1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٩)- تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

درس فقه(٩)- تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

فرع مصادف شدن دخول در صلاة با خروج وقت-فرع نیت قضاء اما مصادف درآمده‌ی با صلاة در وقت-مساله کراهت نافله مبتدئه-مساله کراهت نافله مبتدئه و ادله آن-وجوه طیبی در معنای قرنی شیطان.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32274
  • |
  • بازدید : 9

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

موضوع جلسه : تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

فرع مصادف شدن دخول در صلاة با خروج وقت

و لو دخل بالظنّ فصادف الخروج، لا عدم الدخول، صحّ حيث يصحّ القضاء، لأنّ المفقود نيّة القضاء بدل الأداء، و هو غير ضائر بعد قصد الأمر الفعليّ الذي طبّقه علىٰ الأداء.[1]

دو تا فرعی که مرحوم صاحب‌جواهر در پایان بحثشان اضافه کرده بودند حالا می‌خواستم ببینم نشد که خودشان فرمودند یا این فرع جواهر در کتاب‌های جلوتر هم بوده است؟ علی ای حال این دو تا فرع را حاج آقا با ذکر حکمش مطرح فرمودند. «و لو دخل بالظنّ» دخل این جا یعنی دخل فی الصلاة؛ دخول وقت منظور نیست، دخول در نماز منظور است. بالظن یعنی بالظن دخول الوقت. پس متعلق ظن دخول است اما متعلق دخل صلاة است. «ولو دخل بالظنّ» یعنی دخل فی الصلاة بظن الدخول؛ آن وقت چه؟ «فصادف الخروج» معلوم نیست چطور مثلا خواب بوده بیدار شده به خیالش که اذان ظهر شده یا نشده، گفتند مثل این که شده بعد نماز خوانده الان می‌بیند غروب هم شده بوده، یک جایی بوده بیرون را نمی‌دیده ساعت هم مثلا ایستاده بوده یا عقب مانده بود؛ این طور فرضی است. «و لو دخل فی الصلاة بالظنّ بالدخول الوقت فصادف الخروج» الان می‌بیند اصلا وقت گذشته بود و او نماز را با ظن دخول خوانده است.

شاگرد: ظن دخول یعنی برای ظن در داخل وقت خواندن.

استاد: بعدش «لا عدم الدخول» می‌گویند. مگر فرض ما قانون دخول اول وقت نبود؟! اصلا بحث سر این بود که صاحب‌جواهر این فرع‌ها را دنبال آن بحث آوردند ولذا این جا «دخل» یعنی «دخل فی الصلاة»؛ «بالظنّ» یعنی ظنّ دخول ابتدای وقت، نه «بالظنّ» یعنی ظنّ بقاء وقت. اگر بگوییم ظن، مناسب فرع قبلی نیست؛ یک چیز دیگری می‌شود. و لذا «بالظنّ» این طوری معلوم می‌شود؟ بعد هم خودشان می‌گویند «لا عدم الدخول» یعنی آن چیزی که او خیالش می‌رسید می‌گفت: شاید وقت نماز داخل نشده، اگر من بخوانم قبل از وقت است؛ این احتمالات در ذهنش بود. با وجود این که احتمال عدم دخول می‌داد «دخل بالظن» ظن به دخول پیدا کرد خواند؛ بعد دید من کجا بودم، ساعت عقب بوده، خواب بودم؛ وقت نماز که داخل شده هیچ، خارج هم شده، الان غروب آفتاب شده است، من حالا دارم فکر می‌کنم زوال شده یا نشده است. مجموع عبارت، قبلش و کلمه‌ی «عدم الدخول» من این طوری به ذهنم می‌آید.

شاگرد: با این فاصله می‌شود ؟

استاد: برای طلوع فجر که می‌شود؛ آن یک ساعت و نیم است؛ مخصوصاً در وقت‌هایی که … حالا تابستان چون خورشید به صورت حدوداً عمود بالا می‌آید خیلی زود شعاعش در افق می‌افتد. بین الطلوعین در ایام تابستان قریب به دو ساعت می‌شود اما هر چقدر زاویه خورشید کمتر باشد آن خرد خرد از زیر افق بالا می‌آید لذا بین الطلوعین در ایام زمستان کمتر است حدود یک ساعت و نیم بلکه یک ساعت و بیست دقیقه است. در مناطق هم فرق می‌کند. هر چه آن جاهایی بروید که خورشید بیشتر مایل باشد بین الطلوعین کم و زیاد می‌شود. این بین الطلوعین ممکن است.

برای بین زوال و غروب هم در مناطقی که شبانه‌روز خیلی تفاوتش می‌شود مثلا قُرب مدار شصت‌وچهار درجه، قریبِ آن جا همین طوری می‌شود؛ یک وقت‌هایی می‌شود زوال شمس با غروب آفتاب، آن جایی که غروب دارند، آن هم خیلی فاصله‌ای نیست که یک ساعت، نیم ساعت می‌شود. الان هم محقق است. علی ای حال فرضش است.

پس «و لو دخل فی الصلاة بالظنّ بدخول الوقت فصادف الخروج الوقت» او درگیر دخول وقت بود و ظن پیدا کرد حالا می‌بیند وقت داخل شده و خارج شده بود، این نمازش درست است؟ «لا عدم الدخول»! فرع قبلی این بود «ظنّ الدخول فصادف عدم الدخول» می‌گفت ای بابا! من قبل از وقت نماز خواندم یا نصف نمازم در وقت بود اما این جا «صادف الخروج» وقت خارج هم شده بود و او هنوز داشته فکر اول وقت را می‌کرده است. «لا صادف عدم الدخول» که فرع قبلی بود. «لا» اشاره به این دارد که فرع قبلی منظور نیست. این طور نماز چطوری است؟ می‌فرمایند: چرا باطل باشد؟ خب نمازش واقعاً قضاء بوده اما خلاصه گمان کرده که وقت شده، نمازی که وقتش شده بود و خارج هم شده بود. او به گمان دخول وقت نماز را خوانده، امر که بالفعل شده بود، نماز هم خوانده، می‌گویید باید نیت قضاء کند؛ نیت قضاء فوقش در صورت توجه است؛ او که متوجه نبوده فلذا نمازش صحیح است. «صحّ حيث يصحّ القضاء» هر کجا که قضاء صحیح است، این جا هم صحیح است. آیا «حیث» تعلیلیه است یا تقییدیه است؟ من به ذهنم تعلیل اولی می‌آید. «حیث یصح» چون حیثیت تعلیلیه این است «حیث یصحّ القضاء» چون قضاء در این جا برای او صحیح است. نه «حیث یصح» در آن جاهایی که قضاء صحیح … ما کجا داریم که قضاء ناصحیح باشد؟

