مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نکتهی اخلاقی خارج از بحث
فرمودند: در نجف مشغول تحصیل بودم … وارد شد از استاد ما پرسید دو تا استاد اخلاق در نجف بود؛ شخص الف و شخص ب. دو سبک متفاوت داشتند. از استاد ما پرسید که من پیش این آقا بروم استاد اخلاقم باشد یا پیش آن یکی بروم؟
استاد: بعدها با قرائنی حدس زده میشد که آن دو نفر چه کسی منظور بود. خیلی جالب بود بارها بود این قضیه را که میگفتند درست همین نقطه که میرسیدند پرانتز را باز میکردند که پیش استاد ما آمد پرسید دو نفر استاد اخلاق در نجف هستند من شاگرد این شوم یا شاگرد آن؟ تا میگفتند: شاگرد آن، پرانتز را باز میکردند میفرمودند: اگر از من پرسیده بود، میگفتم: بابا جان! عزیز من! راه خدا، راهی نیست از این و آن بپرسی، این جا هر گامی برمیداری باید مثل خورشید اگر واضح است این گام را بردار، قدم بعدی واضح نیست بایست؛ احتیاط کن! این راه گاهی میبینید راه برگشت نیست. میگوید: اگر از من پرسیده بود میگفتم: این جا از جاهای رجوع به خبره نیست، این جا مشی بر یقین نیاز است. اگر واضح شد برو و اگر واضح نشد بایست. خدا میداند به خاطر احتیاط و راه او ایستادی.
منظور این که فوری پرانتز باز میکردند که اگر از من پرسیده بود میگفتم: این جا، جای پرسیدن نیست از این و آن سوال کنی؛ باید برای تو واضح باشد. بعد پرانتز را میبستند ادامه میدادند. میگفتند: اما استاد ما این طور گفت؛ جواب استادمان هم خیلی جالب است. میگفتند: استاد ما گفت که اگر شاگرد این آقا بشوی، اگر اشتباه نکند تو را به اعلیعلیین میبرد اما اگر اشتباه هم بکند تو را به اسفلالسالفین میبرد. این دومی اگر اشتباه نکند تو را آدم خوب میکند و اگر اشتباه بکند همین بینها خواهی بود و قرار نیست به اسفل السافلین ببرد بعد میگفتند: استاد ما فرمودند: برای تو من همان دومی را صلاح میدانم که مطابق احتیاط است.
این قضیه را زیاد میگفتند و برای ما جالب این بود که مدام تکرار میکردند؛ همین تا میگفتند: این یا آن، پرانتز را باز میکردند که اگر از من پرسیده بود، من میگفتم: راهی است که باید صبر کنی.
شاگرد: نفر اول و دوم فرمودید حدس میشود زد، نفرمودید چه کسی را حدس زدید.
استاد: ظن قوی این بود پیش مرحوم کمپانی نشسته بودند، طلبه آمده بود اسم دو تا استاد اخلاق نجف را برد، گفت: آقا من شاگرد ایشان بشوم یا ایشان؟ که آن وقت پرانتز باز میکردند اگر از من پرسیده بود این طور میگفتم، استاد ما هم آن طور گفته بود. اگر شما تفحص کنید به جواب مطمئنتری میرسید.
احتیاط/ استاد اخلاق/ مرحوم کمپانی/ مشی بر یقین.
برو به 0:04:40
بسم الله الرحمن الرحیم
[مسألة] الاشتغال بالعصر قبل الظهر سهواً
مسألة: لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً باعتقاد ذلك أو أمارة معتبرة عليه فانكشف في أثناء العصر أنّه لم يصلّ الظهر، أو لم يكن ظهره صحيحة، عدل بنيّته إلى الظهر إذا لم يفرغ من العصر المشتغل به.
و أمّا صحّتها عصرا مع عدم العدول، فهي مخالفة للإجماع علىٰ شرطيّة الترتيب الموافق لقوله عليه السلام في الرواية إلّا أنّ هذه قبل هذه فإنّ اشتراط القبليّة للظهر ملازم لاشتراط البعديّة في العصر. و مقتضى الإطلاق و إن كان عدم الصحّة و لو مع السّهو إلى الفراغ، إلّا أنّ الدليل على الصحّة دلّ علىٰ عدم إطلاق الاشتراط.
و الظاهر بل المتعيّن أنّ اشتراط الترتيب كاشتراط الستر و الاستقبال، لا كاشتراط إباحة المكان منتزع عن مجرّد تنجّز التكليف بتقديم الظهر، و إن كان مع عصيان التكليف السابق قابلًا للصّحة بنحو الترتب، و غير قابل للصحّة مع التوبة من الغصب في الأثناء؛ فلا ينفع العدول في المقام إلّا بالدليل التعبّدي علىٰ كفاية النيّة في غير العمد قبل الفراغ.[1]
عبارتی بود که ایشان فرمودند کسی که به عصر مشتغل شد «بظن فعل الظهر» به گمان این که ظهر را انجام داده بعد فهمید انجام نداده بعد از فراغ را بعدا میفرمایند چگونه است؛ حالا فعلاً در اثناء است؛ در اثناء نماز متوجه شد که نماز ظهر را نخوانده عصر را شروع کرده است «عدل بنیته الی الظهر» عدول به ظهر میکند. خب حالا اگر عدول نکرد چه؟ فرمودند: «اما صحتها عصراً مخالفة للاجماع» با این که متوجه شده ترتیب را به هم زده، وقتی ترتیب را به هم زد نمازش به خاطر به هم زدن ترتیب صحیح نیست. فرمودند: ترتیب اجماع است و همچنین فرمودند ظاهر روایت شرطیت است و دنبالش هم فرمودند: «انّ اشتراط الترتیب منتزعٌ». اشتراط ترتیب که ترتیب ،شرط صلاة است از مجرد امرین متعاقبین انتزاع میشود. پس تا امر اول را انجام نداده، امر دوم را انجام دهد باطل است. نه این که واقعا ترتیب از باب شرط متأخر یا شرط متقدم برای صحت صلاتین باشد؛ اینها را فرمودند تا آن جایی که جلسهی قبل رسیدیم در این که بین اشتراط ستر و استقبال و اشتراط اباحهی مکان فرق گذاشتند؛ تا آن اندازهای هم که در ذهنم بود توضیحاتی را برای تفاوت این دو نوع شرط بیان کردند.
