مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 49
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٩: ١٣٩٢/٠٩/٢۶
و ما أرسله الصدوق وقت المغرب إذا غاب القرص، و مثله ما أسنده إلى جابر عن أبي جعفر عليه السلام. و رواية عبيد اللّٰه بن زرارة و فيها و كنت أنا أُصلّي المغرب إذا غربت الشمس في مقابل عمل الغير كان يمسّي بالمغرب؛ فإنّه يصدق التمسية بذهاب الحمرة المشرقيّة. و رواية «أبان بن تغلب» في صلاته عليه السلام في زمان نظرهم إلى شعاع الشمس المتأكّد بقوله على طبق عمله إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.[1]
فرمودند: «و ما أرسله الصدوق وقت المغرب إذا غاب القرص»، باب ۱۶، حدیث ۱۸: «محمد بن علي بن الحسين قال: قال أبو جعفر ع وقت المغرب إذا غاب القرص».[2] «و مثله ما أسنده إلى جابر عن أبي جعفر عليه السلام» که خودشان فرمودند باب ۱۶، حدیث ۲۰: «عن جابر عن ابی جعفر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اذا غاب القرص افطر الصائم و دخل وقت الصلاة».[3] همه این تعبیرات، تعبیراتی است خیلی رسا، وقتی القاء به عرف میشود دیگر نیازی به توضیح و تقیید و اینها ندارد و بعداً میخواهند بفرمایند قابل تققید هم نیست. یعنی اظهر است از آن که میخواهد بیاید اینها را تقیید کند.
شاگرد: «غاب القرص» از «غابت الشمس» در ظهور اقوی است؟
استاد: بله، چون شمس تاب این را دارد که اطلاق بر شعاعش باشد. اما قرص نه، دور میشود از اینکه اطلاق بر شعاع بشود. خود همان کرسی را میگیرد.
روایت عبید بن زراره که فرمودند باب ۱۶، حدیث 22.[4] روایت عبید همان روایتی است که چقدر سر آن بحث شد که «صحبنی رجلٌ». مردی با حضرت بود که آنطور نماز میخواند. «و روایة عبید الله بن زرارة و فیها و کنتُ انا» امام فرمودند «اصلّی المغرب اذا غربت الشمس». امام علیهالسلام حتی از کار خودشان اخبار میکنند، فقط صحبت هم نیست. «فی مقابل عمل الغیر»، غیر آن «رجلٌ صحبنی» است، «کان یمسّی بالمغرب». او عقب میانداخت، حضرت فرمودند «اصلّی اذا غربت الشمس». البته حاج آقا اینجا اشاره نفرمودند، اما دنباله همین روایت دارد: «و انما علینا ان نصلی اذا وجبت الشمس عنّا». به جای «غَرُبَت»، «وَجَبت» است. «وجبت» یعنی «سقطت». وجوب، سقوط است. «فاذا وجبت جنوبها»،[5] یعنی «سقطت جنوبها». اینجا هم «وجبت الشمس» یعنی «سقطت»، آمد پایین.
شاگرد: بعداً میگویند «کلّ مصلّ یراعی افق نفسه».
استاد: در این روایت؟
شاگرد: نه، جلوتر که میخواهند جمع بکنند.
استاد: بله، اشاره میکنند. منظور من این بود که «اذا غربت الشمس» که اینجا فرمودند، در این روایت دو بار این تعبیر آمده. یکی با تعبیر «کنت انا اصلی اذا غربت»، بعد هم که توضیح برای آن رجل دادند، فرمودند «انما علینا ان نصلی المغرب اذا وجبت الشمس عنّا». یعنی دوبار آمده. «فإنّه يصدق التمسية بذهاب الحمرة المشرقيّة» میگوییم کار آن مرد که ربطی به حمره مشرقیه نداشت. میفرمایند دارد، تمسیه یعنی عقب انداختن، تأخیر انداختن با ذهاب حمره مشرقیه در کار آن مرد موافقت دارد. «فإنّه يصدق التمسية بذهاب الحمرة المشرقيّة». چون روایت این بود: «صحبنی رجلٌ کان یمسّی بالمغرب». یعنی صبر میکرد تا ذهاب حمره مشرقیه؟
برو به 0:05:29
شاگرد: ممکن است بیش از آن بوده.
استاد: ممکن است خطابیه بوده، که عدهای گفتند. ولی بعید است.
شاگرد: صاحب وسائل میگوید خطابیه است.
استاد: بله. «قلیلاً» هم اینجا ندارد. در روایت یعقوب بن شعیب دارد: «مسّوا بالمغرب قلیلاً».[6] اما اینجا ندارد، «کان یسمّی بالمغرب و یغلّس بالفجر». دلیلی هم که آن مرد آورد، عرض کرد «فإنّ الشمس تطلع علی قوم قِبَلَنا و تغرب عنّا و هی طالعة علی قوم آخرین بعد».
شاگرد: شاید «قَبلنا» باشد.
