مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۶: ١٣٩۵/۱۰/١٣
حاج آقا رضا در مصباح الفقیه فرمودند که یک امر واضحی که هیچ کس شکی در آن ندارد این است که فریضه ظهر، یک طبیعت است؛ طبیعت اخری نیست. لذا در ادامه فرمودند:
و متى أتى بتلك الطبيعة جامعة لشرائط الصحّة سقط عنه هذا التكليف، سواء كان ذلك بعد صيرورته إلزاميّا أم قبله من غير فرق بين أن يتعلّق بذلك التكليف المستمرّ أمر واحد كما لو أمره قبل البلوغ بصلاة الصبح دائما ما دام حيّا ثمّ رخّصه في ترك الامتثال ما لم يبلغ امتنانا به، أو ثبت بخطابين مستقلّين، بأن قال: تستحبّ صلاة الصبح قبل البلوغ و تجب بعده، أو تستحبّ على الصبيّ و تجب على البالغ، فإنّ حصول المأمور به في الخارج على نحو تعلّق به غرض الآمر كما أنّه مسقط للأمر المتعلّق به بالفعل، كذلك مانع عن أن يتعلّق به أمر فيما بعد؛ لكونه طلبا للحاصل.[1]
خواندن نماز بعد از الزامی شدن طبیعت و یا حتی قبل از الزامی شدن آن باشد؛ «من غير فرق» که دیروز عرض کردم، طبیعت را -خیلی خوب و عالی- به عنوان طبیعت واحده در متعلّق امر در نظر میگیرند و ادامه میدهد که میتواند متعلق دو امر شود.
شاگرد: در چه بحثی این را مطرح کردند؟
استاد: در ما نحن فیه، که صبی در بین نماز بالغ میشود؛ درست در بحث ما که در بهجة الفقیه مشغول بودیم، همینجا در شرایع و موافق جواهر این را میفرمایند.
بزنگاه حرف ایشان که میخواهند روی آن تأکید کنند، جلوه دادن این است که طبیعی صلاه ظهر یا صلاه صبح، یک طبیعی بیشتر نیست. لذا وقتی صبی آن را انجام داد، -خواه دو امر به او شده باشد؛ یک امر ندبی و یک امر وجوبی- فرد طبیعت میآید و دیگر معنا ندارد که دوباره به او بگویند یک بار دیگر آن را انجام بده. این اصل فرمایش ایشان است. جلوتر هم عرض کردم که در ادامه ایشان، دو امر یا یک امر را فرض میگیرند؛ نه اینکه حتماً دو امر را فرض گرفته باشد؛ یعنی به دو امر هم مجال میدهند.
این فرمایش ایشان است که میخواهند طوری اجزاء را سر برسانند کأنّه غیر این جواب محال است.«كما لو أمره قبل البلوغ بصلاة الصبح دائما ما دام حيّا ثمّ رخّصه في ترك الامتثال ما لم يبلغ امتنانا به»؛نمیدانم اینکه میفرمایند «كما لو أمره»یعنی اَمَرَ الصبی؟ اگر این لحن، بیان امر الصبی باشد، از آنچه که ما به دنبالش هستیم فاصله میگیرد. آثاری را که میخواهیم بار کنیم، در این صورت بر آن بار نمیشود.
«أو ثبت (این تکلیف) بخطابين مستقلّين، بأن قال: تستحبّ صلاة الصبح قبل البلوغ و تجب بعده»؛ تستحب و تجب، دو امر و دو خطاب مستقل، میباشد.
«أو تستحبّ على الصبي و تجب على البالغ»؛ دو امر است.
«فإنّ حصول المأمور به»؛ فرد طبیعی نماز صبح یا ظهر «في الخارج على نحوٍ تعلّق به غرض الآمر»؛ نماز ظهرو فریضه را خوانده است.
اصلیترین حرف ایشان این است؛ «كما أنّه مسقط للأمر المتعلّق به بالفعل»؛ امر وجوبی باشد، فرد طبیعت را آورده است؛ امر ندبی هم باشد، فرد طبیعت را آورده است. اگر امر صبی قبل از بلوغ، ندبی بود، با خواندن نماز توسط او چگونه لازم نیست که دوباره نماز بخواند؟ میگفتیم؛ امر او ندبی بود اما طبیعت نماز ظهر را با همین امر ندبی خوانده است و دیگر لازم نیست اعاده کند. همانطور که با آمدن فرد طبیعت، امر ندبی یا وجوبی ساقط میشود،«كذلك مانع عن أن يتعلّق به أمر فيما بعد» بعد از آن هم مولی نمیتواند دوباره امر کند که همان طبیعتی که حاصل شده را یک بار دیگر انجام دهد. یک بار دیگر معنا ندارد. زیرا طبیعت واحده بوده است و فردش هم موجود شده است. «لكونه طلبا للحاصل»؛ وقتی طبیعت موجود شده، خواستن دوباره آن معنا ندارد.
اینکه ایشان طبیعت را متعلق امر قرار دادند و روی وحدت او تأکید کردند، مطلب خیلی خوبی است. به گمانم این بیان، ارتکازات را میشوراند و با فرمایش ایشان معیت میکند. اما در ادامه که استدلالات، همراه آن میشود، نمیدانم همه اذهان با آن معیت میکند یا نه؟ آیا طلب حاصل است؟ ایشان وقتی میخواهند بگویند که صلاه صبی مجزی است، در فضایی میبرند که اصلاً نمیتواند مجزی نباشد.
