مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 45
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نکتهی علمی خارج از بحث
شاگرد: بحث ترتب را کجا میتوانیم خوب پیگیری کنیم.
استاد: در اصول فقه که میخواندیم پایان بحث نهی از ضد بود. آن جا فرمودند؛ در کفایه هم ظاهرا همان جاست. مرحوم شیخ در رسائل خیلی مختصر مطرح فرمودند؛ شاید بحث مفصلش در مطارحالانظار باشد که آن را الان نمیدانم به تفصیل بود یا نبود؛ الان یادم نیست. مطارح به قلم خودشان نیست اما رسائل به قلم خودشان است آن هم در سنین جوانی بوده میآوردند درس میدادند. خودشان رسائل را باز میکردند.
شاگرد: درس خارجشان بوده؟
استاد: حالا نجف معمولا خارج و سطح شبیه هم بوده؛ خیلی آن امتیاز خط کشی را نداشته؛ این طوری شنیدم. آن وقت در رسائل شاید دو سطری اشاره به این میکند که ترتب ممکن نیست. کجاست؟ در استصحاب است؟ نمیدانم.
شاگرد: مطارح متأخر است؟
استاد: مطارح تقریر درس ایشان است؛ متأخر است یا نه، الان چیزی نمیدانم.
شاگرد: آن وقت تقریر چه کسی است؟
استاد: مرحوم کلانتر!
شاگرد: مرحوم کلانتر تقریرخودشان هم یعنی کاملا فرمایش ایشان است؟
استاد: ظاهر این است؛ آن که نقل شده و تا آن اندازهای که در ذهن ما طلبهها این طوری جا گرفته …
شاگرد: تفاوتهایی دارند؟
شاگرد2: این طور شنیدید که مطارح را به خاطر مرحوم صاحب جواهر نوشتند؟
استاد: خودشان ننوشتند.
شاگرد2: ایشان اصول را ابوابی نگفتند مثل رسائل و مکاسبی که خودشان در جوانی نوشته بودند اصول را این طور بررسی کردند بعد به ایشان اشکال میشد که چرا اصول را مثل کتابهای متأخر از خودشان ابوابی نگفتید؟ بعد به خاطر صاحب جواهر یک دور اصول را به صورت اول تا آخری میگویند. از نظر قوتی مطارح در مقابل رسائل پایینتر است.
استاد: چیزی که من از حاج آقا شنیدم گفتند: به مرحوم شیخ گفتند: چرا شما جلد اول اصول را که همین مطارح است خودتان ننوشتید و رسائل را نوشتید؟ شیخ فرمودند: هدایه هست؛ یعنی هدایةالمسترشدین مرحوم آقاشیخ محمدتقی اصفهانی.
شاگرد: صاحبجواهر این را میگویند؟
استاد: نه خود شیخ میگویند. این را حاج آقا نقل میکردند که به شیخ عرض میکردند: چرا فقط قسمت دوم اصول را مطرح کردید؟ چون قسمت دوم هدایه مبسوط نیست، فرمودند: آن هست. این را شنیدم. اما صاحبجواهر هم که مطارح برای او باشد، آن هم حاج آقا میگفتند که صاحب جواهر یک روز بالای منبر در درس – صدایش هم در نجف پیچید – گفتند: «شنو هذا؟ التنبیه الرابع عشر فی الاصول؟!! حرام هذا!» این را میگفتند. بعد به شیخ خبر آوردند که امروز صاحب جواهر این طور گفتند، ایشان هم سریع گفتند که مقصود ایشان اصول من نیست. همیشه حاج آقا وقتی این را میفرمودند، میگفتند: غیر از شما دیگر چه کسی به این تفصیل … این هم بود اما آن که شما فرمودید را نمیدانم، من نشنیده بودم.
شاگرد: مطارح الانظار در زمان خود شیخ منتشر نشده بود؟
استاد: نمیدانم. ایشان میفرمایند نقل شده به خاطر صاحب جواهر …
شاگرد: دو تا کتاب را به خاطر صاحب جواهر نوشتند؛ یکی مطارح در ذهنم است و یکی هم رجالشان .
استاد: مطارح برای مرحوم کلانتر است، برای خودشان نیست.
شاگرد: تدوینش برای مرحوم کلانتر است، مباحث برای خودشان است.
استاد: تقریرات در نجف خیلی رایج بوده، استاد درس میداده یکی از شاگردان ایشان تقریر مینوشت، این طور نبوده که قلم خود او باشد، بله شاید نهایتا میداد استاد نگاه کند؛ این طور بوده است اما تفصیل مطارح و چیزهایی که از ایشان نقل شده را نمیدانم؛ حالا اگر نکتهی خوبی است که یادداشت بشود و برویم ببینیم هر چه راجع به مطارح و زمانش و حرفهایش را اگر دیدم یادم باشد ان شاء الله شنبه خدمتتان عرض میکنم.
شاگرد: شنیدم شیخ قسمت اولش را که ننوشتند به خاطر این است که مطارح منتشر شده بود. الان شما هدایه را گفتید در ذهنم آمد که من اشتباه شنیده بودم.
استاد: چند بار شنیدم حاج آقا هدایه را میگفتند که به ایشان گفتند: چرا جلد اول را ننوشتید؟ شیخ فرمودند: هدایه هست؛ نه یعنی مطارح است. یعنی حاج آقا میفرمودند: شیخ دیده بود کأنه تحقیقات آقا شیخ محمدتقی کافی است و در این فضا خیلی نیازی به آن نیست. مطارح هم تقریرات درس ایشان است. حالا ان شاء الله یادمان بماند جمعآوری کلمات راجع به این خوب است. شاید هم در مقدمهی خود مطارح نکاتی باشد. چاپ جدید دارد؟
شاگرد: سه و چهار که دارد.
استاد: ممکن است اینها را در مقدمهاش گفته باشند. یکی از آقایان این را برای من دادند ولی آن نبود؛ شاید جلد اول ظاهراً نیست.
شاگرد: یک و دو که قدیم چاپ شده بود، سه و چهار مباحث قطع است و ظن و اخیرا چاپ شده است. یک و دو که خیلی وقت است چاپ شده است.
استاد: باید ببینیم در مقدمهاش اینها را گفتند یا نه. ان شاء الله توفیق باشد نگاه میکنیم.
ترتب/ مطارح الانظار/ کلانتر/ صاحبجواهر/ شیخ اعظم.