شاگرد: مورد شریکه و این‌ها

استاد: شریکه هم برای این جا نیست. مگر واقع شدن ظهر در وقتِ اختصاصی عصر سهواً؛ اگر آن طور باشد حیثیت تقییدیه است. اگر مقصود اخراج وقت اختصاصی عصر برای ظهر باشد، آن حیثیت تقییدیه می‌شود. یعنی یک جاهایی داریم که ظهر الان وقتش گذشته اما سهواً هم در آن وقت بخواند صحیح نیست برای این که عصر را نخوانده، شریکه را نخوانده است و حالا در وقت اختصاصی عصر رسیده حالا می‌خواهد ظهر را بخواند. اگر حیثیت تعلیلیه هم این جا باشد دیگر ناظر به آن نیست. آن جایی است که خودش را گفتیم، این جا می‌خواهیم بگوییم برای او الان قضاست «حیث یصح القضاء» در حالی که می‌دانیم قضاء صحیح است. این حیثیت تعلیل برای او می‌شود ولی تقیید هم اگر ناظر به وقت اختصاصی باشد وضع دارد. خب حالا چرا؟ «لأنّ» این «لأنّ» بعدی ممکن است تایید همان حیثیت تقییدیه باشد. دو تا دلیل که پشت سر هم نمی‌آوریم. «حیث لأنّ» پس چون تعلیل «لأنّ» می‌آوریم بگوییم «حیث» قبلی تقییدیه بود، نه تعلیلیه. این مانعی ندارد. «لأنّ المفقود نيّة القضاء بدل الأداء» این آقا باید نیت قضاء کند اما چون «ظنّ دخول الوقت» نیت اداء کرده است. بدل نیت قضاء، نیت اداء کرده است. خب کرده باشد؛ این لغو می‌شود. «و هو غير ضائر» او به خیال خودش مؤدی بوده است و حال آن که نمازش واقعاً مقضییه بوده، قضاء شده بوده، باید این جا چه کار کند؟ «و هو» یعنی بدلیت نیت اداء از ناحیه‌ی او برای نیت قضائی که واقعاً وظیفه‌اش بوده «غیر ضائر» به صحت صلاة ضرر نمی‌زند «بعد قصد الأمر الفعليّ الذي طبّقه علىٰ الأداء.» این جا یک کلمه‌ی «طبّقه» داریم و یک کلمه‌ی «الفعلیّ». کلمه‌ی بالفعل خیلی مقابلات دارد. چند روز پیش همین کلمه‌ی بالقوة و بالفعل نبود؟! این جا وقتی بالفعل می‌گوییم مقابلش بالقوة نیست قطعا. امر فعلی نه یعنی امر بالقوه. امر فعلی باز به معنای امر انشائی هم نیست ولو مقابل امر انشائی است یعنی بالفعل شده نه صرفا در عالم انشاء اما منظور از امر فعلی در این جا یعنی امر مشترک بین دو نامعیّن. قضاء یا اداء است؟ هر کدام هست، واقعش هر کدام هست؛ این را به امر فعلی تعبیر می‌کنیم. یعنی آن چیزی که الان از ناحیه‌ی مولا برای بنده‌اش بالفعل است؛ بالفعل است یعنی از عالم انشاء درآمده اما مقصود این نیست که از انشاء درآمده، مقصود این است که حالت مشترک بین دو تا نامعین است. قضاء است یا اداء است؟ امر فعلی هر کدام می‌تواند باشد. پس منظور از امر فعلی یعنی امر مشترک بین دو یا سه مردد. این قاصد است. این امر فعلی خیلی جاها به درد می‌خورد. در کتاب‌های فقهی قدیم خیلی به این صورت نمود ندارد. این کلمه‌ی امر فعلی زحماتی از اذهان فقهاء برایش بوده تا مبادی آن را تصحیح کردند و الان زیاد به کار می‌برند و خیلی جاها شما می‌توانید عمل عبادی را با این امر فعلی تصحیح کنید. این جا که حالا واضح است؛ موارد دیگر هم هست.  یکی هم «طبّقه» که در کتاب‌های الان و رساله‌ها می‌گویند: خطأ در تطبیق است. می‌گویند: یک امری را قصد کرده، خطأ در تطبیق داشته یعنی واقعیتِ مراد او به نحو کلی که امر مولا به یک طبیعت نظر گرفته بود، ناظر به او بوده، آن را قاصد بوده است. قصد او نسبت به امر فعلی هیچ مشکلی ندارد او قاصد امر واقعی مولا بوده ولی یک توهم کنار این داشته، این توهم هرگز به آن قصد او صدمه نمی‌زند. چرا؟ چون این می‌گوید: من فقط می‌خواهم امر مولا را انجام دهم ولی همراهش خیالش می‌رسد که او این است. به این، خطأ در تطبیق می‌گوییم. اگر بخواهیم یکی از جنود خیلی مهم آن روایت شریفه «لا یعید صلاته فقیه» عرض کنیم، یکی از جنودش همین خطأ در تطبیق است.

 

برو به 0:11:13

شاگرد: به قضاء را امر به جدید بگیریم، این جا خلاف در تطبیق بیشتر است چون دو امر است. یکی امر اولی است و یکی امر به قضاء است. این امر اولی را قصد کرده ولی ما می‌خواهیم بگوییم امر به قضاء، مشترک است، یکی است.

استاد: اگر امر اول و امر دوم بگوییم، آن امر جدید درست است اما وقتی امر فعلی می‌گوییم، امر فعلی را چه چیزی معنا کردید؟ یعنی امری که فعلاً بالفعل است ولی مردد بین امر اول و امر ثانی است. «القضاء بأمر جدید لکن اقصد الامر الفعلی» امر فعلی یعنی چه؟ یعنی آن امر قبلی یا امر جدیدی که دارد قضاء می‌شود. باز هم به این معنای فعلی که عرض کردم هست.

شاگرد: آن وقت این جا امتثال حاصل می‌شود به این نحو که اصلا شخص نداند که دقیقاً دارد کدام امر را امتثال می‌کند؟ عملش منطبق با کدام امر است؟

استاد: در فقه جاهایی است که مجمع‌علیه است که چنین امتثال‌هایی درست است. یکی مثلا در نماز است. شما می‌دانید یک نماز چهار رکعتی از شما فوت شده، نمی‌دانید ظهر بود، عصر بود یا عشاء بود؟ فتاوا را نگاه کنید می‌گویند: یک چهار رکعتی بخوانید به همانی که امر صلاتی ظهر بوده مانعی ندارد. این از مواردی است که مورد اتفاق است که ما می‌توانیم یک پیکره بیاوریم و به وسیله‌ی این پیکره، امر فعلی واقعی را قصد کنیم. من یک چهار رکعتی بیاورم هر کدام از امرها بود …

شاگرد: اگر بعداً معلوم شود که خلاف آن چیزی بوده که انجام دادیم مثلا نماز چهار رکعتی بعداً ملعوم شده ظهر بوده ولی من کلی نیت کردم نه ظهر نه عصر نه عشاء.

