1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٩)- تتمه شبهه صدقیه

درس فقه(۴٩)- تتمه شبهه صدقیه

شروع بحث عدالت، تفکیک عناصر فقهی حقوقی با عناصر اخلاقی معارفی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18610
  • |
  • بازدید : 51

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

ثمره تمسک به عام در خلال اقسام شبهات

آن بحث‎هایی که راجع به اقسام شبهه داشتیم، من دیگر چیزی در ذهنم نیست. هر چه خلاصه‎ اش بود همین متفرقات و متشتتات آن چه در ذهن من بود عرض کردم. حالا اگر نکته‎ ای در رد آن‎ها یا اضافه‎ ای که مطالعه فرمودید و در ذهن شریفتان هست اغماض نکنید، بفرمایید که استفاده کنیم. اگر نه، من دنبال عبارتی که ایشان فرمودند را می‎خوانیم.

شاگرد: یک مقداری این چند روز بحث سوال و جواب شد، می‎شود یک جمع‎بندی بفرمایید که ذهن ما از هم پاشیده است.

استاد: این بحث‎هایی که پیش آمد اصل ورود ما به این بحث از این شد که مرحوم صاحب جواهر در مقابل وحید تمسک به عام ستر کردند برای این که بگویند مانحن فیه مثل قضیه «إن جاء کم فاسقٌ بنبأ فتبینوا»[1] نیست. در «إن جاءکم فاسق» عام بالاتر نداریم که به آن مراجعه کنیم. اما در این‌جا چون عمومات ستر داریم راحت هستیم. به عمومات تمسک می‎کنیم برای این که بگوییم این لباس و این عبای مشکوک طبق آن عام جایز است. خب آشکارا تمسک به عام در شبهه مصداقیه بود. خب از این‌جا وارد بحث شدیم.

با آن بحث‎هایی که شد من یک چیزی از حاشیه اصول الفقه یادم بود که با آن عبارتی که مرحوم مظفر القاء فرموده بودند شاید می‎شد از خود عبارت ایشان یک تشقیقی کرد که من آن جلسه اول عرض کردم. بعدش هم فرمودید که در عبارت مرحوم  آقا شیخ عبدالنبی عراقی برای شبهه صدقیه نقل کردند که از نقل فرمایش ایشان شروع شد. بحث شبهه مفهومیه و مصداقیه بود، شبهه مقصودیه‎ای هم مطرح شد. شبهه صدقیه‎ای هم بعد این که رفتیم مطالعه کردیم و کار کردیم؛

حاصل بحث این شد که آن چه که تا دیروز روشن شد چهار نوع شبهه خیال می‎کنید داریم و از نظر علمی هم ثمراتش فرق نکند ولی طوری است که اگر کسی توجه به این چهار نوع دارد چه بسا در بعضی مقامات ثمره تمسک به عام بر او ظاهر بشود.

کاربرد فقهی بحث اقسام شبهات

 این هم خلاصه این بحث‎ها بود که چهار نوع داریم حالا رمزش چیست؛ در این رمزش هر چه فکر بکنیم و نکته خوبی هم فهمیدید یادداشت کنید به نفع خودتان و آیندگان است. چون این اقسام شبهه که ما بحث کردیم، دسته‎بندی‎های شبهه مفهومیه واقعا هم بحث سنگینی است و هم پرفایده. مبادا بگوییم بحث سنگینی است اما کم فایده. انصافا پر فایده است. چرا؟ به خاطر این که وقتی ظرافت‎کاری‎های بحث شبهه و این که اصلا چرا ذهن عرف و مکلف دچار شبهه می‎شود. منشأ دچار شدن ذهن به شبهه اگر خوب تحلیل بکنید بعدا برای یافتن جواب «حسن السوال، نصف الجواب». اگر مبادی کار خوب روشن بشود و سنگین‎ بودنش را هم عرض کردم که ما آمدیم در بخشی از مباحثه اصول آن مقاله منطقی ابهام را بحث کردیم که باورم نمی‎شد حدودا 4ماه که یک رساله مختصری که خیلی مفصل هم نبود.

 علی‌ای حال اگر آن بحث را پی‎جویی بکنید می‎بینید خود بحثش سنگین است. این سنگینی دالّ بر این است که پس مواردی که پیش می‎آید شما نیاز دارید بر بصیرت باشید. یک اضافه عظیمی که خودش محور است؛ محل ابتلاء است کأنّه در 99 درصد و نیم واژه‎هایی است که فقیه در فضای فقه با آن سر و کار دارد.

این بحث این طوری است که شما هر چه به ذهنتان آمد یادداشت کنید. تحقیق کنید. فکر کنید اما زمینه بحث سنگین است. زمینه فراهم است برای این که شما کار کنید، یادداشت کنید و برای خودتان و دیگران ان شاء الله تحفه داشته باشید.

شبهه صدقیه از شبهات موضوعیه یا حکمیه

شاگرد: این بحث شبهه موضوعیه و حکمیه را هم فرمودید موضوعیه با مصداقیه یکی است و حکمیه با مفهومیه یکی است؟

استاد: آن را در تقریر فرمایشات علماء عرض کردم؛ عرض کردم که قطع نظر از این بحث‎هایی که ما 4 تا کردیم، آن چیزی که معروف است و شما وقتی به آن چه که از کلاس اصول علماء فرمودند مراجعه می‎کنید؛ می‎بینید اساسا شبهه دو نوع بود؛ حکمیه و موضوعیه. و بعد در باب عام و خاص که مسأله اجمال مخصص به اجمال عام سرایت کند، وقتی این مطرح می‎شد می‎گفتید شبهه مفهومیه و مصداقیه که مصداقیه اش، موضوعیه بود و مفهومیه اش، حکمیه بود؛ این طور عرض کردم برای این که مطالب کلاسیکی که علماء فرمودند یادتان بماند.

