1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴١)- بررسی دلالت شهرت فتوایی بر موضوعیت ذهاب حمره...

درس فقه(۴١)- بررسی دلالت شهرت فتوایی بر موضوعیت ذهاب حمره مشرقیه

بررسی کاشفیت شهرت حکم به ذهاب، از ثبوت حجتی نزد مشهور، تضعیف احتمال تقیه، احتمالات درمعنای «شعاع¬الشمس» در روایت «هذا شباب من شباب اهل المدینة»
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32314
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

و الاعتماد علی اشتهار الحکم، مع أنّ فیه تبعیّه للنصوص المبنیّه علی الاحتیاط فی هذا المهمّ مع غلبه الاستیلاء بالغیم و الجبال فی إثبات الحکم اللزومی، کالکشف بذلک عن ثبوت حجّه لدیهم غیر واصله إلینا، مع کثره روایات الطرفین و وضوح مدالیلها، کما تری و کذا الکشف عن استقرار المذهب عملًا علیه، و إن خفی علیٰ جماعه یعتدّ بهم، فمن یقدّم روایه أوّلیّه الزوال للظهرین ، مع تحدید کثیر من الروایات بالذراع و الذراعین ، کیف یسوَّغ له نسیان ذلک فی المقام؟ مع وضوح استفاده المعرّفیّه من روایات المقام، و منها ما اشتمل علی التعلیل «3»، کاستفاده الجمع من التعلیل فی ذلک المقام»[1]

صفحه‌یچهل و سه بودیم.

اشکال در اعتماد به شهرت برای حکم به ذهاب حمره

«و الاعتماد علی اشتهار الحکم مع أنّ فیه تبعیةٌ للنصوص.»

اول گفتند:دوتا دلیل داریم، دو راه جلوی ما است، یک راه این است که یک طوری ذهاب حمره را معنا کنیم که مجبور شویم روایت استتار را طرح کنیم و حمل بر تقیه. راه دیگر این است که طوری این روایات ذهاب را معنا کنیم که جمع شود بین هردو دسته روایت، روایات ذهاب را حمل کنیم بر علامیت و معرفیت، موضوع در روایات، استتار شود و این  ذهاب هم عند‌الجهل معرّف آن شود و علامت آن عند‌الجهل. فرمودند:اگر این‌طور باشد به هردو عمل کردیم.«و من المعهود»که وقتی بشود به هردو عمل کنیم اولی است از این که طوری معنا کنیم که دیگری طرح شود. با این مطلبی که فرمودند سه تا«مع»داشتند که آن «مع‌ها»هرکدام شاید هر روزی راجع به یکی صحبتی شد و بحثی‌ صورت گرفت.

چهارمین مسئله‌ای که هست این است که ولو دو دسته روایت است و شما می‌گویید:طوری معنا کنیم که هردو جمع شوند بهتر از این است که طوری معنا کنیم که یکی کلاً طرح شود ولی خب این معنا کردن و ذهاب را مغرب دانستن پشتوانه‌ی شهرت دارد. مشهور علمای شیعه روایات ذهاب را چطور معنا کردند؟ معنا کردند به نحوی که مغرب این است، همان که صاحب‌جواهر هم گفتند، قبل از آن نماز مغرب درست نیست، مغرب به استتار محقق نمی‌شود و فایده ندارد. خب این را چه کار می‌کنید؟ یعنی اعتماد می‌کنیم بر فتوای مشهور و عمل مشهور طبق روایات ذهاب یعنی ولو آنجا مجبور شویم یک طرف را طرح کنیم اما این مجبور بودن اولویت نمی‌دهد راه دیگر یعنی راه جمع روایات را بر این راه طرح روایات استتار، چرا؟ چون این راه پشتوانه‌ی شهرت دارد. حالا حاج آقا جواب می‌دهند.

«و الاعتماد علی اشتهار الحکم» این که اعتماد کنیم در معنا کردن ذهاب به نحوی که باعث طرح آن طرف شود، بر این که خب مشهور این است، مشهور این‌طور فهمیدند. این را باید چه کار کنیم؟ خبر «والاعتماد»کلمات«کما تری»استدر سه سطر بعد از آن، می‌گویند:اعتماد بر این که صرف این که مشهور بر طبق این عمل کردند فایده ندارد، چرا؟ چون اصل حرف این است که خود مشهور هم همین ادله نزد آنها بوده است. به حساب کارضوابط فن فقه به اینجا رسیدند، خب دیگری هم که ضوابط دست او است می‌تواند با آنها مخالفت کند. شهرتی که معلوم باشد نمی‌تواند ترجیح بدهد با توضیحاتی که الان می‌فرمایند.

«مع أنّ»این «مع»قبل از آن «کما تری»است که خبر آن بعداً می‌آید. «مع أنّ فیه تبعیة للنصوص»می‌فرماید:این حکم مشهور چیزی نیست جز نصوص پیش رویمانچرا که آنها هم همین نصوصی را که می‌بینیم، آنها هم همین‌ها را دیدند و طبق آن فتوا دادند، «تبعیةٌ للنصوص»چه نصوصی؟ نصوصی که در خود نص، امام علیه‌السلام فرمودند:«أری لک أن تأخذ بالحائطة»و« أن تحتاط».خب وقتی خود امام علیه‌السلام می‌فرمایند:احتیاط این است، خب آنها این احتیاط را موضوعی کردند، ما می‌گوییم :نه، این احتیاط با آن روایت که جمع می‌شود، احتیاط غیرموضوعی می‌شود. این احتیاط موضوعی درست نمی‌کند بلکه تیقن درست می‌کند، قاطع استصحاب تحقق[نهار]است.

«مع أنّ فیه»یعنی در آن اشتهار، «تبعیةٌ للنصوص»مشهور هم تبعیت نصوص کردند اما نصوصی که تماماً مقصود آنها را ثابت نمی‌کند اینرداست، «المبنیة علی الاحتیاط»خود نصوص بنای آنها احتیاط است، لسان خود نص می‌فرماید برای احتیاط است که ذهاب‌حمره شده است، «فی هذا المهم»مهم یعنی مقصود. خیلی جاها کلمه‌ی أهم و مهم یعنی المقصود، ولو یک نحو اهمیت هم در آن است ولی در این مقامات مهم یعنی خود مقصود.

