مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
نکتهی علمی خارج از بحث
… لغت نور قاموس النور شاید آن مخصص ابن سیده و چند نفر … شاید مثلا اساس البلاغة زمخشری برای همین باشد. لغت محض نیست؛ لغتی است که این ریخت مسائل را مطرح میکند.
شاگرد: دربارهی تعدد مطلوب از ناحیهی شارع موونهی بیشتری دارد تا این که بخواهد وحدت مطلوب داشته باشد. منتها از آن طرف هم اگر تعدد مطلوب داشته باشد بر مکلف موونهی بیشتری دارد و تکلیف بیشتری بر عهدهاش میآید. در مستحبات که تکلیف نیست شاید مقصود شهید به مستحبات بوده؛ چون در مستحبات که تکلیف نیست این نکته را ندارد ولی در آن جایی که تکلیف است، آن هم خیلی موونه میبرد؛ چندین تکلیف را به عهدهی مکلف میگذارد.
استاد: عملکردش که یک چیز است. یک امتثال است ولی چند جور میشود انجام داد.
شاگرد: مثلا مولا گفته که امشب صندلیها را بیاور، از تعدد مطلوب این را میفهمیم که اگر امشب هم نشد فردا شب هم باز بیاور، پس دو تا تکلیف است یکی امشب آوردن صندلیهاست و اگر نشد هم صندلی را بالاخره بیاور.
استاد: این مسألهی قضاء شد.
شاگرد:مسألهی قضاء نمیشود چون اگر تعدد فرمودید از اول هر دو اداء است منتها امشب دو تا تکلیف دارد اگر یکی را نتوانست، موضوع یکی از بین رفت و یکی مانده است.
استاد: تبعیت اداء للقضاء یکی از ظرافتکاریهای بحثِ تعددِ مطلوب است. اگر نظر شریفتان باشد در همان تعدد من عرض کردم که یک وجه این است که بر خلاف این که الان معروف است میگوییم: قضاء تابع اداء نیست، میگوییم: قضاء تابع اداء هست اما به معنای اتیانِ خود آن امر ولو این که اتیان شود دلیل جدید میخواهد و بینابینی بود که قضاء به این نحو تابع اداء بود؛ این برای قضاء و اداء است که وحدت مطلوب هست یا نیست؛ آن وحدت مطلوبی که ما بیشتر صحبت کردیم سر خصوص قضاء و اداء، رنگ اداء و قضاء نبود، سایر موارد بود. هر چه را که شارع میفرماید بکن وتمام موارد دستورات شارع. خب اگر میگویند: نماز بخوان، مستحب است که قنوت به جا بیاوری، این استحباب قنوت به نظر شما چطوری است؟ اگر بگوییم: چون امر مستحبی است تعدد مطلوبش طوری است که الان میگویند: همین پیکره را که میخواهی به جا بیاوری مطلوب است صلاة و مطلوب دیگر این است که در ضمن او قنوت هم به جا بیاورد. این یعنی تکلیفش سختتر میشود؟!
شاگرد: در این جا چون استحبابی است اصلا میتواند به جا نیاورد.
استاد: حالا یک طور دیگری عرض کنم؛ میگویند: در نمازت قرائت سوره حمد را به جا بیاور؛ اگر عمداً ترک کردی، نمازت را اعاده کن. الان این یک تکلیف اضافی است یا نیست؟ خب این مؤونه میخواهد یا نمیخواهد؟ یعنی اگر هم نمیگفتم خودتان میدانستید یا نه؟
شاگرد: شارع باید یک زحمت بیشتری بکشد تا این را به ما بفهماند وگرنه قرائت همراه با همه صفاتش بود.
استاد: الان شما با برداشت مشهور مخالفت کردید.
شاگرد2: الان بر اساس وحدت مطلوب …
استاد: بله بر اساس وحدت مطلوب اگر جلو بروید وقتی گفتند: سوره بخوان لازمهاش این است که اگر نخواندی نمازت باطل است. یعنی چه که اگر نخواندی اعاده کن؟! نیازی نبود. بر اساس وحدت مطلوب چه موونهی اضافی نیاز بود؟!
شاگرد: بر اساس وحدت مطلوب عرض میکنم اعاده هم نمیخواهد؛ اگر نخواندی تمام شد رفت. حالا اعادهی همراه تکلیف اگر خود تکلیف انجام نشود، در واقع تکلیف انجام نشده است.
شاگرد2: اگر وحدت مطلوب باشد، اعاده خودش میآید. چرا؟ چون مأمور به را نیاوردید؛ مأمور به یک چیز واحدی است که اگر جز این نباشد، تمام شد.
شاگرد: فرمایش شما در این جا درست است متوجه میشوم اما عرض من این است که ما باید بین این دو تا فرق بگذاریم؛ جایی که تکلیف زائدی … مثال شما درست است؛ برای این مثالی که بنده عرض کردم هم تکلیف زائد بود.
استاد: خب همین جا هم من آن طرفش را نگفتم؛ یعنی الان که شما قبول کردید موونهی زائده است حالا اگر این دلیل نیامده، میگوید: در نمازت قرائت بخوان؛ نیامد گفت: اگر عمداً نخواندی اعاده کن. حالا کسی عمداً نخواند، شما چه میگویید؟
شاگرد: بر اساس وحدت مطلوب؟
استاد: نه آن تعددی که موونه میخواست. وحدت مطلوبی که اعاده همراهش است.
شاگرد: فرمایش ایشان در این مثال درست است؛ در مثالی که بنده عرض کردم که میگوید: امشب صندلیها را بیاورند چطور؟
استاد: آن مسألهی قضاء است که وقتی یک امری با یک امری همراه میشود قید، وحدت مطلوب میآورد یا تعدد مطلوب؟ آن جا ممکن است وحدت مطلوب را بگوییم اما لازمهاش این نیست که قضاء تابع اداء نباشد. خیلی تفاوت میکند.
برو به 0:07:27
ابن سیده؛ادیب اندلسی/ وحدت مطلوب/ تعدد مطلوب/ اساس البلاغه/ قاموس.
