1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٨)- ١٣٩٨/٠٩/٢۵ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(۴٨)- ١٣٩٨/٠٩/٢۵ – استاد یزدی زید عزه

توضیح بیان حق الرهانه در تعلق زکات و تبیین احوال تعلق زکات
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5367
  • |
  • بازدید : 47

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۴٨: ١٣٩٨/٠٩/٢۵

حق الزکاة؛ عنوانی مستقل از حق الرهانه و حق الجنایه

شاگرد: حضرتعالی یک فرضیه‌ای فرمودید مثلا به عنوان حق الرهانة، بعد  دنبال مؤیدات می‌گشتید،  چه اشکال دارد در روایات، احکامی که راجع به زکات آمده- حق زکات آمده- این احکام را دسته بندی کنیم مثل حق الرهانة که دسته بندی کردیم و به عنوان حق الرهانة اسم‌گذاری کردیم.آن احکام را دسته بندی کنیم بعد اسمش را حق الزکاة بگذاریم.

استاد: این از چیزهایی است که من می خواهم از آن دفاع کنم. فرمایش خیلی خوبی است. من این‌ها را که می گویم برای این است که اول این ها تقریر بشود، بعدا تفاوت هایش را که دیدیم می گوییم چه لزومی کرده که ما تشبیه کنیم به چیزی که بعد در لوازمش از ناحیه شارع مجوزی نداریم. میخواهم فرمایش شما را بعداً به نحو دیگری بیان کنم که یکی از اشکالاتش حق الرهانه این است که یک نوع قیاس است یا یک نحو نزدیک به قیاس است. فرمایش شما همین می‌شود. ولی خب فعلا چون بزرگان علما این راه را رفتند برای این که خلاصه باید ما آن نحوی که شارع مقدس تشریع زکات فرموده را تصور کنیم. تا بعدا بتوانیم مرام او را، احکامی را که او دارد بار بکنیم.

تعلق زکات به عین

آن چیزی که دیروز عرض کردم، تقریر این بود که تعلق زکات و خمس به نحو حق الرهانة باشد. چطور عرض کردم؟ روز قبلش عرض کردم که ما این را می توانیم بفهمیم که غرض اصلی و محوری، نه دقائق ملاکات احکام، آن غرض اصلی ای که شارع مقدس در ایجاب زکات داشته را می دانیم. حق فقراست، باید به ایشان برگردانیم. اما دیگر دقائق ملاکات آن را نمی‌دانیم. این هدف اصلی را که در اصل تشریع برای همه واضح است، اگر شارع مقدس زکات را تعلق به عین ندهد، به غرض خودش اصلا نمی رسد. این را دو روز پیش عرض کردم. خیالم می رسد که از این مطلب نمی شود عدول کرد. در مجموع هر چه بیشتر فکر بکنید، می بینید که اگر ما تعلق زکات را روی شخص ببریم، طرف ما اشخاص باشند، ذمه های اشخاص باشند، لوازمی داشته که خود شارع می دانسته و برای ما هم اگر فکر کنیم مکشوف می‌شود. به آن بیانی که عرض کردم حامل ارزش اقتصادی و مالی، اعیان هستند. کالاها هستند. ذمه برای جلو رفتن کار است. ذمه یک چیزی است که عقلا اعتبارش می کنند برای این که امورشان تسهیل بشود، کار پیش برود. اما این ذمه آن چیزی نیست که خود کالا باشد و الان به جسده الخارجی که ملخوق خداست، حامل ارزش باشد. از این جهت این خیلی مهم است.خب این یک مقدمه.

جلوتر هم برویم جاهایی می‌رسد که خودش را کاملا نشان می دهد که چقدر عین مهم است. عده ای از عامه ابوحنیفه و دیگران قائل هستند که به ذمه تعلق می گیرد و تمام. حرف آن ها درست نیست. از روایات روشن است. نزد فقهای شیعه هم شاید فقط یک نفر از قدماء گفته که تعلق به ذمه می گیرد، بقیه همه قائل هستند. این‌چنین شهرتی، شهرتی که کادت تکون اجماعا، که  زکات به عین تعلق می گیرد و من به گمانم این کاملا روشن است، از تناسب حکم و موضوع، غرض و محصل غرض باید به عین تعلق بگیرد.

شاگرد: همین فرمایشی که می فرمایید اگر در واقع همان اعیان، آن کالاها سببیت داشته باشند یعنی به اعتبار آن ها جمع بشود اما روی اشخاص بیاید، یعنی اشخاص به ذمه شان این کار را انجام بدهند، تالی فاسدش چیست؟

استاد: نه، به ذمه اشخاص بیاید ولی تعلقش به عین هم باشد. دیروز عرض کردم که ما این حالت دو گزینه ای که معمولا ذهن با آن مانوس است، – قبلا هم عرض کرده بودیم، عادل ، فاسق  و…- این جا هم معمولا همین طور است. می گوییم به کجا تعلق می گیرد؟ به عین یا به مالک؟ ذهن ما این طور است که وقتی می گوییم تعلق می‌گیرد، مثل یک ریسمانی که می خواهد سرش را به جایی ببندید. زکات حقی است تعبدی، سر این ریسمان را به کجا می‌خواهید ببندید؟ سر ریسمان را به عین می بندید یا به مالک می‌بندید، به ذمه او می بندید؟ و حال آن که در فضا، این الزامی ندارد که ما حتما تک نگر باشیم. می تواند به عنوان یک مجموعه ای تعلق بگیرد. دیروز مثال پرده زدم،یک چیزی که آویزان می‌شود، حتما لازم نکرده مثل این چراغ باشد. می تواند پرده ای باشد که با دو تا میخ آویزانش می کنیم. واقعا هم به دو تا میخ معلق است، نه به یک میخ.

