مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 44
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۴: ١٣٩۵/١٠/١١
شاگرد: در گام اوّل ، اصل مبنایمان را روی این گذاشتیم که صبی هم شامل اطلاقات میشود. اما باید بحث کنیم که واقعاً عموماتی نداریم؛ آن عمومات تخصیص یا تخصص خوردهاند.
استاد: اگر تخصیص بخورند نیز مؤید بحث ماست. زیرا تخصیص به این معناست که شامل آن میباشد اما تنها حکم را از آن برداشتهایم. اگر تخصص هم بگویید، تخصص دلیل میخواهد، لذا صاحب جواهر فرمودند انصراف دارد؛ یعنی باید قائل شوید که اقیموا الصلاه به معنای ایّها البالغون اقیموا الصلاة، میباشد للانصراف. اما انصراف هم دلیل میخواهد. خیلی عجیب است که دست خود را از مطلقات و عمومات کوتاه کنیم.
امروز میخواهم نکات و سؤالاتی را در بیان مرحوم حکیم مطرح کنم. البته مقداری بحث سنگین میشود؛ یعنی مشکل این فضای بحث این است که خیلی از فقها، بسیار عالی به میدان آمدند وصبی را شامل عمومات و اطلاقاتِ خطابات شرعیه، دانستند. اما در ادامه چون ثبوت مطلب، مغبّر و سنگین میشود، عملاً کاری میکند که آن عمومات از دستمان گرفته شود. از حیث اوّلی میگویند شامل است ولی در مقام تحلیل بهگونهای میشود که مثل مرحوم آقای آملی، ابتدا فرمودند فعل صبی دارای مصلحت ملزمه و وحدت امر است اما در نهایت فرمودند بالفعل نیست زیرا صبی از آن اطلاقات، تخصیص خورده است. در این صورت دوباره همه چیز از دستمان گرفته میشود. اگر تخصیص شد و اطلاقات کنار رفت، باید یک امر ندبی ثابت کنید و یک شیء اضافهای بیاورید.
برو به 0:05:48
الان چند عبارت را بخوانم. در مستمسک، جلد ۲، صفحه ۱۲۴ سید فرمودند؛
الاقوی قبول اسلام الصبی الممیز اذا کان عن بصیرةٍ
همان بحثی است که ظاهراً از صاحب جواهر نقل کردم که فرمودند؛ اسلام صبی، به چه معنایی است؟! زیرا او صبی است. یادتان هست.
سید فرمودند که اقوی قبول اسلام صبی ممیز است، اذا کان عن بصیرةٍ.
مرحوم آقای حکیم میفرمایند:
كما عن الشيخ في الخلاف في خصوص المراهق منه و لعل مراده ما في المتن. و الوجه فيه: عموم ما دل على معنى الإسلام، و ما يتحقق به، و لزوم ترتيب أحكامه (الاسلام) عليه المنطبق على إسلام الصبي انطباقه على إسلام البالغ.
بین صبی و بالغ، هیچ فرقی وجود ندارد. مطلقات و عمومات وجوب اسلام، به معنای ایها البالغ نیست.به همان نحوی که بر اسلام بالغ منطبق است، به همان نحو، صبی را هم میگیرد.
«و هذا هو الوجه أيضاً في شرعية عبادات الصبي، إذ المقام» یعنی قبول اسلام صبی، «من صغريات تلك المسألة» که اطلاقات و عمومات در همه جا شامل صبی نیز میباشد.
«فيجري فيه ما يجري فيها من النقض و الإبرام. و قد أشرنا في مواضع متعددة من هذا الشرح إلى أن مقتضى إطلاق أدلة التشريع هو شرعية عباداته، و جريان عامة الأحكام عليها.»
اینها مطالب بسیار خوبی است که نباید در جایی که فضای ثبوتی سنگین می شود، از آنها دست برداریم. در اینجا خواهید دید که وقتی در بحث جلو میرویم، عباراتی پیش میآید که نقطه شروع بسیار خوب ِبحث را از دستمان میگیرد. آیا میتوانیم، ثبوتی را تصویر کنیم که این نقطه شروع را از دست ندهیم یا نه؟ همه صحبت ما سر این است.
«و حديث رفع القلم ظاهر في رفع قلم السيئات عنه» شیخ فرمودند رفع قلم العقوبه است، ایشان میگویند رفع قلم السیئات. یعنی میگویند کار بدِ صبی، بد نیست. عقوبت هم به گونه ای دیگر است. سیئات مفهوماً غیر از عقوبت است ولی اینها همه نزدیک هم هستند.
«رفع قلم السيئات عنه، الحاصل برفع الإلزام لا غير»
وقتی که حاصل میشود، الزام را برمیدارد. در اینجا به صورت لغزنده از رفع قلم سیئات به رفع الالزام رفتند. یعنی صبی دیگر الزامی ندارد. این اوّلین گامی است که مطلقات را از دست خودشان میگیرند. زیرا از نظر ضوابط فنی آقای آملی فرمودند؛ فعل صبی دارای مصلحت ملزمه است. سپس در مورد امر گفتند که فعلیت میآورد. به عبارت دیگر ایشان میگویند: مطلقات، شامل صبی میباشد اما در صبی، تنها رفع الالزام شده است. اینجا از آن گامهایی است که از نظر ثبوتی به فکر بیشتری نیاز دارد. در این گامها به همان نقطه شروعی که نمیخواستیم از آن شروع کنیم، بر میگردیم. بلکه نقطه شروع باید جایی باشد که آن مطلقات را از دست خودمان نگیریم.
