1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴۴)- فضیلت عبادت در زمان غیبت

درس فقه(۴۴)- فضیلت عبادت در زمان غیبت

صور الغاء خصوصیت/ تحلیل اشتراط ترتیب ظهر و عصر/ تصحیح نماز عصر به همراه ترک نماز ظهر با ترتب/...
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27478
  • |
  • بازدید : 1

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

نکته‌ی اخلاقی خارج از بحث

فضیلت عبادت در زمان غیبت

 

شاگرد: چنین روایتی داریم که در آخرالزمان مثلا یک دهم زمان پیامبر عمل انجام دهند خدا به همان مراتب زمان پیامبر از آن‌ها قبول می‌کند؟

استاد: این طور تعبیری یادم نیست اما دارد کسی که در زمان غیبت عبادت کند افضل است؛ این را دارد و قطعاً من دیدم. روایتی هم بود که چند بار در کلام حاج آقا می‌آمد که عبادت در زمان غیبت از عبادت در زمان حضور افضل است.

25- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّا صُبُر وَ شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَارَ شِيعَتُكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ قَالَ لِأَنَّا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ شِيعَتُنَا يَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا يَعْلَمُونَ.[1]

 حتی دارد «إنّا صُبُر، شیعتنا أصبر منّا؛ نحن نعلم و هم یصبرون و هم لا یعلمون»

شاگرد: این معنای افضلیت یعنی ارتقای روحی بیشتر است؟

استاد: علی ای حال یعنی زمینه‌ای است که موونه‌ی بیشتری از صبر و از حموضت کار و بهره‌مندی از ایمان به غیب «الذین یومنون بالغیب»، «یخشون ربهم بالغیب» می‌برد؛ کأنه خود این «بالغیب» یک چیزی است که عمل را بالا می‌برد. لذا عبادت در این حال هم آن چیزی را که دارد افضلیت عمل را بالا می برد. مثلا فرزندی با این که پدر و مادر در خانه نیستند مراقبت دستور و امر آن‌ها را می‌کند با آن وقتی که در خانه هستند مراعات می‌کند و وقتی نیستند هر طور شد عمل می‌کند، خیلی تفاوت می‌کند.

 

 

برو به 0:02:30

عبادت/ زمان غیبت/ ارتقای روحی.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موارد اشتغال به نماز عصر پیش از اقامه‌ی نماز ظهر

نسیان برادر تنی جهل به موضوع و سهو و برادر ناتنی جهل

فی محکیّ «شرح النفلیّه» إلیٰ خمسه و عشرین؛ و وجه الفضل فی الاستثناء فی الجلّ واضح و فی بعضها قابل للخدشه.

______________________________

[مسأله] الاشتغال بالعصر قبل الظهر سهواً

مسأله: لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحیحاً باعتقاد ذلک أو أماره معتبره علیه فانکشف فی أثناء العصر أنّه لم یصلّ الظهر، أو لم یکن ظهره صحیحه، عدل بنیّته إلی الظهر إذا لم یفرغ من العصر المشتغل به.

و أمّا صحّتها عصرا مع عدم العدول، فهی مخالفه للإجماع علیٰ شرطیّه الترتیب الموافق لقوله علیه السلام فی الروایه

إلّا أنّ هذه قبل هذه «1»

فإنّ اشتراط القبلیّه للظهر ملازم لاشتراط البعدیّه فی العصر. و مقتضی الإطلاق و إن کان عدم الصحّه و لو مع السّهو إلی الفراغ، إلّا أنّ الدلیل علی الصحّه دلّ علیٰ عدم إطلاق الاشتراط.

و الظاهر بل المتعیّن أنّ اشتراط الترتیب کاشتراط الستر و الاستقبال، لا کاشتراط إباحه المکان منتزع عن مجرّد تنجّز التکلیف بتقدیم الظهر، و إن کان مع عصیان التکلیف السابق قابلًا للصّحه بنحو الترتب، و غیر قابل للصحّه مع التوبه من الغصب فی الأثناء؛ فلا ینفع العدول فی المقام إلّا بالدلیل التعبّدی علیٰ کفایه النیّه فی غیر العمد قبل الفراغ.

و هل یفرّق بین الوقوع فی الوقت المختصّ بالظهر، أو فی الوقت المشترک؟

مقتضیٰ الإطلاق فی دلیل العدول «2» عدم الفرق. و یؤیّده أنّ الاختصاص بالظهر مقتضاه عدم صحّه الصلاه فیه عصراً، لا ظهراً صحّ بنیّه العصر المعدول عنها قبل الفراغ؛ فاللّازم تحقّق نیّه العصر بنحو صحیح عند الناوی، لا واقعاً، لعدم لزوم العصریّه و لوازمها واقعاً، فلا یلزم الوقوع

فی وقتٍ لو لم یتذکّر فی الأثناء صحّت عصراً؛ فالانصراف إلیٰ هذه الصوره بدویّ زائل بالتأمّل.

و مثله ما لو شرع فی العصر قبل الوقت، فدخل الوقت فی الأثناء، فتذکّر عدم

______________________________

(1) الوسائل 3، أبواب المواقیت، الباب 4.

(2) الوسائل 3، أبواب المواقیت، الباب 63.

بهجه الفقیه، ص: 170

الإتیان بالظهر فعدل إلیها؛ فإنّ عدم الوقت مجبور بالدخول قبل الآخر، و عدم نیّه الظهر مجبور بالعدول عملًا بالإطلاق.

و علیه فکما لا یلزم الوقوع کلّاً فی المشترک فی أصل المسأله، لا یلزم دخول المشترک قبل آخر الصلاه فی صحّه الظهر بالعدول.

و لو صلّیٰ بقصد الوظیفه و أخطأ فی التطبیق، فالأظهر الصحّه بالعدول فی الأثناء، و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.

و لو لم یتذکّر إلّا بعد الفراغ، فإن کان فی الوقت المختصّ بطلت، و أعاد العصر بعد الظهر، و إلّا بأن کان کلّه أو بعضه فی الوقت المشترک صحّت عصراً، و علیه فعلُ الظهر. و یدلّ علیه حسنه «الحلبی» «1»، و خبر «عبد الرحمٰن» «2». ما دلّ علی الخلاف شاذّ معرض عنه.

______________________________

(1) الوسائل 3، أبواب المواقیت، الباب 63، ح 3 و 2.

(2) الوسائل 3، أبواب المواقیت، الباب 63، ح 3 و 2.