شاگرد: این که می فرمایید به اشخاص باشد، یعنی این که اشخاص صرف نظر از این که چقدر مال دارند، این ها از ایشان بخواهند مثلا فلان قدر مال را پرداخت کنند، منظور شما این است یا این که در واقع عین هم یک تاثیری در زکات دارد. این که می فرمایید کالا در مقابل اعیان، این تعلقش به اشخاص در مقابل …

استاد: من با آن بیانی که دیروز عرض کردم، زکات یک چیزی است که برای همه قابل درک است. زکات یعنی چه؟ یعنی و فی اموالهم حق معلوم. یک حق معلومی در اموال واجب است. دیروز عرض کردم شارع اگر اقصر الطرق را برود، شما نگاه کنید به تشریع وجوب زکات، اول طبیعی‌ای را که عقل شما متناسب می بیند که پیوند بدهید بین زکات با او، مکلف است یا کالاست؟ کدام است؟

 

برو به 0:06:21

شاگرد: کالا.

استاد: شما قبول دارید یا ندارید؟ اگر قبول دارید، خب الحمدلله علی الوفاق. من گمانم یک چیز فطری هم هست. تا می گویید زکات، زکات به عنوان یک حکم، تشریع، آن چیزی که متعلق طبیعی با طبیعی است، متعلق به کالاست. این منظور من است. یعنی ابتداءً در تشریع زکات، نظر شارع مقدس به آن کالاهایی است که صاحب ارزش هستند. خود مالک قرار نیست غرض شارع را برآورده کند. مالک بما هو مالک، شخصٌ من الاشخاص. بلکه آن کالاست که آن مقصود را دارد.

تفاوت زمات فطره و زکات مال

بله، در زکات فطره یک نگاه دیگری است. آنجا شارع با شخص کار دارد. به عنوان مالکِ مال زکوی او را نگاه نمی کند. می گوید تو زنده ای مثل الان که مالیات بر شخص می‌گیرند، می گویند همین که زنده ای باید مالیات بدهی. می‌گوید من که کاری نکردم، نه چیزی خریدم نه … می‌گویند نفس می‌کشی، همین که هستی باید مالیات بدهی. اگر این جور چیزی باشد، زکات فطره همین است، زکات الخِلقة است. مخلوق خدایی و داری نفس می کشی، حیات داری، اگر می خواهی زکاتش را بدهی، زکات الفطرة بده. آن یک نگاه دیگری است اصلا. فقها هم بحث کردند، بحث زیبا و خوبی دارد که در مستمسک هم هست. اما فعلا در زکات المال این تشریع، اقصر الطرق در تشریع این است که طبیعت زکات، امر زکوی به طبیعی کالا می خورد. کاری با مکلف فعلا نداریم. این مال زکوی برای بچه است، برای وقف است، قرض دادید، قرض گرفتید، این ها بعدا بررسی می‌شود.

تحلیل تعلق زکات به عین و عبادیت آن

شاگرد: مُبعدی به ذهن می رسد که زکات را در تقسیم بندی فقه در عبادات گنجاندند. یعنی به لحاظ این که آن تلقی‌ای که هست در بحث عبادات که خود مکلف و آن قصد قربت وی مورد ملاحظه قرار می گیرد، آیا واقعا با این فرمایش شما در یک راستاست؟

استاد: آن چیزی که من برای رد رهن می خواهم بگویم، آقای حکیم هم دارند، می خوانیم. در تشریع زکات، یکی از اغراضی که الان گفتیم محوری است این است که فقرا به حقشان برسند. برای این که فقر نماند در آن هایی که متمکن نبودند. اما آیات شریفه یک لسان های دیگر هم کنارش دارد. « خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا  وَصَلِّ عَلَيْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[1] درست است که فقرا سبب شدند که این تشریع بیاید اما الان یک کاری می کنیم که این طور نباشد که مالک فقط دهنده باشد. الان یک دستگاهی به پا می‌کنیم، مالکی که زکات می‌دهد، یک درجه ای از آن گیرنده زکات بالاتر می رود. تزکیهم یعنی تنمیهم، زکاء أی نماء. تزکیهم، ایشان را بالا می‌بریم. وصل علیهم و ان صلاتک سکنٌ لهم. سکن صوری یک چیزی است، خوشحال می شوند و آرام می گیرند. سکونتی که از دعای حضرت در دنیا و آخرتشان وارد می‌شود، آن که به مراتب بالاتر از این بازتاب ذهنی آنهاست که ظاهر سکنٌ است. خذ من اموالهم، چرا اموال اضافه شده به هم؟ خذ من اموالهم. اگر فقرا زکات را مالک هستند، باید بگویند خُذ من النصاب الزکوی، از این حد نصاب زکوی خُذ. خُذ چه چیزی را؟ من مال المشترک بینهم و بین الفقراء، حق فقرا را، نه خُذ من اموالهم.

