مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 41
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴١ :١۴٠٠/٠٩/٠٩
صفحه پنجم بودیم.
و أمّا «کون الهلال مقياسًا زمنيًّا يُتاح لعامّة الناس الرجوع إليه و تنظيم أمورهم المعيشيّة و الدينيّة بذلك، و الهلال الذي لا يكون ظاهرًا لعامّة الناس لم يجعل ميقاتًا لهم»، فلا يثبت عدم إجزاء الرؤية بالتلسكوب، لأنّ الموضوع کما قلنا هو الهلال، و هو المقياس و الميقات لعامّة الناس، و إذا صار الناس بحيث يمكنهم النظر إلی الهلال بواسطة التلسكوب و لا سيما في عصر الشبكات يرونه في المواقع المُعَدّة لإراءة الهلال بنحوٍ مباشر، و قد قلنا إنّ هذا الهلال هلالٌ عرفيٌّ برؤية عرفية، فماذا نفقد من کون الهلال ميقاتًا و مقياسًا تنتظم به أمور العباد؟[1]
از این جا محل تامل در فرمایشات دیگران است.این ده مقدمه ای که خواندیم به اقتضاء حال بود که به ذهن بیاید؛ عرض کردم که باید به این ها نظم داده شود. این مقدمات، در فضای فقهی یک کاری برای تحلیل موضوع بود. شما سال ها در کلاس فقه هم کار بکنید و مبرز شوید، می بینید مهم ترین کار کلاس فقه تشخیص موضوع و تحلیل موضوع است. این کار کمی نیست که در انشاء شارع تشخیص دهیم که موضوع چیست. مراحل آن و شئونات آن چیست. این چیز کمی نیست.
در آخر مباحثه هم عرض شد تمسک به اطلاق برای به دست آوردن سعه انشائات شرعی کم چیزی نیست. من مکرر عرض کرده بودم نقصی که بشر داشته و الان هم دارد، این ثنائی نگری ها است؛ فلسفه اخلاق و فقه، باید و نباید. اما شرع مقدس برای تمام متشرعه میخ آن را کوبیده است. نگویید باید و نباید. بلکه واجب و مستحب، مکروه و…؛ پنج مورد است. به جای دو گزینه باید و نباید که هی از آن بحث می کنند، پنج گزینه است. بلکه بیشتر است. این پنج مورد هم از باب شروع کار است و الا ده تا است. ده تا احکام عشره خودش شواهد روشنی دارد. هم در فقه و هم در روایات. به این شکل است. دستگاه شریعت به این اندازه ممتع و پیچیده و وسیع است.
و لذا آن چه که برای ما مهم این است، شارع مقدس که در عالم اثبات کلامی را می آورد که انشاء خودش در عالم ثبوت را اثباتا به ما برساند، به قدری قدرت دارد که در یک کلام ده حکم را می آورد. خب عوام ضعیف هستند و همه را مکلف نکرده. این مراتب فقاهت و فهم است که از یک دلیل اثباتی چند چیز بفهمیم. لذا دیروز آن مثال را عرض کردم. خب اگر تصریحا در کلام خدای متعال «امسحوا بایدیکم» بود و بعدا از امام معصوم روایت می آمد که می فرمودند یعنی «امسحوا وجوبا بایدیکم فضیلتا»، شما نمی گفتید که این روایت با این آیه معارض است. اصلا اتکاز شما معارض نیست.
ذهن عرف توحد گرا و ضعیف است. وحدت مطلوب بین است. وقتی آیه می گوید «امسحوا بایدیکم»، می گوید خب «امسحوا بایدیکم» تمام! آن را یک حکم می بیند. این برای ضعف ذهن عرف است. وقتی دلیل مفسر از امام می آید که منظور خدای متعال «امسحوا وجوبا بایدیکم فضلا» است، پس معلوم می شود که در این عبارت اثباتی دو مطلوب بود. تعدد مطلوب بود. یک مطلوب «امسحوا وجوبا» و یک مطلوب «امسحوا بایدیکم فضیلتا» بود. یعنی روی فرض ما یک جمله «امسحوا بایدیکم» هم دارد یک حکم وجوبی را می گوید و هم استحبابی را می گوید. این برای ضیق ذهن عرف است که توحد گرا و وحدت مطلوب نگر است. و الا فضای استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و سایر چیزهای دیگر خیلی توسعه می دهد. لذا ادله شرعیه به این شکل است. بحث های دیگری را هم ضمیمه بفرمایید که ما قبلا در قرائت قرآن مباحثه داشتیم.
کافی است که شما به فقه القرآن جناب قطب راوندی مراجعه کنید. رضوان الله تعالی علیه. همیشه که به صحن مشرف می شوید یادتان باشد، کاری بکنید که ایشان به همه ما نگاهی بکند. قطب خیلی بزرگ است. قطب راوندی از بزرگان علماء است. صاحب خرائج. صاحب فقه القرآن. ایشان وقتی به آیه شریفه «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ[2]» می رسد، می فرمایند[3]: این آیه در قرائات سبع که متواتر الی شارع المقدس است و علی مذهبنا، دو آیه و دو دلیل است. یعنی حضرت هم «حتی یطهُرن» و هم «حتی یطَّهرن» خوانده اند. دو تا آیه است. کما این که مرحوم شیخ در رسائل[4] فرمودند «بتواتر القراءات كلّها كما هو المشهور»، دو قرائت دو آیه است. دو دلیل شرعی است. خب چقدر این مبنا روشن است! اساسا یکی از وجوه این که شارع مقدس در عالم اثبات می خواسته با واژه های کم و با پایه های کلمات کم، کاری بکند که احکام متعدد را بیان کند.
برو به 0:06:30
قرائت «یطهُرن» به چه معنا است؟ یعنی حرمت رفت. غایت حرمت است. اما «حتی یطَّهرن» به چه معنا است؟ یعنی غایت فضل. دو قرائت است که مفاد هر دو روشن است و دو حکم دارند. هر دو قرائت که تعدد لفظ است، در وحدت لفظ هم ممکن است.
