مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴: ١٣٩٢/٠۶/٢۶
شاگرد: دیروز بیان حضرت عالی این بود که یا باید بگوییم این روایت احتمال تقیه دارد، چون نمیشود مطلق و مقید و مجمل و مبین را با احتمال تقیه در کنار هم بگذاریم. بعد فرمودند که بگوییم که یکیاش در فرض تعارض مستقر است، یکیاش در فرض غیر تعارض مستقر است. ظاهراً بیان حضرت عالی اینجا هم میآید. یعنی حتی اگر تعارض باشد، این روایت را ما نمیتوانیم از باب مطلق و مقید حملش کنیم.
استاد: بله، آن را ایشان هم پذیرفتند که این روایت یک استثناء بود. یک بار دیگر هم که بحث کرده بودیم، تأکید روی این خصوصیت روایت یادم نیست که عرض کرده بودم یا نه؟
شاگرد: به نظرم بوده.
استاد: علی ای حال این نکتهای است که کأنّه متأخرین هم مجبور شدند به خاطر همین روایت، احتمال تقیه را در کار بیاورند. اینها خیلی جالب است اینکه کسی در این مباحث فکر میکند، مطمئن بشود. اوّل فقط مسألة احوط بوده، زمان شیخ الطائفه. در کلمات شیخ الطائفه جمع آن طوری نبوده مگر آن عبارت تهذیب. بعد در کلمات علامه و شهید و اینها جمع بوده. مجمل و مبیّن و اینها.
میآید تا زمان پسر صاحب معالم، احتمال تقیه برای اوّلین بار مطرح میشود. که خود احتمال تقیه به خاطر این است که میدیدند مثل این روایات، تاب قضیه مجمل و مبیّن و اینها را ندارد. میدیدند که چارهای ندارند بخواهند سر و سامان بدهند مشهور را و دخول وقت نماز مغرب به زوال حمرة مشرقیه را، جز اینکه بگویند تقیه است. گام عجیبتر بعدیاش که واقعاً عجیب است، از نظر بحث فقهی گامی است که بعد از پسر صاحب معالم، صاحب وسائل فرمودند. در آن روایتی که حضرت کار پیامبر خدا را نقل کردند، آن احتمال چندم بود؟ احتیاط اوّل بود، جمع بین دو تا دلیل دوم بود، تقیه سوم بود، احتمال نسخ چهارم بود. این دیگر از عجایب احتمالات بود. ولی چرا این را گفتند؟ چون وقتی میخواستند تک تک روایات را، همهاش را دلگرم بشوند که از آن فارغ شدند، میدیدند بعضیهایش نمیشود. این روایت اصلاً جور نبود، حتی با تقیه. چرا؟ چون زمان پیامبر خدا که تقیه معنا نداشت. امام معصوم علیه السلام کار جدشان را نقل کنند به عنوان کان یفعل، به صورت مستمر.
روایت باب شانزدهم، حدیث بیست و هفتم: « و عنه عن الميثمي عن أبان عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي عن أبي عبد الله ع قال: كان رسول الله ص يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها»[1] که راجع به «حاجبها» هم مفصل صحبت کردیم. این دلالت به این خوبی. لذا صاحب وسائل فرمودند: «أقول: هذا» این روایت «و بعض ما مر يحتمل النسخ»[2] این هم یک احتمال چهارمی است که یک محدّث و فقیهی که میخواهد در این بحث فکر کند، بعض منابع و ادله را میبیند که تاب حرفهای جلوتر را ندارد. بعضی مثل «انا الان اصلّیها حیث سقط القرص» تاب مجمل و مبیّن را ندارد. خب میگویند پس تقیه است. این روایت «کان رسول الله یصلّیها» نه تاب تقیه دارد، نه مجمل و مبین. میگوید پس نسخ. اینها شواهدی است برای کسی که دلگرم بشود که اینجور نبوده. آن ادله سقوط قرص (حمره مشرقیه) استحباب است، احتیاط است، اماریت بر آنجاست که دلیل نداریم، کوه است، ابر است، امثال اینهاست. نه اینکه یعنی اصل موضوع حکم شرعی این است که تا ذهاب حمره نشده است، اصلاً وقت داخل نشده است. اینها شواهد خیلی خوب است دال بر اینکه استظهارات مشهور به نحو جزمی… تازه مشهور هم که نبود به آن نحو، زمان محقق اوّل به بعد بود. محقق که میخ اینها را داشتند میکوفتند، تازه اشهر و مشهور گفتند. بعد دیگر جلوتر که آمده، این دیگر رنگ مشهور به خودش گرفت.