با آن توضیح جلسهی قبل «فلا ینفع» بر اشتراط متفرع شد. اشتراط ترتیب از تکلیف منتزع است بنابراین عدول در مقام نافع نیست الا به دلیل تعبدی؛ یعنی وقتی متوجه شد میفهمد در حال اشتغال به نمازی است که الان میفهمد ترتیب را رعایت نکرده یعنی شرط را ندارد. خب باید دلیل بیاید بگوید: آن نمازی که شرط را نداشت و الان هم فهمیدی این شرطش قبول است، من عدول نیت را به عنوان ظهر میپذیرم. یعنی به عبارت دیگر ترتیب را سهواً مراعات نکردی، بین نماز به تو اجازه میدهم اساس این ترتیب را برگردانی؛ عصر میخواندی، عدول به نیت ظهر کن ظهر شود و از اول نماز هم ظهر شود؛ «انقلاب ما وقع عما وقع علیه» این به دلیل تعبدی «علی کفایة النیة فی غیر العمد قبل الفراغ» است.
بعد در بین راه دو تا تذکر فرمودند؛ یکی این که اشتراط ستر و استقبال با هم فرق میکند «و إلا» یعنی اگر شرطیت را منتزع ندانیم یعنی بگوییم محض تکلیف است «کان مع عصیان التکلیف قابل للصحة بنحو الترتب» در محض تکلیف میتوانیم با ترتب تصحیح کنیم. مولا فرموده: اول ظهر، خب ظهر را که خواندی بعدش به تو میگویم: عصر بخوان؛ بیش از این نبود، شرطیت هم به همین معناست. اگر شرطیت وضعیه آمد، خب وقتی لج کرد، شرطیت میگوید: نماز ظهرت را که نخواندی، عصرت باطل است. اما اگر اشتراط از تقدم و محض تکلیف استفاده نشود «و إلا» یعنی «إن لم یستفد اشتراط» از مجرد تنجز تکلیف یعنی فرض گرفتیم دو تا تکلیف مترتب هستند اولی منجز است، دومی هنوز نیامده، چون اولی را باید انجام دهی تا دومی بیاید ولی دلالت بر شرطیت نداشته باشد یعنی وضع مفادش نباشد. درست است که دو تا تکلیف است، دو تا تکلیف هم مترتب است اما مترتب اعم از این است که شرطیت هم بیاورد یا نیاورد. «و إلا» یعنی اگر این اشتراط استفاده نشود «کان مع عصیان التکلیف السابق» میگوید: خب مولا میفرماید: ظهر را بخوان، الان نمیخواهد، عمداً میخواهد عصیان کند لج کند. «قابل للصحة» برای عصر؛ عصر را حاضر هستم بخوانم، ظهر را حاضر نیستم «قابل للصحة بنحو الترتب» اگر اشتراط بیاید قابلیت تصحیح نیست. چرا؟ چون ترتب که نمیتواند وضع و صحت و صحت حکم وضعی را بیاورد. ترتب تنها کاری که میتواند بکند این است که با عصیان اهمّ، امر بالفعل برای مهم درست کند و بگوید: حالا که اهمّ را لج میکنی «إن عصیتَ الامر الاقدم» خب حالا لااقل امر متأخر را بیاور اما اگر ترتب شرط باشد که فایده ندارد؛ امر دوم میگوید: باطل است بیاوری یعنی ولو امر هم باشد مشروط به این است که قبلی را آورده باشد. لذا «و إلا» روشن بود، «و إلا» یعنی «إن لم یشترط» نه این که «لم ینتزع». خیلی فرق میکند! «منتزعٌ و إلا» یعنی اگر اشتراط منتزع نباشد. «إلا» به «لم یشترط» میخورد. آن وقت میشود با ترتب درست کرد، نه این که «إن لم ینتزع». اگر انتزاع نشود که ربطی به او ندارد. اصل ترتیب یک شرطی باشد ولی از این منتزع نباشد؛ باز هم نمیشود با ترتب درست کرد. شما باید شرطیت را ببرید تا ترتب بیاید. اگر اشتراط منتزع از تکلیف نباشد به معنای این که اشتراط منتزع از یک دلیلی باشد که زائد بر آن هست، باز هم ترتب نمیآید. علی ای حال باید اشتراط برود؛ «إن لا» یعنی اگر اشتراط ظهر و عصر به نحو مرتب و به نحو حکم وضعی رفت، آن وقت به راحتی ترتیب، تکلیفی محض میشود و شما با عصیان امر اقدم میتوانید بگویید: لااقل امر دوم را انجام بده، آن وقت امرش بالفعل شده و نماز عصرش با ترتب صحیح است. پس ایشان نمیخواهند با ترتب تصحیح کنند؛ میگویند: اگر این اشتراط نبود این طوری میشد ولی خب فضای بحث را باز میکنند؛ خود همین که مبادی بحث باز شود خیلی خوب است یعنی دارند ذهن طرف را بر تمام فروض توسعه میدهند. اجماع بر این است و اگر اجماع نبود این طور است، اگر آن نبود، این طور است. تمام زوایای ادله را فی حد نفسه بررسی کنیم «لو لا الاجماع لو قلنا کذا»، «لو لا هذا الاستظهار لو قلنا کذا» این جا هم «لو لا» این اشتراط ترتیب که منتزع از این است ما میگفتیم که با ترتب قابل صحت است اما «و غير قابل للصحّة مع التوبة من الغصب في الأثناء؛» روی مبنایی که فرمودند، فرمودند: اشتراط اباحهی مکان به صرف امر نبود، نفرمودند: «صلّ فی المکان المباح». از باب عدم اجتماع امر و نهی، عدم امکان را نتیجه گرفتند. این جا شما میگفتید اباحه مشروط است، چرا؟ چون اگر در مکان غصبی باشد امر نداریم، چون امر ندارید پس نمازت باطل است. نمازت بی امر است. میفرماید: حالا یک کسی در مغصوب شروع کرد، بعد توبه کرد فایده ندارد. چرا؟ چون دو رکعت عصری که خوانده از ابتدا امر نداشته، نماز عصری را شروع کرده که به این نحوه اصلا امر نداشته است؛ وقتی امر نداشته، قابل تصحیح نیست به خلاف ترتب در استقبال که اگر گفتیم: استقبال و ستر تکلیف محض است، نه اشتراط؛ اگر بگوییم: تکلیف است با توبه درست میشود حتی بدون توبه هم مانعی ندارد یعنی به نحو لزوم اعاده مانعی ندارد؛ گناه دارد، چوب هم میخورد اما چون فرض گرفتیم تکلیف محض باشد فقط تکلیف را عصیان کرده، نماز اعاده ندارد به خلاف اباحهی مکان؛ اباحهی مکان به خاطر اجتماع امر نداشت، وقتی امر نداشت نمازی را شروع کرده که اصلا امری در آن نبوده؛ وقتی امری نداشته نمیشود درست کرد پس فرمودند: اگر اشتراط رفت اشتراط در مثل ترتیب، در آن قسم از اشتراط که برود دو تا تکلیف مترتب میآید که با ترتب درستش میکنند اما در اشتراط اباحه اگر فرض گرفتیم که از این ناحیه باشد ما دو تا تکلیف نداریم تا بگوییم: اهمّ را عصیان کردی، اولی را اصلا تکلیف نداشتیم؛ وقتی در یک مکان غصبی بود بنابر امتناع اجتماع امر و نهی اصلا امر ندارد تا بگوییم: نوبت آن یکی برسد لذا میفرمایند: «غیر قابلٌ للصحة» به نحو ترتب «مع التوبة من الغصب في الأثناء» حتی از غصب هم توبه کند باز قابل تصحیح نیست. چرا؟ چون از اول در نمازی که امر نداشته داخل شده است و یک کار لغوی انجام می داده است. این چیزهایی بود که از عبارت ایشان به ذهنم آمده بود. حالا شما هر کدام مطالعه کردید، بحث کردید، نکتهای دارید بفرمایید.