بهجه الفقیه، ص: 171

 

عبارت دیروز تا آن «عدل بنیته» با آن دو تا تردیدی که در ذیل عبارت فرمودند، دیگر چیزی الان به ذهنم نیست که فرمودند: «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً» اولی که من این را خواندم از آن چیزی که سابقا در ذهن من بود یادم نیامد؛ بین این که آقایان فرمایش فرمودند که داشتیم می‌گفتیم: الغای خصوصیت است یا تنقیح مناط است یک دفعه یادم آمد که من مدتی در کتاب‌ها گشتم و فقط جامع‌المسائل را پیدا کردم. خاطره من بعد یادم آمد که فقط در جامع‌المسائل ایشان بود که اگر به مثل سهو در نماز عصر وارد شد؛ کلمه مثل را داشت و الا هر چه دیگر این طرف و آن طرف تا ممکنم بود تفحص کردم نداشت. داشت «لو سهی عن الظهر»، «لو دخل فی العصر سهواً» نه این که مثلا می‌داند نماز ظهر را خوانده، سهواً داخل عصر نشده، بعد فهمید ظهرش باطل بوده، باید چه کار کند؟ ولی عبارت ایشان به سادگی و به خوبی این فرض را می‌گیرد.

شاگرد: نسیان هم شامل می‌شود؟

استاد: اصلا بعدش تصریح می‌کنند. عبارت ایشان را می‌فرمایید می‌گیرد یا نه؟

شاگرد: عبارت مرحوم صاحب عروه دارد. عبارت ایشان بهتر می‌شود.

استاد: بله. سهو در اصطلاحات فقهی یک برادر دارد که نسیان است؛ یک برادری دارد که از نظر مسأله‌گویی می‌توانیم بگوییم: ناتنی است یعنی سریعاً نمی‌توانید احکام این را به آن جا ببرید که آن جهل است. جهل، سهو و نسیان. جهل هم برادر نسیان هست اما من تعبیر به برادر ناتنی می‌کنم یعنی نمی‌توانید بگویید هر کجا سهو دارد، جهل هم دارد. آن‌هایی که مسأله می‌دانند برایشان خیلی واضح است. در بسیاری از مواضع جهل یک حکمی دارد که نسیان ندارد. مثلا شما با جهل در لباس نجس نماز خواندید درست است، با نسیان در لباس نجس نماز خواندید باطل است و مواردی که با هم فرق می‌کند خیلی مفصل است. اما می‌توانیم بگوییم: جهل موضوعی با نسیان برادر تنی هستند. یعنی مکلفی که جاهل به موضوع است از نظر احکام غالبا به منزله‌ی ناسی و ساهی است. در مانحن فیه هم این حکمی که سبب می‌شود جلو برویم همین است که ایشان هم تنقیح مناط یا هر چه فرمودند گفتند: این شخصی که در مسجد آمده نماز ظهرش را خوانده، عصر هم خوانده حالا نزد امام جماعت می‌آید از یک مسأله‌ای از نماز ظهرش می‌پرسد، امام جماعت می‌گوید: نماز ظهرت باطل است. نماز عصرش مشکل نداشته اما می‌گوید: ظهرش باطل است. الان چه کار کرده؟ جاهل موضوعی بوده. درست است که مساله بلد نبوده، برای نماز ظهرش مسأله بلد نبوده اما در این که الان دارد در نماز عصر بدون نماز ظهر داخل می‌شود نسبت به دخولش در نماز عصر جهل موضوعی دارد. این دیگر نه این که مسأله نداند، مسأله را می‌دانست که باید بعد از نماز ظهر، عصر بخواند اما الان شخص خودش نماز ظهر را نخوانده این جهل موضوعی می‌شود و می‌توانیم از این باب بگوییم این ساهی است؛ در نماز عصر داخل شده «بمثل سهو»؛ «بمثل سهو» یعنی جهل موضوعی را هم می‌گیرد. علی ای حال در ادامه عبارت ایشان اگر مقصودتان است من سهم خودم را در مجموع عرض می‌کنم که شکی نیست که نسیان هم ایشان شامل می‌دانند. نسیان و سهو و جهل موضوعی و همه‌ی این‌ها را شامل می‌دانند. لذا بعدش هم یک تفصیلی دادند: «أو أمارة معتبرة عليه فانكشف في أثناء العصر أنّه لم يصلّ الظهر، أو لم يكن ظهره صحيحة»  این «أو لم یکن ظهره صحیحة» از آن‌هایی بود که جاهای دیگر پیدا نمی‌شد. آن زمانی هم که یادم است ما دنبالش بودیم این کتاب هنوز چاپ نشده بود و داشتند روی این تحقیق می‌کردند. «لم یکن ظهره صحیحة» یعنی یا اصلا نماز ظهر نخوانده یا نماز خوانده صحیح نخوانده و عصر را شروع کرده است. خلاصه «دخل فی العصر سهواً أو جهلاً بالموضوع» یا امثال این‌ها. «عدل بنيّته إلى الظهر» حالا می‌فهمد یا ظهرش باطل بوده یا ظهر را نخوانده بود الان سریعاً به ظهر برمی‌گرداند و عدول به سابقه می‌کند. اصل عدول به سابقه از قدیم جا افتاده است. عدول به سابقه واجب یا آن جایی که صاحب جواهر فرمودند: «إذا جاز وجب» و عدول به لاحقه مبطل است، جایز نیست و اگر هم بکند فایده ندارد؛ مثلا کسی نماز ظهر را شروع کرد یادش آمد ظهر را قبلا خواندم، عصر را نخواندم «هل یجوز له أن یعدل الی العصر؟ لا» عدول الی اللاحقة جایز نیست که فتاوا به این است که حالا ان شاء الله بحثش می‌کنیم. این برای قسمت اول بود.

پس«عدل بنیته الی الظهر إذا لم يفرغ من العصر المشتغل به.» اگر فارغ شده صفحه‌ی بعد بیان می‌کنند اما فعلا اگر فارغ نشده «عدل بنیته الی الظهر».

 

برو به 0:08:45

جهل/ سهو/ نسیان/ جهل به موضوع/ عدول در نیت.

صور الغاء خصوصیة و تفاوت الغاء خصوصیة با تنقیح مناط

 

شاگرد: ابتدای جلسه قبل فرمودید الغای خصوصیت است، انتهای جلسه فرمودید که تنقیح مناط است.

استاد: چون از این یادم آمد دیدم ما این همه دنبالش گشتیم اگر چیز واضحی بود، آن وقتی هم بود که کامل دقت می‌کردیم و از آن حال خودم آمدم گفتم: نمی‌شود بگوییم صرف یک الغای خصوصیت واضح است.