شاگرد: یعنی شارع ظهور را به هم می زند؟
استاد: نه، اصلا.
شاگرد: خب الان ما چه حجتی داریم که از الزام در «لاتقربوا» رفع ید کنیم؟
استاد: ما هر کجا دلیلی نداریم ظهور عرفی برای ما مُحکّم است. صحبت سر رفع تعارضات است. من هی تکرار می کنم. ما در کلاس فقه زود می گوییم که این با این معارض است پس حالا چه کنیم. عرض من این است که هی زود نگوییم که معارض است. اگر ما این نگاه را داشته باشیم، نمی گوییم که این با این در تضاد است. چرا این جور نگاه کنیم؟! وقتی آن جور نگاه کنیم، عند التعارض به کار می آید. والا شما می گویید ظهور عرفی. نه، ما با ظهور عرفی وقتی معارض ندارد که مشکلی نداریم.
وقتی فضای این است که می خواهید بین دو ظهور تعارض بیندازید و قواعد را پیاده کنید، می گوییم قبل از آن، الجمع مهما امکن اولی من الطرح.
الان ما در کلاس اصول می گوییم که اولی به چه معنا است؟ اولی یعنی یجب. خب این برای نقص ما در تدوین اصول است. ما مفصل در تعادل و تراجیح آن را بحث کردیم. واقعا اولی به معنا اولی است. اما چرا اولی؟ طبق آن چیزی که مباحثه کردیم به این رسیدیم که این اولویت برای تسهیل شارع بر مکلف است. می گوید شما اگر ادله را به خبیر برسانید برای شما جمع می کند. می گوید که این ها چیست. اما اگر شما تعارض دیدید، اذن فتخیر. بر شما مشکلی ندارد. الجمع مهما امکن اولی من الطرح؛ جمع برای فقیه است و پیشرفت است؛ اگر الزام به جمع بود شما کم می آوردید و معاقب می شدید.
پس اولویت برای تسهیل است. نه برای این که چیزی را به هم ببافید. اولویت برای این است که اگر تعارض درست شد، مولی سخت گیری نمی کند و شما مخیر هستید. چون سختتان است. اما اگر در همین جا به فکر جمع بروید می بینید که فضاها باز شد. و لذا گفتند که سریع روایات را رمی به تعارض نکنید.
قبلا هم گفته ام. وقتی مرحوم شیخ می خواهند مباحث کلاسیک «اولی من الطرح» را بیاورند در یک جا وقتی می خواهند روایات متعارض را بیاورند، می فرمایند متعارض به چه معنا است. خیلی زیبا و قشنگ می گویند:
فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين، للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا، لأن أحدهما مخالف للواقع قطعا[5]
پایه ریزی می کنند که اصل در متعارضین تساقط است یا نه. اما در صفحه ١١۶، مطلبی را می گویند که موافق ارتکاز خودشان و واقع امر است. خیلی عبارت کوتاه وجالبی است. می فرمایند: «فإن الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما[6]». واقعا هم همین طور است. یعنی در دو خبر متعارض ما از کجا فوری می گوییم که تعارض شد و نعلم بکذب احدهما و در نتیجه تساقط می کنند؟! شما بعدا به تفصیل عبارتشان مراجعه کنید. در جای دیگر در صفحه ٢١ همین جلد می فرمایند: «يجب التعبد بإرادة المتكلم ظاهر الكلام[7]»، خب وقتی دو سند خوب است، یجب التعبد بالظاهر. پس ما دیگر گیر هستیم و چاره ای نداریم. در صفحه ١٣٠ که مطالب ارتکازی خودشان را می فرمایند، می فرمایند: «هو أن يقال: إن عمدة الاختلاف إنما هي كثرة إرادة خلاف الظواهر في الأخبار[8]»؛ یعنی شما در فضایی هستید که نمی گذارید دست از ظهور برداریم؟! بله، اگر ما باشیم و یک ظهور، از آن دست بر نمی داریم. بلکه فضا، فضایی است که این همه ظاهر و متعارضاتی که کثرة اراده خلاف ظاهر می شود.
بعد شروع می کنند از شیخ الطائفه تجلیل می کنند. می گویند کارهایی که شیخ الطائفه در استبصار کرده اند، مهم تر از آن ها در خود روایات هست. پس ما برای این فضا داریم فکر می کنیم.
برو به 0:12:12
شاگرد: مساله این است که برای ما دلیل اثباتی نیست. مثلا یک دلیل داریم که می گوید تا ساعت ده آب نخور و دیگری می گوید که تا ساعت ١٢ آب نخور. در این جا اثباتا ما می توانیم بگوییم تا ساعت ده الزام است و تا ١٢ فضیلت است؟
استاد: الان مشکل ما در چه بود؟ آیه فرموده بود «امسحوا» شما می خواهید با انصراف درست کنید و بگویید پس «بالکف» تمام شد. اگر هم عذ داشتید به قاعده میسور مراجعه کنید. خب ببینید کار به کجا می رسد! این ظهور می شود؟! لطف کرده بودند و عبارت مرحوم حاج آقا رضا را در این فدکیه[9] فرستاده بودند. خیلی هم جالب بود. کسانی که در این امر کمک می کنند خیلی خوب است. جزاکم الله خیرا.
مرحوم صاحب جواهر در جلد دوم، صفحه ١٨۵ جمله ای دارند که بعد از این که من این را گفتم، دیدم. خیلی جالب است. البته ایشان این ها را کنار هم می آورند. اما به شوخی می گوییم از نظر کلاس فقه یکی از آن ها درّ و گوهر است، بعدی که الحاق می شود فلوس است. از نظر فوائدی که در کلاس فقه برای رفع تعارضات دارد. برای پیشرفت بحث فقهی دارد.