«الحاصل برفع الإلزام لا غير، فلا يقتضي لغوية إسلامه، كما لا يقتضي لغوية سائر عباداته.»
هیچکدام لغو نیستند.
«و أما ما دل على أن عمد الصبي خطأ، فالظاهر عدم العموم فيه بنحو يشمل المقام.» شامل اسلام نمیشود.
«فراجع ما كتبناه في نهج الفقاهة في مبحث اعتبار البلوغ في العاقد.نعم يقتضي الحديث نفي ارتداده»
اگر اسلام صبی قبول است پس در صورت ارتداد او از اسلام هم باید او را مرتد بدانیم. یا اگر برای او ارتداد فطری حاصل شود، باید او را مرتد فطری بدانیم و احکام ارتداد را بر او جاری کنیم. میفرمایند. نه، رفع القلم یعنی رفع قلم السیئات، ارتداد یک سیئه است وبرای آن یک نحو کیفر متفرع است. لذا کیفر ندارد.
برو به 0:10:52
«و إن حكي عن الخلاف القول بثبوت ارتداد المراهق. للخبر؛ ان الصبي إذا بلغ عشر سنين أُقيمت عليه الحدود التامة، و اقتص منه، و نفذت وصيته و عتقه». بله، شیخ در خلاف هم اسلام صبی و هم ارتداد او را قبول میکند.
در کنار عموماتی که میگفتید، این حدیث را هم ببینید؛ فضا، فضای دیگری میشود. جالب است که شیخ این حدیث را در خلاف آورده است؛ یعنی در مقام بیان تفاوت بین شیعه و سنی، این حدیث را آورده اند. البته ایرادی که صاحب سرائر به ایشان داشتند را بعداً انشاءالله بررسی میکنیم.
« لكن لا مجال للعمل به بعد إعراض المشهور عنه»
چگونه مشهور از این روایت، اعراض کردند؟ یعنی چون به ١۵ سال فتوا دادند، از این روایت اعراض کرده اند؟ این که اعراض نیست بلکه عمل به دیگری است. یک نوع اعراض این است که صریحاً بگویند این دروغ است یا خلاف دین است. نوع دیگری از اعراض این است که در مقام سنگینی بحث و توهم معارضه، به دیگری فتوا دهند. اعراض است به خاطر فتوا دادن به دیگری. اگر توانستید ثبوتاً مطلب را به گونهای پیش ببرید که فتوا و عمل مشهور، طرد نشود یعنی فضایی باشد که عمل به قول مشهور منافاتی با رفع تعارض نداشته باشد، مشکلی ندارد. زیرا مشهور اعراض و نفیِ عن قصدٍ نکرده اند. بلکه به خاطر فتوا دادن به دیگری، از آن اعراض کردند؛ زیرا آن دو را قابل جمع نمیدیدند. اینها نکات مهمی است.
شاگرد: تمام اعراضهای فقها به همین شکل است. خیلی کم پیش میآید بگویند دروغ است و اشتباه است.
استاد:برای مثال، مشهور بر طبق روایت صحیح السندی که معارضه هم ندارد، فتوا ندادند.
شاگرد: همین کاری که اینجا کردند.
استاد: اینجا که معارضه هست. یک روایت ۱۰ سال است و دیگری ۱۵ سال؛ معارضه دارد.
فرقش این است که مثلا روایت صحیح و بدون معارضی میگوید این کار را بکن اما فقها فتوا به وجوب ندادند و به ندب فتوا دادند. این را اعراض میگوییم. این اعراض، معارضه نیست بلکه کاشف از این است که آنها این را در فقه اهل بیت، واجب نمیدانستند. اعراض و معارضه خیلی فرق میکنند. چندین روز راجع به اعراض صحبت کردیم که طیف خیلی وسیعی دارد. یکی از مواردش این است.
خلاصه ایشان میفرمایند:
«لكن لا مجال … و مخالفته لحديث رفع القلم عن الصبي … نفي الحد عن الصبي حتى يحتلم. مع أنه غير ظاهر في تحقق الارتداد بالإضافة إلى الصبي، و ثبوت الحدود التامة عليه في الخبر لا يدل على تحققه، (الارتداد) كما لا يخفى، فلا بد في تتميم الاستدلال من دعوى صدق الكفر على كفر الصبي كصدق الإسلام على إسلامه.»
اصل اسلام صبی قبول است اما کفر و ارتداد او قبول نیست. دلیل و اطلاقات در اینجا شامل او نمیشود.