برو به 0:14:59
شاگرد: تفاوت این دو قسم چه شد؟ آن چیزی که فهمیدم این بود که در اولی ما لسان دلیل داشتیم که مستقیما از لسان دلیل، اشتراط کل به صلاة باشد را فهمیدیم که این صلاة برای این که این طبیعت محقق شود یکسری شروطی دارد، شروطش هم عبارت باشد از مقدمات داخلیت و اجزائش و یکسری شروطش است که مثلا ستر و استقبال است.
استاد: و اباحهی مکان! آن هم به عنوان شرط قبولش دارند. فقط میگویند: دو نوع است؛ برای حرف بعدی هم فرمودند: دو نوع است.
شاگرد: بعد این دو تا وقتی اشتمالیت صلاة به اینها مشروط است در هر صورت مقتضای قاعده این است که اگر اینها نیامد چه سهواً چه نسیاناً طبیعت محقق نشده؛ چون شرط طبیعت نیامده است مگر این که شارع بیاید دخل و تصرفی کند بگوید: مثلا اگر این شراط را هم نیاوردی … اما در مورد اباحهی مکان این طوری نیست طبق آن چه که از این عبارت درمیآوریم؛ ما چیزی به عنوان شرطیت اباحهی مکان در مصلی نداریم؛ ما این اشتراط را از کجا فهمیدیم؟ از حکم عقل به امتناع و استحالهی اجتماع امر و نهی فهمیدیم؛ یعنی شارع نیامده بگوید: طبیعت صلاة یکی از شروطش این است که در زمین مباح باشد، شارع آمده گفته «صلّ» از طرف دیگر گفته «لا تغصب»؛ من که میآیم لحاظ میکنم میبینم که از یک طرف نمیشود هم در زمین غصبی باشد که مبعِّد است و هم نماز میخواهد بخواند که مقرِّب است؛ اجتماع ضدین میشود. طبق استدلال دیگر از این آمدند استفاده کردند که پس معلوم میشود مکان نمازگزار هم نباید غصبی باشد. حالا این دو تا را اگر این طوری فرق بگذاریم بقیهی عبارت هم همین طور میشود.
استاد: همین «پس» که فرمودید را توضیح دهید. پس مکان نمازگزار غصبی ؛ فقها میگویند: پس یعنی گفته «صلّ صلاةً غیر مغصوبة المکان» پس شرط شد. نباشد
شاگرد: نه! تا کجا شرطیت وجود دارد؟ تا جایی که مقتضی که استحالهی اجتماع امر و نهی هست، کشش دارد. طبیعت صلاة مشروط نیست؛ تا هر جا که مقتضی که استحالهی اجتماع امر و نهی … لذا شما اگر نسیان داشته باشید، جهل داشته باشید، طبق آن ادلهی اولی چون طبیعت صلاة مشروط بود باید بگویید: نمیشود و نمازش باطل است الا این که از باب ترتب یا شرط ذُکری بالاخره یک طور دیگری خود شارع دستگیری کند اما طبق دومی اگر جهل داشته باشیم، نسیان داشته باشیم در هر صورت چون آن جا نهی وجود ندارد استحالهی اجتماع امر و نهی جریان پیدا نمیکند، اقتضاء ندارد لذا نماز شما درست است.
استاد: یعنی نزد امامیه تکلیف نهی مختص عالم است؟
شاگرد: بالفعل نمیشود.
استاد: بالفعل نشود! اجتماع امر و نهی که قهری است. اجتماع امر و نهی برای فعلیت نیست. تزاحم برای فعلیت است.
شاگرد: یعنی دو حکم بالفعل برای منِ مکلف است.
استاد: آن برای تزاحم است؛ تزاحم با اجتماع امر و نهی فرق دارد. اجتماع امر و نهی ملازم سه باب بود؛ تعارض و تزاحم و اجتماع امر و نهی بود. در کفایه و اصول الفقه فرقش ظریف است. تزاحم این است که دو تا بالفعل شده نمیتوانند انجام دهند. اجتماع امر و نهی اصلا به تزاحم کار نداشت، میگفت: نمیشود خود مولا بگوید: هم «صلّ» ولو مغصوب است، از آن طرف بگوید «لا تغصب» ولو صلاة است. نمیشود. او دارد انشاء متناقض میکند. لذا در عالم انشاء امر صلاة مقید به عدم غصب است. لذا آنهایی که قائل به استحاله اجتماع امر و نهی بودند میگفتند: پس نماز مشروط شد به اباحهی مکان … بحثهایش هم در جواهر و جاهای دیگر هم هست.
شاگرد: آیا در رابطه با کسی که بدهکار است گفته میشود باز هم با همین حالت که باید نمازش را بشکند باز میتوانیم اینها را شرط کنیم؟
استاد: نه آن خیلی فرق دارد. بدهکار آمده تکلیف دارد که نمازت را قطع کن برو انجام بده! نفس فعل صلاة حرام نیست. باز یکی از تفاوتهای ظریف اجتماع امر و نهی همین بود. اجتماع امر و نهی همین است که نفس فعل صلاتی متعلق نهی است، نه به عنوان نهی در عبادت؛ آن باز یک بحث دیگری است. بحثهای اصول خیلی نزدیک هم هستند. الان دارد سرش را روی مهر میگذارد، عین این گذاشتن غصب است. میگوید: سرت را نگذار چون خود این گذاشتن غصب است. از طرفی میگوید: بگذار چون سجدهی نماز فریضه است یعنی نفس یک کار هم عین غصب است اما آن جا میگوید: ادامه نده نه به خاطر اینکه این مبغوض و این غصب است بلکه چون مانع از این میشود که نتوانی دین دائن را بدهی.
شاگرد: این جا هم اجتماع امر و نهی است.
استاد: در دائن؟
شاگرد: نه! در بحث غصب. نمازی که من دارم میخوانم الان بنده نسبت به این که دارم غصب میکنم جاهل هستم؛ نماز میخوانم این جا ظاهراً آن هایی هم که اجتماع امر و نهی میگویند، این جا را نمیگویند؛ مخصوصا با آن دلیل مقرِّب و مبعِّد! وقتی من جهل دارم، کار من اصلا حرام نیست.