برو به 0:08:28
بسم الله الرحمن الرحیم
مسألة: لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً باعتقاد ذلك أو أمارة معتبرة عليه فانكشف في أثناء العصر أنّه لم يصلّ الظهر، أو لم يكن ظهره صحيحة، عدل بنيّته إلى الظهر إذا لم يفرغ من العصر المشتغل به.
و أمّا صحّتها عصرا مع عدم العدول، فهي مخالفة للإجماع علىٰ شرطيّة الترتيب الموافق لقوله عليه السلام في الرواية إلّا أنّ هذه قبل هذه فإنّ اشتراط القبليّة للظهر ملازم لاشتراط البعديّة في العصر. و مقتضى الإطلاق و إن كان عدم الصحّة و لو مع السّهو إلى الفراغ، إلّا أنّ الدليل على الصحّة دلّ علىٰ عدم إطلاق الاشتراط.
و الظاهر بل المتعيّن أنّ اشتراط الترتيب كاشتراط الستر و الاستقبال، لا كاشتراط إباحة المكان منتزع عن مجرّد تنجّز التكليف بتقديم الظهر، و إن كان مع عصيان التكليف السابق قابلًا للصّحة بنحو الترتب، و غير قابل للصحّة مع التوبة من الغصب في الأثناء؛ فلا ينفع العدول في المقام إلّا بالدليل التعبّدي علىٰ كفاية النيّة في غير العمد قبل الفراغ.[1]
دیروز عبارت «و إن كان مع عصيان التكليف» را خواندم. مقداری عبارت را باید توجیه کنیم. برای «و إن کان» وجوهی به ذهنم آمد اما مجال نشد در خط ایشان نگاه کنم. حالا که نگاه کردم خدمت آقایان عرض کردم. خواستید هم یادداشت کنید دفتر دستخط ایشان صفحهی صد و نوزده به وضوح این طوری که من میبینیم «و إلا کان» است. آن وقت «و إلا» خوب است و با قبل و بعد عبارت سازگار است.
خب بحث به این جا رسید که فرمودند: اگر سهواً یا بنابر ابحاث گذشته آن چیزهایی که محلق به سهو باشد عصر را شروع کرد، بنابر بحثهایی که شد عدول به ظهر جایز است. ان شاء الله ممکن است باز هم برگردیم؛ مخصوصاً هر چه شما بزرگواران در ذهن شریفتان میآید بفرمایید که محضرتان ان شاء الله استفاده کنیم. «عدل بنیته إلی الظهر». «أمّا صحتها عصراً» این که عدول نکند و بهصورت خود نماز عصر سر برساند مخالف اجماع است «علی شرطیة الترتیب» یعنی فی حد نفسه میتوانیم تصحیحش کنیم لو لا شرطیة الترتیب. اما چون شرطیت ترتیب هست دیگر نمیتوانیم تصحیحش کنیم. «فإنّ اشتراط القبليّة» از روایت؛ که دیروز عرض کردم نکتهای که یکی از آقایان فرمودند که این «قبلیت» را به معنای بشرط القبل و بشرط المتأخر بگیریم، این طور مقصود ایشان نیست ولو خودش از نظر علمی نکتهی خوبی است ولی عبارت این نیست. چرا عرض میکنم نکتهی خوبی است؟ به خاطر این است که این چیزهایی که یک دفعه در یک شرایطی به ذهن ما میآید دارد حیثیات مختلف شرطیت را باز میکند. یعنی بعداً میبینیم پنج شش نوع شرطیت شد که ما از اول به همهی اینها یک کاسه و همگی، شرط میگفتیم. وقتی اینها روشن میشود میبینیم انواعی از شرطیت ثبوتاً متصور است و چه بسا در مواردی ما استظهار از دلیل میکردیم اگر این انواع شرطیت را میدانستیم تا این عبارت میخوانیم برای ما واضح میشد فلان نوع شرطیت را میگوید اما وقتی جز یک نوع شرطیت نمیدانیم میگوییم: شرطیت این است و تمام شد. لذا آن نکتهی دیروز از این حیثش خوب است اما مقصود ایشان آن نبود. ایشان میفرمایند: امام علیهالسلام فرمودند: «إلا أنّ هذه قبل هذه» اول باید ظهر بیاید؛ قبلیت نه یعنی شرطش قبلیت است به نحوی که ظهر خواندی و عصر نخواندی، ظهرت هم باطل است؛ اصلا منظور این نیست، منظور این است میگوید: شرط این که بخواهی عصر بخوانی این است که اول ظهر بخوانی، نه این که صحت ظهر مشروط به تعقب او به عصر باشد و صحت عصر مشروط به تأخر او از ظهر باشد. اصلا این طور نیست که این دو مثل اقل و اکثر ارتباطی شوند. مقصود ایشان قطعا این نیست. چرا «و بعدیة» هم فرمودند؟ چون در روایت کلمهی «بعد» نبود، «محتاجٌ الیه» ایشان کلمهی «بعد» بود اما در روایت کلمهی «بعد» نبود فرمودند: ملازمه دارد. وقتی امام فرمودند: «إلا أنّ هذه قبل هذه» معلوم است «إنّ هذه» هم «بعد هذه». در ابتدا این روشن بود. آن احتمالی که مطرح کردم معلوم میشود پس شرط متأخر به معنای اشتراط متقدم به وجود متأخر خیلی تفاوت دارد با شرطیتی که منتزع از تکلیف است یعنی شرط این که عصر بخوانی این است که اول ظهر را خوانده باشی نه صحت او ابداً متفرع بر آن است. خیال میکنیم که در فضای بحث این دو جور باشد.
کلمهی اشتراط چند بار این جا تکرار شده است. چیزهایی که تلقی ذهن منِ طلبه است خدمت شما میگویم شما هم روی عبارت تأمل بفرمایید تا از «و إلا کان» عبارت را جلو برویم.
