1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٨)- عدالت ، مفهوم شناسی

درس فقه(۴٨)- عدالت ، مفهوم شناسی

انواع عدالت در فقه،‌ تحلیل عقلائی عدالت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18607
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

شبهه صدقیه ناشی از تشکیک مفهوم

دیروز بحث سر این بود که ابهامی در مفاهیم می‎آید که از شدت و ضعف است و این که برخورد ما در مفاهیم با این، خیلی زیاد است. یعنی جاهایی که مرحوم آقای عراقی و سایرین که از عبارات مرحوم شیخ خواستند شبهه صدقیه را توضیح بدهند از اختلاط طبایع و اختلاط مصادیق دو طبیعت مثال زدند؛ مثالی هم بود که برای این که به ما قشنگ نشان بدهند که ببینید چطور شک در هیچ چیز … همه چیز را علم داریم و فقط شک ما در صدق است. من هم توضیحش را دادم که آن جا از اختلاط رمز شک صدق بود ولی بعد عرض شد که صرفا اختلاط دو تا مصداق با همدیگر به نحوی که إعداد ضعیف بشود این شبهه صدقیه را در کار نمی‎آورد. گاهی است به خود مفهوم مربوط می‎شود. کلا ماهیات و طبایع، عرضش می‎تواند وسیع باشد و طولش هم می‎تواند شدت و ضعف پیدا کند. وقتی  به اهل لغت مراجعه می‎کنید اصل معنا را دست شما می‎دهند. شدت و ضعفش را که دست شما نمی‎دهند اما می‎گویند نور این است «الظاهر بذاته المظهر لغیره»  این تعریف نور است. بیاض چیست؟ «نورٌ مفرقٌ للبصر» این تعریفی است که در منطق هم برای آن، فصلی ذکر کردند؛ با این خصوصیات این را می‎گفتند؛ خب حالا ما هستیم و این مفهوم با شدت و ضعفش. و به یک جایی می‎رسیم شک می‎کنیم. این را باید چه کار کنیم؟ و رمز این شک چیست؟ آن چه که در ذهنم هست به خلاصه می‎گویم، شما هم نکته خوبی در ذهن شریفتان هست بفرمایید استفاده می‎کنیم.

عدم فرض شک در حیطه مفهوم؛ در فرض ضعف مفهوم

نکته‎ای که من می‎خواهم عرض کنم این است که؛ وقتی در خود مفهوم شدت و ضعف فرض گرفتیم  -بدون این که ما به الاشتراک و ما به الامتیاز از همدیگر جدا بشوند- این را باید بپذیریم که وقتی این مفهوم ضعیف هم می‎شود، هر چه فرض ضعفش  را در نظر بگیرید در حیطه مفهوم، شک معنا ندارد؛ شما اگر سراغ صدق او نروید، شک معنا ندارد.

مثلا می‎گویید نور؛ یک وقتی هست خیلی قوی است و یک وقتی هست خیلی ضعیف است. خب بسیار خوب، علی‌ای حال نور است. نمی‎شود بگویند که نور یک وقتی می‎شود اصل نوریت آن مشکوک می‎شود. یک وقتی تعبیر می‎شود؛ یعنی در مصداق خارجی، یا در همین طبیعتی که شما برای نور تعریف کردید و ارائه دادید؟ در خود تعریفی که از طبیعت ارائه دادید هر چه ضعیف هم فرض بگیرید قاطع به این هستید که طبیعت هست. ولی طبیعت ضعیف هست. ولذا در محدوده خود مفهوم هر چند شدت و ضعف داریم اگر صرف نظر کنیم از این که این طبیعت بخواهد در ضمن یک موجود خارجی خودش را نشان بدهد این‌جا اصلا شک معنا ندارد و همه جا قاطع هستیم.

موطن شک عرف در مفهوم ذو التشکیک

 چرا؟ چون می‎گوییم نورِ ضعیف؛ نور ضعیف یعنی نمی‎شود بگویند شک داریم نور هست یا نه. می‎خواهیم بگوییم در وجود یک نور خارجی شک داریم؟ این که مصداق شد؛ در محدوده خود مفهوم، شک معنا ندارد. نور مفهومی است که برای خودش محتوایی دارد و حرفی دارد می‎زند و شدت و ضعف هم دارد. حتی ضعفش را هم به غایت نزدیک به صفر کنید بگویید این ضعفش رفت و میل به صفر کرد ولی باز نور است. نمی‎توانید در حیطه مفهوم بگویید ما شک کردیم.

شاگرد: این‌جا اگر مفهوم عرفی‎اش را بگیریم -نه آن دقت عقلی طبیعت که شما دارید می‎فرمایید- مفهوم عرفی را اگر بگوییم شاید خیلی کم بشود دیگر مرز پیدا می‎کند و عرف شک می‎کند که به این هم عرفا نور می‎گویند یا نه؟ و الا آن چیزهایی که وجود دارد به دقت عقلی نور است.

استاد: این نکته‎ای است که دیروز آخر مباحثه عرض کردم که در مورد‌ آن فکر بکنیم؛ مقصود من همین است که رمز این که در آن جایی که ضعیف می‎شود شک می‎کنیم چیست؟ شما بگویید عرفا، یعنی عرف به طبیعت نگاه می‎کند و شک می‎کند یا دوباره ذهن شما سراغ مصداق رفت؟ همین تا گفتید عرفا، سراغ مصداق رفتید و از عرض من فاصله گرفتید. یعنی چه عرف شک می‎کند؟ شما می‌گویید نور بسیار ضعیف و کاری به بیرون ندارد. نوری که به غایة ضعیف است. می‎گویید عرف شک می‎کند؛ عرف چه شکی می‎کند؟ مادامی که سر و کار شما با طبیعت نور است و نور هم میل به صفر می‎کند این قدر ضعیف می‎شود نه این که مصداق ضعیف بشود، خود نور را فرد می‎گوید ضعیف می‎شود. عرف هم باز می‎گوید نور ضعیف؛ چه شکی دارد؟ پس در محدوده مفهوم شدت و ضعف مطرح است.