اندازهای که ذهن قاصر من میرسد، چرا نشود؟! همین نمازی را که خواندی دوباره به جماعت اعاده کنی، طلب حاصل است؟! طبیعت که یک طبیعت است، یک بار هم خواندی اما به چه بیانی میگویند، مستحب است اعاده کنی؟! مستحب است نماز دیگری-صرفاً لفظ ظهر را داشته باشد- بخوانی؟! بلکه همین نماز ظهری که خواندهای را اعاده کن. حضرت هم فرمودند «یختار الله احبهما الیه». نزد مولی دو فرد از این طبیعت را آوردهای، هر کدام از آنها را که نزد خداوند احب باشد، اختیار میکند. چرا به این نحو- طلباً للحاصل – فضا را استدلالی کنیم؟! ما هرگز نمیگوییم بعد از اینکه صبی نمازش را خوانده، محال است خداوند متعال به او بگوید دوباره بخوان. اصلاً این استحاله به ذهنم نمیآید.
برو به 0:07:24
شاگرد: توضیح کلاسیک شما در عدم استحاله و طلب حاصل نبودن آن چیست؟
استاد: اینکه طبیعت، متعلق امر است، حرف بسیار خوبی است. لازمه اینکه شارع اقصر الطرق را میرود، این است که در وقت انشاء ثبوتی با طبایع اصلیه و مقتضیها کار دارد. میگوید این فعل، اقتضاء یک مصلحت تامی را برای طبیعی عاملین دارد و برای آنها حتما نیاز است. وقتی میگوید این، اقتضای تام دارد تمام شد؛ عالم ثبوت تمام شد. منافاتی ندارد که امر مولی کاشف از آنها باشد،
یعنی شارع مقدس در همه زمینهها به نحوی امر دارد و با بنده خودش حرف میزند. گاهی خود شارع میگوید. گاهی هم میبینید در مستقلات عقلیه میگوید؛ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»[2]. شما میگویید؛ عدل و احسان را که خود عقل هم میفهمد! نه، «ان الله یأمرکم». این آیه شریفه، یک دستگاهی به پا میکند. در آنچه که ما آن را امر ارشادی میگوییم، دستگاهی است. اما گاهی هم در امور تعبدی که عدل و احسان هم نیست، میفرمایند؛ «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ[3]». دستگاهی به پا میکنند، نه اینکه بگوید هرچه که من شارع میگویم، باید بگویید چشم. نه، «تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ».
«تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[4]» همین کارهایی که میکنید جزایتان میشود، پس اگر رابطه اینگونه است، بیایید تجارت کنید. «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون[5]»؛ لحن را ببینید. تجارت، لحن امر مولوی است؟! لحن تغییر کرده است. وقتی مولی به بندهاش میگوید نماز بخوانید، گاهی میگوید کار نداشته باش و بخوان. اما گاهی خود مولی میفرماید، «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»؛ من خیلی صلاح شما را میخواهم. فحشا و منکر برای شما مضر است، نماز بخوانید تا شما را از آنها بازدارد. ریخت «تَنْهی»، ریخت تعبد نیست. یعنی به این نحو که منِ مولی تشریعاً میگویم «تَنْهی»، نیست.
برو به 0:09:56
شاگرد١: به خاطر اینکه برای اتیان امر، داعی شود، اینگونه گفته اند. مثلاً یک وقت میگوید نماز شب بخوان اما یک وقت میگوید هر کس نماز شب بخواند، رزق و روزی او زیاد میشود.
استاد: با چه چیزی منافات دارد؟
شاگرد١: شما میفرمایید بعضی وقتها مولی، اعمال مولویت نمیکند بلکه اخبار میکند.
استاد: نه، این را عرض نکردم. مولی در حوزههای مختلف دستور میدهد. در حوزههایی که انشاء ثبوتی را طبق مصالح قرار داده، میگوید برای خودت کردی. خطابش مولوی است. اینجا همه دستگاه خطاب موالی حتی غیر عادی- مالک حقیقی- ، برقرار است، این را منکر نیستیم. ولی خود مولی در یک حوزهای میگوید که ولو من مولی هستم و امر هم کردم اما مصالح و مفاسد را ملاحظه کردم.
شاگرد: مصالح و مفاسد ملاحظه شده اما طریقه بیانها فرق میکند، بهگونهای است که داعی برای اتیان شود.
