مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 42
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
علیای حال در بحثی که مرحوم صاحب جواهر در ذیل صفحه 80 استفاده فرمودند و از وحید بهبهانی قبول کردند این بود که در آیه «إن جاء کم فاسق بنبإ فتبینوا»[1] «اقتضی رد خبر الفاسق و استفید مِن مفهومه قبول خبر غیره».[2] پس ما یک عامی برای قبول خبر نداریم. به خلاف مانحن فیه که ولو شما بخواهید از« لا تلبس» شرطیت را استفاده کنید اما برای ستر عام داریم. «اُستُر» عموماتی دارد که چه مأکول و چه غیرمأکول را میگیرد، و ما در مشکوک در شبهه مصداقیه میتوانیم ما به عموم ستر صلاتی تمسک میکنیم. اما در «إقبَل» یا «صدِّق الخبرَ» ما یک عامی نداریم که فرموده باشد «صدِّق النبأ» بعد بگوییم ما به این عام برای آن مجهول الحال تمسک میکنیم که مجهول الحال را بگیریم. علیای حال «فمن هذه الجهة»[3] …
شاگرد: بحث قبلی را ادامه نمیدهید؟
استاد: اگر شما یک چیزی افاده میفرمایید من محضرتان استفاده میکنم، خوشحال هم میشوم، همانهایی که گفتیم وقتتان را گرفتیم.
شاگرد: یک متنی از چیز خواندید و درباره عدالت داشتید توضیح میدادید.
استاد: برای جواهر؟ اینجا گذاشتم که هر کدام از شما ادامه دادید، این بحث اینجا دم دست باشد، اگر جایی میبینید که .. من از جلد کتاب القضاء چند سطری خواندم. در کتاب الطلاق هم مرحوم صاحب جواهر یک چیزی دارند. خودشان حدودا شاید بالای 20 مورد در جواهر دارند که صاحب جواهر به سایر فقهایی که لحنشان تند شده میگویند که «أساء الادب» گاهی بزرگی بیادبی کرده، نصیحت میکنند که این طور نکنید. ایشان میگویند چرا بیادبی کرده؟ به بحرانی صاحب حدائق چندبار میگویند. بعضی دیگر را هم دیدم که میگویند که مثلا «أساء الادب.» یک جا حتی محقق اول صاحب شرایع تعبیر کرد که «بعض الحشویة» ایشان فرمودند که مقصودش از این «بعض الحشویة» صدوق است. بعد فرمودند که جایش نیست که ما به صدوق حشویة بگوییم. این اسائة ادب است، او از اساطین مذهب است، چرا محقق اول از صدوق تعبیر به حشویة کرده است!
فما في المسالك من الميل إلى القول المزبور واضح الفساد، و نحوه قد وقع له في كتاب الشهادات، و قد ذكرنا هناك ما عليه، و من العجيب موافقة سبطه له هنا على ذلك في المحكي عن شرحه على النافع، و لعله لقرب مزاجه من مزاجه باعتبار تولده منه.
نعم لا عذر للكاشاني في مفاتيحه، سواء قالوا بعدم اعتبار العدالة في شاهدي الطلاق أو قالوا بأنها فيه مجرد الإسلام، فإن الأمرين كما ترى.[4]
علیای حال وقتی خود ایشان دیگر آن جایی که … فقه جواهری است دیگر! وقتی آن صبغه جواهری میآید دیگر … یکی در این مانحن فیه است، یک عبارتی دارند صفحه 110 جلد 32 که عبارتش را جلوتر گفتم، میفرمایند: «فما في المسالك من الميل إلى القول المزبور واضح الفساد، و نحوه قد وقع له في كتاب الشهادات، و قد ذكرنا هناك ما عليه، و من العجيب» که حالا شهید ثانی چه کردند! ایشان حالا این قول ضعیف را رفتند، صاحب مدارک دیگر چرا؟ «و من العجیب موافقة سبطه له هنا على ذلك في المحكي عن شرحه على النافع، و لعله لقرب مزاجه من مزاجه باعتبار تولده منه.» خب حالا این عبارت! آن آقا میگفت که بعضی شوخی میکردند میگفتند مثلا سادهای از روات بود، بعد یکی میگفت چرا میگویید؟ من راضی نیستم، بعد یکی میگفت خب مگر بد است «أکثر اهل الجنة البهل» خیلی جالب است جوابش من یادم مانده میگفت من بهشتی که این طوری بخواهم بروم، نمیخواهم. حالا تولدی که این طوری ایشان بخواهند از باب تولد و قُرب مزاج …
جالبش دنبالهاش هست که میگویند «نعم لا عذر للكاشاني في مفاتيحه،» حالا آقا سید محمد قرب مزاج داشتند، برای او دیگر لا عذر.
