مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 47
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز بحث سر این بود که ابهامی در مفاهیم میآید که از شدت و ضعف است و این که برخورد ما در مفاهیم با این، خیلی زیاد است. یعنی جاهایی که مرحوم آقای عراقی و سایرین که از عبارات مرحوم شیخ خواستند شبهه صدقیه را توضیح بدهند از اختلاط طبایع و اختلاط مصادیق دو طبیعت مثال زدند؛ مثالی هم بود که برای این که به ما قشنگ نشان بدهند که ببینید چطور شک در هیچ چیز … همه چیز را علم داریم و فقط شک ما در صدق است. من هم توضیحش را دادم که آن جا از اختلاط رمز شک صدق بود ولی بعد عرض شد که صرفا اختلاط دو تا مصداق با همدیگر به نحوی که إعداد ضعیف بشود این شبهه صدقیه را در کار نمیآورد. گاهی است به خود مفهوم مربوط میشود. کلا ماهیات و طبایع، عرضش میتواند وسیع باشد و طولش هم میتواند شدت و ضعف پیدا کند. وقتی به اهل لغت مراجعه میکنید اصل معنا را دست شما میدهند. شدت و ضعفش را که دست شما نمیدهند اما میگویند نور این است «الظاهر بذاته المظهر لغیره» این تعریف نور است. بیاض چیست؟ «نورٌ مفرقٌ للبصر» این تعریفی است که در منطق هم برای آن، فصلی ذکر کردند؛ با این خصوصیات این را میگفتند؛ خب حالا ما هستیم و این مفهوم با شدت و ضعفش. و به یک جایی میرسیم شک میکنیم. این را باید چه کار کنیم؟ و رمز این شک چیست؟ آن چه که در ذهنم هست به خلاصه میگویم، شما هم نکته خوبی در ذهن شریفتان هست بفرمایید استفاده میکنیم.
نکتهای که من میخواهم عرض کنم این است که؛ وقتی در خود مفهوم شدت و ضعف فرض گرفتیم -بدون این که ما به الاشتراک و ما به الامتیاز از همدیگر جدا بشوند- این را باید بپذیریم که وقتی این مفهوم ضعیف هم میشود، هر چه فرض ضعفش را در نظر بگیرید در حیطه مفهوم، شک معنا ندارد؛ شما اگر سراغ صدق او نروید، شک معنا ندارد.
مثلا میگویید نور؛ یک وقتی هست خیلی قوی است و یک وقتی هست خیلی ضعیف است. خب بسیار خوب، علیای حال نور است. نمیشود بگویند که نور یک وقتی میشود اصل نوریت آن مشکوک میشود. یک وقتی تعبیر میشود؛ یعنی در مصداق خارجی، یا در همین طبیعتی که شما برای نور تعریف کردید و ارائه دادید؟ در خود تعریفی که از طبیعت ارائه دادید هر چه ضعیف هم فرض بگیرید قاطع به این هستید که طبیعت هست. ولی طبیعت ضعیف هست. ولذا در محدوده خود مفهوم هر چند شدت و ضعف داریم اگر صرف نظر کنیم از این که این طبیعت بخواهد در ضمن یک موجود خارجی خودش را نشان بدهد اینجا اصلا شک معنا ندارد و همه جا قاطع هستیم.
چرا؟ چون میگوییم نورِ ضعیف؛ نور ضعیف یعنی نمیشود بگویند شک داریم نور هست یا نه. میخواهیم بگوییم در وجود یک نور خارجی شک داریم؟ این که مصداق شد؛ در محدوده خود مفهوم، شک معنا ندارد. نور مفهومی است که برای خودش محتوایی دارد و حرفی دارد میزند و شدت و ضعف هم دارد. حتی ضعفش را هم به غایت نزدیک به صفر کنید بگویید این ضعفش رفت و میل به صفر کرد ولی باز نور است. نمیتوانید در حیطه مفهوم بگویید ما شک کردیم.
شاگرد: اینجا اگر مفهوم عرفیاش را بگیریم -نه آن دقت عقلی طبیعت که شما دارید میفرمایید- مفهوم عرفی را اگر بگوییم شاید خیلی کم بشود دیگر مرز پیدا میکند و عرف شک میکند که به این هم عرفا نور میگویند یا نه؟ و الا آن چیزهایی که وجود دارد به دقت عقلی نور است.
استاد: این نکتهای است که دیروز آخر مباحثه عرض کردم که در مورد آن فکر بکنیم؛ مقصود من همین است که رمز این که در آن جایی که ضعیف میشود شک میکنیم چیست؟ شما بگویید عرفا، یعنی عرف به طبیعت نگاه میکند و شک میکند یا دوباره ذهن شما سراغ مصداق رفت؟ همین تا گفتید عرفا، سراغ مصداق رفتید و از عرض من فاصله گرفتید. یعنی چه عرف شک میکند؟ شما میگویید نور بسیار ضعیف و کاری به بیرون ندارد. نوری که به غایة ضعیف است. میگویید عرف شک میکند؛ عرف چه شکی میکند؟ مادامی که سر و کار شما با طبیعت نور است و نور هم میل به صفر میکند این قدر ضعیف میشود نه این که مصداق ضعیف بشود، خود نور را فرد میگوید ضعیف میشود. عرف هم باز میگوید نور ضعیف؛ چه شکی دارد؟ پس در محدوده مفهوم شدت و ضعف مطرح است.
برو به 0:05:39
شدت و ضعفی که شک در طبیعت برای ما نمیآورد چون فرض گرفتیم ما فعلا در محدوده نفس الطبیعه هستیم و با مصداق کاری نداریم؛ پس شک از کجا میآید؟ آن جایی که میخواهد این مفهوم ذو التشکیک و ذو مراتب را ببرید و بر خارج صدقش بدهید، اینجا همین حرف شما خوب جلوه میکند که دیروز هم عرض کردم مقصودتان همین است.
