مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 40
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٠: ١٣٩۵/١٠/٠۵
وقتی موضوع محقق شود، امر بالفعل است. وقتی که امر بالفعل است آن وقت شرط الوجوب را سروسامان بدهید؛ در مرحله دوم از فعلیت و بعث فعلی، مولا میگوید حالا دیگر نمازت را بخوان؛ مثلاً اوّل زوال، وجوب نماز ظهر به معنای اوّل فعلی شده است، اما اگر وضو ندارد،خطاب «کبِّر للظهر» فعلی- بهمعنای دوم – نشده است و نمیتواند اللهاکبر بگوید. بلکه ابتدا خطاب وضو بگیر در حق او فعلی است. منافاتی ندارد در عین فعلیت موضوع، بعث و خطاب- بخاطر وجود شرط الواجب در مانحن فیه- فعلی نباشد.
شاگرد: آیا مولی در هر خطابی ، یک بار حکم وجوبی را جعل میکند و بار دیگر بعث میکند؟ مثلا وقتی مولی میگوید «اقم الصلاه»؛ ما از آن میفهمیم که از ناحیه مولی، بعثی صورت گرفته است و وجوب آن، انتزاعی است یا نه؛شما میفرمایید که وجوب خودش، یک جعلی نظیر احکام وضعیه دارد؟ خودش یک بار جعل میشود اما بعث، بعد از اینها میآید. آن ممکن است بیاید، ممکن است نیاید. با آن جعل ملازمه ندارند.
استاد: بعث به معنای دوم از فعلیت مرادتان هست که در کلمات فقها، زیاد به کار رفته است و منظور از آن، این است که مولی به او دستور میدهد و خطاب محقق است. یعنی میگوید تو این کار را بکن.
شاگرد ٢: همان خطاب اوّلی که قبلاً در ابتدای کار تشریع کرد؟
استاد: خیر؛این با آن کاری ندارد. آن خطاب کلی بود و بر طبیعی مکلّف واجب بود که طبیعی متعلّق را بیاورد. آن خطاب انشائی،
ثبوتی بود.
شاگرد٢:همان اقم الصلاة ؟
استاد: بله. اما در اینجا برای موضوعی که در مقام انشاء در نظر گرفته بودیم مصداق پیدا کرده ایم.
شاگرد ١: در این صورت میگوییم وجوب آمد.
استاد: وجوب آمد یعنی آن مصداق پیدا کرد.
شاگرد: پس یعنی ما حکم داریم. آیا در اینجا دو جعل داریم؟ یک جعل برای حکم داریم و جعل دیگری برای بعث داریم؟ یک جعلِ
حکم وجوب داریم و یک بعث مکلّف به سمت انجام آن کار داریم؟
استاد: بعث تکوینی که لازمه آن است را حتماً داریم. یعنی وقتی به صورت طبیعی میگوید هر کس چنین است چنین کند، اگر کسی
مصداق آن موضوع شد، معنای آن «کند» این است که تو باید بکنی.
شاگرد: در این مثال عرفی، مولایی بخواهد کاری را بر بنده اش واجب کند، آیا لازم است وجوب را برای او جعل کند؟ یا همینطور که میگوید «پاشو برو» همین وجوب است؟
استاد: یعنی شما میگویید وجوب منتزع از امر است؟
شاگرد: یا نه وجوب خودش یک مابه ازای جدای از این امر دارد؟
استاد: الان تفاوتی به ذهنم نمیرسد. اگر در پیشرفت بحث دیدید آثار این سؤال، تفاوت میکند بفرمایید. اما چه بگوییم وجوب منتزع از امر است. چه بگوییم وجوب خودش ثبوتا مجعول است -مثلاً بگوید اوجبتُ یا جعلتُ وجوبه- در بحث الآن ما تفاوتی نمیکند. ولو واقعاً این است که لازمه ملاک لزومی، الزام است؛ الزام،
ایجاب است. یعنی ثبوتاً بهگونهای هست که در عالم اثبات به آن امر میکند. نه اینکه در زمانی که موضوعی نیست مولی بخواهد امر کند. بلکه امر، کاشف از یک ملاک و از یک انشاء ثبوتی است. نه این که امر، ثبوتی باشد و وجوب منتزع از آن امر ثبوتی باشد. اینجور بیشتر به ذهن میآید. ولی فعلاً در این جهتی که مقصود ما است، فرمایش شما تفاوتی نمیکند.[1]
دقیقه٠۵:١١
برو به 0:05:11علی ای حال مرحوم آقای آملی فرمودند که برای صبی مراهق، امر به صلاه ظهر بالفعل نیست؛یعنی مصلحت ملزمه را دارد ولی بالفعل نیست. سؤال این است؛ آیا فعلیت به معنای اوّل مراد ایشان است؟ چطور میتواند فعلیت نداشته باشد؟ ایشان میگوید مطلقات شامل صبی میباشد -مبنای حرف ایشان این بود- و این امر واضح را نمیتوانیم انکار کنیم که صبیای که نماز ظهر میخواند، واقعا نماز ظهر میخواند. نماز ظهر هم که دو امر ندارد؛ یک طبیعت است؛ مولی فرمود صلّوا صلاة الظهر، دو طبیعت نیست، دو امر هم ندارد. گمان نمیکنم خیلی مشکل باشد در اینکه بگوییم نماز ظهری که در شرع واجب است یک طبیعت است و یک امر دارد. بله، امر به این طبیعت وقتی میخواهد در افراد پیاده بشود، احکام فرد با احکام طبیعت فرق میکند.