شاگرد: این روایت را که حمل بر تقیه میکنند، یک شاهدی هم از طرف روایت میآورند. تعبیر «اذاعة» دارد.
استاد: آن را مرحوم آقای حکیم جوابش دادند. جواب خوبی هم دادند.
شاگرد: یعنی از نظر آنها اینطور نیست که بگوییم چون چارهای نیست، بگوییم حمل بر تقیه بشود. یعنی از صدر روایت هم قرینهای ذکر میکنند ولو ما این قرینه را قبول نکنیم، یا در آن خدشه کنیم.
برو به 0:05:58
استاد: همین هم شده که خیلی سان دادند روی خصوص این روایت جارود، برای اینکه این تقیه است. خود روایت چه میفرمایند؟ میگویند اگر آن که من بهشان گفتم، عمل کرده بودند، هیچ مشکلی نبود. قلتُ لهم مسّوا بالمغرب قلیلاً. این هیچ مشکلی نداشت. خب اگر این تقیه بود که حضرت نبایست بگویند که وقتی کار را خراب کردند. باید خود همین را بگویند که این را جلوی دیگران انجام ندهید. حضرت میفرمایند من به ایشان گفتم، تقیه هم نبود، گفتم همین کار را بکنید. هیچ کس هم متعرض شما تا این اندازه نمیشود. بعد شما حرف من را عوض کردید. «اخّروها حتی اشتبکة النجوم». خب پس معلوم میشود «اذاعة» و اینها ربطی ندارد، این مال خرابکاری آنها، برای «ضیعو» ی ایشان است
عرض کنم که اصل این معنا که این لسان تند امام علیه السلام مربوط نمیشود به خصوص این مطلب که اینها ترک تقیه کردند، که حضرت خودشان دارند میگویند، میگویند من گفتم اینجوری رفتار کنید، اینها حرف من را عوض کردند. در روایت دیگر بود، میفرمایند من آنطور به او گفتم، او تغییرش داد. «و عنه عن أحمد بن الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله ع قال: إنما أمرت أبا الخطاب أن يصلي المغرب حين زالت الحمرة (من مطلع الشمس) فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب»[3] حمرة مشرقیه را مغربیه حساب کرد. در این هم همین را فرمودند. فرمودند: «قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص».[4]
شاگرد: صاحب مستمسک میفرمایند: «و حمله على كونه من صغريات الإذاعة لتكون الصلاة عند سقوط القرص من باب التقية من العامة و الفرار من خطر الإذاعة فتدل على المشهور- كما في الوسائل- لا وجه له، لاختصاص ذلك بصورة إذاعة الحق الذي سمعوه لا الباطل الذي شرعوه كما هو ظاهر الرواية.»[5]
استاد: ایشان میگویند حضرت یک باطلی را گفتند که اینها تغییرش دادند. اینکه اذاعه نیست. اذاعه به معنی نشر.
شاگرد: اذاعهی حق نیست.
استاد: بله، «اذاعوه» که اذاعة حق و نشر. یکی «اضاعوا» با «ضاد» یکی هم «اذاعوا» با «ذال». کدام بود در روایت؟ با «ضاد» بود؟
شاگرد: نه با «ذ» بود.
استاد: با «ذ» بود. چون من همان روز که مباحثه میکردیم یادم است که احتمال «ذال» آنجا دادم، الآن یادم رفته بود که کدام بود. اذاعوه. «اذاعة» نشر است. اما «اضاعة» از بین بردن است، ضایع کردن است. این نشر ربطی ندارد به آن باطلی که «غیّروه».
شاگرد: یک احتمال دیگر این باشد که مثلاً فرض بکنید که حضرت ناظر به این بوده باشند که هر چیزی از هر کسی میشنوید، زود دهان به دهان نگردانید. مثلاً فرض بفرمایید حضرت اینطور فرمودند: مسّوا بالمغرب قلیلاً، بعد اینها اینطور عمل میکردند و از قول حضرت هم نقل میکردند که حضرت گفتند بگذارید اینقدر بگذرد مثلاً. بعد شیعه هم این را میشنیدند، همینطور دهان به دهان گرداندند، کار خراب شد. چون اگر اذاعه حق بوده باشد با این ذیل که حضرت فرمودند «فترکوها» یک مقدار نمیخواند. شاید این احتمال هم باشد.