 

برو به 0:06:03

 اما طبق این بحث‎هایی که پیش رفت اگر درست باشد آن جا دیگر فضای حکم به شبهه حکمیه کردن آسان نیست. لذا مرحوم آقای آقا شیخ عبدالنبی عراقی هم در آن معالم زلفی، نکته ‎ای که فرمودند این بود که در شبهه صدقیه نه این که شبهه حکمیه است اما در حکمِ شبهه حکمیه است؛ به نظرم عبارتشان این بود یعنی دقت کردند. قضاوت نکردند که شبهه حکمیه است بلکه گفتند در حکم شبهه حکمیه است؛ یعنی شارع باید بیاید ما را از تحیر در بیاورد. ما نمی‎توانیم با مراجعه به خبر بگوییم این تمام می‎شود. چرا که فرض گرفتیم خود عرف متحیر هستند. خبره ‎ها هم که این‌جا بیایند کمیتشان لنگ است. وقتی این چنین شد پس در حکم شبهه حکمیه است. این فرمایش ایشان بود.

شاگرد: در شبهه مقصودیه اگر زحمت نیست، هم قصدیه و هم مقصودیه این دو تا را تطبیق بدهیم. خود شبهه ‎اش اگر ماند بدون این که عام سابقی داشته باشیم چه می‎شود؟ و اگر عام سابق باشد، چه می‎شود؟ چون میرزای نائینی هم گفته که شبهه صدقیه مثل شبهه مفهومیه می‎شود؛ یک فرق صدقیه الان این شد که برای رفعش باید چه کار کنیم؟ این فرق را با مفهومیه داشت ولی حالا رفت نشد، یکی این که وقتی بدویه باشد، خودش فی نفسه چه می‎شود؟  دوم این که می‎شود تمسک به عام کرد یا نه؟

استاد: بنظرم مرحوم آقای نائینی گفتند که می‎رویم به اصول مراجعه می‎کنیم؛ ایشان فرمودند شبهه صدقیه که شد دیگر دست ما کوتاه است و باید سراغ اصول دیگری برویم.

شاگرد: یعنی وقتی جا می‎گیرد مقصودشان است؟

استاد: بله؛ استقرار شبهه می‎شود. آن طوری که من عرض کردم، خدشه‎ هایی در ذهنم می‎آمد اما می‎دیدیم که این مناقشه و این خدشه‎ هایی که خطور به ذهن می‎کرد برای این بود که آن اصل مطلب و آن نحوی که هست باید روشن شود؛ من به گمانم آن طوری که عرض کردم یک چیز واضحی است. عقل و شرع متفق بر این هستند که ما در آن محدوده ‎ای که الان برایمان واضح نیست، دقیقا در آن حوزه مشکوک، نه عقلاء به ما اجازه می‎دهند، نه شارع؛ با خود شک، مشی علی العمیاء مجاز نیستیم که در حوزه شک یک کاری علی الشک انجام بدهیم.

بله بناگذاری‎ هایی برای بیرون رفتن از این شک داریم. آن حرف دیگری است و غیر از این است که در خود محتوای مشکوک با این که شک داریم یک حرفی بزنیم. این طوری نمی‎شود، عقل و شرع بر این متفق هستند. اگر هم مواردی پیش بیاید معلوم می‎شود این مقصودی که الان دارم عرض می‎کنم از این فاصله گرفته شده است و الا دقیقا در خود این مقصود خیال می‎کنیم روشن است که شک برای پیشرفت در حوزه مشکوک با شک، هیچ فایده‎ای ندارد. حالا خواه در مخصص باشد و اجمالی که سرایت بکند یا نکند. یا در عام بدوی باشد بدون این که مخصص در نظر بگیریم یا حتی غیر عام -لسان هردلیلی-.

 

امکان تمسک به عام فی الجملة در شبهه صدقیه، مفهومیه، مصداقیه

شاگرد: علامت سوال دقیقا این است که در صدقیه ما تمسک به عام می‌کنیم چنانچه در مفهومیه تمسک به عام می‎کنیم.

استاد: آن چیزی که من عرض کردم در تمام این موارد، این که شما در اصول بگویید وقتی شبهه صدقیه یا مفهومیه یا مصداقیه پیش آمد، دست ما مطلقا از عام کوتاه است، عرض کردم سرایت مطلقه اجمال از مخصص به عموم قبول نیست. سرایت مطلقه نیست یعنی بگوییم در اصول گفتیم که دست ما از عام کوتاه شد، این قبول نیست. ما در اصول بیانات متعددی می‎توانیم بیاوریم برای این که سرایت مطلقه جا نیفتد. بله در شرایطی اجمال سرایت بکند ما حرفی نداریم، مطلق السرایة  را نخواستیم بگوییم که نیست.

مناط تمسک به عام در شبه مفهومیه؛ لسان اقتضایی عام

شاگرد: فرمودید یک مناطی در آن هست.

استاد: حالا چه چیزهایی در مناط ممکن است آن بحث خودش را دارد.  مثلا آن جایی که ریختِ لسان عام، لسان اقتضا است به خلاف عموماتی که لسانش صرفا یک انشایی هست که شما از آن اقتضا نمی‎فهمید. اگر لسان یک عامی، لسان اقتضا هست، می‎شود گفت که این خودش یک ضابطه است برای این که اجمال سرایت نمی‎کند؛ یعنی عام در عموم خودش یک نحو دارد می‎گوید که من به «عمومیتی» اقتضای این را دارم. خب وقتی اقتضا دارد شما مقتضی را به عنوان یک عام مقتضی -یک چیز- نمی‎توانید به این زودی دست از آن بردارید. اقتضاء و مانع است.