شاگرد: آیا به آن حال برمی‌گردد یا این که لحاظ ممکن است دخیل باشد؟ مثلا در همان مورد مساله‌ی قبلی شاید می‌توانستیم یک حالت از حالت‌های نسیان را در نظر بگیریم و آن حالتی بود که شخص زنده بود، اشتباه خوانده بود و بعد فهمیده بود اشتباه خوانده بود بعدش یادش رفته بود باید بخواند و به خیال این که آن جا خوانده نسیاناً آمد مشغول نماز عصر شد، روایت که ظاهراً این را می‌گیرد؛ اگر ما این مورد را در نظر بگیریم چه بسا  الغای خصوصیت بشود. این موردی است که می‌خواهیم از آن الغای خصوصیت کنیم . بله همین طوری بخواهیم بگوییم: «نسی» بخواهیم بگوییم: نسیان است، مناط نسیان چیزی است که این طور شد بله تنقیح مناط می‌شود اما اگر این طوری بیاییم چه بسا بتوانیم بحث الغای‌خصوصیت را مطرح کنیم. به کدامش باید وارد شویم؟ به چه لحاظی باید وارد شویم؟ آیا اولی نیست که ما بیاییم حالت‌های مختلف را در نظر بگیریم بعد یکی از حالات اگر نزدیک بود به آن چیزی که ما می‌خواهیم به آن حکم و فتوا دهیم و مطمئن هم هستیم که این، این طوری است و واقعاً هم می‌بینیم که آن خصوصیتی هم ندارد، آیا اولی است که بگوییم: الغای خصوصیت است یا این که بگوییم تنقیح مناط است؟

استاد: آن فردی که شما می‌گویید اگر خودش مشکوک‌الدخول در تحت روایت باشد چه کارش کنیم؟

شاگرد: مشکوک الدخول است؟

استاد: عبارت این طور بود «إذا نسیتَ». فرض شما این است که نماز ظهر را خوانده و باطل بوده است.

شاگرد: خوانده باطل است بعداً هم فهمیده باطل است، فراموش کرد بخواند.

استاد: حالا من این عبارت را بخوانم؛ عبارت صحیحه زراره این بود «قَالَ إِذَا نَسِيتَ الظُّهْرَ حَتَّى صَلَّيْتَ الْعَصْرَ» این «نسیت الظهر» یعنی «صلّیتَ الظهر فعلمتَ أنّها باطلة فنسیتَ؟» یا «إذا نسیتَ …»

شاگرد: آیا این را نمی‌گیرد؟ آیا جزء مواردش این طور نسیانی هست؟ آیا دخالت دارد این که یک بار من قبلا خواندم در این که فراموش کردم که …

استاد: این جا نمی‌گویند: «نسیتَ الظهر»، می‌گویند: «نسیتَ بطلان ظهر التی صلَّیتَها».

شاگرد: من می‌دانستم که الان باید ظهر بیاورم یعنی الان می‌دانم مثل این است که اصلا ظهر نیاوردم اما فراموش کردم دوباره بیاورم و مشغول عصر شدم .حالا سبب این که چرا فراموش کردم دخلی به مانحن فیه ندارد.

استاد: عرض کردم اگر این فرض را هیچ کس بحث نکند و برای همه واضح باشد که این فرضی که شما می‌گویید داخل تحت این است، آن وقت الغاء خصوصیت کنیم از آن موردی که نمی‌دانسته و جهل موضوعی بوده است؛ جهل موضوعی که برادر سهو است در این مورد خیلی خوب است اما در آن یکی بگوییم که فعلا با فرض شما کار نداریم، فرض این است که اول وقت عادت داشته می‌خوانده بعد هم نماز عصر می‌خواند یک روز نرسید نماز را بخواند، به محض این که رسید نماز عصر را شروع کرد دید امروز که من نماز نخوانده بودم …

شاگرد: صرف بطلان و جهل موضوعی را اگر بخواهیم لحاظ کنیم با سهو، فرض بگیریم یک نحوی تنقیح مناط شود؛ درست است؟

استاد: بله.

شاگرد: اما اگر آن مورد را در نظر بگیریم که لحاظ ماست، خب طبیعی است لحاظ آن مورد، موونه می‌برد؛ من چنین  موردی را بچینم و در ذهنم بیاورم موونه می‌برد طبیعی است که ذهن ابتداءً سراغ مقایسه‌ی نسیان با جهل موضوعی می‌رود اما اگر آن مورد در ذهن من آمد و ظاهرش هم این است که من دارم از آن مورد الغاء خصوصیت می‌کنم آیا می‌توانیم بگوییم: این اولی است؟ فرق بین الغاء خصوصیت و تنقیح مناط در این مورد چه می‌شود؟

استاد: الغاء خصوصیت چند صورت داشت؛ یکی عدم‌الخصوصیت بود؛ یکی بود که وقتی عرف عام نگاه می‌کنند می‌گویند: خصوصیتی ندارد نه این که الغاء خصوصیت می‌کنیم.

شاگرد: این «رجلٌ شکَّ» را مثال بزنیم.

استاد: حاج آقا همیشه می‌فرمودند: «رجلٌ شکّ بین الثلاث و الاربع» عرف عام چه می‌گویند؟ می‌گویند رجل این جا خصوصیت ندارد، نه این که الغاء خصوصیت رجل می‌کنیم و مرأة را هم شاملش می‌کنیم، نه اصلا خودش خصوصیت ندارد. الغاء خصوصیت موونه می‌برد، تنقیح مناط بیشتر. حالا این کدامش است؟ آن مثالی که شما می‌زنید، الغاء خصوصیت از سهو و نسیان موضوعی به جهل موضوعی خوب است باشد.

الغاء خصوصیة/ تنقیح مناط/ جهل/ سهو/ نسیان/ جهل به موضوع

 

برو به 0:14:23

ترتیب بین ظهر و عصر حکم تکلیفی است و یا حکم وضعی؟

یک فقره‌ای دارند که این فقره با فقره‌ی  بعدی خیلی مطالب مهمی مطرح می‌شود؛ حسابی مطالبی در آن مطرح است که اول باید سعی کنیم بفهمیم، تصورش کنیم بعد هم در فضای مباحثه‌ی طلبگی تصدیق هم مورد نیاز است؛ هم بفهمیم چه می‌گویند بعد تصدیق کنیم که با آن چه را که می‌دانیم موافقت پیدا می‌کند و طوری است که تصدیق شود؟ تصدیق از باب هر کدام ؛فرد خودمان، نه تصدیقی که بخواهیم بگوییم: تصدیق ما خیلی بها دارد.

«و أمّا صحّتها عصرا» این «صحتها عصرا» چیست؟ فرمودند سهواً وارد نماز عصر شد، فهمید که ظهر را نخوانده «عدل الی الظهر» این مورد اتفاق اصحاب و اجماع است و عدول هیچ مشکلی ندارد. حالا آمد و نکرد! آیا به نحو عصر بدون عدول به ظهر، این نماز را عصراً  سر برساند با این که در اثناء فهمید که من ظهر را نخواندم، درست است یا نیست؟ این فقره‌ی بعدی است. «اما صحتها بدون عدول» عصری را که سهواً خوانده در اثناء هم فهمید تمامش کند «صحتها عصراً مع عدم العدول، فهي مخالفة للإجماع علىٰ شرطيّة الترتيب» اجماع داریم که بین ظهر و عصر ترتیب شرط است؛ شرط یعنی چه؟ یعنی فهمیدی ظهر را نخواندی الان به صورت عصر در حال ادامه دادن هستی، باطل است. «الموافق لقوله عليه السلام في الرواية‌إلّا أنّ هذه قبل هذه» «هذه قبل هذه» ربطی به سهو و مانحن فیه ندارد؛ آن روایتی است که مربوط به اول دخول وقت است که حضرت فرمودند: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» همان بدو زوال نماز عصر هم وقتش داخل شد؛ همان بحث‌هایی که مرحوم حاج آقا رضا در اشتراک و اختصاص داشتند و در همین مباحثه مفصل بحثش کردیم؛ مشهور گفته بودند که وقت مختص است، تا چهار رکعت از زوال نگذرد اصلا وقت عصر داخل نشده است. این روایت مقابلِ آن بود می‌گفت: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاة» الان وقت نماز عصر هم داخل شد، فقط «إلا أنّ هذه» یعنی نماز ظهر «قبل هذه» یک ترتیب بینش است؛ ترتیب در اداء، نه ترتیب در دخول وقت که بگویید تا چهار رکعت نماز ظهر را نخواندید اصلا هنوز وقت عصر نشده است و اگر عصر بخوانید قبل از وقت خواندید. پس «إلا أنّ هذه قبل هذه» دالّ بر شرطیت است.

