مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 41
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه۴١: ١٣٩۵/١٠/٠۶
شاگرد: عقل میگوید وجوبی که عند الزوال به گردنم آمد را باید امتثال کنم، من میگویم در اینکه در کدام ساعت- یک و دو و سه- امتثال کنم، مرخص هستم. آن را که امتثال کردم طبیعت محقق میشود.
استاد: امر بالفعل هست یا نیست؟
شاگرد: امر بالفعل است. اما امر، روی فرد نرفته است.
استاد: روی فرد نرفته است؛ این بسیار مطلب خوبی است، امر روی طبیعت رفته است. امر به طبیعت در لحظهای که میخواهیم فرد را ایجاد کنیم، بالفعل هست یا نیست؟
شاگرد: بله بالفعل است.
استاد: این امر را میتوانید ترک کنید یا نه؟ بین الحدین نمیتوانید آن را ترک کنید اما الان میتوانید آن را ترک کنید یا نه؟ یعنی الان مولی میگوید بخوان؟
شاگرد: اشکال روی همین بعث تکوینی است. یعنی من هنوز بعث تکوینی را نفهمیدهام. این را میفهمم که وقتی موضوع آمد یک حکمی میآید. زوال که آمد یک حکمی میآید ولی این بعث تکوینی از کجاست؟
استاد: من اصلاً بعث تکوینی را نگفتم. بلکه بعث تشریعی را به تکوینی تشبیه میکنم. فعلیت تشریع را به تکوین تشبیه میکنم. اگر کسی را هُل بدهی….
شاگرد: این هل دادن همان اعتبارِ ماهیتِ صلاة بر گردن عبد میباشد؟
استاد: ما میخواهیم برای آن فعلیت به تعبیر استعاری مثال بزنیم. طلب تشریعی با طلب تکوینی چه فرقی دارد؟ مثلاً وقتی میگوییم من این شُرب را میخواهم، تکویناً میخواهیم و آن را انجام میدهیم. اما وقتی تشریعاً میخواهیم، یعنی از دیگری میخواهیم. از تو میخواهم که انجامش بدهی، و به طبیعت متعلق هم خورده است. این حرف درستی است. بحث ما این است که وقتی الان میخواهد انجام دهد، بالفعل هست یا نیست؟
شاگرد: طبیعت بالفعل است. لذا میتوانم ساعت یک هم ترک کنم، سراغ ساعت ۲ بروم. چون اصلاً روی افراد نرفته که شما نقص کنید.
استاد: خود طبیعت را میگوییم. غیر از این است که من باید به خاطر امر به طبیعت فرد را ایجاد کنم؟
شاگرد: نه
استاد: بنابراین من کاری به بعث فرد ندارم بلکه به ایجاد فرد کار دارم. ایجاد فردی که طبیعتش فعلی است را میتوانم عقب بیندازم یا نه؟
شاگرد: بله میتوانید.
استاد: پس فعلی نیست.
شاگرد: نه فعلی است، چون ترخیص، از عقل میگوید که تو بین الحدین مرخصی که کدامش را انجام بدهی. عقل میگوید شارع یک وجوبی به گردن تو عند الزوال آورد، حالا بین الحدین یکی از افرادش را انجام بده. میخواهی یک را انجام بدهی، میخواهی ۲ را انجام بدهی، اصلاً افراد برای تو منجز نیست. یکیاش را تا هنگام غروب وقت داری، یکیاش را باید انجام بدهی که آن طبیعت از ذمهات فارغ بشود.
استاد: یعنی اوّلاً تنجز و سرایت احکام فردی را کار نداریم و مقصود ما نیست. مقصود ما این است که امر او ، بعثی دارد یا ندارد؟
شاگرد: بله دارد.
استاد: البته مرادمان بعث تکوینی نیست. اگر دارد به نحو وجوب است یا نیست؟
شاگرد: وجوب است.
استاد: پس چطور میتواند آن را ترک کند؟
شاگرد: چون روی فرد نرفته است. بلکه امر روی یک طبیعتی رفته که شارع به شما وقت داده است.
استاد: اگر طبیعت به نحو وجوب بالفعل است و در عین حال میتوانید آن را ترک کنید، تناقض است.
شاگرد: حلّش به این است که روی طبیعت رفته است.
استاد: نه، شما باید واجب موسع را حل کنید. نمیتوانید از راه طبیعت حل کنید. واجب موسع بحث مستقل خودش را دارد. لذا عدهای مضطر شدند و گفتند تنها، فرد آخر، واجب است و فردهای قبلی ندبِ مجزی از واجب هستند. شما ابتدا باید این را حل کنید. آیا واجب موسع را میتوان با تعلّق امر به طبیعت حل کرد؟
شاگرد ۲: اصلاً انحصاری در واجب موسع نداریم. فرمایش ایشان ظاهراً ناظر به این باشد که در هر واجبی که یک اطلاق بدوی داشته باشیم، فرمایش شما میآید. در اعتق رقبة چون عقلاً مخیر هستیم میتوانیم این فرد را ترک کنیم و فرد دیگری را انجام بدهیم.
استاد: متعلّق المتعلّق است. رقبة مثل عالم است ولی چون اطلاق و عموم بدلی است، میتوانم این رقبة را عتق نکنم.
