مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٣: ١٣٩٢/٠٩/١٧
دو تا نکته از دیروز مانده بود. یکی آن بود که در منتقی الجمان فرمودند که علامه توهم کردند و حدیث کافی را صحیح دانستند. «ثم ذکر توهّم العلامة صحة الاوّل مع انّ جهالة القاسم بن عروة غیر خفیة».[1] حدیث بُرِید بن معاویة. روایت در کافی است، باب وقت المغرب و العشاء، حدیث دوم.[2] حدیث اوّل همان مرسل ابن اشیم است که بعدا عرض میکنم. اما سند روایت دوم، این است: «محمد بن یحیی عن احمد بن محمد». احمد بن محمد مشترک است بین احمد بن محمد بن خالد برقی و احمد بن محمد بن عیسی اشعری. در این سند هر دو نفر میتواند باشد. چون ابوعبدلله محمد بن خالد برقی پدرِ احمد برقی هستند. و در عین حال از مشایخ حدیث احمد بن محمد بن عیسی اشعری هم هستند. یعنی یکی از طرق محدثین به جناب محمد بن خالد برقی، خود جناب اشعری هستند، احمد بن محمد بن عیسی اشعری. و حتی شاید هم در این نرمافزارها سند این روایت را تفسیر کرده بودند به اشعری. این برای احمد بن محمد.
محمد بن خالد، ایشان موجه است، خیلی جلیل القدر است. برای ایشان مدح هست. فقط تعبیر نجاشی این است که «ضعیف الروایة». با اینکه نجاشی هم از ایشان تجلیل کرده، از ایشان مدح کرده، ولی باز این تعبیر را دارد. «ضعیف الروایة» نه اینکه یعنی خودش موثق نیست، یعنی «یروی عن الضعفاء کثیراً». این برای محمد بن خالد پدر جناب برقی.
شاگرد: محمد بن خالد در سند هست؟
استاد: در آن سند کافی که من دارم میخوانم هست.
شاگرد: محمد بن یحیی عن احمد بن محمد …
استاد: محمد بن یحیی استاد کلینی است. استادِ محمد بن یحیی، احمد بن محمد بن عیسی اشعری یا خالد برقی است. عدهای بودند که از احمد بن محمد بن خالد برقی نقل میکردند در کافی. عدهای هم بودند که از احمد بن محمد بن عیسی نقل میکردند. به نظرم محمد بن یحیی در هر دو تا بود. من اینطوری در حافظهام است. خلاصه اینجا ما از ناحیه محمد بن یحیی مشکل نداریم. استاد کلینی، موثق. احمد بن محمد را هم مشکل نداریم، چون هر دو موثقاند.
«عن محمد بن خالد». محمد بن خالد میشوند شیخِ احمد بن محمد. «و الحسین بن سعید». یعنی جناب احمد بن محمد بن عیسی از دو نفر نقل کردند، چه بسا این احتمال در نرمافزار بود که احمد بن محمد را گفته بودند فقط احمد بن محمد بن عیسی اشعری میتواند باشد. ممکن است برای آن عطفش باشد. یعنی مثلاً احمد بن محمد بن خالد از حسین بن سعید اهوازی نقل نکنند، ولو باز هم به ذهن بعید میآید. احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید نقل میکنند. علی القاعده باید احمد بن محمد بن خالد هم از حسین بن سعید نقل کنند. برقی از محدّثین بسیار وسیع الحدیث است، یکی از بزرگترین مشایخ هم حسین بن سعید اهوازی است.
برو به 0:05:26
شاگرد: در نرمافزار «احمد بن محمد بن خالد روی عن حسین بن سعید اهوازی» هست.
استاد: بسیار خوب. پس در سندِ ما میتواند احمد بن محمد، هم ابن خالد باشد و هم ابن عیسی باشد. هم اشعری باشد هم برقی باشد. اشعریون قم که معروفند، برقی هم اسم برقرود قم است که حومه قم است. هر دو اصالتاً به قم مربوط میشوند.
شاگرد: یعنی ایشان از پدرشان نقل کردند؟
استاد: بله، احمد بن خالد از پدرشان، ابوعبدالله محمد بن خالد و احمد بن محمد بن عیسی از شیخ خودش که محمد بن خالد باشد و حسین بن سعید. پس دو تا محدث بزرگ برای احمد بن محمد نقل کردند. از چه کسی؟ «عن القاسم بن عروة».
شاگرد: احمد بن محمد بن خالد برقی سیزده تا روایت به نقل از حسین بن سعید دارد.
استاد: بله، میگویم علی القاعده اینطوری است. وجهاش را من نفهمیدم که در آن نرم افزار رجال، چرا اشعری گرفتند؟ آنها در این روایت گفتند که احمد بن محمد یعنی ابن عیسی اشعری. باید ببینیم نظرشان به چه بوده. علی ای حال تا اینجای سند مشکل نیست، در مورد محمد بن خالد عرض کردم که ممدوح است و از اجلاست، فقط نجاشی دارد که «ضعیف الروایة». اما در کنار ایشان حسین بن سعید هم هست. حسین بن سعید که هیچ مشکلی ندارد. و لذا در این طبقه ما دیگر هیچ حرفی نداریم.