استاد: صحیح است. هیچ کس خدشه نمی‌کند. چرا؟ چون می‌گویند: من کلی را به عنوان کلی قصد نکردم، فعلی واقعی را قصد کردم. خود کلی که مثل آن جا می‌گفتند: فرد مردد؛ کلی در معین و فرد منتشر، بین این‌ها فرق می‌گذاشتند؛ فرق‌های ظریفی بود. آیا یک نمازی است فرد مردد است یا کلی در معین است یا فرد منتشر است؟ در آن ظرافت‌کاری‌ها خیلی تفاوت می‌کند. آن چیزی که او قصد کرده بود همین اندازه بود که این نماز، آن چیزی است که واقعیتش است. بما هو کلی قصد نکرده بود که شبهه پیش بیاید.

شاگرد: در اصول این را مجرای احتیاط قرار نمی‌دهند؟ وقتی فرد نامعینی است، یک کلی را دارد باید همه‌ی آن‌ها را اتیان کند تا آن شغل ذمه‌اش …

استاد: همین فرمایش ایشان در فضایی می‌رفت که در کلاس خدشه کنیم اما مثالی زدم که همه قبول دارند. شما الان بروید این فرع را نگاه کنید. کسی می‌داند یک چهار رکعتی از او فوت شده، نمی‌داند ظهر است یا نیست؛ ببینید کسی مخالف است در این که بگویند باید این جا سه تا نماز بخوانید؟ در مراعات ترتیب در قضاء مشهور چقدر سخت می‌گیرند؟! اگر چند تا نماز از شما قضاء شده بنابر مشهور یک دفعه باید صد تا نماز بخوانید تا ترتیب مراعات شود اما این جا را هیچ کس مشکل ندارد. همه می‌گویند: یک نماز بخوانید و وظیفه فعلیه را قصد کنید. پس معلوم می‌شود منظورم این بود که شاهدی بیاورم که در شرع مطابق نص و فتوا داریم. وقتی می‌گویم: مبادی این‌ها صاف شود یعنی ما بفهمیم در مذاق شرع ممکن است.

در تداخل اسباب هم یک وقتی بحث شد؛ بحث خیلی خوبی دارد که آیا اصل عدم تداخل اسباب است یا تداخل اسباب است یا یک تفصیلی در بین است؟ حوزه‌هایی است در آن اصل تداخل است و حوزه‌هایی است اصل در آن عدم تداخل است. سومی ممکن است. به نظرم قبلاً هم یکی دو جلسه بحثش کردیم که در بعضی جاهاست که به عبارت دیگر آن چیزی که معروف است می‌گوییم: اصل عدم تداخل اسباب است «الا ما خرج بالدلیل» اگر همان موارد دلیل را تحلیل دقیق کنیم می‌بینیم دلیل، تعبد محض نیست، حضرت دارند به این ارشاد می‌کنند که این جا از آن جاهایی است که تداخل مانعی ندارد. گاهی است شما می‌توانید. آن جایی که سر و کار شما با یک پیکره‌ای است که می‌تواند خودش چند تا عنوان را بیاورد. خب آن جا به تعدد مسبب چه کار داریم؟! نیازی نداریم که مسبب چند تا باشد. حالا این بحث در جای خودش بماند.

منظور این که من الان یک پیکره‌ی صلاتی به قصد امر فعلی می‌آورم؛ مصداق ظهر است ظهر می‌شود، عصر است عصر می‌شود، عشاء هم عشاء است. بعد هم قاطع می‌شوم نماز من ظهر بوده؛ من کلی نیت نکردم، من آن امر فعلی واقعی را قصد کردم. لذا خطأ در تطبیق هم یکی از آن‌هاست. خطأ در تطبیق، خطأش برای مکلف است اما از ناحیه‌ی امتثال او این خطأ، امتثال او را سوراخ نمی‌کند. «امتثال وقع علی ما هو علیه» موافق با واقع است. یک خطأ هم مورداً مصاحبش بوده، مگر مصاحبت خطأ مکلف همراه یک امتثال، به امتثال او صدمه می‌زند؟ نه! تخیل او برای صحت امتثال مانعیت ندارد. ما صحت امتثال می‌خواهیم، باید دلیل داشته باشیم که تخیل او مانع صحت امتثال است. وقتی دلیل نداریم اصل برائت است، اصل صحت صلاة اوست و امثال این‌ها.

شاگرد: می‌شود استفاده کرد که در عبادات یک قصد وجه لازم نیست.

استاد: قصد وجه را که دیگران هم می‌گویند.

لذا می‌فرمایند: «و هو غير ضائر بعد قصد الأمر الفعليّ الذي طبّقه علىٰ الأداء.» او خطأً بر اداء تطبیق کرده بعد فهمید امر فعلیِ من قضاء بوده، من هم امر فعلی را قصد کرده بودم، خیالم می‌رسید این بوده است. مثلا یکی از مواردش که هست و الانی‌ها شاید تصحیح می‌کنند، جلوترها که همه انسان ابتدا می‌خواند ذهن اصلا می‌ایستاد. مناسک‌های قدیم را نگاه کنید؛ می‌گویند: خیالش رسیده که حجش ندبی است، رفته قصد حج ندبی کرده است بعد می‌فهمد که مستطیع بوده است. باید نیت قصد وجوبی کند. اگر حافظه‌ی من درست یاری کند این بود. حج این چیست؟ می‌گویند: نه حَجة الاسلام انجام داده، چون نیت نکرده و هم حج ندبی‌اش باطل است چون صحت حج ندبی مشروط است به این که مستطیع نباشد. خب رفته حج به جا آورده، واقعاً مستطیع بوده اما به خیال این که مستطیع نیست قصد حج باطل است. این که سریع بگوییم این حج باطل است کار می‌برد. با این بحث‌ها می‌شود این حج تصحیح شود. چرا حج ندبی‌اش باطل باشد و چرا استطاعتی و امثال این‌ها باطل باشد؟ علی ای حال منظور من این است که این بحث خیلی جاها به درد می‌خورد.