استاد: «قَبلنا» که معلوم است زمانی است. «قِبَلَنا» یعنی کسانی که اطراف ما هستند. بحث آفاق مجاوره بود، اگر خیلی فاصله داشته باشد، مثلاً ما که اینجا هستیم، به آندلس نمیگویند «قِبَلَنا»، اما مثلاً ساوه را میگویند «قِبَلَنا»، نسبت به آن بلاد بعیده میگویند «قِبَلَنا»، یعنی نزدیک ما. آن دفعه هم که مباحثه کردیم، «قَبلنا» خوانده بودیم.
شاگرد: چون حاج آقا قبلش …
استاد: آفاق مجاوره را گفته بودند، شاید این کمک به ذهن من کرد که «قِبَلَنا» بخوانم. علی ای حال گفت «و تغرب عنّا و هی طالعة علی قوم آخرین بعد».
شاگرد: «علی مرقد آخرین».
استاد: چه نسخهای؟ در خود وسائل آل البیت؟
شاگرد: بله.
شاگرد2: در اسلامیه که «قوم آخرین» است.
استاد: شاید اشتباه تایپی شده. شاید در خود چاپ آل البیت هم اینجا «مرقد» نباشد. «رقود» به معنای خواب است. مرقد خوابگاه است. در آیه شریفه راجع به اصحاب کهف بود «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ».[7] خیالت میرسد که بیدارند، اما آنها خوابند. راقد. مرقد هم که میگویند، یعنی خوابگاه، آرامگاه. اینجا هیچ معنایی به ذهنم نمیآید از «مرقد آخرین».
شاگرد: فرمودید دور است که خطابیه بوده باشد؟
استاد: بله، او خودش قواعدی را برای خودش داشته، و لذا احتمال خیلی ضعیف است که خطابیه باشد. من شواهد دیگر هم جلوتر عرض کردم، یکیاش اینکه خطابیه امام صادق را خدا میدانستند، بعد او اصلاً امام را نشناسد و بیاید نصیحت کند. یا خود حضرت اشارهای نکنند که او مثلاً تبعه ابو الخطاب بود. اینها خیلی دور است. صحبتش هم جلوتر شد.
«فإنّه يصدق التمسية بذهاب الحمرة المشرقيّة» یعنی بگوییم منظور شریف حاج آقا این است که «فإنه مِن موارد صدق التمسیة ذهاب الحمرة المشرقیة». «یصدق» یعنی سازش دارد. سازش با ذهاب حمره دارد. نه اینکه میخواهند بفرمایند حضرت در اینجا که گفتند «رجلٌ صحبنی کان یمسّی» یعنی حتماً آن مرد ذهابی بود و تا ذهاب صبر میکرد، اما من زودتر میخواندم. این مطلب از این بر نمیآید، بلکه همانطوری که خودشان هم فرمودند «یمسی» به دقیقه و اینها هم میشود، این هم دلالت روشنی ندارد که حتماً تا ذهاب صبر میکردند. کمتر، بیشتر، همه اینها سازگاری دارد.
علی ای حال آن اندازهاش که عرفی است این است که نماز من با او حتی در اثناء هم با هم نبود. این ظهور را من میتوانم بگویم عرف از این روایت میفهمد. «صحبنی رجلٌ کان یمسی». اگر مثلاً من یک رکعت خوانده بودم و او میبست، این را حضرت اینطور تعبیر نمیکردند. «کان یمسّی» یعنی من سلام داده بودم، او هنوز نماز را نبسته بود. از این عبارت استفاده میشود که نماز ما وجه اشتراک زمانی نداشت، «کان یمسی». صبر میکرد، من نمازم تمام شده بود، او هنوز شروع نکرده بود. خب این با ذهاب حمره خوب است. جور در میآید، اما صریحی در آن نیست.
برو به 0:11:10
شاگرد: از این چه استفادهای میخواستند بکنند؟
استاد: ایشان میخواهند بگویند که ظهور روایات استتار که یکیاش این است، آبی از این است که بخواهند بعداً یک قیدی بزنند. حضرت دارند میگویند «صحبنی رجلٌ کان یمسی… کنتُ أصلی اذا غربت الشمس». مقابل تمسیه، کار خودشان را میفرمایند. بعد بگوییم نه، هنوز هم این بیان ناقص است. صبر کنید در بیان بعدی حضرت میگویند که من هم یک مقدار تمسیه میکردم. این نمیشود. حضرت دارند مقابله با تمسیه میکنند. دارند میگویند او تمسیه میکرد، من نمیکردم. «اذا غربت الشمس»، آیا قابل است که بگوییم این «غربت» یعنی همراه مقداری تمسیه؟! آخر وقتی مقابل تمسیه است دیگر چه تقییدی؟ إبا دارد از اینکه بعداً بخواهد منتظر تقیید باشد.
شاگرد: میفرمایید که ظاهرش این است که تمسیه قلیل نبوده؟
استاد: بله.
