مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 48
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
من مراجعه کردم به کتاب ایشان یک مقدار تفاوت میکند، نمیشود خیلی گفت. من به دوتا کتاب ایشان مراجعه کردم، شرح مفاتیح ایشان با حاشیهی مدارک، این دوتا بود، حاشیهی مدارک هم اسم آن حاشیهی مدارک است، شرح مفاتیح هم به نام شرح مدارک، فوائد حائریه دارند، یکی دیگر کنار آن است. معروف است برای وحید بهبهانی، شرح مفاتیح وحید، در این نرم افزارها هم هست. خیلی در مباحثه ما اسمش برده شده است .
شاگرد: مفاتیح الشرایع
استاد: مفاتیح خودش کتاب فیض است، مفاتیحالشرایع متن است برای فیض کاشانی. حاج آقا خیلی از این مفاتیح تعریف میکرد، به مناسبتها، مفاتیحالشرایع. در فقه وقتی میگویند: مفاتیح یعنی مفاتیحالشرایع فیض، در اصول وقتی میگویند: مفاتیح یعنی مفاتیحالاصول آقاسیدمحمد، فاصلهی آنها هم خیلی است، شاید دویست سال، صد و خردهای.
بسم الله الرحمن الرحیم
عبارت صفحهی چهل و پنج بودیم که میخواستند برای قول خلاف مشهور تأییدی بیاورند از مقابله و بلکه مقارنه از حیث مطلب بین مغرب و طلوع شمس. منسوب به وحید هم شد. حالا فرمودید وحید چه گفتند؟ اصل حرف را اول من در جواهر دیدم،
فلا ريب حينئذ في رجحان هذه النصوص عليها من وجوه لا تخفى ، بل كان المسألة من القطعيات وإن كنا قد أطنبنا الكلام فيها ، لميل بعض الأعاظم ممن قارب عصرنا إلى ذلك القول النادر لبعض ما تقدم الذي قد عرفت ما فيه ، ولأنه لو اعتبرت الحمرة المشرقية من حيث دلالتها على زوال القرص في الغروب لاعتبرت المغربية بالنسبة إلى الطلوع المعلوم خلافه ، وفيه أولا ما قيل من أنه لا يرد على من التزم ذلك كثاني الشهيدين في المقاصد العلية[1]
مرحوم صاحبجواهر اسم نبرده بودند، فرمودند: «لمیل بعضالاعاظم ممن قارب عصرنا». جواهر جلد هفت صفحهی صد وهجده فرمودند: «بل کان المسئلة من القطعیات و إن کنّا قد أطنبنا الکلام فیها لمیل بعض الاعاظم ممن قارب عصرنا إلی ذلک القول النادر» میگویند ما شاء الله مرحوم صاحبجواهر بعضی بحثها را به کجا میرسانند. خود ماتن در کتابشان؛ شرایع فرموده بودند استتار، آن یکی را گفته بودند أشهر، ایشان رساندند تا جایی که «و قیل بذهاب الحمرة و هو الأشهر» اما فتوای ماتن این نبود. بعد از بحث، صاحبجواهر رساندند به این که قطعیات است که فتوای محقق که هیچ بله. بعد میگویند قول نادر، این اشهر بود و آن یکی نادر است.
بعد «لبعض ما تقدّم الذی و لأنّه» من این را که اینجا دیدم الان فراموش کردم که در کجا کتب دیگر را مطالعه میکردم، دیدم به وحید نسبت داده بودند، این که در کتاب خود بهجةالفقیه هم بود که اسم وحید را بردند «و الاستاذ الاکبر» بعد از کاشانی، شیخ حسن؛ صاحب معالم تلمیذ او که صحبت او شد و الاستاذ الاکبر.
شاگرد: ولی این تأیید را از ایشان نسبت ندادند.
استاد: نه نه، اینها را نسبت ندادند. خود صاحبجواهر هم اول که بحث شروع شد در صفحهی صد و شش بود بله، ایشان هم همین را داشتند، صفحهی صد و هفت که «کما هو المحکی عن الکاتب ابن عقیل کذا کذا» تا آخر کار شیخ حسن «و الاستاذ الاکبر» که وحید باشند، شیخ محمدباقر. در خود کتاب ایشان دیدم وقتی میآورند یک عکسی هم از ایشان انداختند، نمیدانم زمان ایشان عکس بوده است یا نبوده است در همین جامع فقه اهل بیت.
شاگرد: از وحید؟
استاد: از وحید، یک عکس از شیخ محمدباقر. یک پسر دارند به نام شیخ محمدعلی، خب او حالا زمان آقامحمدخان قاجار و اینها بوده است، آن زمان هم.
شاگرد :به صوفی کش مشهور بوده است .
استاد: بله بله صاحب خیراتیه. ایشان خب حالا زمان قاجاریه را درک کرده بود، زمان آقامحمدخان باشد. اما خود وحید را نمیدانم، زمان خود وحید آقامحمدخان قاجار هنوز قاجاریه آمده بودند اینها زمان زندیه و آن وقتها بوده است، آن وقت آیا عکس بوده است؟ نبوده است؟ نمیدانم ولی این عکسی که اینجاست که خیلی دلنشین است، شما اگر ببینید کتاب ایشان را، در بخشها کتابها بیاورید عکس وحید را ببینید، شیخ محمدباقر وحید، نمیدانم دوربین بوده است یا نبوده است ولی ظاهر عکس کشیدنی نیست، اینها را آیا مثلا نوادگان ایشان بوده است نسبت داشته یا برای خود ایشان است؟
برو به 0:07:17
شاگرد: این عکسی که اینجا زدند، این که شیخ فضل الله بوده است.
استاد: بله از دور شبیه شیخ فضل الله است، اگر روی آن بزنید درشت شود می بینید نه، شیخ فضل الله نیست. خب عکس شیخ فضل الله را همه دیدیم، این عکس را وقتی نزدیک بیاورید میبینید شیخ فضل الله نیست ولی از دور شمای قیافه را انسان خیال میکند برای شیخ فضل الله است، از نزدیک ببینید، نیست.
شاگرد: یک فرقی دارد.
استاد: خیلی فرق دارد، فیالجمله شبیه است، اگر این دوتا عکسها را کنار یکدیگر بگذارید.
شاگرد: تقریباً همین سبک گرفتن عکس، این عکس را من از شیخ فضلالله دیدم.
استاد: بله شیخ فضلالله آن عکسی که شما میگویید را من دیدم، الان با همین هردو را کنار یکدیگر بگذارید میبینید وقتی کنار یکدیگر میگذارید خیلی فرق دارند ولی خیلی عکس جلیلی است.
شاگرد: کجا انداختند؟
استاد: جامع فقه دارید؟ در بخش کتابشناسی جامع فقه بروید.
شاگرد: همانجا بهبهانی، محمدباقر محمد اکمل.
استاد: خب پایین گوشه.
شاگرد: در کتابشناسی.
استاد: در کتابشناسی هم عکس صفحهی پشت جلد کتاب را می آورد و هم عکس خودشان را.
شاگرد: از شاگردان ایشان هم فکر نمیکنم عکسی باشد، از سید بحر العلوم.
استاد: سید شاگرد وحید بودند. ندارند، اما این عکس از کجا آمده است؟ نوشتهاند محمدباقر بهبهانی، شاید وحید هم نوشته بود روی عکس.
شاگرد: نه، محمدباقر بهبهانی.
استاد: فقط نوشته است محمدباقر، وحید ننوشته است.
شاگرد: نه.
استاد: علی أی حالا عکسی است که قدیمی است، محمدباقر البهبهانی.
استاد: خلاصه ایشان پس صاحبجواهر هم گفته بودند ولی این تأیّد به چه کسی منسوب است؟ نمیدانیم.
شاگرد: در پاورقی جواهر مستند الشیعه را هم [آورده است].
استاد: مستند هم خلاف مشهور؟
شاگرد: نه، همین حرف تأیّد را، همین تأیید را.
استاد: ایشان فرمودند؟
شاگرد: ایشان در کتاب خودش دارد، دقیقاً تصریح دارد.
استاد: به عنوان قبول یا به عنوان…
شاگرد: قبول.
استاد: مختار ایشان هم همان استتار است؟
شاگرد: من دیگر پیگیری نکردم ولی این را ایشان دارد.
استاد: خب پس باید مستند را هم ببینیم.
ثمّ إذا كان زوال الحمرة من المشرق علامة غروب الشمس، فالظاهر أنّ ظهورها في المغرب علامة طلوعها، و قد روي ذلك عن الرضا(عليه السلام)[2]
شاگرد: یعنی ایشان این را مطرح میکند که «ثم إذا کان زوال الحمرة من المشرق علامة غروب الشمس فالظاهر أنّ ظهورها فی المغرب علامة طلوعها.»
استاد: یعنی همان مختار کاشفاللثام. حالا کشفاللثام را حاجآقا نقل میکنند که کشفاللثام در جواهر هم است، یعنی صاحبمستند هم در کلمات نبود نقل از ایشان، حالا ببینیم.
هذا ، مع أنه لا فرق بحسب الاعتبار بين غروب الشمس وطلوعها ، فلو كان وجود الحمرة دليلا على عدم الغروب لكان وجودها دليلا على طلوعها في الأفق الشرقي أيضا ، فيلزم عدم جواز صلاة الفجر بعد حصول الحمرة في الأفق الغربي.
