1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٩)- شرطیت و مانعیت(۵)-تحلیل مفهومی شرط و مانع

درس فقه(٩)- شرطیت و مانعیت(۵)-تحلیل مفهومی شرط و مانع

تحلیل مفهومی شرط و مانع، روایات دال بر مانعیت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14622
  • |
  • بازدید : 38

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

تفکیک  آثار طبیعت نوعیه، طبیعت شخصیه و وجودخارجی

شاگرد: در جوهره شرط، اناطه وجود دارد درحالی که درمانع در ظرف عدم اناطه معنا دارد. پس بیان دیروز در تفاوت جوهری مانع و شرط، یک بیان صحیح نیست بلکه یک بحث اثباتی است، اینکه شما می‌فرمایید که مانع را در ظرف عدم نگاه کنم و اناطه را در آنجا ببینم اصلاً این صورت مسئله صحیح نیست بلکه باید در شرط و مانع، آن تعبیر عرفی که ما را به آن جوهره می‌رساند را پیدا کنیم. بنده اگر بخواهم یک تعبیر عرفی در مورد مانع داشته باشم  می‌گویم مانع آن چیزی است که جلوگیری می‌کند.

استاد: این مطلب در تحلیل مانع، درست است. اگر این مقصود شما هست  اتفاقا آن چه  که به ذهن طلبگی من در مباحثه می‌آید این است که من می خواهم  اساس تحلیل مفهومی و بارکردن تناسب حکم و موضوع را بر همین مطلب شما قرار بدهم. البته اگر این منظور شما باشد. که ما جوهره مانع را دقیقاً از همین مفهوم تصوری خود مانع با وصف عنوانی مانع اخذ می‌کنیم، اگر این مقصود شماباشد که خیلی خوب است. اتفاقا از همین تحلیل می‌خواهم واضح بشود که در ما نحن فیه  فقط مانعیت تصویر دارد اصلاً اینجا شرطیت معنا ندارد.

اما اگر اینکه بگوییم اناطه اصلاً در نفس الامرِ مانع نیست، نه  این را  قبول نداریم. طبیعی است  دو ظرف دارد در یک ظرف، اناطه هست، وقتی هست نمی‌توانیم بگوییم اصلاً به‌هیچ‌وجه در این ظرف اسم اناطه نبر. چرا؟  در بحثش گفتیم؛ طبیعی هر جا بیاید احکامی که بر آن ظرف بار می‌شود اگر  از حیث طبیعت باشد باز به طبیعت برمی‌گردد، یعنی اگر یک طبیعی در ظرف وجود، آثاری دارد که البته آن آثار برای نفس وجود  من حیث هو وجود نیست بلکه من حیث هو وجود لهذه الطبیعه است؛ آثاری که بر زید بار می‌شود نه از حیثی که زید وجود دارد- احکام کلی که واحد است کثیر است، نه امور عامه – احکامی که بر زید بار شود به‌عنوان یک فرد طبیعت اما  من حیث انه فرد للانسان،‌   این آثار،‌آثار انسان است.

یعنی در یک نظر جلیل،  زید سه چیز در خودش دارد که بسیار مهم است،‌زید یک آثار وجودی دارد من حیث هو وجود،‌ لذا در جمیع موجودات دیگر مشترک است، یک احکامی دارد  من حیث هو انسان – ما به الاشتراک نوع اخیر و مراتبش- یکی هم احکامی دارد من حیث هو شخص  که در آن مباحثه ما( مباحثه اصول فقه) خیلی در موردش صحبت شد  که می‌گفتیم غیر از طبیعت نوعیه، طبیعت شخصیه هم هست،با آن آثارش و مثال‌های متعددش.

شاگرد: آیا تشخص این طبیعت شخصیه را به وجود می‌بینید؟

استاد:  نه، اتفاقا از بحث‌های مهمی که مطرح بود این است که همان طبیعت شخصیه  دو موطن دارد هم عدم هم وجود، و در هر دو موطن به تمام معنی، خودش را با آثارش نشان می‌دهد.

پس اگر یک آثار داریم که برای طببیعت انسان است در ظرف وجود اما این  آثار  هرچندکه در ظرف وجود است  اما من حیث هو وجود بر آن متفرع نیست  بلکه من حیث هو  فرد للطبیعه در ظرف وجود است این آثار باز برای آن طبیعت است.

 

برو به 0:07:39

عدم ارتباط اصل عدم تذکیه به مانعیت غیر ماکول اللحم

بزرگوارهایی که این ناقابل را قابل می‌دانند و افاداتی می‏فرمایند خوب است، نکاتی را می‌گویند و ما استفاده می‌کنیم، بعضی نکات، موافقت ذهنی هست، بعضی نیست. بعضی‌ از نکات را اشاره‌وار عرض می‌کنم تا تفصیل بیشتر را بعد این که به جایش رسیدیم. مثلا گفتند این همه در مانحن فیه بحث می‌کنیم برای چه؟ وقتی اصالت عدم تذکیه داریم، مانع بالفعل موجود است. اصالت عدم تذکیه‌ای که صحبت شد، فقها هم این جا دارند، اصالت عدم تذکیه در بحث مانحن  فیه نقشی ندارد چون  بحث ما درمورد غیرمأکول اللحم است. غیرمأکول اللحم چه مذکی باشد، چه نباشد، چه زنده باشد، نمی‌شود در اجزاءش نماز خواند. موی گربه خود مویش ولو زنده است، نماز ندارد ربطی به این ندارد که تذکیه شده یا نشده. غیرمأکول اللحم مطلقا مذکی، غیرمذکی، زنده، نماز ندارد؛ نمی‌شود از کرک…

یادم هم رفتم ببینیم که پیاز کرک هم با پیاز شَعر دوتاست یا یکی است؟ خود اصل این هم چه بسا … آیا همان پیاز است که برای شتر و امثال این‌ها در زمستان کرک تولید می‌کند یا فرق می‌کند؟ علی ای حال یک سنخ خاصی از موست که بسیاربدن یک حیوان را گرم نگه می‌دارد و در بهار شروع به ریختن می‌کند. خب حیوانات غیرمأکول اللحم هم همین طور هستند. بعضی از انواع گربه که محسوس هم هست وقتی بهار تمام می‌شود، کرک بدنشان شروع می‌کند می‌ریزد یعنی کُرکی که در زمستان در آورده بودند آن غیرمأکول ها هم در بهار که گرما شده بدنش کرک تولید نمی‌کند و شروع به ریختن می‌کند. کُرک مثلا بدن یک غیرمأکول گربه‌ای زنده … می‌شود نماز خواند؟ می‌گوییم این که دیگر زنده بود. چون غیرمأکول اللحم است چه زنده باشد، نمی‌شود. خب حالا آمدیم و مأکول اللحم است ولی مرده، عرض کردم در همین جلد مستمسک صفحه 305 مرحوم سید فرمودند «و يستثنى من الميتة صوفها و شعرها و وبرها و غير ذلك مما مر في بحث النجاسات»[1] تمام آن‌هایی که لاتحله الحیاة ولو بدانیم گوسفند مرده است، مرده باشد، بعد از مردن، از گوسفنده مرده کُرکش را برمی‌داریم و لباس درست می‌کنیم، جایز است نماز بخوانیم. نمی‌شود بگوییم که تذکیه نشده؛ خب نشده باشد. اصالت عدم تذکیه در غیر ماتحله الحیاة کاره‌ای نیست می‌خواهد اصل بیاید، می‌خواهد نیاید ولو قطع به عدم تذکیه داشته باشیم باز نماز جایز است. این جا دو تا بحث است لذا سید هم در عروه گفتند یکی شرطش این است که میته نباشد و یکی شرطش این است که ما لا تحلّه الحیاة باشد.