مفاهیمی مثل آب، نور و خاک ولو بسیط بود یعنی دست و پا نداشت. شاخ و برگ نداشت؛ درخت یک مفهومی بود که خود مفهومش مرکب بود یعنی درخت بدون ریشه نداریم. درخت بدون ساقه نداریم. بدن بدون سر نداریم. بدن این است، خود مفهومش اجزایی را تعریف کرده است. اما آب این طور نبود. نور این طور نبود. چند چیز را ترکیب نکردیم بگوییم نور این است. اما همان مفاهیم بسیطی که گفتیم اجزای تحلیلیه داشتند و مهم بود؛ آیا این حرف درست است؟ رمز این که یک مفهومی وقتی صدق میکند، صدق بر مصداقش میکند. رمز آن شدت و ضعف و سپس شک در انطباق بر خارج … آیا درست است بگوییم رمز آن زیر سر آن جزء تحلیلی خود مفهوم آب است. آب جزء ندارد و مثل دست و پا و بدن انسان نیست اما جزء تحلیلی دارد یعنی یک موجودی است که الان اجزای تألیفی ندارد اما اجزایی که عقل برای او جدا کند دارد؛ میگوید آب چیست؟ میگوید «جسمٌ سیّال» جسمی است که سیلان دارد، ببینید دو چیز را کنار هم نچسباندیم مثل سر و تنه بگوییم بدن شد. ساقه و ریشه درخت شد. نه! میگوییم آب. اما در عین حال میگوییم که «جسمٌ سیّال» سیلان وصفی برای آن است.
شما تحلیل کردید که جسمیت مشترک بین آب با سایر جسمها و یکی هم وصف سیلانی که ممیز او شده است. این را جزءهای تحلیلی میگوییم یعنی دو چیز ترکیب نشدند که سیلان با جسم ترکیب بشود اما یک واحدی بود تحلیل شد. آیا ممکن است این احتمال را بگوییم که هر کجا شک در صدق داریم، در این طور موارد که مفهوم مشکک است، شک عرف در مصادیق، زیر سر این مفهوم تحلیلی است.
یک تفصیلی به ذهن میآید که حالا من اشارهای به آن بکنم ببینید که خود همین جزءهای تحلیلی دو جور هستند.
گاهی هست یک جزء تحلیلی ناظر به واقع کار است و اصلا ناظر به بازتابش در نفوس ما نیست. اما گاهی جزء تحلیلی یک چیز، قوام آن جزء تحلیلی به بازتابش نزد بشر است. مثلا شما الان بیاض را چه معنی کردید؟ «نورٌ مفرقٌ للبصر» یعنی باید یک کاری انجام بدهد، چه موقعی سفید است؟ آن وقتی که این نور به چشم من میآید که مفرق باشد. پس من و بصر من. برداشت من دخیل است. اینجا است که شک پیش میآید. در طبیعت نور، شک درست است یا نیست؟ نور وقتی هر چه ضعیف بشود مادامی که در طبیعت هستیم، نور بسیار بسیار ضعیفی است که باز نور است. قطعا نور است چون در طبیعت شک معنا ندارد. اما وقتی در خارج میآید، جزء تحلیلی نور مفرقیت للبصر است. خب این قدر ضعیف میشود که الان شک میکنیم «هل مفرقٌ» حالا مصداق شد و «هل مفرقٌ لنور البصر» اینجا «هل» درست میشود.
شاگرد: مثل اول ماه.
استاد: بله، اول ماه، هلال. آیا هلال که موضوع حکم شرعی است یعنی باید برای چشم ما هلال بشود؟ یا برای چشم ما لااقل در تلسکوپ هلال بشود یا حتی در تلسکوپ هم هلال به معنای نوری که بتابد نشده است و فقط چند تا نقطه تشکیل شده است.
از اینهایی که متخصص این کارها بودند و ظاهرا خودشان اینها را دیدند سوال کردم که اول هلالی که میخواهد پیدا بشود چطوری است؟ ایشان میگفت اگر خوب رصد کنند و جایش را دقیق بدانند، اول دو سه تا نقطه پیدا میشود. یعنی آن کره ماه مثل توپِ صاف صاف نیست. پستی و بلندی دارد و آن مناطقی که بلندتر است زودتر نور از آن جا رد میشود؛ ماه دارد میگردد اول میبینید دو تا سه تا نقطه پیدا شده است. کم کم که ماه فاصله میگیرد مدام این نقطهها بینش نقطه پیدا میشود کم کم به هم نزدیک میشود و نقطهها به هم وصل میشود و وقتی این چند تا نقطه به هم وصل شد، یک هلال بسیار باریکی میشود که در خود تلسکوپ هم تازه یک خط بسیار باریک است که با چشم هم دیده نمیشود.
خب حالا شارع هلال میفرماید سبب ورود اول شهر است. این نقطهها هم که دیدید هلال هست یا نیست؟ خیلی ضعیف است. هلالی بسیار ضعیف است یعنی دیگر ضعیفتر از این نمیشود که هلالی که با دو سه تا نقطه اسمش را هلال گذاشتید. همین جا است که اگر بگوییم اساسا هلال آن جزء تحلیلی و هلال بودنش به این است که به چشم ما بیاید و یک کمانی باشد. اگر این طوری است هلال نیست، این دیدن فایده ندارد اما اگر بگویید این که هلال میگوییم اصلا مقصود این لفظ، اشاره به ظهور او لدینا ندارد بلکه کاشف از جرم قمر است. هلال یعنی دارد میگوید که ماه از افق بالا آمده است و حالا دیگر ماه قبلی تمام شده و این طرف آمده و ماه جدید است.