این فرمایش ایشان بود اما سؤال این است که اگر همه مطلقات- جریان عامة الاحکام علیها- شامل صبی میباشد، یکی از مطلقات، مطلقات و عمومات امر وجوبی است. مثلاً اقم الصلاة الظهر. شما میگویید از او الزام، رفع شده است. اگر این امر، امر وجوبی است، با رفع آن میخواهید چه چیزی را به جای آن بگذارید؟ امر جز الزام چیزی نیست. میگفت نماز ظهر را وجوباً بخوان، شما میگویید این «نماز ظهر را وجوباً بخوان»، رفت، با رفتن آن چه چیزی میماند؟! به عبارت دیگر؛ با این کلمه «رفع الالزام» دوباره آن عام و مطلق را از دست خودتان گرفتید. البته بدون اینکه بخواهند آن را بگیرند. به فرمایش خودشان، تا الآن دهها بار در این کتاب تکرار کردند و چه آثاری بر این فرمایش- عمومات مطلقات شامل صبی نیز هست- بار کردند. ولی این بیان، کم کم فضا را به این سمت میبرد که عملاً اطلاقات در جایی از دست ما گرفته میشود.
عبارت دیگری از صاحب مدارک عرض کنم. در اینجا مطلب خیلی خوبی دارند. تا جایی که به ذهن قاصر بنده میآید، نباید کاری کنیم که این نقطه شروع را از دست بدهیم.
میفرمایند:
(الثالث، نية الصبي المميز صحيحة و صومه شرعي).
اختلف الأصحاب في أن عبادة الصبي هل هي شرعية بمعنى أنها مستندة إلى أمر الشارع فيستحق عليها الثواب أو تمرينية؟ فذهب الشيخ. و جماعة منهم المصنف إلى الأول، لإطلاق الأمر، و لأن الأمر بالأمر بالشيء أمر بذلك الشيء، بمعنى أن الظاهر من حال الآمر كونه مريدا لذلك الشيء. و استقرب العلامة في المختلف أنها تمرينية، لأن التكليف مشروط بالبلوغ، و مع انتفائه ينتفي المشروط. و يمكن المناقشة في اعتبار هذا الشرط على إطلاقه، فإن العقل لا يأبى توجه الخطاب إلى الصبي المميز، و الشرع إنما اقتضى توقف التكليف بالواجب و المحرم على البلوغ لحديث رفع القلم و نحوه، أما التكليف بالمندوب و ما في معناه فلا مانع عنه عقلا و لا شرعا.[1]
«اختلف الاصحاب فی أن عبادة الصبی شرعیة بمعنی أنها مستند الی امر الشارع»؛ شارع با او حرف میزند. «و یستحق علیه ثواب او تمرینیة فذهب الشیخ و جماعة منهم المصنف الی الاول»؛ که شرعی است. خیلی عالی میفرمایند «لاطلاق الامر»؛ امر مطلق است، نمیگوید ایها البالغ، هر دو را میگیرد. در ادامه دلیل دیگری میآورند و سپس حرف علامه را میآورند. «و استقرب العلامة قدس سره فی المختلف أنّها تمرینیة»؛ تمرینی است. یکی از سؤالات رایج و کلاسیک این است که یکی از شرایط عامه تکلیف، بلوغ است. علامه هم در اینجا همین را فرموده است و چیز دیگری اضافه نکردهاند.
برو به 0:17:06
«لأن التکلیف مشروط بالبلوغ و مع انتفاء الشرط ینتفی المشروط» وقتی بلوغ نیست، تکلیفی هم نیست.
«و یمکن» این یمکن، بسیار عالی است. دنبالهاش را ببینید، به منطقه تصویر ثبوتی میرسیم که فضای بحث در وجوه متعدد و سنگین است.
«یمکن المناقشة فی اعتبار هذا الشرط علی اطلاقه»؛ چرا باید بلوغ، مطلقاً شرط تکلیف باشد؟ میخواهد اطلاق آن را بردارد. ما قبول نداریم که بگویید بهطور مطلق، بلوغ از شروط عامه تکلیف است.
«و ان العقل لا یأبی توجه الخطاب الی الصبی الممیز»؛ عقل ابایی ندارد که شارع، صبی ممیزی که کاملاً خطاب را درک میکند، مورد خطاب قرار دهد.
«و الشرع انما اقتضی توقف التکلیف بالواجب و المحرّم علی البلوغ»؛ آن چه شرع اقتضا میکند این است که تکلیف به واجب و حرام متوقف بر بلوغ است. پس تکلیف وجوبی و حرامی برای صبی نداریم. اما بقیه تکالیف را داریم.
صومی که میگویید شرعی است، صوم وجوبی یا ندبی است؟ صوم وجوبی است.
شاگرد: یعنی ایشان در عین این که صبی را شامل مطلقات میداند ولی میگویند، واجب نیست.
استاد: احسنت؛همه اینها را برای فرمایش شما دارم میگویم، از نقطه فقهی بسیار خوبی شروع میکنند. میگویند امر مطلق است.اما در ادامه میفرمایند که وجوب و حرمتی برای صبی نیست. اما وقتی وجوب کنار رفت و دست ما از آن کوتاه شد، چگونه میخواهید دوباره آن را بیاورید؟!