 

برو به 0:11:12

اهیمت تحلیل‌های مفهومی در کشف تناسب موضوع و حکم

یکی دیگر هم عرض کنم آن مساله فتأملی که بود هنوز نرسیدیم حالا در صفحه بعد، آن فتأمل می‌آید که مصادره به مطلوب هست یا نیست؟

در اصطلاح می‌گویند مصادره درحالی‌که کلمه اخیرش می‌افتد، دنباله مصادره چیست؟ مصادره بر مطلوب. یعنی شما یک چیزی را که می‌خواهید نتیجه بگیرید خود او را در استدلال اخذ کنید. این مطلوب را اگر آوردید مصادره می‌شود. پس اگر شما مطلوب را در استدلال نیاوردید ولی بر طبق یک مبنا استدلال را پیش بردید  اسم این مصادره نیست، اخذ به یک مبنا در قبال یک مبنای دیگر است. عبارت علامه هم شاید این بوده و همچنین چیزهایی که در آن راجع به شرط و مانع بود که الان بحث امروز می‌خواهیم دنباله هم عبارت ایشان را بخوانیم، هم با چیزهایی که الان هم آقا(یکی از شاگردان) فرمودند راجع به تحلیل مبادی ظهور کار بکنیم.

این تذکر را بدهم؛ دیروز و پریروز که عرض کردم ما تحلیل مفهومی می‌کنیم یک کار لغوی نیست که همین طور بخواهیم بگوییم که یک دقت علمی مثلا در کلاس باشد. نه! ما داریم تحلیل مفهومی در این مبادی تناسب حکم و موضوع که بالاترین نقش را در ظهور عرفی دارد را بررسی می‌کنیم. مگر ما دنبال ظهور نیستیم؟ می‌خواهیم از محاورات عقلائیه، از کلمات شارع، مراد شارع بفهمیم. یکی از مهمترین چیزهایی که در استظهارات نقش دارد در این که عرف می‌گوید هذا الکلام ظاهرٌ فی هذا المراد،  تناسب حکم و موضوع است.در ضمیر ناخودگاهش هم باشد، دارد می‌سنجد بعد می‌گوید این مقصودش این است.

تحلیل‌های مفهومی که دقیق از مراد و خارج و قصد مخاطب و متکلم و همه این‌ها جمع بشود این چنین تحلیل‌های مفهومی منقِّح فهم درست تناسب حکم و موضوع است. گاهی تناسب حکم و موضوع مُغبَّر می‌شود. وقتی شما تحلیل مفهومی می‌کنید دارید مبادی تناسب حکم و موضوع را تنقیح می‌کنید، روشن می‌کنید. وقتی در ذهن ما در مراجعه به کلام، تناسب حکم و موضوع مُجلّی شد، آفتابی شد، خیلی روشن می‌گوییم ظهور کلام مولا این است، پس این تحلیل‌ها را برای استظهار بعدی کاری داریم، نه صرفا برای مثلا یک دقتی علمی در کلاس.

روایات دال بر مانعیت در مستمسک

روایتی که رسیدیم صفحه 330 بودیم.

(و منها):

خبر حماد بن عمرو و أنس بن محمد: عن أبيه عن جعفر ابن محمد عن آبائه (ع) في وصية النبي (ص) لعلي (ع): «قال: يا علي لا تصل في جلد ما لا يشرب لبنه و لا يؤكل لحمه»

بالتقريب المتقدم. و مثله ‌خبر محمد بن إسماعيل: «لا تجوز الصلاة في شعر و وبر ما لا يؤكل لحمه لأن أكثرها مسوخ»، بل التعليل فيه صريح في المانعية لأنه من تعليل العدم بالوجود.

(و منها): الأخبار الخاصة الناهية عن الصلاة في الثعالب و الأرانبو السمور و الفنك و السباع و غير ذلك.

(و منها): تعليل جواز الصلاة في السنجاب بأنه دابة لا تأكل اللحم، فان الظاهر أن المراد منه أنه ليس من السباع، فيكون من قبيل تعليل الصحة بالعدم الذي هو من لوازم المانعية، كتعليل الفساد بالوجود.

هذا، و إثبات الشرطية من الأمور المتقدمة لا يخلو من إشكال. [2]

«(و منها):

خبر حماد بن عمرو و أنس بن محمد: عن أبيه عن جعفر ابن محمد عن آبائه (ع) في وصية النبي (ص) لعلي (ع): «قال: يا علي لا تصل في جلد ما لا يشرب لبنه و لا يؤكل لحمه»» «کلما حرم أکله حرم لبنه و بیضه»  به‌عنوان یک قاعده کلی که حتی تخم غیرمأکول را هم نمی‌شود خورد.

«لا تصل في جلد ما لا يشرب لبنه و لا يؤكل لحمه» خب از کجا می‌گوییم این دالّ بر مانعیت است؟ «بالتقريب المتقدم.» پشت صفحه فرمودند که «فان الظاهر مما لا يؤكل ما يحرم أكله» و لذا آن طرف دعوا کرد که ما لا یؤکل یعنی ما لا یحلّ لحمه. خواست بگوید که از آن لا یؤکل به حلیت برود که دوباره شرط استفاده کند. «بالتقریب المتقدم» عین همان حرف دیروز.  

«و مثله ‌خبر محمد بن إسماعيل: «لا تجوز الصلاة في شعر و وبر ما لا يؤكل لحمه لأن أكثرها مسوخ»» اکثر این‌ها مسوخ هستند. این جا هم مثل همان است «لا تجوز الصلاة» نماز صحیح نیست در شعر ما لا یؤکل لحمه. لا یؤکل یعنی یحرّم أکله به همان تقریب. لا یؤکل یعنی یحرّم و دعوای همان شخص که لا یؤکل یعنی لا یحلّ. لا یؤکل نه یعنی یحرّم أکله یعنی لا یحلّ أکله.

