مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 47
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اقسام شبهات فعلا تا اینجا این طوری به نظر میآید که چهار نوع شبهه داریم که آن محل دقیقی که شک به آن تعلق میگیرد و خاستگاه شک هست، 4 موطنِ جداست و اینها به همدیگر برنمیگردد.
یکی شبهه مفهومیه بود که به علقه وضعیه برمیگشت و به معنا و سعه و ضیق معنا مربوط میشد.
یکی شبهه مصداقیه بود که به جهل ما در مصداق خارجی برمیگشت. یک جهلی داشتیم و یک چیزی از مصداق برای ما روشن نبود.
یکی شبهه مقصودیه بود که متکلم از آن علقه وضعیه چه چیزی را اراده کرده است؟ میخواهم دل متکلم را کشف کنم. مراد او را کشف کنم، واقعا متکلم در اصدار کلام نقش ایفا میکند به نحوی که ما میتوانیم در محدوده الفاظ و دلالتها هیچ شکی نداشته باشیم اما در دلِ او و مراد او که پشتوانه اصدار است شک بکنیم. نباید بگوییم که اینها به او برمیگردد.
یکی هم شبهه صدقیه بود که با آن مثالی که عرض کردم روشن میشد که میشود مفهوم روشن باشد؛ هیچ جهلی هم در خصوصیات مصداق نداریم ولی چون مصداق آن حالت إعدادش برای تداعی معنا در اثر اختلاطش با غیر خودش، کم شده شک میکنیم که او بر این صدق میکند یا نمیکند. این 4 تایی بود که صبحتش شد.
حالا آن چیزی که بیشتر کار داشتیم شبهه مفهومیه بود که رد شدیم. شبهه مفهومیه یعنی خود مفهوم مبهم است. خود مفهوم مبهم است یعنی چه؟ یعنی چه که در کلام شارع مقدس یک جمله میآید مفهومش مبهم باشد. ابهام مفهوم بماهو مفهوم هم فروض متعددی دارد و باید در مورد آن حرف زد. مثلا روشنترین آن دوران مفهوم بین اقل و اکثر است. یک مفهومی است در کتاب لغت که یک قدر متیقن دارد و یک سعه وسیعتری هم برای آن گفته شده است، همین صعید این قدر در کلمات دور میزند یکیاش همین است.
برای متباینین صعید را نمیگوییم. نمیگوییم صعید برای تراب است یا برای سنگ است. اگر بگوییم صعید برای سنگ -حجر- است یا برای تراب، این متباینین میشود اما اقل و اکثر است؛ آیا برای خصوص تراب است یا مطلق وجه الارض است که سنگ و اینها را هم میگیرد؟
اینجا الان مواردی میرسد که هر کدامش را بگوییم، شک میکنیم. تراب بگوییم به یک ترابهایی میرسیم که واقعا شبیه خاک است یا خاک نیست و در اصل صدق تراب بر آن شک میکنیم با این که خاک مفهوم مبهمی نیست و مثل آب اجزاء هم ندارد اما در این که این خاک هست یا نیست شک میکنیم.
چرا؟ مفهوم تراب مبهم است؟ چرا شک میکنیم؟ کما این که اگر صعید مطلق وجه الارض باشد یعنی سنگ و خاک و همه اینها باشد در محدوده سنگها یک جایی میرسیم شک میکنیم. مثلا آنهایی که معدن قطعی است مثل طلا و مس آنها را در اصطلاح معدن میگوییم. مس و طلا و آهن قطعا معدن است و زمین نیست. سنگ و شن و سنگ کوه هم قطعا وجه الارض هست. حالا فرض میگیریم عقیق و فیروزه هم قطعا معدن است آن هم مشکلی نیست. اما یک سنگهایی میرسیم مثل سنگ مرمر شک میکنیم که این واقعا وجه الارض است یا واقعا معدن است؟ الان این صدق به خاطر چیست؟ به خاطر شبهه در تطابق است؟ این شبهه در صدقیه است یا شبهه مفهومیه است؟
شاگرد: طبیعتا صدقیه است.
استاد: بله. اول ما باید مفهوم را بررسی کنیم. چند جور میشود. چیزی که الان ما در ذهنمان هست این است که غیر از مفهوم که تردیدش بین متباینین باشد به عنوان مثال، در روایت فقاع آمده است. فرض بگیرید به کتاب یا به عرف مراجعه میکنید مردد بین متباینین شد. یک عده میگویند فقاع این است. از فلان چیز و فلان خصوصیات است. آن یکی میگوید آن یکی است. خب این شبهه مفهومیه بین المتباینین است که مجمل میشود. اما شبهه مفهومیه بین اقل و اکثر یک محدودهای دارد و خوب است. که به اقل و اکثرش میگیریم.
اما یک شبهه صدقیه پیدا میکند که با همان فرض اکثر، باز هم صدق دارد یا با فرض اقل در همان اقلش شک داریم. اینجا آیا یک طور دیگری از شکی که منشأش خود مفهوم باشد ممکن نیست؟ آن هم شدت و ضعف باشد که دیروز هم اشارهای کردم.