ایشان فرمودند: «صحتّها عصرا مخالفة للإجماع علی شرطیة الترتیب» ترتیب، شرط است. شرطیت را در نظر بگیرید «الموافق لقوله علیهالسلام فی الروایة» که روایت هم «إلا أنّ هذه قبل هذه فإنّ اشتراط» باز کلمهی اشتراط آمده است. یعنی فضا، فضای وضع است نه صرف تکلیف اما وضعی که همین اندازه که تا این را نخواندی، صحیح نیست ان را بخوانی؛ نه این که اگر نخواندی آن قبلی هم باطل است. خیلی تفاوت است. اگر بخواهیم در یک جملهی کوتاه بنویسیم این طور مینویسیم: «تا ظهر نخواندی عصرت باطل است.» یک وقتی هست میگوییم: «اگر عصر نخوانی، ظهرت هم باطل است». این دو خیلی تفاوت دارد. روایت میگوید: «تا ظهر نخواندی، عصرت باطل است». این یک ترتیب است. اما یک ترتیب دیگر میگوید: «اگر عصر نخواندی، ظهرت هم باطل است». اصلا مقصود حاج آقا از قبلیت این دومی نیست، مقصود همان اولی است. پس شرطیت وضع است اما وضع تو در همین درجه است که اگر ظهر را نخوانی عصرت باطل است نه این که اگر عصر نخواندی، ظهری که خواندی هم باطل است.
روی این حساب میفرمایند: «فإن اشتراط القبلیة» که در روایت کلمهی «قبل» آمده «ملازم لاشتراط البعديّة في العصر.» که عصر باید بعد از او باشد. همین اندازه! حالا آمدید «بعدیة» را این طور معنا کردید: یعنی اگر ظهر نخواندید عصرت باطل است. «بعدیت» یعنی چه؟ به این معنا که اگر عصرت بعد از ظهر قرار نگرفت و سهواً ظهر را جلو انداختی این هم باطل است. از آن طرف هم باز ملازمه ندارد. تا این جا پس خوب شد؛ یکی کلمهی شرطیت داشتیم و یک کلمهی اشتراط داشتیم که فضا، فضای وضع است اما وضع به این نحو که عرض شد. بعد میفرمایند: «و مقتضى الإطلاق» اطلاق یعنی چه؟ اطلاق همین حکم وضعی شرطیت به همین نحو. «و إن كان عدم الصحّة و لو مع السّهو إلى الفراغ» نماز تمام شد، نماز باطل است. چرا؟ چون ترتیب بهم خورده است، ترتیب هم وضع است، شرط است؛ مقتضای اطلاق شرطیت حتی در صورت سهو بطلان است «إلّا أنّ الدليل على الصحّة» که اگر نمازت خلاص شد، نمازت صحیح است و اعاده ندارد، «دلّ علىٰ عدم إطلاق الاشتراط.» اشتراط ترتیب! معلوم میشود ترتیب، ذُکری است. پس شما اگر بدون تعمد، ترتیب را به هم زدید وضع به هم نمیخورد و شرطیت این محدوده را شامل نمیشود. در یک کلمه ترتیب، شرط ذُکری میشود.
برو به 0:16:38
خب ادامهی بحث مطالب خیلی خوبی پیش میآید «و الظاهر بل المتعيّن أنّ اشتراط الترتيب» باز کلمهی اشتراط یعنی وضع آمده است. «كاشتراط الستر و الاستقبال، لا كاشتراط إباحة المكان منتزع» «منتزع» خبر اشتراط ترتیب است. اینهایی که این بین حالت معترضه و توضیح دارد، اول کنار میگذاریم و عبارت را سرمیرسانیم سپس برمیگردیم اینهایی که بین راه به عنوان توضیح فرمودند را بررسی میکنیم.
«و الظاهر اشتراط الترتیب منتزع» این خبرش است. «منتزعٌ عن مجرّد تنجّز التكليف بتقديم الظهر» اول مولا میفرماید: «صلّ الظهر» آن منجز است خب وقتی ظهر را خواندی حالا منجز میشود و مولا میفرماید: «صلّ العصر». از این، اشتراط تکلیف استفاده میشود. «و إلا» را کنار بگذارید «فلا ینفع». «الا کان مع» تا «فلا ینفع» بعداً به توضیحش میرسیم. پس «فلا ینفع» متفرع بر «منتزع» است. نه نفس «منتزعٌ»، بر «منتزع» اصلی که اشتراط است. پس «أنّ اشتراط الترتیب منتزعٌ» حالا که اشتراط منتزع از تکلیف است «فلا ینفع» «فلا ينفع العدول في المقام إلّا بالدليل التعبّدي علىٰ كفاية النيّة في غير العمد قبل الفراغ.» چرا؟ چون او قبلا آن نماز عصر را شروع کرده بود، ترتیب را به هم زده بود، ترتیب هم که شرط بود. او چه کار میتواند بکند؟ در مانحن فیه اگر بخواهد عدول کند باید دلیل داشته باشد چون با شروع در عصر، شرط را نیاورده است. اگر دلیل داریم تعبداً به ما بگوید: من شرط را از تو قبول دارم، اگر خود شارع نفرماید: من این شرط ترتیب را از تو قبول دارم نماز باطل است و عدولش هم فایده ندارد. چرا؟ چون «افتتح هذه الصلاة بنحو البطلان» از اول باطل بوده چون ترتیب را نداشته است. دلیل تعبدی چه کار میکند؟ میآید میگوید: اشتراط، ذُکری است؛ وقتی اشتراط، ذُکری است، او هم که متوجه نبود و از اولی که وارد عصر شد این عصر باطل نبود. این عصر که باطل نبود، بین راه عصرِ صحیح، الان هم دلیل بر عدول میآید «ما وقع صحیحاً عصراً» با نیت عدول «ینقلب إلی الظهر» و با دلیل تعبدی مشکلی نداریم «علی کفایة النیة» یعنی عدول «فی غیر العمد» که توجه نداشت «قبل الفراغ» که در اثناء است. این توضیحاتی برای فضای عبارت به اندازهای که در ذهنم بود عرض کردم. پس «فلا ینفع» متفرع بر اشتراط است، «بل المتعین» اشتراط ترتیب، منتزع است؛ حالا که اشتراط در کار است یعنی حالا که وضع در کار است و ما با حکم وضعی شرطیت سر و کار داریم، نه با تکلیف محض؛ حالا که سر و کار اشتراط در بحث ما هست، «فلا ینفع». حالا ببینیم با این احتمالی که الان گفتم بقیه عبارات هم جور درمیآید؟! این برای قسمت اول بود.