خطأ در تطبیق- حیثیت تقییدیه-حیثیت تعلیلیه-وظیفه ی فعلیه-بین الطلوعین-تداخل اسباب-تداخل مسببات-حج ندبی- فرد مردد- کلی در معین – فرد منتشر.

 

 

فرع نیت قضاء اما مصادف درآمده‌ی با صلاة در وقت

و كذا لو دخل بظنّ الخروج فصادف بقاء الوقت في ركعة أو ما زاد؛ فإنّ المفقود نيّة الأداء، سواء ظهر التخلّف في الفرعين في الأثناء، أو بعد الفراغ، و إن عدل في الأوّل إلى نيّة الواقع.[2]

 

برو به 0:18:44

فرع بعدی این است: «و كذا لو دخل بظنّ الخروج فصادف بقاء الوقت» نیت نماز قضاء کرده بعد می‌فهمد در وقت خوانده است. خب «صادف بقاء الوقت» چقدر؟ دون رکعة که قضاء بوده؛ خب نیت کرده است اما اگر «مَن أدرک رکعة من الوقت»، بقاء وقت بوده «في ركعة أو ما زاد؛» که قاعده‌ی «من أدرک» آن را می‌گیرد و نمازش اداء می‌شود اما او به تخیل خودش قضاء نماز را انجام داده؛ این جا می‌فرمایند: «و کذا» یعنی «یصحّ». این جا هم صحیح است. «فإنّ المفقود نيّة الأداء» باید نیت اداء کند نکرده، نیت قضاء کرده است و خطأ در تطبیق داشته است. «سواء ظهر التخلّف في الفرعين» فرعین یعنی آن قبلی، «دخل بظن فصادف الخروج» دومی هم «دخل بظن الخروج فصادف بقاء الوقت» «سواء ظهر التخلف فی الفرعین في الأثناء، أو بعد الفراغ» چه در اثناء نماز بفهمد که این اشتباه شد یا بعد از فراغ نماز بفهمد در هر دو صورت نمازش صحیح است.

یک تذکری هم عرض کنم که این کلمه‌ی اثناء با آن اثنایی که فرعِ قبلیِ قبلی که اصل بحث ما بود فرق دارد. آن جا دخول وقت در اثناء نماز بود حالا بفهمد یا نفهمد ولو بعداً می‌فهمد.

شاگرد: این جا ظهورش است.

استاد: بله این جا ظهور در اثناء است یعنی قیدش است که در اثناء ظهور پیدا کند. این معلوم باشد که این کلمه‌ی اثناء با آن قبلی خیلی فرق دارد. «و إن عدل في الأوّل» فی الاول را به فرعین نزنید؛ فی الاول یعنی اثناء. چون فرعین گفتم ذهن به این سمت می‌رود که فی الاول یعنی فرع اول درحالی‌که  اگر فرع اول بگوییم اصلا خراب می‌شود. «و إن عدل» ولو این که وقتی در اثناء تخلف معلوم شد در اول عدول می‌کند یعنی در اثناء تخلف معلوم شود دون الثانی که ثانی یعنی بعد الفراغ تخلف معلوم شد فقط نماز صحیح است و دیگر جایی برای عدول نیست اما اگر در بین نماز معلوم شد، نماز من قضاء است. «عدل الی القضاء» یا «عدل الی نیة الاداء» حالا این عدول لازم است یا نیست و اگر نکرد چه می‌شود، آن فروعاتی است که دیگر واردش نشدند. اصلش را گفتم «و إن عدل» عدول می‌کند. عدول می‌کند لزوما؟ جوازاً؟ وضعاً؟ که اگر نکرد حالا نمازش باطل است؟ تفصیلش در جای خودش می‌آید.

شاگرد: إن وصلیه باشد که ظاهراً اولویت غیرش تغییر می‌کند.

استاد: اولویت یعنی غیرش عدول نکند؟

شاگرد: اگر عدول نکند که در فرع قبل گفت «و إن عدل» یعنی اگر چه در اثناء عدول کند در فرض اول باز هم«یصحّ».

استاد: این «إن» ترقی یا فرد خفی نیست؛ «إن» فقط برای تفاوت سواء است.

شاگرد» إن وصلیه نیست؟

استاد: وصلیه برای سواء است. «سواءٌ ظهر التخلف فی الفرعین فی الاثناء أو بعد الفراغ» سواء است ولو یک فرقی دارد. نه این که سواء است که یکی ارجح است یا مرجوح است.

شاگرد: مگر «عدل» إخبار نیست؟

استاد: بله اما «إن» وصلیه‌اش برای توضیح فرق فی‌الجمله است. این که سواء گفتند، می‌گویند سواء این و آن است ولو یک فرقی هست که در اولی عدول می‌کند اما عبارت به این که مرجوح است یا راجح است کاری ندارد.

شاگرد: چرا این جمله ‌ی خبری قید می‌زند؟

استاد: چون سواء من جمیع الجهات نیستند.

شاگرد: اگر عدول نکند که سواء من جمیع الجهات است.

استاد: از حیث اصل صحت سواء هستند ولو این جا که در اثناء معلوم می‌شود «عدل» عدول می‌کند.

شاگرد: شاید هم بخواهد تقویت کند. اگر إن وصلیه به آن نحو بگیریم که اصلا سواء بودنشان را تقویت می‌کند یعنی چه عدول در اثناء بکند چه عدول در اثناء نکند چه اول باشد چه ثانی باشد «یصحّ»؛ فرقی نمی‌کند. فقط شما اگر تصور بکنید که این عدول نیت ممکن است مخرب قضیه باشد، نه مخرب نیست «یصحّ». فرقی نمی‌کند. نه این که باید بکند، بیان، بیانِ باید بکند نیست. مثل آن «توضأ» که می‌تواند امر باشد یا به معنای «تتوضأُ» به آن معنا کأنه دارید می‌گیرید. مقداری از ظاهر روایت بعید است.