ایشان می گویند در آیه شریفه «امسحوا برئوسکم و ارجلکم»، «بایدیکم» که ندارد، خب چه کار کنیم؟ مرحوم صاحب جواهر می گویند: «المتبادر من إطلاق لفظ اليد في النص والفتوى الكف، فيكون حدها الزند… و لأنها هي المتعارف في المسح»؛ وقتی می خواهیم مسح کنیم، متعارف با کف است. بعد در ادامه می گویند:«لانعدام المشروط بانعدام شرطه». اگر کف مشکل داشت، گوینده کلام «امسحوا» مسح با کف را قصد کرده است. کف هم نیست. این را روی حساب ضابطه می فرمایند. بعد می گویند:
نعم لو كان المسح بالباطن متعذرا لمرض أو غيره لا لجفاف ماء ونحوه أمكن الاجتزاء بالمسح بالظاهر، إذ سقوط الوضوء من المقطوع بعدمه ، لما يفهم من الأدلة أنه لا يسقط بتعذر بعض أجزائه ، واحتمال الاجتزاء به بدون مسح في غاية البعد ، لإطلاق الأمر بالمسح في الوضوء مع تمكن الامتثال به ، وإيجاب المسح بالباطن مع التمكن منه ، فيبقى المطلق على حاله ، ولأن « الميسور لا يسقط بالمعسور»[10]
«نعم لو كان المسح بالباطن متعذرا لمرض أو غيره لا لجفاف ماء ونحوه أمكن الاجتزاء بالمسح بالظاهر»؛ حالا که نمی شود می توان با پشت دست مسح کنیم.
«إذ سقوط الوضوء من المقطوع بعدمه»؛ نمی توانیم بگوییم که وضو نگیرد. ببینید از ارتکازات و از مسلمات می گویند. خب شما که می گویید آیه که تمام شد. خدای متعال اراده کرده بود «امسحوا ببطن الکف». حالا وضو که نمی شود ساقط شود. خب وقتی خدا اراده نکرده این مقطوع را از کجا بیاوریم؟! بگوییم از خارج می دانیم؟ بسیار خب. ما هم حرفی نداریم. خیلی هم خوب است.
«لما يفهم من الأدلة أنه لا يسقط بتعذر بعض أجزائه، واحتمال الاجتزاء به بدون مسح في غاية البعد»؛ بگوییم وضو را بگیر اما چون عذر داری نمی خواهد مسح بکنی. این چه وضوئی است که بگوییم مسح آن ساقط شد.
«لإطلاق الأمر بالمسح في الوضوء مع تمكن الامتثال به»؛ حالا برگشتند به اطلاق. یعنی همانی که من ده بار تکرار کردم. یعنی ما انشائات را طولی می بینیم؛ یک دلیل اثباتی را متکفل بیان چند انشاء طولی می بینیم. این خیلی مهم است. یک دلیل اثباتی است اما متکفل چند انشاء طولی است. حالا بر می گردند به اطلاق. امر که مطلق است؛ امسحوا.
«وإيجاب المسح بالباطن مع التمكن منه»؛ این که گفتیم مسح باید با باطن باشد در صورتی تمکن بود. اما حالا که نمی توانیم، «فيبقى المطلق على حاله»؛ من همه این ها را برای این خواندم. اگر می توانستی و تمکن داشتی با کف مسح کن. حالا که نمی توانی مطلق سرجایش باقی است. این است که گفتم درّ و گهر است. من آن روز این را ندیده بودم. شب دیدم.
بعد می فرمایند: «ولأن الميسور لا يسقط بالمعسور»؛ اگر مطلق باقی است دیگر شما به قاعده میسور نیاز ندارید. اگر نیاز پیدا کنید، آقایانی که قبول ندارند می گویند ما قاعده میسور را قبول نداریم. اما وقتی قبول کردیم «یبقی المطلق علی حاله» و این مطلق انشائات طولی را می گوید، دیگر دست فقیه بسته نمی شود تا در این نزاع ها بگوید که من قبول دارم و من قبول ندارم. این ها فوائد است.
عجیب است. از عباراتی که از مصباح حاج آقا رضا[11] فرستاده بودند، ایشان از سنخ حرف صاحب جواهر می زنند و در مقابل شیخ انصاری می گویند: چرا شیخ انصاری فرموده اطلاق آیه در این جا هست و انصراف فایده ای ندارد؟! شیخ انصراف به ید را اشکال کردند. ایشان حرف شیخ را رد می کنند. رد عجیبی که با این مباحثی که در انصراف صحبت کردیم، این رد وارد نیست.
جالب این است که می گویند: وقتی انصراف بین محاوره هست، همان چیزی را که مخاطب می فهمد متکلم هم اراده می کند. پس وقتی «امسحوا» یعنی «امسحوا بالید» گوینده هم همان «امسحوا» را اراده می کند که نزد مخاطب منصرف به ید بوده. این را می گویند و بعد به عذر می آیند. می گویند مقطوع است اگر کسی عذر دارد می تواند با پشت دست یا صاعد مسح کند. این را مسلم می دانند و حالا می خواهند توجیه کنند.
می فرمایند ما که در آن جا گفتیم متعارف مسح با دست است، منظورمان متعارف در مختار بود. نسبت به کسی که معذور است، متعارف مسح با ظهر کف است. برای کسی که حتی از ظهر کف معذور است، متعارف مسح با صاعد است. خب چطور شما اول فرمودید که متکلم هم همان را اراده کرده؟! حالا متکلم کدام را اراده کرده؟
شاگرد: برای مختار آن را قبول کرده و برای بقیه دیگری را.
استاد: پس تعدد مراد را قبول کردید.
شاگرد: تعدد مراد نیست. می گوید امسح بالمتعارف. مصادیق آن متعدد است.
استاد: اگر متعارف قید آن باشد هم می رسیم. پس دیگر بالکف نشد.
شاگرد: تعدد مراد هم نشد. مصادیق یک عنوان کلی است که متعدد است.