شاگرد٢: وقتی مولی میگوید صلّ و زمان را معین نکند، میتوانم این فرد از صلاه را اتیان کنم یا فرد دیگری را اتیان کنم. یعنی مخیر هستم؛ هر جایی پای طبیعت میآید اگر به نحو شمولی و استغراقی نباشد، با همین داستان روبرو هستیم. چون امر به طبیعت خورده و مولی یک فرد از افراد طبیعت را از ما میخواهد. این حکم عقل است. یعنی طبیعت حکمِ وجوب برای من آمده است ولی چون یک فرد از این طبیعت در مقام امتثال از ما خواسته میشود، همین یک فرد برای امتثالِ آن طبیعت، کافی است.
برو به 0:05:42
استاد: قبلاً صحبت شد که اطلاق در متعلّق تکلیف، اطلاق شمولی و افرادی نیست بلکه اطلاق سعی است و به گونه ای دیگر است. اصلاً اطلاقی را که در فرد به کار میبریم، اطلاقی است که از باب تشبیه به متعلّق المتعلّق و امثال اینها میباشد و مانعی ندارد، اما خودش میگوید این کار را بکن و وقتی میگوید این کار را بکن، یعنی فردی از آن را ایجاد کن. آیا در آن فردی که میخواهی ایجاد کنی، ایجاد تو، بالفعل امر وجوبی دارد؟ که دراینصورت نمیتوانیم آن را به عقب بیندازیم. یا امر وجوبی بالفعل نیست؟ این را میخواهیم حل کنیم. راهحل ایشان این است که چون امر به طبیعت خورده، اوصاف فعلیت و تنجز برای خود امرِ به طبیعت است. لذا نمیتوان گفت فرد الآن منجز است یا بالفعل است. فرد که بالفعل نیست. امر بالفعل است که فردی از آن ایجاد میشود.
اما بیان من این است که وقتی امر به طبیعت خورده و شما که میخواهید فرد را ایجاد کنید، چون فعلیت امر که به طبیعت خورده است لحظهای و دفعی نیست، – ما روی حساب بعضی مأنوسات، فعلیت امر را دفعهای و لحظهای گرفتیم. فعلیت امرِ به طبیعت و شئوناتش، نسبت به هر شأنی متناسب با همان شأن است؛ طولاً و عرضاً ؛ در زمان و غیر زمان- ولو طبیعت وجوبی بالفعل است، اما چون سنخ امر، سنخ امر موسع است، درجهای از فعلیت را دارد، نه اینکه به معنای فعلیت تامه باشد که الا و لابد وجوبی است که باید ایجاد کنی. برای آن فرمایش شما این دو راه میشود.
البته در سرایت احکام طبیعت به فرد مواردی هست که سرایت میکند و مواردی هست که سرایت نمیکند. نمیتوان مطلقاً بگوییم که احکام طبیعت به فرد نمیآید. در تنجز و فعلیت درست است. امر به فعلیت میرسد برای اینکه فرد ایجاد شود اما دیگر خود این فرد بالفعل نیست. من عرض نکردم این بالفعل هست یا نیست. من فرضم این بود که وقتی نماز ظهر اوّل وقت میخوانید، مصداق طبیعت مبعوث الیها بامر وجوبی هست یا نیست؟ اگر هست پس چطور میشود آن را ترک کرد؟ نمیگویم این منجز است یا این بالفعل است.
شاگرد: همین تناقض نیست؟
استاد: نه، یعنی فعلیت امر در اوّل ظهر با دم غروب دو گونه است.
شاگرد: حضرتعالی جواب سؤال خودتان را میدهید؛ میفرمایید نمیگویم این فرد منجز است. بعد سؤال کردید که چطور میتوانم آن را ترک کنم؟ خب وقتی منجز نیست، میتوانی آن را ترک کنید. چون تنجز روی فرد نرفته است پس میتوانی آن را ترک کنی.
استاد: من نگفتم فرد منجز است. میگویم وقتی این مصداق و فرد را ایجاد کردم، مصداق طبیعت متعلّق واجب هست یا نیست؟
شاگرد: بله
استاد: اگر واجب هست، چطور میتوانم نخوانم؟ این را جواب بدهید. شما میگویید این مصداق وجوب است. چطور مصداقِ وجوبی است که اگر آن را ترک کنید عقابی ندارید؟
شاگرد: این را عقل میگوید. یعنی این حیث دیگر دست عقل است.
استاد: عقل میگوید با اینکه واجب بود میتوانستید ترک کنید؟! عرض من این است که در ابتدای ظهر امر به صلاة ظهر بالفعل است، اما درجهای از فعلیت را داراست. دفعی دیدن فعلیت غلط است. لحظه غروب و اوّل زوال، هر دو بالفعل هستند اما با هم فرق دارند، نگویید بالفعل هستند و تمام! آن راهی که شما میفرمایید را حرفی ندارم ولی عنوان موسع را حل میکند؟ من نمیگویم فرد، وجوب بالفعل است بلکه سؤالم این است که این فردی که ایجاد شد، فردی از طبیعت واجبه هست یا نیست؟ اگر هست چرا میتوانیم آن را ترک کنیم؟ این سؤال را تحلیل کنیم. یعنی خیالم میرسد که اضافه بر این فرمایش، توضیح دیگری میخواهد.
برو به 0:10:41
شاگرد: منظورتان از تدریج در فعلیت، تشکیک در وجوب است؟ یعنی تدریج، وجوبی است که میتوان آن را ترک کرد؟
استاد: نه، اصلاً. این بحث فعلیت تدریجی بسیار پرفایده است. من هم که زیاد تکرار میکنم برای این است که این مبادی آن درست شود، بعدا میبینید در مباحث کلاسیک خیلی آثار خوبی دارد.