برو به 0:05:48
ما مفاهیمی داریم که اقل و اکثر نیست. این طور نیست که بگوییم صعید خصوص تراب است یا مطلق وجه الارض است که اقل و اکثر باشد. بلکه مفاهیمی است که در ذات خودشان قابل شدت و ضعف هستند مثل نور؛ نور قابل شدت و ضعف است و شدت و ضعفش از اختلاط با غیر خودش پدید نمیآید.اگر میگفتید سایه خالص، نیم سایه، آن مانعی ندارد میگویید نیم سایه یعنی مخلوطی از سایه، بسیار خوب آن درست بود. اما نور شدید و ضعیف را گمان نمیکنم کسی بگوید که نور ضعیف یک خرده با تاریکی قاطی شده است. شک نداریم؛ نور شدید، نور شدید است. نور ضعیف هم نور است و ظلمت قاطی آن نشده است. فی نوریتة ضعیف است. ما به الاشتراک و ما به الامتیاز عین هم هستند. زمان هم همین طور است؛ قبل و بعد از هم امتیاز دارند اما در نفس خود زمان امتیازشان هست.
در این طور موارد چه بگوییم؟ مثلا اگر شارع بفرماید یک نور جلوی تو باشد مثلا مکروه است نماز بخوانید -واژه نور آمده-. الان نور شدت و ضعف دارد کدام از شبهات برای آن میآید؟ نور ضعیف میشود تا جایی که دیگر میگوییم این واقعا نور است؟ نماز بخوانیم یا نخوانیم؟ شبههای که میگوییم واقعا این نور است یا نه، چه چیزی سببش شده؟ شک در صدق داریم؟ یا شک از ناحیه مفهوم است؟ نور ضعیفی که شک میکنیم که نور هست یا نیست؛ مثل نور یک فسفری, تسبیحی، یا کرم شب تابی، اسم این نور است یا نه؟ «الظاهر لذاته و المظهر لغیره»؛ این که نمیتواند جایی را روشن کند، خودش فقط خودش را نشان میدهد، آیا نور حتما باید مظهر غیر هم باشد و همه جا را روشن کند یا نه؟
البته ظاهرا این تسبیح را نزدیک چیزی ببرید پیدا است. مظهر لغیره هم هست علاوه بر این که مقصود از مظهر غیر همان دانه تسبیح است. غیر آن تسبیح است. نه خودِ خودش، این معلوم است. این نوری که از او میآید خودش ظاهر است. مظهر غیرش هم هست، غیر یعنی همان دانه تسبیح. نه این که غیر یعنی انگشت را نزدیکش ببری و بخواهید انگشتتان را ببینید. غیر یعنی خود همان دانه، تعریفی که از نور میگویند این است. علیای حال حالا این نور صدق میکند یا نه؟ مکروه است جلوی چنین تسبیحی بایستیم؟ میگویند به طرف نور نماز نخوانید، یک نور بسیار ضعیفی که در شب تاب است؛ میگیرد یا نمیگیرد؟
اگر بگوییم شک نمیکنیم، واضح است که انسان شک میکند. منشأ شک ما چیست؟ اگر بگویید از اختلاط یک چیزی با چیز دیگری پدید آمده این جا، جا ندارد. چرا؟ چون قرار شد نور ضعیف نور باشد نه این که از اختلاط با چیز دیگر باشد. در همین تموجش مثلا تعدد از همین مفاهیم است. هزار، متعدد است یا نیست؟ متعدد است. 10 هم متعدد است. یک تریلیون و میلیون هم متعدد است. تعدد و کثرتش یک طور است؟ نه! خود کثرت در مراتب عدد، در نفس تعدد بالا میرود. 1000 تعدد دارد. 100 هم تعدد دارد ولی 100 تعددش با عدم تعدد قاطی نشده که کمتر باشد. در اینجا هم «ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز» است. اینها مثالهای روشنی است؛ 1000 خیلی بیشتر از 100 است اما نه این که خیلی بیشتر یعنی 100 با عدم تعدد جمع شده است بلکه او تعددش بیشتر است. آن عدمِ هزار، آن عدم با چیزی مخلوط خارجی نشده، صرف نبودِ آن نسبت به آن هست. در این مفاهیم ما چه کار کنیم؟
این چیزی که من عرض میکنم به عنوان یک قاعده است که ما باید خیالمان راحت باشد. به محض این که شک برای ما آمد حالا به هر کدام از این انواع باشد، در اینجا ما از محدوده خود آن مشکوکی که در آن شک داریم، دستمان از ناحیه دلیل کوتاه میشود. ما شک میکنیم اینجا هست یا نیست؟ ما نمیتوانیم با شک در صدق، شک در انطباق مفهوم به خاطر خودِ مفهوم یا مراد متکلم جلو برویم. در این ناحیه وقتی ما شک کردیم در محدوده خود او نمیتوانیم صرفا با شک جلو برویم. این را شارع به ما فرموده؛ تأییدات و شواهدی دارد که بنای عقلاء و امثال اینها هست و مشکلی ندارد.
برو به 0:11:27
بنابراین اگر یک عامی داریم مثل أکرم العلماء که در محدوده خود عام، اگر ما چنین شکوکی برایمان پیش بیاید، مشکوکِ ما هرگز آن عام شاملش نخواهد بود یا نمیتوانیم در آن محدوده شک به آن عام تمسک کنیم؛ به گمانم این خیلی واضح است. مخصص هم همین طور است. مخصص میآید، مفهوم مخصص ابهام دارد. خب وقتی مخصص ابهام دارد در آن محدوده شکش، خود آن مخصص برای خودش هیچ کاری نمیتواند بکند، محدوده شک از او بیرون است مگر از ناحیه دیگری کمک برایش بیاید که بتواند ثابت بکند یا نکند، خودش به عنوان «أنّه دلیل لفظیٌ نشکُّ» در این که این مشکوک تحت او هست یا نیست. خودش برای خودش نمیتواند کار بکند. مشی ما بر اینها باید علی الیقین باشد.