برو به 0:12:24
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى الْكِنْدِيِّ الرَّقِّيِّ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا طُلِبَ الْهِلَالُ فِي الْمَشْرِقِ غُدْوَةً فَلَمْ يُرَ فَهُوَ هَاهُنَا هِلَالٌ جَدِيدٌ رُئِيَ أَوْ لَمْ يُرَ.[1]
تقریبا مفاد آن روایتی که در وسائل هست حضرت فرمودند که … نمیگویم فتوا است. فتوا که بر طبقش نیست. فقط فقه الحدیثش و محتوایش در وسائل هست که حضرت فرمودند «إذا طُلِب الهلال غدوة هاهنا» به طرف مشرق اشاره فرمودند، اگر وقتی صبح در طرف مشرق دنبال هلال رفتی و هر چه صبر کردی خورشید درآمد و شما خورشید را با دقتی هم که کردید ندیدید «إذا طلب الهلال هنا غدوة فلم یُرَ فهو هاهنا» اشاره به طرف مغرب کردند «فهو هاهنا هلالٌ جدیدٌ رُئِی أو لم یُرَ» هلال که ما میگوییم یعنی جرم قمر دارد سیر میکند.
روز 27 ماه میبینید اول هلال طلوع میکند بعدش خورشید، لحظه به لحظه ماه دارد به قرص خورشید نزدیک میشود. با حرکت برعکس از شرق به غرب میآید تا روبروی خورشید میگویید محاق و مقارنه است. وقتی روبروی هم رسیدند مقارنه است ولی باز دارد رد میشود، وقتی که رد شد طوری میشود که بعدا وقتی خورشید آمد دور زد و خورشید در افق رفت، ماه یک مقداری عقبتر افتاده است، ماه بیرون است. خب این طور هلالی که در این روایت این گونه حضرت تعبیر کردند یک مفهوم هلالی خیلی روشن است. اصلا عرف در فهم امام علیه السلام ذرهای شک میکند؟ امام میگویند «إذا طُلِب الهلال هنا غدوة فلم یُرَ» فهمیدی خورشید درآمد، هلال در نیامده است. پس معلوم میشود اول خورشید بیرون آمده است. خیلی خب حالا که بعدش هلال بیرون آمد. همین طوری آن را در وقت غروب بیاوری، در وقت غروب چطوری میشود؟ اول خورشید غروب میکند، هلالی که دیرتر از افق بیرون آمده، هلال دیرتر غروب میکند «إذا طُلِب الهلال هنا غدوةً فلم یُرَ فهو هاهنا هلالٌ جدید رُئِی أو لم یُرَ» دیده هم نشد مهم نیست؛ «هلال جدید». خب این هلال در وسائل هست و از روایاتی است که علماء به آن فتوا نمیدهند اما از نظر بحث حدیثی و فقه الحدیث معنای خیلی مهمی در فهم تمام آن نظامی که شارع مقدس برای رویت هلال افاده فرموده، دارد.
جلوتر هم عرض کردم روایاتی هست که مشهور اینها را معارض دیدند و فقط به «صم للرویة» عمل کردند و حال آن که لسان روایات باب گمان میکنم اصلا حالت تعارض ندارد و هر کدام ناظر به یک حیثی است.
الان اینجا که امام فرمودند هلال، یعنی چه؟ «هلالٌ جدید رُئِی أو لم یُرَ» خب حالا اگر شما غروب با تلسکوب این نقطهها را دیدید و مطمئن شدید جرم قمر اینجا است و هنوز هم هلال تشکیل نشده است. اما دو سه تا نقطهای که از سر کوهها رد میشود، نقطهها را داریم میبینیم، سه تا نقطه از هلال پیدا شده است. این روایت امام علیه السلام به این هلال میگوید یا نه؟ «فهو هاهنا هلالٌ جدید رئِی أو لم یُرَ» سوال این است که میگیرد یا نمیگیرد؟
شاگرد: میگیرد.
استاد: چرا؟
شاگرد: ملاک را برد روی آن جایی که حضرت میگویند به دیدن ما کار نداریم.
استاد: این الان تحلیل شما است. آنهایی که تردید کردند، از فرمایش امام، جِرم به ذهنشان نیامد. نفهمیدند که امام علیه السلام میخواهند بگویند که هلال کاشف از جرم قمر است. ما وقتی اینجا ندیدیم، خلاصه این طرف جرم قمر بالاست، جرم هم کافی است. اگر بگوییم علیای حال عرفا هلال، باید هلال باشد. «لم یُرَ» یعنی ما نتوانستیم ببینیم ولی باید هلال باشد؛ این یعنی چه؟ یعنی در جزء تحلیلی هلال ظهورش «لدینا» را قید گرفتید، مقصود من هم همین بود.
الان اگر شما هلال بگویید یعنی ظهورش به نحو تهلّل و کمان باشد. «لدینا» قید تحلیلی کار است. در این مفهوم کاملا میتوانیم شک کنیم و لذا وقتی هم که خیلی باریک است و دو سه تا نقطه هست میگویید «نشکّ» که این اصلا هلال هست یا نیست؟ عرف به این هلال میگوید یا نمیگوید؟ بقای شهر قبلی را استصحاب میکنیم و میگویم «نَشُکُّ» که اصلا صدق هلال بر این میکند یا نه.
اما اگر بگویید جزء تحلیلی هلال «لدینا» اصلا نیست. هلال یعنی نوری که نشان میدهد که بخشی از جرم قمر مخفی است و بخشی از آن هم آشکار است و اینجا الان جرم قمر است؛ هلال یعنی این؛ هلال یعنی آن لبه خاصی که کاشف از وجود جرم است. اگر این طور معنا کنید، جز تحلیلی ناظر به «لدینا» نیست. ناظر به کاشفیت نفس الامری است.
