مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 49
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
آن بحثهایی که راجع به اقسام شبهه داشتیم، من دیگر چیزی در ذهنم نیست. هر چه خلاصه اش بود همین متفرقات و متشتتات آن چه در ذهن من بود عرض کردم. حالا اگر نکته ای در رد آنها یا اضافه ای که مطالعه فرمودید و در ذهن شریفتان هست اغماض نکنید، بفرمایید که استفاده کنیم. اگر نه، من دنبال عبارتی که ایشان فرمودند را میخوانیم.
شاگرد: یک مقداری این چند روز بحث سوال و جواب شد، میشود یک جمعبندی بفرمایید که ذهن ما از هم پاشیده است.
استاد: این بحثهایی که پیش آمد اصل ورود ما به این بحث از این شد که مرحوم صاحب جواهر در مقابل وحید تمسک به عام ستر کردند برای این که بگویند مانحن فیه مثل قضیه «إن جاء کم فاسقٌ بنبأ فتبینوا»[1] نیست. در «إن جاءکم فاسق» عام بالاتر نداریم که به آن مراجعه کنیم. اما در اینجا چون عمومات ستر داریم راحت هستیم. به عمومات تمسک میکنیم برای این که بگوییم این لباس و این عبای مشکوک طبق آن عام جایز است. خب آشکارا تمسک به عام در شبهه مصداقیه بود. خب از اینجا وارد بحث شدیم.
با آن بحثهایی که شد من یک چیزی از حاشیه اصول الفقه یادم بود که با آن عبارتی که مرحوم مظفر القاء فرموده بودند شاید میشد از خود عبارت ایشان یک تشقیقی کرد که من آن جلسه اول عرض کردم. بعدش هم فرمودید که در عبارت مرحوم آقا شیخ عبدالنبی عراقی برای شبهه صدقیه نقل کردند که از نقل فرمایش ایشان شروع شد. بحث شبهه مفهومیه و مصداقیه بود، شبهه مقصودیهای هم مطرح شد. شبهه صدقیهای هم بعد این که رفتیم مطالعه کردیم و کار کردیم؛
حاصل بحث این شد که آن چه که تا دیروز روشن شد چهار نوع شبهه خیال میکنید داریم و از نظر علمی هم ثمراتش فرق نکند ولی طوری است که اگر کسی توجه به این چهار نوع دارد چه بسا در بعضی مقامات ثمره تمسک به عام بر او ظاهر بشود.
این هم خلاصه این بحثها بود که چهار نوع داریم حالا رمزش چیست؛ در این رمزش هر چه فکر بکنیم و نکته خوبی هم فهمیدید یادداشت کنید به نفع خودتان و آیندگان است. چون این اقسام شبهه که ما بحث کردیم، دستهبندیهای شبهه مفهومیه واقعا هم بحث سنگینی است و هم پرفایده. مبادا بگوییم بحث سنگینی است اما کم فایده. انصافا پر فایده است. چرا؟ به خاطر این که وقتی ظرافتکاریهای بحث شبهه و این که اصلا چرا ذهن عرف و مکلف دچار شبهه میشود. منشأ دچار شدن ذهن به شبهه اگر خوب تحلیل بکنید بعدا برای یافتن جواب «حسن السوال، نصف الجواب». اگر مبادی کار خوب روشن بشود و سنگین بودنش را هم عرض کردم که ما آمدیم در بخشی از مباحثه اصول آن مقاله منطقی ابهام را بحث کردیم که باورم نمیشد حدودا 4ماه که یک رساله مختصری که خیلی مفصل هم نبود.
علیای حال اگر آن بحث را پیجویی بکنید میبینید خود بحثش سنگین است. این سنگینی دالّ بر این است که پس مواردی که پیش میآید شما نیاز دارید بر بصیرت باشید. یک اضافه عظیمی که خودش محور است؛ محل ابتلاء است کأنّه در 99 درصد و نیم واژههایی است که فقیه در فضای فقه با آن سر و کار دارد.
این بحث این طوری است که شما هر چه به ذهنتان آمد یادداشت کنید. تحقیق کنید. فکر کنید اما زمینه بحث سنگین است. زمینه فراهم است برای این که شما کار کنید، یادداشت کنید و برای خودتان و دیگران ان شاء الله تحفه داشته باشید.
شاگرد: این بحث شبهه موضوعیه و حکمیه را هم فرمودید موضوعیه با مصداقیه یکی است و حکمیه با مفهومیه یکی است؟
استاد: آن را در تقریر فرمایشات علماء عرض کردم؛ عرض کردم که قطع نظر از این بحثهایی که ما 4 تا کردیم، آن چیزی که معروف است و شما وقتی به آن چه که از کلاس اصول علماء فرمودند مراجعه میکنید؛ میبینید اساسا شبهه دو نوع بود؛ حکمیه و موضوعیه. و بعد در باب عام و خاص که مسأله اجمال مخصص به اجمال عام سرایت کند، وقتی این مطرح میشد میگفتید شبهه مفهومیه و مصداقیه که مصداقیه اش، موضوعیه بود و مفهومیه اش، حکمیه بود؛ این طور عرض کردم برای این که مطالب کلاسیکی که علماء فرمودند یادتان بماند.