شاگرد: به اعتبار قبل اضافه اش، یعنی به اعتبار این که قبل از این که این تعلق بگیرد، مال این ها بود.

استاد: در حین گرفتن صدقه هست یا نیست؟ ما یفهم العرف من الصدقة؟ خذ من اموالهم صدقة، عرف از صدقه چه می فهمند؟ یعنی مال دیگری است؟ یا نه الان او متصدق است؟ او متصدق است یعنی یک چیزی را از مال خودش می دهد ولو به امری است که خدای متعال فرموده از این بده. و فی اموالهم حقٌ، اگر بعد از تعلق زکات، مال خودشان نیست، پس چرا اموالهم؟ فی اموالهم حقٌ . بله حق هست، حق حتما به مال تعلق گرفته . اما آیا این حق، حقِ ملکیت است؟ که فقرا مالک بخشی از این هستند یا نه، ذو الحق هستند، حق را دارند اما ملکیتش سراپا برای خود مالک است. می خواهم از عبارات مختلف … و الا اگر ما نخواستیم استفاده بکنیم، توجیهات و این ها می آید. ظاهرش را می خواهم عرض بکنم. الان شما می گویید به اعتبار قبلش، خب آن به اعتبار، توجیه کردن عبارت است و الا ظاهرش اموالهم است. خذ چه وقتی است؟ قبل از وجوب است یا بعدش است؟ خذ من اموالهم، امر به خذ بعد الوجوب است یا قبلش است؟ بعد از وجوب است. بعد از وجوب باز می فرماید اموالهم. خب اگر بعد از وجوب است باید بفرماید خذ من مال الزکات.

شاگرد: دیگر آن مِن را نبایند بیاورند، خذ اموالهم.

استاد: خذ الزکات منهم. آن زکاتی که برای فقراست، در دست آن‌هاست، از آن ها بگیر.[2]

تعلق زکات به عین به نحو حق الرهانه ونقد آن

شاگرد: اگر فرمایش شما را هم بگیریم، باز هم به آن تشبیه حق الرهانة ضربه نمی زند.

 

برو به 0:15:45

استاد: حق الرهانة را آن چیزهایی اش که محل اختلاف است را امروز بگوییم تا همه وجوه …

علی ای حال ما ابتدا به ساکن در رهانت آن چیزی که داریم دین است. یک کسی می آید از شما مالی را قرض می گیرد. آن چیزی که محور کار است، مال القرض است. آن چیزی که او قرض گرفته. و لذا از شما که قرض گرفته، شما مالک ذمه او به واسطه  مال القرض می شوید، باید به شما پس بدهد. بعد رهن پیش می آید. یعنی یک عینی بدون این که از مال آن مدیون خارج بشود، این را پیش شما گرو می گذارد.

شاگرد: مالکش خودش است.

استاد: خودش است. و لذا نماء منفصل هم هر چه داشته باشد برای خود راهن است، برای مدیون است. نه برای دائن و مرتهنی که عین دست اوست. خب در مانحن فیه آیا این طور است؟ یعنی در زکات این طور نیست که یک عینی را دیگری بیاید گرو بگذارد پیش کسی آن هم به خاطر این که یک قرضی پیش او دارد. در این جا مال، برای خود مالک زکات است. در ملک او رشد پیدا کرده. خودش آن  را پرورش داده. گرو نیست.

شاگرد: یک چیزی به خدا بدهکار است. در مقابل نزد خدا این رهنی می‌شود. اگر هم ندهد، افراد را می فرستد رهن را تصرف می کنند. یعنی از این طرف نگاه می کنیم راهن می‌شود مالک، مرتهن خداوند است، آن عُشر هم رهن است تا حق را بپردازی.

استاد: ببینید الان خداوند به او چیزی را قرض داده در حساب این ها؟

شاگرد: نه. از باب قرض تشبیه نکردم.

استاد: خب احکام آن تفاوت می کند. وقتی شما می گویید گرو، گرو یک دائنِ مشخص دارد. برای مدیون است. گرو می آید دست مرتهن، دست آن دائن، آن کسی که طلبکار است. و حال آن که ما در مانحن فیه اصلا مالک مشخص نداریم، مالک عمومی است تا بعدا ببینیم دست چه کسی برسد.

شاگرد: ولی در واقع برای خداست. چون خدا توسط آن حجتش، کسی که حاکم هست، افراد را می فرستد، اگر نپردازد خودشان می روند در رهن تصرف می کنند.

استاد: خب یکی از احکام رهن که جزء واضحات است و در کتب فتوا هم آمده، وقتی یک عینی را رهن گذاشتید، طرفین دستشان بسته می‌شود. لایجوز التصرف فی العین المرهونه للراهن الا باذن المرتهن و لایجوز التصرف للمرتهن الا باذن الراهن.

شاگرد: مگر این که حقش را نپردازد. اگر نپرداخت مرتهن در رهن تصرف می کند. عین ما نحن فیه. اگر نداد ما افراد را می فرستیم آن عشر را بر می دارند و می آورند.