«المبنیة علی الاحتیاط فی هذا المقصود مع غلبة الاستیلاء بالغیم و الجبال»خیلی وقت‌ها می‌شود که «استیلاء بالغیم و الجبال» یعنی ابر و جبال مستولی می‌شود بر مکلف برای تشخیص افق مستوی و استتار قرص .کوه است جلوی افق. به عبارت دیگر مکلف نمی‌تواند موضوع اولی را تشخیص بدهد وبرای آن به علامتی، نیاز عقلائی مبرم است. اولاً مبنی بر احتیاط است، «مع غلبة الاستیلاء بالغیم و الجبال»وقتی این‌طور است «و الاعتماد علی اشتهار الحکم مع أنّ»به این صورت ،«فی اثبات حکم اللزومی»در این که بگوییم:این علامت علامیت تیقن نیست، علامیت تحقق استتار نیست بلکه علامیت کشف لزومی است، یعنی ولو قطعاً افق هم صاف است و استتار شد باز واجب است صبر کنی، واجب است این علامت را ملاحظه کنید و متابعت این علامت را کنید. «فی اثبات الحکم اللزومی»اگر قبل از این فی اثبات یک ویرگول گذاشته بودند خیلی خوب بود.

شاگرد:در نرم افزاربرای ما گذاشته است.

استاد:بعد از آن نه، قبل از آن، قبل از «فی».ببینید «مع أنّ فیه تبعیةٌ للنصوص المبنیة علی الاحتیاط فی هذا المهم مع غلبة الاستیلاء بالغیب و الجبال فی»، «فی»به «الاعتماد»می‌خورد، «الاعتماد علی اشتهار الحکم» اعتماد کنیم بر این مشهور «فی اثبات الحکم اللزومی»«فیاثبات»را نزنیم به «استیلاء»و «غلبه»و اینها، این به اول عبارت می‌خورد. «و الاعتماد علی اشتهار الحکم فی اثبات الحکم اللزومی»حکم لزومی یعنی ولو یقین دارید استتار شده است باید صبر کنید، لازم است صبر کنید، این اعتماد بر اینشهرت.

 

برو به 0:07:03

بررسی کاشفیت شهرت حکم به ذهاب،از ثبوت حجتی نزد مشهور

«کالکشف»یک مثال هم برای این می‌آورند تا «کما تری»را بگویند. «کالکشف بذلک عن ثبوت حجة»یک احتمال دیگر این است که مشهور که به روایات ذهاب به این صورت عمل کردند که به آن موضوعیت دادند، روایات بیشتری نزد آنها بوده است که از نظر دلالت واضح‌تر بوده است، نص بوده است، معلوم بوده است و به دست ما نرسیده است، پس ما می‌توانیم اعتماد کنیم بر فتوای مشهور به خاطر احتمال این که چیزهایی بوده است که به دست ما نرسیده است. می‌فرماید:«کالکشف»یعنی مثل اعتماد بر اشتهار حکم، مثل این که کشف کنیم «بذلک»یعنی به اشتهار الحکم «عن ثبوت حجة لدیهم»این که حجتی نزد مشهور بوده است که «غیر واصلة لدینا»به دست ما نرسیده است. چرا می‌خواهد رد کند این‌طور که می‌گویند؟ «مع کثرة روایات الطرفین بوضوح مدالیلها»روایت یکی نیست که بگوییم:شاید بعد از این بوده است و به دست ما نرسیده است، روایت طرفین زیاد و مدالیل آن هم واضح است. این که روایات زیاد به دست ما رسیده است ضعیف می‌کند که بگوییم: باز هم یک چیز دیگری بوده است که ما نمی‌دانیم، همین روایات کثیره در منظر دید همه بوده است تا امروز. «مع»رد «کالکشف»است، معلوم است اینها عبارت حاج‌آقا است که در جواهر هم زیاد آمده است. عبارت را با جواب آن درهم و مخلوط می‌کنند و مثلا می‌گویند:«یدلّ علیهم »یا«مثلا لهم الاصل المنفی بکذا»  هم دلیل آنها را می‌گویند که اصل است و هم در ضمن آن جواب آن را می‌دهند که این اصل فایده‌ای ندارد، «المنفی بکذا» اینجا هم همین‌طور است.

ببینید «مع أنّ»رد آن اعتماد شد، «مع غلبة»رد شد.

شاگرد: «مع غلبة الاستیلاء»احتمال چه چیزی شد؟

استاد:‌ دنباله‌ی احتیاط، «المبنیة علی الاحتیاط فی هذا المهم مع غلبة الاستیلاء بالغیم و الجبال»یعنی نیاز است به این احتیاط، جاهایی است که علم ندارد، جایی که چشم او می‌بیند یک کسی بگوید خب جای احتیاط نیست، ایشان می‌فرمایند:چرا جای احتیاط نیست «مع غلبة الاستیلاء بالغیم و الجبال» ؟ همه مکلّف‌ها که افق صاف ندارند.

شاگرد: توجیه بحث احتیاط است.نه مستقیماً رد است.

استاد: بله، رد طولی است، یعنی برای «مع»این، با این‌طور چیزی مبنی بر احتیاط بودن که این احتیاط برای عدم موضوعیت روایات ذهاب باشد برای این که آنها صرفاً علامت تیقن است، توجیه می‌کنند.

«و الاعتماد علی اشتهار الحکم» ، با این چیزهایی که گفتیم «کما تری»، یعنی به صرف این نمی‌توانید بر اشتهار اتکا کنید.

از چیزهایی که خیلی نزدیک رحلت ایشان بود، صحبت بود بر سر این که، می‌دانید سال‌ها فتوای ایشان در تنجیس متنجّس همان فتوای مشهور بود. مشهور در «تنجیسمتنجّس»می‌گویند:هزارتا واسطه هم بخورد متنجّس، منجِّس است، نظر ایشان هم همین است در جامع‌الوسائل و وسیله و اینها، ولی خب همین‌طور شاید هر ماه یک بار می‌شد از بس اینها مورد سؤال قرار می‌گرفتند دوباره این سؤال را تکرار می‌کردند که شاید یک فرجه‌ای بیاید حاج آقا  لااقل احتیاط وجوبی کنند که مقلّدین ایشان مراجعه کنند به کسی که فتوایش آسان بود…، اینها بود و تکرار می‌شد.

