1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٧)- بررسی ادعای ملازمه‌ بین وقت غروب و طلوع

درس فقه(۴٧)- بررسی ادعای ملازمه‌ بین وقت غروب و طلوع

کلام آقاشیخ محمدرضامسجدشاهی اصفهانی در تقویت قول استتار قرص، انواع افق؛ افق معتبر در طلوع و غروب خورشید، تایید قول مشهور توسط مرحوم میرداماد قده با استشهاد به قول هیویین و حکما
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27392
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

کلام آقاشیخ محمدرضامسجدشاهی اصفهانی در تقویت قول استتار قرص

شاگرد: بعد از این بحث روایاتی می‌آورند، ذیل هرکدام از روایات هم مفصلاً روایات را توضیح می‌دهند، برداشت خودشان را توضیح می‌دهند، دو سه تا روایتی که از آنها تقیه استفاده شده است ایشان دقیقاً خلاف آن را می‌گوید که این برای خطابیه است، چون اذهان شیعه، دقیقاً در همان روایت می‌گویند: «یُنصحون فلایُقبلون» می‌گویند: اینجا حضرت به خاطر این که خطابیه آن عمل را انجام دادند مجبور شدند این کار خلاف احتیاط را انجام بدهند تا شیعه یاد بگیرند و کنار بگذارند. بعد هم شش تا جمع بین این دو دسته روایات می‌آورند، جمع‌هایی که خود قول مشهور انجام دادند، پنج تا از آنها را کنار می‌گذارند و همان قولی که اگر مانع و اینها باشد، ذهاب حمره را قبول می‌نمایند.

استاد: همان که دیروز هم حاج آقا اختیار کردند.

شاگرد: و اگر مانع نباشد، استتار قرص حجت است را انتخاب می‌کنند، تقیه را هم آنجا مفصل در دو قسمت حتی ادعا می‌کنند و می‌گویند این‌قدر این قضیه عجیب است که من تصمیم گرفتم یک رساله‌ی جدا درباره رد تقیه در این موضوع بنویسم، یعنی این‌طور است.

استاد: که اصلا احتمال تقیه اینجا نیست. فرمودید گفتند: من با علمای اهل سنت صحبت کردم؟ شما این‌طور فرمودید.

شاگرد: بله بله، می‌گوید: من به بزرگترین عالمی که از آنها می‌شناختم در کربلا که خطیب آنها هم است، صحبت کردم گفتم: عمل شافعی‌ها از قدیم تا الان همین أولة الفحمة تعبیر امام رضا بوده است، آنها هم همین‌طور عمل می‌کنند بعد بحث می‌کنند آنها اصلا جای تقیه نداشتند، عمل آنها هم بر این روایت است، نداریم اهل تسننی که احتیاط نکنند، آنها هم احتیاط را داشتند جا نداشته که امام اینجا تقیه کنند. بعد خلاصه یک دسته از روایات را می‌آورند، نظر مختار خودشان را می‌گویند بعد در دو سه فصل دیگر بعضی وهن‌های قول مشهور را هم می‌گویند که لازمه‌ی قول مشهور این است، آنها را هم می‌آورند و می‌گویند: پس بر این اساس نمی‌شود قول به ذهاب قبول کنیم.

استاد: مرحوم آقا شیخ محمدرضا چون هم صاحب کفایه بودند، خیلی قوی بودند، به طوری که خود اعلام علماء ایشان را از اعاظم علماء می‌دانند، محقق اصفهانی تعبیر می‌کنند، نه مرحوم کمپانی، محقق اصفهانی یعنی آقا شیخ محمدرضا مسجدشاهی نبیره‌ی صاحب حاشیه بر معالم؛ هدایة المسترشدین؛ شیخ محمدتقی اصفهانی مسجدشاهی و  چون پسر آقا شیخ محمدتقی آقا شیخ محمدباقر بودند، آقا شیخ محمدباقر چندتا پسر داشتند، آقا شیخ محمدحسین، حاج آقا نورالله، آقا نجفی اصفهانی که عرض کردم عموی این آقا شیخ محمدرضا می‌شوند، اینها بیت علم هستند، همه خیلی جلیل‌القدر و بزرگ. آن‌وقت صاحب فصول هم برادر آقا شیخ محمدتقی می‌شود، صاحب فصول حالت عمو دارند. این آقا شیخ محمدرضا از این‌طور بیتی، اینطور بیت علوّ علم، خودش هم ما شاءالله واقعاً در علمیت قوی بوده است.

شاگرد: در ادبیات.

استاد: بله در وقایه، نظر ایشان در مجاز و اینها صحبت می‌شد، صاحب وقایه در اصول. یعنی یک شخصیت ناموجهی نیست.

شاگرد: رساله‌ای که ایشان صحبت آن را کردند برای شیخ محمدرضا است؟

بله، نجعةالمرتاد[1]، رساله است یا کتاب فقهی است؟

شاگرد: فقهی است.

استاد: بله خیلی از کتاب‌های فقهی بوده است که به عنوان خطی در بیت علماء می‌ماند، فرمودند: تازه رفتند از بیت ایشان برای اولین بار این کتاب در اصفهان چاپ شده است و آن‌وقت می‌گویند همین بحث‌ها را به صورت خیلی مفصل ایشان الان تعریف کردند، نجعةالمرتاد در آن نرم افزار آمده است.

شاگرد: در نرم افزار هم است؟

استاد: بله. در چندتا کتاب فقهی این کلمه، شاید دوتا یا سه تا کتاب دیدم در فتاوا داشته باشند، الان در نرم افزار نجعه داریم، من یادم نیست.

شاگرد : نجع … انتجع

استاد: نَجَعَ و بَخَعَ، این دوتا نسخه بدل دارد، إنتجع، بخوع و نجوع.

شاگرد: نجات‌العباد بوده است که ایشان شرح کردند.

استاد: شرح کردند؟

شاگرد: ظاهراً.

استاد: نجات‌العباد برای کیست؟ صاحب جواهر است؟

شاگرد: بله برای صاحب جواهر است.

شاگرد: فقط هم کتاب الصلاة است ظاهراً.

استاد: فقط؟

شاگرد: بعد ایشان آقا رضا ؟؟

استاد: ببینید وفات حاج آقا رضا بعد از صاحب کفایه است، ایشان شاگرد مفصل صاحب کفایه است یعنی کاملاً در مرحله‌ی کسانی بودند که می‌توانند شاگردی کامل کرده باشند نسبت به حاج آقا رضا.

 

برو به 0:05:58

شاگرد: یک جایی دیدم تعبیر می‌کردند این حرف را من از خود شیخ صاحب مصباح شنیدم، با این که ایشان خیلی تلاش می‌کردند این حرف را، آنجا می‌گویندو آن کسی که خیلی چیز کرد صاحب مصباح بود، از معاصرین ما ایشان خیلی از.

استاد: بله، مصباح هم این‌طور است، ندیدید در همین‌جا هم خواندیم، این بود که «و لایخفی أنّ وجه الجمع من الجواهر و المصباح» حاج آقا هم اینجا فرمودند این وجه جمع را آنها قرار دادند. جناب آقا شیخ محمدرضا همیشه در مباحثه‌ی تفسیر من از ایشان اسم بردم به عنوان پدر امکان استعمال لفظ در اکثر از معنا. قبل از آقا شیخ محمدرضا گویا حاکم، مسیطر بر محافل علمی به تعبیر خود پدر ایشان؛ آقا شیخ محمدحسین در تفسیر خودشان، می‌گویند: محققین از اصولیون می‌گویند: استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است، این آقا شیخ محمدرضا؛ شاگرد صاحب کفایه هم بودند، می‌آیند همین‌طور که ایشان می‌گویند شمشیر را از رو بستند، آنجا هم به این بحث می‌آیند و واقعاً سرنوشت این بحث را عوض می‌کنند و رساله‌ی ایشان هم در زمان خودشان بیرون می‌آید، به دست آقا شیخ عبدالکریم و آقاضیاء و … می‌رسد، سپس هرکدام یک چیزی می‌گویند، مثلا آقا ضیاء فی‌الجمله ردی بر ایشان کردند ولی آقا شیخ عبدالکریم پذیرفتند، ایشان خوشحال هستند، می‌گویند: آقا شیخ عبدالکریم با ما همراه شدند، آقا ضیاء را جواب می‌دهند. منظور این که آقا شیخ محمدرضا پدر امکان این بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا  هستند که اثبات کردند محال نیست و ممکن است.  یک کسی عادی هم نبود، ایشان اعجوبه‌ای در ادبیات بودند، یعنی شاید در ادبیات  سرآمد زمان خودشان در ایران بودند و لذا آن چیزهایی که در وقایه می‌آورند هرکس می‌خواند، یک شعری را من آوردم خواندند، من فراموش می‌کنم که شعری بود با یک کلمه‌ی عین، یک کلمه را در سه تا معنا واضح و آشکار استفاده کرده بود که در مدح پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم بود.

شاگرد: این کتاب ایشان فقط همان به مقدمه‌ی اولی رسیده است یا چاپ شده است؟

استاد: نه، حالا اینجا که من در کتابنامه آن دیدم نوشته بود چاپ اول، احیاء تراث اصفهان.

شاگرد: چون اینجا فقط مقدمه اولی است.