استاد: و لذا من میگفتم یک احتمال این است که در تلفظ با «ضاد» باشد. یعنی اینها تغییر دادند، نه «اذاعوه» که خلاف تقیه باشد. شاگرد: با «ذال» هم میشود. یعنی تحدیث شدند به یک چیزی، منتها تحدیثشان از طرف خطابیه بود.
استاد: «سمعوا» از طرف خطابیه «بشیء نادوا به او حدّثوا بشیء اذاعوه».
شاگرد: بدون تحقیق، بدون اینکه استنادش به امام بررسی بشود، ببینند از چه کسی دارند میگیرند، البته با این شرایط، این احتمال میآید که مثلاً به این شکل بوده باشد.
برو به 0:11:43
استاد: «قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها»، «ترکوا» یعنی خود همین کسانی که «حدّثوا»، یا آن محدِّث «ترکوا»، محدَّث له هم اذاعه. فرمایش شما اینجور میشود.
شاگرد: یک مقداری چیز هست (زور می برد)، ضمیمه میخواهد. ولی برای اینکه صدر و ذیل با هم جور در بیاید…
استاد: بله، بلا ریب صدر و ذیل، توضیح میخواهد. لذا مرحوم آقای حکیم … دوباره بخوانید.
شاگرد: «لاختصاص ذلك بصورة إذاعة الحق الذي سمعوه لا الباطل الذي شرعوه كما هو ظاهر الرواية.»
استاد: ببینید با همین عبارت کوتاه، آقای حکیم دارند تلاش میکنند که بگویند صدر روایت با ذیلش از حیث مطلب مرتبط نیستند. اینطور نیست که چون صدرش صحبت خلاف تقیه است، شما بگویید دنبالش هم تقیه در آن مطرح بوده. چرا؟ چون صدرش یک چیز حقی است. اما اذاعهاش میکنند حق را که نبایست بکنند. اما ذیلش این نیست که حق را اذاعه کردند، خلاف تقیه کردند. ذیلش این است که یک چیز حقی را که بهشان گفتند، تحریفش کردند، تغییرش دادند. ما گفتیم ظهور حمرة مشرقیه، آنها حمرة مغربیه کردند.
این نکته خوبی است، یعنی در روایت معلوم است. نه فقط چون ادله بر استتار داریم مجبور هستیم چنین حمل بکنیم؛ این را نمیخواهم عرض کنم. گاهی میگویید از ادله دیگر، روایت را اینطور حمل میکنیم. نه! قرینه داخلیه است اینجا. آن که عرض من است این است که دقیقاً در خود روایت، ما باشیم و فقط این روایت، استظهار از اندرون خود روایت و قرائن داخلیه خود روایت فرمایش آقای حکیم را قوی میکند و جواب میدهد از فرمایش مرحوم صاحب وسائل، که در دل خود روایت قرینه است، که صدر روایت یک چیز است، ذیل روایت یک چیز دیگری است. چون خود مفادش دارد حرف میزند.
مگر آن احتمالی که شما گفتید که آن احتمال شما یک چیزی است که یک ضمیمهای به آن میکنید، تأویلی میشود نسبت به ظاهر. خب آن حرف، چیز دیگری است. و الا روی حساب ظاهر حضرت در صدرش میفرمایند «حدّثوا بشیء»، یعنی چه؟ یعنی یک مطلب درستی به آنها گفته بشود. «اذاعوه» خلاف تقیه میکنند و میروند همه جا نشر میدهند. «ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه»، با «ذال»، میروند نشر میدهند. بعد حضرت برایش مصداق میگویند. این مصداق، مصداق صدر نیست. آیا حضرت یک جمله دیگر فرموده بودند، راوی نیاورده؟ ممکن است. الآن سه تا جمله از حضرت آورده، اما حضرت چهار تا فرموده بودند. آن جمله چهارمی کاملاً ربط ذیل را به صدر برقرار میکرده. این از روایت افتاده یا راوی نیاورده، این هم ممکن است. ولی فعلاً علی ای حال ببینید از حیث محتوا «اذا حدّثوا بشیءٍ اذاعوه». مذمت روی چیست؟ مذمت این است که چیزی را که شنیدند نبایست اذاعه کنند، آنها اذاعه میکنند. خلاف تقیه میکنند. «سمعوا بشیءٍ نادوا به» وقتی شنیدید نبایست بروید همه جا بگویید. میروند میگویند. خب این که «سمعوا به»، مطلب درستی است یا باطل؟ «حدّثوا به»، این محدّثٌ به، حق است یا باطل؟ خب حضرت نمیخواهند بگویند باطل است. دارند میگویند مطلبی است حق، درست است، اما آنها بد رفتار میکنند. چه کار میکنند؟ خلاف تقیه نشرش میدهند. این برای اوّل.