باید مانع برای شما روشن بشود تا از آن عامی که لسانش، لسان اقتضا است در لسان شارع بگویید، چیزی را که شارع با لسان مقتضی دارد می‎فرماید، به همین اندک شبهه می‎گوییم مقتضی رفت -پی کارش-؛ مقتضی جایی نمی‎رود، شما باید برای این که این اقتضا به سر نرسد مانع برای آن بیاورید. و اگر نیاوردید عموماتی که لسانش در تناسب حکم و موضوع یا سایر چیزها، اقتضاء دارد قابل تمسک است.

 اما عامی که لسان اقتضا ندارد، مثلا «أنظر الی کل من تراه فی هذا البلد»، هر کس را در شهر می‎بینی نگاهش بکن، شما از ریخت عبارت نمی‎فهمید اقتضا هست یا موارد خاصه است، یک اقتضای انشایی از این احساس نمی‎کنید. یک امری در یک شرایطی است. کل هم هست، می‎گویید «کل من تراه فی هذا البلد» اما با این که عام است و کل است لسانش، لسان اقتضاء نیست. این طور موارد را می‎توانیم بگوییم اجمال سرایت می‎کند.

 

برو به 0:12:29

فهم عام اقتضائی به تناسب حکم و موضوع عند العرف

شاگرد: لسان اقتضا هم می‎شود مثال بزنید؟

استاد: «أکرم العالم». اما اگر بگوییم که «أکرم مَن فی هذا البلد» …

شاگرد: خارجیه و حقیقیه است؟

استاد: بخشی‌اش. اقتضا عمومیت بیشتری دارد.

شاگرد: تفاوتش به فهم ارتکاز فقیه برمی‎گردد؟

استاد: عرف هم تناسب حکم و موضوع را می‎فهمد؛ فقیه فهم بالاتری دارد، چون مأنوس با این‎ها است. اما نوعا بسیاری از این موارد اقتضائات را ذهن عرف عام هم می‎فهمند. تناسب حکم و موضوع در ذهن عرف عام خیلی نقش مهمی دارد و ضمیر ناخودگاه آن‎ها عمل می‎کند و خودشان هم نمی‎فهمند و بلکه حتی فقهای بزرگی که اعملیت خودشان را به اثبات می‎رسانند در جاهایی هست که از نظر آن ارتکازات عرف عام قوی‎تر هستند.

 یعنی آن قدر ذهنشان صاف است و از سطح مطالب کلاسیک، بالاتر رفته و درواقع پخته در علم می‎شوند. یعنی صرفا، به تعبیر آن استاد در درس معقول یعنی صرفا سر از کتاب برداشتید؛ همین طوری که دارد کتاب می‎خواند همراه کتاب است اما وقتی کتاب را خواند، حالا سرش را بلند می‎کند که حالا مطلب چه شد؟ اصطلاح قشنگ بود می‎گفتند آدم درس می‎خواند و یک مدتی سرش روی کتاب است و یک وقتی هم می‎شود که باید سر از کتاب بردارد، سر از کتاب برداشتن؛ یعنی از فضای کلاس و ضوابط در بیاید ببیند خب چه شد؟ کل بحث را جمع‎بندی فطری بکند، هر عالمی بیشتر کار می‎کند و پخته‎تر در علم می‎شود.

 بیشتر سرش از روی کتاب بالاتر می‎آید یعنی می‎تواند آزادتر از فضای مدون فکر بکند. این‌جا است که فقهای بزرگ، آن اعلمیت خودشان را بروز و ظهور می‎دهند. معلوم می‎شود بعد از این که کلاس را خوب بلد است به ارتکازات عرف هم که عرف هیچ خبری ندارند. علم به علم ندارند اما در ذهنشان به صورت بسیط حاکم است. این عالم آن‎ها را می‎فهمد و از ارتکازات عرف عام و ارتکازات متشرعه با آن تعلیمی که از شارع مقدس دیدند استفاده می‎کند.

شاگرد: این بیانی که فرمودید یعنی در واقع اقتضاء می‎فهمد که این حکم برای شارع مهمتر است.

استاد: نه، نه. یعنی اینکه گفتیم کلّ، یک چیزی در دل این عنوان است که دارد خودش را به طرف حکم می‎دواند. یک چیزی در عالم هست که اکرام را می‎طلبد، مدام دارد می‎گوید من مقتضی اکرام هستم چون عالم هستم اما اگر بگویید «أکرم من تراه» شما دیدیدش، اکرامش کن؛ می‎خواهم یک چیزی به شما بگویم، نه این که آن کسی که می‎بینید یک موتوری در او هست که دارد خودش را به سوی این می‎دواند که من اکرام را می‎خواهم. منظور من از اقتضا این بود. این یک ضابطه بود که عرض کردم، ضوابط لطیف دیگری می‎توانید پیدا کنید که عام‎هایی باشد که اجمال در آن سرایت نکند و عام‎هایی باشد که سرایت بکند.  بقیه‌اش برای ذهن خودتان دنبال کنید.