به عبارت دیگر فرض گرفتیم که بلوغ، شرط موضوع ثبوتی نیست. اگر مثل صاحب جواهر بفرمایید در ثبوت، خطاب میگوید «ایها المکلّف صلِّ صلاة الظهر» بلوغ، شرط ثبوتی مطلقات میشود و برای صحت صلاتِ صبی، باید امر دیگری برای او طلب کنید. اما آقای آملی اینگونه جلو نرفتند. ایشان گفتند همین امر واحد و مصلحت لزومیه برای صبی نیز هست اما بالفعل نیست. پس معلوم میشود وقتی همین امر برای صبی هست، در موضوع ثبوتی امر بلوغ شرط نشده است و مطلقات برای بالغ و غیر بالغ میباشد.
اگر در موضوع ثبوتی بلوغ شرط نشده است و صبی مراهق نیز خطاب مولی را میفهمد اما طبق کدام معنا از فعلیت، حکم در حق او بالفعل نیست؟ یعنی مولی به صورت مطلق گفته نماز ظهر بخوانید و صبی مراهق هم حرف مولی را میفهمد و نماز را هم بلد است. پس چطور بگوییم بالفعل نیست و حال آنکه موضوع ثبوتی محقق است و مشروط به بلوغ نیست.
در این گام سوم، معنای اول از فعلیت محقق است. یعنی موضوع ثبوتی چون مشروط به بلوغ نبود- بلکه مشروط به فهم خطاب بود- پس چون مراهق، خطاب را میفهمد، امر طبق معنای اول بالفعل است. لذا اینکه بگوییم استحبابی بودن نماز صبی به امر مولی مربوط نیست بلکه مثلاً به ملاک او مربوط است، خلاف ارتکاز است. زیرا صبی مانند پدرش واقعاً ممتثل امر مطلق «صلّوا صلاة الظهر» میباشد و صبی نیز واقعاً نماز ظهر میخواند. زیرا فرض گرفتیم که مقید به بلوغ نیست. بله؛ صریحاً فرمودند «رُفع القلم» آن را تخصیص میزند؛ حکم را برای غیر بالغ تخصیص میزند. نه اینکه به موضوع، شرطی را اضافه کند که حکم اصلاً برای او تحقق نداشته باشد. برای مثال استطاعت، جزء موضوع است. لذا نمیگوییم اطلاقات حج- حجّوا ایها الناس- را تخصیص زده است بلکه استطاعت تخصص است و جزء موضوع حج میباشد. کسی که مستطیع نیست، اصلاً برای او حجی واجب نیست.
بنابراین در گام سوم حق این است که فعلیت به معنای اوّل وجود دارد؛ یعنی موضوع محقق است.
اما تکلیف در حق او منجز هست یا نیست؟ یعنی تکلیف بهمعنای دوم از فعلیت، بالفعل هست یا نیست؟ ارتکاز موافق این است که این نوع از فعلیت را هم داشته باشد.زیرا فعلیت به معنای دوم این بود که مولی بر گرده او دست بگذارد و او را به انجام فعل، بعث کند. بعث دو نوع است؛ الزامی و غیر الزامی. بعث الزامی نیز دو نوع است. الزامیای که در صورت مخالفت با آن، استحقاق مؤاخذه وجود دارد -یعنی ممکن است مولی ارفاق کند و عقاب نکند- و الزامیای که در صورت ترک، حتماً عقاب میآید.
طبق این بیان، همانطور که مولی به پدر او میگوید نماز بخوان، به صبی نیز میگوید نماز بخوان؛ اطلاق خطاب مولی است که ای صبی نماز بخوان. بنابراین سؤالی که مطرح میشود این است، با اینکه یک امر و یک مصلحت ملزمه برای صبی و پدر او وجود دارد. آیا میتوان گفت یک امر وجوبی برای پدر او وجود دارد و همین امر برای صبی ممیز، ندبی است؟ مگر چنین چیزی معقول است؟! یعنی معنای دوم از فعلیت در حق صبی نیز وجود دارد یا نه؟ عرض میکنم معقول است. شواهد آن را سریع عرض میکنم. یعنی ممکن است امر واحدی، برای فردی از او که محقق شده به نحو ندب باشد و برای فردی دیگر به نحو وجوبی باشد. در اینجا حیثیات بسیار ظریفی مطرح است.