شاگرد: وجوب از مفاد امر بدست نمیآید و به عبارت دیگر همانگونه که تفسیر میکنند، یا عقلی است یا عقلایی؛ جزء مدلول امر نیست که بخواهیم بگوییم دو امر-یکی برای صبی و دیگری برای بالغ- به وجود آمد بلکه همان امر اگر به صبی گفته شود، ندبی است و همان هم اگر به بالغ گفته شود وجوبی است.
استاد: کلامتان در شخص عام و مطلق چیست؟ یعنی این تکلیفی است وجوبی یا غیر وجوبی؟ شخص خطاب «اقیموا» وجوبی است یا نه؟ اگر شما وجوبش را از صبی بردید، آن خطاب دیگر میرود.
شاگرد: به مخاطبش بستگی دارد. مخاطب اگر صبی باشد، همین امر برای او ندبی میشود. یعنی مشکلی در مفاد امر پیش نمیآید.
استاد: یعنی هر دوی آنها با هم مراد است؟ با جلو رفتن، سنگینی ثبوتی بحث معلوم میشود. یعنی دو امر است؟ میگوید حتماً بکن. یا ندباً بکن؟
شاگرد: انشای بعث هست اما وجوب یا ندبی بودن آن، بستگی به مخاطب تکلیف دارد.
استاد: فی حد نفسه نماز ظهر، چه تکلیفی دارد؟ نمیدانید واجب یا مستحب است؟ یا میدانید وجوبی است؟ اگر میدانید وجوبی است، دیگر بر صبی واجب نیست. پس شخص اقیموا و صلّ صلاة الظهر از دستمان گرفته شد.
شاگرد: مثلاً در مورد حج. هم حج مستحبی داریم و هم حج واجب. از کجا میگوییم حج مستحب و حج واجب؛ اینها دو ماهیت نیستند بلکه همان حج هستند. گویا وقتی به یک مرتبهای میرسد، واجب میشود. یعنی خداوند در آن مصالح عالیه، آن مقصود اصلی را این حج قرار داده و این را میداند که خیلی خوب است. کسر و انکسار مصالح و مفاسد واقعیه که پیش میآید میگوید یک سری از آنها، لابد منه است. ولی مراتب پایینتری هم دارد که آنها مستحب هستند ولی همه آنها یکی هستند.
استاد: پس شما قبول کردید که پس عمومات و اطلاقات دو دسته هستند. عمومات و اطلاقاتی که تکلیفش وجوبی است و شامل صبی نیست و … .
شاگرد: شارع از اوّل یک بیان میکند.
استاد: نماز ظهر را عرض میکنم. بحث ما این بود.
شاگرد: اطلاقاتی که در ادله داریم، به همه یک امر میکند و میگوید یا ایها الذین آمنوا مثلاً صلّوا. این صلّوا را همه میشنوند؛ یک نفر اصلاً در عالَم نیامده است و یا افرادی که موجود هستند، یکی مسافر است، یکی در روز جمعه است، یکی بچه است، همه این خطاب را میشنوند. یعنی از همین یک امر، همه استفاده میکنند. میخواهم بگویم چرا از اول بگوییم وجوبی است که بعد در مشکلات قرار بگیریم.
استاد: مقصودم را روشنتر عرض کنم. صبی ممیز همراه پدرش به مسجد میرود. او نماز ظهر میخواند یا نه؟ امر نماز ظهر شامل او هست یا نیست؟ واجب است بخواند؟
شاگرد: نه، اصلاً امرش از اوّل وجوبی نبوده است.
استاد: امر به نماز ظهر وجوبی نیست؟
شاگرد ۲: وجوب که در اطلاق آیه نیست.
استاد: مطالبی که شما میفرمایید وجوب را در تصویر ثبوتی به ذهن میآورد. اگر فرمایش خود را ادامه دهید، میتوانید به یک امر هم جلو ببرید. سؤال بنده و فرمایش شما مانعی ندارد، اینها تصویرهای ثبوتی است. باید دید که این وجوه به تمامه به سر میرسد یا نه. وجه دیگری هست یا نه.
علی ای حال آن چه مقصود من است، بررسی کلام ایشان است که میگویند تکالیف وجوب و حرمت، در صبی نیست، شما نیز اصل حرف ایشان را خدشه میکنید. و الا فرضمان این است که سراغ حرف ایشان رفتیم، که تکلیف الزامی یا عام الزامی داریم یا نداریم؟
شاگرد: عرض بنده این است که ایشان، ارتکازی به همین شکل دارند، زیرا فقط در مورد شرعیت بحث میکنند؛ یک امر تشکیکی دیدند که شرعیتش را میتوانیم نگه داریم، ولو الزامش برود. کأنّه مراتب دارد. این ذهنیت آنها بوده است.
استاد: حال اگر یک اطلاق یا عامی باشد که شخص این خطاب، منحصراً الزامی باشد، دراینصورت دیگر نمیتوانیم آن را شامل صبی بدانیم.
