1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٢)- تحلیل مفهوم عدالت

درس فقه(۴٢)- تحلیل مفهوم عدالت

تحلیل عناصر فقهی- حقوقی، اقوال در تبیین عدالت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18589
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

نظر صاحب حدائق؛ رجوع به عام فوقانی در لباس مشکوک

علی‌ای حال در بحثی که مرحوم صاحب جواهر در ذیل صفحه 80 استفاده فرمودند و از وحید بهبهانی قبول کردند این بود که در آیه «إن جاء کم فاسق بنبإ فتبینوا»[1] «اقتضی رد خبر الفاسق و استفید مِن مفهومه قبول خبر غیره».[2] پس ما یک عامی برای قبول خبر نداریم. به خلاف مانحن فیه که ولو شما بخواهید از« لا تلبس» شرطیت را استفاده کنید اما برای ستر عام داریم. «اُستُر» عموماتی دارد که چه مأکول و چه غیرمأکول را می‎گیرد، و ما در مشکوک در شبهه مصداقیه می‎توانیم ما به عموم ستر صلاتی تمسک می‎کنیم. اما در «إقبَل» یا «صدِّق الخبرَ» ما یک عامی نداریم که فرموده باشد «صدِّق النبأ» بعد بگوییم ما به این عام برای آن مجهول الحال تمسک می‎کنیم که مجهول الحال را بگیریم. علی‌ای حال «فمن هذه الجهة»[3]

شاگرد: بحث قبلی را ادامه نمی‎دهید؟

استاد: اگر شما یک چیزی افاده می‎فرمایید من محضرتان استفاده می‎کنم، خوشحال هم می‎شوم، همان‎هایی که گفتیم وقتتان را گرفتیم.

نیش قلم‌های صاحب جواهر

شاگرد: یک متنی از چیز خواندید و درباره عدالت داشتید توضیح می‎دادید.

استاد: برای جواهر؟ این‌جا گذاشتم که هر کدام از شما ادامه دادید، این بحث این‌جا دم دست باشد، اگر جایی می‎بینید که .. من از جلد کتاب القضاء چند سطری خواندم. در کتاب الطلاق هم مرحوم صاحب جواهر یک چیزی دارند. خودشان حدودا شاید بالای 20 مورد در جواهر دارند که صاحب جواهر به سایر فقهایی که لحنشان تند شده می‎گویند که «أساء الادب» گاهی بزرگی بی‎ادبی کرده، نصیحت می‎کنند که این طور نکنید. ایشان می‎گویند چرا بی‎ادبی کرده؟ به بحرانی صاحب حدائق چندبار می‎گویند. بعضی دیگر را هم دیدم که می‎گویند که مثلا «أساء الادب.» یک جا حتی محقق اول صاحب شرایع تعبیر کرد که «بعض الحشویة» ایشان فرمودند که مقصودش از این «بعض الحشویة» صدوق است. بعد فرمودند که جایش نیست که ما به صدوق حشویة بگوییم. این اسائة ادب است، او از اساطین مذهب است، چرا محقق اول از صدوق تعبیر به حشویة کرده است!

فما في المسالك من الميل إلى القول المزبور واضح الفساد، و نحوه قد وقع له في كتاب الشهادات، و قد ذكرنا هناك ما عليه، و من العجيب موافقة سبطه له هنا على ذلك في المحكي عن شرحه على النافع، و لعله لقرب مزاجه من مزاجه باعتبار تولده منه.

نعم لا عذر للكاشاني في مفاتيحه، سواء قالوا بعدم اعتبار العدالة في شاهدي الطلاق أو قالوا بأنها فيه مجرد الإسلام، فإن الأمرين كما ترى.[4]

علی‌ای حال وقتی خود ایشان دیگر آن جایی که … فقه جواهری است دیگر! وقتی آن صبغه جواهری می‎آید دیگر … یکی در این مانحن فیه است، یک عبارتی دارند صفحه 110 جلد 32 که عبارتش را جلوتر گفتم، می‎فرمایند: «فما في المسالك من الميل إلى القول المزبور واضح الفساد، و نحوه قد وقع له في كتاب الشهادات، و قد ذكرنا هناك ما عليه، و من العجيب» که حالا شهید ثانی چه کردند! ایشان حالا این قول ضعیف را رفتند، صاحب مدارک دیگر چرا؟ «و من العجیب موافقة سبطه له هنا على ذلك في المحكي عن شرحه على النافع، و لعله لقرب مزاجه من مزاجه باعتبار تولده منه.» خب حالا این عبارت! آن آقا می‎گفت که بعضی شوخی می‎کردند می‎گفتند مثلا ساده‎ای از روات بود، بعد یکی می‎گفت چرا می‎گویید؟ من راضی نیستم، بعد یکی می‎گفت خب مگر بد است «أکثر اهل الجنة البهل» خیلی جالب است جوابش من یادم مانده می‎گفت من بهشتی که این طوری بخواهم بروم، نمی‎خواهم. حالا تولدی که این طوری ایشان بخواهند از باب تولد و قُرب مزاج …

جالبش دنباله‎اش هست که می‎گویند «نعم لا عذر للكاشاني في مفاتيحه،» حالا آقا سید محمد قرب مزاج داشتند، برای او دیگر لا عذر.