البته قبلاً هم نوشته بودند ولی چیزی که بود این اواخر محسوس شد که بی‌میل به احتیاط نیستند، یعنی این فتوا خیلی آن ابهتی را که داشت با مجموعه‌ی مسائل یک مقدار در ذهنایشان، قوت فتوا ضعیف شده بود، به این صورت برمی‌آمد. حالا من نمی‌دانم نوشتند یا نه ولی محسوس بود. وقتی من دیدم خودشان آن‌طرف، وقتی ایشان طرفین بحث را صحبت می‌کردند در مباحثه هم یک طور است یا وقتی جواب فتوا می‌دادند یک طور بود، وقتی من دیدم آن‌طرف مطلب را الآن دارند تقویت می‌کنند، من هم حرف مرحوم حاج آقا رضا را در مصباح‌الفقیه گفتم. حاج آقا رضا مفصل بحث می‌کنند، آخر کار این‌طور می‌گویند که ادله می‌گوید: متنجّس با این کثرت وسائط منجّس نباشد، مشهور می‌گویند:هرطور به طور مطلق منجّس است. گفتند:«مخالفة المشهور مشکل و مخالفة الدلیل أشکل»، به نظرم این-طور می‌گفتند، «مخالفة المشهور مشکل مخالفة الدلیل أشکل» ، من گفتم:که حاج آقا رضا هم همین را می‌گویند فوری تا من این عبارت را گفتم، گفتند:کجا مخالفت مشهور مشکل است؟ یعنی بعد از این که ادله روشن است، بعد از این که ما رفتیم برگشتیم با دقت مدت‌ها کار، مسلّم شد برای ما که دلیل ،واقعاً این را می‌گوید، اگر مسلّم شد دیگر مخالفت‌المشهور مشکل نیست، یعنی منظور این که اینجا هم «کما تری»یک نحوی از آن بود. به‌هرحال لسان ایشان این‌طور بود که بی‌میل نبودند احتیاط شود نه این‌که به‌صورت فتوا باشد.

با چه جریاناتی که سابقه‌ی آن در ذهنم است، تاریخ آن که بله یک آقایی، خدا او را رحمت کند، من را خواسته بود می‌گفت:شما برو پیش ایشان، تنها فقط برای من حکم کنند به عنوان حاکم شرع، این‌طور می‌گفت، معمّم نبود، چون خیلی مبتلا بود می‌گفت به عنوان حکم حاکم شرع برای من حکم کنند که متنجّس با دو واسطه بیشتر منجّس نیست، این‌طور به سر آن آمده بود که متوسل شده بود به خلاف فتوا، خودشان حکم حاکم شرع کنند که این منجّس نیست با این وسائل. طوری دیگری هم ایشان جواب دادند.

حالا لذا اینجا هم می‌گویند:«و الاعتماد علی اشتهار الحکم»با این توضیحات «کما تری»قرار نیست به اینشهرت اینطور اعتماد شود.

«و کذا الکشف»که این عبارت در این مدتی که مباحثه کردیم برای ما خیلی متفاوت بود ، مخصوصاً طور دیگری بود. کشف چیست؟ می‌گویند:از این که فتوای مشهور این است ، کشف می‌کنیم مذهب شیعه عملاً هم خارجاً و هم فتواً بر این مستقر است، عملاً مذهب این بوده است و لذا اگر شما به خلاف آن بروید از آنچه که عمل مذهب است و اساس مذهب است فاصله می‌گیرید. این یکی که پس مشهور صرف یک مشهوری نیست می‌فرمائید:«کما تری» این مشهور پشتوانه‌ای دارد که کاشف است.

 

برو به 0:14:52

شاگرد: مثلا تکتّف.

استاد: بله، این فتوای مشهور یک نوع کاشفیتی دارد بر این که کار شیعه این بود، کما این که دیدید خود کسانی که طرفدار مشهور بودند از بعضی روایات باب می‌گفتند:ببینید آن زمان همه‌ی شیعه می‌دانستند که نبایستی به صرف استتار نماز بخوانند، این که در استدلالات آنها بود ولو در استظهار آن حرف بود.

مناقشه در کاشفیت شهرت ذهاب حمره از استقرار عملی مذهب

می‌فرمایند: «و کذا الکشف»یعنی این حکم مشهور کشف کند «عن استقرار المذهب عملاً علیه» بگویند:مذهب، عملاً مستقر بود بر این که تا ذهاب نشود نمی‌خواندند، بعد جواب می‌دهند،«و إن خَفِیَ علی جماعة یُعتدّ بهم» چطور مذهب عملاً این بود اما مخفی ماند این مذهب بر یک جماعتی از بزرگان شیعه که «یعتدّ بهم»مورد اعتنا و اعتداد هستند. چه کسانی؟ مثل همان‌هایی که ایشان اول بحث اسم آنها را بردندو فرمودند:صدوق و ابن جنید و ابن ابی عقیل و سید مرتضی و شیخ الطائفه و سلّار و قاضی و صاحب مدارک و صاحب ذخیره و همه‌ی اینها، آمد تا آخر. می‌گویند: «و خفی علی»یعنی «کما تری».این «و کذا الکشف»یعنی و کذا این‌طور حرفی «و إن خفی»«و إن خفی»هم رد آن، این هم «کما تری».نمی‌شود بگوییم عملاً استقرار مذهب بر این بوده است ولی «خفی».

مباحثه ما این را به چه چیزی رساند؟ آنچه که برای ما جالب بود این بود که اصلا آن بزرگانی که نام بردند…

شاگرد: مشهور؟

استاد : بله مشهور مسئله تقیه‌ی و این که مذهب فقط این است و خلاف این تقیه است، اصلا اسمی از آن نبود، این مهم بود، تا حدود قرن نهم و دهم اصلا اسمی از این که مذهب شیعه این را به عنوان تقیه انجام می‌دهند، اصلا اسمی از آن نبود، احتمال آن نبود، بله این احتمالات چهارصد سال اخیر در فقه مطرح شد. خب این خیلی مهم است.

شاگرد: آن قیل را فرمودید منظور چیست؟

استاد: شیخ الطائفه چه گفتند؟

شاگرد: شیخ الطائفه نه، در شرایع.

استاد: در شرایع مثلا.

شاگرد: چون قبل از نهم است.