والقول بأنّ الغروب هو السقوط عن الأفق ، ولمّا لم يكن هو معلوما فيعلم بذهاب الحمرة ، فمعها لا يحصل القطع الذي هو المعيار في قطع استصحاب عدم الغروب ، ولازمه حصول الشك بذلك في الطلوع ، فينعكس الأمر مبني على ما عرفت فساده من تأخّر السقوط عن الأفق الحقيقي عن الغيبوبة عن الحس ، وإلاّ فالقطع بالغيبوبة حاصل.مع أنه إذا كان ذهاب الحمرة قاطعا لاستصحاب عدم الغروب يكون حصولها أيضا قاطعا لاستصحاب عدم الطلوع.
وأمّا جوابهم الثاني : فبمنع إطلاق الأوّلة بالنسبة إلى الأخيرة ، بل الأمر بالعكس في البعض ، كما عرفت.ومنه يظهر فساد ترجيح الأخيرة بموافقة الشهرة ومخالفة العامة ، فإنه إنما هو في المتباينين كلّيّا أو من وجه.مضافا إلى أنه يأبى الحمل قوله : « ليس عليك صعود الجبل » و « لم فعلت ذلك؟ » و « بئس ما صنعت » في الصحيحة والموثّقة المتقدّمتين
مع أنّ في أشهرية القول الثاني كلاما ، إذ من نقل الأول منه من المتقدّمين أكثر ممّن نقل عنه الثاني منهم ، وميل أكثر متأخّري المتأخّرين أيضا إليه مع أنّ عبارة المبسوط مشعرة بأنّ الثاني قول غير مشهور [3]
شاگرد: این متن را که من گفتم از کشفاللثام بود، متن کشف بود ولی ایشان هم میگویند: «لافرق بحسب الاعتبار بین غروب الشمس و طلوعها.»
استاد: ایشان در مستند هم اینطور میگوید.
شاگرد۲ : آنجا فقط به مستند نسبت داده بود این حرفها را .
شاگرد: فرق که میگوید: «لافرق.»
شاگرد ۲ : «بعد فلوکان وجود الحمرة دلیلاً علی عدم الغروب لکان وجودها دلیلاً علی طلوعها فی الافق الشرعیة أیضاً فیلزم عدم جواز صلاة الفجر بعد حصول الحمرة فی الافق المغرب.»
استاد: «فی الافق الغربی» اینطور باید باشد.
شاگرد: «و فی الافق الغربی» بله.
استاد: در طرف صبح.
شاگرد: خیلی سخت است.
استاد: خود عبارت مستند؟
شاگرد: چون وجود آن در طرف غرب.
شاگرد۲ : نه، ایشان میگوید اگر وجود شما، «فلوکان وجود الحمرة دلیلاً علی عدم الغروب لکان وجودها دلیلاً…»
استاد: همان است که دیروز حاجآقا در آن اشکال میکنند؟ ایشان هم همین ملازمه را پذیرفتند که اشکال حاجآقا بر این هم وارد میشود، قطع نظر از دفاعی که آقای صدر از آن ملازمه میکردند. آن هم کأنّه درست همان ملازمه.
شاگرد: ایشان ملازمه را هم میگوید، باز میگوید جواب دارد.
استاد: در خود مستند؟
شاگرد۲ : میگوید: «و القول بأنّ الغروب هو السقوط عن الافق و لم یکن هو محموماً فیُعلم بذهاب الحمرة فمعها لایحصل القطع» فقط بحث قطع است، «الذی هو المعیار فی قطع استصحاب عدم الغروب و لازمه حصول الشک بذلک فی الطلوع فینعکس الامر» که یعنی استصحاب عدم طلوع باید بکند. «مبنیٌ علی ما عرفتَ فساده من أنّه من تأخّر سقوط عن الافق الحقیقی عن الغیبوبة عن الحس و الا فالقطع بالغیبوبة حاصل» یعنی همان علامت نفس غروب میگیرد ایشان.
استاد: ظاهراً پس همین تکه آخر که فرمودید ناظر است به نقل از وحید. حالا الان عرض میکنم. وحید، این را میگفتم که به هرحال اول در جواهر این را گفته بودند، من یک جایی در این کتابها بعدا دیدم همین تأیّد و مؤید آوردن را به وحید نسبت داده بودند. حالا کجا بود؟ یادم نیست. چند روز هم صحبت شده است، من از همان چیزی که دیدم و آن گمانی بود که صاحب جواهر هم ناظر به همین میشد گفتم.
تابه حال دیروز و امروز مراجعه کردم به کتابهای وحید، ایشان در دوجا این را مطرح کردند هم در شرح مفاتیح و هم در حاشیهی مدارک، هردوتا حاشیههای بر شرایع و مفاتیح وحید هم دوتا از کتابهای معروف او در دست علماء بوده است، به خاطر شخصیت وحید که شخصیت بزرگی بوده است. در مصابیح الظلام که شرح مفاتیح الشرایع باشد خیلی تقویت نکردند قول مشهور و استتار را، یک تحقیقی ارائه کردند و بعد هم رفتند میل به همان مشهور، تقیه و اینها کردند. هرکس بخواند میبیند ایشان همراه مشهور هستند، ذهابی هستند، از مصابیح الظلام ایشان اینطور به ذهن میآید. رفتم تفحص کنم ببینم کدام یک از آنها را قبل نوشتند، چیزی پیدا کردم، حالا اگر شما یک جایی شاهدی پیدا کردید که وحید شرح مدارک را جلوتر نوشتند یا مصابیح را.
از بحث اینجای ایشان خیلی به ذهن میآید که اول شرح مفاتیح را نوشتند، مصابیح الظلام را، حاشیهی مدارک را بعد از آن نوشتند، اینطور به ذهن من آمد، حالا باید ببینیم شاهدی هم پیدا میشود یا نه. چرا؟ چون در حاشیهی مدارک بحث را جلوتر میبرند یعنی مقدماتی را که برای بحث در شرح مفاتیح میگویند در حاشیهی مدارک بحث را جلوتر میبرند و یک لوازمی برای آن بار میکنند، مقدمهای که میگویند همان است که واقعاً دیگر قلم وحید و کار وحید است. عرض کردم حاج آقا زیاد میفرمودند، میگفتند: وحید آنچنان بحث را باز میکند و مقدمات میچیند که میرساند به جایی که میگوید: هذا مما یشهد به النساء و الصبیان!!
شاگرد: یک عبارتی در شرح مدارک دارند، حاشیه بر مدارک مطلبی را توضیح میدهند بعد میفرمایند: «ذکرنا فی شرحنا علی المفاتیح.»
استاد: الحمدلله، این هم شاهد آن که من ریخت بحث را وقتی دیدم، دیدم این یک بحث خامی است، آن یکی بحثی است که پیشرفتهتر است، معلوم میشود این بعد از آن نوشته شده است.این شاهد یادداشت کردنی است، این شاهد را یادداشت کنید که وحید حاشیهی مدارک را بعد از آن نوشته است.
لذا در فرمایش ایشان در مصابیحالظلام همینطور بحث را قریب میکند به مشهور، عامه و مخالفت عامه و عامه یعرفون ولی مقدمات بحث را دارد، مقدمهی بحث ایشان این است که یک روز دیگری هم مفصل ما راجع به آن صحبت کردیم، هنوز هم این را سر جای خودش گذاشتم بیشتر بحث کنیم.
وحید میفرمایند: خلاصه وقت نماز یک وقتی است که باید بتواند نماز بخواند، باید بگوییم عرفاً شرعاً این غروب شمس شده است حالا نماز بخوان. ایشان میفرمایند: اگر بگوییم زمین صاف باشد، افق مستوی باشد، غروب چه زمانی است؟ خب یک کسی که نشسته است به افق مستوی نگاه میکند، افق صاف مثل خطکش، نگاه میکند میبیند خورشید زیر افق رفت، همین شخص اگر بایستد دوباره خورشید را میبیند، میبیند حاجبالشمس که در روایت بود، حاجبالشمس، لبهی بالای شمس زیر افق رفت، چون نشسته است زیر افق رفت، وقتی میایستد میبیند پیداست. میفرمایند کسی احتمال میدهد که اینجا وقت مغرب شده است؟ خودش هم میداند حالا که نشستم زیر افق رفت، اگر بایستم میبینم. خب حالا ایستاده است ببیند زیر افق رفت، یک مقدار بالاتر میرود، بالای درختی میرود باز میبیند، مغرب شد یا نشد؟
ایشان از این مقدمهی واضح شروع میکنند، اتفاقاً خیلی هم بسط میدهند در هردو کتاب خودشان. به جایی میرسانند که برای همه واضح میشود که وقتی افق صاف است ، صرف رفتن خورشید به زیر افق، صرف رفتن مغرب نیست، ایشان اینطور استتار را رد میکنند با یک مقدمهی واضح، میگویند نیست، میبینیم که افق چون صاف است بالا و پایین رفتن، ناظر که افق ترسی را ترسیم میکند، هرچه بالاتر باشد خورشید را میبیند، لذا میفرمایند: الان یک کسی اینجا ایستاده است، همان که شیخ در مبسوط داشتند ولی اسمی از مبسوط نمیبرند، یک جایی هم صریح دارند «و المبسوط خلافه» در مصابیحالظلام. من نفهمیدم، عبارت مبسوط خیلی روشن است.
حالا یک کسی بالای مناره است، یک کسی پایین مناره است، افق هم صاف است، دید خورشید رفت پایین، اما هم آفتاب تابیده است به بالای مناره، آن کسی که بالای مناره است خورشید را میبیند، پایینی میتواند نماز مغرب بخواند یا نه؟ وحید میگویند: جزو مسلّمات است که نمیتواند بخواند، هنوز اینجا مغرب نشده است، اینها فاصلهای ندارند. مؤذن بالا رفته است اذان میگوید این پایینی بخواند، میگوید تو که مؤذن هستی و بالای مناره هستی خب خورشید را میبینی اذان نگو، من که پایین مناره هستم خورشید را نمیبینم نماز را میبندم.