استاد: نماز شما مقید است؛ مثل نماز بیوضو میشود. چرا؟ چون امر ندارید. آنهایی که میگویند: اجتماع امر و نهی محال است میگویند: چون این جا غصبی بوده اصلا مولا نگفته بخوان ولو خودت خبر نداری غصب است.
شاگرد: در جعل میبردند بحث میکردند.
استاد: بله لذا خدمت شما عرض کردم. اصلا اجتماع امر و نهی برای تزاحم نبود؛ تزاحم این است که من الان عالم هستم، جاهل هستم گیر افتادم؛ مقام فعلیت حکم بود اما اجتماع امر و نهی
در مقام انشاء به این نحو است که میخواهم بگوییم: اشتراط واقعی بیاوریم میخواهیم بگوییم: شارع مقید … ولذا میگویند: شرط صلاة اباحه است؛ عرض کردم دلیل نقلیاش هم فقط یکی همان «یا کمیل انظر فیم تصلی علی ما تصلی» دیگر در این همه نصوص چیزی نداریم که بگوید: صلاة مشروط به اباحه مکان است الا همین باب که میگوییم فرموده: «لا تغصب» این هم عین آن است، پس «لا تغصب» تقیید میکند درست مثل دلیلی که انشاءً تقیید میکند.
برو به 0:22:34
شاگرد: حاجآقا با توجه به مبنایشان در خود بحث اباحهی مکان چه چیزی را قائل هستند؟ نه جهل موضوعی نه جهل حکمی را مشکلی ندارند.
استاد: چون ایشان قائل به اجتماع امر و نهی هستند.
شاگرد: منتها قسمت بعدش صفحهی چهارصد و پنجاه و دو در همین کتاب بهجة الفقیه «و لا مانع بعد سقوط النهي عنه بالعصيان السابق عن التقرّب بالأكوان الصلاتيّة الخروجيّة»[2] ظاهراً از این عبارت، ترتب فهمیده میشود که با عصیانِ نهی سابق شخص میتواند در حال خروج نماز بخواند. امر دارد ولی نهی سابق عصیان شده است.
و منه يظهر عدم الأثر للندم و التوبة في جعل الخروج طاعةً، لوقوعه عصياناً في الغالب، فلا ينقلب طاعةً، و إنّما التوبة في الأموال بتسليمها الممتنع فرضاً.[3]
بعد چند خط پایینتر میفرمایند: «و منه يظهر عدم الأثر للندم و التوبة» گفتم شاید عبارتی که این جا دارند ناظر به آن فقرهی صفحهی چهارصد و پنجاه و دو باشد؛ یعنی «و إلا کان» را به این بزنیم که « اشتراط اباحة المکان» 23:42
استاد: «لوقوعه عصياناً في الغالب، فلا ينقلب طاعةً» توضیح ایشان هم …
شاگرد: گویا دقیقا میخواهند بفرمایند: اگر در مورد اشتراط مکان بود این دو مطلق باید در آن میآمد که هم با ترتب میشد درست شود هم این که با توبه نمیتوانست درست شود.
استاد: «و إنّما التوبة في الأموال بتسليمها الممتنع فرضاً.» که الان دیگر نمیتواند آن چه را که انجام داده تسلیم کند.
شاگرد: «و إلا کان مع عصیان التکلیف السابق» به آن بحث میخورد که حاج آقا میفرمایند: «کاشتراط الستر لا کاشتراط اباحة المکان». اگر «کاشتراط اباحة المکان» بود این دو لازمه را داشت که در خروج با عصیان نهی سابق مترتباً نماز صحیح است و از آن طرف هم با ندم درست نمیشد.
استاد: خب اگر ما گفتیم که اجتماع امر و نهی ممکن است، همین چیز مغصوب ضامن هست، پول انتفاعش را باید بدهد، چون فرض گرفتیم عمدی هم بوده، چوبش را هم باید بخورد؛ چرا نمازش باطل باشد؟
شاگرد: حاج آقا میفرمایند: نمازش مترتباً صحیح است.
استاد: این جا که نمیگویند: صحیح است؛ میفرمایند «و إلا کان».
شاگرد: «و إلا» یعنی اگر «کاشتراط اباحة المکان» بود نماز مترتباً صحیح میشد.
استاد: یعنی اگر اشتراط نبود.
شاگرد: یعنی اگر اشتراط «کاشتراط الستر» نبود یعنی «کاشتراط اباحة المکان» بود.
استاد: «غیر قابلٍ للصحة» که در سطر بعدی میگویند را چطور معنا میکنید؟ «و إلا مع عصیان التکلیف قابل و غیر قابل».
شاگرد: قابلاً للصحة درست است.
استاد: بله با استقبال ستر به آن نحو «لا مع غصب».
شاگرد: آن چیزی که من فهمیدم این است که «المتعین أنّ اشتراط الترتیب لیس کاشتراط اباحة المکان» و إلا یعنی اگر «کاشتراط اباحة المکان» بود باید این دو لازم همراهش میآمد.
شاگرد2: چون اگر توبه کند، نهی زنده میشود دوباره نمازش باطل میشود. اگر عصیان کند نهی نیست، اشتراط اباحه هم عملاً گردنش را نگرفته ولی اگر توبه کند دوباره نهی زنده میشود لذا دوباره اباحه گردنش را میگیرد و دوباره باطل میشود. یعنی اگر ما بر اساس اجتماع امر و نهی …
استاد: یعنی اگر توبه نکرد صحیح است، اگر توبه کرد باطل میشود؟
شاگرد2: اگر توبه کرد چون نهی دوباره زنده میشود، نمازش هم باطل میشود.
استاد: نهی برای ما سبق چطور زنده میشود؟ تمام شده گذشته رفته حالا توبه کند.
شاگرد2: یعنی هر جا عامل خاموش شدن نهی باشد صحیح است، هر جا نهی زنده شود باطل است. در اثناء فرض کنید وسط فعل الان عصیان کرده نماز را خوانده میگوییم نمازش درست است چون حرمت غصبی برای او نیست ولی اگر پشیمان شد نمازش باطل میشود چون نهی دوباره زنده شده است. لذا اشتراطی که از نهی فهمیده شود در واقع بستگی به تنجز نهی دارد؛ اگر نهی منجز بود اشتراط هم هست لذا بطلان هم هست و اگر نهی زنده نبود دیگر اشتراطی نیست و بطلانی هم نیست.
استاد: قبلا که عصیان کرد نهی زنده نبود؟
شاگرد2: نه دیگر، تنجز نداشت.
استاد: یعنی چون عصیان کرده، «لا تغصب» نبود؟
شاگرد2: بله حاج آقا! با عصیان ساقط میشود.