برو به 0:06:03
اما طبق این بحثهایی که پیش رفت اگر درست باشد آن جا دیگر فضای حکم به شبهه حکمیه کردن آسان نیست. لذا مرحوم آقای آقا شیخ عبدالنبی عراقی هم در آن معالم زلفی، نکته ای که فرمودند این بود که در شبهه صدقیه نه این که شبهه حکمیه است اما در حکمِ شبهه حکمیه است؛ به نظرم عبارتشان این بود یعنی دقت کردند. قضاوت نکردند که شبهه حکمیه است بلکه گفتند در حکم شبهه حکمیه است؛ یعنی شارع باید بیاید ما را از تحیر در بیاورد. ما نمیتوانیم با مراجعه به خبر بگوییم این تمام میشود. چرا که فرض گرفتیم خود عرف متحیر هستند. خبره ها هم که اینجا بیایند کمیتشان لنگ است. وقتی این چنین شد پس در حکم شبهه حکمیه است. این فرمایش ایشان بود.
شاگرد: در شبهه مقصودیه اگر زحمت نیست، هم قصدیه و هم مقصودیه این دو تا را تطبیق بدهیم. خود شبهه اش اگر ماند بدون این که عام سابقی داشته باشیم چه میشود؟ و اگر عام سابق باشد، چه میشود؟ چون میرزای نائینی هم گفته که شبهه صدقیه مثل شبهه مفهومیه میشود؛ یک فرق صدقیه الان این شد که برای رفعش باید چه کار کنیم؟ این فرق را با مفهومیه داشت ولی حالا رفت نشد، یکی این که وقتی بدویه باشد، خودش فی نفسه چه میشود؟ دوم این که میشود تمسک به عام کرد یا نه؟
استاد: بنظرم مرحوم آقای نائینی گفتند که میرویم به اصول مراجعه میکنیم؛ ایشان فرمودند شبهه صدقیه که شد دیگر دست ما کوتاه است و باید سراغ اصول دیگری برویم.
شاگرد: یعنی وقتی جا میگیرد مقصودشان است؟
استاد: بله؛ استقرار شبهه میشود. آن طوری که من عرض کردم، خدشه هایی در ذهنم میآمد اما میدیدیم که این مناقشه و این خدشه هایی که خطور به ذهن میکرد برای این بود که آن اصل مطلب و آن نحوی که هست باید روشن شود؛ من به گمانم آن طوری که عرض کردم یک چیز واضحی است. عقل و شرع متفق بر این هستند که ما در آن محدوده ای که الان برایمان واضح نیست، دقیقا در آن حوزه مشکوک، نه عقلاء به ما اجازه میدهند، نه شارع؛ با خود شک، مشی علی العمیاء مجاز نیستیم که در حوزه شک یک کاری علی الشک انجام بدهیم.
بله بناگذاری هایی برای بیرون رفتن از این شک داریم. آن حرف دیگری است و غیر از این است که در خود محتوای مشکوک با این که شک داریم یک حرفی بزنیم. این طوری نمیشود، عقل و شرع بر این متفق هستند. اگر هم مواردی پیش بیاید معلوم میشود این مقصودی که الان دارم عرض میکنم از این فاصله گرفته شده است و الا دقیقا در خود این مقصود خیال میکنیم روشن است که شک برای پیشرفت در حوزه مشکوک با شک، هیچ فایدهای ندارد. حالا خواه در مخصص باشد و اجمالی که سرایت بکند یا نکند. یا در عام بدوی باشد بدون این که مخصص در نظر بگیریم یا حتی غیر عام -لسان هردلیلی-.
شاگرد: علامت سوال دقیقا این است که در صدقیه ما تمسک به عام میکنیم چنانچه در مفهومیه تمسک به عام میکنیم.
استاد: آن چیزی که من عرض کردم در تمام این موارد، این که شما در اصول بگویید وقتی شبهه صدقیه یا مفهومیه یا مصداقیه پیش آمد، دست ما مطلقا از عام کوتاه است، عرض کردم سرایت مطلقه اجمال از مخصص به عموم قبول نیست. سرایت مطلقه نیست یعنی بگوییم در اصول گفتیم که دست ما از عام کوتاه شد، این قبول نیست. ما در اصول بیانات متعددی میتوانیم بیاوریم برای این که سرایت مطلقه جا نیفتد. بله در شرایطی اجمال سرایت بکند ما حرفی نداریم، مطلق السرایة را نخواستیم بگوییم که نیست.
شاگرد: فرمودید یک مناطی در آن هست.
استاد: حالا چه چیزهایی در مناط ممکن است آن بحث خودش را دارد. مثلا آن جایی که ریختِ لسان عام، لسان اقتضا است به خلاف عموماتی که لسانش صرفا یک انشایی هست که شما از آن اقتضا نمیفهمید. اگر لسان یک عامی، لسان اقتضا هست، میشود گفت که این خودش یک ضابطه است برای این که اجمال سرایت نمیکند؛ یعنی عام در عموم خودش یک نحو دارد میگوید که من به «عمومیتی» اقتضای این را دارم. خب وقتی اقتضا دارد شما مقتضی را به عنوان یک عام مقتضی -یک چیز- نمیتوانید به این زودی دست از آن بردارید. اقتضاء و مانع است.
