1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٩)- روايت ابن وضاح(۵)- تقويت شبهه حكميه و معناي...

درس فقه(٩)- روايت ابن وضاح(۵)- تقويت شبهه حكميه و معناي استحباب

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12824
  • |
  • بازدید : 52

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٩: ١٣٩٢/٠٧/٠٢

ابتدای درس ضبط نشده است.

و عنه عن سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت إلى العبد الصالح ع يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الليل حمرة و يؤذن عندنا المؤذنون أ فأصلي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك.[1]

استاد: لُبّی. خارجی است یا داخلی؟

شاگرد: خارجی.

استاد: خارجی است. در داخل کلام که اینها نیست، از بیرون می‌دانیم که وقتی اشتغال یقینی داری، مستصحب النهاری، مستصحب عدم اللیلی، باید احتیاط کنی.

شاگرد: به عبارت دیگر یک حالت جمع بین روایات می‌شود. مثلاً این «اری لک»، این قدر ظهورش قوی هست که با روایاتی که دال بر احتیاط در شبهات موضوعیه‌ای که مسبوق به تکلیف است  مقابله کند. و یک تذکری هم صاحب ریاض داده بودند که این کلمه «حائطة»- در جواهر هم از ایشان نقل کرده بود- در عرف ما به معنای احتیاط است. معنای لغوی‌اش اخذ به اوثق است، لذا با وجوب جمع می‌شود. چون دیدم خیلی ها همین کلمه ی احتیاط را دلیل بر استحباب گرفتند. عمده همان «اری لک» است که آن هم شاید آن قدر قوی نباشد که مثلاً …

شمول لفظ احتیاط نسبت به وجوب و استحباب

شاگرد2: چه می‌خواستید بفرمایید؟ این‌که شما فرمودید قرینه داخلیه و خارجیه.

استاد: پس من آن را سر می‌رسانم، بعد می‌رسیم به این فرمایش شما. آن که عرض من بود این شد که ظاهر عبارت «اری لک ان تأخذ بالحائطة»، قبل از فرمایش ایشان، «اری لک» خودش ظهور دارد در رجحان، نه در ایجاب. «تأخذ بالحائطة». کلمه «حائطة» مفاد مفردی‌اش، لغوی‌اش، احتیاط است. احتیاط که وجوب در دلش نخوابیده. فوقش رُجحان است، کار خوب کردن، اخذ به اوثق است. خب اخذ به اوثق با وجوب می‌سازد، یعنی محال نیست. نه این‌که ظهور در وجوب هم دارد.

شاگرد: ولی ظهور در استحباب هم ندارد. نه در وجوب و نه در استحباب ظهور ندارد.

استاد: ظهور یعنی مقابلش احتمال دیگر هست. و الا می‌شد نص در استحباب. اگر اصلاً احتمال وجوب نبود در احتیاط، می‌شد نص در استحباب. هیچ کس نمی‌گوید نص است. در عرف عقلا می‌گویند احتیاط کنید، احتیاط کنید یعنی چه؟

شاگرد: بهتر است.

استاد: یعنی کار احتیاطانه شما خوب است، یا نه حتماً باید انجام بدهی؟ عرف چه می‌فهمد؟

شاگرد: ماهیت احتیاط یعنی خوب است.

استاد: احسنت، یعنی خوب است، نه یعنی واجب است. و لذاست که در رساله‌ها هم وقتی می‌خواهند احتیاط وجوبی بگویند، این وجوبی‌اش را می‌آورند، احتیاط واجب. یعنی اگر همینطور بگویند احتیاط کنید، می‌گویند ما نخواستیم احتیاط کنیم. صرف احتمال این‌که با وجوب می‌سازد، که ما هم حرفی نداریم. صاحب ریاض هم که فرمودند، بیش از این نفرمودند که در عرف آن زمان می‌شده حائطه را برای وجوب هم به کار ببرند. آخر ده‌ها روایت دیگر هم هست. ببینیم ظهور داشته نزد عرف آن زمان؟ یا لا اقل اجمال داشته؟ یا نه، همان زمان هم حائطه ظهور در رجحان داشته. اما مواردی هم بوده که سازش داشته در این‌که به معنای وجوب هم به کار برود.