شاگرد: این اجماع نسبت به این فرد لسان دارد که از عصر عدول کند به ظهر برود؟

استاد: الان فهمید دارد عصر می‌خواند، ظهر هم نخوانده چه کار کند؟ یا باید نماز را به هم بزند یا عدول کند. شما می‌گویید: ادامه دهد، ادامه دادنش منوط به این است که ترتیب بدون این مراعات شود و حال آن که نمی‌شود.

شاگرد: می‌خواهم بگویم: این ترتیبی که هست یک موقع حین‌الاداء است یعنی موقعی که می‌خواهد شروع به خواندن کند که می‌گویند: ترتیب را رعایت کرد یا نکرد اما حالا این مراعات ترتیب شامل حال این فردی که دارد نماز عصر را می‌خواند ملتفت شده باید عدول کند هم می‌شود؟

استاد: شما یا می‌فرمایید: ترتیب شرط برای صحت نماز علی الاطلاق است مثل حرف زفر ولو لااقل در صلاة ادائی مثل در ظهر و عصر یا می‌گویید: ترتیب شرط ذکری است؛ خب اگر هم ذُکری است، الان ذُکر! الان متوجه شد، چه کار کند؟ نماز را رها کند. اگر شرط ذُکری است، در اثناء که فهمید …

شاگرد: این سوال را نمی‌شود مطرح کرد که این ذُکر برای حین‌الشروع است؟ وقتی می‌خواهد شروع کند نماز را بخواند می‌توانیم بگوییم: این ترتیب را یادش آمد و رعایت نکرد؟

استاد: باید دلیلی داشته باشیم که قاعده‌ی اشتغال را رفع کند؛ اشتغال یقینی است و برائت یقینی می‌خواهد. در اثناء که متذکر شد به چه دلیلی شما می‌گویید: همین طوری ادامه بدهد و ذمه‌ی او قطعاً بریء می‌شود؟ شما می‌گویید: شاید! شاید که ذمه‌ی او را بریء نمی‌کند.

شاگرد: مخالفت با اجماع به عنوان یک دلیل لبّی …

استاد: نه! اجماع شرطیت را آورد، شما می‌گویید: شاید این شرطیت شامل نیست؛ ما می‌گوییم: قاعده‌ی فراغ می‌گوید: مطمئن باشیم که از ترتیب که شرط ذُکری بود شانه خالی کرد و در اثناء، برائت ذمه حاصل شده است؛ باید مطمئن شویم. علی ای حال دیروز عرض کردم ترتیب چند تا وجه دیگر هم دارد فعلا در فضای متعارف که گفتیم: ترتیب یا شرط علی الاطلاق است یا شرط ذُکری است. چند نوع دیگر هم  فرض دارد که فرمایش شما آن جا … ایشان هم فی‌الجمله بعدش یک چیزهایی دارند که ترتیب را چطوری ممکن است بگیریم؟ یکی دیگر از وجوه ترتیب این است که ترتیب تکلیف باشد، اساساً شرط نباشد و اگر هم شرط می‌گوییم منظورمان تکلیف است؛ تکلیفی که نباید خلافش کند و اگر خلافش کرد شارع عقوبةً می‌تواند به او بگوید: تکرار کن ولی شرطش تکلیف است. شرطی که وضع است یعنی اصلا طوری است که اگر نظم را بهم زد عمل باطل است؛ باطل بودن اصلا با عقوبت سازگار نیست، تکرار برای عقوبت نیست، تکرار برای بطلان است. نظیرش را در حج داریم. در نظر بگیرید کسی حج را افساد کرد، می‌گویند: باید یک حج دیگر به جا بیاوری؛ آن وقت فقهاء یک بحث سنگینی دارند که صاحب‌جواهر هم در دو جای جواهر مختارشان دو نوع شده است. آیا حج اولی که افسادش کرد حَجة الاسلام است و دومی حج عقوبتی است؟ یا حج اول که واجب است تمامش کند و نمی‌تواند رها کند. یا حج اول که فاسد شد، حج دوم، حَجة الاسلام است. در این که کدام حجة الاسلام است یک بحث دقیق و لطیف و سنگینی هم هست و فواید علمی خوبی هم دارد. در مانحن فیه خیلی موارد است که شارع می‌فرماید: «أعِد» اما از مجموع ادله می‌فهمیم «أعِد» عقوبتی است، نه «أعِد» از باب بطلان عمل صالح؛ گاهی است شارع می‌فرماید: «أعِد» چون عملت باطل و پوچ بود. عمل باطل را باید اعاده کنید ولی در فقه نظیر دارد که «أعِد» دالّ بر عقوبت است نه امثال این‌ها. حالا ترتیب در این جا شرط است که اول باید نماز ظهر بخوانید بعد عصر. چطور ترتیب شرط است؟ تکلیف است که اگر عمداً هم خلافش کردید باطل نیست؟ باطل نیست ولو شارع عقوبةً بگوید: شما که حالا لج کردید دوباره بخوانید. این خیلی تفاوت می‌کند. این ترتیب تکلیفی است و اگر اعاده هم باشد عقوبتی است. اما ترتیب وضعی این است که وقتی شما عمداً نماز عصر را جلوتر خواندی اصلا این لاعمل است، پوچ است، باطل و هیچ است؛ وقتی هیچ شد مثل این است که اصلا عملی انجام نشده است. ترتیب کدام از این‌هاست؟ این دو تا فرض را دارد. حالا ایشان در فقره‌ی بعدی چیزهایی دارند که ذهن را در فکر کردن نسبت به این‌ها خیلی تحریک می‌کند.

 

برو به 0:22:29

ترتیب/ حکم وضعی/ حکم تکلیفی/ شرط ذکری/ شرط مطلق.

