مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
در فضایی که همه این مصلّین کار خودشان را انجام میدادند، همه مشغول بودند به این نحو عملکرد، حالا وقتی جاهل میشدند چه کار میکردند؟ خود اهل سنت وقتی جاهل به دخول وقت میشدند مثل این که کوه بود، چه کار میکردند؟ هیچ، میگویند: صبر کن تا بفهمی. ارجاع نمیکنند إلا به این که صبر کن تا بفهمی.
شاگرد: «إذا إقبل اللیل»[1] را.
استاد: بله، گفتید وقتی مثلا کوه شد چه؟
شاگرد: گفت: اگر کوه نبود که عادی، ولی وقتی کوه است به آن علاماتی که در روایات ذکر شده است مراجعه کن مثل «إذا أقبل اللیل من هاهنا أدبر النهار من هاهنا.»
استاد: «أقبل اللیل» یعنی چه؟ لفظ روایت را میگوید. «أقبل اللیل» روایت کأنّه یک چیز تعبد که بگوید ما متعبّد هستیم، اینطور؟ خب «أقبل اللیل» یعنی چه؟ یعنی اینطرف تاریک میشود؟ به این زودیها که تاریک نمیشود، خیلی طول میکشد تا تاریک شود. شما طرف مشرق را نگاه کنید خیلی طول میکشد تا اینطرف تاریک شود. «أقبل اللیل» برخلاف حمرهی مشرقیه است که یک چیزی است حادثهای خارجی روشن، وقت آن هم حدود همان یک ربع حدوداً غایت آن است که برطرف میشود. این در کلمات عامّه نیست. «لو تمّ» را حاج آقا دارند، «لو تمّ» یعنی اگر اینطور شود که بین آنها نبوده است، این کاشف از بیان موضوع واقعی نیست، کاشف از یک رابطهای است که آنها علم آن را داشتند و آنها بلد نبودند، نه این که الان موضوع نزد آنها عوض شده است و الا نسخ میشود. اگر اینطور بگوییم، همان که صاحب وسائل احتمال حسابی آن را دادند ، احتمال ولو فی حد نفسه عجیب است اما شاید دو بار یا سه بار در وسائل فرمودند، فرمودند: «یحتمل النسخ» که در بیانات معصومین نسخ شده است آن چیزی که زمان پیامبر خدا صلوات اللهعلیهم بوده است. این احتمال خیلی بعید است که بگوییم: آن نسخ شده است. چرا بعید است؟ به خاطر این که نسخ مؤونهی قوی میخواهد که معصومین بفرمایند: این در زمان جد ما بود و عوض شد.
شاهد بسیار قوی بر عدم نسخ این است که خود معصومین در موارد متعدد به عنوان تقریر و تأیید، کار جد خودشان را نقل کردند. اگر نسخ شده است که دیگر همان کار را به عنوان تقریر ذکر نمیکنند. چندین روایت اگر یادتان باشد خواندیم که واقعا تقریر بود، میگفتند و ابهامی نداشت. لذاست که میفرمایند: تکلیف مولوی نیست، از اسراری است که حال آن، حال علم به چیزی است که معهود نزد عامه نبوده است.
شاگرد: ولی اصل این در بعضی از کتابهای آنها است که خود آنها هم ملتزم بودند. در بعضی از کتابهای اهل سنت است که میگوید: شیعه قائل به اشتباک نجوم هستند و «من أصحابنا من یقول» خودشان دارند که بعضی از اصحاب اینها هم ملتزم بودند، البته یک جا فقط بود.
استاد: اشتباک نجوم غیر از ذهاب حمره است، همان خطابیه.
شاگرد: میگویم: اشتباک نجوم را هم حتی اینها قائل بودند، تعجب همین است که یک چنین حرفی.
عن عبيد الله بن زرارة، عن أبي عبد الله (ع) قال: سمعته يقول: صحبني رجل كان يمسي بالمغرب ويغلس بالفجر وكنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس وأصلي الفجر إذا استبان الفجر: فقال لي الرجل: ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع؟ فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا وتغرب عنا وهي طالعة على قوم آخرين بعد، قال: فقلت: إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا، وإذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك، وعلى أولئك أن يصلوا إذا غربت الشمس عنهم. أقول: لعل الرجل كان من أصحاب أبي الخطاب، وكان يصلي المغرب عند ذهاب الحمرة المغربية، وكان الصادق (ع) يصليها عند ذهاب الحمرة المشرقية، ومعلوم أن الشمس في ذلك الوقت تكون طالعة على قوم آخرين إلا أنه لا يعتبر أكثر من ذلك القدر.[2]
استاد: در روایت وسائل هم بود، همان که «صَحِبَنی رجلٌ» امام صادق میگفت: یک نفر با من همراه شد، میگفت: تا اشتباک نجوم نشده است صبرکن، چرا مثل من نمیخوانی؟ ظاهر نبود که این خطابیه است، اگر خطابیه بود باید فرق میکرد.
شاگرد: در بعضی روایات آنها است که آمدند سراغ عایشه صحبت میکنند میگویند: دو نفر بودیم در سفر، یکی از ما «کان یُقَدّم» و یکی از ما «کان یُؤخّر» یعنی سیره بود از آن که تأخیر میانداخت که او گفت: سیرهی پیامبر خدا تقدیم بود بر فرض. یعنی کأنّه یک مشی و منشی بوده است در همان وقت هم در عامه یا آن روایتی که بحث ظهور کوکب و اینها را دارد، در روایات خودشان، ذیل آن یک سری روایات دارند و خودشان اینها را روایات معارض میدانند که اینها روایات معارض است با آن فضا.
استاد: که یعنی عدهای از آنها به همان روایات ظهور نجوم «ثلاثة أنجم» یا اینها. آنها اشتباک نجوم هم داشتند؟ ظاهر عبارت شما این میشود.
شاگرد: در ذهن من است که گفته بود: اشتباک نجوم، بعد گفته بود: درست است که این حرف را قبول نداریم ولی «من أصحابنا من یقول بذلک» که همین تا حدی اشتباک نجوم.
استاد: اشتباک نجوم، این هم بود. میگویند: امام فرمودند: «صحبنی رجلٌ کان یُمَسّی بالمغرب و یُغلِس یا یُغَلِّس بالفجر» فجر را خیلی زود میخواند و مغرب را تمسیه میکرد، تمسیه یعنی زود نمیخواند بدین ترتیب که دم غروب نمیخواند، میگذاشت کاملاً «مسّوا بالمغرب قلیلاً، کان یُمَسّی.» ولی «صحبنی رجلٌ» خیلی دور بود روی احتمالات که که منظور آن خطابیه باشد، چون خطابیه حضرت را میشناختند، این طور نبود که ظاهر عبارت آن و مخصوصاً استدلالی که بعد از آن میآورد. استدلالی که آن رجل میآورد نمیگوید: مثلاً ابوالخطاب به من گفته است، دلیل میآورد که «إنّ الشمس تطلع علی قوم» روایت را ملاحظه کردید، قبلاً صحبت آن شد، شاید بعداً هم بیاید.
