مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 48
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و لو صلّىٰ بقصد الوظيفة و أخطأ في التطبيق، فالأظهر الصحّة بالعدول في الأثناء، و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.[1]
… در آن چه که جایز است فقط عدول به سابقه است؛ چون نص داریم. عدول به سابقه نص دارد و هیچ مشکلی نیست اما عدول به لاحقه باطل است. باید این نماز را رها کند، نماز ظهری را که خوانده و الان میبیند دوباره سهواً شروع کرد قطعش میکند، نماز عصر را جدیداً با تکبیر شروع میکند. این فتوای مشهور است.
ایشان میفرمایند: این که مشهور میگویند: «لا یجوز العدول الی اللاحقة» در صورت خطأ تطبیق نیست، در صورت خطأ تطبیق الان قصدش وظیفهی فعلیه بود اما خیالش رسید ظهر را نخوانده قصد ظهر کرده است. «طبّقه خطأً علی الظهر» اما قصدش، وظیفهی الانش بود. خب کسی که ظهر را خوانده وظیفهی الانش عصر است نه ظهر. با خطأ در تطبیق مطلقاً! یعنی اگر بخواهد عدول کند، عدول باطل است؛ عدول الی اللاحقه باطل است اما بعد الفراغ صحّت. دربارهی نکتهی «مطلقاً» هم این یک معنا بود.
پس اگر در اثناء ،ظهر را فهمید، عدول به سابقه میکند، عدول به لاحقه نمیکند، خطأ در تطبیق اگر کرده جایز است. «و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.» مطلقاً یعنی سابق و لاحق مثل ظهر و عصر؟ یا مطلقاً این جا معنای دیگری دارد؟ یعنی «بانکشاف الخلاف بعد الفراغ» به طور مطلق وظیفه صحیح است. یعنی مثلا نیازی به عدول بعد ندارد؟ روایت این بود که «فأنوها الاولی» یعنی حتی بعد از این که فارغ شدی، نیت کن که این همان نماز «أربع مکان أربع» است.
شاگرد: قید تفصیلش را فرمودید که ذکر نکردند؟
استاد: در همین عبارت یا جلوتر؟
شاگرد: در همین عبارت؛ «فالأظهر الصحّة بالعدول في الأثناء، و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.» در واقع همین تفصیلش است.
استاد: یعنی شما مطلقا را به هر دو میزنید.
شاگرد: به هر دو تای قبلی.
استاد: یعنی «الصحة بالعدول فی الأثناء مطلقا و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً». این طور؟
شاگرد: نه! یعنی این دو تا فصلش همین «بالعدول فی الاثناء» و «انکشاف الخلاف بعد الفراغ» یعنی مطلقا «بالعدول فی الاثناء و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ».
استاد: به نظر شما یعنی یک نحو مطلق تاکیدی است.
شاگرد2: چه نیت عدول داشته باشد چه نداشته باشد.
استاد: نیت عدول نداشته ولی خطأ در تطبیق بوده است؛ یعنی نیت عدول بعد از نماز باشد. کسی نگفته: نیت عدول بعدش باشد اما روی حساب روایتش این طور است که حضرت فرمودند: «فأنوها». حالا همان روایتی که سید فرمودند: صحیح است را میخواند. علی ای حال کلمهی «مطلقاً» این طوری که ایشان میفرمایند، مطلق تاکیدی است یعنی اگر هم بردارید هیچ طوری نمیشود. «فالاظهر الصحة بالعدول و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ»؛ مطلقاً یعنی «سواءٌ بالاثناء أو بعد الفراغ» یا مطلقاً یعنی «چه لاحقه و چه سابقه». سابقه و لاحقه را الان این جا مطرح نکردند و در عروه هست. در عروه همین فرعی که این جا مشغول بودیم به دنبالش میگویند: «لا یجوز العدول الی اللاحقة». در مساله یازدهم عروه در احکام وقت میفرمایند: «لا يجوز العدول من السابقة إلى اللاحقة»[2] این را این جا فرمودند. حتی قبلش هم در خود وقت باز سید همین را تکرار فرموده بودند؛ مسالهی پنج هم همین بود. «لا يجوز العدول من السابقة إلى اللاحقة و یجوز العکس»[3] آن جا هم باز فرموده بودند. ممکن است مطلقاً هم که فرمودند اشاره به آن باشد؛ ممکن هم هست وجه دیگری باشد.
شاگرد: غیر از خطأ در تطبیق چه فرضی تصور میشود؟
استاد: خطأ در تطبیق در آن جایی که توضیح میدادند این طوری که من به ذهنم است، یکی به نحوی است که یکی از آقایان دیروز فرمودند که اصلاً از اول خودش آگاهانه مردد است و لذا با توجه میگوید: حالا که من نمیدانم، وظیفهی فعلیه را قصد میکنم.
شاگرد: خطا به آن اطلاق نمیشود.
استاد: مثل کسی که میداند یک نماز چهار رکعتی از من قضاء شده، چه کار کند؟ فتوای مشهور چیست؟ یک نماز چهار رکعتی است که نمیدانم ظهر است یا عصر است یا عشاء است؟ میگویند: یک چهار رکعتی به قصد وظیفه بخوان و مخیر هم هستی که بلند بخوانی مثل عشاء و میخواهی هم آهسته بخوان.
شاگرد: قصد وظیفه این جا اطلاق میشود اما این جا نمیگویند: خطای در تطبیق کرد؛ چون اصلا این خطا نکرد، در خطا به نحوی جهل باید باشد. وقتی شما آگاهانه با قصد وظیفه یک نماز میخوانید این جا عرفاً به آن خطای در تطبیق اطلاق نمیشود؛ میگویند: مثلا عدم آگاهی در تطبیق دارد، به آن خطا نمیگویند. خطای در تطبیق در صورتی است که خیال میکرد آن چه وظیفهی شما هست ظهر است، بعد خواندید متوجه شدید اشتباه کردید و عصر، وظیفه بود. اگر به این بگوییم: خطای در تطبیق است دیگر چیزی تهش نمیماند همه مساله را میگیرد چه اثناء چه بعد همه را میگیرد. اگر خطای در تطبیق را تصحیح کنیم دیگر عدول راحت میشود.