شرط ذکری بودن ترتیب با التفات مکلف

شاگرد: الان ما در این شرط، شبهه‌ی وجوبیه پیاده کردیم؟ یعنی می‌دانیم یک شرطی این جا هست و در محدوده‌ی ذُکری بودنِ این شرط شک داریم و هر جا ذُکری شد این شرط، کار خودش را می‌کند. این طور پیاده کردیم؟

استاد: در موارد نسیان اجماع داریم که ترتیب نیست؛ الان هم می‌فرمایند. دلیل داریم که در موارد عذر و مطلق عذر یا نسیان ،ترتیب نیست. در این موارد ترتیب نیست اما وقتی متذکر است اجماع و دلیل است که ترتیب هست. ترتیب چطوری هست؟ آن چیزی که ما می‌دانیم ترتیب، شرط است به این معنا که وقتی متوجه شدید حالا دیگر گذشت، ذُکر آمد؛ وقتی ذُکر آمد وضع است، ترتیب شرط است نه فقط تکلیف که مولا بگوید: بکن و حالا اگر هم نکردی من قبول می‌کنم. نه! اگر نکردی عملت «لا عمل» است، باطل است، پوچ است، محو شد و صفر است. پس ترتیب شرط ذُکری است یعنی به محض این که متذکر شد شرطیت وضعیه دارد به این معنا که وقتی رفت، عمل رفت. «ینتفی المشروط بإنتفاء الشراط» صفر می‌شود.

شاگرد: در بیان اولتان شما اصل عملی پیاده کردید ولی در بیان دوم در حقیقت به اصل عملی رجوع نکردید، آن اماره را دقیق فرمودید.

استاد: بله استظهار کردیم که ترتیب، شرط باشد اما اگر فرض گرفتیم که ما کار با استظهار بالفعل خارجی فعلا نداریم همین طور می‌خواهیم ثبوتاً مراحل را تصویر کنیم. چند جور ترتیب متصور است: ترتیبی که تکلیف محض باشد، ترتیبی که شرط مقوِّم باشد به نحوی که نماز بدونِ آن باطل باشد، ترتیبی که شرط است اما شرط مرتبه‌ای از صلاة است یعنی شرطیت تکمیلیه دارد نه شرط تقویمیه. این محال است؟ نه. خیلی چیزها می‌تواند شرط یک عملی باشد، شرط مکمل عمل است نه شرط مقوم که «انتفی المشروط بانتفاء الشرط» بلکه «انتفاء درجةٌ من المشروط بانتفاء هذا الشرط» این‌ها خیلی لطیف است یعنی بعداً برای کسی که ناظر در ادله باشد در استظهارات کمک می‌کند. چه بسا از لطائفی که در یک تعبیری از امام علیه‌السلام است خود ناظر بینه و بین الله بفهمد که این شرط چطور دستگاهی دارد.

«إلا أنّ هذه قبل هذه» ایشان فرمودند: اجماع دالّ بر این است. «‌فإنّ اشتراط القبليّة للظهر ملازم لاشتراط البعديّة في العصر.» روایت قبل فرمود، خب معلوم است یعنی بعدیت هم برای عصر است و اشتراط! زیر کلمه اشتراط باید خط بکشیم. نه صرف وقوع قبلیتِ قبل الظهر. در فقره‌ی بعدی یک مجالی به بحث می‌دهند؛ فعلا این طوری است «لإشتراط البعدیة فی العصر» «و مقتضى الإطلاق» اطلاق قبلیت و بعدیت و اشتراط که حتی سهواً هم باطل باشد. «مقتضی الاطلاق و إن كان عدم الصحّة و لو مع السّهو إلى الفراغ» در بین باشد خب عدول کردید … اما تا  فراغ طول بکشد نمازتان باطل است «إلّا أنّ الدليل على الصحّة» در آن جایی که تا فراغ طول بکشد و شما در وقت مشترک بفهمید که سهوا عصر را خواندید در خصوص این مورد گفتند: اشتراط ترتیب نیست. آی کسی که سهواً نماز عصرت را خواندی تا تمام شد بعد فهمیدی در وقت مشترک بود، نماز عصر تو صحیح است؛ آخر ترتیب را که مراعات نکردم؟! برای تو ترتیب نیست ولی اطلاقِ اشتراط این جا را می‌گرفت، دلیل آمد گفت: این مورد نیست. «إلّا أنّ الدلیل علی الصحّة دلّ علىٰ عدم إطلاق الاشتراط.» که شامل صحت باشد.

شاگرد: اشتراط قبلیت للظهر به چه بیانی است؟ یعنی اگر فرض بفرمایید کسی نخواهد نماز عصر را نسیانا بخواند، این چه مشکلی دارد؟

استاد: الان ترتب را می‌گویند؛ اگر آن را می‌خواهید بگویید در فقره‌ی بعدی بحث شده است.

شاگرد: این که «‌فإنّ اشتراط القبليّة للظهر ملازم لاشتراط البعديّة في العصر.» ظاهرش این است که آن چیزی که شرط است در نماز عصر شرط است، در نماز ظهر شخصی اگر بخواهد نماز عصر را نخواند چه ملازمه‌ای بین اشتراط قبلیت للظهر و بعدیت در عصر وجود دارد؟ یعنی حتما آن دو تا با هم دیگر باید باشد؟

استاد: برای عصرش را دارید می‌گویید یا برای ظهرش؟

شاگرد: برای ظهرش که در ظهر چنین ملازمه‌ای وجود ندارد. اگر طرف اصلا نماز عصر را نخواند …

استاد: این نکته‌ی خوبی است. اگر بگوییم: خصوص عنوان قبلیت شرط وضعی برای نماز ظهر است. یعنی اگر کسی نماز ظهر را واقعاً قربة إلی الله خوانده اما عصر را عصیاناً نمی‌خواهد بخواند. طبق این استظهار ظهرش هم باطل است. چرا؟ چون عصر از باب شرط متأخر برای ظهر است. چرا؟ چون حتما خدا ظهری می‌پذیرد که قبل العصر باشد. پس اگر ظهر را خواند و این ظهر قبل العصر نبود این ظهر فایده ندارد. پس معلوم می‌شود روایت قبلیت به این معنا را نمی‌خواهد شرط کند و اگر کرده باشد باید این را بپذیریم یعنی عصر «و البعدیة للعصر» می‌شود که شرط متأخر برای او شود. همین فرمایش شما زمینه را برای بحث‌هایی که بعد می‌آید فراهم می‌کند. واقعاً فضای تکلیف با فضای وضع در انشاء موونه‌های خاص خودش را دارد. ما فوری نمی‌توانیم از یکی دیگری را نتیجه بگیریم. الان هم در قبلیت بگوییم: حتما قبلیت للظهر شرط است ولی مقصود ایشان این نیست، در این شک نداریم. ایشان که قبلیت فرمودند مقصودشان این حرف شما نیست که حتما نماز عصر شرط متأخر برای صحت ظهر است. حتی اگر این طور باشد در مبنای خودشان یک کسی نماز ظهر و عصر را با هم خوانده، فردا می‌فهمد که عصرش باطل بوده خب پس ظهرش هم باطل است. چرا؟ چون قبلیت للظهر برای صحت نماز ظهر شرط بود. این که قبلیت للعصر نداشت، قبلیت را نداشت پس ظهرش باطل است. پس مقصود ایشان از قبلیت که الان در فقره‌ی بعدی می‌گویند چیست؟ مقصود از قبلیت وقوع در ظرف زمانی قبل است نه یک نحو اشتراطی که حتما این برای او بیاورد که بعدش ظهر نیامد، عصر باطل باشد. الان هم عبارت بعدی را با مجموع حرف‌هایی که داریم می‌بینیم که مطابق است.