استاد: خب من قبلش را می گویم. قبلش را پذیرفتید که به اذن همه است؟

شاگرد: بله.

استاد: خب حالا در زکات، که الان این گوسفند دارد، شتر دارد، گندم دارد، که همین رسید به نصاب، دستش بسته است؟ لا یجوز التصرف در این الا به این که حاکم شرع، وکیل خدای متعال بیاید اذن بدهد؟

شاگرد: الان به حد نصاب رسیده؟

استاد: بله دیگر، عرض این است.

شاگرد: الان حکم مسأله چیست؟ فقها چه می فرمایند؟

استاد: تصرف جایز است. حتی خیلی جالب است که نمائاتش برای خودش است. این جهتش مثل رهن است. یعنی مال راهن است. نمائاتش هم برای خودش است، تصرف هم اشکال ندارد. در زکات یک وقتِ تعلق داریم، یک وقتِ وجوب. وقت تعلق همان وقتی است که تبین فساد می‌شود، بدو صلاح. آن وقت تعلق است. بعد از وقت تعلق -که هنوز وقت وجوب نیست- می آید تا وقتی که وقت وجوب می‌شود. در وقت وجوب که شما رسیدید به وقت وجوب، در تصرف ممنوع نیستید.

شاگرد: خب این تخفیفی از طرف خداوند است.

استاد: اگر تخفیف است، رفتیم سر حرف ایشان. تخفیف است یعنی خدای متعال فرموده این گرو است و رهن است، تخفیف دادم، یا نه ما می گوییم مجبوریم این را تشبیهش کنیم به رهن که یک چیز عرفی است که گرو می گذارند؟ این خودش برای خودش موضوعیت دارد.

شاگرد: از جهت تعلق حق به آن ملک تشبیه کردند.

استاد: ببینید تعلق گرو، گرو گیرنده معین است اما در این جا ما نزد کسی گرو نمی گذاریم. نزد خودش است. مثل این می ماند که به شما می گویم به من قرض بدهید، این کتاب من، نزد خودم باشد اما گرو شما باشد. این معنا دارد؟

 

برو به 0:20:58

شاگرد: نه این جا بحث نزد بودن، مهم نیست.

استاد: ببینید شما می خواهید بگویید صرفا تشبیه است. تشبیه از یک جهت مقرب است، از هزار جهت مبعد است. بعدا نمی توانید احکام بر آن بار کنید. شما می خوهید بگویید چون تعلق زکات به حق الرهانة است، پس پس پس. مدام طبقش فتوا می دهید. به صرف تشبیه که احکام شرعی بر آن بار نمی‌شود. قیاس می شود. و لذاست الان ما به الافتراق را بولدش می کنیم و درشتش می کنیم که همه ببینند. من از شما قرض می گیرم، می خواهم گرو نزد شما بگذارم. می گویم این کتاب من که نزد خودم است، گرو رهن شما. این گرو است؟

شاگرد: من اگر کریم باشم می گویم این کتاب دست خودتان باشد.

استاد: ولی گرو من.

شاگرد: ولی گرو من باشد. اگر مشکلی پیش آمد من می آیم برمی‌دارم.

استاد: ولی کرامت شما به من سرایت نمی کند، من بر می دارم و می روم.

شاگرد: من بعدا جهنم می برم.

شاگرد2: عرفا نمی گویند گرو شد.

شاگرد: چرا؟

شاگرد2: عرفا می‌گویند گرو شد؟

شاگرد: از یک جهت می‌شود تشبیهش درست باشد.

استاد: اگر تشبیه شد، من تشبیه را مشکلی ندارم. اگر می خواهیم تشبیه کنیم، به اندک مناسبت، وجه شبه کافی است. خیلی هم خوب است . دیروز هم من تقریر کردم برای همین دیگر، از همین ها استفاده کردم.

شاگرد: در همه حقوقی که شما می گویید، می توانید حقوق را ندهید. ببینید در هر مثالی که بزنید، می خواهد حق الزکات باشد، حق ملکیت باشد، کلی در معین باشد …

حکم نمائات در رهن و زکات

استاد: همین سوالی که آقا دیروز مطرح کردند، مالِ زکوی، گوسفند بود زائید. می گویید چون حق الرهانه است، سر جایش گفتیم اگر گوسفندِ عین مرهونه زائید، برای راهن است نه برای مرتهن. شما می گویید پس مال خود صاحب زکات است نه مال فقرا . می خواهید اثر بر آن بار کنید. حکم این را می خواهیم از آن جا در بیاوریم، این قیاس می‌شود. چطور می‌خواهید برای زکات به وسیله یک تشبیهی که انجام دادید با تعلق رهانت و استیثاق که صرفا برای گرو گیری و وثوق است، بار کنید که پس نماء هم برای اوست.

شاگرد: الان نماء مال زکوی برای فقراست یا برای مالک است؟

استاد: برای مالک است.البته علامه در تذکره می گویند که یمکن أن نمنع، یعنی می‌شود بگوییم. آن هایی که اشاعه می گویند، کارشان مشکل می‌شود. ولی مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقیه دارند، می گویند اصلا معهود نبوده که وقتی گوسفندِ تو متعلق زکات شد، حالا دیگر بخشی از سهم شیرش هم برای فقراست. بعدا عامل زکات می‌آید و می‌گوید غیر از این که گوسفندها که می دهی، شیرهایی هم که این مدت خوردی، پولش را بده. اصلا معهود نبوده.

