. این هم که شما می فرمائید کأنّه عبارت رونویسی است، از باب اتفاق باشد. نمیدانم.
خلاصه پس این هم یک نکته که اینکه شما فرمودید «زیادته»، من دیدم که به احتمال زیاد منظور ایشان کل مقدار زائد است.
شاگرد: تعبیر مثل بزرگی باشد.
استاد: احسنت.
شاگرد: ولی یک مقدار سخت است چنین احتمالی.
استاد: حالا باز هم نگاه کنید. دوباره تأمل کنید.
شاگرد: : اگر «زیادته» را به آن معنا بگیریم که حل است.
استاد: بله و لذا ایشان محکم روایت را قبول نکردند.
اشکال سوم مرحوم مجلسی دقیق است. یعنی طوری است که همین خود اشکال، ما را میبرد سر همان چیزی که ما جواب گذاشتیم. البته جلوتر هم در ذهنم آمده بود. مرحوم مجلسی در اشکال دوم چرا میگویند «درایة»؟ درایتِ اشکال دوم مبنی بر این است که مسائل تانژانت و نسبتهای مثلثاتی را در نظر نگرفتند و حال آن که اگر در نظر میگرفتند، درایت، خلاف این بود. درایت آن بود که حضرت فرمودند که صحبت آن هم قبلاً شد. ولی در اشکال سوم که أدقّ است؛ یعنی کأنّه حالا نمیدانم از کجا آمده است. اگر خوب فکر اشکال سوم را میکردند، ذهن خواهی نخواهی میرود سراغ …. جواب از اشکال دوم. یعنی اشکال دوم را جواب میدهد؛ اما در دل جواب از اشکال دوم، یک اشکال أدقّ درمی آید. آن اشکال چیست؟
با این توضیحی که عرض کردم، ایشان میفرمایند کل رفت و برگشت شمس چند درجه است؟ یعنی اگر ما اینجا مثلاً در مدینه باشیم. مدینه طیبه، یک درجه بالای میل اعظم است و لذا چون یک درجه بالای میل اعظم هستیم، مثلاً روز اول نصف حزیران اگر اول تیرماه باشد، خورشید نزدیک بالای سر شاخص است. دقیقاً بالای شاخص نیست. یک درجه پایینتر است. چون عرض جغرافیایی مدینه از میل اعظم یک درجه بیشتر است. الان که روز اول تیرماه است، تا شش ماه که خورشید میرود به پایینترین حدّ خودش، رأس الجدی، چند درجه پایین میرود؟ بیست و سه و نیم با بیست و سه و نیم میشود چهل و هفت. یعنی کل این که خورشید از بالای سر شاخص مدینه پایین میرود، چهل و هفت درجه بیشتر نخواهد بود. پس اگر شما میخواهید نسبت سنجی کنید در ازدیاد سایهها، نبایست تانژانت ازدیاد سایه شما از چهل و هفت درجه بیشتر باشد. بعد مرحوم مجلسی میگویند خود روایت، سایههایی را که زیاد کردند به پنجاه درجه میخورد. بلکه زائد بر پنجاه درجه است. یعنی روایت میگوید سایهها را اینقدر بگیرید. یعنی طوری است که باید شمس از بالای سر مقیاس تا اول دی ماه، بیش از چهل و شش درجه پایین برود. پنجاه درجه برود پایین تا این روایت صدق کند. یعنی اشکال همه جائی است. اشکال دقیق است. حال آن که شمس، چهل و شش درجه بیشتر نمیرود.
شاگرد: با منطقه تبوک هم این اشکال جور درمی آید؟
استاد: با همه جا این اشکال هست. یعنی این اشکال، هندسی است. ما از بالای سر شاخص – ولو تبوک بگویید – بیست و هشت درجه، از بالای سر بیست و هشت درجه، چند درجه خورشید انحراف دارد از سر شاخص تبوک؟ چهار درجه. یعنی وقتی اول تیرماه است، چهار درجه از سر شاخص تبوک، پایینتر است و لذا سایه طبق فرمایش حضرت، نصف قدم است.
سایه از نصف قدم میخواهد برود نُه قدم و نیم. نُه قدم و نیم طبق نسبتهای مثلثاتی، زاویه دارد. یعنی نصف قدم یک زاویه ای را میرساند که اتفاقاً ایشان گفتند. من بخوانم، جالب است. «الثالث أن كون نهاية انتقاص الظل إلى نصف قدم و غاية ازدياده إلى تسعة أقدام و نصف كما يظهر من الرواية إنما يستقيم إذا كان تفاوت ارتفاعي الشمس في الوقتين بقدر ضعف الميل الكلي» . یعنی دوتا بیست و سه و نیم که میشود چهل و هفت درجه. «فإن الأول إنما يكون في أول السرطان و الثاني في أول الجدي و بعد كل منهما من المعدل بقدر الميل الكلي» که بیست و سه درجه است. «و ليس الحال كذلك» در روایت. چرا؟ طبق نسبتها. اینجا خیلی قشنگ است. تصریح میکنند. «فإن ارتفاع الشمس حين كون الظل نصف قدم». من آن روزی که عرض کردم، چهار درجه و بیست و هشت درجه، این را ندیده بودم. بعد مطالعه کردم. دیده بودم که اشکال میکنند. اما گفتم مقدمات آن را مطالعه کنم؛ بعد به دقت اینها را ببینیم. عبارت را ببینید. « فإن ارتفاع الشمس حين كون الظل نصف قدم يقرب من ست و ثمانين درجة». یعنی هشتاد و شش تا نود چندتا میخواهد؟ چهارتا. یعنی دقیقاً همان که ما گفتیم که یعنی بالای سر شاخص، شمس چهار درجه انحراف دارد.