«عن القاسم بن عروة». قاسم بن عروة حالت مجهولیت دارد. به تعبیر منتقی الجمان، خود علامه در خلاصه نیاوردند. اما ابن داود که رجالی است و معاصر علامه بودند، به نظرم ایشان قاسم بن عروه را گفته بودند به تعبیر «حسنٌ یا ممدوحٌ».[3] ولی توثیق نه. چون توثیق نبود، لذا روایت صحیحه حساب نمیشود. آیا حسنه حساب میشود یا نه؟ اگر ممدوح باشد و امامی هم باشد، حسنه میشود. ظاهراً صاحب معالم که این را حسنه ندانستند، معامله ممدوح با آن نکردند. خودشان هم میگویند «مجهولٌ». میگویند «غیر خفیة انّ قاسم بن عروة مجهولٌ»[4]، یعنی در کتب رجال نیامده.
شاگرد: در نرم افزار روایت ایشان را صحیح دانسته، گفته علی التحقیق ثقه است.
استاد: این «علی التحقیق» یعنی روی مبانی رجال. یعنی ما در کتب اصول ثمانیه رجال، توثیق قاسم بن عروه نیامده. اما از مشایخ و از قرائن و از مباحثی که در رجال بحث میکنیم، مثلاً کثرت نقل مشایخ از او و از اینطور ضوابط رجالی ثابت میکنیم که او ثقه است.
شاگرد: مثلاً چون از مشایخ حسین بن سعید است، توثیق شده است.
استاد: مثلاً. لذا صاحب معالم میگویند که «مجهولٌ». حالا چطور شده که علامه این را صحیح دانستند؟ آن که شما دیروز فرمودید شاید بهخاطر عطف «واو» باشد، عبارت خود صاحب معالم در منتقی الجمان بود.
شاگرد: مجهول این شد که اصلاً ذکری از او نباشد، یا اینکه مدحی از او نباشد؟
استاد: مدحی از او نباشد. مهمل آن است که اصلاً در کتب رجالی نگفتند.
شاگرد: مجهول این است که اسمش بیاید و فقط یک اسمی میآید و رد میشود، بدون اینکه هیچ صحبتی در موردش بشود. یا نه، مجهول این است که در موردش صحبت هم میشود ولی مدحی از او نمیشود.
استاد: دیروز هم صحبت شد که مهمل یعنی «اُهمل ذکره یا اهمل وصفه»؟ اگر بگوییم مجهول یعنی اصلاً در هیچ کتابی نیامده، مهمل یعنی ذکری از او آمده ولی «اهمل وصفه»، چیزی نگفتند، فقط گفتند «من اصحاب الامام الصادق علیهالسلام». اما اگر بگوییم مهمل یعنی «اهمل ذکره»، آن وقت مجهول یعنی اسمش آمده، وصفش نیامده، «مجهولٌ وصفه». حالا اینکه اصطلاحش کدام است، دیروز کدامش صحبت شد؟
شاگرد: دیروز فرمودید که مهمل یعنی اصلاً اسمش نیامده، مجهول اسمش آمده … چون اصل صحبت کردن در موردش در کتابهای رجالی هست.
استاد: در نجاشی ظاهراً دیدم.
شاگرد: ظاهراً هم ابن ابی عمیر از او بسیار روایت دارد، و اگر «لا یروون و لا یرسلون الا عن ثقه» را بپذیریم، هم از این طریق و هم اینکه اجلاء و بزرگان خیلی زیادی از ایشان، کثیراً روایت نقل کردند.
استاد: از قاسم بن عروة؟
شاگرد: بله.
استاد: در نرم افزار سریعاً میگوید که در کتب اربعه مجموعاً چند تا روایت از او آمده. سریع آمار میدهد. آمار که داد، حدودش را میفهمیم. چون تکراری هم دارد.
شاگرد: کسی که بیشترین روایت را از قاسم بن عروة نقل کرده، حسین بن سعید است.
برو به 0:12:20
استاد: بسیار خوب. برید بن معاویه که خوب است، ایشان مشکلی ندارند. فقط قاسم بن عروة هست. صاحب معالم میفرمایند که قاسم بن عروة که مجهول است. چطور شده علامه توثیق کردند؟ «توهَّم». خود صاحب معالم فرمودند که «لعلّ وجود واو العطف فی السند، اوجب التوهم». «واو» عطفی که در سند بوده موجب توهم شده. «واو» عطف یعنی «واو» عطف عن محمد بن خالد و الحسین بن سعید. خب این چطور موجب توهم میشود؟ موجب توهم نمیشود که. چه ربطی دارد به قاسم. فرمایش صاحب معالم را که فکرش کردم، این به ذهنم آمد که ایشان میفرمایند «واو» عطف خودش مستقیماً توهم نمیآورد. همین که «واو» آمد، ممکن است یک کسی «واو» را تکرارش کند، یا در نسخه علامه به جای «عن القاسم»، «و القاسم» بوده. اگر «و القاسم» باشد، دیگر سند تمام است به نظر ایشان. چرا؟ چون «و القاسم» ولو مجهول است، اما کنارش حسین بن سعید هست. کنارش محمد بن خالد هست. ما اگر محمد بن خالد و قاسم بن عروه را هم کنار بگذاریم، سند کافی است. سند میشود «محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن برید بن معاویة». و حال آنکه این درست نیست. «واو» نیست در قاسم. حسین بن سعید نمیتواند از بُرید نقل کند. حسین بن سعید عن القاسم. اگر «واو» بود سند صحیح بود. یک «واو» بوده، کأنّه توهم کردند که اینها همه «واو» است. بعد گفتند صحیح است. من اینطور به ذهنم آمد که این «واو» أوهم است. وقتی یک «واو» در کار آمد، در قاسم بن عروة هم توهم «واو» شده. و لذا گفتند ولو او مجهول است، صدمهای به صحت سند نمیزند.