این اصل کار است. این اصل خیلی مهمی است. خب بنابراین آن چیزی که در بحث ما مهم بود و مطرح کردیم که حالا بعضی مثالهایش هم عرض میکنم این بود که آیا اجمال در مخصص، در خودش اجمال آمد، اصلا وقتی شما میگویید اجمال مخصص یعنی مخصص برای خودش که نمیتواند کاری کند. خود مخصص ابهام دارد و خلاص؛ برای خودش نمیتواند کاری کند؛ آیا میتواند صدمهای به عامی که برای او تخصیص زدیم بزند یا نه؟ «هل اجمال المخصص یسری العام؟» یعنی عام را هم مجمل کند و از ظهور خودش بیندازد. خب معروف است در شبهه مصداقیه میگویند تمسک به عموم نمیشود.
شبهه صدقیه و مفهومیه را هم میگویند نمیشود. مرادیهاش هم همچنین است -شبههاش را من عرض کردم که از دو طرف میتواند..-. خیلی در کتابهای اصولی متأخر، اشکالات قوی جلوه کرده است.
از طرف دیگر مخصص متصل مطلقا. وقتی متصل کلام بود در تمام انواعش میگفتیم «اجمال یسری الی العام». چون ظهور کلام محقق نشده است و اجمال سرایت میکند.
آن چیزی که عرض من این است که درست است که شک، خود آن محدوده دلیلی که شک در آن داریم را خراب میکند. برای او نمیتوانیم کاری کنیم. در دست ما اجمال میآید. اما این که اجمال از ناحیه او به عام سرایت کند، ما یک حرف داریم و آن این است که سرایت مطلق اجمال به عام را قبول نداریم. یعنی ما این که در اصول ثابت بشود که اجمال مخصص در متصل و اجمال مخصص در شبهه مفهومیه روی بعضی مبانی و شبهه مصداقیه، «اجمال یسری الی العام مطلقاً»؛ یعنی تا شبهه آمد، عام دیگر تمام شد. ما شواهد و ادله عدیدهای میتوانیم اقامه بکنیم که جلوی سرایت مطلقه را بگیریم. نه مطلق السرایة. اجمال سرایت مطلقه داشته باشد. نه! ما دلیل و بیان داریم با این که مخصص در همه انواع شبهات حتی مخصص متصل، اجمال سرایت مطلقه پیدا بکند یعنی دیگر عام تمام شد؛ نه! قبول نداریم سرایت مطلقه است.
شاهد خارجی عرض من این است که عام بسیار هست، از آن طرف هم میدانیم «ما مِن عامِّ إلا و قد خصّ» و بسیاری از مخصصها متصل است و از آن طرف ابهام هم نقل همه جایی هست. هیچ دلیلی نیست که شما یک لفظی را بیاورید و در آن اجمال نتوانید پیدا کنید. آخرش میبینید مواردی پیش میآید که خب تمام شد. وقتی اجمال در کار آمد همه تمسک به عمومات کنار میرود.
شاگرد: فقط از حیثی که مخصص اجمال دارد میخواهد جلوی تمسک به عام را بگیرد، از بقیه حیثها که کاری به آن ندارند. از حیث فسق بودن الان شک کردیم که مثلا گناه صغیره هم فسق هست یا نیست، از این حیث نمیتوانم به عام تمسک کنم ولی از بقیه خصوصیات کاری ندارم.
استاد: یعنی اجمال در این محدوده مورد شک میآید. مگر ما نمیخواهیم به آن در موارد شک و اصالة العموم تمسک کنیم؟ اگر شک نداریم به اصالة العموم چه کار داریم؟ وقتی شک میکنیم میخواهیم به اصالة العموم تمسک بکنیم. کجا شک میکنیم؟ آن جایی که یک ابهامی پیش آمده است. انواع شک را داریم میگوییم. وقتی ابهام پیش آمده دیگر اصالة العموم به عنوان یک مستمسک و یک عروه در موضع شک تمام شد.
شاگرد: شک از چه ناحیهای؟ از حیث فسق یا نه؟
استاد: از ناحیه دیگری میخواهیم به عموم تمسک کنیم. شک نداریم و میخواهیم به عموم تمسک کنیم یا شک داریم؟
شاگرد: مثلا من شک میکنم آیا عالم نحوی هم تخصیص خورده یا نخورده؟ اینجا که منعی ندارد.
استاد: من در خود مفهوم نحوی باز ابهام دارم که نحوی یعنی چه؟ خصوصیاتش چیست؟ در اصل آن چیزی که مورد شک من است ابهام داشته باشیم. تمسک به عموم در فرمایش شما باز این ابهام مشکلی برایش ندارد؛ چرا؟ به خاطر این که ما از آن حیثی که مخصص برایمان آمده، دیگر نمیتوانیم تمسک بکنیم.
علیای حال اگر ما عام را در سایر مواردی هم که پیش بیاید که شکهایی غیر از ناحیه مخصص باشد، صرفا شک تخصیص بدوی باشد، به عموم تمسک کنیم. آن جایی که مخصصی در کار آمده است، دیگر ما از ناحیه محل شکمان در مخصص چیزی نداریم.