شاگرد: میخواهیم استدلال حاج آقا را متوجه بشویم. با تمسیه قلیل سازگاری دارد. یعنی حضرت کأنّ نمیخواهند تمسیه قلیل را نفی بکنند. لذا اگر شارع بعد از این، تمسیه قلیل را قید میزدند، جا داشت.
استاد: تمسیه قلیل را به عنوان استحباب بله. حاج آقا میفرمایند این به عنوان ضرورت جایش بود که بگویند …
شاگرد: نه اینکه مقابلش موضع بگیرند.
استاد: بله، نه اینکه مقابل تمسیه شخص تأکید کنند روی غروب، «و اذا وجبت الشمس عنا». این تأکید إبا دارد از اینکه بگویند بعداً به شما میگوییم یک مقدار تمسیه هست.
شاگرد: پس مشهور اینجا یا باید حمل به تقیه بکنند، یا اینکه بگویند …
استاد: حمل بر استحباب بکنند. استحباب یا احتیاط موضوعی که حاج آقا میگویند. راهی غیر از این نیست.
شاگرد: این رجل، بالأخره نه شیعه بوده قدر متیقن نه سنی. اگر سنی بوده که با غروب شمس باید نماز میخوانده. و اگر شیعه بوده نباید به حضرت می گفته «ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع».
استاد: در اینکه سنی بوده یا شیعه، ظاهرش این است که سنی بوده. چرا؟ چون امام نمیآیند تعبیر کنند از شیعه خودشان، آن که محبّ آل البیت و تابع امام است، بگویند «صحبنی رجل» ایراد هم به من میگرفت، امامش را نصیحت هم میکرد. سنی بوده. اما اینکه میفرمایید چطور با غروب شمس نمیخوانده، داریم سنیهایی که قیاس و استحسانات و استدلالات علمی را به کار میبردند. خود ابو حنیفه معروف است در سراسر فقه حدیثی نبوده. اصلاً از چیزهایی که به او ایراد میگیرند این است که او حدیث خیلی بلد نبوده، محدّث بزرگی نبوده، بیشتر کارش با قیاس بوده. خب این مانعی ندارد.
او هم استدلال میکند. میگوید ما آن که از دین میدانیم این است که طلوع و غروب خورشید میزان است. خب هنوز خورشید طالع است «علی قوم». هنوز هست، پس باید صبر کنیم تا برود. پس منافاتی ندارد. الآنش هم هست. شاید در تعبیر «نووی» شارح معروف صحیح مسلم جلوترها نقل کردم، که گفته بود مقتضای استصحاب و احتیاط و اینها این است که تا خورشید استتار شد، نماز نخوانید، یک مقدار صبر کند.
«و روایة ابان بن تغلب» روایت بیست و سوم است. «ابان بن تغلب فی صلاته علیهالسلام» دیدند امام صادق سلام الله علیه در وادی الاجفر داشتند نماز میخواندند، «فی زمان نظرهم»، «هم» یعنی ابان و همراهانش. «الی شعاع الشمس المتأکّد»، «المتأکّد» صفت عمل صلاة است. «صلاته» یعنی نماز خواندن حضرت. خودشان داشتند میخواندند عملاً. خب میگوییم شاید فلان جور بوده، می فرمایند «المتأکّد». دنبالهش هم امام با قول خودشان تأکیدش کردند. «المتأكّد بقوله على طبق عمله» که تأکید شده است در این روایت به فرمایش امام، طبق عملشان که «اذا غابة الشمس فقد دخل الوقت»، روایت بیست و سوم.
برو به 0:16:22
ففي هذا الطرف الظهور الإطلاقي القويّ من جهة تأكّد التعبير بعبارات متقاربة و موافقة العمل للقول و مخالفة العمل للمخالف مع التصريح في تصحيح العمل بأنّ كلّ مصلّ يراعي أُفق نفسه من جهة عموم البلوى بالحكم المانع عن كلّ تصرّف مخالف.[8]
«ففی» اینجا دستهبندی مطالب است، یک طرف با یک طرف. «ففی هذا الطرف» یعنی طرف استتار، «الظهور الاطلاقی القوی». مطلقا وقتی غروب کرد بدون تقیّد به صبر کردن تا ذهاب حمره. ظهور اطلاقی قویای هست در طرف ادله استتار، «من جهة تأكّد التعبير بعبارات متقاربة» عباراتی نزدیک هم، «سقطت، وجبت، غربت» و امثال اینها. «و موافقة العمل للقول». در همین روایت استتار، کار امام هم دارد نقل میشود، که امام نماز را الآن خواندند، فقط یک حرف نیست. در این وقت یک نماز را خواندند. «و موافقة العمل»، یعنی عمل امام علیه السلام «للقول» که در روایت آمده.
