1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٣)- بررسی سندی و دلالی روایت ابن ابی عمیر

درس فقه(۴٣)- بررسی سندی و دلالی روایت ابن ابی عمیر

تبیین عبارت «أجمعت الإصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم»، حیثی بودن کلمه ثقه در تعبیرات رجالی،صور قادح بودن و عدم قادح بودن اعتقاد راوی، ذهاب حمره علامت یقین به سقوط قرص
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27379
  • |
  • بازدید : 10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

و کذا الکشف عن استقرار المذهب عملًا علیه، و إن خفی علیٰ جماعه یعتدّ بهم، فمن یقدّم روایه أوّلیّه الزوال للظهرین مع تحدید کثیر من الروایات بالذراع و الذراعین  کیف یسوَّغ له نسیان ذلک فی المقام؟ مع وضوح استفاده المعرّفیّه من روایات المقام، و منها ما اشتمل علی التعلیل  کاستفاده الجمع من التعلیل فی ذلک المقام.

و أمّا مرسل «ابن أبی عمیر» ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزه الحمره، و لا

یکون ذلک إلّا مع الجهل بالسقوط. و إراده مرتبه عالیه من السقوط حمل علی الکنایه، کما مرّ؛ مع أنّه لو تمّ عدم معهودیّه ذهاب الحمره لدی العامّه، کان بیان الأئمّه علیهم السلام لذلک کاشفاً عن کونه من أسرارهم، کما وقع مثله فی أمثاله، کالبیان للممیّز للحیض عن البکاره  و من المعلوم أنّه لا یکشف عن التکلیف المولوی، بل عن التنبیه علی المغفول عنه عند العامّه، کما فی المثال المذکور، و هذا یکفی لتصدّیهم لبیانه مکرّراً[1].

 

 مرسله نبودن روایت منقول از ابن ابی عمیر

صفحه‌ی چهل و چهاربود. «و اما مرسل ابنأبیعمیر ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة.» عرض کنم که یک نکته‌ای هم  قرار بود من ببینم، دوباره می‌بینید طبق فرمایش مرحوم آقای کازرونی «لکل شیء آفة و للعلم آفات»، خدائی تا می‌آیید کار کنید می‌بینید چقدر مانع برای یک مطلب پیش می‌آید ، خیلی آن را می‌فرمودند یعنی کأنّه دستگاه این‌طور است که کارهای دیگری را که می خواهید بکنید می‌شود، اما آنها یک آفت دارد، یک تحقیق و کار علمی ده‌ها آفت دارد، مثل این که نمی‌گذارند.

علی أی حال ایشان به مرحوم آقای خوئی نکته‌ی قشنگی راجع به این مرسل را نسبت دادند . فرمودند: اینجا مرسَل ابن‌ابی‌عمیر هست اما مرسِل، ابن‌ابی‌عمیر نیست. این نکته‌ی خوبی است. ببینید در وسائل این‌طور بود.

شاگرد: «عمّن ذکره.»

استاد: بله، مرسِل، خود ابن‌ابی‌عمیر نیست. می‌آید تا «عن إبنأبیعمیر عمّن ذکره» معلوم می‌شود خود ابن‌ابی‌عمیر سند را نینداخته است، نگفته است عن بعض أصحابنا. اگر خود ابن‌ابی‌عمیر بگوید: عن بعض اصحابنا، مرسِل، خودش می‌شود می‌گوییم: «مراسیل ابن‌ابی‌عمیر کمسانیده.» اما اگر خودش ارسال نکرده است، می‌گوید او ذکر کرده بود اما راوی بعدی فراموش کرده بود، می‌گوید: «عمّن ذکره» پس او ذکر کرده بود، ارسال برای او نیست، او شاید گفته بود تا ما خودمان نگاه کنیم و آن راوی که نگفته است لذا روایت از نظر سند پایین می‌آید.

شاگرد: شاید چنین کاری نمی‌کرده است.

استاد: که یعنی اسم ببرد؟

شاگرد: از این حیث نقل کند که حالا خودتان بروید به دنبالش.

استاد: حالا همین، مبنای عده‌ای این‌طور است اما خود مرحوم آقای خوئی می‌فرمایند که یعنی خودش ثقه است، قاعده‌ی اجماع را. می‌گویند ابن‌ابی‌عمیر هم می‌گوید بعد از آن سند ذکر شده است باید آن را نگاه کنید، اگر ضعیف باشد -من این‌طور می‌دانم- ضعیف می‌دانند.

شاگرد: شیخ طوسی دارد «لایروون» نه فقط «لایُرسلون»

استاد: در ما نحن فیه «لایروون» آن مثل «کالشمس فی رابعة النهار» ما نحن فیه را شامل می‌شود. «عمّن ذکره» روایت است، «لایروون و لایُرسلون»، این که حالا این یک جواب از این است. جواب دیگری که می‌شود بدهند این است که «عمّن ذکره» ولو مرسِل آن هم ابن‌ابی‌عمیر نیست، وقتی بنا شد بر این که پشتوانه‌ی این روایت عمل باشد نه صرف ارسال ابن ابی‌عمیر. اساسی‌ترین بحث در ما نحن فیه عمل مشهور است به این روایت، اعتنای آنها به این است. خب وقتی این شد حتی اگر ارسال غیر ابی‌عمیر هم پشتوانه‌ی آن بود، باز علی المبنا، پذیرفته شده بود، پس می‌بینید همه آنها به مبنا برمی‌گردد. این اشکال نخواهد شد «عمّن ذکره.»

شاگرد: اگر ایشان مسند می‌فرمودند آن‌وقت بررسی می‌کردیم.

استاد: آقای خوئی این‌طور است.

شاگرد: کسانی که می‌گویند: «مراسیله کمسانیده»، پس باید مراسیل کنار بروند.

استاد: مراسیل خود ابن‌ابی‌عمیر.

شاگرد: بله، خب با این اوصاف اگر مراسیل ایشان مثل مسانید ایشان است، مسانید ایشان را باید بررسی کنیم ببینیم حالا می‌پذیریم یا نمی‌پذیریم، خب به مراسیل او که دسترسی نداریم برویم بررسی کنیم، پس مراسیل کنار می‌رود.

استاد: ببینید می‌گویند: بالمقابله این معلوم می شود. ما می‌گوییم: مرسل ضعیف است، مرسل ابن‌ابی‌عمیر رضوان‌الله‌علیه کالمسند است یعنی آن ضعفی که مرسل دارد را ندارد.

شاگرد: خب ولی مسند را هم باید می‌رفتیم بررسی می‌کردیم.

استاد: ولی مرسله ایشان با این خصوصیات اگر آقای خوئی مراسیل را بپذیرند نمیلازمه‌ی حرف ایشان این است که مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر بخصوص شخص ایشان از مسند ایشان بالاتر می‌شود. مرسل دیگر تمام است.

 

برو به 0:05:37

شاگرد: خب این را که مشهور نمی‌خواهند بگویند.

استاد: حالا این مطلب بعدی است.

تبیین عبارت «أجمعت الإصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم»

یک نکته‌ی دیگر هم این است که این ابن‌ابی‌عمیر که از اصحاب اجماع هستند، اصحاب اجماع بودن به این معنا نیست که یعنی فقط خودش موثق است. حالا یک‌وقتی در مباحثه شاید مفصل صحبت این شد. خلاصه‌ی آن این بود، این‌طور که به ذهن من می‌آید اساساً عبارت کشّی که«أجمعت الإصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم»می‌خواهند‌بگویند، چون از تأویل آن به وضوح روشن است. أقرّوا لهم بالفقه، وقتی برای اصحاب اجماع می‌گویند.

این یعنی چه؟ یعنی ای کسی که روایت از ابن‌ابی‌عمیر یا فلان برای شما می‌آید «تصحیح ما یصحّ»، «یصحّ» آن بر عهده‌ی خودت، «ما یصحّ» یعنی روایت ابن‌ابی‌عمیر «یصحّ» باید تا او صحیح باشد، از تو تا او، «حدّثنی فلان»، این باید معتبر باشد، اینها را خودت نگاه کن. وقتی رفتی «یصحّ عن إبن‌ابی‌عمیر» یعنی از شما تا جناب ابن‌ابی‌عمیر اگر صحیحاً رسیدی دیگر «أجمعه علی تصحیحه» «تصحیح ما»، «ما» یعنی چه؟ یعنی آن روایتی که از ابن‌ابی‌عمیر از ایشان تا تو به نحو صحیح می‌رسد، از او به بعد را تصحیح می‌کند. تصحیح باب تفعیل است، تفعیل یعنی «النسبة إلی الصحة.» یعنی شیعه می‌گویند: ما ابن‌ابی‌عمیر به بعد را صحیح می‌شماریم، دیگر دغدغه نداریم، این منظور است.