بین راه دو تا توضیح فرمودند؛ یکی فرمودند که اشتراط در شرطهای نماز دو نوع داریم؛ اشتراط ترتیب بین ظهر و عصر مثل اشتراط ستر و استقبال است؛ نماز رو به قبله و نماز با ساتر. نه مثل اشتراط اباحهی مکان. چرا؟ این طوری که من به ذهنم آمده این است که در ستر و استقبال، شارع امر فرموده «صلّ و استقبل حین صلاتک»، «صل و استر حین صلاتک». پس امری فرموده، از امر شارع به «استر حین الصلاة و استقبل حین الصلاة»، منتزعٌ؛ ما انتزاع کردیم پس استقبال و ستر شرط صلاة است اما یک وقتی میفرمایند: «لا تصلّ فی المغصوب» یا «صل فی مکان مباح» میفرمایند: شرطیت اباحه فرق میکند. چرا؟ چون شرطیت از صرف امر منتزع نیست، ارشاد امر است. در استقبال میتواند امر تکلیفی باشد؛ استظهار عرف شرطی است «استقبل حین الصلاة، اُستُر حین الصلاة»؛ بسیار خوب اما «صلّ فی مکان مباح» این فرق میکند. این ارشاد به این است که اباحهی مکان به نحو ارشادیت شرط است نه به نحو منتزع از تکلیف «لا تصل فی المغصوب»؛ «لا تصل» یعنی «إن صلّیتَ باطلٌ». خود نهی ارشاد به مانعیت است. ارشاد به مانعیت با تکلیفی که صورت بگیرد و شما از آن حکم وضعی انتزاع کنید فرق میکند. پس میفرمایند: در شروط صلاة دو نوع شرط داریم؛ شرطی که امر و نهی شارع یا حرفی که شارع در آن فضا میزند صرفاً ارشاد به شرطیت و مانعیت است که این از خودش به ظهور تام ،دالّ بر آن است اما شرطیت و چیزی که منتزع از صرف تکلیف اوست به این که فرموده این کار را بکن و اگر نکردی مأتی به با مأمور به موافق نبوده و باطل است. پس تکلیفی که لازمهاش عدم مطابقت مأتی به با مأمور به است یک چیز است، تکلیفی که اصلا خودش ارشاد میکند که نماز با اباحه مکان به نحو شرطیت و مانعیت غصب جوش خورده است. این هم یک چیز دیگری است. این عبارت را من این طوری فهمیدم و خدمت شما معنا میکنم.
شاگرد: یعنی در اولی مستقیما اشتراط فهمیده میشود؟
استاد: نه! اشتراط از ظهور امر منتزع میشود. از این که فرموده: بکن میفهمیم که شرط است. آن وقت «و إلا» معنا پیدا میکند. «و إلا» یعنی اگر بگوییم: از صرف امر، ظهور اشتراطی منتزع نمیشود آن وقت ادامه میدهند.
شاگرد: نهی که شود ارشاد به شرطیت نمیشود؟«لا تصل فی المغصوب» یعنی اباحه شرط شده است.
استاد: میدانم ولی ارشاد هست، نه تکلیف. گاهی تکلیفی است که از آن وضعیت میفهمید؛ اقل و اکثر ارتباطی این طور است. گاهی است خودش اصلا تکلیف نیست.
شاگرد: فرقش با آن چه میشود؟
شاگرد2: تکلیف یعنی دو تا عصیان کردی.
استاد: نه! تکلیفها مندمج در یکدیگر هستند. اگر تکلیف محض بود و هر کدام را نیاورید همان عقاب را دارد.
شاگرد2: تکلیفی که ظاهرش امر است باز هم از امر، معنای اشتراط را انتزاع میکنیم.
استاد: خودشان فرمودند: «منتزعٌ».
شاگرد2: تکلیف نیست که تکلیف بما هو تکلیف باشد آن یک انتزاع هست و آن هم یک انتزاع.
استاد: از تکلیف و امر انتزاع نمیکنیم؛ اصلا آن جا انتزاع نیست، آن جا خود دلیل ارشاد به شرطیت است، نیازی به انتزاع ما ندارد. خود دلیل دارد میگوید: شرط است. انتزاع شرطیت از تکلیف یک چیز است، خود دلیل بگوید: شرط است چیز دیگری است. در اباحهی مکان، دلیل، ارشاد به شرطیت و مانعیت غصب میکند اما در استقبال و ستر دلیل شما را تکلیف میکند که استقبال و ستر را انجام دهید و از این تکلیف، اشتراط انتزاع میشود.
شاگرد: برعکس به نظر میآید چون کسی که بدون ستر و استقبال نماز بخواند نمازش باطل است ولی کسی که در مکان غصبی نماز بخواند علاوه بر این که نمازش باطل است یک فعل حرامی انجام داده؛ اتفاقاً دومی تکلیفی و اولی وضعی به نظر میرسد. چطور شما معکوس میفرمایید؟!
استاد: میخواهید بگویید: مقصود ایشان از عبارت این نیست؟ یا میخواهید بگویید: مقصود همین است و میخواهید مناقشه کنید؟ دو بحث است.
شاگرد: من متوجه مقصودشان نمیشوم؛ من فقط برداشت حضرتعالی را متوجه نمیشوم.
استاد: میخواهید به آن وجهی که من عرض کردم اشکال کنید؟ پس مناقشه میکنید.
شاگرد: من میفهمم باید معکوس این باشد.
استاد: یعنی از عبارت معکوسش استفاده میشود یا از حیث مطلب؟
شاگرد: از حیث مطلب عرض میکنم. یعنی اشتراط به اباحهی مکان یک امر تکلیفی است که در مکان مغصوب است نباید هیچ فعلی اعم از نماز و غیر نماز انجام شود در جایی که یک تکلیفی هست اما این که اشتراط به ستر و استقبال باشد این تقریبا یک وضعی است. شما میفرمایید: در اولی از تکلیف ما وضعیت را فهمیدم و دومی ارشاد به وضعیت است.
برو به 0:26:08
استاد: ایشان صریحاً خودشان میگویند: «منتزعٌ عن مجرد تنجز التکلیف» بعد هم اضافه میکنند میگویند: و لذا در ستر و استقبال و ترتیب شما با ترتب اگر انتزاع اشتراط نکنید یعنی وضع را جلو نکشید در همان محدودهی تکلیف بمانید با ترتب میتوانید درست کنید به خلاف غصب که نمیتوانید با ترتب درست کنید.
شاگرد: مشکل دو تا میشود.
استاد: بخواهید مطلب را مناقشه کنید یک فضای دیگری است؛ من حرفی ندارم اما فعلا مطمئن شویم که مقصود ایشان چیست، بین خودمان یک جمعی که هستیم بگوییم: مقصود این است و اگر عبارت چند تا احتمال دارد، احتمالات را خوب باز کنیم بعد بگوییم: در هر احتمالی چه مناقشهای میشود کرد. آن دو باب است.