شاگرد: برای همین از کلمه «توهم» استفاده کردند.
استاد: بله، توهّم یعنی غلط است. خود صاحب معالم وقتی که فرمودند «و القاسم بن عروة مجهولٌ»، دنبالش میگویند «و لم یذکر نفسه فی الخلاصة». خود علامه او را در خلاصه ذکر نکردند. پس معلوم میشود مجهول یعنی ذکرش نکردند. نه اینکه ذکرش کردند اما وصفش را ذکر نکردند. از این عبارت منتقی الجمان میشود این استفاده را کرد.
قوی الاسناد در تقسیم رباعی حدیث
شاگرد: دیروز در مورد «قوی» هم فرمودید. شهید میفرمایند …
استاد: در تقسیم خماسی فرمودند قوی کدام است یا رباعی؟
شاگرد: در رباعی. «الثالث الموثق و یقال له القوی».[5]
استاد: خیلی خوب، دیگر صاف است.
شاگرد: «و قد یطلق القوی علی مروی امامی غیر الممدوح و لا المذموم».
استاد: این را شیخ در وجیزه هم دارند. خوب شد. این را از الدرایة شهید ثانی دارند نقل میکنند. به موثق گفته میشود قوی. پس دیروز که صاحب معالم در منتقی فرمودند که روایاتی داریم که قوی الاسناد است، اما نبایست در کتاب ما بیاید، ولی برای قوت آن را می آوریم. قوی الاسناد یعنی موثقات. یعنی موثق است اما جزء صحاح و حسان نیست، و منتقی الجمان فی الصحاح و الحسان. این هیچکدامش نیست. اگر هم به آن معنای خماسی باشد که یعنی نه اینکه موثق باشد- موثق یعنی غیر امامی اما توثیق شده-، قوی این است که غیر امامی است اما ممدوح هم نیست، برای او مدحی نشده ولو میدانیم امامی است. به این میگوییم روایت قوی است.
شاگرد: غیر امامی که مدح داشته باشد، کدام میشود؟
استاد: غیر امامی که مدح داشته باشد و توثیق نشده باشد، ضعیف میشود. روی حساب اصطلاحات ضعیف میشود.
پس اینکه صاحب معالم فرمودند «توهّم العلامة»، وجهی که به ذهنم آمد این بود.
برو به 0:17:30
یک نکته دیگر در «ق» ماند، که تعبیر کرده بودند «حدائق»، قرار شد ببینم رمز چیست؟ 2-3 تا احتمال دیروز صحبت شد، قواعد و فقیه و … پیدا کردم در مقدمه «الهدایة» صدوق، محققِ کتاب نقل کرده بودند از کتاب مرحوم آمیرزا ملا حبیب الله کاشانی رضوان الله علیه که صاحب تصنیفات کثیر است. از علمای بزرگ همین عصر بودند. نمیدانم آقازادهشان حیات دارند یا وفات کردند؟ کتابهای ایشان را آقازادهشان در کاشان چاپ کردند، به طلبهها هم میدادند. یک کتاب دارند به نام «لباب الالقاب». محقق «الهدایة» مقدمه دارند نقل کردند از این کتاب، فرموده بودند «رمز الصدوق فی الکتب «ق»، و علل الشرایع «ع»، و الفقیه «یه»، و الهدایة «هد»، و المقنع «نع».» حاج آقا که فرمودند «ق»- ما این احتمال را دیروز ندادیم- یعنی «عن المرتضی و ابن الجنید و عن المبسوط و الصدوق». به جای «حدائق» میشود «الصدوق».[6] دیگر همه چیز سر میرسد.
خب این را چرا عرض کردم؟ به خاطر اینکه در دستخط حاج آقا هست که: «أو بغیبوبة الشمس کما عن المرتضی و ابن الجنید و عن «ط» و «ق».» بیش از این نیست. که در چاپ شده «و عن المبسوط و الحدائق». که روی این حساب باید بشود «و عن المبسوط و الصدوق». چون صاحب حدائق اصلاً نظرشان این است، این از واضحات است. ایشان شدیداً مدافع قول مشهورند، نه غیبوبت شمس.
شاگرد: سؤالی که هست این است که حاج آقا مؤلفی را اینطور ذکر کردند؟ کتاب را ممکن است با «ط» و «ق» و … ذکر کنند. اما اینکه مرحوم شیخ صدوق را با «ق» بگویند بعید است.
شاگرد2: «علل و هدایة» و … را هم تازه میآورند. «ق» به «فقیه» بیشتر میخورد. من عبارات جواهر را دیدم …
استاد: ملاحبیبالله میگویند «فقیه» را به «یه» مینویسند.
شاگرد: در جواهر میگویند ظاهر «فقیه»…
استاد: غیبوبت شمس است؟
شاگرد: بله، ظاهر فقیه. و علتش را هم میگویند این هست که در فقیه فقط روایات استتار را میآورد. روایات ذهاب را نمیآورد.
استاد: باز مؤید این طرف که شما دارید میگویید، آن عبارت بالا که حاج آقا میخواستند از مقنع نقل کنند، آنجا در دستخطشان اینطور است: «و عن الاستبصار و الصدوق فی الرسالة و المقنع اختیاره». یعنی آنجا دیگر صدوق را «ق» نگفتند.