 

برو به 0:05:39

 شدت و ضعفی که شک در طبیعت برای ما نمی‎آورد چون فرض گرفتیم ما فعلا در محدوده نفس الطبیعه هستیم و با مصداق کاری نداریم؛ پس شک از کجا می‎آید؟ آن جایی که می‎خواهد این مفهوم ذو التشکیک و ذو مراتب را ببرید و بر خارج صدقش بدهید، این‌جا همین حرف شما خوب جلوه می‎کند که دیروز هم عرض کردم مقصودتان همین است.

جزء تحلیلی؛ منشأ شک عرف در صدق

مفاهیمی مثل آب، نور و خاک ولو بسیط بود یعنی دست و پا نداشت. شاخ و برگ نداشت؛ درخت یک مفهومی بود که خود مفهومش مرکب بود یعنی درخت بدون ریشه نداریم. درخت بدون ساقه نداریم. بدن بدون سر نداریم. بدن این است، خود مفهومش اجزایی را تعریف کرده است. اما آب این طور نبود. نور این طور نبود. چند چیز را ترکیب نکردیم بگوییم نور این است. اما همان مفاهیم بسیطی که گفتیم اجزای تحلیلیه داشتند و مهم بود؛ آیا این حرف درست است؟ رمز این که یک مفهومی وقتی صدق می‎کند، صدق بر مصداقش می‎کند. رمز آن شدت و ضعف و سپس شک در انطباق بر خارج … آیا درست است بگوییم رمز آن زیر سر آن جزء تحلیلی خود مفهوم آب است. آب جزء ندارد و مثل دست و پا و بدن انسان نیست اما جزء تحلیلی دارد یعنی یک موجودی است که الان اجزای تألیفی ندارد اما اجزایی که عقل برای او جدا کند دارد؛ می‎گوید آب چیست؟ می‎گوید «جسمٌ سیّال» جسمی است که سیلان دارد، ببینید دو چیز را کنار هم نچسباندیم مثل سر و تنه بگوییم بدن شد. ساقه و ریشه درخت شد. نه! می‎گوییم آب. اما در عین حال می‎گوییم که «جسمٌ سیّال» سیلان وصفی برای آن است.

شما تحلیل کردید که جسمیت مشترک بین آب با سایر جسم‎ها و یکی هم وصف سیلانی که ممیز او شده است. این را جزءهای تحلیلی می‎گوییم یعنی دو چیز ترکیب نشدند که سیلان با جسم ترکیب بشود اما یک واحدی بود تحلیل شد. آیا ممکن است این احتمال را بگوییم که هر کجا شک در صدق داریم، در این طور موارد که مفهوم مشکک است، شک عرف در مصادیق، زیر سر این مفهوم تحلیلی است.

انواع جزء تحلیلی

یک تفصیلی به ذهن می‎آید که حالا من اشاره‎ای به آن بکنم ببینید که خود همین جزءهای تحلیلی دو جور هستند.

جزء تحلیلی ناظر به واقع

جزء تحلیلی دخیل در ذهن عرف

 گاهی هست یک جزء تحلیلی ناظر به واقع کار است و اصلا ناظر به بازتابش در نفوس ما نیست. اما گاهی جزء تحلیلی یک چیز، قوام آن جزء تحلیلی به بازتابش نزد بشر است. مثلا شما الان بیاض را چه معنی کردید؟ «نورٌ مفرقٌ للبصر» یعنی باید یک کاری انجام بدهد، چه موقعی سفید است؟ آن وقتی که این نور به چشم من می‎آید که مفرق باشد. پس من و بصر من. برداشت من دخیل است. این‌جا است که شک پیش می‎آید. در طبیعت نور، شک درست است یا نیست؟ نور وقتی هر چه ضعیف بشود مادامی که در طبیعت هستیم، نور بسیار بسیار ضعیفی است که باز نور است. قطعا نور است چون در طبیعت شک معنا ندارد. اما وقتی در خارج می‎آید، جزء تحلیلی نور مفرقیت للبصر است. خب این قدر ضعیف می‎شود که الان شک  می‎کنیم «هل مفرقٌ» حالا مصداق شد و «هل مفرقٌ لنور البصر» این‌جا «هل» درست می‎شود.  

قوام جزء تحلیلی مفهوم هلال به ذهن عرف

شاگرد: مثل  اول ماه.

استاد: بله، اول ماه، هلال. آیا هلال که موضوع حکم شرعی است یعنی باید برای چشم ما هلال بشود؟ یا برای چشم ما لااقل در تلسکوپ هلال بشود یا حتی در تلسکوپ هم هلال به معنای نوری که بتابد نشده است و فقط چند تا نقطه تشکیل شده است.

از این‎هایی که متخصص این کارها بودند و ظاهرا خودشان این‎ها را دیدند سوال کردم که اول هلالی که می‎خواهد پیدا بشود چطوری است؟ ایشان می‎گفت اگر خوب رصد کنند و جایش را دقیق بدانند، اول دو سه تا نقطه پیدا می‎شود. یعنی آن کره ماه مثل توپِ صاف صاف نیست. پستی و بلندی دارد و آن مناطقی که بلندتر است زودتر نور از آن جا رد می‎شود؛ ماه دارد می‎گردد اول می‎بینید دو تا سه تا نقطه پیدا شده است. کم کم که ماه فاصله می‎گیرد مدام این نقطه‎ها بینش نقطه پیدا می‎شود کم کم به هم نزدیک می‎شود و نقطه‎ها به هم وصل می‎شود و وقتی این چند تا نقطه به هم  وصل شد، یک هلال بسیار باریکی می‎شود که در خود تلسکوپ هم تازه یک خط بسیار باریک است که با چشم هم دیده نمی‎شود.

خب حالا شارع هلال می‎فرماید سبب ورود اول شهر است. این نقطه‎ها هم که دیدید هلال هست یا نیست؟ خیلی ضعیف است. هلالی بسیار ضعیف است یعنی دیگر ضعیف‎تر از این نمی‎شود که هلالی که با دو سه تا نقطه اسمش را هلال گذاشتید. همین جا است که اگر بگوییم اساسا هلال آن جزء تحلیلی و هلال بودنش به این است که به چشم ما بیاید و یک کمانی باشد. اگر این طوری است هلال نیست، این دیدن فایده ندارد اما اگر بگویید این که هلال می‎گوییم اصلا مقصود این لفظ، اشاره به ظهور او لدینا ندارد بلکه کاشف از جرم قمر است. هلال یعنی دارد می‎گوید که ماه از افق بالا آمده است و حالا دیگر ماه قبلی تمام شده و این طرف آمده و ماه جدید است.