ذیل روایت چیست؟ ذیل روایت میفرمایند من به ایشان گفتم یک کم صبر کنید، منظور من هم حمرة مشرقیه بود برای نماز مغرب، «قلتُ لهم مسّوا بالمغرب فترکوها». «ترکوا» صلاة مغرب را «حتی اشتبکة النجوم». حتی حمرة مغربیه هم میرفت، اینجوری شده بودند خطابیه. هوا کاملاً تاریک شده بود، مغرب میخواندند. اینکه حضرت هم چند جا لعنشان هم کردند، «ملعون من اخّر المغرب طلبا لفضلها».[6] پس «قلتُ لهم» یعنی من یک مطلب درستی را گفتم، قلیلاً صبر کنید، زوال حمرة مشرقیه. اینها حرف من را عوض کردند. رفتند یک چیزی خلاف شرع را، «ترکوها حتی اشتبکة النجوم». این مفاد با صدر موافق است؟ صدر این نبود که آنها تغییری میدهند. حضرت دارند مذمتشان میکنند که چرا یک چیزی که میدانید را میروید اذاعه میکنید؟ میروید نشر میدهید، خلاف تقیه میکنید. در ذیل میفرمایند چرا من یک چیزی که میگویم را عوضش میکنید؟ من گفتم کمی صبر کنید، چرا رفتید سراغ حمرة مغربیه و بعدش هم اشتباک نجوم. این قرینه داخلیه هست.
چارهای نداریم، این روایت صدر و ذیلش نیاز دارد به یک کاری. یا آنچه که آقای حکیم فرمودند، یا اینکه شما میفرمایید که بگوییم «اذا سمعوا بشیءٍ» یعنی چرا اینها وقتی «سمعوا من الخطابیه»، یک روایتی را که تحریفش کردند، «نادوا به». چرا میروید این را همه جا پخش میکنید؟ پس دو طرف محل مذمت اماماند به فرمایش شما. یکی خود خطابیه که حرف را عوض کردند. یکی هم عدهای که سریعاً انتساب به امام میآورند و پخشش میکنند. این قرینه داخلیه روایت است. این قرینه داخلیه به طور جزم ادعای دلالت این روایت را بر تقیه از دست متأخرین میگیرد. اگر این کتابها را ببینید، این روایت را یکی از شاهکارهای تقیه گرفتند. ببینید چه فضای تقیهای بوده؟ و حال آنکه قرینه داخلیه این روایت دال بر این است که هیچ دلالتی در اینکه زمان آنها «مسّوا قلیلا» فضای تقیه بوده باشد را ندارد.
برو به 0:18:19
این را هم نمیدانم که جلوتر عرض کرده بودم یا نه، شاید دیروز گفتم. خود همین «قلتُ لهم مسّوا» دال بر این است که «مسّوا قلیلاً» که زوال حمرة مشرقیه است، صبر کردن برای زوال حمرة مشرقیه فضای تقیه نبوده. چرا؟ چون یک جا نمیبینید که گفتند این «قلتُ لهم مسّوا» را مواظب باشید کسی نفهمد. یک روایت نداریم که اگر عامه بفهمند «مسّوا قلیلاً»، ناراحت میشوند. آنچه که باعث ناراحتی امام علیهالسلام شد این بود که اینها حرف را تحریف کردند، مغرب را وقتی که تاریک شده بود میخواندند. پس برای فضای «مسّوا لهم قلیلاً» تقیه بیاورد. یک جا شاهد پیدا نمیکنید که این «مسّوا» خلاف تقیه بود. جالب است که نمیگویند «قلتُ له»، میگویند «قلت لهم». یعنی یک مطلبی بود که مشکلی نداشت. من به همهشان گفتم این کار را بکنید.