استاد: در مانحن فیه عدول شبهه دارد که بگوییم برای این است که … برعکسش شبهه دارد که اگر وسط نماز فهمید الان نمازش قضاء است و او دارد اداء می‌خواند، باید اداء بخواند؟ این طرفش شبهه دارد. می‌گوییم  «یلزم علیه أن یعدل». شبهه‌ی وجوبیه است نه تحریمیه. شما می‌روید آن طرف شبهه تحریمیه‌اش می‌کنید و می‌گویید: شاید عدول کار را خراب کند. برعکس است. کسی اصلا احتمال این که عدول در مانحن فیه خراب کند را نمی‌دهد. شما دارید نماز می‌خوانید به خیالتان می‌رسد قضاء است بعد می‌فهمید در وقت است، حق ندارید به اداء عدول کنید. برعکس است! شبهه این است که واجب است عدول کنید فوقش این است که اگر عدول نکردید نمازت باطل نباشد نه این که ولو عدول هم بکند که کار را خراب کرده ولی باز هم صحیح است. لذا من عرض کردم از «و إن عدل» استشمام لزوم می‌تواند بشود.  اصلا فرق شبهه تحریمیه و شبهه وجوبیه در همین است که در شبهه وجوبیه احتمال منحصر برای وجوب است؛ در شبهه تحریمیه انحصار منحصر برای حرمت است. به نظرم این جا اگر عدول هم باشد شبهه‌ی لزومیه وجوبیه است نه شبهه‌ای که کسی خدشه بکند که عدول این جا … ما عدول در نیت صلاة در فقه خیلی داریم که یا واجب است یا جایز است. از فروعات در عروه در جاهای دیگر است. این جا این طوری است. بعید است که برای مرجوحیت کار باشد. این بحمدلله تمام شد.

مساله کراهت نافله مبتدئه

حالا مساله بعدی این است: «[مسألة] كراهة النوافل المبتدأة في الأحوال الخمسة و المراد منها»  در دست‌خط حاج آقا این عناوین نیست. آن محققینی که کتاب را زحمت کشیدند اضافه کردند. خدا رحمتشان کند مرحوم آقای طهرانی و دیگران بودند؛ شاید هم همکار نداشتند. در بخشی از تطبیقی‎ها داشتند ولی در اصل این نداشتند. علی ای حال این عنوان برای آن‌هاست. آن چیزی که در دستخط است همان «‌مسألة» بود. «مسألة: يكره النافلة المبتدأة عند الطلوع» این کتاب طبق شرایع است. مرحوم محقق در فرع قبلی که ما مشغول بودیم با این فرع مسألةٌ و یک مسأله دیگر هم بینش در احکام وقت آوردند. البته آن به نماز قضاء و ترتیب مربوط می‌شد. صاحب جواهر هم این جا یک کلمه گفتند به مبحث قضاء مراجعه کنید و واردش نشدند. لذا حاج آقا هم اصلا مطرح نکردند هیچ اشاره‌ای هم نکردند لذا نظرتان باشد در شرایع یک فرع این جا هست که چون مربوط به بحث قضاء بوده دیگر این جا متعرض نشدند.

حالا فرعی که در جواهر هم به تفصیل دارند مطرح می‌کنند: «مسألة: يكره النافلة المبتدأة عند الطلوع و الغروب، و القيام، و بعد صلاتي الصبح، و العصر.» مرحوم سید این فرع را در باب احکام وقت نیاوردند، در همان باب خود اوقات رواتب و نوافل مطرح کردند. یعنی آن جایی که آدرس داده بودند می‌خواندیم چند ورق قبلش بروید، قبل از این که به بحث احکام وقت برسید یک مساله قبلش است.

نظر صاحب عروه در مساله

این در صفحه دویست‌وهفتاد‌وشش عروه جلد دوم احکام الاوقات شروع می‌شود هم در صفحه قبلش صفحه دویست‌وهفتاد‌وپنج مساله هجدهم است قبل از این که به این جا برسیم «مسألة النافلة تنقسم إلى مرتبة و غيرها‌الأولى هي النوافل اليومية التي مر بيان أوقاتها و الثانية إما ذات السبب كصلاة الزيارة و الاستخارة و الصلوات المستحبة في الأيام و الليالي المخصوصة و إما غير ذات السبب و تسمى بالمبتدئة»[3] پس ما سه نوع مبتدئه داریم؛ مبتدئه مرتبه که همان نوافل یومیه هستند و نافله غیرمرتبه که مرتب تکرار می‌شود. نافله غیرمرتبه هم دو نوع است؛ نافله ذات السبب که یک استحبابش یک علتی دارد، یکی نافله مبتدئه است. مبتدئه یعنی خود مکلف بدون این که هیچ سببی داشته باشد از باب رجحان نفسی خود صلاة، «الصلاة خیر موضوع» از همان باب است. این را مبتدئه می‌گوییم. لذا ایشان فرمودند: «يكره النافلة المبتدأة» مقابل دو قسم دیگر نافله، نه نافله ذات السبب که بعداً حاج آقا می‌فرمایند و همچنین نه رواتب که بعداً می‌گویند و همچنین نه فرائض و قضائش. فروعات همه این‌ها می‌آید.

مرحوم صاحب حدائق این جا خیلی دسته‌بندی شده بحث کردند. اگر حدائق مراجعه کنید جلد ششم صفحه‌ی سیصدوسه شروع می‌شود. در مساله‌ی سابعه حدود دوازده تا فرع شاید مطرح کردند. یک مساله‌ی هفتم با این فروعات بیش از ده مورد دونه دونه حرفش را زدند بررسی کردند. این جا خیلی منظم بحث کردند. علی ای حال پس نافله مبتدئه مکروه است که قضاء نافله رواتب و خودش خارج شد. نافله ذات السبب، قضاء فرائض همه از این بیرون رفت.

 

برو به 0:28:39

اوقات کراهت نافله مبتدئه

در پنج وقت «عند الطلوع» وقت طلوع شمس «و الغروب» وقت غروب. محدوده‌اش هم در حدائق توضیح مفصل دادند مراجعه کنید فی‌الجمله معلوم است. عبارتشان را سریع می‌خوانیم برمی‌گردیم. در خود روایات باید این‌ها را بحث کنیم. «و القيام» یعنی قیام الشمس. قیام الشمس چه وقتی است؟ آن وقتی است که شمس کاملا بالای سر ما در آسمان می‌آید نزدیک زوال می‌شود. حدودی که می‌خواهد خودش را به نصف النهار برساند قیام الشمس می‌گویند. «إلی أن تزول» که حالا بعداً بحقش می‌کنیم. این سه تا شد. «و بعد صلاتي الصبح» حتی تطلع الشمس. نماز صبح که خواندند تا طلوع شمس هم مکروه است. «و العصر.» نماز عصر هم که خواندند تا غروب شمس این پنج مورد نافله مبتدئه مکروه است.

ادله کراهت نافله مبتدئه

و يدلُّ علىٰ الأوّلين صحيح «ابن مسلم» و المرسل الموافق له، و حديث المناهي المرويّ عن «المجالس» فيهما و في الثالث، و كذا ما روى «الصدوق» عن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في خصوص الطلوع، و ما عن «العلل» عن الرضا عليه السلام في الطلوع، و ما روي عن «المجازات النبويّة» في الطلوع و الغروب.[4]

خب دلیلش چیست؟ این جا خیلی بحث روایی خوبی است. روایات متعددی هم هست. حاج آقا هم به ترتیب جواهر به روایات اشاره کردند، من هم سریع می‌خوانم که در فضای بحث با لسان روایات این باب آشنا بشویم تا بعد سراغ بحث‌هایی که فقهاء راجع به این‌ها داشتند وارد شویم.