نسبت به تنجر نیز میگوییم؛ صبی میداند که در شرع نماز ظهر واجب است ؛ میداند که بر او مانند پدرش واجب نیست؛ همه مسائل را میداند. دراینصورت خواندن نماز به نحوی که شرعاً وظیفه این صبی است، بر او منجز هست یا نیست؟ منجز است. زیرا لا نرید من التنجز الا العلم بخصوصیات الحکم الشرعی و اینکه صبی هم مصداق آن را بفهمد. بنابراین روی حساب ظاهری، امر به صلاه ظهر برای صبی فعلی و منجز است. بله تنجز به معنای ترتب عقاب -نه به معنای علم به حکم- برای صبی وجود ندارد.
بعداً فرق تنجز را بیان میکنیم. ابتدا باید بفهمیم که فعلیت و تنجز حوزههای مختلفی و آثار خاص خودشان را دارند ولو لفظی برای آنها نداشته باشیم؛ البته ممکن است بعداً به ازای هر کدام از آنها، لفظ مناسبی نیز بگذارید.
برو به 0:12:28
نسبت به فعلیت بهمعنای دوم نیز میگوییم. نماز ظهر یک امر دارد یا دو امر؟ یک امر دارد. وقتی که یک امر دارد، در مورد کسی که مثلاً مسافر است، میگویید شارع نسبت به نماز ظهر دو امر دارد؟ در امر اول میگوید ایها المسافر صلِّ صلاة الظهر رکعتین و در دیگری میگوید، ایها الحاضر صلِّ صلاة الظهر اربع رکعات؟ ارتکاز متشرع این است که دو نوع نماز ظهر داریم؟ ارتکاز بنده دو امر نیست. میخواهم تعاون ذهنی شود. یعنی در شرع دو نوع نماز ظهر داریم؟ یک نماز ظهر مسافر و یک نماز حاضر؟ دو نوع نماز ظهر نداریم. دو امر نداریم. من گمانم یک امر است.
مثال دوم؛ در زمان غیبت نماز جمعه و ظهر، وجوب تخییری دارد. همان نماز ظهری که دیروز میخواندیم را در روز جمعه میخوانیم؟ یا نه، چون روز جمعه است و واجب تخییری است، نماز دیگری است و تنها اشتراک در لفظ دارند. ارتکاز شما کدام است؟ همان است. مولی نگفته در شش روز هفته، نماز ظهر چهار رکعتی بخوانید اما در جمعه چون تخییر وجود دارد باید نماز دیگری بخوانید. ارتکاز ما اینگونه نیست. بنابراین ممکن است امری که به طبیعت صلاة ظهر تعلق گرفته، یکی باشد اما نسبت به فعلیت مرتبه دوم و وقتی که مولی میگوید انجام بده، فرد خارجی اوصافی داشته باشد که با اوصاف طبیعت فریضه منافاتی نداشته باشد و با یکدیگر قابل جمع باشند.
مثال سوم؛ در مواضع تخییر مانند مسجد کوفه، مسجد الحرام یا حائر حسینی علیه السلام، شارع برای ما دو نوع نماز ظهر و دو امر قرار داده است؟ یکی «صلّ صلاة الظهر اربع رکعات» و دیگری «صلِّ صلاة الظهر رکعتین». آیا ارتکاز شما از مواضع تخییر وجود دو امر و دو متعلّق است؟ یا نه، میگویید نماز ظهری که در شرع است یک امر بیشتر ندارد که به طبیعت خورده است. این سخن مانعی ندارد. البته باید بعداً توجیه کنیم. این مسائل و مثالهایی که میزنیم را متشرعه در رسالهها خواندهاند. اما در اینجا میخواهیم آن چیزی که متشرعه میدانند را طبق اصطلاحات کلاسی تحلیل کنیم.
کسی که در مواضع تخییر است نماز ظهر برای او بالفعل است اما چه نمازی و چه امری برای او بالفعل است؟ یک امر است یا دو امر. اگر علی التخییر دو امر است، حرفی نداریم، ولی به گمانم ضوابط کلاس این سخن را به ما تحمیل میکند؛ یعنی برای اینکه به مشکل بر نخوریم چارهای نداریم بگوییم که دو نوع امر وجود دارد. اما اگر به نحو دیگری تحلیل کنیم به مشکل بر نمیخوریم. به عبارت دیگر اگر طبق ارتکاز جلو برویم به مشکلی بر نمیخوریم؛ یعنی نماز ظهر، یک امر و یک متعلق دارد و همان هم در شرع واجب است. ولو در شرایط خاصی ،فردی که مکلّف اتیان میکند، احکام شخصی پیدا کند. ولو از تصنیف قبل الامر هم ناشی بشود، حرفی نداریم. اما فعلاً این است.