شاگرد٢: تدریجش در زمان است اما ایشان تدریج را در وجوب بردند.
استاد: مثلاً اوّل ظهر هنوز وجوب ضعیف است اما دم غروب وجوب شدید میشود؟ وجوب که فرقی ندارد.
شاگرد: مصحح اینکه با تدریج میتوان فرد را ترک کرد چیست؟ میفرمایید چون وجوبش تدریجی است پس میتوان آن را ترک کرد.
استاد:وجوبش تدریجی نیست بلکه فعلیت وجوب تدریجی است. در ادامه جواب شما کلام آقای آملی را ببینید.
آقای آملی فرمودند که وجه سوم این است که:
أن تکون شرعیة بمعنی کونها ذات مصلحة ملزمة مقتضی لشمول الاطلاقات الآمرة بها لولا تقییدها بما اوجب تخصیصها بالبالغین، مثل رفع حدیث القلم و نحوه. فعلی الاوّلین خروج الصبی عن موضوع التکلیف بالتخصص[1].
با توضیحی که دادم، بنابر تمرینیت، مصلحت نماز صبی و تکلیف او صفر بود. وقتی مصلحت صفر بود، تخصصاً صبی از اطلاقات امر خارج است. فرض دوم این بود که نماز صبی، مصلحت راجحه دارد، نه مصلحت ملزمه. که گفتم در این فرض دو امر برای او هست؛ گامهای خوبی برداشتند، طبق این فرض هم میفرمایند باز تخصص است. زیرا پشتوانه اطلاقات عامله، مصلحت لزومیه است. اگر فرض گرفتید این مصلحت برای صبی نیست، پس امری که برای صبی هست موضوعی برای خودش دارد و صبی از آن اطلاقات تخصصاً خارج است؛ صبی دو امر دارد. یکی ندبی و دیگری وجوبی. تا اندازهای که به ذهن قاصر من میآید گامهایی که ایشان برداشتند در مسیر حل نهایی و کلاسیک فضای بحث کمک میکند؛ اینکه ایشان با برداشتن گام دوم، فرض دو امر را از میدان بیرون کردند. به گمانم این خیلی خوب است. البته ما همه اینها را برمیگردیم اما ایشان این کار را کردهاند. میگویند تخصص است و حال آنکه آیا صبی از اطلاقات اوامر شرعیه، تخصصاً خارج است؟ موضوع دیگر و امر جدا است؟ فرمودند اینگونه نیست.
سومین گام مختار خودشان است. اما ببینید چه چیزی را بر آن متفرع میکنند؟ میفرمایند و علی الثالث بالتخصیص، همینجا بود که همان روز سؤالات را مطرح کردم. به گمانم لازمه ثالث، تخصیص نیست. شما اگر میفرمایید بنابر ثالث برای طفل مصلحت ملزمه وجود دارد و رفع القلم آن را تخصیص زده است، یعنی صبی، جزء موضوع احکام مطلقات هست. به عبارت دیگر؛ با دلیل شرعی او را تخصیص زده است. معنای تخصیص این است که حکم را برداشته است و خود صبی، تحت موضوع مطلقات باقیمانده است. کما اینکه بعداً هم میگویند فعلیت مرفوع است. اگر تخصیص است، چگونه فعلیت مرفوع شده است؟ نباید در اینجا تخصیص را به کار ببریم. اگر تخصیص را بیاوریم به عالم ثبوت برمیگردد. تخصیص برای عالم ثبوت و انشاء است. تخصیص که برای فعلیت و امتثال نیست. لذا اینکه فرمودند «و على الثالث بالتخصيص»، اولین قدمی است که فضای کلاسیک، واقعیت بحث را مغبر میکند. باید مواظب باشیم، این تخصیص نیست، ما اینجا نمیخواهیم بگوییم تخصیص است. اصلاً صبی از احکام تخصیص نخورده است.
برو به 0:14:54
گام بعدی این است که صبی داخل موضوع باشد و حکم هم تخصیص نخورده باشد اما ادله، فعلیت آن را برمیدارد؛ دلیل طوری است که فعلیت را از او برمیدارد. البته ایشان فعلیت را به نحو تخصیص گفتند. اما امکان دارد که فعلیت لا بنحو التخصیص را هم برندارد. اگر مراد از این فعلیت، فعلیت مأنوس ما باشد، یک شیء عجیب و غریب میشود؛ کسی بگوید برای صبیی که مثلاً ۲ سال به بلوغش مانده، هم امر وجوبی بالفعل است و هم منجز است. همه میخندند؛ این چه حرفی است. دیروز مواردی را که توضیح دادم برای این بود که از مأنوس ذهنی خودمان -فعلیت و تنجز دفعی- فاصله بگیریم و فضای ذهنی ما از فعلیت، یک فعلیت تشأنبردار باشد. اگر فعلیت را اینگونه ترسیم کردیم، دیگر این حرف عجیب و غریب نمیشود. یعنی میتوانیم بگوییم صبی دو سال قبل از بلوغش هم چون عاقل خطاب است، امر به طبیعت و امر به وجوب نماز ظهر برای او هم بالفعل و منجز است، چون خبر دارد. شارع فعلیت امر را برنداشته اما در آثار فعلیت حکم، صحبت فرموده است. یعنی وقتی شارع میگوید نماز ظهر واجب است، در مقام تقنین، طبیعی وجوب را برای طبیعی صلاة و طبیعی مکلف قرار میدهد. اگر به این نحو است، صبی هم داخل در آن میباشد. وقتی صبی خطاب را فهمید در هنگام ظهر، تکلیف نماز برای او بالفعل است. اگر بگوییم تخصیص است، به این معناست که اوّل ظهر اصلاً حکمی برای او نیست.