باید مانع برای شما روشن بشود تا از آن عامی که لسانش، لسان اقتضا است در لسان شارع بگویید، چیزی را که شارع با لسان مقتضی دارد میفرماید، به همین اندک شبهه میگوییم مقتضی رفت -پی کارش-؛ مقتضی جایی نمیرود، شما باید برای این که این اقتضا به سر نرسد مانع برای آن بیاورید. و اگر نیاوردید عموماتی که لسانش در تناسب حکم و موضوع یا سایر چیزها، اقتضاء دارد قابل تمسک است.
اما عامی که لسان اقتضا ندارد، مثلا «أنظر الی کل من تراه فی هذا البلد»، هر کس را در شهر میبینی نگاهش بکن، شما از ریخت عبارت نمیفهمید اقتضا هست یا موارد خاصه است، یک اقتضای انشایی از این احساس نمیکنید. یک امری در یک شرایطی است. کل هم هست، میگویید «کل من تراه فی هذا البلد» اما با این که عام است و کل است لسانش، لسان اقتضاء نیست. این طور موارد را میتوانیم بگوییم اجمال سرایت میکند.
برو به 0:12:29
شاگرد: لسان اقتضا هم میشود مثال بزنید؟
استاد: «أکرم العالم». اما اگر بگوییم که «أکرم مَن فی هذا البلد» …
شاگرد: خارجیه و حقیقیه است؟
استاد: بخشیاش. اقتضا عمومیت بیشتری دارد.
شاگرد: تفاوتش به فهم ارتکاز فقیه برمیگردد؟
استاد: عرف هم تناسب حکم و موضوع را میفهمد؛ فقیه فهم بالاتری دارد، چون مأنوس با اینها است. اما نوعا بسیاری از این موارد اقتضائات را ذهن عرف عام هم میفهمند. تناسب حکم و موضوع در ذهن عرف عام خیلی نقش مهمی دارد و ضمیر ناخودگاه آنها عمل میکند و خودشان هم نمیفهمند و بلکه حتی فقهای بزرگی که اعملیت خودشان را به اثبات میرسانند در جاهایی هست که از نظر آن ارتکازات عرف عام قویتر هستند.
یعنی آن قدر ذهنشان صاف است و از سطح مطالب کلاسیک، بالاتر رفته و درواقع پخته در علم میشوند. یعنی صرفا، به تعبیر آن استاد در درس معقول یعنی صرفا سر از کتاب برداشتید؛ همین طوری که دارد کتاب میخواند همراه کتاب است اما وقتی کتاب را خواند، حالا سرش را بلند میکند که حالا مطلب چه شد؟ اصطلاح قشنگ بود میگفتند آدم درس میخواند و یک مدتی سرش روی کتاب است و یک وقتی هم میشود که باید سر از کتاب بردارد، سر از کتاب برداشتن؛ یعنی از فضای کلاس و ضوابط در بیاید ببیند خب چه شد؟ کل بحث را جمعبندی فطری بکند، هر عالمی بیشتر کار میکند و پختهتر در علم میشود.
بیشتر سرش از روی کتاب بالاتر میآید یعنی میتواند آزادتر از فضای مدون فکر بکند. اینجا است که فقهای بزرگ، آن اعلمیت خودشان را بروز و ظهور میدهند. معلوم میشود بعد از این که کلاس را خوب بلد است به ارتکازات عرف هم که عرف هیچ خبری ندارند. علم به علم ندارند اما در ذهنشان به صورت بسیط حاکم است. این عالم آنها را میفهمد و از ارتکازات عرف عام و ارتکازات متشرعه با آن تعلیمی که از شارع مقدس دیدند استفاده میکند.
شاگرد: این بیانی که فرمودید یعنی در واقع اقتضاء میفهمد که این حکم برای شارع مهمتر است.
استاد: نه، نه. یعنی اینکه گفتیم کلّ، یک چیزی در دل این عنوان است که دارد خودش را به طرف حکم میدواند. یک چیزی در عالم هست که اکرام را میطلبد، مدام دارد میگوید من مقتضی اکرام هستم چون عالم هستم اما اگر بگویید «أکرم من تراه» شما دیدیدش، اکرامش کن؛ میخواهم یک چیزی به شما بگویم، نه این که آن کسی که میبینید یک موتوری در او هست که دارد خودش را به سوی این میدواند که من اکرام را میخواهم. منظور من از اقتضا این بود. این یک ضابطه بود که عرض کردم، ضوابط لطیف دیگری میتوانید پیدا کنید که عامهایی باشد که اجمال در آن سرایت نکند و عامهایی باشد که سرایت بکند. بقیهاش برای ذهن خودتان دنبال کنید.
شاگرد: منظورتان قاعده مقتضی و مانع هست؟
استاد: قاعده مقتضی و مانع یکی از چیزهایی است که سر جای خودش از صغریات این حرف است؛ یعنی ما یک اقتضای مطلقی داریم. خیلی از عمومات هم ناظر به آن اقتضاء صادر شده است. قاعده مقتضی و مانع این میشود که ما در مواردی، مقتضی را داریم، مانعی میآید جلوی این اقتضا را میگیرد و اقتضا از کار می افتد یا شرطش نیست. آن که حالا اصل چیست؟ در موارد شک، پیاده شدن آن اقتضا است که قاعده میشود. قاعده مقتضی و مانع همین است اما طفیلی از اینها است. تا آنجا که من میفهمم متفرع بر آنهاست.