شاگرد: شما میفرمایید: در امر به استقبال یا ستر امر آمده …
استاد: تکلیف است؛ میگویند: این کار را بکن.
شاگرد: بعد ما از این تکلیف شرطیت را انتزاع کنیم ولی قسم دوم چون نهی است میگوید: «لا تصل فی المکان المغصوب» ما چه کار میکنیم؟ میگوییم: اگر نماز را در مکان مغصوب خواند، مأمور به با مأتی به مطابقت ندارد لذا باطل میشود لذا ما شرطیت را انتزاع میکنیم.
استاد: به عبارت دیگر یعنی «لا تصل فی المغصوب» با «لا تغصب» لسانش خیلی فرق میکند. چرا فرق میکند؟ «لا تغصب» نهی تکلیفی است، کتک میخوری نکن! اما وقتی میگویند: در مغصوب نماز نخوان والا تو را میزنیم؛ اصلا مقصود این نیست بلکه یعنی نمازت باطل است. لسان، ارشاد است نه این که الان بخواهد چوب و فلک به پا کند. «لا تصل فی المغصوب» ارشاد به این است که این نماز فایده ندارد.
شاگرد: همین بیان دقیقاً در ستر هم میآید.
استاد: نه! در ستر میخواهیم تکلیف اضافه کنیم میگوییم: نماز میخوانی خودت را بپوشان.
شاگرد: عین همین است.
استاد: یعنی اگر نماز خواندی آن باطل است؟ شما این طور انتزاع میکنید.
شاگرد: ستر که واجب نیست؛ مرد در خانه باشد برای او ستر واجب نیست. به من میگوید: در نماز ستر کن خب من میفهمم یعنی ستر، شرط است.
استاد: یعنی او الان میخواهد ارشاد کند؟
شاگرد: ارشاد به شرطیت است یعنی یک واجب شرعی دارد و یک تکلیف برای من میآورد؟ یعنی اگر ستر نکنم حرام میشود؟
استاد: اگر این را بپذیریم این تقسیم ایشان که در کتابها متداول هم نیست، «لا تغصب» میشود. یعنی تفاوتی بین شروط نماز نخواهد بود. اما این که ایشان میفرمایند یک فتح بابی است و یک کلیدی برای مراحل بعدی است. کتاب حج که میگفتند واضحتر شد. معلوم بود در ذهن ایشان مبادیاش در حال فراهم شدن بود، این جا که نوشته میشده مبادی آن بحثها بوده است. مطالب خیلی خوب دنبالش میآید. الان اگر این فرمایش شما باشد یعنی واقعا «استقبل» مولا نمیخواهد امر کند رو به قبله بایست، میخواهد بگوید: صحت صلاة مشروط به قبله است. این که با «لا تغصب» فرقی نمیکند اما ایشان این جا میخواهند فرق بگذارند؛ میخواهند بگویند: آن چه ما انجام میدهیم انتزاع شرطیت برای ماست، شارع فقط گفته بکن.
شاگرد: حتی در آن جا اگر کسی نماز در دار غصبی را متوجه نباشد که غصب است نمازش باطل نیست اما اگر پشت به قبله باشد ولو سهواً و یا جهلا باطل است؛ این دالّ بر این مطلب میشود.
استاد: حالا شاید ملازمهی مطلب این باشد که مثلا اگر ارشاد به مانعیت بوده، مانعیت مطلق است، سهواً هم اگر باشد باید باطل باشد. این خودش شبههی در آن است یعنی این که شما میفرمایید ممکن است در ترتب بر کار برعکس باشد. این تکلیف بوده توجه نداشته، چون توجه نداشته تکلیف ساقط باشد. آن یکی مانعیت بوده، مانعیت حکم وضعی است و به توجه و عدم توجه ربطی ندارد. یعنی کأنه تفریع شما شاید از نظر اثر برعکس باشد.
شاگرد: در خود بیان اگر امر روی شرط برود فرق میکند؟ مثلا در اخبار این طور بیان شده باشد: «صلّ مع الاستقبال و الستر».
استاد: بله یعنی اگر صرف تکلیف نباشد. یک وقتی میگویید: تکلیفی ضمنی است، دلالت ضمنی یک کلام بر تکلیف متشکل از چند جزء، چند تکلیف منحله است و به چند تکلیف منحل شده است که یعنی «صلّ و استقبل».
استاد: این جا ناظر به اخبار نیست، فرق ستر با اباحه را بیان میکنند.
شاگرد: آن چیزی که بزنگاه فرمایش ایشان است مجرد … کلمهی مجرد را نگاه کنید. «منتزعٌ عن مجرد …» یعنی شارع نیامده خودش اقدام کند شرطیتی را در این جا وضع کند و به ما در کلامش بگوید بلکه او فقط تکلیف کرده، ما از این که مأتی به و مأمور به با هم موافق نیستند انتزاع میکنیم که پس شرط است. اگر نیاوردیم، مأمور به را نیاوردیم.
شاگرد: در مورد چیزی که غصبی بودن مکان مانع است، مثل باب اجتماع امر و نهی و شرطیت را اثبات کنیم. چون با ترتب درستش کنیم.
استاد: باز کلام ایشان سر مسألهی اجتماع امر و نهی نیست. چون آن فضا این است که ما فقط «لا تغصب و صلّ» داریم، و میخواهیم تصحیح کنیم. کلامشان سر این است که فرض گرفتیم که اباحه، شرط است. «کاشتراط اباحة المکان».
شاگرد: ولی در اجتماع امر و نهی هم شرطیت مکان میآید ولی به نحوی که با ترتب بشود درستش کرد. اگر کسی نماز را در دار غصبی خواند …
استاد: یعنی از نهی اشتراط اباحه میفهمیم؟
شاگرد: مثلا ممکن است عدهای قائل باشند.
استاد: اگر اشتراط را بفهمیم آن وقت با سوء اختیار میتوانیم اجتماع امر و نهی درست کنیم؟ تنها چیزی که مصحح اجتماع امر و نهی بود این بود که میگفتیم: انطباق طبیعت صلاة بر این «مأتی به» قهری است. اساس کار این بود. خب اگر شرطیت باشد، این شرط را ندارد چطور میخواهد «مأتی به» این فرد خارجی آن انطباق قهری باشد؟ اتفاقا برعکس است و قهراً بر او منطبق نمیشود چون شرطی را که وضعاً بر او دخیل است ندارد. یعنی فضای اجتماع امر و نهی فقط با «لا تغصب» است نه با اشتراط اباحه.