برو به 0:18:22
این بیانات را وحید شاید حدود یک صفحه بیشتر طول میدهند که مطمئن کنند مخاطب خودشان را که این مغرب اینطوری نیست. عرض ما بر سر قولی است که چند روز است به وحید نسبت میدادیم، این صحبت بود که دوتا کتاب ایشان را دیدم، شرح مفاتیحالشرایع را، طوری جلو آمدند که ظاهر عبارت ایشان، مختار ایشان خود مشهور است، ذهاب حمره ولی یک مقدمهای برای آن قرار دادند که آن مقدمه سبب شده است که روی حدسی که من زدم و شاهد آن هم پیدا شد، در کتاب بعدی ایشان که حاشیهی مدارک است همین مقدمه جلو رفته است و کم کم ایشان را گویا رسانده است به یک قولی که نه آن قول ذهاب حمره و مشهور است و نه صرف استتار عن الافق المستوی. خودشان میگویند: مختار ما یک چیز دیگری شده است، توضیح آن را عرض میکنم. با یک طول و تفصیلی میگویند: افق اگر صاف است صرف این که خورشید زیر افق برود کافی نیست، چرا؟ چون یکی نشسته است میبیند رفت، وقتی میایستد میبیند نرفت، بالای درخت میرود میبیند نرفت. حالا ایشان چیزهایی را بسط ندادند، اینها به ذهن من آمد وقتی توضیحات مفصل ایشان را میخواندم. مثلا یک مسجدی است که طبقهی بالایی دارد، مثلا خانمها، آقایان، عدهای ایستادند اقتدا کنند به امام، امام که پایین است میگوید: خورشید مستتر شد الله اکبر، کسانی که بالا هستند نمیتوانند به این امام اقتدا کنند، میگویند هنوز وقت نشده است، اینها را هم اگر فرموده بودند این واضحتر میشد که در عرف متشرعه، در یک خانهی معمولی امام مجاز باشد بگوید: الله اکبر، آن یکی که میبیند میگوید: نه، من باید صبر کنم. خورشید هم که نمیدود زیر افق، بلکه به تدریج میرود، حالا ببینید وقتی که به رکوع رفت اگر استتار شده است بالائی بتواند ببندد، آن هم تازه اگر ذهن طلبگی باشد بگوید خب او که در وقت بسته است صحیح بوده است، من مانع داشتم چون هنوز وقت برای من نشده بود، حالا که به رکوع رفت نماز او که صحیحاً منعقد شده است فی وقته برای خودش، من هم می بندم، اما اگر شبهه کند.
شاگرد: این ظاهری است و آن حکمی.
استاد: اگر بگوید دوتا غروب است و این معلوم نیست به این شبهه هم بکند که دیگر هیچ. منظور این که اینها را وحید در هردوتا کتاب فرمودند. در حاشیهی مدارک باز بسط بیشتری دادند و رسیدند به این که استظهارات این از روایات، روایتی که حالا بعداً میگوییم، مانده است، چون الان دیدم بگویم، چون روی این روایت هرچه بیشتر فکر کنیم بهتر است. روایتی است که حضرت فرمودند: شما یک مقدار عقب بیندازید، به اهل عراق؛ کوفه میگویند، شما بعد از مغرب کمی «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإنّ الشمس تغیب عندکم قبل أن تغیب عندنا» خب این را چطور باید معنا کنیم؟ وحید با این بیانی که الان من گفتم مفصّل فرمودند، این نتیجه را گرفتند، خیلی فقیهانه و عالمانه به میدان این روایت میروند و اینطور معنا میکنند. فرمودند: حضرت در مدینه بودند، مدینه و مکه کوه زیاد دارد، اطراف آن هم کوه است، شرق آن، غرب آن. جایی که کوه دارد خورشید دیرتر غروب میکند، چرا؟ چون ولو خورشید ظاهراً زیر افق رفته است اما شعاع آن به کوه تابیده است، عرف وقتی میبینند آفتاب سینهی کوه است نمیگویند: غروب کرد، میگویند: ببین هنوز «ننظر إلی شعاع الشمس» این شعاع آن است، وحید اینطور میفرمایند. میگویند: چون در مدینه و اینها کوه بوده است اما برخلاف کوفه، عراق که جلگه است، اطراف بینالنهرین و حاشیههای نهرین صاف است، کوه ندارد. حضرت میفرمایند: ببین در افق مستوی که شما هستید خورشید زیر افق رفته است اما اگر همانجا مثل ما در مدینه کوه داشتید، شعاع شمسی که زیر افق رفته است را روی کوه خودتان میدیدید ولی چون کوه ندارید میگویید: رفت ولی هنوز نرفته است. لذا «إنّ الشمس تغیب عندکم» چون کوه ندارید، «قبل أن تغیب عندنا» چون کوه داریم. ایشان اینطور معنا کردند.
بنابراین یک منارهای باشد، کوه بلندی باشد، مادامی که به این بلندی آفتاب میتابد از آن بالا میگوید: نخوانید، مغرب نشده است، من خورشید را میبینم، شما پایینتر هستید که خورشید را نمیبینید. پس افق مستوی، نقص استتار است، چرا؟ چون افق مستوی میگوید: خورشید رفت و گم شد، وقتی بالاتر میروید، بالای کوه، میبینید گم نشده است. این حاصل فرمایش ایشان است.
شاگرد: مدینه و کوفه روی یک نصفالنهار هستند؟
استاد: نه، یک مقدار طول جغرافیایی کوفه بیشتر است.
شاگرد: طول یا عرض؟
استاد: طول جغرافیایی. عرض که بیشتر است، معلوم است، در عرض کوفه که مشکلی نیست، الان هم عرض میزان کار ما نیست، میزان این است که عرض میکنیم. لذا یک محتمل دیگر این است که شما شرقی هستید، حالا بعداً در محتملات آن میگوییم.
شاگرد: اول این به ذهن میآید.
استاد: یعنی طول جغرافیایی به ذهن میآید. چون طول کوفه بیشتر است، الان مثل ما و مشهد، تقریباً شاید کمتر باشد، ما میگوییم: «إنّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب عندنا» آنجا زودتر غروب میکند.
شاگرد: خیلی هم تفاوت دارند.
استاد: کوفه با مدینه نمیدانم چند درجه تفاوت دارد؟، من این را یادداشت کرده بودم.
شاگرد: اگر عرض آنها باهم متفاوت باشد فقط روی نصف النهار باشد که مسئلهای نیست.
استاد: طول جغرافیایی مدینه، چند روز قبل بود عرض کردم، مدینه عرض بیست و چهار درجه و طول سی و نه . خب طول شرقی سی و نه درجه. می فرمایید که، حالا نمیدانم مثل نجف، کوفه، کربلا، طول اینها چقدر است. قم را میدانید طول چقدر است؟ عرض جغرافیایی، اینها را یادداشت کردهام، بصره و بوشهر و اینها را، چون با عرض آن کار داشتیم فقط عرض را یادداشت کردهام، طول را یادداشت نکردهام.
شاگرد: در بحث قبله اینطور میگویند، میگویند که یعنی…
استاد: باید روی شانهی راست بگذارد، یعنی باید بگردد لذا قبلهی آنها نقطه جنوب نیست.
شاگرد: میدانم، منتها خیلی گردش ندارند.
شاگرد: کمتر از یک ساعت، نیم ساعت.
استاد: نیم ساعت شاید هم کمتر، کمتر میشود، خیلی زیاد نیست، به هر حال تفاوت طولی در مدینه معلوم است اما باز هست. همان طور که مدینه مثلا با دمشق، باز طول دمشق کمتر است، برعکس کوفه، بینابین آن است مدینه.
شاگرد: این معنا چه ثمرهای دارد؟ مثلا فرض کنید قضیهی قم و مشهد که حالا آنجا نیم ساعت جلوتر است. این برداشت یک نکتهای دارد اما آن خیلی نکتهی خاصی ندارد، بعد هم زمانی بود که اطلاع، تلفن و اینها نبوده است که دقیقاً ببینیم این زمانی که اینجا هستیم، تماس داشته باشیم ببینیم آنجا چه خبر است، لذا آن زمان این نکته خیلی نکتهی مورد توجهی نبوده است، آن هم با این تفاوت خیلی کم، حالا بگوییم تا نیم ساعت تفاوت داشته باشند، نه ثمرهای دارد و نه خیلی مورد لحاظ بوده است.
استاد: صرف این که میفرمایید مطرح نبوده است، اینطور نیست. در افواه و دهانها بوده است، مثلا در روایت رؤیت هلال دارد که میگوید نامه نوشتم برای امام، مکاتبه است یا یکی دیگر است، میگوید: خدمت امام عرض کردم که منجّمین، حُسّاب میگویند امشب در مغرب، هلال دیده میشود.
شاگرد: درآنجا فاصلهی شلجمی زیادی بوده است.
استاد: پس اصل آن بوده است، اصل این که یک جاهایی هستند که هنوز غروب نشده است، چند ساعت مانده است تا غروب، آن وقت هلال را میبینند و حال آن که برای ما شب شده است و هلال غروب کرده است.
شاگرد: همان روایتی که فرمودید خودشان شخصی که بود «و من یغلّس» و اینها.
استاد: بله آن هم همین را میگفت.