 قاعدة مقتضی و مانع فرعی ازقاعده اقتضاءِ مطلق

شاگرد: منظورتان قاعده مقتضی و مانع هست؟

استاد: قاعده مقتضی و مانع یکی از چیزهایی است که سر جای خودش از صغریات این حرف است؛ یعنی ما یک اقتضای مطلقی داریم. خیلی از عمومات هم ناظر به آن اقتضاء صادر شده است. قاعده مقتضی و مانع این می‎شود که ما در مواردی، مقتضی را داریم، مانعی می‎آید جلوی این اقتضا را می‎گیرد و اقتضا از کار می‎ افتد یا شرطش نیست. آن که حالا اصل چیست؟ در موارد شک، پیاده شدن آن اقتضا است که قاعده می‎شود. قاعده مقتضی و مانع همین است اما طفیلی از این‎ها است. تا آنجا که من می‌فهمم متفرع بر آن‌هاست.

فرق اقل و اکثر با مطلق و مقید در کلام صاحب عناوین

یک نکته دیگر هم عرض بکنم که مرحوم صاحب عناوین در ذیل عنوان ششم که مطرح فرموده بودند، بین اقل و اکثر با مطلق و مقید فرقی می‎گذارند؛ الان چون آقایان فرمودند و مطرح شده بود یک مثال عرض کنم. برای «صعید» به کتب لغت مراجعه می‎کنیم، این‌جا عده‎ای از لغویین ممکن است بگویند خصوص تراب است. یک لغوی بگوید مطلق وجه الارض است. این‌جا دیروز هم عرض کردم این اقل و اکثر است و هیچ مانعی هم ندارد که بیایم در مقام اخذ به کلام مولا، قدر متیقن را بگیریم و بگوییم مولا که صعید فرموده، قدر متیقنش این است که در مطلق وجه الارض دلالت تام نمی‎شود. مشکوک نمی‎شود یا مراجعه به عام اعلی می‎کنیم یا به سایر ضوابط. اما حالا آمدیم و به جای اقل و اکثر، مطلق و مقید شد.

فرق مطلق و مقید با اقل و اکثر چیست؟ صاحب عناوین که این مثال‎ها را زدند دیدم حیف است که ایشان این همه چیزها گفتند و هر چیزش که الان در ذهنم آمد، عرض کنم. مطلق و مقید هم همین است. مطلق یعنی یک چیزی توسعه‎اش بیشتر است. مقید یعنی چون قید دارد. محدوده‎اش کمتر است و بین این دو تا فرق هست یا نیست؟ بله فرق است. بله اصلا ریخت مطلق و مقید با اقل و اکثر فرق می‎کند.

مثالی که الان بود، الان اول مباحثه چه مثالی بود؟ مثال غنا و تلهی و اطراب و ترجیع صوت بود. شما به یک کتاب لغوی مراجعه می‎کنید و می‎گوید غنا ترجیع الصوت است. یکی دیگر می‎گوید غنا ترجیع الصوت مع الاطراب است. یکی مطلق است و قید اطراب را ندارد. یکی می‎گوید ترجیع مطرب، الان این‌جا شما چه کار می‎کنید؟ می‎آیید آن اعم را می‎گیرید ؟ چون در آن جا اکثر را نمی‎گرفتیم، اقل را می‎گرفتیم، این‌جا هم می‎آیید اقل را می‎گیرید که مطرب است؟ یا نه این‌جا از آن جاهایی نیست که اقل و اکثر بگویید؛ این‌جا قید و لا قید است.

 

برو به 0:18:59

آن کسی که می‎گوید غنا قید ندارد، دارد می‎گوید، ندارد. اثبات نفی می‎کند. لابشرط که نگفته است، شما می‎توانید بعدا این شرط را به آن بزنید، او با قید اطلاق دارد می‎گوید و لذا بین این دو تا تعارض می‎شود. من دارم نقل فرمایش ایشان را می‎کنم. منظور این که انواعی از شبهات مفهومیه پیش می‎آید که این‎ها هر کدام و حلش و ضوابطی که کسی بعدا بخواهد برای خودش مبنا اتخاذ بکند، الان اگر در فضای طلبگی کار را نکنیم در شبهاتی هم که پیش می‎آید مبنای روشنی را حاضر الذهن نیستیم. هم باید فکر مساله اصولی را بکنیم، هم فقه. به خلاف این که اگر اصول را خوب و منقح بررسی کرده باشد، ناقص نباشد تا یک شبهه پیش می‎آید فوری می‎فهمد که از این کدام نوعش است و در این‌جا باید چه چیزی صورت بدهد؟ طبق ضوابطی که آن جا داشته آیا جایز هست یا نیست؟

شاگرد: مطمئن هستید به متباینین برمی‎گردد؟

استاد: اگر واقعا اطلاق طوری باشد که به عنوان قید مفهوم، به مفهوم بخورد، حرف خوبی است. اما مواردی باشد که لغویین نمی‎خواهند آن قید اطلاق را ضمیمه کنند؛ نه، این را همین طور دارد می‎گوید به عنوان این که گاهی تعریف به رسم اگر نظر شریفتان باشد، رسم را جنس بعید می‎گفتیم. وقتی تعریف به رسم می‎کردیم یکی از تعریف‎های رسم جنس بعید با عام بود. -البته خاصة که یک تعریف خوبی بود آن را گیر ندارم- نه، حتی یک رسم‎هایی بود که رسم ناقص بود. رسم ناقصی که تعیین نمی‎کرد و کاملا به دست شما نمی‎داد. ولی آن کوچه معرَّف و مرسوم و رسم‎شده را نشان می‎داد. حالا الان منطق یادم نیست، رسم ناقص تعریفی داشت.

