مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 42
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٢: ١٣٩۵/۱۰/٠٧
شاگرد: سیر بحث را یک مرتبه دیگر بیان کنید.
شاگرد ۲: فرمودید فعلیت، تدریجی است. مثلاً در صلاه ظهر فرمودید بخشی از امر قبل از ظهر فعلیت پیدا میکند، مصحح بحث مقدمات مفوته و … باشد. از چه زمانی فعلیت پیدا میکند؟
استاد: کلیای که در تدریجی بودن فعلیت، مقصود من است ، باز کردن فطرت متشرعه است زیرا از احکام شرع، مطلع هستند و اموری برای آنها واضح است؛ یعنی میفهمند که شارع طبق تشریعی که فرموده، دارد با آنها حرف میزند. البته ممکن است در کلاس به آن خدشه کنید، اما آنها با ارتکاز خود میفهمند که شارع با آنها حرف میزند. معنای کلیای که از فعلیت منتقل میشود، این است.
شاگرد: از ترتب عقاب جدایش کردید.
استاد: اصلاً ترتب عقاب یکی از معالیل حکم است. قبل از حکم، مقارنات حکم ،حکم، مترتبات بر حکم…
شاگرد: شاید بتوان بحث ترتب عقاب را بر عدم اعتقاد به وجوب فلان چیز هم متقرر کرد.
استاد: بله، یعنی علم به حکم یک چیز است، اعتقاد به عدم عقاب یا حکم یک چیز است که همه اینها دخیل است. برای این فرمایش شما، آیا قبل از زوال میتوان برای نماز ظهر، وضو گرفت یا نه؟ میگویید برای «کون علی الطهارة» و امر مستحبی میتوان وضو گرفت اما برای نماز، قبل از زوال نمیتوان وضو گرفت. ولی همینجا در عروه و جاهای دیگر هست، میگویند وقتی قرب زوال شد،میتوان برای تهیُّئ نماز ظهر وضو بگیرید. وجه این بیان چیست؟ وقتی زوال نیامده، امر نیامده است، تهیُّئ و لا تهیُّئ نداریم! ممکن است این بیان را به انحاء مختلف معنا کنیم؛ بگوییم دلیل خاص داریم و یا …. اما روی این توضیح و فضایی که تصور میکردم، عرض من این است؛ اصلاً خود امور تکوینی، فعلیت را مرحله به مرحله جلو میبرد. زوال یک امر تکوینی است و برای اینکه بتوانیم نماز ظهر را بخوانیم،شرط شده است. قرب زوال هم امری تکوینی است. یعنی وقتی زوال نزدیک میشود این قرب دست کسی نیست پس بخاطر اینکه امری تکوینی است نمیتوان آن را تشریعی کرد و گفت «وضعته قریباً للزوال». البته اگر برای نظم و …، اینگونه بگوید مانعی ندارد، اما فی حد نفسه قرب، تکوینی است و عرف میگوید نزدیک زوال است. عرض من این است که امر تکوینی قرب، درجهای از فعلیت را برای نماز ظهر میآورد و شارع به او میگوید وضو بگیر، مانعی هم ندارد.
برو به 0:06:00
شاگرد: عرفی است؟
استاد: به تعبیر کلاسیک، موضوع حکم، مجموعه اموری بود که در ثبوت قرار داده شده و حکم به او تعلق میگیرد. این مجموعه شامل مکلّف، متعلق المتعلق، شرایط خاص زمان و مکان و امور بسیار دیگر میباشد؛ اموری است که در ثبوت در نظر گرفته شده است و حکمی که متعلِّق به متعلَّق خودش است بعد از اینکه این موضوع آمد،مترتب میشود. در چنین فضایی عرض من این است، هرچه از شئونات موضوع ثبوتی محقق شود، مولی میتواند متناسب با آن و نسبت به همان امری که دارد، با مکلف حرف بزند.
شاگرد: در این فرمایش فعلیت، تدریجی بودن در مرحله یک هم میآید؟ یعنی در آن مرحله هم میگوید به هر اندازهای که موضوع محقق شد به همان اندازه و متناسب با آن، فعلیت درجه یک هم میآید؟
استاد: بله، فعلیت درجه یک یعنی همان انطباق قهری. بله مانعی ندارد.
شاگرد: و این اتفاقاً تشکیکی است.