استاد: عصیان مستمر است.
شاگرد2: تصمیم است! آن جا هم گفتند: اگر تصمیم داشته باشد میگویند: دیگر نهی نیست و شما میتوانید فعلت را انجام دهی ولی اگر توبه کرد دوباره نهی زنده شد خب در واقع این جا دوباره …
استاد: باز هم بر مبنای خودشان در اجتماع امر و نهی، مانعی ندارد.
شاگرد2: آن جلسه هم خدمتتان عرض شد بعضاً قبح فعلی این جا مانع … حتی اگر فاعلش هم بتواند قصد امر کند، عقلاء نمیتوانند با این فعل عبادت را امتثال کنند.
استاد: عند العصیان هم همین است، از عند العقلاء بدتر است.
شاگرد2: عصیان اصلا اشتراط نیست.
استاد: اشتراط یعنی وقتی عصیان کرده، غصب را عصیاناً …
شاگرد2: قائل به جواز یا امتناع اجتماع هستند؟
استاد: قائل به جواز هستند. ولی این جا که میگویند: اشتراط …
شاگرد2: مشهوراً این اشتراط را از باب امتناع میدانند.
استاد: بله من هم همین را عرض میکنم.
شاگرد2: یعنی این جا دارد مثال میزند از باب امتناع است. اگر از باب امتناع باشد باز هم منتزع برای اباحه میشود؛ یعنی اباحه یک شرطی است که منتزع از تنجز نهی است و اگر تنجز نهی نبود، اصلا اشتراط اباحه هم فهمیده نمیشد.
شاگرد: من این قسمت را سریع نگاه میکردم ایشان قائل به اجتماع هستند میگفتند: در خصوص نماز به خاطر همان بحث امتثال که آقا میفرمایند و مشکل، مشکل قصد قربت است. حالا این که در مبنای ایشان مشکل هست یا نیست، در آن بحث نیست.
شاگرد2: یعنی با قول به جواز ولی باز هم کأنه این نمازی که متعلق نهی است صحیح نمیدانند حالا طبق قبح فعلی است که قائل هستند یا حالا به چه دلیلی بحث دیگری است ولی این فرض، مفروض است که با قول به جواز باز هم بطلان صلاة را قائل شدند اگر نهی را زنده بدانیم.
استاد: یعنی اگر جهت تقرب دو تا شد یعنی فرض گرفتیم به همان حیثی که شما بیان میکنید که اجتماع امر و نهی ممکن است، همان بیان، الکلام مصحح قصد قربت هم هست. اصلا دو تا نیست.
شاگرد2: ما این را از بعضی بزرگان دیدیم میگویند: این را از نظر چیزی میگوییم ولی عقلا درست است عناوین متعلق امر و نهی دو تاست ولی چون امتثال به یک فعل است کأنه آن زور را دیگر ندارد. یعنی میگویند: حکم عقل همینی است که شما میفرمایید ولی میگویند: عقلاء در مقام امتثال دیگر این موشکافی را نمیکنند یعنی قبول دارند متعلق احکام عناوین هستند و لازمه عقلیاش هم همین است ولی عقلاء در مقام امتثال دیگر این موشکافی را قائل نیستند میگویند: با این فعل چطور شما میخواهید تقرب پیدا کنی؟ … این مصداق مأمور به نیست؛ عقلاء در مقام امتثال چنین موشکافی نمیکنند.
استاد: خاطراتی که من دارم همین است؛ بحث اصول به اجتماع امر و نهی رسیده بود شاید جلسات ضبط شده باشد حدود سیزده چهارده جلسه حاج آقا بحث کردند و مفصل راجع به وجوهی که برای امکان و استحاله است بحث کردند و در این ده دوازده روز دلیل آوردند برای این که اجتماع امر و نهی ممکن است و استحاله را جواب میدادند. آن روز آخر که دیگر میخواستند ختم کنند یادم است یکی از بزرگوارهایی که در درس میآمدند که مرحوم شدند خدا رحمتشان کند؛ ایشان آن لحظات آخر بود که بحث را جمع کنند این طوری کرد گفت: آخر شارع به او بگوید: این نماز را بخوان بعد بگوید: چون غصب است نخوان! میشود؟! این که نمیشود. کأنه دوازده روز حرف حاج آقا را با یک کلمه جمع کرد. همین طور خاطرهاش برایم مانده که حاج آقا هم هیچ جوابی ندادند. اصلا دقت بحث اصولی در همین است که ممکن است یا ممکن نیست؟ اگر گفتیم: شارع میتواند بگوید: بخوان و بگوید: نخوان؛ یعنی دو دستگاه به پا کرده است؛ میگوید: میخوانی از آن حیثی که صلاة است امر من ساقط است مزدت هم میدهم؛ نخوان از آن حیثی که غصب است چوبت میزنم. اگر ما این را درک کردیم که مانعةالجمع نیست خب میخواند، چوب هم میخورد و میخواند.
شاگرد: مثل کسی که وسط دار غصبی است و دارد برمیگردد.
استاد: که حالا همان بحثهای مفصلی که برای همان جا … آنهایی هم که ایشان گفتند برای خروج بود، بحث خروج از آن دوباره دم و دستگاه مفصلی دارد که حین الخروج چه کار کنیم.
شاگرد: جواز ظاهراً از باب تزاحم میشود.
استاد: نه! چرا تزاحم باشد؟
شاگرد: اگر مندوحه باشد تزاحم میشود؛ میتواند یک کاری کند یا چوب را بخورد یا آن را …
استاد: تزاحم این است که من قدرت ندارم؛ این جا چون مندوحه دارد قدرت دارد که نمیخواند؛ به سوء اختیار با وجود مندوحه نماز را میخواند؛ خب این نماز صحیح است یا نه؟ در ثمرهی اجتماع میگویید این نماز صحیح است؛ شما میگویید: قصد قربت که متمشی نمیشود پس این بحث برای چیست؟ اگر قرار است آخر کار بگویید: خلاصه نماز باطل است، این همه بحثهای دقیق … ثمرهی نزاع، صحة الصلاة است. چه کسی میگوید: در بحث اجتماع امر و نهی بعد از این که نتیجه گرفتید صحة صلاة این است که خلاصه نماز که باطل است؟! این جا تزاحم نیست. با سوء اختیار خودش میتوانست نخواند؛ تزاحم این است که عاجز است.
برو به 0:33:38
شاگرد: ثمرهی جواز در سهو و این طور جاها معلوم میشود. چون خودتان هم فرمودید: اگر ما امتناعی باشیم حتی سهواً هم نمازش صحیح نیست ولی اگر ما جوازی باشیم نهایتش این میشود که چون اگر بگوییم: این فعل الان مصداق عصیان برای این آقاست ولی اگر این آقا سهو داشت، جهل داشت، یک مشکل دیگری داشت در واقع این جا مصداق عصیان نیست لذا صحیح است. یعنی این ثمره برای قائل به جواز هست.