مثال چهارم؛ نماز ظهر بر مکلّف واجب است. اما خواندن نماز ظهر بر حائض حرام است. آیا در این مثال مولی فرموده که در شرع اسلام نماز ظهر فریضه است الا برای حائض و یا گفته عدم الحیض در موضوع ثبوتی نماز شرط شده است؟ بعید است کسی اینگونه به ذهنش بیاید. البته حرفی نداریم که طبق ضوابط کلاس اینگونه ترتیب دهیم. اما ضوابط کلاس راه دیگری هم دارد. ضوابط کلاسی که منطبق با ارتکاز و فطریات باشد بهتر است. یک نحو این است که بگوییم موضوع ثبوتی، غیر حائض، بالغ و … است؛ بلوغ و عدم الحیض و … را در موضع ثبوتی ببریم، ولی گویا به این نحو صحیح نیست؛ کسی که میگوید نماز ظهر در شرع واجب است به این معنا نیست که بر غیر حائض واجب است. اگر موضوع ثبوتی مقید به غیر حائض شده باشد، در فرضی که ابتدای زوال حائض باشد و ساعت ۲ پاک شود، باید بگوییم لازم نیست این شخص در وقت، نماز بخواند. زیرا وقتی که امر صل به فعلیت رسید، شرط ثبوتی آن، عدم الحیض بود پس از اوّل ظهر برای او وجوبی نیامده بود تا در ساعت ۲ بتواند نمازش را بخواند. اما ارتکاز این گونه است که اوّل ظهر وجوب نماز آمده است اما شخص حائض، مکلّفی است که فعلاً فرد صلاه بر او حرام است علی المشهور و همچنین جنب. پس اگر این حائض نماز ظهر را بخواند، فرد نماز ظهر را از حیث طبیعت ظهر خوانده است اما همین فرد از ناحیه دیگری – صدور از جنب یا حائض- به حرمت متصف میشود. از یک حیث، فردی از نماز واجب است؛ یعنی امر به طبیعت خورده و این هم فردی از آن طبیعت است. و از حیث دیگر حرام است، چون فردی است که مولی آن را بخصوصه با شرایط دیگر ندارد.
برو به 0:19:26
مثال پنجم[2]: شخصی که وضو دارد در ابتدای ظهر میخواهد نمازش را بندد. در این هنگام مولی به او میگوید ای کسی که در ابتدای زوال متطهر هستی، کبّر لصلاة الظهر. آیا این تکبیر، وجوبی است یا نه؟ اگر وجوبی است در صورت ترک آن، عقاب وجود دارد اما میدانیم در ابتدای وقت، خواندن نماز خوب است. زیرا واجب موسع است و تا آخر وقت میتواند بخواند. هیچ متشرّعی شک ندارد که شخصِ فردی که مولی در ابتدای وقت به او میگوید کبّر، وجوب دارد. کدام متشرعی میگوید در ابتدای وقت، نماز مستحبی میخوانم اما مستحبی است که مجزی از واجب است و تنها دم غروب بر او واجب میشود. از یک طرف بگوییم نماز او در اوّل وقت مستحبی است زیرا در صورت ترک آن، عقابی مترتب نیست. از طرف دیگر بگوییم قطع داریم نماز او واجب است و در کل وقت نخواند عقاب دارد.چطور بین آنها جمع کنیم؟ حال سؤال این است، فعلیت وجوب برای کسی که اوّل وقت نماز میخواند نزد آقای آملی چگونه است؟
در این مثال، فعلیت بهمعنای اول – تحقق موضوع- وجود دارد. فعلیت به معنای دوم-بعث فعلی- نیز وجود دارد. یعنی مولی بر گرده او دست میگذارد که نماز ظهر را بخوان. ارتکاز هم میگوید در اوّل وقت، نماز واجب را بخوان. اما در عین حال میدانیم این بعث فعلی بهگونهای است که در صورت ترک این فرد، عقابی مترتب نیست. شکی نیست که این نماز ظهری که او میخواند منجز است. کسی که اوّل وقت نماز میخواند، نمازی میخواند که وجوبش، منجز است. اما اگر فرد نماز را در ابتدای وقت نخواند و یک ساعت دیگر بخواند، باز هم عقاب ندارد.پس یک وجوبی پیدا کردیم که منجز است اما ترکش عقاب ندارد؛ ترک فرد آن عقاب ندارد.
بنابراین از این مثال ها، ظریف ترین نتیجه ای که میگیریم این است که چون متعلّق امر طبیعت است این احکام باید برای فرد این طبیعت باشد. یعنی احکامی است برای این فرد از آن حیثی که فرد طبیعت واجب هستند. این حیثیات با یکدیگر منافات ندارند. یعنی متشرّعه منافاتی نمیبینند که نماز ظهر واجب باشد و امر آن برای حائض به درجهای از فعلیت رسیده باشد، لذا میگوید ساعت ۲ که پاک شدی نمازت را بخوان. اما قبل از پاک شدن از حائض نمیپذیرد. فرد صلاتی که حائض بیاورد پذیرفته نیست. ولی امر به صلاه ظهر حتی برای حائض به درجهای از فعلیت رسیده است و لذا از ساعت ۲ که پاک شد باید بخواند. اینها با یکدیگر منافاتی ندارد.