 

برو به 0:12:24

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى الْكِنْدِيِّ الرَّقِّيِّ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا طُلِبَ الْهِلَالُ فِي الْمَشْرِقِ غُدْوَةً فَلَمْ يُرَ فَهُوَ هَاهُنَا هِلَالٌ جَدِيدٌ رُئِيَ أَوْ لَمْ يُرَ.[1]

هلال در ادله، اهلال واقعی یا عند الرؤیه

 تقریبا مفاد آن روایتی که در وسائل هست حضرت فرمودند که … نمی‎گویم فتوا است. فتوا که بر طبقش نیست. فقط فقه الحدیثش و محتوایش در وسائل هست که حضرت فرمودند «إذا طُلِب الهلال غدوة هاهنا» به طرف مشرق اشاره فرمودند، اگر وقتی صبح در طرف مشرق دنبال هلال رفتی و هر چه صبر کردی خورشید درآمد و شما خورشید را با دقتی هم که کردید ندیدید «إذا طلب الهلال هنا غدوة فلم یُرَ فهو هاهنا» اشاره به طرف مغرب کردند «فهو هاهنا هلالٌ جدیدٌ رُئِی أو لم یُرَ» هلال که ما می‎گوییم یعنی جرم قمر دارد سیر می‎کند.

 روز 27 ماه می‎بینید اول هلال طلوع می‎کند بعدش خورشید، لحظه به لحظه ماه دارد به قرص خورشید نزدیک می‎شود. با حرکت برعکس از شرق به غرب می‎آید تا روبروی خورشید می‎گویید محاق و مقارنه است. وقتی روبروی هم رسیدند مقارنه است ولی باز دارد رد می‎شود، وقتی که رد شد طوری می‎شود که بعدا وقتی خورشید آمد دور زد و خورشید در افق رفت، ماه یک مقداری عقب‎تر افتاده است، ماه بیرون است. خب این طور هلالی که در این روایت این گونه حضرت تعبیر کردند یک مفهوم هلالی خیلی روشن است. اصلا عرف در فهم امام علیه السلام ذره‎ای شک می‎کند؟ امام می‎گویند «إذا طُلِب الهلال هنا غدوة فلم یُرَ» فهمیدی خورشید درآمد، هلال در نیامده است. پس معلوم می‎شود اول خورشید بیرون آمده است. خیلی خب حالا که بعدش هلال بیرون آمد. همین طوری آن را در وقت غروب بیاوری، در وقت غروب چطوری می‎شود؟ اول خورشید غروب می‎کند، هلالی که دیرتر از افق بیرون آمده، هلال دیرتر غروب می‎کند «إذا طُلِب الهلال هنا غدوةً فلم یُرَ فهو هاهنا هلالٌ جدید رُئِی أو لم یُرَ» دیده‎ هم نشد مهم نیست؛ «هلال جدید». خب این هلال در وسائل هست و از روایاتی است که علماء به آن فتوا نمی‎دهند اما از نظر بحث حدیثی و فقه الحدیث معنای خیلی مهمی در فهم تمام آن نظامی که شارع مقدس برای رویت هلال افاده فرموده، دارد.

 جلوتر هم عرض کردم روایاتی هست که مشهور این‎ها را معارض دیدند و فقط به «صم للرویة» عمل کردند و حال آن که لسان روایات باب گمان می‎کنم اصلا حالت تعارض ندارد و هر کدام ناظر به یک حیثی است.

الان این‌جا که امام فرمودند هلال، یعنی چه؟ «هلالٌ جدید رُئِی أو لم یُرَ» خب حالا اگر شما غروب با تلسکوب این نقطه‎ها را دیدید و مطمئن شدید جرم قمر این‌جا است و هنوز هم هلال تشکیل نشده است. اما دو سه تا نقطه‎ای که از سر کوه‎ها رد می‎شود، نقطه‎ها را داریم می‎بینیم، سه تا نقطه از هلال پیدا شده است. این روایت امام علیه السلام به این هلال می‎گوید یا نه؟ «فهو هاهنا هلالٌ جدید رئِی أو لم یُرَ» سوال این است که می‎گیرد یا نمی‎گیرد؟

شاگرد: می‎گیرد.

« الظاهر لدینا»؛ جزء تحلیلی هلال یا خارج  از هلال

استاد: چرا؟

شاگرد: ملاک را برد روی آن جایی که حضرت می‎گویند به دیدن ما کار نداریم.

استاد: این الان تحلیل شما است. آن‎هایی که تردید کردند، از فرمایش امام، جِرم به ذهنشان نیامد. نفهمیدند که امام علیه السلام می‎خواهند بگویند که هلال کاشف از جرم قمر است. ما وقتی این‌جا ندیدیم، خلاصه این طرف جرم قمر بالاست، جرم هم کافی است. اگر بگوییم علی‌ای حال عرفا هلال، باید هلال باشد. «لم یُرَ» یعنی ما نتوانستیم ببینیم ولی باید هلال باشد؛ این یعنی چه؟ یعنی در جزء تحلیلی هلال ظهورش «لدینا» را قید گرفتید، مقصود من هم همین بود.

 الان اگر شما هلال بگویید یعنی ظهورش به نحو تهلّل و کمان باشد. «لدینا» قید تحلیلی کار است. در این مفهوم کاملا می‎توانیم شک کنیم و لذا وقتی هم که خیلی باریک است و دو سه تا نقطه هست می‎گویید «نشکّ» که این اصلا هلال هست یا نیست؟ عرف به این هلال می‎گوید یا نمی‎گوید؟ بقای شهر قبلی را استصحاب می‎کنیم و می‎گویم «نَشُکُّ» که اصلا صدق هلال بر این می‎کند یا نه.

