مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٣: ١٣٩۵/۱۰/٠٨
شاگرد: قبل از این که خمر در خارج محقق شود، نهی فعلی است. ثمرهاش هم این است که خمر را ایجاد نکند… .
استاد: موضوع دار بودن قضایای سالبه بحث خاص خودش را دارد و لذا اشکال کردند. بحثهای خیلی خوبی هست و خیلیها هم اسیر آن هستند. در قرن بیستم هم که علوم جدید را تدوین کردند، هنوز در اینها گیر هستند.
اما قسمت دوم فرمایش شما که اگر فعلیت تدریجی است، باید هر چه پول جمع میکند را برای حج نگه دارد، زیرا فعلیت تدریجی است. اصلاً وجوب را بر مقصود خودم متفرع نکردم. بلکه عرض کردم به تناسبی که شئونات موضوع- شئوناتی که مولی ثبوتاً در نظر گرفته و حکم را آورده- بالفعل میشود، مولی با عبد حرف میزند. هم ندباً و هم وجوباً؛ یعنی حکمی که میآید، وجوب عند الزوال است. اما قبل از آن به تناسب آن شأنی که بالفعل شده، با او حرف میزند.
شاگرد: مثل صلاه بعد از زوال، حج هم در موسم واجب میشود. ولی به تناسب اینکه استطاعت حاصل شود، انسان موظف است که پولش را حفظ کند. مثل آبی که واجب است برای وضو نگه دارد.
استاد: آن شرط واجب است. اما اگر آب شرط الوجوب بود، بیان فرق میکرد. چون وضو، شرط الواجب است مقدمه مفوته در آن میآید. مقدمات مفوته در شرط الوجوب هست یا نیست؟ مثلاً بین فقهاء در استطاعت حج بحث مفصلی مطرح است؛ کسی در همین سال مستطیع شد. اما سه ماه تا زمان حرکت کاروان مانده است، آیا او میتواند خودش را از استطاعت ساقط کند یا نه؟ وجوب حج هنوز نیامده ولی مستطیع شده است. فتوای حاج آقا در جامع المسائل این است که میتواند ولی مشهور میگویند نمیتواند؛ میگویند اگر خودش را اسقاط کند، حج برای او مستقر میشود. بعد از اینکه بالفعل شد، خطاب با او صحبت میکند که دیگر نمیتوانی خودت را ساقط کنی ولو وقت واجب نیامده باشد. یعنی هنوز وجوب مشی و ذهاب حتی بالفعل نشده و چندین ماه مانده است، شاید در این مدت مُرد، ولی طبق مبنای مشهور، شارع به او دستور میدهد که باید استطاعت را حفظ کنی. ولی چون استطاعت، شرط الوجوب است -مثل وضو نیست- قبل از حصولش دستور ایجابی ندارد، و الا خلاف آن ثبوتی میشود که خودش در نظر گرفته است.
در تحلیل عالم ثبوت، صلاه مشروط به طهارت است. اما وجوب صلاه مشروط به زوال است.بنابراین زوال، شرط الوجوب است. همین طور وجوب حج، مشروط به استطاعت است. یعنی میگوید اگر واقعاً مستطیع هستی، حج بر تو واجب است. آنجا واقعاً در ثبوت، اگر، شرط الوجوب است، ولی نه شرط الواجب. نگفته اگر طهارت داری نماز بر تو واجب است.لذا به اندازهای که من میفهمم، در این جهت ملازمهای ندارند.
این را عرض میکنم که لازمه تدریجی بودن فعلیت، این است که امری که میآید، برای قبل از خود و بعد از خود به تناسب ثبوتی، حرف دارد. یعنی همانگونه که در ثبوت تدوین شده و همانگونه که در ثبوت نقش ایفا میکند، به همان نقش ثبوتی، اینجا نیز حرف میزند.
شاگرد: ایشان فعلیت را در ناحیه شرط الوجوب میبرند و حرف زدن مولی با فعلیت تدریجی که شما مطرح میکردید در طبیعت متعلق حکم است.
استاد: نه در همه جایش است، فرقی نمیکند.
شاگرد ۱: در ناحیة موضوع هم میبرد؟
استاد: وجوب را در موضوع نمیبرد. ایشان میخواهند بگویند؛ وجوب برای متعلق میآید، پس لازم حرف این است که وجوب برای اجزای موضوع هم بیاورد.