علی‌ای حال از این طور چیزها در جواهر جمع‎آوری طلبگی جا ندارد. ولی برای بعضی جهات علمی مانعی ندارد که علی‌ای حال یک بزرگی، یک عالمی در فضایی که مطلب برای وی واضح است، دیگر می‎بینی برای این که زمینه فساد و افساد را در ذهن خودشان و تشخیص خودشان در فقه و فضای متعلمین از بین ببرند این طور عبارات را به کار می‎برند. به قلمشان می‎آید. ما کاره‎ ای نیستیم که بخواهیم چیزی بگوییم ولی علی‌ای حال …

 

برو به 0:06:21

شاگرد: این فضا را بدتر می‎کند، بهتر نمی‎کند. متعلم هم وقتی ببیند استادش دارد این طوری می‎کند فقط می‎گوید چرا استادم درست نقد نمی‎کند، نه این که بگوید خیلی برایم …

استاد: اول حرف‎هایشان را زدند بعد می‎گویند «فما فی المسالک …»

شاگرد: این تکه آخرش را دارم عرض می‎کنم. می‎گوییم کلا  یک کسی فکر می‎کند وقتی به خصم بی‎احترامی بکند حرف خودش بهتر جا می‎گیرد، این اصلا چیز درستی نیست چون بین فقها و علماء رایج است من عرض می‎کنم.

استاد: حالا واقعا نمی‎توانیم بگوییم رایج است.

شاگرد: ولی خیلی زیاد است، رایج به معنای اکثر نه، به معنای …

استاد: شما خودتان قلم به دست بگیرید و در تحقیق حساسیت به خرج بدهید. دیدید گاهی ما همین طوری بی‎خیال هستیم. اگر خودتان در میدان تحقیق بیاید و بخواهید یک چیزی را به کرسی بنشانید اصلا بعضی عبارات ناخودگاه می‎آید، نه این که بخواهید. در باب تحقیق حق است. نمی‎شود بگویند رایج هست. ولی بوده و ظاهرا بهترین راه همین است که تمام کتب و استدلالات از این عبارات شسته بشود یعنی کلا فضای بحث، فضای تبادل محضِ علم باشد، استدلال بگویند، استدلال بشنوند، اگر این طور باشد خیلی خوب است.

خاطره حاج آقای بهجت در درس کفایه

حاج آقا پیش مرحوم آقا سید محمود شاهرودی بزرگ رحمت الله در نجف جلسه داشتند از خودشان شنیدم می‎گفتند، خلاصه در یک جلسه‎ای، سن حاج آقا هم از همه کمتر بود. خود ایشان می‎گفتند در آن مجلس، در آن جلسه درسی شاید کفایه بود سن من از همه کمتر بود. آقایانی که درس آقا سید محمد می‎آمدند سن بالا بودند، پیرمرد بودند، سن من از همه کمتر بود. یک روز بحثی شد، استاد چیزی گفتند و من هم یک چیزی گفتم مثل این که چند لحظه هم طول کشیده بوده، رفت و برگشت شده بوده، گفتند فردا که وارد جلسه شدم هنوز استاد نیامده بودند و آن آقایانی که بودند خیلی به من تند شدند که آخر شما چرا طول می‎دهی یا چرا اشکال می‎کنی؟! دیگر نگفتند چه گفتند. مقصود من این بود که گفتند هر چه آقایان عبارتشان تندتر شد، من فقط استدلالات دیروز را تکرار می‎کردم. می‎گفتند این طوری، می‎گفتم نه، این مطلب به این خاطر این جایش اشکال دارد یعنی آن‎ها عبارات می‎گفتند، من فقط علمی جواب می‎دادم می‎گفتم این جای مطلب به این دلیل اشکال دارد و بعد می‎گفتند در همین حین صحبت بود که استاد وارد شدند، آمدند نشستند و دیدند مثل این که بحث دیروز است. فرمودند که سر درس استادمان صاحب کفایه تقریر را دارم نوشتم، رفتم مراجعه کردم دیدم حق با ایشان است که می‎گفتند دیگر آن آقایان ساکت شدند و هیچی نگفتند.

منظور این خیلی خوب است که دیگری هم اگر چیزی می‎گوید، او صرفا استدلال کند و مطلب علمی رد و بدل بشود.

شاگرد: بعضی وقت‎ها آدم خُلقش تنگ می‎شود بالاخره اشکال خیلی جدی بشود.

استاد: آن می‎تواند بلند شود از مجلس فضای بحث بیرون برود یعنی قلم را زمین بگذارد و برود، حالش که خوب شد برگردد ولی اگر در آن حال بخواهد بنویسد این طور چیزها به قلم می‎آید.