شاگرد: مرحوم شیخ از آن استحباب چطور اعراض کردند؟ قرینه داخلی یا خارجی؟

استاد: عرض من این است که خود داخل عبارت، از حیث استظهار نفسی از عبارت، فرمودند استحباب. این را هم که خود ایشان برنگشتند، حالا روی فرمایش شما. بعد می‌خواهند برگردند، به قرینه خارجیه برمی‌گردند، غیر لفظیه، خارجیه. یعنی در متن روایت چیزی نیست. به فرمایش ایشان با جمع ادله دیگر، ادله استصحاب و اشتغال و همه آنها می‌خواهند با این قرائن خارجیه، دست از این ظهور استحباب بردارند. خب حالا عرض من این است، همین‌که بزنگاه عرض من بود، این قرینه خارجیه، قرینه‌ای است که خودش باز عرفی است، قرینةٌ خارجیةٌ عرفیة، ام قرینة خارجیة فنّیة تختص بالفقهاء.

شاگرد: اگر فنی باشد که فایده‌ای ندارد.

ظهور روایت ابن وضاح در استحباب

استاد: همین را می‌خواهم. شما قرینه‌ای آوردید دال بر این‌که از ظهور استحباب برگردید. خب کلام ما سر ظهور چیست؟ ظهور عرفی است. فوقش این است که می‌گویید ظهور، اینجا در استحباب است، با ادله دیگر دست برمی‌داریم. غیر از این است که خود این ظهور، اینجا دلیل وجوب است. شما چون قرینه‌تان خارجیه است، و قرینه خارجیه، عرفیه هم نیست. یعنی عرف عام اصلاً این دقایقی که شما گفتید، شبهه موضوعیه و اشتغال و اینها در ذهنشان نمی‌آید. وقتی قرینه خارجیه است و قرینه فنیه است، مختص فقهاست، به ظهور عرفی صدمه نمی‌زند. شما نمی‌توانید با قرینه خارجیه فنی، ظهور عرفی را بگیرید. فوقش این است می‌گویید که ما به دلیل فقهی می‌توانیم دست از ظهور برداریم. نه این‌که ظهور جدیدی برای روایت در نظر بگیریم، بگوییم در وجوب ظهور دارد. که حالا دنباله‌اش را هم عرض می‌کنم، شما فرمایشتان را بفرمایید.

 

برو به 0:05:45

شاگرد: حرفی که بعضی گفته اند، این‌که ادامه روایت دال بر وجوب احتیاط است، اگر قائل بشویم که ظن به دخول وقت، کافی نیست و باید قطع پیدا کنیم. ولی اگر کسی قائل به کفایت ظن باشد، خود این امارات خیلی مفید است شاید ظن متآخم للعلم باشد …

استاد: می‌خواهید مرحباً بناصرنا باشد؟

شاگرد: بله.

استاد: آن که خوب است. مانعی ندارد، این یک وجهی است که خوب است فی حد نفسه. ولی خب فرمایش ایشان این است که می‌خواهند ببرند سراغ وجوب. من عرضم این است که علی ای حال این استحباب را که اوّل اعتراف فرمودید، از خود عبارت به عنوان ظهور نمی‌توانید از دست ما بگیرید، بعد بگویید که حالا ولو ظهور در وجوب دارد، اما به درد اخباری نمی‌خورد. اصلاً ظهور در وجوب ندارد، تا بگویید به درد اخباری نمی‌خورد. فرمودند:[2] «فالمخاطب بالاخذ بالحائط هو الشاک فی برائة ذمته عن الصوم و الصلاة و یتعدی منه الی کل شاک فی برائة ذمته لا مطلق الشاک لان الشاک فی الموضوع الخارجی مع عدم تیقن التکلیف لا یجب علیه الاحتیاط باتفاق من الاخباریین ایضا.» خب پس مخاطب، مخاطبِ به وجوب است. حالا چون مخاطب، شاک در برائة ذمه است، پس ظهور عرفی «اری لک ان تنتظر» می‌شود وجوب؛ نه ملازمه نیست.