شاگرد2: آری اینجا فقط در مبحث مواقیت تا پایان آن مفصل بحث کردند.

استاد: بله به هرحال کتاب ایشان کتاب خیلی خوبی است.

شاگرد: خیلی ولی ما شاء الله مفصل است.

استاد: بله و خود ایشان هم شخصیتی است که عرض کردم بین بزرگان و علماء محبوب است، یعنی شبهه‌ای در علمیت و علو مقام او ندارند ولی این‌طور چیزهای نو که کلاً مسیر بحث را عوض کند، ایشان داشته است، الان همین‌جا یکی این‌طور محکم، این که حالا سابقه هم دارد، وحید بهبهانی و دیگران قبل از ایشان بودند اما بعضی از چیزها را ایشان می‌گوید.

 

ملازمهی مطرح شده توسط وحید بهبانی بین وقت غروب و طلوع

و قد یقال: إنّ مقتضی جعل العلامه ذهاب الحمره، فلازمه علامتیّه ظهور الحمره فی المغرب لطلوع الشمس، فلا یجوز تأخیر الصبح إلی بدوّ الحمره، کما لا یجوز تقدیم المغرب علیٰ ذهابها عن المشرق .

و فیه: أنّه لا تعبّد بالتقیید فی الصبح، و إن وقع علیٰ قول فی المغرب. و أمّا علی العلامتیّه المحضه؛ فزوال الحمره المغربیّه علامه سبق الاستتار عن الأُفق المستوی، و لازمه أن یکون زوال الامتیاز بین الأُفق المغربی و غیره علامه علیٰ سبق طلوع الشمس علیٰ أُفق المستوی، مع الجهل بغیم أو جبل فی المشرق، لا أن یکون ظهور الحمره علامه ذلک، بل علامه لقرب الطلوع.[2]

استاد: «إنّ مقتضی جعل العلامة ذهابَ الحمرة فلازمه علامتیة ظهور الحمرة فی المغرب لطلوع الشمس. »

اینجا یک حرفی را جلوتر هم عرض کرده بودم که مرحوم وحید، منسوب به ایشان است احتمالاً ولی صاحب جواهر اسم نبردند، فقط گفته بودند که «بعض الأعاظم ممن قارب عصرناایشان فرمودند: اگر قرار است که تا غروب نباشد ، موضوع محقق نشود تا ذهاب حمره شود، یعنی ذهاب، علامت نفس غروب باشد، ذهاب که شد تازه غروب شده است، خب از آن‌طرف، صبح هم همین است، وقتی این‌طرف؛ طرف مشرق، فجر طالع می‌شود، هوا روشن می‌شود تا مثلا بیست دقیقه به طلوع آفتاب، این‌طرف؛ مغرب، حمره پیدا می‌شود، یک ربع قبل از آفتاب مثلا، ده دقیقه ولو قبل، نماز صبح دو دقیقه خوانده می‌شود، این‌طرف؛ حمره‌ی مغربیه برعکس، چون خورشید، در ‌طرف مشرق طلوع می‌کند حمره‌ی مغربیه عندالطلوع در مغرب پیدا می‌شود، ایشان فرمودند: اگر زوال حمره در مشرق، علامت غروب است، پس این‌طرف هم ظهور حمره در طرف مغرب، علامت طلوع است، چرا؟ چون شما می‌گویید: تا حمره‌ی مشرقیه نرفته است خورشید هم غروب نکرده است، این‌طرف هم وقتی حمره‌ی مغربیه آمد پس خورشید طلوع کرده است، این ملازمه را ایشان گفتند و حال آن که کسی نگفته است که نماز صبح با طلوع حمره‌ی مغربیه قضا می‌شود، پس معلوم می‌شود طلوع شمس همان است که از چشم می‌بینیم از زیر افق بیرون آمد، حمره‌ی مغربیه علامیت ندارد. این را ایشان در صفحه‌ی صد و نوزده جواهر فرموده بودند،.

شاگرد: پس احیاناً جواب دادند صاحب جواهر.

نقد ملازمه بین غروب آفتاب با طلوع آن

فلا ريب حينئذ في رجحان هذه النصوص عليها من وجوه لا تخفى ، بل كان المسألة من القطعيات وإن كنا قد أطنبنا الكلام فيها ، لميل بعض الأعاظم ممن قارب عصرنا إلى ذلك القول النادر لبعض ما تقدم الذي قد عرفت ما فيه ، ولأنه لو‌ اعتبرت الحمرة المشرقية من حيث دلالتها على زوال القرص في الغروب لاعتبرت المغربية بالنسبة إلى الطلوع المعلوم خلافه ، وفيه أولا ما قيل من أنه لا يرد على من التزم ذلك كثاني الشهيدين في المقاصد العلية[3]

بله صاحب جواهر شروع کردند به جواب دادن، جلد هفتم جواهر صفحه‌ی صد و نوزده، فرمودند:

 «و لأنّه لو اعتبرت الحمرة المشرقیة من حیث دلالتها علی زوال القرص فی الغروب لاُعتُبرت المغربیة بالنسبة إلی الطلوع المعلوم خلافه و فیه أولاً ثانیاً تا رابعاً» اولاً ایشان منظور ما است.

الان اصل خود این حرف را حاج آقا با این‌که نظر خودشان مخالف مشهور است ، اما این تأیّد را قبول ندارند، یعنی بگوییم :این که روایات استتار، درست است، حاکم است و غروب به استتار است و ذهاب حمره‌ی مشرقیه علامت است نه موضوع، مؤیّد آن را طلوع حمره‌ی مغربیه در نظر بگیریم برای طلوع شمس، این مؤیّد را ایشان قبول نمی‌کنند. پس در مختار با وحید یکی هستند اما در تأیّد همراه نیستند، می‌گویند: این مؤیّد آن نخواهد شد.

شاگرد: یعنی حرف صاحب جواهر را می‌زنند در اینجا.

استاد: بله، با این که نه حالا حرف ایشان بله از نظر مسئله ولی دقت‌های دیگری دارند که نمی‌دانم صاحب جواهر آنها را فرموده بودند یا نه. بله ثانیاً آن را صاحب جواهر چیزی داشتند، بعد تطبیق می‌کنیم بین این دوتا ببینیم فرق بیان آنها چیست.

به هر حال می‌فرمایند: «و قد یُقال إنّ مقتضی جعل العلامة ذهاب الحمرة» جعل علامت غروب، جعل علامت به ذهاب حمره‌ی مشرقیه «فلازمه علامتیة» در نسخه اینجا علامتیة آمده است، ظاهراً وقتی تاء دارد، وقتی منسوب می‌شود تاء آن می‌افتد. هرکجا.

شاگرد: یک جای دیگری هم داشتند «علامتیة.»

استاد: بله همان‌جا هم توجه داشتم، اینجا هم دوباره ظاهراً. شاید علامیة باشد، وقتی منسوب شد تاء می‌افتد.

 

برو به 0:13:42

«فلازمه علامیة ظهور الحمرة فی المغرب لطلوع الشمس» وقتی حمره در طرف مغرب ظاهر شد تا صبح علامت برای طلوع شمس است، حمره اینجاست پس هنوز خورشید طلوع کرده است بلکه از زیر افق بیرون آمده است.

«فلایجوز تأخیر» نماز صبح «إلی بُدُوّ الحمرة» نبایستی جایز باشد، «کما لایجوز تقدیم المغرب علی ذهاب الحمرة عن المشرق» درست برعکس یکدیگر. این «قد یُقال.»

«و فیه» این را به عنوان تأیید آورده بودند بر این که ذهاب حمره نمی‌تواند علامت نفس غروب باشد. «قد یقال» هم برای این که این‌طور بوده است اما می‌فرمایند: این تأیید را ما قبول نداریم. «و فیه أنّه لاتعبدَ بالتقیید فی الصبح و إن وقع علی قولٍ فی المغرب.» اول می‌فرمایند: مشهوری که قائل هستند به ذهاب حمره، آنها که علامیت بر نفس غروب را یک نحو مطلب تعبدی می‌دانند، می‌گویند: چون روایات آمده است و امام علیه‌السلام فرمودند: این درجه از انحطاط تحت‌الافق وقتی شد نماز مغرب بخوانید، پس تقیید شرعی بوده است، غروب به این درجه. خب اگر همین‌طور تقییدی در طرف صبح آمده بود قبول بود، اما آن‌طرف که نیامده است، این‌طرف تعبد همان موطن خودش را دارد.

شاگرد: نمی‌توانیم وقتی ما خودمان تعیین کنیم بخاطر مقابله‌ی با آن.

استاد: بله می‌گویند: اینجا روایت داریم متعبد هستیم، طلوع صبح نداریم، همان طلوع عرفی، این اولا فرمودند نمی‌شود. «و فیه أنّه لاتعبدَ بالتقیید فی الصبح و إن وقع التعبد علی قولٍ فی المغرب» مقابل آن این تعبد را در مغرب، عده‌ای گفتند در صبح که نداریم، اما اگر بگوییم لسان روایات حمره که تعبد نیست. روایات تعبد به ما می‌گویند: شما متشرعه متعبد باشید که غروب نشده است، لسان آن علامیت محض است، علامیت محض یعنی تا این نشده است نشده است، نه این که منِ شارع می‌گویم که نشده است، علامیت محض یعنی این، یعنی با تعبد جور نیست.