استاد: بله شرائع چه کار کردند؟ اسمی از تقیه نبردند، فرمودند:در این که استتار است یا ذهاب، این متن شرایع خیلی جالب است. خود صاحب شرایع در متن شرایع به چه چیزی فتوا دادند ؟ فرمودند، همان که آقای خوئی گفتند، آقای خوئی اصطلاح را عوض کردند، ما می‌گوییم بنا بر قول مشهور، ایشان گفتند :چرا می‌گویید مشهور؟ مشهور همان استتار است، أشهر ذهاب است. یادتان است عرض می‌کردم. ببینید این اول کتاب فقهی جناب محقق است، عبارت ایشان این بود، فرمودند: «و یُعلم الغروب باستتار القرص و قیل بذهاب الحمرة من المشرق و هو الأشهر»اما فتوای خودشان نیست.

شاگرد: قبل از محقق این أشهر بوده است؟

استاد: بله.

شاگرد: تقیه نبوده است ولی بالاخره اعاظم شیعه…

استاد: می‌دانم، حالا این اشهر، حرف حاج آقا، این أشهر کشف می‌کند از استقرار عملی شیعه بر ذهاب؟می‌گویند: «و إن خفی علی جماعة»و خود محقق می‌گویند نه، «یُعلم باستتار القرص قیل و هو الأشهر»این أشهر کاشف از استقرار عملی مذهب نیست، ملاحظه می‌کنید، ولی خب همان خود مرحوم محقق در کتاب بعدی خودشان مختصرالنافع برعکس کردند آن راو به ذهاب حمره فتوا دادند.

تضعیف احتمال تقیه

شاگرد: حرف صاحب وسائل خیلی چیز است، شما البته قبول نکردید، یعنی روایت را که معنا می‌کنید همان روایت معروف را که از مکه می‌آمدیم، می‌گوید معلوم می‌شود در ذهن شیعه یعنی همان شیعههای آن روز، شیعه‌های آن روز هم مهم‌تر از علماء بعدی هستند، مستقر بوده است که در روایت دیر خواند، دیدم کسی زود می‌خواند.

استاد: بله یعنی خب اگر مستقر بود بعد همین چندتا سؤال، چرا خودش می‌گوید ما فهمیدیم پس امام یک تقیه‌ای کردند، چرا می‌پرسد؟ اگر می‌دید یک عده‌ای اینجا هستند و حضرت تقیه کردند دیگر سؤال نداشت. آمدیم امام علیه السلام زود می‌خوانند همراه، این که پس معلوم است شیعه می‌دانستند تقیه مثل آب خوردن بود برای شیعه.

شاگرد: تا قبل از این که به خدمت امام برسند این‌طور فکر می‌کردند. این را می‌گفت، آن نکته‌ای که صاحب وسائل اشاره می‌کند این است.

استاد: ولی اصلا قرائن روایت با این حرف جور نبود، چرا؟ به خاطر این که می‌گوید: «نحن نری شعاع الشمس»ملاحظه می‌کنید. ببینید ما همان روایت را بیاوریم.

[15]وعنه، عن ابن رباط، عن جارود و (أو) إسماعيل بن أبي سماك، عن محمد بن أبي حمزة، عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله (ع) يا جارود ينصحونفلايقبلون، و إذا سمعوا بشئ نادوا به أو حدثوا بشئ أذاعوه، قلت لهم: مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص[2].

شاگرد: اتفاقاً برعکس می‌شود. فکر می‌کردم مثلا «یُنصحون» روایت «یُنصحون»کاملا با این روایت یکی است، آن روایت دیگری که می‌فرماید، بعد ایشان گفتند «مسّوا» اینها اینقدر به تأخیر انداختند، من حالا به عنوان استتار می‌خوانم.

استاد: ببینید روایت این بود: «أقبلنا من مکة حتی إذا کنّا بوادی الاخضر إذاً نحن برجلٍ یصلّی و نحن ننظر إلی شعاع الشمس»  اسمی از زوال حمره نیست، اینجا نمی‌گوید.

شاگرد: بله قطعاً خلاف زوال حمره بوده است، این که واضح بوده است.

استاد: ننظر إلی شعاع الشمس را می گویید؟

شاگرد: بله، قطعاً آن بزرگواری که نماز می‌خواند خلاف زوال حمره عمل می‌کرد.

استاد: حرفی ندارم اما او نمی‌گوید:پیش ما واضح بود، باید زوال شود، اسمی از زوال نمی‌برد.

شاگرد: صاحب وسائل می‌گوید به همین عنوان.

[23]وعن أبيه ومحمد بن الحسن وأحمد بن محمد بن يحيى جميعا، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن موسى بن يسار العطار، عن المسعودي، عن عبد الله بن الزبير، عن أبان بن تغلب، عن الربيع بن سليمان، و أبان بن أرقم وغيرهم قالوا: أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي ونحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا، فجعل يصلي ونحن ندعو عليه حتى صلى ركعة ونحن ندعو عليه ونقول: هذا شباب من شباب أهل المدينة فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد (ع)، فنزلنا فصلينا معه وقد فاتتنا ركعة،فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا: جعلنا فداك هذه الساعة تصلي؟! فقال: إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت. أقول: صدر الحديث يدل على أنه كان مقررا عند الشيعة أنه لا يدخل الوقت قبل مغيب الحمرة المشرقية ولعله (ع) صلى ذلك الوقت للتقية ويحتمل كونه صلى بعد ذهاب الحمرة بالنسبة إلى الوادي، ويكون الشعاع خلف الجبل إلى ناحية المغرب، وقد رآه الجماعة من أعلى الجبل وقد ذكر ذلك الشيخ أيضا والله أعلم.[3]

استاد: می‌دانم ایشان می‌گویند، ایشان چون مشهوری هستند روایت را بر طبق مرام خودشان توجیه می‌کنند، معلوم است اما ببینید قرائنی هم که در روایت واضح است مؤید توجیه ایشان است یا نیست؟ اینها نمی‌گویند:«أقبلنا»بعد دیدیم می‌خوانند «و لم یذهب الحمرة بعده»اصلا نمی‌گوید هنوز حمره نرفته بود نماز می‌خواند، می‌گوید:«و نحن ننظر إلی شعاع الشمس»چیز دیگری را محور قرار می‌دهد، حتی بعد از آن هم نمی‌گوید.

شاگرد2: استقرار عملی مذهب خیلی بیش از این مؤونه می برد.