شاگرد: این روایت، آن روایات احتیاط در شبهات موضوعیه مستصحب را تخصیص بزند.

 استظهار استحباب از روایت به قرینه فصاحت امام

استاد: حالا به نحو دیگری که همین را بخواهیم تقویت کنیم، اینطور می‌گوییم که این خلاف فصاحت درجه اعلای امام علیه السلام است، که وقتی مخاطب ایشان واجب است احتیاط بکند، در مورد خودش، بگویند «اری لک ان تنتظر». واجب است اما می‌گویند «اری لک»، یعنی چیزی بگویند که خود عبارت، ظهور در استحباب دارد. بله، یک وقتی است مورد استحباب است، یک موارد دیگری ممکن است وجوب باشد، می‌گوییم خب به مناسبت مورد برای او عبارت آوردند. ولی خلاف فصاحت است که عبارتی بیاورند بر خلاف خود مورد محل ابتلاء مخاطب. محل ابتلاء مخاطب قاعده اشتغال است. واجب است بر او احتیاط. حضرت باید بگویند حتماً «احتط». با امر بگویند. بگویند احتیاط کن چون برائت ذمه باید حاصل کنی. در خود مورد که این قرینه خارجیه می‌گوید، حضرت می‌فرمایند «اری لک ان تنتظر». یعنی چیزی بگویند که ما باشیم و این عبارت، از آن استحباب فهمیده می‌شود. این خلاف فصاحت است. و لذا آن استحباب با این قرینه خارجیه، نمی‌شود ظهور عرفی‌اش را تبدیل کنیم به یک ظهور جدید.

شاگرد: فارغ از این اشکال که واقعاً وارد است، نیازی نیست ما شبهه موضوعیه تصور کنیم و بعد بگوییم فنی شد قرینه خارجیه و عرفی نشد. اگر یک مخاطبی صرف «لا تنقض الیقین بالشک» را شنیده باشد، بعد این روایت را هم ببیند، همان کافی است دیگر، نیازی نیست چیز دیگری به آن ضمیمه کنیم که شبهه موضوعیه باشد یا حکمیه باشد، قاعده اشتغال. همین «لا تنقض الیقین بالشک» یک چیز عرفی می‌شود.

استاد: خب حالا اگر ابن وضّاح «لا تنقض الیقین بالشک» را یا نشنیده، یا یادش نیست. توجه ندارد. این فصاحت است که که الآن که بر او واجب است، عبارت را طوری بیاوریم که ظهورش در استحباب باشد، بعد بگوییم خودت دیگر با آن قرینه خارجیه در مورد خودت، وجوب را بفهم.

شاگرد: آن اشکال را قبول دارم، وارد است. شما فرمودید که آن قرینه خارجیه، یا عرفی است یا فنی. اگر فنی باشد، اصلاً نمی‌تواند ظهور را عوض بکند. من می‌خواهم بگویم که می‌شود عرفی‌اش کرد. نگوییم شبهه موضوعیه را که عرف نمی‌فهمد، «لا تنقض الیقین بالشک» علی القاعده می‌شود عرفیه. اگر من یک قاعده‌ای شنیده باشم به نام «لا تنقض الیقین بالشک»، این هم باشد، می‌شود قرینه عرفیه، قرینه فنیه نمی‌خواهد. نمی‌خواهد دیگر بگوییم خب این شبهه حکمیه یا موضوعیه است، بعد بگویم قاعده اشتغال. همان «لا تنقض الیقین بالشک» این قضیه را حل می‌کند.

استاد: ببینید قرینه فنیه بودن ظهور را بر نمی گرداند. مطلب دوم، آن هنوز مانده.

شاگرد: آن اشکال سر جایش است، آن را کاملاً قبول دارم.

استاد: شما همان قسمت اوّل را می گویید. و الا قسمت دوم در عرفی‌اش هم می‌آید، که یعنی قرینه عرفیه است. این خلاف فصاحت امام علیه السلام است، که یعنی ظهور عبارت را بگذارند روی استحباب، بعد بگویند خودت با آن قرینه خارجیه، وجوب بفهم؛ و حال آنکه مورد او وجوب است.