شاگرد: این احتمال نسخ، اصل آن در جهت کلامی پذیرفته شده است که ائمه یعنی ثبوتاً این چیز هست؟
استاد: ثبوتاً که مانعی ندارد، در نزد اعتقادات شیعه یک چیز مبهمی نیست. چرا؟ چون نسخ، حکمی است ثبوتاً موقت به یک زمان خاصی و اثباتاً به لسان اطلاق، یعنی پیامبر خدا وقتی خودشان فرموند: این کار را بکنید به صورت مطلق، به علم رسالت میدانستند که زمان این مثلا صد سال است، این را میدانستند اما این علم را در لسان دلیل نیاوردند، گفتند: این کار را بکنید. صورت دلیل اطلاق زمانی دارد بعد امام معصوم علیهالسلام کشف میکنند این تقیید زمانی را که بعد از صد سال میگویند: این حکم برای این زمان نیست. نسخ کلامی، اصولی ثبوتاً این طور است. وقتی این طور است منافاتی ندارد که امام علیهالسلام کشف کند.
اما اینجا دوتا مسئله دارد ، یکی این که اولاً بنای معصومین علیهمالسلام بر این نبوده است در کلمات که به خودشان اسناد نسخ بدهند یا مثلا اِخبار به چنین نسخی کنند. دوم این که از نظر اثباتی در لسان معصومین ولو ثبوتاً ممکن است مؤونهی خیلی بالایی می خواهد که بیان کنند که آن حکمی که مطلق بود حالا نسخ شد. با این دوتا فرض در ما نحن فیه اصلا احتمال آن نیست، ولو صاحب وسائل فرمودند ولی احتمال این عجیب است که به ذهن میآید فرمایش ایشان این دوتا را حتماً نیاز دارد، ولی ثبوتاً با آن توضیحات مشکلی ندارد.
شاگرد: این طور نمیشود که امام معصوم، شارع حساب شود، این چیزهایی که بعضیها قبول ندارند.
استاد: شارع نیستند، کاشف از حکم شرع هستند به علم امامت.
شاگرد: فکر کنم وجه اشکال آن هم همین باشد، بعضیها فکر میکنند حکم را برمیدارند، توجه به موقت بودن آن ندارند.
برو به 0:07:39
استاد: بله، البته اصل ولایت تشریعی را که شیعه قائل هستند برای امام و خب اصل این هم برای جد آنها بوده است، این برای امام است که خود نسخ هم شعبهای از همان میشود. پشتوانهی ولایت تشریعی همان است که شخص باید از ناحیهی خدا تربیت الهی شده باشد، «أدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی ففوَّضَ إلیَّ أمر دینه» این روایت معروفی است که حضرت میفرمایند. امام معصوم هم همین طور هستند که «أدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی.» از ناحیه احسن تأدیب یعنی پشتوانهای خدای متعال به آنها داده است از ناحیهی مراتب علم و اراده و تسلیم محض و هرچه هم میگوید، علم ناشی از علم الهی ایشان است. این ولایت تشریعی، بلاریب برای معصومین هست؛ اما صحبت بر سر این است که ما کشف کنیم آن جایی که این ولایت تشریعی را اعمال کردهاند. آن جایی که اعمال کرده باشند به صورت غیر نسخ، خب هیچ مانعی ندارد، اما به صورت نسخ، آن دوتا چیز را که عرض کردم دارد.
شاگرد: یعنی این به معنای شارع بودن اهلبیت میباشد؟ شما میفرمائید: اهلبیت شارع هم هستند؟ ولایت تشریعی اگر داشته باشند، شارع هم میتوانند باشند؟ جعل داشته باشند؟ خب خیلیها این را محصور خداوند و حضرت رسول میدانند که حضرت رسول جعل دارند و خداوند، دیگر غیر از اینها اهلبیت ندارند.
استاد: ببینید باید تصور موضوع، دقیق شود. همین طور بگوییم: مثلا آنها مقام رسالت و نبوت دارند؟ این واضح است که این طور نیست. لعن کردند، مرحوم مجلسی در بحار باب مفصلی دارند روایاتی که معصومین چه تحذیر شدیدی کردهاند که مردم به اهلبیت بگویند: نبیّ و یا رسول هستند و اینها. اما آن مقامی که الان به حسب ظاهر، اسناد حکم به این امام علیهالسلام داده میشود اما وقتی شما واقع را میبینید، میبینید کشف است. شارع این نیست که خودش بگوید: من چنین جعل حکم میکنم، او کشف از ارادهی الهیه -حکم شارع- میکند در این مورد و لذا ما همین حرف را به صورت ظاهر هم میگوییم: پیامبر خدا ولایت تشریعی دارند، همین را در واقع شما چه میگویید؟ همان مواردی که میگویید: «سنةٌ واجبة» حضرت دارای سنت واجبه است، همان جا میگویید: «ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحیٌ یوحی» یعنی همان کاری هم که حضرت انجام دادند کشف از حکم خدا میکند، نه این که بگویند: نه، اینجا حکم خدا کنار رفت، حکمِ من پیامبر است. لذا ببینید اصلا دلیل ولایت تشریعی این است، «أدَّبنی ربّی» همه کاره او شده است، مؤدِّب من بوده است، «فأحسن تأدیبی[3]» تفویض، «ففَوَضَّ إلیَّ أمر دینه» من این مقام را پیدا کردم که کاشف از اراده الهی هستم که «ما ینطق عن الهوی.»
شاگرد: مثل روایت بحثی که دربارهی تعداد رکعات نماز است.
استاد: بله الان ما در فقه میگوییم: «سنةٌ واجبة» روایت آن هم بود، گیری هم ندارد. خود اهل سنت هم ظاهراً، من الان یادم نیست ولی در روایات آنها هم باید باشد. ولی این معنا که محقق شد یعنی چه؟ یعنی الان رکعت سوم و چهارم که میگوییم: «سنةٌ واجبة» ارادهی خدا به این سنت واجب تعلق گرفته است؟ تشریع الهی است؟ حکم شرعی خدا هست یا نیست؟ بله هست. ملاحظه میکنید یعنی همان تشریع حضرت هم کاشفیت دارد از حکم ثبوتی شرعی الهی.