منظور من این است که مانعی ندارد که لغویین مقصودشان به اقل و اکثر برگردد. اگر اطلاق و تقیید طوری بود که عملاً به اقل و اکثر برگردد، ظاهرا ایشان مشکلی نداشتند. اما ظاهرا برگشتش مشکل است. دو تا قضیه از علماء را گفتم که همین صرف ترجیع الصوت را غناء می‎دانستند. حرام می‎دانستند و طبق آن هم مشی می‎کردند. الان هم صاحب فتوا داریم که بگویند مطلق ترجیع صوت حرام است یا نه؟

شاگرد: آقای گلپایگانی ظاهرا این طور بودند.

استاد: یکی از کسانی که نقل کردند مرحوم آقای گلپایگانی بودند، هم‎حجره‎ای خود ما که شب عید غدیر خودش آمد برای ما گفت، طلبه‎ها معمم می‎شدند گفت من رفتم، همین دومین یا سومین شعری که می‎خواندند، خادم آقا نزدیک آمد و در گوش من گفت که آقا می‎گویند کم کن، حالی نخوان که غنا بشود.

شاگرد: دسته‎جاتی از گلپایگان آمده بودند دستور داده بودند که طبل زدن را قطع کنید.

استاد: بله شنیدم که همان دم کوچه می‎گفتند که سنج‎ها را کنار بگذارید، بعدش بیاید. حاج آقا هم طبل را هم احتیاط داشتند که نزنند.

عدالت، ملکه یا حسن ظاهر

بخلاف المقام المفروض فيه تحقق الإطلاق أو العموم الذين فائدتهما دخول مثل ذلك،[2]

در عمل به خبر، عام نداشتیم «بخلاف المقام المفروض فيه تحقق الإطلاق أو العموم الذين فائدتهما دخول مثل ذلك» عمومی داریم که این شبهه مصداقیه داخل تحت آن است. به راحتی شبهه مصداقیه را مقابل وحید عَلَم کردند و گفتند شبهه مصداقیه است و عملاً اسمش را نبردند و گفتند ما تمسک به ادلة عموم لباس می‎کنیم. یک نکته‎ای هم آن اوائل بحث شد در حدائق دیدم. یادتان هست عرض کردم در این که طبق «إن جاءکم فاسقٌ» مانعیت، اصالة العدالة که بحث شد، یکی از چیزهایی که جالب است در حدائق جلد 10 صفحه 66 است از مرحوم شهید همانی را که یک روز عرض کردم نقل کردند.

اگر شما عدالت بگویید، واقع عدالت مقصود است و واقعیت عدالت در طلاق شرط است. آن که روشن است. بعدا هم اگر معلوم شد که واقعا عادل نبوده طلاق باطل است، این روشن است.

 

برو به 0:24:47

وظیفه دستگاه فقه؛ تنظیم نظام ظاهر مسلمین

اما اگر آمدیم گفتیم اساسا عدالتی که در طلاق شرط است، عدالت رفتاری است. عدالت فقه است. نه، عدالت اخلاق؛ درست است که پشتوانه این رفتار اخلاق است اما آن چیزی که دقیقا موضوع فقه است که امام علیه السلام هم فرمودند، موضوع فقه چیست؟ رفتار است. فقه با افعال مکلفین کار دارد. با ورای آن کار ندارد.

 آن برای صحنه قیامت است. برای توشه خود عبد برای ذخیره قیامتش است و الا فقه فعلا می‎خواهد ظاهر شرع را، ظاهر نظام مسلمین را، مومنین را سر و سامان بدهد به نحوی که این نظام برقرار بشود. اختلال نظام نشود. خیلی مهم است که صبغه فقه بما هو فقه را فهمیدن؛ هر کس فقه را مأنوس باشد می‎بیند اساس فقه در دستگاه انبیاء و اوصیا خودشان که همه چیز را می‎دانند، حتی آن‎ها هم چه کار می‎کنند؟ «إنّما أقضی بینکم بالبینات و الأیمان»[3] با این که علمشان، علم الهی است وقتی نگاه می‎کنند قبل و بعد و همه چیزش را می‎بینند مثل آفتاب و آفتاب هم روشن‎تر است.

 اگر چشم‎های پی‎گونه مادیِ ما آفتاب را باید با زحمت ببیند، آن‎ها روح مبارکشان قبل و بعد و همه چیز را مثل آب خوردن می‎بینند. نگاه می‎کنند تمام! آن‎ها که انبیا و اوصیا هستند، حاج آقا مکرر می‎گفتند از مشایخ نجف کسانی بودند که حاج آقا دیده بودنشان. گاهی اوقات از این حرف‎ها می‎زندند می‎گفتند در مجلسی که گرد مجلس همه نشستند، یک نگاه می‎کنم دور می‎گردانم، خلاص! فهمیدم هر کسی چه کاره است.

 حالا ببینید که دستگاه انبیا و اوصیا چیست!. بزرگان مشایخ علم بگویند من نگاهم را دور مجلس چرخاندم تمام شد، دیگر خیلی است. عمار سنگ را دارد می‎گذارد گفتم یا رسول الله ببینید ما همه بازور یک سنگ می‌آوریم، عمار دو تا سه تا سنگ روی هم می‎گذارد برای ساخت مسجد می‎آورد تا همه گفتند عمار را نگاه کردند؛ «ویح ابن سمیة تقتله فئة الباغیة»[4] یک نگاه کافی است همه چیز را می‎فهمد.

حسن ظاهر، اماره عدالت یا عدالت

شاگرد: بالاخره عدالت ملکه نفسانیه می‎خواهد یا نمی‎خواهد؟ آقای خویی می‎فرمایند این تعبیر، تعبیر منطقی است، تعبیر اصولی و فقهی نیست. بعد می‎آید از صفات فعل می‎گوید.