همین که این کاشف از این است که جرم اینجا است، کافی است و لذا شما الان مثلا دستگاهی پیدا کنید و به راحتی به طرف افق میگیرید اصلا هم هنوز هلال تشکیل نشده حتی این نقطههای باریک؛ غروب این طرف مغرب میایستید، خورشید زیر افق رفت و چیزی را دست میگیرید که مثلا از شعاع x از نور استفاده میکند و مثل کاری که خفاشها خدای متعال برایشان رادار قرار داده میفرستد؛ میگویند خفاش چشم ندارد، امواجی که میفرستد برخورد که کرد میفهمد این دیوار است و برمیگردد؛ جلّ الخالق! معروف است که اصلا چشم ندارد.
حالا این طور دستگاهی را فردا درست کردند. ماه در آسمان هست ولی هنوز هلال تشکیل نشده است. شما این دستگاه را میگیرید و سریع به شما خبر میدهد که رفتم به قمر رسیدم بازتاب کردم و جرم قمر این جاست. خورشید غروب کرده است اما شما با این چیزی که دستتان هست میفهمید جرم قمر مثلا 10 سانتی متر بالای افق است. اگر بگوییم هلال حتما قوام جزء تحلیلیاش بازتابش «لدینا» هست، -خب بدانیم- جرم قمر است، باشد. هلالی هنوز تشکیل نشده است.
شعاع باید از تحت الشعاع خارج بشود، تحت الشعاع باید لااقل 13 درجه شاید 11 درجه باشد. حالا دیگر 16 درجه و 19 درجه که برای وضوحش به صورت حتمی نیاز است. این هلال نیست چون قوامِ هلال به ظهور «لدینا» بود. اما اگر بگویید وقتی ما هلال میگوییم یعنی دارد نشان میدهد که قمر این جاست؛ خورشید غروب کرده و ماه بالای افق است، ماه دارید، این ماه، ماهِ نو هست برای ماهی که در پیش است، میباشد. ماه قبلی گذشت. صبح رفتید دیدید که نبود.
برو به 0:20:12
این ماه جدید بعد المقارنة شروع شد. اگر این طوری معنا کنید «هلالٌ» چرا «هلالٌ»؟ چون جزء تحلیلی هلال نفس الامریت دارد؛ دالّ بر این است که این جرم را برساند، نه این که به نحوی برساند که برای من هم آن نور ظهور کند. مهم نیست که ظهور بکند یا نکند.
خب بنابراین مقصود من این کلمه بود که آیا این تفصیل خوب است یا نه؟ در مفاهیم ولو شدت و ضعف باشد مادامی که ما در حیطه مفهوم هستیم، اصلا شبهه محقق نمیشود. طبیعی که میتواند ضعیف بشود ولو به غایت ضعیف بشود ولو میل به صفر هم بکند باز شک معنا ندارد. «نورٌ ضعیفٌ». مصداق فرض نگیرید.
خود طبیعت نور مباشرتاً نورٌ. قطع داریم نور است. تا در خارج میآیید و سراغ مصداق نور میروید وقتی شدت و ضعف دارد میتوانیم بگوییم «العرفُ یشکّ» که حالا این واقعا نور هست یا نه؟ رمز این یشکّ چیست؟ اگر جزء تحلیلی آن مفهوم ذو الشدة طوری است که به ظهور «لدینا» بند است. و ما هم در درک آن مهم هستیم دیگر مصداق صدق نمیکند
مثلاً در مورد خون؛ وقتی شارع میفرماید خون نجس است یعنی آن اجزای صغار خون که زیر میکروسکوپ میآید، آن یک جزئش هم حتی خون است؟ که اگر باشد دیگر صدق خون میکند و کار تمام است. یا اصلا شارع وقتی خون میفرماید به آن اجزای صغار کار ندارد، کلمه و عنوان خون به واقعیت آن اجزاء ناظر نیست. ناظر به این است که طوری جمع باشد که «لدیکم» ظهور داشته باشد که وقتی چشم شما با این چشم عادی نگاه میکند بگویید این خون است.
خیلی مفاهیم روشنی هست که در فقه میدانیم یعنی قوام کارش عرفی است. یعنی ظهورش لدی العرف قاطع هستیم که شارع ناظر به این بوده است که عرف باید چشمش، گوشش و امثال اینها را ببیند.
اما بعضی جاها هست که قابل بحث است. الان دیدید که من برای هلال مثال زدم در مجلس ما ذهنها دو نوع قضاوت میکرد؛ آیا هلال در آن نقطه یعنی هلال است چون مقصود از هلال کاشفیتش از جرم است یا مقصود از هلال این است که بخشی از نور برای ما به نحو آن خط کمانی جلوه کند.
شاگرد: این تحلیلی که در معنای هلال فرمودید، این شبههای در مدلول تصوری در جمله است یا این که به یک نوعی وقتی هلال میگوییم مقصودش یعنی آن مراد …
استاد: تا آن جایی که در ذهن قاصر من است، من اصلا به مراد منتقل نشدم. یعنی دقیقا بحث ما لغوی، فضای لغت، موضوع له یا امثال اینها است. که عرف هم وقتی هلال میگوید مقصودش آن باشد. نه این که مثلا از روایت امام علیه السلام قرینهای پیدا کنیم که اینجا مقصود امام از هلال جرم بوده است. ما فعلا مقصودمان لغت بود و اتفاقا خیلی جاها من این را میدیدم عنوان ششم بود «تبعیة الاحکام للاسماء» در کتاب مبارک العناوین برای صاحب عناوین رحمة الله علیه بود. ماشاء الله چه طول و تفصیلی نزدیک 50 صفحه -بحث کردند- آخر کار هم میفرمایند که «هذا ما اقتضاه الحال فی بسط المقال علی سبیل التشوش و الاستعجال» یعنی میگویند با حالت عجله، 50 صفحه مطلب نوشتند.