 

برو به 0:11:14

شاگرد: «اری لک» بین ۵۰ تا ۶۰ درصد می‌رساند استحباب را. یعنی قوه کمی هم ندارد برای وجوب، من اینطور فکر می‌کنم. به قول آقای زنجانی می‌فرمایند این ظهورات هم درصدهایش فرق می‌کند. یکی ۸۰ درصد است، یکی ۷۰ درصد است.

استاد: یعنی مثلا اگر «اری علیک» بود- حالا می‌خواهم درصدها را کم و زیاد کنم- من اینجوری می‌بینم که بر تو هست که «ان تنتظر»…

شاگرد: آن بالای ۶۰ درصد است. خود «علیک» پدر مادر دار است در وجوب. ولی مثلاً «لک» برای استحباب … شما می‌خواهید استحباب را از آن برداشت کنید.

استاد: نه، می‌خواهم بگویم وقتی یک بدل متعارف دارد، افصح ناس، بدل را نمی‌آورند و می‌گویند «لک».

شاگرد: آخر «اری علیک» فکر نکنم جاری و متعارف باشد. «اری لک» خیلی متعارف تر است.

شاگرد2: می‌شود یک تفحصی کرد، شاید مثلا موارد وجوب با «اری لک» استعمال شده در زبان خود اهل بیت علیهم السلام.

استاد: بله، خوب است که ببینیم مثلاً چند تا روایت داریم این چنین. این کار خوبی است. و این‌که موارد دیگرش که «اری لک» یا شبیه اینهاست، بیشتر مورد وجوب است یا استحباب. علی ای حال خیال می‌کنم این فرمایش، ظهور در استحباب باشد. «تاخذ بالحائطه» با همه وجوهی که علما فرموده بودند، مثلاً تأخذ بالحائطة، بگوییم یعنی در عملت کاری بکن دیگران نفهمند.

شاگرد:اگر آن «اری لک» سر این هم در می‌آید، و آن  احتیاط را، احتیاط وجوبی بگیریم، دوباره با این «اری لک» شاید یک کم حرف آقای قاضی باز تقویت بشود که، یعنی «اری لک»، سر امر وجوبی هم در آمده.

استاد: امر نیست، ان تأخذ. اری لک ان تأخذ بالحائطة.

شاگرد: اخذ به احتیاط را. اگر وجوبی معنا کردیم، اینطوری است که متعلق «اری لک» قرار گرفته.

استاد: بله، ظاهراً هم راه دیگری ندارد.

شاگرد: بعضی‌ها هم گفتند احتیاط استحبابی است. خود شما هم مثل این‌که بیشتر تمایل به استحباب دارید.

استاد: حرفی نیست، ولی عطف ادبی‌اش را که مشکلی نداریم. اری لک ان تنتظر، و اری لک ان تأخذ.

شاگرد: بله، خود این «اری لک» مستحب است.

استاد: یعنی شما می‌گویید «تأخُذُ» بخوانیم؟ شاید آقای اراکی هم فرموده بودند. قبل از آقای اراکی هم گفتند یک نفر دیگر.

شاگرد: حاج شیخ عبدالکریم.

استاد: حاج شیخ عبد الکریم که استاد ایشان بودند. پس در درس استادشان مطرح شده بود، که «اری لک ان تنتظرَ و تأخُذُ». استیناف عطف است. و تأخُذُ، یعنی وقتی که دارید صبر می‌کنید، کاری بکن که لو نروی. و تأخُذُ بالحائطة. ولی خب ظهور عبارت طوری است که کسی که اوّل می‌بیند، «تأخُذَ» می‌خواند. «اری لک ان تنتظر و تأخُذَ». یعنی و اَری لک ان تأخذَ بالحائطة لدینک. مخصوصاً کلمه «لدینک» که دیروز عرض کردم، دور می‌برد از این‌که یعنی در عمل خودت احتیاط کن. بالحائطة لدینک. یعنی احتیاط مربوط به دینت می‌شود، نه این‌که الآن در مقام تقیه در مشکل قرار بگیری یا نه. مگر دین به معنای اطاعتی باشد که عرض کردم خلاصه.