بسم الله الرحمن الرحیم
شاید دو جلسه شد که مقدمات بحث را عرض کردم حالا روی عبارت بهجة الفقیه بخوانیم و هر چه بحث به عبارت مربوط میشود هم عبارت و هم مباحثی که مطرح بود را جلو میرویم. شما هم هر چه نگاه کردید بفرمایید؛ فقط دیروز مواردی بود من عرض کردم یک طور خاصی کتابهایی که از زمان محقق و علامه فاضلین فتاوا این طوری است، ذهن من در سنخ کتابهای ردهی یک کلاسیک فقه بود و الا کتابهایی هستند که در فضای فقه میبینید وقتی اصطلاح المجتهدین من اصحابنا میآورند، شامل آنها نمیشود. مثلا مفاتیح فیض، فیض و همچنین مرحوم مجلسی را جزء مجتهدین رایج به حساب نمیآورند. مثلا در مرآة العقول مرحوم مجلسی دارند که خوب است و به این روایات عمل کنیم بعید نیست. مرحوم فیض در شرایع دارند «هو حسنٌ». اگر هم میخواهید آدرسش را عرض کنم. در مجمع الفائدة میگویند: اگر یک نفر قائل پیدا کنید ما هم همراهش هستیم. من عبارت را این طور فهمیدم. «إن قال به قائلٌ» شاید مثلا خوب است که معیتش بکنیم. در این دو سه جا آمده است. مجمع الفائدة باز با مثل بحار و اینها فرق میکند. علی ای حال آنها دارند اما در آن کتابها ندارند. حتی در مصباح الفقیه حاج آقا رضا دیدم ایشان به این جا میرسند تعبیر به مشهور میکنند میگویند: چون این مشهور نیست، نمیشود با این روایت به مخالفت با مشهور عمل کرد. حالا باز هم اگر شما چیزی پیدا کردید بفرمایید؛ با افادات شما و نظر گرفتن آن چه که شما تحقیقش کردید بحث پیش برود. اگر هم چیزی فعلاً پیدا نشده من عبارت ایشان را بخوانم که مطالب خیلی دقیق و خوبی در عبارتشان هست.
بسم الله الرحمن الرحیم
[مسألة] الاشتغال بالعصر قبل الظهر سهواً
مسألة: لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً باعتقاد ذلك أو أمارة معتبرة عليه فانكشف في أثناء العصر أنّه لم يصلّ الظهر، أو لم يكن ظهره صحيحة، عدل بنيّته إلى الظهر إذا لم يفرغ من العصر المشتغل به.
و أمّا صحّتها عصرا مع عدم العدول، فهي مخالفة للإجماع علىٰ شرطيّة الترتيب الموافق لقوله عليه السلام في الرواية إلّا أنّ هذه قبل هذه فإنّ اشتراط القبليّة للظهر ملازم لاشتراط البعديّة في العصر. و مقتضى الإطلاق و إن كان عدم الصحّة و لو مع السّهو إلى الفراغ، إلّا أنّ الدليل على الصحّة دلّ علىٰ عدم إطلاق الاشتراط.[1]
«مسألة: لو اشتغل بالعصر» در صفحه سیوپنج همین بهجة الفقیه یک دفعهی دیگر همین فرع را بحث کرده بودیم. من این جا یادداشت دارم که «مرّ در صفحه سیوپنج.»
العدول إلىٰ الأُخرىٰ في الوقت الاختصاصي و لو ذكر في أثناء الفريضة، فللعدول إلى الظهر وجه، كما عن «البيان»، و «المقاصد العليّة»، لعدم لزوم الوقت لما سبق عصراً، حتّى يقال: «لا يصحّ ما سبق.»، و إنّما المقصود الصحّة ظهراً، و وقته حاصل، و إنّما المفقود نيّة الظهر في ما سبق. و المعتبر في موارد العذر، الأعمّ من النيّة في الابتداء و الأثناء، كما يظهر من موارد العدول في المشترك.
و مثله ما لو شرع في العصر بالظنّ المعتبر، ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء بدخول المشترك في الأثناء؛ فإنّه يعدل إلى الظهر، لأنّ المصحّح الوقت للظهر مع نيّته، لا صحّة العصر لدخول وقته في الأثناء، كالصلاة قبل الوقت الداخل في الأثناء، إذا كان الدخول بأمارة شرعيّة.[2]
آن جا بود که «و مثله ما لو شرع في العصر بالظنّ المعتبر، ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء بدخول المشترك في الأثناء؛ فإنّه يعدل إلى الظهر» قبلش هم بود که «و لو ذكر في أثناء الفريضة، فللعدول إلى الظهر وجه» مربوط به عدول میشود. پس نظرتان باشد عبارات آن جا با این جا هست. آن عدولی که آن جا فرمودند طبق متن شرایع نبود؛ در جواهر مثل عروه مطرح شده بود؛ عرض کردم در عروه هم دو جا آمده، جواهر هم همین طور در دو جا آمده است؛ یکی وقتی بحث وقت اختصاصی و اشتراکی بحث میشده داشتند ثمرات بحث را میگفتند آن جا این بحث مطرح شده است اما این جا طبق متون فقهی که یکی از آنها شرایع است به مناسبت آن متون در این جا مطرح شده است. آن جا به مناسبت شروح و ترتیب آثار و فواید بحث مطرح شده است. عروه را عرض کردم، جواهر هم همچنین است، بهجة الفقیه هم که در صفحه سیوپنج همین بحث مطرح بوده است.
حالا عبارت این جا را بخوانیم؛ «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً» این کلمه «صحیحاً» را من در کتب دیگر نگاه نکردم؛ فقط جواهر را که دیدم «صحیحا» را ندارد. این «صحیحاً» که ایشان اضافه کردند یک نکته ی لطیفی دربردارد کار را وسعت میدهد. یک وقتی ما میگوییم: «لو دخل فی العصر بظنّ أنّه صلی الظهر» عصر را شروع کرده به گمان این که ظهر خواندم این معلوم است یعنی ظهر را نخوانده بود یک دفعه نسیان میکند به خیالش میرسد خوانده است اما یک وقتی در عصر شروع میکند به گمان این که ظهر را به نحو صحیح خوانده، آن هم صحیح نه به نحو حیثیتِ قیدِ برای کار یعنی اعم از این که خوانده و صحیح بوده یا نخوانده و وقتی هم نخوانده صحیح هم نبوده است به انتفاء موضوع اما او به گمانش میرسد ظهر را خوانده، ظهری که خوانده قطعاً در صحتش قطعِ او، جهل مرکب بوده یا ظهری که او خیالش میرسیده خوانده در اصل خواندنش جاهل بوده و تخیل و نسیان بر او عارض شده است پس کلمهی «صحیحاً» دارد در بحث توسعه میدهد و مقصود ایشان قطعا این نیست که ظهر را خوانده باشد اما فقط خیالش برسد صحیح خوانده «ثمّ تبیّن بطلانه» نه! آن جا هم که گمان میکند خواندم ولی بعداً «تبیّن» که نخوانده بود، مقصود ایشان قطعاً هست. با «صحیحاً» دارند توسعه میدهند نه این که یک فرد مباین با متون فقهیه و کلمات اصحاب درست کنند. اگر «صحیحاً»قید هم باشد، میشود مباین للمباین. جواهر میگوید: اگر به گمانش برسد نماز ظهر را خوانده «ثمّ تبیّن» که نخوانده بود که فرض آنها میشود. اگر «صحیحاً» را قید بگیریم این جا این میشود که ظهر را خوانده به خیالش درست خوانده بعد میفهمد باطل بوده؛ بینش تباین است یا تساوی یا عام و خاص؟ متباین است. ظهر را نخوانده خیال میکند خوانده، ظهر را خوانده خیال میکند صحیح خوانده؛ بین اینها تباین است.