نظر شهید ثانی درباره شرط عدالت

علی‌ای حال خود شهید ثانی واقعا در این بحث سینه سپر کردند، شما اگر نگاه کنید خودشان را در معرض این سِهام آوردند، سینه سپر کردند و مفصل مسالک، تقویت کردند. صاحب حدائق چه ردیات مفصلی بر علیه شهید و صاحب مدارک دارند. حتی صاحب حدائق در بحث نماز جمعه عدالت امام که مفصل این‎ها را رد می‎کنند. دوباره در طلاق می‎گویند شاید یک کسی آن کتاب من دستش نباشد، من این‎ها را دوباره می‎گویم. و به تفصیل این‎ها را تکرار می‌‎کند. اما شهید هم حرف خودشان را زدند و در فضای استدلال هم باید حرف ایشان جواب داده بشود و من هم آن روز عرض کردم که گمانم این است که این‎ها خیلی مانعة الجمع نیستند. اگر ما بعضی بنائات و اصول را طولی ببینیم -چون مدام عرضی بحث می‎کنیم دچار «إمّا و إمّا» می‌شویم- اگر ما یک نحو طولی ببینیم، شهید ثانی می‎گویند یک شهر بزرگ -کلان‎شهر- در نظر بگیرید یک قاضی را در نظر بگیرید که مرتب شهود برای شهادت می‌آیند، در شهر بزرگ یک قاضی خیلی در معرض است، حالا صبر کند مدام بگوید من شما را که نمی‎شناسم حالا بروید، به خلاف این که بگویید وقتی کسی می‎آید اگر معروف به فسق است، فسقش معلوم است بله. ولی اگر نه فسقش معلوم نیست می‎تواند طبق شهادتش حکم کند. شواهدی در مسالک می‎آورند. من نمی‎خواهم عرض کنم که بحث مسالک تمام است. می‎خواهم بگویم علی‌ای حال شهید خودشان را در معرض این حرف‎ها قرار دادند.

 

برو به 0:12:08

نقد صاحب حدائق به شهید ثانی

از چیزهایی که من در کلام صاحب حدائق دیدم و نکته‎ای هست که طلبگی عرض بکنم؛ معلوم است که صاحب حدائق خیلی برآشفته شدند. بر علیه این حرف با ناراحتی قلم‎فرسایی می‎کنند. یک نکته است می‎گویند شما گفتید که مسلمان باشد کافی است، اصل در اسلام و مسلم عدالت است. مجهول الحال هم بود اشکال ندارد. جزء همین مسلمی که می‎گویید نواصب نیستند؟ از آن کسانی نیستند که ضد با اهل‎بیت هستند؟! شما به راحتی اجازه می‎دهید که یک ناصبی بیاید شهادت بدهد. بعد بگویید مسلمان است؟!

خب معلوم می‎شود که حیثیات با همدیگر مخلوط شده است. الان صحبت سر این است که یک نظام اجتماعی، حقوق، فقه می‎خواهد ببینیم با مجهول چطور معامله کنیم؟ این که با مجهول چطور معامله کنیم، شما بیاید آن بدترین فرد مجهول را پیش بکشید آن هم به نحو یک حالت معلوم که بگویید لازمه حرف شما این است. این نحوه رد کردن حرفی است که کأنّه دو تا مقصود دارند. ایشان یک مقصود دارند و ایشان با یک مقصود دیگری دارند. و الا معلوم است. اگر این اصالة العدالة فی المسلم این طوری نبود، شاید آن قدر هم ایشان  تند نمی‌شدند.

 خیلی جالب است مرحوم شهید بنظرم در مسالک می‎گویند. البته قبل از علامه میخ این را کوبیدند، فرمودند این استقرار مذهب بر این مطلب است. بعد فرمودند «الیوم من المذهب» این هم خود شهید فرمودند؛ فرمودند زمان ما حالا دیگر مذهب این است که عدالت شرط است و آن مطالب فایده ندارد. ولی در عین حال از نظر استدلالی حرف‎هایشان را می‎زنند. به عنوان فتوا نمی‎گویند اما به عنوان استدلال بحث فقهی حرف‎ها را می‎گویند. شیخ الطائفه چه می‎گویند؟ ادعای اجماع امامیه می‎کنند بر این که اسلام کافی است. در خلاف ادعای اجماع مثلِ شیخ هست. خب صاحب جواهر چه کار می‎کنند؟ می‎گویند «المعلوم خلافه» ادعای اجماعی که معلوم است اجماع برخلافش است. آیا به این سرعت نقل دو تا اجماع می‎شود؟ نقلش در یک مصبّ است؟ یا دو تا است؟ ما باید جایش را پیدا بکنیم. این‎ها ازچیزهایی است که مطالب حسابی هست، حالا نمی‎دانم شما چقدر مطالعه کردید، اگر حوصله‎اش را دارید یا نکته‎ای در ذهنتان هست بفرمایید.

