1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٨)- عدم جواز عدول به لاحقه

درس فقه(۴٨)- عدم جواز عدول به لاحقه

معنای خطأ در تطبیق_اهمیت علمی پیدا کردن تاریخ یک فرع و یک مساله.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27491
  • |
  • بازدید : 3

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی حکمِ عدول در وقت اختصاصی ظهر

 

عدم جواز عدول به لاحقه

و لو صلّىٰ بقصد الوظيفة و أخطأ في التطبيق، فالأظهر الصحّة بالعدول في الأثناء، و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.[1]

… در آن چه که جایز است فقط عدول به سابقه است؛ چون نص داریم. عدول به سابقه نص دارد و هیچ مشکلی نیست اما عدول به لاحقه باطل است. باید این نماز را رها کند، نماز ظهری را که خوانده و الان می­بیند دوباره سهواً شروع کرد قطعش می­کند، نماز عصر را جدیداً با تکبیر شروع می­کند. این فتوای مشهور است.

ایشان می­فرمایند: این که مشهور می­گویند: «لا یجوز العدول الی اللاحقة» در صورت خطأ تطبیق نیست، در صورت خطأ تطبیق الان قصدش وظیفه‌ی فعلیه بود اما خیالش رسید ظهر را نخوانده قصد ظهر کرده است. «طبّقه خطأً علی الظهر» اما قصدش، وظیفه‌ی الانش بود. خب کسی که ظهر را خوانده وظیفه‌ی الانش عصر است نه ظهر. با خطأ در تطبیق مطلقاً! یعنی اگر بخواهد عدول کند، عدول باطل است؛ عدول الی اللاحقه باطل است اما بعد الفراغ صحّت. درباره‌ی نکته‌ی «مطلقاً» هم این یک معنا بود.

پس اگر در اثناء ،ظهر را فهمید، عدول به سابقه می­کند، عدول به لاحقه نمی­کند، خطأ در تطبیق اگر کرده جایز است. «و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.» مطلقاً یعنی سابق و لاحق مثل ظهر و عصر؟ یا مطلقاً این جا معنای دیگری دارد؟ یعنی «بانکشاف الخلاف بعد الفراغ» به طور مطلق وظیفه صحیح است. یعنی مثلا نیازی به عدول بعد ندارد؟ روایت این بود که «فأنوها الاولی» یعنی حتی بعد از این که فارغ شدی، نیت کن که این همان نماز «أربع مکان أربع» است.

شاگرد: قید تفصیلش را فرمودید که ذکر نکردند؟

استاد: در همین عبارت یا جلوتر؟

شاگرد: در همین عبارت؛ «فالأظهر الصحّة بالعدول في الأثناء، و بانكشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً.» در واقع همین تفصیلش است.

استاد: یعنی شما مطلقا را به هر دو می­زنید.

شاگرد: به هر دو تای قبلی.

استاد: یعنی «الصحة بالعدول فی الأثناء مطلقا و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ مطلقاً». این طور؟

شاگرد: نه! یعنی این دو تا فصلش همین «بالعدول فی الاثناء» و «انکشاف الخلاف بعد الفراغ» یعنی مطلقا «بالعدول فی الاثناء و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ».

استاد: به نظر شما یعنی یک نحو مطلق تاکیدی است.

شاگرد2: چه نیت عدول داشته باشد چه نداشته باشد.

استاد: نیت عدول نداشته ولی خطأ در تطبیق بوده است؛ یعنی نیت عدول بعد از نماز باشد. کسی نگفته: نیت عدول بعدش باشد اما روی حساب روایتش این طور است که حضرت فرمودند: «فأنوها». حالا همان روایتی که سید فرمودند: صحیح است را می‌خواند. علی ای حال کلمه‌ی «مطلقاً» این طوری که ایشان می­فرمایند، مطلق تاکیدی است یعنی اگر هم بردارید هیچ طوری نمی­شود. «فالاظهر الصحة بالعدول و بانکشاف الخلاف بعد الفراغ»؛ مطلقاً یعنی «سواءٌ بالاثناء أو بعد الفراغ» یا مطلقاً یعنی «چه لاحقه و چه سابقه». سابقه و لاحقه را الان این جا مطرح نکردند و در عروه هست. در عروه همین فرعی که این جا مشغول بودیم به دنبالش می­گویند: «لا یجوز العدول الی اللاحقة». در مساله یازدهم عروه در احکام وقت می­فرمایند: «لا يجوز العدول من السابقة إلى اللاحقة‌»[2] این را این جا فرمودند. حتی قبلش هم در خود وقت باز سید همین را تکرار فرموده بودند؛ مساله‌ی پنج هم همین بود. «لا يجوز العدول من السابقة إلى اللاحقة‌ و یجوز العکس»[3] آن جا هم باز فرموده بودند. ممکن است مطلقاً هم که فرمودند اشاره به آن باشد؛ ممکن هم هست وجه دیگری باشد.

شاگرد: غیر از خطأ در تطبیق چه فرضی تصور می­شود؟

معنای خطأ در تطبیق

استاد: خطأ در تطبیق در آن جایی که توضیح می­دادند این طوری که من به ذهنم است، یکی به نحوی است که یکی از آقایان دیروز فرمودند که اصلاً از اول خودش آگاهانه مردد است و لذا با توجه می­گوید: حالا که من نمی­دانم، وظیفه‌ی فعلیه را قصد می­کنم.

شاگرد: خطا به آن اطلاق نمی­شود.

استاد: مثل کسی که می­داند یک نماز چهار رکعتی از من قضاء شده، چه کار کند؟ فتوای مشهور چیست؟ یک نماز چهار رکعتی است  که نمی­دانم ظهر است یا عصر است یا عشاء است؟ می­گویند: یک چهار رکعتی به قصد وظیفه بخوان و مخیر هم هستی که بلند بخوانی مثل عشاء و می­خواهی هم آهسته بخوان.