شاگرد ۱: مؤید حرف شما را عرض میکنم. ایشان دارند میبرند در ناحیة خود موضوع که مولی با عبد حرف میزند، وقتی بخشی از اجزای موضوع حاصل شد در ناحیة تحصیل بقیة اجزاء. شما فرمودید در ناحیة متعلّق حرف میزند.
شاگرد ۲: اینجا حرف میزند ولی استحبابی. آیا به این معنا که استطاعت را ممدوحاً تحصیل کند، از همان امر هم میفهمد؟
استاد: بله، آن به خاطر تحصیل غرض حج است.
شاگرد ۲: شاید این غرض حج را از همان امر نفهمیم.
استاد: عالم ثبوت فقط انشاء نیست بلکه ملاک نیز دارد، سبب آن ملاک، تحقق اراده تشریعیه بوده، بعد از اراده تشریعیه، جعل وجوب بوده است. ثبوتاً بر همه آنها بالدقه یک آثاری بار میشود. بنابراین روی این حساب، به همان نحوی که ثبوت هست، مولی میخواسته با نظام تشریعی به مقصد خودش برسد و به تناسب همان، با بنده اش حرف زده است. لذا فقها در شرایطی که کسی استطاعت ندارد و حج تعطیل شده است، میفرمایند: متمکنین از تحصیل استطاعت باید آن را تحصیل کنند و بروند. حتی اگر هیچ کس متمکن از تحصیل شزایط نبود بر حاکم شرع واجب است که عدهای را با پول بیت المال به حج بفرستد. این مطالب در اوائل وجوب حج مطرح میشود. چون میدانیم که حج شعار دین است و مولی نمیخواهد تعطیل شود. بنابراین استطاعت برای مَن به الکفایه در شرایط عادی، شرط الوجوب است.
برو به 0:08:22
مقصود اصلیام این بود که مثل صاحب مدارک، مرحوم آقای حکیم و خیلی دیگر از فقها که بیان داشتهاند، صبی نیز همراه والدینش در مطلقات اوامر شرعیه، شریک هستند. این خیلی مهم است. من عرض کردم حتماً باید در اینجا تصمیمگیری کنیم. صاحب جواهر فرمودند دستگاه تشریع صبی چیز دیگری است و تمام مطلقات و اوامر شرعیه، متوجه مکلفین و بالغین است و به صبی ربطی ندارد؛ صبی تخصصاً خارج است. آنجا عرض کردم که اینطور نیست. ارتکاز متشرعه وقتی پدر و بچهاش به مسجد میروند تا نماز ظهر بخوانند، در این است که واقعاً دو امر دارند؟! به تعبیری که صاحب مصباح الفقیه دارند؛ طبیعت نماز ظهر یعنی نماز ظهر بخوانند؛ اینگونه نیست که دو دستگاه تشریع وجود داشته باشد، یکی برای نماز ظهر صبی و دیگری هم برای نماز بالغ.
تا از این گام اول خارج نشدم، جالب است این نکته را بگویم، صاحب جواهر در بحث وصیت به صبی ده ساله، قبول دارند که برای او این حکم شرعی وجود دارد. چقدر جالب است که میبینید در جایی که ضوابط کلاس کنار میرود، آن ارتکاز زنده میشود. عرضم این است ارتکاز این است که اوامر و مطلقات شرعیه شامل صبی نیز میباشد. صاحب جواهر فرمودند که مطلقات منصرف به والدین هستند.
و كذا لا تصح وصية الصبي ما لم يبلغ عشرا لعدم كمال العقل … فإن بلغها فوصيته جائزة في وجوه المعروف لأقاربه و غيرهم على الأشهر، إذا كان بصيرا عاقلا بل هو المشهور نقلا و تحصيلا، بل نسبه بعضهم إلى الأصحاب مشعرا بدعوى الإجماع، بل في ظاهر محكي الغنية أو صريحه دعواه(اجماع) عليه لإطلاق أدلة الوصية و عمومها .[1]
ایشان وصیت صبی را تقویت میکنند و بر آن دلیل میآورند.
میفرمایند ادله وصیت اطلاق و عموم دارد پس صبی را هم میگیرد. ایشان و علمای دیگر در اینجا، چون از حیث ضوابط مشکلی نیست، به اطلاق ادله، تمسک میکنند. چرا اینجا انصراف را نمیفرمایید؟! چه فرقی بین ادله و عموم وصیت است که وصیت شامل صبی ده ساله میشود اما صلاه نمیشود؟! اینجا چون دلیل هست و خاطر جمع هستند، میگویند لإطلاق ادلة الوصیة. منظور این است؛ اطلاقی که ایشان در وصیت میگویند ما آن را در همه جا جاری میدانیم.