استاد: این فرمایش شما از سابق در ذهنم بوده که این خطای در تطبیق یک نحو عبارتی در کلاس فقه است برای این که یک مطلبی که میخواستم مفادش صریح جلو نیاید با این عبارت به عنوان مصحح برای آن آمده است. برای ذهن من هم همین که شما میفرمایید از قبل مطرح بوده که مثلا «لا یجوز العدول إلی اللاحقة» این، جا افتاده و همه میگوییم. همین جا میگوییم: اگر خطأ در تطبیق کرده «یجوز». خب خطأ در تطبیق چه فرضی دارد؟ از اول مردد بود، تشخیصش این شد که ظهر را نخواندم. ظهر را شروع کرد بعد یادش میآید من ظهر را خوانده بودم، این خطأ در تطبیق است یعنی من میخواستم وظیفه را بخوانم ولی چون مردد بودم گمان کردم که ظهر را نخواندم؛ در این صورت «یجوز العدول الی اللاحقة» چون خطأ در تطبیق بوده به خلاف این که اصلا حال من، حالِ وظیفهی فعلیه به معنای آگاهانه نیست که بگویم: «أقصد الوظیفة الفعلیة» و مردد باشم؛ میگویم دارم نماز ظهر میخوانم؛ تمام! نماز ظهر را شروع کردم یک دفعه یادم میآید که من با این محکمی نماز ظهر را شروع کردم خوانده بودم یک دفعه جلوی صحنهی ذهنش یادش میآید که من نماز ظهر خوانده بودم، این جا میگویند: «لا یجوز». این جا نمیشود، این ظهر را باطل کن و عصر را از نو شروع کن. چرا؟ چون دلیل نداریم و عدول خلاف اصل است.
این خطأ در تطبیق تا این اندازه که قبلش آگاهانه متوجه بوده و بعد فراموش کرد، گمان نمیکنم این اندازه هم شما مشکل داشته باشید که توجه داشت که یک شکی برای من هست بعد فراموش کرد یا غلبهی ظنش بر یک چیزی شد بعد فهمید که آن تصمیمگیری که بعد از تحیر و تردد گرفته اشتباه بوده است.
برو به 0:08:48
شاگرد: اشکالم این است که اصلاً این دو تا مفهومِ خطای در تطبیق و قصد وظیفه مطابق هم نیست؛ چه بسا عموم و خصوص من وجه باشد یعنی یک جایی خطای در تطبیق هست اما قصد وظیفه نیست. من قصدم این است که خطای در تطبیق کردم، خیال کردم ظهر بر من واجب است، قصد ظهر هم میکنم یعنی قصد وظیفه نمیکنم.
شاگرد2: یعنی جهل مرکب است؛ یعنی یقین دارد الان باید ظهر بخواند ولی جهل مرکب است. اسم این را میشود خطأ در تطبیق گذاشت. بنایش این بود آن چه وظیفهاش است بخواند اما یقیناً و جازماً برایش محرز شده که باید ظهر بخواند. اسم این را میشود خطأ در تطبیق گذاشت.
استاد: این نسبت به آن فرضی که فرمودند، توسعه دارد. یعنی حتی در جایی هم که قبلش تحیر نکرد و جهل مرکب محض هم بود شامل است.
شاگرد: اتفاقاً این جا بحث خطا بیشتر شامل است.
استاد: ظاهرش هم همین است.
شاگرد2: تطبیق یک مقداری با این میسازد که یک خوداگاهی همراه شخص باشد؛ یک بار طرف با یک خیالی نماز عصر داشته میخوانده، به این جا نمیگوییم: تطبیقی کرده است؛ در ذهنش یک چیزی هست الان دارد میخواند، اصلا فکری ندارد اما یک بار فکر میکند الان باید ظهر بخوانم؟ الان باید عصر بخوانم؟ ظهر را خواندم یا نخواندم؟ این خطای در تطبیق میشود. اما گاهی با یک فکر بدون هیچ توجه اوقات میایستد عصر میخواند0 نمیشود بین حالت عادی و خطای در تطبیق تفریق کرد؟
شاگرد3: ظاهراً ارتکاز هم باشد کافی است. الان مثلا در ذهن ماست که آقای فلانی را که در مجلس رفتیم تکریم کنیم؛ این قبلاً در ذهن ما بوده، وارد مجلس میشویم بالاخره آقای بهمانی را تکریم میکنیم بعد میفهمیم اشتباه کردیم. لازم نیست آن جا یک التفاتی داشته باشیم.
استاد: بله درست است شما میفرمایید: کلمهی تطبیق فعل متعدی است که یک مُطبِّقی میخواهد اما خیلی وقتها این طور افعال را برای همان حالت کار ناخوداگاه ذهنی او هم به کار میبرند.
شاگرد4: نه تطبیق بین دو تا؛ تطبیق این کاری که من میکنم با آن وظیفهای که خیال میکنم عصر است. الان من نماز عصر میخوانم آن وظیفهای هم که خیال میکنم بر عهدهی من است، عصر است؛ این دو را بر هم تطبیق میدهم، نه این که سه تا چیز باشد بین آنها فکر کنم این است یا آن است بعد تطبیق بدهم. الان آن چیزی که وظیفهام است عصر است، نمازی هم که میخوانم طبق همان میخوانم. این تطبیق میشود. من چه کار کردم؟ در تطبیقم خطا کردم یعنی وظیفهی من ظهر بوده و اشتباه عصر خواندم.
استاد: ایشان میگویند: وقتی که سه چیز است تطبیق نیاز است اما وقتی به فرمایش شما دو چیز است، دیگر تطبیق نمیخواهد.