استاد: مصالح و مفاسد انواعی دارد.مقصود من در اینجا، وجود مصالح و مفاسد در نفس متعلّق امر میباشد. و الا او حکیم است و هر امر شارع، حتی آنجایی که امتحانا امر میکند- «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك[6]»- نیز حساب دارد و مصلحت دارد اما مصلحت در متعلق امر نیست. مصلحت در ذبح و کشته شدن این فرزند نیست، در چیزهای دیگر است. اما در حوزههایی که خود مولی میفرماید: «من در اینجا مصالح و مفاسد را در نفس کاری که انجام میدهید، ملاحظه کردم»، دستگاه امر و خطاب مولوی برپاست و بههم نخورده است. اما این تحلیلهای ما هم درست است؛ یعنی میگوییم وقتی مولی میخواهد نسبت به مصالح موجود در متعلق امر، انشاء ثبوتی کند، از ابتدا طبیعت صلاه را با همه حصص و فروضات در نظر نمیگیرد و برای هر کدام از آنها مستقلا انشاء نمیکند. این اقصر الطرق نیست. نظیری که برای ملکیت عرض کردم؛ یعنی اینگونه نیست که تمام «ما یتصور للمالک ان یتصرف فی مملوکه» را در نظر بگیرد و بگوید «یجب و یحرم کذا» بعد بگوییم «ینتزع الملکیة». بلکه در ابتدا میگوید ملک اوست و بعد میگوید «یجوز کذا». برای صلاه نیز همینطور است. یعنی وقتی بنای مولی بر این است که این طبیعت را به خاطر مصالحی که در نفس متعلق است، برای مصلّی و عامل قرار دهد، میگوید این طبیعت فی حد نفسه مشتمل بر چیزی است که حتماً بر او لازم است. یک طبیعت دیگر با شرایط دیگر برای او راجح است ولی حتمی نیست. این را اقصر الطرق میگوییم. یعنی طبیعی المتعلّق نسبت به طبیعی العامل را در نظر میگیرد و از ناحیه اقتضاء میگوید، کار تمام است. فلان شیء مقتضی این است.
اگر در این مقام، شروط ترتب اثر را که بعداً حاصل میشود در نظر بگیریم، راه دوری رفتهایم و شیء اضافهای است زیرا دستگاه است. لحاظ آن در نفس انشاء، راه دور رفتن است. اینکه چه شرطی لازم است تا بعداً بر آن طبیعت، اثر بار شود را مولی بعداً بیان میکند. بعداً میگوید که در این شرایط اینطور است و در آن شرایط، طور دیگری است. حتی یک جا میگوید حرام است. مولی میتواند طبیعتی که نسبت به مصلحت لزومی خودش، اقتضای تام داشته را در شرایطی حرام کند. مانعی ندارد. اما در ابتدا و وقتی که طبیعت صلاة را ملاحظه میکند، لازم نیست نماز را بر حائض به عنوان تخصیص و تقیید ثبوتی، حرام کند. نمیگویم محال است اما طبیعی تقنین و اقصر الطرق در تقنین، اقتضایی بودن است.
در ما نحن فیه، وقتی مولی میفرماید نماز ظهر برای عبد مصلحت لزومیه دارد، اگر یک فرد از این طبیعت را آورد، محال نیست که در شرایطی فرد دیگری از آن طبیعت را هم بیاورد. چون طبیعت، کلی است، «یوجد باحد افراده»، نه اینکه «یستحیل بان یوجد مرتین بفردٍ آخر». چه کسی میگوید اگر طبیعت آمد، طلبا للحاصل است. طبیعت آن است که طلباً للحاصل نباشد. بله، شخص آن فردی که قبلاً آورده، طلباً للحاصل است. قبلاً یک نماز فرادی خواندید، اگر بگویند شخص همانی را که خواندید دوباره بیاور، طلباً للحاصل است زیرا فرد طبیعت لا یتکرر. طلباً للحاصل در اینجا خوب است. اما وقتی فرد دیگری از طبیعت را بخواهد انجام دهیم، کجایش محال است؟ کجایش طلب حاصل است؟
برو به 0:15:38
شاگرد: با آوردن فرد، طبیعی را آورده است لذا اگر با امر دیگری، بگوید همان طبیعی را بیاور، تحصیل حاصل است.
استاد: در مورد خود طبیعت، تحصیل حاصل درست است زیرا طبیعی لا یتکرر. اما وقتی امر به طبیعت خورده میتوانید دو فرد از آن طبیعت را ایجاد کنید. نمیتوانید طبیعت را دو بار ایجاد کنید. طبیعت دو بار ایجاد نمیشود. اما دو فرد از آن را میتوان ایجاد کرد.
شاگرد ۱: این سخن ناظر به این بیان نیست که یک امر یا با عصیان یا با اتیان یا با رفع موضوع، برطرف میشود؟
استاد: امتثال عقیب امتثال، محال است. این استحاله ای است که در کلاس، مطرح میشود.
شاگرد ۲: شاید مراد ایشان این است که در اوامر عرفیه امتثال دوم لغو است.
استاد: همانجا هم لغو نیست.
استاد: در اوامر عرفیه لغو نمیشود.
شاگرد ٣: از امر دوم، لزومی برداشت نمیشود یعنی دو بار عبد را الزام به فعل نمیکند اما امر در مرتبه دوم میتواند استحبابی باشد.
استاد: جواب این سؤالات در فضای کلاس مشکل است. ما آن را تحلیل کردیم. دو بار الزامی، یعنی دو بار فردی که طبیعتش امر الزامی دارد را انجام میدهد اما فرد دوم به عنوان فرد دوم، الزامی ندارد. یعنی وصف فرد بما أنّه فرد، با وصف طبیعت بما أنه طبیعت، منافاتی ندارد. مثل جایی است که دو فقیه در مورد کسی که میخواهد نماز خود را به جماعت اعاده کند، بحث میکنند که قصد استحباب کند یا قصد وجوب. بلکه اصلاً بحثی ندارد. دو حیث است که هر دوی آنها موجود است. هم استحباب اعاده هست و هم اینکه نماز ظهر واجب است.