من فقط این نکته را عرض کردم که توجه داشته باشید، تأکید بر این که یکی از مفتین مثلا شروط مقلّد را گفته بود، گفته بود مجموعش بنابر احوط است یعنی از آن شروط دوازده‎گانه که در مثال‎ها بود احتیاط وجوبی کرده بودند. یکی دیگر از آن‎ها مثلا در اهل علم متعارف بود، من شاهد بودم با حالت ناراحتی آمده بود می‎گفت ایشان با این شرایط احتیاط وجوبی کرده است. خب یکی از شرایط اثنی عشری بودن مقلَّد است. می‎گفت یعنی ما برویم از ابوحنیفه تقلید بکنیم؟ او گفته در این شرایط مقلَّد علی الاحوط؛ خب علی الاحوط یکی هم اثنی عشری است، برو تقلید ابوحنیفه بکن، این لازم‎گیری از قولی که اصلا مقصود احتیاط کننده در آن فضای استدلال، این‎ها نبوده، ایشان این‌جا می‎برند که کلا این را … این طوری است که باید مراعات بشود. بله یک وقتی است که برای استدلال بر یک مطلبی، نشان بدهید اطلاق آن حرف طرف مطلق نیست، این مانعی ندارد. مثال‎هایی بزنید که ابهت و اطلاقِ حرف طرف را بشکنید. نمی‎شود بگویند رفتی أخص افراد را پیدا کردی؟ خب این‌جا چاره‎ای نیست، این‌جا باید بیاوریم برای این که اطلاق را بشکنیم اما این که بخواهیم برویم کلا حرف او را بتمامه تفسیر به اخص افراد بکنیم و بکوبیم، چنین فضاهایی نمی‎شود فضای بحث علمی تامّ باشد.

شاگرد: جمع‏بندی رتبه‎ای که به ذهن شریفتان هست، چطور می‎شود؟

تفکیک عناصر فقهی و اعتقادی و … در عین جامعیت شریعت

استاد: آن چیزی که من عرض کردم یک مقداری کار می‎برد تا کم کم ذهن انسان انس بگیرد، عرض من این است  که شریعت اسلامیه همه فنون، علوم، موضوعات مختلف را جامع است. ولی معنایش این نیست که چون شریعت جامع است هر موضوعی را با همدیگر مخلوط می‎کند. خود شریعت بما أنّه شریعت جامع هر موضوعی را به همان نحوی که هست برایش حکم صادر می‎کند.

 من عرضم این است که فضای فقه شریعت اسلامی با افعال مکلفین، با روابط فردی و اجتماعی کار دارد و لذا است که در این موضوعِ روابط و افعال مکلفین ما عناصر فقهی داریم، عناصر فقهی چه بسا لفظش با عناصر اعتقادی، با عناصر چیزهای دیگر مشترک باشد اما واقعیتش فرق می‎کند.

 

برو به 0:17:46

شروط تکلیف و تقنین

 چند جلسه قبل بحث شرایط تکلیف را شاید محضر شما عرض کردم، شما به راحتی می‎گویید قدرت شرط تکلیف است، می‎گویید یا نمی‎گویید؟ علم شرط تکلیف است و حال آن که وقتی دقیق می‎شویم می‎بینیم این که علم شرط تکلیف باشد، یک چیز خیلی مبهمی است. فضای کلام و عقوبت را می‎گویید درست می‎گویید. در فضای کلام و عقوبت کردن علم به حکم، شرط تکلیف است. اما وقتی در فضای فقه می‎آیید درست است بگویید شرط تکلیف علم است؟ در فقه شرط تکلیف مناسب با خودش داریم. اگر در فضای فقه بیاید بگویید شرط تکلیف است یک کلمه به شما جواب می‎دهند اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل اجماع امامیه است. آیا علم شرط تکلیف هست؟ بله هست ولی جا دارد. در فضای عقوبت و بحث کلامی، علم شرط تکلیف است اما در فضای فقه نیست. حتی در فضای فقه، قدرت هم شرط تکلیف نیست. آن مقداری مبهم‎تر است. یعنی الان در فضای فقه یک مقداری دغدغه داریم که در فضای فقه، قدرت شرط تکلیف است.

 اگر یادتان باشد در آن جا که می‎گفتیم طفل در حین نماز بالغ می‎شود. آن جا همین بحث‎ها شد که اساسا به کار آوردنِ شرایط مکلف در انشائات اولیه، خلاف طبیعت تقنین است. و لذا این احتمال آن جا خیلی خوب است که حتی قدرت در فضای فقه شرط تکلیف نباشد. قدرت شرط ترتب آثار و مراحل بعدی تکلیف است. نه این که شارع ابتدا می‎فرماید «أیّها المکلف القادر! صلّ». نیاز نیست! اصلا آن جا صحبت سر این است که حالا قدرت داری؟ نداری؟ چه اندازه‎ای؟ مریضی؟ خوابی؟ اصلا آن یک فضای دیگری است.

عدالت و فسق دو عنصر حقوقی

در مانحن فیه، عدالت و فسق به عنوان عنصر حقوقی، واقعا شارع در توضیحش کم نگذاشته است. روایات همه هست، من رسیدم دیدم یک روایت خوب، دلالتش خوب، صاحب حدائق چه کارش کنند؟ تقیه. فضایی که حضرت به این خوبی دارند صحبت می‎کنند، محملی درست کنند و یک توجیهات عجیبی که خودتان ملاحظه بکنید و این‎ها را جمع‎آوری کنید. می‎بینید بیان کردند این‎ها را گفتند. ما بخواهیم جمع کنیم، یعنی اصلا صرف نظر کنیم و کنار بگذاریم  مثل محمل تقیه و امثال این‎ها را. اول ما بفهمیم که جهت صدور تقیه هست بعد کنار بگذاریم. اصلا در این که مطمئن بشویم این‌جا مصداق تقیه هست یا نیست.