شاگرد: ارتکاز متشرعه؟

استاد: عملشان، نه صرفا ارتکاز. سیره شان. چنین پولی را نمی گرفتند.

شاگرد: ولی در رِبع این‌طور نبوده؟

استاد: در رِبع اگر اتجار بکند. اگر اتجار بکند آن درست است؛ اتجار برای آن هاست. اما اگر اتجار نکرده، روال عادی بوده، لم یتخذه للاستثتمار، این اتخاذ نبوده. این جاست که باید ببینیم. البته مرحوم علامه یک فیه منعٌ دارند، ولی در کتب فقاهت، تقریبا این یک نحو ارسال مسلمی است. در آن روایت امیرالمؤمنین هم که فرمودند برو جدا بکن بگیر، حضرت هیچ جا نگفتند که شما وقتی می روی مثلا آن تصرفاتی که کردند، چیزهایی که از آن استفاده کردند، یا مثلا نگاه کن اگر دیر رسیدی و دو ماه است، در این دو ماه ببین این گوسفندها زائیده‌اند یا نه؟ اگر زائیده اند برای زکات است. این طور چیزها نبوده.

علی ای حال اجازه بدهید که عبارت مستمسک را هم بخوانیم، چیزهای خوبی فرمودند. ولو به صورت سریع خلاصه فرمایششان را بگویم، شما هم نگاه فرمودید. ببینید مرحوم آقای حکیم اول از ادله شرعیه طبق بیانات بسیاری از فقها استظهار کردند تعلق زکات را به عین به نحو اشاعه، با کلمه «فی» مثلا. ایشان اشکال کردند. دیروز هم خواندیم و آن چیزی را که مهم بود در ذیل صفحه 177 به عنوان شروع کار، دیروز عرض کردم.

اشاعه و کلی در معین؛ احوال تعلق زکات

ما فعلا از این چیزی که ایشان فرمودند این طور عبور کردیم، فرمودند که چه مانعی دارد که جمود کنیم علی ظاهر کل من الدلیلین؛ دو تا دلیل شرعی داریم. می گوییم در زکات ، عُشراست. عُشر یعنی چه؟ یعنی اشاعه. در زکات انعام، شاة است. این یعنی کلی در معین. خب دو جور زکات داریم. فرمودند که صناعت همین را می گویند. یعنی دستگاه فقاهت. اما ارتکاز متشرعه می گوید زکات یک چیز است. یک ایجاب، یک نحو تعلق. من دیروز عرض کردم مانعة الجمع نیست. ما حفاظ می کنیم بر ارتکازمتشرعه به این که تعلق زکات یک جور تعلق حق است، اما انواع اشاعه و کلی در معین را حالاتی برای همین تک تعلق می گیریم. یک حق است که تعلق می گیرد به تناسب موردش، به تناسبی که می خواهد آن واقعیتِ حکمتِ تعلق را ایفا کند، حالات مختلفی دارد. و همه حالات هم لازم نکرده حتی مانعة الجمع باشند. شبیه این که خدای متعال در ما حس مشترک قرار داده. مرحوم حاجی در منظومه بود ظاهرا فرمودند که یکی از مهمترین اسماء الهیه لا یشغله شأنٌ عن شأنٍ است. خدا همه کارها را با هم انجام می دهد و لا یشغله شأنٌ عن شأن. ما بنده های عاجز می گوییم چطور می‌شود؟ چطور ممکن است. اصلا تصورش برای ما سخت است. خدای متعال یک مثال در خود ما گذاشته، گفته این را ببین.

 

برو به 0:28:02

من یک مثال برای تو می‌زنم، در وجود خودت ببین چطور لا یشغله شأن عن شأن. من هم درجه بالای بالایش را دارم. آن چیست؟ فرمودند حس مشترک. حس مشترک را حکما تعبیر کردند مثل یک حوضی است که 5 تا جوی در آن می آید. یک استخری است که 5 تا چشمه در آن می‌ریزد. حس مشترک – بنطاسیا- قدیمی ها می گفتند پشت استخوانِ جلوی جمجمه است. بنطاسیا چه کار می کند؟ شما در آنِ واحد سر سفره مثلا نشستید، هم چشمتان غذا را می بیند، با دیگری حرف می زنید، صدای او را هم می‌شنوید، ضمنش غذا هم می خورید. مکروه انجام نمی دهیم اما فعلا به عنوان مثال مانعی ندارد. غذا هم ضمنش می خورید، مزه‌ی غذا را هم می فهمید. به محض این که تلخ باشد، می‌گویید تلخ است. می گوییم چشم تو  که داشت می دیدید، گوش هم داشت حرف او را می شنید، از کجا زبان فهمید که این تلخ است؟ چطور یک دفعه همه را با هم جمع کردی؟ می گوید خدای متعال حس مشترک به من داده، این حس مشترک مظهر لایشغله شأن عن شأن است. در حالی که می چشد، لا یشغله چشیدن ازاین که ببیند. و دیدن لا یشغله از این بشنود و …