شاگرد: جلد یعنی چه؟

استاد: جلد یعنی پوست. همان جایی که پیازچه مو ساکن است. پیازچه در کجا ساکن است؟ در آن قشر رویین پوست است. وقتی می‌خواهند گوشت گوسفند را از پوستش سوا کنند، یک فاصله‌ای هست بین آن جایی که مو روییده با آن جایی که گوشت اوست. این فاصله جلد می‌شود. همانی که الان شما در بازار می‌بینید چرم از آن درست می‌کنند. جلد همین است. «بَشرة» بشرة هم یک چیز دیگری است. بشرة از باب مباشرت آْن است؛ شما می‌توانید بدن آن را ببینید. حالا مباشرت از بشرة است یا بشرة از آن است؟ که حالا حرف دیگری است.

 

برو به 0:17:07

شاگرد: لا تصل دلالت نهی بر فساد استفاده می‌کنند؟ چون این جا نهی است. می‌فرمایند بالتفریب …

استاد: نه! بتقریب المتقدم. تقریب متقدم فقط کلمه لا یؤکلش هست، همین در روایت قبلی که توضیحش را عرض کردم. این مطالبی که شما می‌فرمایید در اصول است و درست هم  هست که  «لا تصل» نهی است، «لاتجوز» عدم جواز است، ولی  اگر بخواهید زیر کلمه‌ای که مقصودشان است خط بکشید زیر کلمه «لایؤکل» باید خط بکشید. پشت صفحه این بود فرمودند «فان الظاهر مما لا يؤكل ما يحرم أكله»  پس معلوم می‌شود حرمت أکل مانع است. حالا نماز فاسد است باز مطالب دیگری است که شما می‌توانید ضمیمه‌اش کنید. فعلا مقصود ایشان در این استدلالشان نیست.

ملازمه مسوخ و مانعیت در روایت

فقط این جا  یک اضافه‌ای  می‌کنند که غیر از تقریب متقدم که به ما لا یؤکل یعنی یحرم أکله می‌خورد «بل التعليل فيه» این روایت اخیر یک تعلیلی دارد که «لأنّ أکثرها مسوخ» بیشتر این حیوانات جزء مسوخ هستند «صريح في المانعية»  یعنی مسوخ بودن است که کار را خراب می‌کند. مانع می‌آید نمی‌گذارد مقتضی بتواند تأثیر خودش را انجام بدهد. حضرت نمی‌گویند چون حلیت أکل یک چیز لازمی برای قرب صلاة است که بگویند شرط است، حضرت می‌گویند مسوخ بودن کار را حرام می‌کند. پس معلوم می‌شود آن چیزی که مانعیت دارد و جلوگیر است مسوخ بودن است. «صريح في المانعية لأنه من تعليل العدم بالوجود.» تعلیل چیست؟ «لأنّ أکثرها» عدم چیست؟ این جا ممکن است مقصود ایشان از عدم همان لاتجوز باشد، نه لا یؤکل. الان ما این جا دو تا عدم داریم. این جا یک وجود داریم که مسوخ بودن است؛ دو تا عدم داریم. چون مسوخ است. لا یؤکل لحمه و چون لا یؤکل لحمه لا یصلی فیه؛ بنظرم مقصود ایشان از عدم این جا به تناسب سیاق عبارتشان همان لا تجوز باشد، همینی که شما اشاره کردید ولی مانعی هم ندارد حالا اینجا دو عدمی است که مترتب بر همدیگر است. مسوخ بودن عدم حلیت أکل را، حرمت أکل را آورده و لا یؤکل لحمه هم لا یجوز الصلاة را آورده است. حالا چون باز عباراتی دارند که محل بحث است من سریع‌تر می‌خوانم که اگر بحثی هم پیش آمد، عبارت جلو هم رفته باشد.

شاگرد: شرط را ندارند یا مانعیت دارند؟  «اکثرها مسوخ و المسوخ» مثلا فاقد شرط است.

استاد: این واقعا کلمه مانع و شرط همین طوری هم که عرض کردم شما می‌توانید هر کدامش را ملازم همدیگر بگیرید. الان ببینید من یک مثال ساده‌تر بزنم. شما اگر بگویید زوجه را زوج فقط باید نفقه‌اش بدهد ولی شرطش این است که ناشزه نباشد. کسی به من ایراد می‌گیرد؟ شما می‌گیرید؟ درست گفتم. باید نفقه‌اش را بدهد و شرطش هم این است که ناشزه نباشد. حالا واقعا دقیق تعبیر کردم یا به ملازم تعبیر کردم؟ دارم می‌گویم شرطش این است که ناشزه نباشد. درستش این است که ناشزه مانع است.

شاگرد: خب تعبیر ملازمه اگر عرفیت داشته باشد شما نمی‌توانید به آن احتجاج کنید.

استاد: آن چیزی که من می‌خواهم عرض کنم و بعدش هم تفصیلش می‌آید این است که؛ وقتی ما تعبیر به ملازم می‌کنیم آن جایی که امرش روشن است که دائر بین صفر و یک است، سفید و سیاه است این جاها نه عرف مشکل دارد، نه ما، نه شما. اما علی ای حال تعبیر به لازم کردیم. خب وقتی در فضای لزوم می‌روید یک جایی می‌شود که لازم أعم است. تعبیر به لازم می‌کنید از این تعبیرها می‌شود سوء استفاده کرد. الان در نشوز اگر بخواهید شرطی قرار بدهید تمکین است، نشوز مانع می‌شود، ثالث دارد این طور نیست که شما بگویید به صرف همین که ناشز نیست دیگر خوب شد، کسی که تمکین را شرط می‌داند قبول نمی‌کند، همراه شما نمی‌شود. می‌گویید به شرط این که ناشز نباشد؟ می‌گوید نه، صرف عدم نشوز برای من کافی نیست. علاوه بر عدم نشوز باید تمکین هم بالفعل بشود تا وجوب نفقه بیاید.

شاگرد: خب عدم نشوز شرط لازمش است ولو شرط کافی نیست. عرضمان همین است. سوء استفاده هم نمی‌شود چون می‌گوید من شرط لازم را گفتم، شرط کافی را نگفتم.

استاد: بله سوء استفاده نمی‌شود کرد، سوء استفاده مصداقی هم بر فرض نشود کرد، سوء استفاده اصلی بسیار می‌شود کرد کما این که مانحن فیه همین است. یعنی وقتی شما بگویید عدم نشوز شرط است، هر کجا شک می‌کنید باید عدم را احراز بکنید، نمی‌توانید در این عدم اصل جاری کنید. می‌گوییم اصل عدمش است چون چیزی شرط است؛ شرط را باید احراز کنید به خلاف این که شما بگویید آن مانع است. من که در آن شک کردم اصل عدم را جاری می‌کنم. این دیگر چه می‌شود؟ من که ملازم تعبیر کردم. بله به راحتی مشکلی هم نداریم اما وقتی به لازم تعبیر کردید یک سوء استفاده‌اش این است که در مواقع شک، شما وقتی تعبیر شرطی آوردید باید احراز کنید. اگر تعبیر مانع می‌آوردید اصل به راحتی جاری می‌کردید. این هم یکی از تفاوت‌هایش است.