خب چرا؟ اگر بگوییم :یعنی ایشان ثقه هستند که خب خیلی از کسان دیگر هم به این اندازه ثقه بودند، خب این که نمی‌شود هجده نفر اصحاب اجماع، «أجمعت»، این معلوم است. لذا این معنا به چه معناست؟ آیا به معنای این است که مرحوم نوری صاحب مستدرک فرمودند: پس هرکس ابن‌ابی‌عمیر از او روایت می‌کند این موثقه است، نه، این‌طور نیست. خیال می‌کنید مرحوم صاحب‌مستدرک استفاده‌ای که این‌طوری از این کردند درست نباشد، چرا؟ چون با تعلیل مناسبت ندارد. می گویند: «أقرّوا لهم بالفقه»، اجماع کردند که اینها فقیه هستند، صرف یک ناقل نیستند. این به این معناست که یک فقیه چکار می‌کند؟ نمی‌گوید: «لا أروی إلا عن ثقة»، کار فقیه این نیست، فقیه روی فقاهت خودش نگاه می‌کند یک جایی می‌داند که همان ثقه‌ی مصطلح نیست این راوی آن اما از قرائن، محفوفیت به قرائن می‌فهمد که راست می‌گوید، اینجا دروغ نیست، موثوق‌الصدور است. موثوق‌الصدور بودن یک مجموعه چیزی است که خروجی ده‌ها امر است که فقیه می‌فهمد. «أقرّوا له بالفقه.» چون فقیه هستند شیعه می‌گویند: اگر این روایتی را گفت بدانید این برای او موثوق‌الصدور بوده است، نه یعنی برای او از هر کسی نقل کرده است آن «مرویٌّ عنه» ثقة بوده است، ملازمه ندارد. لذا فرمایش مرحوم نوری هم در مستدرک نیست. این‌طور که به خیال من می‌رسد این‌طور صاف شده بود در مباحثه.

شاگرد: این توثیقی که در کتاب شده است ظاهراً بعضی آقایان می‌فرمایند: محور اصلی توثیقات، اصلا همین فقه‌مداری صاحبان کتب بوده است که کسانی که بیشتر فقه‌مدار بودند و فقیه بودند، اصلا این استاد شاگرد و استاد شاگرد، کأنّ توثیق هم همین‌طور به وراثت می‌رفت. کسانی که بیشتر در اخبار اعتقادی و اینها بودند و بعضی از کسانی بودند که استشمام غلو از آنها می‌کردند، بعد هم اشتباه می‌کردند دیگر تضعیفات مبتنی بر همین‌ها بوده است. یک چنین چیزی هم مؤید همین فرمایش شما است.

استاد: بله، در بعضی جهات آن که الان ذیل آن گفتید در ذهن من لوازم آن صاف نیست ،. این قابل بحث است ولی اصل آن را که این توثیق‌های رده بالا ناظر بود به فقاهت شخص که صرفاً ناظر نبوده است به این که آدم راستگویی است، یک وقتی می‌گوییم: ثقةٌ یعنی دروغگو نیست. ولی یک‌وقت ما که می‌گوییم: «ثبتٌ ثقةٌ» و اینها، نه فقط می‌خواهیم ‌بگوییم: دروغگو نیست، می‌خواهیم بگوییم: مورد اطمینان است، یک چیزی که می‌گوید وثوق او به صدور برای ما هم کارساز است مثل این که امروزه تعبیر می‌کند، می‌گوییم :چطور جاهل به خبره مراجعه می‌کند، رجوع جاهل به عالم، آنها هم این‌طور بودند، یعنی در این فن خبره‌ی کار هستند، ما به آنها مراجعه می‌کنیم، این هم محتمل است.

شاگرد: یکی از اساسی‌ترین مبانی در توثیقات، این بحث فقاهت آنها است، در تضعیفات هم، مباحث اعتقادی است یعنی از روی خود روایت تشخیص می‌دادند که این چطور آدمی است.

استاد: بله تضعیف محتوایی. این تضعیف محتوایی در همه جا نبوده است، همین که گفتم خیلی در آنها حرف است، تضعیف محتوایی اتفاقاً سلیقه‌ها در آن دخالت دارد یعنی یک مشی عقلائی عمومی نیست در تضعیفات محتوایی و لذا مثلا در بعضی از کلمات می‌خواندم دیدم مثلا یک نحو چیزهایی که به ذهن من می‌رسد این‌طور نیست، بگوییم مثلا خود شیعه در برهه‌هایی اینها رده رده بود، محدّث بزرگی مثل مرحوم کلینی اینها را آش شعله قلمکاری کرد، این‌طور نیست.یعنی شواهد عدیده دارد، این‌طور نیست که یک فرهنگ، یک چیزی که مستقر در شیعه است، یک عالم بیاید بیست سال کافی بنویسد و بگوید همه‌ی اینها را بهم زد، نمی‌گذاشتند او را. فرهنگ به این زودی‌ها نمی شود، دین آنها است، می بینند کافی درآمد چیست، چه کار می کند، همه چهارچشمی مواظب بودند، بگوییم جناب کلینی آمد و همه به هم خورد، قاطی شد، این نشدنی است.

شاگرد: آن‌ هم طایفه‌ای که قائل به استنساخ کتبها بودند.

استاد: استنساخ کتبها با آن حساسیتی که داشتند، شوخی نیست که بگوییم اینها دو رده بودند بعداً، علی أی حال اینها قابل بحث است، منظورم اصل این که باید روی آن تأمل کنیم. شواهد بر له و علیه جمع آوری شود تا آن طوری که واقعیت مطلب است دربیاید.

حیثی بودن کلمه ثقه در تعبیرات رجالی

شاگرد: فقه که فرمودید عقلاء، آن‌وقت سؤالی که است این است که بعضی از اینها واقفی هستند، بعضی از اینها فتحی هستند.

استاد: کدام یک؟

شاگرد: از این هجده نفر. یعنی اگر مراد این باشد، فرض کنید گفتند، فرمایش شما را هم.

استاد: ابان شاید همین است، ابان بن عثمان.

شاگرد: مثلا همین بنی‌فضال بعضی از آنها جزو همین اصحاب اجماع هستند.

استاد: در خود ابان هم اختلاف است، ابان بن عثمان یکی از اصحاب اجماع بود، او هم یکی از همین‌ها بود. شاید این مؤید همین صحبت‌ها می‌شود که به فرمایش شما بعضی از اینها از حیث مسائل اعتقادی…

شاگرد: چطوری فقیهی است؟ الان اگر یک کسی اسماعیلی باشد از او تقلید می‌کنیم؟ مرجع تقلید ما می‌شود؟

استاد: اگر اسماعیلی باشد که شما تقلید نمی‌کنید، سنی باشد تقلید نمی‌کنید، معلوم است. اما اگر در یک فضایی است که او صرفاً می‌خواهد مسئله‌ی نماز را از امام صادق علیه السلام بگوید.

شاگرد: این چه ثقه‌ای است؟!!

استاد: می‌دانم، نه صرف ثقه. یعنی از حرام و حلال و خصوصیات نماز و حکم تکلیفی وضعی، شرائط موانع سردرمی‌آورد.

 

برو به 0:14:08

شاگرد: یعنی میزان شرع دست او باید باشد.

استاد: یعنی صرف یک نقّال نیست که بگوید: «سمعتُ» این‌طور.

شاگرد: یعنی میزان باید دست او باشد.

استاد: میزان فقه ولو اجتهاد، فقاهت غیر از مسئله‌ی میزان اعتقادات است، یعنی در مسئله‌ی امامت امام کاظم سلام‌الله‌علیه ایستاده است اما در نماز می‌فهمد رکن و غیر رکن یعنی چه. عوام سردرنمی‌آورند.

شاگرد: الان در خودمان می‌گوییم: مثلا اخباری اصولی، مثلا اگر اخباری باشد خیلی اعتماد نکن به او. آن‌وقت آن بالا بالاها وقتی شخصی در یک چنین جایی لغزیده است یا اشتباه کرده است، این داستان را خودش می‌داند و خدای خودش.

استاد: خیلی مطلب خوبی گفتید، ببینید اخباری و اصولی در چه چیزی اختلاف دارند؟

شاگرد: مسائل خیلی جزئی.

استاد: نه، در مبانی علمی، مبانی استنباط، در استنباط او دخیل است.

شاگرد:  همه اصولی‌های ما در فقه باهم اختلاف دارند.

استاد: اما این در فقاهت دخالت دارد، یعنی در استنباط حلال حرام، حکم وضعی طهارت، نجاست، ضمان، در اینها دخالت دارد لذا می‌گویید: نکن. یعنی آن که در استنباط او دخیل است باهم اختلاف مبنا داریم می‌گویید: نکن. اما یک‌وقتی است که می‌گویید، مثلا یک مثال دیگری بزنم، می‌گویید: یک مجتهدی است مثلا در علم حساب و هندسه کافر مطلق است، چرا؟ یعنی از ساده‌ترین مسائل هندسه سر درنمی‌آورد، یک حرف‌هایی می زند که مهندسین این را کافر می‌دانند در فن خودشان، این را به عنوان مثال می‌گویم، شما دیگر از او تقلید نمی‌کنید؟!! می‌گویید: آنجا می‌گویند کافر؟!!، بلکه می‌گویید: بگویند، خب هندسه بلد نیست اما کسانی که اهل فقه هستند می‌گویند: در فقه خوب سر او می شود.

شاگرد: یک مثال دیگری می‌زنم. کسی که ضد فلسفه است و اهل فلسفه را کافر می‌داند، خب این قطعاً از یک مرجع تقلیدی که فلسفه خوانده باشد تقلید نمی‌کند. می‌گوید: اصول عقاید این اشکال دارد آن‌وقت ما در فروع از او تقلید کنیم؟

شاگرد2: این کار را کردند، شما ثبوتی بحث می‌کنید، هم اعتماد کردند و هم توثیق کردند.

شاگرد: مثال بزنید. کسانی که ضد فلسفه هستند را بگویید از یک آدمی که استاد فلسفه است تقلید کردند.

شاگرد2:بحث همان فتحی ها و اینها را داریم.

شاگرد:می‌گوییم اصلا معنای آن این نیست.

شاگرد3: دوباره بحث مجتهد و مرجع خلط شده است. یک مجتهد داریم و یک مرجع داریم، این دوتا متفاوت هستند.