علیای حال از این طور چیزها در جواهر جمعآوری طلبگی جا ندارد. ولی برای بعضی جهات علمی مانعی ندارد که علیای حال یک بزرگی، یک عالمی در فضایی که مطلب برای وی واضح است، دیگر میبینی برای این که زمینه فساد و افساد را در ذهن خودشان و تشخیص خودشان در فقه و فضای متعلمین از بین ببرند این طور عبارات را به کار میبرند. به قلمشان میآید. ما کاره ای نیستیم که بخواهیم چیزی بگوییم ولی علیای حال …
برو به 0:06:21
شاگرد: این فضا را بدتر میکند، بهتر نمیکند. متعلم هم وقتی ببیند استادش دارد این طوری میکند فقط میگوید چرا استادم درست نقد نمیکند، نه این که بگوید خیلی برایم …
استاد: اول حرفهایشان را زدند بعد میگویند «فما فی المسالک …»
شاگرد: این تکه آخرش را دارم عرض میکنم. میگوییم کلا یک کسی فکر میکند وقتی به خصم بیاحترامی بکند حرف خودش بهتر جا میگیرد، این اصلا چیز درستی نیست چون بین فقها و علماء رایج است من عرض میکنم.
استاد: حالا واقعا نمیتوانیم بگوییم رایج است.
شاگرد: ولی خیلی زیاد است، رایج به معنای اکثر نه، به معنای …
استاد: شما خودتان قلم به دست بگیرید و در تحقیق حساسیت به خرج بدهید. دیدید گاهی ما همین طوری بیخیال هستیم. اگر خودتان در میدان تحقیق بیاید و بخواهید یک چیزی را به کرسی بنشانید اصلا بعضی عبارات ناخودگاه میآید، نه این که بخواهید. در باب تحقیق حق است. نمیشود بگویند رایج هست. ولی بوده و ظاهرا بهترین راه همین است که تمام کتب و استدلالات از این عبارات شسته بشود یعنی کلا فضای بحث، فضای تبادل محضِ علم باشد، استدلال بگویند، استدلال بشنوند، اگر این طور باشد خیلی خوب است.
حاج آقا پیش مرحوم آقا سید محمود شاهرودی بزرگ رحمت الله در نجف جلسه داشتند از خودشان شنیدم میگفتند، خلاصه در یک جلسهای، سن حاج آقا هم از همه کمتر بود. خود ایشان میگفتند در آن مجلس، در آن جلسه درسی شاید کفایه بود سن من از همه کمتر بود. آقایانی که درس آقا سید محمد میآمدند سن بالا بودند، پیرمرد بودند، سن من از همه کمتر بود. یک روز بحثی شد، استاد چیزی گفتند و من هم یک چیزی گفتم مثل این که چند لحظه هم طول کشیده بوده، رفت و برگشت شده بوده، گفتند فردا که وارد جلسه شدم هنوز استاد نیامده بودند و آن آقایانی که بودند خیلی به من تند شدند که آخر شما چرا طول میدهی یا چرا اشکال میکنی؟! دیگر نگفتند چه گفتند. مقصود من این بود که گفتند هر چه آقایان عبارتشان تندتر شد، من فقط استدلالات دیروز را تکرار میکردم. میگفتند این طوری، میگفتم نه، این مطلب به این خاطر این جایش اشکال دارد یعنی آنها عبارات میگفتند، من فقط علمی جواب میدادم میگفتم این جای مطلب به این دلیل اشکال دارد و بعد میگفتند در همین حین صحبت بود که استاد وارد شدند، آمدند نشستند و دیدند مثل این که بحث دیروز است. فرمودند که سر درس استادمان صاحب کفایه تقریر را دارم نوشتم، رفتم مراجعه کردم دیدم حق با ایشان است که میگفتند دیگر آن آقایان ساکت شدند و هیچی نگفتند.
منظور این خیلی خوب است که دیگری هم اگر چیزی میگوید، او صرفا استدلال کند و مطلب علمی رد و بدل بشود.
شاگرد: بعضی وقتها آدم خُلقش تنگ میشود بالاخره اشکال خیلی جدی بشود.
استاد: آن میتواند بلند شود از مجلس فضای بحث بیرون برود یعنی قلم را زمین بگذارد و برود، حالش که خوب شد برگردد ولی اگر در آن حال بخواهد بنویسد این طور چیزها به قلم میآید.