 

برو به 0:23:18

وقتی در مطالب علمی دقیق‌ترین عبارت مطابق با نفس الامر مطلب انتخاب کنیم نهآن عبارت هاییکه ملازم‌گیری است که مدام زمینه را برای اشتباهات، برای خطاها، برای مبهم شدن کار فراهم می‌کند. هر چه مطابق‌تر با نفس الامر انتخاب بکنیم در نتیجه‌گیری سریع راحت‌تر هستیم.

حالا علاوه بر این که باز هم هنوز یک بحث‌های دیگری داریم قبلا هم مطرح فرمودند حالا عرض می‌کنم.

یکی دیگر «(و منها): الأخبار الخاصة الناهية عن الصلاة في الثعالب و الأرانب و السمور و الفنك و السباع و غير ذلك.» ببینید «الاخبار الناهیة عن الصلاة» این جا دیگر «لا یؤکل» دیگر نشد، بالتقریب المتقدم ندارد. این جا الان داریم از نهی صلاتی استفاده می‌کنیم الناهی عن الصلاة پس یعنی حرام است. نهی چیست؟ مفادش وجوب است؟ به دست آوردن چیزی است؟ یا ترک چیزی است؟ وقتی که ترک شد معلوم می‌شود که این منهی عنه و مانع است.

تعلیل به مانعیت وبر حیوان میته خوار

«(و منها): تعليل جواز الصلاة في السنجاب بأنه دابة لا تأكل اللحم» خیلی این تعلیل در آن مبادی و حکم احکام، تعلیل مهمی است. سنجاب مأکول اللحم نیست اما وقتی که مذکی شد، تذکیه‌اش کردید یا در حالی که زنده هست اگر وبر و شعری از آن گرفتید نماز در آن جایز است. حضرت می‌فرمایند چرا جایز است؟ می‌فرمایند «بأنه دابة لا تأكل اللحم» گوشت نمی‌خورد که عرض کردم آن حیوان گوشت می‌خورد مرده‌خوار است، میته‌خوار است. اول باید او را بکشد بعد بخورد. کسی که نمی‌آید برای آن حیوان تذکیه بکند بعد بگوید حالا گوشت مذکی بخور. او خودش آن حیوان را میته می کند، می‌کشد و می خورد. گوشت‌خوار این طوری است. از این جا معلوم می‌‌شود که آن اجزایی که از مردار روییده، الان این مویی که از بدن این مرده بیرون آمده، از بدن حیوانی که مرده‌خوار است و گوشت‌خوار است بیرون آمده از مواد غذایی بدن او روییده، همینی که ما می‌خوریم یک بخشی از آن مو می‌شود و از بدن ما بیرون می‌آید و کذا سایر حیواناتی که …

خب وقتی مرده‌خوار بوده این هم یک جور خودش مرده است. استحاله عرفی که شده حرفی نیست، نمی‌خواهم این را بگویم علت است اما از باب این که علی ای حال شما نمی‌توانید رابطه را بردارید. این، آن است؛ مرده‌خوار است، اجزایی هم که از آن به عمل می‌آید، یک نحو بقای مرده است. با خودتان در نماز همراه نکنید.

شاگرد: یک مسلمان متشرع گربه در منزلش داشته و جایی گذاشته که پرنده گربه شکار نکند همه‌اش از استخوان‌های مرغش که ذبح شرعی شده به او غذا بدهد، آیا دیگر موی او مانع از صلاه نیست؟

استاد: همان بحث معروف؛ اگر علت عدم جواز این مساله اکل لحم بود فرمایش شما درست بود. گربه‌ای که قاطع بودیم که غذایی که می‌خورد تماما ظاهر است و میته نیست خب آن … اما این حکمت حکم است؛ حکم …

شاگرد: نوعی هم هست، فردی که نیست. سنجاب یعنی نوعش، نوع … گربه هم این طوری است …

استاد: بله اصلا گوشت هم می‌خورد یا نه، نمی‌دانم مثلا همین طوری گوشت جلویش بیندازند نمی‌خورد؟ تخم حیوانات را می‌خورد، گردو و بادام و این‌ها غذای اصلی‌اش هست اما در آشیانه پرنده‌ها می‌رود تخمشان را می‌خورد اما …

شاگرد: گربه، ماهی می‌خورد، گوشتخوار محسوب می‌شود.

استاد: میته ماهی آن حالت میته را ندارد و پاک هم هست. میته‌ای نجس است که نفس سائله داشته باشد.

شاگرد: زنده‌اش را می‌خورند.

استاد: نفس سائله ندارند. چون نفس سائله ندارند وقتی خون جهنده ندارند نجس نیستند. الان هم ماهی که در آب مرده و میته است، دست بزنید، دستتان پاک است، در نماز باز فی الجمله اختلاف هست بنظرم فتوای حاج‌آقا این است که اشکال ندارد. چون نفس سائله ندارد. میته‌ای که ممنوع باشد نیست اما در عین حال خوردنش حرام است. محرم الأکل هست اما نجس نیست.

خلاصه این روایت می‌فرمایند «فان الظاهر أن المراد منه أنه ليس من السباع» پس سنجاب چون گوشت نمی‌خورد سباع نیست. سُبع درنده است می‌پرد یک موجود دیگری را می‌درد تکه پاره‌اش می‌کند برای این که گوشتش را بخورد، سنجاب این حالت درندگی را ندارد. خب! «فيكون من قبيل» در این جا مانحن فیه در این تعلیل چیست؟ «من قبیل تعليل الصحة بالعدم الذي هو من لوازم المانعية» می‌گویند در سنجاب صحیح است. چرا؟ تعلیل الصحة بالعدم. چرا؟ چون گوشت نمی‌خورد. پس معلوم می‌شود اگر گوشت بخورد، گوشت خوردن مانع می‌شود. از لوازم مانعیت گوشت خوردن این است که وقتی گوشت خوردن نبود، پس نماز صحیح است. پس گوشت خوردن مانع برای صحت می‌شود.  «من قبیل تعليل الصحة بالعدم الذي هو من لوازم المانعية كتعليل الفساد بالوجود.» می‌گوییم فساد یعنی چه؟ یعنی فساد صلاة. بالوجود یعنی چه؟ یعنی وجود أکل. اگر گوشت بخورد نماز نسبت به آن فاسد است.