«و مخالفة العمل للمخالف» و مخالفت دارد عمل امام علیه السلام با روایات مشهور. مخالف نه یعنی سنیها. «للمخالف» یعنی مخالف این طرف. روایات ذهاب حمره. «و مخالفة العمل للمخالف». مخالفت دارد عمل امام علیه السلام با ذهاب حمره. یعنی قطع پیدا میکنیم که خلاصه امام قبل از ذهاب حمره نماز را خواندند. آن ادله میگوید ذهاب حمره، اینجا قطع داریم امام قبل از ذهاب حمره خواندند. و لذا آنهایی هم که مشهوریاند، مجبور میشوند این عملها را بگویند تقیةً و از روی ناچاری بوده.
شاگرد: یعنی حتی تا این حد که امام قبل از وقت خوانده باشند؟
استاد: تصریحش را من الآن یادم نیست، ولی خب وقتی تقیه گفتند، حالا اینکه قبل از وقت حضرت بخوانند، بعد هم منزل بروند و اعاده نکنند، چیزی هم نگویند، اینها را تأیید کنند، همه اینها را تقیةً بکنند …
شاگرد: این مخالف به روایت عبید نمی خورد؟
استاد: یعنی آن «رجل صحبنی». خلاصه مخالف به معنای اهل سنت که نیست. اگر هم مخالف باشد یعنی مخالف نظری، مخالف در طریقه. چون اهل سنت هم آنطور نبودند دیگر. و لذا میگویم به معنای اهل سنت نیست چون علی ای حال مخالفة العمل، عمل حضرت مخالف بود، مخالف با یک چیزی بود که علی ای حال غیر اهلسنت است، چون عمل در این شرایط موافق اهل سنت است. و لذا اینجا «للمخالف» یعنی یا ادله قائلین به ذهاب حمره یا به فرمایش شما «للمخالف» یعنی آن کسی که با حضرت عملاً مخالف بود. بله، آن هم احتمالش هست. من که عبارت را میخواندم این فرمایش شما در ذهنم نیامد. چون میدانستم اینجا منظور از مخالف، اهل سنت نیست، زدم فقط به ظهور این طرف. «للمخالف» یعنی ادله این طرف.
شاگرد2: میفرمایند روایات نه یک روایت که مربوط به مخالف باشد. روایات مخالف با …
استاد: بله، من هم که ذهنم نرفت برای این است که دیگر الآن صحبت یک روایت نشد. «ففی هذا الطرف» رفتند سر کل روایات.
شاگرد: بعدش هم عبارت یک مقدار …
استاد: «مع التصریح فی تصحیح العمل»، یعنی میخواهید بفرمایید «مع التصریح» برای خصوص این روایت عبید است. روایت عبید میگوید «مع التصریح فی تصحیح العمل» که امام علیه السلام مقابل آن رجل گفتند، «بأنّ کل مصلٍّ یراعی افق نفسه» که حضرت فرمودند «إنّما علینا ان نصلّی اذا وجبت الشمس عنّا». اما «علیک مشرقک و مغربک» در این نبود، در یک روایت دیگر بود.
شاگرد: این پاراگراف ظاهراً ادامه همان قبلی است.
استاد: منظورتان از ادامه، کدام قسمت است؟
شاگرد: بعد از «الحمرة المشرقیة» فرمودند «و روایة ابان» اینجا ظاهراً باید پاراگرافها یکی بشود.
استاد: بله، اینها در ذهنم بود ولی چون خیلی ضروری نبود، نگفتم. پیشنهادم این است که «ففی هذا الطرف» بیاید سر سطر، چون قبلش دسته بندی بود. از «فانظر» تا قبل از «ففی» میتواند یک پاراگراف باشد. «فانظر» به اینها، ردیف کردند. «فانظر» به این و این و این، همه روایات را فرمودند. بعد فرمودند «ففی». دو تا طرف شده، «ففی هذا الطرف» اینطور است، در آن طرف آنطور است.
از «مع التصریح» معلوم میشود که چون در روایت عبید تصریح بود به اینکه «کل مصلٍّ یراعی افق نفسه»، پس مخالف هم یعنی آن «رجل صحبنی». «و مخالفة العمل للمخالف» با مخالفِ عمل خودشان، مخالفت عملی داشتند و در آن مخالفت عملی تصریح هم کردند که عمل ما صحیح است، به نحوی که «کل مصلٍّ یراعی افق نفسه». من که «مع» در «مع التصریح» را به کل این طرف زدم. در این طرف، روایات بیانات متقارب دارد، عمل درونش هست، تصریح به اینکه هر مکلفی مراعات افق خودش را بکند هست. اینطوری من در ذهنم آمد.
شاگرد: از «فانظر» به بعد لفظ «غَرُبت» در همه روایات بود. به خلاف روایت کرسی که … حاج آقا که روی کلمه غروب بیشتر تأکید داشتند.
استاد: «غاب القرص» را هم آوردند. «ارسله الصدوق غاب القرص». آنها چطور؟
برو به 0:23:15
شاگرد: «غاب» یا «غرب».
استاد: بله. البته آن چیزی را هم که دیروز گفتم، دوباره هم تأمل کردم، باز هم عبارت مقنعه را نگاه کردم،[9] انصافش این است که عبارت مقنعه درست است که در طرف مغرب فرمودند «ظاهرةٌ فوق ارضنا»، اما «مرئیةٌ بابصارنا» نبود، و ظهور خیلی قشنگ در این دارد که نماز ظهر و عصر، به استتار قضا میشود. نمیشود انکار کنیم که شیخ مفید این را فرمودند. حالا در طرف مغرب برای جمع بین نصوص، «ظاهرةٌ فوق ارضنا» گفتند.
لذا آن کسانی که الآن- متأخرین- محکم و جزماً میگویند نصوص و فتاوا این است که واسطه نیست، پس شما بعد از استتار هم میتوانید نماز ظهر و عصر بخوانید، مثل عبارت مقنعه که اصلاً چنین چیزی نمیگوید. نمیدانم کسی از کتابهای متأخرین روی این عبارت مفید و نظیر اینها، یک دقتی در فتاوا کردند یا نه. فتوای مرحوم آقای خویی را خواندیم، سید که گفتند تا مغرب میتواند عقب بیندازد، محکم تعلیقه زدند که نه نمیتواند. با اینکه آن طرفش را محکم به احتیاط و اینها برگزار کردند، اما این طرف را محکم گفتند. این هم عبارت شیخ مفید.
آیا به گردن فتاوای اصحاب میتوانیم بگذاریم؟ که اصحابنا الامامیة، مفتیین صدر غیبت کبری، در زمان غیبت صغری، مفتیین میگفتند که نماز ظهرت را بعد از استتار هم میتوانی بخوانی و مانعی نداردو هنوز نماز عصر در وقت خودش است. اینطور نسبتی به آنها خیلی بعید است. این تحقیق بیشتری میخواهد که جمع آوری بشود، خودش یک رسالهای بشود. مؤیدات همین بحث میشود.
«بأنّ كلّ مصلّ يراعي أُفق نفسه من جهة عموم البلوى بالحكم المانع عن كلّ تصرّف مخالف» این «من جهة» دیگر ربطی به عبارت اخیر ندارد. میخورد به اینکه «ففي هذا الطرف الظهور الإطلاقي القويّ من جهة تأكّد التعبير بعبارات متقاربة و موافقة العمل للقول و مخالفة … من جهة»، باز تأکیدی برای قوی بودن این اطلاق است به نحوی که بعداً میخواهند بگویند نمیتواند آنها این را از بین ببرد. «من جهة عموم البلوی بالحکم». همین حکم مطلقی که القا به مخاطبین شده، عموم بلوی دارد همه در آن به اشتباه میافتند. «المانع عن کل تصرّف مخالف». این اطلاق قوی و این عموم بلوی مانع از این است که بگوییم بعداً توضیحش میآید. نمیشود بگوییم که بعداً توضیحش میآید. این برای این طرف.
و في الطرف الآخر ظهورات قابلة لرفع اليد و الحمل على الندب أو على الاحتياط في الشبهة الموضوعيّة، كرواية بريد بن معاوية عن أبي جعفر عليه السلام؛ فإنّ الكبرى غير مذكورة، فيمكن أن تكون ما يفيد الندب؛ و يمكن أن يكون حصول الاحتياط؛ و أنّه لا يتوقّف معه لشيء و الداعي إلى بيان المواظبة على ذهاب الحمرة متأكّد في الأمصار و في ما يكشف به الجبال الغربيّة من الأراضي كما يمكن كون الداعي مجموع الأمرين، أعني الاحتياط الموضوعي و التعبّد الندبي؛ و لعلّ هذا أقرب، لثبوت المواظبة من الإمام الرضا عليه السلام في السفر.[10]
«و في الطرف الآخر ظهورات قابلة لرفع اليد و الحمل على الندب أو على الاحتياط في الشبهة الموضوعيّة»، این طرف این روایات بود و اطلاق قوی. در آن «تصرّف مخالف» ضعیف بود. اما آن طرف، «فی الطرف الآخر»، روایات ذهاب حمره، «ظهورات» اما «قابلة لرفع الید». ظهوراتی است که قابلیت رفع ید از آن ظهور دارد. ظهورش هم اگر تقیید است، آن اطلاق چون اقوی است میگوییم این تقیید، تقیید مکمل است. تقیید به نحو استحباب است. تقیید به نحو حمل در شبهه موضوعیه و احتیاط است. «قابلة لرفع اليد و الحمل» یعنی «قابلة للحمل علی الندب»، آنجایی که احتیاط من الشارع است. «او على الاحتياط في الشبهة الموضوعيّة» آنجایی که شارع ارشاد فرموده که خود مکلّف در شبهه موضوعیه احتیاط بکند.
«كرواية بريد بن معاوية عن أبي جعفر عليه السلام» که حضرت فرمودند «اذا ذهبت الحمرة فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها».[11] حالا کبرایی را که دیروز هم اشاره کرده بودند، اینجا توضیحش آمده. «فإنّ الكبرى غير مذكورة» در فرمایش امام یک کبرایی داریم که ذکر نشده. حضرت فرمودند وقتی ذهاب حمره از اینجا شد، خورشید از شرق ارض و غربش غروب کرده است. پس «و کل ما غابت الشمس من شرق الارض و غربها، دخل وقت المغرب، جازت الصلاة، جاز الافطار». این کبری شد. میفرمایند «فإنّ الکبری غیر مذکورة». شما میگویید این کبری: «کل ما غابت الشمس من شرق الارض و غربها دخل وقت الصلاة» هست، ما میگوییم نه و به استحباب حملش میکنیم. همین کبری را، میگوییم «کل ما غابت الشمس من شرق الارض و غربها حَسُنَ، فَضُلَ علی فعل صلاة فی هذا الوقت». یک نحو استحباب برای آن بگوییم. چرا اصل دخول و وجوب را بگوییم؟! میفرمایند «فإنّ الکبری غیر مذکورة فیمکن ان تکون» آن کبری «ما یفید الندب». مفاد کبری حتماً الزام و عزیمت نباشد. یک نحو فضیلتی باشد موافق با رخصتی که در روایت قبلی بود.
برو به 0:29:12
«و يمكن أن يكون حصول الاحتياط» همین کبری میتواند چه باشد؟ «اذا غابت الشمس من شرق الارض و غربها فصلاتک عمل بالاحتیاط تماماً». وقتی خورشید از شرق ارض و غربش رفت، عمل تو کاملاً محتاطانه است. صلاتی است که کاملاً با احراز موضوع انجام شده.
میفرمایند «یمکن ان یکون حصول الاحتیاط». «تکون» باشد خیلی بهتر است. ولی من خط شریفشان را نگاه کردم، «یکون» است. «الامر فی التذکیر و التأنیث سهل». اما روی حساب خودش، «تکون» میشود کبری. ببینید «یمکن فإنّ الکبری غیر مذکورة فیمکن ان تکون» آن کبرای «ما یفید الندب، فیمکن ان تکون» یعنی «تکون» آن کبرای «حصول الاحتیاط». «و أنّه لا يتوقّف معه لشيء» یعنی وقتی که «غابت الشمس من شرق الارض و غربها» شد، دیگر سر سوزن دغدغهای، فکری، شبههای در کارت نباشد. «لا یتوقف لشیءٍ»، دیگر اصلاً توقف ندارد. چون علم حاصل شده به … «و أنّه لا يتوقّف معه»، «معه» یعنی «غیبوبت الشمس من شرق الارض و غربها». «و الداعي إلى بيان المواظبة على ذهاب الحمرة متأكّد في الأمصار» خب چرا این بیان مواظبت بر ذهاب را فرمودند؟ میفرمایند داعی و انگیزه به بیان این مواظبت کردن بر ذهاب حمره برای چیست؟ برای جاهایی که صافِ صاف است، نبوده. این داعی متأکد است، نیاز به آن شدید است «فی الامصار»، در شهرهای مختلف که جدار است، ساختمانهاست.
و یکی دیگر «و في ما يكتنف به»، «یکشف» غلط چاپی شده. در خط شریفشان «یکتنف» است. نسخه اصلی، صفحه «ج». الف، باء، ج. پس متأکد است در شهرها و در جاهایی که «يكتنف به الجبال الغربيّة من الأراضي»، «من الاراضی» توضیح «ما» است، «فی ما یکتنف». یعنی در آن اراضیای که «يكتنف به الجبال الغربيّة»، دور و برش را گرفته، «مکتنف» است، یعنی پیچیده شده، در بردارنده شده. در کنف او قرار میگیرد، یعنی در ضمن او و در لفافِ افق او، قرار گرفته «الجبال الغربیة» که نمیگذارد خورشید را ببینند.
«كما يمكن كون الداعي مجموع الأمرين» این یک نکته جدیدی است. تا حالا در فرمایشات ایشان نبود. میفرمایند احتیاط موضوعی، استحباب. ممکن است هر دو باشد. «كما يمكن كون الداعي مجموع الأمرين»، داعی یا متأکد است در امصار و اینها برای اینکه احتیاط حاصل بشود، یا ندب باشد. «أعني الاحتياط الموضوعي و التعبّد الندبي» احتیاط موضوعی مکلفین و تعبّد ندبی که برای شارع است. «و لعلّ هذا أقرب» جمع بین این دو تا چطور میشود؟
شاگرد۱: در شهرهایی که این مشکلات هست، دیوار هست و … احتیاط کند.
شاگرد۲: از باب مدیریت امتثال.
شاگرد۱: جاهایی هم که غیر این است، مستحب است.
استاد: نه، مدیریت امتثال توجیه همین است. «لعلّ هذا اقرب» با هر دو تا سازگاری دارد. حاج آقا میفرمایند وقتی شارع میفرماید عقب بیندازید، هر دو جهت را در بر دارد. احتیاطی شارع کرده برای مکلفین موضوعاً به لسان ندب. یعنی خودش آمده متصدی شده، انشاء حکم ندبی کرده برای اینکه آنها احتیاط کنند. یعنی به عبارت دیگر ملاکِ این حکمِ ندب، حکمتِ استحباب، احتیاطِ موضوعی مکلفین بوده، اما چون غالباً این احتیاط موضوعی را خودشان نمیکردند، شارع آمده یک حکم استحبابی کرده تا مکلفین احتیاط موضوعی را انجام بدهند. جمع بین هر دو. پس بنابراین انشائی است از ناحیه شارع ندباً، ولی این ندب ملاکی ندارد مگر احتیاطی که خود مکلفین موضوعاً قرار بوده انجام بدهند، داعی کم داشتند. وقتی واگذار خودشان کنند، داعی کم بوده. شارع خودش متصدی شده، امر ندبی فرموده برای اینکه مکلّفین داعی قویتری پیدا کنند.
میبینید که این فرمایش حاج آقا، «لعل هذا اقرب» یکی از وجوهش این است که اصلاً بگوییم این استحباب، انشاء جدید نیاز نداشته باشد. آنهایی که من قبلاً عرض کردم. ندب شرعیِ اینجا یعنی بیان شارع است، احتیاطِ موضوعِ مکلفین هم نیست، بیان برای خود شارع است، اما نه بیان انشاء، بیان مدیریتی. یعنی به جای اینکه شارع بیاید بفرماید من الآن غیر از نماز مغرب که برای تو واجب کردم، یک انشاء جدیدی هم کردم، میفرماید من امتثال وجوب نماز مغرب را میخواهم به تو یاد بدهم. بهترین امتثال این است. اگر مدیریت امتثال باشد، یک آثار فقهی دارد. یعنی خیلی از جاهایی که مشکل پیش میآید، با مدیریت امتثال میتوانیم جواب بدهیم.
برو به 0:35:51
«و لعل هذا اقرب» با آن بحثهای قبلی، از حیث مبنایی این سؤال را داریم که باید جواب بدهیم. سؤال این است که اگر حکم مستحب است، دیگر احتیاط نیست. اگر احتیاط است، مستحب نیست. این یک چیز کلاسی است دیگر. شما وقتی میخواهید در شبهه موضوعیه احتیاط کنید، نمیشود بگویند مستحب است. احتیاط است. چرا؟ چون استحباب یک انشاء شارع است با ملاکات استحباب برای خودش. احتیاط هم پشتوانهاش همان چیزی است که برایش احتیاط میکنید، نه این استحبابِ جداگانه.
شاگرد: نمیشود مستحب باشد خود این احتیاط، یعنی به نحو لزوم نباشد. به نحو این باشد که مستحب است صبر کردن.
استاد: ببینید خودتان فرمودید مستحب است احتیاط. ولی حاج آقا نمیفرمایند مستحب است احتیاط. حاج آقا میفرمایند مستحب است تا ذهاب حمره بشود.
شاگرد: میگویم به خاطر اینکه آن احتیاطِ مستحبی هست، با این ندب یک جور جمع میشود. یعنی اینطور نبوده که شارع میخواهد بگوید حتماً شما احتیاط بکنید. آنجایی که امصار است و ساختمان زیاد است، خوب است که احتیاط کنی.
استاد: اگر منظور از احتیاط، احتیاطی است که در مورد شک است، که باید احتیاط کنید. اگر مشکوک است که استتار شده یا نه، استصحاب میگوید عدمش، نمیتواند بخواند. حاج آقا هم نمیگویند. فرضشان این است که میداند به علم یا به اماره، اینکه استتار شده. حالا صبر کند یا نه؟ باز هم احتیاط کند یا نه؟
شاگرد: میداند، مثلاً دیده، ولی باز هم برای اینکه ممکن است این قطعش اشتباه باشد، شارع میگوید احتیاط بکن ولی به نحو استحبابی، نه به نحو لزومی. چون خیلی وقتها هم ممکن است درست باشد.
استاد: احتیاط بکن به نحو استحبابی. پس احتیاط او مستحب است، نه ذهاب حمره مستحب باشد و افضل باشد.
شاگرد: احتیاط مستحب است یعنی تا ذهاب بایستد دیگر.
استاد: بایستد احتیاطاً. پس ذهاب حمره افضل نیست، او مستحب نیست. انشاء استحبابی برای احتیاط است.