علیای حال خود شهید ثانی واقعا در این بحث سینه سپر کردند، شما اگر نگاه کنید خودشان را در معرض این سِهام آوردند، سینه سپر کردند و مفصل مسالک، تقویت کردند. صاحب حدائق چه ردیات مفصلی بر علیه شهید و صاحب مدارک دارند. حتی صاحب حدائق در بحث نماز جمعه عدالت امام که مفصل اینها را رد میکنند. دوباره در طلاق میگویند شاید یک کسی آن کتاب من دستش نباشد، من اینها را دوباره میگویم. و به تفصیل اینها را تکرار میکند. اما شهید هم حرف خودشان را زدند و در فضای استدلال هم باید حرف ایشان جواب داده بشود و من هم آن روز عرض کردم که گمانم این است که اینها خیلی مانعة الجمع نیستند. اگر ما بعضی بنائات و اصول را طولی ببینیم -چون مدام عرضی بحث میکنیم دچار «إمّا و إمّا» میشویم- اگر ما یک نحو طولی ببینیم، شهید ثانی میگویند یک شهر بزرگ -کلانشهر- در نظر بگیرید یک قاضی را در نظر بگیرید که مرتب شهود برای شهادت میآیند، در شهر بزرگ یک قاضی خیلی در معرض است، حالا صبر کند مدام بگوید من شما را که نمیشناسم حالا بروید، به خلاف این که بگویید وقتی کسی میآید اگر معروف به فسق است، فسقش معلوم است بله. ولی اگر نه فسقش معلوم نیست میتواند طبق شهادتش حکم کند. شواهدی در مسالک میآورند. من نمیخواهم عرض کنم که بحث مسالک تمام است. میخواهم بگویم علیای حال شهید خودشان را در معرض این حرفها قرار دادند.
برو به 0:12:08
از چیزهایی که من در کلام صاحب حدائق دیدم و نکتهای هست که طلبگی عرض بکنم؛ معلوم است که صاحب حدائق خیلی برآشفته شدند. بر علیه این حرف با ناراحتی قلمفرسایی میکنند. یک نکته است میگویند شما گفتید که مسلمان باشد کافی است، اصل در اسلام و مسلم عدالت است. مجهول الحال هم بود اشکال ندارد. جزء همین مسلمی که میگویید نواصب نیستند؟ از آن کسانی نیستند که ضد با اهلبیت هستند؟! شما به راحتی اجازه میدهید که یک ناصبی بیاید شهادت بدهد. بعد بگویید مسلمان است؟!
خب معلوم میشود که حیثیات با همدیگر مخلوط شده است. الان صحبت سر این است که یک نظام اجتماعی، حقوق، فقه میخواهد ببینیم با مجهول چطور معامله کنیم؟ این که با مجهول چطور معامله کنیم، شما بیاید آن بدترین فرد مجهول را پیش بکشید آن هم به نحو یک حالت معلوم که بگویید لازمه حرف شما این است. این نحوه رد کردن حرفی است که کأنّه دو تا مقصود دارند. ایشان یک مقصود دارند و ایشان با یک مقصود دیگری دارند. و الا معلوم است. اگر این اصالة العدالة فی المسلم این طوری نبود، شاید آن قدر هم ایشان تند نمیشدند.
خیلی جالب است مرحوم شهید بنظرم در مسالک میگویند. البته قبل از علامه میخ این را کوبیدند، فرمودند این استقرار مذهب بر این مطلب است. بعد فرمودند «الیوم من المذهب» این هم خود شهید فرمودند؛ فرمودند زمان ما حالا دیگر مذهب این است که عدالت شرط است و آن مطالب فایده ندارد. ولی در عین حال از نظر استدلالی حرفهایشان را میزنند. به عنوان فتوا نمیگویند اما به عنوان استدلال بحث فقهی حرفها را میگویند. شیخ الطائفه چه میگویند؟ ادعای اجماع امامیه میکنند بر این که اسلام کافی است. در خلاف ادعای اجماع مثلِ شیخ هست. خب صاحب جواهر چه کار میکنند؟ میگویند «المعلوم خلافه» ادعای اجماعی که معلوم است اجماع برخلافش است. آیا به این سرعت نقل دو تا اجماع میشود؟ نقلش در یک مصبّ است؟ یا دو تا است؟ ما باید جایش را پیدا بکنیم. اینها ازچیزهایی است که مطالب حسابی هست، حالا نمیدانم شما چقدر مطالعه کردید، اگر حوصلهاش را دارید یا نکتهای در ذهنتان هست بفرمایید.