شاگرد ۲: بحث اختیار در طبیعت چگونه به وجود میآید. یعنی طبیعت، تشکیک دارد؛ این بهتر است آن بهتر نیست؟
استاد: طبیعی و فرد، رابطهشان خیلی دقیق و نزدیک است لذا احکامشان با یکدیگر مخلوط میشود. «طلباً للحاصل یوجد بوجود احد الافراد»مطلب درستی است. اما عدم تکرر وصف فرد است ولی شما آن را به طبیعت میزنید. میگویید وقتی فردی از طبیعت آمد، دیگر ممکن نیست، ایجاد شود. بله، فرد را نمیتوان ایجاد کرد. اما فرد دیگری از طبیعت را میتوان ایجاد کرد.
شاگرد ۲: در لسان عرف، با انجام یک فرد، دیگر امر دومی نیاز نیست و لغو است.
استاد: مولی به عبد میگوید، آب بیاور. عبد هم یک لیوان آب جلوی مولی میگذارد. قبل از اینکه مولی آب را بنوشد، عبد آب خنک و بهتری را برای او میآورد. عرف میگوید این لغو است؟! یختار المولی العادی احبهما الیه.[7]
استاد: اندازهای که به ذهنم میآید، استدلال به طلب حاصل در اینجا صحیح نیست. یعنی احکام طبیعت با احکام فرد، مخلوط شده است.
شاگرد: ظاهراً بیان ایشان در طلب حاصل ناظر به غرض است. وقتی صبی عمل را انجام میدهد، غرض -نهی از فحشا- حاصل شده است. لذا وقتی غرض حاصل شده باشد دیگر نیازی به امر دوم نیست.
استاد: اوّلاً اینکه غرض تماماً، نهی از فحشا باشد، اوّل الکلام است؛ غرض چیز دیگری است. ثانیاً حتی در حدیث «یختار الله احبّهما الیه[8]»، حضرت نفی نمیکنند که نمازش بیفایده است. یعنی آن فرد قبلی هم ذکر الله و مصداقی از آن بوده است اما اگر قرار است خداوند متعال فردی را به عنوان صلاه ظهر اختیار کند، آن فرد احبهما است. فرمایش شما -غرض حاصل شده- خلاف نص این روایت است. خلاف مجمع علیه بین همه فقهاست. فقها فتوا دادهاند که میتوان نماز فرادی را به جماعت اعاده کرد. نه اینکه نهی از فحشای جدیدی باشد.
شاگرد: هر بار که نماز میخواند، یک حالتی از آن طبیعت را میآورد. اینگونه نیست که نماز قبلی را خوانده باشد. تماثل و عینیت نداریم.
استاد: در فرد درست میفرمایید. یعنی هیچ فردی قابل تکرار نیست و در عین حال طبیعت به وجود آن فرد، موجود است و متحصص به همان حصه از فرد است. اما منافاتی ندارد فرد دیگری از همین طبیعت را ایجاد کنید.
شاگرد: حتی اگر دو فرد دقیقاً مثل هم باشند؟
استاد: بله، دو فرد است. فعلا استحاله ثبوتی را نفی میکنیم؛ فعلا کاری نداریم که چون امر ندارد، بدعت است؛ اینها امور ثانوی است. ما فعلاً استحالة عقلی را برمیداریم. این گام اوّل است.
بنابراین نسبت به افراد، تکرار نداریم. اما به این معنا که دو فرد از یک طبیعت هستند، به حساب یک طبیعت بودنشان، میگوییم تکرار دارد. پس اعاده بهمعنای تکرار فرد نیست و اعاده بدون وحدت معنا ندارد. آیا بعد از خواندن نماز ظهر صحیح است که بگوییم نماز عصر را هم اعاده کن؟! صحیح نیست. وقتی میگویند نماز ظهر را اعاده کن یعنی فرد دومی از طبیعت را بیاور.
شاگرد: وقتی که شارع میخواهد امر کند، اگر دو فرد عین یکدیگر باشند- ترجیحی وجود نداشته باشد- چرا میتوانیم امر مولی را به وسیله فرد دوم اعاده کنیم؟
استاد: متعلق امر، طبیعت است؛ نه فرد. نباید احکام آن دو مخلوط شود؛ شارع فرموده صلاه ظهر مقتضی مصلحت تامه است. شما برای امتثال امری که متعلقش طبیعی است، فردش را ایجاد میکنید.
شاگرد: مستحیل نیست که دوباره به جا بیاورم اما آیا شارع میتواند دوباره امر کند؟
استاد: بله، شارع میتواند امر کند که فرد دومی از این طبیعتی را که گفتم بجا بیاور. چطور شما میتوانید فرد دوم را ایجاد کنید! به عبارت دیگر امری است در طول امر اوّل. شارع در مقام ثبوت، یک بار به طبیعی صلاه ظهر امر کرده است اما در مقام امتثال میگوید، در این شرایط دو فرد از آن امری که قبلاً به تو کردم را بیاور. منافاتی ندارد. شارع به نماز دو بار امر نکرده است. یک بار امر کرده است. متعلق امر او، طبیعی بوده است اما در شرایطی در مقام امتثال، استحباباً یا … آن را اعاده کن، یعنی فرد دیگری از آن طبیعت را ایجاد کن. این محال است؟!