حالا که با خودم داشتم فکر میکردم گفتم اگر من طلبه بخواهم کل 50 صفحه را مطالعه کنم و از سیره بخواهم کشف کنم که این کار را بکنم یا نه، شبهه دارد و کار شبههناک هم که نباید انجام بدهم.(خنده حضار) مطالعه بکنیم یا نکنیم؟ به نظر شما شبهه ندارد؟ 50 صفحه آن هم همین طوری بنشینیم مطالعه بکنیم خلاف سیره نیست؟ ایشان با این طول و تفصیل فرمودند. خب حالا که لااقل در مطالعهاش شبهه میکنیم، مباحثهاش معلوم نیست خلاف سیره باشد مثلا دو نفری سه نفری مباحثهای گذاشته بشود.
مقصودم این است که اگر ما عمرمان را گذراندیم شما وقتی مطلع شدید یادداشت بفرمایید، در وقتهایی که فرجه میشود مباحثهها را بگذارید که این 50 صفحه چه مطالب خوبی، چه مثالهای خوبی، چقدر محل ابتلاء … تازه ایشان میگویند که تشوش و استعجال بود و نتوانستم اینها را بسط بدهم. همین معنای لغوی که الان ما بحثش میکنیم در ضابطه رابعه چند جور تقسیم کردند. تباین و مطلق و مقید و عام و خاص من وجه و اقل و اکثر و همه اینها را دونه دونه بررسی کردند و بحثش فرمودند.
شاگرد: چه قاعدهای هست؟
استاد: قاعده ششم «تبعیة الاحکام للاسماء» در جلد اول صفحه 179 شروع میشود. آن روز عرض کردم که ایشان عناوین مشترکه آوردند. این عناوین مشترکهاش خیلی خوب است. یعنی مربوط به کل فقه است. یعنی طوری است که طلبه به اینها نیاز دارد.
شاگرد: آن نکته اولی که فرمودید اگر اقل و اکثر باشد در خود مفهوم نظر بکنیم هیچ شبههای نمیشود.
استاد: اقل و اکثر نه، شدت و ضعف! چون احکام شدت و ضعف کاملا فرق میکند.
شاگرد: بله شدت و ضعف است. در خود مفهوم شبهه نمیشود ولی فرمودید وقتی به مصداق نگاه کنید بستگی دارد که آن جزء تحلیلی را ببینیم آیا جزء تحلیلی بازتابی است که به ما برمیگردد یا آن واقع نفس الامری است؟ بعد این نهایتا شبههاش، شبهه مفهومیه میشود یعنی در واقع بعد از این که نظر به این جزء تحلیلی کردیم، برای ما شبهه مفهومیه درست میشود. با آن که میفرمایید اصلا شبهه مفهومیه ندارد این یعنی …
استاد: این سوالی که الان شما مطرح فرمودید همین جا است که وقتی آن جزء تحلیلی بازتابش برای ما است و این جزء آن هست وقتی شک میکنیم حالا واقعا شبهه برگشت و مفهومی شد؟ یا صدقیه شد؟ به نظر شما کدامش است؟ یعنی عیب کار زیر سر مفهوم است؟ یا باز ما تا مصداق را جلو نکشیدیم شک نکردیم؟ یعنی یک نوع دیگری از صدقیه میشود.
شاگرد: شبهه مفهومیه در مرحلهای است که نمیدانیم آن بازتاب است یا نفس الامریت است؟
استاد: شبهه مفهومیه آن وقتی است که نمیدانیم خود مفهوم برای ما ریختش چگونه است؟ و الا اگر فهمیدیم که قید شبهه مفهومیه جزء تحلیلیش، بازتابش برای ما است، خب تا سراغ مصداق نرویم که شک نمیکنیم. پس باز صدقیه میشود اما صدقیهای که با آن مثال قبلی تفاوت میکند. قبلا چرا در صدقیه به شک میافتادیم؟ چون مصداق طبیعت با غیر خودش مخلوط میشد. مرکب از این دو تا ما را دقیقا راحت به یاد یکی از آن دو تا نمیانداخت.
برو به 0:28:00
در کوچه دارید رد میشوید گِل هم روی شما بیاید، شما یاد آب نمیافتید. اگر چه لفظ دارد، معنا دارد شما میگویید این گل است؟! با دیدن گِل شما کلمه آب به زبان و ذهنتان نمیآید چون این معدّ برای او نیست. بله اگر در فکر این بروید که قبلا آب آوردم با گِل … دارید در مبادی آن فکر میکنید و الا خود گل را که میبینید فرق دارد؛ گل به ذهن شما میآید، نه آب. به خصوص این که زبان کمک بکند. اما وقتی آب کدر میبینید میگوییم آب است یعنی سریعا لفظ آب و آن معنایی که از لفظ داریم این مصداق خارجی معدّ است و به یاد شما میآید. تا نگاهش میکنید از آن مفهومی که از آب دارید به یاد شما میآید ولو میگویید کدر است. بسیار خوب میگویید کدر است چون مفهوم آب این سعه را در خودش برای زلالیت آن داده است یا برای اختلاطش به غیر خودش که آن هم در یک محدودهای إعداد، شدت و ضعف، اختلاط با غیر و امثال اینها میتواند محقق باشد. پس بنابراین بهتر این است که بگوییم این هم یک نوع دیگری از شبهه صدقیه است.
شاگرد: اگر بخواهیم صدقیه را جمع کنیم بگوییم هر جایی که تشکیک در معنای عرفی رخ داد که حالا منشأ تشکیک تارةً خود شدت و ضعف آن طبیعت است، أخری امتزاجش با امر خارجی است یعنی طبیعت دیگری است ولی مناطش این میشود که در مفهوم عرفیاش تشکیک ایجاد شده است.