استاد: بنظرم خودشان در تعلیقه عروه دارند که آن اعتدال که صاحب جواهر معنا می‎کنند، اعتدال رفتاری معنا می‎کنند اما حالا کدامش است؟

شاگرد:   به‌معنای ملکه را اصلاً قبول ندارند، صفحه 252 بحث کردند.

استاد: بله که اصلا به عنوان ملکه قبول ندارند. صاحب جواهر هم همین است اول می‎آیند در جواهر جلد 13 تقریبا با یک بیان محکمی میگویند عدالت ملکه نیست. و بعدا با بیاناتی که دارند می‎گویند ملکه هم حسن ظاهر است. اما آن چیزی که من عرض می‎کنم این است که این‎ها اساسا مانعة الجمع نیست. «لولا الحیثیات لبطلت العلوم و الحکمة»

شاگرد: ظاهرا در حسن ظاهر هم خدشه می‎کنند. اگر با اطرافیانش رفت و آمد نکند، نماز نیاید، شرکت در جلسات نکند چطوری با صرف ظاهر حکم به عدالت می‌دهید؟

استاد: آخر کار چه نتیجه‎ای می‎گیرند؟

شاگرد:  از صفات فعل می‌گیرند که استقامت در دین و بدانیم نماز می‎خواند، روزه می‎گیرد.

استاد: خب استقامت در دین با حسن ظاهر چه فرقی می‎کند؟ یعنی کاشفیتش باید …

شاگرد: هر کدام باید کاشفیت داشته باشد.

استاد: اگر کاشفیت داشته باشد، دوباره «عاد المطلب» یعنی شما می‎گویید باید کاشف باشد. پس دوباره آن مکشوف را مدنظر قرار بدهید.

شاگرد2: مشهور ملکه‎ای بودند. ایشان از ملکه برگشتند. گفتند استقامت در جاده شرط معنا می‎کنند. باز مشهور هم حسن ظاهر را اماره بر ملکة می‎دانند؛ خود حسن ظاهر را به معنای عدالت نمی‎گویند. ولی مشهور خود معنای عدالت را ملکه می‏بینند، حسن ظاهر را اماره می‎گیرند.

استاد: بله، بعد که صاحب جواهر هم که بعد می‎گویند نزاع لفظی است. می‎گویند پس معلوم می‎شود عدالت یک چیز باطنی است، ریختش این است و حسن ظاهر کاشف آن هست. فقط شارع اجازه داده که ما به کاشف ظنی هم اکتفا کنیم. شارع احراز ظنی و کاشف را کافی دانسته است.

شاگرد2: مقصود این است که ایشان در آن معنا برمی‎گردند بعد ثمره‎اش را هم می‎گویند. می‎فرمایند الان کسی هست برگشته است، هنوز ملکه را ندارد ولی توبه تامّه کرده است، این عدالت دارد به جاده شریعت برگشته است و فرقش هم این طور می‎فرمایند …

استاد: یعنی علم داریم که ملکه ندارد اما از حیث رفتار مستقیم است.

شاگرد2: به جاده شریعت برگشته این عادل است. لازم نسیت که تحصیل ملکه کند. دلیلی بر این نداریم که باید تحصیل ملکه بکند.

دستگاه فقه و حکم براساس ظاهر رفتار مسلمین

شاگرد: در بعضی قرائن هست که ایشان می‎گوید خود صفات فعل مدنظر است.

استاد: حالا این بحث‎ها را من به عنوان اشاره صفحه 66 خواستم بگویم. ولی هر کدام از این‎ها بحث‎های خوبی هم هست. طولانی شدنش هم اگر ذهن شریف شما موافقت بکند حرفی نیست. ولی این را از باب این که آن روز صحبت شد و پیدا کردم خواستم این را عرض کنم و به عنوان مقدمه‎اش گفتم.

شما ببینید آن چیزی که الان عرض من است در قبال این‎هایی که فرمودند آن چیزی که الان عرض من این است، این است که چرا ما یک چیزی را می‎گوییم این هست یا آن هست؟ وقتی می‎گوییم این هست یا آن هست داریم دنبال اثبات احدهما می‎گردیم اما اگر ما هر دو تا را ببینیم، دو حیث متمایزی که مقصود به دو غرض است در این‎ها ببینیم إما و إمّا نمی‎شود. آن چه که در متن واقع است این است که علی‌ای حال شخصی که رفتاری از او سر می‎زند، زندگی دارد می‎کند «قل کلٌ یعمل علی شاکلته[5]» نمی‎شود بدون قصد و خلقایات و روحیات کاری را انجام بدهد عملا این طوری است که هر کسی دارد یک کارهایی را انجام می‎دهد خُلق او حاضر است. افعالی هم که بر خُلق او مترتب می‎شود این‎ها ظاهر می‎شود همان طوری که …

 

برو به 0:32:02

تکوین این است که هر دو را داریم. خب حالا سر نام‏گذاری و عنوان‎گذاری می‎آیند. عنوان‎گذاری به اغراض برمی‎گردد. حیثیاتی که حکمت یک امر آن را اقتضا می‎کند، الان اگر شما با روح کار دارید، با عالم صحنه قیامت کار دارید، با برزخ کار دارید، با اعتقادات و کمال کار دارید، به رفتار چه کار دارید؟ رفتار می‎تواند سراپایش نفاق باشد.

اصلا ذهن شما در این فضای تکوین به آثار منعطف نمی‎شود، چون آثار که لازمه اعم است. آثاری که از آن بار می‎شود، ممکن است به نحو دروغ در آن فضا بار بشود. اما یک نحو، نه، شما درست است که رفتاری داریم الان موجود است. ملکات هست که آثار بر آن مترتب می‎شود اما شما فعلا با صبغه نظام اجتماعیِ ظاهرِ دنیا کار دارید. یک نظمی داشته باشد شرع و صاحبین شریعت و کسانی که متشرع هستند. امورشان به راه خودشان برود و از هم نپاشد.