 

برو به 0:30:04

شروط تکمیلیه/ شرطیت تقویمیه/ استظهار بالفعل.

تحلیل اشتراط ترتیب ظهر و عصر

«و الظاهر بل المتعيّن» در «بل المتعین» می‌خواهند کار را نزد ناظر در عبارتشان تمام کنند که راهی نداریم جز این که  «أنّ اشتراط الترتيب كاشتراط الستر و الاستقبال، لا كاشتراط إباحة المكان منتزع عن مجرّد تنجّز التكليف بتقديم الظهر» این که قبل و بعد می‌گوییم، نمی‌خواهیم یک اشتراطی که الان آقا از این عبارت گفتند، بیاوریم و نکته‌ی دقیقی است که اگر قبلیت را به این معنا بگیریم لازمه‌اش این است که عصر برای او شرط متأخر باشد. نه! مقصود ما از اشتراط یعنی اول، امر ظهر بالفعل و منجز می‌شود باید او را امتثال کنیم اگر او را امتثال نکنی امر عصر هنوز منجز نشده پس نه این که یک اشتراطی است که شرط متأخر و وضع باشد، ترتبِ امر است. خب شما هنوز ظهر را نخواندید امر او بالفعل است، امر عصر نداری، امری که نداری چه می‌خواهی بخوانی؟! امر را نداری و بیش از این نیست. پس ترتب و اشتراط به این برمی‌گردد که عصر شما امر منجز بالفعل ندارد.

شاگرد: با این که بگوییم شرطیت فقط از یک طرف است و ما فقط برای عصر اشتراط داریم چه فرقی می‌کند؟

استاد: آخر روایت و نص، قبلیت بود. ایشان از ملازمه، بعدیت را درآوردند. یعنی اگر حرف ایشان سر برسد ظاهرِ نص، شرط متأخر بود. فرمودند: «إلا أنّ هذه قبل هذه» یعنی قبلیت برای او شرط است پس حتما بعدش باید عصر بیاید.

شاگرد: ظاهر از عبارت که اصلا این است که قبل از این، حتما باید او آمده باشد. «إلا أنّ هذه قبل هذه»

استاد: «هذه» یعنی ظهر، «قبل هذه» عصر است.

شاگرد: یعنی قبل از عصر باید ظهر آمده باشد. یعنی عصر است که مقید است.

استاد: نه! «هذه قبل»! این شرطش این است که قبل از او باشد. پس یعنی باید بعدش بیاید تا این قبلیت درست باشد.

شاگرد: ظاهر عبارت ظاهراً عکس این است. یعنی مثلا کسی بگوید: این دو تا چیز را برای من بیاور اما آن را قبلش بیاور یعنی آن بعدی مشروط به این است که قبلش آن یکی آمده باشد.

استاد: خب قبلی هم مشروط به این است که بعدی را بعدِ آن بیاورید. می‌گوید: من گفتم: اول این را بیاور، بعدش هم آن را بیاور. تو که این را نیاوردی.

شاگرد: اگر این‌ها را مستقل بدانیم، نص به قبل یعنی چه؟ یعنی قبلیت او شرط برای آن دومی است.

استاد: این نص دارد می‌گوید: مستقل نیستند «إلا أنّ هذه قبل» قبلیت را برای او ثابت می‌کند.

شاگرد: قبلیت را برای او به عنوان شرط دومی ثابت می‌کند نه چیزی غیر از این؛ نه بعدیت! بعدیت را که نگفته است. نگفته او حتما باید بعدش بیاید. اگر کسی گفت: دو تا چیز را بیاور اما این را قبل از آن بیاور. دقیقا خلاف این چیزی که … ظاهر که حداقل این طور به نظر می‌رسد یعنی اگر کسی به ما این طور می‌گفت ما دقیقاً همین را می‌فهمیدیم که اول باید آن اولی را بیاوریم.

استاد: ما الان درصدد این نبودیم که این‌ها را استظهار کنیم؛ مقصود ما روشن است. ما که نخواستیم بگوییم: این طوری است. ما داریم روی محتملی که ایشان گفتند جلو می‌رویم تا بعد بگوییم: این احتمال به هیچ وجه سرنمی‌رسد. داریم این طوری جلو می‌رویم، نمی‌خواهیم که این کار را تمام کنیم. مطلب‌های خیلی ظریف‌تر بعد از این می‌آید ولی این باید زمینه‌سازی شود. این احتمالات قبلی خوب در ذهنتان باز شود تا بعداً خودتان ارزش یک احتمال را برانداز کنید.

شاگرد: ایشان فقط این را به عنوان یک احتمالی که موافقتی با این روایت دارد، دارند مطرح می‌کنند و نقدش می‌کنند.

استاد: ایشان این را نمی‌خواهند بگویند. من خدمت ایشان گفتم اصلا ایشان نمی‌خواهند بگویند: اشتراط قبلیت به این معناست که ایشان گفتند. این که ایشان گفتند یک نکته‌ی ظریفی است که به عنوان یک احتمالی که می‌دانیم این طور نیست مطرح می‌شود اما در فضای عبارت ممکن است یک کسی که دچار توهم می‌شود و این را در عبارت بیاورد مطرح است. این احتمالی که احتمال توهمش است خوب جلا دهید بعد آبروی این احتمال برای شما می‌رود اما فعلا برای این که قدرِ احتمالات بعدی و مراحل بعدی را بدانید این را داریم جلا می‌دهیم. احتمال چیست؟ قبلیت به این معنا که مشروط به … مقصود ایشان هم این نیست؛ شک نداریم.

شاگرد: ظهور فرمایش حاج آقا همین است که یعنی اشتراط قبلیت للظهر را مطرح کردند.

استاد: اصلا مقصودشان این نیست. یعنی ایشان می‌خواهند بگویند: شرط متأخر برای ظهر است؟ یعنی خلاف یک چیز …

شاگرد: این عبارت ایشان خیلی در این مطلب ظهور دارد که «إنّ اشتراط قبلیة للظهر ملازم لإشتراط بعدیة للعصر» یعنی همان طوری که بعدیت برای عصر شرط قبول نیست، قبلیة هم شرط برای ظهر نیست.

استاد: نه! اصلا ایشان این را نمی‌خواهند بگویند. مقصود ایشان در مانحن فیه چیست؟ ایشان فرمودند که شما عصر را جلو بیندازید. آیا عصر شما صحیح است یا نیست؟ من روند فرمایش ایشان را بگویم. شما وسط نماز فهمیدید عدول نکردید و عصر را خواندید؛ این عصر شما صحیح است یا نیست؟ می‌فرمایند: اجماع می‌گوید: ترتیب شرط است. ترتیب یعنی چه؟ یعنی بعدیت برای عصر شرط است، باید بعد باشد. می‌گوییم: چه کسی گفته بعد؟! می‌گویند: «موافق لقوله علیه‌السلام» می‌گویند: آن که بعد نیست، قبل است. ایشان می‌گویند: وقتی ظهر قبل است عصر هم بعد است. اصلا به این حرفی که ایشان گفتند ربطی ندارد.