برو به 0:24:19
شاگرد٣: قطعاً به همین شکل است. برای نماز ظهر دلیل خاص و مستقلی داریم و در برهان به خطاب مطلق اقیموا الصلاة، استدلال نمیکنیم بلکه این خطاب در مقام اجمال و کلی صلاه است.
استاد: و لذا این صبی نمیتواند نماز ظهر را یک رکعت بخواند. زیرا مطلقات نگفته است که چند رکعت، بخواند. مطلقات تنها میگوید نماز بخوان. وقتی صبی در ابتدای زوال نماز یک رکعتی میخواند، احدی نماز او را نمیپذیرد؛ میگویند نماز نخوان. اگر میخواهی نماز بخوانی باید به امر چهار رکعتی عمل کنی. آن اقصر الطرقی که عرض کرده بودم از راههایی است که این ثبوت را توضیح میدهد.
علی ای حال مطالبی که فرمودید در ذهن شریفتان باشد، راههای خوبی است. ولی دارید از ایشان فاصله میگیرید. توضیحی که میخواهم بدهم فرمایش ایشان است که از نقطه خوبی آغاز میکند و بعد به فضایی میرسد که همان نقطه خوب، عملاً از دستش گرفته میشود.
شاگرد: بیان آقایان با مستمسک یکی شد؛ الزام را برداشتند.
استاد:بله، بیان مرحوم آقای آملی نیز نظیر همین بود. ایشان هم فعلیت را برداشتند. یعنی فضا سنگین است؛ خلاصه میدانیم که بر صبی واجب نیست اما باید این ثبوتش را با همه ضوابط درست کنیم.
شاگرد: این وجوبی که در فرمایش شما هست، از کجا استفاده شده است و دال بر آن چیست؟
استاد: فعلاً روی متداولات کلاس فقه میگوییم. در کلاس فقه میگویند امر به صلاه ظهر، وجوبی است.
شاگرد: از چه دالی به این وجوب رسیدیم، خیلی مهم است. اگر یک دلیل لفظی داشته باشد یک بحث است. اگر انتزاعی باشد و از جای دیگری بفهمیم، بحث دیگری است. مثلاً در بحث صیغه امر، بعضیها میگویند که نه دال بر وجوب و نه دال بر ندب است، بلکه فقط انشای بعث است، اما با لوازم عقلیهاش وجوب را اثبات میکنند. این وجوبی که در فرمایش شماست از چه چیزی استفاده میشود؟
شاگرد٢: فرقی نمیکند یعنی در هر صورت، ما به دنبال مراد شارع هستیم.
استاد: فرمایش ایشان و شما را زمینه قرار میدهم برای بحثهایی که طرح میشود. یکی از وجوهش این است. ایشان[2] میگوید از کجا استفاده میشود. مرحوم آقای آملی فرمودند که یا مصلحت صفر است، که عبادت تمرینی است. یا مصلحت ندبیه راجحه است، که عبادت به امر ندبی است. یا مصلحت ملزمه است، که یک امر اطلاقی را اقتضا میکند ولو برای صبی فعلیتش مرفوع است. سؤال این است، مصلحت ملزمهای که پشت آن طبیعت هست، وجوب از آن منتزع میشود. میگوید از کجا میگویی این وجوب از کجا منتزع است؟ از اینکه از کلام مولی میفهمم چرا امر کرده؟ از این میفهمم که پشتوانه امرش مصلحة الزامیه بود. مصلحت لزومیه بود. حاضر نبوده مولی این را کوتاه بیاید. از آنجا فهمیدیم. این یکی از سؤالاتی است که راه را برای بحث بعدی خوب باز میکند. بنابراین چون مصلحت لزومی است، امر وجوبی است.
شاگرد ۲: چطوری کشفش میکنیم؟
شاگرد ۱: همیشه اینجور نیست که لزومی باشد، مثلاً در بحث امر به سواک… .
استاد: آن لزومی بوده ولی مزاحم دارد. در سواک چون مصلحت تسهیل مزاحمت کرده، حضرت میفرمایند لولا ان اشق علی امتی لامرتکم بالسواک. ولی در اینجا خروجی امری که مولی کرده، این است که باید انجام بدهی و الا عقاب داری. از این چه چیزی میفهمیم؟
شاگرد ۱: منافات ندارد در مورد صبی نیز این گونه آمده باشد.
استاد: این خیلی خوب است. کوتاهترین و اقصر الطرقی که عرض کردم، این است که مصلحت لزومیه برای افراد نیست. کوتاهترین راه این است که شارع، سراغ طبیعی متعلَّق امر میرود. به عبارت دیگر طبیعی عمل برای طبیعی مکلّف -مکلّف به معنای عاقل و عامل- مصلحت لزومیه دارد. لذا در عالم ثبوت اقصر الطرق این است که شارع ابتدا سراغ طبیعت صلاة برود و اصلاً کاری نداشته باشد به این که زن یا مرد باشد، مسافر یا حائض باشد، صبی یا بالغ باشد. میگوید طبیعی الصلاة، برای طبیعی انسانی که میخواهد عمل کند و به مصالح صلاه برسد، مصلحت لزومیه دارد.