مرحوم آقای آملی توضیح ندادند که آیا میخواهند آن را تبعّض دار کنند؛ مثلاً بگویند وجوبش بالفعل نیست اما اصل رجحانش هست، یا به ملاک، تقرّب باشد. اینها را دیگر نفرمودند.
بنابراین گمانم این است، با تفسیری که از فعلیت ارائه دادیم هم میتوانیم فعلیت را بیاوریم و هم تنجز را بیاوریم. شاهد این مدعا این است که عرف متشرعه به محض اینکه صبی ساعت ده بالغ شود، به او میگویند از الان بر تو نماز واجب شد. این سخن صحیح است و مطابق ارتکازات است. اگر بگویند ساعت ۱۰ صبح که بر کسی نماز واجب نیست. میگوییم میدانیم ساعت ۱۰ صبح نماز بر تو واجب میشود. اینکه میگویم الآن بالغ شدی نماز بر تو واجب شد یعنی یک شأن موضوع که بلوغ باشد، آمده است. از حیث آن شأن، وجوب فعلی است و بر تو الان واجب شده است. مقصود این است. این با ارتکازات هم موافق است. فقط به گونه ای است که در مباحث کلاس، فعلیت و تنجز را دفع کردیم.
اگر با این امثلهای که دیروز عرض کردم، کم کم ذهن ما با تدریجی بودن فعلیت انس بگیرد و هر کدام از شئونات را ملاحظه کنیم -جلوتر هم عرض کردم- مقدمات مفوّته هم به راحتی قابل حل است؛ هنوز ظهر نشده پس میتواند آب وضو را بریزد. نه! ولو ظهر نشده اما مراتبی از امر به صلاه ظهر، بالفعل است. شارع اجازه نمیدهد در ده دقیقه به ظهر، آب را بریزید. اینکه شئونات هر امری به تبع فعلیت خود شئونات بالفعل است، آثار دارد. شارع در هر درجهای از شئونات با شما حرف میزند. بله آن چیزی که در ذهن عرف دفعی است، از دفعی بودنش هم مقصودی دارند. میگویند اوّل زوال و لحظه اذان، نماز واجب شد. ما این را منکر نیستیم. اما حالا که واجب شده، یعنی نمیتوانیم آن را ترک کنیم؟ مقصود این نیست. بله، واجب شد اما اگر وضو نداری باید الله اکبر بگویی؟ قطعا مقصود این نیست. وقتی لحظه زوال واجب شد یکی از شئونات موضوع به فعلیت رسیده است. مناسب با همان شأن زوال و وقت، امر به صلاة ظهر هم بالفعل میشود، نه بیشتر و نه کمتر. اما معنایش این نیست که اوّل زوال، امر به تسلیم هم بالفعل شده است. این گونه نیست که در ابتدای زوال هم کبّر و هم سلّم فعلیت داشته باشد. حتماً تا وقتی وضو نگیری مرتبهای از فعلیت پیدا نمیشود. من میگویم تا وضو نگرفتی نمیتوانی نماز بخوانی، ولو امر بالفعل است. ولی آن فعلیتی که امر کند و بگوید کبّر نیست. اصلاً معنای این بیان، این نیست که وجوب ضعیف است. قبل از اینکه وضو بگیرد وجوب ضعیف نیست، درجهای از فعلیت محقق است. یعنی درجهای از فعلیت محقق است که طبق آن درجه، واجب است وضو بگیری.
برو به 0:20:29
شاگرد: شئون موضوع وقتی محقق شد میتوانیم بگوییم به همان وزان، شئونی از فعلیت محقق است.
استاد: بله. و لذا میگوید برو وضو بگیر. همین وضو گرفتن مترتب بر درجه ای از فعلیت امر است. اما در این درجه از فعلیت امر کبِّر، بالفعل نیست، بگوید هم باطل است.
شاگرد: عقاب بر کدام یک از این مراتب مترتب میشود؟
استاد: الان که گفتید، یادم آمد. در مورد تعدد عقاب ۲-۳ روز صحبت شد که به حسب خودش میباشد. بعضی از موارد آن هم بحثهای سنگینی دارد.
شاگرد: در اینجا مواردی از فعلیت هست و میتواند نماز را در اوّل وقت نخواند و عقابی هم ندارد.
استاد: منافاتی ندارد. اصلاً فعلیت تدریجی برای همین است. یعنی اگر الان نماز بخواند، طبیعت واجبه را خوانده است. اما طبیعت واجبهای که آن درجه خاص از فعلیت را دارد.
شاگرد: عرض بنده این است عقابی که میفرمایید در کدام یک از این مراتب تصور میشود؟ الان میفرمایید که در هر مرتبهای تصور میشود.
استاد: در اینجا عقاب برای لحظهای آخر است که عمل در بین الحدین ترک کند. اما وقتی در ابتدای زوال میخواند، اثر دارد. اثرش این است که ثواب اوّل وقت به او میدهند.