استاد: و آثار خوبی هم دارد که بعداً میبینید. اگر اینگونه بگوییم، انطباق قهری است، تحقق آن شأنِ موضوع، برای شما میتواند از نظر شرعی، آثاری را بار کند و میتوان آن را به مولی نسبت دهید. اما در کلاس میگوییم امر نداریم، یعنی خیلی مواقع در فضای کلاس، مستنبط دست خودش را به خاطر ضوابط کلاس از امر کوتاه میکند. این تلاش ما برای این است که در بسیاری از مواقع، ضوابط کلاس -که ناقص تدوین شده است- از حیث فقط کلاس -نه از حیث ارتکازات متشرعه- به مستنبط تحمیل میکند و میگوید دست تو از امر کوتاه شد. اما ما میگوییم اگر ما شئونات موضوع را در نظر بگیریم، به تعداد شئونات ظریف و دقیق موضوع – مانند مکلف ، تکوین ، زمان و مکان و … و به تناسب آنها، میتواند امر بالفعل باشد. همینطور که شما میفرمایید، انطباق بر آنها قهری است.
شاگرد: در اینجا چند مساله مطرح میشود، یکی بحث شئون است، یکی بحث تدریجیت است و یکی هم بحث فعلیت است. متعلّق فعلیت ظاهراً حکم یا امر است که به آن موضوع تعلق گرفته است. غیر از این است؟
استاد: قوام امر به متعلّقش میباشد. وقتی مولی میفرماید صلِّ، ذهن ما سراغ این رفته که فعلیت را لحظهای ببینیم. چون آنچه محور امر می باشد، مأمور به و متعلق است. یعنی میگوییم مولی به صلاه امر کرده است.
شاگرد: پس در اینجا چند شیئ داریم؛ موضوع، متعلق، امر، شئون و تدریجیت.
استاد: لازمه شئون زمانی موضوع، تدریجیت است.
شاگرد: متعلق هم مانند متعلق المتعلق ممکن است، دفعی یا تدریجی باشد. مثل صلاه که تدریجی الحصول است. پس دو تدریجیت مطرح شد. یک تدریجیت در شئون موضوع و تحقق آنها است و دیگری در متعلق امر است. از طرف دیگر فعلیت یا به امر یا به حکم است، که این هم دو بخش دارد. یکی به موضوع مرتبط میشود و دیگری به متعلق مرتبط میشود. ما تدریجیت را روی موضوع تصور کردیم. در متعلق هم تصور کردیم. اما تدریجیت در امر چگونه است؟ بحث تدریجیت امر یا حکم و اینکه خود حکم، بسیط است یا مرکب، باید تصویر شود.
استاد: خیلی خوب است. این جهاتی که شما گفتید را تا اندازهای که به ذهنم میآید، بیان میکنم. یعنی شما میگویید اگر متعلّق، خودش افعالی است که تدریجاً باید انجام دهیم مثل نماز که اوّله التکبیر و آخره التسلیم، نمیتوانیم همه اجزا تا تسلیم را یک جا ایجاد کنم. در چنین فضایی باید ۵-۱۰ دقیقه نماز بخوانیم. بنابراین معلوم است امری که به نماز میخورد از آن حیثی که متعلقش صلاتی است که تدریجی حاصل میشود، نمیتواند لحظهای باشد. به عبارت دیگر امر میتواند لحظهای باشد. برای مثال من میگویم این کار را انجام بده. کار یک طبیعت است، آن را در نظر گرفتم و گفتم انجامش بده. اما او که میخواهد انجام دهد، همین امر بسیط من و وجوب بسیط نفسی، برای او به وجوب نفسی انبساطی تبدیل میشود. در ثبوت هم همینطور است ولی آنجا بیشتر نمود دارد. یعنی در ثبوت اگر هم آن را بسیط در نظر بگیریم، مشکل نداریم. اما عالم امتثال نشان میدهد که آن امر ثبوتی نمیتواند بسیط باشد.
شاگرد: یعنی فعلیت تدریجی به اجزایی از متعلق میخورد. در واقع متعلقی که تدریجی التحقق است و هرکدام از اجزاء آن قرار است در طول زمان اتفاق بیفتد. لذا هر جزء آن یک فعلیتی متعلق به خودش دارد. در مورد موضوع چه میفرمایید؟
برو به 0:13:45
استاد: موضوع مجموعه اموری است که مُنشِئ در نظر میگیرد و حکم را میآورد. میگوید المکلف العاقل البالغ المستطیع وجب علیه الحج. استطاعت و بلوغ ثبوتاً جزء موضوع است، وقتی میخواهد این شئونات موضوع محقق شود، تدریجیا (از حیث زمان) یا دفعةً و در یک لحظه میباشد ولی نسبت به هر شأنی آثار مترتب بر همان شأن بار است. همان حرفهایی که در مورد متعلق گفتیم را در مورد موضوع نیز میزنیم.