حال به صبی برگردیم. چه مانعی دارد که برای صبی نیز همین مطالب را بگوییم. ابتدای ظهر امر به صلاه ظهر-به همان نحوی که متشرعه میدانند- بیش از یک امر نیست؛ روز جمعه همان نماز ظهر را میخوانیم، وقتی مسافریم همان نماز ظهر را میخوانیم، وقتی در مواضع تخییر هستیم همان نماز ظهر را میخوانیم. صبی نیز همان نماز ظهر را میخواند. اصلاً تفاوتی ندارد. همان امر شرعی برای صبی، هم به معنای اوّل و هم به معنای دوم، بالفعل و هم منجز است. فقط فردی که صبی اتیان میکند بخاطر ادله اضافی دیگر، دارای اوصاف شخصِ فردِ صلاه است. این اوصافِ فردی در صلاه صبی با فعلیت و تنجز منافاتی ندارد. دستگاه فعلیت و تنجز در محل خود قرار دارد و ادله اضافی -که برای فردی است که از صبی صادر میشود و یک حکمی را توصیف میکند- نیز در محل خودش قرار دارد.
به عنوان تقریب به ذهن، مثالی میگویم؛ نمیخواهم مطلب را سر برسانم. گفتیم امر مولی در ابتدای وقت، وجوبی و منجز است و در صورت تأخیر آن به آخر وقت، عصیانی اتفاق نمیافتد. و به عبارت دیگر در ابتدای وقت، آن فرد از آن حیثی که طبیعت نماز ظهر است، متصف به وجوب است و از آن حیثی که در اوّل وقت واقع شده، متصف به ندب است؛ استحباب حیثی برای فرد صلاتی است که اتیان میشود؛ حکمی برای فرد صلاه است و وجوب هم برای طبیعت نماز است. نمیخواهم مطلب را به همین سر برسانم بلکه فقط به عنوان فرض میگویم. همین مطلب را در مورد صبی نیز بگویید. یعنی ابتدای ظهر برای صبی، همان امر به نماز ظهر بالفعل و منجز است؛ همه چیز هست، فقط برای او از اوّل وقت تا انتهاء، مستحب است. اما برای مکلّف، در آخر وقت عقاب نیز دارد. مولی برای صبی، تمام افراد طولی را در وقت، رفع کرده و گفته تمام افرادی که صبی اتیان میکند، مستحب است. مثل پدر او که در اوّل وقت، نماز میخواند اما بر خلاف پدر او، این استحباب برای فردی است که صبی اتیان میکند یعنی ربطی به انشاء ثبوتی مولی ندارد. انشاء ثبوتی مولی مطلق است و حتی قید آن، بلوغ نیست پس صبی نیز شامل آن میشود و با سایر مکلفین فرقی ندارد. به عبارت دیگر در شریعت دو نماز ظهر نداریم. نماز ظهر صبی و پدرش یکی است. فقط آن فردی که نزدیک غروب از پدر او صادر میشود، علاوه بر اینکه از حیث طبیعت وجوبی است، از حیث فرد نیز متصف به وجوب است. نمازی که در اوّل وقت از پدر صادر میشود، فردی از طبیعت نماز واجب است ولی شخص فرد آن، متصف به ندب است. معنای ندب این نیست که او نماز غیر واجب میخواند. زیرا آنچه واجب است، طبیعت صلاه است. این دو حیثیت با هم قابل جمعاند. صبی نیز طبیعت واجبه نماز را اتیان میکند اما فردی که از او صادر میشود به خاطر دلیل رفع القلم و سایر ادله، تا زمان بلوغ متصف به ندب است. به همین خاطر وقتی صبی -مانند حائضی که در وقت پاک میشود- در اثناء نماز بالغ شود، طبق این بیان در مورد او یک امر وجود دارد -امری که دو فرد ندارد- ولی امری که فردهای طولی دارد؛ یعنی این صبی همان صلاه ظهری را میخواند که سایر مکلفین میخوانند اما نصف فرد صلاه او ندبی است؛ ولی در هر صورت فردی از آن طبیعت واجبه میباشد. وقتی صبی مثل حائضی که پاک میشود، بالغ شود، حکم بقیه صلاه او به نحو وجوبی بالفعل میشود. بنابراین نباید نماز خود را از سر بگیرد.
برو به 0:27:48
بنابراین آنچه مرحوم آقای آملی در گام سوم فرمودند که حق این است که فعلیت ندارد،صحیح نیست. زیرا مانعی ندارد که امر فعلیت و تنجز داشته باشد. البته این فعلیت و تنجز مربوط به متعلّق امر به طبیعت است لذا از این حیث هیچ مشکلی نداریم. اگر بر صبی مندوب است، مندوبیت برای فرد صلاتی است که از او صادر میشود.