این قطع نظر از آن عبارت مبسوط است، که دلالت واضح داشت بر اینکه حتی زمان خود شیخ الطائفه، فضا، فضای تقیه برای زوال حمره نبوده. کلینی در کافی فرمودند من مکرر تجربه کردم که بعد زوال حمره نماز میخوانم، تا پایانش اینقدر وقت داشتم. یعنی در بغداد، بدون اینکه هیچ مشکلی باشد، فضای تقیه باشد، با اینکه آنجا اهل سنت بودند، خود مرحوم کلینی میگویند من اینجور نماز میخواندم. شیخ میگویند که عدهای از اصحاب به ما گفتند این احوط است، یعنی مطمئنتری به اینها عمل کنی. همین حائط للدین که الآن امروز بخوانیم. اینها مجموعش قرائن خیلی قوی است دال بر اینکه…
شاگرد: آنقدری که جستجو کردیم علی الظاهر حساسیتی بین اهل سنت سر این قضیه در گذشته نبوده. الآن به عنوان علامت شیعه…
استاد: یعنی الآن کتابهای قرن ما، در این کتابها میگویند شیعهها عقب میاندازند. این هم به خاطر همین قول مشهور که یک حساسیتهای عجیبی را در آن به خرج دادند و تقیه کردند و الا سابقین از اهل سنت احدی نمیگوید که شیعه حمرة مشرقیه را ملاحظه می کند. همهشان میگویند که خطابیه- خود سنیها میگویند- تا اشتباک نجوم صبر میکنند. خب در مورد خطابیه که ائمه هم بدشان را گفتند.
شاگرد: آنها تعبیر خطابیه نمیکنند، تعبیر شیعه میکنند.
استاد: نه، خطابیه هم دارند.
شاگرد: چند مورد مکرر بوده که دیدم آنها گفتند شیعه.
استاد: بعض الشیعه. خطابیه هم من در حافظهام است که دیدم.
شاگرد: تعبیر شیعه بود.
استاد: خود آنها هم میدانند که شیعه از خطابیه فاصله گرفتند. این یک چیزی بود که ائمه خودشان محکم میخش را کوبیدند، لعنشان کردند. مدام گفتند و تکرار کردند اهل البیت. خطابیه را هم من در حافظهام است که دیدم در کتابهای خود اهل سنت. شما ببینید در ملل و نحل شهرستانی، خطابیه را مطرح میکند یا نه؟ خطابیه را به عنوان یکی از نحلهها به نظرم داشته باشد.
شاگرد: خود سنیها هم دارند، میگویند که این غروب، غیبوبة شمس، تکامل غروب پیدا میکند. یعنی یک جایی که نه ابری باشد، نه کوهی باشد. بعد گفتند اگر کوهی بود، یا در شهری جایی بودند، باید مثلاً اقبال ظلمه بشود.
استاد: بله، روایتش مفصل بحث شد. در صحیح بخاری و مسلم بود. اگر تشریف داشتید، اینها خوانده شد. روایتی که در وسائل بود، درست کأنّه از حیث مضمون کنار روایت آنها بود. «صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد.» [7]این نزدیک بود به آن تعبیر صحیح بخاری و مسلم.
شاگرد: نبوی بود.
استاد: بله، حضرت فرمودند: «اذا اقبل اللیل من هاهنا و ادبر النهار من هاهنا». یکی دیگر هم بود «ادبر الظلمة». حتی در فتاوایشان- در سایت معروف استفتائاتشان، نمیدانم چه سایتی بود، یادم نیست- میگویند صبر کنید. خودشان میگویند وقتی خورشید غروب کرد نماز نخوانید. زمان التمکین، میگویند وقتی خورشید رفت زیر افق، چند درجه عرض کردم؟ دو درجه.
شاگرد: دو دقیقه.
استاد: دو دقیقه. نه، یکیاش دقیقه بود، یکیاش درجه بود به نظرم؟ دو دقیقة هیوی برود زیر افق، بعد چند دقیقة زمانی؟ نمی دانم. منظور اینکه آنها هم خودشان نمیگویند سریعاً بخوانید. آنها هم میگویند باید افق حقیقی باشد، برود پایین. در کتابهایشان هم هست، اصلاً هم چیزی به شیعه نسبت نمیدهند از قدیم. تکرار هم هست، ولی خب وقتی اینها جمع میشود در ذهن آدم … شیخ الطائفه خلاف را برای اختلافات بین شیعه و سنی نوشتند. اسم نمیبرند در وقت مغرب که شیعه یک چیزی میگویند. و حال آنکه آن زمان دیگر تقیه نبود، نوشتند برای اختلافات. اصلاً اسمی از آن نمیبرند. شواهد روشنی است برای اینکه تقیه نبوده. احتمال تقیه را قرن دهم، پسر صاحب معالم اوّلین کسی بودند که دادند. بعد از ایشان هم احتمال صاحب وسائل که احتمال نسخ بود.