استاد: همین را می‌خواهم عرض کنم. ببینید وقتی می‌گوید: این فلسفه است و کافر است، از او تقلید نکنید، می‌گوید: چون خبرویت او مخدوش است، اجتهاد او مخدوش است یا عدالت ندارد و کافر است؟ می‌گوید: مرجع تقلید دوازده تا شرط دارد، کدام یک را خراب کردید که می‌گویید تقلید نکنید؟ شما می‌گویید:  از ناحیه علمی، علمیت او خوب است، خیلی از کسانی هستند که می‌گویند فلانی بله در علمیت قوی است ولی چون مثلا این مسئله‌ی کفری را معتقد است تقلید از او جایز نیست.

شاگرد: اینجا توثیقاتی که در مورد این افراد آمده است توثیقات مطلق نیست معنای آن. یک‌وقت یکی است که توثیق مطلق می‌شود که می‌گویند عدالت در آن است ولی وقتی می‌گویند: «ثقةٌ فی الروایة» یا یک قیدی دارد می‌گویند: مطلقاً او را توثیق نمی‌کنیم، این قسم.

استاد: حیثی می‌شود،حیثی است، یعنی می‌گوییم: در نقل ثقه است، در فقه فقیه است، در اعتقادات، متکلم قوی صحیح‌المذهب است، به این صورت. مانعی ندارد که توثیقات جهتی باشد، چرا؟ چون با این جهت کار ما سر می‌رسد، از این جهت منظور ما است، مثل سائر وساطت‌ها. کسی که می‌خواهد نامه ببرد، نامه‌ای را به دیگری برساند، می‌گویند: دست این چسبو است، مثلا به اصطلاح شوخی، می‌گوید: خب باشد در نامه ما که پول نیست. یعنی من مقصودی دارم، نامه را نمی‌تواند بدزدد، می‌دانم که نامه را نمی‌دزدد، اگر پول در آن بود به او نمی‌دادم، اما آن که مقصود من است در این وساطت از عهده او برمی‌آید چون مطمئن هستم که نامه را نمی‌دزدد، تمام شد، حالا در یک جاهایی است که یک شخصی می‌خواهد واسطه‌ی ما باشد و ما را به مقصود خودمان برساند، می‌گوییم در این حیث‌الوساطة، موثوق است، یعنی می‌دانم در این که می‌خواهم مقصود من را انجام بدهد، من را به اشتباه نمی‌اندازد. در جهات دیگر یا حاضر است به اشتباه بیندازد، لذا بعضی‌ها گفتند: حتی عدالت هم شرط آن نیست، یعنی حاضر است عمداً گناه کند اما این را می‌دانیم در این جهت مورد نظر ما اهل گناه نیست.البته این خودش مختلفٌ فیه است بین علماء، یک عده‌ای گفتند.

صور قادح بودن  و عدم قادح بودن اعتقاد راوی

خب این برای یک کلمه‌ای که یکی از آقایان دیروز فرمودند که مرحوم آقای خوئی «عمّن ذکره» را اشکال فرموده بودند به نقل ایشان که اینجا مرسل ابن‌ابی‌عمیر که حاج آقا فرمودند این مشکل را دارد که مرسِل خود ابن‌ابی‌عمیر نیست، چون ایشان فرموده است: «عمّن ذکره»کسی که از ابن‌ابی‌عمیر نقل کرده است می‌گوید: ابن‌ابی‌عمیر یک کسی را گفت من یادم نیست، نه این که ابن‌ابی‌عمیر بفرماید: عن بعض أصحابنا. ولی خب با این دو سه تا نکته‌ای که عرض کردم ظاهراً صدمه‌ای نمی‌زند و همه‌ی صدمه‌ها مبنایی است، یعنی روی مبنای خود ایشان ممکن است تفاوت کند، روی این مبانی که صحبت آنها شد با این دو سه تا نکته که گفته شد هیچ تفاوتی نمی‌کند.

شاگرد: اشاره ای که فرمودید به اصحاب اجماع ظاهراً در اصحاب خودمان دو سه تا واقفی داریم مثل عبدالله‌بن‌بُکیر و ابن‌فضال، آن‌وقت دو سه تا فتحی داریم.

استاد: ابان‌بن‌عثمان چه بود؟

شاگرد: ابان متهم به ناووسیه است.

استاد: ولو درست نبود، معلوم نبود ولی اصل اختلاف او بود.

شاگرد: ظاهراً ابن‌بکیر فتحی بودن او تقریباً پذیرفته شده است. این از این ناحیه نیست که مسئله‌ی فتحیه غیر از بحث واقفیه و اینها است، یعنی اینها درواقع بیشتر یک شبهه‌ی علمی باعث شده است آنها چیز کنند و خود ائمه هم کأنّه موضعی در مقابل این نگرفته بودند مثل ابن‌فضال و بعضی از این أجلّای اصحاب که تا زمان امام عسکری هم بودند این فتحیه، بعضی از روات که هم عصر امام عسکری هستند.

استاد: فتحی‌های سابق، اوائل شهادت امام صادق علیه‌السلام احتمال خیلی قوی دارد که فتحی بودن آنها تقیه بوده است چون مراحل خیلی سختی بر امام کاظم سلام الله علیه گذشته است در این مرحله‌ها. آخر آن هم که منجر شد به این همه زندان و شرائط خیلی سختی بوده است. اول هم که امام علیه‌السلام تعیین کردند، منصور ملعون را اول وصیّ خودشان را قرار دادند بعد عبدالله هم بود در وصیت، عبدالله هم بود و لذا این دور نیست آن شیعیان جاافتاده همان‌طور که ابوحمزه گفت: «أشار إلی الصغیر»، ابوحمزه ثمالی عبارت قشنگی گفت ، گفت: امام علیه‌السلام بعد از این‌که عبدالله را گفتند، اسم امام کاظم را هم بردند، فهماندند که منظور من او است، «بالکبیر و أشار إلی الصغیر»، یک عبارت قشنگی گفت. منظور این که این دور نیست، این نکته را باید در نظر داشته باشیم که اوائل امر همان کاری را که حضرت امام صادق انجام داده بودند شیعه هم می‌کردند یعنی رسمی اسم عبدالله را می‌بردند اما می‌دانستند مشار إلیه، امام کاظم علیه‌السلام است. حالا باید ببینیم رجالیون هم این احتمال را دادند یا نه که فتحی‌ها این‌طور.

شاگرد: استاد هم رتبه‌های همان که برگشتند پیش امام کاظم، همان أجلّای اصحاب، تعداد زیادی از آنها برگشتند از فتحی.

استاد: خب اگر ما دلیل داریم که این فتحی بوده است به نحوی که مدافع بوده است جداً عن قلبه، خب در این حرفی ندارم. اما صرف این که بگویند: یک جایی ابراز فتحی کرده است.

شاگرد: می‌گویند هفتاد روز عمر کرده است.

استاد: ابن‌بکیر؟

شاگرد: نه، عبدالله.

استاد: می‌دانم.

شاگرد: یعنی کل دوره او دو ماه بوده است، مرده است و تمام شده است.

استاد: اما عنوان اسم او وسیله‌ای است برای تقیه. می‌خواهد بپوشاند امامت امام کاظم را، می‌گوید عبدالله. این خیلی خوب است برای این که بپوشاند، برای تقیه، همین مناسب است، می‌گوید چه کسی بوده است؟ می‌گوید: عبدالله، تمام. حالا بروید ببینید پسرهای عبدالله بعد چه کسانی هستند، در نسل او هم باید باشند، این برای تقیه خیلی مناسب بود. البته اگر بین شیعه جا افتاده بود که مثلا ابن‌بکیر دفاع می‌کرد واقعاً، کما این که در واقفیه می‌دانیم خیلی افراد در خود شیعه بین خودشان می‌دانستند این واقفی است، این اعتقاد ندارد. آن فتحی‌های جاافتاده‌ی بین شیعه که بحث می‌کردند و می‌دانستند این از بین خود شیعه به فتحیت معروف بود، حرفی نیست، اما به صرف این که از او نقل شود دفاع از فتحیت، یک نقلٌ مایی، این را نمی‌شود از آن استفاده کرد. شرائط خارجی طوری بوده است، احتمال قوی دارد که همان مشی خود امام علیه‌السلام را بهانه‌ی این سپر تقیه قرار می‌داد، اسم عبدالله را می‌برد برای این‌که مخفی کند اعتقاد خودش را به امامت امام کاظم. ببخشید من وسط فرمایش شما آمدم، ادامه‌ی آن را بفرمائید.

 

شاگرد: حاج آقا احتمال می‌دادم با توجه به این چیزی که مثل مرحوم مفید در ارشاد و اینها نقل کردند، در فصل مربوط به امام کاظم که هشام‌بن‌حکم است یا چه کسی  است که نقل می‌کند ما بعد از شهادت امام صادق متحیّر بودیم، بعد گفت: حضرت «إلیّ إلیّ» و اینها، این جریان، اینجا کأنّه چیز می‌شود که دیگر بعد از اندکی قاطبه‌ی شیعه به امامت امام کاظم معتقد شدند الا اصحاب مثلاً عماربن‌موسی یا در خود آن فرق‌الشیعه هم به همین شکل گفته شده است که بعد از اندکی کأنّه و مخصوصاً بعد از وفات عبدالله دیگر همه برگشتند ، ولی باز این چیز بود.

استاد: عبدالله ذرّیه داشت؟ کسی مدعی بود یا نه؟

شاگرد: نه. لذا فتحیه.

استاد: منقرض شدند.