 البته مثل صاحب حدائق که تقیه ببینند معذور هستند. شک نداریم، مستنبطی هستند که از ناحیه مولا می‎گویند مولای ما این روایت را تقیةً فرموده، خب معذور هستند. اما هر کس دیگری هم باید ذهنشان با ایشان موافقت کند؟ در این که بگوید «صدر تقیةً»؟ خب دیگران این‎ها را جمع می‎کنند به نحوی که مطالب … بنابراین عدالت، ملکه هست و دیدم بعضی محشین عروه گفتند عدالت استقامت در امور شرعی است. یک جمعی کردند، از لغت عدالت گرفتند و به ملکه معنا نکردند. یکی از آقایان هم دو روز پیش یک عروه فرستادند که نسخه‎اش هم بود، نزدیک 50 تا حاشیه از زمان سید تا الان هر کس بر عروه حاشیه زده همه در این آمده و 15 جلد شده است «العروة الوثقی و التعلیقات علیها» برای موسسه سبطین است. نرم‎افزار آندرویدش را فرستادند، فایل HDML کتاب، 15 جلد کاملش هم در سایت قائمیه اصفهان موجود است.

ملکه عدالت یا حسن ظاهر

بر عدالتی که مرحوم سید فرمودند «العدالة ملکة» حاشیه‎های مختلفی هست که این ملکه باشد یا نباشد، صاحب جواهر ابتدا ملکه را رد می‎کنند. صاحب حدائق هم همین طور. محکم می‎گویند اصحاب قائل به ملکه هستند. اما این‌جا اصحاب درست نرفتند. مشهور اصحاب این است که عدالت ملکه است بعد قبول نمی‎کنند، می‎گویند عدالت حُسن ظاهر است، هم صاحب حدائق و هم صاحب جواهر این را می‎گویند.

یک جای دیگر من دیدم، نه آن جلد سیزدهم، نمی‎دانم کتاب شهادات بود یا جای دیگر که صاحب جواهر می‎فرمایند: بالدقة نزاع لفظی است. یعنی آن‎ها که گفتند عدالت ملکه است، با ما که می‎گوییم حسن ظاهر است. و لذا وقتی در عروه می‎بینید، می‎بینید که سید بین این‎ها جمع کردند. نزاع لفظی که صاحب جواهر گفتند، سید می‎فرمایند عدالت ملکه است، احرازش به حسن ظاهر است.

شاگرد: این حسن ظاهر یعنی چه؟

استاد: حسن ظاهر یعنی در ظاهر طوری است که آدم گمان پیدا می‎کند که این در خلوت هم اهل گناه نیست.

شاگرد: مثلا قیافه‎اش ریش دارد؟ این که قیافه متدینین را دارد، این که ملاک نیست.

شاگرد2: حسن ظاهر اعمالش.

شاگرد: حسن ظاهر زندگی‌اش.

استاد: مشکلی که در این احراز هست. این است که علی‌ای حال کلمه حُسن و کلمه ظاهر هر دو تا مفاهیمی هستند خط کشی شده نیستند. لذا ما هم سال‎ها است مساله جواب می‎دهیم اما همین طور آن چیزی که از عرف متشرعه مسلم است را باید جواب بدهیم که بروند کار شرعی‎شان را انجام بدهند و الا اگر بخواهیم بگوییم این حسن چیست؟ بعدش هم ظاهر چه درجه‎ای؟ کاشفیتش ظنا؟ یا حتی بعضی محشین گفتند اطمینان هم باید بیاید چون شرط عدالت است و باید به اطمینان احراز بشود. مرحوم آقای رفیعی ظاهرا همین طور فرمودند. اطمینانش هم شاید قبول نکردند، حالا حاشیه آقای رفیعی قزوینی در عروه را ببینید فرمودند که عدالت شرط است. نمی‎شود بگویید همین حسن ظاهر و ظن کافی است. این‌جا ظن، «لا یغنی»، معتبر نیست، باید بیش از ظن باشد. خب طبق ضوابط می‎گویند …

عدالت ؛ یک عنصر حقوقی-فقهی

رابطه حکم حقوقی و پشتوانه واقعی آن

علی‌ای حال در این‌جا عدالت حسن ظاهر است، نمی‎دانم عدالت است یا نیست؟ ما می‎گوییم در امور رفتاری، آن جایی که فقه مطرح است، عدالت چیست؟ عدالت آن چیزی است که به چشم مردم می‎آید یعنی شارع مقدس برای آن چیزی که به چشم مردم می‎آید حساب باز کرده، نه برای پشت این پرده. امام در صریح روایت فرمودند به باطن شخص چه کار دارید؟ ما همین ظاهر را می‎بینیم.