شاگرد: در مساله حداد بحث است که بر ولی صغیره و مجنونه واجب است که در عدة وفات، آنها را از حداد منع کنند؛ میگویند اشهر این است که واجب است. آیا این مثال را میتوان بهعنوان شاهدی برای این بحث بیاوریم؟ یعنی بخاطر اینکه در عدم وجود تکلیف در صبی به مشکل میخورند بر ولیاش واجب است که اینها را منع کنند.
استاد: بر ولی او واجب است به خاطر اینکه میگوییم برای صبی تکلیفی نیست. اما اگر عرض بنده صاف شود، خیلی از جاها فایده دارد.
علی ای حال گام اوّل این است که مطلقات و عموماتی که شارع فرموده، شامل عاقل خطاب است. یعنی هر کس خطاب را بفهمد مخاطب است، تمام شد. بله، تخصیص و تخصص و تنجز و فعلیت و احکام فرد را قبول داریم اما همه آنها جای خودش میآید. غیر از این است که از ابتدا همه خطابات و عمومات شرع را از دست خودمان بگیریم. بنابراین فقهایی مانند صاحب مصباح الفقیه، آقای حکیم – که بسیار در مستمسک تکرار کردند- و صاحب مدارک که به اعلی التوضیح، فرمودند صبی که عاقل است و میفهمد، چرا باید جدا باشد؟
گام دوم؛مطلقات شامل صبی نیز هست اما در تحلیل آن، دو امر درست کردند. میگویند امر ندبی برای صبی است و امر وجوبی برای بالغ است. عرضم این است؛ اگر بگویید دو امر وجود دارد، در این صورت از آن ارتکازی که در نقطه شروع داشتید، دست برمیدارید. بلکه ما دو امر نداریم. اگر اقیموا الصلاة به عاقل خطاب میکند این امر تفاوتی ندارد؛ یک امر است. هر کسی آن را فهمید، این اقیموا همان اقیموا است. نمیگوید ای عاقلی که من را میفهمی، اگر صبی هستی کذا و اگر بالغ هستی کذا. پس وحدت امر وجود دارد.
آنکه خیلی با آب و تاب عرض کردم، مرحوم آقای آملی گامهایی که برداشته بودند، رفتند سراغ گام سوم که گفتند؛ فضا اصلاً فضای دو امر نیست. حال که یک امر وجود دارد اما از طرف دیگر واضح است که برای صبی واجب نیست. در اینجا وقتی دیدند همین خطاب و مطلقات برای صبی وجود دارد، ایشان فرمودند فعلیت نیست. دیگران هم که میگفتند برای او امر ندبی وجود دارد.
مسیری که بنده عرض کردم این است؛ ما میخواهیم ارتکاز اصلی و عمومات را از دست ندهیم و در عین حال بررسی کنیم که رمز عدم وجوب نماز بر صبی چیست؟ چگونه با اینکه خطاب واحد است، با اینکه مطلقات و عمومات شامل او نیز هست اما میگویید نماز نخواند.
عباراتی از مرحوم شیخ در کتاب الصوم آوردم، فرمودند «رفع القلم عن الصبی» یعنی رفع قلم المؤاخذة. برای اینکه گام جلو برود، همان را در اینجا بیاورید. این بیان شیخ بسیار خوب است زیرا همه مخاطبین در خطاب اشتراک دارند و «رُفع القلم» نه تخصیص و نه تخصص است. تخصیص یعنی میگوید ثبوتاً حکم برای صبی نیست. آقای آملی صریحاً فرمودند صبی تخصیص خورده است. اگر تخصیص است که دوباره عمومات از دست ما گرفته میشود. در اکرم العلماء الا الفساق، هیچ چیز دیگری برای فساق ندارید. تخصیص یعنی حکم را برداشتید. چه فایده دارد یک عمومات و مطلقاتی داشته باشیم که یک چیزی تحت موضوع باشد، اما حکمش تخصیص خورده باشد و دیگر حکمی برای او نباشد. تخصیص هم کار را خراب میکرد. آن فایدهای که عمومات داشت را از دست ما میگیرد. اما اینکه شیخ فرمودند خیلی خوب است. شیخ فرمودند شارع میگوید؛ صبی را نسبت به مصالح خودم ثبوتاً دخالتی نمیدهم، دستگاه برقرار است، فقط کاری که با صبی میکنم این است که میگویم رُفع قلم المؤاخذة؛ تا وقتی که بالغ شود، چوب زدن را از صبی برمیدارم. ببینید چقدر این تحلیل زیبا میشود. یعنی وقتی شما رفع را به قلم المؤاخذه زدید، دستگاه عمومات، همه باقی است. فعلیت هم هست، تنجز هم هست، هیچیاز آن مشکل ندارد. این مقصود اصلی من در این گامی که دنبالش هستم، میباشد.