شاگرد: نه، فرق آنها با بقیه این شد که گفتند یک امامی این وسط است، خود فتحیه تا زمان امام عسکری هم هستند، آن‌وقت لذا گفتند در فقه هیچ تفاوتی با اثنی عشریه ندارند و یک امامی این وسط دارند و آن هم بخاطر آن شبهه‌ی کلامی است که برای آنها پیش آمده بود بر اساس بعضی روایات که امامت در اکبر اولاد امام قبلی است و شاید این امر در آنها سهل بوده است و شاید نوع برخورد ائمه هم بر خلاف واقفیه یک برخورد حادّی  با این‌ها نبوده است، شاید به همان جهات تقیه‌ای می‌دیدند مصلحت هم باشد یک چنین اختلافی بین شیعه باشد، بعضی‌ها بین امام صادق و امام کاظم یک عبداللهی را به عنوان امام قبول داشته باشند، بعضی‌ها نداشته باشند، هیچ ثمره‌ای هم ندارد، نه ثمره‌ی فقهی دارد، نه ثمره‌ی کلامی دارد، کلامی به آن معنا که یعنی اعتقادات خاصی پیدا کنند. روی این جهت خیال می‌کنم امر به فتحیه سهل است، لازم نیست حالا با مثل واقفیه و اینها مقایسه شوند در بحث انحراف اعتقادی خودشان.

استاد: بله، که آنها تعبیر کلاب شاید برای چه کسانی آمده است.

شاگرد: کلاب منظور واقفیه.

استاد: خب حالا روی این حساب آن جهتی را که من عرض کردم را فرمایش شما تضعیف می‌کند، از جهت این که اگر فرض می‌گرفتیم که فتحیه مثلا مثل واقفیه بودند هرگز آنها جزو اصحاب اجماع نمی‌شدند ولی آن‌طور که من تقریر می‌کردم منافاتی نداشت . آن تقریری که من عرض کردم با فرمایش ایشان، فرمایش ایشان را کنار بگذاریم، با فرمایش ایشان منافاتی نداشت اما با این فرمایش ایشان چرا، یعنی طوری است که ممکن نیست بگوییم یک واقفی جز اصحاب اجماع شود. حالا در این اصحاب اجماع رتبه‌ی سوم برای اصحاب امام [واقفی وجود دارد]

شاگرد: بنی فضال و اینها می‌شود.

استاد: بله آنها واقفیه هستند، این را در اصحاب اجماع نمی‌دانم، در آن هجده نفر رده‌ی ‌سوم. سه ردیف هستند، ردیف سوم آنها بحث بر سر هیچ کدام از آنها نیست که واقفی باشند؟ نیست.

نقش محوری عنصر فقاهت دراصحاب الاجماع برای تصحیح روایت او نه توثیق مروی عنه او

شاگرد: وقتی می‌گوییم: «أجمعت الإصابة» یک نکته‌ی آن همین است، مثلا در مورد واقفیه بعضی‌ها به خاطر آن انحرافی که پیدا کردند حتی روایاتی که قبلاً این واقفیه شنیده بودند دیگر به آنها ترتیب اثر ندادند.

استاد: ولو قبلاً بوده است.

شاگرد: کأنّه شاید این‌طور اشعاری داشته باشد ولی اینها کسانی هستند که بین عموم شیعه مورد پذیرش بودند، مقبول بودند، کسی روی آنها حرف نداشته است.

استاد: روی آنها یعنی روی فقاهت آنها؟ خیلی کسان دیگری هم بودند که.

شاگرد: «أقرّوا لهم بالفقه و الثقة»، هم فقاهت آنها و هم وثوق به معنایی که شامل آن چیز هم بشود.

شاگرد2: ثقه نبودند ظاهراً. «أقرّوا لهم بالفقه» در یک نقل است، در یک نقل دیگری «و انقادوا لهم بالفقه.»

استاد: «و انقادوا لهم بالفقه»، عطفی هم برای «بالفقه» نیست؟

شاگرد: نه.

 

برو به 0:28:33

استاد: خب اگر نباشد دیگر خیلی قوی‌تر می‌شود که اصل بزنگاه اجماع بر فقاهت آنها است، لذا لازمه‌ی آن این می‌شود که نه آن حرفی که بگوییم: صرفاً این اجماع یعنی توثیق که جانب تفریط کار است، نه فرمایش مرحوم صاحب مستدرک که بگوییم: یعنی اینها از هرکس که روایت کنند شما بدانید او ثقه است، این هم نه. بلکه یعنی اینها از ناحیه‌ی فقاهت خودشان، این اگر نقل کرد این «ما یصحّ»، این «ما» خیلی مهم است یعنی اجماع بر این «ما» است نه بر آن مرویّ عنه و نه بر توثیق خودش. این خیلی مهم است یعنی ما الان در این «أجمعت الإصابة» سه چیز داریم که اجماع بر آن «ما» است، چیزهایی را دیگران کنار آن می‌گذارند، یکی می‌گوید یعنی خودشان موثقه هستند، «أجمعت الإصابة علی تصحیح ما»، «ما یصحّ.» متعلّق تصحیح «ما» است، این «ما» چیست؟ خود شخص؟ نه،بلکه آن روایتی که از او به ما می رسد.

مرحوم نوری می‌گویند: این «تصحیح ما یصحّ» یعنی هرکسی که اینها از او روایت کردند ثقه است. اجماع نشده است بر توثیق «من یروی عنه»، نه، «ما یصح»چرا؟ چون فقیه است. اگر او حاضر شد از یک کسی بگوید ولو او موثّق نیست، این معلوم می‌شود با فقاهت خودش این موثوق الصدور بوده است برای او.

شاگرد: بله، محتوای این را.

استاد: محتوا را با همه شرائط در نظر گرفته است و گفته است اینجا از آن جاهایی است که درست است، امام فرمودند. او از خبرویت خودش به وثوق صدور رسیده است، این برای ما کافی است، «ما یصحّ» نه خودش و نه مروی عنه او، «تصحیح ما» یعنی روایت او. لذا اگر در یک جای دیگری از همین کسی که ایشان از او روایت کردند جای دیگری روایتی بیاید باید نگاه کنیم او را توثیق کردند یا نه، چون ابن‌ابی‌عمیر حاضر نشده است این روایت را از او برای ما بگوید. ما نمی‌توانیم به خبرویت او، به وثوق صدور او اطمینان کنیم به خاطر این «أجمعت الاُمة علی فقاهتهم» اما باید نگاه کنیم. ولی مرحوم نوری می‌فرمایند: نه، می‌گویند: این اجماع می‌گوید: یک‌جا که یک نفر ابن‌ابی‌عمیر از او روایت کرد این دیگر موثق است، در هر سند دیگری هم آمد که ربطی به ابن‌ابی‌عمیر ندارد، آنجا هم دل شما جمع باشد که موثق است.بنده می‌گویم به نظرم این مفاد اجماع، آن نیست.

شاگرد: ابن‌ابی‌عمیر و بزنطی و یکی دیگر، یک جهت دیگری هم دارد که علاوه بر آن هجده تا.

استاد: که «مراسیله کمسانیده.»

شاگرد: «لایروون.»

استاد: از اول صحبت بر سر همین بود که آقا فرمودند، شما تشریف نداشتید. فرمایش شما را دیروز من همین اول مطرح کردم که دیروز ولو خود عبارت نشد که «عمّن ذکره» مرسِل خود ابن‌ابی‌عمیر نیست که نقل کرده است. این را شما تشریف نیاورده بودید مفصل سر آقایان را درد آوردم که تفاوت این چیست، دو سه تا نکته است که علی‌المبنی و الا روی حساب غیر آن علی‌المبنای خودشان، با این دو سه تا نکته‌ای که به تفصیل عرض کردم هیچ تفاوتی ندارد که مرسِل چه خود ابن‌ابی‌عمیر باشد و چه «عمّن ذکره» باشد، اینها نسبتاً بحث شده است.

شاگرد: در این روایت مگر مرسِل ابن‌ابی‌عمیر نیست؟

استاد: نه، می گوید: «عن ابنابیعمیر عمّن ذکره» اینجا دقت کردند مرحوم آقای خوئی و اینها، گفتند ببینید نگفته است «عن بعض أصحابنا»، پس او ارسال نکرده است، او ذکر کرده بود، بعدی ابن‌ابی‌عمیر فراموش کرده است، می‌گوید از یک کسی که او اسم او را برد، حالا من نمی‌دانم، یا می‌دانستند و نگفته است و یا. «عمّن ذکره» لذا می‌گویند: اینجا سند پایین‌تر می‌آید. دیگر نمی‌شود بگویم: مراسیل ابن‌ابی‌عمیر، مرسِل او نیست، این مسند ابن‌ابی‌عمیر بوده است و افتاده است، مرسِل آن،شخص دیگری غیر از او است، لذا حجیت ندارد و نمی‌شود.

شاگرد: فقط یک نکته است و آن این که ضمیر «ه» در «ذکره» را نمی‌شود به «ذکره» بزنیم یعنی «ذکر الحدیث» به خاطر این که ما تعابیر متعددی داریم که همین ابن‌ابی‌عمیر یا از فلان آقایی «عمّن رواه» مثلا یا «عمّن حدّثه»، این‌طور تعابیر هم زیاد می‌آید، آیا «ذکره» می‌شود در سیاق آنها باشد؟

استاد: «عمّن رواه»؟

شاگرد: عمّن رواه» زیاد داریم.

استاد: الان چطور ترجمه می‌کنید؟ بگوییم از ابن‌ابی‌عمیر از کسی که روایت کرده است او را؟

شاگرد: کسی که روایت کرده است.

استاد: «روا عنه.»

شاگرد: نه، «رواه» هم زیاد داریم، «عمّن رواه، عمّن حدّثه.»

استاد: «عمّن حدّثه» خوب است.

شاگرد: «عمّن رواه» را هم داریم.

استاد: پس یعنی «روا له»، نمی‌شود «عمّن رواه.» ضمیر «ه» را شما به ابن‌ابی‌عمیر می‌زنید. «حدّثه» خوب است، مفعول «حدّثه» خود ابن‌ابی‌عمیر است.