شاگرد: پس میفرمایید عقاب را برای مرتبه آخری که دفعی میشود مترتب میکنیم؟
استاد: فعلاً اینطوری است.
شاگرد: به فرمایش شما قبل از صلاه درجه ای از فعلیت هست، ولی عقاب هم… .
استاد: عرضم این است، اوّل ظهر هم وقتی فردی را ایجاد میکنید، آن فرد، فرد طبیعت واجبه میباشد و شما همان طبیعت واجبه را ایجاد کردهاید، حرفی در این نیست. یعنی به این معناست که اگر این فرد و سایر افراد در بین الحدین نباشند، عقاب دارد. و لذا این فرد، فردی از طبیعت واجب است و فردی از واجب، امتثال شده است. میگویید پس چطور عقاب نمیشود؟ این وجوبش وصفی است از طبیعت که برای آن فرد آمده است. اینگونه نیست که بگوییم احکام طبیعت به فرد سرایت نمیکند. طبیعت وقتی میخواهد در فرد متجلی بشود، احکامی که برای خصوصیتِ محض الطبیعه است را با خودش نمیآورد. و الا هر وقتی طبیعت در فرد متجلی شود، آنهایی که مشترک بین مواطن هستند و برای حاق طبیعتاند را با خودش میآورد. اگر طبیعت اربعه زوج است، هر کجا برود با خودش میآورد. بله! طبیعت نار، سوزاندنی است. اما در ذهن سوزاننده نیست، ولی همین طبیعت یک خصوصیاتی دارد- مثلاً رنگ خاص- که مختص اصل آن طبیعت میباشد و نمیتوان گفت یک جایی برود که خصوصیات طبیعت نباشد.
شاگرد ۱: چگونه عقاب در این حالت تدریجی نیست؟
شاگرد ۲: در حقیقت این اشکال هست. در بحث اشکالی که نسبت به فعلیت دفعی میگرفتید، این بود که وقتی اوّل وقت نماز را اتیان میکنید، از شما میپرسیم آیا این مصداق صلاه واجبه هست؟ اگر بگویید بله، میگوییم چرا عقاب ندارد، اگر انجام نمیدادید تناقض میشد. در همین بحث تدریجی نیز ما سؤال میکنیم، آن نمازی که اوّل وقت خوانده شد مصداق طبیعت واجبه بود یا نبود؟
استاد: بله بود.
شاگرد: عقاب دارد یا ندارد؟
استاد: اگر در کل ترک شود، بله.
شاگرد ۱: تناقض شد. یعنی باز تحلیل نشد.
شاگرد ۲: ایشان ظاهراً میخواهند بیان کنند که چه شأنی است که در ابتدای وقت محقق نشده که لازمه آن عدم عقاب است و در انتهای وقت که محقق میشود لازمه اش عقاب است؟
برو به 0:25:28
استاد: من این مثالها را مطرح کردم برای اینکه ببینیم ذهن قانع میشود که فعلیت درجات و مراتب دارد و حتی نسبت به قضاء – که قبلاً بحث کردیم؛ یک قول میگفت، لیس القضا تابع للاداء، دیگری القضاء تابع للاداء، قول سوم(مختار استاد) هم که چند جلسة پیش صحبت شد- بعد از اینکه وقت گذشت، نفس شخص امر اوّلی درجهای از فعلیت را دارد. و لذا قضا را برای او الزام میکند.
شاگرد: فعلیت به معنای دوم شما دارید میفرمایید دیگر؟ چون هل دادن بود. هل دادن باشد
استاد: اصل هُل دادن را در کلاس گفتم، خیلی از چیزهایی که الان عرض میکنم مطالبی است که گفته شده و بعداً نیز میخواهیم آنها را تحلیل کنیم و در نهایت جمعبندی کنیم، ممکن است برخی از آنها را در نهایت ببینیم به این صورتی که الان جا گرفته، جا نداشته است. ملاحظه میکنید. اگر بحث جلو برود و همه جوانبش را عرض کنم، میبینید آخر کار چطور میشود. سؤال در ذهن شریفتان باشد و بگذارید برای آخر کار و وقتی که همه زوایای بحث را عرض کردم.
اما اینکه فرق میان آنها چیست، عرض من این است که نمازی را که اوّل وقت میخواند، فردی از طبیعت واجبه است. از آن حیثی که طبیعت صلاه ظهر در آن ظهور کرده واجب است و از آن حیثی که اگر این فرد بهگونهای بود که سبب میشد، کل طبیعت ترک شود، عقاب دارد. ولی همین فرد از آن حیثی که فرد است، وصف دیگری دارد؛ از آن حیثی که فرد است این وصف را دارد که اوّل وقت خوانده شده است.