المسألة الخامسة يكره النوافل المبتدأة عند طلوع الشمس و عند غروبها كما هو المشهور بين الأساطين من المتقدمين و المتأخرين شهرة عظيمة كادت تكون إجماعا، بل هي كذلك في الغنية و المحكي عن الخلاف و ظاهر التذكرة، بل في جامع المقاصد و المحكي عن المنتهى أنه مذهب أهل العلم، ل‍‌صحيح ابن مسلم عن الباقر (عليه السلام) «يصلى على الجنازة في كل ساعة، انها ليست بصلاة ذات ركوع و سجود، و انما يكره الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها التي فيها الخشوع و الركوع و السجود، لأنها تغرب بين قرني شيطان، و تطلع بين قرني شيطان»‌[5]

«الخامسة يكره النوافل المبتدأة عند طلوع الشمس و عند غروبها» شروع می‌کنند روایات را بیان کردن؛ آن «عند قیامها و عدم» را در صفحه بعد می‌آورند. حاج آقا می‌فرمایند: «و يدلُّ علىٰ الأوّلين» اولین کدام است؟ عند الطلوع و عند الغروب.

روایت اول: صحیح ابن مسلم

 «صحيح «ابن مسلم»» در همان صفحه‌ی جواهر هست؛ اگر وسائل بخواهید مراجعه کنید خوب است، بخواهید همه را یک جا داشته باشید همان جواهر نگاه کنید. فقط در یک روایت حسین‌بن‌مسلم نظمش با بهجة الفقیه بهم خورده، نظم بقیه کاملا بر طبق جواهر اشاره کردند. «ل‍‌صحيح ابن مسلم عن الباقر (عليه السلام) «يصلى على الجنازة في كل ساعة» نماز میت را هر وقتی از روز بخوانید مانعی ندارد «انها ليست بصلاة ذات ركوع و سجود» رکوع و سجده که نمی‌کنید. خورشید دارد طلوع می‌کند جلوی خورشید به سجده بیفتید؛ دارید دعا می‌کنید. «و انما يكره الصلاة» نمازی که رکوع و سجودی دارد «عند طلوع الشمس و عند غروبها التي فيها الخشوع و الركوع و السجود» در آن وقت نه این که شمس هم نزدیک طلوع است، کسی که روی خاک می‌افتد کأنه سرش بحذاء شمسی که تازه از افق بیرون زده و می‌خواهد به طرف افق برود. این طوری می‌شود. «التی فیها الخشوع و الرکوع و السجود» خب چرا مکروه است؟ «لأنها تغرب بين قرني شيطان، و تطلع بين قرني شيطان» طلوع خورشید بین دو قرن شیطان است و غروب خورشید هم بین دو قرن شیطان است.

معنای قرنی شیطان در روایت

قرن یعنی چه؟ خب قرن به معنای شاخ که هست؛ به معنای ناحیة الرأس است. یعنی «أحد شقّی رأسه». دو تا ناحیه سر. حیواناتی که دو تا شاخ دارند قرنین است. در وجه تسمیه ذوالقرنین هم معروف است. چون دو تا ضربت به سرش خورده بود. طرف راست و چپ دو تا ضرب شمشیر داشته ذو القرنین بوده است. این معنای قرن است. اما حالا شیطان چطوری است که دو تا قرن دارد؟ چون این روایت در هم کتب اهل سنت آمده هم کتب شیعه آمده فریقین این روایت را نقل کردند که خیلی هم معروف بوده لذا در کتب اهل سنت هم این‌ها را آوردند راجع به آن توضیح دادند؛ در صحیح مسلم ظاهراً همین هست. شرّاح صحیح مسلم و غیرشان دارند.

وجوه طیبی در معنای قرنی شیطان

و قال الطيبي فيما حكي عنه من شرح المشكاة أن فيه وجوها:أحدها انه ينتصف قائما في وجه الشمس عند طلوعها ليكون طلوعها بين قرنيه أي فوديه، فيكون مستقبلا لمن يسجد للشمس، فتصير عبادتهم له، فنهوا عن الصلاة ذلك الوقت مخالفة لعبدة الشيطان، و ثانيها أن يراد بقرينة حزباه اللذان يبعثهما لإغواء الناس، و زاد في كشف اللثام أو حزباه المتبعون له من عبدة الشمس من الأولين و الآخرين، أو أهل المشرق و المغرب، أو أهل الشمال و الجنوب، و عبر عن طلوعها و غروبها بين قرون عبدتها بهما بين قرني الشيطان، و ثالثها أنه من باب التمثيل شبه الشيطان فيما يسول لعبدة الشمس، و يدعوهم إلى معاندة الحق بذوات القرون التي تعالج الأشياء و تدافعها بقرونها.[6]