ایشان تأکید میکنند که یک طبیعت بیشتر نیست. در ادامه میگویند؛ بعد از اینکه او یک فرد از طبیعت را آورد، اگر مولی بخواهد دوباره بگوید که فرد دیگری از طبیعت را بیاور، چگونه باید بگوید؟ اگر دوباره خود طبیعت را بگوید، بله اشکال وارد است. اما میگوید یک فرد دیگری از همین طبیعت را بیاور، کجایش محال است؟!
شاگرد: مشکل اینجاست که ایشان چون سراغ طبیعت رفته، به خاطر همین هم گیر پیدا کرده. چون آن طرف میگوید کما أنّه مسقط. شما آن طرف را هم میفرمایید که اتیان، مسقط امر نیست. چون ایشان ظاهراً رفتند سراغ طبیعت، مشکل از اینجاست. میگویند یک بار امر به طبیعت شده، بعد دوباره امر به طبیعت کرده.
استاد: ما باید در استدلال عقلی که در جاهای مختلف آمده است، دقت کنیم. این بیان که اتیان فردی از طبیعت، مسقط امر است، به چه معناست؟ یعنی امر محو شد؟! بلکه به این معناست که بیش از این از تو نمیخواهند. این خیلی خوب است. در نظر عقل خیلی تفاوت است که بگویند وقتی یک فرد را آوردی، دیگر بیش از این از تو نمیخواهند با اینکه بگویند محال است.
شاگرد: به نحو وجوبی بیش از این از تو نمیخواهم.
استاد: بله همین است، بیش از این از تو نمیخواهم با اینکه بگوییم مسقط امر است و در نتیجه محال است که بتوان فرد دومی از آن را آورد، به هم ربطی ندارند؛ اینها دو حیثیت و دو لحاظ است. لذا ایشان میگویند یک طبیعت است، ما میگوییم طبیعت واحده حرف بسیار خوبی است. اما آیا دو امر میتواند به طبیعت واحده بخورد یا نه؟ جالب این جاست که ایشان میپذیرند با اینکه طبیعت، واحده است اما میتوان به آن، دو امر-ندبی و وجوبی- کرد. در حالی که در امتثال آن میگویند وقتی یک فرد از طبیعت آمد، دیگر محال است دو امر بالفعل شود.به عبارت دیگر در مقام ثبوت میگویند؛ اصل اینکه ممکن است به یک طبیعت، دو امر بخورد مقبول است، اما در مقام امتثال میگویند اگر یک فرد از آن را آوردی چون طبیعت دو تا نمیشود هر دو تا امر را دفع کند، دیگر محال است.
شاگرد: امر به انگیزه تحریک عبد جعل میشود به همین خاطر میگویند امر باید داعویت داشته باشد اما با امتثال فرد اوّل، نسبت به فرد دوم چه داعویتی دارد؟
استاد: داعویتی که فرد دوم بهتر از فرد اوّل است.
شاگرد: امر که ساقط شده است.
استاد: وقتی استدلالی به این شکل میآورید، ببینید چه لوازمی برای کلاس به پا شده است. با این استدلالی که کردید، نسبت به استحباب اعاده جماعت برای فرادی چه میگویید؟ دلیل خاص داریم؟ اگر محال است چطور دلیل داریم؟ این دلیل کاشف از این است که آن استدلال باطل است. فقهاء نسبت به اعاده در دفعه سوم میگویند، نمیتواند. یک موقع میگویند بخاطر بدعت و… است که فضای خودش را دارد و دلیل میخواهد اما یک وقت میگویند سومین اعاده باطل است و دوباره استدلالات عقلی میآورند، خیلی فرق میکند. در عروه هم آمده است. وقتی تعلیل یختار الله را دست عرف بدهید، در فرضی که امام معصوم اقامه جماعت میکنند، شخصی برای بار سوم میخواهد نمازش را اعاده کند، عرف میگوید «یختار الله احبهما» ابایی ندارد که شامل سومین اعاده نیز شود.
شاگرد: چون خلاف قاعده بوده است، به مورد نص اقتصار کردهاند.
استاد: بله، اما اگر خلاف قاعده عقلی باشد، یک مورد آن هم صحیح نیست و باید تحلیل ارائه بدهید.
برو به 0:31:03
البته خداییاش این کلمات متین فقهای بزرگ بهانهای است برای اینکه ذهن ما کار کند و انس بگیرد. کسی آمد به ابن سینا گفت، فلانی ردّیّه ای بر کتاب شفا یا اشارات نوشته است. گف: مانعی ندارد، بزغالههایی که تازه راه میافتند وقتی میخواهند شاخ در بیاورند، سرشان خارش میگیرد، برای اینکه این خارش خوب شود به صخرههای کوههای عظیم شاخ میزنند. اندازهای که شاخ بزغاله به آن کوه صدمه میزند، ردّیه آنها هم به کتاب من صدمه میزند. خیلی از ردّیههای ما که حالت سؤال و جواب دارد برای این است که خودمان بفهمیم، ذهنمان در مطالبی که علماء فرمودند قوی شود و درک کنیم. قوهای پیدا کنیم که حرفهای آنها را بفهمیم. خودشان اجازه دادند، اینطور نبوده که وقتی عبارت را میخوانیم، هیچ حرفی نزنیم.