بنابراین مصلحت لزومیه برای نفس طبیعی متعلق است. از طرف دیگر مانعی ندارد که در شرایطی این مصلحت طبیعیه با مصالح دیگری مزاحم شود. در این فضا، تصویر ثبوتی خیلی راحت میشود. صبی امر الزامی دارد یا ندارد؟ امر الزامی به معنای اینکه صبی، طبیعتی را انجام میدهد -نماز ظهری را میخواند- که آن طبیعت برای طبیعیِ انسانها، مصلحتش لزومی است. اما مصلحت لزومیه این صبی در شرایط خاص با مصلحت دیگری مزاحم شده است، لذا شارع در خصوص او میگوید، طبیعی عمل بر صبی، واجب است -مصلحت لزومیه دارد- اما فردی که صبی ایجاد میکند معنون به دو عنوان است. یکی مصداق برای طبیعتی است که مصلحت لزومیه دارد و دیگری مصداق برای کسی است که در ابتدا، ضعیف است و مصلحت تسهیل برای او اقتضا میکند که کتکش نزنند و آثار آن لزوم را بر او بار نشود. لذا میگوید «رفع القلم المؤاخذة». میگوید با اینکه مصلحت لزومیه دارد اما لمصلحة التسهیل بر او آسان میگیرم. طبیعت الزامی نماز عوض نشده بلکه صبی شرایطی دارد که با همدیگر مزاحم شدند و خروجی آن این است که عقاب نمیشود.
شاگرد: اما مستحب هم نمیشود؛ یعنی الزامی هست که عقاب نمیشود زیرا مستحب نیازمند دلیل است.
استاد: با این بیان؛ اطلاق امر از دست ما گرفته نشد. بله. مستحب دلیل میخواهد، ولی با بیانی که من عرض کردم دیگر منتظر دلیل استحباب نیستیم. این مقصود من است.
شاگرد: در این صورت باید مواردی را داشته باشیم که مانعی نداشته باشد و صبی امر وجوبی داشته باشد.
استاد: بله. قبلاً موارد خوبی را خواندیم. علامه در تذکرة الفقهاء فرمودند «و المرأة و الصبي يجب عليهما الدفاع عن فرجهما»[3]
شاگرد: آیا صبی مراهقی که مانعی ندارد، به صلات امر شده است؟
استاد: بله، روایات را بعداً میخوانیم، در روایات آمده است اما در فتاوا نه، مشهور آنها را کنار گذاشتهاند، چون تعارض میدیدند. فقط ۱۵ سال معروف شده است. کما اینکه مرحوم مجلسی در شرح تهذیب، صریحاً ۱۳ سال را انتخاب میکنند و از مشهور فاصله میگیرند.
برو به 0:32:38
«و المشهور بين الأصحاب أنه إكمال خمس عشرة سنة، و ذهب بعضهم إلى الشروع في خمس عشرة سنة، و بعضهم إلى ثلاث عشرة، و بعضهم إلى العشر، و مقتضى الأخبار المعتبرة الاكتفاء بالثلاث عشرة، و لا يخلو من قوة و ظاهر الشيخ في هذا الكتاب و الاستبصار العمل بها.»[4]
و لا يخلو من قوة، اصلا فتوا هم میدهند. منظور این که مرحوم مجلسی در شرح تهذیب از مشهور فاصله گرفتند و به ۱۳سال فتوا دادند.
به ادله اثباتی -ان شالله- میرسیم. فعلاً ثبوتی آن را در ذهنمان صاف کنیم و بخاطر حالت ابهام و فضای سنگینی که دارد، سریعاً اطلاقات و عمومات -که در فضای فقه برای ما بسیار مهم است- را از دستمان خارج نکنیم. بلکه عمومات و مصالح پشتوانهاش تا آخر هست و تنها بعضی از آثار آن امر، برداشته میشود. همان طور که مکلف باید بداند تکلیف دارد تا عقاب او ممکن باشد و به عبارت دیگر همان طور که علم، تنها، شرط ترتب عقاب است، نه شرط فعلیت تکلیف و نه شرط مصلحت آن،- اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل یعنی کسی که جاهل به حکم است، هم مصلحت لزومیه دارد و هم امر او بالفعل است و فقط شرط ترتب عقاب را ندارد، همان طور، در صبی تنها شرطِ ترتب ِعقاب را نداریم اما همه مراتب دیگر را داریم. مؤاخذه بر او مترتب نیست اما بر او واجب است. واجب بودن نماز بر صبی به این معناست که او شامل اطلاق امر مولی است و صبی، فردی از طبیعت واجبه را ایجاد میکند. یعنی صبی، فردی از طبیعت نماز ظهری را که در شریعت واجب است، ایجاد میکند اما به خاطر اینکه صبی است، معنون به یک عنوان دیگر نیز هست -مثل اجتماع امر و نهی، اینجا اجتماع امر و ندب است- که جمع آن را بعداً عرض میکنم.