شاگرد: در این بحث اشتراط اباحهی مکان حتما مقصود ایشان این بوده که ما در مورد اشتراط اباحهی مکان این را داریم: «لا تصل فی المغصوب». یا مثلا فرض کنید منظور ایشان این بوده که ما یک وقتی در روایت داریم: «اباحة المکان شرطٌ». این جا کاملا به صورت مطابقی بر شرطیت دلالت میکند. یک وقتی است امر میکند و ما از امر به یک حکم تکلیفی اشتراط آن مطلب را میفهمیم. شاید هم مقصودشان این باشد.
استاد: اگر مقصودشان این بود نمیآمدند بین اینها این طوری فرق بگذارند. برای یکیاش هم کافی بود. آخر ایشان ستر و استقبال را جدا کردند، اباحهی مکان را هم جدا کردند؛ معلوم میشود یک مطلب فقهی دارند میگویند نه صرف فرض این که … و الا میفرمودند: خود استقبال دو نوع است. گاهی شارع میگوید: «الاستقبال شرطٌ»، گاهی میگوید: «استقبِل».
شاگرد: شاید واقعاً دلیل اباحهی مکان، اشتراط را داشته باشد.
استاد: نه! در بحث مکان اگر ببینید هیچ نیست و فقهاء از همین باب اجتماع امر و نهی فتوا دادند ولذا صلاة در مکان غصبی با همین مسائل است که حل و فصل میشود. یک روایت که آن هم سندش معلوم است؛ در تحف العقول که مرسل است، در بشارةالمصطفی که برای طبری است آن هم سندش از آن سندهایی است که سلسله سندش شناخته شده نیست و مجهول در آن خیلی وجود دارد؛ در همان دارد که «یا کمیل انظر فیم تصلی و علی ما تصلی» تنها روایتی که در مسألهی مکان هست همین است. روایت دیگری ندارد که به فرمایش شما شارع فرموده باشد: «اباحة المکان شرطٌ».
شاگرد: اگر این طور باشد بگوییم: یک تفاوت دیگری که بین ستر و استقبال و اباحهی مکان هست این است که ما ستر و استقبال را از مجرد تنجز تکلیف به تقدیم ظهر استفاده میکنیم اما آن اباحهی مکان را ما از یک امر دیگری مثل اجتماع امر و نهی و از یک نهی دیگری که معلوم میشود نباید غصبی باشد استفاده کنیم. این باز یک وجه دیگری میشود.
استاد: یعنی شرطی را از نهی به نحو مانعیت یا از باب عدم امکانِ …
شاگرد: چون خود این حرام است؛ استقبال و ستر که واجب نیستند.
استاد: یعنی فرمایش شما همین است؛ روی مبنای استحالهی اجتماع امر و نهی «لا تغصب» و «صلّ» امکان اجتماع نیست پس «لا تغصب» دارد یک قیدی به نماز میزند. یعنی «الصلاة المأتیة بها فی المکان المغصوب غیر مأمور بها».
شاگرد: از صغریات اجتماع امر و نهی میشود.
استاد: بله؛ از صغریات استحالهی اجتماع امر و نهی میشود و یک قیدی برای نماز میشود. یعنی شرط نماز از کجا آمد؟ از این که نمیشود جمع شود آمد. پس کأنه شارع با «لا تغصب» فرموده: «الصلاة مشروطةٌ باباحة المکان مانعة له اتیانها فی المغصوب».
شاگرد: ترتب را به خاطر همین …
برو به 0:37:03
استاد: ترتب را بعد میگویند.
شاگرد:دو تا تکلیف بوده ولو به نحو اشتراط اما دو تا تکلیف هست اگر یکی را عصیان کردید آن طبیعی …
استاد: فضای ترتب اصلاً غیر از مسألهی اجتماع امر و نهی است؛ واقعاً دو بحث است. حالا جلو برویم ملاحظه کنید. این چیزی که الان شما فرمودید، اجتماع امر و نهی است که نهی میخواهد از باب استحالهی اجتماع به عنوان یک مرشد به شرطیت، نقش ایفا کند؛ برای این که میآید یک شرط برای نماز درست میکند «اشتراط اباحة المکان» چرا؟ چون فرمودند: «لا تغصب». این یک باب است؛ باب اجتماع امر و نهی و اشتراط. لذا حاج آقا این جا اصلا ترتب را نمیآورند. میگویند: وقتی فرموده: «لا تغصب» اصلا نماز از اول باطل است، به ترتب چه چیزی را میخواهی درست کنی؟ الان میفرمایند و تصریح میکنند.
شاگرد: اگر متوجه نباشد؛ نماز را در مکان غصبی خوانده …
شاگرد2: آن شرط برای جاهل یا برای غافل که نمیتواند باشد.
استاد: یا برای مجبور بدون مندوحه! در غیر مندوحه هم که همین را میگویند؛ میگویند: امر ندارد.
شاگرد3: آنجا میگوییم:«صحّ» ولی این جا نمیتوانیم بگوییم؛ ولی در مورد ستر و استقبال و بعدیت و قبلیت نمیتوانیم بگوییم الا این که دلیل تعبدی بیاید ذُکری بودن را اثبات کند.
استاد: یعنی در آن جا هم در خود غصب، ذُکری بودن فایده ندارد. یعنی وقتی مغصوب هست نهی میگوید: این درست نیست؛ نهی ارشاد به مانعیت دارد. اگر شما بگویید: نهی صرفاً تکلیفی است و امر را فعلاً میگیرد دوباره «الکلام الکلام» مشکلی نداریم. نماز را در مغصوب به نحو ذُکری درست میکنید. اگر آن طور صحبت کنیم از این ناحیهی ذُکریت عین هم میشود. ایشان یک مقصودی دارند و آن را فرق میگذارند.
شاگرد: اگر از باب عدم امکان قصد قربت باشد ذُکری بودن به درد میخورد؟
استاد: آن برای قائلین به اجتماع امر و نهی است. آنهایی که میگویند: اگر قصد قربت متمشی شد صحیح است آنهایی هستند که اجتماع امر و نهی را ممکن میدانند؛ میگویند: مندوحه داری ولی قصد قربت متمشی شد چوب داری و نمازتان هم صحیح است اما آنهایی که میگویند: اصلا ممکن نیست میگویند: شارع امر ندارد چه نمازی میخواهی بخوانی؟ از اول نهی شارع «لا تغصب» قید زده است.