شاگرد: قصد وظیفه این جا اطلاق می­شود اما این جا نمی­گویند: خطای در تطبیق کرد؛ چون اصلا این خطا نکرد، در خطا به نحوی جهل باید باشد. وقتی شما آگاهانه با قصد وظیفه یک نماز می­خوانید این جا عرفاً به آن خطای در تطبیق اطلاق نمی­شود؛ می­گویند: مثلا عدم آگاهی در تطبیق دارد، به آن خطا نمی­گویند. خطای در تطبیق در صورتی است که خیال می­کرد آن چه وظیفه‌ی شما هست ظهر است، بعد خواندید متوجه شدید اشتباه کردید و عصر، وظیفه بود. اگر به این بگوییم: خطای در تطبیق است دیگر چیزی تهش نمی­ماند همه مساله را می­گیرد چه اثناء چه بعد همه را می­گیرد. اگر خطای در تطبیق را تصحیح کنیم دیگر عدول راحت می­شود.

استاد: این فرمایش شما از سابق در ذهنم بوده که این خطای در تطبیق یک نحو عبارتی در کلاس فقه است برای این که یک مطلبی که می­خواستم مفادش صریح جلو نیاید با این عبارت به عنوان مصحح برای آن آمده است. برای ذهن من هم همین که شما می­فرمایید از قبل مطرح بوده که مثلا «لا یجوز العدول إلی اللاحقة» این، جا افتاده و همه می­گوییم. همین جا می­گوییم: اگر خطأ در تطبیق کرده «یجوز». خب خطأ در تطبیق چه فرضی دارد؟ از اول مردد بود، تشخیصش این شد که ظهر را نخواندم. ظهر را شروع کرد بعد یادش می­آید من ظهر را خوانده بودم، این خطأ در تطبیق است یعنی من می­خواستم وظیفه را بخوانم ولی چون مردد بودم گمان کردم که ظهر را نخواندم؛ در این صورت «یجوز العدول الی اللاحقة» چون خطأ در تطبیق بوده به خلاف این که اصلا حال من، حالِ وظیفه‌ی فعلیه به معنای آگاهانه نیست که بگویم: «أقصد الوظیفة الفعلیة» و مردد باشم؛ می­گویم دارم نماز ظهر می­خوانم؛ تمام! نماز ظهر را شروع کردم یک دفعه یادم می­آید که من با این محکمی نماز ظهر را شروع کردم خوانده بودم یک دفعه جلوی صحنه‌ی ذهنش یادش می­آید که من نماز ظهر خوانده بودم، این جا می­گویند: «لا یجوز». این جا نمی­شود، این ظهر را باطل کن و عصر را از نو شروع کن. چرا؟ چون دلیل نداریم و  عدول خلاف اصل است.

این خطأ در تطبیق تا این اندازه که قبلش آگاهانه متوجه بوده و بعد فراموش کرد، گمان نمی­کنم این اندازه هم شما مشکل داشته باشید که توجه داشت که یک شکی برای من هست بعد فراموش کرد یا غلبه‌ی ظنش بر یک چیزی شد بعد فهمید که آن تصمیم­گیری که بعد از تحیر و تردد گرفته اشتباه بوده است.

 

برو به 0:08:48

شاگرد: اشکالم این است که اصلاً این دو تا مفهومِ خطای در تطبیق و قصد وظیفه مطابق هم نیست؛ چه بسا عموم و خصوص من وجه باشد یعنی یک جایی خطای در تطبیق هست اما قصد وظیفه نیست. من قصدم این است که خطای در تطبیق کردم، خیال کردم ظهر بر من واجب است، قصد ظهر هم می­کنم یعنی قصد وظیفه نمی­کنم.

شاگرد2: یعنی جهل مرکب است؛ یعنی یقین دارد الان باید ظهر بخواند ولی جهل مرکب است. اسم این را می­شود خطأ در تطبیق گذاشت. بنایش این بود آن چه وظیفه­اش است بخواند اما یقیناً و جازماً برایش محرز شده که باید ظهر بخواند. اسم این را می­شود خطأ در تطبیق گذاشت.

استاد: این نسبت به آن فرضی که فرمودند، توسعه دارد. یعنی حتی در جایی هم که قبلش تحیر نکرد و جهل مرکب محض هم بود شامل است.

شاگرد: اتفاقاً این جا بحث خطا بیشتر شامل است.

استاد: ظاهرش هم همین است.

شاگرد2: تطبیق یک مقداری با این می­سازد که یک خوداگاهی همراه شخص باشد؛ یک بار طرف با یک خیالی نماز عصر داشته می­خوانده، به این جا نمی­گوییم: تطبیقی کرده است؛ در ذهنش یک چیزی هست الان دارد می­خواند، اصلا فکری ندارد اما یک بار فکر می­کند الان باید ظهر بخوانم؟ الان باید عصر بخوانم؟ ظهر را خواندم یا نخواندم؟ این خطای در تطبیق می­شود. اما گاهی با یک فکر بدون هیچ توجه اوقات می­ایستد عصر می­خواند0 نمی­شود بین حالت عادی و خطای در تطبیق تفریق کرد؟

شاگرد3: ظاهراً ارتکاز هم باشد کافی است. الان مثلا در ذهن ماست که آقای فلانی را که در مجلس رفتیم تکریم کنیم؛ این قبلاً در ذهن ما بوده، وارد مجلس می­شویم بالاخره آقای بهمانی را تکریم می­کنیم بعد می­فهمیم اشتباه کردیم.  لازم نیست آن جا یک التفاتی داشته باشیم.

استاد: بله درست است شما می­فرمایید: کلمه‌ی تطبیق فعل متعدی است که یک مُطبِّقی می­خواهد اما خیلی وقت­ها این طور افعال را برای همان حالت کار ناخوداگاه ذهنی او هم به کار می­برند.

شاگرد4: نه تطبیق بین دو تا؛ تطبیق این کاری که من می­کنم با آن وظیفه‌ای که خیال می­کنم عصر است. الان من نماز عصر می­­­خوانم آن وظیفه­ای هم که خیال می­کنم بر عهده‌ی من است، عصر است؛ این دو را بر هم تطبیق می­دهم، نه این که سه تا چیز باشد بین آن­ها فکر کنم این است یا آن است بعد تطبیق بدهم. الان آن چیزی که وظیفه­ام است عصر است، نمازی هم که می­خوانم طبق همان می­خوانم. این تطبیق می­شود. من چه کار کردم؟ در تطبیقم خطا کردم یعنی وظیفه‌ی من ظهر بوده و اشتباه عصر خواندم.