استاد: غیر از متعارف در این جا، متعارف خودش یک مفهومی لغزنده است. همچنین عذر. عذر در چه حدی است؟ کسی است که حین الوضو عذری دارد ولی اگر وضو را رها کند و برود و برگردد می تواند، عذر دارد یا ندارد؟
شاگرد: ظاهرا ندارد. چون مامور به صرف الوجود بود و بر صرف الوجود هم قادر است. چه عذری دارد؟
استاد: مفهوم تعارف و مفهوم عذر مفهومی هستند که ضابطه مشخصی ندارند. عذر مفهومی عرفی است و تعارف هم مفهومی عرفی است. شما اگر می گویید امسح بالمتعارف همه متحیر می شوند. همه باید احتیاط کنند و به وسواس می افتند. همان کسی هم که عذر دارد همین مراتب را دارد و باید سخت ترین آن را انجام دهد؛ می گوید قاعده فراغ آمد. من به وضو موظف هستم. تا قدر متیقن از تعارف را انجام ندهم نمی توانم.
علی حال تعدد قرائت در بحث ما هم هست، این مساله هم هست.
برو به 0:20:45
حالا به فرمایش آقا[12] برگردیم که در این جا گذاشتم تا بخوانیم. فرموده اند: «شارع هلال را مواقیت قرار داده است. لازمه این مطلب این است که مردم متوجه شوند، و گرنه این چه میقاتی است که مردم متوجه آن نمی شوند. به عبارت دیگر دخول ماه از نظر شارع زمانی است که مردم متوجه شوند که آن هم با رویت چشم محقق می شود».
این همانی است که من در صفحه پنج آورده ام. «و أمّا کون الهلال مقياسًا زمنيًّا يُتاح لعامّة الناس الرجوع إليه و تنظيم أمورهم المعيشيّة و الدينيّة بذلك، و الهلال الذي لا يكون ظاهرًا لعامّة الناس لم يجعل ميقاتًا لهم»؛ این که این جا جلو افتاده به نظرم به خاطر این است که برای دو سال قبل است. فارسی آن در دفتر حاج آقای سیستانی منتشر شد. همه دیدند. سالی بود که با تلسکوپ برخی دیدند و برخی ندیدند. به خاطر سوالاتی که رفته بود، فارسی آن همه جا در دست ها آمده بود. وقتی هم که من دیدم جلو آمده زودتر دیدم. حرف های بعدی ها را هم بعدا در نرم افزار مراجعه کردم. در تعلیقه هم عربی آن را آورده اند. من آن چه که در عبارت فارسی دفتر آمده بود را بخوانم.
بسیاری از فقها چنین فتوا دادهاند که «رؤیت هلال با چشم مسلّح، نه برای بیننده و نه برای دیگران، اعتباری ندارد»؛ اکنون برای بعضی این پرسش پیش میآید که با توجه به اطلاق «رؤیت» مذکور در متون روایی مانند «صُم للرؤیة و أفطر للرؤیة» که شامل رؤیت با چشم مسلّح و غیرمسلّح میشود، و ناممکن بودن رؤیت با چشم مسلّح در عصر معصومین علیهمالسلام به اطلاق آن خدشهای وارد نمیکند، وجه این فتوا چیست، و چرا بر خلاف بسیاری از موضوعات شرعی که در تشخیص آنها به ابزار نوین توجه میشود، نباید در رؤیت هلال بر این ابزار اعتماد کرد؟[13]
«اطلاق روایت …»؛ سوال کننده سوال فقهی پرسیده. این سوال برای دو-سه سال پیش است. عرض کردم ١٧ سال پیش که فتوای اجزاء رویت هلال با تلسکوپ منتشر شد، رفت و برگشت ها و ردیه ها و جواب هایی که آمد، محورش تعارف و انصراف بود. حالا بحث می کنیم. چون من بعدا این را دیدم بعدا –در صفحه هشتم- آوردم. این سوال کننده مساله اطلاق را در زمانی مطرح کرده که دیگر تمسک به تعارف و انصراف در فضای بحث ضعیف شده است. دیگر خیلی برندگی ندارد. مثال هایی آمده که تعارف ضعیف شده است. مثل دیدن اجنبیه با تلسکوپ. خود علماء به این مثال زده اند. حاج آقای زنجانی فرمودند[14] قبلا وقتی به من گفتند گفتم که تلسکوپ کافی است. چرا کافی نباشد؟! شما نمی توانید زن نامحرم را با تلسکوپ ببینی. وقتی نمی توانید ببینید، نظر، نظر است. همین طور اگر هلال را دیدید کافی است. بعد می گویند که از آن برگشتند.
منظور این که وقتی این مثال ها اقامه شد، فضای تعارف و انصراف دیگر زوری ندارد. لذا ایشان اطلاق را می گوید و اسمی از انصراف نمی آورد. در جواب هم وقتی جواب می دهند انصراف را مطرح نمی کنند. به فضای دیگری از جواب می روند.
من جواب ها را دسته بندی کنم. البته تا آن جایی که من دیدم. کسانی که می گویند رویت با تلسکوپ مجزی نیست، پنج جور دلیل آورده اند. البته دو مورد از آن ها نزدیک به هم است و شاید به هم برگردد.
از نظر تاریخی اول انصراف و تعارف را گفتند. باید به چشم متعارف آن را ببینند. لذا رویت هلال با تلسکوپ متعارف نیست. این یک جور جواب است که به سمت انصراف و تعارف رفته اند.
جواب دیگر همین شخصی و عمومی است. همین عدولی که حاج آقای زنجانی داشتند. اول گفتند که مجزی است. بعد می گویند که فهمیدم خلطی شده. خلطش چه بوده؟ رویت اجنبیه یک حکم شخصی است. شخص خودش کاری را انجام می دهد که حرام است نگاه کند. الان هم ما قبول داریم که نگاه کردن به نامحرم با تلسکوپ حرام است. اما رویت هلال یک امر شخصی نیست. مربوط به نوع است. وقتی مربوط به نوع است باید همه ببینند. نمی شود یک نفر ببیند و یک نفر نبیند. تقریبا با بیانات بعدیشان به میقات بر می گردد. ولی شروع بیانشان شخصی و نوعی است. این هم جواب دوم است.