شاگرد: «روا» همین کلام را، کلامی که من می‌خواهم بگویم.

استاد: کلامی نبود که، می‌گوید: «عن فلان عن فلان عن ابن‌ابی‌عمیر عمّن روا له»، این خوب است.

شاگرد: «عمّن رواه.»

استاد: باز یعنی «عمّن روا عنه»، فاعل «روا» ابن‌ابی‌عمیر می‌شود. شما می‌خواستید فاعل «روا» را مرویٌ عنه در نظر بگیرید، این‌طور نبود؟ من این‌طور فهمیدم. کدام یک در نظر می‌گرفتید؟ «عن ابن‌ابی‌عمیر عمّن روا ابن‌‌ابی‌عمیر عنه» یا «عمّن روا» آن شخص برای ابن‌ابی‌عمیر؟ راوی را کدام در نظر می‌گیرید؟ اول مروی عنه به ذهن من آمد.

شاگرد: اشکال مرحوم آقای خوئی اینجا می‌آید، «عمّن رواه.»

استاد: نه، این فرق می‌کند. اگر باشد «عمّن رواه» یعنی «روا ابن‌ابی‌عمیر» از او، باز «ذکره» یکی می‌شود، اما اگر برعکس باشد که من اول فهمیدم از حرف شما و لذا گفتم تفاوت می‌کند یعنی «عمّن روا» آن شخص له، این باز دوباره همین‌طور می‌شود یعنی او «روا له» که گفته است: «عن بعض أصحابنا.» مرسِل او می‌شود. تفاوت می‌کند فاعل او باشد یا این. حالا هیچ قرینه‌ای داریم که کدام یک از این دوتا است؟ «رواه» راوی یعنی «روا ابن‌ابی‌عمیر عنه» یا «روا» آن شخص «له» یعنی برای «ابن‌ابی‌عمیر»، مرجع ضمیر کیست؟ مرویٌ عنه است یا ابن‌ابی‌عمیر؟ چندجا این‌طور تعبیری داریم، «رواه.»

شاگرد: زیاد است، حالا در خود نرم افزار زدند، ندارد ابن‌ابی‌عمیر بلکه کلاً.

استاد: خب جاهای دیگر هم می‌شود، بفرمائید این اصطلاح «رواه» را به چه کسی می‌زنند و چطوری به کار می‌برند.

شاگرد: این که «عمّن رواه» یعنی از کسی که اسم او را گفته بود، یعنی همان.

استاد: می‌دانم آیا فاعل «روا» را ابن‌ابی‌عمیر می خواهید بگیرید؟ «عمّن روا ابن‌ابی‌عمیر» هُ، نمی‌گویند: «رواه.»

شاگرد: «روّاه» هم که معنا ندارد، اینجا حالا به معنای «حدّثه» مثلا، چنین چیزی نیست.

استاد: «ترویه» نداریم، یکجا مصدر شنیده باشیم. خب حالا باز هم این ولی.

شاگرد: «رُوّینا» چیز می‌شود.

استاد: «روینا» دارد.

شاگرد: نه، «روّینا.»

استاد: «روّینا؟»

شاگرد: «روّینا.»

استاد: ما «روینا می‌خوانیم. راوی و مروی له که لام آن اگر لام تقویت باشد دیگر مفعول مطلق خوبی است.

شاگرد: در کتاب «روّینا» دارد.

استاد: تشدید می‌گذارند؟

شاگرد: این‌هایی که اعراب گذاری با دقتی دارد، فرمودند: با تشدید. یکی از اساتید «روّینا» می‌خواند، با تشدید.

استاد: «روّینا.»

شاگرد: «روینا» شاید باشد.

استاد: بله،  بیش‌تر مأنوس باید شویم، به لغت آن می‌شود مراجعه کنیم یا مثلا تصریحی از خود اهل حدیث داریم که چطوری خوانده می‌شود؟

شاگرد: مثلاً ترویه، به معنای سیرآب کردن باشد.

شاگرد: سیرآب کرد ما را.

استاد: بله سیرآبی علمی.

شاگرد: این روایت از همان معنا است، این روایت همان دست به دست کردن و سقایت است.

استاد: راوی و راویة، به آن ظرف آب هم راوی گفته می‌شود.

شاگرد: مشک.

استاد: مشک بله، همین منظورم بود، خیلی بزرگ نیست.

حالا ببینیم فرمایش حاج آقا را، غیر از اینها بحث‌های سندی آن را که فرمودند ایشان که همان مرسل تعبیر فرمودند. «مرسل ابن‌ابی‌عمیر ففیه جعل سقوط القرص منوطاً.» الان منظور حاج آقا را ما با این مقصودی که ایشان دارند در اینجا می‌دانیم.

استاد: نه حالا بعد از آن هم روایت.

شاگرد: «یرویه روایةً و قد روّانی إیاه»همان معنای حدیث‌الشعر را می‌دهد.

استاد: «روّانی، ترویةً» را هم آورده است؟

شاگرد: نه، «و قد روّانی إیاه»، بعد گفتند: «روّا فلانٌ فلاناً شعراً إذا رواه له حتی حفظه للروایة عنه.»

شاگرد ۲: روشن تر از آن در مصباح‌المنیر گفته است که، البته ایشان هردوتا را گفته است، گفته است: «روا البعیرُ الماءَ یرویه حَمَلَه و هو راویةٌ ثمّ اُطلقت الراویة علی کل دابّة یستقی الماء علیها و منه یُقال: رویتُ الحدیثَ إذا عملتَه و نقلتَه و یعدّی بالتضعیف فیُقال روّیتُ زیداً الحدیث و یُبنی للمفعول فیُقال رُوّینا الحدیث.»

استاد: همه‌ی اینها را تصریح کرده است و با این توضیحی که فرمودید معلوم می‌شود که در ما نحن فیه فقط باید همان «روّینا» بخوانیم، نکته‌ی این خوب شد، چرا؟ چون «روینا» یعنی یک چیزی شنیدیم و گفتند اما اگر مجلس تحدیث بود، تعلیم بود، گفت که برای دیگران بگوییم، این «روّینا.» با همین توضیحی که فرمودید معلوم می‌شود در این کتاب‌ها آدم بداند، ولو عادت کردیم برگردیم که بگوییم: «روّینا یا روّا.» پس ممکن است اینجا «عمّن روّاه» باشد. اگر اینطور باشد خوب است، فاعل «روّا» دقیقاً خود من می‌شود، مرویٌ عنه، «عمّن روّاه» از کسی که برای او روایت کرده است.

شاگرد: اینجا که هردوی آنها را گفته بود، با تشدید و.

استاد: می‌دانم ولی با تشدید یعنی «نَقَلَ له»، اما یک وقتی است که صرف نقل نیست، نقل است که با همین انگیزه‌ی نقل می‌گوید، یک‌وقت حال او حال تحمیل‌حدیث است، می‌خواهد به او بگوید که این را بدان و برای دیگران هم بگو، تو هم شاگرد شو.

شاگرد: چنین تعبیری نداشت.

استاد: چرا، این‌طور بود.

شاگرد: یک مفعولی آن، مفعول، «رویتُ الحدیث إذا حملتَه و نقلتَه.»

استاد: می‌دانم، خب درست شد.

شاگرد: بعد همین را با تشدید می‌خواند.

شاگرد2: نه، دو مفعولی می‌شود، «یعدّی بالتضعیف.»

استاد: «یعدّی بالتضعیف للتشدید»، یعنی مقصود این نبود که چیزی را برای او نقل کنم و او هم بداند و حامل آن باشد، نه. حاملی که همین‌طور بگویند این را بدان، نه، بدان یعنی به دیگران هم برسان. فن حدیث، تشدید در امر راوی بودن. این به خوبی استفاده می‌شود، با این توضیحاتی که فرمودید در این فن باید بگوییم: «روّینا.» آن‌وقت «روّاه» هم خوب است ولی این نتیجه از آن گرفته نمی‌شود.

 

 

برو به 0:41:08

عرض کنم که خب حالا این که ایشان فرمودند: «ففیه» در این مرسَل «جعلُ سقوط القرص منوطاً.» با بحث‌هایی که دیروز شد گفتیم: خیلی مسلّم نیست که روایت چه کار کند؟ «جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة» دیروز عبارت این بود، یعنی حاج آقا در استظهار یک مقدار خودشان سهل گرفتند، مماشاةً یا غیر مماشاةً، هرچه هست همراه مقابل خودشان شدند در استظهار از حدیث. حدیث این بود که مرسله «عن ابنابیعمیر عمّن ذکره» البته «ما یصحّ عنهم» روی حساب این که در سند سهل است در این روایت کافی که سهل‌بن‌زیاد است، نمی‌دانم در تهذیب هم که عن‌محمد‌بن سهل است که لذا در ما نحن فیه از آن بحث‌هایی که داشتیم «ما یصحّ عنه» روی کسانی که سهل را ضعیف می‌دانند، چون خود سهل «و الامرُ فیه غیر سهل.»

شاگرد: سهل.

استاد: نه، غیر سهل، سهل‌بن‌زیاد که تضعیف شده است، سید بحرالعلوم هم فرمودند: «و الامر فیه غیر سهل»، یعنی آسان نیست.

شاگرد: «الامر فی سهل بن زیاد سهل»، کسانی که قبول دارند.

استاد: بله آنها خودشان نظر خودشان را گرفتند. سهلٌ یعنی ما او را قبول داریم. این شعر منسوب به سید را می‌گویم، شعر سید بود یا برای شیخ بهائی بود؟ «و الامر فیه غیر سهل»، الان یادم نیست برای سید بود یا برای شیخ بود.