شاگرد: منتها میخواهم ببینم این، اینقدر زیاد نیست، اصلا تأثیری هم در این مسئله نداشته است یعنی فرقی نمیکرد.
(4910) وعنه، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى، عن حريز، عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس والناس يصلون المغرب، فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس، فلقيت أبا عبد الله (ع) فأخبرته بذلك، فقال لي: ولم فعلت ذلك؟! بئس ما صنعت، إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل، غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها، وإنما عليك مشرقك ومغربك، وليس على الناس أن يبحثوا.[4]
استاد: این سؤال بعدی او است که «إنما علیک مشرقک و مغربک» میدانیم، چطور بوده است که حضرت میفرمایند: چون در کوفه یک مقدار زودتر است شما صبر کنید تا وقت ما مدینه شود. این ممکن است مشتمل بر وجوهی باشد، آدم فکر آن را بکند رمز آن را، سریع نمیتوانیم تصمیم گیری کنیم که چون «إنما علیک مشرقک و مغربک» پس هیچ وجهی ندارد، عدم بعدی را نمیشود گفت. سادهترین وجه آن ممکن است یک چیزی باشد معیت نماز او، همراه نماز حجت زمان. خب این سادهترین وجه آن است که به ذهن ما میآید، حالا آن که خود امام میدانند که بماند.، وقتی باشد که وقتی حجت روی کره زمین نماز میخواند، وقتی خیلی زیاد است که هیچ اما وقتی فاصله کم است شما کاری کنید همراه باشد زمان شما با زمان خواندن نماز نور زمین که واسطهی فیض اصلی اینجاست. این یک احتمال آن است و محتملات دیگری هم دارد.
شاگرد: ربطی به مسئلهی غروب دیگر ندارد.
استاد: بله. میگویم این یک احتمالی است به عنوان این که به ذهن میآید، وجوه دیگری هم ممکن است باشد، منظور عرض من این است که سریعاً نمیتوانیم تصمیم بگیریم که هیچ وجهی ندارد. اما خب حالا همانطور که ایشان فرمودند ابتداء که آدم میبیند «إنّ الشمس تغیب» کسی که ذهن او مأنوس به غروب و طلوع و اینها است، میگوید: یعنی همان غیبوبت زمانی متفاوت طولها، این به ذهن میآید اما دیدید مرحوم وحید بهبهانی اصلا از ناحیهی یک دید فقاهتی متمایز از این، شما میبینید خیلی قشنگ و خوب و قوی روایت را به این صورت معنا کردند به نظر شریف خودشان با آن مقدمهی واضحی که فرمودند خیلی به نظر ایشان واضح است.
اینها را اول، اصل مقدمهی پایهی واضح در ذهن ایشان آمده بود در شرح مفاتیح ولی باز از مشهور فاصله نگرفتند، در شرح مفاتیح که قبل از آن بود، بعد در حاشیهی مدارک این بحث را مقدمه قرار دادند، بعد خلاصه گفتند: غروب چیست؟ غروب این است که اگر کوهی، ساختمانی، هرچه است، اینها دیگر نتوانند شعاع شمس را نشان بدهند، این شد غروب، بعد رفتند سراغ حمره، خب حمره نیاز است یا نیست؟ آنجاست که حمره را تضعیف میکنند که غروب همین است دیگر نباشد، افق مستوی و استتار میزان نیست، باید چیزی که شعاع را نشان میدهد نباشد و میگویند: اساساً اگر شعاع پیداست غروب صدق نمیکند. بعد برای رد حمره این را میفرمایند، میگویند: اگر قرار بود حمره نیاز باشد برای غروب حتماً، آنطرف آن هم برای طلوع وقتی خورشید طلوع میکند حمره اینطرف مغرب که پیدا شد باید بگوییم: طلوع کرده است و حال آن که کسی آنطرف را نمیگوید. بنابراین در طلوع هم همین حرف را میزنیم، میگوییم طلوع چه زمانی است؟ نه آن وقتی که حمره، طرف مغرب آمد، آن وقتی که اگر منارهای است، کوهی، چیزی است آفتاب به آن بتابد و بفهمیم خورشید طالع شد، نور آن بر این بقاعی که ما هستیم، محدودهی بقاعی که ما هستیم در آسمان تابید.
برو به 0:30:28
شاگرد: منتظر نباشیم چرا که نماز قضاست ولو من خورشید را نمیبینم.
استاد: بله، حرف ایشان این است، یعنی میگویند عرف میگوید: وقتی در خانه نشسته است میبیند مثلا در یزد میگویند سپیدار، یادم نیست، سپیدار میگویند؟ درخت سپیدار درخت بلندی است، من دیدم، یک باغی بود و درخت بلندی داشت، کاملاً محسوس بود که سر درخت اولین جایی بود که خورشید میتابید یعنی بالای پشت بام هم میرفتیم خورشید را نمیدیدیم اما میدیدیم سر آن سپیدار آفتاب تابیده است، خب حالا کسی که در خانهی خودش سپیدار بلند دارد وحید میگویند عرف چه میگوید؟ میگوید وقتی میخواهم نماز بخوانم، اگر آفتاب به سپیدار افتاد در منزل خودش میگوید نماز میخوانم؟ عرف میگویند: خورشید طلوع کرد، ببین، یعنی میگویند: این خورشید است که به آن تابیده است، این فرمایش وحید است. برخلاف مبسوط که دیدید شیخ فرمودند: «لازم القول الاول» این که منارهی اسکندریه اگر باشد پایین آن میشود نماز صبح را بخوانند یا نماز مغرب را بخوانند و هنوز صدق نکرده است علی القول الاول.
شاگرد: این در ساختمانهایی که موجود هستند یا مقدّر هم حتی فرض یعنی اگر جایی که هیچ چیزی نیست دیگر خودش با چشم ببیند ملاک میشود به نظر وحید یا نظر ایشان یک چیزی مثلا حداقلی را باید فرض کنند؟
استاد: در مجموع حرف ایشان در مصابیحالظلام و حاشیهی مدارک من خیلی نشد، آخر کار بود با عجله نگاه کردم، الان این سؤال شما را خیال کردم در حرف ایشان جواب داده نشده است، میشود این را دوباره نگاه کنید، هردوتا کتاب را گفتم اول اینطور به ذهن آمد بعد هم شاهد پیدا شد که اول شرحمفاتیح را نوشتند و بعد آن را، معلوم است بحث در حاشیهی مدارک پختهتر است و لذا در شرح مصابیحالظلام بهصورت واضح، قول مشهور، مختار ایشان است، میگویند: تقیه کردند، عامه «یعرفون الشیعة بذلک» همهی اینها را که ما داشتیم ایشان فرمودند: ولی لحن ایشان در حاشیهی مدارک تغییر کرده است، اما نه به نحوی که خیلی استتاری بشوند، مقابل مشهور بایستند، بلکه مبنای حرف ایشان همان مقدمهی واضحی است که خودشان گفتند، خیلی آن را بسط دادند، میگویند: کسی نشسته است، ایستاده است، بالاتر میرود، همهی اینها دال بر این نیست که بر آن پایینی غروب شد. اصل حرف ایشان این است، حالا در آخر کار چه میگویند؟ در افق مستوی باید چه کار کنیم؟ کوه نداریم، هیچ چیزی هم نداریم، باید صبر کنیم؟ شاید بگویند باید صبر کنید به اندازهای که استصحاب اقتضاء کند. کلمهی استصحاب را هم ایشان میگویند، خود وحید دارند، این که صاحب مستند الان شما خواندید که گفتند: قاطع استصحاب، وحید این را میگویند. میگویند طرفی که مستصحب نهار هستید باید صبر کنید تا مطمئن شوید از این افقی که رفته است اگر از کوه هم بود رفت، این را میگویند اما از باب استصحاب. موضوع را خودشان چه چیزی میدانند؟ اینها نیست، یعنی به ایشان میگوییم: خلاصه جایی که افق آن مستوی است غروب آن چه موقع است؟ موضوع شرعی آن؟ همین فرمایش شما را در تقدیر بگیریم، نمیدانم در کلام ایشان هست یا نه ؟
شاگرد: افق مستوی هم نباشد کدام را حساب کنیم؟ این ملاک فعالی هم ندارد. منارهی اسکندریه بالا باشد.
شاگرد: چند متر حساب کنیم؟ یک هواپیمایی که رد میشود را هم حساب کنیم؟
استاد: یکی از چیزهایی که خودشان فرموده بودند در مقدمهی واضحه که میخواستند باز کنند همین بود که لازمهی آن این است که امر، متشتت بود، وقت نامعین. در فرمایش حاج آقا شاید عبارت باشد، ایشان را هم من دیدم بود.
شاگرد: بدتر از آن، شاید بگوییم: ایشان با این فرمایش خودشان نزدیک میشوند به ذهاب حمرهی مغربیه یعنی زوال حمرهی مغربیه. مادامی که بالاخره حمرهای در سماء است یک چیزی بوده است که این به آن تابیده است و نور آن دیده میشود، به هرحال نور شمس دیده میشود.
استاد: ایشان حمرهی مشرقیه را هم قبول نمیکنند.
شاگرد: میدانم.
استاد: بله شما لازمگیری میکنید.
شاگرد: بله.