خب الان شما میبینید یک مخصص میآید گاهی از چند جهت شک در سعه و ضیقش میکنید، فقط یک جهت نیست. وقتی در سه جهت سعه و ضیقش شما شک بکنید میبینید که مثلا فاسق اصرار بر صغیره داشته باشد چطور است، اصل اتیان خود صغیره داشته باشد چطور است. بعد خود صغیره آیا مثلا مراتبی که برای آن هست. دوباره تعریفش هر کدام جلو میروید مدام ابهامی پدید میآید. علیای حال من مقصودم این است که وقتی یک چیزی … ادله پیش آمده است. «ما من عام الا و قد خصّ» و معمولا هم عمومات تخصیصات گوناگون دارد و اگر قرار باشد ابهام در اینها بیاید، آن مواضع معظمی که ما شک در آن پیدا میکنیم لازمه سرایت اجمال این است که دست ما از عموم کوتاه بود.
برو به 0:19:09
یکیاش شبهات مصداقیه بود که شبهات مصداقیه را الان متاخرین میگویند نمیشود. در صاحب جواهر رسیدیم و دیدید که به راحتی بدون این که اسمش را ببرند مقابل یک فحل میدان فقه استشهاد کردند؛ مقابل وحید چه گفتند؟ وحید گفتند نمیشود، ایشان گفتند اینجا عام داریم، به عمومات ستر تمسک کنید. شبهه مصداقیه بود، به راحتی مقابل ایشان به این که عموم داریم استشهاد کردند. یعنی اصلا ارتکاز ایشان رادع نبود. درفضای اینها وارد نشدند. میدیدند که میشود و میتوانیم به این عام تمسک کنیم. این دیدنها یعنی چه؟ یعنی سرایت مطلقه قبول نیست.
ما بیانی داریم که نفی سرایت مطلقه میکند. نه این که مطلق السرایة را اثبات کنیم. ما هرگز این را نمیخواهیم بگوییم. یا مطلق السرایة را نفی کند. ما مواردی داریم که واقعا سرایت میکند و با قرائن و با خصوصیات مورد خودِ فضای فقه به ما میگوید که اینجا اجمال سرایت میکند.
این چیزی که برای من خیلی مهم بود و چند دقیقه وقتتان را گرفتم این است که ما متعدد در اصول دیدیم قواعدی پایهریزی میکنیم که بعدا مجبور بشویم به ما بگویند «أنّه نسوا فی الفقه ما أسسّوه فی الاصول» و حال آن که ما «لم ننس فی الفقه». در فقه که وارد میشویم میبینیم مطلب این است. یعنی در فقه خودمان با یک ارتکازاتی جلو میرویم که کمبود آن اصول را احساس میکنیم. نه این که فراموش کرده باشیم و از سر فراموشی یک اشتباهی را انجام بدهیم. لذا من الان عرضم این است که در فقه به راحتی یک فقیه مقابل وحید بهبهانی در شبهه مصداقیه به عام تمسک میکند این ارتکاز ایشان چیست؟ ارتکاز ایشان این نیست که سرایت مطلقه محکوم است. به محض این که یک اجمالی آمد دیگر تمام است و دیگر شما نمیتوانید تمسک کنید. این عرض من است که کلی بحث است.
حالا برگردیم و آن چیزی که من میخواستم برای مفهوم عرض کنم، را بحث کنیم؛ آیا اگر مفهوم شدت و ضعف داشته باشد، در اینجا که میخواهیم تمسک بکنیم، نسبت به محدوده خودش، نه آن بیرون که عرض کردم ما عام داریم. سرایت عام به اجمال هم به طور مطلق قبول نداریم و در تمام انواع شک میتوانیم اقامه دلیل بکنیم که بعضیهایش را قبلا عرض کردم. حتی بعضی مواردش هست که ما به عام تمسک میکنیم نه از باب احراز مراد متکلم بلکه صرفا از باب یک نحو اصل لفظی؛ اصل لفظی یعنی چه؟ یعنی اگر نکنیم محاوره بهم میریزد. نظام محاورات عقلائیه از هم میپاشد.
شاگرد: به صورت طولی میفرمایید؟ یا این که از ابتدا یک بناگذاری بر عمل به ظهور دارند چه میخواهد کشف بشود و چه میخواهد احتجاج بشود؟ یا این که میفرمایید اول یک بناگذاری دارند که کشف میکنند، در طول آن اگر کشف نشد بناگذاری میکنند.
استاد: اصل بناگذاری بر کشف است. این را خودمان میبینیم و لذا ظهور عرفی با استظهار فرق میکند؛ ظهور همین است که خود عرف، دل گوینده را تا حرف میزند فوری مییابد اما به نحو ظنی؛ این را ظهور میگوییم. اگر تشکیک بکنید میشود، چون قطع نیست؛ احراز ظنی دارد و بناگذاریاش بر اتباع ظهور، نه از باب صرف بناگذاری برای رفع تحیر و صرفِ عدم اختلال نظام است. ظهورات عرفیه برای این نیست که چون نظام مختل میشود نمیرویم. اصلا دل ما، دل او را کشف میکند. حالا یا به نحو اطمینان یا به نحو اطمینان هم نباشد به نحوی که دل او را حدس میزند. حدسی که برای عقلاء قابل اعتنا است و بر طبقش مشی میکنند و احتجاج میکنند.
شاگرد: قبلا این بحث را جلو بردید که در شبهه مفهومیه همین اصالة الظهوری است که این کشف و این استناد را ندارد ولی در شبهه مقصودیه … این را الان میخواهید بفرمایید یا این که بعدا بفرمایید.