شاگرد: فکر کنم بحث تقیه را صاحب حدائق داغ کردند.
استاد: بله، ایشان هم میگویند هر کس به روایات اهل بیت انس دارد، اهل بیت یک مذاقی … خیلی این عبارات را دارند. یک کاری میکنند که طرف بترسد. میگویند اهل بیت یک برنامه برای خودشان دارند. هر کسی اینها را وارد است، میداند که مجموع این روایات این کار را کردند و حال آنکه با این شواهدی که من عرض کردم، آدم مطمئن میشود که اینطور نبوده. بله، کبرای ایشان قطعاً درست است. اما کبرای صاحب حدائق که تطبیق کردند بر ما نحن فیه، منطبق علیه او نیست. واضح میشود برایش با این قرائن.
علی ای حال حاج آقا اینها را فرموده بودند، دوباره هم دارند یک مروری میکنند. وقتی تدریس میفرمودند من دیده بودم که یک بحثی که ۶ تا، ۷ تا، ۱۰ تا روایت بود، روایات را خیلی تکرار میکردند. این را من یادم است. یعنی گاهی بود دیگر میگفتیم قطعاً تمام شد، فردا میروند بحث بعدی. دوباره میدیدیم فردا رفتند دوباره آن روایت را از نو می خواندند. الآن هم که اینجا نوشتند، من یادم افتاد آنها را.
برو به 0:25:20
شاگرد: در این رفت و برگشت خیلی وقتها کمک میشود.
استاد: بله، خودشان میدیدند که دوباره باید یک نگاهی بشود. یعنی بحثهای روایی را به زودی رد نمیشدند. این هم معلوم میشود که همراه اینکه میفرمودند، مینوشتند. این بحثها را که رفت و برگشت میکردند، چون میخواستند مخالفت مشهور بکنند، چون قصدشان مخالفت مشهور بوده، طول دادند. من هم بودم خیلی طول کشید تا این بحث صلاة مغرب تمام بشود. منظور این که هر باری هم که دوباره تکرار میکردند، شب همان نکتهای که در روایت به ذهنشان بوده را مینوشتند. حالا یک چیزی زائد بر قبلی بوده یا نه، باید مقایسه بشود.
و أمّا رواية صعود الجبل و هو صحيح حريز في زمان صلاة الناس للمغرب، فيمكن أن يستفاد منها أنّ الغيبوبة عن الأُفق في نظر المصلّي تكفي، و تكون أمارة الغروب ما لم يرَ القرص بالصعود، أو يعلم ذلك بقياس الوقت، و إنّما لا تكفي في ما لو كانت الغيبوبة بالغيم المساوي لما قبل الغروب و ما بعده.[8]
خب رسیدیم به این عبارت که «و أمّا رواية صعود الجبل و هو صحيح حريز»[9] که حالا یعنی «هی». الامر فی التذکیر و التانیث سهل. هی صحیح حریز. «هو» شاید به اعتبار خبر که صحیحه است. چون روایة فرمودند، به خاطر این میگویم سهل است. روایت صعود جبل چه بود؟ دو تا روایت صعود جبل داشتیم. در باب بیستم بود. یکی برای سماعة بن مهران بود که الآن منظور ایشان نیست. «قلت لأبي عبد الله ع في المغرب إنا ربما صلينا و نحن نخاف أن تكون الشمس خلف الجبل أو قد سترنا منها الجبل قال فقال ليس عليك صعود الجبل.»[10] الآن منظور ایشان آن اوّلی نیست. دومیاش منظور است که در مباحثه پارسال شاید ۲۰ روز، یک ماه این روایت بحثش طول کشید. روایت بعدی برای مجالس صدوق بود، برای فقیه بود و برای تهذیب بود. سندهای مختلفی که بعضی سندهایش ضعیف بود، چون «أو» داشت. بحثهای مفصلی شد سر اینکه منظور اینها کدام است، خیلی طول کشید. ببینید الآن حاج آقا نمیفرمایند روایت ابو اسامة. میگویند صحیح حریز. اینجا تعبیر اینطوری دارند، بعدا هم اضافه کردند. اوّل ننوشته بودند، کنار صفحه اضافه کردند.