 مستمسک و نقد ادله دال برشرطیت

این جا استدلالات استظهاری ایشان تمام شده و شروع به رد کردن می‌کنند. «هذا، و إثبات الشرطية من الأمور المتقدمة لا يخلو من إشكال.» همین کلمه لوازمی که به کار بردند یک مختصری در مورد آن تأمل بکنید؛ مانعیت لازم دارد یعنی در ذهن شریف ایشان خیلی واضح است که همین طوری هم هست که وقتی حضرت می‌فرمایند «فإنّه لا تؤکل اللحم» لا تؤکل اللحم دارد می‌گوید عدم أکل لحم، شرط است یا أکل لحم، مانع است؟ یا فرقی ندارد؟ این ها ملازم با همدیگر هستند؟ ملازمه هستند اما آن چیزی که ذهن از متن نفس الامر انتزاع می‌کند، تحلیلی را که مباشرتا به نفس الامر موطن واقع نسبت می‌دهد کدام است؟ وقتی امام علیه السلام می‌فرمایند سنجاب أکل لحم نمی‌کند پس نماز جایز است، أکل لحم نمی‌کند یعنی أکل لحم نکردن شرط است؟ یا نه أکل لحم کردن مانع است؟ لازمه‌اش این است که خب پس أکل لحم نکند مانع نیست. به یک نحوی می‌گویید عدم المانع شرطٌ. عدم المانع شرطٌ مانعی ندارد.

 

برو به 0:31:41

تحلیل مفهومی شرط و مانع در ماکول اللحم

اگر دقت بکنید در فضای قضایا و آن چیزی که ذهن ما درک می‌کند، وقتی دسته‌بندی بکنیم و زمانی هم شروع کردند که منطق را ریاضی بکنند و به نمادها برگردانند این ها روشن تر خودش را نشان می‌دهد. واقعا ما در قضایا و استنتاجات و آن چیزهایی که در ذهن ماست مرتب گام‏هایی برداشته می‌شود، فکرش می‌کنیم به همدیگر مطالب را وصل می‌کنیم یک چیزهایی به اصطلاح منطقیین هست که که این ها ثوابت منطقی هستند. ثابت منطقی هستند یعنی مدخولشان، مضاف الیه‌شان یا هر چه می‌خواهد باشد این یک معنای ثابتی برای خودش دارد.

ثوابت منطقی آن هایی که الان رایج است می‌گویند البته در هر منطقی هر چه جلوتر برویم ثابت‌ها هم اضافه می‌شوند مثلا در منطق گزاره‌ها سه چهار تا ثابت بیشتر نبود. واو منطقی و یاء فاصل و نقیض و شرط، ظاهرا همین 4 تا بود. 4 تا اصل کاری بود. هر چه منطق توسعه پیدا بکند و جلوتر بروید مثل منطق محمولات که شروع کردید حالا دیگر باید سور را هم به عنوان ثابت منطقی در کار بیاورید. ثابت منطقی است! هر چه باز حوزه منطقی ذهنتان را افزایش بدهید با ثابت‌های جدیدتری مواجه می‌شوید. الان واقعا در بحث ما، یک ثابت داریم؟ همان شرط. حالا با لازمش می‌گویید وجودش شرط است، مانع هم عدمش شرط است یا همین شرط را تبدیل به مانع کنیم بگویید شرط نبودش مانع است، بودش عدم المانع است.

شاگرد: عرض ما این است که نفس الامر را با این الفاظ نمی‌شود تشخیص داد. عمده همان تناسبات حکم و موضوع است.

استاد: وقتی تناسب حکم و موضوع برای ذهن ما باز شد از کلامی که از حکیم بلکه از عرف عام عقلاء، ساده‌ترین عاقل صادر می‌شود این ها در فهم او که کلامی را القاء می‌کند در ظهورش دخالت می‌کند. یعنی این طوری نیست.

شاگرد: در روایت دو جور بیان شده بعضی هایش به نحو شرطیت …

استاد: آن هنوز مانده، آن را باید بعد برسیم، این حرف خوبی است.

شاگرد: یک تناسب بیشتر وجود ندارد و آن مانعیت است، با آن تحلیل مفهومی با امثال این‌ها می‌فهمیم یک تناسب حکم و موضوع بیشتر نیست چون همان مانعیت است.

استاد: یعنی وقتی ما تناسب حکم و موضوع و تحلیل مفهومی را سر رساندیم آن وقت تعبیر به لازم را از تعبیر مباشر فرق می‌گذاریم، سرگردان نیستیم؛ می‌گوییم خب امام فرمودند که حلیت أکل را چه کار کنیم؟ آخر فهمیدیم که تعبیر به لازم داریم، تعبیر مباشر داریم وقتی یک متکلمی در مقام محاورات عرفیه تحلیل می‌آورد خب می‌فهمیم که تعبیر مباشر دارد می‌کند همینی که خود شما از من پذیرفتید. گفتم شرط این که نفقه‌اش بدهیم این است که ناشزه نباشد. سریع از من پذیرفتید که من تعبیر به لازم کردم یعنی هر کسی می‌فهمد نشوز مانع است، من تعبیر به لازم کردم مشکلی هم ندارد اما بدانم تعبیر به لازم کردم! همین فهم این که این جا این تعبیر، تعبیر به لازم است، تمام. عمده مباحث کلاسیک تمام می‌شود.

شاگرد: ما همان اول می‌گوییم روش درست این نیست که به الفاظ نگاه کنیم، به همان تناسبات نگاه کنیم، الفاظ بعدش خودش را نشان می‌دهد که کدام تعبیر به لازم است و کدام تعبیر به مباشر است.

استاد: ما هم داریم همین کار را می‌کنیم.

شاگرد: منظور فرمایش ایشان است که این طور نیست.

استاد: الان ایراداتی هم که ایشان می‌گیرند این طوری نیست حالا می‌بینید. ایشان یک روش دیگری را اعمال کردند. آن حرفی نیست ما هم دنبال همین هستیم که همه این‌ها را بحث بکنیم ببینیم کدام این‌ها ممکن است که راه را نزدیک‌تر بپیماید. آن اگر مقصودتان هست حرفی نیست.

شاگرد: فرمودید که در بحث فقط یک ثابت داریم آن هم شرط است یا فرمودید ثوابت دیگر هم داریم؟

مانع و شرط؛ یک ثابت منطقی یا دو ثابت؟

استاد: این سوال مهم است که آیا در مانحن فیه نفس الأمر مطلب اگر منطق بخواهد کاملا مطابق با نفس الامر باشد، ذهن ما مرآتی برای حقایق نفس الامری باشد دو تا تعبیر مانع و شرط واقعا دو تا ثابت منطقی است یا یکی؟ یعنی این دو تا روحش یکی است؟ حالا یک بار لازم و ملزوم همدیگر هستند یا نه واقعا دو تا ثابت منطقی هستند؟ عرض من این است که در نفس الامر ما دو چیز داریم و چون در نفس الامر ما دو چیز داریم ثابت منطقی دقیقی هم که مباشرتا بخواهد لسان ما، نفس الامر را نشان بدهد باید دو تا ثابت داشته باشد. اگر این طوری است پس کلمه شرط و مانع کاربردش جا دارد اگر هم لازمش گرفتیم لازم است. ما نمی‌توانیم هویت اصلی را که یک ثابت منطقی دارد از آن بگیریم.