شاگرد: یک تفاوت دارد، مثلاً فلان شرایط لازم است تا وجوب بیاید و تا آن شرایط نیاید اساساً وجوبی نیامده است.
استاد: نه اینطور نیست. همه تلاش من همین است که این تلقی را عوض کنم. به این معنا که وقتی میدانیم در نهایت کار، وقتی همه آمد آن وجوب میآید، وقتی هم بعض اجزائش میآید، مولی به تناسب همان اجزائی که آمده، با مکلف خودش حرف میزند. یعنی وقتی در ساعت ١٠ صبح بلوغ آمد، ارتکاز همه میگوید الان نماز بر تو واجب شد. میگوید حالا که ظهر نیست. میگوییم مقصود ما این نبود که الان برو نماز بخوان.
شاگرد: این وجوب به این معناست که چیزی مثل اعتقاد به وجوب صلاه بر او آمد. یعنی بر او لازم است که معتقد به وجوب صلاه باشد.
استاد: قبلش هم هست. صبی ممیزی که خطاب را میفهمد، عقیده به وجوب صلاه بر او واجب است. به همان نحوی که جلوتر بحث شد و صاحب جواهر فرمودند که کسی را ندیدم که با استناد به این آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ…»[1]صریحاً بگوید بر صبی واجب است. اما ظاهر آیه این است که باید اذن بگیرد. برای طفل روی حساب تناسب خودش است که توضیح میدهم چگونه است.
شاگرد: شما قاعدهای که موضوع و حکم را به مثابه علت و معلول میداند- تا جایی که وقتی جزء اخیر علت تامه نیاید، حکم فعلی نمیشود و معلول هم نمیآید- را رد میکنید.
استاد: نمیخواهم رد کنم. به این نحو توضیح میدهم؛ میگفتند تا علت تامه نیاید، معلول نمیآید- ما لم یجب، لم یوجد- که حتی با اولویت هم سازگار نبود؛ متکلمین میگفتند اولویت کافی است و فلاسفه در مقابل آنها میگفتند نه، ما لم یجب لم یوجد. یعنی حتماً باید کمالِ علت تامه به حدی برسد که معلول را به حد ایجاب برساند؛ چهار کلمه پشت سر هم میآوردند که فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت. آن فضا در تکوین است. اما آیا در تشریع و مراحل حقوقی نیز -که آن تشبیه را آوردند- استفاده از این اصطلاح صحیح است یا نه؟ عرض من این است که صحیح نیست. تشبیهی برای فضای تکوین و فلسفه بوده که آن را در فقه آوردند و این لوازم نیز بر آن بار شده است. شما میگویید موضوع، علت حکم است و تا علت نیاید که معلول نمیآید. در جعلیات و تشریعی که مُنشِئ یک موضوع را در نظر میگیرد و میگوید این حقوق برای این است، این گونه نیست که تا این موضوع بیاید، حکم ایجاد شود. ایجادی نیست بلکه اعتبار است. ما برای اینکه جلوی آن قاعده عقلی را در فضای دیگر بگیریم، به این شکل میگوییم؛ وقتی شما میگویید نماز بخوان، معنا ندارد بگوید دفعةً بخوان. زیرا چارهای جز این ندارد که در زمان به تدریج انجام دهد. نمیتواند همه را دفعتاً انجام دهد. پس وجوبی است که چون متعلّقش تدریجی است، آن نیز انبساطی میشود. اما یک وجوب بسیط چگونه ممکن است نفسی و انبساطی باشد؟! مگر نقطه هم منبسط میشود؟! اگر وجوب، بسیط است چطور منبسط میشود؟ میگوییم اگر تنها خود وجوب را در نظر بگیریم، منبسط نمیشود. اما وقتی متعلق آن را نگاه میکنیم چون متعلقش منبسط است، آن هم به تبع متعلّق خود منبسط میشود. همین مطلب را برای فعلیت در مبادی میخواهم عرض کنم. درست است در تکوین تا علت تامه نیاید معلول موجود نمیشود. اما در تشریع اینطور نیست. در تشریع مجموعه اموری به عنوان موجِب انشاء و موجب فعلیت تشریع در نظر گرفته میشود. اینجا مانعی ندارد که بگوییم به هر اندازهای از آن مجموعه -که جزء موضوع است- محقق شد، به سهم خودش دارد به آن اعتبار بهاء میدهد. آن اعتبار دارد با مخاطب خودش حرف میزند. میگوید به تناسبِ من، باید کار انجام دهی.