شاگرد: این چیزی که حاج آقا میفرمایند …
استاد: منظور حاج آقا این نیست؛ اگر «صحیحاً» را قید بگیریم این طور میشود. ببینید: «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحيحاً» پس اصل فعلش را مسلّم بگیرید که «صحیحاً» قید میشود؛ آن وقت مباین میشود. من دارم همین را توضیح میدهم.
شاگرد2: شما قید میگیرید.
استاد: نه! قیدی برای توسعه میگیرم، نه برای مباین درست کردن. این منظور من است. میگویم «صحیحاً» را به این نزنید که فعلش هست فقط «ظنّ» صحت را، با قطع به اتیان؛ نه! «ظنّ» فعل را چه خود فعل، مظنون باشد ولی معلوم شود این ظنش درست نبوده است.
شاگرد: صحیحا را به فعل بزنیم نه به ظن.
استاد: باز هم قیدش شود همان حرف میآید.
شاگرد: قطعا قید که هست.
استاد: میدانم قید است؛ قید موسِّع است یا قید مباین درست کند؟ من میخواهم طوری معنا کنم که …
شاگرد: موسع است.
استاد: قطعاً منظورشان موسِّع است؛ ما شک نداریم و اصلا یک ذره تردید نداریم. میگویم: یک درصد احتمال این نیست که ایشان بخواهند با «صحیحاً» قید مباین درست کنند؛ اصلا احتمالش نیست ولی میخواهم از نظر عبارت این را عرض کنم که: «بظنّ فعل الظهر صحيحاً» یعنی «بظن فعل الظهر و تبین عدم فعله» یا «بظن فعل الظهر صحیحا ثمّ تبین» با این که انجام داده «عدم صحته» پس این صحیحاً در این جاست؛ اگر شما در بعضی دیگر از کتب فقهی هم پیدا کردید بفرمایید. این اضافهای است که حاج آقا فرمودند و بحث را توسعه میدهد.
شاگرد:عبارت شامل چه میشود؟
استاد: به خاطر این که صلاة باطل کلا صلاة است. پس «لو اشتغل بالعصر» …
شاگرد: این اوج تعهد است.
استاد: اگر بخواهیم عین عبارت روایت را بگوییم، ببینیم عین خود عبارت شامل این فرض میشود؟ عین عبارت در صحیحهی زراره این بود که حضرت فرمودند: «إِذَا نَسِيتَ الظُّهْرَ حَتَّى صَلَّيْتَ الْعَصْرَ فَذَكَرْتَهَا وَ أَنْتَ فِي الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ فَرَاغِكَ فَانْوِهَا الْأُولَى ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ»[3]
برو به 0:16:26
قید مباین/قید موسّع/ المجتهدین من اصحابنا.
شاگرد: تنقیح مناط میفرمایند؟
استاد: تنقیح مناط یا الغای خصوصیت؟ کدامش اولی است؟ یعنی واقعا این جا یک موونهی علمی میبرد؟ در این که نماز ظهری که خوانده ولی باطل بوده مشمول این به الغای خصوصیت واضحةالبلوی است یا باید فقیهی این جا تنقیح مناط کند یعنی باید بگوید: این جا مناط را باید به دست بیاوریم بعد از این که مناط را منقح کردیم آن وقت بگوییم: در نماز باطل هم هست؟ کدامش است؟ یعنی خیلی موونهی علمی نیاز دارد؟ اگر فقها مطرح کردند و در آن اختلاف کردند ما دیگر شک نداریم تنقیح مناط است. چون مطرح کردند و برایشان صاف نبوده اما اگر اصلا مطرح نکردند و در فضای فقه هم به هر فقیهی بگویید دیگر این همان است. «نسیتَ» یعنی نماز ظهر را «صحیحاً» نخواندی. خواه خواندی و باطل بوده؟ خواه ا اصلا نخواندی؟ فرقی ندارد.
شاگرد: خواندی و باطل بوده و فهمیدی که باطل بوده و یادت رفته بود؟
استاد: باز فرقی نمیکند. به عبارت دیگر مقصود از «إذا نسیتَ» عدمِ آمدنِ نماز ظهر در دار وجود است «صحیحاً».
شاگرد: اشتغال ذمه به نماز ظهر.
استاد: بله «صحیحاً» این نماز نیامده است.
شاگرد2: در عبارت کتاب که به نظر توسعه از این جا فهمیده نمیشود. صورت مسأله را که نگاه کنید این طرفش شامل همهی موارد هست یعنی کسی که نماز عصر را شروع به خواندن میکند، کاری ندارد که خوانده یا ناقص خوانده، آن کسی که نماز عصر را شروع به خواندن میکند مسلمّا خیال میکند ظن دارد نماز ظهرش را صحیح خوانده است؛ توسعه از این جای عبارت به دست نمیآید، توسعه از چند کلمهی جلوتر به دست میآید که در خود عبارت دارد که خودشان میگویند: چه «صحیحاً» خوانده باشد، چه اصلا نخوانده باشد، چه خوانده باشد ولی اشتباه خوانده باشد.
استاد: پس معلوم میشود عبارت قبلی شاملش بود.
شاگرد2: عبارت قبلی که در هر صورت شامل است ولی احتیاط به تأویل ندارد چون کسی که نماز عصر دارد میخواند قطعا «ظنّ» که نماز ظهر را صحیحاً خوانده است. این اصلا احتیاج به تأویل ندارد.
استاد: آیا «ظنّ» این جا مقابل وهم و شک است؟ یا ظن این جا همان بحثی که ما داشتیم به معنای گمان باطل است؟ این از موارد یادداشتکردنی است که این جا کلمه ظن را به کار بردن و اصلا مقصودشان هفتاد درصد نیست. «ظنّ» یعنی خیال باطل.