تنها استیحاشی که دارد این است که طبق بیان شیخ، نماز بر صبی، واجب است و تنها او را عقاب نمیکنند. اما متشرعین اینگونه نمیگویند. دیروز چند بار عرض کردم که متشرعه میگویند ساعت ده، نماز بر تو واجب شد. اگر تنها وجوب بهمعنای قلم مواخذه باشد، این را میخواهید چه کار کنید؟ توضیحاتی که این ۲-۳ روز بیان کردیم برای این است که نفس الامرِ خصوصیاتی که تنجز و فعلیت برای حکم دارد بهگونهای است که این استیحاش را بر میدارد. یعنی درست است که میگوییم که بر او واجب نیست اما نفی وجوب به همان معنای رفع القلم است. به عبارت دیگر وقتی میگوییم بر او واجب است، مرادمان وجوب با تمام لوازمش است و این منافاتی ندارد با این که نماز صبی همان نمازی باشد که پدرش میخواند. شارع مقدس برای صبی و پدرش دو دستگاه تشریع به پا نکرده است. بلکه برای مخاطب خود میگوید اقیموا الصلاة، فقط کاری که برای صبی کرده این است که اگر نخوانی چوبت نمیزند. البته این حرف نهایی من نیست، ولی فعلاً میخواهم معلوم شود که وقتی تحلیل را عوض میکنیم چه آثار خوبی در فقه دارد.
برو به 0:20:50
شاگرد: یعنی وجوب را دارای مراتب بدانیم؟
استاد: نه، منظورم شدت و ضعف نیست. فعلاً اصلیترین بحث، همانی است که صاحب جواهر فرمودند. که از عمومات و اطلاقات، دست نکشیم و صبی نیز شامل آنها باشد. اما اگر تخصیص زدید، دیگر شمول نیست. اگر گفتید عدم الفعلیه نیز دیگر شمول نیست. کسی که مستطیع نیست حکم برایش فعلیت ندارد و برای او امر حج نیست. اما در صبی عرضم این است که چرا فعلیت ندارد؟ دست از فعلیتش هم برنمیداریم. به عبارت دیگر اگر بگوییم امر برای صبی بالفعل نیست، دست خود را از عمومات کوتاه کردهایم و مثل کسی میشود که هنوز مستطیع نیست و میگویید حج برای او هست. اما این حجی که برای او هست، چه فایدهای دارد؟ او که مستطیع نیست. بنابراین صبی مانند شخصی که مستطیع نیست، نمیباشد. با هم فرق دارند. صبی ممیزی که اوّل زوال است شارع با او حرف دارد. میگوید همراه پدرت به مسجد برو؛ وجوباً، چوب هم میزنید؟ نه. چوب زدنی در کار نیست. وجوباً هم اگر هست بهمعنای مراتب نیست، درباره وجوبی بودن آن باید ٢-٣ جلسه صحبت شود.
شاگرد: بحث بر سر اصل بلوغ بود.
استاد: اتفاقاً اینها در بلوغ، نحوه خطاب، استصحاب و … دخالت دارد.
شاگرد: بحث از استصحاب در بلوغ و … بود که منحرف شد.
استاد: بله. انشاء الله حتماً برمیگردیم. در مباحثه که حرفهای طلبگی خیلی زده میشود. اما آنهایی که برای فضای بحث طلبگی مهم و راهگشاست، کلمات فقهای بزرگ است. آنها خیلی خوب است. مرحوم آقای حکیم در مستمسک ج٢ص٢٨٩ در بحث تهیُئ بعد از یک بحث مفصل در نهایت تصریح فرمودند که «و بهذا يندفع الإشكال في كثير من الأبواب». یک راهی را انتخاب میکنند که مفادش همین است، نمیگویند فعلیتش تدریجی است اما همین است. یعنی اگر آن را بپذیریم، در بسیاری از ابواب به راحتی جلو میرویم.