بنابراین در اینجا فردِ او متصف به ندب است. مانند کسی است که نماز جمعه برای او واجب تخییری است. اگر آن شخص، شیخ و شیخه باشد، این ظهری که میخواند برایش واجب است یا نه؟ بله، فردی از طبیعت ظهر واجب را ایجاد کرده است. اما نمازی که این شیخ خوانده است، علاوه بر اینکه متصف به وجوب- به عنوان احدالفردین للواجب- است، متصف به ندبیت نیز هست. و یا مانند کسی است که نماز خود را به جماعت اعاده میکند، همانطوری که محشین عروه فرمودند، او نماز ظهر واجب را میخواند و میتواند نیت وجوب کند اما حرف سید[5] در نیت ندبی بودن نیز درست بود. زیرا نمازی که او اعاده میکند، مجمع دو عنوان است. قبلاً فردی از او واقع شده و الان دوباره فرد دیگری را اعاده میکند. نه اینکه یک طبیعت دیگری را به جا بیاورد. اعاده یعنی فرد دومی از همان نماز ظهر را انجام میدهد، نه اینکه کار جدیدی میکند.
شاگرد: دست مولی بر گرده صبی به صورت وجوبی است؟
استاد: این تعبیر را ما در کلاس به کار می بریم. تشبیه خوبی است. ذهن را به خوبی جلو میبرد. اما همین تشبیه -که در فضای فقه گفتیم- چه بسا بعداً آثاری در فضای فقه بوجود میآورد که باعث دردسرساز شدن می باشد. یعنی وقتی امر مولی بالفعل میشود، تکویناً یک دست به گرده او نمیآید. بلکه به این معناست که در آن قضیه حقیقیه ثبوتیه، فرد تام با شرایطش، محقق شده است. وقتی در ثبوت گفتند این کار را بکنند، دیگر نیازی نیست که دوباره دستی بیاید. معنای فعلیت این است که موضوع محقق شد. مثلاً دکتر یا رئیسی که برای سلامت جامعه دستور عامی میدهد و میگوید در این شرایط این کار را بکنید و به عبارت دیگر وقتی او قانونی میگذارد و به عموم جامعه اعلام میکند کسانی که در این شرایط هستند برای حفظ سلامتیشان این کار را بکنند، این یعنی زمانی که آن شخص در آن شرایط قرار گرفت، از ناحیه آن پزشک دستی بر گرده او میآید؟ نه، یک نحو تعبیر استعاری است. میخواهند بگویند که حالا وقتش است و باید انجام بدهی. آنچه واقعیت دارد این است که او یک شیئ ثبوتی کلی را به نحو قضیه حقیقیه گفته و الان هم، فردِ آن به همان نحوی که هست، محقق شده است. در این صورت ما میدانیم که مراد او از بیان این مقدمات، رسیدن به مقصودش از سلامت است؛ به تناسب حکم و موضوع، دستهایی بر گرده او هست. اگر تصور کنید که این پزشک استعاره بگوید، میگویید پزشک صد دست دارد. در همه شرایط همان یک امر بیشتر نبود اما در ١٠٠ شأن خاص، دست او بر گرده تو میآید. این همان معنایی است که عرض میکردم، فعلیت تدریجی نیست. فعلیت تدریجی یعنی در هر مقطعی به تناسب فعلیت آن شأن خاص- نه بیش از آن- دست جاعلِ قضیه حقیقیه، بر گرده او میآید.
شاگرد: با توجه به این که در فضای روایات در رابطه با بلوغ، خط کشی شده است، اگر بحث مقتضی و مانع مطرح بود باید حضرات علیهم السلام ، آن را به عرف واگذار میکردند، نه این که به صورت خط کشی، بیان میکردند.
برو به 0:40:39
استاد: خطکشی نیست. من روایت را دستهبندی کردم، اوّلین نوع آن را اصلا خط کشی نکردند، حضرت فقط به فهم او واگذار میکنند.
شاگرد: فتاوای معروف فقها، خط کشی شده است.
استاد: آنچه مشهور به آن فتوا دادهاند، روشن است و ما هم تابع هستیم. در کوچه اگر از ما مساله بپرسند چه جوابی میدهیم؟ همان فتوای مشهور را جواب میدهیم. قرار نیست که فقه را به هم بزنیم. اما یک وقتی است که میخواهیم همین فتاوا و ادله را جمعآوری کنیم و در مورد آنها فکر کنیم. یعنی آنها را تحلیل کنیم. نه فکری که آنها را بهم بزند. این فکر که اگر در جایی توهم تعارض شده، واقعاً تعارض بوده است. اگر خطکشی از توهم تعارض بوده و باعث شده بعضی از منابع رد شود، ما هر دو دلیل را میآوریم و به آن عمل میکنیم. این غیر از آن است که عمل مشهور و روایت ١۵ سال را از دست خودمان بگیریم.