شاگرد4: میخواهد.
استاد: به صورت ناخوداگاه میخواهد و الا کسی که دو چیز در ذهنش است قاطع است و دیگر نیاز به یک عملیة ذهنی اضافی ندارد در این که این را بر او تطبیق بدهد. عملیة ذهنی لحاظی و آگاهانه ندارد اما یک عملیة ذهنی ناخوداگاه مثل کسی که استدلال میکند بدون این که به شکل اول توجه داشته باشد از شکل اول نتیجه میگیرد. ما میگوییم: این کار را کرد، استنتاج کرد اما خود او از روی فطرت شکل اول را اجرا کرد، نه این که آگاهانه بخواهد استنتاج کند. کأنه اسمش را استنتاج نمیگذارد. این طور موارد ممکن است. حالا آن چیزی هم که دیروز عرض کردم فیالجمله گشتم ولی نشد که خیلی روشن به یک چیزی برسم که اصلا این فرض «خطأ در تطبیق» در فضای فقه مطرح شده است. دیروز جواهر را خواندیم. قبلش مثل کلمهی ذمه و وظیفه در کتب فقهی قدیم دیدیم حتی ما فی الذمه به این معنایی که الان میگوییم نبود، حتی ذمهاش هم نبود. مثلا در متن شرایع اول جایی که دیدم برای ما فی الذمه به کار رفته در عبادات بله در کتب فقهی قدیم برای مالیات به کار رفته است. «ما فی ذمته» یعنی ذمهی مالی! آن که در کتب قبلی است خوب است اما برای عبادات کأنه یک استعارهای بوده است. در فضای معاملات فقه، محقق در شرایع به کار بردند. اگر قبلش هم پیدا کردید بفرمایید که اینها یادداشتکردنی است. این برای اصل ما فی الذمه است.
ذمه هم یک طوری است که عُهده است. ذمه، متعهد یک چیزی است. «ذمّتی بما أقول رهینة» ذمة رهین و مرهون میشود. مرهون یعنی گرو میشود. ذمة، عُهدة است، عقد است، عهد است و یک نحو بسط است.
وظیفه الان به کار میبریم میگوییم: وظیفهام نیست؛ وظیفه را به معنای واجب نیست به کار میبریم اما اصل معنای وظیفه و همچنین الان کاربرد خیلی زیادی در کار لزومی ندارد. اصل معنای لغوی وظیفه تقریبا یک امر منظم است؛ یک چیزی که مرتب بیاید و نظمی در آن باشد و به ترتیب بیاید را وظیفه میگوییم. مثلا در خیلی از جاها شهریهها را وظیفه میگویند. وظیفهخور است، یا وظیفهبر است یا وظیفهده است؛ چون هر ماه میآید، راتب است. نمیخواهند بگویند یعنی واجب است. اصل معنای لغوی کلمهی وظیفه یک نحو با نظم تکرار شدن است. احکام شرعی به افعال نظم میدهد لذا میگوییم: «الوظائف الشرعیة»؛ این نه یعنی الواجبات الشرعیة. وظائف شرعیه یعنی احکام خمسهای که شارع مقدس برای افعال به نظم خاصی توزیع فرموده است؛ این حرام است، این واجب است، این مباح است. این وظیفه میشود. حالا به یک معنا به مباح هم ذمه بگوییم، استعاره خیلی وسیع است، حرفی نیست اما در نظر اهل ادب در مطول یک قولی بود که حتی در مجازها هم وضع نوعی نیاز است یعنی عرف باید بپسندد و به کار برده باشد. آیا مثلا کلمهی ذمه را در مباح و مستحب عرف متشرعه به کار میبرند یا نه؟ اگر هم میخواهند توسعه بدهند، ذمهای که به معنای عُهده است برای واجبات خوب بوده، محقق هم آوردند، الان هم زیاد به کار میبرد اما وظیفهی فعلیه … میشود اینها را پل زد بگوییم: یکی هستند؛ این الفاظ خیلی مهم نیست ولی روی حساب ریخت بحث اگر آن را به معنای عُهده بگیریم، وظیفه را به معنای حکم فعلی بگیریم که هر چیزی الان حکم من است …
شاگرد: در مباحث هم دارد که «کلمة تدلّ علی تقدیر شیء».
استاد: تقدیر و اندازهگیری! در تقدیر و اندازهگیری یک نوع نظم است، وجوب و الزام در آن نیست. مقاییس را ندیدم در ذمه چه میگوید. آن جا چه بسا طوری باشد که در آن یک نحو تعهد و التزام و این طور چیزها در آن باشد.
بنابراین این فرعی که خطأ در تطبیق میگویند در کتب متأخر فقه آمده، اصلا در متون اصلیه کتب اصحاب میگویند: ظهر خوانده، «ناویِ» ظهر بود. یک خطأ در تطبیق کرد و وظیفهی فعلیه را قاصد بود، به عبارات دیگری میتواند آمده باشد که حالا باید بگردیم و ریشه اصلیاش را در کتابهای قدیمی ولو با عبارات دیگری پیدا کنیم.
شاگرد: در ذمه میفرمایند: «اصل واحد یدلّ علی خلاف الحمد».
استاد: آن برای ذَمَّ، ذَمَّه و مذموم است. «اصل واحد»؟! خب ذمه را چه معنا میکند؟
شاگرد: ایشان میگویند: چون شخصی که این را زیر پا بگذارد ذمّش میکنند به خاطر همان یک نحوه الزام در آن هست.
استاد: «لا یرغبون فیکم إلاً و لا ذَمّةً»؛ «إل» عهد است و ذمه هم برادر همان عهد است. مراقب عهد و پیمان نیستند. یعنی ذمه، مراقبت میخواهد و باید التزام به آن داشته باشند. نمیشود برای یک امر مباح بگوییم: ذمهی من فعلاً امر مباح است. این نمیشود. خیال میکنید لغتش سازگار نیست.