استاد: کدام بخشش را میفرمایید؟
شاگرد: این اصالة العمومی که تمسک میکنیم بحث میشد که فرقش چه میشود؟ در مقام عمل داریم تقسیمبندی میکنیم. دو تا قسم قرار میدهیم ثمره عملی هم دارد یا نه؟ در شبهه مفهومیه فرمودید صرفا در مقام عمل به اصاله العموم تمسک میکنیم اما در شبهه مقصودیه فرمودید که استناد میدهیم.
استاد: من خلاصهای که در ذهنم هست فعلا عرض میکنم تا ببینیم آن چیزی که مقصود شریف شماست سر میرسد یا نه؟ ما در مقامی که یک مدلول تصوری داریم کلام نزد عرف منای متکلم یک ظهور دارد که میگوییم ظهور لفظی و به معنای مدلول تصوری کلام است. بعد از یک متکلمی صادر میشود. اگر چیزی نباشد که ما را به شک بیندازد که شاید متکلم یک چیز دیگری مقصودش است، میگوییم قرینیت موجود. گاهی یک چیزی هست که قرینیتش تامّ نیست ولی احتمال قرینیتش را میدهیم. قرینیت آن جا یعنی چه؟ یعنی «ما یریبنا» یک چیزی هست که میگوییم شاید یک چیز دیگری منظورش است، غیر از این مدلول تصوری قرینهای به کار گرفته که مدلول تصدیقی مطابق مدلول تصوری نباشد. اگر چنین چیزی نیست اینجا اصالة الظهور به معنای احراز است. یعنی به او نسبت میدهیم که مرادش این است.
شاگرد: نیاز به عموم هم ندارد. در همان خاص این احراز را میکنیم که مطابق با آن مدلول تصوری است.
استاد: در خود خاص و در عموم هم یکی از مصادیقش خود عموم است.
در خود عموم هم همینها را اعمال میکنیم. نکته مهمی اینجا هست یعنی اینجا اصلا منجر به شبهه و اجمال در خود او نمیشود تا به عام سرایتش بدهیم. بعدا این است که ما الان مدلول تصوری داریم، اصل هم بر تطابق مدلول تصوری با تصدیقی است اما یک چیزی پیش آمده که ما را به شک انداخته است که آیا واقعا این اصالة التطابق اینجا هست یا نیست؟ اینجا ما اصالة التطابق به متکلم نسبت میدهیم؛ نه از باب کشف دلِ او، بلکه از باب یک اصل لفظی که ظهور مدلول تصوری را میگوییم، مدلول تصدیقی و دلِ او هم مطابق از باب یک اصل با این است. خب حالا اگر فرضی است که …
برو به 0:26:30
شاگرد: پس همین شبهه مقصودیه یک جایی میتواند اصالة التطابقی باشد که کشفی باشد و یک جایی دارد که احتجاجی است …
استاد: کجاست؟ ضابطش را هم عرض کردم؛ اگر یک قرینیت الموجودی در کار است، یک چیزی داریم که ما را به شک انداخته است، اینجا اصل بناگذاری میشود.
شاگرد: اینجا یک فرضی هم هست که این را مطرح نفرمودید؛ الان فرض حضرتعالی بود که مدلول تصوری روشن است، نمیدانیم مدلول استعمالی مطابق است یا نیست. یک فرضی هست که مدلول تصوری نزد عرف هم دیگر معین نیست و ما در مقصود هم شک میکنیم که اینجا دیگر لابد به …
استاد: یعنی میخواهید به اجمال منجرش بکنید؟ یا میخواهید حل کنید؟ یعنی عرف یک جملهای را میبیند که اصلا هیچ چیزی برای مدلول تصوری در ذهنش نمیآید. این طور؟
شاگرد: بله ابهام دارد.
استاد: خب اینجا خود مخصص مجمل است، کار ما اینجا قدرمتیقن گیری است و در محدوده مشکوک دلالت لفظی نمیتواند کاری انجام دهد و در نتیجه ما به خود متکلم هم نمیتوانیم نسبت بدهیم. بله این که عرض کردم سرایت … مواردی هست که مدلول تصوریِ کلام مجمل است اما از بیرون قرینه معینه داشت که حال و مقام و امثال اینهاست که مدلول تصوری را از اجمال دربیاورد، آن جا هم باز مدلول تصدیقی روشن داریم که به آن اخذ میکنیم و مشکلی ندارد.
شاگرد: به این شبهه مقصودیه میگوییم؟
استاد: اگر روشن بشود …
شاگرد: نه، آن جایی که شبهه مفهومیه است ولی در مقصود هم شک داریم.
استاد: اگر تابع مفهومیه باشد، نه! دیروز یک چیزی عرض کردم نمیدانم جای این را کجا بگذاریم. شبهه مفهومیه هم که الان هم من انواعش را گفتم، مفهوم یک واژه بود. دیروز عرض کردم لغت با عرف یک تفاوتی دارد، عرف اعم از لغت است. چرا؟ چون لغت و لغت نامه با موضوع له مفردات سرو کار دارد، اما عرف غیر از این که خبر از لغت و مفردات دارد، نگاه به جملهها میکند، مدلول تصوری که در یک جمله از آن دور تفسیر متن و دور هرمنوتیک که ذهن عرف فورا به جمله نگاه میکند بعد میگوید این جمله ظهور تصوری در این معنا دارد، نه در این مراد. یعنی یک جمله را که عرف نگاه میکند، میگوید این جمله «مِنای متکلم صدر» این جمله یعنی این. اگر شک کردیم نمیدانیم این را باید کجا جا بدهیم. شبهه مفهومیه است؟ خب علی الفرض مفرد نیست. شبهه مقصودیه است؟ که علی الفرض قصد خاصی پشتش نیست.