یک نکته دیگر هم عرض بکنم که مرحوم صاحب عناوین در ذیل عنوان ششم که مطرح فرموده بودند، بین اقل و اکثر با مطلق و مقید فرقی میگذارند؛ الان چون آقایان فرمودند و مطرح شده بود یک مثال عرض کنم. برای «صعید» به کتب لغت مراجعه میکنیم، اینجا عدهای از لغویین ممکن است بگویند خصوص تراب است. یک لغوی بگوید مطلق وجه الارض است. اینجا دیروز هم عرض کردم این اقل و اکثر است و هیچ مانعی هم ندارد که بیایم در مقام اخذ به کلام مولا، قدر متیقن را بگیریم و بگوییم مولا که صعید فرموده، قدر متیقنش این است که در مطلق وجه الارض دلالت تام نمیشود. مشکوک نمیشود یا مراجعه به عام اعلی میکنیم یا به سایر ضوابط. اما حالا آمدیم و به جای اقل و اکثر، مطلق و مقید شد.
فرق مطلق و مقید با اقل و اکثر چیست؟ صاحب عناوین که این مثالها را زدند دیدم حیف است که ایشان این همه چیزها گفتند و هر چیزش که الان در ذهنم آمد، عرض کنم. مطلق و مقید هم همین است. مطلق یعنی یک چیزی توسعهاش بیشتر است. مقید یعنی چون قید دارد. محدودهاش کمتر است و بین این دو تا فرق هست یا نیست؟ بله فرق است. بله اصلا ریخت مطلق و مقید با اقل و اکثر فرق میکند.
مثالی که الان بود، الان اول مباحثه چه مثالی بود؟ مثال غنا و تلهی و اطراب و ترجیع صوت بود. شما به یک کتاب لغوی مراجعه میکنید و میگوید غنا ترجیع الصوت است. یکی دیگر میگوید غنا ترجیع الصوت مع الاطراب است. یکی مطلق است و قید اطراب را ندارد. یکی میگوید ترجیع مطرب، الان اینجا شما چه کار میکنید؟ میآیید آن اعم را میگیرید ؟ چون در آن جا اکثر را نمیگرفتیم، اقل را میگرفتیم، اینجا هم میآیید اقل را میگیرید که مطرب است؟ یا نه اینجا از آن جاهایی نیست که اقل و اکثر بگویید؛ اینجا قید و لا قید است.
برو به 0:18:59
آن کسی که میگوید غنا قید ندارد، دارد میگوید، ندارد. اثبات نفی میکند. لابشرط که نگفته است، شما میتوانید بعدا این شرط را به آن بزنید، او با قید اطلاق دارد میگوید و لذا بین این دو تا تعارض میشود. من دارم نقل فرمایش ایشان را میکنم. منظور این که انواعی از شبهات مفهومیه پیش میآید که اینها هر کدام و حلش و ضوابطی که کسی بعدا بخواهد برای خودش مبنا اتخاذ بکند، الان اگر در فضای طلبگی کار را نکنیم در شبهاتی هم که پیش میآید مبنای روشنی را حاضر الذهن نیستیم. هم باید فکر مساله اصولی را بکنیم، هم فقه. به خلاف این که اگر اصول را خوب و منقح بررسی کرده باشد، ناقص نباشد تا یک شبهه پیش میآید فوری میفهمد که از این کدام نوعش است و در اینجا باید چه چیزی صورت بدهد؟ طبق ضوابطی که آن جا داشته آیا جایز هست یا نیست؟
شاگرد: مطمئن هستید به متباینین برمیگردد؟
استاد: اگر واقعا اطلاق طوری باشد که به عنوان قید مفهوم، به مفهوم بخورد، حرف خوبی است. اما مواردی باشد که لغویین نمیخواهند آن قید اطلاق را ضمیمه کنند؛ نه، این را همین طور دارد میگوید به عنوان این که گاهی تعریف به رسم اگر نظر شریفتان باشد، رسم را جنس بعید میگفتیم. وقتی تعریف به رسم میکردیم یکی از تعریفهای رسم جنس بعید با عام بود. -البته خاصة که یک تعریف خوبی بود آن را گیر ندارم- نه، حتی یک رسمهایی بود که رسم ناقص بود. رسم ناقصی که تعیین نمیکرد و کاملا به دست شما نمیداد. ولی آن کوچه معرَّف و مرسوم و رسمشده را نشان میداد. حالا الان منطق یادم نیست، رسم ناقص تعریفی داشت.
منظور من این است که مانعی ندارد که لغویین مقصودشان به اقل و اکثر برگردد. اگر اطلاق و تقیید طوری بود که عملاً به اقل و اکثر برگردد، ظاهرا ایشان مشکلی نداشتند. اما ظاهرا برگشتش مشکل است. دو تا قضیه از علماء را گفتم که همین صرف ترجیع الصوت را غناء میدانستند. حرام میدانستند و طبق آن هم مشی میکردند. الان هم صاحب فتوا داریم که بگویند مطلق ترجیع صوت حرام است یا نه؟
شاگرد: آقای گلپایگانی ظاهرا این طور بودند.