شاگرد: شما معتقد هستید که فرائض الهی، دین الهی نیست؟ که استعاره به کار بردن کلمهی ذمه درست نیست؟ یا مثلا تشبیه است یا مثلا استعاره است؟
استاد: فرائض الهی بر او واجب هست اما کلمهی ذمه به این معنایی که ابتدا عرف به کار میبرده در السنهی شرعیه در حقیقت شرعیه یا متشرعیهی قرون اول و زمان معصومین داریم؟ که بگویند: این واجب در ذمهات است. اگر پیدا شود خوب است من حرفی ندارم؛ در کتب فقهی عرض کردم که اول جایی که اول ذمه را در کتب عبادی هم به کار بردند شرایع بودند.
شاگرد: در فرمایشاتتان فرمودید: نمازش را عدول به لاحق قطع میکند، منظورتان از این قطع کردن شکستن است یا سلام دادن است؟
استاد: میشکند؛ لازم نیست سلام دهد. یعنی لحظهای که فهمید دارم ظهر میخوانم در حالی که ظهر خوانده بودم، این نماز دیگر نماز نیست، تمام شد؛ ادامه هم بدهد ذکر الله است؛ نمیتواند ادامه دهد.
شاگرد: مثلا سلام دهد …
استاد: این را نداریم. عبارت سید این است که فرمودند: «فلو دخل في الصلاة بنية الظهر ثمَّ تبين له في الأثناء أنه صلاها لا يجوز له العدول إلى العصر بل يقطع و يشرع في العصر».[4]
شاگرد: یقطع یعنی بشکند؟
استاد: بله! چون نماز نیست. نماز واجب و نماز صحیح حرام است بشکند. شکستن نماز فریضهی منعقد بر نحو صحت یا دلیل بر صحتش داشته باشیم یا صحت وجدانیه باشد، حرام است اما وقتی فهمید ظهر را خواندم، در دومی «یقطع». البته این نصها ندارد. چون میگویند: عدول خلاف اصل است، الان مجوز ندارد برای این که عدول کند. یک دفعه هم که ظهر خوانده مجوزی هم ندارد برای این که دو بار بخواند. در همین مباحثه قبلاً راجع به امتثال عقیب امتثال جلسات متعددی بحث شد. مشهور این طوری است که میگویند: وقتی نماز خواندی دیگر تمام شد، دیگر امر نداری و اگر بخوانی داری تشریع میکنی. کسی که نماز ظهر را خواند میگوید: دوباره این هم نماز ظهر میخوانم. به چه دلیلی؟! امر که نداری! البته قبلاً مفصل این بحث انجام شد.
شاگرد: در اثناء صلاة حدثی ایجاد شود هم همین است؟ قطع کند؟ یا سلام دهد؟
برو به 0:19:58
استاد: قطع بکند. چرا سلام دهد؟
شاگرد: فرق این نماز با نمازی که حدث ایجاد شود این است که آن از اول باطل است ولی این از اول باطل نبوده است.
استاد: اولی که الله اکبر میگفت همین مسأله برای او نبود؟ یعنی کسی که ظهر خوانده میتواند یک نماز دیگر بخواند؟
شاگرد: چرا این سوال را پرسیدم؟ این طوری در ذهنم است که نماز باطل شده در اثناء نمیتواند رها کند برود، باید بنشیند سلام دهد، چون نمازی که از اول آورده، آن نماز درست بود وسط نماز حدث ایجاد شد.
استاد: چرا سلام بدهد؟ شما جایی یادتان است؟! شاید یک مسأله در عروه و جاهای دیگر یادم نمیآید که بگویند: قطع الصلاة باید به یک سلام باشد. قطع الصلاة را در باب خلل ببینید میگویند: «یجوز قطع الصلاة فی موارد» چند جاست. حتی در رسالههای فارسی هم هست؛ در آخر باب نماز ببینید «قطع الصلاة فی موارد» یکیاش مثلا جایی است که حیوان مفترسی دارد حمله میکند یا سقف دارد پایین میآید. یکی هم در جایی است که طلبکار میآید. حتی طلبکار در خانه میآید نمیگویند: سلام بده، همین جا قطع کن برو طلب او را بده؛ این در رسالهها هست. چون نص دارد. دماغش خون میآید یعنی رعاف کثیر در روایت هم دارد. «اقطع صلاتک» نماز را قطع کن. البته ادعایی ندارم، نه حافظهی درست و حسابی دارم نه وقتی حافظه داشتم خیلی درسخوان بودم اما تا آن اندازهای که در ذهنم مانده و الان هست هیچ جا نداریم که بگویند: وقتی میخواهی قطع کنی سلام بده. اگر پیدا کردید حتما بعداً بفرمایید.
شاگرد: مثلا امر به نماز بیوضو داریم؟ مثلا الان دارد خون میآید و نجس است، این جا امری به این نماز نداریم که ادامه بدهیم.
استاد: شما میخواهید از ناحیهی امر بفرمایید. آن هم الان همین بود.
شاگرد: ایشان بالعکسش را میگویند؛ میگویند: سلام بدهیم، من میگویم: نه، اگر بخواهد سلام بدهد باید امر داشته باشد.
استاد: به عبارت دیگر به عنوان جزء الصلاة سلام میدهد، صلاة که نیست، الان که دیگر امرش از فعلیت و انبساط بر جزء بعدی تمام شد. یکی از وجوه صحیحه، وجوب نفسی انسباطی قرار شد باشد. الان این امری که دارد منبسط میشود باید بعد از انبساط به جزء سابق، وجوب نفسی منبسط بر جزء لاحق بالفعل شود تا بگوید: «سلِّم، إرکع» از این جا دیگر امر رفت. امر که رفت، چرا سلام بدهد؟
شاگرد: طبق نظر ایشان وقتی مشکل پیدا کرد باید نمازش را تمام کند.