عرض کنم بنابراین علی‌المبنی دوباره باید روی سهل هم بحث شود، یعنی این روایت مصداق «أجمعت الامة علی تصحیح ما یصحّ»، این «یصح» دوم را در ما نحن فیه نداریم، چون در سند سهل است، «یصحّ» دوم مصداق ندارد، این مصداق «یصحّ» نیست.

احتمال قصد وقت ثبوت مغرب نه وقت حدوث آن در مرسل ابن ابی عمیر

 وعن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن عيسى، عن ابن أبي عمير، عمن ذكره، عن أبي عبد الله (ع) قال: وقت سقوط القرص ووجوب الافطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة وتتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق، فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الافطار وسقط القرص.وعن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد مثله. ورواه الشيخ بإسناده عن محمد بن يعقوب وكذا ما قبله والحديث الأول[2].

حالا «عمّن ذکره عن أبیعبدالله علیهالسلام قال وقتُ سقوط القرص و وجوب الافطار من الصیام أن تقوم.» دیروز صحبت شد که حضرت فرمودند: «وقت سقوط القرص» اما این سؤال را دارد که یعنی وقتُ ثبوت، حدوث اول یا وقتُ یعنی وقتی که این هست؟ حالا هست به این معنا که یعنی الان هم باشد همان لحظه‌ی حدوث آن باشد یا می‌دانیم وقت این است، می‌گویند: مثلا ساعت فلان که شد وقت غذا است، این یعنی دقیقاً اول وقت است یا نه؟ اگر در حساب‌های دیگری بگوییم که ده دقیقه قبل از آن هم بوده است، الان هم وقتی است که اصل‌التحقق را می‌گوید، این احتمال در آن بود.

شاگرد: بدون روایت دیگر یا با روایت دیگر؟

استاد: خود همین، تعبیرات عرفی است.

شاگرد: ظهور آن در این است که اول آن است. بعد هم با روایت دیگر اگر آنجا خیلی مسجّل شد ممکن است از این ظاهر برداریم ولی انصافاً ظهور آن این است که اول آن است، یعنی اگر ما روایتی نداریم اصلاً این شاید به ذهن نمی‌آمد که مراد ایشان این است که ده دقیقه بعد، به نظر این‌طور می‌رسد.

استاد: می‌دانید من حرفی ندارم، حاج آقا هم لذا پذیرفتند، من الان برای همین برگشتم. ببینید حاج آقا همین ظهور را که شما می‌گویید، با این که این روایت، این ظهور، مختار خودشان نیست اما ببینید پذیرفتند. می‌گوید: «اما مرسل ابن ابی عمیر ففیه جعل سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة»، اصلا سقوط قرص نیست. منوط یعنی مشروط، سقوط قرص مشروط بر آن است.

ذهاب حمره علامت یقین به سقوط قرص

 من عرض می‌کنم روی حساب مختار خودشان یعنی این، یعنی «ففیه جعلُ تیقّن سقوط القرص منوطاً بمجاوزة الحمرة» ایشان بعداً هم همین را می‌گویند.

شاگرد: «و لایکون» توضیح می‌دهد آن را. «و لایکون ذلک.»

استاد: این هم قرینه است، یعنی ذیل کلام دال بر این است که ولو ایشان می‌فرمایند: «جعلُ سقوط» اما از مجموع کلام معلوم می‌شود که یعنی «جعلُ تیقّن سقوط القرص» نه خودش. خب این در کلام ایشان مقدّر است. در روایت چطور؟ در روایت آن ظهوری که شما می‌فرمائید ثابت است، بعداً حاج آقا در مقام جمع و مختار خود ایشان تیقّن را در تقدیر می‌گیریم، عرضم این است که نه، در خود روایت هم احتمال آن است.

شاگرد: احتمال را که قبول دارم ولی احتمال خلاف ظاهر است.

استاد: نه، احتمال با شاهد، یعنی احتمالی که استظهار داشته باشد. چرا عرض می‌کنم؟ شما می‌فرمائید حضرت فرمودند: «وقت سقوط القرص أن تقوم» یک‌وقتی هم می‌گوییم وقت. من مثال‌های ساده می‌زنم تا منظور خودم را برسانم. شما می‌گویید: وقت ساعت دوازده ظهر این است که اذان بگویند، اگر این‌طور گفتید. می‌گوییم :وقت، یک کسی است که ساعت ندارد، می‌گوییم: وقت ساعت دوازده ظهر این است که صدای اذان را بشنویم، شما چه چیزی می‌فهمید؟ می‌گویید یعنی اذان گفتن موضوعیت دارد آنجا ساعت دوازده است؟ برای خود زمان، برای خود زمان دوباره زمان تعیین می‌کنید؟! می‌گویید وقت ساعت دوازده ظهر چه زمانی است؟ خب ساعت دوازده ظهر ساعت دوازده ظهر است. مبهم نیست. برای وقت ساعت ظهر علامت می‌آورید، نه این که برای خود وقت ساعت دوازده یک وقتی تعیین کنید، برای وقت که وقت تعیین نمی‌کنیم. چرا این را عرض می‌کنم؟ البته این مثال خیلی واضح بود.

در ما نحن فیه، مضاف إلیه وقت چیست؟ سقوط قرص، مفهوم واضح عرفی است یا نیست؟

شاگرد: حاج آقا هم ظاهراً به خاطر همین گفتند: «و لایکون ذلک إلا مع الجمع.»

استاد: خب فعلاً کاری به فرمایش ایشان و مختار ایشان نداریم، می‌خواهم بگوییم حتی در خود روایت هم قرینه داریم. مضاف إلیه وقت، «سقوط‌القرص» است، این «سقوط‌قرص» نزد ذهن عرف عام خودش یک زمان است، مبهم هم نیست، وقت «سقوط‌القرص.» «أن تقوم» این «أن تقوم» یعنی علامت می‌گویند برای این وقت نه این که بخواهیم خود این وقت را تعیین کنیم، خود وقت که وقت است.

شاگرد: یعنی «سقوط‌القرص» به حدی رسیده باشد، آن سقوط‌القرصی که زیاد تکرار شد یعنی از این حیث زمانی آن کمرنگ شده باشد در آن که «إذا سقط القرص»، «إذا وجبت الشمس»، بعد آن را تفسیر کنند چطور؟

استاد:  با آن روایت امام رضا که چند بار هم گفتیم، حضرت فرمودند: خدای متعال نماز مغرب را در وقت غروب گذاشته است که «معروفٌ مشهورٌ عند الکل» به نظرم تعبیر کل را هم داشت.

شاگرد: اشاره به وقت داشت؟

استاد: بله که فقط حضرت فرمودند: وقت عصر نامعین است، در آن روایت فرمودند، فرمودند: بقیه‌ی وقت ها را همه‌ی عرف عام می‌دانند. خب الان که حضرت فرمود: «وقت سقوط القرص» این را بگذارید کنار فرمایش حضرت امام رضا یعنی «سقوط القرص معروفٌ مشهورٌ یعرفه الکل» خب وقت این چیزی که همه می‌دانند، وقت این یعنی علامت. یعنی یک جایی که همین فرمایش حاج آقا بر این، یعنی آن جایی که خود وقت یک مانعی دارد، ابر است، «أن تقوم

شاگرد: این نامأنوس نیست تا حدی، وقت «سقوط القرص» را بیان کردن؟

استاد: نه، مانع دارد، کسی ساعت ندارد، می‌گوییم: وقت دوازده ظهر چه زمانی است؟ آن وقتی که صدای اذان را بشنوی. کجای این نامأنوس است، یعنی اگر تو ساعت داری خب  ابتداءا خود ساعت، بالاترین وقت دوازده را می‌بینی، اما اگر نداری و دسترسی به ساعت نداری به فکر اذان باش. حالا «سقوط القرص معروفٌ مشهور» همه می‌دانند اینجا «سقوط‌القرص» را دیدی که هیچی، اما اگر نمی‌دانی وقت آن «أن تقوم» یعنی علامت است، نه یعنی آن «أن تقوم» خودش اصل کاری است و «سقوط قرص» هم یک معنای مبهمی دارد، یک درجه‌ی خاصی باید سقوط پیدا کند تا ما اسم آن را بگذاریم سقوط، برعکس است. می‌گوییم: وقت سقوط یعنی «وقتُ تیقن السقوط»، «وقت مضیّ السقوط» نه «وقت حدوث السقوط.» مثل همین مضافی که برای حرف حاج آقا است در روایت هم پیش می‌آید یعنی امام علیه‌السلام فرمودند: «وقت سقوط القرص» یعنی «وقت المضیّ وقت التحقق» اما نه «حدوث التحقق.» یعنی در یک بازه‌ی زمانی که شما قسم می‌خورید «سقوط القرص» شده است، چه زمانی است؟ این که رو به قبله بایستید حمره زائل شده باشد، خب این علامت یعنی «علامة التیقن»، «علامة التحقق»، «لاعلامة الحدوث» که تا این شد آن هم حادث شد همین الان، یعنی این که شد قطعاً آن شده است، وقت به این معناست.

شاگرد: به این معنا نیست که بگوییم در اینجا به فرمایش خودتان تحقق معروف بوده یعنی بر سر فعل مکلف برده است برای اماریت، یعنی نخواسته است خود نفس الامری را نشان بدهد، «تقوم»بحذاء …

 محمد بن علي بن الحسين في (العلل وفي عيون الأخبار) بالأسانيد الآتية عن الفضل بن شاذان، عن الرضا (ع) قال: إنما جعلت الصلاة في هذه الأوقات، ولم تقدم ولم تؤخر لان الأوقات المشهورة المعلومة التي تعم أهل الأرض فيعرفها الجاهل والعالم أربعة: غروب الشمس مشهور معروف تجب عنده المغرب[3]

استاد: بله درست می‌گویید ولی آخر آن، حالا این عبارت که باب دهم بود حدیث یازدهم، این که حضرت فرمودند: «غروب الشمس مشهورٌ معروفٌ تجب عنده المغرب»، ببینید چه تعبیری، «معروفٌ مشهور.»