بله نحوهی کشف آن مکشوف فرق میکند، کاشف آن اگر نزول جبرئیل است، این میشود تشریع از کانال وحی. اگر فرمایش خود حضرت و قلب شریف حضرت است میگوییم: جبرئیل نیامده است، «سنةٌ واجبة.» اما همین قلب شریف حضرت کاشف از حکمالله است، حکم خداست و لذا الان بین مسلمانها ورافتاده است، این حرفها برای کلاس فقه شده است. مسلمانها میگویند: چهار رکعت نماز عشاء، سه رکعت مغرب، حکم خداست، ملاحظه میکنید حکم خداست، همین طور هم درست است، اینها خودشان میدانستند این که پیامبر انجام دادند کاشفیت داشته است. این کاشف، دو سنخ و دو نوع بوده است، مکشوف آن همان علم خدا و ارادهی خدا بر تشریع است.خب همین چیز برای امام معصوم علیهالسلام است که اگر فرمودند، کاشف از آن حکم خداست. طریق کشف از طریق امام علیهالسلام است.
شاگرد: آن جایی که در روایت است کأنّه در عرض یکدیگر قرار گرفتند، خدا نمازها را مثلا دو رکعتی تشریع فرمود، بعد پیامبر سه رکعت و چهار رکعت قرار داده است.
استاد: همان جا وقتی میگویند: خدا، خدا یعنی چه؟ یعنی آنچه که جبرئیل نازل کرده است و از ناحیهی خدا آورده است پس یعنی طریق. یعنی آن جعل خدای متعال از این طریق است.
شاگرد: این تفکیک چه ثمرهای داشته است؟ بخشی از این را جبرئیل نفرماید و پیامبر بفرماید، این خودش ظهور در این ندارد که کأنّه مثلا یک چیزی دارد؟
استاد: حکمت تفکیک آن، مبادی مصالح و مفاسد پشتوانهی حکم است. یعنی آنهایی را که جبرئیل برای آنها میآید یک درجهای از مبادی اصلی حِکَم و مصالح و مفاسد دارد، آنهایی را که پیامبر فرمودند یک چیزهای دیگری و لذا در احکام بعدی فرق میکند. مثلا حضرت میفرمایند: آن که جد ما قرار دادند شک در آن میآید، سهو در آن میآید، اما آن را که خدا قرار دادند نه دیگر. ببینید یعنی مصالح و مفاسد آن طوری است که سهو و عمد آن هم صدمه میزند اما آن را که جد ما قرار دادند یعنی پشتوانهی مصالح و مفاسد آن تفاوت میکند. چرا؟ چون آن طرق کشف دخالت داشتند در مکشوف ولی علی أیّ حال، مکشوف همهی آنها ارادهی خداست، همهی آنها این است که حکم خدا و حکم شرع است و لذا شارع یکی بیشتر نیست و آن هم خدای متعال است. پیامبر هم که شارع هستند یعنی از باب کاشفیت ایشان از جعل الهی است، نه از باب این که یک جعلی خودشان دارند.
برو به 0:14:57
آن وقت شیعه روی حساب فرمایش خود پیامبر خدا، همین مقام را برای امام قائل است. تعبیر حدیث ثِقلِین تعبیر کمی نیست.
حدیث ثِقلِین «إنّی تارکٌ فیکم الثِقلِین» یا «ثَقَلَین» که به معنای دو چیز گرانبها است. «ثِقلِین» یعنی پربار، «ثَقَلَین» هم یعنی چیزهای مورد نیاز، میگویند: چیزهایی که مسافر با خودش برمیدارد و خیلی به آنها نیاز دارد به آن میگویند: ثَقَل، ثَقَل به این معنا. ثَقَل یعنی دو چیزی که نیاز داریم، انسان ها در این دنیا در سفر هستند و در حال مسافرت هستند. حضرت فرمودند: دوتا ثَقَل یعنی توشهی راه، خیلی قشنگ میشود. ثِقلِین بهمعنای سنگین و باوزن که روشن است، ثَقَل هم یعنی دو چیز توشهی راه، یعنی در راه آنها را کار داریم، دم به دم به اینها محتاج هستیم. بین شما میگذارم، «لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض» این هم این. شعیب ارنأؤوط که مسند احمد را تعلیقه کرده است مفصل، به اینجا میرسد در حدیثثقلین میگوید: اصل آن «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی[4]» صحیح است اما این بخش از آن که «و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ» این ضعیف است چون عطیه نقل کرده است. عطیه در سندی که از ابوسعدی خدری نقل شده است عطیه آمده است. به نظرم از زید بن ارقم است، در جاهای دیگر هم سند آن صحیح است، همین جمله آمده است.
این که فقط بگوییم: این تکه از آن ضعیف است، این تکه از آن کجا ضعیف است؟ این تکیه از آن بله در اینجا در دهان عطیه. شما برای عطیه حرف دارید، یک جای دیگری راوی که سند آن صحیح است به طریق خودتان همین جملهی «لن یفترقا» را از قول زیدبنارقم آورده است.
منظور این که خیلی تعبیر است، «لن یفترقا إن تمسکتم بهما لن تضلوا» تمسک چیست؟ «إن تَتَّبعوهما فلن تضلوا» عبارات مختلف است، متابعت، تمسک. «فقد إستَمسَک بالعروة الوثقی» برای آیهی شریفه دارد، این استمساک چیست؟ یعنی هرچه میفرماید: گوش به حرف او بدهید. تعبیر، خیلی تعبیر عظیمی است «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.»
مرحوم سید مرتضی استفادهی خیلی قشنگی فرمودند، فرمودند: این «لن یتفرقا» میفرماید: هروقت قرآن بین شما است عترت هم که باید به آن تمسک کنید کنار آن است، بعد فرمودند: و لذا حرف شیعه ثابت است که همین الان حجت حضرت بقیة الله به بدن عنصری ناسوتی بین مردم هستند به دلیل «لن یفترقا». «لن یفترقا» هرگز جدا نمیشوند «حتی یردا علیّ الحوض.» استفادهی خیلی قشنگ و خوبی است.
منظور این که خودشان نقل صحیح هم دارند، فقط این که بعضی چیزها را انسان واقعا نمیدانم چطور، یک کارهایی شده است که یک کار کوچک ، یک بهانهی عظمیی میدهد به دست کسانی که بخواهند دربیفتند با این واضحات و سفارشات پیامبر. در صحیح بخاری که اصلاً دور غدیر و ثقلین و اینها نرفته است، آن را بگذارید پشت سر، هر چیزی را – مضامینی که کم نیست اینها- دور آنها نرفته است. مسلم دور آنها رفته است، حدیث غدیر را آورده است «بماء یُدعی خمَّه» در یک جایی، اسم آبی که اسم آن خمّه است، آنجا حضرت خطبه خواندند، خطبه آن را هم گفته است خواندند، بعد هم این «من کنت مولا» را که باز دوباره اسم نمیبرد، در نقلهای دیگر اینجا «من کنت مولا» را اینجا اسم نمیبرد در صحیح مسلم و لذا شیخین اسمی از غدیر نیاوردند برای این که خطر داشته است. باید محو شد که دیگر نیاید.