شاگرد: با این مطلبی که شما فرمودید، استحباب اگر تقویت بشود، دوباره مؤیدی می‌شود برای کسانی که استتار را کافی می‌دانند، نه برای مشهور. حرف مشهور می‌شود موافق با احتیاط. که این در صورتی است که «تذهب الحمرة»، این حمره را حمره مشرقیه بگیریم.

 

برو به 0:15:52

تقویت احتمال شبهه حکمیه در روایت ابن وضاح

استاد: حمره، را حمرة مشرقیه بگیریم. آخرین احتمالی که دیروز عرض کردم که باز هم دافعی بر آن احتمال من به ذهنم نیامد. خیال می‌کنیم به ذهن نزدیک‌تر است از این تأکیدات مکاتبه از آن شبهه موضوعیه‌ای که صحبت شد و شیخ فرمودند. آخر مکاتبه است، یک کلمه می‌گفت «ترتفع الحمرة فوق الجبل و اشکُّ». اگر شبهه موضوعیه بود، خود عرف عام یک مقداری حال خودش را ابراز می‌کند. و حال آن‌که یک ذره صحبتی از حالت شک خودش موضوعاً نیست. بلکه همه قرائن مقابلش است. می‌گوید «یقبل اللیل و یرتفع اللیل»، دوباره تکرار می‌کند «یستتر انّ الشمس». یک جا اشاره‌ای نمی‌کند که من شک می‌کنم. فقط می‌گوید حمره داریم، صبر کنم تا این حمره برود یا نه. ما می‌گوییم یعنی شک دارم. خب این نیست در عبارت خودش. نه تنها نیست، بلکه چون مکاتبه است و افواهی نیست، دقیق‌تر می‌نویسد، مدام تکرار کرده برای این‌که بگوید شک ندارم، محقق شده. خب با این قرائن می‌توانیم بگوییم حمره، حمره‌ای است که سرش اختلاف شده بود. روایات مختلفی در کوفه شنیده بود. «اختلف عنده الروایات». روایات استتار پیش او بود، روایات ذهاب حمره هم بود. خودش عملاً ترسیم کرد، یعنی یک چیزی گفت که قشنگ موضوع را مبیّن کند. یادم می‌آید رسائل می‌خواندیم، سال ۵۹ یا 58 بود. در قصد عبادت و عبادیت مرحوم شیخ اشکال می‌کردند، در نحوه نیت وضو و بعضی چیزهایش، یک چیزهایی در ذهنم می‌آمد طبق فرمایش شیخ. به خاطر این‌که مسأله حل بشود، بعد از نماز بود، رفتم در کوچه خدمتشان(آیه الله بهجت) پرسیدم، فرمودند اشکالی ندارد. گفتم اگر اینطور نیت کنیم در وضو، با اشاره گفتند اشکال ندارد. خیلی زود. یعنی من هنوز چند کلمه نگفته بودم، گفتند اشکال ندارد. این که گفتم که ابن وضّاح دارد چه کار می‌کند، آن بزنگاه حرف را چه بسا اصلاً من نرساندم، آن که مقصود اصلی من بود. ایشان شاید چیز دیگری را گفتند اشکالی ندارد. یک هفته در آن عالم طلبگی، در فکر بودم که یک عبارتی بگویم که همین که شروع می‌کنم به صحبت، آن بزنگاه را برسانم. بدو کلام، آن نقطه اصلی باشد، و نکته مقصود اصلی. یک هفته، شاید هم بیشتر گذشته بود. عبارتش را آماده کردم. رفتم باز هم دوباره همین‌که دهن را باز کردم، فرمودند که یک دفعه پرسیدی جواب دادم. یعنی همان دفعه من فهمیدم چه می‌خواهی بگویی و گفتم هم اشکال ندارد.