شاگرد: نیازی به اعتبار جداگانهای ندارد. مثلاً در جاده دارم میروم، تابلوی راهنمایی و رانندگی، یک دفعه سرعت شصت را نشان میدهد. میدانم بیشتر از ۶٠ کیلومتر بروم پلیس جریمه میکند اما قبل از آن با سرعت ۱۲۰ می رفتم پس به تناسب این اعتباری که آنجا کاشته شده خودم را تطبیق دادم و نیازی به امر جداگانهای ندارد.
برو به 0:20:33
استاد: مثال خوبی است. هیچ عاقلی نمیگوید که من با ۱۸۰ کیلومتر میروم همینکه رسیدم جلوی تابلو یک ترمز محکم میکنم سرعت را روی ۶۰ میآورم.
شاگرد: پس طبق فرمایش شما، جزء ملازمات عقلیه میشود.
استاد: نه، موضوع فطرت تشریع، تدریج است؛ مثل متعلق. ساعت ۱۰ بالغ شده و ظهر زوال میشود. بلوغ یک جزء از موضوع است و زوال هم یک جزء دیگر. ساعت ۱۰ یک جزء از موضوع میآید و در زوال جزء دیگری از آن میآید. در اینجا میگوییم چون موضوع، مجموعهای از بلوغ و زوال است، وقتی بلوغ بیاید به تناسب خود بلوغ، وجوب نیز میآید و همه اقتضائاتی که بلوغ دارد را باید انجام دهد. و وقتی زوال بیاید باید هر چه مقتضیات زوال است را انجام بدهد. لذا وقتی زوال آمد باید وضو بگیرد و قبل از وضو اصلاً «کبِّر» بالفعل نیست. زیرا شرط الواجب داریم و اوّل باید وضو بگیرد.
شاگرد: به فرمایش شما اگر احساس کند بعد از ظهر آب قطع میشود باید قبل از آن وضو بگیرد.
استاد: بله.
شاگرد: در ادله داریم که هر شرطی، اثری دارد؟ مثلاً قبل از ساعت ده، جزء موضوع چه چیزی بوده که باید آب را نگه دارد؟ تا الآن میگفتند وقتی وضویت فعلی شود، انتزاع میآید.
استاد: پس تهیئ را چطور درست میکنید؟
شاگرد: فرض کنید قرصی بخورید و کل ماه مبارک رمضان را خواب باشید، هیچ وجوبی هم نیامده است.
استاد: باید قضا کند. منظورتان را متوجه نشدم. شما به متشرعه و مراجعی که فتوا میدهند، بگویید کسی میداند شب بنشیند و کاری که ضروری نیست -مباح است- را انجام دهد. قطعاً نماز صبحش قضا است. به او چه میگویند؟ میگویند مانعی ندارد. شب که ربطی به صبح ندارد. صبح هم که خواب هستی. میگویند یا نمیگویند؟! ارتکاز متشرعه چه میگوید؟ منظورم این است که ضابطه کلاس همین است که شما میفرمایید. شب که فعلی نشده، کار مباح خود را انجام بده.
شاگرد: سیره عقلاء و عقلایی. آقای خویی و… میگویند نمیشود.
استاد: نشدنش را میگویم. میخواهم بگویم اینطور نیست، یعنی ارتکاز متشرعه، فتاوا همه اینها بر چیزهایی است که مقدمات مفوته را نمیشود رها کرد. مقدمات مفوته نزد متشرعه حساب دارد اما طبق فعلیت دفعی در مواقع مختلف توجیه کنیم. در مورد تهیّئ چه بیانی به ذهنتان میآید؟ میگویم نمیتوان قبل از وقت برای نماز وضو گرفت مگر قریبِ زوال برای آماده شدن برای نماز باشد. تهیّئ للصلاة، آن وقت جایز است. اما وجوبی که نیامده چطور میخواهد ایجاب کند؟!
شاگرد: میخواهم بگویم ثبوتاً این بیانات خوب است، اگر اشکال عقلی داشتیم، یک وجهی مثل فرمایش حضرت عالی تقریب میکردیم که حل شود. ولی اثباتاً چه دلیلی وجود دارد که قبل از نماز باید آب را نگه داریم. وجهش ملازمه عقلیه است.