اما اگر بگویید جزء تحلیلی هلال «لدینا» اصلا نیست. هلال یعنی نوری که نشان می‎دهد که بخشی از جرم قمر مخفی است و بخشی از آن هم آشکار است و این‌جا الان جرم قمر است؛ هلال یعنی این؛ هلال یعنی آن لبه خاصی که کاشف از وجود جرم است. اگر این طور معنا کنید، جز تحلیلی ناظر به «لدینا» نیست. ناظر به کاشفیت نفس الامری است.

 همین که این کاشف از این است که جرم این‌جا است، کافی است و لذا شما الان مثلا دستگاهی پیدا کنید و به راحتی به طرف افق می‎گیرید اصلا هم هنوز هلال تشکیل نشده حتی این نقطه‎های باریک؛ غروب این طرف مغرب می‎ایستید، خورشید زیر افق رفت و چیزی را دست می‎گیرید که مثلا از شعاع x از نور استفاده می‎کند و مثل کاری که خفاش‎ها خدای متعال برایشان رادار قرار داده می‎فرستد؛ می‎گویند خفاش چشم ندارد، امواجی که می‎فرستد برخورد که کرد می‎فهمد این دیوار است و برمی‎گردد؛ جلّ الخالق! معروف است که اصلا چشم ندارد.

حالا این طور دستگاهی را فردا درست کردند. ماه در آسمان هست ولی هنوز هلال تشکیل نشده است. شما این دستگاه را می‎گیرید و سریع به شما خبر می‎دهد که رفتم به قمر رسیدم بازتاب کردم و جرم قمر این جاست. خورشید غروب کرده است اما شما با این چیزی که دستتان هست می‎فهمید جرم قمر مثلا 10 سانتی متر بالای افق است. اگر بگوییم هلال حتما قوام جزء تحلیلی‎اش بازتابش «لدینا» هست، -خب بدانیم- جرم قمر است، باشد. هلالی هنوز تشکیل نشده است.

شعاع باید از تحت الشعاع خارج بشود، تحت الشعاع باید لااقل 13 درجه شاید 11 درجه باشد. حالا دیگر 16 درجه و 19 درجه که برای وضوحش به صورت حتمی نیاز است. این هلال نیست چون قوامِ هلال به ظهور «لدینا» بود. اما اگر بگویید وقتی ما هلال می‎گوییم یعنی دارد نشان می‎دهد که قمر این جاست؛ خورشید غروب کرده و ماه بالای افق است، ماه دارید، این ماه، ماهِ نو هست برای ماهی که در پیش است، می‎باشد. ماه قبلی گذشت. صبح رفتید دیدید که نبود.

 

برو به 0:20:12

 این ماه جدید بعد المقارنة شروع شد. اگر این طوری معنا کنید «هلالٌ» چرا «هلالٌ»؟ چون جزء تحلیلی هلال نفس الامریت دارد؛ دالّ بر این است که این جرم را برساند، نه این که به نحوی برساند که برای من هم آن نور ظهور کند. مهم نیست که ظهور بکند یا نکند.

 خب بنابراین مقصود من این کلمه بود که آیا این تفصیل خوب است یا نه؟ در مفاهیم ولو شدت و ضعف باشد مادامی که ما در حیطه مفهوم هستیم، اصلا شبهه محقق نمی‎شود. طبیعی که می‎تواند ضعیف بشود ولو به غایت ضعیف بشود ولو میل به صفر هم بکند باز شک معنا ندارد. «نورٌ ضعیفٌ». مصداق فرض نگیرید.

خود طبیعت نور مباشرتاً نورٌ. قطع داریم نور است. تا در خارج می‎آیید و سراغ مصداق نور می‎روید وقتی شدت و ضعف دارد می‎توانیم بگوییم «العرفُ یشکّ» که حالا این واقعا نور هست یا نه؟ رمز این یشکّ چیست؟ اگر جزء تحلیلی آن مفهوم ذو الشدة طوری است که به ظهور «لدینا» بند است. و ما هم در درک آن مهم هستیم  دیگر مصداق صدق نمی‌کند

قید «لدی العرف» جزء تحلیلی مفهوم خون

  مثلاً در مورد خون؛ وقتی شارع می‎فرماید خون نجس است یعنی آن اجزای صغار خون که زیر میکروسکوپ می‎آید، آن یک جزئش هم حتی خون است؟ که اگر باشد دیگر صدق خون می‌کند و کار تمام است. یا اصلا شارع وقتی خون می‎فرماید به آن اجزای صغار کار ندارد، کلمه و عنوان خون به واقعیت آن اجزاء ناظر نیست. ناظر به این است که طوری جمع باشد که «لدیکم» ظهور داشته باشد که وقتی چشم شما با این چشم عادی نگاه می‎کند بگویید این خون است.

خیلی مفاهیم روشنی هست که در فقه می‎دانیم یعنی قوام کارش عرفی است. یعنی ظهورش لدی العرف قاطع هستیم که شارع ناظر به این بوده است که عرف باید چشمش، گوشش و امثال این‎ها را ببیند.

 اما بعضی جاها هست که قابل بحث است. الان دیدید که من برای هلال مثال زدم در مجلس ما ذهن‎ها دو نوع قضاوت می‎کرد؛ آیا هلال در آن نقطه یعنی هلال است چون مقصود از هلال کاشفیتش از جرم است یا مقصود از هلال این است که بخشی از نور برای ما به نحو آن خط کمانی جلوه کند.

شاگرد: این تحلیلی که در معنای هلال فرمودید، این شبهه‎ای در مدلول تصوری در جمله است یا این که به یک نوعی وقتی هلال می‎گوییم مقصودش یعنی آن مراد …

استاد: تا آن جایی که در ذهن قاصر من است، من اصلا به مراد منتقل نشدم. یعنی دقیقا بحث ما لغوی، فضای لغت، موضوع له یا امثال این‎ها است. که عرف هم وقتی هلال می‎گوید مقصودش آن باشد. نه این که مثلا از روایت امام علیه السلام قرینه‎ای پیدا کنیم که این‌جا مقصود امام از هلال جرم بوده است. ما فعلا مقصودمان لغت بود و اتفاقا خیلی جاها من این را می‎دیدم عنوان ششم بود «تبعیة الاحکام للاسماء» در کتاب مبارک العناوین برای صاحب عناوین رحمة الله علیه بود. ماشاء الله چه طول و تفصیلی نزدیک 50 صفحه -بحث کردند- آخر کار هم می‎فرمایند که «هذا ما اقتضاه الحال فی بسط المقال علی سبیل التشوش و الاستعجال» یعنی می‎گویند با حالت عجله، 50 صفحه مطلب نوشتند.