برگردیم به عبارت مصباح الفقیه
كما أنّه مسقط للأمر المتعلّق به بالفعل، كذلك مانع عن أن يتعلّق به أمر فيما بعد؛ لكونه طلبا للحاصل.فظهر بما ذكر ضعف الاستدلال لوجوب الاستئناف: بعمومات الأمر بالصلاة في الكتاب و السنّة الظاهرة في المكلّفين الظاهرة في المكلّفين من نحو قوله تعالى «أَقِيمُوا الصَّلٰاةَ» و غيره؛ لما أشرنا إليه من أنّا إمّا نلتزم في مثل هذه الأوامر بأنّ الخطاب يعمّ الصبيّ و لكن ثبت له جواز الترك بدليل منفصل، كحديث «رفع القلم» و نحوه. و لا يلزم من ذلك استعمال اللفظ في المعنى الحقيقي و المجازي، كما هو واضح؛ إذ لو سلّم كون هذا النحو من الاستعمال مجازا، فهو من باب عموم المجاز، و لا ضير فيه بعد مساعدة القرينة عليه. أو نقول بأنّ المراد بمثل هذه الخطابات ليس إلّا الطلب الحتمي المخصوص بالبالغين، و إنّما ثبت استحبابها للصبيّ بأمر آخر ممّا دلّ على شرعيّة عبادته، و لكن قضيّة اتّحاد متعلّق الأمرين- كما هو المفروض موضوعا في كلمات الأصحاب الباحثين عن عبادة الصبيّ الآتي بوظيفة الوقت، و يساعد عليه ما دلّ على شرعيّة عبادة الصبيّ- كون حصول الطبيعة بقصد امتثال أحد الأمرين مانعا عن تنجّز التكليف بالآخر.[9]
خیلی جالب است. ببینید چطور ختم میکنند. میگویند اگر مولی دو امر هم کرده باشد، وقتی صبی نماز خواند، دیگر ممکن نیست که بگوییم یک بار دیگر اعاده کند.
اصلا فضا، فضای استحاله نیست که بگویید فتوایی که مشهور در اینجا دارند، محال است. مشهور میگویند صبیای که در حال صبا نماز خوانده است، اگر در وقت یا در حین نماز بالغ شود، باید نماز خود را اعاده کند. اما طبق استدلال ایشان، مشهور به امر محال فتوا دادهاند. در حالی که اصلاً فضا، فضای استحاله نیست. ولی ایشان اینگونه فرمودند.
«من نحو قوله تعالى أَقِيمُوا الصَّلاةَ و غيره؛ لما أشرنا إليه من أنّا إمّا نلتزم في مثل هذه الأوامر بأنّ الخطاب يعمّ الصبيّ»؛ که ما از ابتدا تا الان دنبال این هستیم. ما میگوییم متعلّق امر، طبیعی است. متشرّعه نیز همه میدانند که مولی به این طبیعت، یک امر تعلّق داده است. اما آیا امر دوم نیز هست یا نه؟ اگر باشد ما حرفی نداریم. یعنی به این نحو باشد که دو حصه شود؛ تفصیل این بحث را بعداً عرض میکنم؛ به یک طبیعت نمیتواند دو امر-ندبی و وجوبی- بخورد. اما میتوان از نظر ثبوتی طبیعت را به دو حصه متحصص کرد- یعنی بگوییم صلاه ظهر صبی و صلاه ظهر بالغ- و سپس بگوییم دو امر وجود دارد. اما اگر بگوییم به طبیعت صلاه ظهر، دو امر- صلاه ظهر ندبی و وجوبی- شده است، این متصور نیست. بله اگر بالدقه آن را متحصص کردید، مانعی ندارد. همان مطالبی که دیروز عرض کردم. یعنی اگر اندک قیدی را از یک طبیعت به طبیعت دیگری اضافه کنید، یک طبیعت جدیدی پدید میآید. به این شکل مانعی ندارد اما ما نحن فیه، اینگونه نیست. زیرا میدانیم در شرع نزد متشرعه، دو طبیعی صلاه ظهر – صلاه ظهر صبی، صلاه ظهر بالغ- نداریم.
«أنّا إمّا نلتزم في مثل هذه الأوامر بأنّ الخطاب يعمّ الصبيّ و لكن ثبت له جواز الترك بدليل منفصل كحديث رفع القلم و نحوه »؛ جواز الترک؛ تخصیص هم نفرمودند، خیلی خوب است.
« و لا يلزم من ذلك». در جواهر این بحث مطرح شد، دوباره طرحش نمیکنیم.
«أو نقول بأنّ المراد بمثل هذه الخطابات ليس إلّا الطلب الحتمي المخصوص بالبالغين»؛ همانیکه صاحب جواهر مدافع آن بودند.