استاد: ایشان می­گویند: وقتی که سه چیز است تطبیق نیاز است اما وقتی به فرمایش شما دو چیز است، دیگر تطبیق نمی­خواهد.

شاگرد4: می­خواهد.

استاد: به صورت ناخوداگاه می­­خواهد و الا کسی که دو چیز در ذهنش است قاطع است و دیگر نیاز به یک عملیة ذهنی اضافی ندارد در این که این را بر او تطبیق بدهد. عملیة ذهنی لحاظی و آگاهانه ندارد اما یک عملیة ذهنی ناخوداگاه مثل کسی که استدلال می­کند بدون این که به شکل اول توجه داشته باشد از شکل اول نتیجه می­گیرد. ما می­گوییم: این کار را کرد، استنتاج کرد اما خود او از روی فطرت شکل اول را اجرا کرد، نه این که آگاهانه بخواهد استنتاج کند. کأنه اسمش را استنتاج نمی­گذارد. این طور موارد ممکن است. حالا آن چیزی هم که دیروز عرض کردم فی­الجمله گشتم ولی نشد که خیلی روشن به یک چیزی برسم که اصلا این فرض «خطأ در تطبیق» در فضای فقه مطرح شده است. دیروز جواهر را خواندیم. قبلش مثل کلمه‌ی ذمه و وظیفه در کتب فقهی قدیم دیدیم حتی ما فی الذمه به این معنایی که الان می­گوییم نبود، حتی ذمه­اش هم نبود. مثلا در متن شرایع اول جایی که دیدم برای ما فی الذمه به کار رفته در عبادات بله در کتب فقهی قدیم برای مالیات به کار رفته است. «ما فی ذمته» یعنی ذمه‌ی مالی! آن که در کتب قبلی است خوب است اما برای عبادات کأنه یک استعاره­ای بوده است. در فضای معاملات فقه، محقق در شرایع به کار بردند. اگر قبلش هم پیدا کردید بفرمایید که این­ها یادداشت­کردنی است. این برای اصل ما فی الذمه است.

ذمه هم یک طوری است که عُهده است. ذمه، متعهد یک چیزی است. «ذمّتی بما أقول رهینة» ذمة رهین و مرهون می­شود. مرهون یعنی گرو می­شود. ذمة، عُهدة است، عقد است، عهد است و یک نحو بسط است.

وظیفه الان به کار می­بریم می­گوییم: وظیفه­ام نیست؛ وظیفه را به معنای واجب نیست به کار می­بریم اما اصل معنای وظیفه و هم‌چنین الان کاربرد خیلی زیادی در کار لزومی ندارد. اصل معنای لغوی وظیفه تقریبا یک امر منظم است؛ یک چیزی که مرتب بیاید و نظمی در آن باشد و به ترتیب بیاید را وظیفه می­گوییم. مثلا در خیلی از جاها شهریه­ها را وظیفه می­گویند. وظیفه­خور است، یا وظیفه­بر است یا وظیفه­ده است؛ چون هر ماه می­آید، راتب است. نمی­خواهند بگویند یعنی واجب است. اصل معنای لغوی کلمه‌ی وظیفه یک نحو با نظم تکرار شدن است. احکام شرعی به افعال نظم می­دهد لذا می­گوییم: «الوظائف الشرعیة»؛ این نه یعنی الواجبات الشرعیة. وظائف شرعیه یعنی احکام خمسه­ای که شارع مقدس برای افعال به نظم خاصی توزیع فرموده است؛ این حرام است، این واجب است، این مباح است. این وظیفه می­شود. حالا به یک معنا به مباح هم ذمه بگوییم، استعاره خیلی وسیع است، حرفی نیست اما در نظر اهل ادب در مطول یک قولی بود که حتی در مجازها هم وضع نوعی نیاز است یعنی عرف باید بپسندد و به کار برده باشد. آیا مثلا کلمه‌ی ذمه را در مباح و مستحب عرف متشرعه به کار می­برند یا نه؟ اگر هم می­خواهند توسعه بدهند، ذمه­ای که به معنای عُهده است برای واجبات خوب بوده، محقق هم آوردند، الان هم زیاد به کار می­برد اما وظیفه‌ی فعلیه … می­شود این­ها را پل زد بگوییم: یکی هستند؛ این الفاظ خیلی مهم نیست ولی روی حساب ریخت بحث اگر آن را به معنای عُهده بگیریم، وظیفه را به معنای حکم فعلی بگیریم که هر چیزی الان حکم من است …

شاگرد: در مباحث هم دارد که «کلمة تدلّ علی تقدیر شیء».

استاد: تقدیر و اندازه­گیری! در تقدیر و اندازه­گیری یک نوع نظم است، وجوب و الزام در آن نیست. مقاییس را ندیدم در ذمه چه می­گوید. آن جا چه بسا طوری باشد که در آن یک نحو تعهد و التزام و این طور چیزها در آن باشد.

بنابراین این فرعی که خطأ در تطبیق می­گویند در کتب متأخر فقه آمده، اصلا در متون اصلیه کتب اصحاب می­گویند: ظهر خوانده، «ناویِ» ظهر بود. یک خطأ در تطبیق کرد و وظیفه‌ی فعلیه را قاصد بود، به عبارات دیگری می­تواند آمده باشد که حالا باید بگردیم و ریشه اصلی­اش را در کتاب­های قدیمی ولو با عبارات دیگری پیدا کنیم.

شاگرد: در ذمه می­فرمایند: «اصل واحد یدلّ علی خلاف الحمد».

استاد: آن برای ذَمَّ، ذَمَّه و مذموم است. «اصل واحد»؟! خب ذمه را چه معنا می­کند؟

شاگرد: ایشان می­گویند: چون شخصی که این را زیر پا بگذارد ذمّش می­کنند به خاطر همان یک نحوه الزام در آن هست.