استاد: احسنت! یعنی با این شرایط نسیان و امثالش امر داریم.
شاگرد: ولی اگر امتناعی باشیم به قول شما دیگر امر نداریم و مقام جعل مشکل پیدا میکند.
استاد: خب با فرض وجود امر، میگویید: قصد قربت متمشی نمیشود. اگر خود شخص بگوید: من میبینم میشود.
شاگرد: این دیگر همان عرفیات است یعنی عقلاء این را امتثال امر با این فعل نمیدانند؛ آنهایی که قائل هستند به این قائل هستند؛ اگر قبول ندارید بحث دیگری است.
استاد: بله! و لذاست که مفتین بسیاری اگر در حاشیهها ببینید همان جا هم میگویند، در جامع المسائل حاج آقا هم هست برای غصب مکان …
شاگرد: بنا بر جواز حاج آقا آخرش قائل به بطلان نماز در دار مغصوبه هستند یا نه؟
استاد: متفرع بر این میکنند که ببینیم قصد قربت متمشی شده یا نه.
شاگرد: بالاخره این احتمال را میدانند که ولو جوازی باشیم …
استاد: نمیگویند: باطل است؛ میگویند: باید حال او را ببینید. یعنی به عبارت دیگر بحث از مسالهی بطلان بیرون رفت؛ با جواز اجتماع امر آمد، حالا دیگر مربوط به حال خودش است؛ قصد قربت نکرد از ناحیهی فقد قصد قربت نماز باطل است.
شاگرد: پس حاج آقا مفروض گرفتند که ولو جوازی باشیم فرض عدم قصد قربت هست.
استاد: همه جا هست.
شاگرد: از آن باب نیست؛ از باب حیث امر و نهیش است که میگویند باید متمشی از …
استاد: یعنی از نظر بحثی موطن بحث منتقل شد یعنی وقتی میگویید: اگر قصد قربت دارد خب کدام نمازی است که مشروط به قصد قربت نباشد؟
شاگرد: ولو این جا که میگویند: اگر ما قائل به جواز شدیم ولی باز هم میگویند: باید ببینیم یعنی از جهت همین امر و نهی قصد قربت و امتثال مشکلی پیدا میکند نه آن اشتراط کلی.
استاد: قصد قربت مشکل پیدا نمیکند، میگویند: متمشی نمیشود.
شاگرد2: مشکل واقعی نیست؛ این طرف به هر عنوانی میتواند در ذهنش باشد قصد قربت از او متمشی نشود، تذکر میدهند حواسش به این باشد. بحث از اجتماع امر و نهی بیرون آمد. به دلایل مختلفی انسانها ممکن است ولو یک توهم شخصی داشته باشد.
استاد: خب ایشان میفرمایند: با اجتماع امر و نهی، امر درست شد آن جایی که به راحتی متمشی میشود و متفق علیه است نماز تصحیح شد به خلاف امتناع که طبق آن فرمایش آقا که تزاحم نیست، بنا بر امتناع اصلا امر ثبوتاً انشاء نشده، مقید به این است که مکان، مباح باشد؛ این اشتراط هست. اما در جایی بیاییم که نهی زنده میشود. وقتی بین نماز، اول نهی را عصیان کرده، با عصیان نهی آن وقت امر میآید؟
شاگرد: اگر جوازی باشیم یا امتناعی باشیم؟ اگر فرض جواز باشد شکی نیست با عصیان نماز صحیح است چون این نهی زنده نیست.
استاد: الان شما فرمودید: وقتی توجه دارد نمیتواند قصد قربت کند.
شاگرد: بله درست است.
استاد: از اول نماز صحیح نبوده؛ چطور میخواهد بیاید این جا بین راه با توبه نهی زنده شود؟ البته این فرض زنده شدن نهی یک وجه دیگری در عبارت ایشان است؛ حالا باز هم روی همهی این وجوهی که میفرمایید تأمل میکنیم که ببینیم اوفق وجوه به عبارت چیست.
شاگرد: احتمال ندارد به خاطر مسألهی نیت باشد؟ یعنی وقتی بحث ترتب پیش بیاید و عصیان قبلی مانع این نشده که قصد قربت از او متمشی شود؛ در واقع او با ترتب دارد قصد قربت میکند اما اگر یک حالتی باشد مثل همان جایی هم که بحث غصب پیش میآید اگر میتوانست با حدود این که غصب کرده قصد قربت کرده باشد؛ این دو تا آخرش مشکلی ندارد اما ایشان میفرمایند: صرف این که بخواهد وسطش از غصب توبه کند، صرف توبه از غصب مصحح نیت او نمیشود بلکه کارش را چه بسا خراب کند.
شاگرد2: ترتب ربطی به نیت نداشت.
شاگرد: ترتب ربطی به نیت نداشت؛ آن جا در بحث ترتب میگوییم: شخص وقتی … این جا بحث این است که بالاخره یک عصیانی هست.
استاد: این طوری که ما اول عبارت را معنا کردیم، آن جا عرض کردم چون دو تا امر نیست که یکی را عصیان کند و آن یکی بالفعل شود؛ اجتماع امر و نهی، یک نهی است، امر هم هست. فوقش میگوییم: نهی او را قید میزند. با ترتب و عصیان نهی که نمیتوانید امر را زنده کنید. با اجتماع امر و نهی باید امر را زنده کنید، با ترتب نمیتوانید در «صلّ» و «لا تغصب» امر را زنده کنید. اصلا این جا، جای ترتب نیست.
شاگرد: در حال خروج الان نهی ندارد؛ نهی بالفعل نیست.
استاد: آن بنا بر اجتماع است و الا اگر باشد میگویند: امر ندارد؛ «الاضطرار بالاختیار» است.
شاگرد: یعنی حالا این جا نمازش درست میشود؟ با ترتب …
استاد: این همینی بود که آقا هم اشاره کردند. ایشان که میفرمایند: «کاشتراط اباحة المکان» یعنی بنا بر مشهور که طبق عدم امکان اجتماع، اباحه، شرط میشود.
شاگرد: طبق مبنای خودش شرط نمیشود؟ از نظر مبنای خودشان هم شرط میشود.
استاد: مبنای خودشان یعنی امکان اجتماع؟
شاگرد2: شرط انحائی دارد.
استاد: شرط قید وضعی صلاة است یعنی الان در مکان مباح که باشد …
شاگرد: شرط تکلیفی نمیتواند باشد؟
استاد: شرط تکلیفی که نداریم. خود کلمهی شرط در آن وضعیت است. به یک معنای غیر متعارف شرط تکلیفی میتواند باشد. به یک معنای غیر معروف هست و الا در اصطلاح معروف که هست، توضیح دقیق خاص ندهند شرط معادل وضعیت است. میگویند: «الشرط ینتفی المشروط بانتفاء شرطه» وضعیت با شرط جوش خورده است؛ شرطیت تکلیفیه به یک معنایی قابل تصور باشد، آن حرف دیگری غیر از فضای رایج است.