بنابر علامیت محضه چه می‌گویید؟ می‌فرمایند بنا بر علامیت محضه هم مشکل داریم. دقتی که حاج آقا می‌فرمایند این است، می‌گویند: شما که می‌گویید: ذهاب حمره علامت غروب است، یعنی چه؟ یعنی وقتی حمره از اینجا رفت، غروب این‌طرف شده است، علامیت محضه را برای موضوعیت می‌خواهید بگیرید، بسیار خب، حالا وقتی که این حمره اینجا است به چه معناست؟

شاگرد: هنوز طلوع نشده است.

شاگرد2: حصر مفهوم ندارد.

شاگرد: حصر یعنی هنوز طلوع نشده است، آنجا یعنی غروب شده است، پایین رفته است، اینجا هنوز بالا نیامده است که چیز شود. لحظه‌ای که محو شد تماماً حالا شاید بتوانیم…، لذا اگر بگوییم علامتی که آنجا بوده است علامت نفس بوده است به نحوی که هیچ یعنی مقارن زمانی دقیق بوده باشد، نه این که از باب این که علامت دیگری وجود ندارد.

استاد: الان علامتیت اینجا ذهاب حمره است، یعنی حمره در یک منطقه‌ی بالائی از مشرق قرار گرفته است ولی هنوز نرفته است، اینجا حمره، علامت این است که هنوز خورشید غروب نکرده است، بعد از این که ذهاب حمره شد غروب شده است. خب این‌طرف صبح وقتی حمره می‌آید علامت این است که طلوع آن صورت گرفته است یا قرب طلوع است؟ نزدیک است که طالع شود؟ این کدام یک است؟

شاگرد: هیچکدام.

شاگرد2: طلوع صورت گرفته است. فرض کنید طلوع خورشید صورت گرفته است یعنی به یک درجه‌ای از زیر افق برسد غروب صورت می‌گیرد، پس معلوم می‌شود به همان درجه هم وقتی صورت می‌گیرد طلوع صورت می‌گیرد.

استاد: ایشان که می‌گوید: علامیت محضه، آن‌طور موضوع معنا نمی‌کنند.

شاگرد: تعبد را کنار می‌گذاریم، اگر تعبد را کنار گذاشتیم، مثلا این افق است.

استاد: اما نه علامیت نفس.

شاگرد: باید چند درجه پایین‌تر از افق.

شاگرد2: تیقن را می‌فرمائید؟ علامت تیقن را می‌فرمائید؟

استاد: بله، در عبارات حاج آقا.

شاگرد: تعبیر زوال را هم بعد از آن به کار بردند، ذهاب را نگفتند.

استاد: زوال در طرف مشرق.

شاگرد2: مغرب، در مورد صبح ، طرف مغرب.

شاگرد: علامیت محضه معنای علامیت نفس نیست.

استاد: «فزوال الحمرة المغربیه» را می‌گویید دو ساعت بعد؟

شاگرد: بله.

استاد: این که مغربیه‌ی آن به قلم آمده است، درست آن مشرقیه است، حالا می‌رسیم. جای آن مغربیه، مشرقیه بگذارید.

شاگرد: علامیت محضه دارند یعنی در فضای تعبد در بیرون. حالا خود همین دو شق دارد، یا علامت نفس است یا علامت تحقق است، اگر علامت نفس باشد در این فضا آن‌وقت باید همان علامت صدق کند، ولی اگر علامت تحقق باشد رفته است خورشید رفته است ولی نرفته است شاید خورشید باشد و شاید نباشد .

استاد: این همان مقصود حاج آقا است، یعنی ایشان که می‌فرمایند: علامیت، موضوعیت برای آن قائل نیستند، می‌گویند اگر موضوعیت است اسم آن را تعبد می گذارند، ایشان می‌گویند بنابر، یعنی شارع فرموده است: تا زوال حمره نشده است من این غروب را قبول ندارم، این می‌شود تعبد و دیگر این که  شارع می‌فرماید: من همان استتار را قبول دارم، این ذهاب حمره هم علامت آن است. می‌فرماید اگر این‌طور می‌گویید، خب زوال حمره علامت استتار است، وقتی اینجا حمره است می‌توانیم بگوییم حتماً خورشید مستتر نشده است؟ نه دیگر، وقتی زوال شد قطعاً شده است، اما حمره که اینجا است شاید شده است و شاید نشده است. علامت تیقن است. وقتی زوال حمره مشرق شد قطعاً استتار شده است اما معنای آن این است که وقتی زوال حمره نشد قطعاً استتار نشده است؟

شاگرد: به همان مغرب؟

شاگرد2: نه دیگر، وقتی علامت تیقن باشد.

شاگرد: قرار شد بر این که ما باید صبر کنیم زوال حمره‌ی مشرقیه بشود.

استاد: تا قطع پیدا کنیم که استتار شده است.

شاگرد: نه، مستشکل این‌طور به موضوع‌ نگاه نمی‌کند.

استاد: یا تعبد است.

شاگرد: نه، قبل از این که به جواب برسیم. حرف مستشکل که آقای وحید بهبهانی بوده است یا هر کسی بوده است، می‌گوید: یک ملازمه‌ای را شما باید بپذیرید، اگر گفتید: شرط تحقق مغرب، ذهاب حمره‌ی مشرقیه است باید بپذیرید که شرط تحقق مشرق هم یعنی شرط تحقق طلوع هم ذهاب حمره‌ی مغربیه است.

استاد: این را ایشان فرموده است.

شاگرد: مستشکل این‌طور می‌گوید، پس مستشکل شرط مغرب را این می‌داند، شرط غروب را این می‌داند.

استاد: حاج آقا می‌فرمایند: این که شما می‌فرمائید این شرط آن است یعنی تعبداً یا علامیتی که اگر باشد قطع داریم هست؟

شاگرد2: این باشد که اصلا بحثی برای ایشان پیش نمی‌آید، این دومی را ادامه می‌دهند بحث را و گرنه فضای وحید همان تعبد است، چون می‌خواهد روبروی مشهور حرف بزند که موضوعیت قائل هستند ولی این سمت که همراه است در بحث علامیت، کسی علامت بداند یعنی استتار را ملاک دانسته است، وحید به آن نقدی ندارد، نقد وحید به کسانی است که موضوعی نگاه می‌کنند. همان جواب اول کافی است برای آن که لاتعبدَ.

استاد: خب یک شقّ سومی هم اینجا باقی می‌ماند، حالا کافی است یا نیست؟ باید ببینیم. فعلاً در این فضایی که ایشان می‌فرمایند دومی هم هست دیگر، علامیت را وحید قائل هستند یا نه؟

شاگرد: قائل هستند و خب دیگر.

شاگرد2: یعنی باز تعبدی می‌شود.

استاد: خب اگر قائل هستند روی مبنای خودشان نمی‌توانند بگویند: وقتی طلوع حمره، ظهور حمره در طرف مغرب شد صبح، پس طلوع شده است.

شاگرد: می‌گویند دیگر. وحید که نمی‌گوید، وحید به مخالفین می‌گوید، می‌گوید شما که این‌طور ملتزم هستید باید آنجا هم ملتزم شوید.

استاد: آنهایی هم که مثل مشهور و مثل صاحب‌ریاض که می‌گویند: علامت تیقن است و صاحب‌جواهر هم با ایشان نزاع دارند. می‌گویند: ما قبول داریم که در مغرب این است اما علامت تیقن است، یعنی وقتی ذهاب شد قطعاً غروب شده است.

شاگرد: کسی که علامت تیقن در نظر می‌گیرد، وقتی من یقین دارم دیگر منتظر حمره‌ی مشرقیه نمی‌ایستم، ده دقیقه زودتر نماز می‌خوانم. کسی که تیقن می‌گیرد مشهور نیست.

استاد: تیقن یعنی چه؟ یعنی زوال حمره‌ی مشرقیه موجب یقین به استتار است.

شاگرد: ولی خود استتار نیست.

استاد: نفس آن نیست.

شاگرد: نیست، پس اگر اتفاقاً من زودتر یقین کردم، اگر روزه بودم روزه‌ی خودم را می‌خورم، اگر نبودم نماز خودم را می‌خوانم، پس این قول خلاف مشهور می‌شود خلاصه، قول وحید بهبهانی می‌شود. کسی که تیقنی است درواقع با وحید بهبهانی موافق است، با صاحب جواهر مخالف است.

استاد: ببینید بزرگان فقه هم خودشان با وحید منازعه دارند، بر سر چه چیزی؟

شاگرد: تیقن یعنی چه؟ تیقن یعنی علم، علم یک معلوم می‌خواهد، پس دعوا بر سر آن معلوم است، مشهور می‌گویند: آن معلوم اصلا چیزی نیست، می‌گویند: ما دوتا چیز نداریم، یک غروب داریم آن هم به ذهاب حمره‌ی مشرقیه است. غیر مشهور؛ وحید و غیره می‌گویند: یک استتار قرص داریم که غروب شرعی است، یک علامت‌هایی داریم برای علم، برای تیقن، برای هر اصطلاحی که به کار می‌برد. حالا او به آنجا می‌رود. من به این ملازمه برمی‌گردم، این ملازمه را اگر کسی پذیرفت که آقا من نمی‌گویم اگر از افق تو ناپدید شد غروب شده است، من می‌گویم باید سه چهار درجه پایین‌تر برود. این را اگر تکویناً پذیرفتیم، تعبداً نه، خب این‌طرف هم معلوم است، سه چهار درجه زودتر از این که چشم تو ببیند طلوع محقق شده است.