آنوقت این عرض من است، در همین صحیح مسلم هم که ثقلین را آورده است که در غدیر حضرت فرمودند: «تارکٌ فیکم الثقلین» عبارت را طوری آوردند که بهانهای از این ببینید، میگویند: به نص حدیث ثقلین مراجعه کنید، اصلا نگفتند که بروید سراغ اهلبیت، حضرت گفتند: بروید سراغ قرآن، سفارش اهلبیت را هم به شما میکنند. چرا؟ تعبیر این طور بود بله «إنّی تارکٌ فیکم الثقلین» برای صحیح مسلم، «کتاب الله »رَغّبَ کذا بعد «اُذَکّرکم الله فی اهلبیتی» سه بار حضرت فرمودند: «اُذکّرکم الله». میگویند: ببینید تمسک فقط به قرآن اما راجع به اهلبیت هم، سفارش. خیلی عجیب است، ببینید یعنی کاری کنند، باز در همین صحیح مسلم دارد، جای دیگری از آن که جابر گفته است: حضرت فقط گفتند: «إنّی تارک فیکم کتاب الله إن تمسّکتم به لن تضلوا ابداً» اصلا همین را هم نیاوردند.
شاگرد: قبلی ثقلین را داشت.
استاد: بله، مسلم دوتا دارد.
شاگرد: بعد میگوید: فقط به کتابالله تمسک کردند.
استاد: احسنت، میگویند همیشه دم خروس خودش را جا گذاشته است. اگر فقط میگوید: سفارش میکنم اینها را و محبت کنید و با اینها خوب باشید میگویند: ثِقلین لا ثَقلین. خیلی جالب است اول آن حضرت میگویند: تارک فیکم الثَقلین بعد کتاب الله به آن تمسک کنید، عترت من را هم هیچ. فقط ناز کنید!! خیلی ثقلین شدند. ببینید ملاحظه کنید چطور با اندک چیزی درست مقصود را میخواهند عوض کنند که نگفتند: شما بروید به درِ خانه اهل بیت، الان میگویند، شما الان این سایتها را ببینید، نقلهای وهابیها یا کسان دیگر را، چطور به آقای آقا سیدشرفالدین حملهها دارند به این که شما تحریف کردید، کجا گفتند: به عترت من تمسک کنید؟ حضرت گفتند: به قرآن تمسک کنید. این مسلم را ببینید.
ولی خب شما بروید، بحمدلله الان این امکانات است، میبینید چقدر نقلهای متعدد آمده است، آدم شک نمیکند که این نقلی که در صحیح مسلم آمده است دستکاری شده است، اما جالب این است که کسی دستکاری کرده است که خودش یک چیزی را جا گذاشته است، پیداست، که «إنّی تارک فیکم الثقلین» دوتا چیز گرانبها، یکی از آنها که گرانبها است و قرآن است، آن یکی هم که «اُذکّرکم الله.» حالا همین خوب است که میگوید: حضرت سه بار تأکید کرده است، «اُذکّرکم الله.» بعد میگویند: بله ببینید پیامبر چه سفارشی کردند و صحابه، فدایی اهلبیت بودند، ابوبکر گفتند: نمیدانم «والله لأن أصل قرابة رسول الله أحبّ إلیَّ من أصِلَ قرابتی» ابوبکر و اینها، خب معلوم است که اینها.
میدانید حرف ابوبکر کجاست؟ همان وقتی است که حضرت صدیقه سلاماللهعلیها آمدند به مسجد خطبه خواندند، همهی آن حرفها، این برای جهت سیاسی و لاپوشانی گفت: من شما را از عایشه بیشتر دوست میدارم، خدا نکند، «أصل قرابة رسول الله…» بعد هم همان کار را کرد، با زور میخواست بگیرد، خب به این صورت. این «اُذکّرکم الله» این شد که فدک را بگیرید و بعد هم «وَجَدَت علیه لم تُکلّمه حتی ماتت و صلّی علیها علیٌ و لم یؤذن ابابکر» همینها در صحیح خودشان است، این شد «اُذکّرکم الله» خیلی سفارش، سه بار سفارش کردند، شاهد آن هم این است که ابوبکر گفته است: «لأن أصل» صلهی اهلبیت منظور بوده است، متابعت و اینها ابداً اصلا. ثقلین یکی اش کتاب است متابعت کنید و یکی هم خوب باشید با آنها، همین طور که صحابه بودند!! خیلی خوب و همهی اینها.
بله منظور این که حالا رفتم در این حرفها چه شد.
شاگرد: بحث نسخ بود.
استاد: که مسئله ثقلین اگر حتی در نقلهایی که خود اهل تسنن دارند، همهی این عبارات ثقلین جمعآوری شود، میبینید به وضوح معلوم میشود که خود پیامبر فرمودند: قرآن اهل بیت، این طور. یعنی همان نقشی که قرآن دارد،را دارد؛ لذا در همین ذیل مسند احمد، آقای شعیب ارنؤوط این را میگوید که: خب حالا این ثقلین و اینها در آن تعبیری که آنجا دارد، میگوید: یعنی قرآن را تمسک کنید، از سِندی نقل میکند، از علمای قبل خودشان. سندی گفته است: قرآن را تمسک کنید، اهل بیت را محب آنها باشید، بعد هم میگوید: «والله أعلم.» گفتم: خوب است همینجا گفتی که: «و الله أعلم» و خلق او هم «یعلم» که شما به وضوح تحریف میکنید. وقتی حضرت سفارش میکنند: «ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً» این هم آخر آن باشد، دیگر طولانی نشود. این «لن تضلوا» را بچسبانید به «ائتونی بکتف و دوات أکتب لکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی ابداً»، «لن تضلوا بعدی» همان است، آنها میگویند: نه، حضرت میخواست خلافت ابوبکر را بنویسد.
عرض کنم این حدیث ثقلین خیلی مضمون قوی دارد، برای همین چیزهایی که شیعه میگویند، خود پیامبر خدا فرمودند همانطور که قرآن بین شما است، اهلبیت من هم هستند، به اینها متمسک باشید، متمسک باشید یعنی چه؟ یعنی «لن تضلوا» محال است که اینها کاری کنند که شما را به گمراهی ببرند، به گمراهی نبردن یعنی هرچه فرمودند، حکم الله است و مطلب واقعی و نفسالامری است.
و بالجمله، فالناظر فی وضع البیان فی الطائفتین، لا یکاد یرتاب فی تعیّن الجمع بالحمل علیٰ أنّ الموضوع هو الاستتار عن الأُفق المستوی، و أنّه فی موارد الجهل به معرَّف بذهاب الحمره، لا أنّ الاستتار مقیَّد بمضیّ زمان مقارن لذهاب الحمره تعبّداً.