شاگرد2: مثل آب سیل که این قدر گِل قاطی شده است که معلوم است این آب است.
استاد: یعنی به جایی میرسد که الان نمیشود بگویند آب است.
شاگرد2: واقعا گِل تماما مخلوط شده است.
استاد: ولی برای من جالب بود که خود شما فرمودید آب سیل یعنی همین که حاضر شدید ابتداءً بگویید. اصلا مقصود من همین بود؛ ناخودگاه گفتید آبِ سیل؛ اگر یک وقتی از کوه برف بغلتد پایین بیاید نمیگویید آبِ برف دارد پایین میآید، چون برف آب نیست و لذا هم هست که سیل تا حد مضاف برسد خیلی کار داریم. و الا اگر بخواهیم بگوییم سیل مضاف است همه عالم را میآید نجس میکند و واقعا هم این طور نیست. سیره متشرعه هم بر این نیست که وقتی سیل میآید از آن طرف هم کجاست که در بیابان یک فضلهای از شغال و سگی نباشد؟ همه نجس میشود، سیل که آمد، متشرعه همه جا را نجس میدانند؟
شاگرد: شاید در اطلاق ادلهاش اشکال میکنند، میگویند این قدر وسعت ندارد.
استاد: ما زود مضافش میکنیم.
شاگرد: مضاف هم که بکنیم میگوییم ادلهای که آب مضاف را میگوید این مقدار را منظورش نیست.
استاد: خب آن حرف دیگری است؛ شما علی المبنا صحبت کنید، روی مبنا این که آب مضاف ولو بلغ ما بلغ به ملاقات نجس میشود صحبت کنیم.
علیای حال پس فعلا یک شبهه صدقیه دیگر داریم. حالا در مراجعه به کلام شارع در انواع اینها چه کار میتوانیم بکنیم؟ دیروز من این را عرض کردم که وقتی در یک محدودهای شک داریم با استقرار شک، در محدوده شک و مشکوک ما هیچ چیزی نداریم که با حالت شک و علی العمیاء جلو برویم. در محدوده مشکوک مشی علی العمیاء حجت هم نداریم و به عقل و نقل، شرعا و عقلائیاً در حوزه مشکوک چیزی دست ما نیست.
بله در حوزه مشکوک راهکارهای زیادی هست. که یکیاش مثلا تمسک به آن اصل عام بالاتری است به نحوی که بگوییم اجمال سرایت نکرده است. یا بگوییم اجمال شأنیت سرایت دارد به نحو احرازِ مراد گویندهی عام، اما از باب عدم اختلال نظام و حفظ بر محاورات عقلائیه، بنا بر این میگذاریم که بگوییم به آن عام احتجاج میشود و خود گوینده با شنونده این را قبول دارد.
شاگرد: این همان اصاله الظهور مراد شما است.
استاد: بله.
اینها درست است و اینها دارد شک را برای ما از بیرون مشکوک حل میکند نه این که دارد در محدوده خود مشکوک یک چیزی به دست ما بدهد. با استقرار شک، دارم عرض میکنم نه شک بدوی. مقصود من از شک بدوی اجمالی نیست. شک بدوی یعنی ابتدای کار و غیر مستقر. وقتی شک مستقر شد، در کتب لغت نگاه کردید، بحث کردید، عرف عام هم آوردید، «العرف ببابک» را همه در خانهتان جمع کردید و باز حل نشد.
اینجا است که در محدوده شک نمیتوانید مشی علی العمیاء بکنید؛ خاطرمان جمع باشد و در این محدوده مشکوک، این دلیل هیچ چیزی را ثابت نمیکند. خب چه کار کنیم؟ از بیرون با اصول دیگر، با اصل لفظی، با اصل غیر لفظی و امثال اینها خودمان را از این شک به نحو پیشبرد کار و رفع تحیر، رها میکنیم، نه از باب این که خود این مشکوک را بخواهیم با این که مشکوک است یک طوری به آن تمسک کنیم؛ ابداً! این طور قاعده کلی ما داریم که مشکوک در محدوده مشکوک نمیتواند کاری انجام بدهد.
شاگرد: در همه چهار قسم شبهه مفهومیه و مصداقیه و … ؟
استاد: در شبهه مفهومیه که صرفا مفهومیه باشد، اگر به اقل و اکثر باشد، نه اطلاق و تقیید. اطلاق و تقیید را صاحب عناوین هم مطرح فرمودند میگویند بعضیها توهم کردند که در اطلاق و تقیید بر مقید حمل میکنیم و بعد جواب میدهند. حالا فرمایش ایشان که میگویند اگر در یک مفهومی امر دایر است یا لغویین بین مطلق و مقید، باز تعارض میشود. میگویند باز مجمل است. چرا؟ چون آن که مطلق میگوید به قید اطلاق دارد میگوید، آن لغوی که مقید میگوید به قید تقید دارد میگوید و لذا از این حیث کأنّه متباین میشود. نه، اقل و اکثر مثل صعید است. صعید برای خصوص تراب است یا برای مطلق وجه الارض است. اینجا فضایی است که وقتی در مشکوک یک چیز دیگری را تخصیص زده بشود، صعید به اندازه تراب میتواند تخصیص بزند.
فرض میگیریم در دلیل مخصص صعید آمده است. شما هم نمیدانید که مطلق وجه الارض را میخواهد از تحت عام اخراج کند یا خصوص تراب را. اینجا چون اقل و اکثر است مشهورمیگویند در شبهه مفهومیه با مخصص منفصل و اقل و اکثر، میشود به راحتی به عام تمسک کرد و اجمال مخصص سرایت به عام نمیکند. چرا؟ چون خود مخصص اقل و اکثر است. علم اجمالی که دارد، منحل میشود به طور قطع آن اقل را تخصیص میزند و چون بیشترش مشکوک است، حجیت عام در بیشتر باقی میماند. این چیزی است که در اینجا فقط مشهور است. لذا در همه شبهات مفهومیه این طور نیست.