استاد: خب اگر همان طور که خود صاحب ریاض که ایشان مشهوری هستند، می‌گویند: «لایصلّی المغرب إلا بعد زوال حمره‌ی مشرقیه»، این را می‌گویند، بعد می‌گویند: چطوری است زوال؟ می‌گویند: وقتی زوال شد یقین داریم وقت نماز مغرب شده است.

شاگرد: پس ممکن است قبلاً هم شده باشد.

 

برو به 0:24:40

استاد: احسنت، ممکن است قبلاً شده باشد.

شاگرد: ولی این قول مشهور نیست، قول مشهور این است که می‌گوید خود این مغرب است، خود این غروب است.

شاگرد2: شاید این موافق استتار است، یعنی استتار موضوع است برای علم به آن ذهاب، همان‌طور که حاج آقا هم می‌گوید، حاج آقا مگر همین‌طور نمی‌گوید؟

استاد: ببینید این علامت این است که بعداً خود مشهوری‌ها همراه این‌طرفی‌ها شوند حرف دیگری است. عبارات آنها را خواندیم مثلا ببینید صاحب جواهر یک‌جا دوتا حرف داشتند.

شاگرد2: الآن مگر نظر حاج آقا همین نیست؟

شاگرد: ولی استاد به قول مشهور ما الان چه کار داریم، ما به این ملازمه کار داریم. الان این ملازمه، آن را که گذشتیم.

استاد: حاج آقا می‌خواهند بفرمایند این ملازمه ندارد، این‌طرف زوال حمره‌ی مشرقیه علامت غروب و استتار است، اما آن‌طرف ظهور حمره‌ی مغربیه علامت قرب طلوع است نه نفس طلوع که یعنی خورشید بالای افق است.

شاگرد: چرا، اگر تعبد نگرفتیم.

استاد: ببینید مگر خورشید وقتی طلوع می‌کند نباید بالای افق باشد؟ مگر آن‌طرف غروب نباید زیر افق باشد؟

شاگرد: بله.

استاد: یک ظهور حمره هم علامت این است که بالای افق است و هم زیر افق است ؟

شاگرد: آن افقی که ما می‌بینیم گویا باید سه چهار درجه پایین‌تر از آن افق است، آن افقی که ما می بینیم گویا افق نیست، این زوال حمره‌ی مشرقیه به ما خبر می‌دهد که افق واقعی سه چهار درجه زیرتر از آن چیز شده است.

شاگرد: حاج آقا دو قسم کردند، گفتند یک تعبد داریم، یک علامت تیقن داریم.

استاد: بله.

شاگرد: یعنی علامت نفس، همان تعبد است.

استاد: بله.

شاگرد: تعبد چون خلاف مرتکزَات عرف است، عرف این را نمی پذیرد پس همان تعبد است.

استاد: بله همین‌طور است.

شاگرد: در بیان ایشان سه تا قسم وجود دارد، یکی تعبد، یکی این که علامت نفس باشد،  تکوین را بگوییم و تعبد نباشد، یکی این که علامت تیقن باشد، بعد بحث کنیم روی قسم دوم، ولی گویا حاج آقا اصلا این دوتا را قبول ندارد.

استاد: دوتا را.

شاگرد: همان علامت نفس، همان تعبد است.

شاگرد: بحث حاج آقا این دومی که می‌گویند علامت تیقن با کلام مرحوم آقای وحید بهبهانی و هم‌چنین حاج آقا فرقی ندارد، این اشکال به آن آقایانی بود که خلاف این حرف را می‌زدند. وگرنه علامت تیقن یعنی استتار ،موضوع است، غروب با آن تحقق می‌گیرد اما اگر من جهل داشتم، علم پیدا نکردم با اینها علم پیدا می‌کنم.

استاد: ببینید آدم وقتی بحث را چندبار با مبادی آن مرور کرده است این‌ها صاف می‌شود. برای ما الان مسلّم است که موضوع بالاجماع بلکه صاحب جواهر گفتند: بالضرورة، استتار است، استتار نه به معنای استتار عن‌العین، یعنی غروب، همان غروبی که خود عرف می‌گویند: موضوع، غروب است. اما صحبت بر سر این است که علامت این غروب یک علامت عزیمتی شرعی داریم یا نداریم؟

شاگرد: یعنی تعبدی؟

استاد: همین که حاج آقا تعبیر می‌کنند به تعبد. موضوع، غروب است، بعد شارع فرموده است: آن غروبی که من گفتم مبهم است و مجمل است.

شاگرد: این تعبدی را فرمودید و جواب آن را هم گفتید. ولی بحث بر سر این است که این دومی را که حاج آقا می‌فرماید: «و اما علی العلامیة المحضة» این طبق نظر خودشان می‌شود و طبق نظر مرحوم آقای وحید بهبهانی که استتار عرفی، این که چشمان ما نبیند، این موضوع است اما اگر یک زمانی جهل پیدا کردیم به واسطه‌ی ابر و امثال ابر، ما علامت را می‌گوییم: ذهاب حمره‌ی مشرقیه، این‌که دیگر موافق نظر خودشان است و مخالف نظر خودشان نیست.

شاگرد2: دیگر اشکال نمی‌شود کرد.

استاد: نه، مخالف و موافق نیست، می‌گویند: تأیّد نیست.

شاگرد: تأید، آن تأید را برای چه کسی می‌خواست بگیرد؟ مرحوم آقای وحید بهبهانی برای چه چیزی می‌خواست بگیرد؟  تأیّد برای قول خودشان.

استاد: ولی اصل‌الملازمه را ایشان قبول دارد، می‌خواهد از یک ملازمه حق تأیید بیاورد که آنها را رد کند. نمی‌شود اصل‌الملازمه مخدوش باشد. حاج آقا می‌فرماید: اصل‌الملازمه درست نیست، چرا؟ چون زوال آن حمره‌ی مشرقیه علامت این است که خورشید زیر افق است، شما همین حمره را می‌آورید این‌طرف، می‌برید در مغرب بعد می‌گویید: علامت این است که خورشید بالای افق است.

شاگرد: نه ذهاب آن را نمی‌گوید، بقاء حمره‌ی مشرقیه علامت چیست؟ هنوز نرفته است، حمره تشکیل شده است هنوز نرفته است.

استاد: بنابر علامیت محضه یعنی چه؟

استاد: یعنی یقین نداریم که خورشید شد یا نشد. این‌طرف هم که آمدیم یعنی یقین نداریم که طلوع شده است یا نشده است. یعنی قریب است، نزدیک است، هنوز به یقین نرسیده است.

شاگرد: ببخشید کسانی که علامت نفس غروب در نظر می‌گیرند، همه آنها می‌گویند تعبدی است؟

موضوع بودن غروب و انواع علائم آن

استاد: این همین بود که عرض می‌کردم. ببینید پس این سیر بحث خیلی مهم است که اصل موضوع، غروب است، در تمام کلماتی که بود، فقط دو سه تا پیدا شد که گفته بودند: المغرب ،ذهاب الحمرة، بقیه همه از قدیم، عبارت ایشان این بود که «و یُعرف علامة غروبه، یُعرف غروبه» به مثلا زوال حمره. پس علامیت هم باز مشکل نداشتند، همه می‌گفتند که ذهاب حمره، علامت غروب است و موضوع آن است.

حالا که این‌طور شد جلو آمدند، بحث بر سر این است که این علامت چطوری است؟ علامت نفس غروب است؟ حدوث و بدو غروب است یا علامت تحقق غروب است ولو مضیّ آن؟

خود طرفداران مشهور که صاحب ریاض یکی از آنها بودند، قبل از ایشان را نمی‌دانم بودند یا نبودند. وقتی وارد بحث شدند در توضیح روایات ذهاب و اینها فرمودند: اینها معلوم است که ذهاب حمره، علامت غروب است، همه هم گفتند، موضوع ،غروب و ذهاب هم علامت آن و علامت تیقن، رفتند در وادی استصحاب و اینها، با این که طرفدار مشهور بودند. صاحب جواهر هم فرمودند: «فتأمل» بعد فرمودند: «و سیأتی» در دوجای جواهر خیلی جالب بود.

صفحه‌ی صد و هفده را ببینید بعد از این که حرف ذخیره را می‌آورند، می‌فرمایند: «علی أنّک ستعرف ان شاء الله أنّ الحمرة علامةٌ للیقین بالمغرب لا أنّ زوال الحمرة غروب» این را می‌گویند،وقتی این را می‌گویید طرف مشهور ضعیف شد.

شاگرد: این حرف مشهور نیست.

استاد: همین را می‌خواهم بگویم.

شاگرد: در اینجا که بحثی نداریم، بعد از پذیرفتن حرف مشهور مطرح می‌کنیم.

استاد: ایشان که طرفدار مشهور هستند.

شاگرد: خیلی خب، مهم مختار ایشان است. ممکن است در لابلای بحث مچ طرف را بگیرید، این یک چیز دیگری است.

استاد: بله دیگر، ما می‌خواهیم بگوییم در خود بحث وقتی تحلیل دلیل می‌کنیم به همین حرف خلاف مشهور می‌رسیم.