خب حالا این طور چیزی در تعلقِ به حالات ملک ممکن نیست؟ دیروز یک مثالش را زدم. یعنی در آنِ واحد یک تعلق است، متعلَّق او دو جزء دارد، دو بخش دارد، نسبت به بخشی از آن کلی در معین باشد، نسبت به بخشی از آن اشاعه باشد. یعنی دو تا حیث عرضی را با هم جمع کردیم. حالاتی است که مثل نشستن و خوابیدن نیست، می گویید زید یا نشسته یا خوابیده. اشاعه این طور است؟ یعنی ملک یا مشاع است یا کلی در معین است؟ نه. بله، می تواند جاهایی تعاقب باشد. کلی در معین باشد بعد ینقلب اشاعة، اشاعة باشد ینقلب کلیا. اما می تواند در آن واحد هر دو باشد به اعتبار بخشِ آن متعلق. محال نیست. عین همین چیزی که عرض کردم در آن واحد زید هم قائم است، هم متکلم است. مانعة الجمع نیست. دو حال است برای او، حال تکلم، حالِ زید است. قیام هم حالِ زید است. اما حال قیام با حال تکلم متخالفان هستند نه متضادان. قیام و قعود متضادان هستند، لا یجتمعان فی زید واحد. اما تکلم و قیام متخالفان هستند، یجتمعان فی موضوع واحد. تخالف با تضاد فرقش همین بود.

حالا کلی در معین با اشاعه، نحو تعلقش که قرار شد حالات باشد، متضادان هستند یا متخالفان هستند؟ یجتمعان فی موضوع واحد. کدام هستند؟ یادآوری می‌کنم، تا می گویید متضادان و یجتمعان که سراغ تکوین رفتید. ما در تکوین به اغراض نگاه می کنیم. اگر یک جایی عقلا می بینند الان جایش است، جای چیست؟ جای اینکه اگر اعتبار کنند برای یک متعلق دو تا صفتِ هم زمان، در عرض هم، به غرضشان می رسند. اینجا تضاد و تخالف منطقی و تکوینی که نیست. غرض است و جعلی برای محصل غرض. اگر جایی می بینند که با این تقارن، با این دو تا حالتی که با هم است، چه شارع در تشریع خودش و چه عقلا در اموری که دارند، می بینند این جا حکیمانه است که این دو تا حال را با هم جعل کنند، هیچ مانعی نیست. تکوین مانع این نیست، ولو در تکوین هم باز اشکال ندارد.

پس اما الجمود را فعلا بنا شد که ما ادله شرعیه را می گیریم، طبق صناعت هم جلو می رویم، دست از ارتکاز هم بر نمی داریم. به چه نحو؟ به این نحو که می گوییم این ها به جای این که متضاد باشند، متخالف هستند. متخالفی که تعاقبا یا تقارنا می توانند در متعلق واحد بیایند.

 

برو به 0:32:46

عبارات مستمسک در تعلق زکات به عین

فرمودند[3] و اما موثق ابی المعزاء فلیس واردا لبیان هذه الجهة کی یتمسک باطلاقه علی کون الشرکة بنحو الاشاعة. موثق چه بود؟ ان الله تبارک و تعالی اشرک بین الاغنیا و الفقرا فی الاموال، فلیس لهم أن یصرفوا الی غیر شرکائهم.[4] ایشان می فرمایند در مقام این نیست که می خواهد بگوید یعنی مشاع است یا کلی در معین است یا … . فعلا می خواهد اصل حکمت را توضیح بدهد. لذا فرمایش ایشان این شد. اصلا ناظر به این جهت نیست کی یتسمک باطلاقه. آن هایی که گفتند برای تعیین زکات قرعه بیندازید، خب قرعه برای مالک است. می فرمایند اما ما تضمن الامر بالقرعة فالاستدلال به علی الاشاعة لیس الا من جهة أنّ من احکام المشاع التمییز بقرعة. لکن هذا المقدار لا یصحح استکشاف الاشاعة. بله وقتی مشاع است، حکم مشاع این است که تمییز آن به قرعه است. آن طرفش را چه کسی گفته که هر کجا قرعه انداختیم، کاشف از اشاعه است؟ می فرمایند نه، اینطور نیست. این هم فرمایش ایشان. لعدم کونه من اللوازم العقلیة و لا من اللوازم العرفیه. می توانیم ما زکات را با قرعه جدا کنیم بدون این که این قرعه، لازمه ملزومی باشد – که آن اشاعه باشد- . و بالجملة بعد ثبوت الحكم المذكور بدليله، لا طريق الى استكشاف كون الزكاة من قبيل الجزء المشاع، ليترتب عليه سائر أحكامه. مضافاً إلى أن‌ قول أمير المؤمنين (ع) في ذيل الحديث «حتى يبقى ما فيه وفاء لحق اللّٰه في ماله ..» ظاهر في أن الحق أمر خارج عن المال، نه این که فقرا شریک هستند در نفس مال، متعلق به، لا أنه جزء منه على نحو الإشاعة.