شاگرد: «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحیحاً» این بدون تأویل معنای خودش شامل همهی موارد هست؛ یعنی چه آن جایی که …
استاد: عبارت آن کسی که نخوانده را چطور میگیرد؟
شاگرد: نماز عصری که دارد میخواند همان لحظهای که دارد عصر میخواند «ظنَّ» که نماز ظهرش را «صحیحاً» خوانده است؛ شامل است. چون حالت ظنی اوست یعنی این کسی که الان دارد نماز عصر میخواند اصلا فرض کنید نخوانده ولی الان ظنش چیست؟ ظنش این است که صحیح خوانده است.
شاگرد2: تنها مورد مقابلش لج کردن است.
شاگرد3: باید یقین و اعتقاد داشته باشد چه نمازی است؛ ظهر را خوانده یا یک امارهای بر آن دارد. یعنی با یک اطمینانی داخل نماز عصر شده که ظهر را خوانده است.
شاگرد4: ملتفت باید این طور باشد.
استاد: «باعتقاد ذلک» خیالش میرسد ظهر را «صحیحاً» خوانده، این «صحیحاً» را برای چه میآوریم؟ یعنی علی ای حال کسی که میگوید ظهر خواندم اگر معتقد است ظهر را خواندم یعنی صحیح هم خواندم.
شاگرد: یعنی اگر «صحیحاً» هم نمیآمد باز همین بود. «لو اشتغل بالعصر بظن فعل الظهر» فعل ظهر که میگوییم یعنی صحیح و الا اگر ظن داشته باشیم که فعل ظهر را اشتباه خوانده باشد، این که دیگر اشتغال به عصرش درست نیست لذا این قید «صحیحاً» است و احتیاجی به آن نداریم و چیزی را به مطلب اضافه نمیکند.
استاد: ولی الان دارد یادم میآید این سوال حسابی در مساله جواب دادن هم مطرح بود که کسانی میپرسند میگویند: ما نماز ظهر و عصرمان را خواندیم فهمیدیم ظهرمان باطل بوده؛ شما روی حساب این در کوچه از شما میپرسیدند کسی میگوید: من نماز ظهر و عصر را ساعت یک بعد از ظهر خواندم فهمیدم ظهرم باطل بوده؛ میگویید: یکی ظهر را اعاده کن یا میگویید: ظهرت که باطل بوده عصر هم باطل است؛ هر دو تا را با هم باید بخوانی.
شاگرد: در مقابل کسی که بگوید : ظهر را نخوانده بودم.
استاد: اگر بگوید یادم آمد که ظهر را نخواندم و عصر را جلو انداختم؛ اصلا فراموش کرده بودم. این که فرع روشنی است اما میگوید رفتم هر دو نماز را خواندم حالا فهمیدم …
شاگرد: این فرع هم روشن نیست؛ این هم اگر دیروز میپرسیدند میگفتیم: جفتش …
استاد: نه! مثل عروه و اینها بعد از اطلاع از مسأله عرض میکنم. میدانید چرا؟ چون خود من الان صحنههایی یادم آمد. ما یک مدتی در عروه و سایر کتب فتوایی دنبال همین گشتیم چون انسان یک وقتهایی دنبال عبارات دقیق فتاواست. فقط در جامع المسائل پیدا کردیم. در متن جواهر و در عروه هم دارند. فقط در جامع المسائل یک کلمه مثل داشت که یادم است آن وقت میگفتیم با این کلمهی مثل، نظر ایشان را به دست آوردیم. میگفتند: اگر به مثل سهو داخل در نماز عصر شد بعد معلوم شد که ظهر را نخوانده است؛ میگفتیم: این کلمهی مثل این خوب شد. «بمثل السهو» پس این هم مثل سهو است، نماز ظهر را خوانده به سهو داخل عصر نشده اما بمثل سهو است یعنی نمازش باطل بوده به خیال این که درست خوانده است. بهجة الفقیه هنوز چاپ نشده بود بعد چاپ شد. الان این جا عبارتش را ببینید رساتر است.
شاگرد: عرض من این است که بعدش که آوردند، ذکرش خوب است «کأنه لم یصلی الظهر أو لم یکن ظهره صحیحاً» خیلی خوب است این فردش ذکر شده ولی این قید «صحیحاً» این جا آن مطلب را نمیرساند چون این «صحیحاً» اگر هم نمیآمد همان معنای ظهر صحیح میآمد چون وقتی عبارت این باشد که «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر» یعنی «ظنّ فعل الظهر صحیحا»؛ این که صحیحاً بیاید این دوئیت را نمیرساند ولی بعد عبارت دارد «لم یصلی الظهر أو لم یکن» این خیلی خوب است، شقوقش را زیاد میکند.
8 مسألة يجب الترتيب بين الظهرين بتقديم الظهر و بين العشائين بتقديم المغرب
فلو عكس عمدا بطل و كذا لو كان جاهلا بالحكم و أما لو شرع في الثانية قبل الأولى غافلا أو معتقدا لإتيانها عدل بعد التذكر إن كان محل العدول باقيا و إن كان في الوقت المختص بالأولى على الأقوى كما مر لكن الأحوط الإعادة في هذه الصورة و إن تذكر بعد الفراغ صح و بنى على أنها الأولى في متساوي العدد كالظهرين تماما أو قصرا و إن كان في الوقت المختص على الأقوى و قد مر أن الأحوط أن يأتي بأربع ركعات أو ركعتين بقصد ما في الذمة و أما في غير المتساوي كما إذا أتى بالعشاء قبل المغرب و تذكر بعد الفراغ فيحكم بالصحة و يأتي بالأولى و إن وقع العشاء في الوقت المختص بالمغرب لكن الأحوط في هذه الصورة الإعادة
9 مسألة إذا ترك المغرب و دخل في العشاء غفلة أو نسيانا أو معتقدا لإتيانها
فتذكر في الأثناء عدل إلا إذا دخل في ركوع الركعة الرابعة فإن الأحوط حينئذ إتمامها عشاء ثمَّ إعادتها بعد الإتيان بالمغرب.[4]
استاد: عبارت عروه هم که همین جا داریم این است: « أما لو شرع في الثانية قبل الأولى غافلا أو معتقدا لإتيانها» این عبارت چه میرساند؟ یعنی ولو ظهر را خوانده؟ کلمهی «قبل» را ببینید. «أما لو شرع في الثانية قبل الأولى غافلا أو معتقدا لإتيانها» برای ما صاف نبود که میتوانیم این را به گردن سید بگذاریم؟! از این درنمیآید که عبارت موردی که نماز را خوانده و بعداً فهمید باطل بوده را بگیرد.
شاگرد: «معتقدا لإتیانها» این مورد را نمیگیرد؟
استاد: معتقدا لإتیانها یعنی اصل اتیان نه آن جایی که قطع دارد اتیان کردم بعد میبیند باطل بوده است. این عبارت نمیگیرد.