من فقط این نکته را عرض کردم که توجه داشته باشید، تأکید بر این که یکی از مفتین مثلا شروط مقلّد را گفته بود، گفته بود مجموعش بنابر احوط است یعنی از آن شروط دوازدهگانه که در مثالها بود احتیاط وجوبی کرده بودند. یکی دیگر از آنها مثلا در اهل علم متعارف بود، من شاهد بودم با حالت ناراحتی آمده بود میگفت ایشان با این شرایط احتیاط وجوبی کرده است. خب یکی از شرایط اثنی عشری بودن مقلَّد است. میگفت یعنی ما برویم از ابوحنیفه تقلید بکنیم؟ او گفته در این شرایط مقلَّد علی الاحوط؛ خب علی الاحوط یکی هم اثنی عشری است، برو تقلید ابوحنیفه بکن، این لازمگیری از قولی که اصلا مقصود احتیاط کننده در آن فضای استدلال، اینها نبوده، ایشان اینجا میبرند که کلا این را … این طوری است که باید مراعات بشود. بله یک وقتی است که برای استدلال بر یک مطلبی، نشان بدهید اطلاق آن حرف طرف مطلق نیست، این مانعی ندارد. مثالهایی بزنید که ابهت و اطلاقِ حرف طرف را بشکنید. نمیشود بگویند رفتی أخص افراد را پیدا کردی؟ خب اینجا چارهای نیست، اینجا باید بیاوریم برای این که اطلاق را بشکنیم اما این که بخواهیم برویم کلا حرف او را بتمامه تفسیر به اخص افراد بکنیم و بکوبیم، چنین فضاهایی نمیشود فضای بحث علمی تامّ باشد.
شاگرد: جمعبندی رتبهای که به ذهن شریفتان هست، چطور میشود؟
استاد: آن چیزی که من عرض کردم یک مقداری کار میبرد تا کم کم ذهن انسان انس بگیرد، عرض من این است که شریعت اسلامیه همه فنون، علوم، موضوعات مختلف را جامع است. ولی معنایش این نیست که چون شریعت جامع است هر موضوعی را با همدیگر مخلوط میکند. خود شریعت بما أنّه شریعت جامع هر موضوعی را به همان نحوی که هست برایش حکم صادر میکند.
من عرضم این است که فضای فقه شریعت اسلامی با افعال مکلفین، با روابط فردی و اجتماعی کار دارد و لذا است که در این موضوعِ روابط و افعال مکلفین ما عناصر فقهی داریم، عناصر فقهی چه بسا لفظش با عناصر اعتقادی، با عناصر چیزهای دیگر مشترک باشد اما واقعیتش فرق میکند.
برو به 0:17:46
چند جلسه قبل بحث شرایط تکلیف را شاید محضر شما عرض کردم، شما به راحتی میگویید قدرت شرط تکلیف است، میگویید یا نمیگویید؟ علم شرط تکلیف است و حال آن که وقتی دقیق میشویم میبینیم این که علم شرط تکلیف باشد، یک چیز خیلی مبهمی است. فضای کلام و عقوبت را میگویید درست میگویید. در فضای کلام و عقوبت کردن علم به حکم، شرط تکلیف است. اما وقتی در فضای فقه میآیید درست است بگویید شرط تکلیف علم است؟ در فقه شرط تکلیف مناسب با خودش داریم. اگر در فضای فقه بیاید بگویید شرط تکلیف است یک کلمه به شما جواب میدهند اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل اجماع امامیه است. آیا علم شرط تکلیف هست؟ بله هست ولی جا دارد. در فضای عقوبت و بحث کلامی، علم شرط تکلیف است اما در فضای فقه نیست. حتی در فضای فقه، قدرت هم شرط تکلیف نیست. آن مقداری مبهمتر است. یعنی الان در فضای فقه یک مقداری دغدغه داریم که در فضای فقه، قدرت شرط تکلیف است.
اگر یادتان باشد در آن جا که میگفتیم طفل در حین نماز بالغ میشود. آن جا همین بحثها شد که اساسا به کار آوردنِ شرایط مکلف در انشائات اولیه، خلاف طبیعت تقنین است. و لذا این احتمال آن جا خیلی خوب است که حتی قدرت در فضای فقه شرط تکلیف نباشد. قدرت شرط ترتب آثار و مراحل بعدی تکلیف است. نه این که شارع ابتدا میفرماید «أیّها المکلف القادر! صلّ». نیاز نیست! اصلا آن جا صحبت سر این است که حالا قدرت داری؟ نداری؟ چه اندازهای؟ مریضی؟ خوابی؟ اصلا آن یک فضای دیگری است.
در مانحن فیه، عدالت و فسق به عنوان عنصر حقوقی، واقعا شارع در توضیحش کم نگذاشته است. روایات همه هست، من رسیدم دیدم یک روایت خوب، دلالتش خوب، صاحب حدائق چه کارش کنند؟ تقیه. فضایی که حضرت به این خوبی دارند صحبت میکنند، محملی درست کنند و یک توجیهات عجیبی که خودتان ملاحظه بکنید و اینها را جمعآوری کنید. میبینید بیان کردند اینها را گفتند. ما بخواهیم جمع کنیم، یعنی اصلا صرف نظر کنیم و کنار بگذاریم مثل محمل تقیه و امثال اینها را. اول ما بفهمیم که جهت صدور تقیه هست بعد کنار بگذاریم. اصلا در این که مطمئن بشویم اینجا مصداق تقیه هست یا نیست.