شاگرد: می‌گوییم حرف‌های شما ضعیف است، این هیچ. ولی اگر پذیرفتیم مدعا را آن‌وقت آقای وحید بهبهانی اشکال می‌کند و می‌گوید: شما اگر اینجا ملتزم شوید باید آنجا هم ملتزم شوید، چون اینجا نمی‌توانید ملتزم شوید پس آنجا هم نباید ملتزم شوید. ملازمه واضح است. حاج آقا دارند ملازمه  را رد می‌کنند.

استاد: ملازمه را که وحید گفتند به گردن چه کسی می‌گذارند؟

شاگرد: به گردن مشهور.

استاد: به گردن امثال صاحب جواهر. صاحب جواهر مشهوری هستند بعد می‌گویند:« ستعرف که علامة تیقن الغروب.» چطور ملازمه را به گردن ایشان می‌گذارید؟

شاگرد: نه، الان لابلای بحث را کنار بگذارید. مختار صاحب جواهر چیست؟

استاد: مختار ایشان این است که زوال حمره باید بشود اما می‌گویند: زوال حمره خودش موضوع نیست، علامت تیقن. فتأمل دارند، فتأمل را بعد این گفتند، آن‌طرف هم عرض کردم، صفحه‌ی صد و بیست .

شاگرد2: خب ببخشید اگر این‌طور باشد ادعای مشهور کردند ولی درواقع حرف حاج آقا را زدند. این‌طور می‌شود.

استاد: ادعای مشهور کردند، دلیل هم برای حرف مشهور آوردند، در بین بحث، هم ارتکاز و هم ناچاری، هردو را سوق داده است به این که بگوید تیقن، یعنی بازگشت به حرف آنها.

شاگرد: این زمانی که شما می‌خواهید قول مشهور را رد کنید این حرف‌ها خوب است. الان بر سر ملازمه هستیم که آیا بنا بر قول مشهور یک چنین ملازمه ای هست یا نیست؟ حاج آقا می‌گویند نیست.

استاد: خب قول مشهور یعنی چه کسی؟ یعنی همین‌هایی که مدافع آن هستند. ما همین را می‌گوییم.

شاگرد: قول مشهور یعنی این که خود غروب، زوال است.

استاد: از کجا می‌گویید؟ تکرار کردم. قول مشهور از روز اول که شیخ و همه فرمودند، می‌گویند: الغروب و یُعرف ب….

شاگرد: این‌طور که شما می‌فرمائید پس اصلا دو قول نداریم، یک قول است، دعوا و جنگ لفظی است.

استاد: مرحوم آقای خوئی هم همین کار را کرده بودند، گفتند: غالب کسانی که شما می‌گویید، مشهور، منظور از مشهور همین حرف ما است.

شاگرد: فارغ از آن دعوا، اگر پذیرفتیم حتی یک نفر در هزار سال حرف او این بود، وحید بهبهانی او را رد می‌کند، می‌گوید: این ملازمه است و چون این ملازمه درست نیست حرف شما درست نیست. حاج آقا می‌گویند: این ملازمه نیست.

استاد: بله این تأید را ایشان قبول ندارند.

شاگرد: خب چطوری این ملازمه نیست؟ ما می‌خواهیم حرف حاج آقا را بفهمیم.

استاد: ایشان می‌گویند: این‌طرف وقتی حمره طرف مشرق علامت این است که خورشید زیر افق است، شما می‌گویید: همین حمره این‌طرف علامت این است که خورشید بالای افق است.

شاگرد: نه نه، بالای نه افق حسی است. افق حالا اصطلاح آن را هم به کار می‌برند. واقعاً طلوع کرده است. درست هم است، ببینید این‌طرف اگر این نور هنوز می‌زند، مثل یک آینه تصور کنید مشرق و مغرب را.

 

برو به 0:34:58

اگر اینجا از زیر افق می‌آید و مغرب نشده است، اینجا از زیر افق می‌آید.

شاگرد2: تکه‌ی دوم را توضیح قول خودشان بگیریم.

استاد: می‌خواهد تأید را مطلقاً بردارند.

شاگرد: خب تأید را بنا بر نظر خودشان قبول نمی‌کنند، نه این که اشکال طرف مقابل را رفع کنند. می فرمایند اگر قول مشهور که تعبد باشد را بگیریم این اشکال مرحوم آقای وحید به آنها وارد نیست، اما اگر قول خودمان را بگیریم برای قول ما هم مؤید نمی‌شود، نه این که به این هم اشکال بگیریم. یعنی اشکال از این جهت که مؤید نمی‌شود قبول است اما اگر آن قول تعبد را بگیریم اصلا ملازمه را قبول نداریم، اینجا هم ملازمه را کاری نداریم، ولی اینجا تأیید برای ما نمی‌شود، آنجا اشکال به آنها نمی‌شود.

ثمّ إنّه یأتی الکلام إن شاء اللّٰه فی أنّ اعتبار ذهاب الحمره المغربیّه فی وقت المغرب علی القول، به و بملازمه بقاء الحمره مع عدم الغروب، لا یقتضی کشف الحمره المشرقیّه

عن الطلوع، و ملازمهَ حدوث الحمره لحدوث الطلوع، لأنّ المقابله بین الافقین تقتضی الملازمه المذکوره، علی القول بها، و أماریّه الذهاب علی الاستتار، علی القول الآخر؛ و أمّا حدوث الحمره فإنّما یکشف عن قرب الطلوع، لا خروج الشمس فوق أُفق المشرق، کما لا یخفیک[4].

 

استاد: ببینید قبلاً همین بحث در صفحه‌ی سی و هفت کتاب مطرح شد، من آنجا هم عرض کردم یک چنین بحثی داشتیم .پایین صفحه‌ی سی و هفت کتاب فرمودند: «ثمّ إنّه یأتی الکلام إن شاء الله» این که همین‌جاست، «یأتی الکلام إن شاء الله فی أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المشرقیة» که آنجا عرض کردم این به قلم، مغربیه آمده است، باید مشرقیه باشد. «فی وقت المغرب علی القول به و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب لایقتضی کشف الحمرة المغربیة عن الطلوع» که آنجا یعنی مغربیه. آنجا عرض کردم این به قلم آمده است. «کشف الحمرة المغربیة عن الطلوع و ملازمة حدوث الحمرة لحدوث الطلوع» چرا؟ تعلیل آوردند، «لأنّ المقابلة بین الافقَین تقتضی الملازمة المذکورة علی القول بها و اماریة الذهاب علی الاستتار علی القول الآخر و اما حدوث الحمرة فإنّما یکشف عن قرب الطلوع لا خروج الشمس فوق افق المشرق» یعنی اینجا این دوتا را به یکدیگر آدرس بدهید، این همان را می‌گویند، آنجا توضیح داده بودند، اینجا هم همان است.

شاگرد: اینجا هم حرف پذیرفته نیست، اگر اینجا هم پذیرفته بود خب اینجا هم همان اشکال بود.

شاگرد۳:چرا، بحثی که مطرح شد قبلاً که حمره تشکیل می‌شود ولی وقتی خورشید از افق ما غایب شده است ولی نور آن هنوز آن در هوا ساطع است و آنجا ارتفاعی که دارد اگر کسی در آن ارتفاع باشد خورشید را می‌بیند ولی برای ما استتار و از افق ما خارج شده است، معنای آن حمره این است یعنی از افق رفته است، طبق استتار وقت رسیده است ولی هنوز حمره نرفته است.

شاگرد: یعنی افق، مثلا بگذارید به زبان عوامانه بگوییم، مثلا افق یک متر پایین‌تر از آن است که ما می‌بینیم، به جای درجه، متر بگذارید. پس همان‌طور که این‌طرف یک متر پایین‌تر است، آن‌طرف هم یک متر پایین‌تر است.

انواع افق؛ افق معتبر در طلوع و غروب خورشید

استاد: ببینید فرمایش آن‌طرف را می‌گویم، صحبت همین شد. برای این که توضیح بدهم فرمایش شما را. ما می‌گوییم اگر بگوییم صرف این که خورشید زیر افق رفت این واقعاً غروب نیست، غروب این است که به افق حقیقی برسد، چرا؟ چون سه تا افق داشتیم، حسی، تُرسی و حقیقی. حالا فرض می‌گیریم غروب چه زمانی است؟ مثل لسان هیویّین، کما این که مرحوم مجلسی در بحار آوردند، دیگران صاحب جواهر هم آوردند که میرداماد فرمودند: در لسان اساطین حکماء، غروب این نیست که خورشید زیر افق حسی برود، غروب این است که خورشید به افق حقیقی بلد برسد که دائره‌ی عظیمه است، نه صغیره‌ای که دو قسم بود حسّی و تُرسی، این را می‌گویند. خب حالا اگر بگوییم این است، این ملازمه، طرفینی است، شما اگر می‌گویید حمره که اینجا است و می بینیم، معلوم می‌شود که خورشید هنوز به افق‌های حقیقی نرسیده است، بین افق ترسی و حقیقی است. در طرف مشرق هم همین است، وقتی حمره آمد اینجا می‌فهمیم الان خورشید بین است، یعنی از افق حقیقی بالا آمده است. مقصود شما همین نیست؟

شاگرد: بله.