 شما اگر این‌جا دارید حرف می‎زنید این‌جا به صحنه قیامت چه کار دارید؟ این‌جا غرض شما در فقه و در بقای نظام دین و احکام دین و کل جامعه دین باقی بماند. با این که الان دل او چیست؟ الان لشکر اسلام از مدینه آمدند بدون این که اهل مکه خبر بشوند، یک دفعه ابوسفیان چشم باز کردند دیدند کل لشکر اسلام کل مکه را احاطه کردند. تمام شد. حالا می‎گوید «أشهد أن لا إله إلا الله». آن روز تا حالا هر کاری توانسته بکند تا اساس دین را از بین ببرد. حالا که گیر افتاده این اسلام است؟ یک بچه در این شک می‎کند که ناچار شده. اما در عین حال وقتی فضای فقه است فقه یعنی چه؟ فقه؛ یعنی می‎خواهیم این دین در این جامعه مستقر بشود. نظام داشته باشد. می‎گویند بگو قبول است. یعنی این‌جا صبغه و حیثیت نگاه شارع در فضای فقه اصلا واقع نیست. واقعی که شارع که اعلم و اعقل ناس است یک بچه هم می‎داند این‌جا واقعش این نیست. بچه هم می‌داند  که اسلام ابوسفیان، از سر ناچاری است. این چه ایمانی شد؟! ولی شارع می‎گوید اسلام است و من هم قبول دارم. خون تو محترم است. ضبیحة ات حلال. همه چیز درست شد.

خب اگر ما این حیثیت را جدا کنیم، چه چیزی بر آن متفرع می‎شود؟  وقتی صحبت فقه داریم باید شارع مقدس از آن حیثی که مُنشِأ احکام فقه است و حیثیت فقهیه را در نظر دارد نظرش را درک کنیم. نه از آن حیثیتی که صاحب قیامت است و کمالات مومنین و بهشت است.

شرط عدالت در طلاق؛ قول شهید ثانی

این‎ها مخلوط شدن با همدیگر است. اگر این حیثیت را نگاه بکنیم شک نمی‎کنیم که عدالت یعنی آن چیزی که نظام دین، ایمان، احکام شرع اسلامی بر طبق آن روال خودش است. روی روال خودش است. جلو می‎رود و شارع در بقای دین وشرع به مقصود خودش می‎رسد. خب حالا آمدیم الان یک کسی هست برای کسی که ظاهرا طلاقش می‎دهند عادل است. هیچ کس از او فسق ندیده است. ولی خود زوجی که دارد خبر می‎دهد باطن را خبر می‎دهد. در ظاهر اصلا رفتاری نشده که اگر دوربین مخفی هم گذاشته باشید. ولی خود زوجی که دارد طلاق می‎دهد الان عالم است به این که این فاسق است. الان آن ملکه را ندارد، عالم است، چه کار کنیم؟ الان دیگر این زن، از قبالِ او در رفت و دیگر نفقه‎اش واجب نیست و طلاق محقق شد؟ یا نه، چون خود این زوج عالم است، این طلاق نیست.

چون می‎داند ملکه را ندارد. خود دو تا شاهدی که این‌جا هستند، خود این شاهد که به عنوان عادل آوردند خودش می‌داند که من عادل نیستم اما حالا گیر افتاده یا روی دربایستی و هر چه هست به عنوان عادل برایش می‎خوانند، بعد این که طلاق دادند خود این شاهد می‎تواند برود آن زن را بردارد؟ نه! چرا نه؟  به خاطر این که می‎داند عدالت را ندارد که! این‌جا همان بحثی است که قبلا هم داشتیم. -حالا همین جا- این نه، که شما گفتید شهید می‎گویند بله. در جلد 10 صفحه 66 خیلی جالب است! خود شاهدی که خودش را عادل نمی‎داند می‎تواند با آن زن ازدواج کند.

شاگرد: این را شهید فرمودند؟

إذا علم المكلف من نفسه الفسق مع كونه على ظاهر العدالة بين الناس فهل يجوز له الدخول في الأمور المشروطة بالعدالة من الإمامة في الجمعة و الجماعة و الشهادة و الحكم بين الناس و الفتوى و نحو ذلك‌ام لا؟

ظاهر جملة من الأصحاب: منهم- شيخنا الشهيد الثاني في المسالك الأول، قال في الكتاب المذكور- في الكلام على شاهدي الطلاق بعد ان ذكر انه لا يقدح فسقهما واقعا مع ظهور عدالتهما بالنسبة إلى غيرهما- ما صورته: و هل يقدح فسقهما في نفس الأمر بالنسبة إليهما حتى انه لا يصح لأحدهما أن يتزوج بها‌ام لا نظرا الى حصول شرط الطلاق و هو العدالة ظاهرا؟ وجهان، و كذا لو علم الزوج فسقهما مع ظهور عدالتهما ففي الحكم بوقوع الطلاق بالنسبة إليه حتى تسقط عنه حقوق الزوجية و يستبيح أختها و الخامسة وجهان، و الحكم بصحته فيهما لا يخلو من قوة.[6]