و كأنه لذلك حالا شروع می کنند در یک فصل جدید که مطالب خوبی دارد، شش تا دلیل می آورند برای آن طرف و کانه لذلک بنى المصنف (ره)، مرحوم سید در متن عروه، في المتن- تبعاً لجماعة- على أن تعلق الزكاة بالنصاب من قبيل تعلق الكلي في المعين، که خودشان حالا می خواهند اشکال کنند، و ان کان ایضاً لا یخلو من اشکالٍ، که مثل صاعا من الصبرة باشد، إذ المستند في ذلك إن كان، شش تا إن دارند. اذ المستند ان کان، بعد می آیند صفحه 181 و ان کان المستند، بعد صفحه  182 و ان کان، و ان کان، و ان کان، و ان کان، و ان کان، یعنی 6 تا احتمال می دهند که این 6 چیز دلیل باشد برای قول سید که قائل بشویم به این که تعلق زکات به نحو کلی در معین است. بحث های خوبی در این ها دارند. حالا من فهرست وار عرض می کنم. مخصوصا اگر نگاه هم فرمودید که بهتر. اذ المستند فی ذلک ان کان  ظهور (في) في الظرفية لنفس الزكاة، فيكون معنى‌ قولهم (ع): «في كل أربعين شاة شاة» أن الزكاة شاة كائنة في النصاب، أعني الأربعين.

من نفهمیدم مرحوم شیخ در مکاسب که مشغول بودیم از وصیت برای نقض حرف صاحب جواهر مثال زدند، بلکه از وصیت برای نقض کسانی که گفته بودند که فرد مردد نداریم و معقول نیست مثال زدند، چرا از این تعلق زکات مثال نزدند؟ فی کل اربعین شاةً شاةٌ. شاةٌ دومی مثال خیلی خوبی است. شما اشکالی در آن می بینید؟ البته در مثال استیعاب لازم نکرده. معلوم است. چون زکات واضح است، خود مرحوم شیخ هم نوشته بودند، در ذهن ایشان بوده، چرا با این که دو بار مطرح کردند مثال نزدند؟ یعنی تفاوت می دیدند؟ شاةٌ خیلی روشن معقولیت فرد مردد را می رساند. فرد مردد معقول است، فی کل اربعین شاةً شاةٌ. چرا؟ چون در این جا اگر بگوییم ذمه است یا مالیت است، همه این هاست، خلاف معروف امامیه است. آن چه که شهرت کالاجماع است، این است که تعلق زکات به عین است. پس وقتی می گویید فی کل اربعین شاةً شاةٌ، این شاةٌ دوم چیست؟ کلی است؟ اگر کلی باشد که آن مطالبی که می خواهیم بر آن بار کنیم، نیست. این جا مثل صیعان می ماند. اربعین شاةً که جدا جداست. کاملا جداست کالصیعان. انبوه صبرة نیست که بگویید صاعا من الصبرة. چهل تا گوسفند هستند جدا جدا، فی کل اربعین شاةٌ.[5]

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

پایان

تگ:

تعلق زکات به عین، حق الرهانه، نمائات در رهن، نمائات در زکات، حالات تعلق زکات، انواع تعلق زکات، تفکیک تکوین و اعتبار

 


 

[1]  سوره توبه، آیه 103

[2] . شاگرد: چرا تشریع وجوب را با این نمی گیریم؟ یعنی حساب کنید عقلایی آن چطور است؟ یعنی هنوز زکات تشریع نشده، اموال همه برای این ها هست، بعد با همین دارد تشریع می کند. خذ من اموالهم صدقة. طبیعی آن این است که آن چیزی را که بعد از تشریع اتفاق می افتد که از ملکیتش خارج می‌شود، در حین تشریع نمی گویند مثلا آن مقدار اموالی را که با این تشریع من دیگر از این ها خارج است، ملکشان نیست، از آنها بگیر. نفس این با تشریع دارد می گیرد.

استاد: در جلسات قبل هشت تا وجه برای نحوه تعلق نقل کرده بودند (یکی از شاگردان)، یکی از وجوه احتمالِ این است که زکات اصلا نه به نحوِ تعلقِ حق است، نه به نحو تعلق ملک و اشاعه است؛ بلکه صرفا تکلیف است. یعنی کاری واجب بر مالک است. هیچ چیز دیگری انجام نمی‌شود. مثل این که می گویند نماز بخوان، باید بخواند. نماز خواندن یک عملی است باید انجام بدهد. دیگر لازمه اش این نیست که صلّ یعنی حقی تعلق به متعلقی گرفت. این هم یک مبناست. البته گفتند قائل ندارد ولی این فرمایش شما من را یاد آن انداخت. حالا شما در خصوص خُذ این را گفتید که با کلمه خذ، تشریع صورت می‌گیرد، یعنی اوجبتُ زکات را به این تعبیرِ خذ. خب اگر اموالهم تشریع باشد، یعنی وقتی که وجوب اخذ می‌آید، آن وقت دیگر اموالهم هم نیست. این طور منظور شماست؟

شاگرد: بله من منظورم این است که ما بعد از تشریع، حکم به این می کنیم که آن ملک فقراست اما به صورت طبیعی وقتی هنوز این را تشریع نکردم، تعبیر اموالهم به کار می برم.

استاد: قبل از تشریع، اموالشان است. بعد از تشریع، صدقه می‌شود و مال آن ها دیگر نیست. تطهرهم و تزکیهم بها، به آن صدقه. بها  به صدقه برمی گردد.