تحلیل مفهومی جوهره مانع

اگر این حرف درست باشد معنایش این می‌شود که حالا آن چیزی که عرض کردم می‌خواهم بگویم. اساس در جوهره مانع وقتی نگاه می‌کنید، مانع یعنی چه؟ جلوگیر! وقتی چیزی بخواهد جلوی چیزی را بگیرد حالا روی طبیعت کار وقتی نیست جلوی چیزی را می‌گیرد؟ یا وقتی هست؟ وقتی هست. و لذا مانع، وصف مانع را دارد اما وجود مانع است که آن وصف مانعیت را به ظهور می‌آورد. اگر هم به تبع عدم مانع شرط است برای این است که وجود مانع یک کار را انجام می‌دهد. لازم و ملزومی هم که درست می‌کنیم برای این است؛ پس طبیعة المانعیة، ظهور وصف مانعیت در آن به وجودش است در سایر موارد هم همین طور است البته یک احکامی از طبیعت داریم که آقایانی که در بحث‌های اوسعیت نفس الامر از وجود تشریف داشتید آن نظر شریفتان هست، قبلا هم عرض کردم مرحوم آقای صدر هم در بحوث به یکی از همین احکام ماهیتِ ورای وجود و عدم که رسیدند تسلیم شدند گفتند «إنّ لوح الواقع أوسع من لوح الوجود»[3] و چقدر خوب بود! آن کجا بود؟ وصف امکان بود. وقتی می‌خواهید بگویید این ماهیت ممکن الوجود است، نمی‌توانید بگویید در ظرف وجود ممکن الوجود است، در ظرف عدم ممکن … نه! امکان وصف ماهیت قبل الوجود و العدم بالدقة است. بله در ظرف و موطن خارج یا موجود است یا معدوم است لا ثالث. معلوم است اما وصف امکان، نه برای خصوص ظرف وجود است، نه برای ظرف عدم است. این یک چیزی بود که آقای صدر تسلیمش شدند، یک گام بسیار مهم این بحث پیش رفت. یعنی چه؟ یعنی قبول این مبنا که نفس الامر لوحش اوسع از لوح وجود است.

 

برو به 0:38:47

تفاوت نفس الامر مانع و  مانع در ظرف وجود

خب حالا این جا برگردیم. بسیاری از احکامی که در طبایع هست همین طوری است. طبایع احکامی دارد برای نفس الطبیعه است قطع نظر از ظرف وجود و عدم. اما غالبا احکامی که ما در محاورات خودمان، برای طبایع می‌گوییم و با آن همراه هستیم، آثار و احکام طبیعت است در خصوص ظرف وجود. ساده‌ترینش که زیاد در مباحثه‏ ها زیاد تکرار می‌شود و این مطلب برای آن، خیلی کارساز است  بحث علم است برای آن کسانی که مدافع آن هستند که «نفی الصفات عنه»[4] را به همه صفات بزنند. آیا علم کمال هست یا نیست؟ شما می‌گویید -به تعبیر مرحوم اصفهانی در جواب آن مکاتبات فرمودند- اگر ذات خدا، علم نداشته باشد که خلوّ ذات از کمال می‌شود. یعنی چه شما بگویید در مرتبه ذات همه صفات دون ذات هستند؟ یک بحثی که خودشان داشتند که علم کمال است یا نیست؟ معلوم است که کمال است. همین جا بالدقة ببینید علم وقتی معدوم است کمال است یا وقتی موجود است؟ واقعا کدامش؟ ما به راحتی می‌پذیریم علم کمال است. معلوم است علم کمال است؛ حالا وقتی موجود است کمال است یا نه، اعم؟ ولو علم موجود هم نباشد، کمال است؟ کدامش؟ گمان نمی‌کنم شک بکنید که کمالیت علم هم باز از نور وجود، کمال است و این جا هم که باز ما می‌گوییم از نور وجود، بحث که جلوتر می‌رود مقصود ما از نور وجود یعنی آن مظهریت حقانیت مطلق را پیدا کردن. روی این حساب طبایع در ظرف وجود هستند که آثارشان ظهور و بروز می‌کنند.

اگر مانع این طوری است،‌حالا سوال این است که ظهور طبیعت مانعیت او کجاست؟ وقتی وجود داشته باشد. پس وجود المانع است که وصف مانعیت را به ظهور می‌آورد کما این که در بحث شرط، وجود الشرط است که اشتراط را به ظهور و بروز می‌آورد.  در فضای عدم شرط هم یک ملازمه‌ای هست که درست است و این ملازمه را ما منکر نیستیم، همین طور ملازمه بالمعنی الأعم که وقتی وجودش مانعیت دارد، دیگر عدم آن، این کار وجود انجام می داد را نمی کند. مثل شرط که وقتی در ظرف وجود آثاری داشت، وقتی نیست آن اثری که باید بار بشود، نمی‌شود.

شاگرد: مشکلی که ما در این طور مفاهیم داریم این است که هم وجود را باید …

استاد: شاید ذهن شما سراغ قضایای شرطیه رفت. اگر الان در فضای قضایای شرطیه رفتید، قضایای شرطیه، شرط خودش یک قضیه است و شرطی که ما الان می‌گوییم، شیء است، نه قضیه.

شاگرد: نه مقصود من این نیست. بحث سر این است که من چه وقتی می‌فهمم که این شرط است؟ کی می‏ فهمم که این مانع است؟ مانع از چیست؟ تا زمانی که یک چیزی به وجود نیاید، بعد ببینیم یک چیز دیگری حالا که آمد آن به وجود نیامد، این دو تا حال را با هم مقایسه بکنیم و همین طور از آن طرف، تا زمانی که یک چیزی باشد اما من اناطه را از کجا فهمیدم؟ از کجا وصف شرطیت را فهمیدم؟ مگر غیر از این است که زمانی است که …

استاد: برش می‌دارم آن هم می‌رود.

شاگرد: بله! مساله سر این است …

استاد: انتفاء عند الانتفاء

شاگرد: همان دیگر!