 

برو به 0:25:42

شاگرد: آقای شبیری یک مطلبی در بحث انسداد مطلبی دارند، انسداد را به صغیر و کبیر تقسیم می‎کنند، انسداد صغیر را به همین بحث عدالت مثال می‎زنند، می‎گویند احراز عدالت واقعی چون محال است، راه علم مسندّ است، این‌جا ظن معتبر است. می‎گویند به خاطر همین این‌جا ظاهر حال اگر ظن‎آور باشد کافی است.

استاد: انسداد صغیر و کبیر یکی در شبهات حکمیه داریم که مقصود از انسداد کبیر یعنی مطلقا علمی ندارد، یکی هم انسداد صغیر در همان فضا داریم که می‎گویند در محدوده روایات، ما علم نداریم. ولی می‎دانیم بین این‎ها حکم هست. لذا به ظن عمل می‎کنیم درخصوص  روایات. این‎ را انسداد صغیر می‎گویند در حوزه خاصی از مطالب، نه آن که شما می‌فرمایید.

شاگرد: در گناهان یکی‎اش ریا هست، ما که محال است باطن را بفهمیم مگر این که آیت الله بهجت باشند و الا برای امثال ما محال است بتوانیم گناهان باطنی را دربیاوریم، چون راه منسدّ است، این‌جا ظن کفایت می‎کند.

استاد: الان ما می‎گوییم واقعا آن چیزی که مولا شرط قرار داده ملکه عدالت است اما چون انسداد صغیر است پس ظن کافی است به خلاف این که …

شاگرد: انسداد صغیر را می‎خواستید بگویید که انسداد …

شاگرد2: انگار فرمودید صغیر و کبیر در حکم هست …

استاد: صغیر هم یکی ایشان نقل کردند که در موضوعات است یعنی ما الان نمی‎توانیم واقعش را به دست بیاوریم.

پس ما عدالت را ملکه گرفتیم از باب انسداد می‎گوییم. اما به خلاف این است که من عرض می‎کنم. اساسا بنابر این تقریر عدالت در فقه آن ملکه نیست، شارع در مقام فقه با باطن شخص کار ندارد تا ما گیر بیفتیم و بگوییم‌ای وای دستمان کوتاه است.

شاگرد: اگر کسی باطن شخص را دید لازم نیست ترتیب اثر بدهد یا ندهد؟ اگر شرط نباشد ولو من فسق را در در ظاهر نمی‎بینم، من می‎توانم اقتدا کنم و عدالت را بر او بار کنم اما اگر به باطنش علم پیدا کرد این‌جا اگر عدالت واقعی شرط باشد …

استاد: ما رفتار را که می‎گوییم وقتی علم که آمد، آن رفتار پوک می‎شود. گردویی که ظاهرش را نگاه می‎کنید زیباست. می‎گویید گردو هست، می‎خرید اما اگر چشم شما اندرون گردو را ببیند پوک است، پول برایش نمی‎دهید.  منافاتی  ندارد که در فقه احکام برای ظاهر است اما ظاهری که حکمت تشریع پشتوانه‎اش هست، نه این که موضوعِ خود تشریع آن باطن باشد. الان این بیانی که شما در انسداد فرمودید، آن ملکه واقعی خودش موضوع حکم است، ما عرض می‎کردیم نه، روی این تقریرات آن چیزی که موضوع حکم به عنوان یک موضوع حقوقی است، همان رفتار ظاهری است ولو حکمتش و آن پشتوانه او، باطن است ولذا اگر شما از راهی مطمئن شدید که این فاسق است، دیگر تمام می‎شود، این ظاهر پوک است. این ظاهر ظاهر نیست.

شاگرد: آن وقت مبنای عمل قرار می‎گیرد یعنی مثلا من فرض کنید …

استاد: چند مورد دارد، حالا من وارد نشدم به خاطر این که …

شاگرد: بنظر می‎رسد اگر شارع ظاهر را ملاک قرار داده باشد، در مورد ارتداد و امثال‎ این‎ها هم خیلی واضح است، مثلا شخص در ذهن خودش واقعا کافر شد، در افکار خودش واقعا طوری است که کافر است، مادام که ظهور پیدا نکرده، چیزی نگفته، کاری نکرده، عملی نکرده، بر او حکم بار نمی‎شود. خیلی کارهای دیگر هم همین طور است، شارع نخواسته که مردم ولو …

استاد: فرض‎های سنگینی دارد. من فرمایش ایشان را تشقیق نکردم. مثلا یک فرضش این است که خانمی هست که شوهرش دارد او را طلاق می‎دهد، دو تا شاهد عادل گرفته، این خانم قاطع است که این دو تا عادل نیستند، آیا مطلقه است؟ می‎گوید حالا دیگر من از شوهر جدا شدم، شما چه می‎گویید؟ دارد می‎بیند شوهر مقابل دو تا عادل طلاقش داد، قاطع است که این‎ها عادل نیستند.

شاگرد: قاطع است که این‎ها نزد عرف عادل نیستند؟

استاد: خودش در باطن می‎داند این‎ها عادل نیستند.

شاگرد2: شوهر هم عدالت این‎ها را احراز کرد.

استاد: شوهر احراز کرده اما زن می‎داند که عادل نیست و قاطع هم هست.