سند این است: «و عنه» منظور «عن سعد بن عبد الله» است، «عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسی عن حریز عن ابی اسامة او غیره». اگر نظرتان باشد یکی در امالی صدوق داشتیم، یکی در فقیه داشتیم، یکی هم در روایت شیخ، یکی هم در استبصار. نسخهها متفاوت بود. من فقط عرضم این است، روی یک وجهاش روایت صحیح شد. روی فرض اینکه در فقیه «أو» نداشت. طریق صدوق هم که به زید شحام که ابو اسامة باشد، خوب بود. لذا با عنایت به نسخه فقیه، حاج آقا تعبیر فرمودند صحیحه حریز. ولو اگر نظرتان باشد در طریق فقیه مفضِّل بن صالح بود ظاهراً، که چند روز بحث کردیم. اگر مفضِّل بن صالح بحثش سر میرسید، سند فقیه هم صحیح بود. اگر نه که همان بحثهایی که مال غضائری بود و امثال اینها برای مفضِّل بن صالح، یک نکتهای داشت. بحث خیلی گسترده بود که چندین روز معطّلش بودیم. فقط این را عرض میکنم که بر اساس نسخه امالی و نسخه تهذیب و استبصار علی القاعده نمیشود گفت صحیح. فقط روی نسخه فقیه میشود گفت، آن هم با تتمیم بحثهای مبنایی. یعنی روی مبنای خود حاج آقا که بحث رجالیاش را سر برسانند میشود تعبیر کرد صحیح. و الا صحیح عند الکل، نسخه فقیه هم نبود، با آن خلاصه ی بحثهایی که ما کردیم. که صحیح عند الکل نمیشد حسابش ببرند.
«و أمّا رواية صعود الجبل و هو صحيح حريز في زمان صلاة الناس للمغرب». روایت این است: «صَعِدْتُ مَرَّةً جَبَلَ أَبِي قُبَيْسٍ – وَ النَّاسُ يُصَلُّونَ الْمَغْرِبَ» این را حاج آقا میفرمایند. «فَرَأَيْتُ الشَّمْسَ لَمْ تَغِبْ- إِنَّمَا تَوَارَتْ خَلْفَ الْجَبَلِ عَنِ النَّاسِ- فَلَقِيتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام» در استبصار «یصلّی» بود. «فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ- فَقَالَ لِي وَ لِمَ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ- إِنَّمَا تُصَلِّيهَا إِذَا لَمْ تَرَهَا خَلْفَ جَبَلٍ» که در استبصار «فوق الجبل» بود. «غَابَتْ أَوْ غَارَتْ- مَا لَمْ يَتَجَلَّلْهَا سَحَابٌ أَوْ ظُلْمَةٌ تُظِلُّهَا- وَ إِنَّمَا عَلَيْكَ مَشْرِقُكَ وَ مَغْرِبُكَ- وَ لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَبْحَثُوا.» این روایت شریفه بود.
حاج آقا اشاره میکنند به تک تک فقرات این روایت. میفرمایند: «و أمّا رواية صعود الجبل و هو صحيح حريز في زمان صلاة الناس للمغرب» و حال آنکه او بالای کوه دید که خورشید هنوز غروب نکرده. «فيمكن أن يستفاد منها أنّ الغيبوبة عن الأُفق في نظر المصلّي تكفي» مشرقک و مغربک که ۳-۴ تا وجه برایش بحث شد. یعنی آن جایی که تو داری نظر میکنی بس است. «غیبوبت عن الافق»، نه در افق حقیقی یا واقعیت، بلکه فی نظر المصلّی. او که دارد نگاه میکند «تکفی».
«و تكون» این غیبوبت «أمارة الغروب» مادامی که مانع نداشته باشد، نه شرط داشته باشد. وقتی در نظر مصلّی غایب شد، شرطش این نیست که علم پیدا کند که رفته زیر افق. مانعش این است که خوردشید را بعداً نبیند (ببیند). بالای کوه اگر برود ببیند، دیگر نمیشود. «ما لم يرَ» این مانعیت دارد «ما لم يرَ القرص بالصعود» یعنی صعود جبل «أو يعلم ذلك بقياس الوقت» مثلاً بگوید این کوه، اینقدر بلند است. الآن که این خورشید رفته پشت کوه، قطعاً تا یک دقیقه دیگر که غروب نکرده. میفرمایند این هم نمیتواند بخواند، چون قطع دارد. جلوترها هم صحبت شد، وقتی قطع دارد نمیشود. بله، وقتی قطعش از بین رفت، آن وقت می تواند بخواند. عبارات مفصلشان هم صفحه ۴۹ بود. «و أمّا خبر الشحّام في صعود جبل أبي قبيس، و رؤية الشمس» آنجا مفصل اینها را فرمودند.