شاگرد: بگویند: اجتماع ممکن است ولی قصد قربت متمشی نمیشود و از این باب عدم غصب را شرط کنند.
استاد: خب «اباحةالمکان» شرط نشد، این غلط است بگوییم: شرط نماز «اباحه المکان» است؛ میگوییم: شرط نماز قصد قربت است. اگر از آن باب …
شاگرد: برای بیان احکام به این شکل میگویند؛ میگویند: نباید غاصب باشید در واقع به خاطر این است که اگر غصب کنی قصد قربت شما نمیآید. یعنی نمیتوانی با فعل غصبی قربت انجام دهی. لذا میگویند: غصب شرط است. الان در استدلالها هم بعضاً همین طور است؛ ولو قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستند میگویند: چون کسی که میداند این فعلش غصبی است نمیتواند با این فعل که مصداق غصب است قربت ایجاد شود لذا عدم قصد را شرط میکنند به این بیان …
شاگرد2: میتوانیم فرض کنیم که قصدش هم بیاید؛ یعنی خودش غصب کرده حالا خودش فراموش کرده است.
شاگرد: ولی اگر سهوی باشد یا ذُکر نباشد، قصد قربتش میآید ما هم جوازی هستیم لذا نمازش هم صحیح است. یعنی در واقع عدم غصب یک شرط ذُکری میشود.
استاد: یعنی پشتوانهی اشتراط اباحه در مکان، دلیل میخواهد باشد یا اجماع و شهرت و اینها میخواهد باشد؟ فرق میکند. الان شما میگویید: مثلا اجماع داریم بر این که اباحهی مکان شرط است؛ خب در این ما حرفی نداریم. ثابت شد اباحه شرط است ؟
شاگرد: ما اجماع داریم؛ یا حالا دلیل قطعی داریم نماز باید با قصد قربت انجام شود بعد اگر من بیایم …
استاد: پس شرط صحت نماز، قصد قربت است نه اباحهی مکان.
شاگرد: ولی یک چیزهایی مثل غصب چه در لباسش چه در آب وضویش چه در مکانش، اینها از باب اجتماع امر و نهی جوازی هستیم یعنی مشکل ندارد یعنی امر به صلاة را داریم، نهی از قصد هم داریم، حالا اگر یک امر توصلی بود مشکل نداشتیم، انجام هم میدادیم نهی را مرتکب شده بودیم و امر را هم امتثال کرده بودیم ولی در غیر توصلیها چون اگر میخواهیم امر را انجام دهیم چون باید این فعلمان مقرِّب باشد میآیند درنهیها مثل غصب چه کار میکنند؟ عدم غصب را شرط برای صحت نماز میکنند.
استاد: حالا کسی است اصولالفقه خوانده، قائل هم شده با فرمایش خود مصنف و فکرش هم کرده به این که اجتماع امر و نهی ممکن است یعنی با مندوحه، انطباق قهری است، قصد قربت از او متمشی نمیشود؟
شاگرد: نه! میگویند: قرب و بُعد مکانی با قرب و بُعد قلبی فرق میکند.
شاگرد2: توجه نداشته یا شاید غافل باشد یا فراموش کرده باشد.
استاد: نه! توجه هم دارد ولی میگویند: چون اجتماع امر و نهی ممکن است من نمازم را میخوانم.
شاگرد: ولی میگویند:چون میداند این فعل مبغوض است نمیتواند و قصد قربت متمشی نمیشود. این را ظاهراً خیلیها میگویند.
استاد: الان کسی میگوید: اجتماع امر و نهی ممکن است. من که نماز میخوانم انطباق صلاة بر این قهری است و برای قصد چوب هم میخورم. چرا قصد امتثال امری که قهری منطبق است متمشی نمیشود؟ چرا متمشی نمیشود؟
شاگرد: میگویند به خاطر این که درست است که امر و نهی روی عناوین میرود یعنی در مقام امتثال چون منطبق بر یک فرد خارجی میشوند این جا عقلاء …
شاگرد2: نهایتاً دو تا عنوان دارد.
شاگرد: خب درست است ولی میگویند مقام امتثال با مقام آن جهت فرق میکند. چون مقام امتثال اگر نیت شرط باشد نمیتواند با یک فعل همان نیت را از خودش متمشی کند.
استاد: پس اجتماع محال است؟
شاگرد: کأنه عقلاء این حیث را که مثلا وقتی عناوین را جدا میکنند تا آخر این قدر متمرکز روی آن بایستند نیست؛ اگر از عناوین بپرسید میگویند: جدا هستند لذا آثاری دارد مثلا مثل توصلیات که قصد قربت نیست مشکل حل است هم میگویند: امتثال کرده هم عصیان کرده ولی در قصد قربتیها تا این قدر زور تعدد عنوان را نمیبینند که بتواند باعث تمشی قصد قربت شود.
شاگرد2: نهایتاً این قول خاص میشود.
شاگرد3: ایشان مبنای محال بودن اجتماع امر و نهی را میفرمایند.
شاگرد4: ایشان میخواهد طبق جواز بگوید اما باز دارد …
شاگرد5: بحث دارد از مسیر خودش خارج میشود. عنوان حاج آقا از تفریعی که آوردند بحث این است که اگر انتزاعی نباشد قابلیت صحت ندارد. چرا ما سراغ بحث اجتماع امر و نهی میرویم؟
استاد: چون بین اشتراط اباحه فرق گذاشتند …
شاگرد5: بحث سر این است که این امر انتزاعی بوده و آن انتزاعی نیست. یعنی میخواهند بگویند: اگر انتزاعی نبود و خودش امر داشت قابلیت تصحیح ندارد نه این که چون این جا ما قائل هستیم اجتماع امر و نهی محال است و ما نمیتوانیم این جا را تصحیح … اگر میخواستند این طوری بگویند این کلمهی «منتزعٌ» را روی آن مانور نمیدادند.
استاد: علی ای حال ایشان میخواهند بگویند: این اباحه «منتزعٌ» نیست.
شاگرد5: خب آن عناوینی که انتزاعی نیستند، خودشان یک حکم دارند، اینها قابلیت تصحیح ندارند نه این که حالا این جا مبنای ما این باشد.