استاد: حالا هواپیمایی که من چند بار عرض کردم، هواپیما بهصورت واضح نشان میدهد. اما این را ظن قوی من است که حالا میشود تجربه کنید. وقتی زوال حمرهی مشرقیه شده است و کاملاً حمره به طرف مغرب رفته است، باز اگر در همان منطقه، هواپیمایی برود خودش را نشان میدهد یعنی همانجا هم باز نور خورشید تابیده است، به همان توضیحی که عرض کردم اینها میگویند: رنگ قرمز، ارغوانی که آقا فرمود نور ارغوانی، گفتند چون خورشید مایل به آن میتابد و از لایهی ازون با فاصلهی طولانیتری رد میشود، آن لایهی ازون است که به این صورت ارغوانی دیده میشود چون به صورت اریب با فاصلهی بیشتری نور از آن رد میشود و به این صورت برای ما پخش میکند، برای ما که اینطور رد میشود اینطور آن را میبینیم. الان همینجا مثلا مقابل قم برویم به بیرجند که شرقی است دیگر هیچ نمیبیند. همین حمره را برویم در غربی خودمان مثلا به اراک برویم باز همین سرخی را نمیبینند، چرا؟ چون برای ما است آن محدودهای که نور به صورت اریب از لایهی ازون رد میشود دیده میشود، اینطور گفته بودند لذا همین سرخی برای قم حمره است، برای اراک که یک مقدار افق آنها دیرتر است حمره نیست، یک جای دیرتر اصلا تشکیل نشده است. خب اگر اینطور باشد ایشان که میفرمایند: اصلا نباید شعاعی باشد این سؤالات را داریم. عرض کردم بعداً باید مفصلتر صحبت شود.
شاگرد: باید دعا کنیم آن مدتی که نماز میخوانیم هواپیما رد نشود، فضا را میبندیم تا کسی نبیند.
استاد: نه دیگر، یک مرتبه که دیدیم بس است. چرا؟ به خاطر این که میدانیم این سرخی است که آن را نشان میدهد، میدانیم که تمام شد.
شاگرد: همان بحث حضرتعالی است که فرمودید .
استاد: این باید بحث شود، دربارهی این حرفی که وحید زدند نمیشود سریع تصمیمگیری کرد، یک روز دیگری هم صحبت این را کردیم، امروز هم ایشان فرمودند، عبارات ایشان را هم ببینید، باید مفصل روی این صحبت شود، یک نوع میزان باید به دست بیاوریم، از مسلّمات استفاده کنیم، از حرف وحید هم که اصل آن حرف خوبی است ، استفاده کنیم و جمعبندی نماییم.
شاگرد: یک بار فرمودیدمرحلهای است که عرف میگوید: این مثلا خورشید اگر از این بقعه از زمین غروب کرد ولو هواپیمایی هم برود و بازتاب نوری هم دیده شود، عرف یک بار فرمودید: طبقهی اول ساختمان، طبقهی دهم ساختمان، عرف اینها را یکی میداند.
استاد: آن برای تقریر حرف شیخ بود. به خیال من میرسد مآلا هم این چیزهایی که وحید واضح میگویند، اگر جلو برود معلوم میشود که خیلی واضح نیست، همان روز هم صحبت این شد. حالا واقعاً یک ساختمانی است پانصد طبقه است، الان سیصد و خردهای طبقه که هست، کسی که آن بالا است با کسی که پایین است، خب مآلاً اگر این حرفها پیش بیاید در آخر کار بگویند آن که پایین است نماز مغرب خودش را بخواند، آن که بالا است هنوز نخواند.
شاگرد: در این برجهای دوقلو که منفجر کردند آنها را.
استاد: بعد از انفجار میخواهد نماز بخواند؟
شاگرد: نه دیگر دوباره ساختند.
شاگرد: میگفتند، مثلا یکی با آسانسور سوار شد بالا برود، آن صد و یک طبقه را، هرچند طبقه که هست.
استاد: هنوز وقت نشده است.
شاگرد: خب خود آن کسی که بالا است میفهمد اوضاع او یک مقدار تفاوت میکند.
استاد: ببینید حالا من میگویم باید مفصلتر. اینها استبعاداتی است که وحید هم فرمودند. ظهر، مگر نمیگویید باید زوال ظهر شود سایه برسد، خب حالا آن جایی که نشستید زودتر ظهر میشود یا این جایی که من نشستم؟
شاگرد: یعنی اینطرف.
استاد: بله، شما شرقیتر هستید، نصفالنهار شما با من فرق میکند، بله همین فاصله.
شاگرد: همین قضیه برای بالا رفتن هم است، شاخص را بالا بگذاریم.
شاگرد: واقعاً اینطور است؟
استاد: بله واقعاً اینطور است، پس چطور میگویید مشهد نیم ساعت زودتر از اینجا ظهر میشود.
شاگرد: مشهد.
استاد: فرقی نمیکند، خورشید سیر تدریجی میکند، مشهد نیم ساعت است، سبزوار بیست دقیقه.
شاگرد: این که میگویید خوشمزهترین حرف است، اینطرف اتاق، آنطرف اتاق.
استاد: بله دیگر همین، میخواهم بگویم آن چیزی که شما خیلی آن را هوو میکنید، وقتی ریز شوید میبینید کم کم یک چیزهایی از آن درمیآید. الان خلاصه مشهد نیم ساعت، سبزوار بیست دقیقه، میآیید سمنان یک ربع، الان حاجی آباد قم با اینجا خلاصه ده ثانیه فرق آنها میشود.
شاگرد: این به عنوان لطیفه در ذهن من بود الان که میفرمائید، ما یک جایی مهمان بودیم، از خواب پریده بودیم، صاحبخانه سحری را دیر آماده کرده بود، بعد اینها نشسته بودند میخواستند بخورند، طبیعتاً دل آنها میخواست هنوز فجر نشده باشد، بعد ما در زرگنده که بودیم یک کسی گفت خب مثلا چه زمانی است؟ گفت فلان وقت است، گفت او برای تهران است، اینجا مثلا شمران است، فلان و بهمان است، بعد آن موقع همانجا به ذهن من آمد به عنوان متلک که از سر زرگنده تا اینجا.
استاد: همینطور است.
شاگرد: پس میتوانند بخورند، کسی که سر زرگنده است.
شاگرد: به اندازه کسرِ ثانیه میتواند بخورد.
استاد: ببینید این که اینجا نزدیک است به عنوان لا نعم است، روایت لا نعم را که گفتم، این را من از کس دیگری نشنیدم، نمیدانم در روایات پیدا کنید.حاج آقای حسن زاده نقل میکردند، چند بار میگفتند که از جبرئیل سؤال کردند زالت الشمس أم لا؟ سؤال است، جبرئیل جواب داد: لا نعم، گفتند این چه جوابی بود؟ گفت: وقتی گفتم: لا نمیدانم چقدر مثلا روی حساب محاسبه و سیر نسبی خودش سیر کرد، لذا وقتی میگفتم: لا، زوال نشده بود اما وقتی لای من پایان یافت، شده بود، لذا گفتم: نعم. لانعم یعنی بین همین لا و نعم فاصله است، اینجا بین شما و من لانعم است.
شاگرد: استاد اینطور در سحری خوردن هم ممکنه جاری بشود؟
شاگرد2: ما الان بحث فقهی میکنیم و الا کسی نمیتواند اینجا فتوا بدهد.
استاد: میخواهم بگویم این استبعادها یک استبعادهایی است که برای انس به نگاه جلیل به زوال و مغرب و اینها است. اگر دقیق شوید خلاصه اینها مطرح است که باید حرف زد. «إنما علیک مشرقک و مغربک» اگر زوال آنها دوتا است، مغرب آنها هم دوتا است، اینطرف شرق قم با غرب قم ولو چند لحظهای هم باشد غروب آنها تفاوت دارد، چرا؟ چون زوال آنها تفاوت دارد ولو کم است که میفرمائید: اگر سان بدهیم همه باید بخندند، وقتی اینطور شد میبینیم به هر حال بقاع، این ظرافت کاری را در تفاوت دارند. اگر اینطور است خب ما میگوییم :میزان، آن اندازهی سهولت دستیابی به رؤیت شمس است. گفتم: وحید این را فرمودند، واقعاً من کوچک بودم استاد ما که به یزد میآمدند مسئله میگفتند، ما کلاس پنجم، اول راهنمائی بودیم، ایشان مسئله را دو سه سال هم هربار تکرار برای بچهها میفرمودند. این را میگفتند و صریحاً تعیین میکردند میگفتند: در یزد وقتی خورشید در غرب یزد، کوه شیرکوه است، میگفتند: وقتی خورشید سر شیرکوه میتابد هنوز هشت دقیقه مانده است تا نماز در یزد قضا شود، آنوقت برای یزدیها روشن است یعنی وقتی هوا صاف است خیلی محسوس است، سر کوه معلوم است که خورشید تابیده است، شعاع آن هم کاملاً روشن است اما خب حدود چهل کیلومتر از یزد فاصله دارد، پنجاه کیلومتر بیرون یزد است، چند هزار متر بلند است، قشنگ نشان میدهد. خب حالا وقتی به آنجا خورشید تابید در یزد قضا شد؟ ایشان که مسئله میگفتند، میگفتند: نه، نماز صبح را بخوانید، باید به بالاترین و بزرگترین ساختمان خود شهر یزد بتابد، نه به کوهی که پنجاه کیلومتر آنطرفتر. حالا واقعاً این امر واضح وحید رد حرف ایشان است؟ ما که کوچک بودیم این را شنیدیم به عنوان مسئلهی شرعیه. یعنی در ذهن کسی مثل من از اول از این عالم مسئلهگو این را شنیدم که میبینی آفتاب را اما هنوز نماز شما در یزد قضا نیست. خب اگر این از واضحات وحید باشد باید بگویند: این جز قطعیات است، این چه حرفی بوده است، شما سر شیرکوه شعاع شمس را دیدید نماز قضا شده است. پس ببینید صرفاً این حرف وحید را نمیشود بسط بدهیم و جلو برویم بگوییم این جزو واضحترین چیزها است.