البته مثل صاحب حدائق که تقیه ببینند معذور هستند. شک نداریم، مستنبطی هستند که از ناحیه مولا میگویند مولای ما این روایت را تقیةً فرموده، خب معذور هستند. اما هر کس دیگری هم باید ذهنشان با ایشان موافقت کند؟ در این که بگوید «صدر تقیةً»؟ خب دیگران اینها را جمع میکنند به نحوی که مطالب … بنابراین عدالت، ملکه هست و دیدم بعضی محشین عروه گفتند عدالت استقامت در امور شرعی است. یک جمعی کردند، از لغت عدالت گرفتند و به ملکه معنا نکردند. یکی از آقایان هم دو روز پیش یک عروه فرستادند که نسخهاش هم بود، نزدیک 50 تا حاشیه از زمان سید تا الان هر کس بر عروه حاشیه زده همه در این آمده و 15 جلد شده است «العروة الوثقی و التعلیقات علیها» برای موسسه سبطین است. نرمافزار آندرویدش را فرستادند، فایل HDML کتاب، 15 جلد کاملش هم در سایت قائمیه اصفهان موجود است.
بر عدالتی که مرحوم سید فرمودند «العدالة ملکة» حاشیههای مختلفی هست که این ملکه باشد یا نباشد، صاحب جواهر ابتدا ملکه را رد میکنند. صاحب حدائق هم همین طور. محکم میگویند اصحاب قائل به ملکه هستند. اما اینجا اصحاب درست نرفتند. مشهور اصحاب این است که عدالت ملکه است بعد قبول نمیکنند، میگویند عدالت حُسن ظاهر است، هم صاحب حدائق و هم صاحب جواهر این را میگویند.
یک جای دیگر من دیدم، نه آن جلد سیزدهم، نمیدانم کتاب شهادات بود یا جای دیگر که صاحب جواهر میفرمایند: بالدقة نزاع لفظی است. یعنی آنها که گفتند عدالت ملکه است، با ما که میگوییم حسن ظاهر است. و لذا وقتی در عروه میبینید، میبینید که سید بین اینها جمع کردند. نزاع لفظی که صاحب جواهر گفتند، سید میفرمایند عدالت ملکه است، احرازش به حسن ظاهر است.
شاگرد: این حسن ظاهر یعنی چه؟
استاد: حسن ظاهر یعنی در ظاهر طوری است که آدم گمان پیدا میکند که این در خلوت هم اهل گناه نیست.
شاگرد: مثلا قیافهاش ریش دارد؟ این که قیافه متدینین را دارد، این که ملاک نیست.
شاگرد2: حسن ظاهر اعمالش.
شاگرد: حسن ظاهر زندگیاش.
استاد: مشکلی که در این احراز هست. این است که علیای حال کلمه حُسن و کلمه ظاهر هر دو تا مفاهیمی هستند خط کشی شده نیستند. لذا ما هم سالها است مساله جواب میدهیم اما همین طور آن چیزی که از عرف متشرعه مسلم است را باید جواب بدهیم که بروند کار شرعیشان را انجام بدهند و الا اگر بخواهیم بگوییم این حسن چیست؟ بعدش هم ظاهر چه درجهای؟ کاشفیتش ظنا؟ یا حتی بعضی محشین گفتند اطمینان هم باید بیاید چون شرط عدالت است و باید به اطمینان احراز بشود. مرحوم آقای رفیعی ظاهرا همین طور فرمودند. اطمینانش هم شاید قبول نکردند، حالا حاشیه آقای رفیعی قزوینی در عروه را ببینید فرمودند که عدالت شرط است. نمیشود بگویید همین حسن ظاهر و ظن کافی است. اینجا ظن، «لا یغنی»، معتبر نیست، باید بیش از ظن باشد. خب طبق ضوابط میگویند …
علیای حال در اینجا عدالت حسن ظاهر است، نمیدانم عدالت است یا نیست؟ ما میگوییم در امور رفتاری، آن جایی که فقه مطرح است، عدالت چیست؟ عدالت آن چیزی است که به چشم مردم میآید یعنی شارع مقدس برای آن چیزی که به چشم مردم میآید حساب باز کرده، نه برای پشت این پرده. امام در صریح روایت فرمودند به باطن شخص چه کار دارید؟ ما همین ظاهر را میبینیم.
برو به 0:25:42
شاگرد: آقای شبیری یک مطلبی در بحث انسداد مطلبی دارند، انسداد را به صغیر و کبیر تقسیم میکنند، انسداد صغیر را به همین بحث عدالت مثال میزنند، میگویند احراز عدالت واقعی چون محال است، راه علم مسندّ است، اینجا ظن معتبر است. میگویند به خاطر همین اینجا ظاهر حال اگر ظنآور باشد کافی است.