جواب سوم هم مساله میقات است. کاری با انصراف نداریم. اطلاق را قبول داریم اما موضوع را از راه محمول کشف می کنیم. تناسب حکم و موضوع که می گویند، در این جا حکم منطقی مراد است. از محمول، موضوع را کشف می کنیم. همین بحثی که الان آقا فرموده بودند. این هم جواب سوم. پس انصراف و تعارف، یک. دوم شخصی و نوعی. سوم میقات. میقات باید برای عموم مردم باشد. این هم سوم.
چهارمین دلیل مساله تعدد موضوع و فاصله گرفتن خاص قمر از شمس است. قمر باید در یک بُعد خاصی قرار بگیرد. قمر باید در درجه ی خاصی از شمس فاصله بگیرد. و لذا دو موضوع کرده اند که آن فاصله گرفتن در رویت هلال را در کتاب هیویات فقهیه می گفتند. این هم چهارم است که ربطی به میقات ندارد. برای خودش استدلال جدایی است.
برو به 0:26:56
دلیل پنج که مشترک بین کل است. خطاء غالب و اصلا کلی؛ اگر بگوییم که رویت هلال با تلسکوپ مجزی است، به این معنا است که از صدر اسلام تا حالا و در زمان معصومین همه ی عیدهای فطر اشتباه بوده است. این هم دلیل پنجم.
شما اگر غیر از این را دیدید به من هم بگویید.
حالا من فرمایش ایشان را هم بخوانم. پس بنابراین روی میقات هم به عنوان جواب سان داده شده.
«رؤیت مذکور در متون روایی مانند «صُم للرؤیة و أفطر للرؤیة» که شامل رؤیت با چشم مسلّح و غیرمسلّح میشود، و ناممکن بودن رؤیت با چشم مسلّح در عصر معصومین علیهمالسلام به اطلاق آن خدشهای وارد نمیکند، وجه این فتوا چیست، و چرا بر خلاف بسیاری از موضوعات شرعی که در تشخیص آنها به ابزار نوین توجه میشود، نباید در رؤیت هلال بر این ابزار اعتماد کرد؟[15]
خب پاسخ می دهند. البته به یک بحث تخصصی اشاره می کنند، هر جا که قابل بیان باشد را می خوانیم.
چنین میگوییم که: قرآن کریم دلالت بر این دارد که «هلال هر ماه» به عنوان «شاخص زمان» قرار داده شده است تا عموم مردم در کار دین و دنیای خود بر آن تکیه کنند. خداوند متعال فرموده است: «یَسألونک عن الأهلّة، قُل هیَ مَواقیتُ للنّاسِ و الحَجّ» وآن چیزی که شایسته است میقات و شاخص زمان برای عموم مردم باشد، همان هلالی است که به گونه قابل رؤیت با چشم عادی در افق محلیِ هر منطقه نمایان میشود؛ اما اگر این هلال تنها با دوربین دیده می شود، صلاحیت آن را ندارد که به عنوان شاخص زمان برای عموم مردم تلقی گردد[16]
بعد یکی-دو مثال اذان و… می زنند که بحث آن ها بعدا می آید. فعلا تمرکز ما روی محور استدلال ایشان-میقات- است.
در آیه شریفه می فرمایند: «یَسألونک عن الأهلّة، قُل هیَ مَواقیتُ للنّاسِ و الحَجّ[17]»؛ میقات چیست؟ خیلی از لغویین گفته اند که مصدر است. اما می تواند آلت هم باشد. اساسا ماده «وَقَّتَ» به معنای «عَیَّن» است. میقات یک امری است که برای مردم معین می شود. میقات مکانی داریم مثل مواقیت حج. میقات زمانی داریم مثل ماه های مختلف.
خب محور در میقات چیست؟ چرا مردم میقات می خواهند؟ برای این که یک وقت معینی باشد که امور آن ها منظم باشد. فرمودند «تنظیم امورهما المعیشیه و الدینیه». بعد می گویند که خب باید همه مردم آن را ببینند. در ترجمه عربی به عقربه ساعت مثال می زنند. می گویند همان طوری که عقربه ساعت، ساعت یازده و دوازده و… را نشان می دهد، ماه هم دارد روز های ماه را نشان میدهد. یعنی با دور خودش و با تشکلات خودش مثل عقرب ساعت، به ما نشان میدهد. خب مردم باید ببینند که ساعت دوازده است. و الا اگر تغییر بکند که نمی شود.
ابتدا سوالات را بگویم. سوال اول این است: «قل هی مواقیت للناس». از نظر نحوی هیچ کدام شکی نداریم که جمله انشائی یا اخباری است؟ اخباری است. مبتدا و خبر دارد. تنها صحبت سر این است که اخباری است که یقصد به الانشاء یا اخباری است که یقصد به الاخبار؟ «قل هی مواقیت للناس»، یعنی منِ شارع این ها را میقات قرار دادم. این اخباری است که یقصد به الانشاء می شود. انشاء به صورت اخبار است، مثل یغتسل.
یکی هم این است که «هی مواقیت للناس»، تکوینا خودش هست. بله، ما برای آن چیزی که هست احکام شرعی می آوریم. نه این که خودمان او را به عنوان یک چیز جدیدی قرار دهیم. این هم یک سوال.
بنابر این که تشریع باشد؛ مقصود از آن اعتبار میقاتیت برای اهله باشد، سوال این است، «قل هی مواقیت للناس»؛ من که می خواهم این ها را میقات قرار دهم، لسان اعتبارش تاسیس است یا امضا است؟ کدام است؟ این هم یک سوال. من تنها سوال را مطرح می کنم تا زوایای بحث در ذهن شریفتان بیاید. حالا برگردیم.
عرض من این است: اگر میقات چیزی است که می خواهد به آن نظم باشد، یک محور و یک کمال دارد. محوریت میقات به نظم و اشتراک آن بین مردم است. یک میقات بگذارید که هر کسی یک چیزی بگوید؛ امروز بگوید جمعه است، او میقاتی بگذارد که امروز پنج شنبه است. این چه میقاتی شد؟! محو میقات اشتراک مردم در آن است. و الانظم نمی شود. محور میقاتیت مردم به نظم و اشتراک بین الناس است. خب سهولت دست یابی و این که مردم راحت ببیند، چطور؟ اگر مردم ببینند، چه میقات خوبی است. هم به امور مردم اشتراک و نظم می دهد و هم مردم راحت آن را می بینند.