و یؤیّد ذلک ما یظهر من الروایات من جعل حدّ التأخیر فی بعضها إلی رؤیه کوکب، کصحیح «بکر بن محمّد» ، و فی بعضها إلی رؤیه ثلاثه، کصحیح «زراره»، و فی بعضها ظهور النجوم، کصحیح «إسماعیل بن همام»، و فی کثیر منها إلیٰ ذهاب الحمره المشرقیّه؛ و من الواضح اختلاف هذه التحدیدات زماناً، و عدم إمکان الجمع بین ذلک و بین التقیید التعبّدی إلّا بطرح ما عدا الأخیر. [5].
«و بالجمله» فرمودند: «بل عن التنبیه لایکشف عن التکلیف المولوی بل یکشف عن التنبیه علی المغفول عنه عند العامة» که آنها بلد نبودند، «کما فی المثال المذکور» که علامیت حیض بود. «و هذا» یعنی این که چون آنها نمیدانند، حالت علمی است که غیر اهلبیت بلد نبودند، بخواهند تنبیه بر مغفولعنه کنند، «و هذا» یعنی تنبیه بر مغفول عنه «یکفی لتصدیهم لبیانه مکرراً» بین شیعیان خودشان مکرر بگویند که آن چیز مغفول را تذکر دادند.
برو به 0:25:40
«و بالجملة فالناظر فی وضع البیان فی الطائفتین» این کلمهی وضع را نمیدانم عربهایی که عرب هستند به کار میبرند یا نه. خیال میکنید اینجا ریخت کلمهی (وضع) باید یک مقدار فارسی باشد، ما میگوییم: وضع عبارات اینطور است. نمیدانم عربها این را به کار میبرند یا نه؟ چون کسانی که مکالمه میکنند مثلا میگویند: کیفیت حال او این است، میگویند: وضع او اینطور است، نمیدانم به کار میبرند یا نه. علی أی حال منظور ایشان معلوم است، وضع بیان یعنی چگونگی بیان.
شاگرد: سیاق بیان.
استاد: کیفیت، سیاق، بله اینطور منظور آنها است.
«فالناظر فی وضع البیان فی الطائفتین» طائفتین یعنی استتار و ذهاب. «لایکاد یرتاب» ممکن نیست شک کند، «فی تعین الجمع» در این که جمع بین این دوتا، متعین است، در چه چیزی؟ «بالحمل علی أنّ الموضوع» موضوع واقعی حکم شرعی برای نماز مغرب و افطار «هو الاستتار عن الافق المستوی و أنّه فی موارد الجهل» به این موضوع واقعی، «معرَّف» یعنی موضوع معرّف است «بذهاب الحمرة. لا أنّ الاستتار مقید بمضی زمانٍ مقارن لذهاب الحمرة تعبداً» منِ شارع میگویم: تعبداً باید استتار را صبر کنید تا ذهاب حمره شود.
وَ رَوَى بَكْرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ سَائِلٌ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ لِإِبْرَاهِيمَ ع- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَهَذَا أَوَّلُ الْوَقْتِ وَ آخِرُ ذَلِكَ غَيْبُوبَةُ الشَّفَقِ فَأَوَّلُ وَقْتِ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ ذَهَابُ الْحُمْرَةِ وَ آخِرُ وَقْتِهَا إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ يَعْنِي نِصْفَ اللَّيْلِ.[6]
«و یؤید ذلک ما یظهر من الروایات من جعل حد التأخیر فی بعضها إلی رؤیة کوکب» بله آدرس آن را هم فرمودند، میبینید، در باب شانزده، حدیث ششم. حدیث ششم این است که فرمودند: «محمدبنعلیبنالحسین بإسناده عن بکر بنمحمد عن أبیعبدالله علیهالسلام أنّه سأله سائلٌ: عن وقت المغرب فقال علیهالسلام: إنّ الله یقول فی کتابه لإبراهیم» «فی کتابه» یعنی قرآن برای پیامبر، «لإبراهیم» یعنی برای قضیهی حضرت ابراهیم. «فلما جَنَّ علیه اللیل رأی کوکباً قال هذا ربی و هذا أول الوقت و آخر ذلک غیبوبة الشفق و أول وقت العشاء الآخره ذهاب الحمرة و آخر وقتها إلی غسق اللیل یعنی نصف اللیل» بعد هم میفرمایند: محمدبنحسن هم در تهذیب، طوسی رضواناللهعلیهما این را فرمودند.
خب الان حاج آقا چه میفرمایند؟ در این روایت حضرت فرمودند: «رأی کوکباً» چه زمانی «رأی کوکباً؟» ملازمه «فلما جنّ علیه الیلل» «جنّ علیه اللیل رأی کوکباً» یعنی پس مادامی که «رأی کوکباً» نباشد لیل هم نیست، باید تا یک ستاره نبینید شب نشده است، این یک روایت است.
3 وباسناده عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن فضالة، عن أبان، عن زرارة قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن وقت إفطار الصائم، قال: حين يبدو ثلاثة أنجم الحديث. أقول: هذا محمول على من خفي عليه المشرق فلم يعلم ذهاب الحمرة إلا بظهور النجوم كما مر في مواقيت الصلوات، أو على استحباب تقديم الصلوات على الافطار، وحينئذ يبدو ثلاثة أنجم ذكره بعض المتأخرين.[7]
می فرمایند: «و یؤید ذلک ما یظهر من الروایات من جعل حد التأخیر» خلاصهی این دو سه سطر را بگویم تا عبارت مبهم نباشد. در این «یؤید ذلک» میفرمایند: ما روایاتی داریم که فرمودند: اگر یک ستاره پیدا شود شب شده است، افطار کن و نماز بخوان. بعضی دیگر است که صحیح زراره «ثلاثة کوکب» آن در کتاب الصوم است، صفحهی هشتادونه کتاب ما هم است .باب پنجاه و دو کتابالصوم، ابواب (ما یُمسک عنه الصائم) روایت سوم. «بإسناده عن احمدبن محمدعن الحسینبنسعید عن فُضالة عن ابان عن زرارة قال: سألت اباجعفر علیهالسلام» که ملاحظه میکنید حاج آقا برای همهی اینها تعبیر صحیح دارند «عن وقت افطار الصائم قال علیه السلام حین یبدو ثلاثة أنجُم» باید سه تا ستاره پیدا شود. این هم یکی. آن یکی بود یکی کوکباً، این سه تا.
[9] وعنه، عن أحمد بن محمد، عن أبي همام إسماعيل بن همام قال: رأيت الرضا (ع) وكنا عنده لم يصل المغرب حتى ظهرت النجوم، ثم قام فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود.[8]
بعد میگوید: «و فی بعضها ظهر النجوم» در همان باب نوزدهم ابوابالمواقیت کتابالصلاة، باب نوزدهم حدیث نهم. حضرت فرمودند: اسماعیل بن همام میگوید: «رأیتُ الرضا علیهالسلام و کنّا عنده لم یُصلّالمغرب حتی ظهرت النجوم» ستارهها پیدا شدند، «ثم قام فصلّی بنا علی باب دار ابنعلیبنمحمود»، این هم باز صحیح اسماعیلبنهمام بود که «ظهرت النجوم» دارد.