 حالا که با خودم داشتم فکر می‎کردم گفتم اگر من طلبه بخواهم کل 50 صفحه را مطالعه کنم و از سیره بخواهم کشف کنم که این کار را بکنم یا نه، شبهه دارد و کار شبهه‎ناک هم که نباید انجام بدهم.(خنده حضار) مطالعه بکنیم یا نکنیم؟ به نظر شما شبهه ندارد؟ 50 صفحه آن هم همین طوری بنشینیم مطالعه بکنیم خلاف سیره نیست؟ ایشان با این طول و تفصیل فرمودند. خب حالا که لااقل در مطالعه‎اش شبهه می‎کنیم، مباحثه‎اش معلوم نیست خلاف سیره باشد مثلا دو نفری سه نفری مباحثه‎ای گذاشته بشود.

مقصودم این است که اگر ما عمرمان را گذراندیم شما وقتی مطلع شدید یادداشت بفرمایید، در وقت‎هایی که فرجه می‎شود مباحثه‎ها را بگذارید که این 50 صفحه چه مطالب خوبی، چه مثال‎های خوبی، چقدر محل ابتلاء … تازه ایشان می‎گویند که تشوش و استعجال بود و نتوانستم این‎ها را بسط بدهم. همین معنای لغوی که الان ما بحثش می‎کنیم در ضابطه رابعه چند جور تقسیم کردند. تباین و مطلق و مقید و عام و خاص من وجه و اقل و اکثر و همه این‎ها را دونه دونه بررسی کردند و بحثش فرمودند.

شاگرد: چه قاعده‎ای هست؟

استاد: قاعده ششم «تبعیة الاحکام للاسماء»  در جلد اول صفحه 179 شروع می‎شود. آن روز عرض کردم که ایشان عناوین مشترکه آوردند. این عناوین مشترکه‎اش خیلی خوب است. یعنی مربوط به کل فقه است. یعنی طوری است که طلبه به این‎ها نیاز دارد.

شاگرد: آن نکته اولی که فرمودید اگر اقل و اکثر باشد در خود مفهوم نظر بکنیم هیچ شبهه‎ای نمی‎شود.

استاد: اقل و اکثر نه، شدت و ضعف! چون احکام شدت و ضعف کاملا فرق می‎کند.

شاگرد: بله شدت و ضعف است. در خود مفهوم شبهه نمی‎شود ولی فرمودید وقتی به مصداق نگاه کنید بستگی دارد که آن جزء تحلیلی را ببینیم آیا جزء تحلیلی بازتابی است که به ما برمی‎گردد یا آن واقع نفس الامری است؟ بعد این نهایتا شبهه‎اش، شبهه مفهومیه می‎شود یعنی در واقع بعد از این که نظر به این جزء تحلیلی کردیم، برای ما شبهه مفهومیه درست می‎شود. با آن که می‎فرمایید اصلا شبهه مفهومیه ندارد این یعنی …

شک در جزء تحلیلی و شبهه صدقیه

استاد: این سوالی که الان شما مطرح فرمودید همین جا است که وقتی آن جزء تحلیلی بازتابش برای ما است و این جزء آن هست وقتی شک می‎کنیم حالا واقعا شبهه برگشت و مفهومی شد؟ یا صدقیه شد؟ به نظر شما کدامش است؟ یعنی عیب کار زیر سر مفهوم است؟ یا باز ما تا مصداق را جلو نکشیدیم شک نکردیم؟ یعنی یک نوع دیگری از صدقیه می‎شود.

شاگرد: شبهه مفهومیه در مرحله‎ای است که نمی‎دانیم آن بازتاب است یا نفس الامریت است؟

استاد: شبهه مفهومیه آن وقتی است که نمی‎دانیم خود مفهوم برای ما ریختش چگونه است؟ و الا اگر فهمیدیم که قید شبهه مفهومیه جزء تحلیلیش، بازتابش برای ما است، خب تا سراغ مصداق نرویم که شک نمی‎کنیم. پس باز صدقیه می‎شود اما صدقیه‎ای که با آن مثال قبلی تفاوت می‎کند. قبلا چرا در صدقیه به شک می‎افتادیم؟ چون مصداق طبیعت با غیر خودش مخلوط می‎شد. مرکب از این دو تا ما را دقیقا راحت به یاد یکی از آن دو تا نمی‎انداخت.

 

برو به 0:28:00

 در کوچه دارید رد می‎شوید گِل هم روی شما بیاید، شما یاد آب نمی‎افتید. اگر چه لفظ دارد، معنا دارد شما می‎گویید این گل است؟! با دیدن گِل شما کلمه آب به زبان و ذهنتان نمی‎آید چون این معدّ برای او نیست. بله اگر در فکر این بروید که قبلا آب آوردم با گِل … دارید در مبادی آن فکر می‎کنید و الا خود گل را که می‎بینید فرق دارد؛ گل به ذهن شما می‎آید، نه آب. به خصوص این که زبان کمک بکند. اما وقتی آب کدر می‎بینید می‎گوییم آب است یعنی سریعا لفظ آب و آن معنایی که از لفظ داریم این مصداق خارجی معدّ است و به یاد شما می‎آید. تا نگاهش می‎کنید از آن مفهومی که از آب دارید به یاد شما می‎آید ولو می‎گویید کدر است. بسیار خوب می‎گویید کدر است چون مفهوم آب این سعه را در خودش برای زلالیت آن داده است یا برای اختلاطش به غیر خودش که آن هم در یک محدوده‎ای إعداد، شدت و ضعف، اختلاط با غیر و امثال این‎ها می‎تواند محقق باشد. پس بنابراین بهتر این است که بگوییم این هم یک نوع دیگری از شبهه صدقیه است.