خب حالا این دو تا روایت آمده، خوب هم واضح نیست. او می‌خواهد یک کاری کند که خوب میخ مطلب را بکوبد، می‌گوید درست فاصله بین استتار و ذهاب. می‌گوید همه چیز تمام شد، مؤذّن اذان گفته، خورشید رفت، شک نداریم، چطور شک داریم، «اذّن المؤذنون». همه چیز تمام شده. اما آن حمره نرفته، حمره‌ای که روایات در آن مختلف است. چه کار کنم؟ حضرت هم جواب می‌دهند که آن روایات حمره درست است، اما صبغه‌اش صبغه احتیاط است، صبغه تیقن است. «اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک». یک روایتی می‌شود خیلی خوب، وجه جمع بین روایات، همان که مرحوم مجلسی و دیگران هم فرمودند. گفتند روایات ذهاب حمره، دلالت بر استحباب دارد.

شاگرد: در آن نسخه «فوق الجبل»، وجه این که ایشان به جبل تکیه می‌کنند چیست؟

استاد: آن را حالا می‌رسیم، چون فرمایشات در آن متعدد است، حاج آقا هم دارند، عرض می‌کنم.

قرائن مضعف احتمال شبهه حکمیه

شاگرد: این احتمال، خیلی احتمال خوبی است. فقط دو تا مطلب است که باعث می شود ذهن ما همراهی نکند. یکی‌اش این است که در مکاتبات مرسوم بوده که اگر بحث سر روایات بوده، همینجور که می‌فرمایید از حال خودش بعید است که در مکاتبه سخن به میان نیاورد یا اشاره به آن نکند، شاید أبعد از آن این باشد که مسأله از دو تا روایت باشد، ولی در عین حال به این روایات هیچ اشاره‌ای نکند.نکته دوم این‌که با توجه به روایات دیگری که از حضرت صادر شده و اتفاقاتی که افتاده، اگر این قضیه مربوط به بعد از- مگر این‌که بفرمایید برای قبل بوده- این بوده که مثلاً خطابیه این کار را کردند و آن قضیه بوده، با توجه به عمل حضرت که فرمودند «اصلّی اذا سقط القرص»، اینجا یک مقدار سخت است که بگوییم مثلاً حضرت بدون توجه به آن قضایا، بفرمایند که «اری لک تنتظر» یعنی این طرفش را توصیه بکنند. مگر این‌که بفرمایید قضیه مربوط به قبل بوده، یعنی هر دو روایت بوده، هنوز خطابیه آن قدر سفت و سخت یک طرف را نگرفته بودند، که این جا دارد. ولی عدم اشاره به دو تا روایت یک مقدار ذهن را دور می‌برد از این احتمال.

 

برو به 0:21:48

استاد: عرض کنم آن نکاتی که گفتید، یکی‌اش را که نمی‌توانیم در این روایت ملتزم بشویم، یعنی به نفع شما می‌شود در این قسمت. آن روایتی که ابن ابی عمیر، مرسلی که می‌گفت حمره برود، از امام صادق سلام الله علیه نقل می‌کند. خطابیه‌ای که فتنه به پا کردند، و خود امام صادق با آن ها مقابله شدید کردند، زمان خود امام صادق سلام الله علیه بود. ابن وضّاح که صاحب ابو بصیر بود، نامه برای امام کاظم سلام الله علیه می‌نویسد. و در این روایت امام کاظم سلام الله علیه هستند که می‌گویند «اری لک ان تنتظر».

شاگرد: یعنی آن فتنه خوابیده بود.

استاد: ولی شده بود. آخر شما گفتید شاید قبل از اینها بوده، یعنی در جوی که روایت منتشر شده بود، هنوز سوء استفاده خطابیه نبود. این را نمی‌توانیم بگوییم. این روایت چون «کتبت الی عبد الصالح سلام الله علیه» هست، مربوط می‌شود به آن وقتی که فتنه خطابیه شده بود، اما با تلاش امام صادق سلام الله علیه حرف آنها دیگر محو شده بود. یعنی دیگر همه می‌دانستند که نباید صبر کنند تا اشتباک نجوم، تا حمره مغربیه. و لذا هم می‌دانیم که مثل ابن وضّاح این احتمال را نمی‌داد که «ترتفع فوق الجبل» یعنی حمرة مغربیه که آخر وقت نماز مغرب است. احتمال این را نمی‌دهیم. پس بنابراین حمره دو تا بیشتر نیست، یا سه تا، که حالا عرض می‌کنم.