استاد: درست است آن چیزی که شما فرمودید إنّی است. ما وقتی ذهنمان می‌گویید تا مشروط نیاید که من خبری ندارم. رابطه نفس الامری بین شرط و مشروط، رابطه نفس الامری بین مانع و مقتضی که می‌تواند مانعیت را انجام بدهد و عدمش نمی‌دهد آن که مکشوف من است، او که دیگر فرضش نگرفتم. من چون خبر ندارم مشروط باید بیاید تا بدانم و لذا اگر فرض بگیریم عالم بشویم یعنی روی یک محاسبات ریاضی قطعی با برهان قطعی، علم به یک شرطی را کسب کنیم، اگر این هست، او هست؛ اگر او هست، نیست یعنی مانع است. اگر الف هست، پس جیم نیست یعنی برایش مانع است. نباید صبرکنیم تا او بیاید.

مانعیت غیرمأکول اللحم برای صلاه

پس بنابراین آن چیزی که عرض من است این است؛ شما  اگر به این ادله این جا (بحث مانعیت و شرطیت) نگاه کنید می‌بینید شارع مقدس مدام تاکید ندارد، دفاع نمی‌کند که ای مصلی! من حلیت أکل را دوست می‌دارم. شرط این طوری است. شما در لباسی نماز بخوان که از کتّان باشد، شارع کاری به حلیت أکل ندارد لذا بعد مطلب گیر می‌کند؛ می‌گوییم اگر حلیت أکل شرط است باید بروی حتما لباسی انتخاب کنی که مأکول اللحم باشد و برو لباس پنبه بپوش. بعد می‌گویند شرط، شرط تخییری است.شارع گفته مشروط است مخیراً یا کتان یا مأکول اللحم؛ این است؟! که دوباره آن جا گیر بیفتیم؟ معلوم است که وقتی شارع حلیت أکل می‌فرماید نه یعنی الان حلیت أکل یک چیزی است که من در نماز دنبالش هستم. منِ شارع از یک چیزی خوشم نمی‌آید،تعبیر به لازم می کنم و بدل از آن، حلیت أکل می‌گویم، نه این که من مباشرتاً از حلیت أکل خوشم می‌آید. آی مصلّی! چشمت را باز کن دنبال حلیت أکل باش. نه! منِ شارع می‌گویم از یک چیزی بدم می‌آید.  از آنچه که مباشرتاً بدم می‌آید حرمت أکل است، محرم الأکل نباشد. پس این معنایش مانعیت است یعنی دقیقا تناسب حکم و موضوع می‌گوید مانع یعنی آن چیزی که وقتی می‌آید حالت و نقش منفی ایفا می‌کند. الان مولا از چیزی خوشش نمی‌آید یا نه، دنبال یک چیزی هست که برای من تحصیل کند؟ حلیت أکل را می‌خواهد برای مصلّی تحصیل کند؟ یا مولا می‌گوید که من از حرمت أکل خوشم نمی‌آید؟  به گمانم اصلا شبهه‌ای ندارد و خیلی واضح است که در مانحن فیه، حرمت أکل برای صلاة مانعیت دارد و محلل الأکل بودن  شرط نیست.

 

برو به 0:46:02

شاگرد:اینکه می فرمایید در کتان هم صحیح است به خاطر همین تناسب موصوع و حکم است؟

استاد: بله! شما می‌بینید که اصل تخییر، حتی آن‌هایی که می‌گویند شرط تخییری است، همین خود نفس شرط تخییری، ذهن عرف را به این می‌برد که پس اگر تخییر است معلوم می‌شود  محلل الاکل بودن، انحصارا کاره‌ای نیست؛ چطور شد که کتان هیچ مشکلی نداشت؟ و کنار او آمد؟ چون آن چیزی که مبغوض بود حرمت أکل بود، او که رفته حالا دیگر مخیر هستی. چرا؟ چون مانع رفته. مانع نیاید هر چه می‌خواهد بیاید.

لذا با این توضیحات، اگر مانع را تحلیل مفهومی  به معنای مباشری بکنیم؛ یک ثابت منطقی که مباشرتا از نفس الامر بالفعل حکایت می‌کند؛  با این تحلیل دیگر هیچ مشکلی نداریم که بگوییم حرمت أکل مانع است. چرا؟ چون مانع یعنی آن چیزی که می‌آید، دارد نقش منفی ایجاد می‌کند. این مانع است. هر تعبیر دیگری هم بکنید تعبیر به لازم است. تعبیر به لازم است هم لازم‌گیری عقلی با اوست، غیر این است که تعبیری شود که نفس آن چه که در واقع الان مباشرتا دارد کار انجام می‌دهد. آن چیزی که مباشرتا دارد کار انجام می‌دهد، تنفیر و تبغیض و امثال چیزهایی است که برای حرمت أکل است؛ این حیوان حرام گوشت است که دارد نفور می‌آورد، دارد مبغوضیت مولا می‌آورد؛ نفس الامر این است خب وقتی نبود دیگر نفور مولا نیست؛ می‌خواهد کتان باشد، می‌خواهد حلیت أکل باشد، نه این که مولا بگوید آن حلیت را من می‌خواهم. خب این حلیت را از کجا آوردیم؟ دیروز عرض کردم وقتی در این حلیت دقت کنید لغو است که این حلیت وضعیه باشد. اندازه‏ ای که دیروز صحبت شد. مجالش باز است هر چه شما بفرمایید که بحث را ادامه بدهیم من حرفی ندارم.

اینکه بگوییم  محلل الاکل بودن،‌ حلیت وضعیه است، خلاف مشی عقلایی در جعل احکام وضعیه در مانحن فیه است. خب بنابراین محلل الحم یعنی چه؟ یعنی محلل أکل لحمه. دیروز عرض کردیم أکل چه بود؟ فعل است. وقتی أکل فعل است به طور قطع حلیت، حلیت غیر وضعی می‌شود، حلیت تکلیفی می‌شود. وقتی حلیت تکلیفیه شد، حلیت وقتی مقابل حرمت است اصلا نوع خاصی از تکلیف نیست؛ جامعی بین 4 تا حکم تکلیفی است. در این جا وقتی محلل الأکل می‌گوییم در آن حتی می‌تواند مکروه باشد. مقصود از محلل این نیست که یعنی مباح است، می‌تواند مکروه باشد. چرا؟ چون این جا محلل صرفا یعنی نبودِ نهی، حرام نباشد؛ محلل یعنی همین. خب حرام نباشد پس معلوم است که حرام مانع است. حرام که باشد مانع است، حرام نباشد حتی ممکن است واجب الأکل باشد، مانعی ندارد، حرام نباشد، تمام شد محلل الأکل است.