برو به 0:36:02
خب اینجا یک اشکالی بود. اشکالی که علی المبنا جوابش سخت است؛ علی المبنا چه بود؟ مبنا این بود که وقتی مخصص میآید، کاشف از وجود یک قیدی در عام هست من الابتداء؛ مراد جدی این است. وقتی شما «أکرم العالم» میگویید بعد میآیید قید میزنید «لا تکرم الفاسق» دارد میگوید این عام که از ابتدا «أکرم العالم» نبود. از ابتدا اصلا عامش «أکرم العالم العادل» بود.
شاگرد: عالم عادل یا عالم غیر فاسق؟
استاد: شاید از حیث اشکال فرقی هم نکند، از حیث اصل فرق میکند که حرف شما خیلی خوب است اما از حیث آن اشکال یعنی از ابتدا «أکرم العالم غیرالفاسق» بوده است.
شاگرد2: این هم مبنایی است، مرحوم آقای نائینی این طور میفرمایند.
استاد: لذا گفتم و تأکید کردم علی المبنا است. اگر این را بگوییم آن وقت الان از ابتدا وقتی شک در اقل و اکثر داریم این طوری است. این محدوده اکثر از ابتدا شک داریم مندرج تحت عام بوده یا نبوده است. وقتی از ابتدا شک داریم مثل این است که شک میکنیم عالم هست یا نیست، این شبهه قوی است.
حالا علی المبنا هم جواب دارد اما نه به نحوی که این طوری بخواهیم حلش کنیم، به همان نحوی که عرض کردم؛ وقتی برای یک چیزی از نظر مدلول فی حد نفسه استقراری پیدا میشود. بنای عقلاء بر آن است که از آن استقرار بدوی دست برنمیدارند. اصل لفظی است نه احراز مراد.
این اشکال فوقش چیزی که میگوید این است که میگوید من نمیدانم از اول در آن بوده یا نه؛ یعنی در مراد او داخل بوده یا نبوده. عقلاء طبق مدلول تطابقی و تصدیقی یک بناگذاری دارند برای این که اگر این بناگذاریها را نکنند نظام محاوره مختل میشود. لذا میگویند ما در آن محدودهای که لفظ عام به مدلول تصوریاش گرفت فعلا آن را بهم نمیزنیم. همین را بر طبقش حتی علی المبنا داریم، بر او میرویم ولو ندانیم که مراد جدی از ابتدا بوده یا نبوده؛ این یک فضای دیگری به پا میکند یعنی یک نحو آوردن استصحاب است در …
شاگرد: آن مطلبی که در شبهه مقصودیه بعدش فرمودید الان در خاطر شریفتان به سر رسید یا نه؟ که میفرمودید در شبهه مفهومیه به همین نحو احتجاجی است اما در شبهه مقصودیه فرقش این است وقتی میخواهیم تمسک به عام بکنیم، معنا را به متکلم استناد میدهیم.
استاد: بله؛ یعنی در شبهه صدق، مفهوم را که گوینده آورده است نمیدانیم مقصود او، این بوده یا نبوده است. مخصص که نتوانست در شبهه صدقیه کاری برای خودش انجام بدهد؛ قرار شد در محدودهای که شک محقق میشود برای خودش هیچ فایده ندارد؛ آیا میتواند این را از مراد او و از این که تحت مراد او داخل بود بیرون بیاورد؟ حالا که میگوییم اصل این است که او اراده کرده است یک نحو هم داریم احراز میکنیم.
شاگرد: بنابراین نتیجه تابع اخس مقدمه نمیشود.
استاد: معلوم نیست سریع این طور سر برسد.
شاگرد2: الان تصویری که شما فرمودید این است که مراد را شک کردیم ولی مدلول تصوری – تصدیقی غیر مراد استعمالیاش هم مشخص است فقط در مراد جدی به این شک کردیم، به حدیث مراجعه کردیم شک حل نشد، اینجا یک فرمایشی داریم که اصالة التطابق را جاری میکنیم …
استاد: برای عام برتر، نه برای مشکوک.
شاگرد2: در خود عام که شک نداریم، شک در این شبهه مقصودیه است.
استاد: الان که مخصص آمده و شبهه مقصودیه داریم …
شاگرد2: میفرمایند در مراد که شک کردیم به روایت هم مراجعه کردیم حل نشد، حالا اصالة التطابق را جاری میکنیم و با اصالة التطابق احرازش میکنیم و احراز کردیم اصلا شبهه حل میشود.
استاد: تا آن جایی که در ذهن من هست احراز صاف است؟
شاگرد2: میخواهم بگویم دیروز شما احراز نفرمودید، آن روز احراز فرمودید، من نوشتم …
استاد: اصل این که هر موردی پیش میآید توجه داشته باشیم به امتیاز این دو تا که گاهی است ما صبغه کارمان صبغه حفاظ بر نظام محاوره است. گاهی صبغه کار ما دستاندازی، کشف و احراز ظنیّ یک واقع است که یا مراد متکلم است یا مفهوم است یا مصداق است؛ این دو تا معلوم باشد.