شاگرد: قائلین به جواز در مقام انشاء امتناعی هستند؛ به خاطر سوء اختیار مکلف جوازی میشوند. درست است؟
استاد: در مقام عدم مندوحه میگویند: مشکل کار به شارع برمیگردد؛ شارع دارد تکلیفی میکند که تکلیف محال شود. آن جا هم خودش قابل مناقشه است که آن جا هم تکلیف به محال میشود یا نمیشود. حتی در عند عدم المندوحه هم این بحث هست که آیا میشود یا نمیشود که آن جای خودش بحث میشود. فعلاً این طوری است که با مندوحه است که میگویند: مقید هست و لذا این جا بنا بر امتناع امر نداریم مثل عدم مندوحه؛ جوازیها میگویند: در عدم مندوحه قبول داریم که امر نداریم؛ با مندوحه چرا نداشته باشیم؟ ولی مندوحه که بود از ناحیهی ترتب نمیخواهند درستش کنند اصلا ترتب ربطی به این جا ندارد.
شاگرد: چرا ترتب تصویر ندارد؟
استاد: ترتب برای این است که دو تا امر مترتب عصیان یکی میآید میگوییم: حالا که عصیان برای اولی آمد، عصیان اول برای دومی شرط درست میکند.
شاگرد: این جا نمیشود تصور کرد که مثلا شخص امر شده به صلاة در جایی که غصبی نباشد، مباح باشد؟ شخص عصیان کرد و این عصیانش هم ادامه دارد.
استاد: نکتهی ظریف این است که در ترتب متعلق دو تا امر یا حتی امر و نهی حتما باید دو تا کار باشد اما در اجتماع امر و نهی قیدش این است که حتما باید متعلق امر و نهی یک چیز باشد؛ دقیقا یک چیز باشند ولو دو تا عنوان دارند. همین که به مهر سرمیگذارد عین غصب است و همین سرگذاشتن عین سجده است اما ترتب این نیست، ترتب باید حتما دو تا کار باشد.
شاگرد: یعنی حتما خارجیاً باید دو تا کار باشد؟
استاد: بله؛ ترتب را به دنبال بحث نهی از ضدّ میگویند. امر به شیء ،مقتضی نهی است، دنبالهاش نهی از ضدّ خاص میگویند آن وقت بحث ترتب پیش میآید که حالا که از ضدّ خاص نهی کرده این چطور میشود که اگر عصیان کرد محقق … بحث ترتب را در اصول ببینید به دنبال نهی از ضد خاص است اما اجتماع امر و نهی در یک بحث مستقل خاص خودش است و در یک متعلق است.
شاگرد: آن که واضح است؛ بیشتر بحث ترتب برای ما مبهم بود که نمیشود دو تا چیزی که …
استاد: یعنی شما بحث اجتماع را میخواهید به نحوی به ترتب برگردانید؟
شاگرد: یعنی قابل تصحیح با ترتب باشد. در واقع این طور بگوییم که شارع میگوید: تو که داری غصب را میکنی، امر دائر بین این است که در این غصبت صلاة را هم به جا بیاوری یا نیاوری.
استاد: غصب را میکنی عین همین کار است نه این که غصب را میکنی پس حالا نماز را هم بخوان. همین نفس خود سجده صلاة است و نفسش غصب است؛ اگر نماز نخوانی که نکردی. بحث سر این است.
شاگرد: اگر همان جا بایستد غصب نکرده؟
استاد: آن غصب دیگری است غیر از غصب صلاتی است. اصلا بحث دقیق اجتماع، موردی را جدا میکنیم. اگر یک کسی در یک جایی کونِ مصاحب با کون حرام داشته باشد، آن جا نماز تصحیح میشود؛ مشکلی ندارند. پنج شش مورد خیلی ظریف است که تفاوت دارد. تعارض، تزاحم، اجتماع امر و نهی، تصادق موردی و اجتماع موردی و یکی دیگر هم ترتب است. هر کدام از اینها از حیث دقت بحث متفاوت هستند. حالا ممکن است در وجهههایی شما با یک دقتی به همدیگر برگردانید باید فکرش کنید. فعلاً آن فضایی که در ذهن من است اندازهای که مباحثه کرده بودیم و محضر اساتید اصول الفقه و غیرش هر چه خواندم در ذهن من است اینها با همدیگر تفاوت دارند؛ این طور نیست که اجتماع امر و نهی همان ترتب بشود و با ترتب بخواهند درستش کنند. دقت میکنیم دو باب است.
برو به 0:44:59
شاگرد: این جا ترتب بر غصب نیست، ترتب بر قصد غصب است. یعنی حالا که قصد داری غصب بکنی نماز بر تو منجز شده است و تکلیف به صلاة منجز میشود. اگر این طور نخواهیم برداشت کنیم دیگر عبارت حاج آقا را چطوری میخواهیم معنا کنیم؟! ایشان میفرمایند: «شرط اباحهی مکان» این طور است که به نحو ترتب قابل تصحیح است ولی ستر و استقبال این طور نیست؛ ظهر و عصر هم این طور نیست. این حالت این را دارد به ما میگوید.
استاد: یعنی بنا بر اشتراط در ستر و استقبال ترتب نمیآید اما اگر تکلیف بود و اشتراط نبود، میآمد. اباحهی مکان اشتراط هم نبود، باز نمیشد تصحیحش کنیم. آن چه که من عرض کردم این شد. اباحهی مکان حتی اگر شرط هم نبود باز قابل تصحیح نبود. چرا نبود؟ به خاطر این که اباحهی مکان از باب این بود که از باب اجتماع امر و نهی، امر نداشتیم.
شاگرد: میفرمایند: «قابلٌ للصحة».
استاد: «غیر قابلٍ»!
شاگرد: «غیر قابل للصحة مع التوبة» ولی «قابلا للصحة بنحو الترتب».
شاگرد2: «و إلا» را داریم تعیین میکنیم .شما «و إلا» را به این دو تا اشتراط میزنید؛ اشتراط را مفروض میگیرید …
استاد: من «و إلا» را به سه تایی نزدم؛ ایشان به سه تایی میزنند بعد …
شاگرد: اگر مثل ستر و استقبال نبود بلکه مثل اباحهی مکان بود …
استاد: اگر بود حتی با ترتب هم نمیتوانستیم تصحیحش کنیم.
شاگرد: میگویند: «قابلٌ للصحة بنحو الترتب»!
شاگرد2: دوستان «و إن کان» دارند.