شاگرد: ابن وضاح یعنی خطابی نبوده. چون مرحوم آقای حکیم می‌گویند این روایت ظاهر در مذهب خطابیه بیشتر می‌شود.

استاد: خطابیه زمان امام کاظم سلام الله علیه ظاهراً نبودند دیگر.

شاگرد: بعضی‌ها من دیدم می‌گویند ایشان خطابیه بودند.

استاد: خود ابن وضّاح؟

شاگرد: نه، چیزی راجع به او نیست.

استاد: ابو بصیر هم که متقدم بود، او هم که خطابی نبود. دور است.

شاگرد: شاید ناقلین روایت بعد از ابن وضاح منظورشان بوده. ولی خب عدم اشاره به دو تا روایت را چه می‌فرمایید؟

استاد: مانعی ندارد که نامه را خیلی تفصیل ندهند. «جائنی عنکم روایتان» مثلا. این را نمی‌خواسته. همانطوری که عرض کردم، خودش خواسته به شخصه موضوع را کاملاً با این عبارت برای حضرت منقّح کنند. که من چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم قطع داریم استتار شده، و از طرفی دارم حمره را می‌بینم. اگر این را می‌خواست بگوید دیگر چه کار داشت به روایت. می‌گوید خدمت امام دارم سؤال می‌کنم. قطع دارم استتار شده، ولی حمره را دارم می‌بینم. آیا صبر کنم تا حمره هم برود یا نه؟ شاید روایت مسند یا اصلِ بالفعل نبود، ولی افواهی بود. یعنی اختلاف را می‌دید. اختلاف را بین اینها می‌دید اما حاضر الروایة نبود که یک کسی برایش یک روایتی نقل کرده باشد یا مستند گفته باشد الآن در اختیار نداشت. ولی جو اختلاف را می‌دید. که عده‌ای می‌گویند صبر کنید، عده‌ای می‌گویند صبر نکن، به خصوص آن بحث‌هایی که ما کردیم. که شاید تا حتی زمان شیخ الطائفة استقرار عمل شیعه بر آن نبود، و الا در مبسوط شیخ اینطور حرف نمی‌زدند. هر کس مبسوط شیخ را ببیند، و بیاید تا قرن دهم آنجا احتمال تقیه بدهند. در کلمات علامه حلی، محقق و همه اینها. تعبیر محقق را ببینید، خیلی عجیب است. متن جواهر که شرایع است، ایشان می‌فرمایند به استتار قرص است عن بصره. محکم. بعد می‌گویند «و قیل» که باید صبر کنید تا ذهاب حمره بشود «و هو اشهر». نمی‌گویند مشهور، می‌گویند اشهر. همان که دیروز گفتم مرحوم آقای ذهنی می‌گویند کافه علما … البته جلوتر هم این را عرض کرده بودم، در مختصر که آخر عمرشان نوشتند، یک مقداری لحن فرق کرده. ولی اوّل که شرایع را می‌نوشتند اینطور فرمودند. حاج آقا و دیگران هم که استتاری هستند، خیلی این عبارت را سان می‌دهند. محقق هم گفتند اشهر. یعنی آن طرف هم مشهور است، نگویید که شاذ است.

شاگرد: با این تعبیر که بگوییم شبهه حکمیه بوده و خود احتیاط مستحب است، این چه وجهی دارد؟ یعنی مثلاً برای ابن وضّاح، استتار ولو این‌که یقینی بود مستحب است تا ذهاب حمره صبر کند.

 