برو به 0:33:02
اما اگر یک میقاتی داریم که امور مردم منظم می شود اما دیگر سهولت دست یابی ندارد، آن دیگر میقات نیست؟! شرط کمال را ندارد، نه این که شرط مقوم را ندارد. حال مثال هایش را ببنیم.
حلول شمس به برج حَمَل؛ تحویل سال، سهولت دست یابی برای مردم دارد یا ندارد؟ لحظه حلول شمس به برج حَمَل دارد یا ندارد؟ خود من که باید بروم تقویم را نگاه کنم که ساعت آن چه زمانی است.
شاگرد: اگر آسمان پر ستاره باشد و برج ها در آن مشخص باشند، خیلی فرق می کند.
استاد: تحویل شمس به برج حمل با تحویل شمس به صورت حمل تفاوت دارد. الان که شما با چشم در آسمان می بینید، تحویل شمس به صورت حمل است. اما آن چه که شما طبق آن عمل می کنید تحویل شمس به برج حمل است. از زمان ابرخوس تا الان که زیج ها نوشته شده، بیست درجه تفاوت کرده. مرحوم مجلسی این ها را در بحار دارند. الان هم که فقها می گویند قمر در عقرب است، منظور این است که قمر در برج عقرب باشد یا قمر در صورت عقرب باشد. اختلاف است. در جواهر می گویند برج. فقها برج را می گویند. مرحوم مجلسی می گویند این ها ناظر به عرف است، ما چرا برج بگوییم؟ آن یک اصطلاح است. بعد می گویند که احتیاط کنند.
ببینید الان بین متشرعه ماه های رومی جا افتاده است. می گویند آب نیسان. چه کسی نشینده؟! نیسان، میقات ناس است. چه کسی است که منکر این باشد که نیسان میقات مردم است. چرا؟ چون همه شنیده اند و بر طبق آن کار انجام می دهند. مرحوم آشیخ عباس در مفاتیح آورده اند و توضیح داده اند. در مقابل، کدام متشرعه است که قمر در عقرب را نشنیده باشد؟! چون برای نکاح محل نیاز بوده همه شنیده اند. قمر در عقرب و برج عقرب میقات هست یا نیست؟ میقات است اما سهولت دستیابی ندارد. با این که قطعا میقات للناس است اما سهولت دست یابی ندارد.
شاگرد: میقات به چه معنا است؟
استاد: یعنی یک چیز معینی است که طبق آن احکام و مصالحی جاری می شود. معین است و همه در آن مشترک هستند.
شاگرد: میقات قرار داده شده به چه معنا است؟
استاد: وقّته ای عیّنه. میقات اسم آلت است. به معنای وسیله تعیین است. وسیله تعیین یک زمان یا یک مکان برای نظم عموم است.
خود همین تحویل سال. همه آن را می دانیم و روشن است. سال کبیسه را هم حساب می کنیم که هر چهار سال یک روز به اسفند اضافه می کنیم و سی روز می شود. همه مردم هم الان بیستم فروردین را می دانند. اول مهر را می دانند و مشکلی هم ندارند. یک میقات مشترک بین همه است.
ببینید در این روایت ولو ابی الجارود هست اما روایت در تهذیب است.
عن أبي الجارود زياد بن المنذر العبدي قال سمعت أبا جعفر محمد بن علي ع يقول صم حين يصوم الناس و أفطر حين يفطر الناس فإن الله عز و جل جعل الأهلة مواقيت[18]
اصلا میقات این است که همه با مردم مشترک باشیم. او نگوید که امروز دهم ماه است و دیگری بگوید امروز یازدهم ماه است. او بگوید امروز روز اربعین است و دیگری بگوید که فردا است. این چه میقاتی است که او بگوید امروز اربعین است و دیگری بگوید فردا است. قوام میقات به اشتراک است. آن می گوید روز اربعین وعده کنیم طلب من را بده. او امروز حاضر می شود و دیگری فردا می آید. میقات شد؟! فردا می آید. می گوید چرا؟ می گوید اربعین من فردا بود. میقات اشتراک است. میقات نظم امور معیشت و اشتراک مردم در آن است. نه به اخلاف.
عدول از فتوای ایشان خیلی جالب است، آن را می خوانیم. چون در آن جا حاج آقای سیستانی تصریح کرده اند که قبلا فتوای ما این بود و بعد عدول کردیم. ان شالله این عدول را توضیح می دهم. وقتی عدول آمده حاج آقای سند اشکال کرده اند. در همین اشکال بوده که نظر خود آقای سند به اشتراک در افق برگشته و عدم لزوم اشتراک را پذیرفتند. آن چه که برای ما اهمیت دارد این است که ایشان می گویند لازمه حرف شما که می گویید باید ارض هم نزدیک هم باشد، این است که در کره زمین سه روز اول ماه داشته باشیم. یعنی واقعا روی حساب رویت به این نحو ما باید سه روز اول ماه داشته باشیم. بعد از این که ایشان[19] شواهدی را می آورند می گویند لامحذور فیه اصلا. یعنی اربعین روی کره زمین سه روز است. خب این چه میقاتی شد؟!
شاگرد: شارع میقات را قرار داده که مقاصد خودش را نظم دهد.
استاد: شارع می گوید من میقات را قرار دادم. میقات یعنی اختلاف؟
شاگرد: نه، کارهای شرعی شما به وسیله آن نظم پیدا کند.
استاد: خب پس چرا آیه می گوید «قل هی مواقیت للناس و الحج»؟
شاگرد: یعنی بین ناس و مقاصد شارع.