«و إنّما ثبت استحبابها للصبيّ بأمر آخر ممّا دلّ على شرعيّة عبادته، و لكن قضيّة اتّحاد متعلّق الأمرين»؛ یک امر، وجوبی است و دیگری ندبی است ولی متعلق آنها یک طبیعت است. لذا وقتی صبی، یک فرد از طبیعی را آورد، دیگر مولی نمیتواند به او بگوید یک فرد دیگر را هم بیاور.تا فرد مستحب نیامده، مولامی تواند دو امر بکند- البته طبق بحث های سابق حتی اگر فرد مستحب هم نیامده باشد، هم نمیتواند به یک طبیعت دو تا امر کند- علی کل حال تا فرد نیامده دو امر میکند -روی مبنای مثل صاحب جواهر البته در فرضی که شرعی بدانند- اما وقتی فرد آمد، هر دو امر اسقاط میشوند.
«و لكن قضيّة اتّحاد متعلّق الأمرين … كون حصول الطبيعة بقصد امتثال أحد الأمرين مانعا عن تنجّز التكليف بالآخر»؛ این مانعاً هم یک استدلال عقلی است که سؤالاتی که در ذهنمان بود را عرض کردم.
برو به 0:37:18
شاگرد: چون دیگر نمیتواند به او، امر کند، باید مرادشان فعلیت باشد، نه تنجز.
استاد: لازمه فرمایش ایشان حرف شماست. نمیدانم چرا کلمه تنجز را اینجا آوردهاند.
و إن شئت قلت: مرجع الأمرين لدى التحليل إلى مطلوبيّة إيجاد الطبيعة المعهودة في كلّ يوم مرّة على الإطلاق في حالتي الصغر و الكبر، و قضيّة كونها كذلك حصول الاجتزاء بفعلها مطلقا.و بهذا يتوجّه ما ذكره العلّامة في عبارته المتقدّمة المحكيّة عن المختلف من أنّ امتثال الأمر يقتضي الإجزاء.[10]
«و إن شئت قلت: مرجع الأمرين لدى التحليل إلى مطلوبيّة إيجاد الطبيعة المعهودة في كلّ يوم مرّة»؛ مرّة جزء امر است؟! اصلاً مرّة جزء امر نیست، ولی ایشان اینجا میفرمایند. پس مرّة جزء ایجاد نیست. بلکه تنها طبیعت را از شما میخواهد.
«على الإطلاق في حالتي الصغر و الكبر، و قضيّة كونها كذلك حصول الاجتزاء بفعلها مطلقا.»؛ امر چه ندبی باشد و چه وجوبی، وقتی این طبیعت آمد دیگر ممکن نیست، امر دیگری سراغ او بیاید.
«و بهذا يتوجّه ما ذكره العلّامة في عبارته المتقدّمة المحكيّة عن المختلف من أنّ امتثال الأمر يقتضي الإجزاء.»؛ إجزاء به معنای استحاله امر دوم نیست. ما هم قبول داریم که امتثال الأمر یقتضی الإجزاء. نسبت به طبیعت طلبا للحاصل است اما فرد دوم از همین طبیعت اصلاً از او محال نیست. رابطه فرد و طبیعت بسیار ظریف است. ببینید در فضای کلاس اصول چقدر اذهان بزرگان کار برده تا کم کم مطمئن شوند که متعلّق امر، طبیعی است.
شاگرد: إجزاء به چه معناست؟
استاد: إجزاء به این معناست که اتیان امر مولی با یک فرد کافی است و نیازی به فرد دوم ندارد. نه اینکه اتیان فرد دوم، محال باشد.
شاگرد: پس به این معنا، اسقاط امر نیست.
استاد: از این که تارک امر را عقاب کند، مسقط امر است. اما مسقط امر بودن آن به معنای لغویت امر دوم نیست. بلکه این نحو از استدلالات و لوازم را – لغویت است، بدعت- را ندارد. فرد الطبیعه احکام و تفاوتهایش خیلی مهم است.
در صفحة ۳۶۲ میفرمایند:
و لكنّك عرفت ضعف هذا القول، و أنّ وحدة المتعلّق مانعة عن أن يتعلّق بذلك الفعل المفروض صحّته أمر في الأثناء أو بعد الفراغ منه، و لذا لا يكاد يخطر في ذهن الصبيّ الذي بلغ بعد صلاته التي زعم صحّتها وجوب إعادتها بعد البلوغ، مع أنّ وجوب الصلاة على البالغين و عدم وجوبها على الصبيّ من الضروريّات المغروسة في ذهنه[11].
میفرمایند سخن مشهور هم ثبوتاً محال است و هم حتی به ذهن بچه نیز نمیرسد.
«مع أنّ وجوب الصلاة على البالغين و عدم وجوبها على الصبيّ من الضروريّات المغروسة في ذهنه.»؛ اگر قبول کنیم که صبی دو امر دارد، دست خودمان را از تمام عمومات و اطلاقات شرعیه کوتاه کردهایم و باید مورد به مورد دنبال دلیل بگردیم که برای صبی امر ندبی آمده یا نیامده است. به خلاف مثل مرحوم آقای حکیم که در همه جای مستمسک فرمودند عمومات و اطلاقات داریم. همان چیزی که صاحب مدارک نیز فرمودند. بسیار حرف خوبی است. لذا دو چیز را ضمیمه کنید. متعلق امر طبیعت است به ضمیمه اینکه مطلقات قید ندارد. در عمومات «ایها البالغون» نیامده است. انصراف را از کجا ادعا کنیم؟!