شاگرد2: اتیان صحیحش منظور است.
برو به 0:25:22
شاگرد3: خیال میکرد اصلا نخوانده است.
شاگرد4: ظاهر عبارت این را نمیگیرد.
استاد: بله نمیگیرد. من قبل مباحثه یادم نبود شما فرمودید، صحنههایی همین طور یادم آمد که مدتی این کتاب و آن کتاب دنبالش گشتیم و تنها عبارتی که یادم است برای این فرع پیدا کردیم جامع المسائل بود که فقط ایشان داشتند «بمثل السهو» یعنی الغای خصوصیتی که الان صحبتش بود که همین جا در بهجة الفقیه هم الان عبارت روشن است اگر بمثل سهو داخل در عصر شد! عبارات دیگر این را نمیگیرد. میگفتند: اگر خیالش رسید ظهر خوانده است. ببینید «لو شرع في الثانية قبل الأولى» قبلالاولی یعنی چه؟ یعنی نخوانده است. «شرع في الثانية قبل الأولى غافلا أو معتقدا لإتيانها» اگر بگویید نماز را خوانده و خیالش میرسید باطل است، ظاهر عبارت از این دور است. «عدل بعد التذكر کذا» ظاهراً دنبالش هم عبارت دیگری بود. «إذا ترك المغرب و دخل في العشاء غفلة أو نسيانا أو معتقدا لإتيانها» مسألهی بعدی که مساله نهم است روشنتر دارد میگوید: عبارت قبلی منظور چه بود. مساله نهم را ببینید: «إذا ترك المغرب» نه این که خواند و باطل بود. «إذا ترک المغرب و دخل في العشاء غفلة أو نسيانا أو معتقدا لإتيانها» همان معتقداً که در مسألهی قبلی بود، این جا به تصریحِ «ترک المغرب» ضمیمه شده است.
شاگرد: یعنی این عبارت موردی که اگر مغرب را اشتباه خوانده نمیگیرد؟
استاد: اگر بگیرد که ما خوشحال میشویم.
شاگرد2: ظاهر عبارت این است «ترک یعنی ترک کلیّاً» در مسألهی قبل یک وجه جمعی داشتیم؛ آن جا تقدیم بود، تقدیم میشد …
استاد: «لو شرع فی الثانیة قبل الأولی» آن هم شروع عبارت، خلاف این بود، این جا که دیگر روشنتر است؛ کلمهی قبل بود این جا «ترک» دیگر خیلی روشنتر است. حالا صفحهی نود و یک مستمسک هم که دیروز عرض کردم آن هم عبارت سید این طور بود: «فلو قدم إحداهما على سابقتها عمدا بطلت … و لو قدم سهوا» و لو قدم سهوا یعنی چه؟ یعنی ظهر و عصر را خواند، ظهر باطل بود؟! این عبارت آن را میگیرد؟! نمیگیرد.
شاگرد: دو تا شق کردند؛ «قدّم عمداً» که قطعاً این مورد بحث ما را نمیگیرد. به نظر میرسد تقسیمشان تقسیمی است که میخواهند کل موارد را بگیرد لذا باید …
استاد: آنها طبق نص جلو میروند؛ نصی هم که در مانحن فیه داریم این که ظهر را بخواند «ثمّ تبیّن بطلانها» در نص نیست. لذا من با مجموع اینهایی که یادم آمد آن وقت چون برای ذهن ما شدید مطرح بود با آن سابقهای که در ذهن من از مسألهگویی است لازمهاش این است که واقعاً رفتنِ از ادلهی باب به این که نماز ظهر را خوانده و میداند هم خوانده ولی داخل در عصر شده به این که ظهر را خواندم بعد از این که دو تایی را خوانده فهمید ظهرش باطل بوده؛ مسأله را سوال کرد دید نماز ظهرش باطل است. در مسجدها هم این را زیاد سوال میکردند به خاطر این که محل ابتلاء بود. بعد از نماز میآید؛ بعد دو تا نماز که بین دو نماز هم فرجهای نمیدهند که بیاید مسأله بپرسد بعد از دو تا نماز سراغ امام جماعت میآید میگوید: ظهر من این طور کاری انجام دادم میگوید: نمازت باطل است. حالا خودتان در مسجد جواب میدادید چه میگفتید؟ میگفتید: ظهرت که باطل بود پس عصرت هم باطل است. همین طوری گفته میشود. لذا خیال میکنیم مقام، مقام تنقیح مناط است یعنی از صرف یک الغاء خصوصیت موونهی علمی بیشتری میبرد.
شاگرد: بر اساس این حرف سوالم این است محقق شرط ذُکری دانستند و آن طور حل کردند، این را از کجا برداشت کردند؟ از این که این روایت این طور گفته این برداشت کلی را کردند که ترتیب در نماز مغرب و عشاء و ظهر و عصر شرط ذُکری است؟
استاد: ایشان بهعنوان «مسلمون» گفتند؛ این خیلی مهم بود؛ همان جا که میخواندم سوال به ذهنم آمد. فعلاً فرمایش ایشان این بود که وقتی عصر را خواند و تمام شد، ذاکر که نبود؛ اگر ترتیب، شرط مطلق بود خب میگفتیم: عصرت باطل است اما چون عند المسلمین الا زُفر … یعنی آن قدر این «مسلمون» برایشان صاف است که همه این را گفتند و بین همه فقهای اسلام جز یک نفر که شاگرد ابن حنیفه است گفته: ترتیب شرط مطلق است. خب وقتی یک نفر است و همه این طرف هستند این یک چیز مسلم مسلم است که نباید از دلیل استفاده کنیم.
شاگرد: یک مطلق ترتیب بین کل صلوات داریم و یکی بین شریکتین داریم.
استاد: این سوال را من خواندم معتبرین به ذهنم آمد که ترتیب بین شریکتین ممکن است مطلق باشد؛ آن چیزی که مسلمون میگویند برای قضاء صلوات است لذا جالب بود محقق به گردن زُفر گذاشتند گفتند: یک کسی شش ماه پیش یک نمازش باطل بوده کدام مسلمانی میگوید: شش ماه پیش یک نمازت باطل بوده چون ترتیب شرط مطلق است همه این شش ماه را دوباره باید اعاده کنیم و حال آن که این چه ربطی دارد؟ ترتیبِ فی الاداء با ترتیبِ فی القضاء دو چیز است؛ آن نمازهایی که در ادائشان ترتیب است بله و الا کدام مسلمین به طور متفق میگویند: حتما در قضاء ترتیب شرط علیالاطلاق است؟ این طوری نیست. مشهور گفتند چقدر مخالف دارد. بنابراین این به فرمایش ایشان بود ولی ایشان از نص استفاده نکرده بودند؛ ایشان از مسلّمات گرفته بودند.