استاد: بله؛ صاحب حدائق خیلی با این‎ها مخالف هستند و می‎گویند این طوری نیست ولی این‌جا این را دارند، می‎گویند که «إذا علم المكلف من نفسه الفسق» خودش می‎داند که خودم فاسق هستم «مع كونه على ظاهر العدالة بين الناس فهل يجوز له الدخول في الأمور المشروطة بالعدالة من الإمامة في الجمعة و الجماعة و الشهادة و الحكم بين الناس و الفتوى و نحو ذلك‌ام لا؟ ظاهر جملة من الأصحاب: منهم- شيخنا الشهيد الثاني في المسالك الأول، قال في الكتاب المذكور- في الكلام على شاهدي الطلاق» تا آن جا می‎آید که تصریح می‎کنند «و هل يقدح فسقهما في نفس الأمر بالنسبة إليهما حتى انه لا يصح لأحدهما أن يتزوج بها‌ام لا نظرا الى حصول شرط الطلاق و هو العدالة ظاهرا؟» خود شاهد می‎داند فاسق است اما فعلا که در محفل اجرای طلاق یعنی آن چیزی که شارع مقدس به نظم اجتماعی دین خودش کار دارد. نه با واقع؛ خب همه این‎هایی که این‌جا هستند کسی از او فسق ندیده پس طلاق شرعی محقق شد. حتی سید در عروه می‎گویند که کسی که خودش می‎داند عادل نیست و می‎خواهد امامت جماعت کند اصل امامتش اشکال ندارد که هیچی، حتی می‎تواند نیت جماعت کند.

 

برو به 0:38:54

فوائد فقهی قول به حسن ظاهر

 می‎گویند عدالت عند المأموم شرط انعقاد جماعت است. خودش خب محقق است؛ عدالت عند المأموم هم هست، چرا نیت نکند؟ نیت جماعت می‎کند. نیت جماعت هم که می‎کند لوازم دارد می‎گوید در نماز شک کرد «یرجع إلی المأموم» اما اگر نیت جماعت نکند شک می‎کند امام نمی‎تواند مجاز نیست با نماز فرادای خودش به مأموم مراجعه کند، این قدر آثار دارد. حالا کسی که عادل نیست امامت کرده و او را قبول دارند. نیت جماعت هم کرده، احکام جماعت هم اجرا می‎کند.

بعد شهید فرمودند که «و كذا لو علم الزوج فسقهما» آخر کار فرمودند که «وجهان، و الحكم بصحته فيهما» در هر دو مورد چه خود زوج می‎داند که … «لا يخلو من قوة.» این «لا یخلو من قوة» از شهید است که از موارد …

شاگرد: لا یخلو من قوة فتواست؟

استاد: بله. «لایخلو من قوة»، فتوا است.

شاگرد: در باب قضا اگر قاضی به أیمان حکم کند چطور می‎گویند این از مال خودت نباشد ولی قاضی حکم کرده است؟

استاد: یعنی شهید می‎گویند؟

شاگرد: نه جای دیگر.

استاد: شما از مبنای دیگران نمی‎توانید برای ایشان رد بیاورید باید ببینیم ایشان چه می‎گویند و الا همینی که ایشان فرمودند خیلی عجیب است! خود ایشان می‎گویند خود شاهد طلاق می‎داند خودش عادل نیست، خب عادل نباشد اما ظاهرا که طلاق محقق شده. آن چیزی که شارع می‎خواست شد. خودش می‎تواند برود این زن را بردارد. من این را نگفتم که کار تمام بشود، مقصود من این بود که شهید ثانی هم یک فرد عادی در دستگاه فقاهت نیست. یک عمر سر و کارش با ادله شرعیه و مذاق شرع است؛ فضا، فضایی شده که ما باید تشخیص بدهیم. آن فضایی که الان شهید به میدانش رفتند و این فرمایشات را فرمودند واقع مطلبش چیست؟ آیا بین دو تا نظر یکی را انتخاب کردند یا اصلا دو نظر نیست؟ بلکه یک بستر نفس الامر محقق است، هر کدام دو حیث دارد، حیث‎ها را اگر مراعات کنیم دو نظر نشده. پیدا کردن جای دو حیث است که جایگاه خودش را در نفس الامر مرادات شارع از احکام خودش و از معارف خودش پیدا می‎کند.

 

والحمدلله رب العالمین

کلید: صاحب جواهر، حدائق الناضرة، شهید ثانی، مسالک، جواهر الکلام، سرایت اجمال در عام مخصص، معنای عدالت، معالم الزلفی، ابوالقاسم خویی، شهادت در طلاق، مذاق شرع، شهید ثانی، نظام رفتاری، ملکة عدالة، اختلال نظام، حسن ظاهر، شیخ عبدالنبی عراقی، مرحوم مظفر، اصول فقه، شبهه مقصودیة، صدقیة، مطلق و مقید، اقل و اکثر،  قاعده مقتضی و مانع، عام اقتضایی، شبهه مصداقیة، شبهه موضوعیة، شبهه مفهومیة، شبهه حکمیة، تعریف به رسم، جنس عام، رسم ناقص، عمار یاسر، نظام فقهی، تفکیک فقه و اخلاق، تفکیک فضای فقه و معارف، فقه و اداره جامعه،

 


 

[1] سورة حجرات، آیة6

[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌8، ص: 81‌

[3] الكافي ج‏7، ص414؛ علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن ابن أبي عمير عن سعد بن هشام‏ بن الحكم عن أبي عبد الله ع قال قال رسول الله ص‏ إنما أقضي‏ بينكم‏ بالبينات‏ و الأيمان و بعضكم ألحن بحجته من بعض فأيما رجل قطعت له من مال أخيه شيئا فإنما قطعت له به قطعة من النار

[4] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏33 ؛ ص23

[5]. الاسراء، 84

[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌10، ص: 66

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است