برو به 0:25:00
بحث این بود که ما دلیل خاصی نداریم که قبل از وقت برای تهیؤ للصلاه وضو بگیریم، اما کلمات اصحاب هست. سید فرمودند، سومین چیزی که میتوانید برای آن وضو بگیرید، التهیؤ للصلاة فی اول وقتها، میباشد. برای اینکه در هنگام زوال، تکبیر نماز را بگویید، میتوانید قبل از آن وضو بگیرید.
(الثالث): التهيؤ للصلاة في أول وقتها أو أول زمان إمكانها إذا لم يمكن اتیان الصلاة فی اوّل الوقت و یعتبر ان یکون قریباً من الوقت او زمان الامکان بحیث یصدق علیه التهیؤ.[2]
آقای حکیم دلیل این سخن را چنین فرمودند:
کما عن جماعة منهم العلامة و الشهید للمرسل عن الذکری من قولهم علیهم السلام « ما وقّر الصلاة من أخّر الطهارة لها حتی یدخل وقتها»[3].
کسی که وضو را عقب بیندازد تا وقت نماز داخل شود، احترام نماز را نگه نداشته و توقیر صلاة نکرده است. بیان را ببینید. ما وقّر تعبداً است زیرا امام فرموده است. خودمان بودیم، این را نمیفهمیدیم! این طور هست یا نیست؟!
شاگرد: عرف هم میفهمد، مثلاً بزرگی میخواهد اینجا داخل شود، من از قبل خودم را آماده نکنم. تا میآید شروع میکنم عمامه میگذارم. منزل تشریف بردید حتماً بحث مفصل آقای حکیم را ببینید. این قسمت خیلی نافع است. خیلی خوشحال شدم لذا گذاشتم خدمتتان بگویم که واقعا «یندفع فی کثیر…» میباشد. ما که به اندازه یک طلبه مسالهگو هستیم، وقتی فتوا را میپرسیدند و جواب میدادیم و با سؤالات مأنوس بودیم، این را فهمیدم که آنگونه که میرویم خیلی به اشکال برخورد میکنیم، به خلاف اینکه تحلیل را عرفیتر، ارتکازیتر کنیم، لذا یندفع الاشکال… . وقتی میگویید وجوب، دفعی و لحظهای است، باید برای وجوب صلاه فرق بگذارید. لذا آقای حکیم ۲ صفحه برای آن صحبت میکنند.
و عن النهاية أنه قال: «للخبر». مضافاً إلى ما دلّ على استحباب إيقاع الصلاة في أول وقتها … لكنه يتم بناءً على عدم وجوب الوضوء قبل الوقت، كما هو المتسالم عليه ظاهراً. و ما عن كشف اللثام، من أن الخبر لم أعثر عليه، و أما الاعتبار فلا أرى الوضوء المقدم إلا ما يفعل للكون على الطهارة، و لا معنى للتأهب للفرض.
آمادگی برای فرض، چه معنایی دارد؟! اگر فرض نیامده، نیامده است. وقتی هم که آمد کارهایش را انجام میدهد.[4]
ایشان میفرمایند:مدعای کشف اللثام ضعیف است.
ضعیفٌ. اذ یکفی فی المقام ارسال الشهید … و الاستحباب للکون غیر الاستحباب للتهیؤ لاختلاف موضوعهما. نعم ربما قیل: إن استحباب الصلاة في أول الوقت إنما يقتضي استحباب الطهارة حينئذ، و هي لا تستند إلى الوضوء قبل الوقت.
نماز اوّل وقت اگر هم مستحب است، فعلیت استحباب باید بیاید.
إذ الوضوء مهما وُجد ترتب عليه حدوث الطهارة… (و فيه): أنه شبهة في مقابل الضرورة، إذ جميع الغايات الاختيارية …(و يمكن) دفعه بأن البقاء و إن كان مستنداً … و لا ينافيه عدم الوضوء في حال البقاء …
مسیر استدلال را ببینید؛ چند تا رفت و برگشت دارند.
نعم يشكل الاستدلال المذكور بان استحباب المبادرة و المسارعة فرع مشروعية الفعل، فاذا كانت مشروعية الصلاة مشروطة بالوقت كان استحباب المبادرة إليها (الی الصلاة) مشروطاً به (مشروطا بالوقت)
پس وضو مشروعیت ندارد.زیرا مشروعیت صلاه موقوف به وقت است و مشروعیت وضو هم موقوف به نماز است.
فيكون استحباب مقدمته أيضاً مشروطاً (مشروطا بالوقت)، و التفكيك بين استحباب الشيء و استحباب مقدمته … غير معقول. إلا أن يقال:
این «الا ان یقال» بازگشت به مطلبی است که فضا را خیلی خوب فراهم میکند.