برو به 0:32:57
شاگرد: منظور از «بقیاس الوقت» این نیست که تا یک لحظه پیش هنوز غایب نشده بود، لحظه بعدی اینقدر محکم هست برایش که غیبوبت حاصل نشده.
استاد: من هم منظورم همین بود.
شاگرد: فکر کردم که منظورتان این است که آن ساعت مثلاً تقریباً دستشان بوده باشد.
استاد: نه، منظورم این بود که یعنی می دید که خورشید چقدر طول میکشد تا برود، حالا هم که از سر کوه رفته به قیاس آن وقت سیری که خورشید داشت، مقایسه با هم بکند، مطمئن هست هنوز به ریشه کوه نرسیده. اینجا میفرمایند نمیتواند بخواند. اما یک وقتی است در نظر او غایب شده، و دیگر به قیاس وقت هم نمیداند که شد یا نشد. حضرت میفرمایند میزان همان غیبوبت است. «تکفی ما لم يرَ القرص أو يعلم ذلك بقياس الوقت» یعنی یعلم عدم سقوط قرص را، و اینکه در پشت کوه موجود باشد. «و إنّما لا تكفي في ما لو كانت الغيبوبة بالغيم المساوي لما قبل الغروب و ما بعده.» میفرمایند چه زمانی لا تکفی؟ برای وقتی که کوه است، «تکفی غیبوبة القرص عن نظر المصلّی». چه زمانی غیبوبت لا تکفی؟ آن وقتی که ابر باشد. ابر آمده، الآن ابر جلوی نظر مصلّی را گرفته، غیبوبت شمس حاصل شده اما بالسحاب، بالغیم، لا تکفی. باید صبر کند تا قطع پیدا کند. اما اگر بالغیم نیست، کوه است، آن دیگر تکفی. «ان الغیبوبة فی نظر المصلّی تکفی».
«و إنّما لا تكفي غیبوبة فی نظر المصلّی في ما لو كانت الغيبوبة الشمس بالغيم المساوي لما قبل الغروب و ما بعده». ابر است. ابر قبل و بعد غروب نمیشناسد. قبل الغروب هم جلوی خورشید را میگیرد، به خلاف کوه. کوه طوری است که ثابت است، به صورت عرفی میدانیم مقدارش را، تغییر هم نمیکند، حدودش را هم عرف میفهمد. که وقتی این خورشید رفت پشت کوه، چند لحظه بعد دیگر قطعاً غروب کرده. اما ابری که طرف مغرب باشد، خورشید میرود پشت ابر، آدم واقعاً متحیر میماند. نمیفهمد اصلاً رسیده پایین یا نرسیده؟ چون حال غیم با آن تفاوت میکند.
شاگرد: جایی باشد که کوه خیلی بلند باشد و در دامنهاش باشیم …
استاد: بله، اتفاقاً بحث همینها هم شد. میگویم شاید یک ماه شد راجع به این روایت بحث طول کشید. همه این فروض را بررسی کردیم. حالا هم چون حاج آقا هم یک اشارهای کردند صحبت شد و الا کوههای بلند نمیشود. آنجا صحبتش شد. اگر کوه بلندی باشد که میداند که خورشید پشت کوه است، آنکه قطعا نمیشود. فقط صحبت سر کوههای متعارف عرفی بود، آنجا هم -قول همه آنهایی که نظر میفرمودند- فرمودند اگر قطع دارد پشت کوه است، نمیشود. الا ظاهر خود روایت و بعضی اقوال که آنجا آوردیم، احتمالاتی هم من عرض کردم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
سقط القرص، مستمسک، وسائل الشیعه، مبسوط، کلینی، شیخ الطائفه، شیخ طوسی، الخلاف، بهجت الفقیه، روایت صعود جبل در وقت نماز مغرب، تقیه، تقیه در روایات غروب، مذاق صاحب حدائق، سیر تاریخی تعامل با روایت سقوط قرض، مذاق علمی آیه الله بهجت، خطابیه،
[1] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182
[2] همان
[3] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص175
[4] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177: و عنه عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.
[5] مستمسك العروة الوثقى؛ ج5، ص: 76
[6] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص188
[7] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص175
[8] بهجة الفقيه؛ ص: 52
[9] وسائل الشيعة؛ج4؛ص198،حدیث 2: و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.
[10] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص198، حدیث 1.