شاگرد: خود حاج آقا در جاهای دیگر این «ق» را به کار بردند؟
استاد: حاج آقا که رمز میآورند. وسائل را همیشه «ئل» میگذارند. در دستخط حاج آقا وسائل نیست، میگویند «ئل». بر همان رسمی که بوده.
شاگرد: بالا را فرمودید صدوقین بوده.
استاد: برای اینکه گفتیم منظور از «الرسالة»، «رسالة الشرایع» بود. هنوز دستخط را هم ندیده بودم. الآن که میبینم، دقت هم کردم، خیال میکنم نمیشود صدوقین خواند. حالا من نمیدانم چطور شده. «و الصدوق فی الرسالة و المقنع اختیاره». دستخط اینطوری است. چطور باید سر برسانیم؟ آیا غیر آن رساله است؟ که ما پیدا نکردیم. اگر هم همان رساله منظور است، برای پدر است، علی بن بابویه، نه محمد بن علی. مقنع برای محمد بن علی است، رساله برای علی بن محمد است.
شاگرد: خود صاحب حدائق هم این را میآورد.
استاد: از فقیه؟
شاگرد: بله، «و به- که غیبوبت قرص باشد- صرح الصدوق في كتاب العلل و هو ظاهره في كتاب من لا يحضره الفقيه حيث اقتصر فيه على الاخبار الموافقة لهذا القول و لم يتعرض لشيء من اخبار القول الآخر»[7] که ذهابی باشد.
استاد: باز یکی از مؤیدات اینکه در عبارت حاج آقا«فقیه» باشد، این است که در مشهور فرمودند: «و الصدوق فی الرسالة و المقنع». بعد که آمدند قسمت غیبوبت شمس، فرمودند «و هو محتمل الهدایة». کتاب صدوق است دیگر. «محتمل الهدایة کما أنّه مختار صاحبه فی العلل». خب پس «علل» صدوق را گفتند، «هدایة» را هم گفتند، «مقنع» را هم گفتند. «فقیه» کجا رفت؟ میخورد به اینکه بگوییم در آن عبارت قبلی هم «فقیه» را بگویند. فقط میماند که یک جا در کتابها و در خطوطی که رمز میآورند، ببینیم که «ق» برای فقیه به کار رفته یا نرفته. مثلاً آن مکاسب چاپ قدیم را من میخواستم پیگیری بکنم، نشد. مکاسبهای چاپ قدیم، اسم کتب با علامت است. چند صفحهاش را آدم بگردد این سریع پیدا میشود که «ق» به چه کتابی اطلاق میشود.
برو به 0:25:18
شاگرد: در هر صورت یا اسم مؤلِّف است یا مؤلَّف. مقصود مشخص است. بیشتر به صدوق میخورد.
استاد: بله، به صدوق بیشتر میآید به حساب مختارشان. اما صاحب حدائق اصلاً احتمالش نیست. یعنی الآن در ذهن ما احتمال اینکه «ق» صاحب حدائق باشد، صفر است.
شاگرد: صاحب حدائق تصریح به ضعف میکند.
استاد: عرض میکنم اصلاً صفر است. ولی اوّل ما خیال میکردیم حدائق در خطشان بوده، الآن که خط را دیدیم، دیگر خوب شد. رمز را دیگران تبدیل کردند به حدائق. حاج آقا فقط «ق» نوشتند.
شاگرد: عطف به مبسوط هم خودش فقیه را نزدیکتر میکند.
استاد: بله، که کتاب به کتاب. البته در خط بالایش مثلاً فرمودند «و عن الاستبصار و الصدوق».
شاگرد: «و الصدوق فی الرسالة».
استاد: میدانم، ولی اینطوری نمیشود که بگویند احتمالش صفر است. ولی اینها مؤیداتی میتواند باشد.
شاگرد: در این دو خط خیلی جاها اسم شخص را آوردهاند، ابن جنید، مرتضی، تلمیذه فی شرحه، صاحب الکفایة. یعنی شخص هم میتواند باشد.
شاگر2د: اشخاص را که رمز نکردند
استاد: من عرض کردم مثلاً در خط دیگرشان صدوق را رمزی ننوشتند. خب این هم راجع به «ق».
و ليس على الناس أن يبحثوا و الثانية إذا ذهب الشفق المشرقي و هو اختيار الشيخ و عليه عمل الأصحاب و رواه جماعة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام منهم «محمد بن شريح» وقت المغرب إذا تغيّرت الحمرة في الأُفق و ذهبت الصفرة و قبل أن تشتبك النجوم. و في رواية ابن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام، قال: سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق، قال: ثمّ إنّ المشرق مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت الشمس من هنا، ذهبت الحمرة من هنا. و «ابن أشيم» ضعيف و الرواية مرسلة، لكنّها مطابقة للأحاديث الكثيرة يعضدها عمل الأصحاب و الاعتبار. و قد روى عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم أنه قال إذا أقبل الليل من هنا و أدبر النهار من هنا و غربت الشمس، أفطر الصائم. [8]
دنباله عبارت صاحب معتبر را داشتیم میخواندیم. دیروز تغییر عبارت را که عرض کردم. حالا به بخش دوم فرمایش ایشان رسیدیم. «و لیس علی الناس ان یبحثوا» دنباله روایت زید شحام بود، که محقق داشتند میفرمودند. عرض کردم 5-6 سطر وسطش اشتباه شده و از جای دیگر آمده. پس من الآن از روی معتبر میخوانم، شما هم عبارت را ملاحظه کنید.