شاگرد: شاهدش هم این است که «فی الظهر» نگفتند، «للظهر» گفتند.

استاد: بله! «اشتراط القبلیة للظهر» که برای او بوده «ملازمٌ لإشتراط البعدیة فی العصر» که او بعدیت در آن شرط است. یعنی می‌خواهید بین این دو تا فرق بگذارید؟

شاگرد: می‌خواهیم بگوییم نگفتند: در ظهر چیزی شرط نیست، این که ظهر باید قبل باشد ملازمه دارد با این که عصر باید بعد باشد؛ کأنه شرط عصر است.

استاد: یعنی ظهر، شرط متأخر ندارد اما عصر، شرط متقدم دارد. این را از کجا درآوردیم؟ از روایت «الا انّ هذه قبل هذه» که از این اشتراط بعدیة درمی‌آید. حالا اگر فرصت شد به این مباحث برمی‌گردیم.

شاگرد: فایده‌اش این است اگر کسی بخواهد ظهر را عصیان کند و فقط عصر را بخواند نمی‌شود.

استاد: بله عصرش باطل است.

شاگرد: الان هم نمی‌خواهم ظهر بخوانم، می‌خواهم عصیان کنم ولی اگر ظهر را نخواندی لاجرم عصر را هم عصیان کردی.

استاد: عصیان کردی و عصرت هم پوچ است. لازمه‌ی اشتراط این است. لذا من این را مقدمه‌چینی کردم تا این احتمالات برای عبارت حضرت در ذهن شریفتان باز شود بعداً یک احتمالات دیگری است که آن وقت روی آن احتمالات می‌بینیم کسی ظهر را عصیان کرد چرا عصرش باطل باشد؟ «إلا أنّ هذه قبل هذه» نمی‌خواهد چیزی بگوید که لازمه‌اش حرف شما باشد که عصرش باطل باشد. این احتمال بعدی است.

شاگرد: آن بحث قبلی هم که شما با اصالةالاشتغال بحث را پیش بردید، خود همین روایت «فأنوها الاولی» آن جا اماره نیست که دلالت بر وجوب داشته باشد؟

استاد: یعنی دیگر عصر هم باطل است؟!

شاگرد: در مسأله‌ی قبلی عرض می‌کنم. در مساله‌ی قبلی سوال این بود که آیا عدول جایز است یا عدول واجب است؟ یعنی اگر من عدول نکردم نمازِ من درست است یا نماز من باطل است؟ این جا شما گفتید به اصالةالاشتغال می‌رسیم که «اشتغال یقینی یقتضی البرائة الیقینیة». سوال این است این جا با توجه …

استاد: البته من اشتغال را برای فرمایش ایشان گفتم که ایشان آن فرمایش شما را نگفتند. یعنی عصر را که خواند، عصر را سر رساند، این عصر صحیح بوده یا نبوده است؟ «فأنوها الاولی» شما می‌فرمایید: «فأنو» امر است.

شاگرد: من سوال را این طوری مطرح کنم؛ در دو جلسه‌ی گذشته هم این سوال را مطرح کردید که آیا عدول جایز است یا واجب است؟

استاد: بله صاحب جواهر مطرح کردند.

شاگرد: بیانی که شما داشتید بر این جا تطبیق شود این طوری می‌شود که وسط نماز عصر اگر یادش بیاید، این جا اگر عدول نکند خب اصالة الاشتغال می‌آید در حالی که با توجه به اماره «فانوها الاولی» که امر است این جا دیگر جایی برای احتیاط نمی‌ماند. چون مفاد این هم همان مفاد احتیاط است و این جا هم دلالت بر وجوب دارد باید نیتش را عوض کند.

شاگرد: خب این محتمل است و احتمالش هم دور نیست که امر در مقام توهم حظر است یعنی می‌گوید: «الصلاة علی ما افتتحت» دیگر عصر را شروع کردم چه کارش کنم؟! باطل کنم ظهر بخوانم؟ می‌گویند: به خیالت نرسد که نمی‌شود، می‌توانی عدول کنی لذا تعبیر خیلی از فقهاء بود «جاز له العدول» احتمال این هست که امر این جا دالّ بر وجوب نباشد و توهم حظر باشد لذا نمی‌توانیم قطعا بگوییم: اماره داریم و راحت هستیم؛ اگر هم این خدشه را آوردیم آن وقت باز نوبت قاعده‌ی اشتغال می‌رسد. علی ای حال این برای قسمت اول فرمایش ایشان بود.

 

برو به 0:40:36

اصالة الاشتغال/ شرط متأخر/ اشتراط قبلیت ظهر.

تصحیح نماز عصر به همراه عصیان ظهر با ترتب

«بل متعین» را چه فرمودند؟  «منتزع عن مجرّد تنجّز التكليف بتقديم الظهر» این یک فضای بحثی خوب و جدیدی است؛ دقیق ببینیم چه می‌خواهند بگویند. می‌فرمایند: اشتراط ترتیب بین ظهر و عصر نه از یک امر وضعی و از یک جعل ثانوی شارع انتزاع شده که فرموده باشد: «وضعتُ الظهر قبل العصر، وضعتُ العصر بعد الظهر». نه! اصلا انشاء حکم وضعی نیست؛ اول می‌گوید: ظهر را بخوان بعد از این که خواندی حالا منجز می‌شود و عصر را بخوان. از ترتب و تنجز ترتیبی دو تا امر شما می‌گویید این قبل او مشروط به اوست.

شاگرد: در بحث قبلی اگر یک جایی ما احتمال دهیم این امر عقیب حظر است، این طبق اصول باید قائل به این شویم که دلالت بر جواز دارد؟ به خاطر این که اصالت الاباحة جاری می‌شود؟

استاد: اگر توهمی باشد به جا باشد ظهور در وجوب پیدا نمی‌شود.

شاگرد: یعنی اولویت پیدا می‌کند.

استاد: چرا؟ به خاطر این که عرف عام باید از یک امری وجوب بفهمند؛ وقتی یکی از چیزهایی که وجوب را می‌رساند عدم القرینة بود؛ الان توهم حظر، قرینیت الموجود است. توهم حظر این جا مسلّم است؛ قرینیت دارد یا ندارد؟ قرینیت الموجود را باید سر جایش ببینیم. اگر بگویید: قرینیت الموجود فایده ندارد اماره داریم و نوبت به قاعده‌ی اشتغال نمی‌رسد اما اگر بگوییم: قرینیت الموجود مانع از تحقق ظهور است آن وقت دیگر ظهور مشکل می‌شود و باید سراغ قاعده‌ی اشتغال برویم.