شاگرد: به صورت علامت این را ذکر نمیکنند که حضرت در آن مجلس ممکن است به خاطر شرائطی در آن وقت نماز خواندند، متفاوت است با «نجم و ثلاثة أنجم.»
استاد: بله ولی خود راوی چه فهمیده است؟ «لم یصلّ حتی» نخواند تا.
شاگرد: خب اولاً که یعنی سیرهی مستمری بوده است یا آن شب اینطور خواندند، انگار داریم تأخیر انداختند در شب.
استاد: برای وقت مسافرت حضرت هم (فحمه) تعبیر کرد.
شاگرد: یعنی میخواهم عرض کنم چون بحث ایشان بر سر علامات دیگر است، این علامت معلوم نیست از آن استفاده شود در روایت، امشب اینطور خوانده است.
استاد: فعل است، فعلی است که هیچ لسان ندارد.
شاگرد: همین، میخواهم ببینم درواقع نباید کنار آنها قرار بگیرد.
استاد: بله ولی ببینید مثلا همین روایت را مرحوم صاحبوسائل اینطور آوردند،« باب جواز تأخیر المغرب حتی یغیب الشفق.»
شاگرد: جواز که از آن قطعاً استفاده میشود و اینجا هم نگفته است، قطعاً از فعل امام، جواز استفاده میشود، در این حرفی نیست.
شاگرد2: «جعلحد التأخیر فی وضعها» این دیگر منافاتی با مفهوم حمره ندارد.
استاد: بله یعنی وقتی میگوید: «لم یصلّ حتی» این فرمایش شما، آن بزنگاه حرف راوی کدام است؟ اول را میخواهد حساب کند یا آخر؟ مثل این که میگوییم: «لم یصلّ الظهر حتی غربت الشمس من الغروب» یک وقتی میگوییم: «لم یصلّ الظهر حتی زالت الشمس یا حتی صار الفیء ذراعاً» این دوتا خیلی تفاوت میکنند. «لم یصلّ الظهر حتی اصفرّ الشمس» «لم یصلّ الظهر حتی صار الفیء ذراعاً» فرق این دوتا چیست؟ در جایی که میگوید: «لم یصلّ حتی اصفرّالشمس» یعنی نسبت به آخر، از طرف آخر نخوان تا آن وقت، اما این یکی که «حتی صار الفیء» یعنی از اول کار. «لم یصلّ حتی» میخواهد آخر کار را ملاحظه کند یا اول را؟ اگر اول باشد نزدیک میشود به فرمایش ایشان، یعنی حضرت حاضر نبودند بخوانند. «لم یصلّ حتی»، یعنی نشسته بودیم میفهمیدیم حضرت نگاه میکردند حاضر نبودند نماز را بخوانند تا این شود. اما یکی بگوید: شرائط، شرائطی نبود که ابتدای کار را حضرت نگاه کنند، باید انتها و شفق مغربی را ببینند، انتهای صلاة مغرب چون وقت آن ضیق است، میگوید: آن آخر کار را حضرت نخواندند تا آخر که «ظهرت النجوم» یعنی شفق که رفته بود هیچ، نجوم هم آشکار شد. عرض کردم تفاوت را. حالا این کدام یک است؟ این که میگوید: «کّنا عنده لم یصل المغرب حتی ظهرت النجوم ثم قام فصلّی بنا.» یعنی حضرت مترصّد بودند که وقت بشود و بخوانند ولی «لم یصلّ حتی»؟!! یا اصلا مترصد نبودند، مانع در کار بود؟ او میگوید: جایز است وقت نماز مغرب را به تأخیر بینداریم، «لم یصلّ حتی» نخواندند تا اینطور شد، یعنی آخر وقت را نظر دارد، میگوید: ذهاب شفق شد، «ظهرت النجوم» بعد حضرت خواندند. پس آخر کار مغرب از ذهاب شفق و اینها آنطرفتر میشود، عمداً تأخیر انداخت، از فرمایش امام و از کار امام، این را استفاده میکند، «لم یصلّ» عمداً اختیاراً عقب انداختند، «حتی ظهرت النجوم» این را میگوید یا آن را؟
شاگرد: همین دومی أظهر نیست از آن؟
استاد: که آخر را میگوید؟
شاگرد: تأخیر تا آن وقت یعنی ممکن بوده است.
استاد: من هم وقتی روایت را نگاه میکردم همین به ذهن من آمد ولی خیال میکنید عبارت حاج آقا، عبارت را اینطور معنا نکردند. «لم یصلّ» را یعنی کأنّه حضرت میخواستند اول وقت بخوانند، با این که آماده بودند بخوانند «لم یصلّ حتی.»
شاگرد: مترصد اول وقت بودند.
استاد: احسنت، مترصد اول وقت بودند. حاج آقا خیال میکنید اینطور معنا کردند.
شاگرد: جمع آن با روایات دیگر که قطعاً این نمیشود، چون اول وقتی که به سه تا ستاره است که ما نمیشناسیم.
استاد: «ظهرت النجوم»، «اشتباک نجوم» و اینها هم همینطور، بعد از ذهاب شفق مغربی میشود.
شاگرد: خصوصاً با قول ما و با نظر ما که به استتار است و اول وقت آن، استتار است نه ذهاب حمره و این حرفها. درواقع میگویم به خود استظهاری که آقای بهجت دارند از روایات دیگر، اینجا مترصد اول وقت نبودند، یعنی از این نباید اینطور استظهار کنند.
استاد: نه، برای آن مسائل که عملاً احتیاط کنند، مانعی از کوه و چیزی باشد که علامت را به کار بگیرند، این الان همین را میخواهند بگویند. ایشان میفرمایند: ببینید ما فقط روایت ذهاب حمره را که نداریم، این صنف روایت هم داریم. چند علامت میشود، بعد فرمودند: این چند علامت یک ثانیهی وقت معین را نمیگویند، پس ما یا باید بین اینها ترجیح بلامرجح قائل شویم، بگوییم :ذهاب حمره فقط موضوع واقعی را میگوید، آنها همینطور علامت غالبی هستند یا باید بگوییم: همه علامت هستند. منظور ایشان این است که میگویند: اصل موضوع، استتار است، همهی اینها هم علامت هستند، اگر بگوییم: استتار، موضوع نیست، ذهاب حمره آن درجهی خاص غروب را میگوید و موضوعیت دارد، ذهاب حمره، کاشف از نفس غروب است نه تیقّن به غروب. اگر این را بگوییم: پس این روایت را حتماً باید حمل کنیم بر این چیزی که با این معیت ندارد. لذا این را هم به عنوان دلیل نفرمودند، به عنوان یؤید فرمودند. «یؤید ذلک ما یظهر من الروایات من جعل حد التأخیر فی بعضها إلی رؤیة کوکب کصحیح بکر بن محمد» که اولی بود، «و فی بعضها إلی رؤیة ثلاثة» که صحیح زراره در کتاب صوم رسائل است، «و فی بعضها ظهور النجوم کصحیح اسماعیلبنهمام و فی کثیر منها إلی ذهاب الحمرة المشرقیة» بحث ما نحن فیه.