شاگرد: «و الثانیة» را فرمودید عطف به کجاست که «الاولی» اینجا ظاهراً نیامده؟
استاد: چرا آمده. «احداهما». وسط صفحه ۶۰. «و یعرف الغروب» که شروع حرف صاحب معتبر بود. «یعرف الغروب بذهاب الحمرة المشرقیة و فی هذا روایتان احداهما استتار القرص … و الثانیة» یعنی الروایة الثانیة.
«و الثانیة اذا ذهب الشفق المشرقی» شفق یعنی سرخی آسمان، حمره. وقتی شفق به طور مطلق به کار برود- در وقت غروب-، منظور شفق مغربی است. اما وقتی تصریح کنند شفق مشرقی، یعنی الحمرة المشرقیة. «و هو اختیار الشیخ فی النهایة». این «فی النهایة» در دستخط حاج آقا هست، فقط یک «فی» دارند و «یه». اینجا مثلاً از آن جاهایی است که «یه» علامت «نهایه» شیخ است. اینجا حاج آقا داشتند، نمیدانم چطور از چشم آنهایی که کتاب را تصحیح میکردند در رفته. عبارت حاج آقاست.
این برای معتبر است. حاج آقا هم از معتبر نقل کردند. من دارم از روی معتبر را میخوانم. «و هو اختیار الشیخ فی النهایة». که نهایة شیخ معروف است که همراه مشهور است. مبسوط آن طرف بود.
«و هو اختيار الشيخ فی النهایة و عليه عمل الأصحاب» عمل اصحاب بر ذهاب حمره مشرقیه است. «و رواه جماعة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام منهم محمد بن شريح وقت المغرب إذا تغيّرت الحمرة في الأفق و ذهبت الصفرة و قبل أن تشتبك النجوم» اینجا در نسخه ما «أن» ندارد، افتاده. دارد «و قبل تشتبک النجوم». «و في رواية ابن أشيم» باز در نسخه ما «ابی اشیم» است که اشتباه است. نسخه الآن مشکل دارد. «و في رواية ابن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام، قال: سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق، قال: ثمّ إنّ المشرق مطل» که اینجا داریم «مظلٌّ» که اشتباه است. این نسخه معتبری که دست من است خیلی اینطور اشتباهات را دارد. «مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت الشمس من هنا، ذهبت الحمرة من هنا». میبینید با این غلطهایی که امروز در نسخه خطی ما بود، آن هم که دیروز بود در روایت که «غابت او عادت»، با این غلطها، آن هم بعید نیست که «غابت او غارت» شده «عادت».
شاگرد: در معتبر نرم افزار هم «مظلّ» نوشتند.
استاد: «غابت» نوشتند یا «عادت»؟
شاگرد: «عادت».
استاد: حاج آقا میخواستند برای «عادت» را یک توضیحی بدهند، یک علامت گذاشتند، بعدا نشده مثلاً. همین سبب شده که در چاپ هم اشتباه پیش بیاید. دیروز توضیحش را عرض کردم.
برو به 0:31:45
شاگرد: در نرم افزار «ابن اشیم» است.
استاد: آن را درست کردند. حالا محقق چه میفرمایند؟ «و ابن اشیم»، اینجا «ابن» است. آنجا «ابی» بود. «و ابن أشيم ضعيف و الرواية مرسلة، لكنّها مطابقة للأحاديث الكثيرة يعضدها عمل الأصحاب و الاعتبار. و قد روى عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم أنه قال إذا أقبل الليل من هنا و أدبر النهار من هنا و غربت الشمس، أفطر الصائم». کل مسألهای که مرحوم محقق در معتبر آورده بودند تمام شد. این عبارت از اوّل تا آخرِ یک مسأله بود.
فرمودند «ابن اشیم ضعیفٌ». مرسل ابن اشیم روایت اول «کافی» بود. روایت دوم که الآن داشتیم میخواندیم، روایت قاسم بن عروة بود. مرحوم کلینی میفرمایند: «وقت المغرب و العشاء الآخرة. اوّل: محمد بن یحیی عن احمد بن محمد». عین همان سندی که الآن بررسی کردیم. «عن علی بن احمد بن اشیم عن بعض اصحابنا عن ابی عبد الله علیهالسلام». میفرمایند علی بن احمد بن اشیم، ضعیف است. چرا ضعیف است؟ میگویند که در کتابها نیامده، مجهولٌ. در یک جا بود، در رجال طوسی آمده من اصحاب الرضا سلام الله علیه و دیگر اسمی برده نشده.[9]
شاگرد: روایت ضعیف میشود نه ابن اشیم.
استاد: بله، ایشان میگویند «ابن اشیم ضعیفٌ». نکتهای که مهم است این است که محقق تعبیر میکنند «و ابن اشیم ضعیفٌ و الروایة مرسلةٌ». چطور مرسلهای است؟ در روایت مرسله اینطور است که مثلاً مرسِل میگوید «عن رجلٍ». جناب کلینی با این سندی که میآورند که قبل ابن اشیم هم مشایخ بزرگوارند و این روایت، اوّلین روایت باب است. بعد ابن اشیم هم میگوید «عن بعض اصحابنا». یعنی علی بن احمد بن اشیم دارد- یا تعبیر خود ایشان است یا تعبیر راویان بعدی، البته اگر تعبیر خود ایشان باشد موید بسیار قوی برای مقصود من است- میگوید «عن بعض اصحابنا». یعنی این بعض اصحابنا، جزء شیعه بوده و شیخ الحدیث احمد بن محمد بوده. حالا نمیدانم در نرم افزار احمد بن محمد بن عیسی گرفتند یا خالد؟
شاگرد: عیسی.