شاگرد: آیه که در مقام تشریع نیست.

استاد: انما الصدقات للفقراء را منظورتان است یا کلا آتوا الزکاة؟

شاگرد: آن تشریع شده، این مقام مدیریت امتثال است. در دریافت زکاتی است که همه خبر دارند حالا می آید …

استاد: بله، مخصوصا که دنبال آیه شریفه می خواهد بگوید که حضرت برایشان دعا می‌کنند، و دلگرمی باشد برای آن کسی که زکات می دهد که ما قبلا تشریع کردیم، ناراحت نباش، تطهرهم. باعث بالارفتن توست. آن آثاری را که به دست می‌آورد را به او تذکر می دهند. این ممکن است.

[3]  مستمسك العروة الوثقى؛ ج‌9، ص: 177

[4]  الوسائل باب: 4 من أبواب مستحقي الزكاة حديث: 4.

[5] . شاگرد: حکم کلی حساب می‌شود، یعنی مثل وصیت و بیع و این ها نیست که مثلا بخواهد همان موقع نقل و انتقال بدهد. یک حکم کلی به عنوان قاعده کلی خداوند جعل کرده که فی کل اربعین شاةً شاةٌ.

استاد: بله، آن یکی از احتمالات اختلاف است. دیروز یا پریروز هم صحبت شد که بگوییم نفرموده فی کل اربعین شاةً شاةٌ منها. اگر منها بود، ظهورش در فرد مردد خیلی قوی می‌شد. اما این جا فی کل اربعین شاةً شاةٌ ولو من غیرها.

شاگرد: این را عرض نمی کنم. یعنی منها یا من غیرها را عرض نمی کنم. به صورت حکم کلی که فرمودند فی کل اربعین شاة شاة، یعنی آن معنای خلاف این را که بخواهیم جعل بکنیم، یعنی فرض بفرمایید فرد مردد قرار نبود باشد. چطور باید می‌فرمودند که فرد مردد نباشد.

شاگرد2: کلی فی المعین.

شاگرد: نه، یعنی یک طور فرض کنیم که فرد خاص باشد. مقابلش آن هست دیگر. فی کل اربعین شاةً شاةٌ معین که معنا ندارد. در حکم کلی شارع که می خواهد جعل بکند، بگوییم شاة معینی را به صورت کلی در حکمی آورده است. یعنی می خواهم عرض کنم مقام، مقامِ جعل حکم است، طبیعتش این است که یک گوسفند قرار داده بشود، نه گوسفند مثلا معینی.

استاد : این که تایید فرد مردد می‌شود. یعنی خودش در مقام تقنین، تعقل کرده مقَنِّن فرد مردد را.

شاگرد: نه خصوصیاتش را می خواهم عرض کنم. خصوصیات فرد لحاظ نشده. تفاوت فرد مردد این است که خصوصیات فرد لحاظ شده.

استاد: فرد مردد؟

شاگرد: درفرد مردد این طور فرمودید.

استاد: وقتی می گفتید بعتُ عبدا من العبدین…

شاگرد: یعنی با لحاظ خصوصیات شخصیه می گفتیم که عبدا من عبدین.

استاد: در این جا هم فی کل اربعین شاةً شاةٌ…

شاگرد: خصوصیات شخصیه‌اش که لحاظ نشده.

استاد: اگر منها باشد، لحاظ شده نیست؟ شاة منها. چه فرقی می کند بعتُ عبدا من العبدین با جعلت فی کل اربعین شاةً شاةٌ منها؟ اگر بفرمایید منها را غض نظر کنیم. الان فرقش برای من واضح نیست، آن چیزی که فرمودید.

شاگرد2: منها هم که باشد، موید فرد مردد می‌شود.

استاد: منها را اگر بیاوریم، فرد مردد روشن است. اگر منها را نیاوریم ظهورش ضعیف تر می‌شود. اما فرمایش ایشان را نفهمیدم؛ ایشان می گویند ولو منها هم نباشد، باز چون در مقام تقنین است لازم نکرده خصوصیات را در نظر بگیرد.

شاگرد: یعنی نمی‌شود در نظر بگیرند. خصوصیات شخصیه را نمی‌شود در مقام تقنین … غیر از بعتُ که الان داریم شخص انتقال را منتقل می کنیم، یعنی این را الان داریم منتقل می کنیم به شخص …

استاد: شاید مقصودتان این است، می فرمایند که وقتی مقنن می‌گوید فی کل اربعین شاةً شاةٌ مثل صبرة خارجیه یا 40 تا گوسفندِ موجود که الان نداریم که بگوید یکی از این ها. او به نحو قضیه حقیقیه، کل اربعین، فعلا اربعین اصلا موجود نیست، به عنوان موضوع تقنین در نظر می گیرم می گویم شاةٌ. خب وقتی می خواهد مصداق پیدا کند، درست است جعل کلی داریم، جعل کلی می خواهد بالفعل بشود. وقتی بالفعل می‌شود، آن فرد می‌شود مرددی که شما می گفتید معقول نیست. درست است که در آن مقام فرمایشتان صحیح است. اما می خواهد بالفعل بشود. در بالفعل شدنش باز معقولیت فرد مردد را می طلبد.

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است