برو به 0:27:00

امکان استفاده از اصول عملیه در فضای وجود اماره

استاد: بله، من دیروز اینطور عرض کردم که ضوابط شرعی داریم، همه جا هست. یکی از ضوابط شرعی خود استصحاب هست برای عمل مکلف. یعنی اصل عملی ای که برای مکلفی که امارات نزدش است، خب اصول عملیه در جَرْیْ محکوم یا مورود امارات است. اما گاهی باز امارات در معرض خطا هستند. یعنی در بستر خود امارات، آن اصل عملی هنوز باقی است. شارع برای محافظه‌کاری، برای تدریب، برای تمرین دادن مکلفین، به این‌که آشنا بشوند با ضوابط فقه، استصحاب پایه است، امارات می‌آید روی او وارد و حاکم می‌شود. یادش می‌آورند که خب وقتی همه اینها را می‌بینی، باز می‌توانی صبر کنی. این خودش یک نحو مشی بر یقین است. ولو اینها امارات‌اند. حالا آمدند اینجا می‌گویند یک اماره‌ای یقینیه بر غروب در شرایط مختلف و استتار شمس، ذهاب حمره مشرقیه است. این اماره به این خوبی را چرا نفرمایند؟ می‌گویند خیلی خوب است، تو وقتی سرخی را می‌بینی شرایط فرق می‌کند. چه بسا با همه این توضیحاتی که دادی، بلد شما یک کوهی دارد، عرف مسامحه می‌کند. اما با عمل به این اماره دیگر قطعاً حساب صاف است که هیچ مشکلی نداری.

مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقیه یک جمله‌ای دارند که اگر این روایت ابن وضّاح دال بر آفتابِ سر کوه هم باشد، می‌گویند بر مطلوب ما دلالت دارد. «کما لا یخفی وجهه»، این تعبیر را دارند. من که رسیدم گفتم چرا این را می‌گویند؟ یک وجهی به ذهنم آمد. شاگردشان دیدم می‌گویند «لم نعرف له وجه، و قد خفی علینا وجه ذلک». چون دنباله اش «لا یخفی» است. خیلی قشنگ است. می‌گویند «و لکن قال بعد ذلک و علی هذا التقدیر یدل علی المطلوب ایضا کما لا یخفی». ایشان فوری دنبالش می‌گویند که «و قد خفی علینا». کفایه مباحثه می‌کردیم، یک آقایی شوخی می‌کرد. می‌گفت مدام صاحب کفایه می‌گوید کما لا یخفی، من می‌خوانم «کما لم یخف» حالا ایشان هم فوری فرمودند «خفی».

من یک وجهی در ذهنم آمد، شما هم تأمل بکنید. مرحوم حاج آقا رضا می‌خواهند این را بفرمایند، همان حرف شیخ که در تهذیب و اینها فرمودند. و همان حرف خود شما که در نجعه می‌گویید. یعنی می‌خواهند بگوید گاهی می‌شود کوه‌های بلند، آفتاب بر رویش تابیده، اما برای آن منطقه ذهاب حمره مشرقیه شده. یعنی طرف می‌خواهد بگوید تمام شد، اذان شده، اما کوه بلندی داریم که ما شعاع را می‌بینیم، اما ذهاب هم شده. من احتمال می‌دهم ایشان این را می‌خواهند بگویند. چرا؟ چون فرمودند «و علی هذا التقدیر ایضا تدل علی المطلوب»، یعنی اگر بگوییم می‌گوید که من شعاع را سر کوه می‌بینم، حضرت فرمودند صبر کن تا آن هم برود. «تدل علی المطلوب». چرا مطلوب؟ به خاطر این‌که وقتی از آن کوه‌های بلند می‌رود، به طریق اولی ذهاب حمره مشرقیه هم شده.

شاگرد: خلاصه اگر پشت کوه‌ها پنهان بشود، برای مردم شهر چجور می‌شود؟

استاد: این اتفاقاً ماند. چون حاج آقا یک نصف صفحه صحبت کردند، اینها هنوز مقدمات ورود در عبارت حاج آقا است.

شاگرد: عبارت حاج آقا اینطور فهم شد که ایشان احتمال می‌دهند که پشت کوه‌ها مخفی شده برای مردم شهر.

استاد: ببینید این کوه‌ها چند تا وجه دارند. کوه طرف مغرب است، یا طرف مشرق است، یا نزد خود شخص است مثل مناره. و هر کدام اینها چه فرقی می‌کند. و حمره‌ای که نسبت به آن است چند وجه است. حمره یعنی در فضای بالای کوه؟ یا حمره یعنی آن سرخی و تابش سر قله خود کوه. اینها وجوهی است که ان شاء الله اگر زنده بودیم بررسی می‌کنیم.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] وسائل الشيعة ؛ ج‏4 ؛ ص176

[2] فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص79