1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴۵)- بررسی و تحلیل حمره مشرقیه و مجاوزت آن...

درس فقه(۴۵)- بررسی و تحلیل حمره مشرقیه و مجاوزت آن از قمة الرأس

معهود نبودن ذهاب حمره نزد عامّه،معنای مجاوزت حمره از بالای سر ، تحلیل علمی حدوث و مراحل حمره مشرقیه، نحوه‌ی برخورد فقیه با دلیل مخالف اعتبار، اعتقاد ابوحنیفه به افقهیت امام صادق علیه السلام
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27380
  • |
  • بازدید : 6

   بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

و أمّا مرسل «ابن أبی عمیر» ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزه الحمره، و لا

یکون ذلک إلّا مع الجهل بالسقوط. و إراده مرتبه عالیه من السقوط حمل علی الکنایه، کما مرّ؛ مع أنّه لو تمّ عدم معهودیّه ذهاب الحمره لدی العامّه، کان بیان الأئمّه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من أسرارهم، کما وقع مثله فی أمثاله، کالبیان للممیّز للحیض عن البکاره  و من المعلوم أنّه لا یکشف عن التکلیف المولوی، بل عن التنبیه علی المغفول عنه عند العامّه، کما فی المثال المذکور، و هذا یکفی لتصدّیهم لبیانه مکرّراً[1].

 

فرمودند: مرسل ابن‌ابی‌عمیر رضوان الله علیه را بر صورت جهل باید حمل کنیم ، یعنی همان مختار مثل صاحب دعائم، صاحب فقه‌القرآن که جلوتر هم صحبت اینها شد، ایشان هم همین‌طور حمل کردند، یعنی وقتی جاهل هستید این علامت است. این را  فرمودند.

معهود نبودن ذهاب حمره نزد عامّه

«مع أنّه لو تمّ عدم معهودیة ذهاب الحمرة لدی العامة کان بیان الائمه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من أسرارهم.» می‌گویند: اگر تمام شود که این ذهاب‌حمره اصلا بین اهل سنت معهود نبوده است، کما این که همین‌طور هم است، اسمی از آن نیست، فقط همان که عرض کردم «أقبلت الظلمة یا إقبال اللیل من المشرق» آن هم از لسان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که اهل سنت از ایشان نقل کردند. خودشان به عنوان این که یک بحثی است اصلا ندارند، نه در روایات و نه در بحث‌های علمی خودشان. اسمی از حمره‌ی مشرقیه نمی‌برند.

شاگرد: به سبک حمره‌ی مشرقیه نمی‌گویند اما مثلا من یک استفتائی می‌دیدم از یک بنده‌ی خدایی چینی، برای یکی از همین شاید عربستان پیام داده بود که من در چین هستم، سمت مشرق، سمت مغرب کوه است، نمی‌توانیم خورشید را ببینیم، گفت: من همین که خورشید پشت کوه می‌رود نماز می‌خوانم، رفقای من می‌ایستند تا تحت افق برود، بعد به همین توقیت‌های غیر مرسوم اعتماد می‌کنم. جواب داده بود که خب نه، این که پشت کوه برود کافی نیست، باید بایستی تا پشت افق برود، بعدگفته بود: آن وقتی که شما نمی‌توانید پیدا کنید و زاویه‌ی دید ندارید یک‌سری علامات در روایات ما آمده است، «إذا أقبل اللیل» را اشاره کرده بود.

استاد: بله «من ناحیة المشرق.»

شاگرد: همین کأنّه مثل حمره‌ی مشرقیه ما البته به این اسم نبود.

مراد از اقبال سواد از ناحیه مشرق 

استاد: عین روایت امام رضا سلام الله‌علیه که گفت: «کان یُصلّی إذا أقبلت الفحمة من المشرق» همین تعبیر بود.

[8] وعنه، عن علي بن سيف، عن محمد بن علي قال: صحبت الرضا (ع) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد.[2]

شاگرد: می‌خواهم بگویم: یعنی آنها هم این علامت را دقیقاً در زمان جهل دارند، وقتی جهل شد حالا برویم سراغ علامت.

استاد: درست است، یعنی این علامت برای وقتی است که دسترسی به ذوالعلامة نیست. این حملی است که حاج آقا دارند.

شاگرد: می‌دانم، معنای لغوی این اقبال لیل، آنچه که به ذهن می‌آید این است که از این‌طرف رو کند، شب کأنّ می‌آید. این قبل از ذهاب حمره صورت می‌گیرد، یعنی سمت مشرق قشنگ حمره است، مثل یک خطی زیر آن کاملا شب از زیر آن بالا می‌آید، درحالی که حمره کاملا بالای سر آن هنوز تشکیل نشده است، ده دقیقه قبل از ذهاب حمره این اقبال لیل حاصل است، از زیر سیاهی افق بالا آمده است ولی حمره بالای آن تشکیل شده است.

استاد: این مطلبی است که مرحوم آقای خوئی هم به همین عنایت کردند، گفتند: همین که بالا آمد این ذهاب حمره است «من المشرق.» مشرق یعنی چه؟ مشرق نه یعنی قسمت تمام طرف نیمه مشرق، مشرق یعنی افق مشرق، آن جایی که خورشید سر برمی‌آورد، خب ذهاب حمره از آنجا،یعنی همین که شما می‌فرمائید. یعنی همین که حمره کنده شد از افق، رفت و زیر آن سیاه شد و اقبال‌اللیل شد، این ذهاب است. مرحوم آقای خوئی این‌طور معنا کرده بود.

در بعضی از عبارات دور می‌آید، نمی‌شود گفت، ولی خب بعضی از آنها هم مانعی ندارد. اگر زوال‌الحمرة تعبیر باشد زوال کمتر و همچنین ذهاب. اول ذهاب خوب است، ذهاب‌الحمره از آنجا. یکی زوال [مضعف این احتمال است و] یک عبارت دیگری که من برخورد کردم و خیال می‌کنیم اصلا با فرمایش شما و فرمایش مرحوم آقای خوئی جور درنمی‌آید غیاب است. ببینید من چون به این توجه داشتم، «إذا غابت» این را دیگر نمی‌توانیم کاری کنیم،

[7] وعنه، عن ابن أبي عمير، عن القاسم بن عروة، عن بريد بن معاوية العجلي قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني ناحية المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض ومن غربها.[3]

 فرمودند: «إذا غابت الحمرة من المشرق» غابت این که یک مقدار از مشرق بالا بیاید نمی‌گویند: «غابت» اصلا غیبوبت اینجا صادق نیست.

شاگرد: یعنی می‌ایستند این غیبوبت از سر رد شود؟

استاد: غیبوبت باید نباشد، میگویند: غیبوبت، الان شما ببینید چون حمره‌ی مشرقیه این‌طور که آقا می‌فرمایند که فی حد نفسه هم حرف خیلی خوبی است که زیر حمره کاملا سیاه، «أقبل الفحمة» سرخی بالای آن است، همین‌طور بالاتر می‌رود. می‌گوید غاب» از قسمت پایین «غاب» این غیبوبت صادق نیست، «ولو ذَهَبَ» از آنجا کنده شد و رفت اما غائب نشد چون عرف آن را می‌بینند.

شاگرد: منطقه‌ی مشرق یا ناحیه‌ی مشرق به ذهن می‌رسد.

استاد: این برای رد اصل احتمال مرحوم آقای خوئی است که وقتی می‌گویند: ذهاب و اینها یعنی ذهاب از ناحیه‌ی مشرق، درست است، می‌خواهم بگویم: حتی به تعبیر غیاب، آن احتمالی که در آن است در این دیگر این احتمال هم نمی‌آید. نمی‌دانم چندتا روایت غیاب بود ولی مخصوصاً من دیدم که «إذا غاب الحمرة» طبق این دیگر این احتمال هم برنمی‌آید.

شاگرد: همان «أقبل اللیل و أدبر النهار» چون «من هاهنا»دارد مقصودشان صرف بالا آمدن است یا «أقبل اللیل» یعنی بیاید و غالب شود بر نهاری که آنجاست؟ یعنی ادبار نهار و اقبال لیل، صرف حدوث آن، یعنی ابتدای اقبال کافی است در صدق آن یا اقبال به همین معناست که یعنی شب بیاید تا بالای سر را در بر بگیرد؟

استاد : در روایت هردوتا لنگه را حضرت فرمودند، این‌طور که نقل است. «إذا أقبل اللیل من هاهنا و أدبر النهار من هاهنا فقد وجب علیه»[4] ما این دو لنگه را چطور باهم معنا کنیم؟ این بود که یک احتمال دیگری هم از اول در روایت در ذهن من بود، حالا هنوز مطرح نشده است. این را فعلاً چطور باید معنا کنیم؟

 

برو به 0:06:16

شاگرد: کدام روایت؟ روایت دیگری است؟

همان روایت معروفی که عامه از حضرت نقل کردند[5] که گفتند چه کسی بود، بلال بود که حضرت گفتند: آب را بده و با حضرت مشاجره می‌کرد و حال آن که در روایت دیگری بود که به عمر گفتند، آنجا بخصوص، بعداً گفتند که چه کسی بود حضرت به او می‌گفتند: آب بده؟ خب بلال بود، اینجا هم منظور بلال بود و حال آن که کسانی که گفتند: «قال لفلان» نمی‌خواستند اسم ببرند، چون خودشان هم دچار مشکل شده بودند که چطوری است این صحابی این‌طور با حضرت محاجه می‌کند که «یا رسول الله! الشمس الشمس!!» شما می‌گویید: من به شما آب بدهم؟ هنوز که وقت نشده است، چطور می‌خواهید شما آب میل کنید؟ می‌گفتند: بعداً زده بودند به بلال. در کتاب‌های اصلی خودشان یک عده چه محاجه‌های عجیب و غریبی آوردند.

شاگرد: از روایت ما نحن فیه که هنوز فارغ نشدیم.

معنای مجاوزت حمره از بالای سر

مرسل ابن‌ابی‌عمیر نه. هرچه در ذهن خودتان است را بفرمائید.

[4] وعن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن عيسى، عن ابن أبي عمير، عمن ذكره، عن أبي عبد الله (ع) قال: وقت سقوط القرص ووجوب الافطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة وتتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق، فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الافطار وسقط القرص.[6]

شاگرد: آن چیزی که ما احتمال می‌دهیم که  شاید احتمال نیشغولی هم باشد. تا اینجا ما می‌گفتیم: حمره برود، حمره برود، حالا یک سؤال: آیا ابتدای حمره که تشکیل می‌شود ما می‌دانیم از آن پایین است، سمت مشرق از پایین آن حمره است، تا کجا؟ یک ارتفاعی هم دارد، بخصوص با این تعبیر «التی ترتفع من المشرق.»

استاد: بله، «و تتفقّد الحمرة التی ترتفع من المشرق» چون لحظه‌ی غروب، حمره هست، اگر هوا خیلی صاف باشد درست به افق چسبیده است. من اینها را دیده‌ام، درست چسبیده است، بعد خورشید پایین می‌رود آن هم بالا می‌آید.

شاگرد: اگر باشد، آن‌وقت سؤال این است که این جایی که می‌گوید: «جازت» چه چیزی «جازت؟» کلّه‌ی آن «جازت؟»به عبارتی سر حمره «جازت» یا ته حمره «جازت؟»

استاد: عرض کنم اگر نگاه کنید زیر این حمره مثل یک خط است، طیف. کأنّه خط است، خط فاصل بین دوتا سطح.

شاگرد: پررنگ‌تر هم هستند تقریباً.

استاد: قشنگ زیر آن سیاه، این هم یک خط، اما بالای آن مرز ندارد، یعنی سرخی است که همینطور خرد خرد کمرنگ می‌شود.

شاگرد: بالا می‌آید.

استاد: لذا نمی‌شود بگویند: بالای آن رد شد. شما وقتی این را نگاه می‌کنید وقتی می‌گویند: «جازت». در ذهن عرف به طور مسلّم آن خط زیرین است، یعنی این سرخی «جازت» نه این که مثلا تکه‌های بالا بالای آن، دو متر بالا بالای آن یک مقدار بیاید از سر برود، «جازت» نیست.

شاگرد: یعنی غیر ممکن است یک چنین چیزی مقصود بوده باشد؟ ارتفاع دارد، چون تعبیر «ترتفع» را دارند و.

استاد: «فإذا جازت.»

شاگرد: «فإذا جازت» بعد از آن.

استاد: یعنی «جازت» آن خط فاصل بین.

شاگرد: نه خط، دیگر خط نیست، عرفی همین‌طور نگاه کنید بالای سر خودتان.

استاد: چون فاعل «جازت» حمره است.

شاگرد: بالای سر خودت وقتی قرمزی دیدی الان وقت آن است. طرف نگاه می‌کند می‌بیند بالای سر او است، یک مقدار هم تعدّی کرده است به سمت مغرب، چه مانعی دارد این مراد باشد؟

استاد: یعنی با این که اینجا هنوز قرمز است و بالای آن هم قرمزی ضعیف است ولی باز می‌گوید: «جازت الحمرة عن قمة الرأس؟»

شاگرد: چه مشکلی دارد؟ «حمرة التی ترتفع ،جازت» وقتی دیدند یک چیزی تجاوز کرد یعنی در توسعه است معمولا، می‌گویند: این از حد فلان تجاوز کرد.

استاد: اگر این کتاب اینجا باشد، این کتاب هم بیاید می‌گوییم: رسید به محاذی این، اگر به اینجا رسید می‌گویند: «جازت» از این؟

شاگرد: به یک لحاظ بله.

استاد: عرفی می‌گویند یا نه؟ می‌گویند از آن گذشت؟ نمی‌گویند. مثلا می‌خواهد سبقت بگیرد، وقتی آمد کنار او قرار گرفت، هنوز جلو نرفته است می‌گویند: سبقت گرفت؟ وقتی رد شد می‌گویند: سبقت گرفت. خیال می‌کنم که متفاهم «جازت» این نباشد که آن کله‌ی سرخی، آن جبهه‌ی جلویی سرخی، منظور شما همین است، آن جبهه‌ی جلویی بیاید.

شاگرد: بله، همان که ارتفاع می‌گیرد.

استاد: بله، مخصوصاً اگر ضمیمه کنیم نظر عده‌ای از متأخرین را که می‌گویند: بالای سرخی نمی‌آید بالای سر ما، جبهه‌ی بالایی آن، می‌گویند: این مجتمع می‌شود می‌آید تا وسط راه، زاویه‌ی چهل و پنج درجه به مغرب.

شاگرد: کله‌ی آن یا پایین آن؟

شاگرد2: غیر از آقای خوئی کس دیگری هم گفته است؟

استاد: کل آن، اصلا قرمزی تمام می‌شود، یعنی ما هرچه داریم صفره داریم.

شاگرد2: غیر از آقای خوئی کس دیگری هم این حرف را گفته است که از بالای سر رد نمی‌شود؟

استاد: من سه جا شاید قطع دارم که در محشّین دیدم، بیشتر هم دیدم یا نه؟ دیگران گفته بودند. یک روز بحث این را کردیم، خیلی صاف نیست.

شاگرد: رد این معلوم نشد حاج آقا! این که می‌گویند: می‌رود، آن زمانی که می‌رود زمانی است که پایین آن بالا می‌آید، قبل از آن چطور؟ قبل از آن که همین‌طور ارتفاع می‌گیرد، هنوز خیلی هم کنده نشده است، آیا هیچ‌وقت ارتفاع نمی‌گیرد از بالای سر بگذرد؟

استاد: از بالای سر بگذرد، چه چیزی بگذرد؟

شاگرد: بگذرد کله‌ی آن، سر آن، همان سری که ارتفاع می‌گرفت. حالا باید ببینیم.

استاد: من که موافق هستم با این، چون گفتم آنهایی هم که می‌گویند: معدوم می‌شود چه بسا خصوصیات شهر، هوا، درجه و اینها مؤثر باشد.

شاگرد: حالا این ممکن است نیش‌غولی باشد ولی باز…

استاد: اما صدق این شاید برای من واضح نیست. اصل این که بیاید آن جبهه‌ی بالائی سرخی و شروع کند خود جبهه از بالای سر ما رد شود بعد هم آن خط زیرین آن بیاید تا رد شود. این مانعی ندارد که اصل این‌طور چیزی باشد و منع شده هم نباشد.

شاگرد: بستگی دارد «ترتفع» را به چه چیزی بزنیم.

استاد: حمره.

شاگرد: اگر «ترتفع» را به حمره بزنیم به اصطلاح.

استاد: راه دیگری نداریم.

شاگرد: از همان لحاظی که «ترتفع» را به حمره زدیم «جواز» را هم می‌توانیم به حمره بزنیم.

استاد: «جواز» با «ترتفع» فرق می‌کند. مانعی ندارد «ترتفع» به کل آن می‌خورد یا فقط به جبهه‌ی آن؟ به خط زیرین آن، یعنی اگر شما خودتان نگاه کنید در افق مشرق بعد این روایت را نگاه کنید، می‌بینید تا حضرت می‌فرمایند: «ترتفع» خط زیرین را می‌بینید، چون این است که بالا می‌آید، نه بالای آن، بالای آن اصلا خطی را نشان نمی‌دهد.

شاگرد: یعنی هیچ حالتی نیست در شرائط فیزیکی.

استاد: خط ندارد، شما نگاه کنید.

شاگرد: نه نه کاری با خط ندارم. هیچ حالتی نداریم در شرائط فیزیکی که وقتی به حمره نگاه می‌کنیم حمره یک مقدار ارتفاع بگیرد.پهن شود،

استاد: نه، به آن صورت منظور شما است، یعنی عریض شود؟

شاگرد: بله.

استاد: نه، به آن صورت ظاهراً نیست، تا آن جایی که من دیدم.

شاگرد: باید بیشتر ببینیم، در فضای فیزیکی ببینیم چطور است.