مرحوم صاحب جواهر در همین جلدی که الان عرض کردم صفحه دویست‌وهشتادونه از کشف اللثام ظاهراً نقل می‌کنند. نقل می‌کنند: «و قال الطيبي فيما حكي عنه من شرح المشكاة» یک مشکات الانوار دارد نمی‌دانم برای کیست، برای تبریزی است. شاید وفات هفتصد و چهل و یک است. یک شرح مشکات الانوار است که برای طیبی است که آن هم هفتصد و چهل و سه شاید است. خیلی تفاوتی ندارند همه برای قرن هشتم هستند که معاصر مرحوم علامه بودند. ایشان از همان جا سه تا یا چهار تا وجه را نقل می‌کنند و از کشف اللثام هم اضافه می‌کنند. مرحوم صاحب حدائق هم اتفاقا همین وجوه را می‌آورند به اضافه وجوه دیگری که در ذکری مرحوم شهید فرمودند. لذا اگر خواستید غیر از آن چیزی که در جواهر است در حدائق جلد شش صفحه سیصدوچهارده وجوه مختلفی برای این قرن بیان می‌کنند. چیزی که در این باب داریم و بعضی را هم واقعاً در فضا حیرت‌زده کرده آن توقیعی است که از ناحیه‌ی مقدسه حضرت بقیه‌الله صلوات‌الله‌علیه یک نوعی زیرآب همه‌ی این روایت قرن الشیطان را زدند. این روایت بین فریقین خیلی معروف بوده، هم در روایات اهل‌البیت علیهم‌السلام بوده هم اهل سنت دارد. در این توقیع دارد که از حضرت سوال می‌کند که روایت آمده «تطلع بین قرنی الشیطان تقرب بین قرنی الشیطان» نماز بخوانیم یا نه؟! حضرت فرمودند: اگر واقعاً این طوری است که بین قرن الشیطان طلوع می‌کند برای رغم انف شیطان تو برای خدا سجده کن بخوان. آن جا می‌گویند: چون «تطلع بین قرنی الشیطان» نخوان، این جا می‌گویند اگر این طوری است برای رغم انفش بخوان. بعضی‌ها ماندند چه کار کنیم! حالا بعد می‌بینیم ولی من به گمانم خیلی روشن است. یعنی یکی از زیباترین مواردی است که در این توقیع زمان غیبت کبرایی بوده که بزرگان اهل فقه الحدیث قرار بود در طول تاریخ بیایند، یک اشاره‌ای از ناحیه حضرت است که یک چیزهایی را شنیدند اما اگر این طوری است که آن‌ها شنیدند و فهمیدند «صلّ و أرغم أنف الشیطان» می‌خواهم بگویم آن طوری که آن‌ها تصور کردند و تخیل کردند آن طور نبوده است. بعضی‌ها می‌خواهند بگویند: این روایت این طور نیست، روایت خیلی نقل شده، گمان نمی‌کنم مقصود از توقیع این باشد که روایت دروغ است؛ آن چیزی که حضرت می‌خواهند بگویند: این است که این تعلیل و این نحوی که این‌ها تخیل کردند این طوری نیست. روایت یک چیز دیگری است و باید آن را فهمید. اشاره به این است که بروید بفهمید نه این که این طوری که شما فهمیدید رادع از این بشود که نماز بخوانید. نماز بخوانید مشکل ندارد. حالا باز به تفصیل می‌رسیم. هم حاج آقا می‌گویند هم در همه این کتب این توقیع را بررسی کردند.

شاگرد: کراهت هم برای تقلیل ثوابش است؟

استاد: حالا تقلیل ثواب هم می‌رسیم. پشت صفحه است. این بحثی است که فعلا با آن کار نداریم. فعلاً منابع بحث را بررسی کنیم، متن روایت را بخوانیم تا استنباط حکم و فقاهت که علماء فرمودند ببینیم چه چیزهایی است. عرض کردم در حدائق دسته‌بندی شده و شماره گذاشتند. شاید تا دوازده تا این فروعات را خیلی منظم آوردند.

حالا قرن الشیطان چیست؟ همین طور خودمان فکرش کنیم یعنی چه که خورشید بین دو شاخ شیطان غروب می‌کند؟ یا طلوع و غروب می‌کند بین دو ناحیه‌ی سر شیطان؛ بعضی توضیحاتش هم در روایت هست، این یعنی چه؟ مثلا آیا مربوط به آن کسانی می‌شود که برای خورشید سجده می‌کردند؟ «وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ»[7] خورشید بیرون می‌زد همه مقابلش به سجده می‌افتادند. خب شما تشبه به آن‌ها نکنید. چرا؟ چون شیطان این‌ها را گول زده بود. این یکی از چیزهایی است که باعث خوشحالی شیطان است.

 

برو به 0:37:27

اولین وجه قرنی شیطان

کأنه در عبارت همان شرح المشکات طیبی بود؛ اولین وجهش این بود: «أحدها انه ينتصف قائما في وجه الشمس» طوری می‌ایستد که درست خورشید بیرون می‌آید بدن او را نصف می‌کند. «ینتصف قائما فی وجه الشمس عند طلوعها ليكون طلوعها بين قرنيه أي فوديه» فود دو طرف بدن است. این طرف راست و این طرف چپ؛ شما نمی‌گویید غسل ترتیبی اول طرف راست را بشویید بعد طرف چپ را بشویید. این جانبیه، جانب الیسار و جانب الیمین، فودی البدن می‌شود. دو جانب و دو تا ناحیه بدن بود، این هم شیطان طوری تنظیم می‌کند که کاملا طراز می‌شود. طوری خورشید بیرون می‌آید کل شیطنتِ او درست تراز نقطه مرکز طلوع شمس می‌شود. یعنی تمام شیطنت او متمرکز می‌شود و محور تقارن در بدن اوست، اگر قرار بدهید این محور تقارن مماس می‌شود با آن نقطه‌ی مرکز شمسی که از طلوع بیرون می‌آید. این عبارت اوست آن طوری که من فهمیدم. اگر شما طور دیگری فهمیدید بفرمایید. عبارت طیبی این است می‌گوید: «أحدها انه ينتصف قائما في وجه الشمس ینتصف قائما فی وجه الشمس عند طلوعها ليكون طلوعها بين قرنيه أي فوديه» یعنی دو جانب بدنش؛ کاملا وسط بدن او بالا می‌آید. بعد «فيكون مستقبلا لمن يسجد للشمس» این‌هایی که برای شمس سجده می‌کردند به خیالشان برای شمس سجده می‌کنند اما دقیقا به تمام معنا دارند برای شیطان سجده می‌کنند «فتصير عبادتهم له، فنهوا» انبیاء و اوصیاء علیهم‌السلام در شریعت الهیه «عن الصلاة ذلك الوقت مخالفة لعبدة الشيطان» این وجه اول بود.

وجه دوم قرنی شیطان

 «و ثانيها أن يراد بقرنیه حزباه» «انّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان» یعنی دو حزب شیطان. آن دو حزب چه کسانی هستند؟ «اللذان يبعثهما لإغواء الناس، و زاد في كشف اللثام أو حزباه المتبعون له من عبدة الشمس» دو جور حزب دارد؛ حزبی که اولیای او هستند و برای اغواء می‌فرستد و حزب‌هایی که تابعین او هستند که به حرف او گوش می‌دهند. علی ای حال قرنی یعنی تابعینش. تابعینی که رسل و نوچه‌های او هستند که حضرت در نهج‌البلاغه فرمودند: اولاد شیطان هستند که این‌ها را این طرف و آن طرف می‌فرستد. حالا در یک روایت دیگر هم دارد که ابلیس یک تختی برای خودش دارد. این وجه دوم بود.