شاگرد: بله من این را نمی‌گویم ولی آن‌وقت آن دو سه تا روایتی که حضرت شکایت می‌کنند از کسانی که حالا یا خطابیه یا کسانی که شبیه خطابیه عمل کردند، همه‌ی آنها به این روایت کمک می‌کند یعنی من به روایات وقتی مراجعه کردم حضرت گویا دوتا مشکل داشتند، یکی سنی‌ها، یکی خطابیه که به ذهن من آمد از خدمت شما سؤال کنم آیا برای دفع خطابیه هم حضرات معصومین علیهم السلام تقیه می‌کردند یا نه؟ تقیه به معنای این که یک کاری کنند که باز مطابق با واقع نباشد ولی فقط برای دفع آنها باشد، اینجا که دیگر ما تقیه نداریم.

استاد: خطابیه را اتفاقاً لعن می‌کردند، این چه تقیه‌ای است، رسماً می‌گفتند:«ملعونٌ من أخَّر صلاة المغرب لطلب فضله».

شاگرد2: ایشان معنای آن را عکس این در نظر می‌گیرد، مثلا برای این که.

استاد: برای این که دفع کار آنها را بکنند قبل از وقت نماز بخوانند، احتمال این است.

شاگرد: همین سؤال را من، پس حالا ما یک نوع تقیه داریم، آن هم مطابق با سنی‌ها. برای دیگر فرقه‌ها تقیه‌ای نداریم.

استاد: بله چون خوفی از آنها نداشتند، برای خصوص از خطابیه تقیه نمی‌کردند.

شاگرد2: اتفاقاً مخالفت با آنها بیشتر ما را در امان نگه می‌داشت، اگر سنی‌ها از امام مخالفت با خطابیه را ببینند، این برای امام امنیت بیشتری دارد.

استاد: بله، یعنی تأکید می‌کردند که خطابیه نه، اشتباک نجوم نه، ذهاب حمره‌ی مغربیه نه، بعد هم اگر قبل از آن-معلوم بود فاصله است-قبل از آن اگر یک مقدار صبر می‌کردند نمازرا با ذهاب حمره می‌خواندند، آن حالت مخالفت رسمی را نداشت، چون می‌گفتند اینها می‌گویند ذهاب حمره [ملاک نیست]

شاگرد: این روایتی که می‌فرماید:الان «حین سقط القرص» خب می‌شود تقیه‌ی محض.

استاد: یعنی من یک چیز احتیاطی برای آنها گفتم نظیر این که در اصول الفقه بود، امام می‌گویند:من به یک کسی گفتم این کار مکروه است، به من نسبت داده است در شریعت که حرام است، الان من این مکروه را انجام می‌دهم تا احتمال این که این کار حرام است ،محو شود. ببینید حضرت می‌گویند:من گفتم احتیاط کن، رفتند انداختند آن‌طرف، من هم یک کار بی‌احتیاطِ بی‌احتیاطِ بی‌احتیاط انجام می‌دهم تا بر همه واضح شود این احتیاط بود. اصلا به این احتیاط موضوعیت ندهید.

شاگرد2: این که سائل بعد سؤال می‌شود «نحن ننظر إلی شعاع الشمس» به نظرم کاملاً یک سؤال فطری است، یعنی چه شیعه و چه سنی همه، این سؤال طبیعی است برای آنها پیش بیاید، وقتی لحظه‌ی اول که خورشید غروب می‌کند این‌قدر نور ناحیه‌ی مغرب زیاد است که در فطرت همه می‌آید که یک مقدار صبر کنیم، یعنی کأنّ آن لحظه امام نماز می‌خواند، چه شیعه و چه سنی، کما این که آن روایتی طرف به رسول الله عرض کرد: اللیل، حضرت فرمود:تمام شد، الشمس الشمس، حضرت فرمود:تمام شد. این طبیعی است در همه انسان‌ها است.

شاگرد2: مضافاً بر این که یک شخصی که جوان است، تازه با احکام آشنا شده است، به او می‌گویند:از فلان زمان چیز کن، به خاطر آن روحیه‌ی اقدامی که دارد خیلی راحت‌تر از همان سر خود مرز ایستادن کار کردن. این خلاف پختگی یک انسانی است که یک سنی از او گذشته است و حکمی را وقتی مثلا به او می‌گویند معمولاً یک مقدار محدوده و حیطه‌ای برای آن قائل می‌شود. اتفاقاً درواقع همه‌ی اینها مؤید این‌طرف است، تعبیر به شاب یک مقدار به اصطلاح به نظر می‌رسد در خودش یک نوع این دلیل خوابیده است، حالا نمی‌دانم چرا اینقدر دوباره برمی‌گردید روی همان مطلب.

استاد: دلیل آن این بود که من دیشب حدائق را خواندم. صاحب حدائق به نظرم خیلی قشنگ همه‌ی  روایات را جمع کرده است.

استاد: من همان روزهای اولیه حدائق را آوردم، لذا شما که تازه دیدید اسمی از مرحوم مجلسی ایشان نمی‌برند، فقط از فیض تعجب می‌کنند و یکی دیگر، شاید صاحب مدارک. از این دوتا خیلی تعجب می‌کنند و می‌گویند:فیض عجب است، او که اصولی نیست، از محدّثین بزرگ است چرا این‌طور مشی کرده است؟!مرحوم مجلسی را ظاهراً ندیده بودند، مرحوم مجلسی در مواضع متعدد و محکم طرفدار استتار هستند، می‌گویند:ذهاب‌حمره استحباب دارد. حالا مختار خودشان که چقدر جمع ایشان قابل بحث است،سر جای خود.ولی محکم حرف می‌زنند و می‌گویند:استحباب. چندتا عبارت هم شما خواندید یا دیگران که دلالت‌های قوی‌تری داشت در حرف مرحوم مجلسی دال بر استتار  ولی صاحب حدائق دیگر این را ندیده بودند ظاهراً.

 

برو به 0:25:57

شاگرد: گفتند که این خیلی طبیعی است که به خاطر آن قصه، هرچند روایت ،صحیح السند است ولی ائمه به تقیه اینها را چیز می‌کردند که یا شیعیان حفظ شوند یا خودشان حفظ شوند هم آن مذهب.