استاد: یکی از کسانی که نقل کردند مرحوم آقای گلپایگانی بودند، همحجرهای خود ما که شب عید غدیر خودش آمد برای ما گفت، طلبهها معمم میشدند گفت من رفتم، همین دومین یا سومین شعری که میخواندند، خادم آقا نزدیک آمد و در گوش من گفت که آقا میگویند کم کن، حالی نخوان که غنا بشود.
شاگرد: دستهجاتی از گلپایگان آمده بودند دستور داده بودند که طبل زدن را قطع کنید.
استاد: بله شنیدم که همان دم کوچه میگفتند که سنجها را کنار بگذارید، بعدش بیاید. حاج آقا هم طبل را هم احتیاط داشتند که نزنند.
بخلاف المقام المفروض فيه تحقق الإطلاق أو العموم الذين فائدتهما دخول مثل ذلك،[2]
در عمل به خبر، عام نداشتیم «بخلاف المقام المفروض فيه تحقق الإطلاق أو العموم الذين فائدتهما دخول مثل ذلك» عمومی داریم که این شبهه مصداقیه داخل تحت آن است. به راحتی شبهه مصداقیه را مقابل وحید عَلَم کردند و گفتند شبهه مصداقیه است و عملاً اسمش را نبردند و گفتند ما تمسک به ادلة عموم لباس میکنیم. یک نکتهای هم آن اوائل بحث شد در حدائق دیدم. یادتان هست عرض کردم در این که طبق «إن جاءکم فاسقٌ» مانعیت، اصالة العدالة که بحث شد، یکی از چیزهایی که جالب است در حدائق جلد 10 صفحه 66 است از مرحوم شهید همانی را که یک روز عرض کردم نقل کردند.
اگر شما عدالت بگویید، واقع عدالت مقصود است و واقعیت عدالت در طلاق شرط است. آن که روشن است. بعدا هم اگر معلوم شد که واقعا عادل نبوده طلاق باطل است، این روشن است.
برو به 0:24:47
اما اگر آمدیم گفتیم اساسا عدالتی که در طلاق شرط است، عدالت رفتاری است. عدالت فقه است. نه، عدالت اخلاق؛ درست است که پشتوانه این رفتار اخلاق است اما آن چیزی که دقیقا موضوع فقه است که امام علیه السلام هم فرمودند، موضوع فقه چیست؟ رفتار است. فقه با افعال مکلفین کار دارد. با ورای آن کار ندارد.
آن برای صحنه قیامت است. برای توشه خود عبد برای ذخیره قیامتش است و الا فقه فعلا میخواهد ظاهر شرع را، ظاهر نظام مسلمین را، مومنین را سر و سامان بدهد به نحوی که این نظام برقرار بشود. اختلال نظام نشود. خیلی مهم است که صبغه فقه بما هو فقه را فهمیدن؛ هر کس فقه را مأنوس باشد میبیند اساس فقه در دستگاه انبیاء و اوصیا خودشان که همه چیز را میدانند، حتی آنها هم چه کار میکنند؟ «إنّما أقضی بینکم بالبینات و الأیمان»[3] با این که علمشان، علم الهی است وقتی نگاه میکنند قبل و بعد و همه چیزش را میبینند مثل آفتاب و آفتاب هم روشنتر است.
اگر چشمهای پیگونه مادیِ ما آفتاب را باید با زحمت ببیند، آنها روح مبارکشان قبل و بعد و همه چیز را مثل آب خوردن میبینند. نگاه میکنند تمام! آنها که انبیا و اوصیا هستند، حاج آقا مکرر میگفتند از مشایخ نجف کسانی بودند که حاج آقا دیده بودنشان. گاهی اوقات از این حرفها میزندند میگفتند در مجلسی که گرد مجلس همه نشستند، یک نگاه میکنم دور میگردانم، خلاص! فهمیدم هر کسی چه کاره است.
حالا ببینید که دستگاه انبیا و اوصیا چیست!. بزرگان مشایخ علم بگویند من نگاهم را دور مجلس چرخاندم تمام شد، دیگر خیلی است. عمار سنگ را دارد میگذارد گفتم یا رسول الله ببینید ما همه بازور یک سنگ میآوریم، عمار دو تا سه تا سنگ روی هم میگذارد برای ساخت مسجد میآورد تا همه گفتند عمار را نگاه کردند؛ «ویح ابن سمیة تقتله فئة الباغیة»[4] یک نگاه کافی است همه چیز را میفهمد.
شاگرد: بالاخره عدالت ملکه نفسانیه میخواهد یا نمیخواهد؟ آقای خویی میفرمایند این تعبیر، تعبیر منطقی است، تعبیر اصولی و فقهی نیست. بعد میآید از صفات فعل میگوید.
استاد: بنظرم خودشان در تعلیقه عروه دارند که آن اعتدال که صاحب جواهر معنا میکنند، اعتدال رفتاری معنا میکنند اما حالا کدامش است؟
شاگرد: بهمعنای ملکه را اصلاً قبول ندارند، صفحه 252 بحث کردند.