شاگرد2: من یک چیزی در ذهنم بود.
استاد: حالا این که از کجا در ذهن آمده ممکن است …
شاگرد3: جلسهی استفتائات را وقت دیگری تشکیل میدهیم، اصل بحث و روندش را ادامه دهیم.
استاد: این فرع خطأ در تطبیق یا این فرمایش ایشان که اول تحیری برایش پیش بیاید بعدش به یک وسیلهای … این فرمایش ایشان موافق با تکرارش در کتب متأخرین در کنار هم هست. یعنی آن طوری که آقا فرمودند در ذهن من هم از قبل بود که اگر خطأ در تطبیق را به معنای مطلق با آن ارتکازات نیت پیش ببریم هیچ کجا نیست که یک مکلف معمولی باشد … عرض کردم مگر این که غیر معمولی باشد و الا هر مکلف معمولی یک نیتی که میکند، یک نیت طولی دارد. اول باعثِ بر او امتثال امر شرع است بعد میآید میگوید: امر شرع چیست؟ میگویند: این است. این طور نیست که بگوییم: ابتدا به ساکن باعث بر اتیان کار، امر صلاة عصر است. نه! اگر نماز ظهر یا هر چیز دیگر میخواند چون امر شارع است میخواهد بخواند. میخواهد وظیفه اتیان کند، این همراه همه امور شرعی است. فقط در شرایطی یا جهل مرکب دارد یا جهل مرکب نبود، حال تحیر پیش آمد، نسیان کرد یا نظرش غالب شد قطع بعدی پیدا کرد ولو جهل مرکب است، جهلِ مرکب مسبوق به یک ترددی است. اگر این طوری بود آن وقت …
شاگرد: اگر امارهی معتبر بر آن بود،چه؟
استاد: امارهی معتبر بود آن هم خطأ در تطبیق است یعنی اماره او را به خطا انداخته است؛ تطبیقی متفرع بر قیام اماره بوده است.
شاگرد: مگر قصد نیاز به یک توجه ندارد؟
استاد: نه! تا توجه را چه معنا میکنید؟! اگر منظور از توجه، لحاظ است، نه! اگر منظور از توجه، علم به معنای وسیعش است، میخواهد.
شاگرد: علم ارتکازی هم با فرمایش شما میسازد.
استاد: همان مثالی که مرحوم آقای کازرونی میزدند خیلی مثال خوبی است؛ بچه، رفتنِ به سمت نان گرفتن را لحاظ نمیکند اما قاصد است.
شاگرد2: فرق میکند. در افعال ارادی، هر فعل ارادی حتما قبلش باید یک تصور و تصدیق و ارادهای باشد اما نمازی که میخواهیم بخوانیم با یک چیزی که میخواهیم بخوریم فرق دارد. چیزی که میخواهیم بخوریم اصلا در ارتکاز مقام نهان ماست اما در صلاة که میخواهیم بخوانیم جلو میآییم، یک دقتی روی آن میکنیم ولو ارتکاز هم باشد. آن با ارتکاز در خوردن فرق میکند. در افعال ارادی با این جا، زمین تا آسمان فرق میکند. به هر حال یک توجهی در آن میآوریم، یک قصدی میکنیم، یک نگاهی به آن میکنیم ولو بگویید: در ذُکر فعلیِ او موجود ندارد، این جا ذُکر داخلی است. در غذا خوردن طرف اصلا توجه ندارد چه کار دارد انجام میدهد. آن ارادهی ارتکازی در داخلِ داخلش تصور میکند تصدیق میکند اراده میکند و پشت سرش هم یک فعلی را انجام میدهد.
استاد: یک وقتی مثل نماز خواندن است، چنان مسالهی مهمی برای او پیش آمده که میرود شروع به غذا خوردن میکند اصلا توجه ندارد، غرق فکر خودش است بعد حتی میگویند: غذا خوردی، میگوید: من نفهمیدم. خب این درست است اما یک وقتی روی حساب عادی مدام با خودش نمیگوید: من میخواهم غذا بخورم، این را نمیگوید: اما قاصد است میرود سر سفره مینشیند غذا میخورد. این با آن وقتی که باز در دلش نمیگوید: من میخواهم نماز ظهر بخوانم اما نماز ظهر میخواند؛ یعنی میگویید: آن باطل است؟ شما بحث داعی را در مستمسک، در جواهر …
شاگرد: داعی را با این مثال نمیتوانیم تطبیق کنیم. داعی که داعی است، مشکل ندارد منتها آن ارتکاز نهانی فرق دارد و غیر از این داعی است.
استاد: تفاوت این است که داعیِ او برای غذا خوردن گرسنگی و رسیدن به منافع غذاست اما در امر شرعی، داعی، امر مولاست. میگویند: چرا الان مشغول شدی؟ میگوید: شرع فرموده، خدای متعال امر فرموده است. وقتی داعی امر بود، دیگر هیچ چیز اضافهای در کار نمیآید که بگوییم: باید در ذهنت مرور بدهی؛ اینها اخطار به بال میشود. همین جا بحث نسبتاً مفصلی در جواهر هم دارند؛ در چند جا بحث نیت مطرح میشود که نیت نزد فقهاء داعی است، نه بیشتر. اصلا مشکلی ندارد و لذا چیزی را که میگویند یعنی میخواهند بگویند: باعثش باید امر شارع باشد و به قصد امر شرعی شروع کرده باشد.
شاگرد: پس همین که قصد قربت دارد، همین که میخواهد امر مولا را انجام دهد، همین که نیت کرده یک کار عبادی انجام دهد باید بگوییم: در همه موارد، «صلّی بقصد الوظیفة».
استاد: اگر همین فرمایش ایشان را بدون در نظر گرفتن قیدی که ایشان میفرمایند، پیش ببریم یعنی قیدش این نباشد که اول مردد شود …
شاگرد2: قید باید گفته باشند، چون یک قید اضافی است …
شاگرد: حاج آقا که چیزی نگفتند.