شقوق شبهه صدقیه

شاگرد: اگر بخواهیم صدقیه را جمع کنیم بگوییم هر جایی که تشکیک در معنای عرفی رخ داد که حالا منشأ تشکیک تارةً خود شدت و ضعف آن طبیعت است، أخری امتزاجش با امر خارجی است یعنی طبیعت دیگری است ولی مناطش این می‎شود که در مفهوم عرفی‎اش تشکیک ایجاد شده است.

شاگرد2: مثل آب سیل که این قدر گِل قاطی شده است که معلوم است این آب است.

استاد: یعنی به جایی می‎رسد که الان نمی‎شود بگویند آب است.

شاگرد2: واقعا گِل تماما مخلوط شده است.

استاد: ولی برای من جالب بود که خود شما فرمودید آب سیل یعنی همین که حاضر شدید ابتداءً بگویید. اصلا مقصود من همین بود؛ ناخودگاه گفتید آبِ سیل؛ اگر یک وقتی از کوه برف بغلتد پایین بیاید نمی‎گویید آبِ برف دارد پایین می‎آید، چون برف آب نیست و لذا هم هست که سیل تا حد مضاف برسد خیلی کار داریم. و الا اگر بخواهیم بگوییم سیل مضاف است همه عالم را می‎آید نجس می‎کند و واقعا هم این طور نیست. سیره متشرعه هم بر این نیست که وقتی سیل می‎آید از آن طرف هم کجاست که در بیابان یک فضله‎ای از شغال و سگی نباشد؟ همه نجس می‎شود، سیل که آمد، متشرعه همه جا را نجس می‎دانند؟

شاگرد: شاید در اطلاق ادله‎اش اشکال می‎کنند، می‎گویند این قدر وسعت ندارد.

استاد: ما زود مضافش می‎کنیم.

شاگرد: مضاف هم که بکنیم می‎گوییم ادله‎ای که آب مضاف را می‎گوید این مقدار را منظورش نیست.

استاد: خب آن حرف دیگری است؛ شما علی المبنا صحبت کنید، روی مبنا این که آب مضاف ولو بلغ ما بلغ به ملاقات نجس می‎شود صحبت کنیم.

راهکار حل  شبهه صدقیه

علی‌ای حال پس فعلا یک شبهه صدقیه دیگر داریم. حالا در مراجعه به کلام شارع در انواع این‎ها چه کار می‎توانیم بکنیم؟ دیروز من این را عرض کردم که وقتی در یک محدوده‎ای شک داریم با استقرار شک، در محدوده شک و مشکوک ما هیچ چیزی نداریم که با حالت شک و علی العمیاء جلو برویم. در محدوده مشکوک مشی علی العمیاء حجت هم نداریم و به عقل و نقل، شرعا و عقلائیاً در حوزه مشکوک چیزی دست ما نیست.

 بله در حوزه مشکوک راهکارهای زیادی هست. که یکی‎اش مثلا تمسک به آن اصل عام بالاتری است به نحوی که بگوییم اجمال سرایت نکرده است. یا بگوییم اجمال شأنیت سرایت دارد به نحو احرازِ مراد گوینده‌ی عام، اما از باب عدم اختلال نظام و حفظ بر محاورات عقلائیه، بنا بر این می‎گذاریم که بگوییم به آن عام احتجاج می‎شود و خود گوینده با شنونده این را قبول دارد.

شاگرد: این همان اصاله الظهور مراد شما است.

استاد: بله.

مراحل رفع شبهه

این‎ها درست است و این‎ها دارد شک را برای ما از بیرون مشکوک حل می‎کند نه این که دارد در محدوده خود مشکوک یک چیزی به دست ما بدهد. با استقرار شک، دارم عرض می‎کنم نه شک بدوی. مقصود من از شک بدوی اجمالی نیست. شک بدوی یعنی ابتدای کار و غیر مستقر. وقتی شک مستقر شد، در کتب لغت نگاه کردید، بحث کردید، عرف عام هم آوردید، «العرف ببابک» را همه در خانه‎تان جمع کردید و باز حل نشد.

 این‌جا است که در محدوده شک نمی‎توانید مشی علی العمیاء بکنید؛ خاطرمان جمع باشد و در این محدوده مشکوک، این دلیل هیچ چیزی را ثابت نمی‎کند. خب چه کار کنیم؟ از بیرون با اصول دیگر، با اصل لفظی، با اصل غیر لفظی و امثال این‎ها خودمان را از این شک به نحو پیشبرد کار و رفع تحیر، رها می‎کنیم، نه از باب این که خود این مشکوک را بخواهیم با این که مشکوک است یک طوری به آن تمسک کنیم؛ ابداً! این طور قاعده کلی ما داریم که مشکوک در محدوده مشکوک نمی‎تواند کاری انجام بدهد.

تفکیک در انواع اقل و اکثر در شبهات مفهومیه

شاگرد: در همه چهار قسم شبهه مفهومیه و مصداقیه و … ؟

استاد: در شبهه مفهومیه که صرفا مفهومیه باشد، اگر به اقل و اکثر باشد، نه اطلاق و تقیید. اطلاق و تقیید را صاحب عناوین هم مطرح فرمودند می‎گویند بعضی‎ها توهم کردند که در اطلاق و تقیید بر مقید حمل می‎کنیم و بعد جواب می‎دهند. حالا فرمایش ایشان که می‎گویند اگر در یک مفهومی امر دایر است یا لغویین بین مطلق و مقید، باز تعارض می‎شود. می‎گویند باز مجمل است. چرا؟ چون آن که مطلق می‎گوید به قید اطلاق دارد می‎گوید، آن لغوی که مقید می‎گوید به قید تقید دارد می‎گوید و لذا از این حیث کأنّه متباین می‎شود. نه، اقل و اکثر مثل صعید است. صعید برای خصوص تراب است یا برای مطلق وجه الارض است. این‌جا فضایی است که وقتی در مشکوک یک چیز دیگری را تخصیص زده بشود، صعید به اندازه تراب می‎تواند تخصیص بزند.