استاد: «لا یرغبون فیکم إلاً و لا ذَمّةً»؛ «إل» عهد است و ذمه هم برادر همان عهد است. مراقب عهد و پیمان نیستند. یعنی ذمه، مراقبت می­خواهد و باید التزام به آن داشته باشند. نمی­شود برای یک امر مباح بگوییم: ذمه‌ی من فعلاً امر مباح است. این نمی­شود. خیال می­کنید لغتش سازگار نیست.

شاگرد: شما معتقد هستید که فرائض الهی، دین الهی نیست؟ که استعاره به کار بردن کلمه‌ی ذمه درست نیست؟ یا مثلا تشبیه است یا مثلا استعاره است؟

استاد: فرائض الهی بر او واجب هست اما کلمه‌ی ذمه به این معنایی که ابتدا عرف به کار می­برده در السنه‌‌ی شرعیه در حقیقت شرعیه یا متشرعیه‌ی قرون اول و زمان معصومین داریم؟ که بگویند: این واجب در ذمه­ات است. اگر پیدا شود خوب است من حرفی ندارم؛ در کتب فقهی عرض کردم که اول جایی که اول ذمه را در کتب عبادی هم به کار بردند شرایع بودند.

شاگرد: در فرمایشاتتان فرمودید: نمازش را عدول به لاحق قطع می­کند، منظورتان از این قطع کردن شکستن است یا سلام دادن است؟

استاد: می­شکند؛ لازم نیست سلام دهد. یعنی لحظه­ای که فهمید دارم ظهر می­خوانم در حالی که ظهر خوانده بودم، این نماز دیگر نماز نیست، تمام شد؛ ادامه هم بدهد ذکر الله است؛ نمی­تواند ادامه دهد.

شاگرد: مثلا سلام دهد …

استاد: این را نداریم. عبارت سید این است که فرمودند: «فلو دخل في الصلاة بنية الظهر ثمَّ تبين له في الأثناء أنه صلاها لا يجوز له العدول إلى العصر بل يقطع و يشرع في العصر».[4]

شاگرد: یقطع یعنی بشکند؟

استاد: بله! چون نماز نیست. نماز واجب و نماز صحیح حرام است بشکند. شکستن نماز فریضه‌ی منعقد بر نحو صحت یا دلیل بر صحتش داشته باشیم یا صحت وجدانیه باشد، حرام است اما وقتی فهمید ظهر را خواندم، در دومی «یقطع». البته این­ نص­ها ندارد. چون می­گویند: عدول خلاف اصل است، الان مجوز ندارد برای این که عدول کند. یک دفعه هم که ظهر خوانده مجوزی هم ندارد برای این که دو بار بخواند. در همین مباحثه قبلاً راجع به امتثال عقیب امتثال جلسات متعددی بحث شد. مشهور این طوری است که می­گویند: وقتی نماز خواندی دیگر تمام شد، دیگر امر نداری و اگر بخوانی داری تشریع می­کنی. کسی که نماز ظهر را خواند می­گوید: دوباره این هم نماز ظهر می­خوانم. به چه دلیلی؟! امر که نداری! البته قبلاً مفصل این بحث انجام شد.

شاگرد: در اثناء صلاة حدثی ایجاد شود هم همین است؟ قطع کند؟ یا سلام دهد؟

 

برو به 0:19:58

استاد: قطع بکند. چرا سلام دهد؟

شاگرد: فرق این نماز با نمازی که حدث ایجاد شود این است که آن از اول باطل است ولی این از اول باطل نبوده است.

استاد: اولی که الله اکبر می­گفت همین مسأله برای او نبود؟ یعنی کسی که ظهر خوانده می­تواند یک نماز دیگر بخواند؟

شاگرد: چرا این سوال را پرسیدم؟ این طوری در ذهنم است که نماز باطل شده در اثناء نمی­تواند رها کند برود، باید بنشیند سلام دهد، چون نمازی که از اول آورده، آن نماز درست بود وسط نماز حدث ایجاد شد.

استاد: چرا سلام بدهد؟ شما جایی یادتان است؟! شاید یک مسأله در عروه و جاهای دیگر یادم نمی­آید که بگویند: قطع الصلاة باید به یک سلام باشد. قطع الصلاة را در باب خلل ببینید می­گویند: «یجوز قطع الصلاة فی موارد» چند جاست. حتی در رساله­های فارسی هم هست؛ در آخر باب نماز ببینید «قطع الصلاة فی موارد» یکی­اش مثلا جایی است که حیوان مفترسی دارد حمله می­کند یا سقف دارد پایین می­آید. یکی هم در جایی است که طلبکار می­آید. حتی طلبکار در خانه می­آید نمی­گویند: سلام بده، همین جا قطع کن برو طلب او را بده؛ این در رساله­ها هست. چون نص دارد. دماغش خون می­آید یعنی رعاف کثیر در روایت هم دارد. «اقطع صلاتک» نماز را قطع کن. البته ادعایی ندارم، نه حافظه‌ی درست و حسابی دارم نه وقتی حافظه داشتم خیلی درس­خوان بودم اما تا آن اندازه­ای که در ذهنم مانده و الان هست هیچ جا نداریم که بگویند: وقتی می­خواهی قطع کنی سلام بده. اگر پیدا کردید حتما بعداً بفرمایید.

شاگرد: مثلا امر به نماز بی­وضو داریم؟ مثلا الان دارد خون می­آید و نجس است، این جا امری به این نماز نداریم که ادامه بدهیم.

استاد: شما می­­خواهید از ناحیه‌ی امر بفرمایید. آن هم الان همین بود.

شاگرد: ایشان بالعکسش را می­گویند؛ می­گویند: سلام بدهیم، من می­گویم: نه، اگر بخواهد سلام بدهد باید امر داشته باشد.

استاد: به عبارت دیگر به عنوان جزء الصلاة سلام می­دهد، صلاة که نیست، الان که دیگر امرش از فعلیت و انبساط بر جزء بعدی تمام شد. یکی از وجوه صحیحه، وجوب نفسی انسباطی قرار شد باشد. الان این امری که دارد منبسط می­شود باید بعد از انبساط به جزء سابق، وجوب نفسی منبسط بر جزء لاحق بالفعل شود تا بگوید: «سلِّم، إرکع» از این جا دیگر امر رفت. امر که رفت، چرا سلام بدهد؟

شاگرد: طبق نظر ایشان وقتی مشکل پیدا کرد باید نمازش را تمام کند.