استاد: آن‌وقت قرائنی که ما جمع‌آوری کردیم را ببینید خود عرف شیعه آن زمان اصلا احساس تقیه نداشتند، چطور ما بگوییم تقیه و همینطور این را بزرگ کنیم؟!درحالی که شیخ‌الطائفه، خودایشان را سنی‌های بغداد وقتی درگیر شدند با ایشان، آواره کردند، یعنی این‌طور بود فضای آنها، در آن فضا محشور بودند در بغداد با اینها. وقتی می‌رسند در مبسوط چه کار می‌کنند؟ همین فتوای استتار را می‌گویند و بعد می‌گویند:«و فی أصحابنا من قال بذهاب الحمرة و هو أحوط»همین. شیخ نمی‌گویند:استقرار عمل شیعه. جالب این است که بعداً فتوای خودشان را برمی‌گردانند و می‌گویند:لازمه‌ی آن این است که هنوز شعاع شمس به مناره‌یاسکندریه است که ما می‌توانیم نماز بخوانیم. این ترتب اثر بر آن خیلی کارگشا است برای بحث‌های بعدی که ما خیلی وارد آن بحث‌ها نشده‌ایم.

منظور ببینید این هم که ایشان الان می‌فرمایند بگوییم این «اشتهار حکم کشف عن استقرار المذهب عملاً علیه و إن خفی علی جماعة یُعتدّ بهم» این رد آن است، یعنی «کما تری»«و کذا کما تری الکشف»این که «خفی»این مذهب «علی جماعة یعتدّ به».

شاگرد2: یعنی یک نوع تیکه انداختن است، یعنی اینها هیچکدام این را متوجه نشدند علماء.

استاد: بله.

شاگرد2: این‌طور نمی‌شود معنا کرد که بگوییم «و کذا الکشف» یعنی این که قائل به کشف شویم هم «کما تری»است، «و إن خفی علی جماعة»، هرچند عده ای این «کما تری»را متوجه نشدند یعنی کسانی که ذهاب را ترجیح دادند متوجه این نشدند که این هم «کما تری»است، نمی‌شود کشف کرد.

استاد: بله روی حساب أظهر خیال می‌کنید این است. چرا؟ چون عبارت قبل هم این‌طور بود، «و الاعتماد علی اشتهار کما تری»اما همین‌طور شروع کردند قبل از این که «کما تری»را بگویند، وجوه رد آن را ذکر کردند. «و إن خفی»یعنی «کما تری»بودن.

شاگرد: یعنی با وجود این که «خفی علی جماعة»این «کشف»هم صورت بگیرد.

استاد: به عبارت دیگر ببینید این که فرمایش شما را می‌گویم، یک‌وقتی می‌گویندکشف عن استقرار المذهب کما تری»است، «کما تری»هم دلیل نمی‌خواهد، این را خودتان می‌دانید «کما تری»است، «و إن خفی»این «کما تری»بودن. اما یک‌وقتی است که می‌خواهند همان‌طور که می‌گویند:«کما تری» در ضمن هم یک دلیل بیاورند برای این که «کما تری»محض نباشد و لذا آن را رد می‌کنند «إن خفی» نمی‌شود که مخفی شود «علی جماعة یُعتد بهم»با این خصوصیات.

شاگرد: جالب این است که مرحوم مجلسی با این که استتاری هستند ولی ذیل همین روایت شباب اهل المدینة، می‌گویند:و مراد از«شعاع الشمس»«الحمرة المشرقیة»است.

احتمالات درمعنای «شعاع‌الشمس»در روایت «هذا شباب من شباب اهل المدینة»

استاد: «و نحن ننظر إلی»این احتمالهست، آن روز هم عرض کردم. سه تا احتمال در این روایت شعاع است، یکی این که به تازگی از بین اهل‌سنت دیدم «حاجب‌الشمس»را یکی از علماء آنها گفته بود :همه گفتند این یعنی إلا فلانی که حاجب الشمس را نگفته است قرص شمس، حاجب الشمس یعنی شعاع، آن‌وقت شعاع را همین که شما فرمودید معنا کرده است. من که مکرّر دیدم، اگر هوا صاف باشد و آن لحظه‌ی اول که خورشید زیر افق می‌رود اگر نگاه کنید درست کأنّه یک پارچه‌ی آتش روی افق گذاشتند، یعنی آن قرص، کرسی رفته است، «حاجب‌الشمس»به معنای ابروی بالای شمس است، او رفت و می‌بینیم گم شد  اما درست کأنّه هنوز یک پارچه آتش مثل یک ظرفی است.

شاگرد: نور اساسی آن است.

استاد: نور اساسی آن که آن عالم هم گفته بود:حاجب یعنی این نور. این یکی. «نحن ننظر إلی شعاع الشمس»یعنی همین خورشید است.

شاگرد: حاجب نه به معنای ابرو، حاجب به معنای حجاب یعنی حجاب خورشید.

استاد: احسنت، یعنی حاجب به معنای دربان، حاجب به معنای ابرو نه، حاجب به معنای دربان، حاجب‌الملک یعنی دربان. این نور هم کأنّه پاسبان و دربان شمس است، این اصل خود ملک است، آن هم حاجب آن است، این‌طور معنا کردند، این یک احتمال که حاجب‌الشمس یعنی این نور. «نحن ننظر إلی شعاع الشمس»یعنی این، یعنی این نور را می‌دیدیم، که حضرت نماز را شروع کرد.

احتمال دوم «نحن ننظر إلی شعاع الشمس»دقیقاً یعنی همان که حضرت فرمودند: «لأنّ المشرق مطلٌ علی المغرب» این همان است. چرا مشرق مطل بر مغرب است؟ فرمودند این که اینجا است نور آن می افتد در این فضای بالای مشرق، پس حمره مشرقیه خودش شعاع الشمس است، یعنی نور خورشید است که در مشرق مطل افتاده است. یک روز دیگر هم صحبت این شد، این هم احتمال دوم.

احتمال سوم این است که در طرف مغرب کوه بود. چرا که محل پرسشگر، وادی بود، می‌گوید:«نحن بالوادی»اما طرف مشرق ما کوه بود، طوری بود که ما می‌دیدیم هنوز آفتاب سر کوه است، «نحن ننظر إلی شعاع الشمس»یعنی این کوه بود و سر کوه هنوز آفتاب بود، آفتاب را می‌دیدیم ولو پایین در وادی خورشید نبود، این منظور باشد، این سه تا احتمال. احتمال دیگری هم شاید باشد که از این سه تا ببینیم کدام اولویت دارد.