استاد: بله که اصلا به عنوان ملکه قبول ندارند. صاحب جواهر هم همین است اول میآیند در جواهر جلد 13 تقریبا با یک بیان محکمی میگویند عدالت ملکه نیست. و بعدا با بیاناتی که دارند میگویند ملکه هم حسن ظاهر است. اما آن چیزی که من عرض میکنم این است که اینها اساسا مانعة الجمع نیست. «لولا الحیثیات لبطلت العلوم و الحکمة»
شاگرد: ظاهرا در حسن ظاهر هم خدشه میکنند. اگر با اطرافیانش رفت و آمد نکند، نماز نیاید، شرکت در جلسات نکند چطوری با صرف ظاهر حکم به عدالت میدهید؟
استاد: آخر کار چه نتیجهای میگیرند؟
شاگرد: از صفات فعل میگیرند که استقامت در دین و بدانیم نماز میخواند، روزه میگیرد.
استاد: خب استقامت در دین با حسن ظاهر چه فرقی میکند؟ یعنی کاشفیتش باید …
شاگرد: هر کدام باید کاشفیت داشته باشد.
استاد: اگر کاشفیت داشته باشد، دوباره «عاد المطلب» یعنی شما میگویید باید کاشف باشد. پس دوباره آن مکشوف را مدنظر قرار بدهید.
شاگرد2: مشهور ملکهای بودند. ایشان از ملکه برگشتند. گفتند استقامت در جاده شرط معنا میکنند. باز مشهور هم حسن ظاهر را اماره بر ملکة میدانند؛ خود حسن ظاهر را به معنای عدالت نمیگویند. ولی مشهور خود معنای عدالت را ملکه میبینند، حسن ظاهر را اماره میگیرند.
استاد: بله، بعد که صاحب جواهر هم که بعد میگویند نزاع لفظی است. میگویند پس معلوم میشود عدالت یک چیز باطنی است، ریختش این است و حسن ظاهر کاشف آن هست. فقط شارع اجازه داده که ما به کاشف ظنی هم اکتفا کنیم. شارع احراز ظنی و کاشف را کافی دانسته است.
شاگرد2: مقصود این است که ایشان در آن معنا برمیگردند بعد ثمرهاش را هم میگویند. میفرمایند الان کسی هست برگشته است، هنوز ملکه را ندارد ولی توبه تامّه کرده است، این عدالت دارد به جاده شریعت برگشته است و فرقش هم این طور میفرمایند …
استاد: یعنی علم داریم که ملکه ندارد اما از حیث رفتار مستقیم است.
شاگرد2: به جاده شریعت برگشته این عادل است. لازم نسیت که تحصیل ملکه کند. دلیلی بر این نداریم که باید تحصیل ملکه بکند.
شاگرد: در بعضی قرائن هست که ایشان میگوید خود صفات فعل مدنظر است.
استاد: حالا این بحثها را من به عنوان اشاره صفحه 66 خواستم بگویم. ولی هر کدام از اینها بحثهای خوبی هم هست. طولانی شدنش هم اگر ذهن شریف شما موافقت بکند حرفی نیست. ولی این را از باب این که آن روز صحبت شد و پیدا کردم خواستم این را عرض کنم و به عنوان مقدمهاش گفتم.
شما ببینید آن چیزی که الان عرض من است در قبال اینهایی که فرمودند آن چیزی که الان عرض من این است، این است که چرا ما یک چیزی را میگوییم این هست یا آن هست؟ وقتی میگوییم این هست یا آن هست داریم دنبال اثبات احدهما میگردیم اما اگر ما هر دو تا را ببینیم، دو حیث متمایزی که مقصود به دو غرض است در اینها ببینیم إما و إمّا نمیشود. آن چه که در متن واقع است این است که علیای حال شخصی که رفتاری از او سر میزند، زندگی دارد میکند «قل کلٌ یعمل علی شاکلته[5]» نمیشود بدون قصد و خلقایات و روحیات کاری را انجام بدهد عملا این طوری است که هر کسی دارد یک کارهایی را انجام میدهد خُلق او حاضر است. افعالی هم که بر خُلق او مترتب میشود اینها ظاهر میشود همان طوری که …
برو به 0:32:02
تکوین این است که هر دو را داریم. خب حالا سر نامگذاری و عنوانگذاری میآیند. عنوانگذاری به اغراض برمیگردد. حیثیاتی که حکمت یک امر آن را اقتضا میکند، الان اگر شما با روح کار دارید، با عالم صحنه قیامت کار دارید، با برزخ کار دارید، با اعتقادات و کمال کار دارید، به رفتار چه کار دارید؟ رفتار میتواند سراپایش نفاق باشد.
اصلا ذهن شما در این فضای تکوین به آثار منعطف نمیشود، چون آثار که لازمه اعم است. آثاری که از آن بار میشود، ممکن است به نحو دروغ در آن فضا بار بشود. اما یک نحو، نه، شما درست است که رفتاری داریم الان موجود است. ملکات هست که آثار بر آن مترتب میشود اما شما فعلا با صبغه نظام اجتماعیِ ظاهرِ دنیا کار دارید. یک نظمی داشته باشد شرع و صاحبین شریعت و کسانی که متشرع هستند. امورشان به راه خودشان برود و از هم نپاشد.