بنابراین طبیعت واحده است و مطلقات هم شامل صبی است پس یک امر داریم. تنها تحلیل عدم وجوب فعل بر صبی میماند. در اینجا نیز عرض کردم که تنها یک امر وجود دارد و متعلّق آن هم تنها یک طبیعت است؛ حصهای از طبیعی عامل، بالغ است و حصهی دیگری از آن صبی است. با فرض اینکه همان امر واحد برای صبی نیز بالفعل و منجز است، با آن هم امتثال میکند. فقط در مورد فردی که صبی اتیان میکند، مولی آثار مترتبه بر این امر را -نه فعلیت امر چون شخص امر بالفعل و منجز است. – بار نمیکند. مولی میفرماید وقتی امری منجز و بالفعل است، آثاری هم دارد، من در مورد آثار آن با تو حرف میزنم. آثاری که بر شخص امر وجوبی بود را از صبی برمیدارد . یعنی در مرتبه معالیل امر -که ترتب عقاب است- به تعبیر مرحوم شیخ در رسائل قلم عقاب مرفوع است. یعنی اصلاً کاری با شخص امر، فعلیت امر،تنجز امر و امتثالش ندارم. بلکه امر شامل صبی است. بلکه با ترتب آثار این تکلیف بر صبی کار دارم. بنابراین وقتی میگوییم عمل بر صبی واجب نیست، مراد واجب تامی است که بعدش عقاب است. بر صبی این گونه واجب نیست، همه متشرعه هم میدانند. اما اینکه نمازی که میخواند غیر از نماز ظهر پدرش باشد نیز صحیح نیست. یک امر است که شامل همه است.
و إن شئت قلت: إنّ إطلاق الأمر المتوجّه إلى البالغين منصرف عمّن صلّى صلاته صحيحة في وقتها، و ليس توارد الأمرين على الصبيّ على سبيل الاجتماع حتّى يلزمه تعدّد متعلّقهما ذاتا أو وجودا، بل على سبيل التعاقب.[12]
«و إن شئت قلت: إنّ إطلاق الأمر المتوجّه إلى البالغين منصرف عمّن صلّى صلاته صحيحة في وقتها »؛ ببینید تا کجا میرسند. میگویند اطلاق امر از کسی که نمازش را خوانده باشد، انصراف دارد.
«و ليس توارد الأمرين على الصبيّ على سبيل الاجتماع حتّى يلزمه تعدّد متعلّقهما ذاتا أو وجودا، بل على سبيل التعاقب»؛ یکی دیگر هم توارد امرین است. اینگونه که عرض کردم توارد امرین هیچ مشکلی ندارد. زیرا صبی از حیثی-فهیم خطاب بودن- که مشمول مطلقات است، امر به طبیعی او را میگیرد و از حیثی که وصف صبا دارد، شرط ترتب اثر را ندارد. فردی را که او ایجاد میکند، شبیه اجتماع امر و نهی، هم معنون به عنوان کسی که شرط ترتب اثر را ندارد است و هم معنون به عنوان طبیعت واجبه است. پس فرد صلاتی که صبی ایجاد میکند مثل نماز مستحبی است که به جماعت اعاده میشود. از آن حیثی که نماز ظهر است، همین صبی به اعتبار طبیعت، قصد وجوب میکند. یعنی میگوید من نماز ظهر واجب را میخوانم. اما چون صبی هستم اگر آن را نخوانم، عقابی بر آن مترتب نیست. ولی پدر من اگر نخواند بر فرد صلاه او عقاب مترتب میشود. پس شخص صلاه صبی معنون به عنوان این است. مثل اجتماع امر و نهی که برخی میگفتند جایز است، اینجا هم اجتماع امر و ندب است.
شاگرد: اینکه فرمودید صبی ترتب آثار ندارد، مرادتان فقط آثار عقابیه است؟ چون قبلاً فرمودید: صبی آثار سلوکیه را دارد. یعنی صبی وقتی نماز میخواند اثر رشد را دارد، فقط اثر عقاب را ندارد. مطلق اثر که مرفوع نیست؟
استاد: نه، اثر رشد از صبی مرفوع نیست. منظور من از رفع آثار، محتوای دلیل رفع القلم است. به عبارت شیخ هم استشهاد کردم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] مصباح الفقيه، ج9، ص: 360
[2] النحل ٩٠
[3] الصف ١٠
[4] الجاثیه ٢٨
[5] الصف ١١
[6] الصافات ١٠٢
[7] شاگرد: آنجا میگویند ملاک، تمکّن از تحصیل است، نه خود استیفاء. با همان لیوان اوّل، تمکن مولی از اینکه این آب را بخورد حاصل شده است.
استاد: امر دوم، لغو هست یا نیست؟
شاگرد: غرض مولی حاصل شد، چون تمکن حاصل شده است. استیفاء بالفعل، ملاک نیست.
استاد: همین تمکن استیفاء را از فرد دوم دارد یا ندارد؟
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 379
[9] مصباح الفقيه، ج9، ص: 360
[10] همان ص٣۶٢
[11] همان
[12] همان٣۶٣
دیدگاهتان را بنویسید