برو به 0:36:56
«و من الواضح اختلاف هذه التحدیدات زمانا» همه یک ثانیه و یک لحظهی معین را که نمیفرمایند، فرق میکند، «و عدم امکان الجمع بین ذلک و بین التقیید التعبدی إلا بطرح ما عدا الأخیر» بین اینها اگر جمع کنیم، «عدم امکان الجمع بین ذلک و بین التقیید التعبدی» بگوییم: تقیید کنیم تعبداً به آن درجهی خاصی از ذهاب حمره، «إلا بطرح ما عدا الأخیر» أخیر، ذهابحمره است. میفرماید: اگر بخواهیم تقیید تعبدی کنیم، میگوییم: ما فقط ذهاب حمره را میبینیم، تقیید میکنیم میگوییم: مغرب این است، پس ظهورکوکب و ثلاثةنجوم و اینها چه؟ آنها را میگوییم: مطروح است، مطروح یعنی به عنوان این که مبیِّن مغرب باشد. بنا را بر علامیت هم که نگذاشتیم، میگوییم: این مقیِّد تعبدی است، بقیه آنها را هم طرح میکنیم.
شاگرد: اینها قبل از زوال گفته بودند یک نجم یا سه نجم؟ قبل از زوال حمره است؟
استاد: صاحبوسائل اینطور فرموده بودند.
شاگرد: سؤال من مربوط به همین سؤال است. این علامتهای اینطوری برای همهی کرهی زمین است؟ اینطور در ذهن ما است، هرچه به استوا نزدیکتر شویم ستارهها روشنتر و زودتر پیدا میشوند تا بعضی جاها، به طرف شمال برویم دیرتر پیدا میشوند. یعنی یک ستاره ممکن است در یک جا بعد از ذهاب حمرهی مشرقیه هم ستاره پیدا شود، یکجا نه، باید هوا تاریک شود تا پیدا شود. این برای جاهای خاص نیست؟
استاد: عرض کنم ستارههایی که زود پیدا میشوند، از کواکب سیّاره مثلا زهره است که خیلی زود پیدا میشود و معمولاً همان نزدیک خورشید است یا یک مقدار بعد از غروب خورشید غروب میکند یا قبل از طلوع خورشید طلوع میکند که اگر قبل از طلوع هم طلوع کند آن روز دیگر غروب دیده نمیشود، قبل از خورشید هم غروب میکند، این معمولا در نزدیک خورشید است.
شاگرد: این در جاهای مختلف فرقی نمیکند رؤیت آن؟
استاد: زهره که زود دیده میشود، هرچه بلاد نزدیک به استوا باشد چون زهره هم در همان منطقة البروج دور میزند، چرا، مثلا میبیند زهره بالاست و اینطور پایین میآید، اما هرچه به بلاد شمال یا جنوبی برویم زهره که معادل معدلالنهار است، منطقةالبروج است مرتب میخوابد، یعنی گاهی میشود میبینید خورشید که غروب کرد او همین نزدیک افق است، مسیری که خودش را نشان میدهد در نور خورشید محو میشود، وقتی هیمنهی نور خورشید از بین رفت او هم غروب کرده است چون فاصله با افق برای او خیلی کم بود. اینها ممکن است که دخالت کند اما برای غیر این زهره و مشتری که این دوتا پرنور هستند. مریخ هم که کمنور است، زردرنگ است. زحل را من خودم هم مترصد نبودم زحل را دیدم یا نه، مشتری و مریخ و زهره، این سه تا که خیلی معروف هستند و فوری میشود دید. مریخ بعید است زود دیده شود، زردرنگ هم است، دیرتر به چشم میآید، اما مشتری و زهره چرا، این دوتا پرنور هستند. از اینجا که بیرون برویم ستارگان ثوابت، اینها یک مقدار وقت میبرد تا پیدا شوند. اما این که حالا آیا ذهاب حمره که شد پیدا هستند یا نیستند؟ من خیلی در فکر آن نبودم.
شاگرد: حالا اصل اشکال این بود که خود همین زهره هم در جاهای مختلف متفاوت است.بله این علامت برای همه جا میتواند باشد؟ یعنی معنای حرف امام اینطور میشود که یک جایی ممکن است وقت نماز مغرب، بیست دقیقه بعد از غروب باشد، یک جا ممکن است چهل و پنج دقیقه بعد از غروب باشد. یک جا ممکن است اولین ستاره بیست دقیقه بعد از غروب پیدا شود ولی هرچه به طرف شمال میآییم، میبینیم چهل و پنج دقیقه بعد از آن اولین ستاره پیدا میشود یا این علامات را برای جای خاصی گفتند؟
استاد: به نظرم در ذیل آیهی شریفه «فلما جنَّ علیه اللیل رأی کوکباً» حضرت فرمودند، حالا الان یادم نیست، اسم ستاره را بردند که وقتی «جنّ علیه اللیل» این کوکب کدام کوکب بود؟
شاگرد: زهره را گفتند.
استاد: شاید زهره بود.
شاگرد: حاج آقا این سه تا ستاره را مرحوم صاحبحدائق گفتند که تقریباً همزمان با ذهاب حمره میشود، آنوقت مرحوم شیخ طوسی ذیل این روایت فرمودند: این روایتی که ثلاث انجم را معتبر دانسته لایُعتبر به و المراعی ما قدّمناه من ثبوت القرص فعلامته جواز الحمرة من ناحیة المشرق» بعد دارد و «هذا کان یعتقده اصحاب أبی الخطاب.»
استاد: برای کواکب.
شاگرد: سه ستاره. یعنی گویا مثلا زوال حمرهی مغربیه و اینها.
استاد: وقتی شیخ میفرماید: یعتبره، چطوری به ریخت آن نگاه میکنند؟ موضوعیت. اگر علامیت بود که نمیگفتند: اصحاب او یعتبره یعنی میگفتند: تا نشده است اصلا وقت نماز مغرب نشده است، یعنی به نحو موضوعیت نگاه میکردند که نسبت به او دادند؛ اما اگر به همین روایت ریخت روایت را علامیت ببینید، میبینید هیچ مشکلی ندارد، میگویید: موضوع ،استتار است، اگر یک جایی بود که کوه است و نمیتوانید بفهمید خورشید غروب کرده است یا نه؟ نگاه به آسمان کن، سه تا ستاره دیدی علامت آن است، با علامیت هیچ لزومی ندارد که بزنیم به این که این روایت برای اصحاب ابی الخطاب است. مرحوم صاحبوسائل این را فرمودند که :«أقول ذکر بعض المحققین أنّه موافقٌ لما تقدم» این یک حرف است، بعضالمحققین که صاحبحدائق بعد از ایشان بودند، بله «بعضالمحققین» آیا مثلا شیخ بهائی یا چه کسی منظور ایشان است؟ که فرمودند: دیدن کوکب همراه است زماناً با «ذهاب حمرهی مشرقیه» اولین چیزی که صاحبوسائل فرمودند در ذیل صحیحهی بکربنمحمد.