شاگرد: بعد از آن هم دارند «بأنّ الاوقات المشهورة المعلومة التی تعمّ اهل الارض فیعرفها الجاهل و العالم.»

استاد: ببینید چه تأکیدی امام علیه‌السلام می‌کند که «إنما جُعلت الصلاة، و لم تُقدّم و لم تؤخّر لأنّ الأوقات المشهورة المعلومة التی تعمّ أهل الارض و یعرفها الجاهل و العالم أربعة»، غیر عصر البته، «أربعة» یکی از آنها، اول هم به غروب شروع کردند یعنی کأنّه مشهورترین جلو می‌افتد. «غروب الشمس»، چون زوال هم از خط نصف النهار و از وسط آسمان به روشنی غروب نیست، ملاحظه می‌کنید «غروب الشمس»، غروب از همه روشن‌تر است.

شاگرد: کاری به آن ندارم، می‌گویم: یک اماره دیگری است که فرمودند «تقوم بحذاء ...»

استاد: اما دنباله‌ی فرمایش شما ببینید دنبال آن وقتی توضیح می‌دهند شروع آن «تقومَ» است اما ملازمه‌ی بعدی این ظهور «تقومَ» را ضعیف می‌کند. «فاذا» را می گویم، عبارت این بود که حضرت فرمودند: «أن تقومَ بحذاء … فإذا جازت فقد وجب»، ملاحظه می‌کنید این ملازمه معلوم می‌شود که حضرت ولو گفتند: «تقوم» اما مقصود من ملازمه بود، ملازمه هم نفس‌الامریت دارد، ربطی به خود شما ندارد.

 

برو به 0:52:21

فقط آن نکته‌ای که دیروز یا پریروز صحبت شد باز در ذیل روایت می‌ماند که به تعبیر شما شاید دیگران را هم دیدم گفتند، تعبیر «قد» است. حضرت می‌فرمایند: «فإذا جازت قمّة الرأس إلی ناحیة المغرب فقد وجب و سقط»، «قد» یعنی چه؟ یعنی به تحقیق حتماً شده است. نمی‌گویند: «إذا» این «سقط»، یعنی یک ملازمه‌ی آنی، این که بشود آن هم می‌شود حدوثاً، نه، وقتی این شد «فقد سقط»، دیگر مطمئن هستی که شده است، هیچ دغدغه‌ای ندارید.

شاگرد: از همین می‌شود همان قرینه‌ی این را کشف کرد، «أن تقوم» تا اینجا آوردند فرمودند: این کارها را می‌کنید، بعد وقتی این کار شد بر تو معلوم می‌شود که آن وقت این‌طور بوده است، پس معلوم شدن باز درآمد.

استاد: بله این منظور شماست، اگر این منظور شما است بله نکته‌ی خوبی است که فرمودید. یعنی حضرت نمی‌فرمایند: بروند بر سر موضوع نفس‌الامری. نفس‌الامری «وقت سقوط القرص» چیست؟ خب «سقوط القرص ذهاب الحمرة»، ذهاب حمره ربطی به ما ندارد وقتی مغرب شده است. حضرت می‌فرمایند: وقت سقوط حالا تو میزانی که  می‌خواهی عالم شوی، تو که می‌خواهی آن را بفهمی این‌گونه عمل کن .پس معلوم می‌شود این‌که شروع کردند به این‌که «ان تقوم»معنایش این است که با تو مکلفی که می‌خواهی عالم شوی به موضوع واقعی حکم شارع،این‌گونه بایست و این‌گونه نگاه کن تا بفهمی موضوع را پس تو علم پیدا می‌کنی .پس «وقت المغرب وقت سقوط القرص» یعنی وقت تیقنش برای تو و به عبارتی وقت حصول علمی‌اش برای تو.

شاگرد:در روایت هست که «اذانظرت الیه فلم تره» این نظرت هم برای این است که علم پیدا کند یا نظرت می‌خواهد بگوید: وقتش شده است؟

استاد: آن‌که روایت استتار بود نه روایت ذهاب

شاگرد: می‌دانم ولی الآن هم روایت دارد به مکلف می‌گوید: تو یک کاری کن

استاد: حضرت چند سؤال فرمودند ناظر به نفس‌الامر نه ناظر به علم.ببینید روایت بیست و پنجم را[4].بعد از سؤال از وقت مغرب از کرسی آن سؤال می‌کند و بعد از جواب حضرت راوی می‌پرسد: متی یغیب قرصها؟که حضرت می‌فرمایند:«اذا نظرت الیه فلم تره »پس حضرت ابتداءا سر حال مکلف نرفتند .می‌‌گوید غیبوبة چیست؟و چون این شبهات بود حضرت می‌فرمایند: «اذا نظرت الیه فلم تره» به عبارتی چون این مسائل برایش مطرح بود، می‌خواست که کاملاً مطمئن شود و از حضرت اقرار صریح بگیرد و بین خودش و بین خدا دلش کاملاً ‌ جمع شود که ذره‌ای کمتر از این نشود که «اذا نظرت الیه فلم تره» لذا کسانی که قول مشهور را انتخاب می‌کنند می‌گویند: ببینید با این‌که راوی این‌جا حضرت را سؤال پیچ کرده ولی حضرت تا آخرا تقیه کردند و راوی مرتب می‌خواست از حضرت اقرار بگیرد ولی حضرت اگر چه تا آخر با او رفتند اما درعین‌حال دست از تقیه برنداشتند و فرمودند: «اذا نظرت الیه فلم تره» که معلوم است ربطی به ذهاب حمره ندارد.

نقد استشهاد به روایتی از باب انتهاء وقت ظهرین برای شرطیت ذهاب حمره مشرقیة

یک نکته هم در رابطه با روایتی هست که پارسال صحبتش بود که نماز ظهر و عصر یادش رفته بود و یتذکر عند غروب الشمس که حضرت فرمودند: برود نگاه کند که اگه می‌تواند ظهر و عصر را با هم بخواند باید برود و بخواند والا عصر را بخواند.روایتی که برای وقت اختصاصی عصر بود .دیدم در کتاب یکی از اهل علم و فضل که اتفاقا این روایت را شاهد برای قول مشهور آورده بودن.چرا که راوی به حضرت عرض می‌کند: خورشید غروب کرده و رفتم و دیدم که رفت زیر افق ولی نمی‌دانم نماز ظهر و عصر قضا شده یا نه؟لم یصل و لم یتذکر الا عند غروب الشمس .حضرت می‌فرمایند: خورشید که غروب کرده پس برو ببین تا زوال حمره آن‌قدر وقت داری که هر دو نماز را بخوانی که دراین‌صورت هر دو را بخوان و الا فقط عصر را بخوان .برای من که خیلی عجیب بود که عند غروب الشمس را به‌معنای پایین رفتن خورشید از افق بگیریم درحالی‌که این استظهار، عرفی نیست بلکه آن عند غروب الشمس به‌معنای نزدیک بودن استتار می‌باشد.

شاگرد: خود لفظ روایت چیست؟

[18] وبإسناده عن الحسين بن سعيد، عن ابن سنان، عن ابن مسكان، عن الحلبي في حديث قال: سألته عن رجل نسي الأولى والعصر جميعا ثم ذكر ذلك عند غروب الشمس، فقال: إن كان في وقت لا يخاف فوت إحداهما فليصل الظهر ثم يصل العصر، وإن هو خاف أن تفوته فليبدء بالعصر ولا يؤخرها فتفوته فيكون قد فاتتاه جميعا، ولكن يصلي العصر فيما قد بقي من وقتها، ثم ليصلي الأولى بعد ذلك على أثرها.[5]

استاد:ایشان عند غروب الشمس را به‌معنای غروب کردن شمس گرفته‌اند

شاگرد: امام در جواب چه می‌فرمایند؟

استاد: می‌فرمایند: اگه وقت برای هر دو داری هر دو را بخوان والا اگر شک داری و می‌ترسی از فوت شدن عصر، عصر را بخوان ابتداءا .ایشان می‌فرماید:همه‌ی این‌ها برای بعد غروب است و به گمانم این خیلی عجیب است و آیا کسی از متقدمین این عند را به‌معنای بعد غروب معنا کرده‌اند؟!اصلا با آن فتاوا مثل فتاوای شیخ در مبسوط و در شرایع سازگاری ندارد.