استاد: «و إن کان» میخوانید؟
شاگرد: نه! «إلا» میخوانم. «و إلا کان قابل للصحة بنحو الترتب».
استاد: اشتراط ترتیب، مجرد از تنجز تکلیف است نه مثل اباحه. اشتراط آمد و الا اگر اشتراط در کار نبود میشد در خصوص این انواع ستر و استقبال و ترتیب با ترتب درستش کنیم به خلاف آن نوع شرطهای اباحهای که حتی اشتراط هم نبود نمیتوانستیم با ترتب درستش کنیم. این چیزی که من عرض کردم این بود.
شاگرد: چند جای این عبارت اشکال دارد و باید تصحیح شود. یک این که بالاخره فرق بین اشتراط ستر با اشتراط اباحه چه شد؟ یعنی حالا در باب بحث اجتماع امر و نهی یا بحث امرش هست، رفت. آن چیزی هم که شما فرمودید، حالا آن هم دوباره تبیین میفرمایید چون ما دیروز متوجه نشدیم که چطوری شد.
استاد: مجرد تنجز را دارند توضیح میدهند. میگویند: استقبال و ترتیب و شرط، تکلیف است، خود شارع گفته این طوری بخوان اما اباحه از باب استحالهی اجتماع بنا بر مشهور، شرطیت را انشائی آورده به نماز چسبانده است پس بنابراین با این قید اصلا امر نیست، نه این که دو تا تکلیف باشد که عصیان کنیم بگوییم: با ترتب … دو تا تکلیف نیست؛ در صورت غصب امر نیست. وقتی نیست، توبه هم کردید امر نبود؛ توبهی چه؟ از غصب توبه کردید اما امر نبود به خلاف ستر و استقبال که اگر اشتراط نباشد فقط تکلیف باشد؛ میگوییم خب تا حالا لج کردی حالا که توبه میکنی …
شاگرد: چرا نیست؟ اگر مثل اشتراط اباحهی مکان باشد آن جا امر و نهی اجتماع میکنند. ما از این اجتماع امر و نهی، اشتراط را میفهمیم.
استاد: اشتراط صلاة به اباحهی مکان.
شاگرد: ولی نه اشتراط طبیعت را! چون اگر اشتراط طبیعت باشد مثل ستر میشود و چه فرقی میکند؟ اگر شما اشتراط اباحهی مکان را یک طوری بیان کردید که نتیجهاش مثل اشتراط ستر شد، خب این چه فرقی میکند؟
استاد: فرقش این است که این جا چون دو تا امر است میشود با ترتب یکی را که عصیان کرد، دومی را زنده کنیم؟ اما در اشتراط اباحه دو تا امر نیست که بگوییم عصیان کردی، آن امر زنده شد. دو تا امر نیست! نمیتوانیم بگوییم: حالا که آن را عصیان کردی، حالا امر دوم مترتباً آمد.
شاگرد: یک امر است؛ در اولی کاملا میآید ماهیت صلاة را تقیید میکند میگوید: ماهیت صلاة باید با ستر همراه باشد.
استاد: تکلیفاً! علی فرض این که اشتراط نباشد. «و إلا».
شاگرد: نه نه! اگر باشد. ظاهر عبارت همین طوری که ما میبینیم این «و إلا» یعنی اگر مثل اشتراط اباحه باشد، شرط بودنش که یقینی است، شرط ترتیب یقیناً شرط صلاة است …
استاد: این طور که عبارت تناقض میشود. این فرمایش شما در ذهنم بود؛ این تناقض میشود.
شاگرد: لذا آن مصحح هم احتمالا نتوانسته «إلا» را حل کند و به «إن» تبدیلش کرده است؛ حالا با «إن» تصحیح میشود یا نمیشود.
استاد: همان اول با «إن» برای من حل نشد. لذا چون عبارت صاف نشد آمدم خط را دیدم؛ الان هم اگر شما خط را ببینید قشنگ «إلا» است. اصلا «إن» نیست، نقطه ندارد.
شاگرد: به نحو ترتب اجتماع امر و نهی نمیشود بگوییم: نهی عصیان شد حالا امر زنده میشود. در حال خروج که خود حاج آقا فرمودند، من اشکالش را که فرمودید متوجه نشدم. در حال خروج، نهی دیگر نداریم. حاج آقا میفرمایند: امر هست ولی کار مبغوض است و بغض مولی هست. 50:45
استاد: ترتب این نیست که دقیقاً در یک اجتماع امر و نهی بگویند: وقتی لج کرد … یعنی آنهایی هم که قائل به ترتب هستند اگر قائل به استحالهی اجتماع امر و نهی باشند این جا قبول ندارند. میگویند: ترتبی که ما گفتیم ربطی به اجتماع ندارد و الا شما و هر کس که ترتب را قبول دارد پس لازمهاش این است که میتواند اجتماع امر و نهی را تصحیح کند و حال آن که اصلا …
شاگرد: بحث ترتب را ذیل بحث اجتماع یادم است مطرح کردند.
استاد: در کفایه کجا گفتند؟ در کفایه هم همان طور است.
شاگرد2: شاید بعضیها نهج گفتن را در کتاب تغییر دهند ولی مطلب همینی است که شما میفرمایید.
استاد: اصلا مطالب جداست؛ اگر این ظرافتکاریها در ذهنتان جدا شود میبینید اینها با همدیگر فرق دارند. اصولیین همین طور مخلوط نکردند.
شاگرد: فرق دارند منتها اجتماع امر و نهی نمیشود به نحو ترتب بشود؟ یعنی با عصیان یکی نهی دیگری یا امر مترتب زنده شود؟
شاگرد2: عمدی نیست که زنده شود؛ ترتب …
استاد: ترتب خودش یکی از چیزهایی است که مثل تزاحم مربوط به فعلی است؛ امر اهمّ بالفعل شده با عصیانِ او امر مهم هم بالفعل میشود؛ برای فعلی است اما اجتماع امر و نهی اساساً بحثش برای فعلیت نیست؛ میخواهیم ببینیم ممکن است یا نه؟ انشاءً به همدیگر در اجتماع مقید هستند یا نه؟ بحثهای خوبی است، همهی اینها را مراجعه کنید و خودش یک محلی برای زنده شدن و یادآوری بسیاری از مباحث اصولی است. همه را اگر مراجعه کنید محضر شما استفاده میکنیم کما این که امروز هم کردیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
ترتب/ حکم وضعی و تکلیفی/ ترتیب بین ظهر و عصر/ شرطیت ذکری/ مندوحه/ امر مهم و امر اهم/ تعارض/ تزاحم/ اجتماع امر و نهی/ تصادق موردی/ اجتماع موردی
[1] بهجة الفقيه، ص: 169
[2] بهجة الفقيه، ص: 452
[3] همان
دیدگاهتان را بنویسید