إلا أن يقال: و إن لم يمكن التفكيك بينهما في الاشتراط و الإطلاق، لكن يمكن التفكيك في كيفية الاشتراط بأن تكون المسارعة مشروطة بالوقت على نحو الشرط المتقدم، و الوضوء مشروطاً به بنحو الشرط المتأخر.
برو به 0:30:44
خیلی خوب شد، در اصول فقه یکی از بحثهای خیلی خوب مقدمه واجب بود. ٩ مقدمه مطرح کردند که واقعاً در این ۹ مقدمه مباحث بسیار خوبی مطرح شد. بعد از این که این بحث پیش رفت، این ۹ مقدمه را مرور کنید، میبینید موضعگیری شما در آن ۹ مقدمه زمین تا آسمان تفاوت میکند.
ایشان میگویند که وقت شرط و زوال شرط است. چگونه شرط است؟
«بأن تكون المسارعة» سرعت گرفتن به کار عبادی، به وقت مشروط است اما مشروطیت آن دو گونه است. مشروطیتِ متعلَّق یک گونه است و مشروطیتِ مقدمه این واجب به گونه دیگری است. تفاوتش چیست؟ «على نحو الشرط المتقدم» یعنی اوّل باید زوال بیاید تا مشروعیت برای خود نماز ظهر بیاید. پس وقت به نحو شرط متقدم برای نماز است اما همین وقت، برای مشروعیتِ مسارعت به وضو شرط است اما به نحو متأخر. یعنی در وضویی که به دنبالش زوال بیاید، مسارعت خوب است. یستحب المبادرة الی الوضوء به شرطی که یتعقّب به الزوال، شرط متأخر است. همین خوب است. یعنی با بیان کلاسیک، همان معنایی که مقصود من بود را بیان میکنند. فعلیت تدریجی چیزی جز این نیست که اگر زوال شرط است، ساعت قبل از آن- قرب الزوال- نیز معنا دارد. دیروز عرض میکردم که قرب الزوال تکوینی است. خیلی زیبا و دقیق میگویند که وقت شرط است اما کیف اشتراط فرق میکند؛ وقت برای وضو به نحو شرط متأخر، شرط است و برای نماز به نحو شرط متقدم است. اوّل باید زوال شود تا نماز بخوانیم.
و لا يرد الإشكال بأنه قبل تحقق الشرط لا استحباب نفسي فكيف يتحقق حينئذ الاستحباب الغيري؟!
فرض گرفتیم که وضو استحباب نفسی ندارد در نتیجه باید استحباب غیری داشته باشد در حالی که استحباب غیری هم هنوز نیامده است.
إذ يدفعه أن الشرط للاستحباب النفسي ليس الوجود الخارجي، بل الوجود الذهني
این هم تحلیل خوبی است. هر چه در این مسیر کمک کند مدافعش هستیم. مدافع بر اینکه فضای بحث پیش برود و ارتکازیات زنده شود.
فقبل تحقق الشرط خارجاً يكون الاستحباب النفسي حاصلا
وجود خارجی، شرط نیست. آن چه در عالم ثبوت، شرط قرار داده شده وجود ذهنی زوال برای کسی است که میداند. همینکه این وجود ذهنی باشد کافی است.
لكنه منوط بالشرط (به شرط متأخر) فلا مانع من أن يحدث من مثل هذا الوجوب المنوط وجوب غيري أيضاً منوط قبل تحقق الشرط. و بهذا يندفع الإشكال في كثير من الأبواب. فلاحظ.[5]
چه خوب شد! استحباب که هیچی، وجوب غیری نیز میشود. در مقدمات مفوته، وجوب میآید.