بعد فرمودند: «لأنّ ذهاب الحمرة المشرقیة یستلزم رؤیة الکوکب غالباً و یجوز حمله علی عدم ظهور المشرق و المغرب» این خوب شد، خودشان فرمودند: جایز است که این روایت را حمل کنیم به آن جایی که نمیتوانیم مغرب را ببینیم برای نزد کسانی که استتاری هستند که ایشان الان استتار را قبول میکنند، یا مشرق را ببینیم برای کسانی که به ذهاب حمره موضوعیت میدهند. نه مشرق پیداست و نه مغرب، خب به آسمان نگاه کن. این یک وجه خوبی است، کأنّه میگویند: میخواهی نماز بخوانی اگر مغرب پیدا نیست، به طرف مشرق به حمره نگاه کن، حمره طرف مشرق مغرب هم نیست، طرفین کوه است، به بالای سر خودت نگاه کن ستاره میشود علامت استتار و همان چیزی که موضوع واقعی است. این هم فرمایش ایشان در ذیل این روایت است.
فرمودند: «و بین التقیید التعبدی إلا بطرح ما عدا الأخیر.» اخیر، ذهاب حمره شد، ماعدای آن هم سه تا صحیحهای شد که ایشان فرمودند: وقتهای مختلف را هرکدام بیان میفرمایند.
شاگرد: حاج آقا ببخشید الان با این دستگاه هایی که داریم غروب مستوی را قشنگ نشان میدهند، مثلا اینطور است که بیست دقیقه دقیقاً قبل از وقت ذهاب حمره است.
استاد: نه، این یک مقدار تصویر خورشید را نشان میدهد یا فقط موضع خورشید را تعیین میکند؟
برو به 0:45:27
شاگرد: ساعت آن را مشخص میکند، هر روز هم آن را آپدیت میکند در شهرها، آنها خودشان محاسبه کردند، با محاسبهای که چه زمانی مثلا.
استاد: خب این یک برنامهای است که باید ببینیم مبنای آن را چه چیزی قرار دادهاند، آن را افق مستوی قرار دادند یا افق هیوی قرار دادند؟ چه افقی را؟ مثلا افق ناظر را یا کسی که بالای مناره است یا افقی که کمربند است؟ ظاهراً از اینطرف قرار میدهند.
شاگرد: ظاهراً اینطور باشد. چون دانشگاه تهران انجام میدهد برای مثلا غروبی که نماز را آن موقع، وقت نماز عصر دیگر تمام است، آن غروب ظاهراً همان است، یعنی غروب، من نمیدانم چطوری است واقعاً. علی أی حال به همان غروب هم وقت نماز را میبینند، درست است، یعنی استتار را روی همان میبینند.
استاد: باید ببینیم مبنای آن برنامه چیست؟
شاگرد: اگر همین را دانستیم، میخواهم عرض کنم تقریباً این بیست دقیقه تفاوت است، یعنی علامت دیگری نبوده است که اهلبیت با بیست دقیقه تأخیر، ذهاب حمره را تیقن بدهند، چون فضیلت از زمانی که وقت داخل میشود و هرچقدر اول وقت بخوانیم فضیلت آن بیشتر است، ما بیست دقیقه، یعنی اینقدر هم وقت نیست، یعنی ما با شفق هم حساب کنیم که برود در وقت نماز عشا، اینقدر دیگر وقت نمیماند که ما فضیلت را درک کنیم.
(4815) [8] وعنه، عن محمد بن الحسن العطار، عن أبيه، عن أبي عبد الله (ع) قال: لان أصلي الظهر في وقت العصر أحب إلى من أن أصلي قبل أن تزول الشمس، فإني إذا صليت قبل أن تزول الشمس لم تحسب لي، وإذا صليت في وقت العصر حسبت لي. وعنه، عن محمد بن الحسن العطار، عن عبد الله بن سليمان، عن أبي عبد الله (ع) مثله[9].
استاد: ببینید فضیلت اول وقت، منظور آن در روایت دیگری است، فضیلت اول وقت یعنی وقتی میدانید وقت شد نروی دنبال کارهای دیگری، به کارهای بیخودی مشغول باشی و نماز را نخوانی، یعنی به اول وقت مبادرت کنی، مهمترین چیز برای شما اول وقت نماز باشد، فضیلت اول وقت این است، منظور روایت این است. اما میبینید حضرت فرمودند: من نماز را عقب بیندازم چه میشود، «أحبّ إلیّ من أن اُصلّیَها قبلَ الوقت» حتماً مصلّی سعی کند مطمئن شود که وقت شده است، منافاتی با اول وقت ندارد. چرا؟ یعنی وقتی فهمیدی اول وقت شده است کار دیگری نکن، یک نحو مهاونت، سستی و استخفاف به نماز نباشد.
شاگرد: یعنی اینطور نیست که در تکمیل این فضیلتی باشد که مثلا فضیلت در این بازه زمانی باشد، فقط مبادرت آن مهم است.
استاد: بله، این مهم است که شما وقتی فهمیدید، میگویند: صلاة ،اذن است از ناحیه خدای متعال به صحبت با او، اذن آمده است تو مشغول هستی و معلوم نیست کجا هستی، اینطور نباشد. مترصد اذن هستی که وقتی مطمئن شدی مشغول شوی، منظور از اول وقت این است و منافاتی ندارد با این که استصحاب و احتیاط و همهی این کارها انجام شود.
و الحمدلله ربالعالمین و صلیاللهعلیمحمدوآلهالطیبینالطاهرین.
واژگان:استظهار عرفی/استتار/ذهاب حمره/علامیت ذهاب حمره/شارعیت اهلبیت/حدیث ثقلین/ نسخ / ولایت تشریعی/ علامات مغرب/ عمومیت علامات مغرب/ اشتباک نجوم
[1] الموسوعة الفقهية الكويتية، مجموعة من المؤلفين ج: 31 ص: 186
[2] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص 131
[3]بحار الانوار ،ج ۱۱ ص ۲۱۰
[4] مسند أحمد،چاپ الرسالة، أحمد بن حنبل،ج 17 ص 171
[5] محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص44و ص45.
[6] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق ج 1، ص 219
[7] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 7، ص89
[8] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص143
[9] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص123
دیدگاهتان را بنویسید