شاگرد2: پس جمع امرین نشد. آن فرمایش شما هم بهعنوان جمع بین الامرین واضح نبود. چون آن که ما متوجه شدیم، آن ندبی که ابتدا فرمودند، ذهن را به سمت رعایت آفاق مجاوره برد. خود رعایت آفاق مجاوره فی نفسه مستحب باشد، محبوب باشد نزد مولا. اگر این باشد آن وقت میگوییم که شارع مقدس یک امر فرموده برای آنجایی که جایش بوده که احتیاط بکنند، خب باید احتیاط کنند. اما آنجایی هم که جای احتیاط نیست، صاف صاف است، چیزی نیست که اصلاً بخواهد در ذهنشان بیاید که احتیاط بکنند، برای آنها هم ممدوح است به خاطر رعایت آفاق مجاوره.
استاد:ببینید 2-3 جا فرمودند. ببینید چند جا حاج آقا میفرمودند وقتی که علم داریم استتار شده، حالا «هل الراجح»؟ میدانم استتار شده، خب وقتی میدانم دیگر جای احتیاط نیست. میدانم شده، حالا که میدانم باز هم مستحب هست به تعبیر «مسّوا»، یا نه؟ به این استحباب دیگر نمیشود صبغهی احتیاط بدهند. اینجا یک چیزی بود تعبدی. و لذا هم تعبیر کردند «الندب تعبداً». میفرمایند «کما یمکن کون الداعی مجموع الامرین عن الاحتیاط الموضوعی و التعبداً ندبی». تعبد ندبی یعنی چه؟ یعنی مستحب است احتیاط؟ خب اینکه تعبد نیست.
برو به 0:40:31
شاگرد3: خودتان فرمودید که حکمتش این است که مکلّفین احتیاط بکنند.
استاد: آن را من عرض کردم. بیان حاج آقا در ندب تا حالا این نبود. در بیان ایشان، این جدید است.
شاگرد4: منظورشان داعی امام به این کار نیست؟ اینکه داعی امام هر دو بوده، هم ایشان میخواسته مراعات استحباب کند، هم احتیاط را مراعات کند بهعنوان یک مکلف. آخرش هم میگوید «لثبوت المواظبة من الإمام الرضا عليه السلام في السفر». منظور این است که حاج آقا الآن مربوط به اصل مبنا صحبت نمیکنند، میخواهند این روایت را بگویند که چگونه است. داعی امام این دو تا بوده.
استاد: داعی امام این دو تا بوده، ما میخواهیم ببینیم ثبوتا این دو تا میشود داعی یک نفر باشد یا نه؟ با آن حرفهای قبلی. میشود که هم ندب تعبدی باشد هم احتیاط؟
شاگرد4: مثلاً خدا مستحب کرده تا ذهاب حمره را، ولی ما حتی اگر مستحب هم نمیکرد، احتیاط میکردیم.
استاد: یعنی ولو علم داریم؟
شاگرد4: برای اینکه مثلاً استصحاب از بین برود و یقین حاصل بشود. حالا یک کسی هر دو را مد نظر قرار داده. أعمال مستحب است، ما هم که میخواهیم احتیاط کنیم.
استاد: وسط صفحه۶۲. «فيحمل على استحباب مراعاة الآفاق المجاورة»، بروید به آخر صفحه «أو على الاحتياط الموضوعي لبيان ما هو المعرِّف». ببینید این دو تا با هم قابل جمع نیست. ندب را دارند میگویند آفاق مجاورة را مراعات کن، یا اینکه احتیاط بکن به خاطر اینکه این علامت در بلد خودت غیر آفاق مجاوره، به اشتباه نیفتاده باشد. این دو جور چیز است.
شاگرد2: دو داعی دارد برای یک کلام، مشکلش چیست؟ دو تا داعی است، یعنی شارع مقدس دو تا حالت را در نظر گرفته. برای هر دو تا حالت، این یک راه حل جواب میدهد. یعنی یک بیان، هر دو تا حالت را تأمین میکند. هم رعایت آفاق المجاورة، هم احتیاط در بلادی که نیاز به احتیاط دارند.
استاد: اگر مجموع به معنای جدا جداست، همین است؛ که یعنی در یک بیان نمیخواهیم با همدیگر جمعش کنیم. میخواهیم جدا جدا به عنوان دو چیز …
شاگرد2: نه، در یک بیان. الآن مسأله سر همین است. یک بیان است.
استاد: اینجا میفرمایند «کون الداعی مجموع الامرین».
شاگرد: حالا این مطلب برای فردا باشد.
استاد: بله چون وقت رفت باز هم فکر بیشترش میکنیم ولی علی ای حال مطلب جدیدی است ظرافت کاری هم دارد، وقتی به این نکات توجه کنیم بیشتر مقصودشان جا میگیرد، ان شاء الله فردا.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1]. بهجة الفقيه؛ص64.
[2]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،ح18.
[3]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،ح20.
[4]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،ح22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
[5]. سوره حج،آیه36: «وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ ۖ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ ۖ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
[6]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص176،ح13: عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[7]. سوره کهف، آیه 18.
[8]. بهجة الفقيه؛ص65.
[9]. المقنعة (للشيخ المفيد)،ص93.
[10]. بهجة الفقيه؛ص65.
[11]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص172،ح1.
دیدگاهتان را بنویسید