استاد: ولی آن که من دیده بودم مثلا فرض بگیرید یک متر پهنای حمره باشد، وقتی خورشید غروب می‌کند این یک متر سرخی چسبیده است به افق، هرچه خورشید پایین افق می‌رود همین یک متر، این یک متر دو متر نمی‌شود، همین یک متر همین‌طور بالا می‌آید.

شاگرد: نه، تلقّی اولیه‌ی من این بود که «ترتفع» یعنی خود این.

استاد: نه نه، پس معلوم می‌شود ندیدید. دنبال آن نبودید.

شاگرد: نه.

استاد: درست است، اگر الان این را نگاه کنید این‌طور است یعنی خودش عریض نمی‌شود، «ترتفع» یعنی همین یک متر.

شاگرد: همین خودش بالا می‌آید.

استاد: احسنت، همین خودش بالا می‌آید همین‌طور قرمز است، فقط نکته این است که وقتی بالا می‌آید زیر آن را خیال می‌کنید خط کشیدند، اینقدر قشنگ، فقط یک خط کشیدنی که منحنی است، می‌گویند: سایه‌ی زمین است، چون زمین کروی است، سایه‌ی آن که می‌افتد زیر حمره صاف نیست، خط منحنی است یک مقدار ولی خلاصه خط است، معلوم است مرز فاصلی بین حمره است ولی این بالای حمره خطی نیست، قرمزی است که کنگره‌ای هم نیست، خرد خرد، سرخی است که خرد خرد سرخی آن ضعیف می‌شود، یعنی هرچه بالاتر می‌روید سرخی ضعیف می‌شود، این‌طور است.

شاگرد: مثل نقاشی که یک جایی از آن را رنگ کردیم یک جایی از آن کمرنگ است و یک جایی پررنگ.

استاد: بله به این صورت که به عبارتی طیف مانندی است، یک طیفی از درجات قرمزی است بالای آن.

شاگرد: در افق نمی‌شود یک نقطه‌ای را این‌طور کرد، وقتی بالا می‌آید و از بالای سر می‌بینیم در افق شمالی، این‌طرف جنوبی، این سرخی مشخص است که می‌رود به سمت مغرب.

استاد: بله و لذا همین فرمایش شما عده‌ای این‌طور گفتند، گفتند: جواز از «قمة الرأس» زودی می‌شود، میزان نیست، حتماً باید از کل منطقه‌ی شمال، همان‌طور که می‌گویید، این خط‌هایی که خودش را نشان می‌دهد، کل این خط از نقطه‌ی شمال و جنوب برگردد بیاید همه به طرف ناحیه‌ی مغرب.

شاگرد: اگر پدیده این باشد آن احتمال خیلی ناجور می‌شود.

استاد: بله، اول که می‌فرمودید، دیدم جور درنمی آید با عبارت امام علیه‌السلام.

رنگ‌های سمت مغرب در قبل و بعد غروب

شاگرد: صفره چطور؟

استاد: صفره در این‌طرف مشرق به آن معنا صفره نداریم، فقط آبی پررنگی است که پررنگ تر می‌شود. صفره برای این‌طرف مغرب تشکیل می‌شود. این سرخی وقتی می‌آید به این‌طرف می‌آید، از آن بالا هم پیدا می‌شود، بعد برعکس این‌طرف مشرق پایین می‌رود، اسم رایج این‌طرف مغرب، شفق است، یعنی حمره در طرف مغرب که تشکیل شد می‌گویند: شفق، ذهاب‌الشفق همین‌طور پایین می‌رود تا وقتی که می‌بینید این خورشید رفت نزدیک افق و محو شد، بعد از این که محو شد حالا به افق نگاه می‌کنیم می‌بینیم زرد است، صفره‌ای که فقط زرد است، این زردی هم یک مقداری هست بعد این زردی تبدیل به بیاض می‌شود، سفید می‌شود، نگاه می‌کنید می‌بینید افق سفید است مثل اوائل اذان صبح، اذان صبح اولی که نگاه می‌کنید افق زرد نیست . مگر یک شرائطی که شرائط جوی طوری باشد قرمز باشد زردی، این استثناء است، اما به‌ طور عادی ابتدای آن بیاض است و آخر کار آن هم بیاض است.

شاگرد: بعد از شفق زردی می‌آید؟

استاد: بعد از ذهاب شفق می‌شود اصفرار.

شاگرد: اول وقت مغرب می‌شود، اول وقت عشا.

استاد: اول وقت عشا، بحث‌های آن می‌آید. بعد از اصفرار می‌شود بیاض. سفیدی می‌ماند و قبل آن هم همه اش وقت مغرب است.

شاگرد: این جواز چیز می‌شود، آقای بروجردی و اینها فرمودند، این مشخص نشد که اینجا محو می‌شود و آنجا بوجود می‌آید.

تحلیل علمی حدوث و مراحل حمره مشرقیه

استاد: عده‌ای فرمودند، عده‌ی دیگری هم تأیید کردند که این‌طور است که این‌طرف محو می‌شود ولی طبق آن ضابطه‌ای که بود. حالا من می‌خواستم آن شکلی که راجع به فجر کشیدیم را یک بار دیگر بکشیم از نزدیک ببینیم چطوری می شود، اینها نشد. معمولا مباحثه‌ی من این‌طور است که باید یک فکری خودش بیاید، یک‌دفعه آمد می‌گویم، می‌خواستم با زور بروم دنبال آن،دیدم که ما أنا من المتکلفین، اگر یک‌دفعه خودش بیاید و ببینم صاف شد یک مطلبی عرض می‌کنم خدمت شما. آن دفعه برای طلوع فجر این‌طور شد، یک‌دفعه دیدم خیلی ساده، تکلف برای آن وقت نبود، یک چیزی که واضح می‌شود این‌طور است بدون تکلف، اما حالا دوباره باید بروم و بکشم و فکر کنم و اشتباهات آن را نگاه کنم.

شاگرد: شنبه بیاوریم حاج آقا؟

استاد: نه، من گفتم که هنوز فکر آن را نکردم، مگر این که یک‌دفعه بشود، حالا شما اگر حوصله کنید. آن که عرض کردم مهم بود این است که ما بیخ افق را که نگاه می‌کنیم سر جوّ را می‌بینیم، این نکته‌ی مهمی است و نور خورشید هم وقتی می‌تابد از آن روشنائی برای آن مقداری است که از بالای جو رد شده است، یعنی با آن توضیحاتی که برای طلوع فجر عرض کردم، این دوتا را پایه قرار بدهید بعد حالا دید ناظر را ببرید وقت طلوع، آنها برای طلوع فجر بود که ما بحث آنها را بیان کردیم، الان کاملا یادم است مباحث آن چه بود؛ اما آن مباحث از ما‌نحن‌فیه مغنی نیست. باید طوری جلو ببریم که شخص در حالت طلوع قرار بگیرد، آن‌وقت ببینیم شعاع‌های نور چطوری تابش می‌کنند. الآنی‌ها می‌گویند: سبب تشکیل این حمره این است که خورشید وقتی کج شد به صورت اُریب، مورّب می‌تابد و رمز این حمره این است که وقتی نور از آن لایه‌ی اُزُن رد می‌شود طولانی‌تر است، اُزُن هم از آن‌هایی است که مولکول‌های بزرگتری است که مثل این که سه تا اکسیژن است.

 

برو به 0:19:37

شاگرد: O3.

استاد: O3 سه تا اکسیژن. پراکندگی این طوری است که نمی‌گذارد آبی شود، طول موج آبی خیلی ریز است، زیر طیف، نور سرخ است که می‌گوییم: مادون قرمز، بالاترین آن آبی و بنفش است که می‌گوییم: ماوراء بنفش، این طیف نور هرچه ریزتر باشد آسمان آبی‌تر میشود که آن آبی هم که شما فرمودید دیروز عرض کردم، آقا اشاره فرمودند و دنبال آن هم رفتم ،حدود شانزده کیلومتر، خیلی کم است، واقع آن خیلی کم است، شانزده کیلومتر فقط آسمان آبی باشد، بروید بالای هجده بیست کیلومتر دیگر ستاره‌ها را هم می‌بینید پیداست، شما فرمودید.

شاگرد: عدد آن در ذهنم نیست، ولی مثلا خیلی کمتر بود.

استاد: شانزده کیلومتر، نوشته بود شانزده کیلومتر، نسبت به کل جو که هزار کیلومتر است ،خیلی کم است، هیچ است.

شاگرد: مثل این هواپیماها که ما خیال می‌کنیم خیلی بالا هستند، خیلی بالا نیستند. هواپیماهایی که هستند از این مقدار جو بالا نمی‌روند ظاهراً.

استاد: خب بیست کیلومتر خیلی است، مسافت شرعی، بیست و یک کیلومتر است، چهار فرسخ مسافت شرعی، دیگر شاید به چشم نیاید.

شاگرد: نه، به چشم نمی‌آید ولی مثلا ما شاید خیال می‌کنیم خیلی است.

استاد: واحد آنها پا است، نمی‌دانم پا نیم متر است.

شاگرد: هر فوتی دوازده اینچ است، دوازده اینچ هم، هر اینچ هم حدود دو و پنجاه و چهار سانت است.