پس ایشان فرمودند «منتزع عن مجرّد تنجّز التکلیف بتقدیم الظهر و إن كان مع عصيان التكليف السابق قابلًا للصّحة بنحو الترتب» به گمانم این از اختصاصیات این کتاب است؛ این بحثی که دقیق و خوب هم مطرح کردند. گمان نمی‌کنم کس دیگری این جا این مساله‌ی صحت ترتب را در این فضا مطرح کرده باشد. الان این جا می‌فرمایند: ما می‌توانیم اگر عصیان کرد به نحو ترتب تصحیح کنیم. ترتب بحث معروفی است که در اصول همه مستحضر هستید و بحث خیلی خوبی است؛ علمای بزرگی مخالف هستند مثل شیخ اعظم و صاحب کفایه می‌گویند: ترتب محال است. عده‌ای هم آن طرف افراد حسابی می‌گویند: ممکن است. از محقق ثانی شروع شد بعد میرزای شیرازی؛ آقاسیدمحمدحسن شیرازی در اصول تعبیر کردند بعد مرحوم آقاسیدمحمد فشارکی که یکی از بزرگانی هستند که نقش مهمی در جا افتادن ترتب دارند ولی در اصول فقه مرحوم مظفر اسم ایشان را نبرده بودند. مرحوم نایینی را هم‌چنین اسم برده بودند که این‌ها بزرگانی هستند که ترتب را تصحیح کردند. حاج آقا هم ترتب را قبول داشتند. در این دور اخیر وقتی رسیدند یک اشکالی هم در ترتب مطرح کردند، اشکال سنگین بود چند روز رفت و برگشت شد ولی مجموعش این بود که قبول داشتند و تا آخر کار آن اشکال سنگین آخرش طوری نشد که بحث را در فضای اصول ایشان تغییر دهد و سمت نظر شیخ انصاری و صاحب کفایه بروند ولی اشکال، سنگین بود. حدوداً هم از همان نحوه‌ی بیان رسائل جلو می‌آمد ولی خود ترتب فی حد نفسه گمان این است که با ارتکازات عرف عام موافق است. ممکن است در کلاس در توجیهش گیر کنیم اما نفس این ارتکازات موافقش است. حالا باید ببینیم کجای بیانات کلاسیک کمبود دارد. حاج آقا می‌فرمودند و اسم هم می‌بردند ولی یادم نیست کدامیک از علماء بود که مثال‌های عرفی را ردیف می‌کردند برای این که به مخاطبش توضیح دهد که ترتب می‌شود. مثلا یک مثالش که یادم مانده این بود که شب بیرون نرو، اگر رفتی با عصا برو. اول می‌گوید: نرو، خب حالا اگر رفتی یعنی لج کردی؛ لااقل اگر لج کردی با عصا برو. این مانعی ندارد؛ دو امری به نحو مترتب است. این کار را نکن اما اگر کردی این طور بکن. این کار را بکن اگر نکردی لااقل آن کار را بکن. شاید هم همین جا بود از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل می‌کردند و گفتند: در درس آقاسیدمحمد فشارکی بودیم کنار من آن طوری که یادم می‌آید مرحوم آقاشیخ عبدالله مازندرانی نشسته بودند، آقاسیدمحمد فشارکی رضوان الله علیه گفتند: برای اثبات ترتب چند تا مقدمه نیاز دارد؛ ظاهراً دومین مقدمه بود که فرمودند «إنّ الواجب المشروط یصیر بعد تحقق شرطه مطلقا» آقا شیخ عبدالکریم این طوری که یادم می‌آید فرموده بودند: آقا شیخ عبدالله مازندرانی کنار من بودند گفتند: تمام شد، ترتب ثابت شد که آقا شیخ عبدالکریم می‌گفتند: از فطانت آقا شیخ عبدالله خوشم آمد که همین که آقا سیدمحمد داشتند مقدمه‌‌چینی می‌کردند، آن مقدمه‌ی محوری را فهمیدند گفتند: اگر این مقدمه سر رسید دیگر تمام است و بحث تا آخر می‌رود؛ می‌گفتند: از فطانت ایشان خوششان آمد که از این خود مقدمه «إنّ الواجب المشروط یصیر بعد تحقق شرطه مطلقا» گفتند: دیگر تمام شد. حالا ایشان هم ترتب را با سایر بحث‌هایی که این جا بود مطرح کردند؛ دیروز هم مقدماتش را عرض کردم، امروز می‌خواستیم ادامه بحث را عرض کنیم که حالا بهتر شد عبارت جلو رفت؛ ولی شما راجع به این که «أربع مکان أربع» فکر بفرمایید. توضیح این مطلب هنوز مانده و در مانحن فیه هم خیلی با این کار داریم چه بسا در خود عدول هم می‌آید. چرا؟ اگر در نظرتان باشد فقهاء، عدول را با چه سر می‌رسانند؟ عدول که خلاف اصل است، آن چیزی را که خوب سرمی‌سانند با همین پشتوانه‌ی شهرت و اجماع است اما روایت صحیح زراره هر دو را کنار هم گذاشته بود، اگر بین نمازی و اگر فارغ شدی «فأنوها الاولی» چرا؟ برای هر دو هم دلیل می‌آید مانعی ندارد. «إنّما هی أربع مکان أربع» فقط برای بعد الفراغ است؟ یا در اثناء هم می‌آید؟ این سوالات خوبی است.

 

 

 

برو به 0:47:45

شاگرد: قسمت آخر صحیحه زراره را برخی اشکال کردند با حریز …

استاد: کدام روایت؟

شاگرد: همین صحیحه‌ی زراره.

استاد: «و قال»؟

شاگرد: بله. چون بالای روایت می‌گوید «و قال أبوجعفر» بعد ایشان می‌فرماید: «و قال».

استاد: در کتابی مثل کافی مثل محدثین حرف یک غیر معصومی را این طور در روایت بیاورند بدون این که بگویند. رسم کتب حدیثی این است هر کجا یک کسی از راوی یا رواتِ واسطه یک چیزی می‌خواهند بگویند تصریح می‌کنند.

شاگرد: با ظاهر زراره سازگار است. زراره گفته: قال حضرت صادق بعد دوباره فرموده: قال أبوجعفر بعد گفته و قال؛ که محتمل این است که سومی همان حریز باشد.

استاد: یعنی او در مسند تشریع بوده؟

شاگرد: نه! می‌گوید او گفت.

استاد: اگر می‌خواست غیر امام را نسبت دهد رسمشان این نیست که یک حکم شرعی را کسی غیر امام بگوید «قال» بگویند. اصلا احتمالش صفر است.

شاگرد: افتادن ابوجعفر چه؟ اولی ابوجعفر است، دومی … در اولی می‌گوید قال ابوجعفر، در دومی نمی‌گوید.

استاد: نیاز نیست.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

امر عقیب حظر/ تنجز تکلیف/ حکم وضعی/ قرینیت الموجود/ اصالت الاباحة/ قاعده‌ی اشتغال/ ترتب/ ارتکازات عرف عام.

 


 

[1] الکافی، ج2، ص93

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است