بنابراین فهمیدیم که محلل این جا وضعی نیست، حلیتِ تکلیفی است؛ و حلیت تکلیفی است که حلیت بالمعنی الاعم است و شامل 4 تا حکم تکلیفی دیگر هست، لذا فقط تکلیفی در مقابل معنای حرمت است به معنای عدم الحرمت. وقتی عدم الحرمة شد شک نمی‌کنیم در این که این حلیت نمی‌تواند شرط باشد. چرا؟ چون یک لازم سلبِ أعم برای حرمت است. پس حرمت است که مانع است و این سلب محض مقابلش، سلب آن مانع است، عدم المانع است. با این بیان وقتی روایت را می‌خوانیم دیگر مطمئن می‌شوید آن چیزی که در روایات برای آن، محوریت هست حرمت أکل است و بقیه‌اش هم تعبیر به لازم است.

شاگرد: اگر وضعیه باشد حتما وجودی است؟

استاد: بله. شاهدش هم حالا عرض می‌کنم. تمام این روایات را اگر ببینید شروع بحثش سر همان می‌رود که حرام مشکل دارد. روایت ابن بکیر حضرت فرمودند «سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ» [5] یعنی مستقیما کسی که می‌خواسته حرف بزند و مقصود خودش را املاء کند رفته سر «حرامٍ أکله».  خب وقتی این را دارد و معلوم است که حرمت محور شد، حالا بعدش می‌گویند «فصلّ فیما یؤکل لحمه». «فصل فیما یحلّ أکله» می‌فهمیم این لازمه است به علاوه تحلیل های مفهومی هم که مویدش بود. یعنی با این تحلیل مفهومی که عرض کردم می‌فهمیم محوری هم که مویدش بودیفی ایست و می‎کند. ع در استظهارات  سخن گوینده حرمت است. اگر هم می‌گوید حلیت برای لازم او می‌گوید وقتی که این حرمت نیست، نه این که حلیت خاصی منظور من است که برایش حساب باز کردم، سلب این مانع است تماما.

شروط و موانع نفس الامریه؛ حکم تکلیفی یا وضعی؟

شاگرد: یک بحثی را که شما می‌‌فرمایید همین مانعیت از آن درمی‌آید ولی اگر بحث را این طوری نگاه کنیم که شارع دنبال تقید صلاة به چیزی است. درست است اگر ما به خود آن نگاه کنیم، به خود آن شرط، به خود آن مانع نگاه کنیم، می‌بینیم که شارع دنبال حلیت أکل است بلکه حالا می‌گوییم چِندشش می‌آید. ولی به تقید صلاة نگاه کنیم دیگر اتفاقا همه چیز شرط می‌شود.

استاد: در بحث مقدمه واجب بود شاید یک بحث نسبتا خوبی بود ولو می‌گفتند که فقط ارزش علمی دارد. مقدمات را می‌گفتند دو جور است؛ مقدمه داخلیه و مقدمه خارجیه. همانی را که شما می‌فرمایید مقدمه خارجیه می‌شود یعنی همین طوری که صلاة یک اجزای داخلیه‌ای دارد که مقید به آن هاست، شروطی هم دارد که مقید به آنهاست، «تقیدٌ جزءٌ و قیدٌ خارج» شروط که از جمله شروط عدم المانع است که قیود صلاة می‌شود. پس صلاة قیودی دارد که از تقید به قید هم داخل ناشی می‌شود که به آن  اجزاء می گویند. و صلاة قیودی دارد که آن قیود از تقید داخل ناشی می‌شود ولو قید خارج است. خب بنابراین چه مانعی دارد که حلیت أکل از  باب قیدٌ خارج  باشد ولی تقید داخل در صلاة است؟

 

برو به 0:52:54

در مانحن فیه سوال چه بود؟ اگر بگوییم شروط تقیدشان داخل است؛ آیا شروط نفس الامریه قیدشان جزء صلاة می‌شود؟  عدم موانع هم  قید برای نماز می شود یا نه؟ این از مطالبی است که خیلی کار می‌برد. اگر نظر شریفتان باشد بحث سر این بود که شروط خودشان دو جور هستند، شروط تکلیفی و شروط وضعی. چیزی می‌تواند شرط باشد اما شرطی در مقام تکلیف. ولو مشهور نبود ولی معقول بود. ولی آن چیزی که معروف است این است که شرطیت مساوی با وضعیه است. در مانع هم همین طور، عدم مانع می‌تواند تکلیفی باشد، عدم مانعی وضعی باشد. خب اگر عدم مانع وضعی شد، تفصیل بین این دو تا محال است؟ یعنی ما قبول کنیم که وقتی شرط وضعی است، صلاة را تقیید می‌کند اما وقتی مانع وضعی است یعنی عدمش تقیید نمی‌کند. تفصیل بین این دو تا محال است؟ نمی‌خواهم بگویم حرام است ولی می‌خواهم  بگویم ملازمه نیست بین این که وقتی ما شرط را می‌گوییم لازمه‌اش این است که صلاة طبیعی است، مامور به مقید به این شرط می‌شود، هر مانعی هم که نهی از آن شده باز طبیعت صلاة مقید به عدم او می‌شود. ملازمه نیست. می‌توانیم ما آن را بپذیریم چون راحت‌تر است. می‌گوییم مولا چه صلاتی از من خواسته؟ صلاة مشروط به طهارت. پس «الصلاة المقیدة بالطهارة المتقدمة علیها مأمور به» است. حالا اگر فرمودند مثلا وبر مانعیت دارد. حالا این جور الان قید شد؟ یعنی «الصلاة المتقیدة بعدم کون لباسه من مأکول اللحم مأمور به» است. ملازمه ندارد و می‌توانیم بپذیریم شرط سبب تقیید مأمور به باشد اما مانع نباشد. چرا؟ چون مانع نهی می‌کند می‌گوید نیاور، اگر هم بیاوری قبول نمی‌کنم اما معنایش این نیست که طبیعت مأمور به مقید شد. چرا؟ چون عدم نمی‌تواند جزء بشود مگر به همان نحو ملازمه که آمدیم. حالا این مساله تقید را ایشان قبلا هم یک چیزی گفتند بعدا هم باز می‌آید. این فرمایش شما یک چیزی است که رفت و برگشت دارد در این که … قبلا نگفتند صلاة مقید می‌شود یا نه بعدا می‌آید؟ من مطالعه کردم دیدم یک جایی به چشمم خورده که این بحث تقید ان شاء الله می‌آید.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین   

 

پایان

 

 


 

[1] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 305

[2] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 330

[3] .  بحوث في علم الأصول، ج‏1، ص: 92. لأن لوح الواقع الّذي هو أوسع من لوح الوجود،‌ و بحوث في علم الأصول، ج‏1، ص: ٢۴٨ وج٢ ص٣٩٨ و ج٣ ص۴٣ و ص ٣٣۴ و…

[4] . التوحيد (للصدوق)، ص: 56 عن الامام الرضا علیه‌السلام: كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف و شهادة الموصوف أنه غير الصفة و شهادتهما جميعا على أنفسهما بالبينة الممتنع منها الأزل فمن وصف الله فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد أبطل أزله‏.

[5] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌3، ص: 397)

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است