استاد: شاید کمی بیشتر از نیم متر باشد یا یک مقدار کمتر باشد.

شاگرد: پا؟

استاد: پا.

شاگرد: نه، کمتر از نیم متر است.

استاد: کمتر است، خب دیگر.

شاگرد: همان با خود یک قدم مناسبتی نیست.

استاد: منظور آنها ساق پا نیست؟

شاگرد: نه.

شاگرد: حدود سی سانت.

استاد: سی سانت، خب پس این که خیلی کمتر می‌شود.

شاگرد: در پنج هزارپا حرکت می‌کند.

شاگرد2: سی سانت و نیم.

استاد: ما چون پا را قدم می‌گوییم و پا، من گفتم شاید منظور آنها ساق پا باشد، این که حدوداً گفتم: نیم متر و چهل سانت، این که منظور آنها از پا اگر کف پا و قدم باشد، این سی سانت هم نمی‌شود، غالب قدم ها بیست و پنج است، خیلی نمی‌شود.خلاصه حالا عرض من چه بود ؟

شاگرد: طیف نور آن.

استاد: که می‌گویند: این سرخ برای این است که چون از لایه‌ی ازن بیشتر باید طی کند نور طوری می‌شود که آن درجه‌ی طیف، قرمزی آن جلوه می‌کند و الا وقتی بالاتر است نه، از لایه ازون، مثلا لایه‌ی ازن را اگر یک متر فرض بگیرید، وقتی اریب می‌تابد باید سه چهار متر از آن رد شود، مورّب است، برخلاف این که خورشید از بالا لایه‌ی ازون را رد کند آن یک متر فقط رد می‌شود. توضیحات اینها را  برای سرخی آن دادند . خود اصل سرخی دقت‌های دیگری دارد. ببینید سرخی اینجا تشکیل نمی‌شود، از این‌طرف رد شده است لذا یک احتمال دیگری که به ذهن من آمد این است که این سرخی برای آن تابشی است که نور از سطح زمین رد می‌شود، این سرخی اینجا نور از سطح زمین رد شده است که به آنجا می‌خورد و لذا زیر آن سایه زمین است ولو نیم سایه باشد، زیر آن نیم سایه زمین است ولی این سرخی دیدید گاهی مثلا یک ماشین از دور و پشت تپه بالا می‌آید، شما می بینید چراغ او به این صورت تابیده است یعنی آن بخشی از تپه را که نور او به آن برخورد کرده است، آن نوری که می‌تابد نور بالای آن یک چیز است، آن نوری که پس از برخورد با سر تپه می‌آید فرق می‌کند، آیا این سرخی آن نیست که خورشید زیر افق رفته است، به گردی زمین که می‌تابد، این سرخی از آن لایه‌ی روی زمین رد شده و به اینجا آمده است و خودش را نشان می‌دهد، چرا سرخ شده است؟ و الااین که آنها می‌گویند: همین‌جا سرخی را ما ببینیم و حال آن که اینجا که نور از ازون از اینجا رد نشده است، از این‌طرف رد می‌شود. این سؤالات در ذهن هم است، به نظرم در آن مقالات هم بود که (شاید بتوان گفت)، معلوم بود مسلّم نیست. حالا بعد چه زمانی مسلّم می‌شود؟ نمی‌دانم، شده است؟ نمی‌دانم. خود ما هم فکر کنیم چیزهای خوبی می‌شود، همین‌طور فکر خودمان هم به ذهن بیاید. اما معمولا این فکرها باید خودش یک‌دفعه بیاید. این نکته‌ای است که تکلّف آن خیلی [تأثیر ندارد]، تجربه‌ی من که این‌طور است. خودش می‌آید، یعنی وقتی بخواهد بیاید، اگر بخواهید نیاید نمی‌توانید جلوی آن را بگیرید، جالب این است، می بینید آمد، نکته‌ای بود و واضح شد.

نشسته بودم وقت نمازی بود، قبل از نماز مغرب بود، یک سؤال بود که مدت‌ها در ذهن من بود، همین الان وقت آن است. ببینید در آبان ماه و آذرماه از این‌طرف اذان زود جلو می‌آید مثلا پنج و ده دقیقه می‌شود، ولی آن‌طرف اذان صبح خیلی هنوز جلو نیامده است.

شاگرد: هنوز  از آن‌طرف می‌آید.

استاد: بله و حال آن که روز وقتی بلند و کوتاه می‌شود قاعده‌ی آن این است که از طرفین باهم بیاید کوتاه شود از طرفین، این‌طور نیست، این سؤال در ذهن من بود که این چطوری می‌شود؟ جایی و کتابی چیزی در دسترس من نبود. نشسته بودم و منتظر نماز بودم، یک‌دفعه یک وجهی آمد. می‌خواهم بگویم: خودش می‌آید که این حل شد، آن روز هم نوشتم، یادداشت آن را دارم که الان هم اگر بخواهم بگویم تا برای آن وجه کره نیاورم و  ده بار توضیح ندهم آنچه که در ذهن من آمده است، نمی‌شود آن را توضیح داد، همین‌طوری از حفظ نمی‌شود گفت، حتما آدم باید ببیند چطور می‌شود که طرف آبان ماه غروب زودتر جلو می‌آید، طرف بهمن برعکس است، غروب زودتر جلو می‌رود و آن‌طرف طلوع آفتاب تأخیر دارد، اگر تقویم‌ها را نگاه کنید می‌بینید روشن است.

منظور این که این هم برای این جهت حمره‌ی مشرقیه و اینها اگر حوصله کردید در فکر آن باشید اگر آمد یادداشت کنید که چه چیزی منظور ما است؟ حالا با قانون علمی آن کاری ندارم. اصل این که ببینیم تابش آن وقت طلوع و غروب، دید ما که می‌بینیم خورشید غروب کرد، سر جو را می‌بینیم؛ بیخ افق، ما نگاه می‌کنیم به بیخ افق اما سر جوی را که آن‌طرف‌تر رفته است می‌بینیم. شکل آن را بکشید روشن است، یک کره بکشید، یک اتمسفر متناسب برای آن بگذارید، بعد نور خورشید را که بتابانید می‌بینید چطور می‌شود. خب آن‌وقت ببینیم ما برای طلوع فجر، صحبت آن را کردیم، وقت غروب و طلوع چطور می‌شود؟ یعنی یک کسی که ایستاده است و خورشید را می‌بیند نور به چشم او می‌آید، این نور وقتی زیر افق می‌رود این نور چه کار می‌کند با فضای بالای سر او و محدوده‌ی دید او؟

پس اول باید یک محدوده‌ای را معین کنیم برای تابش خورشید و آن رمز و رازی که رد شدن تابش خورشید از جو دارد . دوم این که ببینیم یک کسی که در شب ایستاده است در روز نگاه می‌کند چه اندازه دید دارد نسبت به آن جو، این را آن‌وقت حرکت بدهیم. ما آن دفعه حرکت دادیم خیلی قشنگ برای طلوع فجر، خوب هم بود، واضح می‌کرد.

شاگرد: اینجا خیلی فرق دارد.

استاد: نه، همین بود.

شاگرد:آن موقع طلوع فجر طرف خورشید غروب می‌کرد.

استاد: همین بود که گفتم من یک مقدار فکر کردم دیدم، همین که می‌فرمائید، واقعاً تفاوت می‌کند، تفاوت‌های مهم و لذا دیدم همین‌طور باید فکرها دقیق‌تر شود و اشتباه نکنم، دیدم دیگر ما أنا من المتکلفین، دیدم بی خودی خودش نیامده است، می‌خواهیم با زور به دستش بیاوریم!

شاگرد: تقریباً شاید موقع طلوع خورشید باید این‌طرف را ببینیم نه موقع طلوع فجر. موقع طلوع خورشید طرف مقابل خورشید را باید نگاه کنیم ببینیم چه پدیده‌ای اتفاق می‌افتد.

استاد: بله همین حمره می‌آید، یعنی این‌طرف که خورشید طلوع می‌کند، این‌طرف مغرب همان حمره‌ی مغربیه تشکیل می‌شود، مثل این‌طرف مغرب. لذا این که چرا این حمره تشکیل می‌شود و نحوه‌ی کارهای آن؟ اگر کشیده شود آن نورهایی که می‌روند با خصوصیات آن انعکاس‌ها، شاید کمکی کند به این مسئله.اگر حال پیدا کردید و این را رسم کردید به ما هم بفرمائید.

این برای این روایت.

شاگرد: یک نکته ای را با فرمایش آقای خوئی که هست می‌گوییم، این که اگر نقطةالمشرق باشد باز یک مشکلی که پیش می‌آید این است که یک علامتی را دوباره می‌گویید که پیدا کردن همان علامت مثل پیدا کردن خود ذوالعلامة مشکل می‌شود.