استاد: عیسی است.
شاگرد2: یعنی مرسله نیست؟
استاد: نه، منظورم این است که با استفاده از کلمه «اصحابنا»، ضعف ابن اشیم را کم کنیم. این منظور من است. «عن بعض اصحابنا»، یعنی ابن اشیم هم از آنهایی است که در طبقه کسانی قرار دارد که اگر هم اسمش برده نشده و یا مجهول است، اما کسانی از او نقل میکنند که صریحاً دارند میگویند «عن بعض اصحابنا»، پس امامی است. مجهول نیست که ندانیم …
شاگرد: توثیق او؟
استاد: نه، توثیق که نیست.
شاگرد: ضعیف به خاطر موثق و غیر موثق بودنش است، نه به خاطر شیعه و غیر شیعه بودنش.
استاد: من میخواهم یک طوری به حمل شایع استفاده مدح بکنم. اگر استفاده مدح بشود، از ضعیف تبدیل میشود به حسن.
شاگرد: در فقه کارخانهای نه به روایتِ اوّل بودنش توجه میشود، نه به اینکه «بعض اصحابنا» یا … میگویند مرسل است و تمام شد.
استاد: خب این نظر جلیل به سند است. نظری است که دقت در آن نشده. وقتی اوّلین روایت است، آن هم «عن بعض اصحابنا». یعنی خود علی بن اشیم فاصله است بین احمد بن عیسی اشعری و بعض اصحابنا. یعنی شیعه است. خلاصه اینکه محقق محکم فرمودند «ابن اشیم ضعیفٌ و الروایة مرسلة»، هم ضعیف بودنش قابل حرف است که اصلاً ضعیف هست خودش یا نه. چون میخواهند بگویند خودش ضعیف است. مثلاً اگر بگویند روایت ضعیفة باشد، میگوییم که خب منظور ایشان این است که وقتی او باشد، مآلاً ضعیف است، نه اینکه خودش ضعیف است.
شاگرد: چیزی در مورد ایشان در کتابهای رجالی آمده؟
شاگرد2: رجال طوسی در مورد خود ایشان فرموده مجهولٌ.
استاد: پس ذکر شده، میگویند مجهولٌ.
شاگرد: ولی به هر حال توثیق برایش ذکر نشده، به لحاظ قواعد ضعیف میشود.
برو به 0:37:32
استاد: مجهولٌ یعنی ما وصفش را نمیدانیم. من عرضم این است که «عن بعض اصحابنا» یک وصفش را به دست آوردیم. که وقتی دارد میگوید «عن بعض اصحابنا» یعنی «امامیٌّ». مجهول یعنی چیزی نمیدانیم. عامی است؟ شیعه است؟ اینها قرائن است دیگر.
شاگرد: مجهول که میگویند یعنی از لحاظ توثیق و عدم توثیقشان «لا یعلم».
استاد: نجاشی چیزی ندارند؟
شاگرد2: خیر.
استاد: صاحب کتاب نبوده.
شاگرد2: آقای زنجانی هم فرمودند «ثقة علی التحقیق» به خاطر اینکه احمد بن محمد بن عیسی ۶۰ تا حدیث از ایشان نقل کرده.
استاد: ۶۰ تا. مخصوصاً احمد بن محمد بن عیسی اشعری که احمد بن محمد بن خالد برقی را از قم بیرون کرد به خاطر اینکه «یروی عن الضعفاء». آن وقت خود او بیاید چه کار کند؟ از یک کسی که محقق محکم میفرمایند «ضعیفٌ»، ۶۰ تا روایت نقل کند. نمیشود. بعدش هم خودش بگوید «عن بعض اصحابنا». اینها قرائنی میشود دال بر اینکه آدم- انسان در اینطور چیزها، اطمینان میخواهد دیگر- مطمئن بشود که نمیتوانیم محکم بگوییم «ابن اشیم ضعیفٌ».
شاگرد2: گفتند این تعداد روایات نشان از این میدهد که ابن اشیم شیخ اشعری است و شیخ هم حتماً ثقه بوده. اینقدر روشن بوده که ذکر نشده.
استاد: و کلینی هم که اوّلین روایت آوردند، اینها را مطلع بودند. کلینی متبحّر فن حدیث بودند. میدیدند که مثل احمد بن عیسی اشعری اینقدر از او روایت کرده. وقتی اینها را میدانستند دیگر دل کلینی جمع بوده. اینها قرائن خوبی است. البته زمان محقق اوّل و علامه و اینها، اصلاً یک فضای علمی جدیدی در باب معامله با سندها باز شده بوده. هر که آن فضای قرن هفت و هشت را ببیند- هفتم شروع شده بوده- این دیگر مهم نیست. ما بعد از اینکه آنها زحمات را کشیدند، علمای بعد از ایشان هم چقدر زحمت کشیدند، حالا از زحمت همه استفاده میکنیم و داریم اینها را میگوییم. و الا محقق در آن فضایی که قرن هفتم شروع شده بوده و در آن فضا عبارتشان را اینطوری صادر کردند.
شاگرد: از کجا فهمیدند از احمد بن محمد، مراد اشعری است؟
استاد: وجهش را در آن یکی هم نفهمیدم.
شاگرد: الآن که نگاه کردم دیدم در کافی مثلاً روایت دارد: عدةٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی عن علی بن احمد بن اشیم.