شاگرد: تنظیر استحباب صلاه فرد بالغ در ابتدای وقت، به صلاه صبی نادرست است. زیرا در فرد بالغ، استحباب برای اصل صلاه نیست بلکه برای نحوه اتیان و زمان صلاه است. اما آن استحباب در صبی، در نحوه اتیان صلات او نیست بلکه ناظر به اصل خود آن صلاه است.
استاد: در روز جمعه که بین نماز جمعه و ظهر مخیر هستید چه میگویید؟ نماز جمعه میخوانید و نماز ظهر را ترک میکنید. بخاطر اینکه بدل آن را آوردهاید، هیچ مشکلی ندارد. اینجا رو چگونه تحلیل میکنید؟ همچنین در مواضع تخییر چه میگویید. این مثالها را برای همین زدم که ذهن استیحاش نکند. در موضع تخییر مگر نماز ظهر نمیخوانید؟ آیا نماز دیگری میخوانید؟!
شاگرد: همه آنها به نحوه اتیان واجب برمیگردند. اما در صبی کأنّ این ماهیت متفاوت است. زیرا آقایان میگویند ماهیت مندوب و واجب دوتاست. وقتی با نماز صبی مواجه هستیم، متوجه میشویم که این فرد من البدو الی الختم همهاش مندوب است و اصلاً کاری به نحوه اتیان آن نداریم.
استاد: مثال دیگری بزنم؛فردی که نماز خود را فرادی خوانده اما میخواهد امام یا مأموم شود و همان نماز را دوباره بخواند. اکنون که نماز ظهر را استحبابا به جماعت اعاده میکند، نماز ظهر میخواند یا طبیعت دیگری؟
شاگرد: نماز ظهر واجب را میخواند، ولی دو فرد از همان واجب را اتیان میکند. یعنی در عالم جعل یک حکم کلی جعل شده که دیگر این و آن در آن معنا ندارد. اما در عالم امتثال یک توسعهای وجود دارد. تخییر وجود دارد، اوّل وقت و آخر وقت وجود دارد.
استاد: وقتی میخواهد اعاده کند، میگوید اصلّی صلاة الظهر وجوباً ام ندباً؟
شاگرد: وجوباً. نماز واجبی است که اعاده میکند.
استاد: اگر نخواند عقاب دارد؟
شاگرد: نه، اما ماهیت این نماز، یک ماهیت واجب است.
استاد: شما که ماهیت واجب را بزرگ میکنید چرا نسبت به بخش دیگر و وصف بالفعل ساکت میشوید؟
شاگرد: صحبت سر اعادهاش است. آیا اعادهاش واجب است؟ نه. ولی خود ماهیت واجب است. ولی این فرصت برای من دیده شده که دو بار این ماهیت را میتوانم انجام بدهم؛ یک فرد دیگرش را هم انجام بدهم.
استاد: یعنی وقتی نیت میکند میگوید نماز ظهر بر من واجب است؟ چه چیزی را نیت میکند؟ به ارتکاز مراجعه کنید. وقتی میخواهد به جماعت نیت کند، میگوید نماز ظهر بر من واجب است؟ عرض من این است؛ پدر این طفل وقتی میخواهد نماز فرادی خود را به جماعت اعاده کند، هر نیتی که او میکند را پسرش از اوّل ظهر تا غروب می تواند بکند. شما تفاوتش را بگویید. بچه هم میگوید نماز واجب ظهر را میخوانم. کسی هم که به جماعت اعاده میکند، این بر فرد بر او واجب نیست.
شاگرد: از اوّل وقت تا آخر وقت فردی که صبی باید بیاورد را نگاه میکنیم، در هیچ برههای الزام و وجوب پشت سرش نمیآید. بلکه یک ماهیت مستحبی اتیان میشود، این ذهن ما را همراهی نمیکند.[3]
شاگرد2: در این حیثیتهایی که فرمودید برای هر کدام از این حیثیتها ما یک فعلیت و یک منجزیت جداگانه لحاظ میکنیم؟
استاد: ما در اینجا لفظ کم داریم. این توضیحات و مثال هایی که زدم برای این بود که ذهنتان، مورد را بررسی کند، اگر منجزیت را به معنای عقاب داشتن بدانیم، در برخی از موارد با این که منجز است اما اگر ترک هم بکند، عقابی ندارد. چه اسمی را برای آن انتخاب کنیم؟ میگوییم فعلیت، تدریجی است و تنجز ذو شئون است. اینها چیزهایی است که طبق اصطلاح کلاس تاب دارد تا همه موارد را بتوانیم بگوییم. در این مثالهایی که گفتیم میبینیم مراحل فعلیتها متفاوت است.
شاگرد: منجزیت هم همینطوراست؟
استاد: بله، مثلاً اوّلی که میخواهد نماز بخواند، میگوید کبِّر -جلوتر هم وجوب انبساطی را عرض کردم- در این حالت امر به تشهد بالفعل نیست؛ وقتی میخواهی نماز ظهر را شروع کنی فعلاً تکبیر بگو. نه این که امر به صلاه ظهر بگوید تشهد را الان بخواند خوب است بلکه امر به تشهد بالفعل نیست و به تدریج بالفعل میشود. همینگونه سایر شرایط هم تدریجی هستند.