شاگرد: غیر از روایت زراره، روایت دیگری داریم که آن هم در همین فضا باشد؟ بعد نهایتاً چند تا روایت را کنار هم بگذاریم نتیجه بگیریم که شرط ذُکری است؟
برو به 0:32:22
الغاء خصوصیت/ تنقیح مناط/ شرط ذکری/ زفر/ ترتیب در اداء و قضاء.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَمَّ قَوْماً فِي الْعَصْرِ- فَذَكَرَ وَ هُوَ يُصَلِّي بِهِمْ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ صَلَّى الْأُولَى- قَالَ فَلْيَجْعَلْهَا الْأُولَى الَّتِي فَاتَتْهُ- وَ يَسْتَأْنِفُ الْعَصْرَ وَ قَدْ قَضَى الْقَوْمُ صَلَاتَهُمْ.
وَ رَوَاهُ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ- وَ قَدْ مَضَى الْقَوْمُ بِصَلَاتِهِمْ.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ مِثْلَهُ وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَيَّاشِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ نَحْوَهُ.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ أَنْ يُصَلِّيَ الْأُولَى حَتَّى صَلَّى الْعَصْرَ- قَالَ فَلْيَجْعَلْ صَلَاتَهُ الَّتِي صَلَّى الْأُولَى- ثُمَّ لْيَسْتَأْنِفِ الْعَصْرَ الْحَدِيثَ.[5]
استاد: بله در مانحن فیه این روایت هم داریم؛ روایت سوم باب شصتوسوم مواقیت از حلبی است؛ سند خوب است. «عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَمَّ قَوْماً فِي الْعَصْرِ» وارد شد، امام شد، نماز عصر را بست «فَذَكَرَ وَ هُوَ يُصَلِّي بِهِمْ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ صَلَّى الْأُولَى» گفت امروز ظهر مشغول بودم فراموش کردم و به خیالم نماز ظهر را خواندم وارد عصر شدم. امام چه فرمودند؟ «قَالَ فَلْيَجْعَلْهَا الْأُولَى» تا یادش آمد این نماز خودش را همان ظهر قرار داد. «الَّتِي فَاتَتْهُ وَ يَسْتَأْنِفُ الْعَصْرَ» بعداً خودش نماز عصرش را میخواند. «وَ قَدْ قَضَى الْقَوْمُ صَلَاتَهُمْ.» نماز قوم هم تمام است. چون آن که اول به نیت عصر بود ساهی بود بعدا هم که عدول کرد «صحت ظهراً» مأمومین هم «صحت صلاتهم عصراً» هیچ مانعی هم ندارد.
شاگرد: در روایت «صلاتهم» نوشته، جور درمیآید؟
استاد: بله خوب است. «قضی القوم صلاتَهم». من چه خواندم؟! «صلاتُهم» خواندم؟ مفعول قضی است.
شاگرد2: «مضی» است یا «قضی»؟
استاد: «قضی» است؛ «مضی» در یک نسخهی دیگری است. «مضی القوم بصلاتهم» یعنی گذراندند.
شاگرد2: اگر کلمهی «قضی» باشد، شبههای ایجاد میکند.
استاد: «قد» دارد «و قد قضی»؛ بلکه اگر «قد» نداشت، احتمال داشت که امر باشد «و قضوا القوم صلاتهم» یعنی باید قضاء کنند. کلمهی «قد» که آمده کاملا واضح است که دلالتش بر این است که نماز صحیح است. به علاوه این که ما از این بیرون میدانیم این جزء متفق علیه فتاوای فقهاء است که هر گاه نماز امام در صلاة جماعت مشکلی داشته باشد، صلاة مأمومین صحیح است اگر فقط از او ترک قرائت و اینها بوده این طور چیزها ؛ این قدر مسلمش است ولی نسبت به فتاوا مطلق است یعنی حتی اگر احکام جماعت را اجرا هم کرده باز مشکل ندارد. قرائت را که نخوانده چون جاهل به این بوده که الان امام متحمل اوست نمازش فاسد است، جهل موضوعی بهمنزلۀی ترک سهوی است، ترک سهوی قرائت هم مانعی ندارد؛ آن که مشکل است و فتاوا بر طبقش است این است که نماز جماعت خوانده احکام جماعت هم مثل تعدد رکوع متابعةً للامام انجام داده، آن جا علی القاعده باید بگوییم: نمازش باطل است چون نماز امام که باطل بوده آن هم «للجماعة» ولی چون بالدلیل میگوییم: الان «هذه الجماعة جماعة صحیحة» ولو نماز امام باطل است فلذا احکام جماعت بر جماعت صحیحه بار است.
شاگرد: دو تا روایت داریم؛ یک روایت گفته: آن نمازی که خوانده شده نیت نماز ظهر بگذار و نماز بعدی را نماز عصر بخوان؛ یک روایت دیگر داریم میگوید: آن که خوانده شده همان عصر بوده حالا بعدی را ظهر بخوان. بعد حالا ما دو تا روایت را داریم چطور از یکی آن شرط ذُکری را مرحوم محقق درآورده و آن یکی روایت را طرح کرده است.
استاد: آن یکی روایت کدام بود؟
شاگرد: شما فرمودید روایت زراره را …
استاد: روایت زراره که بعد الفراغ بود.
شاگرد: فرمودید: روایت زراره را مرحوم محقق به این دلیل طرح کرده که با این شرط ذُکری بودنِ ترتیب همخوانی ندارد. میخواهیم بگوییم: این جا دو تا روایت داریم، نمیشود از یک روایت، یک قاعده دربیاوریم که روایت بعدی را با آن قاعده طرح کنیم. چه چیزی کمک کرد که مؤدای روایت اول را پذیرفت و آن را قاعده کرد ولی مؤدای روایت دوم را نپذیرفت با این که هر دو صحیح هستند؟
استاد: یعنی مرحوم محقق عدول را به عنوان یک امر مسلم پذیرفتند و تعلیلش را به عدم شرطیت مطلق ترتیب قرار دادند؛ فرمودند: چون ترتیب، ذُکری است پس مانعی ندارد. خب همین ترتیب ذُکری را چرا در آن «بعد الفراغ» نیاوریم؟! میگوییم: عصر را خوانده خب ایشان در بعد الفراغ که آوردند، در اثناء گفتند: عدول ممکن است اما باید به ظهر عدول کند. خب حالا فرمایش شما این جا چیست؟
شاگرد: مرحوم محقق روایت زراره را طرح کرد این روایت را قبول نکرد و روایت حلبی را قبول کرد در حالی که ظاهر این دو روایت با هم در تعارض است. چون روایت حلبی میفرمایند: نماز خوانده شده را نماز عصر قرار بده حالا نماز بعدی را …
استاد: کدام روایت؟
شاگرد: همین روایتی که الان فرمودید.