اجتماع امر و نهی در اصول یکی از ظریفترین بحثهای اصولی است. چرا در اصول مطرح شده است؟ به گمانم به خاطر این است که مکلف در امر و نهی دچار مشکل میشود و باید یکی از آنها را انتخاب کند. آنهایی که میگویند اجتماع امر و نهی جایز است، هر دوی آنها را میآورند و میگویند اشکال ندارد. یکی از جاهایی که خیلی ظریف است و موارد متعدد دارد، این است که چرا فقط میگویید اجتماع امر و نهی؟ بگویید اجتماع امر و تنزیه، اجتماع امر و ندب، اجتماع امر و اباحه. همه اینها در بحث راه دارد، فضای خیلی جالبی است. این نمازی که میخوانیم، هم مصداق نماز اوّل وقتی است که امر ندبی دارد و هم مصداق طبیعت نماز ظهری است که واجب است؛ مانعی ندارد. چون مانعی نداشته نیاز به بحث اصولی نبوده است. و الا اگر آن مباحثی که داریم در اینجا مطرح شود، خیلی خوب است، همین امر در این فرد، یک پیکره است که مصلّی میخواند. این پیکره به دو عنوان، معنون است. یکی امر ندبی و دیگری امر وجوبی. مشکلی هم ندارد. امر وجوبی چون موسّع بوده و وقتی این فرد را انجام میدهد، از آن حیثی که طبیعت واجبه در آن است میگوییم واجب است، نه از حیث خود فرد. شما میفرمایید حکم سرایت نمیکند و اصلاً وجوب در فرد نمیآید؛ این یک بیان بود اما بیانی که من عرض میکنم این است که چون وجوب از حیث طبیعت واجبه میآید، وجوب فرد برای آن طبیعت است. فرد معنون برای صدق دو عنوان است. صلاه ظهر است پس واجب است. همین صلاه، اوّل وقت است پس مستحب است.
دیروز بحثهایی در مورد طبیعت واجب و مستحبه شد. اشارهای میکنم و زمینهاش برای بعد باشد. اصلاً در واجبات، طبیعت واجبه نداریم. طبیعت وجوب و استحباب از تقسیمات ثانویه است. بعد از اینکه امر به طبیعت میخورد، طبیعت، واجب یا مستحب میشود. معنا ندارد بگوییم دو طبیعت داریم که یکی واجب و دیگری مستحب است که امر به آن دو میخورد. از اوّل واجب و مستحب نداریم. بله، به فرمایش ایشان، طبیعت با پشتوانه مصلحت ملزمه واجب میشود. مقصود شما ظاهراً همین است.
شاگرد: تفکیک میکنند و خودشان میگویند واجب و مستحب، دو ماهیتاند.
استاد: یعنی امر بر طبیعت تقسیم میآورد؟
شاگرد: بله چنین برداشتی دارند، البته همه قبول نمیکنند، ولی خیلیها این حرف را میزنند.
استاد: به چه تقریبی؟
شاگرد ۲: مستقل میدانند. میگویند دو امر مستقل آمد. طبیعت مستحب غیر از طبیعت واجب است. خدا یک بار این طبیعت را ایجاد کرده و یک بار طبیعت دیگر را؛ فرق میکنند.
استاد: مگر امر، متعلّق به طبیعت نیست. اوّل طبیعت واجبه شده بعد امر به آن خورده است؟!
شاگرد: این اشکالات است. مثلاً در بحث استطاعت یکی از ادلهای که در مجزی نبودن حج غیر مستطیع میآورند این است که «لأنّ المندوب لا یجزی عن الواجب». بعد میگویند طبیعت مندوب و واجب دو طبیعت است. وقتی مندوب را اتیان کرده اصلاً یک طبیعت دیگری است، درست است که در ظاهر یکی هستند اما … .
استاد: آنجا هم که بین راه قبل از مشعر بالغ میشود، دلیل داریم و طبیعتها یکی میشود؟
شاگرد: چنین حرفهایی میزنند، یعنی میگویند دو ماهیت مستقلاند.
استاد: نماز ظهر و عصر دو طبیعت است یا یک طبیعت؟ الآن که ارتکاز از امر صبی این است که میگوییم دو طبیعت است!
شاگرد: دو طبیعت است.
استاد: نمیخواهم بگویم یکی است. اینجا، همان فضایی که وقتی سید به روایت «انما هی اربع مکان اربع»[2] فتوا دادند، مرحوم آقای حکیم فرمودند: به این شکل نمیشود.
شاگرد: از تبدیل نیت
استاد: عدول و امثال اینها.
شاگرد: در بحث نماز، اگر فراموش کرده چه نمازی از او فوت شده است، روایت دارد که یک دو رکعتی، یک سه رکعتی و….
استاد: فتوا هم هست و فتوا هم قطعاً همین است. اما میگویند ما فی الذمه را به خدا واگذار میکند، نه اینکه طبیعت، متعدد نباشد. او میگوید در خواندن قضاء، همان طبیعت واقعی را اراده میکنم، اما در جایی که بین راه، انقلاب شود، انقلابِ ماهیت، اتفاق میافتد. یعنی تا حالا حج این صبی ندبی بود و یک طبیعت بود. اما وقتی قبل از مشعر بالغ شد، اجماع است که حج این صبی حجه الاسلام است و به ماهیت دیگر برمیگردد.
شاگرد: بالأخره آن طبیعتی که اوّل وقت به جا میآورد، طبیعت واجبه هست یا نیست؟
استاد: فردی از طبیعت واجبه است، نباید شکی کرد.