استاد: یعنی در این صورت متشرعه با عموم ناس اختلاف پیدا می کنند. بله؟ یعنی اگر مردم معامله می کنند و کارهای عرفی دارند، یک ماه جدا برای خودشان داشته باشند؟ اگر هم می خواهند روزه بگیرند یک ماه جدا؟ منِ شارع برای خودم یک ماه دارم و شمای عرف هم برای خودتان یک ماه دارید؟!
برو به 0:40:19
شاگرد: یعنی رمضانی که من دارم شاید غیر از آن رمضانی باشد که شما می فهمید.
استاد: این جور است؟! عرض من این است که محور میقات اشتراک خود متشرعه است. وقتی خود مشترعه این جا دعای عرفه نمی خوانند و در کربلا به عنوان عرفه حاضر نمی شوند اما در عرفات حاضر می شوند.
شاگرد: خب چه اشکالی دارد؟
استاد: خب شرع است. شما مگه نمی گویید میقات شرعی؟ محور میقات شرعی به اشتراک در امر شرعی است، نه به اختلاف در امر شرعی.
شاگرد: حتما باید در یک زمان خوانده شود؟
استاد: من نگفتم اگر در دو زمان بخوانند امر مشکل و محالی است. من می گویم بر عنوان میقات محافظت کنید. میقات یعنی یک وقت معین که مردم و متشرعه در آن مشترک هستند. میقات شرعی. یعنی یک وقتی که شارع برای مریدهای خودش که متشرعه هستند تعیین کرده که در این میقات مشترک باشند. نه مختلف باشند. اگر مختلف باشند از میقات دست برداشته اند.
شاگرد: در فرض اشتراک افق هم باید مشترک باشند؟
استاد: آن ها روایت دیگری است که باید به آن برسیم. در یک روایت حضرت فرمودند اگر در یک شهری بودی که پانصد نفر جمعیت داشت، صم بصومهم و افطر بفطرهم. وقتی پانصد نفر بودند همراه این ها باش. چرا؟ چون این شهر پانصد نفری میقات می خواهد. نمی شود تو که با این پانصد نفر زندگی می کنی، بگویی امروز دوم ماه بود و آن ها بگویند سوم ماه است. آن چه را که شما می گویید را من محال نمی دانم. صحبت سر این است که شرع وقتی برای سهولت به متشرعه اجازه می دهد که بین خودشان میقاتی داشته باشند و احکام شرعی و عرفی را جاری کنند، به این معنا است که شرع برای نظم کل کره زمین حکم ندارد؟! شارع می گوید من برای سخت نگرفتن بر شما اجازه ندادم که در شهر پانصد نفره هر کسی برای خودش اول ماه داشته باشد. نه این که من برای کل کره که همه مسلمان ها با هم در ارتباط هستند نظم ندارم. ما می آییم یک میقات را می گیریم و شهر پانصد نفری را هم می گویید برای خودشان، بعد کل کره چه؟ همه باهم در ارتباط هستند، او می گوید امروز اربعین است و دیگری می گوید نیست. معنای این چیست؟ به این معنا است که ما به کاری که شارع در میقات برای سهولت و سخت نگرفتن بر متشرعه کرده، موضوعیت داده ایم و موجب اختلاف در کره زمین شده است. یعنی متشرعه روی کره با هم مختلف هستند. این خلاف میقات حتی شرعی است. میقات شرعی یعنی چه؟ یعنی ای متشرعه من می خواهم همه یک میقات داشته باشیم. الان همه از هم در مورد عرفه و اربعین را خبر دارند.
شاگرد:در معنای میقات اشتراک و سهولت نخوابیده است. این ها را ما به آن تحمیل می کنیم. از کجای دلیل میقات می فهمیم که حتما باید بین خود ناس باشد؟
استاد: از عبارتی که خودشان فرموده اند. من یک بار دیگر عبارت را می خوانم. فرمودند: « اما کون الهلال مقياسًا زمنيًّا يُتاح لعامّة الناس الرجوع إليه»؛ همه مردم باید به آن مراجعه کنند. «و تنظيم أمورهم المعيشيّة و الدينيّة بذلك»؛ امور زندگانی و دینی خود را با این میقات تنظیم کنند. حالا شما بگویید که از این در می آید یا نمی آید!
شاگرد٢: این فرمایش کفایت نمی کند. چون ما از خارج می دانیم که برای امور خارجی مردم میقات قمری کفایت نمی کند. مثلا کشاورز که نمی تواند در ماه قمری کشاورزی کند.
استاد: این ها موید من است. من آن ها را مفصل می گویم. برای این که بحث ما سر برسد نمود روشن آن در رقیب آن است. یعنی شهور رومیه، شهور شمسیه که در کتب فقها هم آن را مطرح کرده اند. می بینیم که این ها هم در کنار اشهر هلالی هست. خب آن را هم می بینیم که میقاتیتش به چیست. می بینیم که مردم چطور با آن رفتار می کنند. می بینیم که امور شرعی خود را برای پرداخت خمس و زکات و… طبق آن قرار می دهند. می بینیم که نظم دارد، در عین این که سهل التناول هم نیست. یعنی باید مراجعه کنند و ببینند که امسال سال کبیسه هست یا نیست. شما تا مراجعه نکنید از کجا می دانید که امسال ٣٠ اسفند داریم یا نداریم؟ باید محاسبه کنید و ببینید که امسال اسفند سی روز است. اگر امسال اسفند را ٢٩ روز بگیرید سال بعد همه مردم یک روز اختلاف دارند و به هم می ریزند. پس بدل دارد. یعنی مصداقی از میقات بودن در کنار اشهر هلالیه موجود است که همه آن را می بینیم که میقات است. مصداق روشن میقات ناس است که اشتراک هم در آن هست. سهولت تناول هم شرط آن نیست. برای کمالش است. یعنی اگر باشد ما حرفی نداریم.