استاد: تصریح دارد.
شاگرد: مکرر، چند بار.
استاد: حالا احمد بن محمد بن خالد عن علی بن اشیم داریم یا نداریم؟
شاگرد: از خود محمد بن خالد هست. محمد بن خالد برقی.
استاد: او روایت کرده از ابن اشیم؟
شاگرد: یک نقل هست.
شاگرد2: ولی احمد بن محمد بن خالد برقی نیست. ۹۵ درصد روایات از احمد بن محمد بن عیسی اشعری است.
شاگرد3: از لحاظ اصطلاح مدرسه قم این ظاهراً مشکلی ندارد. آن چیزی که ایشان فرمودند ۶۰ تا و اینها، این دیگر براساس مبنایی است که هر کسی انتخاب میکند. بعضی از آقایان اینها را قبول ندارند. ۲۰۰ تا هم باشد میگویند به درد نمیخورد، باید توثیق خاص باشد. محقق بر اساس آن اصطلاح خاص خودشان که توثیق خاص میخواسته، گفته اند ضعیفٌ.
استاد: اصلاً نکته عرض من همین بود که قرن هفتم زمینهسازی این بود که در قرن هشتم رجال ابن داود و خلاصه علامه نوشته میشود. و محور تقسیمات رباعی این کتابها هستند دیگر. یعنی فضایی که شروع شده بود در فضای علمی آن زمان در معاملهشان با اسناد، اینطوری بوده.
شاگرد: الآن هم همینطور است.
استاد: چون اینها پایهگذاری محکمی شده از آن زمانها و هنوز آثارش مانده. حالا دیگر چه زمانی خرد خرد بعضی چیزهایش تعدیل بشود …
فرمودند«و الرواية مرسلة، لكنّها مطابقة للأحاديث الكثيرة يعضدها عمل الأصحاب و الاعتبار»، اعتبار یعنی چه؟ صفحه ۷۰، سطر چهارم حاج آقا یک احتمال میدهند. میفرمایند: «و أمّا ما أشار إليه في المعتبر من الاعتبار فلعلّه ما ارتكز في الأذهان من الفرق بين صلاة الليل و النهار بالاسوداد المعتبر عند العرف في الليل». محقق میفرمایند اعتبار همراه روایات ذهاب حمره است. این اعتبار چیست؟ پارسال حدود شاید 1۰ روزی طول کشید، موارد متعددی را که فقها استشهاد به اعتبار کرده بودند، جمع آوری کردیم و بحث کردیم. بحث خوبی بود نسبتاً. همانطوری که در فقه اجماع و کتاب و سنت و روایت و اینها را داشتیم، موارد خیلی حسابیای فقها متمسک شده بودند به اعتبار. و از قرائنی که آن موارد داشت، میخواستیم ببینیم اعتبار چیست. در خود معتبر 2-3 جا مرحوم محقق اسم از اعتبار برده بودند. مثلاً یکیاش راجع به بلند و کوتاه شدن زمانی زمستان و تابستان، راجع به سایهها بود. روایتی بود راجع به ماههای رومی، حضرت فرمودند در آن ماهی که در تابستان شروع میشود، «فی النصف من حزیران قدمٌ».[10] در ذیل آن روایت بود که محقق فرمودند که این روایت با اعتبار جور در نمیآید. این روایت را میخواستند قبول نکنند، میگفتند «لمخالفته الاعتبار».[11] آنجا صحبت شد که اعتبار یعنی چه.
برو به 0:44:44
اینجا هم میگویند یک دسته روایات میگویند ذهاب حمره. یک دسته روایات میگویند غیبوبة شمس. ذهاب حمره هم عمل اصحاب بر طبق او است و هم اعتبار موافقش است. اعتبار یعنی چه؟ حاج آقا در صفحه ۷۰ میفرمایند که محقق میگوید علی ای حال ما یک نمازِ روز داریم، یک نمازِ شب. صلاة النهار، صلاة اللیل. مغرب جزء کدام است؟ مغرب نماز روز است یا نماز شب؟ میفرمایند نماز لیل است. همین که خورشید مینشیند در افق که عرف نمیگویند شب شد. یک کمی صبر کن، ذهاب حمره مشرقیه برود که آن، اوّلین لحظهای است که صدق لیل میکند. بگویید صلاة اللیل. حاج آقا اینطور فرمودند: «و أمّا ما أشار إليه في المعتبر من الاعتبار فلعلّه ما ارتكز في الأذهان من الفرق بين صلاة الليل و النهار بالاسوداد المعتبر عند العرف في الليل»، اعتبار را ایشان اینطور معنا کردند. خودشان هم فرمودند «فلعله». آیا اعتبار دیگری هم ممکن است یا نیست؟ برداشتی که مرحوم محقق از روایت ابن اشیم داشتند در اینکه «اذا ذهب هنا، غاب هنا»، ممکن است اعتبار آن باشد.
شاگرد: مفید هم در فتوایشان گفته بودند.