شما اگر اینجا دارید حرف میزنید اینجا به صحنه قیامت چه کار دارید؟ اینجا غرض شما در فقه و در بقای نظام دین و احکام دین و کل جامعه دین باقی بماند. با این که الان دل او چیست؟ الان لشکر اسلام از مدینه آمدند بدون این که اهل مکه خبر بشوند، یک دفعه ابوسفیان چشم باز کردند دیدند کل لشکر اسلام کل مکه را احاطه کردند. تمام شد. حالا میگوید «أشهد أن لا إله إلا الله». آن روز تا حالا هر کاری توانسته بکند تا اساس دین را از بین ببرد. حالا که گیر افتاده این اسلام است؟ یک بچه در این شک میکند که ناچار شده. اما در عین حال وقتی فضای فقه است فقه یعنی چه؟ فقه؛ یعنی میخواهیم این دین در این جامعه مستقر بشود. نظام داشته باشد. میگویند بگو قبول است. یعنی اینجا صبغه و حیثیت نگاه شارع در فضای فقه اصلا واقع نیست. واقعی که شارع که اعلم و اعقل ناس است یک بچه هم میداند اینجا واقعش این نیست. بچه هم میداند که اسلام ابوسفیان، از سر ناچاری است. این چه ایمانی شد؟! ولی شارع میگوید اسلام است و من هم قبول دارم. خون تو محترم است. ضبیحة ات حلال. همه چیز درست شد.
خب اگر ما این حیثیت را جدا کنیم، چه چیزی بر آن متفرع میشود؟ وقتی صحبت فقه داریم باید شارع مقدس از آن حیثی که مُنشِأ احکام فقه است و حیثیت فقهیه را در نظر دارد نظرش را درک کنیم. نه از آن حیثیتی که صاحب قیامت است و کمالات مومنین و بهشت است.
اینها مخلوط شدن با همدیگر است. اگر این حیثیت را نگاه بکنیم شک نمیکنیم که عدالت یعنی آن چیزی که نظام دین، ایمان، احکام شرع اسلامی بر طبق آن روال خودش است. روی روال خودش است. جلو میرود و شارع در بقای دین وشرع به مقصود خودش میرسد. خب حالا آمدیم الان یک کسی هست برای کسی که ظاهرا طلاقش میدهند عادل است. هیچ کس از او فسق ندیده است. ولی خود زوجی که دارد خبر میدهد باطن را خبر میدهد. در ظاهر اصلا رفتاری نشده که اگر دوربین مخفی هم گذاشته باشید. ولی خود زوجی که دارد طلاق میدهد الان عالم است به این که این فاسق است. الان آن ملکه را ندارد، عالم است، چه کار کنیم؟ الان دیگر این زن، از قبالِ او در رفت و دیگر نفقهاش واجب نیست و طلاق محقق شد؟ یا نه، چون خود این زوج عالم است، این طلاق نیست.
چون میداند ملکه را ندارد. خود دو تا شاهدی که اینجا هستند، خود این شاهد که به عنوان عادل آوردند خودش میداند که من عادل نیستم اما حالا گیر افتاده یا روی دربایستی و هر چه هست به عنوان عادل برایش میخوانند، بعد این که طلاق دادند خود این شاهد میتواند برود آن زن را بردارد؟ نه! چرا نه؟ به خاطر این که میداند عدالت را ندارد که! اینجا همان بحثی است که قبلا هم داشتیم. -حالا همین جا- این نه، که شما گفتید شهید میگویند بله. در جلد 10 صفحه 66 خیلی جالب است! خود شاهدی که خودش را عادل نمیداند میتواند با آن زن ازدواج کند.
شاگرد: این را شهید فرمودند؟
إذا علم المكلف من نفسه الفسق مع كونه على ظاهر العدالة بين الناس فهل يجوز له الدخول في الأمور المشروطة بالعدالة من الإمامة في الجمعة و الجماعة و الشهادة و الحكم بين الناس و الفتوى و نحو ذلكام لا؟
ظاهر جملة من الأصحاب: منهم- شيخنا الشهيد الثاني في المسالك الأول، قال في الكتاب المذكور- في الكلام على شاهدي الطلاق بعد ان ذكر انه لا يقدح فسقهما واقعا مع ظهور عدالتهما بالنسبة إلى غيرهما- ما صورته: و هل يقدح فسقهما في نفس الأمر بالنسبة إليهما حتى انه لا يصح لأحدهما أن يتزوج بهاام لا نظرا الى حصول شرط الطلاق و هو العدالة ظاهرا؟ وجهان، و كذا لو علم الزوج فسقهما مع ظهور عدالتهما ففي الحكم بوقوع الطلاق بالنسبة إليه حتى تسقط عنه حقوق الزوجية و يستبيح أختها و الخامسة وجهان، و الحكم بصحته فيهما لا يخلو من قوة.[6]
استاد: بله؛ صاحب حدائق خیلی با اینها مخالف هستند و میگویند این طوری نیست ولی اینجا این را دارند، میگویند که «إذا علم المكلف من نفسه الفسق» خودش میداند که خودم فاسق هستم «مع كونه على ظاهر العدالة بين الناس فهل يجوز له الدخول في الأمور المشروطة بالعدالة من الإمامة في الجمعة و الجماعة و الشهادة و الحكم بين الناس و الفتوى و نحو ذلكام لا؟ ظاهر جملة من الأصحاب: منهم- شيخنا الشهيد الثاني في المسالك الأول، قال في الكتاب المذكور- في الكلام على شاهدي الطلاق» تا آن جا میآید که تصریح میکنند «و هل يقدح فسقهما في نفس الأمر بالنسبة إليهما حتى انه لا يصح لأحدهما أن يتزوج بهاام لا نظرا الى حصول شرط الطلاق و هو العدالة ظاهرا؟» خود شاهد میداند فاسق است اما فعلا که در محفل اجرای طلاق یعنی آن چیزی که شارع مقدس به نظم اجتماعی دین خودش کار دارد. نه با واقع؛ خب همه اینهایی که اینجا هستند کسی از او فسق ندیده پس طلاق شرعی محقق شد. حتی سید در عروه میگویند که کسی که خودش میداند عادل نیست و میخواهد امامت جماعت کند اصل امامتش اشکال ندارد که هیچی، حتی میتواند نیت جماعت کند.