ایشان میگویند برای مثل تبوک، وقتی سایه نصف قدم به وقت زوال مانده است، ارتفاع شمس تا افق چند درجه است؟ دایره ارتفاع اگر بزنید. از سر بالای شاخص ما چهار درجه انحراف دارد. پس ارتفاع آن تا افق چقدر است؟ هشتاد و شش. صریحاً میگویند. یعنی دقیقاً میگویند شمس از سر شاخص چهار درجه انحراف دارد.
خب این خیلی خوب شد. یعنی دارند جواب میدهند. این معنا یعنی نسبتها را در کار آوردن؛ ولو ایشان نرفتند جواب دوم را بدهند. جواب آن را مثل مرحوم فیض دادند.
«و حين كونه تسعة أقدام و نصفا يقرب من ست و ثلاثين درجة». میگویند وقتی سایه شاخص تسعة اقدام و نصف است که حضرت فرمودند که تسعة اقدام میشود رأس جدی، ارتفاع شمس چقدر است؟ سی و شش درجه. ست و ثلاثین درجه. پس تفاوت بین نصف قدم تا تانژانت نُه قدم و نیم که سی و شش درجه میشود، «فالتفاوت خمسون». و حال آن که ضِعف میل کلی چقدر است؟ «و هو زائد على ضعف الميل الكلي بقريب من ثلاث درجات». پس سه درجه، آن نسبتی که در خود روایت برقرار است، اشتباه است. لذا برگردیم به عبارت بهجة الفقیه. حاج آقا هم به همین اشاره دارند. عبارت ایشان را ببینید. یادداشت کردنِ اینها کنار عبارات، خوب است. یعنی این عبارت، ناظر است به اشکال سوم بحار.
حاج آقا فرمودند اشکال محقق وارد نیست. «دعوى المخالفة مع الاعتبار»، درست نیست. دنبال آن فرمودند. «فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف، تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار». اگر یادتان باشد میگفتند اگر در خود روایت نسبت به یک مکان، این نسبتها برقرار نبود، اگر اینطور بود آنوقت مخالفت اعتبار را ما قبول داریم که اشکال سوم همین است. یعنی اشکال سوم میگوید در یک بلد، اگر در کل سال حساب کنید، نسبت دقیق ریاضی بین نصف قدم با نُه قدم و نیم برقرار نیست. باید کمتر باشد. چرا؟ چون این در صورتی است که شمس از رأس الجدی پایینتر برود و حال آن که شمس از رأس الجدی پایینتر نمیرود. فرمایش حضرت وقتی درست میشود که سه درجه هم شمس از رأس الجدی پایینتر برود تا سایه نُه قدم و نیم بشود. ملاحظه کردید؟ این اشکال سوم، اشکال دقیقی است.
برو به 1:01:37
اما جواب تقریبی مرحوم مجلسی به اینجا خوب است. چرا؟ چون علی أی حال بله، حالا سه درجه، آن هم برای نُه قدم و نیم. اشکال دوم واضح بود برای غمض نظر از مسائل تانژانت که خوب جواب داده شد. اما این اشکال، در دل خود تانژانت است. میبینیم دقیقاً تانژانت روی جدول مراعات نشده است. خب نشده است. این اندازه جدول دقت ندارد دیگر وقتی میخواهیم مسامحه کنیم. بخصوص که حضرت جانب احتیاط را گرفتند. گفتند تو وقتی سایه بلندتر است نمازت را بخوان. خب مشکلی ندارد. دارند یک چیزی میگویند که از آن مقدار رأس الجدی یک مقدار زیادتر است. این جواب تقریبی خوب است.
اما در عین حال جواب دیگری در ذهن من است که حتی روی آن جواب میتوانیم بگوییم روایت اینجا هم تقریب نیست. جواب که میگویم یعنی خلجان. حالا شما هم فکر کنید روی آن و این جواب سوم را ببینید. اولاً روی اشکال سوم خوب تأمل کنید. بعد هم ببینید که میشود حتی جواب دقیق هم بدهیم و نگوییم تقریبی است یا نه؟ یعنی برمی گردد به دقت در مسائل هندسی و ریاضی کار. ببینید میتوانید جواب بدهید یا نه.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
نمایهها:
وقت زوال، ماههای رومی، قمر در عقرب، راس السرطان، قلب الاسد، دائره هندیه.
[1] . بهجت الفقیه ص 38
[2] العروة الوثقی (عدة من الفقهاء، جامعه مدرسين)، جلد: ۲، صفحه: ۲۵۲
[3] مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۵، صفحه: ۶۷
[4] همان ج 5 ص 71
[5] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، جلد: ۶، صفحه: ۱۶۰