استاد: این که بین نماز بود، نه بعد از نماز. روایت حلبی برای بین نماز بود.
شاگرد: یعنی بعد از نماز ما هیچ روایتی نداریم؟
استاد: نه! بعد فراغک برای همان صحیحه زراره بود. همین است که چون در عدول روایات متعدد بوده اصحاب عمل کردند فقط یک کلمه برای صحیحهی زراره مانده که بعد الفراغ هم داشت؛ آن هم شیخ تأویل کردند محقق هم که آمدند گفتند: یا صحیح است قبولش کنید یا مثل ما طرحش کنید بعد بیایید بگویید: ترتیب شرط نبود پس «صحت عصراً».
شاگرد: به خاطر همان «مسلّم عند المسلمین» طرح کرد و به روایت دیگری مربوط نبود.
استاد: بله بله. این طور نبود که به خاطر روایت باشد.
شاگرد: روایت چهارم هم ظاهرا دارد.
استاد: روایت چهارم این است: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ أَنْ يُصَلِّيَ الْأُولَى حَتَّى صَلَّى الْعَصْرَ» آن «صلی العصر» محتمل الوجهین است. صلی العصر یعنی قضی العصر تماماً؟ یا صلی العصر یعنی دخل فی العصر؟ این از آنهایی است که صریح نیست. «صلی العصر» یعنی تمام شد یا این که یعنی «دخل فی العصر». هر دو روایت هم برای حلبی است. در جواهر هم آمده است. «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ أَنْ يُصَلِّيَ الْأُولَى حَتَّى صَلَّى الْعَصْرَ» صلی یعنی دخل فی صلاة العصر «قَالَ فَلْيَجْعَلْ صَلَاتَهُ الَّتِي صَلَّى، الْأُولَى»
شاگرد: ظاهرش این است که تمام کرده.
استاد: آن یکی روایت حلبی هم «فلیجعل» بود. من تا خواندم دیدم میتوانیم این «صلی» را به قشنگی به همان صحیحهی زراره حمل کنیم اما صحبت سر این است که فعلا روی مشترک بین همه بخواهیم جلو برویم؛ الان مرحوم سید هم یک حدیث صحیح گفتند. «و النص به صحیح أربعٌ مکان أربع» که در متن عروه گفتند اسمی از این روایت حلبی نبردند. چون آن خیلی روشن است ولی این روشنیِ آن ندارد و قابل این است که بگوییم «صلّی یعنی دخل» پس شما نخواهید از این روایت به عنوان خلاف مشهور استفاده کنید اما وقتی ما روایت صحیحهی زراره را بحث کردیم اگر او قوی شد سر پا ایستاد توانست حرف بزند آن وقت میگوییم: مفاد این حدیث حلبی هم کاملاً موافقش است «صلّی یعنی قضی» یعنی تمام شد. ولی قبلش نمیشود. بعد هم به عنوان شاهد و تایید میتواند بیاید اما به عنوان دلیل نمیتواند، ذو وجهین است.
پس ایشان فرمودند: «لو اشتغل بالعصر بظنّ فعل الظهر صحیحاً باعتقاد ذلك» که خودش همین طور در ذهنش بود که صحیحاً خواندم «أو أمارة معتبرة عليه» یعنی صرف اعتقاد خودش نبود، شک هم داشت ولی طبق یک امارهی معتبره گفت: من نماز ظهرم صحیح است.
شاگرد: یک فرضی هم این جا پیدا میشود که دخولش باید به اعتقاد و ظن معتبر باشد، آیا همین که شک داشت میتواند داخل شود؟ چنین فردی هم پیدا میشود. مثلا داخل نماز عصر شد منتها یقین ندارد که نماز ظهر را خوانده، احتمال زیاد میدهد خوانده است؛ داخل عصر شد بعداً فهمید نخوانده است. میتواند عدول کند؟
شاگرد2: مثل آن مثالی که در مسجد میآید نماز ظهرش را خودش ملتفت است یک طوری بوده میگوید: حالا عصر را بخوانیم بعد برویم از آقا بپرسیم؛ غیر از این است که اعتقاد به صحت داشته بعداً برای او کشف شده است.
استاد: اینها برای ذهن عرف خیلی پیش میآید و از این کارها فراوان انجام میشود. اگر گفتیم: مقصود از این روایات این است که در شرایطی نمازِ عصر را وارد شده درحالیکه به تعبیر آقایان هنوز ذمهی او از نماز ظهر بریء نشده است. دیگر حالات او را نمیخواهیم دخالت دهیم؛ حالات صغریات است. «نَسِیَ، سها، اعتقد»؟! نه! او نماز عصر را خوانده در حالی که ذمهی او از نماز ظهر بریء نشده است. اگر این را گفتید تنقیح مناط میشود.
شاگرد: مسوّغ ورود به نماز عصر را باید داشته باشد تا صغرای این روایات بشود.
استاد: برای غیر این طور اشخاصی که الان ایشان فرمودند، یک راه این است که ترتیب در صلاتین ذُکری است. در همهی موارد ترتیب نیاز نبوده، مسوغش همین بوده؛ مسوغش این است که شرطیت ترتیب بین الصلاتین ذُکری است، اختیاری است و عمداً نباید لج کند. یکی دیگر که آن از نظر صرف بحث است که ترتیب بین الصلاتین تکلیف است نه وضع یعنی یک کسی حتی با اختیار عمداً هم جای نماز را عوض کند گناه کرده اما چرا باطل باشد؟ باید از ناحیهی شارع دلیل بیاید و اگر آمد باطل است و اگر نه، نه. یک راه دیگری که باز برای ترتیب مطرح میشود آن مسأله این است که بین ظهر و عصر تعدد طبایع، آن طوری نیست که حالا بحث آن دیروز فیالجمله مطرح شد و هنوز مانده تا برسیم. یعنی به عبارت دیگر ترتیب بین الصلاتین ترتیب صرفاً در وجود دو فرد است؛ شاید هم از همین روایت بعداً استفاده کنیم. ترتیب بین دو طبیعت نیست که بگوییم: شما دارید این جا بین طبایع خلط میکنید.
شاگرد: یا حتی بین دو صنف.