استاد: بله می‌گویم جلوتر هم صحبت شد. الان نظر حاج آقا، دوتائی است، یکی تعبد می‌گیرند همان‌طور که آقا توضیح آن را فرمودند. تعبد را می‌گویند حرف مشهور است، یک نحو حال تعبد به آن می‌دهند، یکی می‌فرمایند: علامیت محضه، می‌گویند: اگر علامیت بگیرید تیقن است نه ملازمه‌ی خروج از افق. خب این‌طرف وقتی زوال شد قطع داریم استتار شده است، اما آن‌طرف وقتی حمره آمد نمی‌توانیم بگوییم حالا اگر قطع داریم خورشید از زیر افق بیرون آمده است، این فرمایش ایشان است.

شاگرد: حاج آقا پس این قسمت را می‌شود بگویید که اشکال به قول مشهور نیست، درواقع می‌فرماید این قول آقای وحید بهبهانی تأیید برای این نیست.

استاد: نیست بله. البته در اول، مثل این که فی‌الجمله تأیید ایشان را پذیرفته بودند، بعد این شبهه پیش آمده است و دست از تأیید آن برداشتند. اولاً فرموده بودند مثلا در آن خط، بعد دیدند این‌طور اشکالی دارد گفتند: این تأیّد نخواهد کرد.

شاگرد: حاج آقا ببخشید من این‌طور فهمیدم که پس مشهور که می‌گویند هنوز حمره واقعی است یعنی ما شک داریم غروب شده است یا نه، حمره که رفت یقین پیدا می‌کنیم. پس این بعضی عباراتشان که مثلا دارند که خود مشهور گفتند بقاء حمره هنوز غروب نکرده است، چه طور می‌ شود؟

على أنك ستعرف إن شاء الله أن الحمرة علامة لليقين بالمغرب لا أن زوالها غروب ، فتأمل. وقوله عليه‌السلام في خبر الشحام السابق : « انما عليك مشرقك ومغربك » لا بد من تنزيله على أمر آخر من التقية ونحوها عندنا وعند الخصم ، ضرورة عدم اكتفائه في سقوط القرص بمجرد عدم رؤياها وان علم ان هناك حائلا يحتمل استتارها به أو يعلم[5]

استاد: حالا حرف ها را نیمه کاره رها می‌کنم، شما که فرمودید به یادم آمد. این را می‌گفتم که صاحب جواهر صفحه‌ی صد و هفده در درگیری با صاحب ذخیره- سبزواری- فرمودند: «علی أنّک و ما فی الذخیرة یدفعه علی أنّک ستعرف إن شاء الله أنّ الحمرة علامة للیقین بالمغرب لا أنّ زوال الحمرة غروب فتأمّل.» فتأمّل را شاید یک بار دیگر هم عرض کردم، این مهم است. در صفحه‌ی صد و بیست، این که آقا فرمودند، می فرمایند: «و رابعاً ما فی الریاض من أنّ ذهاب الحمرة من المشرق علامة علی تیقن الغروب الذی هو المعیار فی صحة الصلاة» معیار صحت صلاة ،غروب است، این هم علامت تیقن آن است، «و انقطاع الاستصحاب» استصحاب عدم الغروب، «و المفرِّغ للذمة بیقینه لا أنّه نفس الغروب» لا أنّ زوال حمره، نفس غروب است، اینها عبارات صاحب ریاض است. «فلایرد النقض حینئذ بظهور الحمرة المغربیة» یعنی نقض وحید را صاحب ریاض توسط این که به تیقن رفتند خواستند خودشان را از نقض وحید راحت کنند. صاحب جواهر هم قبلاً گفتند: «ستعرف» آخر کار که حرف ایشان را جا می‌زنند می‌فرمایند: «و هو جیّد، لولا ظهور النصوص و الفتاوا بکون الحمرة علامةٌ للغروب نفسه لا بیقینه.» ملاحظه کردید یعنی دوباره چه کار کردند؟ فتأمّل آنجا این بود که این را خودشان می‌بینند با تیقن جفت و جور می‌شود، باید بگوییم: علامت تیقن است، جیّد یعنی این خوب است اما خب برمی‌گردند و صبغه‌ی تعبد به آن می‌دهند، می‌گوید: ما فقط ظاهر داریم، چه کنیم؟ این خیلی مهم است. یعنی از نظر بحثی دوباره برگشتند به همین حرف حاج آقا ولی باز می‌گویند: ظهور نص و فتوا در این است که علامت نفس است، ما دوباره هیچ، همان مطلب ماند یعنی مدعا به نحو تعبد ماند اما دلیل و همه‌ی اینها چرخید به سوی این که ذهاب حمره، علامت تیقن است. شواهد روشنی بر ضعف مبانی این قول است و لذا آقا شیخ محمدرضا هم که تفصیل دادند، چه بسا همین‌ها را مد نظر داشتند.

شاگرد: همین تکه را می‌آورند ایشان عصبانی می‌شوند که جیّد این‌طور است، خیلی عصبانی می‌شوند، می‌فرمایند چه وضع بحث کردن است، نقد جدی.

استاد: بله منظور این که اینها نکاتی است برای کسی که می‌خواهد در بحث تأمل کند به اطمینان می‌رسد که خود آن بزرگوارانی که اینها را فرمودند کار به اینجا منجر شد.

شاگرد: حالا اگر این ذهاب حمره‌ی مشرقیه را علامت بگیریم، علامت غروب هم می‌گیریم، نفس غروب هم می‌گیریم ولی غروب را از استتار عن افق المستوی بگیریم نه از آن جایی که چشمی دیده نمی‌شود.

استاد: منظور شما از افق مستوی یعنی چه؟

شاگرد: یعنی همان حد اعلای آن.

استاد: بگویید افق حقیقی.

شاگرد: حقیقی.

استاد: افق مستوی یعنی جایی که کوه نیست ابر نیست، هوا صاف است، کوه هم نیست، ولی این افق ترسی است. همین افقی که شما می‌بینید کوه نیست اگر بروید بالای مناره نگاه کنید پایین‌تر است، افق ترسی شما وسیع‌تر می‌شود، یک آدم یک متری روی زمین بایستد یک محدوده‌ای است، سر خودتان را روی زمین بگذارید بخوابید، متکّا هم نداشته باشید، چشم شما درست محاذی کره زمین باشد، به آن می‌گوییم افق حسی که آن‌طور یک محدوده‌ای را می‌بینید. خب آنها را می‌گویند افق حقیقی یعنی دائره‌ی عظیمه، دائره‌ی عظیمه یعنی کره‌ی سماوی را و به حذاء آن کره‌ی زمین را که ما روی آن هستیم نصف می‌کند، اما افق ترسی این را نصف نمی‌کند، یک کله قندی از زمین می بُرد، کله قندی به اندازه‌ای که ما بالا رفته باشیم.

شاگرد: فرمودید افق مستوی، آن یکی چه بود؟ یکی هم افق حسی نباشد.

استاد: حسی که کاملاً از نقطه زیر پای ما صفحه‌ی دایره باشد. افق ترسی مثل سپر است، هرچه بالاتر می‌رویم محدوده دید ما و افق ما وسیع‌تر می‌شود، یکی هم افق حقیقی که افقی است که کاملاً کره‌ی سماوی را نصف می‌کند یعنی دائره‌ی عظیمه است و معمولاً بحث‌های هیوی بر همین است.

تایید قول مشهور توسط مرحوم میرداماد قده با استشهاد به قول هیویین و حکما

 صاحب جواهر را باز بیاورم، چون همه‌ی این بزرگواران حرف میرداماد را اینجا پسندیدند، چون میرداماد از موضع نقل بزرگان اساطین حکمت  وارد شدند دیگر این علماء همه پذیرفتند.

 

برو به 0:45:59

ولقد أجاد السيد الداماد فيما حكاه عنه في بحار الأنوار ، حيث قال : « إن ما في أكثر رواياتنا عن أئمتنا المعصومين عليهم‌السلام وما عليه العمل عند أصحابنا رضي الله تعالى عنهم إجماعا هو أن زمان ما بين الفجر إلى طلوع الشمس من النهار ومعدود من ساعاته ، وكذلك زمان غروب الشمس إلى ذهاب الحمرة من جانب المشرق ، فان ذلك إمارة غروبها في أفق المغرب ، فالنهار الشرعي في باب الصلاة والصوم وسائر الأبواب من طلوع الفجر إلى ذهاب الحمرة المشرقية ، وهذا هو المعتبر والمعول عليه عند أساطين الإلهيين والرياضيين من حكماء يونان » انتهى.[6]

 ببینید در جواهر جلد هفت صفحه‌ی صد و پنجاه فرمودند: «و لقد أجاد السید الداماد فیما حکاه عنه فی بحار الانوار حیث قال إنّما فی أکثر روایاتنا عن ائمتنا المعصومین علیهم السلام و ما علیه العمل عند اصحابنا رضی الله تعالی عنهم اجماعاً هو أنّ زمان ما بین الفجر إلی طلوع الشمس من النهار و معدود من ساعاته و کذلک زمان الغروب» چیست؟ «من جانب الشرق فإنّ»

«محدودٌ من ساعاته» بین الطلوعین برای روز است. «و کذلک» حالا قبل از آن را سریع رد شدم ببخشید. «و کذلک زمان غروب الشمس إلی ذهاب الحمرة من المشرق فإنّ ذلک أمارة غروبها فی افق المغرب» همان اماره‌ای که سید می‌گویند یعنی اماره‌ی افق حقیقی، «فالنهار الشرعی کذا من طلوع الفجر إلی ذهاب الحمرة المشرقیة.» روز شرعی چه زمانی است؟ از طلوع فجر، اذان صبح تا بعد از غروب که ذهاب حمره‌ی مشرقیه شود، ایشان می‌گویند این است. بعد می‌فرمایند که…

شاگرد: یعنی مرحوم میرداماد هم قول مشهور را قبول داشتند.