در مورد رؤیت هلال، دهها بار گفتم، ببینید چه هنگامهای شده است؛ مشهور میگویند روایت صم للرؤیة با روایت تطوق، معارض است و حال آنکه اصلا تعارضی نیست. مفاد یکی طبق استصحاب است و اصل عملی است. اما دیگری اماره است. بین اماره و استصحاب، نزاعی نیست. هر کدام در جای خودش قرار دارد. آن چیزی را که مشهور گفتند ما هم قبول داریم؛ صم للرؤیة و افطر للرؤیة – ما میگوییم استصحاب است- اما روایاتی که بخاطر تعارض کنار گذاشتند را ما اماره میدانیم و اماریتش هم کار خودش را انجام میدهد. ملاحظه میکنید که تحلیل ما، برای این است. برای این نیست که قول مشهور را کنار بگذاریم بلکه برای این است که اگر در فضای منابع، ثبوتاً توهماتی پیش آمده که باعث مضیقه خطکشی شده است، مضیقههای خطکشی را برداریم. نه اینکه خود خطکشی را به عنوان بهترین چیزی که نظم میدهد، برداریم.
شاگرد: بالأخره در فتوا که تأثیر میگذارد.
استاد: نه. به این معنا تأثیرگذار است که شما همه این بحثها را میبینید و وقتی مورد خاصی پیش میآید و از شما سؤال میکنند، سرگردان نیستید و صاف و محکم جواب میدهید. دلتان محکم جمع است که شارع از سائل، این را میخواهد. به خلاف وقتی که ذهن شما به اینها وقوف پیدا نکرده باشد. تا سؤال میکند که این بچه من…، شما خودتان سرگردان میشوید. یعنی باید با همان ضوابط و به صورت مشی علی العمیاء و الهائم علی وجهه[6]، پاسخ دهید.
شاگرد: همینکه طبیعت را متوجه شدیم، دیگر نباید به دنبال دلیل تسهیل و شرایط باشیم.
استاد: ما در القاء یک قاعده کلی به مکلّفین اصلاً مشکلی نداریم؛ مکلّفین نظم میخواهند. اما آیا حاکم شرعی که میخواهد در مواردی قضاوت کند، او هم همان خطکشی را میخواهد؟! ابداٌ، درست برعکس است. کتاب الشهاده در جلد ۴۱ جواهر را ببینید. حاکم شرع با این استدلال که شهادت بچه قبول نیست، بگوید بچهای که در بازی بچهها کشته شده، قصاص ندارد! چون اینها بچه هستند، هیچ چیزی لازم نمیشود؟! صبی که شهادتش قبول نیست، پس تمام شد؟! این قاضی است؟! قاضی میخواهد بفهمد چه اتفاقی افتاده است لذا اینجاست که میبینید برای این قاضی روایات شهادت صبی و انحائش، مطرح میشود. البته این برای قاضی است اما حاکم شرع باید خیلی از مطالب را بداند تا حاکم شرع شود. کار نداریم که مکلّف در رساله چه میبیند. او در رساله برای خودش نظمی میبیند و عمل میکند. اما باید مبادی آن چیزی که مکلف در رساله میبیند، برای حاکم صد برابر واضح باشد تا بتواند در مواردی که پیش میآید، محکم تصمیمگیری کند. یعنی بداند ذرهای از شرع تخطی نکرده و بلکه تماماً طبق مبادی است. حاکم شرع باید خیلی از منابع فقهی را بداند -مجتهد به همین معناست- تا بتواند تصمیمگیری صحیح را انجام دهد.
شاگرد: آیا میتوانیم بگوییم دختر در ۹ سالگی، هنوز به آن بلوغ در فهم و جسمش نرسیده لذا تا ۱۰ سال یا ۱۳ سال، بالغ میشود؟
استاد: وقتی که مشهور فتوا دادند و بر طبق روایاتی که جزء فقه شیعه بوده است، عمل کردند –به نظرم ۹ سال برای شیعه است و سنیها بین مرد و زن در بلوغ فرقی نمیگذارند- استصحاب صغر طفل منقطع شده است و ما فعلاً منقطع الاستصحاب هستیم. بله، شرایط خاصهای پیش میآید که در یک موردی میخواهید قضاوت کنید و حکم بدهید-میخواهید بین خودتان و خداوند در مورد یک دختر بچهای حرف بزنید- آنجا شما که همه اینها را میدانید خیلی راحتتر، جواب این دختربچه را میدهید. معنایش این نیست که شما فوراً آن ضابطه کلی را عوض کنید. بلکه مجموع ادله شرعیه در دستتان است که یکی را برای نظم خارجی مکلف به دستمان میدهید ولی وقتی شخص او سؤال میکند، به او نیز جواب میدهید. خیلی مناسبتر و راحتتر.
برای فردا عبارات مرحوم حاج آقا رضا را در مصباح الفقیه(٣۶٠.٩) را میخوانیم. شروع ایشان که از طبیعت است، طبق بیان اقصر است ولو در ادامه آن را از دست خودشان میگیرند.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] مدارك الأحكام في شرح عبادات شرائع الإسلام، ج6، ص: 42
[2] . شاگرد.
[3] تذكرة الفقهاء (ط – الحديثة)، ج9، ص:۴٣۵
[4] ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار؛ ج15، ص: 6٠
[5] العروة الوثقى (المحشى)، ج3، ص:٢٠۶
[6] . هام على وجهه هيوماً: إِذا ذهب على غير قصد.(شمس العلوم ج١٠ ص٧٠٢۵)
دیدگاهتان را بنویسید