شاگرد: این سومی با آن «بئس ما صنعتَ»بسازد، آن روایت…

استاد: با حرف شیخ می‌سازد.

شاگرد: نه، آن روایتی که می‌گوید:من رفتم بالا نگاه کردم حضرت می‌گویند:«بئس ما صنعت.»

استاد: بله حالا تفاوت آن این است که آن کوه طرف خود مغرب بود، من کوه طرف مشرق را می‌گویم. کوه اگر طرف مغرب باشد خورشید پشت کوه می‌رود، اگر برویم بالای کوه می‌بینیم خورشید هنوز غروب نکرده است اما ما فعلاً نمی‌توانیم بگوییم شعاع دارد یا ندارد، برخلاف کوهی که در طرف مشرق باشد، خورشید غروب کرده است اما شعاع آن را ما سر کوه در طرف مشرق هنوز می‌بینیم، «نحن ننظر إلی شعاع الشمس»این معنای آن باشد. این سه تا احتمال در روایت در مورد شعاع است. ببینیم آیا احتمال دیگری هم هست یا نیست، ولی این فرمایش مرحوم مجلسی فرمایشی روی میزان است، چرا؟ چون دقیقاً حضرت فرمودند: «مطل علی المغرب»و همین نور خورشید است که می‌افتد در آن موضع و حمره تشکیل می‌شود.

شاگرد: حاج آقا ببخشید از این لغت شاید بیشتر احتمال اول فهمیده شود.

استاد: بله شعاع.

شاگرد: این ترکیب شعاع و شمس را که بعضی کتاب‌های لغت گفتند، مثلا صحاح گفته است:«ما یُری من ضوئها عند ضرورها کالغضبان»، وقتی خورشید طلوع می‌کند الان در فارسی به آن،پرتو خورشید می‌گوییم، آن‌وقت این قاعدتاً نمی‌تواند منظور باشد که خورشید هنوز غروب نکرده بود، اینقدر نزدیک بوده است زمان غروب که انگار خود خورشید هنوز بالا است.

استاد: به یک تعبیری هاله‌ی خورشید، اما هاله‌ای که هاله‌ی خورشید با چیزهای دیگر فرق می‌کند، یعنی قرص خورشید مخصوصاً وقتی بالا می‌آید وقتی نورانی شد، آن وقتی که اوج گرفته است فرق می‌کند اما وقتی نزدیک آن سایه‌های زاویه بلند می‌رود، انعکاس طوری می‌شود که خورشید اصفرار پیدا می‌کند، «اصفرارالشمس»که پایان وقت عصر هم بعداً می‌آید رنگ قرص خورشید زرد می‌شود، این زرد شدن که برای آن نحوه‌ی زاویه تابش آن است، همین خورشیدی که الان وقت غروب برای ما زرد است، همین خورشید همین الان برای اسپانیامثلا کاملا پرنور است، وسط ظهر است در آسمان، برای ما زرد شده است، چرا؟ چون زاویه تابش آن برای ما تفاوت کرده است و برای ما زرد نشان می‌دهد. این اصفرار سبب این می‌شود که شعاع تشکیل شود. شعاع یعنی کل منطقه‌ی آسمان به بخش‌هایی نسبت به قرص خورشید تقسیم می‌شود، یکی آن جایی است که در آسمان خود قرص خورشید است، یک محدوده‌ای مثلا با فاصله بگوییم دو متر سه متر اگر به متر بگوییم، همین هاله دور خورشید است که نور است که مثل این که درست یک شعله‌ای است در اطراف آن این شعله‌ها، مجمری است که در اطراف آن شعله پخش می‌شود. بعد هم دیگر نواحی آسمان که مرتب تاریک می‌شود، آن محل شعله و اینها، این را بگویند شعاع، خوب است، شعاع‌الشمس یعنی این محدوده‌ای که مثل یک شعله‌ای که اطراف یک مجمر، آن چیزی که می‌سوزد، اطراف آن تشکیل شده باشد خیلی مناسب باشد. خود شَعَّ، من که یادم می‌آید، شعاع دایره هم که می‌گفتند، من یک وقتی لغت آن را دیدم، شعّ به معنای منبسط شدن از همه‌ی جوانب است.

شاگرد: از یک مرکز؟

استاد: بله از یک مرکز مثلا یک سنگی دورن آب می اندازنند، دور آن موج جلو می‌رود، این پیشرفت موج شَعَّ. شَعَّ یعنی بطور مُدوّر، گرد از اطراف جلو برود. شعاع‌الشمس یعنی مرکز آن به عنوان یک مخزنی است که اطراف آن نور به صورت کروی همه جا پخش می‌شود، این شعاع با این مناسبت داشته باشد.

شاگرد: اگر این معنا باشد یک مقدار با قواعد هم جور درمی آید، یعنی کأنّ حضرت جایی ایستادند که افق مستوی دیده می شود، این شعاع هم کامل دیده می شود، اینها هم می دیدند .

 

برو به 0:36:14

استاد: خواهم گفت: هنوزشواهد خوبی در این روایت است، فضای بحث آن باید آماده شود در این که او چطور بود. مخصوصاً به اینها توجه کنید، خود سؤال ،حالت خطاب گونه است، خیلی است، با این که دید امام معصوم علیه‌السلام هستند، چنان برای او عجیب بوده است که احتمال تقیه نبوده است، می‌گویند: «أتُصلّی یابن رسول الله» خورشید این‌گونه است و نماز می‌خوانید؟!!حضرت فرمودند:بله، «إذا سقط القرص».اگر مظنه‌ی تقیه بود باید چیزی نگوید، این سنی‌ها دور امام بودند چاره‌ای نداشت. جالب این است که گمان من این است که این استظهار خیلی خوب است از روایت که راوی بخواهد بگوید:حتی اگر سنی ها آنجا بودند به حضرت اعتراض می‌کردند یعنی حتی اگر سنی‌ها بودند می‌گفتند:آقا این وقت نماز نیست، هنوز خورشید هست، یک مقدار صبر کنید، همان که از نقل خود سنی‌ها گفتند، فتوای الان آنها نمی‌دانم که درقرار چندم بود، به کل دنیا مفتین اهل سنت فتوا صادر کردند که باید پنجاه و چند دقیقه، شصت دقیقه یعنی یک درجه. مرحوم صاحب‌جواهر بودند در کلماتی که از فقهاء دیدم که ذهاب حمره چهار درجه خورشید زیر افق می‌رود، در فتوای سنی‌ها چهار درجه حدود یک درجه شده است، پنجاه و هشت دقیقه عرض کردم. منظور این که پنجاه و خرده‌ای بود که آنها هم حدود یک درجه، بعد می‌گفت:دو دقیقه صبر کنید، یعنی قشنگ تا خورشید یک درجه ، زیر افق برود. اینها فتوا می‌دهند، می‌گویند تا این نشده است نخوانید. می‌گویند:اگر یک درجه را ببینید پایین می‌رود کاملا این شعاع‌الشمسی که این راوی می‌گوید تمام می‌شود، خورشید رفته است، درست مثل این که یک شعله الان بالای افق گذاشته‌اند. خورشید این‌طور نیست، یک درجه زیر افق می‌رود، ولو هنوز ذهاب حمره نشده است.

شاگرد: روایت این بعداً قرار است بررسی شود.

استاد: به نظرم می‌آید، تمام اینها را حاج آقا به ترتیب می‌فرمایند.

شاگرد: این که فرمودید بگذاریم برای بعد.

وضوح جمع بین روایات در بحث زوال، نمونه شاهدی مناسب برای جمع بین روایات مغرب

استاد: بله بله، اولین روایتی که داریم مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر است که الان شروع می‌شود، یعنی یکی از سنگین‌ترین روایات که باید ذهاب حمره از بالای سر رد شود،ازقمّةالرأس باید رد شود، مرسله‌ی ابن‌ابی‌عمیر این بود، الان وارد آن می‌شوند و این را می‌فرمایند، به ترتیب روایت را می‌آورند.

می‌فرمایند: «و إن خفی علی جماعة، فمن یُقدّم روایة أولیة الزوال للظهرَین مع تحدید کثیر من الروایات بالذراع و الذراعین کیف یُسوَّغ له نسیانُه» نسیان را نائب فاعل یسوّغ بگیریم. «کیف یُسوَّغ له یا یسوغ له نسیان ذلک فی المقام مع وضوح استفادة المعرفیة من روایات المقام».می‌فرمایند:همین علمائی که اینجا مشهوری بودند و ذهاب حمره را موضوعیت برای آن گرفتند، چرا در زوال این را نگفتند؟ چطور آنجا می‌گویند، اینجا می‌گویند:موضوعیت است، آنجا مگر چه بود؟ یک عده روایات بود که می‌گفتند:اول وقت نماز ظهر، زوال است، عده‌ی دیگری از روایات می‌گفتند:ذراع و ذراعین، تا ذراع نشده است هنوز وقت ظهر نشده است، بحث روایت مفصل بود، می‌گوید آنجا چه می‌گفتند؟ می‌گفتند:حمل می‌کنیم بر این که یعنی برای کذا. هیچکدام نمی‌گفتند:دست از زوال برمی‌داریم، می‌گوییم:زوال عند الشارع آن وقتی است که سایه ،یک ذراع بلند شود. چطور آنجا آن حرف را نمی‌زنند و در اینجا می‌زنند؟ می‌فرمایند: «فمن یُقدّم روایة أولیة الزوال للظهرین مع تحدید کثیر من الروایات بذراع و الذراعین»که اول وقت نماز ظهر است، کسی که آنجا اولیت زوال را بر روایات ذراع مقدّم می‌کرد«کیف یسوغ له نسیان ذلک فی المقام» اینجا هم همین کار را کند، روایات استتار را مقدم بدارد و روایات ذهاب را مثل ذراع حمل کند بر احتیاط در جهات دیگری از کار.

«مع وضوح استفادة المعرفیة من روایات المقام»از روایات ذهاب حمره ،معرفیت معلوم می‌شود. این وضوح آنقدر است که اجماعی است، دیروز بحث اینها را کردیم. یعنی احدی تابه حال نگفته است که ذهاب خودش موضوع است، همه گفتند:«یُعرف الغروب» غروب موضوع است، «یُعرف»علامیت است. این که مسلّم معرفیت است.

شاگرد: بعضی‌ها یک تعبیری به این صورت در روایت خودشان دارند، مثلا ابن‌فهد می‌گوید چنین تعبیری را که می‌گویند در مغرب.

استاد: در مهذّب؟

شاگرد: در رسائل ابن فهد، یکی دوجا دیدم که تعبیر خودشان را به این صورت می‌آورند. خود علامه فکر می‌کنم در یکی از کتاب‌های خودشان تعبیر موضوعیت می‌کنند، یعنی قشنگ می‌گوید:«وقت المغرب زوال الحمرة» اسم حمره را میآورد.

شهید اول هم اتفاقاً همین را دارد، وقت المغرب ذهاب الحمرة فی المشرق.

استاد: بله یعنی بر طبق نص فتوا دادند.

شاگرد: همه جا بحث غروب را دارند در دیگر کتاب‌های خودشان، به خاطرم هست که  در یکی از کتاب‌های خودشان می‌دیدم آنجا صریح، اصلا هیچ اسم غروب نمی‌گوید.

استاد: ولی قبل از علامه را دیدید یا نه؟

شاگرد: قبل از علامه نه، تا قبل از علامه در ذهنم نیست، علامه و ابن فهد آمده است.

استاد: بله اینها متأخرین هستند، متأخرین خیلی گذشته است.

شاگرد: می‌خواستم بگویم یک اجماع کاملی نیست.

استاد:«مع وضوح، و منها ما اشتمل علی التعلیل کاستفادة الجمع»ازجمله‌ی آنها آنی است که مشتمل بر تعلیل بود که نافله بود مثل استفاده جمع که در آن مقام می‌گفتند:منظور از ذراع این است که بین دوتا نماز جمع نکنید و فصل به نافله بندازید، حالا اگر عبارت مبهم بود فردا ان شاء الله دوباره برمی‌گردیم.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلیدواژگان:ذهاب حمره/استتار/شعاع‌الشمس/اصفرارالشمس/حاجب‌الشمس/تقیه / جمع عرفی/ زوال / شهرت / کاشفیت شهرت/

 


 

[1]. محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص 43و44.

[2]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج3، ص123

[3]وسائل الشیعه(چاپ اسلامیه)، ج3، ص131

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است