برو به 0:44:04
استاد: دو صنف هم اگر دو فردشان … حالا این فردها خیلی مهم است بعدا باید دقیق بررسی کنیم ولو مشهور عمل نکردند اما فقه الحدیثِ این «إنما هی أربع مکان أربع» مانعی ندارد بررسی شود. روایت با سند خوب است. هر چه فقه الحدیثش را بررسی کنیم نافع است، فکر در فرمایش امام علیهالسلام که با دو تا طریق موثوقالصدور است. خب در چنین فضایی باید فکرش کنیم. پس ترتیب سه جور مطرح میشود؛1- ترتیب شرط ذُکری باشد، 2-ترتیب تکلیف محض باشد، 3-ترتیب به خاطر وجود بین فردین باشد از چیزهایی که طبایع متباینه نیستند. طبایعی که قیدشان از ناحیهی ضمّ دو طبیعت است، نه از تشکل یک طبیعت؛ یک چیزی در ذهنم هست قبلا هم بحثش کردیم. گاهی طبایع مرکبهای هستند که خروجی آنها یک طبیعت واحده میشود. به عبارت دیگر ما از جنس و فصل، یک طبیعت تشکیل میدهیم. گاهی است طبایع مرکبهای هستند که از انضمام دو تا طبیعت، طبیعت ثالثی پدید میآید اما طبیعت ثالثش،طبیعت واحدهی به تمام معنا طبیعت واحده نیست. حالا اینها فعلاً باشد تا بعدش میرسیم بحث خوبی دارد.
خیلی وقتها در فضا مکرر شده روایاتی است که مورد طرد و دوری قرار گرفته و بلکه روایاتی که میگوید: این خلاف قاعده است؛ وقتی خوب بروید و برگردید میبینید این روایت خودش به بهترین نحوی دارد قاعده را بیان میکند. یعنی فضایش، فضای ارشاد است و بعد از این که توضیح داد کالشمس میشود و همه میپذیرند اما قبلش ممکن است فضا این طوری نباشد. حالا این روایت هم از آنهایی است که باید در مبادی آن بحثهایی شود تا ببینیم ممکن است مطلبی در آن واضح شود یا نه؟
شاگرد: آن وجود بین فردینی که میفرمایید یعنی این که هیچ تفاوتی ندارند.
استاد: نماز ظهر و عصر که دیروز خدمت آقا عرض کردم ارتکاز شما چه میگوید.
شاگرد: نه! شما سه نوع ترتیب فرمودید؛ یکی شرط ذُکری باشد، یکی تکلیفی باشد و یکی هم فرمودید: ترتیب وجودی باشد؛ یعنی مثل این که کسی بگوید: دو لیوان آب برای من بیاور بالاخره شما باید اول یکی را بیاورید بعد یکی دیگر را بیاورید و هیچ فرقی نمیکند. از این باب است؟
استاد: صرف فرضش را دارم عرض میکنم؛ «إنّما هی أربع مکان أربع»
شاگرد: یا حتی بگوییم: «إنّ هذه قبل هذه»
استاد: مشکلی که این جا داریم این است که فردِ یک طبیعت ممکن نیست منطبق علیه یک طبیعت دیگر باشد. شما نمیتوانید بگویید: این انسان است اما مندرج تحت بقر است. مگر دست ماست؟! انطباق طبیعت بر فردش قهری است و عدم امکان انطباقش بر فرد دیگری هم قهری است. در ما نحن فیه دو طبیعت صلاة الظهر و صلاة العصر داریم؛ واضحات را که نمیتوانیم انکار کنیم. چطور است که بخواهد یک فردی منطبق علیه هر دو باشد؟ این را باید حلش کنیم. اگر به یک بیانی که همه تصدیق کنند حل کنیم …
شاگرد: اول تصدیق کنیم بعد ببینیم …
استاد: مثلا غسل جمعه با غسل جنابت دو طبیعت است یا یک طبیعت است؟ فکرش کنید. این یک چیز مبهم برای ذهن نیست. خب فردی که در آن ایجاد میشود، فرد غسل جمعه با فرد غسل جنابت میشود یک فرد،فرد هر دو تا باشد؟ شما هم یک نیت کنید بگویید: من این فرد را ایجاد میکنم هم غسل جمعه است و هم غسل جنابت است. این میشود یا نمیشود؟! اگر دو طبیعت است باید جواب من را بدهید. شرعاً همه مسأله جواب میدهیم میگوییم: میشود. این از همان جاهایی است که من عرض میکردم شارع ارشادات عجیبی دارد در این که عدم تداخل اسباب، مطلق نیست، همه جایی نیست، در حوزههای مختلف است. در حوزههایی صحیح است، اصل، عدم تداخل اسباب است اما در حوزههایی اصلا اصل و طبیعت کار بر تداخل است. آن حوزهها کجاست؟ باید بحثش کنیم برویم جلو ببینیم ممکن است یا نه؛ الان شارع ارشاد فرموده ما در کلاس میگوییم: نه تعبد است. غسل جمعه با غسل جنابت اگر خودمان بودیم و خودمان، دو تا غسل میخواست یا یکی؟! دو تا میخواست. در کلاس این طوری خواندیم گفتیم: خب چه کار کنیم شارع فرموده یکی کافی است؛ تخفیف داده است. شارع تخفیف داده؟ یا اتفاقاً یک چیزی فرموده نه خلاف قاعده است، نه تخفیف است. طبق یک مطلب نفسالامری دقیق حسابی است، فقط باید انواع طبایع شناخته شود. اگر شناخته شد، شارع خلاف قاعده نفرموده است. اگر این ممکن است شما چطور تعقل میکنید شارع یک کاری کند بگوید: من تعبداً میگویم: این بقر انسان است؟! میشود؟! متعبد باش که این زید بقر است و آن بقر هم زید است. این تعبد بردار نیست، این قهری است. اگر غسل جمعه یک طبیعتی است که فرد خودش را دارد، اگر طبیعت غسل جنابت هم یک طبیعتی است که یک فرد خودش را دارد یعنی چه شارع به ما بگوید: متعبد باش این فردی که اتیان کردی هم غسل جمعه و هم غسل جنابت است. نمیشود که یک فرد، فرد هر دو تا طبیعت باشد و حال آن که دوتاست. اینها سوالات خوبی است ان شاء الله زنده بودیم فردا عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
انطباق قهدی/ تداخل اسباب/ زفر/ فرد طبیعت/ طبایع مرکب.
[1] بهجة الفقيه، ص: 169
[2] همان، ص 35
[3] وسائل الشيعة، ج4، ص: 290-291
[4] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 533-534
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 292-293
دیدگاهتان را بنویسید