برو به 0:34:56
ایشان[4] میفرمایند که بنده از یک چیزی غضّ نظر میکنم،به عبارت دیگر وقتی میگویم که آن فرد از حیث فردیت به ندب موصوف است- و از حیثی دیگر فردِ طبیعت واجبه است- اگر دقت کنیم همین فرد از آن حیثی هم که به ندب موصوف است، تحت یک کلی شرعی مندرج است، نه اینکه خود این فرد خصوصیتی داشته باشد. فرمایش شما و ایشان همین بود که علی ای حال میگوییم طبیعت، طبیعت واجبه است. و طبیعت واجبه باید بین الحدین عقاب داشته باشد. شما نمیتوانید یک تناقض درست کنید. ارتکاز متشرعه این است اگر نماز ظهر واجب است یعنی بین الحدین عقاب دارد ولو اوّل وقت عقابی ندارد. اما در صبی بین الحدین اصلا عقابی نیست. لذا طبیعت ظهر برای مکلف و صبی، دو طبیعت میشود.
دنباله این مطلب باید چند سؤال را مطرح کنم. با اینکه شخص یک فرد، اوصافی دارد آن فرد میتواند مَجمعی برای صدق دو عنوان باشد. برای مثال بر فرد یک صلاه میتواند هم عنوان غصب و هم عنوان صلاه صادق باشد. هم عنوان صلاه حائض بر آن صادق باشد -چون از حائض صادر میشود- و هم عنوان صلاه ظهر بر آن صادق باشد چون در ظهر خوانده میشود. این مطلب صحیحی است. اما گاهی، اوصاف برای خود فرد است. مثلا نمازش را نزدیک بخاری میخواند. نزدیک بخاری خواندن چیزی نیست که معنون به عنوانی باشد که شرع برای آن حکمی داشته باشد. میخواهی نزدیک بخاری بخوان و میخواهی نخوان. ولو صلاه در نزدیکی بخاری با صلاتی که دور از بخاری است دو فرد از صلاه هستند اما دو فردی نیستند که دوئیتش ناشی از اندراج دو فرد تحت کلی دیگر باشد. این فرمایش شما است. فرمایش ایشان هم که بین الحدین باید وجوب باشد؛ در این ارتکازاتی هم که از این طرف داریم، باید چه کار کنیم؟ ما فرمایش صاحب جواهر را که فرمودند ممکن نیست بین ادله جمع کنیم، را آوردیم. عرض کردم بزرگانی مثل صاحب جواهر و سایرین -که ایشان به اصحاب هم نسبت دادند- میفرمایند در مورد صبی وجوبی نیست. مرحوم آقای آملی هم که خیلی گامهای بلندی برداشتند فرمودند عبادت صبی مصلحت ملزمه دارد اما حق این است که بالفعل نیست. ما حرفی نداریم که ضوابط کلاس، مقتضی این بیانات باشد. اما طبق این مثالها، آنچه حدس من است این است که دستگاه فعلیت حکم، انطباق موضوع ثبوتی بر خارج، مراحل تجریدی فعلیت و تنجز و آثارش هنوزخیلی کار دارد. طبق این مثال ها متوجه میشویم که در اینجا حیثیات لطیفی وجود دارد وهمه حرفهایی که باید در این وادی زده شود، زده نشده است و باید فکر کرد. بنابراین منظور بنده این است که چه بسا یک نفر از شما وجه خوبی به ذهنش بیاید و با ردیف کردن این مثالها در ذهنش، صلاه صبی را با همان امر واحد تصحیح کند.
اینکه بگوییم طبیعت واجب و مستحب دو تاست،صحیح است؟ آیا در شرع نماز ظهر مستحب هم به عنوان طبیعت داریم یا نه؟ در دین اسلام نماز ظهر از نمازهایی است که طبیعتش دو نوع -مستحب و واجب- است؟ این یک سؤال است. سوال دوم؛ اصلاً انشاء ثبوتی فریضه ظهر در عالم واقع به چه نحوی بوده است؟ یعنی قبل از اینکه به نماز ظهر به عنوان فرض السنة دو رکعت اضافه شود، آن دو رکعتی که خوانده میشد نماز ظهر نبود؟ یا وقتی دو رکعت به آن اضافه شد یک امر جدید و طبیعت جدید آمد؟ اینها سوالات خیلی خوبی است؛ قبلا برایم مطرح بوده و راجع به آن فکر کرده ام. همچنین روایت میگوید اصل فرائض یک رکعت بود، سپس خداوند متعال به مراتب ملاکات، آن رامتکثر کرد و بعدا به دو رکعت- دو رکعت از آن اکتفا کرد. بعدا یکی ازآن دو رکعتی ها صلاة الزوال شد و بعداً هم فرض السنة به آن اضافه شد و چهار رکعت شد، در این مراحل، طبیعت جدیدی برای نماز آمده است؟
شاگرد: نماز غرقی که اصلاً رکعتی ندارد.