استاد: بله بعد هم آن را به این ضمیمه می‌کنند که «و هذا هو المعتبر و المعوّل علیه عند اساطین الالهیین و الریاضیین من حکماء یونان» تا آنجا می‌برند ایشان.

شاگرد: چه ربطی به بحث ما دارد؟ آنها قبل از این که اسلام بیاید یک چیزی در ذهن آنها بوده است.

استاد: می‌خواهند بگویند: یعنی تعبد صرف نیست، قولی که شیعه و اصحاب شیعه دارند موافق قول ریاضیین و حکماء الهیین است.

شاگرد: قبول داریم که افق عادی همان افق استتار قرص است، این را که همه قبول داریم، چون اگر این نبود غروب که استتار قرص می‌شد می‌گفتیم: غروب است، بحث این است که دین گفته غروب یک حدی دارد.

شاگرد:یعنی فرمایش میرداماد کجایش درست می‌شود؟

استاد: میرداماد می‌فرمایند: حکماء و ریاضیین یونان می‌گفتند: تا ذهاب حمره نشود غروب نیست.

شاگرد: عرف که این را نمی‌گوید، حالا مگر این که بگوییم در ریاضیات نجوم این‌طور بوده است.

استاد: بله دیگر.

شاگرد: نه، عرف همین استتار قرص شود می‌گوید: غروب شده است.

استاد: بله چون افق حقیقی را ملاک قرار می‌دهند ،می‌فرمایند: این‌طور است که آنها وقتی می‌گفتند: شمس غروب کرد یعنی چه؟ یعنی مرکز شمس رسید روی دائره‌ی افق حقیقی که دائره‌ی عظیمه‌ای است که از دوتا نقطه رد می‌شد.

شاگرد: مرکز شمس نه این که همه‌ی شمس.

استاد: مرکز شمس و اتفاقاً در همان کتاب‌های…

شاگرد: به این زودی می‌رسد آن‌وقت این فاصله.

استاد: حدودی دارند، اتفاقاً دیدم بعضی مقالاتی اهل سنت دارند در این که آنها هم همین افق حقیقی را گرفته بودند، جالب بود، حالا من آنها را ضبط هم کردم.

شاگرد: چقدر طول می‌کشد؟

استاد: فاصله آن را گفته بودند چهار دقیقه. علی‌القاعده باید بیشتر باشد.

شاگرد: مگر دائره‌ی عظیمه نیست، باید خیلی فاصله داشته باشد.

استاد: نه، چون خیلی دور است، دائره‌ی عظیمه است اما چون خیلی دور است فاصله زیاد زاویه سریع طی می‌شود، چون فاصله زیاد است، وقتی فاصله زیاد است این‌قدر زیاد طول نمی‌کشد و الا شما می‌فرمائید مثلا از افق ترسی اینجا ما قم که هستیم تا دائره‌ی افق حقیقی قم چقدر کیلومترها راه است، اما این که خورشید برسد به راست آن، چون فاصله آن خیلی است، این فاصله به سرعت، زاویه‌ای است، حرکت زاویه‌ای است سریع طی می‌شود و خیلی زمان نمی‌برد.

شاگرد: این حرفی که صاحب جواهر نقل کرده است در ذخیره گفته است: یک دقیقه، فرمودند: دقیقة.

واما ثانيا فلان غيبوبة الشمس عن الأفق الحقيقي في الأرض المستوية حسا انما يتحقق بعد غيبوبتها عن الحس بمقداره دقيقة تقريبا وهذا أقل من ذهاب الحمرة المشرقية بكثير[7]

استاد: بله یک دقیقه. چهار دقیقه هم من دیدم. ببینید صاحب ذخیره، سبزواری این‌طور فرمودند که «إنّ غیبوبة الشمس عن الافق الحقیقی فی الارض المستویة حساً إنما یتحقّق بعد غیبوبتها عن الحس بمقدار دقیقة تقریباً» به دقیقه نه یعنی ساعتی، یعنی دقیقه؛ درجه؛ یک شصتم درجه‌ی هیوی.

شاگرد: این درجه چقدر ساعتی می‌شود؟

استاد: هر یک درجه را خورشید بفرمائید هر یک ساعت پانزده درجه می‌رود.

شاگرد: هر سیصد و شصت درجه بیست و چهار ساعت می‌شود تقریباً.

استاد: هر یک ساعت پانزده درجه می‌رود، الان این قاچ‌های جغرافیایی ساعت‌هایی که ترسیم می‌کنند، هر قاچ جغرافیایی پانزده درجه است، هر پانزده درجه ساعت‌های آنها یک ساعت فرق می‌کند، الان مشهد تا تبریز حدوداً پانزده درجه طول آنها فرق دارد، یک ساعت هم طلوع و غروب آنها فرق دارد. هر قاچ پانزده درجه است، حدوداً هر یک ساعت خورشید پانزده درجه می‌رود.

شاگرد: همان چهار دقیقه می‌شود.

استاد: پانزده بعد تقسیم کنید، هر درجه‌ای هم شصت دقیقه، پانزده تا شصت تا، ضرب کنید، حالا تقسیم کنید ببینید چقدر می‌رود.

شاگرد: در آن نقطه زوال می‌شود.

استاد: نه، حرف صاحب ذخیره یک دقیقه، این دقیقه، هیوی است یا ساعتی است؟

شاگرد: عرض کنم در آن نقطه افق حقیقی وقت زوال می‌شود؟ بالای سر ما که می‌گوییم الان به افق حقیقی ما رسیده است یعنی آنجا زوال شده است؟

استاد: کجا زوال شده است؟

شاگرد۲ : بالای سر آن قاچی

شاگرد:این نقطه‌ای که از بالای زمین کره‌ی سماوی را قطع می‌کند، آن نقطه باید بالای سر آن باشد تا زوال صورت گرفته باشد که بگوییم در آنجا درست است؟

استاد: بله، منظور ایشان این است که اگر آن دائره‌ی افق ما منطبق شد با نصف النهار یک نقطه‌ای از زمین، کما این که می‌شود، اگر نصف‌النهار آن بود بله آنجا ظهر آنها است، یعنی برای ما روی افق ما رسیده است اما برای آنها ظهر است، یعنی تقریباً بلادی که با ما شش ساعت فاصله دارند معمولاً همین‌طور است، مثلا اسپانیا حدود شش ساعت، لندن و اینها که سه ساعت و نیم است، نه، مغرب و اینها شاید شش ساعت می‌شود؟ خود نیویورک که آن‌طرف اقیانوس اطلس است هشت ساعت است، چه بسا کمتر باشد.

شاگرد: این استبعادی که دوستان دارند به خاطر این است که این نود درجه را در نظر می‌گیرند، در صورتی که نود درجه را از ظهر تا موقع غروب طی می‌کند، این نود درجه که از بالای سر ما است تا می‌خواهد برود آنجا نزدیک شود، یعنی درواقع موقعی که ما از افق حسی می‌بینیم پایین‌تر است، همان‌قدر نزدیک به آن افق است.

استاد: بله چند درجه‌ای بیشتر نیست، این چند درجه هم…

شاگرد: صاحب ذخیره فرمودند: «و هو أقل من ذهاب‌الحمرة.» یک دقیقه.

 

برو به 0:53:44

استاد: یک دقیقه بله. یعنی همان را اهل سنت دارند، اهل سنت ذهاب حمره را قائل نیستند اما در جزوات خودشان این افق حقیقی را فرض می‌گیرند، افق حقیقی هم همین را می‌گویند که حدود به نظرم نوشته بود، گفتم دوره تاسع چه بوده؟ چهار دقیقه هیوی و دو دقیقه ساعتی، این‌طور نبود؟ نقل کردم؟ اعلام کردند به کل دنیا از آن قرار چندم بود؟ یک مرکز افتاء دارند برای کل اهل سنت، استفتاء رسمی دادند بعد از این که خورشید از افق رفت چهار دقیقه‌ی هیوی. چهار دقیقه است یا نه؟ حالا منظور این که می‌بینید، بعد هم وقتی این شد تازه دو دقیقه ساعتی صبر کنید بعد نماز مغرب بخوانید.

دیگر نمی‌دانم همه حرف ها را گفتم یا نه؟ وقت گذشت. ان شاء الله بقیه‌ی اینها، هرکدام را به یکدیگر ضمیمه کنیم، زنده بودیم فردا.

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.شاهدیت امکان رؤیت زهره قبل از زوال حمره مشرقیه

شاگرد:….چطور خود فرمایش ایشان، مؤیدات ایشان نقض‌ها دارد، می‌گوید تأیید…اجحاف است، یک تأیید که دارد در حد…

استاد: خود تأیید بر همان نحوی که داشتند، اگر بخواهند درجه بگیرند همین که حاج آقا می‌فرمودند: «تکلمٌ بالکنایة.»