حجیت عام در اقل  در فرض اقل و اکثر ارتباطی

 فرض می‎گیریم در دلیل مخصص صعید آمده است. شما هم نمی‎دانید که مطلق وجه الارض را می‎خواهد از تحت عام اخراج کند یا خصوص تراب را. این‌جا چون اقل و اکثر است مشهورمی‎گویند در شبهه مفهومیه با مخصص منفصل و اقل و اکثر، می‎شود به راحتی به عام تمسک کرد و اجمال مخصص سرایت به عام نمی‎کند. چرا؟ چون خود مخصص اقل و اکثر است. علم اجمالی که دارد، منحل می‎شود به طور قطع آن اقل را تخصیص می‎زند و چون بیشترش مشکوک است، حجیت عام در بیشتر باقی می‎ماند. این چیزی است که در این‌جا فقط مشهور است. لذا در همه شبهات مفهومیه این طور نیست.

 

برو به 0:36:02

نقدی بر کاشفیت تخصیص از تضیق ابتدائی عامّ

خب این‌جا یک اشکالی بود. اشکالی که علی المبنا جوابش سخت است؛ علی المبنا چه بود؟ مبنا این بود که وقتی مخصص می‎آید، کاشف از  وجود یک قیدی در عام هست من الابتداء؛ مراد جدی این است. وقتی شما «أکرم العالم» می‎گویید بعد می‎آیید قید می‎زنید «لا تکرم الفاسق» دارد می‎گوید این عام که از ابتدا «أکرم العالم» نبود. از ابتدا اصلا عامش «أکرم العالم العادل» بود.

  شاگرد: عالم عادل یا عالم غیر فاسق؟

استاد: شاید از حیث اشکال فرقی هم نکند، از حیث اصل فرق می‎کند که حرف شما خیلی خوب است اما از حیث آن اشکال یعنی از ابتدا «أکرم العالم غیرالفاسق» بوده است.

شاگرد2: این هم مبنایی است، مرحوم آقای نائینی این طور می‎فرمایند.

استاد: لذا گفتم و تأکید کردم علی المبنا است. اگر این را بگوییم آن وقت الان از ابتدا وقتی شک در اقل و اکثر داریم این طوری است. این محدوده اکثر از ابتدا شک داریم مندرج تحت عام بوده یا نبوده است. وقتی از ابتدا شک داریم مثل این است که شک می‎کنیم عالم هست یا نیست، این شبهه قوی است.

جواب؛ بناء عقلاء بر استقرار عام

حالا علی المبنا هم جواب دارد اما نه به نحوی که این طوری بخواهیم حلش کنیم، به همان نحوی که عرض کردم؛ وقتی برای یک چیزی از نظر مدلول فی حد نفسه استقراری پیدا می‎شود. بنای عقلاء بر آن است که از آن استقرار بدوی دست برنمی‎دارند. اصل لفظی است نه احراز مراد.

 این اشکال فوقش چیزی که می‎گوید این است که می‎گوید من نمی‎دانم از اول در آن بوده یا نه؛ یعنی در مراد او داخل بوده یا نبوده.  عقلاء طبق مدلول تطابقی و تصدیقی یک بناگذاری دارند برای این که اگر این بناگذاری‎ها را نکنند نظام محاوره مختل می‎شود. لذا می‎گویند ما در آن محدوده‎ای که لفظ عام به مدلول تصوری‎اش گرفت فعلا آن را بهم نمی‎زنیم. همین را بر طبقش حتی علی المبنا داریم، بر او می‎رویم ولو ندانیم که مراد جدی از ابتدا بوده یا نبوده؛ این یک فضای دیگری به پا می‎کند یعنی یک نحو آوردن استصحاب است در …

شاگرد: آن مطلبی که در شبهه مقصودیه بعدش فرمودید الان در خاطر شریفتان به سر رسید یا نه؟ که می‎فرمودید در شبهه مفهومیه به همین نحو احتجاجی است اما در شبهه مقصودیه فرقش این است وقتی می‎خواهیم تمسک به عام بکنیم، معنا را به متکلم استناد می‌دهیم.

استاد: بله؛ یعنی در شبهه صدق، مفهوم را که گوینده آورده است نمی‎دانیم مقصود او، این بوده یا نبوده است. مخصص که نتوانست در شبهه صدقیه کاری برای خودش انجام بدهد؛ قرار شد در محدوده‎ای که شک محقق می‎شود برای خودش هیچ فایده ندارد؛ آیا می‎تواند این را از مراد او و از این که تحت مراد او داخل بود بیرون بیاورد؟ حالا که می‎گوییم اصل این است که او اراده کرده است یک نحو هم داریم احراز می‎کنیم.

شاگرد: بنابراین نتیجه تابع اخس مقدمه نمی‎شود.

استاد: معلوم نیست سریع این طور سر برسد.

شاگرد2: الان تصویری که شما فرمودید این است که مراد را شک کردیم ولی مدلول تصوری – تصدیقی غیر مراد استعمالی‎اش هم مشخص است فقط در مراد جدی به این شک کردیم، به حدیث مراجعه کردیم شک حل نشد، این‌جا یک فرمایشی داریم که اصالة التطابق را جاری می‎کنیم …

استاد: برای عام برتر، نه برای مشکوک.

شاگرد2: در خود عام که شک نداریم، شک در این شبهه مقصودیه است.

استاد: الان که مخصص آمده و شبهه مقصودیه داریم …

شاگرد2: می‎فرمایند در مراد که شک کردیم به روایت هم مراجعه کردیم حل نشد، حالا اصالة التطابق را جاری می‎کنیم و با اصالة التطابق احرازش می‎کنیم و احراز کردیم اصلا شبهه حل می‎شود.

استاد: تا آن جایی که در ذهن من هست احراز صاف است؟

شاگرد2: می‎خواهم بگویم دیروز شما احراز نفرمودید، آن روز احراز فرمودید، من نوشتم …

استاد: اصل این که هر موردی پیش می‎آید توجه داشته باشیم به امتیاز این دو تا که گاهی است ما صبغه کارمان صبغه‎ حفاظ بر نظام محاوره است. گاهی صبغه کار ما دست‎اندازی، کشف و احراز ظنیّ یک واقع است که یا مراد متکلم است یا مفهوم است یا مصداق است؛ این دو تا معلوم باشد.