شاگرد٢: ملازمة عرفی دلیل نمیشود ، اینها استحسانات است
استاد: اگر در منابع به دنبال آن برویم -یک حالت اطمینانی قبل از پیجویی است- در آیات، روایات و فتاوا مفصل پیدا میکنیم. اما اگر بگوییم دلیل داریم و طبق بیان شما بگوییم قاعده اقتضا میکند -بگوییم خلاصه دلیل خاص داریم- خودمان را راحت میکنیم. اما اینگونه که بنده عرض میکنم، دلیل خلاف آن قاعده نمیشود.
از اموری که خیلی مهم است این است که گاهی یک اصلی درست میکنیم و بعد میگوییم چون دلیل داریم از آن استثناء شده است. خیلی وقتها اگر از این دلیلها خوب استظهار کنیم، مطابق با قاعده میشود. لذا گمانم این است که شواهد متعدد و روشنی دال بر این است که فعلیت موضوع مثل متعلَّق- که چون تدریجی است، وجوب آن انبساطی میشود- تدریجی است. زیرا مبادی موضوع نیز تشأن دارد و به تناسب همان شئونات تدریجاً در بستر زمان محقق میشود.
شاگرد: همان بحثهایی که در مقدمه واجب مطرح میشود؟
استاد: در مقدمه واجب میگویند وجوب شرعی است یا عقلی. اصلاً روی مبنای شرعیه میخواهم جلو بروم. میخواهم بگویم وقتی یک شأن از موضوع محقق شد -نه اینکه عقل بگوید- فطرت فعلیتِ شأنی از موضوع، خود امر مولی را نسبت به همین شأن فعال کرده است.
شاگرد: اگر این گونه بگویید، مقدمة واجب را باید شرعی بدانید.
استاد: بله، مشهور هم میگویند شرعی است و اشکالی ندارد. لغویت مهمترین دلیل کسانی که مقدمه واجب را، واجب نمیدانند؛ وقتی عقل میگوید پس لغو است. مشهور گفتند مقدمه واجب، واجب است و لغویت هم لازم نمیآید. مگر لغویت به صرف این که عقل گفت تمام میشود؟ ذهن طلبگی من از اولی که مباحثه میکردیم، اینگونه بوده است.
شاگرد: بفرمایید راه برای اجزاء موضوع و شئونات وارد شده که به ید خود شخص هم نیست باز میشود.
استاد: بله، همه اینها منظورم هست. لذا قرب زوال دست شخص نیست، یعنی امری تکوینی است که آثاری بر فعلیت صلّ بار میکند و مولی میتواند نزدیک ظهر بگوید اگر میخواهی بعد از زوال سریع نمازت را بخوانی، الان وضویت را بگیر.
شاگرد: ولی دوباره منتهی شد به امری شد که دست خود مکلف است.
استاد: یعنی وضو گرفتن؟
شاگرد: بله. تحصیل طهارت.
استاد: آنکه متعلق کار است و بر آن مترتب بود. آن چه جزء موضوع بود و بالفعل شد، زوال است. قرب زوال آن را تکویناً میآورد. حال که به تناسب آن، حکم در این شأن خاص، بالفعل شده نتیجهاش این است که شما میتوانید برای نماز ظهر به قصد وجوب، وضو بگیرید. هیچ مشکلی هم ندارد. اگر بگویید لحظه زوال نشده، میگوییم لازم نیست، قرب زوال، از شئونات موضوع است که وقتی بالفعل شد میتواند وجوب لحظه زوال را به قرب خودش بکشاند و بگوید آماده شو چون الآن زوال میشود.
شاگرد: در این صورت دیگر نیاز نیست که بگوییم عقل میگوید برای رسیدن به آن لازم است فلان کار را بکنید، پس دیگر شرع لازم نیست.
استاد: بله، اصلاً اینطور نیست. اگر گفتید عقل میگوید، خیلی جاها، دست ما از امر کوتاه میشود. اما اگر ما طبق روال فطرت تقنین جلو آمدیم و آن قواعد تکوینی را در اینجا نیاوردیم، میگوییم تشریع است و وقتی میگوید این کار را بکن، مقدماتی میخواهد. در موضوع ثبوتی نیز اموری را در نظر گرفتند. وقتی امور به تدریج محقق میشود، با شما نیز به تناسب هر چه محقق میشود حرف میزنند. «اذا قمتم الی الصلاة» یعنی همان لحظه زوال وضو بگیر؟! یا به این معناست که وقتی میخواهی ۵ دقیقه بعد از زوال نماز بخوانی، ۲ دقیقه قبل از آن یا ۵ دقیقه قبل از آن چه کار کنی؟
شاگرد: با این حساب این شئونی که فعلی میشود، نیاز به بیان دارد؟
استاد: من مطمئنم در اثبات خیلی از موارد برای آن پیدا میشود.
شاگرد: منظور من این است اگر بیان نداشتیم، میتوانیم بگوییم چون ما فهمیدیم پس شارع هم گفته است؟
استاد: اصلاً فطرت موضوع این است.
شاگرد: پس نیازی به بیان ندارد.
استاد: بله. چون فطرت فعلیت موضوع این است. وجوب نفسی انبساطی مگر بیان میخواهد؟ ولو یک وجوب آوردم -وجوب الصلاه- ولی….
شاگرد: اما عقلی بود.
استاد: واقعاً عقلی بود؟! یعنی شارع در ابتدا هم کبِّر، هم سلّم و هم تشهَّد، میگفت و تنها عقل میگفت چارهای نداری؟! چرا چیزی که واضح است را بگوییم شرع نگفته است؟!
برو به 0:30:52
شاگرد: نه، بیان شارع به آوردن صلاه بود و عقل، اجزائی را که شارع فرموده بود را تصور کرد.
استاد: یعنی شارعی که میداند متعلق امر خودش تدریجی است، نمیگوید این را تدریجی به جا بیاور؟ عقل میگوید؟
شاگرد: به عقل واگذار کرده است.
استاد: خودت میفهمی امر او قبل از اینکه تشهد را بخوانی بالفعل نیست. شارع به این شکل نمیگوید که در ابتدای زوال همانطوری که کبِّر بالفعل است، تشهَّد هم بالفعل است. ولی عقلت میداند که تشهد را باید بعداً بخوانی. این درست است؟!
شاگرد: نه، ولی نیازی به بیان ندارد.
استاد: ولی شرعی است، احسنت؛ نیاز به بیان ندارد ولی وجوب انبساطی شرعی است، نه این که انبساطش عقلی باشد و وجوبش شرعی بسیط باشد.
شاگرد ۲: بالأخره نماز یک ماهیتی است که ابتداء و وسط و انتهاء دارد، اجزاء دارد، به ترتیب هم میآید. اینها، این تدریجی که در امتثال وجود دارد برای امتثال است. امتثال هم احکام خاص خودش را دارد، قوانین و ضوابط خودش دارد. تدریج و این تدریج فعلیت با ضوابط امتثال که نمیخواند، با ضوابط عالم تکلیف است. در عالم تکلیف حرف از این حرفهاست که حکم آمد یا نه؟ فعلیت پیدا کرد یا نه. این تصویر چه مانعی دارد که بگوییم مولی در عالم تکلیف و جعل، تکلیفی را متوجه مکلّف میکند؛ تحقق یک ماهیتی را با یک شرایط خاصی، گردن مکلف میاندازد و مکلّف وظیفه دارد آن را در عالم امتثال محقق کند. طبق شرایطی که در عالم جعل گذاشته که این از اوّل وقت تا آخر وقت با این شرایط باشد؛ اوّل تکبیرة الاحرام باشد تا سلام. با این شرایط باید این ماهیت را محقق بکند. چه داعیهای وجود دارد که بگوییم آن لحظهای که میخواهد تکبیرة الاحرام بگوید یک مرحلهاش فعلیت پیدا میکند، بعد که حمد و سوره است یک مرحلهاش فعلیت پیدا میکند، اینها اصلاً دخلی در عالم امتثال ندارد. اینها در عالم جعل و تکلیف بوده، تکلیف هم به مکلف رسیده و تمام شده است. تنها در عالم امتثال اینها محقق میشود.
استاد: میخواهید بگویید انطباق قهری است؟
شاگرد ۱: میخواهم بگویم بعضی از چیزها است برای قواعد و عالم امتثال اصلاً نیست. برای عالم تکلیف است. منتها ما میخواهیم اینها را بیاییم در عالم امتثال هم از اینها حرف بزنیم.
شاگرد ۲: کیفیتی که حاج آقا تصویر کردند شکل اوّلش یا دوم، مربوط به عالم تکلیف بود یا عالم امتثال؟
شاگرد ۱: اینها در واقع با یک سری اتفاقاتی که در عالم امتثال دارد میافتد ما داریم آن را تغییرش میدهیم.
شاگرد ۲: یک فعلیت حاج آقا گفته بودند مطرح شده بود فضای تکلیف و انشاء. یک فعلیت دیگری بحث ابلاغ حکم و امثال اینها شده بود. دو شکل تقریر فرمودند، منظورتان ظاهراً عالم تکلیف که نبود. عالم امتثال بود.
شاگرد ۱: فعلیت اصلاً برای عالم تکلیف است. اصلاً دخلی به عالم امتثال ندارد. در عالم امتثال میخواهد یک موجودی محقق شود. میخواهد یک تکلیفی محقق بشود، طبیعتی که گردن این مکلف گذاشتند، همه ضوابطش را در عالم تکلیف گفتهاند؛ الان دیگر فعلیت و تدریج در عالم امتثال، معنا ندارد.
شاگرد٢: عالم امتثال و تکلیف از هم جدا هستند؟
استاد: خیلی احکامش متفاوت است. اساساً در عالم ثبوت و عالم تکلیف متعلّق احکام، طبایع هستند. اما وقتی بالفعل میشود سروکار مکلف با فرد است. و لذا الان احکام فرد مطرح است. در طبایع اصلاً کاری با لوازمِ فرد نداریم و لذا ظاهراً یکی از وجوه بسیار خوب در متعارضین عام و خاص من وجه این بود که اصلاً تکاذب ندارند و باید بهگونۀ دیگری آن را حل کنیم. شما ببینید متعلَّق طبایع است، اما در عالم امتثال سروکارتان با فرد است.
مرحوم سید در عروه فرمودند با این که نماز را خواندهاید، میتوانید آن را دوباره به جماعت اعاده کنید. اما وقتی خواستید نماز را اعاده کنید، باید گفت این نماز بر من واجب است یا مستحب؟ نمازتان را در خانه خواندید و دوباره در مسجد امام جماعت شدید، مشروع است اعاده کنید اما میگویید بر من واجب است یا مستحب؟
(مسألة 21): في المعادة إذا أراد نيّة الوجه ينوي الندب لا الوجوب على الأقوى[2]
میگوید این نماز بر من مستحب است چون خواندم.
مرحوم آقا ضیاء در حاشیه میگویند «بل له نیة الوجوب علی الاقوی». مرحوم آقای حکیم در حاشیه میفرمایند «بل لا تضرّه نیة الوجوب». چرا در این مساله میگویند علی الاقوی باید نیت استحباب کنند نه وجوب. برای این است که آن حکمی که در عالم ثبوت است به طبیعت خورده و طبیعت متعلّق امر است. آن طبیعت در فردی که بدنه خارجی دارد، ظهور پیدا میکند. یعنی طبیعت نماز ظهر در موطن نماز ظهرِخارجی که فردی از آن است، محقق شده است. اما از طرف دیگر هم که نمازش را خوانده است و طبیعت آمده است. چطور میخواهد نیت وجوب کند؟
آن چه من عرض میکردم این است که چرا میگویید «اذا اراد نیة الوجه ینوی الندب لا الوجوب»؟ نمازی که این معید اعاده میکند، فردی از صلاه ظهر است. این فرد از آن حیثی که فرد است میتواند مجمع عناوین مختلف باشد. به خلاف طبیعت که تنها خودش است. و مثل آن فرد نیست که مجمع یک عنوان دیگر هم باشد؛ مثلاً معنا ندارد عنوان غصب در عالم طبایع، معنون به یک عنوان دیگر باشد. در طبایع تخصص هست اما تعنون یک طبیعت به طبیعت دیگر معنا ندارد. ولی فرد میتواند معنون شود. من نمازی را که به حسب طبیعت واجب است را اعاده میکنم اما چون یکی از فردهای آن را انجام دادهام، ایجاد فرد دیگر مستحب است. بنابراین فرد جدید از حیث فرد بودنش ایجابی ندارد اما از حیث طبیعتش، واجب است؛ مجمع دو عنوان شده است. همانطور که امر و نهی اجتماع میکنند، در اینجا یک فرد مجمع دو عنوان شده است و اجتماع امر و ندب واقع شده است. هم میگوید نماز را بخوان چون مصداق امرِ به طبیعت صلاه ظهر است، دو امر نیست. نمیگویند نماز ظهر بخوان بلکه میگویند همان را اعاده کن. پس اگر همان است، نماز ظهر واجب است. آن را که نمیتوان از نماز ظهر بودن بیرون ببرید. نماز ظهر هم یک طبیعت واجب است. از طرف دیگر فردی که دارد ایجاد میکند به خصوصیات خودش اگر نمیکرد طوری نبود اما با این خصوصیت مجمع دو عنوان میشود.
روی این حساب در اینجا میگوییم، امر بالفعل است حتی تا وقتی که بمیرد آثارش میتواند باشد. جالب این است کسی که اواخر عمرش است میگوید نمازم را چند بار اعاده کردهام و بعد از وقت هم قضا کردهام اما احتیاطاً دوباره برای من قضا کنید. یعنی اشتغال یقینی بوده اما برائت یقین پیدا نکرد؟! بلکه یعنی ارتکاز او میگوید حتی تا حالا هم همان امر دارد کار انجام میدهد. منظور من، این معنا از فعلیت است. یعنی حتی اگر بگوییم قضا تابع اداء نیست ولی امر به اقض مافات نیز امر استینافی نیست که بگوید یک نماز جدید ظهر بخوان، بلکه به معنای اقض است. یعنی همان امر را ادامه میدهد. میگوید همان امر را قضا کن. نه اینکه نماز ظهر جدید بخوان. پس باز به آن برمیگردد. پس وقتی امر به نماز ظهر آمد، فعلیت نماز ظهر به وجهی از فعلیت حتی تا روزی که میمیرد هست. لذا احتیاط جا دارد. اگر احتیاطا بعد از وفاتش نیز برای او قضا کنید، در برزخ به آن میرسد.
شاگرد ۱: بحث نیت وجه و ندب، به نظر میرسد از خلط قوانین عالم امتثال و تکلیف است. وقتی میگوییم که وجوب، مگر وجوب داخل در ماهیت نماز ظهر و عصر است؟ نه از خطابش میفهمیم این الزامی است؛ باید این طبیعت محقق شود. اما اینکه بخواهد در نیتش بیاید که یک نماز واجب را به نیت وجوب امتثال میکنم، به نظر میرسد وجهی ندارد. یعنی نشان دهنده است است که این دو با هم خلط شده است. ما یک تکلیفی، به گردنمان هست که نماز ظهر بخوانیم، میخواهم دوباره اعاده کنم، اشکالی ندارد، سه بار اعاده بکن. اینها دیگر به آن تکلیف دخلی ندارد.
شاگرد ۲: وقتی امر اول بیاید، امر دوم لغو است.
شاگرد ۱: وقتی خود شارع در متن دستورش از اعاده جلوگیری نکرده و گفته میتوان اعاده کرد، چه نیازی است که بگوییم در هر لحظه تکلیف هست و تدریجاً در تمام آنات این تکلیف هست. بلکه تکلیف به طبیعتی بوده و در مقام امتثال اعاده معنا دارد، در مقام امتثال اوّل وقت و آخر وقت معنا دارد. اینها برای مقام امتثال است.
استاد: کسی که مستطیع نیست، مقام امتثال دارد یا ندارد؟
شاگرد ۱: نه
استاد: چرا ندارد؟
شاگرد ۱: چون استطاعت در موضوع حکم اخذ شده پس اصلاً تکلیفی ندارد.
استاد: چرا ندارد. آخر هست که اینجاست. ولی مستطیع نیست. تکلیف که گفته مستطیع. چرا او ندارد؟ میخواهم مقصود شما را بفهمم. الآن چطوری است میگویید که امتثال ربطی به تکلیف ندارد. تکلیف که مستطیع حج دارد. این آقا هم مستطیع نیست. چرا وجوب برای او نیست؟ تو چه تقریری داری؟
شاگرد ۱: همینکه آن طبیعتی که خواستند ملاحظه شده روی تکلیف متوجه کیها باشد، مکلّف عاقل بالغ مستطیع.
استاد: اینجا هم حالا شامل این بشود.
شاگرد ۱: مستطیع نیست
استاد: یعنی وجوب شامل او نمیشود. لا نرید من الفعلیة الا هذا. شما میگویید امتثال است و تکلیف، دیگر به فعلیت چه کار دارید؟ فعلیت یعنی همین. یعنی وقتی استطاعت آمد تازه آن چیزی که میگویید در تکلیف محقق شده، پس منطبق میشود. وقتی استطاعت آمد حالا میگوییم وجوب بالفعل شد. الآن هم مثلاً ماه ربیع است، میگویی برو حج یا نه؟ نه. مگر چطور بالفعل شد؟
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] النور ۵٨
[2] العروه الوثقی(المحشی)؛ج٣ص٢٠۶
دیدگاهتان را بنویسید