شاگرد: مفهومیه را چرا منحصر به واژه کنیم؟
استاد: من حرفی ندارم ولی معلوم باشد که دلیل این که منحصرش میکنیم برای این است که اصطلاح بر این مستقر است. شما خودتان تا به حال وقتی مفهومیه میگفتید، ذهنتان سراغ واژهها میرفت و حال آن که این بخش هم خیلی دارد حرف میزند. بسیاری از مطلقات بود که اطلاقاتی از هیئت کلام بود. وقتی مطلق میگفتیم، مقدمات حکمت وضع شده… همه با مفردات. ما که میگفتینم مطلق و مقید، مطلقی که در اصول میگفتیم ناظر به چی بود؟ مطلقی که در اصول میگفتیم ناظر به مفرد بود. -مثل اکرم العالم- اما در فقه که شما میآمدید بحث از مطلقات میکردید. میگفتید این کلام امام مطلق است. بسیاری از موارد اطلاقش، اطلاق نسبت بود یعنی نسبت اطلاق داشت، نه یک واژه.
اگر نظر شریفتان باشد و در بحثها پیجویی کرده باشد زیاد برخورد میکنید. در کجای اصول از اطلاق نسبت بحث شده است؟ ولو ممکن است از آن جا، این را کشف کنیم اما به عنوان این که گاهی میشود، حکمهایش فرق میکند. اینجا حالا در ذهنتان باشد تا ببینیم این را جزء شبهه مفهومیه بیندازیم یا یک اصطلاح جدا و لفظ جدایی برایش بگوییم که اگر یک جایی پیش آمد، احکامش فرق کرد، از اشتراک لفظی و ابهام در شبهه مفهومیه مغالطه نشود.
شاگرد: به نظر میآید با فرمایشی که دیروز داشتید، اگر هم در قبل مقصود فقهاء این بوده که بیایند در مفردات ببینند با توضیحی که دیروز دادیم این میشود که ما باید همیشه این را در جمله ببینیم، اصلا فقیه و اصولی به مفرد هیچ وقت کاری ندارد، همیشه دنبال مقصودی است که از شارع صادر شده است و میخواهیم آن را بررسی کنیم و هیچ موقع به کلمه انسان کاری ندارد.
استاد: نه، نکته مهم این است که حتی در آن جایی که قطعا مجاز است، مجاز ممکن نیست محقق بشود الا به این که معنای حقیقی را به ذهن احضار کنیم. یعنی اگر شما در اسد حیوان در جنگل نفهمید، مجازش را هم نمیتوانید به کار ببرید و لذا آن مجاز عقلی که میگفت اصلا کاری به حیوان مفترس نداشتید و ادعا کردید زید آن هست، لطیفترین توجیهی که میکردید این بود؛ بنابراین درست است که عرف از مجموع جمله یک چیزی میفهمد اما از موضوع له مفردات میفهمد یعنی آنها معدّ برای ا ین خروجی فرد هستند.
شاگرد: اگر ما مقسم را آن چه که از جمله فهمیده میشود قرار بدهیم که گاهی اوقات از مراد تصوری نشأت میگیرد و گاهی هم از مراد استعمالی نشأت میگیرد، گاهی اوقات از مراد جدی نشأت میگیرد و آن جایی هم که مدلول تصوری است گاهی اوقات به خود آن مفرد …
برو به 0:32:18
استاد: آن گاه مهمی که دیروز مقصودم بود و از کلام شیخ گفتم خیلی جالب بود را نفرمودید که گاهی از تناسب حکم و موضوع که مرحوم شیخ این را گفتند و خیلی مهم است.
شاگرد: این عرض همه آنها را پوشش میدهد، بنظر میرسد مرتکز فقهاء هم همین بوده است. در همان جا یک مقداری جلوتر در صفحه 582 میرزای نائینی هم به این تصریح میکنند، میگوید که چون ما دنبال ظهورهستیم و ظهور در جمله شکل میگیرد و اصلا ظهور مفرد برای فقیه مطرح نیست، ما دنبال ظهور جمله هستیم، ظهور در جمله درست است که مناشی مختلف دارد ولی یک موقع به خاطر دلالت تصوری است، یک موقع به خاطر دلالت تصدیقی است، همان دلالت تصدیقی هم در جملهاش هست، یک موقع …
استاد: شما این همه اصول خواندید، میگویید صیغه امر ظهور در وجوب دارد یا ندارد؛ این یعنی جمله؟! شما میگویید ماده امر ظهور در وجوب دارد یا ندارد؛ این یعنی جمله؟! میگویید مشتق برای «مَن تلبّس» وضع شده یا اعم؟ این یعنی جمله؟!
شاگرد: در آن جاها مقصود نیست، در شبهه ها میخواهم عرض بکنم.
استاد: پس ملاحظه کنید که ما در عمل علمی، در کلاس، از ظهور و شکی نام میبریم که در اصول این عنوان با این دقت بحث نشده است. بحث از چیزی کردیم که آن جا صحبتش را نکردیم، خب حالا آثار فرق میکند یا نه؟ باید جلوتر برویم.