 محمد بن علي بن الحسين في (العلل وفي عيون الأخبار) بالأسانيد الآتية عن الفضل بن شاذان، عن الرضا (ع) قال: إنما جعلت الصلاة في هذه الأوقات، ولم تقدم ولم تؤخر لان الأوقات المشهورة المعلومة التي تعم أهل الأرض فيعرفها الجاهل والعالم أربعة: غروب الشمس مشهور معروف تجب عنده المغرب[6]

شاگرد: این روایت که چند بار تکرار شده است و چند بار از رویش خواندیم ،یک بحث (ان سأل و یا ان قال ،قیل) در آن هست که اصلش در عیون آمده و تعبیرات از فضل بن شاذان است که ایشان هم تصریح نکرده از امام رضا علیه‌السلام می‌باشد اگر چه در تیترش آمده العلل التی ذکر فضل بن شاذان فی آخرها انّه سمعها من الرضا علیه‌السلام مرّة بعد مرّة و شیئا بعد شیئ .آیا می‌شود روی تک به تک این قیل‌ها حساب باز کرد؟

استاد: البته می‌شود  کل علل فضل را نگاه کرد تا جواب سؤال شما واضح شود ولی در وسائل که صریحاً به امام نسبت داده‌اند «عن الفضل بن شاذان، عن الرضا (ع) قال:انما جعلت…. »

شاگرد: اصل عیون است که در آن به‌صورت قیل آمده است

شاگرد2:تعبیر را از امام گرفته و به این صورت تنظیم کرده

شاگرد: البته خود همین یک جور مؤید که در زمان رواة به چنین شکلی بوده که برایشان واضح بوده خواه کلام حضرت بوده و خواه خودشان گفته باشند،این را به‌عنوان جواب می‌گویند

استاد: علل فضل به‌صورت چاپ شده در دسترس هست یا نیست؟

شاگرد: من که الآن داشتم از روی عیون می‌خواندم

استاد: در علل هم هست

پرسش و پاسخ

شاگرد: آقای خویی می‌گویند:حمره از بالای سر رد نمی‌شود!!

استاد: دیروز حدود سه ربع در این رابطه بحث شد و من عرض کردم با توضیحاتی که داده شد بله رد می‌شود و لااقل دو سه محشی عروه این حرف اقای خویی را گفته‌اند.

شاگرد2: امام و اقای منتظری هم گفته‌اند و اصل اشکال از آقای بروجردی نقل شده است و بعضی تعبیری کرده‌اند که با تعبیر شما سازگار است یعنی نخواسته‌اند بگویند:محو نمی‌شود بلکه می‌گویند:آن‌که به چشم حسی می‌آید این است

استاد: آن چه که دیروز عرض کردم اگر پی‌جویی خارجی شود شاید به این نتیجه برسیم که ممکن است منطقه‌ها با هم فرق کندبدین بیان که همان کس که اینجا می‌گوید: حمره محو شد و سپس حادث شد برود در سرزمین دیگری و با چند پارامتر دیگری مثل درجه‌ی حرارت ،سردی و گرمی هوا و فشار هوا ،یک جایی بروند که حمره بالای سر هم بیاید .

شاگرد: شما می‌فرمایید کلام آقای خویی درست نیست؟

استاد: من این جوری خیال می‌کنم با توجه به ابحاث دیروز که البته مقدماتی دارد که هنوز نشده به دنبالشان بروم.

 

برو به 01:03:07

شاگرد2: در اینترنت بحث حمره‌ی مشرقیه با عنوان سایه‌ی زمین مطرح می‌باشد.لکه‌ ی ارغوانی رنگی که از سمت مشرق مقابل نور خورشید و نزدیک به ده دقیقه بعد از غروب خورشید و در بین سی و هفتاد و پنج درجه از «سمت الراس» پدید می‌آید و که اغلب نور ارغوانی نامیده می شود به ظاهر ناشی از وجود لایه‌ای از ذرات در ارتفاع شانزده تا بیست کیلومتری و در بخش زیرین لایه‌ی اُزون می‌باشد.

استاد: کلید واژگانش را یادداشت کنید که بعداً سرگردان نباشیم.کلیدواژگانش چه‌ها بود؟

شاگرد: نور ارغوانی گفته است و من به عنوان حمره مشرقیه پیدا نکردم، بلکه بیشتر با عنوان سایه  زمین نام برده اند.

استاد:سایه‌ی زمین را دیگران متعرض شده‌اند و لذا اینکه حضرت فرمودند برود به سمت مغرب، بین از قمة الرأس برود تا از کل نیم کره برود فرق گذاشته اند؛ در یکی از کتاب‌های جامع فقه دیدم که گفته بودند که از بالای سر برود و از کل نیم کره‌ی شرقی برود و این تفاوت می‌کند.  

شاگرد:یکی از اساتید در رابطه این مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر احساس تشویش می‌نمودند که از طرفی «اذا جازت قمّة الرأس الی ناحیة المغرب» دارد که کسی طبق آن فتوی نداده  و از طرفی «ان تقوم بحذاء القبلة» با نامعلوم بودن مرادش  و از طرفی «وقت سقوط القرص» و با توجه به مرسل بودن این روایت و با توجه به سخن نجاشی درباره‌ی از بین رفتن تمام کتابهایش و نقل از حافظه و با توجه به اصل ترجّح خبر واحد مبتنی بر بناء‌عقلا است، آیا این تشویش باعث تردید در عمل عقلا به این روایت نمی‌شود؟

استاد: اگر بنا بر این است که روایت می‌خواهد موضوع نفس‌الامری را بگوید و مبین یک موضوع دقیق شرعی باشد، این فرمایشات شما جا دارد و اما اگر بنا بر گفتن علامت است و بس این‌هایی که گفتید مشکل‌ساز نیست و همه‌ی این‌ها می‌خواهند شما را به آن علامت برسانند فقط و شما را به اطمینان برسانند که به ذوالعلامة رسیده‌اید.

شاگرد: می‌خواهم بگویم اگرچه مشهور به روایات دیگری هم استناد کرده‌اند که لسان غالبشان یا احتیاط است و یا استحباب و یا لسانش ،علامیت است و خیلی که تمرکز کرده‌اند روی همین مرسله می‌باشد که می‌خواهند بگویند این خودش ،وقت است.

استاد: ده تا روایت دیگر را مرحوم آقای حکیم آورده‌اند .اولی آنها خوب است و سه تا از آنها قوی می‌باشد.یکی ابن‌أشیم است وبحثش خواهد آمد و یکی هم مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر است که حاج آقا اول مطرح کرده‌اند و یکی هم صحیحه‌برید که «غابت من شرق الارض و غربها.»«اذا ذهبت الحمره من ههنا فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها.»

شاگرد: حاج آقا علامیت سازگار هست ولی چون اولش دارد که  «وقت سقوط القرص »

استاد: فتوی همین است دیگر و محور همین است.

شاگرد: این‌که روی این مرسله با این اشکالاتی که مطرح کردم مانور داده شود کمی بعید است

استاد: اگر عمل مشهور و طائفه  را پشتوانه بدانیم دیگر این اشکالات نمی‌تواند عرض اندام کند.

شاگرد2: واژه‌های در روایت مثل «حذاء» و این‌ها به هیئت و نجوم بیشتر می‌خورد و یا اصطلاح من ناحیة المغرب را شاید یک بار هم امام علیه‌السلام به کار نگرفته‌اند و «من ناحیة المشرق» را هم راوی به کار می‌گیرد.«قمّة الراس» را نمی‌دانم در روایات داریم یا نه؟

شاگرد: ممکن است نقل به مضمون شده باشد و مثلاً امام فرموده: مغرب و راوی نقل کرده: «من ناحیة المغرب»

شاگرد2: بالأخره ما داریم از کلمات امام در روایت استفاده می‌کنیم مثلاً «جازت الی»

 شاگرد: خلاصه این فاصله‌ی زمانی‌که ابن‌ابی‌عمیر داشته و بخواهد همه‌ی این‌ها را از حفظ بگوید که« وقت سقوط القرص» و ما روی تک‌تک این کلمات حساب باز کنیم به ذهن دور می‌آید.

استاد: شما می‌خواهید الفاظی را مضطرب نشان دهید که پشتوانه‌ی این الفاظ ،عمل مستقر شیعه می‌باشد و البته ما روی پشتوانه بحث کردیم و قبول نکردیم.

شاگرد: پشتوانه‌ای را که می‌فرمایید از همین روایت گرفته‌اند.

استاد: عمل مستقر را از روایت می‌گیرند؟!!می‌شود چنین چیزی را گفت؟!!که شیعه از اول تا آخر یک کار هرروزی را آمده و از یک روایت مرسله گرفته؟!!چنین چیزی قابل تصور نیست و لذا می‌گوییم: منجبر است یعنی آن عملکرد خارجی شیعه و آن فتاوای مشهور جبران می‌کند این ضعف‌ها را و به عبارتش نگاه نکن چوی مقصود از عبارت یک مطلب جاافتاده است و روشن ولی با بحث‌هایی که شد دیدیم واقعاً این‌طور نیست یعنی از سیر فقهی مثل تقیه و استقرار عمل و … ثابت نشد.

شاگرد: شاید هیمنه‌ی کلاسی بوده است

استاد: بله خردخرد آمد و محقق اول در کتاب دومشان،مرحوم شیخ درمبسوط، اول  طبق آن فتوی دادند و سپس کم‌کم صبغه‌ی احتیاط حاکم شد و وقتی این حرف‌ها زده شود آن وقت فرمایش شما خیلی خوب جلوه می‌کند که ببینید آن پشتوانه‌ها که نیست و حالا هم شما می‌خواهید کلاس و احتیاط را با یک چنین عباراتی با چنین خصوصیاتی سر برسانید.

 

 

کلیدواژگان:ابن‌ابی‌عمیر/اصحاب اجماع/تصحیح ما یصح/سقوط قرص/ذهاب حمره / فتحیه / واقفیه / جرح و قدح /  علامت تحقق وقت / مراسیل ابن‌ابی‌عمیر

 


 

[1] محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص44.

[2] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج 3، ص127

[3] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج 3، ص117

[4] عن علي بن الحكم ، عمّن حدّثه ، عن أحدهما عليهما‌السلام ، أنّه سئل عن وقت المغرب؟ فقال : إذا غاب كرسيّها ، قلت : وما كرسيّها؟ قال : قرصها ، فقلت : متى يغيب قرصها؟ قال : إذا نظرت إليه فلم تره. ( وسائل الشیعة ط آل البیت ج ۴ ص ۱۸۱ )

[5] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج 3، ص96

[6] وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، ج 3، ص117