استاد: نه ظاهراً. چرا؟ به خاطر این که ما یک نقطةالمشرق داریم که خورشید از آنجا بیرون می‌آید،درست می‌فرمایند اگر آن‌طور باشد. اما حمره از آن محاذات نقطه کنده می‌شود یعنی شما وقتی حمره را می‌بینید می‌دانید نقطه یکی از اینها است ولی او به صورت خطی بالا می‌آید لذا مشکلی نداریم، می‌بینید در اینجا هم نقطة المشرق است. لازم نیست نقطه را پیدا کنید، چون خطی از کل افق بالا می‌آید، می‌دانید در این منطقه یک جایی از آن مشرق است، بس است. حضرت هم که فرمودند: مشرق یعنی از آن جایی که خورشید طلوع کرده است که حمره هم به صورت خطی از یک منطقه‌ای بالا می‌آید که شما علم دارید در این منطقه خطی که حمره بالا آمد مشرق یک جایی از آن است. گفتند: این مشکلی ندارد.

شاگرد: از قمة الرأس آسان‌تر هم می‌شود؟

استاد: بله اما این خیلی روشن است، اگر نگاه کنید مخصوصاً بالا آمدن آن، عرض کردم زیر آن درست خط است، خیال می‌کنید خط‌کش گذاشتند و خط کشیدند ولو اگر یک مقدار منحنی است برای سایه‌ی زمین، انحنای آن هم علی أی حال خطی است، این‌طور نیست که کم‌کم رنگ آن ضعیف شود. بالای آن نه، بالای آن اگر یک متر حمره باشد خط بالائی ندارد، کم‌کم رنگ قرمزی آن تمام می‌شود.

شاگرد: احتمالی که ایشان فرمودند و سؤال برای ما ایجاد شد، فرض کنید یک روایت صحیح‌السند داریم که به ما گفته است بایست، نگاه کن و از بالای سر تو بگذرد، بعد من بگویم اصلا چنین چیزی نیست.

استاد: ایشان نگفتند نیست.

شاگرد: چرا دیگر.

شاگرد2: این که صحیح‌السند است.

شاگرد: من سند این را کاری ندارم، فرض می‌کنیم.

استاد: ایشان می‌گویند چندتای دیگر هم صحیح‌السند داریم. اتفاقاً در آن‌طرف.

شاگرد: خب اگر داریم که دیگر بدتر.

استاد: نه، مقابل آن.

شاگرد: ایشان می‌فرمایند که : اصلا نیست. این روایت، این مشرق، این مغرب بایستید ببینید، هیچ‌وقت از بالای سر عبور نمی‌کند.

شاگرد2: نه، خب توجیه می‌کنند آن را.

استاد: محشّین عروه را می‌گویید؟

شاگرد: نه، آقای خوئی و دیگران.

استاد: حاج آقا این را نمی‌گویند.

شاگرد: آقای خوئی و اینها را می گویم.

استاد: شما نظر آنها را می‌گویید !آن آقایان در همان حاشیه‌ی عروه یک تذکری می‌دهند، می‌گویند: محو می‌شود و آن‌طرف حادث می‌شود بعد می‌گویند: «و اما مرسل ابنابیعمیر» اگر عروه را داشته باشید،می‌گویند: «لایخلو من اجمال» نمی‌دانم «لایُعتد به.»

شاگرد:  منظور همین بود، از قمة الرأس که رد شود یعنی همین که این‌طرف محو شود.

استاد: یعنی محو شود. یک طوری توجیه کردند یا گفتند خلاصه مرسل است، شاید اشکال.

شاگرد: یک توجیهی هم ایشان بیان کردند گفتند: در دید ما مشخص نیست، ولی در واقع یعنی هست، مجاوزت است.

 

برو به 0:31:34

استاد: به گمان من که در دید ما هم است. من که چندبار نگاه کردم، من خیلی مترصد نبودم، شما نگاه کردید؟ می‌شود دید؟

شاگرد: من خودم دقت کردم حاج آقا همین‌طور است، قشنگ احساس کردم آمد، کمرنگ شد، این‌طور نیست که پررنگ نیست.

استاد: بله من تعجب می‌کنم چطور اینها این‌طور فرمودند!!

شاگرد: شاید نجف بوده است حاج آقا.

استاد: من آن روز عرض کردم راجع به کیلومترها بود. ببینید این سرخی که می‌آید اگر هم مخصوصاً تشکیل لایه‌ی ازون علت آن باشد، همه جا فضاهای این شانزده کیلومتر، ضخامت و غلظت و فشار آن یک جور نیست.

شاگرد: اصلا منظور من این نیست، اصل مبنا، سؤال من است، می‌شود به این صورت جلوی روایت ایستاد؟ من رفتم بالوجدان دیدم یک چیزی غلط است، در روایت است ولی من به عنوان یک آدم مثلا چیز، یعنی در فرمایش ایشان این برای من سؤال است.

استاد: ایستادن اگر منظور شما عمل.

شاگرد: ولی ایشان در سند آن شک کردند، ولی حالا اگر سند تمام شد خب ما بالاخره فرق می‌کنیم با یک آدم، مثلا یک آدم فیزیکدان غیر مسلمان شروع کند به بحث کردن این روایت، همین‌طوری بحث می‌کنیم می‌گوید: ببینیم درست است یا غلط است، تعبدی در کار او نیست.

نحوه‌ی برخورد فقیه با دلیل مخالف اعتبار

استاد: ببینید آن بحث‌های تسعة اقدام و اینها را شما تشریف داشتید؟ آنجا اگر یادتان باشد محقق اول صاحب شرایع چه فرمودند؟ فرمودند: «أتوقّف فیه لمخالفته للاعتبار» دید این‌طور نیست، خب حالا آنجا شما به محقق چه می‌گویید؟ روایت آمده است و سند آن هم خوب بود اتفاقاً، چکار می‌کنید؟ ایشان می‌فرمایند: ما که می‌گوییم: توقف می‌کنیم، همین که شما می‌گویید، یعنی ما می‌بینیم بیننا و بین مولانا مجاز نیستیم وقتی این را خلاف اعتبار دیدیم بر طبق آن فتوا بدهیم که شارع این را فرموده است اما این که بگوییم :این اشتباه است، اصلا منظور ایشان این نیست، می گوییم: «نردّ علمه إلی أهله.» این که منظور امام چیست؟ ما نمی‌دانیم، اما ما مجاز هستیم با این که می‌بینیم خلاف اعتبار است عمل کنیم به آن یعنی فتوا بدهیم؟ عمل اصولی.

شاگرد: سخن در این است که در اینها اعتبارسنجی راه دارد یا نه؟ باید متعبد شوید.

شاگرد2:متعبد شویم ولی چیز واقعی را حضرت بیان می‌کنند.

شاگرد: خب همین است، یعنی سنخ آن سنخ تعبدیات است یا سنخ تکوینیاتی که حضرت برای عمومی تشریح می‌کنند نه این که بخواهند از علم الهی خودشان چیزی بگویند که برای ما مخفی است.ولی در همین تعبدیات، در این تکوینیات هم اینها.ظاهراً این هم از آن تکوینیات عادیات است.

استاد: یک مثال خدمت شما بزنم. فرض بگیرید امام معصوم به یک نفر می‌گویند: شما بیست کیلومتر در این جاده جلو برو بعد این کار را انجام بده، راه می‌افتد می‌بیند دوازده کیلومتری که رفت دیگر محو شد، جاده‌ای نیست، شما اینجا به او چه می‌گویید؟ می‌گوید: خب باز هم می‌روم در بیابان، به کجای بیابان می‌روید؟ باید جاده باشد.

شاگرد: همان مسیر را مستقیم می‌رود.

استاد: مسیری نیست، محو شد، کوه است، مثلا به دریا رسیدید. منظور من این است که می‌خواهم اعتبار را توضیح بدهم، شما چه می‌گویید؟ می‌گویید: الآن که دیگر من چیزی وظیفه ندارم، نمی‌توانم، «لاأعمل» به آن کلام یعنی الان از ناحیه‌ی مولا وظیفه‌ی بیست کیلومتر رفتن دیگر برای من نیست، چون جاده‌ای نیست، محو شد. فقط این می‌ماند که «ما أراد المولی من کلامه»؟! مولا نعوذ بالله اشتباه کرده است که بیست کیلومتر جاده نبود و گفته است برو؟ نه، «نردّ علمه إلی أهله.» یعنی می‌گوییم: «هو أعلم بما قال.» منظور من این است، علمائی که می‌گویند، این را می‌گویند. می‌گویند: ما به مولا نسبت، وقتی خلاف اعتبار دیدیم به روایت عمل نمی‌کنیم ، یعنی بر طبق مفاد چیزی که خلاف اعتبار است فتوا نمی‌دهیم، اما به فرمایش شما امام گفتند فتوا نمی‌دهید؟ منافاتی ندارد. ما که نمی‌گوییم: این روایت غلط است و مراد امام درست نیست، میگوییم: «نردّ علمه إلی أهله» ما وظیفه نداریم طبق آن عمل کنیم. آن که به ذهن من می‌آید در توجیه کار این بزرگواران که اشکال شما برطرف شود.