رجوع به عام در شبهه مقصودیه تغیر حسی و تقدیری

 حالا در شبهه مقصودیه،  محل شک تغیر رنگ است، تغیر تقدیری معنا ندارد چون تغیر رنگ است و در رنگ ما تقدیری نداریم. آن هم که در آن جزوه آمد قیدش این است. همین طور نفرمایید که تغیر دو نوع می‎تواند باشد؛ تغیر تقدیری و تغیر حسی. تغیر رنگ می‎تواند دو جور باشد؟! -تغیر رنگ عرفی- رنگ دیگر تقدیری ندارد. و رنگ، رنگ است. وقتی «إذا غیّر طعمه أو لونه» می‎آید ما در تغیر رنگ شک می‎کنیم که الان گوینده چه چیزی اراده کرده است؟ آیا از این تغیر رنگ، گوینده از تناسب حکم و موضوع به نظر عرف اعم از تقدیر و حس منظور است یا نه؟ فرض گرفتیم شبهه مقصودیه است.

خب این‌جا چه کار می‎کنیم؟ این‌جا می‎گوییم در حوزه مشکوک ما چیزی نداریم، مشکوک بما أنّه مشکوک احتجاجی نداریم، پس یعنی از «إذا غیّر» نمی‎توانیم حجیت بیاوریم برای این که آبی که تقدیراً تغییر پیدا کرده است نجس است. استناداً إلی اراده شارع از مخصص. خب حالا می‎توانیم سراغ عام برگردیم یا نه؟ بگوییم که عام چه بود؟ «إذا بلغ کراً لم ینجسه شیء» یک اطلاقی آن جا داشت، این آبی که الان تغیر تقدیری پیدا کرده است الان تحتِ او بود، قطعا تحتِ مراد او از حیث عموم انعقادی بدوی بود، می‎خواست با مخصص بیرونش کند.

 

برو به 0:43:05

شاگرد: چرا همین اصالة التطابق احتجاجی را در مخصص درست نکردید؟ چون فرض این است مدلول تصوری که روشن است، در تطابق مدلول تصوری با مراد استعمالی شبهه ایجاد شد، خب حالا نمی‎توانیم کشف کنیم ولی به صورت احتجاجی اصالة التطابق می‎گوییم که بعد اگر این درست بشود دیگر عام مشکلی ندارد.

استاد: آن چیزی که از نظر عرفی روشن است، کدام است؟ حسی است یا تقدیری یا اعم؟

شاگرد: بحث روی حسی است.

استاد: یعنی همین جا به فرمایش شما، ما حلش می‎کنیم که الان اصالة التطابق می‎گوید اصلا مخصص همین است، نه این که دیگر نیازی باشد به عام برویم، تحت عام بود و حالا هم هست.

شاگرد: فقط کلامش احتجاجی است یا ظهوری است؟ تا این‌جا شما بحث را جلو برده بودید فقط دو جور یا فرمودید احتجاجی است یا فرمودید ظهوری است.

استاد: این‌جا یک وجهی بود که از مرحوم مظفر در اصول الفقه خواندیم که مرحوم مظفر فرمودند امام علیه السلام شبهه خفقة و خفقتان را مفهومیه گرفتند و لذا خودشان بما أنّه شارع جواب داده بودند که حضرت فرمودند: «قد تنام العین و لا ینام القلب» همان روز مطرح شد که ممکن است آن جا جواب امام علیه السلام را از باب أنّه شارع و رفع کننده مقصود نگیریم. بلکه از باب اخذ به متیقن بگیریم. همان جا صحبت شد. آیا این‌جا که الان می‎فرماید یک مفهوم روشن دارد با او فرق می‎کند یا نه؟ در آن جا اخذ به متیقن است.

این جا می‎گوییم خود ظهور عرفی روشن است. اصالة التطابق می‎گوید تغییر تقدیری اصلا تغییر نیست. مخصص شامل آن نیست. در این‌جا اصالة التطابق اصل است یا محرز است؟ آن چیزی که من به ذهنم می‎آید این است که اصلا محرز نمی‎توانیم قرارش بدهیم. چرا؟ به خاطر این که تناسب حکم و موضوع که مرحوم شیخ فرمودند که احکام مختلف می‎شود؛ عرف وقتی به تناسب حکم و موضوع نگاه می‎کند که نجس می‎آید لون و این‎هایش بر متنجس غلبه پیدا می‎کند. وقتی تناسب را نگاه می‎کند واقعا نمی‎تواند به گوینده نسبت بدهد که مدلول تصوری با آن مطابق است.

 پس اگر هم به اصلی تمسک بکند از باب عدم اختلال محاوره است. خب آیا آن اصل در چنین مواردی، این‌جا جاری می‎شود یا عقلاء اصل را بر تمسک بر عامی می‎گذارند که قبلاً بود؟ یعنی هر دو تا هم موید همدیگر هستند ولی کدامش اولویت دارد؟ شاید عام اولویت دارد. چرا؟ چون عام در موطن خودش بیش از صرف بناگذاری است. لذا عقلاء وقتی امرشان دایر بین یک اصل بناگذاری است یا یک چیزی که  یک نحو واقع‎نمایی دارد؟ اول سراغ کدام می‎رود؟ واقع‎نمایی قابل اعتناء. سراغ آن اصل عام می‎رود.

شاگرد: طبق این بیان اگر سراغ عام برویم از حیث حکم هیچ فرقی با شبهه حکمیه ندارد.

استاد: بله، ولی این هست که این بهتر است یا آن. ولی مفاد هر دو تا یکی است. یعنی خیال می‎کنید آن اصل بر این یک نحو تقدمی داشته باشد که من حالا به این صورت فکرش نکردم که ببینیم کدامش است. شما هم تأملی بکنید و به ما هم بفرمایید.

 

والحمدلله رب العالمین

کلید: مفاهیم بسیط، تشکیک در مفاهیم، شدت و ضعف مفهوم، ابهام در صدق، جزء تحلیلی، هلال، شبهه حکمیه، صدقیه،  بناء عقلاء، شبهه مفهومیة، مقصودیة، عرف، اصالة التطابق، اصل احتجاجی، مراد استعمالی، مراد جدی، مفهوم صعید، ظهور، استظهار، اصاله الظهور، استصحاب، اصل مضی،‌ جزء تحلیلی،‌انواع اجزاء تحلیلی.

 


 

[1] وسائل الشيعة، ج‌10، ص 282

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است