برو به 0:46:03
حالا برمی گردیم و بعدا عرض می کنم که اشهر هلالی هم دقیق است، اما ما آن را با این تعارضات کلاسیک خراب کردیم. اگر ما با این ادله ای که هست، موضوع حکم را دقیقا کشف کنیم، اشهر هلالی دقیق می شود. این ده مقدمه را برای این گفتیم. شما وقتی در فقه وارد می شوید اگر موضوع را تشخیص ندهید تا آخر کار علی العمیاء جلو می روید. می گویند که باید سر آدم به سنگ بخورد تا ببیند؛ ما هم طلبه بودیم. اگر موضوع را تشخیص ندهید تا آخر علی العمیاء جلو می روید.
نقل می کردند که یک از اجلاء گفته بودند که چطور می گویند که بن بست ندارد، ما که به بن بست رسیدیم. همان وقتی که نقل این جمله از آن جلیل را شنیدم، گفتم ما خودمان، خودمان را به بن بست می رسانیم. ما یک راهی را می رویم و میخ آن را هم محکم می کوبیم بعد می گوییم چطور در شرع می گویند بن بست نیست، ما که به بن بست رسیدیم. ما خودمان، خودمان را رسانیدم.
در مسائل علم اجمالی که در این جا مباحثه می کردیم عرض کردم، بسیاری از مطالبی که اصول متاخر میخ آن را در علم اجمالی کوبیدند، این جور نیست. ادله خلاف آن است. مرحوم میرزای قمی فضای دیگری را باز کرده بودند. همین طور تعادل و تراجیحی که الان عبارت شیخ را خواندم. ابتدا در تدوین کلاسی میخ یک چیزی را می کوبیم و بعد می بینیم آن خروجی هایی که دارد، به بن بست می رسد.
در جواب اولی که مرحوم آقای خوئی به آقای تهرانی می دهند، عرض کردم: تمام آقای تهرانی سبک نجفی را دارند. اما وقتی آقای خوئی جواب می دهند کانّه آقای خوئی سبک نجف نیستند. یعنی با ارتکاز فقهی طریقیت را سر می رساند. خیلی قوی. هر کسی که نگاه می کند می گوید بله، موافق ارتکاز است. در مقابل ادله ای که آقای تهرانی در موضوعیت وصفی دارند، سه-چهار دلیل می آورند که هر که می خواند برایش صاف است. یعنی اگر این ها را کنار هم بگذارید، می بینید که رویت موضوعیت ندارد. یعنی وقتی آن ها را می خوانید ایشان شما را به فضای ارتکاز اصلی از فقاهت می برند. به عبارت دیگر در این جا آقای خوئی ارتکاز فقهی دارند. نه آقای خوئیای که کلاس فقه سبک نجف را دارند. این ها تفاوت می کند.
آقای طباطبائی هم همین طور بود. در مهر تابان دو-سه مناظره دارند که مطالبی بر خلاف همه حرف هایشان در بدایه و نهایه و کلاس می گویند. من همیشه می گفتم این ها خوب است. این یعنی علامه به عنوان کسی که یک عمر زحمت کشیده دارند با ارتکازشان حرف می زنند. خیلی خوب است. ولو بعدا خلاف آن چه که در نهایه گفته اند در بیاید. نهایه کلاس مدون است که یک چارچوب هایی دارد. اما آن وقتی که بحث می کنند ذهن متصل به اقیانوس حقائق است، کلاس مدون نسبت به آن، یک لیوان است.
شاگرد: شما در نهایت هلال را اماره شهر می گیرید؟
استاد: ادله روشن است. «فمن شهد منکم الشهر فلیصم».
شاگرد: در این صورت مدیریت امتثال با روایت عددیه بهتر می سازد.
استاد: نه، آن اعداد برای کبیسه شکل گرفته است. اگر شما عدد را اجراء کنید، یک وقتی می شود که اول ماه است اما ماه وسط آسمان، ماهِ هشتم ماه است. در این جا مشکل دارد.
شاگرد: پس شما برای هلال هیچ خصوصیتی را قائل نیستید. والا با آن دقت ثبوتیای که فرمودید سازگار نیست.
استاد: هنوز باید برسیم و هر کدام از آن ها را توضیح دهیم.
شاگرد: در فرمایش شما رویت طریق به هلال می شود. که هلال هم صدق عرفی دارد. این صدق عرفی با هلال ثبوتی منافات دارد.
استاد: من زوال را هم گفتم. زوال از حیث پدیده زمانی دقیقا مانند هلال نیست. اما از حیث جزء لایتجزی فیزیکی قابل تصویر است. وقتی ما در صدق دقیق شدیم. عرف هم دقیق می شود. در زوال چگونه بود؟ گفتیم اگر شما ساعتتان را در یک میلیاردم ثانیه تنظیم کردید، نزد عرف دقیق صدق زوال، بعد زوال و قبل زوال هست.
شاگرد: دره هایی که در ماه هست دخالت دارد.
استاد: من در این ها حرف دارم. حالا باید آن ها را توضیح دهم.
شاگرد: یعنی شما آن دقت را در این جا هم می آورید؟
استاد: بله، فی علم الله تعالی دقیق است. یعنی شما می خواهید دست خدا را ببندید.
شاگرد: نه، نمی خواهیم ببندیم. شما به صورت نجومی بگویید ٢٩ روز و ١٢ ساعت که کار را راحت کنید.
استاد: نه، آن یک راهش است. یکی از مهم ترین چیزهایی که هنوز نرسیده ام توضیح دهدم، سه حرکت است که با واحدهای جدا باید تطبیق داده شود. بعد از این که تصور کردید، اگر قبول نداشتید مباحثه می کنیم. آن چه که شما می گویید را باید توضیح بدهم تا برسیم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: نظام تشریع، انشائات طولی، الجمع مهما امکن، تعدد قرائت، قطب راوندی، میقات، ارتکاز، رویت با تلسکوپ، رویت طریقی، میقات بودن، اطلاق در مسح، تشخیص موضوع
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[2] البقره٢٢٢
[9] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-000-qwaed-enseraaf-00000.html
[12] سوال یکی از شاگردان است که به صورت مکتوب شده است.
[13] https://www.sistani.org/persian/archive/26446/
[14] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-050-sowm-100-helaal-telescope-00002.html
[15] همان
[16] همان
[17] البقره ١٨٩
[18] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 164