شاگرد: عرضم این است که ما مقسم را همان شبهه ای که از جمله ناشی میشود بگذاریم، دیگر کافی است و همه را پوشش میدهد. شبهه همیشه از جمله ناشی میشود و ما همیشه باید با ظهور آن مفرد در جمله کار داشته باشیم که وقتی به ظهور در جمله نگاه میکنیم، آن وقت همه تناسبات را در نظر میگیرد. اینجا اشتباه بوده که گاهی اوقات آن مفرد را بیرون میکشیدند و دربارهاش صحبت میکردند. که این تذکر داده میشود که نباید این کار را بکنند، این به درد اصول نمیخورد، چون اصولی همیشه آن مراد را کار دارد و به خود این مفرد کار ندارد و مراد همیشه در جمله شکل میگیرد و لذا اگر ما مقسم را مراد بگذاریم، دیگر تمام اینها پوشش داده میشود، لازم هم نیست که …
فقط یک تنبه اصولی میدهیم که مقصود مراد است.
استاد: فرمایش شما را من در بخش حجج قبول دارم. یعنی در اصول فقه یک بخش صغریات ظهور بود، یک بخش کبریات ظهور بود. وقتی در صغریات میگفتند «کل ظهورٍ حجة» مرتکز تمام اصولیین از آن جا … و لذا هم تقسیم به تصوری و تصدیقی میکردند، مرتکزشان از آن جا، جمله بوده است. یعنی وقتی میگفتند ظهورات عرفیه حجت است، ذهن هیچ کس سراغ یک واژه نمیرود اصلا ابا دارد میگویند «الظهور عند العرف» تا میگویند، ذهن ناخودگاه سراغ جُمَل میرود. آن را من موافق هستم. اما در صغریاتش که اصولیین بحث میکردند نمیشود بگوییم آن جا ناظر به جمله است به عبارت دیگر اصلا مفردات را کشیدند دارند راجع به یک مفرد بحث ظهوری میکنند.
شاگرد: منظور من در شبهات بود مثل شبهه صدقیه که ما الان اینجا تنبه دادیم که باید اینها را در جمله دید.
استاد: الان «فیتمموا صعیدا طیبا».
شاگرد: معنای تیمم صعید چیست، نه صعید. در تیمم صعید باید بحث بکنیم.
استاد: این چیزی که شما میفرمایید تفاوتش این است که گاهی خود ارتباط شیء با بیرون، در معنا نقش ایفا میکند. یک وقتی هست که قاطع هستیم ارتباط او با بیرون نقش ایفا نمیکند. الان که شما صعید را میبینید به تیمم چه کار دارید؟ دارید یک طور بحث میکنید و الا معلوم است که ما نمیدانیم صعید چیست، چه بگویید تیمموا صعیدا، چه بگویید صعید را حیازت کنید، -حیزوا- مشکل ما سر این نیست که الان در رابطه با چه چیزی قرار گرفته و برای او مبهم شده است و لذا هم من عرض کردم واقع نمیشود ما بگوییم محور آن هست و دیگر کار نداشته باش.
شاگرد: محور این هست معنایش این نیست. الان ما این را در جمله میبینیم، وقتی در جمله میگوییم معنایش این نیست که حتما باید از جمله مشکلش را گرفته باشد شاید مشکلش از خودش باشد، این اشکال ندارد وقتی شما میگویید در جمله باشد یعنی …
استاد: پس لغو است که قید جمله را بیاورید و حال آن که ابهام ما در او از جمله هیچ ربطی ندارد.
شاگرد: چون وقتی میگوییم جمله را بیاورد هم آن جایی که مشکلش را از جمله میگیرد پوشش میدهد و هم آن جایی که مشکلش را از جمله نمیگیرد باز در جمله ما باید ببینیم.
شاگرد2: الان تقریب آخری که فرمودند دیگر تقریبا فرقش با فرمایش شما، لفظی شد. یعنی اگر تعبیر مراد را صرف نظر بفرمایند و منظورشان این باشد که مدلول تصوری در جمله. حالا برای این که جامع فرمایش شما بشود، گاهی وقتها لغت است، گاهی وقتها مدلول تصوری است که از آن دور هرمنوتیکی گرفته میشود، ایشان میگویند یک تعبیری بگذاریم که منظورمان در شبهات مفهومیه هم شبهه در مدلول تصوری جمله است. بعد حالا میفرمایند مدلول تصوری در جمله گاهی وقتها به جهت این است که همان دور هرمنوتیکی نگاه شده است یا چیز اضافهای بر شبهه در مدلول تصوری لغت ندارد، از آن حیث است.
استاد: این که عرض میکنم مهم است این است؛ ما در مباحثه اصول هم همین طوری حلش کردیم، آن چیزی که عرض من بود این بود که وقتی مخاطب شروع میکند یک جمله را شنیدن، هر لفظی را که میشنود ابتدا قضاوتی راجع به مراد نمیکند. ابتدا به آن آرشیو ذهنش مراجعه میکند و میبیند این لفظ با چه چیزی علقه لغویه دارد، اینجا الان با جمله الابتداء کاری ندارد، اتفاقا اول لحظهای که ذهن برای استماع فعال میشود با مفردات کار دارد، بعد ارتباط را برقرار میکند.