شاگرد: چگونه با این که واجبه است و اگر اتیان نکند عقاب میشود؟
استاد: چون این وجوب برای طبیعت بود و وجوب طبیعت بین الحدین بود. لذا وقتی که این فرد را با سایر افراد طولی بین الحدین در نظر بگیریم، اگر طبیعت نیامده باشد، ملازم است با اینکه هیچ فردی هم نیامده باشد، پس طبیعت واجبه، عقاب میآورد. ولی اگر آن فرد آمده باشد، طبیعت واجبه محقق شده است. لذا وجوب برای آن فرد نیست بلکه برای طبیعتی است که در آن ظهور کرده است. بله، اگر طبیعت در بین الحدین نیامد، چون وجوب برای طبیعت است، این فرد نیز یکی از آنهایی است که سبب میشود که عقاب برای او بیاید. یعنی این فرد به اضافه سایر افراد طولی سبب میشود که طبیعت ترک شود و عقاب بیاید. لذا وجوبی که در آخر وقت بالفعل میشود، معنایش این نیست که عقاب برای او است و افراد قبلی مندوب مجزی عن الواجب بودهاند، اصلاً اینگونه نیست. آخر وقت واجب میشود اما به این معنا نیست که عقاب برای آن آخری است. این فرد با سایر افراد، اگر در اینکه طبیعت واجبه نیاید تشریک مساعی کنند، عقاب دارد، خود این فرد هم سهیم است. چون افراد طولی طبیعت واجبه بودند و هیچکدام نیامدند. یعنی هر کدام که میآمدند عقاب میرفت. حالا که نیامدند هر کدام به سهم خودش سبب این است که عقاب بیاید.
شاگرد: پس بخاطر ترک تمام افراد او را عقاب میکنند؟
استاد: نه، ملازمه ندارد.
شاگرد: عقاب به خاطر ترک طبیعت است.
استاد: احسنت. اینها تشریک مساعی میکنند. مثال عرفی آن این است که آخر وقت به او نمیگویند چرا این فرد آخر وقت را ایجاد نکردی؟ میگوید چون فرد ساعت یک را ایجاد کردم. لذا ساعت یک در کنار سایر افراد، میتواند در آمدن عقاب دخالت داشته باشد. لذا همه افراد در تحقق سلب طبیعت و نبود طبیعت در بین الحدین، تشریک مساعی میکنند و لذا وجوبش درست میشود.
برو به 0:35:16
شاگرد: تعبیر به فرد مسامحی بود، طبق لسان آقایان میفرمایید؟ اینها همان کلی سعی بود؟
استاد: نه، اطلاقش سعی بود. نه اینکه فرد، فرد سعی باشد.
شاگرد: فرد روی این چیزی که وجود پیدا نکرده را یک بار مفصل فرمودید.
استاد: بله، درست است. امر به طبیعی متعلَّق میخورد، اینطور نیست که متعلَّق امر افراد طولی داشته باشد. اینها از باب تشبیه صلاه به انسان است. افراد عرضی یا طولی فرقی نمیکند. فرد باید بر او صدق کند، اگر افراد طولی داشته باشد که باید بر او صدق بکند، انطباق قهری است و مکلّف باید آن را ایجاد کند و بعد از اینکه آن را ایجاد کرد، فرد دارد. ولی مانعی ندارد.
شاگرد: ظاهراً در تشریک مساعی مجاز وجود دارد. چون اینها عدم هستند و عدمی نمیتواند با یکدیگر تشریک مساعی داشته باشند. یعنی چون مکلّف اتیان نکرده پس عقاب میآید. و الا مصادیقی که نیامدهاند نمیتوانند با هم تشریک مساعی بکنند.
استاد: شما استحالة تناقض را قبول دارید یا نه؟
شاگرد: بله.
استاد: یک مثال بزنید.
شاگرد: زید هست، زید نیست.
استاد: این مصداقی از تناقض هست یا نیست.
شاگرد: بله.
استاد: الآن برای تناقض محال، مصداقی آوردید. مصداق موجود و محقق آن نبود، اما مصداقش بود. چون نیست، پس مصداق هم ندارد؟! شما مثال نفس الامری زدید، مثال ذهنی نزدید. میگویید اگر من هم نبودم، در آنِ واحد زید هم هست و هم نیست، این مصداقی است برای تناقض و برای استحاله؛ مصداقیتش که محال نیست.
شاگرد٢: امور عدمی اینطور است.
استاد: ایشان هم از عدمیات شروع کرد، من به خاطر همین این مثال را زدم. ایشان فرمودند چون عدمی است پس مصداق ندارد. عرض میکنم نمیشود کلی بگوییم. استحاله تناقض، عدمی و امری محال است. همان حرفی که عدهای را گیر انداخته است. همان چیزهایی که در آن مباحثه عرض میکردیم؛ هستیهای ناموجود؛ چیزهای عجیب و غریبی که برای فرار از این سالبهها گفتم. پس اینطور نیست که گفتیم چون آن را انجام نداده، اصلاً نفس الامر، مصداقیت مرتفع است. بلکه ما فرض میگیریم و مصداق بودن آن را عقل میپذیرد. یعنی اگر نماز بخواند، مصداق وجودی میشود. حالا هم که نماز نخوانده است، مصداقی است که نخوانده است. نه اینکه چون نخوانده، اصلاً مصداقیتش نفس الامریه ندارد. مصداقیت میتواند نفس الامریه داشته باشد. یعنی افراد طولی عدمی دست به دست میدهند و طبیعت را میبرند. در اصول میگفتید ایجاد طبیعت به ایجاد احد افراد طبیعت است و اعدام طبیعت به اعدام جمیع افراد آن است. میگویید طبیعت نخواهد بیاید، باید تمام افرادش اعدام بشود. پس افرادی دارد که آن افراد… ، تحلیل اینها، هنگامه دیگری است.
شاگرد: در مورد شرب خمر بود، یعنی چیزی که متعلّق المتعلّق خمر، افراد موجود خارجی تصور میشد.