همینطور برای طرف مغرب. طرف مغرب هم شما چرا میگویید که حالا فرض بگیریم همین شیرکوه طرف مشرق باشد، خورشید غروب کرده است، بعد از هشت دقیقه هنوز شعاع آن سر کوه سه هزار متری است، به نظرم شیرکوه سه هزار و خردهای متر است ، نمیدانم، یکی از کوههای بلند ایران است. شعاع این موجود است، خب بگوییم هنوز نماز مغرب را نخوانید، هشت دقیقه از غروب گذشته است، چون آنجا شعاع پیداست حالا پس بگوییم برای رفتن حمره باید بیست دقیقه صبر کنند.
برو به 0:44:08
شاگرد: از اینطرف بدتر، نماز عصر خودت را بخوان، عیبی ندارد تا آن موقع عمداً.
استاد: حتی ظهر خودت را، عصر که هیچ، ظهر را هم بخوان چون هشت دقیقه کامل میتواند، آنهایی هم که سریع نماز میخوانند، سریع نماز ظهر و عصر را میخوانند.
شاگرد: آنوقت برای ساختمانهای شهر میفرمائید این حرف درست است؟ یعنی مثلا برای ساختمان ده دوازده طبقه.
استاد: ببینید به هر حال حرف وحید از آن جایی که شروع کردند نمیشود انکار کرد.
شاگرد: چرا نمیشود انکار کرد؟ از ابتدا ملتزم نشویم به این که همان نشسته و ایستاده شما هم، یعنی ما درواقع در بحث احتیاط، احتیاط در این که یقین پیدا کنیم به این که غروب شده است مراتبی داریم، یکسری مراتب آن عرفاً اتفاق میافتد یعنی این که شخص بالاخره روی زمین نمیخوابد نگاه کند به افق مستوی یا نشسته است یا ایستاده است، نوعاً هم ایستاده است برای نماز، این در حد معمول است. یک حدود و احتیاط بعدی را هم حضرات فرمودند که آنها را هم گفتند و اشاراتی دارند که بعضاً از آنها میشود برای اطمینان و تیقن معمول استفاده کرد یا نه، در شرائطی که یقین پیدا نمیشود به خاطر وجود مانع، چه مانعی دارد این حرف را بزنیم؟ واقعاً هم کسی که میفرمائید در ساختمان چند طبقه، واقعاً کسی که در طبقهی بالا است خودش میفهمد که در شرائط معمول نیست و اگر کسی پایین است بگوید: وقت شد قبول میکند، نمیگوید: من هنوز میبینم، چون به او گفتند: ؟برود پایین و میداند الان یک کاری کرده است، به یک جایی آمده است، مثلا بالای کوه رفته است، بالای طبقهی دوم خانه رفته است، چه مانعی دارد این حرف را بزنیم؟
استاد: مانع آن همان ضابط اول را صاف کنیم، بعد میآییم آنجا. خلاصه شما یک بخشی از آن را مسامحه کردید، گفتید: یک بخشی از آن نشسته ایستاده، اینها قبول است. خب چه میزانی برای این قرار میدهید؟ ایستاده یا نشسته؟ بالای پشت بام یا کسی که بالای درخت است؟
شاگرد: نه، ما گفتیم: بخوابید روی زمین، دقیقاً از افق نگاه کنید، ما میگوییم: حد، آن است.
شاگرد2: حد مصلی .
شاگرد: حد اصلی شما. نه، مصلی هم یکی بلندتر است و یکی کوتاهتر است، قد یک کسی نیم متر است و قد یک کسی دو متر است، کدام ملاک است؟
استاد: الان اگر میگویید: افق حسی را به اصطلاح مقابل ترسی. اگر حسی را میگویید میزان است، پس کسی الان مطمئن است از افق حسی خورشید رفته است، بلند میشود الله اکبر را بگوید خورشید را میبیند ولی میگوید: وقت شده است.
شاگرد: میگوییم: عیبی ندارد، فقط بحث بر سر این است که این خلاف احتیاط است.
استاد: یعنی میگویید: میتواند به این صورت نماز را بخواند ؟
شاگرد: بله و نماز عصر خودش را نمیتواند بخواند.
استاد: او نمی تواند، این میتواند و او نمیتواند را نگویید، بگویید: میتواند نماز عصر هم بخواند.
شاگرد: نه، نمیتواند نماز عصر بخواند؟
استاد: چرا؟ شوخی دارم. آن آقا میگفت: یکی به آقای طباطبائی گفت: این بحث را قبل از آن بحث نمیشود کرد، ایشان هم لبخندی زدند گفتند: ما که کردیم و شد، بحث کردیم. این کردیم و شد معروف است. گفته بود از کجا معروف است؟ از آن که گفته بودند: مادرزن را نمیشود زن کرد، گفته بود: عجب ما که کردیم و شد. حالا شما میگویید: خورشید را میبیند، میتواند نماز بخواند، بله میتواند به این صورت حرفی نیست.
شاگرد: نه، اگر ملاک را برسیم به این که واقعاً این است، ملتزم میشویم به این.
استاد: خلاف یک چیز کأنّه قطعی متشرعه است. این میتواندی که شما میگویید شوخی میکنم به خاطر این که میتواند یعنی فقط میتواند بگوید: الله اکبر و الا میتواندِ شرعی را میگوییم. چطور خورشید را میبیند.
شاگرد: کدام میتواندِ شرعی؟ آیا میتواند شرعی که از ابتدا جهتگیری شده است برای این که از ابتداء یک احتیاطی فیالجمله باشد یا نه؟ عرض من این است که ما نمیخواهیم بگوییم: این غلط است.
استاد: یعنی اگر من تقریر کنم فرمایش شما را اینطور میشود که همینطوری که کسی که پایین است مثلا حمرهی مشرقیه تا نرفته است میدانیم اگر بالا برویم شعاع را میبینیم، کسی هم که ایستاده است الان با چشم خودش خورشید را میبیند ولی میداند اگر بخوابد و چشم خودش را روی زمین بگذارد نمیبیند، این وقت شده است، این اندازه هم که میگوید صبر کنم تا از چشم من زیر برود مثل همان است که صبر میکند تا حمره برود.
شاگرد: دل او راحت شود.
استاد: بله، استصحاب و یک نحو اطمینان. تقریر حرف شما این است.
شاگرد: فی الجمله در این حد ما بگوییم یعنی از ابتداء شارع مقدس.
استاد: خب آنوقت لازمهی فرمایش شما این است که همان کسی که بالای ساختمان فرمودید هست و میبیند و با پایینی فرق دارد، او هم میتواند بخواند.
شاگرد: میتواند، مانعی ندارد.
استاد: لازمهی آن این است.
شاگرد2: لسان ادله به چه سمتی میرود؟ حالا بحثها فرضی میشود، ادلهای که فرمودند استتار شود و «فلم تره»[5] و اینها، چیزی که به ذهن میرسد که انسان متوسطالقامهای در حالت ایستاده نگاهی کند و ببیند، بیشتر یک چنین چیزی به ذهن میآید.
استاد: بله، ایشان میگویند حتی حضرت میگویند: وقتی نمیبینی یعنی اگر خوابیده هستی روی زمین، نگاه میکنی ندیدی، این دیگر وقت شد.
شاگرد: حالا اگر این مقدار از آن را مسامحه کنیم، ولی خب ایستاده است دیگر نمیبیند، از روی ادلهی استتار به اینجا نمیرسیم که حالا چه کار داریم بیست متر بالاتر چه خبر است؟
استاد: این حرف و همچنین، بعداً باید مقدمات اینها، شواهدی هم دارد، در آن روایتی که در خود وسائل است.[6]
شاگرد: «صعود الجبل.»
استاد: بله «لیس علیک صعود الجبل.»
شاگرد: این بیان را من متوجه نشدم مثلا برود بالا آنجا ببیند آنجا میتواند بخواند یا نه؟
شاگرد: نه دیگر هر کسی در جایی که هست.
استاد: ایشان میزان ورودی خودش را پایین میداند. ایشان میگویند: نه، وقتی خودش میبیند نمیتواند بخواند، ولی وقتی خودش ندید، به عبارت دیگر «إنما علیک مشرقک و مغربک» روی فرمایش ایشان، میگویند: «مشرقک و مغربک» مکانی نیست، مکلّفی است، نمیگویند: این مکانی که هستی مشرق و مغرب آن را نگاه کن، میگویند: خودت را نگاه کن، اگر برای تو. همینطور منظور شما بود؟
شاگرد: بله.
استاد: اما ایشان میگویند: موطن مکانی است، آن مکان از همین سطح مستوی آن وقتی خورشید دیده نمیشود، این غروب شد نسبت به این سطح، حالا بالاتر میرویم میبینیم اینها برای دلگرمی، برای استصحاب و اینطور چیزها است. از این که چه بسا افق کاملا مستوی نیست، سطح مثلا افق یک مقدار بالا است.
شاگرد:از عرف نمیتوانیم کمک بگیریم؟ در عرف این چیزها را قبول ندارند. حالا مگر این که تعبد بفرماید.
استاد: عرف مقدمات حرف وحید را [قبول ندارند؟]
شاگرد: عرف همین شوخی که من عرض کردم، عرف همینطوری شوخی میکنند، حتی عرف ما را مسخره میکنند که در ماه رمضان میرویم بیرون شهر روزه را میخوریم و میآییم، عرف میگوید: اگر برای تو بد است بخور، اگر خوب است بگیر، این که بروی و بیایی، این کلاه گذاشتن است. ولی این عرف این مقدار را تسامح دارد.
استاد: این اندازه خوب بود که خودتان این مسخرهها را از اعتبار انداختید.
شاگرد: آری تعبد است دیگر ولی عرف میگویند: کسی که در طبقه دوم و سوم است میبیند با این که روزه خودش را میخورد کار درستی میکند، این را عرف قبول نمیکند.
استاد: بگویند: کسی که بالا است فجر را دیده است باید روزه بگیرد.
شاگرد: مثلا افطار، پایینیها افطار میکنند.
استاد: آن پایینی الان میتواند افطار کند روی فرمایش آقا مثلا.
شاگرد: همین الان که ایشان توضیح میدادند.
استاد: یا همان مؤذن که من عرض میکردم، بالا میرود، مؤذن حق ندارد روی فرمایش ایشان اذان بگوید اما کسی که پایین است حق دارد نماز را ببندد.
شاگرد2: موضوع رفتار مکلف است. مکلفی که دید فجر را نباید افطار کند، آن کسی که ندیده است،نباید غذا بخورد .
شاگرد: یعنی تعبدی شود اشکالی ندارد.
استاد: باز همان فرمایش ایشان.
شاگرد: این که ایشان میفرمایند: تعبدی، شارع مقدس تعبد کند، این یک چیز دیگری است.
استاد: خب مبنای فرمایش ایشان را هم اگر تعبد بپذیریم، مولا ما را اینطور متعبد کرده است، مولا فرموده است از آن پایین زمین اگر دیده نشد، فرض گرفتیم.
شاگرد: ملاک این میشود، این باز خوب است، برای همه ملاک یک چیز است، این باز یک چیزی. ولی این که تکه تکه این تعبدی کردن است.
استاد: نه، برای همان حرف ایشان هم باز ناچاریم از تکه تکه کردن. مثلا روی دریا روشنتر است، حالا روی زمین هم وقتی چون کروی است صاف باشد، الان ایشان اگر آنجا بخوابند خورشید برای آنها غروب میکند، یک کسی ده متر اینطرفتر بالدقة غروب نمیکند چون زمین گرد است، ایشان پایینتر میروند، آن بالائی میبیند، باز ناچار هستیم از این.
شاگرد: روی زمین در ده متر نشان داده میشود؟
استاد: بالدقة.
شاگرد: برای همین است که میگویم: عرف این را قبول نمیکند.
شاگرد: حالا ده متر نه، صد متر.
شاگرد: حتی اینطرف را هم شاید عرف قبول نکند. آن زمانی که عرف این حرف را میپذیرد.
استاد: نه دیگر، شما اگر به دریا بروید، من عرض کردم در دریا خیلی واضحتر است، در دریا نه این که کاملاً آب به همان انحناء زمین خودش را منحنی میکند، کسانی که دیدند، من که ندیدم، میگویند: وقتی کشتی میآید نزدیک رسیده است شما آن را نمیبینید، یکدفعه خیال میکنید از زیر آب بیرون میآید، دکل آن اول پیدا میشود و کم کم از زیر آب بیرون میآید. میبینید عجب از زیر آب است بیرون میآید؟!! زیر آب نیست، او در جای صاف میآید ولی چون زمین کروی است شما اول دکل آن را می بینید، در انحناء است، به این صورت بالا میآید، مثل این که بالا میآید. خب برای غروب هم همین است، کسی که در دریا، در پاره تختهای با فاصلهی صدمتری باشند، چون کاملاً این انحناء کم هم باشد خودش را نشان میدهد، بالدقة برای کسی که طرف شرق است زودتر خورشید غروب میکند تا کسی که ده متر آنطرفتر روی این تخته دراز کشیده است. یعنی حرف ایشان هم باز در آن لحظه ناچاریم از این. وقتی این ناچارها را بیشتر باز کنیم خیلی ذهن ما رم نمیکند از این که بعداً میخواهیم تصریح کنیم. وقتی آدم اینها را ندیده است اول میگوید چه حرفی شد.
شاگرد: ملازمهای که ایشان فرمودند و خواندند از کتاب مرحوم بهبهانی گویا یک تفاوتی با ملازمهای که اینجا میفرمایند داشت. اینجا فرمودند: «لو کان وجود الحمرة دلیلاً علی عدم الحکم» از آنطرف ملازمهگیری میکردند. ما اینجا میگوییم: «لو کان الذهاب دلیلاً علی الغروب» یعنی تفاوتی نمیکند ولی اگر وجود حمره دلیل بر عدم غروب است یعنی عدم رفتن زیر افق است، از آنطرف هم طبیعی است که وقتی نور میتابد بالا آمده است، ما این را میگوییم که ذهاب حمره دلیل بر غروب است، از این نمیتوانیم ملازمهگیری کنیم که وجود حمره…
استاد: حمره در مغرب علامت طلوع است.
شاگرد: ملازمهی این چیست؟ ملازمه این است که عدم است، آنطرف هم عدم بگیریم، دوتا عدم باید بگیریم، اینجا ذهاب است.
استاد: تعبیر قشنگی است، همین حرف شما را امروز حاج آقا دارند. میفرمایند: عدم امتیاز، اگر عبارت را نگاه کرده باشید.
القول بالملازمه بین علامتیّه ذهاب الحمره و علامتیّه بدوها و ما فیه و قد یقال: إنّ مقتضی جعل العلامه ذهاب الحمره، فلازمه علامتیّه ظهور الحمره فی المغرب لطلوع الشمس، فلا یجوز تأخیر الصبح إلی بدوّ الحمره، کما لا یجوز تقدیم المغرب علیٰ ذهابها عن المشرق.
و فیه: أنّه لا تعبّد بالتقیید فی الصبح، و إن وقع علیٰ قول فی المغرب. و أمّا علی العلامتیّه المحضه؛ فزوال الحمره المغربیّه علامه سبق الاستتار عن الأُفق المستوی، و لازمه أن یکون زوال الامتیاز بین الأُفق المغربی و غیره علامه علیٰ سبق طلوع الشمس علیٰ أُفق المستوی، مع الجهل بغیم أو جبل فی المشرق، لا أن یکون ظهور الحمره علامه ذلک، بل علامه لقرب الطلوع.[7]
بیبنید صفحهی چهل و پنج فرمودند: «و لازمه» همین عبارتی که دیروز خواندیم، «و فیه أنّه لاتعبد بالتقیید فی الصبح و إن وقع علی قولٍ فی المغرب و اما علی العلامتیة المحضة فزوال الحمرة المشرقیة» که عرض شد این به قلم آمده است، «علامة سبق الاستتار عن الافق المستوی و لازمه أن یکون زوال الامتیاز» یعنی میگویند: اگر میخواهید این را بگویید در طرف طلوع باید بگویید: خورشید از طرف مشرق بالا میآید، وقتی هنوز طلوع نکرده است حمره میافتد طرف مغرب، اما باز هنوز طلوع نکرده است، چرا؟ چون در غروب میگویید: تا حمره زائل نشود غروب نکرده است، پس اینطرف هم روی حرف خودتان حمره در مشرق آمده است اما هنوز طلوع نکرده است.
شاگرد: یا اینکه اینطور بگوییم که آنطرف هنوز تا حمرهی مغربیه صبح نیامده است میفهمیم غروب نشده است هنوز.
استاد: همین دیگر بله.
شاگرد: یعنی به این معنا. عدم، دلیل عدم باشد، همان طور که اینجا هم عدم، دلیل بر عدم است.
استاد: چه زمانی طلوع شده است؟ آن وقتی که نقطهی مقابل زوال محقق شود. زوال یعنی چه؟ یعنی اینطرف غروب، کل حمره برود، اما مقابل آن چیست؟ اینطرف کل حمره بیاید پایین بچسبد به پایین افق، امتیاز بین حمره با افق از بین برود.
شاگرد: باز هم آن ملازمهی عقلی در اینجا برقرار نمیشود، اینجا شاید یک چیزی باشد که ما اطلاعی است که داریم ولی ملازمگیری که در اینجا میکنیم این است که اینطرف ذهاب، دلیل بر عدم وجود قرص است، دلیل بر غروب است، از آنطرف هم عدم تشکیل شدن است، یعنی هنوز حمره تشکیل نشده است، دلیل بر این است که هنوز غروب نکرده است، در همین حد، یعنی هنوز حمرهای تشکیل نشده است، میفهمیم هنوز طلوع نشده است، ولی وقتی حمره تشکیل شد فعلاً این مشکوک است.
استاد: اینطور بیان، مناسب حرف وحید است. این بیان شما تقریر حرف وحید است و درست همان نحو اشکالی که ایشان دیروز داشتند و دفاع میکردند که ملازمه را میخواستند سر برسانند. حاج آقا یک کلمه سبق دارند در اینجا روی مبنای خودشان.
شاگرد: عرض میکنم ملازمه در این حالت وجود دارد، در این حال ملازمه است و این به درد ما نمیخورد، آن ملازمهای که میخواهند بگیرند اینجا وجود ندارد.
استاد: ملازمه، قبل از حمرهی مغربیه است، ما میگوییم: حمرهی مغربیه که آمد طلوع شده باشد و بیان شما مثبت این است، اگر اینطرف قبول.
شاگرد: نه، وقتی که آمد دیگر دلیل نمیشود، شاید باشد و شاید نباشد ولی عدم آن دلیل بر عدم است، ولی وجود آن هیچ دلالتی ندارد.