لذا من گمانم این است آن جایی که واقعا شک ما در علقه وضعیه است اینجا غلط است بیاییم بگوییم جمله محور است؛ هنوز ذهن در اول صدا زدنِ آن تداعی معنی اصلی مشکل دارد، چه کار داریم در جمله باشد یا در جمله نباشد. مشکل او سر این است که وقتی میخواهد از یک مفرد از بایگانی ذهنش یک معنایی را صدا بزند این صدا زدن مشکل دارد و هیچ ربطی به جمله ندارد، چیزی نمیآید، مبهم میآید.
این است که عرض میکنم ما نمیتوانیم جمله را مطلق قرار بدهیم. واقعا این حیثیات تفاوت میکند. دیروز هم من به طولی تعبیر کردم؛ معنای طولی این است که اجزای طولیه را اگر شما در عرض اجزای عرضیه بیاورید دخالت بدهید دارید اشتباه میکنید.
مثل این است که بگویید کلام از «ر» تشکیل شده است، کلام که از «ر» تشکیل نشده است، از «ضَرَبَ» تشکیل شده است، بله «ضرب» از «راء» تشکیل شده اما کلام از «راء» تشکیل نشده است چون واقعا تراکیب طولی هستند. ترکیب مفردات انجام میشود و تمام میشود، یک طبقهای تشکیل میشود بعد یک تالیف جدیدی با ساختار جدیدی شروع میکند و لذا قواعد صرفی که برای ساختار بنیه کلمه است با قواعد نحوی، در طول هم هستند. این طور نیست که بگوییم چرا صرف و نحو میگویید؟ همهاش بگو نحو، خب صرف هم در دل نحو است؛ صرف در دل نحو نیست. صرف قواعدی جدا برای خودش دارد و برای بنیه مفرد است. آن جا اعمال میکنید و علمی جدا برای خودش است؛ بله یک نحو طولیت هست، اول باید صرف مفردات را سامان بدهد، بعد فاعل و مفعول و مستثنی را درست کنیم. این معنایش نیست که در دل نحو، نحو یک جامعی برای صرف و غیر خودش باشد؛ خیال میکنید به صرف این نمیشود برگردانیم؛ چرا؟ چون ما در آن مشکل داریم.
برو به 0:41:12
حالا آن چیزی که مقصود اصلی من از سوالات بود این بود؛ آن جایی که یک مفهومی داریم که شدت و ضعف دارد، اینجا باید چه بگوییم؟ این چیزی که عرض من است این است که شدت و ضعف دو جور است؛ شدت و ضعفی که به هیچ وجه مُریب صدق نیست؛ یعنی میگوییم قطعا قسم میخوریم این نور است اما نور ضعیف است. قسم میخوریم آب است اما آب کدر است؛ اینجا شدت و ضعف صدمهای به ما نمیزند؛ شدت و ضعف در مفهوم هست. اما صدمهای نمیزند؛ سوال این که چرا شدت و ضعف میآید باز هم ماند، آن هم سوال خوبی است؛ چطور میشود که در یک مفهومی شدت و ضعف میآید؟ شما چیزی به ذهنتان هست؟ حالا فکرش بکنید اگر هست فردا بفرمایید.
و این که وقتی هم که شک کردیم در شدت و ضعف شک ما چطور معنا پیدا میکند. با این که خودمان فرض گرفتیم که مفهوم مشکک است، فرض هم گرفتیم که مصداق خارجی با چیز دیگری قاطی نشده است. چطور میشود که در عین حال در اصل صدق شک کنیم؟ این یعنی چنین چیزی معقول هست یا نه؟ یک چیزی باشد که نور آن قدر ضعیف باشد که ما دیگر شک کنیم که دیگر نور هست یا نیست با این که نور با ظلمت مخلوط نشده است؛ شدت و ضعف هم که در نور هست پس دیگر شک چه معنایی پیدا میکند؟ معقول هست یا نیست؟ خیال میکنید معقول است اما رمزش چیست؟ ان شاء الله فردا عرض میکنیم.
شاگرد: اینکه شارع چه طور شبهه صدقیه را حل میکند نیز ماند.
استاد: بله کلی آن را عرض کردم که در مورد صدق، ما نمیتوانیم کاری کنیم. چون بر شک نمیتوانیم مشی کنیم ولو در -شبهه- صدقیه اش. اما اینکه اجمال میرود یا خیر ادامهاش انشاء الله… من فعلا در ذهنم این است که حتی در -شبهه- صدقیه، قاعده کلی این است که نمیتوانیم مشی بر شک کنیم. آن محدودهای که شک داریم در خود آن محدوده، خود مخصص نمیتوانیم کار کنیم.
نه، عدم عمل آنها به عام سابق را قبول نداریم. عدم عمل مطلق یعنی سرایت مطلقة اجمال را عرض کردم که قبول نداریم. یعنی قطعا مواردی داریم به استدلال میتوانیم بگوییم با اینکه مخصص مجمل بود دست ما از عام بالاتر کوتاه نشده است.
والحمدلله رب العالمین
کلید: صعید، وجه الارض، ابهام، شبهه مفهومیه، شبهه صدقیه، شبهه مقصودیه، اصالة التطابق، مفهوم مشکک، شدت و ضعف، سرایت اجمال، تمسک به عام، بناء عقلائی، اصل لفظی، رابطه صرف و نحو، ابهام در لغت، ظهور در کلام، مراد جدی، دور هرمنوتیک، اصل لفظی، بناء عقلاء، مبادی استظهار، نقش مفردات در ظهور، استظهار، ارتکازات عقلائی و علم اصول، رابطه عرف و لغت، مدلول تصوری، مدلول تصدیقی
دیدگاهتان را بنویسید