حالا در شبهه مقصودیه، محل شک تغیر رنگ است، تغیر تقدیری معنا ندارد چون تغیر رنگ است و در رنگ ما تقدیری نداریم. آن هم که در آن جزوه آمد قیدش این است. همین طور نفرمایید که تغیر دو نوع میتواند باشد؛ تغیر تقدیری و تغیر حسی. تغیر رنگ میتواند دو جور باشد؟! -تغیر رنگ عرفی- رنگ دیگر تقدیری ندارد. و رنگ، رنگ است. وقتی «إذا غیّر طعمه أو لونه» میآید ما در تغیر رنگ شک میکنیم که الان گوینده چه چیزی اراده کرده است؟ آیا از این تغیر رنگ، گوینده از تناسب حکم و موضوع به نظر عرف اعم از تقدیر و حس منظور است یا نه؟ فرض گرفتیم شبهه مقصودیه است.
خب اینجا چه کار میکنیم؟ اینجا میگوییم در حوزه مشکوک ما چیزی نداریم، مشکوک بما أنّه مشکوک احتجاجی نداریم، پس یعنی از «إذا غیّر» نمیتوانیم حجیت بیاوریم برای این که آبی که تقدیراً تغییر پیدا کرده است نجس است. استناداً إلی اراده شارع از مخصص. خب حالا میتوانیم سراغ عام برگردیم یا نه؟ بگوییم که عام چه بود؟ «إذا بلغ کراً لم ینجسه شیء» یک اطلاقی آن جا داشت، این آبی که الان تغیر تقدیری پیدا کرده است الان تحتِ او بود، قطعا تحتِ مراد او از حیث عموم انعقادی بدوی بود، میخواست با مخصص بیرونش کند.
برو به 0:43:05
شاگرد: چرا همین اصالة التطابق احتجاجی را در مخصص درست نکردید؟ چون فرض این است مدلول تصوری که روشن است، در تطابق مدلول تصوری با مراد استعمالی شبهه ایجاد شد، خب حالا نمیتوانیم کشف کنیم ولی به صورت احتجاجی اصالة التطابق میگوییم که بعد اگر این درست بشود دیگر عام مشکلی ندارد.
استاد: آن چیزی که از نظر عرفی روشن است، کدام است؟ حسی است یا تقدیری یا اعم؟
شاگرد: بحث روی حسی است.
استاد: یعنی همین جا به فرمایش شما، ما حلش میکنیم که الان اصالة التطابق میگوید اصلا مخصص همین است، نه این که دیگر نیازی باشد به عام برویم، تحت عام بود و حالا هم هست.
شاگرد: فقط کلامش احتجاجی است یا ظهوری است؟ تا اینجا شما بحث را جلو برده بودید فقط دو جور یا فرمودید احتجاجی است یا فرمودید ظهوری است.
استاد: اینجا یک وجهی بود که از مرحوم مظفر در اصول الفقه خواندیم که مرحوم مظفر فرمودند امام علیه السلام شبهه خفقة و خفقتان را مفهومیه گرفتند و لذا خودشان بما أنّه شارع جواب داده بودند که حضرت فرمودند: «قد تنام العین و لا ینام القلب» همان روز مطرح شد که ممکن است آن جا جواب امام علیه السلام را از باب أنّه شارع و رفع کننده مقصود نگیریم. بلکه از باب اخذ به متیقن بگیریم. همان جا صحبت شد. آیا اینجا که الان میفرماید یک مفهوم روشن دارد با او فرق میکند یا نه؟ در آن جا اخذ به متیقن است.
این جا میگوییم خود ظهور عرفی روشن است. اصالة التطابق میگوید تغییر تقدیری اصلا تغییر نیست. مخصص شامل آن نیست. در اینجا اصالة التطابق اصل است یا محرز است؟ آن چیزی که من به ذهنم میآید این است که اصلا محرز نمیتوانیم قرارش بدهیم. چرا؟ به خاطر این که تناسب حکم و موضوع که مرحوم شیخ فرمودند که احکام مختلف میشود؛ عرف وقتی به تناسب حکم و موضوع نگاه میکند که نجس میآید لون و اینهایش بر متنجس غلبه پیدا میکند. وقتی تناسب را نگاه میکند واقعا نمیتواند به گوینده نسبت بدهد که مدلول تصوری با آن مطابق است.
پس اگر هم به اصلی تمسک بکند از باب عدم اختلال محاوره است. خب آیا آن اصل در چنین مواردی، اینجا جاری میشود یا عقلاء اصل را بر تمسک بر عامی میگذارند که قبلاً بود؟ یعنی هر دو تا هم موید همدیگر هستند ولی کدامش اولویت دارد؟ شاید عام اولویت دارد. چرا؟ چون عام در موطن خودش بیش از صرف بناگذاری است. لذا عقلاء وقتی امرشان دایر بین یک اصل بناگذاری است یا یک چیزی که یک نحو واقعنمایی دارد؟ اول سراغ کدام میرود؟ واقعنمایی قابل اعتناء. سراغ آن اصل عام میرود.
شاگرد: طبق این بیان اگر سراغ عام برویم از حیث حکم هیچ فرقی با شبهه حکمیه ندارد.
استاد: بله، ولی این هست که این بهتر است یا آن. ولی مفاد هر دو تا یکی است. یعنی خیال میکنید آن اصل بر این یک نحو تقدمی داشته باشد که من حالا به این صورت فکرش نکردم که ببینیم کدامش است. شما هم تأملی بکنید و به ما هم بفرمایید.
والحمدلله رب العالمین
کلید: مفاهیم بسیط، تشکیک در مفاهیم، شدت و ضعف مفهوم، ابهام در صدق، جزء تحلیلی، هلال، شبهه حکمیه، صدقیه، بناء عقلاء، شبهه مفهومیة، مقصودیة، عرف، اصالة التطابق، اصل احتجاجی، مراد استعمالی، مراد جدی، مفهوم صعید، ظهور، استظهار، اصاله الظهور، استصحاب، اصل مضی، جزء تحلیلی،انواع اجزاء تحلیلی.
[1] وسائل الشيعة، ج10، ص 282
دیدگاهتان را بنویسید