شاگرد: در این روایات مثلا ما دو دسته روایت داریم، خارج از این دو دسته هم می‌دانیم اجمالاً هست، یک دسته استتار است و یک دسته ذهاب حمره است، حالا باز در ذهاب حمره هم فرق می‌کند، از مجموع روایات به این نتیجه رسیدیم که حضرت علامتی را برای تیقن بیان می‌کنند، حالا در این مجموعه‌ی روایات یکی دوتا از روایات روی ظاهر الفاظ آنها نتوانستیم جمع کنیم، آیا اینها را هم با همان مجموع روایات حمل کنیم؟ بگوییم: ظاهر الفاظ یا درست به ما نرسیده است یا منظور همان بوده است؟

استاد: به عنوان یک وجه، چون وجوه دیگری هم است، کسانی که طرف‌دار مشهور هستند این را یک‌ طور دیگری می‌گویند. به عنوان یک وجه حرف خوبی است که می‌گوییم: وقتی به این مجموعه نگاه کردیم، عرف عقلاء و محاورات آنها به ما اجازه‌ی تأویل آنها را می‌دهند، تأویل یعنی حمل بر خلاف ظاهر. یعنی در این مجموعه ولو این به تنهائی ظهور آن بود اما در مجموعه که نگاه کردیم، در مجموعه، این ظهور، قابل تأویل است. همین منظور شما بود؟

شاگرد: حضرت چیز سومی را نخواستند بگویند. در این روایتی که گفته است حالا این الفاظ گویای کأنّ موضوعیت دارد.

استاد: این الفاظ فی حد نفسه هم ظهوری داشت در این مجموعه تأویل داشت.

شاگرد: می فهمیم موضوع و مقصود حضرت چیست.

استاد: بله مقصود همین است یعنی مقصود کلی اینجا همان است ولو اگر شخص آن را نگاه کنید تأویلی است، ولی نسبت به مجموع حتی تأویل هم نیست، یعنی جمع است، جمع عقلائی استظهاری خوب. خب آنها به نحو دیگری احتمال دیگری را در کار می‌آورند.

شاگرد: البته بنا بر این که بر این یکی بخواهیم تأکید کنیم، بقیه طوری می‌شود که به اصطلاح اخذ به آنها مشکل می‌شود، اگر بخواهیم روی یکی دوتا تأکید کنیم، آنها را باید توجیهاتی کنیم که توجیهات آن قابل اخذ نیست.

استاد: نیست، حاج آقا همین را فرمودند.

شاگرد: و الا اگر قابل اخذ باشد، فکر می‌کنم حاج آقا هم یک بار فرمودند، ولو یک روایت صحیح باشد دست از همه‌ی آنها برمی‌داریم، قابل تغییر باشد یا قابل چیز باشد.

استاد: نه، این که حاج آقا گفتند مبنای آن یک کلمه است. یک روایت است که مقابل آن بیست تا روایت است، اما این یک روایت اظهر از آنها است. این بله «حمل الظاهر علی الأظهر.» اما این که می‌فرمائید: این نیست، ظهور آنها هم قوی است، طوری است که با او برمی‌آید، این‌طور نیست که مقابل او را بگویند:او اظهر است، وقتی این‌طور شد. آنچه که حاج آقا فرمودند مبنای آن به این برمی‌گردد.

شاگرد: بله اظهریت و اینها.

استاد: خب بخوانم ادامه‌ی فرمایش ایشان را.

شاگرد: پاراگراف تمام شود.

نمونه ای از روایات مشتمل بر اسرار اهل بیت علیهم السلام

استاد: بله، «مع أنّه لو تمّ عدم مأخوذیة ذهاب الحمرة» در عامه، «کان بیان الائمه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من اسرارهم» حضرت فرمودند: این چیزی است که آنها خبر ندارند. من هم می‌گفتم: از اسرار اهل بیت است، شاید در کلمات حاج آقا بوده است ولی در حافظه‌ی من مانده بود که یک روایت هم بود، خودم خیلی تعجب می‌کنم از این که چطور این در حافظه‌ی من مانده است، حالا هرچه گشتم آن تعبیری که در حافظه‌ی خودم بود را پیدا نکردم.

شاگرد: لویی است، یعنی لو.

استاد: این لو بله درست است. آن آقا از اساتید خیلی ملیح بوده است، شاگرد ایشان می‌گفت: می‌رفتیم درس ایشان تا این می‌گفت هروقت به لو می‌رسید. چون یک اصطلاحی است که یزدی ها لَو را اطراف یزد می‌گویند لُو، ایشان می‌گفت: ببخشید مصنف برای آنها جاها بوده است، می خواهد بگوید لَو. حالا شما می‌گویید: لو یادم آمد. خدا رحمت کند او را. بعضی‌ها را که دیدم می‌گفتند: ساعت هفت صبح به درس ایشان می‌رویم، آقا شیخ عباس می‌گفت: تا عصر شارژ هستیم. می‌گفت: درس‌های دیگر خودمان را، از بس ایشان ملیح بودند، پیرمردی بودند، من به درس ایشان نرفته بودم. از بس که ملیح و خوب و ادیب و فاضل بودند، تا شما گفتید: لو، یاد ایشان افتادم.

«کانت کاشفاً من اسرارهم کما وقع مثله فی أمثال» یعنی مثل بیانی که عامه بلد نبودند و در امثال این مقام ،ائمه داشتند بیان فرمودند، «کالبیان للممیّز للحیض عن البکارة» روایت آن هم در جلد دوم این وسائل چاپ ما است، جای آن را نگاه کنید در باب دوم ابواب حیض.

هم از امام صادق علیه‌السلام است و هم از امام کاظم.

… فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى فِرَاشِهِ وَحْدَهُ مَا فِي الْفُسْطَاطِ غَيْرُهُ فَلَمَّا صِرْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ سَأَلَنِي وَ سَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ رَجُلًا مِنْ مَوَالِيكَ تَزَوَّجَ جَارِيَةً مُعْصِراً لَمْ تَطْمَثْ فَلَمَّا اقْتَضَّهَا سَالَ الدَّمُ فَمَكَثَ سَائِلًا لَا يَنْقَطِعُ نَحْواً مِنْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ وَ إِنَّ الْقَوَابِلَ اخْتَلَفْنَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ بَعْضُهُنَّ دَمُ الْحَيْضِ وَ قَالَ بَعْضُهُنَّ دَمُ الْعُذْرَةِ فَمَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تَصْنَعَ قَالَ فَلْتَتَّقِ اللَّهَ فَإِنْ كَانَ مِنْ دَمِ الْحَيْضِ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ حَتَّى تَرَى الطُّهْرَ وَ لْيُمْسِكْ عَنْهَا بَعْلُهَا وَ إِنْ كَانَ مِنَ الْعُذْرَةِ فَلْتَتَّقِ اللَّهَ وَ لْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ وَ يَأْتِيهَا بَعْلُهَا إِنْ أَحَبَّ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ لَهُمْ أَنْ يَعْلَمُوا مِمَّا هُوَ حَتَّى يَفْعَلُوا مَا يَنْبَغِي قَالَ فَالْتَفَتَ يَمِيناً وَ شِمَالًا فِي الْفُسْطَاطِ مَخَافَةَ أَنْ يَسْمَعَ كَلَامَهُ أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ نَهَدَ إِلَيَ‌ فَقَالَ يَا خَلَفُ سِرَّ اللَّهِ سِرَّ اللَّهِ فَلَا تُذِيعُوهُ وَ لَا تُعَلِّمُوا هَذَا الْخَلْقَ أُصُولَ دِينِ اللَّهِ بَلِ ارْضَوْا لَهُمْ مَا رَضِيَ اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ضَلَالٍ‌ قَالَ ثُمَّ عَقَدَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى تِسْعِينَ‌ ثُمَّ قَالَ‌ تَسْتَدْخِلُ الْقُطْنَةَ ثُمَّ تَدَعُهَا مَلِيّاً ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِخْرَاجاً رَفِيقاً فَإِنْ كَانَ الدَّمُ مُطَوَّقاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْعُذْرَةِ وَ إِنْ كَانَ مُسْتَنْقِعاً فِي الْقُطْنَةِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ قَالَ خَلَفٌ فَاسْتَحَفَّنِي الْفَرَحُ‌ فَبَكَيْتُ فَلَمَّا سَكَنَ بُكَائِي قَالَ مَا أَبْكَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ كَانَ يُحْسِنُ هَذَا غَيْرُكَ قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي مَا أُخْبِرُكَ إِلَّا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[7]

 اما آنچه که خیلی کامل در آن از اسرار حضرت بوده است همان روایت امام کاظم سلام الله علیه است که راوی می‌گوید: من دیدم حضرت اول نگاه کردند به این‌طرف و آن‌طرف، عبارت این است که بله، نگاه کردند، می‌گوید: «قال فإلتفت یمیناً و شمالاً فی الفسطاط مخافة أن یَسمع کلامه أحد ثم قال ثم نَهَدَ إلیّ فقال یا خلف سرّ الله فلاتضیعوه و لاتُعلّموا هذا الخلق اصول دین الله و بل ارضوا لهم ما رضی الله لهم من ضلال، قال ثم عقد بیده الیُسری تسعین» اعداد را با انگشت نشان می‌دادند، مرسوم بوده است که «أسلم ابوطالب بحساب الجمّل فأعقد یده» شصت و کذا، در کافی است. این هم یکی است که حضرت اعداد انگشتی، بند انگشتی معروف بوده است که با بندهای انگشت نماد داشتند، نماد عدمی. «ثم عَقَدَ بیده الیسری صلوات الله علیه تسعین ثم قال تستدخل القطنة ثم تدعها ملیّاً.»ثم تدعها. حاصل آن هم این است که می‌گوید خانمی هست افتضاض بکر او شده است، حالا دم می‌آید نمی‌داند الان حائض شده است، قطع هم نمی‌شود، نمی‌داند الان حائض شده است یا دم‌العذرة است، عذرة دم البکارة، نمی داند کدام یک است.

حضرت فرمودند، این توضیح است، فرمودند: یک پنبه بگذارد اگر دور پنبه فقط خونی شد این دم عذره است، ولی اگر خون نفوذ کرد در پنبه این دم‌الحیض است. بعداً معلوم شده است که آنها اصلا خبر از این نداشتند، این علامتی بوده است که در روایت بعدی هم این از امام صادق سلام الله علیه است.

شاگرد: یعنی حضرت می‌خواستند که آنها نفهمند؟

استاد: بله. حالا نکاتی که حضرت فرمودند، فقه‌الحدیث آنها چیست؟ این باید در خود باب بحث حیض بحث شود و الا جملات عجیبی است، سه تا روایت است به نظرم، حضرت چیزی که فرمودند این است که فرمودند: «فإن کان الدم مطوّقاً فهو من العذرة و إن کان مستنقعاً فی القطنة فهو من الحیض، قال خلف إستخّفنی فرح فبکیتُ» رمز آن را که خودش هم کأنّه احساس کرد. می‌گوید: آنقدر خوشحال شدم که از خوشحالی گریستم، إستخفنی الفرح. حالا نرویم در بحث طرب، در لغویین برای طرب از حزن و سرور همین را دارند، «فإستخفنی، الخفة الحاصلة من شدّة الحزن أو من شدّة الفرح هو الطرب» در لغت ببینید. حاج آقا هم در جامع المسائل این را دارند که طرب چیست، «فإستخفنی الفرح فبکیتُ» می‌گوید: آنقدر خوشحال شدم که گریه کردم. «فلمّا سکن بکائی قال ما أبکاک، قلت جعلتُ فداک من کان یُحسن هذا إلیک» چه کسی غیر از شما می‌تواند اینها را…، «قال فوقع یده إلی لسماء و قال إنّی و الله ما اُخبرک إلا عن رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم عن جبرئیل علیه السلام عن الله عز و جل.» علوم ما علوم الهی است، این‌طور است. این‌طور نیست که من همین‌طور چیزی را بگویم.

روایت بعدی هم از امام باقر سلام الله علیه است و یک روایت هم یادم است از امام صادق علیه السلام هم دیدم. حالا کجا بود؟

 

برو به 0:44:48

شاگرد: حاج آقا ببخشید شاید این وجه نبوده است که اگر پیش آنها می‌افتاد ضایع می‌شد، یعنی این مطلب ضایع می‌شد.

استاد: چندتا وجه دارد، می‌گویم: باید در فقیه الحدیث بحث آن شود، این یکی از آنها است. یک احتمال دیگر این است که -واقعاً با این چیز باید خودتان برخورد کنید تا ببینید چطور می‌شود- یک احتمال دیگر این است که مرّ حق را می‌گویند، می افتد دست آنها، می‌گویند: اینها چیزی از خودشان می‌گویند که در دین نیست. یکی از بالاترین چیزها است.

شاگرد: یعنی همین که انتساب آن به اهل‌بیت قطع نشود.

استاد: بله.

شاگرد: همین، مثلا شاید همین را می‌گفتند، مثلا بگویند: این را از خودشان درآوردند.

استاد: از خودشان درآوردند یعنی حالا ای کاش بگویند: یک حرفی است که از خودشان درآوردند، می‌گویند: حرفی است که در دین وارد کردند. شرع و مسئله است، باید از پیامبر نقل کنید، شما خودتان می‌گویید: این‌طور.

شاگرد: نکته‌ای در آن قسمت است که « بَلِ ارْضَوْا لَهُمْ مَا رَضِيَ اللَّهُ لَهُمْ مِنْ ضَلَال» ایمان است و ضلال و کفر، کأنّ حضرت یک شفقتی باز نسبت به آنها است که اگر منکر شوند در وادی کفر می‌شوند، بگذارید در ضلال باشند ولی کفر نه.

استاد: این مطلب خیلی درستی است و نظیر هم خیلی دارد، حتی برای بعضی کارها بعضی از علماء گفته بودند من اتوبوس سوار شدم، این موسیقی گذاشت، عالم حسابی بودند، گفت من از حال راننده دیدم که فعلاً مسلم فاسق است، بروم بگویم به او یک کلمه می‌گوید که مرتد می‌شود، گفتند: اینجا نمی‌روم بگویم، معلوم است بگویم، لااقل فاسق باشد. چه ظرافت کاری‌هایی است.

شاگرد: احتمال نداشته است که به اسم خودشان می‌گرفتند از اهل‌بیت فقهای آنها، به اسم خودشان می‌کردند.

استاد: چطور؟

شاگرد: اینها از اهل‌بیت می‌گرفتند و بعد به اسم خودشان، فتوای خودشان می‌دادند.

استاد: این هم یک جور دیگر احتمال است، کما این که هست، در مکاسب بود که ابوحنیفه آمد به درِ خانه محمد بن مسلم رضوان الله علیه گفت: «هل عندک من صاحبک شیء؟» یک کنیزی آمده بود، او هم گفت بعینه این که تو می گویی نه، اما این را شنیدم، گفت: «حسبی» اهل قیاس بود گفت: «حسبی» همین را شنیدم می‌روم «حسبی» این‌طور بود.

 

اعتقاد ابوحنیفه به افقهیت امام صادق علیه السلام

شاگرد: اعترافات او که می‌گوید: «لولا السنتان» این اعترافات آنها برای چیست؟ چرا اعتراف می‌کنند؟ از آن‌طرف همین نعمان، همین ابوحنیفه، بعد در آخر هم نسبت به اهل‌بیت باز هم میانه‌ی خوبی ندارند.

استاد: بله حالا چطوری است که.

شاگرد: این خیلی برای من سؤال است که اینها چطور استفاده و تلمذ کردند، چون می‌گویند: «لولا السنتان.»

استاد: یک بار دیگر گفتم بالاتر از «لولا السنتان» بالاتر از آن، حالا «لولا السنتان» را در نقل‌های خود این کتاب‌های اصلی سنی‌ها ندارند، کتاب‌هایی است که مثلا حاضر هستند فوری بگویند: ما این را قبول نداریم، آما آن که دیگر ولو حالا سند این را می‌گویند: فلان، اما اصل خود این که در مهم‌ترین کتاب‌ها بیاید کم نیست، سیَر أعلام النُبلاء این را می‌آورد، ببینید مهم‌ترین کتاب است، الان سعودی این را با چاپ خوبی چاپ می‌کند! می‌گوید: از ابوحنیفه سؤال کردند: من أفقه الناس؟ گفت: «ما رأیتُ أفقه من جعفر بن محمد صلوات الله علیه.»

شاگرد: کشف‌الغمة بود فکر می‌کنم.

استاد: کشف‌الغمه برای شیعه است، سیر أعلام النبلاء ذهبی،تا بگویید: سیر، به این طلبه‌های سنی بگویید این را فوری می‌دانند پیش آنها سیر اعلام النبلاء چیست ، بعد می‌گوید: گفتند: چرا؟ گفت: حضرت به عراق تشریف آورده بودند، حیره تشریف آورده بودند برای تشرف نجف و اینها که بودند، زیارت به نظرم در همین سفر بود، به حیره تشریف آورده بودند، منصور عباسی ملعون من را خواست. گفت: «إنّ الناس قد فتنوا بجعفر هیّئ له مسائلک الصعاب» مسائل مشکل خودت را آماده کن از حضرت بپرس تا این ابهت علمی حضرت پایین بیاید، ابوحنیفه خودش می گوید، در سیر ببینید، می‌گوید: من رفتم چهل تا از مسائل مشکل را آماده کردم و آمدم، خیلی عجیب است کسی مثل ذهبی در این کتاب آدم اینها را ببیند، صبر کنید ببینید چه می‌گوید. می‌گوید: ابوحنیفه گفت: من آماده کردم مسائل، بعد وقتی مجلس آماده شد وارد شدم، می‌گوید: وقتی وارد شدم دیدم ابوجعفرمنصور نشسته است، کنار او هم امام صادق هستند، «دخلنی من الهیبة من الجعفر أکثر مما دخلنی من أبی جعفر»[8] ابوجعفر یعنی منصور. می‌گوید: خلیفه او بود، خلیفه‌ی قالتاق که آن کار ها را می کرد، می‌گوید: حضرت هم به عنوان یک مظلوم، می‌گوید: هیبت امام بیشتر از هیبت خلیفه من را گرفت. اینها در کتاب سیرأعلام است. بعد می‌گوید: نشستم، مأمون گفت: که این، حضرت فرمودند: «کان یأتینا» مضمون همین «لولا السنتان» حضرت فرمودند: می‌شناسم او را، پیش ما می‌آمد، بعد می‌گوید گفت: حالا مسائل خودت را بگو! می‌گوید: من این مسائل مشکل را می‌گفتم، حضرت می‌گفتند: مدنیین این را می‌گویند، مکیین این را می‌گویند، اهل کوفه این را می‌گویند، ما اهل‌بیت این را می‌گوییم، ابوحنیفه می‌گوید بعد در هر مسئله‌ای اقوال همه را می‌گفتند، بعد می‌گوید گاهی موافقت می‌کردند با همه‌ی آنها و گاهی با همه‌ی آنها مخالفت می‌کردند، آخر کار می‌گوید: همه‌ی مسائل تمام شد، بعد این را می‌گوید که «ألیس قد روّینا کأنّ  أعلم الناس أعلمهم بأقوال الرجال» أعلم کسی است که حرف همه را می‌داند و خودش هم  از بین آنها بالاترین را انتخاب کند. گاهی آدم خیلی از اقوال را نمی‌داند و قول پایین تر را انتخاب می‌کند، وقتی همه را می‌داند آگاهانه‌تر تصمیم می‌گیرد. او می‌گوید: «ألیس قد روینا کأنّ أعلم الناس أعلمهم بأقوال الناس» حالا همه را بلد بودند، خودشان هم می‌گفتند.