استاد: نماز غرقی هم با این که رکعتی ندارد، فردی از صلاه ظهر است، میخواستم برای تنجز، ۳-۴ مورد را بگویم. از طرفی میدانیم که لا صلاة الا بفاتحة الکتاب، حال اگر کسی سهوا در شرایطی فراموش کرد که در همه رکعات فاتحه بخواند، مثلا به جماعتی اقتدا کرد که جهل موضوعی داشت و سهوا فاتحة الکتاب را ترک کرد، این نماز قطعاً صحیح است و هیچ کسی هم اشکال ندارد. اما آیا این نماز هست یا نیست؟ نماز ظهر هست یا نیست؟ امر به قرائت برای او بالفعل نبود یا منجز-به معنای علم- نبود؟ منجز بود، فقط سهو پیش آمد. خب سهو در این جا چه کاری کرده؟ امر به قرائت فاتحه را از فعلیت انداخت؟ یا تنجزش را برداشت؟ کسی که بدون قرائت فاتحه، نماز خوانده است، طبیعت دیگری از نماز را اتیان کرده است؟ سؤال من این است. شما بالاجماع میگویید نماز او درست است، اما نماز او، طبیعت همان نماز ظهری است که متشرعه میدانند؟ مگر متشرعه نمیگویند «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب»؟ اما در عین حال میگویند این نمازی که بدون فاتحة الکتاب خوانده شده، صحیح است. دو طبیعت است یا یک طبیعت؟
شاگرد: یک طبیعت است.
استاد: چطور یک طبیعت است درحالی که فاتحة الکتاب ندارد؟
شاگرد: برای شناخت صلاه که تنها این روایت را نداریم، ما هستیم و مجموع ادله.
استاد: در اینکه در نماز قرائت واجب است، شک داریم؟
شاگرد: نه
استاد: وقتی چیزی در نماز واجب است اگر آن واجب نیاید، طبیعت عوض نمیشود؟
شاگرد: وقتی بین واجب و رکن تفکیک کردند… .
استاد: به خاطر فرض السنة و فرض الوجوب یا شرایط دیگر، تفکیک کرده اند و مانعی ندارد. اما علی ای حال آن حیثیاتی که تفکیک کردند، سبب شده که دو طبیعت ظهر داشته باشیم یا یک طبیعت؟
شاگرد: یک طبیعت
استاد: پس چطور بین اینها تفکیک شده است؟ یعنی آنچه اتیان میشود دو پیکره است. یک پیکرهای که اصلاً سوره حمد ندارد و یک پیکرهای که سوره حمد دارد. شما میفرمایید تفکیک کردند.[5]
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] شاگرد: این سؤال مطرح شد که مشخص نشد که این بیان فعلیت و منجزیت تطبیق دارد با همان بیان مقتضی و مانع یا نه تفاوتی ندارد؟
استاد: منظورتان از مقتضی و مانع، عالم مصلحت است؟
شاگرد: یعنی فعلیت را بگوییم مقتضی و منجزیت را، وجود مقتضی و عدم مانع که
استاد: بله، آن اعم از آنهاست. اگر صرف آن است درست است. مقتضی و مانع در هر دوی اینها -شاید سریع جواب بدهم- شبیه عام و خاص من وجه است. مثالهای متعدد خدمتتان عرض میکنم، ببینیم با این فرمایش شما چطور تطبیق پیدا میکند.
[2] این مثالها را در ذهن شریفتان داشته باشید تا ببینیم سخن آقای آملی خیلی جلو میرود یا نه؟
[3] . شاگرد ۳: جوابش این نیست، این فرد خاص این طفل به خاطر بالغ نبودن خودش یک فرد خاصی است، چون فرد فقط در زمانها نبر، شخصی که دارد اینها را امتثال میکند خودش هم یک ویژگی دارد که راجع به فردش، فرد خاصی میشود.
استاد: چه مانعی دارد؟ مثل حائض
شاگرد ۳: همین را عرض میکنم. این فردش یک ویژگی دارد که هیچ کدام از اینها آن ویژگی او را ندارند.
استاد: هم فرمایش ایشان هم ایشان دو تا بحث دارد که اینها الآن باز بشود در ذهن میآید.
[4] مقرر: منظور استاد یکی از شاگردان میباشد.
[5] شاگرد: اینکه فرمودید تنجز علم به خصوصیات شرعی است، این علم نباید قبل از فعلیت دوم باشد؟ یعنی تا علم به خصوصیات حکم شرعی نداشته باشم، شارع دستش را بر گرده من نمیگذارد؟
استاد: درست است.
شاگرد: شما معنای دیگری از تنجز نکردید.
استاد: تنجز به معنای ترتب عقاب، با تنجز به معنای علم به حکم در همه مصادیق معادل یکدیگر نیستند.
دیدگاهتان را بنویسید