شاگرد2: من یک چیزی در ذهنم بود.

استاد: حالا این که از کجا در ذهن آمده ممکن است …

شاگرد3: جلسه‌ی استفتائات را وقت دیگری تشکیل می­دهیم، اصل بحث و روندش را ادامه دهیم.

استاد: این فرع خطأ در تطبیق یا این فرمایش ایشان که اول تحیری برایش پیش بیاید بعدش به یک وسیله­ای … این فرمایش ایشان موافق با تکرارش در کتب متأخرین در کنار هم هست. یعنی آن طوری که آقا فرمودند در ذهن من هم از قبل بود که اگر خطأ در تطبیق را به معنای مطلق با آن ارتکازات نیت پیش ببریم هیچ کجا نیست که یک مکلف معمولی باشد … عرض کردم مگر این که غیر معمولی باشد و الا هر مکلف معمولی یک نیتی که می­کند، یک نیت طولی دارد. اول باعثِ بر او امتثال امر شرع است بعد می­آید می­گوید: امر شرع چیست؟ می­گویند: این است. این طور نیست که بگوییم: ابتدا به ساکن باعث بر اتیان کار، امر صلاة عصر است. نه! اگر نماز ظهر یا هر چیز دیگر می­خواند چون امر شارع است می­خواهد بخواند. می­خواهد وظیفه اتیان کند، این همراه همه امور شرعی است. فقط در شرایطی یا جهل مرکب دارد یا جهل مرکب نبود، حال تحیر پیش آمد، نسیان کرد یا نظرش غالب شد قطع بعدی پیدا کرد ولو جهل مرکب است، جهلِ مرکب مسبوق به یک ترددی است. اگر این طوری بود آن وقت …

شاگرد: اگر اماره‌ی معتبر بر آن بود،چه؟

استاد: اماره‌ی معتبر بود آن هم خطأ در تطبیق است یعنی اماره او را به خطا انداخته است؛ تطبیقی متفرع بر قیام اماره بوده است.

شاگرد: مگر قصد نیاز به یک توجه ندارد؟

استاد: نه! تا توجه را چه معنا می­کنید؟! اگر منظور از توجه، لحاظ است، نه! اگر منظور از توجه، علم به معنای وسیعش است، می­خواهد.

شاگرد: علم ارتکازی هم با فرمایش شما می­سازد.

استاد: همان مثالی که مرحوم آقای کازرونی می­زدند خیلی مثال خوبی است؛ بچه، رفتنِ به سمت نان گرفتن را لحاظ نمی­کند اما قاصد است.

شاگرد2: فرق می­کند. در افعال ارادی، هر فعل ارادی حتما قبلش باید یک تصور و تصدیق و اراده­ای باشد اما نمازی که می­خواهیم بخوانیم با یک چیزی که می­خواهیم بخوریم فرق دارد. چیزی که می­خواهیم بخوریم اصلا در ارتکاز مقام نهان ماست اما در صلاة که می­­خواهیم بخوانیم جلو می­آییم، یک دقتی روی آن می­کنیم ولو ارتکاز هم باشد. آن با ارتکاز در خوردن فرق می­کند. در افعال ارادی با این جا، زمین تا آسمان فرق می­کند.  به هر حال یک توجهی در آن می­آوریم، یک قصدی می­کنیم، یک نگاهی به آن می­کنیم ولو بگویید: در ذُکر فعلیِ او موجود ندارد، این جا ذُکر داخلی است. در غذا خوردن طرف اصلا توجه ندارد چه کار دارد انجام می­دهد. آن اراده‌ی ارتکازی در داخلِ داخلش تصور می­کند تصدیق می­کند اراده می­کند و پشت سرش هم یک فعلی را انجام می­دهد.

استاد: یک وقتی مثل نماز خواندن است، چنان مساله‌ی مهمی برای او پیش آمده که می­رود شروع به غذا خوردن می­کند اصلا توجه ندارد، غرق فکر خودش است بعد حتی می­گویند: غذا خوردی، می­گوید: من نفهمیدم. خب این درست است اما یک وقتی روی حساب عادی مدام با خودش نمی­گوید: من می­خواهم غذا بخورم، این را نمی­گوید: اما قاصد است می­رود سر سفره می­نشیند غذا می­خورد. این با آن وقتی که باز در دلش نمی­گوید: من می­خواهم نماز ظهر بخوانم اما نماز ظهر می­خواند؛ یعنی می­گویید: آن باطل است؟ شما بحث داعی را در مستمسک، در جواهر …

شاگرد: داعی را با این مثال نمی­توانیم تطبیق کنیم. داعی که داعی است، مشکل ندارد منتها آن ارتکاز نهانی فرق دارد و غیر از این داعی است.

استاد: تفاوت این است که داعیِ او برای غذا خوردن گرسنگی و رسیدن به منافع غذاست اما در امر شرعی، داعی، امر مولاست. می­گویند: چرا الان مشغول شدی؟ می­گوید: شرع فرموده، خدای متعال امر فرموده است. وقتی داعی امر بود، دیگر هیچ چیز اضافه­ای در کار نمی­آید که بگوییم: باید در ذهنت مرور بدهی؛ این­ها اخطار به بال می­شود. همین جا بحث نسبتاً مفصلی در جواهر هم دارند؛ در چند جا بحث نیت مطرح می­شود که نیت نزد فقهاء داعی است، نه بیشتر. اصلا مشکلی ندارد و لذا چیزی را که می­گویند یعنی می­خواهند بگویند: باعثش باید امر شارع باشد و به قصد امر شرعی شروع کرده باشد.

شاگرد: پس همین که قصد قربت دارد، همین که می­خواهد امر مولا را انجام دهد، همین که نیت کرده یک کار عبادی انجام دهد باید بگوییم: در همه موارد، «صلّی بقصد الوظیفة».