شاگرد: مطلقه است. چه مانعی دارد؟

استاد: یعنی عادلی است که ممکن است با خود همین زن زنا کرده، حالا هم حاضر است از این طلاق برگردد برود زنا بکند، مطلقه است؟ صاف است؟

شاگرد2: شوهر باید احراز کند.

استاد: سریع نمی‎شود این سوال را این‌جا جواب داد.

شاگرد: این چیزی که شما مثال می‎زنید باز از ظاهر معلوم می‎شود.

استاد: ما حکم حقوقی را به ظاهر گرفتیم اما نه آن جایی که علم بر خلاف هم هست تا گاو ماهی برویم، فرق می‎کند.

شاگرد: عرض من همین است، می‎گویم علم بر خلاف گاهی وقت‎ها از ظاهر است، گاهی وقت‎ها از چیزهای دیگری است کما این که پیامبر اکرم …

استاد: لذا من در فرمایش ایشان تشقیق قائل نشدم. به خاطر این که دیدم سر دراز دارد. در این که می‎گویم می‎‎دانیم باطن است، چطوری می‎دانیم؟ مثال گردو و پوست گردو را زدم برای این است که آدم جورواجور پوکی را می‎فهمد. انواعی دارد. بعضی از مواردی که ظاهر را می‎گوییم نمی‎شود بگوییم به صرف این که چون احکام فقهی روی موضوعات حقوقی ظاهر است ولو باطن را می‎دانیم هیچی؛ نه! واقعا این طوری است که علم شخص خود مکلف  به باطن در موارد خاصی، کار انجام می‎دهد. در مواردی هم هست، نه. در بعضی مواردِ قضاوت ممکن است. مثلا قاضی آمد درهمی را نصف کرد، چاره‎ای نبود نصف را به او داد و نصف دیگر را به او داد. حالا مالک هستند یا نیستند؟ آن کسی که می‎داند مالک این نیست، تازه قاطع به این است که خلاصه یکی‎شان غیر مالک است. از مواردی که در فقه مطرح شده بود همین است که قاضی از باب تساوی دلیل نصف می‎کند ولی قاطع هستیم این خلاف واقع است. حکم قاضی به نحو علم قطعی خلاف نفس الامر است. این مورد یکی از مواردی است که حکم به ظاهر با علم تفصیلی قطعی به این که این حکم خلاف واقع است جمع شده ولی شرعی هم هست. خب این را برای همین حرف شما شاهد می‎آورند که وقتی ما در فقه جایی داریم که قاضی می‎تواند به طور قطع بر خلاف واقع حکم بدهد و این حکم را هم شارع تنفیذ فرموده خب جاهای دیگرش هم تنفیذ بکند، چه مانعی دارد؟ ولی به این صافی و سادگی نیست، باید هر کدام را در جای خودش برسیم.

 

برو به 0:33:12

شاگرد: پس در واقع نمی‎توانیم بگوییم عدالت همان ملکه ظاهریه است، حسن ظاهر کاشف از آن هست.

استاد: کاشفیت را نمی‎خواهیم بگوییم.

شاگرد: می‎دانم. در واقع می‎خواهیم بگوییم خود اصل عدالت همان ظاهری است که در فضای اجتماعی …

استاد: بله، یعنی به عبارت دیگر اصلا وقتی سر و کار ما با حقوق است، موضوع عدالت همانی است که امام علیه السلام در روایت فرمودند که وقتی فسق  نمی‎بینید این اسمش عدالت است. نه این که عدالت یعنی برو ببین باطن شخص چطور است. ما بیش از این نمی‎خواهیم که این شخص به این شناخته نشده باشد. حالا خلاف در آمد چه کار کنیم؟ این یک بحث خیلی سنگینی است. همین طوری که آقا فرمودند، شما هم اشاره کردید، دنباله‎دار است. کشف خلاف را باید فعلا بگذاریم. اول یک مبادی‎ای را صاف بکنیم. اگر کشف خلاف شد باید چه کار کنیم؟ در طلاق که می‎گویند عدالت واقعی است. حاج آقا هم در جامع المسائل ندارند بنظرم تصریح هم … شاید سوال هم کردند که گفتند شرط واقعی است. یعنی عروس هم شده شاید هم چند بار عروس شده، 10 – 15 تا اولاد هم بعدش پیدا شده بفهمند آن طلاق اول عادل نبوده همه این‎ عقود باطل می‎شود. وطئ به شبهه می‎شود، اولاد هم، اولاد شبهه می‎شود.

شاگرد: این طور لوازم را ملتزم می‎شویم؟ 

رابطه تقوی و عدالت ظاهری

استاد: ملکه است و واقعی است، هم ملکه است هم واقعی است. فتوای مشهور همین است.

شاگرد: می‎شود بین تقوا و عدالت فرق گذاشت. بگوییم تقوا یعنی واقعی و عدالت یعنی ظاهری. آیه قرآن می‎فرماید «إعدلوا هو أقرب للتقوی» تقوی را به اجتناب از کبائر واقعی معنا کنیم. عدالت را به ظاهری. حالا ممکن است ولی خود تقوا هم وقتی در فقه می‎آید باز باطن نیست.