استاد: دیگران هم نمیگویند. حالا من گفتم: همه مواردی که این فرع را مطرح کردند، نمیدانم در تحریر و منهاج هم هست یا نیست؛ آنها را نشد نگاه کنم ولی خیلی جاها آمده است. اول جایی هم که آمده عرض کردم جواهر بود که من هم عرض کردم. کتابهای قبلی هم به این تعبیر بیاید خیلی خوب است که همه تعبیرها را کنار هم بگذاریم چه بسا یک جایی چیزی دالّ بر فرمایش ایشان باشد که مقصود آن کسانی که از اول گفتند و این عبارت همین طور یک سابقهای در کتب فقهی دارد و فقهاء فرمودند آن قید را داشته است ولو خرد خرد نیاوردند چون دیگر کنار هم بوده «إذا اجتمعا افترقا» وقتی میگویند: «لا یجوز» بعد میگویند: «یصحّ» معلوم است مقصودشان آن بوده است. این برای تایید حرف ایشان بود اما اگر این حرف ایشان نباشد همان طوری که ظاهرش این است که این قید را ندارد، خطأ در تطبیق باشد و قاصد وظیفهی فعلیه باشد، من گمانم این است که با توضیح دادنِ داعی، گمان نمیکنم بعد از این که بحث خوب باز شد، وقتی داعی، خوب باز میشود احدی از متشرعه نیست مگر این که قاصد وظیفهی فعلیه باشد مگر یک استثنائی که بخواهد لج کند. یعنی میگوید: الان آن چیزی که محرک من است، امر خداست؛ امر خدا همان طوری که هست ولو شرایط ذهنی من که یک انسانی هستم که جهل و خطأ و نسیان برای من میآید به خیالم میرسد وظیفهی شرعیه من این است اما آن اصل اتیان من وظیفهی فعلیه است.
شاگرد: یک انقلاب در فقه میشود. قصد خطأ و قصد وظیفه که قدماء میفهمیدند …
شاگرد2: آن وقت، آن قصد وجه و قصد تمییز و فلان که این همه قدماء روی آن حساسیت داشتند، مشکل میشود.
استاد: همان جا هم مثلا یک برههای قصد وجه پر رنگ است؛ فقهایی که مدام میآیند تدقیق میکنند کمکم کمرنگ میشود. خب در فقه انقلاب شد؛ چطور شما میگفتید: باید بگویید واجب است، مستحب است حالا یک دفعه آمدید گفتید: قصد وجه واجب نیست؟ این انقلاب است؟ نه! مثلا «إنّما الاعمال بالنیات» این یک استظهار از حدیث است؛ ببینید نیت مستحب میکنید یا واجب. دیگری میآید دقت میکند میگوید: «إنّما الاعمال بالنیات» معنایش این نیست که حتما بگو مستحب است یا واجب است، روایت یک چیز دیگری میخواهد بگوید. از یک استظهار، یک ضابطهی کلاسیک به نام قصد وجه میآید، با تدقیق آیندگان در این که این استظهار دقیق نبود، مقصود روایت و مدلول تصدیقی «إنّما الاعمال بالنیات» این نبود که حتما ما قصد کنیم مستحب است یا واجب است، کنار میرود. الان هم انقلاب به این معنا که یعنی … کما این که در حج ببینید مسجد شجره مشرّف شوید وقتی که ملبّیها میآیند تلبیه بگویند بروند، دم و دستگاهی برای تعلیم این نیت است؛ کلمه به کلمه حج تمتع، عمرهی تمتع … میگویند؛ چند بار هم میگویند. برای کسی که مسأله میداند، میفهمد که خوب است؛ یک نحو هم مستحب است، تجمیع قلب است، احتیاط است؛ احتیاط به آن معنا که حتما ضوابط نیت درست باشد؛ تعظیم شعائر است. مانعی ندارد. از حیثیات مختلف در آن هست. اما حالا بیایید یک حاجی گذشته و آمده میگوید: آقا من این کلمه حج تمتع را گفتم ولی عینش را درست نگفتم، میآیند میپرسند؛ این جا دیگر جایش نیست، این جا باید بگویید: اصلا این لفظها لازم نبود بگویید. باید بگوییم: انقلاب در فقه داریم میآوریم؟! پس چرا در مسجد شجره با این همه دقت اینها را میگویند؟ آنهایی که دقت میکنند، فضا، فضای خودش است، مانعی ندارد که خیلی چیزها … الان در روایت صحیح، سندش هم خوب است حضرت میفرمایند: «إنّما هی أربع مکان أربع» حالا الان همه فرمودند: اصحاب اعراض کردند؛ ایشان هم در بعضی جاها دارند: «شاذٌّ معرضٌ عنه». مرحوم حاج آقا رضا هم دیدم در مصباح میگویند: چه کار کنیم اصحاب …
برو به 0:33:19
آیا اصحاب اعراض کردند؟ شما یک کتاب پیدا کنید که این فرع را خلاف این روایت فتوا داده باشند! فتوا ندادند. وقتی فتوا ندادند اصلا این فرع نیست، ما چطور بگوییم: اعراض کردند؟! مطلبی که از شیخ در خلاف است هم استدلال کردند، فرمودند: «قارب الفراغ» بعد دلیل هم آوردند؛ خودشان دارند میگویند چرا من میگویم «قارب»؟ میگویند: نمیشود، نماز گذشت، «تحقق»! حالا میخواهی بگویی: «انوها الاولی»؟!! نمیشود. یک استدلال علمی برای چیزی که محل ابتلاء متشرعه هم نیست آوردند و از فروعات فقهی است؛ فروعاتی است که گاهی برای متشرعه پیش میآید، دائما در نماز خواندن که مبتلا به آن نمیشوند که نماز عصر را شروع کند در حالی که نماز ظهر را نخوانده باشد. با این وضعیت بگوییم: اصحاب اعراض کردند؟! خب این اعراض باید صاف شود؟! کدام کتاب خلاف این روایت فتوا داده است؟! شیخ آوردند، روایت را هم قبول کردند فقط توجیه کردند. هر کس بعد از ایشان آمد فرمود: این توجیه نمیشود. محقق هم فرمودند: این توجیه قبول نیست، خودشان در معتبر روایت را طرح کردند.
شاگرد: شیخ میگویند: تغییر نیت معقول نیست.
استاد: تغییر نیت معقول نیست؛ این استدلال شیخ است. «فأنوها الاولی» یعنی چه؟ «الشیء بعد تحققه لا ینقلب عمّا هو علیه» پس عدول را چه کار میکنید؟ عدول داریم، دلیل صاف است. این روایت در یک لسان است. این جا چه کار میکنیم؟ این جا آن طوری که آقای حکیم فرمودند: «لزم منه فقهٌ جدید» نیست. آیا واقعا آن جایی که اعراض اصحاب اصلا ثابت نشد، اصحاب برخلاف این فتوا ندادند، میآید تا مثل شیخ در یک فرعی اینگونه میفرماید بعد زمان محقق میآید و فتوای بر خلاف شروع میشود. آن هم به خاطر طرح روایت. کسی هم که طرح میکند صریحاً خودش میگوید: ما اعراض نکردیم. محقق فرمودند: حتی شیخ الطائفه «إن صحّحه لزمه العمل به» چه اعراضی است که محقق این فقیه بزرگ این را میگویند؟! خیلی عبارت مهم بود. این عبارت محقق برای نفی اعراض اصحاب بس است. به شیخ میگویند: یا این روایت را تصحیح کنید و صحیح بدانید «إن صحّحه لزمه العمل به»، سید هم در عروه همین طور کردند «صحّحه لزمه العمل به» این کجا فقه جدید لازم آمده است؟! محقق دارند میگویند. شما میگویید: اصحاب اعراض، با اینها اعراض شد؟! اگر بفهمیم اعراض کردند، قبول است. از زمان علامه به بعد این در کتب فقهی دستهی اول مستقر شده است؛ کتب ردهی دوم مثل مفاتیح فیض باز این طور نیست. در مجمع الفائدة محقق اردبیلی رضوان الله علیه این طور چیزی دارند میگویند: اگر یک نفر به او بگوید، یک واحدی قائل به آن باشد من هم حاضر هستم دومش باشم. اگر یک قائلی داشته باشد خب خوب است. این زمان مجمع الفائده است اما «لو قال به قائل» قائلش نیست اما محقق اول فرمودند: هر کس آن را صحیح بداند «لزمه العمل» این خودش یک نوع وجهی است که دارد … بالاتر من عبارتی در حاشیه ی مدارک وحید بهبهانی رضوان الله تعالی علیه پیدا کردم؛ در مفاتیح، فیض فرمودند: «و هو حسنٌ». وحید بهبهانی میفرمایند: نمیشود، اصحاب عدول کردند بعد میگویند: اگر ما برویم راه مصنف «و بعض من وافقه»؛ بعض من وافقه چه کسانی هستند؟ یعنی بعد از فیض؟ به نظرم عبارت وحید را خواندم طوری بود که تاب این را داشت که عدهای هم قبل از فیض هم گفتند؛ میگویند یکی همین محقق اردبیلی در نظرشان نبوده است چه بسا وحید پیدا کرده بودند. علی ای حال قائل این چنینی باشد یا نباشد در این فضا غیر از این است که ما بگوییم: از روایت اعراض کردند؛ اصلا ما اعراض نداریم. عبارت محقق کالنص است در این که اعراض نگویید اما کتابهای مثل حاشیهی عروه را ببینید، تعلیقات عروه که حدود چهل تا تعلیقه است شاید در مانحن فیه از چهل تا نزدیک سی تا به سید گفتند: بیخود نگویید: صحیح است، معرض عنه است. یعنی تذکر دادند که معرض عنه است. این خیلی خوب است. بزرگانی این را گفتند؛فرمودند ما دنبال این برویم. تا این جایی که من عرض کردم پیجویی مثلِ منِ طلبه که اینها را دیدم، این جا اعراض شد. قبلش فقط یک عبارت شیخ است، این فرع را هم مطرح نکردند، محقق اول هم میگویند: اگر تصحیح کردید «لزمه» یعنی مورد اعراض قبل نبوده است. آن زمان ایشان کاشف از این بوده است.
شاگرد: بالاخره آن زمان مشکل میشد؛ این آقایان میگویند: عدول از ظهر به عصر جایز نیست الا این که خطای در تطبیق باشد.
استاد: همان جا نص نداریم؛ چرا جایز نیست؟ میگویند: «لإنّ العدول خلاف القاعدة» عدول دلیل میخواهد. در عدول از عصر به ظهر روایت داشتیم فبها، در عدول از ظهر به عصر یعنی لاحقه دلیل نداریم خلاف اصل است «لا یجوز».
شاگرد: بعد میگویند: الا این که خطای در تطبیق باشد.
استاد: خطای در تطبیق را از باب این که پیش آمده میگویند؛ پیش آمدنش هم این شد که یک روایت داریم «أربع مکان أربع» اگر فقه الحدیث این روایت با وجوه چند گانهاش صحیح جلو برود، شما ممکن است از آن تنقیح مناط برای عصر هم بکنید.
شاگرد: این جمله الان خودش نامفهوم است.
استاد: مفهوم حدیث؟
شاگرد: نه! عدول از ظهر به عصر جایز نیست مگر این که خطای در تطبیق باشد. این خودش مشکل شد یعنی نود و نه درصد موارد مگر آن کسی که بخواهد لج کند …
استاد: معمولا پیدا نمیشود مگر دیگر … لذا میفرمایند: «إذا اجتمعا افترقا» این را چه کار کنیم؟ یعنی وقتی در کتب فقهی همین طوری میگفتند، میگفتیم: منظورشان آن است اما کنار هم میآورند، وقتی کنار هم میآورند و میگویند: عدول جایز نیست و خطأ در تطبیق مانعی ندارد …
شاگرد: میگویم باید مفهومش روشن شود.
برو به 0:40:43
استاد: این سوالِ روشن شدن مفهوم در ذهن مثل من طلبه که مساله جواب میدادم، قبلاً حرف علماء را میخواندیم مساله جواب میدادیم این سوال همین طور در ذهن من بود؛ الان هم چند تا راه حل دارد. یکی این که در مثل این چیزی که آقا فرمودند فکر کنیم یا از طریق دیگری بین این دو تا یک تمایز مفهومی قائل شویم. یک راه دیگر این است که پیجویی تاریخی کنیم. قبلا هم عرض کرده بودم که یکی از بهترین راهها در این که آدم با یک دل جمعی در علم پیش رود پیدا کردن تاریخ یک فرع و یک مساله است؛ در فقه چه مسیری را طی کرده که تا این جا آمده است. الان در کتاب فقهی میبینیم دو چیز را کنار هم میگذارند؛ این دو چیز کی آمده است؟ شما در کتب علامه و محقق و قبلش شیخ ببینید، این خطأ در تطبیق جایی با عدول نیت کنار هم میآید تا بگوییم: ببینید از قدیم «اجتمعا افترقا» یا این که در مواضعی که کسی … الان چطور شد صاحب جواهر این را گفتند؟ برای این که یک روایت صحیح را طرح نکنند و حملش کنند این را گفتند. غیر از این است؟! پس یک روایتی هست میگویند: اصحاب به ظاهرش عمل نکردند، برای حمل یک روایت صحیح و توجیهاش و عدم طرحش این فرعِ خطأ تطبیق را مطرح کردند. آیا آن فرمایش ایشان است که با قید تردد بوده؟ یا یک نحو تلطیفی برای این فضای ضمیر ناخوداگاهی که باعث میگرفتند قبلش به صورت منفرد، بسیط جلوه میکرد، صاحبجواهر با این خطأ در تطبیق دارند آن قصد متشرع که یک قصد طولی قابل انحلال بود، بسیط واقعی نبود، این جا در توجیه روایت صحیح دارند سراغ انحلال آن قصد میروند. میگویند: درست است که قاصد عصر است اما یعنی چون عصر صغرای وظیفه هست، پس او میخواهد وظیفه انجام دهد، میگوید هم که وظیفهی من عصر است.
و لعل الأولى منها حملهما على إرادة أنه صلى ناويا ما في ذمته معجلا، لكن كان يزعم أنه العصر، أو على غير ذلك[5]
صاحب جواهر فرمودند که بعض الاصحاب این طور گفتند: «و لعلّ الاولی». چرا «لعلّ الاولی»؟ چون نادر بود، اصحاب عمل نکردند، خب میخواهند یک محملی برای روایت بیاورند. «و لعل الأولى منها حملهما على إرادة أنه صلى ناويا ما في ذمته معجلا» گفت: آن چیزی که فعلا در ذمه من است «لكن كان يزعم أنه العصر» خیالش میرسید عصر است «أو على غير ذلك» یا محملهای دیگر داشت. پس صاحبجواهر این را به عنوان یک محملی برای روایت آوردند و در این فضا دارد مطرح میشود. چه کار کردند؟ دارند یک تحلیلی روی نیت انجام میدهند. اگر تحلیل ایشان موردی است، در عرض هم است، فرمایش آقا میشود که باید بگوییم: حتما قصدشان این است که اول به تردید میافتد بعد میگوید: حالا میخواهم وظیفه را انجام دهم اما خیالم میرسد این است یا این که تحلیل طولی است اساساً نیت ناوی و نیت کسی که امر شرعی را انجام میدهد تحلیل کنیم طولاً این دو تا هست؛ اول میخواهد انجام وظیفه کند بعد هم بر اصل منطبق کند. این تحلیل طولی از جواهر به عنوان محملی برای روایت صحیح شروع میشود اما ختمش این است که آقا میفرمایند؛ یعنی میبینیم این محمل طولی همه جا آمد. انقلابی هم در فقه نمیشود.
شاگرد: همهی نمازها درست میشود.
استاد: اتفاقاً عبارت منلایحضره چه بود؟ خود روایت بود که حضرت فرمودند: «لا یعید صلاته فقیه» چه کار میکند؟ «یحتال». روایت را ببینید. خیلی مهم است. این حرف کم است؟! حتی راوی جای دیگر این را شنیده بود که حضرت میگفتند: برو اعاده کن، داشت به حضرت خرده میگرفت که گفتند: تا ممکن است اعاده نکنیم، حضرت فرمودند: این برای این جا نیست. بنابراین طبق ضبط تا ممکن است بیانی شود که هر کسی بپسندد و لذا شاهدش هم این است حیلههای بیخودی و یحتالهای ضعیف در عالم فقه نمیماند اما یحتالی که فقیه باشد و از روی فقاهت باشد هر چه زمانِ فقه و فقها جلو میرود، فقهای آینده که طرفدار این آقا نبودند، میبینند حرفش درست است و دقتش به جا بوده است. این انقلاب نیست. این دقت در چیزی است که قبلا از یک استظهار غلطی لوازمگیری شده است. ان شاء الله باز هم بیشتر بحثش میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
وظیفهی فعلیه/ما فیالذمه/خطاء در تطبیق/ داعی / وقت مشترک/ وقت اختصاصی/تحلیل طولی و عرضی/پیجویی تاریخی/ قصد وجه/ اعراض اصحاب.
[1] بهجة الفقيه، ص: 170
[2] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 535
[3] همان، ص 522
[4] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 522
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 318
دیدگاهتان را بنویسید