استاد: اگر همین فرمایش ایشان را بدون در نظر گرفتن قیدی که ایشان می­فرمایند، پیش ببریم یعنی قیدش این نباشد که اول مردد شود …

شاگرد2: قید باید گفته باشند، چون یک قید اضافی است …

شاگرد: حاج آقا که چیزی نگفتند.

استاد: دیگران هم نمی­گویند. حالا من گفتم: همه مواردی که این فرع را مطرح کردند، نمی­دانم در تحریر و منهاج هم هست یا نیست؛ آن­ها را نشد نگاه کنم ولی خیلی جاها آمده است. اول جایی هم که آمده عرض کردم جواهر بود که من هم عرض کردم. کتاب­های قبلی هم به این تعبیر بیاید خیلی خوب است که همه تعبیرها را کنار هم بگذاریم چه بسا یک جایی چیزی دالّ بر فرمایش ایشان باشد که مقصود آن کسانی که از اول گفتند و این عبارت همین طور یک سابقه­ای در کتب فقهی دارد و فقهاء فرمودند آن قید را داشته است ولو خرد خرد نیاوردند چون دیگر کنار هم بوده «إذا اجتمعا افترقا» وقتی می­گویند: «لا یجوز» بعد می­گویند: «یصحّ» معلوم است مقصودشان آن بوده است. این برای تایید حرف ایشان بود اما اگر این حرف ایشان نباشد همان طوری که ظاهرش این است که این قید را ندارد، خطأ در تطبیق باشد و قاصد وظیفه‌ی فعلیه باشد، من گمانم این است که با توضیح دادنِ داعی، گمان نمی­کنم بعد از این که بحث خوب باز شد، وقتی داعی، خوب باز می­شود احدی از متشرعه نیست مگر این که قاصد وظیفه‌ی فعلیه باشد مگر یک استثنائی که بخواهد لج کند. یعنی می­گوید: الان آن چیزی که محرک من است، امر خداست؛ امر خدا همان طوری که هست ولو شرایط ذهنی من که یک انسانی هستم که جهل و خطأ و نسیان برای من می­آید به خیالم می­رسد وظیفه‌ی شرعیه من این است اما آن اصل اتیان من وظیفه‌ی فعلیه است.

شاگرد: یک انقلاب در فقه می­شود. قصد خطأ و قصد وظیفه­ که قدماء می­فهمیدند …

شاگرد2: آن وقت، آن قصد وجه و قصد تمییز و فلان که این همه قدماء روی آن حساسیت داشتند، مشکل می­شود.

استاد: همان جا هم مثلا یک برهه­ای قصد وجه پر رنگ است؛ فقهایی که مدام می­آیند تدقیق می­کنند کم‌کم‌  کم‌رنگ می­شود. خب در فقه انقلاب شد؛ چطور شما می­گفتید: باید بگویید واجب است، مستحب است حالا یک دفعه آمدید گفتید: قصد وجه واجب نیست؟ این انقلاب است؟ نه! مثلا «إنّما الاعمال بالنیات» این یک استظهار از حدیث است؛ ببینید نیت مستحب می­کنید یا واجب. دیگری می­آید دقت می­کند می­گوید: «إنّما الاعمال بالنیات» معنایش این نیست که حتما بگو مستحب است یا واجب است، روایت یک چیز دیگری می­خواهد بگوید. از یک استظهار، یک ضابطه‌ی کلاسیک به نام قصد وجه می­آید، با تدقیق آیندگان در این که این استظهار دقیق نبود، مقصود روایت و مدلول تصدیقی «إنّما الاعمال بالنیات» این نبود که حتما ما قصد کنیم مستحب است یا واجب است، کنار می­رود. الان هم انقلاب به این معنا که یعنی … کما این که در حج ببینید مسجد شجره مشرّف شوید وقتی که ملبّی­ها می­آیند تلبیه بگویند بروند، دم و دستگاهی برای تعلیم این نیت است؛ کلمه به کلمه حج تمتع، عمره‌ی تمتع … می­گویند؛ چند بار هم می­گویند. برای کسی که مسأله می­داند، می­فهمد که خوب است؛ یک نحو هم مستحب است، تجمیع قلب است، احتیاط است؛ احتیاط به آن معنا که حتما ضوابط نیت درست باشد؛ تعظیم شعائر است. مانعی ندارد. از حیثیات مختلف در آن هست. اما حالا بیایید یک حاجی گذشته و آمده می­گوید: آقا من این کلمه حج تمتع را گفتم ولی عینش را درست نگفتم، می­آیند می­پرسند؛ این جا دیگر جایش نیست، این جا باید بگویید: اصلا این لفظ­ها لازم نبود بگویید. باید بگوییم: انقلاب در فقه داریم می­آوریم؟! پس چرا در مسجد شجره با این همه دقت این­ها را می­گویند؟ آن­هایی که دقت می­کنند، فضا، فضای خودش است، مانعی ندارد که خیلی چیزها … الان در روایت صحیح، سندش هم خوب است حضرت می­فرمایند: «إنّما هی أربع مکان أربع» حالا الان همه فرمودند: اصحاب اعراض کردند؛ ایشان هم در بعضی جاها دارند: «شاذٌّ معرضٌ عنه». مرحوم حاج آقا رضا هم دیدم در مصباح می­گویند: چه کار کنیم اصحاب …

 

برو به 0:33:19

آیا اصحاب اعراض کردند؟ شما یک کتاب پیدا کنید که این فرع را خلاف این روایت فتوا داده باشند! فتوا ندادند. وقتی فتوا ندادند اصلا این فرع نیست، ما چطور بگوییم: اعراض کردند؟! مطلبی که از شیخ در خلاف است هم استدلال کردند، فرمودند: «قارب الفراغ» بعد دلیل هم آوردند؛ خودشان دارند می­گویند چرا من می­گویم «قارب»؟ می­گویند: نمی­شود، نماز گذشت، «تحقق»! حالا می­خواهی بگویی: «انوها الاولی»؟!! نمی­شود. یک استدلال علمی برای چیزی که محل ابتلاء متشرعه هم نیست آوردند و از فروعات فقهی است؛ فروعاتی است که گاهی برای متشرعه پیش می­آید، دائما در نماز خواندن که مبتلا به آن نمی­شوند که نماز عصر را شروع کند در حالی که نماز ظهر را نخوانده باشد. با این وضعیت بگوییم: اصحاب اعراض کردند؟! خب این اعراض باید صاف شود؟! کدام کتاب خلاف این روایت فتوا داده است؟! شیخ آوردند، روایت را هم قبول کردند فقط توجیه کردند. هر کس بعد از ایشان آمد فرمود: این توجیه نمی­شود. محقق هم فرمودند: این توجیه قبول نیست، خودشان در معتبر روایت را طرح کردند.

شاگرد: شیخ می­گویند: تغییر نیت معقول نیست.

استاد: تغییر نیت معقول نیست؛ این استدلال شیخ است. «فأنوها الاولی» یعنی چه؟ «الشیء بعد تحققه لا ینقلب عمّا هو علیه» پس عدول را چه کار می­کنید؟ عدول داریم، دلیل صاف است. این روایت در یک لسان است. این جا چه کار می­کنیم؟ این جا آن طوری که آقای حکیم فرمودند: «لزم منه فقهٌ جدید» نیست. آیا واقعا آن جایی که اعراض اصحاب اصلا ثابت نشد، اصحاب برخلاف این فتوا ندادند، می­آید تا مثل شیخ در یک فرعی این‌گونه می‌فرماید بعد زمان محقق می­آید و فتوای بر خلاف شروع می­شود. آن هم به خاطر طرح روایت. کسی هم که طرح می­کند صریحاً خودش می­گوید: ما اعراض نکردیم. محقق فرمودند: حتی شیخ الطائفه «إن صحّحه لزمه العمل به» چه اعراضی است که محقق این فقیه بزرگ این را می­گویند؟! خیلی عبارت مهم بود. این عبارت محقق برای نفی اعراض اصحاب بس است. به شیخ می­گویند: یا این روایت را تصحیح کنید و صحیح بدانید «إن صحّحه لزمه العمل به»، سید هم در عروه همین طور کردند «صحّحه لزمه العمل به» این کجا فقه جدید لازم آمده است؟! محقق دارند می­گویند. شما می­گویید: اصحاب اعراض، با این­ها اعراض شد؟! اگر بفهمیم اعراض کردند، قبول است. از زمان علامه به بعد این در کتب فقهی دسته‌ی اول مستقر شده است؛ کتب رده‌ی دوم مثل مفاتیح فیض باز این طور نیست. در مجمع الفائدة محقق اردبیلی رضوان الله علیه این طور چیزی دارند می­گویند: اگر یک نفر به او بگوید، یک واحدی قائل به آن باشد من هم حاضر هستم دومش باشم. اگر یک قائلی داشته باشد خب خوب است. این زمان مجمع الفائده است اما «لو قال به قائل» قائلش نیست اما محقق اول فرمودند: هر کس آن را صحیح بداند «لزمه العمل» این خودش یک نوع وجهی است که دارد … بالاتر من عبارتی در حاشیه ی مدارک وحید بهبهانی رضوان الله تعالی علیه پیدا کردم؛ در مفاتیح، فیض فرمودند: «و هو حسنٌ». وحید بهبهانی می­فرمایند: نمی­شود، اصحاب عدول کردند بعد می­گویند: اگر ما برویم راه مصنف «و بعض من وافقه»؛ بعض من وافقه چه کسانی هستند؟ یعنی بعد از فیض؟ به نظرم عبارت وحید را خواندم طوری بود که تاب این را داشت که عده­ای هم قبل از فیض هم گفتند؛ می­گویند یکی همین محقق اردبیلی در نظرشان نبوده است چه بسا وحید پیدا کرده بودند. علی ای حال قائل این چنینی باشد یا نباشد در این فضا غیر از این است که ما بگوییم: از روایت اعراض کردند؛ اصلا ما اعراض نداریم. عبارت محقق کالنص است در این که اعراض نگویید اما کتاب­های مثل حاشیه‌ی عروه را ببینید، تعلیقات عروه که حدود چهل تا تعلیقه است شاید در مانحن فیه از چهل تا نزدیک سی تا به سید گفتند: بی‌خود نگویید: صحیح است، معرض عنه است. یعنی تذکر دادند که معرض عنه است. این خیلی خوب است. بزرگانی این را گفتند؛فرمودند ما دنبال این برویم. تا این جایی که من عرض کردم پی­جویی مثلِ منِ طلبه که این­ها را دیدم، این جا اعراض شد. قبلش فقط یک عبارت شیخ است، این فرع را هم مطرح نکردند، محقق اول هم می­گویند: اگر تصحیح کردید «لزمه» یعنی مورد اعراض قبل نبوده است. آن زمان ایشان کاشف از این بوده است.

شاگرد: بالاخره آن زمان مشکل می­شد؛ این آقایان می­گویند: عدول از ظهر به عصر جایز نیست الا این که خطای در تطبیق باشد.

استاد: همان جا نص نداریم؛ چرا جایز نیست؟ می­گویند: «لإنّ العدول خلاف القاعدة» عدول دلیل می­خواهد. در عدول از عصر به ظهر روایت داشتیم فبها، در عدول از ظهر به عصر یعنی لاحقه دلیل نداریم خلاف اصل است «لا یجوز».

شاگرد: بعد می­گویند: الا این که خطای در تطبیق باشد.

استاد: خطای در تطبیق را از باب این که پیش آمده می­گویند؛ پیش آمدنش هم این شد که یک روایت داریم «أربع مکان أربع» اگر فقه الحدیث این روایت با وجوه چند گانه­اش صحیح جلو برود، شما ممکن است از آن تنقیح مناط برای عصر هم بکنید.

شاگرد: این جمله الان خودش نامفهوم است.

استاد: مفهوم حدیث؟

شاگرد: نه! عدول از ظهر به عصر جایز نیست مگر این که خطای در تطبیق باشد. این خودش مشکل شد یعنی نود و نه درصد موارد مگر آن کسی که بخواهد لج کند …

استاد: معمولا پیدا نمی­شود مگر دیگر … لذا می­فرمایند: «إذا اجتمعا افترقا» این را چه کار کنیم؟ یعنی وقتی در کتب فقهی همین طوری می­گفتند، می­گفتیم: منظورشان آن است اما کنار هم می­آورند، وقتی کنار هم می­آورند و می‌گویند: عدول جایز نیست و خطأ در تطبیق مانعی ندارد …

شاگرد: می­گویم باید مفهومش روشن شود.

 

برو به 0:40:43

اهمیت علمی پیدا کردن تاریخ یک فرع و یک مساله

استاد: این سوالِ روشن شدن مفهوم در ذهن مثل من طلبه که مساله جواب می­دادم، قبلاً حرف علماء را می­خواندیم مساله جواب می­دادیم این سوال همین طور در ذهن من بود؛ الان هم چند تا راه حل دارد. یکی این که در مثل این چیزی که آقا فرمودند فکر کنیم یا از طریق دیگری بین این دو تا یک تمایز مفهومی قائل شویم. یک راه دیگر این است که پی­جویی تاریخی کنیم. قبلا هم عرض کرده بودم که یکی از بهترین راه­ها در این که آدم با یک دل جمعی در علم پیش رود پیدا کردن تاریخ یک فرع و یک مساله است؛ در فقه چه مسیری را طی کرده که تا این جا آمده است. الان در کتاب فقهی می­بینیم دو چیز را کنار هم می­گذارند؛ این دو چیز کی آمده است؟ شما در کتب علامه و محقق و قبلش شیخ ببینید، این خطأ در تطبیق جایی با عدول نیت کنار هم می­آید تا بگوییم: ببینید از قدیم «اجتمعا افترقا» یا این که در مواضعی که کسی … الان چطور شد صاحب جواهر این را گفتند؟ برای این که یک روایت صحیح را طرح نکنند و حملش کنند این را گفتند. غیر از این است؟! پس یک روایتی هست می­گویند: اصحاب به ظاهرش عمل نکردند، برای حمل یک روایت صحیح و توجیه­اش و عدم طرحش این فرعِ خطأ تطبیق را مطرح کردند. آیا آن فرمایش ایشان است که با قید تردد بوده؟ یا یک نحو تلطیفی برای این فضای ضمیر ناخوداگاهی که باعث می­گرفتند قبلش به صورت منفرد، بسیط جلوه می­کرد، صاحب‌جواهر با این خطأ در تطبیق دارند آن قصد متشرع که یک قصد طولی قابل انحلال بود، بسیط واقعی نبود، این جا در توجیه روایت صحیح دارند سراغ انحلال آن قصد می­روند. می­گویند: درست است که قاصد عصر است اما یعنی چون عصر صغرای وظیفه هست، پس او می­­­خواهد وظیفه انجام دهد، می­گوید هم که وظیفه‌ی من عصر است.

و لعل الأولى منها حملهما على إرادة أنه صلى ناويا ما في ذمته معجلا، لكن كان يزعم أنه العصر، أو على غير ذلك[5]

صاحب جواهر فرمودند که بعض الاصحاب این طور گفتند: «و لعلّ الاولی». چرا «لعلّ الاولی»؟ چون نادر بود، اصحاب عمل نکردند، خب می­­خواهند یک محملی برای روایت بیاورند. «و لعل الأولى منها حملهما على إرادة أنه صلى ناويا ما في ذمته معجلا» گفت: آن چیزی که فعلا در ذمه من است «لكن كان يزعم أنه العصر» خیالش می­رسید عصر است «أو على غير ذلك» یا محمل­های دیگر داشت. پس صاحب‌جواهر این را به عنوان یک محملی برای روایت آوردند و در این فضا دارد مطرح می­شود. چه کار کردند؟ دارند یک تحلیلی روی نیت انجام می­دهند. اگر تحلیل ایشان موردی است، در عرض هم است، فرمایش آقا می­شود که باید بگوییم: حتما قصدشان این است که اول به تردید می­افتد بعد می­گوید: حالا می­خواهم وظیفه را انجام دهم اما خیالم می­رسد این است یا این که تحلیل طولی است  اساساً نیت ناوی و نیت کسی که امر شرعی را انجام می­دهد تحلیل کنیم طولاً این دو تا هست؛ اول می­خواهد انجام وظیفه کند بعد هم بر اصل منطبق کند. این تحلیل طولی از جواهر به عنوان محملی برای روایت صحیح شروع می­شود اما ختمش این است که آقا می­فرمایند؛ یعنی می­بینیم این محمل طولی همه جا آمد. انقلابی هم در فقه نمی­شود.

شاگرد: همه‌ی نمازها درست می­شود.

استاد: اتفاقاً عبارت من‌لایحضره چه بود؟ خود روایت بود که حضرت فرمودند: «لا یعید صلاته فقیه» چه کار می­کند؟ «یحتال». روایت را ببینید. خیلی مهم است. این حرف کم است؟! حتی راوی جای دیگر این را شنیده بود که حضرت می­گفتند: برو اعاده کن، داشت به حضرت خرده می­گرفت که گفتند: تا ممکن است اعاده نکنیم، حضرت فرمودند: این برای این جا نیست. بنابراین طبق ضبط تا ممکن است بیانی شود که هر کسی بپسندد و لذا شاهدش هم این است حیله­های بیخودی و یحتال­های ضعیف در عالم فقه نمی­ماند اما یحتالی که فقیه باشد و از روی فقاهت باشد هر چه زمانِ فقه و فقها جلو می­رود، فقهای آینده که طرفدار این آقا نبودند، می­بینند حرفش  درست است و دقتش به جا بوده است. این انقلاب نیست. این دقت در چیزی است که قبلا از یک استظهار غلطی لوازم­گیری شده است. ان شاء الله باز هم بیشتر بحثش می­کنیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد  و آله الطیبین الطاهرین.

وظیفه‌ی فعلیه/ما فی‌الذمه/خطاء در تطبیق/ داعی / وقت مشترک/ وقت اختصاصی/تحلیل طولی و عرضی/پی‌جویی تاریخی/ قصد وجه/ اعراض اصحاب.

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 170‌

[2] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 535‌

[3] همان، ص 522

[4] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 522‌

[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 318‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است