استاد: دوباره این شاید را که آوردید آن کلمه سبق ایشان جلوه میکند، درست است. این شاید که الان گفتید مقصود شما تفاوت میکرد با قبلیها. اگر در قبلی ملازمه را واقعی بگیرید نه شایدی، این حرف یک طور دیگری بیان میشود.
شاگرد: عرض میکنم عدم آن دلیل بر عدم است ولی وجود آن دلیل بر وجود نیست، شاید باشد و شاید نباشد.
استاد: بسیار خب همین عبارت ایشان، حالا ببینید عبارت صفحهی چهل و پنج بهجة الفقیه را، زیر کلمه سبق خط بکشید. «و زوال الحمرة المشرقیة علامة سبق الاستتار» نه حدوث. این درست است، اگر شما این را میگویید موافق هستم، برخلاف آن بیانی که شما دیروز داشتید فرق میکند. «علامة سبق الاستتار» یعنی تیقن، گذشته و قطعاً شده است، نه این که الان به وسیلهی این میشود، حالا که اینطور شد میفرماید: «لازمه» لازمه چیست؟ «أن یکون زوال الامتیاز بین الافق المغربی و غیره علامةٌ علی سبق طلوع الشمس علی افق المستوی» این خوب است، یعنی حمرهی مغربیه وقت طلوع، خورشید بالا میآید، وقتی حمره به طرف مغرب آمد علامة قرب طلوع است. چه زمانی طلوع است که قطع پیدا میکنیم طلوع پیدا کرد؟ وقتی امتیاز بین حمره و افق از بین برود، یعنی حمره پایین بیاید تا وصل به افق شود.
شاگرد: یعنی پذیرفته باشیم سبق را.
استاد: تیقن را، بله احسنت، اگر سبق را.
شاگرد: یعنی قول غیر مشهور را. چون اشکال به قول مشهور بود، قول مشهور میگوید سبق را من قبول ندارم، من باید صبر کنم تا ذهاب حمره شود.
برو به 01:00:16
استاد: همان قول مشهور هم دیروز صحبتهای آن شد.
شاگرد: غیر مشهور است.
استاد: دیدید صاحبجواهر، صاحبریاض با این که همه مشهوری بودند رفتند سراغ تیقن، بناچار.
شاگرد: کسانی که طرفدار استتار بودند به مشهور اشکال میکردند، میخواهم بگویم اگر قول مشهور را بخواهیم حفظ کنیم این ملازمه را به هم میزنیم، نمیشود، تا آن جایی که حالا…
استاد: این ملازمه بنابر قول مشهور ثابت است.
شاگرد: یعنی اشکال این است.
استاد: یعنی تأیّد خلاف مشهور در هر صورت هست، آن اشکال و لذاست که باید یک فکری بکنیم، فکر آن هم چند جور است که صاحبجواهر جواب داده بودند، یکی این بود که میگوییم: بله نلتزم ثم ماذا؟ میگوییم: وقتی در طلوع حمره مغربیه پایین آمد میگوییم: نماز قضا شد، نه این که باید.
شاگرد: خب هیچکس نگفته است.آیا کسی گفته است در هزار سال؟
استاد: دنبال آن همین بود که امروز نرسیدیم بخوانیم. بعد میفرمایند: «و لم یُنقل فی ما أعلم الالتزام به من أحد» حاجآقا میفرمایند: «من أحد تقدّم علی کاشف اللثام» بر کاشفاللثام کسی جلوتر نگفته است. در جواهر یک نقلی کردند و بعد اشکال کردند، چون اشکال صاحبجواهر بوده است حاجآقا میفرمایند: «لاأعلم» حاجآقا جواهر را دیده بودند. صاحبجواهر این را فرمودند، جلد هفتم صفحهی صد و نوزده ، «و فیه أولاً ما قیل من أنّه لایرد علی من التزم کثانی الشهیدَین فی المقاصد العلیة» میگویند: شهید در مقاصدالعلیة این را گفتند، صاحبجواهر میگویند: قبول نداریم، شهید نگفتند لذا حاجآقا میگویند: «فی ما أعلم.» قبل از کاشفاللثام، چون فاصلهی بین کاشفاللثام با شهید حدود دویست سال است، حدوداً دویست سال فاصلهی آنها است اینطور که یادم است، کاشفاللثام در زمان حملهی مغول بودند، شهید هم که قرن دهم بودند، شاید فاصلهای حدود دویست سال شود، یک مقدار کمتر از دویست سال. در این فاصله حاجآقا میفرمایند: قبل از کاشفاللثام کسی را نمیدانیم، اگر هم به مقاصدالعلیهی شهید نسبت بدهید قبول نداریم، صاحبجواهر رد کردند، دیگر اینها را نفرمودند. حالا ان شاء الله زنده بودیم اینها را نگاه کنید، فردا به آن میپردازیم.
شاگرد: استاد این چهار وجه صاحب جواهر را چطوری می شود فهمید.
استاد: بله حالا اگر شد عبارت ایشان را میخوانیم.
شاگرد: این «قبل ان تغیب عندنا» را در آن روایت میتوانیم بگوییم کاری به مکه و عراق ندارد، «عندنا» یعنی «عندنا اهلبیت»، یعنی شما یکسری مثلا تسامحاتی دارید توجه نمیکنید فکر میکنید زودتر غروب شده است ولی ما که دقت داریم میفهمیم که هنوز غروب نشده است.
استاد: این را که پس باید به مدینه هم بگویند نه به کسی که در کوفه است. فرمایش شما اگر اینطور است باید به کسی که در مدینه کنار خودشان بوده است بگویند نخوان تا ما بخوانیم و حال آن که خودشان هم با استتار میخواندند، با روایتی که بود، بنابراین به آن کسی که در عراق است، در کوفه پیش او آمده است میگوید: آنجا «مسّوا» امر برای او است. این احتمال شما یک مقدار دور میبرد.
شاگرد: این اگر تقریر شود جزو مواردی نیست که شاید بشود ملاک قرار بگیرد در مواقعی که دست ما کوتاه است از «مشرقک و مغربک» که ملاک را افق مدینه بگذاریم ؟
استاد: مکه هم احتمال آن است، مکه و مدینه خیلی نزدیک یکدیگر هستند چون طول اینها هردو یکی بود، من نوشته بودم.
شاگرد: برای قرب قطبین و مواردی از این قبیل.
استاد: گفتند: در کتابهای فقهی، در بعضی جاهایی که تصمیمگیری در امر مبهم میشود میگویند: ما یک میزان میخواهیم.
شاگرد: یعنی از این جهات میتوانیم به این روایت یک مقدار بیشتر توجه کنیم ؟
استاد: الان با این فرمایش ایشان، الان به ذهن من نمیآید که بگوییم از این روایت آن معنا استظهار میشود مگر این که چرا…
شاگرد: نه آن معنا، بگوییم یکسری مراتبی است برای انجام آن واجب کلیه که در یوم گفته شده است در آن مدت، مثلا چهارتا نماز به اصطلاح تشریع شده است یک توقیتهایی است.
استاد: یعنی گویا اینطور بگوییم، بگوییم: «علیک مشرقک و مغربک» گویا از باب ضرورت است و الا اگر نبود که این قدر تفاوت میکرد میگفتیم :همه با افق مدینه و مکه بخوانند، یعنی گویا محور این است.
شاگرد: وقتی اختلاف زیاد افتاد میگوییم: «مشرقک و مغربک» اگر از این مرحله دست ما کوتاه شد به همان چیز اول برمیگردیم.
استاد: البته برای همین هم در کتابها است مثلا میگویند: دحوالارض از زیر کعبه شروع شده است. پس نصفالنهار مکه که با مدینه هم یکی است، آن نصفالنهار اصل قبةالارض است. حاج آقا حسن زاده این مطلب را دارند ، توضیح ایشان در این کتابها آمده است.
شاگرد: می شود تا حدودی روی آنها چیز کرد.
استاد: بله، استظهار از این روایت هم کار بیشتری میخواهد، فعلاً الان که من روایت را دیدم خیلی برای ذهن من صاف نیست که بگوییم الان ظهور دارد، ممکن است بعد از آن یک چیزی باشد.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
کلیدواژگان:افق ترسی/ افق حقیقی/افق مستوی/ استتارشمس/ ذهاب حمره/ ملازمهی طلوع و غروب/ حدیث لانعم / انما علیک مشرقک و مغربک /
[1] جواهرالکلام، چاپ دار إحیاء التراث العربی، ج7، ص118و119
[2] کشف اللثام و الابهام عن قواعد الاحکام ،چاپ مؤسسهی نشر اسلامی، فاضل هندی، ج3 ، ص51.
[3] مستند الشّيعة النراقي، المولى احمد ج 4ص : 34
[4] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج3، ص145.
[5] وعنه، عن علي بن الحكم، عمن حدثه، عن أحدهما عليهما السلام أنه سئل عن وقت المغرب، فقال: إذا غاب كرسيها، قلت: وما كرسيها؟ قال: قرصها، فقلت: متى يغيب قرصها؟ قال: إذا نظرت إليه فلم تره. وسائل الشیعة ج۳ ص ۱۳۲
[6] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج3، ص145 : (4910) وعنه، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسى، عن حريز، عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس والناس يصلون المغرب، فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس، فلقيت أبا عبد الله (ع) فأخبرته بذلك، فقال لي: ولم فعلت ذلك؟! بئس ما صنعت، إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل، غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها، وإنما عليك مشرقك ومغربك، وليس على الناس أن يبحثوا.
[7] بهجة الفقیه،آقای بهجت ص45