پرسش و پاسخ

شاگرد: استاد آن «مشهورٌ معروف» در کدام باب وسائل است؟

استاد: «مشهورٌ معروف» باب دهم حدیث یازدهم.

شاگرد: باب دهم همین.

استاد: مواقیت.

شاگرد: در همین روایت مرسله ابن ابی عمیر، خیلی مشخص نشده است که حاج آقا برای چه این طرف را که می فرمایند دوتا احتمال است، به ظهورش نمی شود به آن اخذ کنیم. یکی این که می گوییم این در مورد جهل است و یکی این که در مورد اعلی مراتب سقوط است. حاج آقا یک طرف را خیلی محکم گرفتند.

استاد: گفتند: «تکلّمٌ بالکنایة» با آن بحثی که قبل از آن گفته بود.

شاگرد: او برای یک چیز دیگری بود، این برای یک چیز دیگری است، در آن استتار را کنایه می گرفتیم، در اینجا خود روایت را کنایه می گیریم، خیلی واضح نشد.

استاد: اینجا هم وقت سقوط قرص را به عنایت و به مجاوزه می شود بالکنایة، فرقی نمی کند از این جهت. دیروز هم عرض کردم که ببینید«و اما فقد جُعل سقوط القرص منوطاً» به این، اگر سقوط القرص این شود می فرمایند «مرتبةٍ عالیة من السقوط حملٌ علی الکنایة» همین بود دیگر، یعنی اینجا در یک روایت این کار شده است.

شاگرد: او در همه روایات.

استاد: در همه روایات نه، در روایات با قرینه‌ی منفصله. همین دیروز صحبت شد و لذا کنایه بودن آن که فرقی نمی کند، آن که مقصود ایشان از کنایه است.

شاگرد: مختصر خدمت شما بگویم آن‌طرف هم به هرحال سقوط القرص را گفته است، ولی ما می گوییم سقوط القرص در صورت جهل، حالا اسم آن را کنایه بگذاریم یا اسم آن را کنایه نگذاریم ولی به هرحال چیزی را باید در تقدیر بگیریم یعنی ظاهر عبارت را نمی گیریم، سقوط قرص عرفی در صورتی که شما جهل داشته باشید، نه در صورتی که علم داشته باشید، اگر علم داشته باشید که.

استاد: نمی شود این‌طور چیزی که شما می گویید. یک بار دیگر بگویید، سقوط قرص عرفی که همین است در صورت جهل؟ ذهاب حمره در صورت جهل.

شاگرد: نه، این سقوط قرص در صورت جهل، اگر شما به سقوط قرص جهل داشتید این علامت سقوط قرص است، درست شد؟

استاد: خب این که همین‌طور است.

شاگرد: پس ما این که حضرت فرمودند: وقت سقوط القرص فلان است، می‌گوییم: این در صورتی که جهل باشد.

استاد: صریحاً گفتند.

شاگرد: می دانم، این که در روایت ندارد، ما باید به آن اضافه کنیم با قرائن.

استاد: از علامیت با فقد، «فإذا فقد» یعنی قطعاً شده است.

شاگرد: هم علامیت و هم فقد در صورت اعلی مرتبه هم می‌شود، ما می‌گوییم: علامت است برای اعلی مرتبه سقوط که اینجا قطعاً می دانیم سقوط از همه مراحل آن دیگر.

استاد: همین قطعاً را خودتان ارتکازاً گفتید خوب شد.

شاگرد: خب از همه مراحل آن.

استاد: نه، اگر یک مرتبه‌ی خاص است، آن مرتبه، موضوع شرعی است، می‌گویید: به اینجا که رسید قبل از آن مغرب نبود، به اینجا که رسید لحظه حدوث مغرب است، مراتبی نیست.

شاگرد: خب بله این اعلی مراتب آن.

استاد: خب قطعاً یعنی چه؟ شما که الان خودتان ارتکازاً گفتید: قطعاً، مثل این که بگویند وقتی استتار شد قطعاً شده است، قطعاً ندارد، تازه اول وقت است. پس معلوم می‌شود شما قطع و لاقطعی را فرض گرفته بودید.

شاگرد: نه، سقوط مرحله مرحله دارد اینجا دیگر به مرحله نهایت آن رسیده است.

استاد: بله ولی قطعی نیست، این تازه اول درجه آن است.

شاگرد: نه دیگر آخرین درجه سقوط است، برای چه اولین درجه باشد؟

استاد: اولین درجه وقت نماز مغرب است، چند درجه‌ی سقوط است، اما اول لحظه‌ی وقت نماز.

شاگرد: ایشان می گوید قد را برای چه آورده است؟ می گوید امام قد را برای چه آورده است؟

استاد: برای قطع به تحقق وقت نماز است.

شاگرد: فرموده است: فقد تحقّق وقت.

استاد: نه، خود قد می رساند، قد برای این‌طور که شد، قد سَقَطَ یعنی حتماً شده است، همان قطعاً که شما گفتید. یعنی باز نظر ما به قطعیت و حتمیت است، نه به این که بگوییم: این که شد این می شود، تازه اول کار آن است.

شاگرد: بله فهمیدم چه می فرمائید، یعنی تازه با قد می‌گوید: قبل از آن هم بوده است ولی.

استاد: ولی قطعی آن حالا آمد.

شاگرد: ولی حالا این خیلی، جای دیگری هم نمی گوییم قد، حتماً باید مرحله ای باشد که ما قد بگوییم؟

استاد: نه، آقایان بودند فرمودند درست هم بود: جایی که قد بر سر فعل مضارع درمی آید، حال آن این‌طور است که برای تحقیق است.

شاگرد: ماضی.

استاد: مضارع.

شاگرد: ماضی است.

شاگرد: برای ماضی حتماً این قد.

استاد: ببخشید قد برای مضارع که می آید گاهی است، برای ماضی برای تحقیق است.

 

 

کلیدواژگان: ذهاب حمره/دلیل مخالف اعتبار/حمره/ اقبال الليل/ اقبلت الفحمة من المشرق/ معنای ذهاب حمره / ارتفاع حمره از مشرق / ابوحنیفه / علت تقیه

 


 

[1] محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص44.

[2] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص 127

[3] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص 128

[4]  لقول النبی ص : إِذَا أَقْبَل اللَّيْل مِنْ هَاهُنَا، وَأَدْبَرَ النَّهَارُ مِنْ هَاهُنَا، وَغَرَبَتِ الشَّمْسُ، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ . الموسوعة الفقهية الكويتية،  مجموعة من المؤلفين   ج: 31  ص: 186

[5]  حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الشَّيْبَانِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ أَبِي أَوْفَى قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي سَفَرٍ، فَقَالَ لِرَجُلٍ: ” انْزِلْ فَاجْدَحْ لَنَا ” قَالَ سُفْيَانُ مَرَّةً: ” فَاجْدَحْ لِي ” قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ الشَّمْسُ، قَالَ ” انْزِلْ فَاجْدَحْ لَنَا ” وَقَالَ سُفْيَانُ مَرَّةً: فَاجْدَحْ لِي قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ الشمس، قَالَ: ” انزل فاجْدَحْ “، فَجَدَحَ ، فَشَرِبَ، فَلَمَّا شَرِبَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ اللَّيْلِ: ” إِذَا رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ قَدْ أَقْبَلَ مِنْ هَاهُنَا، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ. مسند أحمد مخرجا،  أحمد بن حنبل    ج : 32  ص : 142

[6] وسائل الشیعة، چاپ اسلامیه، ج 3، ص 127

[7] الکافی، چاپ اسلامیه، ج3، ص92

[8] الذهبی، سیر أعلام النبلاء، چاپ الحدیث، ج6، ص364