برو به 0:38:54
میگویند عدالت عند المأموم شرط انعقاد جماعت است. خودش خب محقق است؛ عدالت عند المأموم هم هست، چرا نیت نکند؟ نیت جماعت میکند. نیت جماعت هم که میکند لوازم دارد میگوید در نماز شک کرد «یرجع إلی المأموم» اما اگر نیت جماعت نکند شک میکند امام نمیتواند مجاز نیست با نماز فرادای خودش به مأموم مراجعه کند، این قدر آثار دارد. حالا کسی که عادل نیست امامت کرده و او را قبول دارند. نیت جماعت هم کرده، احکام جماعت هم اجرا میکند.
بعد شهید فرمودند که «و كذا لو علم الزوج فسقهما» آخر کار فرمودند که «وجهان، و الحكم بصحته فيهما» در هر دو مورد چه خود زوج میداند که … «لا يخلو من قوة.» این «لا یخلو من قوة» از شهید است که از موارد …
شاگرد: لا یخلو من قوة فتواست؟
استاد: بله. «لایخلو من قوة»، فتوا است.
شاگرد: در باب قضا اگر قاضی به أیمان حکم کند چطور میگویند این از مال خودت نباشد ولی قاضی حکم کرده است؟
استاد: یعنی شهید میگویند؟
شاگرد: نه جای دیگر.
استاد: شما از مبنای دیگران نمیتوانید برای ایشان رد بیاورید باید ببینیم ایشان چه میگویند و الا همینی که ایشان فرمودند خیلی عجیب است! خود ایشان میگویند خود شاهد طلاق میداند خودش عادل نیست، خب عادل نباشد اما ظاهرا که طلاق محقق شده. آن چیزی که شارع میخواست شد. خودش میتواند برود این زن را بردارد. من این را نگفتم که کار تمام بشود، مقصود من این بود که شهید ثانی هم یک فرد عادی در دستگاه فقاهت نیست. یک عمر سر و کارش با ادله شرعیه و مذاق شرع است؛ فضا، فضایی شده که ما باید تشخیص بدهیم. آن فضایی که الان شهید به میدانش رفتند و این فرمایشات را فرمودند واقع مطلبش چیست؟ آیا بین دو تا نظر یکی را انتخاب کردند یا اصلا دو نظر نیست؟ بلکه یک بستر نفس الامر محقق است، هر کدام دو حیث دارد، حیثها را اگر مراعات کنیم دو نظر نشده. پیدا کردن جای دو حیث است که جایگاه خودش را در نفس الامر مرادات شارع از احکام خودش و از معارف خودش پیدا میکند.
والحمدلله رب العالمین
کلید: صاحب جواهر، حدائق الناضرة، شهید ثانی، مسالک، جواهر الکلام، سرایت اجمال در عام مخصص، معنای عدالت، معالم الزلفی، ابوالقاسم خویی، شهادت در طلاق، مذاق شرع، شهید ثانی، نظام رفتاری، ملکة عدالة، اختلال نظام، حسن ظاهر، شیخ عبدالنبی عراقی، مرحوم مظفر، اصول فقه، شبهه مقصودیة، صدقیة، مطلق و مقید، اقل و اکثر، قاعده مقتضی و مانع، عام اقتضایی، شبهه مصداقیة، شبهه موضوعیة، شبهه مفهومیة، شبهه حکمیة، تعریف به رسم، جنس عام، رسم ناقص، عمار یاسر، نظام فقهی، تفکیک فقه و اخلاق، تفکیک فضای فقه و معارف، فقه و اداره جامعه،
[1] سورة حجرات، آیة6
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 81
[3] الكافي ج7، ص414؛ علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن ابن أبي عمير عن سعد بن هشام بن الحكم عن أبي عبد الله ع قال قال رسول الله ص إنما أقضي بينكم بالبينات و الأيمان و بعضكم ألحن بحجته من بعض فأيما رجل قطعت له من مال أخيه شيئا فإنما قطعت له به قطعة من النار
[4] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج33 ؛ ص23
[5]. الاسراء، 84
[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج10، ص: 66
دیدگاهتان را بنویسید