استاد: آنهایی که انتزاعی هستند اگر حکم وضعی نیاید قابلیت تصحیح دارند.
شاگرد5: آنها دارند، اینها ندارند. به خاطر چه؟ به خاطر این که آنها انتزاعی هستند و اینها انتزاعی نیستند و یک امر جداگانه دارند.
استاد: کدام؟ اباحه یا استقبال …؟
شاگرد5: آنهایی که انتزاعی نیستند دو نوع حکم دارند؛ مثل ستر و استقبال و مثل ترتیب اینها انتزاعی هستند و قابلیت تصحیح دارند و یکسری چیزها مثل مکان مغصوب انتزاعی نیستند، خودشان امر دارند و اینها قابلیت تصحیح ندارند. یعنی جان کلام در انتزاعی و غیر انتزاعی بودن است نه این که این جا حالا مبنای محال بودن اجتماع امر و نهی حاکم است.
استاد: این که میفرمایید: خودشان امر دارند مقصودشان چیست؟
شاگرد5: در بیان شما بود که فرمودید: این که این جا آمده بین این دو تا تفریق قائل شده به خاطر این است که خودشان …
استاد: آن چیزی که اول عرض کردم گفتم: تفاوت بین تکلیف با ارشاد است. اصل عرض من اول این بود که هر گاه یک امری از تکلیف انتزاع شرطیت کردیم یک طور است، آن گاه که خود متکلم اصلا امر و نهیش برای تکلیف نیست، میخواهد به سببیت و مانعیت ارشاد کند، این چیز دیگری است. اولین احتمالی که در فرمایش ایشان عرض کردم این بود که ایشان میخواهند این گونه فرق بگذارند.در ادامه فرمایشاتی که آقایان فرمودند تا این جا بود که علی ای حال در اجتماع امر و نهی و امثال اینها سردرمیآورد یا نه؟ عرض کردم عملا در فضای اباحهی مکان ما یک دلیلی نداریم که بگوید «صلّ فی المکان المباح» یا «اباحة المکان شرطٌ فی الصلاة» اینها نیست؛ فقط همان یکی است از حیث روایت که: «انظر فیم تصلی و علی ما تصلی» بقیه دیگر از باب این است که صاحب جواهر هم فرمودند؛ شاید فرمودند: مذهب اصحاب ما یا مذهب الامامیه فرمودند؛ تعبیر خیلی عجیبی است در این که امکان اجتماع امر و نهی نیست. شاید اول کسی که خیلی خوب ومحکم این ابهت فضای استحاله امتناع اجتماع امر و نهی را شکسته همان میرزای قمی بودند. حالا شما تفحصی کنید ببینید قبل از ایشان هم کسی بوده به این محکمی یا نه؟ پیدا کرده بودم الان یادم آمد که قبل از ایشان هم بود. الان یادم آمد حتی خیلی از سابق از ایشان هم بود ولی نسبت به اصول متأخر صاحب قوانین بودند. الان یادم آمد که پی آن رفتیم پیدا شد. علی ای حال امکان اجتماع امر و نهی اگر باشد قصد قربت اگر وجدانا فکرش کنیم متمشی میشود. چرا؟ به خاطر این که قصد قربت یعنی چه؟ یعنی من قصد میکنم مولا میگوید: بخوان. خب من هم دارم میخوانم. خب مولا میگوید: قصد نکن؛ خب چوبم میزند. چرا قصد قربت متمشی میشود؟ قصد قربت به معنای امتثال امر، نه قصد قربت یعنی نزدیک شدن من و رفع حُجُب. در فقه با این کاری نداریم. آن چیزی که در فقه قصد قربت میگوییم یعنی امر داشته باشم و من هم امتثال همینی که مولا میگوید را قصد میکنم و انطباق هم قهری است. قاصد امر هستم، چرا قصد قربت متمشی نمیشود؟! قصد قربت فقهی بر مبنای جواز اجتماع امر و نهی متمشی میشود و مشکلی ندارد.
برو به 0:48:18
شاگرد: نیاز به تعبد نداریم .
استاد: در عدم مندوحهاش کلام است؛ آن جا بود. مشهور در اصولیین متأخر هم این است که در اجتماع امر و نهی مندوحه ندارید کسی که ناچار است آن جا امر نیست؛ آن هم حالا خودش قابل بحث است که مندوحه با عدم مندوحه چه کار میکند؟ و مشکلی که پیش میآورد چیست؟
علی ای حال خلاصهی آن چه که عرض کردم با آن چه که آقایان فرمودند این شد که ایشان بین دو نوع شرط نماز فرق میگذارند. این چیزی که من عرض کردم فرقش به این است: لسان دلیل گاهی صرفا ارشاد است، خود متکلم دارد ارشاد میکند و نمیخواهد تکلیف کند. یک وقتی خود لسان دلیل، تکلیف است و میگوید این کار را بکن، ما انتزاع میکنیم. این برای قسمت اول است لذا فرمودند: «و إلا کان». و إلا به اشتراط میخورد، به «منتزعٌ» نزنید. یعنی اشتراط منتزع است و الا اگر بگویید: اشتراط منتزع نیست یعنی مجرد تکلیف ما انتزاع وضع را از او قبول نداریم و مناقشه بکنید فضای بحث، فضای سراپا تکلیف میشود. وقتی فضای سراپا تکلیف شد آن وقت ترتب جلو میآید؛ میگوییم: امر میگوید: نماز ظهر را بخوان. ترتب چه میگوید؟ میگوید: الان میگویم: ظهر را بخوان اما اگر عصیان کردی و ظهر را جلوتر نخواندی لااقل عصر را بخوان. پس امر ترتبی برای عصر تصحیح میشود اما اشتراط نمیتواند امر را درست کند چون اشتراط وضع است و دارد میگوید: باید نماز ظهر را خوانده باشی تا عصر را بخوانی و الا صحیح نیست. این جا دیگر ترتب در حکم وضعی معنا ندارد لذا این «و إلا» به اشتراط میخورد نه به «منتزع». حالا نسبت به عبارت حتما یک فکری بفرمایید چیز اضافهای به ذهن شریفتان آمد شنبه ان شاء الله بفرمایید.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
ترتب/ حکم وضعی و تکلیفی/ ترتیب بین ظهر و عصر/ شرطیت ذکری/ مندوحه/ اجتماع امر و نهی/ لسان دلیل.
[1] بهجة الفقيه، ص: 169
دیدگاهتان را بنویسید