وقت نشد به کلمات مرحوم آقای حکیم در اصول مراجعه کنم که ایشان، مقدمات مفوته را چطور درست میکنند. اگر همین حرف را آنجا فرموده باشند، خیلی خوب است. کمک برای این مطلب است. در دستگاه تشریع چرا منکر شرط متأخر بودند؟ میگفتند معقول نیست؛ بعد از وجودش که شرطی نمیخواهد. اما با بیانات خیلی عالی، شرط متأخر معقول است. حتی بعضی وجوه آن در تکوینیات معقول است. بله وجود معلول نه، اما ترتب آثار بر وجود آن معقول است. همان سالها در اصول، در اینجا مختصر یک جمله یادداشت کرده بودم که وجود معلول بر علت مترتب است؛ وقتی علت آمد، وجود معلول میآید و دیگر شرط متاخر برای وجود معلول معنا ندارد. اما بر وجود معلول آثاری بار میشود. ترتب آثار بر وجود معلول میتواند مشروط به شرط متأخر باشد. میگوییم علت آمد و بعدش معلول هم آمد اما اگر بخواهیم آثار بر آن بار شود باید بعد از وجود معلول، یک کاری انجام شود، مانعی ندارد. شرط متأخر معقول است و اگر ما به خاطر مطالب حکمت و مسائل کلامی بگوییم شرط متأخر معقول نیست، برای خودمان انبوهی از اشکالات را در فضای کلاسیک و اصول فقه درست میکنیم. در حالی که آن برای اینجا نیست. ما وقتی شرط متأخر را در فضای اصول و فقه معقول دانستیم، به راحتی جلو میرویم و گرفتار مشکلاتی که شرط متأخر در جاهای مختلف پیش میآورد، نمیشویم. پس «الاشکال فی کثیر من الابواب» که فرمودند، حرف خیلی خوبی است.[6]
من اصول الفقه را مرور کردم، دیدم بعضی مطالب در اصول الفقه بود که فعلیت تدریجی را توضیح میداد، ولو حرفی از آن نبود اما خیلی از آن توضیحات برای فعلیت تدریجی خوب بود. آنچه که برای من جالب بود، این بود که ایشان فرمودند:
وعليه، فالأوامر الواردة في بعض المقدّمات يجب حملها على الإرشاد و بيان شرطيّة متعلّقها للواجب و توقّفه عليها كسائر الأوامر الإرشاديّة في موارد حكم العقل. و على هذا يحمل قوله عليه السلام: إذا زالت الشمس فقد وجب الطهور و الصلاة
در روایت آمده «فقد وجب»، یعنی ارشاد است، زیرا گفتیم که لغو است. یعنی از جنبه شارع بودن وجوب را بیان نمیکند، بلکه از باب مرشدیت به حکم آن را بیان کرده است. آخر کار را به این روایت ختم کردند. کسی که در فرمایشات ایشان سؤال داشته باشد، این روایت ذهنش را باز نگه میدارد. پرونده که باز ماند نتیجه میگیرند که؛
و من هذا البيان نستحصل على النتيجة الآتية: إنّه لا وجوب غيري أصلًا، و ينحصر الوجوب المولوي بالواجب النفسي فقط. فلا موقع إذاً لتقسيم الواجب إلى النفسي و الغيري. فليُحذف ذلك من سجلّ الأبحاث الاصوليّة.[7]
پس کل اینها را از اصول برداریم. برداشتن وجوب غیری به این معنایی که در کلاس آمده و اینقدر طول کشیده، خیلی خوب است. نتیجه خوبی است. اما اینکه وجوب غیری را بهگونهای برداشتید که بعداً در همه مواردِ وجوب غیری، دوباره به مشکلات حسابی در ثواب و عقاب بر میخوریم نیز درست نیست. اینکه بگوییم ثواب عمل بر مقدمات توزیع میشود، خلاف ارتکاز است. اگر به این شکل آن را حذف میکنید، ما آن را به شکل دیگر بیان میکنیم. میگوییم لا وجوب غیری اصلاً و ینحصر الوجوب المولوی بالواجب النفسی. همان واجب غیری که شما میگویید، نفسی شد. یعنی درجهای از همان وجوب نفسی انبساطیی که برای اجزاء داخلیه و برای تقید به اجزاء خارجیه میگفتید،با یک توضیحی برای اجزای خارجی هم میگوییم.
حذف وجوب غیری به این معنایی که میگوییم، خیلی کار خوبی است. اما به این معنا نیست که اموری که حالت غیری دارند، اصلاً وجوب ندارند، بلکه وجوب نفسی دارند. البته وجوب نفسی به بیان شدت و ضعف مراد من نیست. یک بیان دیگری دارد. علی ای حال به این شکل است. و لذا اگر وضو واجب شود، وجوب شرطی ندارد. اگر مشی به حج واجب شود، وجوب غیری اصطلاحی ندارد. اما وجوب مشی به حج، وجوب نفسی به معنای خاص خودش را دارد. وجوب نفسی را در یک کلمه معنا میکنم تا بعداً برسیم. یعنی مولی با او حرف میزند ولو غیریاً. یعنی مولی به او میگوید به سمت حج راه بیافت و مشی کن. میگوید منِ مولی به تو خطاب میکنم حرکت کن ولو به خاطر حج. لا نرید من الوجوب النفسی الا هذا.