استاد: نه فقط در شرب خمر، لا تضرب الیتیم. یعنی طبیعت ضرب یتیم را هیچکدام از افرادش را ایجاد نکن. میگویید از ما میخواهد کاری انجام بدهیم اما فردی ندارد! نه، فرد اینطور نبود که فقط در متعلّق المتعلّق و شرب خمر… .
شاگرد: آن جا تحلیل را ارائه میدادند.
استاد: چون آسانتر بود و الا به وضوح در لا تمشی- فعل لازم باشد- به این معناست که هیچکدام از افراد مشی -را بدون اینکه متعلّقی داشته باشد- ایجاد نکن. پس افراد دارد.
شاگرد: عرضم این بود که نیازی به مبنای تدریجی بودن فعلیت نداریم. در اصول متعارف مثل کسانی مانند مرحوم امام که خطاب را قانونی میبینند، همان امری که فرمودید به طبیعت، به شکل قانونی خود تنجز را هم که از مراتب حکم بیرون میدانند، تنجز اگر بیرون رفت میشود خصوصیة الفرد، فعلیت که داخل در حکم است به شکل قانونی و خطابی به طبیعت میخورد. نیازی به تدریجی بودن فعلیت برای رسیدن به این مبنایی که فرمودید نداریم. اگر لوازم دیگری در فقه وجود دارد حرف دیگر است.طبیعت همه افراد را شامل میشود و لازمه ترک همه افراد، ترک طبیعت است، این با مبانی مشهور هم تحلیل میشود و نیازی به این مبنای خاص نیست.
استاد: بله. فضای دیگری است که ابتدا قصور همه راهها ثابت کنیم و بعد بگوییم منحصراً این راه صحیح است. مقصود این است که آیا اصل اینکه فعلیت لحظهای نیست و تدریجی است و هر شأنی به اندازه فعلیت خودش در فعلیت تأثیر دارد- تنجز نیز همینطور- آثاری در کلاس فقه و در راحتتر بودن پیشرفت دارد یا ندارد؟ اگر کسی ببینید که این حرف درست است، مطابق با ضوابط، امثله، ارتکازات است و راحتتر کار را پیش میبرد من را بس است. من در صدد این نیستم که بگویم راههای دیگر باطل است. از وقتی که به طلبگی مشغول بودم، میدیدم فعلیت دفعیه و بسیط لوازمی دارد که کار گیر میکند. اما اگر فعلیت تدریجی را ملاحظه کنیم، این اشکالات کلاس پیش نمیآید.
شاگرد: مثال بهتر این بود که وسط نماز یک دفعه میفهمد که مسافر است. ابتدا نیت چهار رکعت کرده اما دو رکعتش میکند.
استاد: بله، نماز چهار رکعتی نیت کرده و به تشهد رسیده، میگوید من که اصلاً مسافرم، میتواند سلام دهد. احدی اشکال نمیکند چون نماز چهار رکعتی نیت کردی، این نماز باطل است. چون رکعات مترتب برهم، هنوز بالفعل نشدهاند. او طبیعت ظهر را قصد کرده است و از وقتی شروع کرده تا تشهد که آمده، بالفعل شده است. در فعلیت تشهد متوجه میشود که باید سلام بدهد و سلام میدهد.
بحث خیلی نیمه کاره مانده است. عرض امروزم این بود که گامهایی که مرحوم آقای آملی برداشتند که در ابتدا تعدد امر را کنار گذاشتند و گفتند امر، واحد است، خیلی خوب بود. اما در ادامه که آن را به تخصیص و عدم فعلیت مبتلاء کردند، نتیجهاش این بود که دوباره مطلقات را از صبی برداشتند. چطور میشود که تخصیص بزنید و بگویید مطلقات شامل او میباشد؟! و حال اینکه این شمولی ایشان، صاحب مستمسک و صاحب مدارک فرمودند خیلی مطلب خوبی است، ما از آن دست برنمیداریم. مطلب ارتکازی بسیار قویای میباشد و چه فوایدی دارد؛ بلوغ شرط مطلقات نیست. یعنی بلوغ شرط ثبوتی و جزء موضوع واقعی احکام نیست بلکه احکام شامل همه میباشد. حال که اینگونه است پس فعلیتش را باید چه کار کنیم؟ میگوید راهش این است اطلاقات را تخصیص بزنیم و فعلیت را رفع کنیم. اما راههای دیگر هم دارد؛ به معنای بسیط، صبی، هم جزء امر میباشد و هم احکام برای او به مرتبهای از فعلیت و تنجز، بالفعل و منجز میباشد.[3]
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى، ج8، ص:٣١٢
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: ٩٠
[3] سید در نماز جماعت میگوید اقوی این است که نیت ندب کند. آقا ضیاء میگویند نیت وجوبی کند. اما خیلی صاف نیست. مسأله ٢١: في المعاد إذا أراد نيّه الوجه ينوي الندب لا الوجوب على الأقوى.
آقاضیاء میگویند «بل نیة الوجوب علی الاقوی…»؛ دو قول مقابل هم هستند. اما بنابر صورتی که من عرض کردم این دو قول، قابل جمع است. لذا آقای جواهری اینگونه حل کردند که «بل لا تضر نیة الوجوب». تعبیر را ببینید، نیت وجوب ضرر نمیزند. خودشان را از فضای الزام که آیا نیت وجوب بکند یا نکند، راحت کردند. العروة الوثقى (المحشى)، ج3، ص: ٢٠۶
دیدگاهتان را بنویسید