استاد: بله، خود شیخ مفید هم کأنّه این را، اینطور فهمیده بودند که از اینجا که میخواهد غایب بشود، چون «المشرق مطلٌّ»، «اذا غاب هاهنا ذهب من هاهنا». این هم در ذهنم آمد که غیر از این اعتباری که ایشان فرمودند، مرحوم محقق منظورشان از اعتبار این باشد. اما مضعّف این چیزی که من عرض کردم این است که اگر منظورشان از اعتبار این بود، نمیگفتند اعتبار، میگفتند «الروایة». این را که امام علیه السلام فرمودند. وقتی منصوص داریم -ولو یک تعلیلی موافق فهم و برهان است- اما وقتی روایت داریم که نمیآیند بگویند که «الروایة ضعیفة» یا «الروایه مرسله». بله اگر تعبیر این باشد که این روایت موافق اعتبار است،این حرف خوبی است «یعضدها الاعتبار». که بگوییم یعنی «یعضد» خود متن را. اگر این باشد آن وقت دیگر این عرض من جلو میافتد، که ما بگوییم به جای اینکه نمازِ لیل باشد، خود مفاد روایت «یعضدها الاعتبار». ابن اشیم ضعیف است. اما حرفش موافق اعتبار است.
شاگرد: آیا اینکه حمره ملاک باشد، این هم «یعضدها الاعتبار»؟
استاد: مرجع ضمیر را در معتبر نگاه کنید، ایشان فرمودند «الثانیة اذا ذهبت الشفق المشرقی». بعد از اینکه روایت را آوردند فرمودند «و ابن اشیم ضعیف و الروایة مرسلة لکنّها» یعنی این روایت «مطابقةٌ للاحادیث الکثیرة یعضدها»، «یعضد» شخص این روایت را، یا «یعضد» آن احادیث الکثیره و الثانیه را؟
شاگرد: اگر میخواست بگوید اعتبار، «واو» میخواست. ولی ضمیر قریبش احادیث است، این احادیث را یعضدها …
استاد: اگر این باشد، حرف حاج آقا میآید جلو که مفاد خود روایتش را نمیخواهند بگویند. میخواهند اصل خود «الثانیة» را بگویند.
شاگرد2: ولی خب به خود روایت هم عمل اصحاب را بزنیم، جای دوری نمیرود. متن فتوای مفید، خود کلینی که این را اوّلین روایت ذکر کرده، و خلاصه اصحاب به این روایت بخصوصه عمل کردند.
استاد: که «ها» بعدی را هم باز به روایت بزنیم. نه اینکه «یعضدها» یعنی کل روایت را و ثانیه را. «یعضدها» یعنی شخص روایت ابن اشیم را. «یعضدها عمل الاصحاب و الاعتبار». اینجا اگر بگوییم «الاعتبار»، باز هم نه اینکه آن احتمال قبلی نیاید. عرض میکنم اوفق میشود که یعنی خود استدلالِ امام «یعضدها الاعتبار». استدلالش صاف است، موافق فهم فرمایشی است که مرحوم محقق میفرمایند.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 60
[2] الكافي(ط-الإسلامية)؛ج3؛ص278،حدیث2: محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[3] رجالابنداود ص276: 1192-القاسم بن عروة، أبو محمد: مولى أبي أيوب الخرزي البغدادي و بها مات ق [كش] كان وزير أبي جعفر المنصور ممدوح.
[4] منتقی الجمان،ج1،ص417: ومن العجيب ادعاء بعض المتأخرين دلالة الأخبار الصحيحة على هذا القول، والحال أن الصحة غير متحققة في شئ من الاخبار التي يظن دلالتها عليه، ولكن العلامة صحح الخبر الأول مما أوردناه منها في المختلف. وهو توهم ناش من العطف الواقع في أثناء السند على ما يظهر وإلا فجهالة حال القاسم بن عروة غير خفية ولم يذكره هو في الخلاصة أصلا.
[5] البدایة فی علم الدرایة: في الموثَّقِ: سُمِّيَ بذلك لأنَّ راويه ثقة ، وإن كانَ مُخالفاً ؛ وبهذا فارقَ الصحيحَ مع اشتراكهما في الثقة ، ويُقالُ لهُ: القويُّ أيضاً ؛ لقُوّة الظنِّ بجانبه بسببِ توثيقهِ… وقد يُطلق القويّ على مرويِّ الإمامي؛ غير الممدوح ولا المذموم، كـ: نوح بن درَّاج.
[6] بهجة الفقيه؛ص58: أو بغيبوبة الشمس، كما عن «المرتضى» و «ابن الجنيد» و عن «المبسوط» و «الحدائق».
[7] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج6، ص: 163
[8] بهجة الفقيه؛ ص: 61
[9] . رجالالطوسي ص : 363 و الخلاصةللحلي،ص232: 5 – علي بن أحمد بن أشيم بفتح الهمزة و سكون الشين المعجمة و فتح الياء المنقطة تحتها نقطتين من أصحاب الرضا عليه السلام مجهول.
[10] وسائل الشيعة؛ج4؛ص163؛حدیث3: محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع قال: تزول الشمس في النصف من حزيران على نصف قدم و في النصف من تموز على قدم و نصف و في النصف من آب على قدمين و نصف و في النصف من أيلول على ثلاثة أقدام و نصف و في النصف من تشرين الأول على خمسة أقدام و نصف و في النصف من تشرين الآخر على سبعة و نصف و في النصف من كانون الأول على تسعة و نصف و في النصف من كانون الآخر على سبعة و نصف و في النصف من شباط على خمسة و نصف و في النصف من آذار على ثلاثة و نصف و في النصف من نيسان على قدمين و نصف و في النصف من أيار على قدم و نصف و في النصف من حزيران على نصف قدم.
[11] المعتبر في شرح المختصر؛ج2،ص50: و عندي في هذه الرواية توقف، لتضمنها نقصانا عما دل عليه الاعتبار.