شاگرد: اگر ترک کرد دو عقاب دارد؟
استاد: ترک عقاب را جلوتر بحث میکنیم. عقابی ندارد. چرا؟. قبلا در اینکه چگونه تعدد عقاب را جواب بدهیم، بحث کردیم. مواردی که مثال میزدم این بود، کسی که نماز نخوانده است، چند عقاب دارد؟ به ازای ترک رکوع یک عقاب دارد؟ به ازای ترک سجده یک عقاب دارد؟ کسی که نماز نخوانده به او میگویند که چرا وضو نگرفتی؟ برای نگرفتن وضو نیز او را عقاب میکنند؟ آیا اینطور هست یا نیست؟ اصل بحث را به تفصیل بخاطر ندارم ولی میدانم که تعدد عقاب نمیآورد، اصلاً ملازمه نیست. گامی برمیداریم که ملازمه منطقی بین آنها نیست ولی از این اصل که مقدمه واجب، به وجوب شرعی واجب است، دست بر نمیداریم.
اگر میخواهید وجوب شرعی را همان وجوب غیری به این معنا که مقدمه حج است،بدانید اشکالی ندارد. اما اگر میخواهید غیری را بردارید و بگویید جز نفسی چیزی نداریم، ما میگوییم نفسی است، مثل وجوب نفسی انبساطی.
وجوب نفسی انبساطی، وجوبِ واحد به کل نیست. وجوبی است که از اصل امر به جزء و مقدمه داخلی، مترشح شده است. همین حرف را برای مقدمه خارجیه میگوییم. وجوبی که از اصل وجوب بر شرط خارجی،مترشح میشود، وجوب شرعی است. وجوبی است که در یک کلمه بهمعنای مورد خطاب قرار گرفتن از جانب مولاست. وقتی مولی میگوید، بر آن آثاری بار میشود و اشکالات کلاس هم به نحو مناسب خودش برطرف میشود.
شاگرد: بر شروط وجوب هم ترشح میآید؟
استاد: یعنی شرط الوجوب واجب شود؟ ترشح را برای شرط الوجوب عرض نکردم. همانگونه که در ثبوت است، وقتی به فعلیت میآید تغییر نمیکند. ترشحی از وجوب به شرط الوجوب نیست. ولی فعلیتِ شرط الوجوب، با شئوناتش، حرف میزند. وقتی شما قم مشرف هستید و باید حج بروید، نمیگویند الآن از جادّه رد بشو و به حج برو. الآن آن که بالفعل است میگوید از قم راه بیافت. اما اگر ۱۰ کیلومتری میقات رسیدید، میگوید این ۱۰ کیلومتر را طی کن. مشی که شرط الواجب است، به این مناسبت به تدریج بالفعل میشود. بنابراین وجوب که آمد با مقدمات و شرط الواجب، به وجوبی که مولی با او حرف میزند، به تدریج بالفعل میشود. هیچ مانعی ندارد که بگوییم مولی اصلاً با او حرفی ندارد اما چرا بگوییم حرفی ندارد؟ مقدمه واجب، واجب است شرعاً. وجوبش هم وجوب غیری به آن بیان نیست. بلکه وجوب غیری به نحوی است که عبادیت در آن میآید؛میتواند قصد امر کندو … . شما این مقدمات را ببینید-حدود ٣٣ صفحه میباشد- و با این مباحثی که بنده عرض کردم مجدداً به آن نگاه کنید، خیلی مقدمات عوض میشود.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1]جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج28، ص: ٢٧١
[2] . العروه الوثقی ج ١ ص٣۴۵.
[3] . مستمسک العروه الوثقی ج ٢ ص٢٨٨.
[4] شاگرد: تأهب؟
استاد: تأهب همان تهیؤ است.
[5] مستمسك العروة الوثقى، ج2، ص:٢٨٩
[6] . شاگرد: ایشان یک ادعا را تکرار کردند و تا ما آن را به ارتکاز وصل نکنیم، درست نمیشود.
استاد: یعنی به چه دلیل میگویید آن شرط متأخر است و دیگری شرط متقدم است؟ این منظور شماست؟ ایشان برای این مطلب، برهانی نیاوردهاند.
[7] أصول الفقه ( طبع انتشارات اسلامى )، ج2، ص: 354.
دیدگاهتان را بنویسید