«تکلّم بالکنایة» که حاج آقا فرمودند چطور است؟ اگر همان تکلم، علی مبنای «تکلم بالکنایة» بگوییم علامیت خوب است. اما این تکلم بالکنایة است که اگر زوال نشده است قطعاً خورشید هنوز بالای افق است، خب این‌طرف هم بالا است.

شاگرد: قاعده غروب و طلوع که احساس می‌کنیم باید مناسبت داشته باشد، این کافی است ولو این که تعبدی  که می گویند، نباشد، اگر این سمت شما رفتید، چرا آن سمت نمی‌روید. الان یک‌سری روایات هم می‌آورند از دعائم.

استاد: ان شاالله بحثش برای فردا باشد که روایاتی را هم آورده بودم ولی وقت نشد.

شاگرد:… خیلی گشتم، من می‌خواهم بگویم یعنی کلیدواژه‌ی خاصی دارد. ستاره‌ها چه زمانی طلوع می‌کنند؟ مثلا چون فرموده بودند. طلوع و غروب أنجم چه زمانی است؟ بعد از زوال حمره است؟ قبل از زوال است؟ در مورد زهره که قبل از زوال می‌شود گفت  غروب که صورت می‌گیرد، یا نمی‌دانم زهره که خیلی زود طلوع می‌کند، ناهید را هم دیدم باز خیلی زود طلوع می‌کند، مریخ هم بعضی وقت‌ها پیدا می‌شود یعنی به این سادگی دیده نمی‌شود.

استاد: می‌دانید چون بحث ما بر سر غروب است، اینها همراه خورشید هستند، زهره معمولاً دور نمی‌شود از خورشید، لذا معمولا یا قبل از طلوع، نیم ساعت طلوع می‌کند بعد خورشید بیرون می‌آید یا آن زمان‌هایی که عقب‌تر از خورشید است اول خورشید غروب می‌کند نیم ساعت بعد غروب می‌کند، طلوع نیست. همراه او در آسمان بوده است ما نمی‌بینیم، بعد که خورشید غروب کرد، نور به محض این که ضعیف شد خودش را نشان می‌دهد، همراه همدیگر می‌آمدند.

شاگرد: بعد از هنگام زوال چون هنوز نور ضعیف نشده است باز هم دیده نمی‌شود؟

استاد: زوال؟

شاگرد: وقتی هنوز زوال حمره‌ی مشرقیه صورت نگرفته است یعنی هنوز هوا روشن است، تازه غروب رخ داده است.

استاد: برای خودم شده است، با این که چشم من ضعیف است، زهره را قبل از زوال حمره دیده‌ام.

شاگرد:یعنی غروب شده بود و زوال نشده بود ؟

استاد: یعنی گاهی است که زهره در حضیض می‌شود، خود ستاره زهره اوج و حضیض دارند، یعنی گاهی دورتر رفته است، گاهی هم نزدیک‌تر آمده است. وقتی حضیض زهره است ،بزرگتر است، روشن‌تر است، خب در وقت حضیض می‌شود هوا هم کاملاً صاف باشد، شده است با این که چشم من ضعیف بوده است زهره را قبل از هلال دیدم به وضوح.

شاگرد: صاحب ریاض می‌گوید این کوکب تأیید مشهور است، چون کوکب بعد از زوال است، با این بیان رد مشهور می‌شود.

استاد: بله، برای خود من که شده است و لذا برای رد عرض من این به ذهنم آمده است که شاید بگوییم منظور حضرت از رأی کوکباً مثلا کوکب و نجم دال بر کواکب سبعه سیاره نباشد و اینها مستثنا باشد، یعنی ثوابت.  دیروز عرض کردم که رأی کوکباً، برای دفع دخل همین حرف‌ها بود که نمی‌شود بگوییم: این کوکباً یا ثلاثة أنجم یعنی این هفت تا را کنار بگذارید، اینها شواهد آن است. لذاست  قبل از آن هم دیده می شود.

شاگرد:« ثلاثة أنجم» ثلاثة خاصی است یا هر سه تا أنجم دیده می‌شود.

استاد: نه، ظاهر آن نمی‌گوید «ثلاثة أنجم» ظاهر خیلی روشن‌تری دارید که هر ستاره‌ای.

شاگرد: در بعضی از روایات دیدم این عبارت را.

استاد: «ثلاثة أنجم» را یا یکی از آنها را؟

شاگرد: نجم را گفته بودند، فکر کنم «المقارن لغروب الشمس» الان یادم آمد. در ذهنم است که می‌گوید ذهاب و طلوع نجم است المقارن لغروب الشمس.

استاد: خب پس همان زهره است.

شاگرد: این زهره، یعنی خودش هم گفته است قبل از زوال.

استاد: عطارد و زهره همیشه دور و بر خورشید هستند، وجه آن هم معلوم است، چون آن مدار زمین دورتر است، آنجا همیشه جلوی چشم ما نزدیک‌تر دور می‌زنند، فاصله ندارند. برخلاف مشتری که مشتری بعد از ما است، مریخ بعد از ما است، آنها می‌روند فاصله می‌گیرند.

شاگرد: شیخ صدوق هم یک چنین مطلبی دارند در یکی از کتاب‌های خودشان، الهدایة بود به گمانم که ایشان می‌گویند: دیدن سه تا ستاره است که می‌شود همان غروب خورشید.

استاد: که همراه غروب است.

شاگرد: که همراه غروب است، یعنی اول ثلاثة أنجم را می‌فرمایند بعد می‌گویند که می‌شود غروب خورشید.

استاد: می‌شود غروب، یعنی استتار.

شاگرد: بله. ولی نمی‌گویند غروب، موضوع است و علامت آن هم ستاره، می‌فرمایند :وقت خوردن افطار سه تا ستاره است که مساوی است با غروب خورشید.

استاد: همین را نسبت به صدوق عده‌ای گفتند ایشان به این عمل کرده است، یعنی غروب را نجم دانستند. این از قول‌هایی است که به صدوق منسوب کردند، در فقیه این را داشتند یا در هدایه؟

شاگرد: این را در هدایه داشتند.

استاد: در هدایه داشتند.

شاگرد: در فقیه هم روایت آن را آوردند.

استاد: «أنجم» را ؟

شاگرد: بله بعد صاحب ریاض هم به این اشکال می‌کند می‌گوید اگر ایشان استتاری است، چون ایشان در فقیه فقط روایت را آورده است و به آن فتوا داده است، این روایت را هم آورده است، این را چه کار کنیم؟ ولی با این بیان با استتار جمع می‌شود. اگر منظور این باشد که، کوکب را آورده است صدوق، که وقت استتار کوکب دیده می‌شود هیچ تنافی ندارد، باز هم می‌شود.

استاد: می‌گویم برای خود من که شده است، هنوز زوال حمره نشده بود، این‌طور یادم است. حالا می‌شود دوباره تفحص کنید. زهره در مواقعی که پرنور باشد، حضیض آن باشد خیلی خوب می‌شود دید، زود، قبل از این که حتی مثلا زوال صورت بگیرد.

شاگرد: بعد از استتار.

استاد: بله. معمولاً استهلال همین است. استهلال بین استتار است و زوال حمره، کسانی که استهلال می کنند گاهی هم پنج شش دقیقه، هفت هشت ده دقیقه هم بعد از زوال حمره صبر می‌کنند.

 

 

کلیدواژگان: استتار/علامیت غروب/ طلوع فجر / زوال حمره/افق حسی/افق ترسی/ افق حقیقی/انواع افق / حمره‌ی مشرقیه/حمره‌ی مغربیه/صاحب وقایة الاذهان /قاچ جغرافیایی/ طلوع و غروب زهره

 


 

[1] [مقدمۀ محقق]

نجعة المرتاد علّامه ابو المجد شيخ محمّد رضا نجفى (1362 ه‌. ق) تحقيق: رحيم قاسمى

علّامۀ محقق آية اللّه العظمى شيخ ابو المجد محمّد رضا نجفى اصفهانى فرزند عالم عارف ربّانى آية اللّه العظمى شيخ محمّد حسين نجفى فرزند فقيه بزرگ آية اللّه العظمى شيخ محمّد باقر نجفى فرزند فقيه اصولى محقّق نامدار، عالم عارف ربانى آية اللّه العظمى شيخ محمّد تقى رازى (صاحب حاشيۀ معالم «هداية المسترشدين») از مفاخر علمى شيعه در قرن اخير است كه در مراتب علمى، كمتر نظيرى براى او مى‌توان سراغ گرفت.

وى در علوم فقه، اصول، كلام، تفسير، حديث، فلسفه، رياضيات، هيئت و نجوم تبحّرى بسزا داشته

نجعة المراد، شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی، ج1، ص323

 

[2] بهجة الفقیه،آقای بهجت ص46

[3]          جواهرالکلام، چاپ دار إحیاء التراث العربی، ج7، ص118و119

[4] بهجة الفقیه،آقای بهجت ص37

[5] جواهرالکلام، چاپ دار إحیاء التراث العربی، ج7، ص117

[6] جواهرالکلام، چاپ دار إحیاء التراث العربی، ج7، ص150

[7] ذخیرة المعاد في شرح الإرشاد  المحقق السبزواري    ج 2  ص 193