استاد: انسداد صغیر و کبیر یکی در شبهات حکمیه داریم که مقصود از انسداد کبیر یعنی مطلقا علمی ندارد، یکی هم انسداد صغیر در همان فضا داریم که میگویند در محدوده روایات، ما علم نداریم. ولی میدانیم بین اینها حکم هست. لذا به ظن عمل میکنیم درخصوص روایات. این را انسداد صغیر میگویند در حوزه خاصی از مطالب، نه آن که شما میفرمایید.
شاگرد: در گناهان یکیاش ریا هست، ما که محال است باطن را بفهمیم مگر این که آیت الله بهجت باشند و الا برای امثال ما محال است بتوانیم گناهان باطنی را دربیاوریم، چون راه منسدّ است، اینجا ظن کفایت میکند.
استاد: الان ما میگوییم واقعا آن چیزی که مولا شرط قرار داده ملکه عدالت است اما چون انسداد صغیر است پس ظن کافی است به خلاف این که …
شاگرد: انسداد صغیر را میخواستید بگویید که انسداد …
شاگرد2: انگار فرمودید صغیر و کبیر در حکم هست …
استاد: صغیر هم یکی ایشان نقل کردند که در موضوعات است یعنی ما الان نمیتوانیم واقعش را به دست بیاوریم.
پس ما عدالت را ملکه گرفتیم از باب انسداد میگوییم. اما به خلاف این است که من عرض میکنم. اساسا بنابر این تقریر عدالت در فقه آن ملکه نیست، شارع در مقام فقه با باطن شخص کار ندارد تا ما گیر بیفتیم و بگوییمای وای دستمان کوتاه است.
شاگرد: اگر کسی باطن شخص را دید لازم نیست ترتیب اثر بدهد یا ندهد؟ اگر شرط نباشد ولو من فسق را در در ظاهر نمیبینم، من میتوانم اقتدا کنم و عدالت را بر او بار کنم اما اگر به باطنش علم پیدا کرد اینجا اگر عدالت واقعی شرط باشد …
استاد: ما رفتار را که میگوییم وقتی علم که آمد، آن رفتار پوک میشود. گردویی که ظاهرش را نگاه میکنید زیباست. میگویید گردو هست، میخرید اما اگر چشم شما اندرون گردو را ببیند پوک است، پول برایش نمیدهید. منافاتی ندارد که در فقه احکام برای ظاهر است اما ظاهری که حکمت تشریع پشتوانهاش هست، نه این که موضوعِ خود تشریع آن باطن باشد. الان این بیانی که شما در انسداد فرمودید، آن ملکه واقعی خودش موضوع حکم است، ما عرض میکردیم نه، روی این تقریرات آن چیزی که موضوع حکم به عنوان یک موضوع حقوقی است، همان رفتار ظاهری است ولو حکمتش و آن پشتوانه او، باطن است ولذا اگر شما از راهی مطمئن شدید که این فاسق است، دیگر تمام میشود، این ظاهر پوک است. این ظاهر ظاهر نیست.
شاگرد: آن وقت مبنای عمل قرار میگیرد یعنی مثلا من فرض کنید …
استاد: چند مورد دارد، حالا من وارد نشدم به خاطر این که …
شاگرد: بنظر میرسد اگر شارع ظاهر را ملاک قرار داده باشد، در مورد ارتداد و امثال اینها هم خیلی واضح است، مثلا شخص در ذهن خودش واقعا کافر شد، در افکار خودش واقعا طوری است که کافر است، مادام که ظهور پیدا نکرده، چیزی نگفته، کاری نکرده، عملی نکرده، بر او حکم بار نمیشود. خیلی کارهای دیگر هم همین طور است، شارع نخواسته که مردم ولو …
استاد: فرضهای سنگینی دارد. من فرمایش ایشان را تشقیق نکردم. مثلا یک فرضش این است که خانمی هست که شوهرش دارد او را طلاق میدهد، دو تا شاهد عادل گرفته، این خانم قاطع است که این دو تا عادل نیستند، آیا مطلقه است؟ میگوید حالا دیگر من از شوهر جدا شدم، شما چه میگویید؟ دارد میبیند شوهر مقابل دو تا عادل طلاقش داد، قاطع است که اینها عادل نیستند.
شاگرد: قاطع است که اینها نزد عرف عادل نیستند؟
استاد: خودش در باطن میداند اینها عادل نیستند.
شاگرد2: شوهر هم عدالت اینها را احراز کرد.
استاد: شوهر احراز کرده اما زن میداند که عادل نیست و قاطع هم هست.
شاگرد: مطلقه است. چه مانعی دارد؟
استاد: یعنی عادلی است که ممکن است با خود همین زن زنا کرده، حالا هم حاضر است از این طلاق برگردد برود زنا بکند، مطلقه است؟ صاف است؟
شاگرد2: شوهر باید احراز کند.
استاد: سریع نمیشود این سوال را اینجا جواب داد.
شاگرد: این چیزی که شما مثال میزنید باز از ظاهر معلوم میشود.
استاد: ما حکم حقوقی را به ظاهر گرفتیم اما نه آن جایی که علم بر خلاف هم هست تا گاو ماهی برویم، فرق میکند.
شاگرد: عرض من همین است، میگویم علم بر خلاف گاهی وقتها از ظاهر است، گاهی وقتها از چیزهای دیگری است کما این که پیامبر اکرم …
استاد: لذا من در فرمایش ایشان تشقیق قائل نشدم. به خاطر این که دیدم سر دراز دارد. در این که میگویم میدانیم باطن است، چطوری میدانیم؟ مثال گردو و پوست گردو را زدم برای این است که آدم جورواجور پوکی را میفهمد. انواعی دارد. بعضی از مواردی که ظاهر را میگوییم نمیشود بگوییم به صرف این که چون احکام فقهی روی موضوعات حقوقی ظاهر است ولو باطن را میدانیم هیچی؛ نه! واقعا این طوری است که علم شخص خود مکلف به باطن در موارد خاصی، کار انجام میدهد. در مواردی هم هست، نه. در بعضی مواردِ قضاوت ممکن است. مثلا قاضی آمد درهمی را نصف کرد، چارهای نبود نصف را به او داد و نصف دیگر را به او داد. حالا مالک هستند یا نیستند؟ آن کسی که میداند مالک این نیست، تازه قاطع به این است که خلاصه یکیشان غیر مالک است. از مواردی که در فقه مطرح شده بود همین است که قاضی از باب تساوی دلیل نصف میکند ولی قاطع هستیم این خلاف واقع است. حکم قاضی به نحو علم قطعی خلاف نفس الامر است. این مورد یکی از مواردی است که حکم به ظاهر با علم تفصیلی قطعی به این که این حکم خلاف واقع است جمع شده ولی شرعی هم هست. خب این را برای همین حرف شما شاهد میآورند که وقتی ما در فقه جایی داریم که قاضی میتواند به طور قطع بر خلاف واقع حکم بدهد و این حکم را هم شارع تنفیذ فرموده خب جاهای دیگرش هم تنفیذ بکند، چه مانعی دارد؟ ولی به این صافی و سادگی نیست، باید هر کدام را در جای خودش برسیم.
برو به 0:33:12
شاگرد: پس در واقع نمیتوانیم بگوییم عدالت همان ملکه ظاهریه است، حسن ظاهر کاشف از آن هست.
استاد: کاشفیت را نمیخواهیم بگوییم.
شاگرد: میدانم. در واقع میخواهیم بگوییم خود اصل عدالت همان ظاهری است که در فضای اجتماعی …
استاد: بله، یعنی به عبارت دیگر اصلا وقتی سر و کار ما با حقوق است، موضوع عدالت همانی است که امام علیه السلام در روایت فرمودند که وقتی فسق نمیبینید این اسمش عدالت است. نه این که عدالت یعنی برو ببین باطن شخص چطور است. ما بیش از این نمیخواهیم که این شخص به این شناخته نشده باشد. حالا خلاف در آمد چه کار کنیم؟ این یک بحث خیلی سنگینی است. همین طوری که آقا فرمودند، شما هم اشاره کردید، دنبالهدار است. کشف خلاف را باید فعلا بگذاریم. اول یک مبادیای را صاف بکنیم. اگر کشف خلاف شد باید چه کار کنیم؟ در طلاق که میگویند عدالت واقعی است. حاج آقا هم در جامع المسائل ندارند بنظرم تصریح هم … شاید سوال هم کردند که گفتند شرط واقعی است. یعنی عروس هم شده شاید هم چند بار عروس شده، 10 – 15 تا اولاد هم بعدش پیدا شده بفهمند آن طلاق اول عادل نبوده همه این عقود باطل میشود. وطئ به شبهه میشود، اولاد هم، اولاد شبهه میشود.
شاگرد: این طور لوازم را ملتزم میشویم؟
استاد: ملکه است و واقعی است، هم ملکه است هم واقعی است. فتوای مشهور همین است.
شاگرد: میشود بین تقوا و عدالت فرق گذاشت. بگوییم تقوا یعنی واقعی و عدالت یعنی ظاهری. آیه قرآن میفرماید «إعدلوا هو أقرب للتقوی» تقوی را به اجتناب از کبائر واقعی معنا کنیم. عدالت را به ظاهری. حالا ممکن است ولی خود تقوا هم وقتی در فقه میآید باز باطن نیست.
شاگرد٢: تقوا در فقه میآید؟
استاد: باید مواردش را ببینیم، چیزی نیست که ابا داشته باشد. صحبت سر این است که طرح این موضوع در چنین جایی حکیمانه باشد. مثلا ما خودمان یک ارتکازی که از پرهیزکار داریم، رفتار است. میگویند عجب شخص پرهیزکاری است یعنی در رفتار پرهیز میکند. آن ملکه میآید اصلا چیز دیگری با آن معامله میشود مانعی ندارد. حالا آن خصوصیات و جوهره تقوا را، هم آثارش در نهجالبلاغه هست. اگر کسی حوصله کند و از اول تا آخر نهج البلاغة هر چه حضرت راجع به تقوا فرمودند در 5 – 6 صفحه جمعآوری کند میبینید چه دستگاهی است! توضیح، ترتیب آثار، خواص تقوا در نهج البلاغه. نمیدانم هیچ وقت حوصله کردید جمعآوری کنید یا نه؟ از اول تا آخر نهج البلاغة «اتقوا الله»، «التقوی» که حضرت توضیح دادند عجائبی است و اصلا در خصوص توضیح تقوی از لسان امیرالمومنین در نهج البلاغه شریف یک امتیاز خاصی دارد.
شاگرد: حالا شما تقوا و عدالت را یکی میگیرید؟ مساوی و مساوق هم هستند؟
استاد: تقوا از حیث آیات شریفه یک آیه داریم که «من تقوی القلوب» آن آیه شریفه یک طور خاصی شاید تقوا در آن مطرح میشود «و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب»[5] تعظیم شعائر برای قلب است؟ یا قید حتمیاش ابراز است؟ یعنی ما تعظیم شعائر قلبی داریم یا نداریم؟
شاگرد: مثلا در درونش بزرگ بشمرد، چه اشکالی دارد؟
استاد: ولی خب آیه شریفه هم همان را میخواهد بگوید؟ قبل و بعدش را بخوانید ببینید برای کار خارجی است.
«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ … لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ» آن وقت «و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب» «كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنين * إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ[6]»
«و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب» تقوی القلوب یعنی تقوای قلب تعظیم شعائر میآورد، این رابطهای که بین این دو تا برقرار میشود …
شاگرد: «مِن» نشویه است.
استاد: یعنی تعظیم شعائر از تقوای قلوب ناشی میشود.
شاگرد: کما این که عدالت هم در واقع رفتار است، «وضع الشیء فی موضعه» رفتار را میرساند. عدل وضع الشیء فی موضعه هست اما این که میگویم ملکه برای این که از یک ملکه ناشی میشود.
استاد: علیای حال «ت» در تقوا، میدانید که «واو» است، «وقوا». تقوی از ماده وقایة است، وقی، حفظ است، تقوا، خود حفظ کردن است. حفظ کردن روحی از این که واقع بشود، حفظ مفهومی است که تاب هر دو را دارد، «کفّ النفس عن اتیان المحرم» خب لازمه کف النفس هم کف الجواراح عن اتیان المحرم است. اینها طوری است که واژه تقوا هیچ ابا ندارد از این که به معنای فقهی به کار رود.
علیای حال اگر ما صبغه فقهی خیلی چیزها را بتوانیم آن طوری که هست درک بکنیم. مساله کشف خلاف را هم بعدا با دقت برسیم. الان فعلا سریع کشف خلاف را جلو نیاوریم. اصلا فضای دیگری است. فعلا میخواهیم ببینیم آن چیزی که شارع مقدس برای این امور موضوع قرار داده، صبغه فقه و رفتار دارد یا صغه باطن و اخلاق و ملکات و کمالات نفسانی؟ این را فعلا برسیم، اگر این برای ما صاف شد که آن چیزی که الان موضوع حکم شرعی است، انشای شرعی به عنوان حوزه حقوق اسلام، فقه اسلام، اگر موضوعش این است، آن وقت ما خیلی راحتتر میتوانیم احکام را بر آن بار کنیم، مانع و عدم المانع را هم راحتتر میتوانیم بفهمیم.
والحمدلله رب العالمین
کلید: عام فوقانی، اصل اولی، شروط عامه تکلیف، حدائق، مسالک، جواهر، العروة الوثقی و التعلیقات علیها، تقوا، نهج البلاغه، عدالت، حقوق اسلامی، ملکة عدالت، حسن ظاهر، کف النفس، شرط ظاهری، شرط واقعی، کشف خلاف، انسداد کبیر، انسداد صغیر، ریا، شهید ثانی، انشاءات طولی، تفکیک عناصر فقهی و اعتقادی، جامعیت شریعت، عناصر فقهی، عناصر حقوقی، پشتوانه واقعی عنصر فقهی.
[1] سورة حجرات، آیة 6
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 80
[3] همان
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج32، ص: 110
[5] سورة حج، آیة32
[6] سورة حج، آیة 36-38
دیدگاهتان را بنویسید