شاگرد٢: تقوا در فقه می‎آید؟

استاد: باید مواردش را ببینیم، چیزی نیست که ابا داشته باشد. صحبت سر این است که  طرح این موضوع در چنین جایی حکیمانه باشد. مثلا ما خودمان یک ارتکازی که از پرهیزکار داریم، رفتار است. می‎گویند عجب شخص پرهیزکاری است یعنی در رفتار پرهیز می‎کند. آن ملکه می‎آید اصلا چیز دیگری با آن معامله می‎شود مانعی ندارد. حالا آن خصوصیات و جوهره تقوا را، هم آثارش در نهج‎البلاغه هست. اگر کسی حوصله کند و از اول تا آخر نهج البلاغة هر چه حضرت راجع به تقوا فرمودند در 5 – 6 صفحه جمع‌آوری کند می‎بینید چه دستگاهی است! توضیح، ترتیب آثار، خواص تقوا در نهج البلاغه. نمی‎دانم هیچ وقت حوصله کردید جمع‌آوری کنید یا نه؟ از اول تا آخر نهج البلاغة «اتقوا الله»، «التقوی» که حضرت توضیح دادند عجائبی است و اصلا در خصوص توضیح تقوی از لسان امیرالمومنین در نهج البلاغه شریف یک امتیاز خاصی دارد.

شاگرد: حالا شما تقوا و عدالت را یکی می‎گیرید؟ مساوی و مساوق هم هستند؟

استاد: تقوا از حیث آیات شریفه یک آیه داریم که «من تقوی القلوب» آن آیه شریفه یک طور خاصی شاید تقوا در آن مطرح می‎شود «و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب»[5] تعظیم شعائر برای قلب است؟ یا قید حتمی‎اش ابراز است؟ یعنی ما تعظیم شعائر قلبی داریم یا نداریم؟

شاگرد: مثلا در درونش بزرگ بشمرد، چه اشکالی دارد؟

استاد: ولی خب آیه شریفه هم همان را می‎خواهد بگوید؟ قبل و بعدش را بخوانید ببینید برای کار خارجی است.  

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ … لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى‏ مِنْكُمْ» آن وقت «و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب»  «كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنين * إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ[6]»

«و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب» تقوی القلوب یعنی تقوای قلب تعظیم شعائر می‎آورد، این رابطه‎ای که بین این دو تا برقرار می‎شود …

شاگرد: «مِن» نشویه است.

استاد: یعنی تعظیم شعائر از تقوای قلوب ناشی می‎شود.

شاگرد: کما این که عدالت هم در واقع رفتار است، «وضع الشیء فی موضعه» رفتار را می‎رساند. عدل وضع الشیء فی موضعه هست اما این که می‎گویم ملکه برای این که از یک ملکه ناشی می‎شود.

استاد: علی‌ای حال «ت» در تقوا، می‎دانید که «واو» است، «وقوا». تقوی از ماده وقایة است، وقی، حفظ است، تقوا، خود حفظ کردن است. حفظ کردن روحی از این که واقع بشود، حفظ مفهومی است که تاب هر دو را دارد، «کفّ النفس عن اتیان المحرم» خب لازمه کف النفس هم کف الجواراح عن اتیان المحرم است. این‎ها طوری است که واژه تقوا هیچ ابا ندارد از این که به معنای فقهی به کار رود.

 علی‌ای حال اگر ما صبغه فقهی خیلی چیزها را بتوانیم آن طوری که هست درک بکنیم. مساله کشف خلاف را هم بعدا با دقت برسیم. الان فعلا سریع کشف خلاف را جلو نیاوریم. اصلا فضای دیگری است. فعلا می‎خواهیم ببینیم آن چیزی که شارع مقدس برای این امور موضوع قرار داده، صبغه فقه و رفتار دارد یا صغه باطن و اخلاق و ملکات و کمالات نفسانی؟ این را فعلا برسیم، اگر این برای ما صاف شد که آن چیزی که الان موضوع حکم شرعی است، انشای شرعی به عنوان حوزه حقوق اسلام، فقه اسلام، اگر موضوعش این است، آن وقت ما خیلی راحت‎تر می‎توانیم احکام را بر آن بار کنیم، مانع و عدم المانع را هم راحت‎تر می‎توانیم بفهمیم.

والحمدلله رب العالمین

کلید: عام فوقانی، اصل اولی، شروط عامه تکلیف، حدائق، مسالک، جواهر، العروة الوثقی و التعلیقات علیها، تقوا، نهج البلاغه، عدالت، حقوق اسلامی، ملکة عدالت، حسن ظاهر، کف النفس، شرط ظاهری، شرط واقعی، کشف خلاف، انسداد کبیر، انسداد صغیر، ریا، شهید ثانی، انشاءات طولی، تفکیک عناصر فقهی و اعتقادی، ‌جامعیت شریعت، عناصر فقهی، عناصر حقوقی، پشتوانه واقعی عنصر فقهی.‌

 


 

[1] سورة حجرات، آیة 6

[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌8، ص: 80

[3] همان

[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌32، ص: 110

[5] سورة حج، آیة32

[6] سورة حج، آیة 36-38

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است