وجه سوم قرنی شیطان

وجه سوم هم «و ثالثها أنه من باب التمثيل شبه الشيطان فيما يسول لعبدة الشمس، و يدعوهم إلى معاندة الحق بذوات القرون» گاو دو تا شاخ قوی دارد، گوسفندها هم همین طور که با این دو تا شاخ کارهای مهمی انجام می‌دهند. چطور آن حیوانی که شاخ دارد با آن شاخش حاجات خودش را برآورده می‌کند و مقاصد خودش را انجام می‌دهد، شیطان هم قرنین دارد یعنی دو تا وسیله‌ای دارد که به وسیله او هر کاری می‌خواهد انجام می‌دهد. قرنی شیطان یعنی طلوع شمس خیلی وسیله خوبی است، الان وقت شاخ زدن شیطان است. این تشبیه شده است. یعنی این پدیده‌ی خارجی دو تا شاخ شیطان است. چطور شاخ وسیله‌ای است که طرف کارش را پیش ببرد الان هم این دو تا شاخ شیطان است. حالا این توجیهات است. بعد بیشتر می‌رسیم. آن جایی که باید مقصود حضرت را بررسی کنیم و فکرش کنیم که چرا حضرت تخطئه کردند و مقصود حضرت چه بود، آن جا ان شاء الله بیشتر بحث می‌کنیم. من فعلا می‌خوانم یک شمایی در ذهن شما باشد خودتان هم فکر بفرمایید مطالعه هم بکنید تا بعدا برسیم.

شاگرد: در این روایت‌ها صحیحه هم دارد یا سند همه مشکل دارد؟

استاد: صحیحه ابن مسلم که بود. یعنی الان صحیح بود بلاریب سندش مشکل نداشت. تعبیر کردند «ل‍‌صحيح ابن مسلم عن الباقر (عليه السلام)» که همین روایت قرنی شیطان است. آن قدر هم نقل شده که آدم مجموع را بین فریقین می‌بیند مقداری دلسرد می‌شود که خدشه‌ی سندی کند.

شاگرد: از آن طرف هم مسلم است که معنای ظاهری روایت مقصود نیست. شیطان که سر و قرن و این چیزها ندارد. باید یک معنای باطنی از آن شود.

استاد: معنای باطنی از او شود مثلا ذو القرنین را باید معنای باطنی کنیم یا …

شاگرد: سر ندارد، جسم ندارد بالاخره …

استاد: اگر سر نداشت پس چطور گفتند: «اسجدوا لآدم فسجد إلا ابلیس»؟!

شاگرد: آن‌ها را هم نمی‌شود معنای لغوی گرفت.

شاگرد2: مجسم که می‌شود.

استاد: «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»[8] خب وقتی  از آتش خلق شده، در این که بدن انسان هم از گل خلق شده، بدن از گل خلق شده سر دارد، دست و پا و اعضاء دارد؛ بدنی هم که از آتش خلق شده چه مانعی ندارد اعضاء داشته باشد؟! به خصوص با آن تعریف معروف که «الجنّ جسم لطیف یتشکل بالاشکال المختلفة حتی الکلب و الخنزیر الا الانبیاء و الاوصیاء» مقابل ملک که آن هم لطیف است «یتشکل بالاشکال المختلفة حتی الانبیاء و الاوصیاء الا الکلب و الخنزیز» این‌ها معروف بود. منظور این که در این جهتش خیلی اتفاق نیست در این که برای شیطان حتما باید معنای معنوی درنظر بگیریم. البته من مکرر عرض کردم در معارف دینی هیچ وقت قیچی دست نگیرید؛ یعنی کاری بکنید که بگویید این است و آن نمی‌شود؛ خیلی از چیزهاست ما خیالمان می‌رسد نمی‌شود اما آن چیزی هم که در ذهن انسان می‌آید در بطونش و تأویلاتش و وجوهش همه درست است. یعنی آن قدر دستگاه خلقت عظیم است که آن‌هایی ما در مبادی توصیفاتی برای شیطان داریم مانعی ندارد و واقعیت است بلکه معانی همیشه پشتوانه‌ی صور هستند اما این که نفی صور کنیم مثل آن‌هایی که معاد روحانی را قائل می‌شوند، جنان صوری را منکر می‌شوند. در حکمت متعالیه می‌گویند چرا؟ شما آن اندازه که جلو آمدید جنان صوری هم جنت برزخی را قائل می‌شود. یعنی چرا می‌گویید وقتی معاد روحانی است  دیگر صوری نیست. اثبات یکی نفی دیگری نمی‌کند. این جا هم همین است. شیطان قرنی دارد و باطنی دارد یعنی نه تنها یکی یعنی واقعا اگر جلو برویم بگوییم شیطان ذو القرنین است به هفتاد تا وجه باطنی که اصلا هیچ ربطی به این شاخ و این‌ها ندارد خب چه مانعی دارد؟! هر کس فهمید و رفت جلو …

شاگرد: طبق این هر لحظه باید در عالم بچرخد چون ما هر دقیقه‌ای یک جا طلوع داریم و فرصت کار دیگری هم ندارد. (خنده حضار)

استاد: نظیر این را قبلا داشتیم و الان هم در همین روایت می‌آید برای این که حضرت فرمودند: وقتی زوال شد باد شروع به وزیدن می‌کند «تفتح ابواب السماء» وقت زوال به خصوص …

شاگرد: وقت زوال این جا که طلوع جای دیگر است.

 

برو به 0:45:58

استاد: پس آن هم شیطان همین جاست. آقا شیخ غلامرضای یزدی خدا رحمتشان کند حرف‌های خیلی زیبایی داشتند می‌گفتند من آقا شیخ هستم، شیطان من هم آقا شیخ شیطان است. خب اگر شیطان آقا شیخ، شیطان است مانعی ندارد! تنظیمی که خدای متعال برای آن شیطانی که می‌تواند جنود داشته باشد کرده «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُون*وَ جُنُودُ إِبْليسَ أَجْمَعُون»[9] ابلیس جنود دارد؛ مثلا یکی سرلشکر جنود ابلیس این جاست، یکی دیگر از سرلشکرهایش در بقعه بعدی است.

شاگرد: در روایت می‌گوید خود شیطان هنگام طلوع و غروب است. نمی‌تواند در روایت معنای حقیقی ظاهرش باشد، نه این که امکان ندارد.

استاد: همان بحث معارفی که گفتید رابطه‌ی شیطان با جند شیطان را چطوری تعریف می‌کنید؟ زید و عمرو می‌گیرید؟ مثل یک پادشاه کشور با یک سرلشکر ارتشی؛ در عرض هم می‌گیرید اما اگر در بحث معارفی که شیطان جنود دارد، رابطه را طولی فرض گرفتید، اگر رابطه طولی شد روایت می‌گوید: شیطان، خب وقتی رابطه‌ی شیطان با جنود طولی است دقیقاً بالدقة العلمیة می‌گویید شیطان است اما مقصود مثل سریان نفی در اعضاست که می‌گویید من برداشتم اما دستتان برداشته است؛ شما به خودتان نسبت می‌دهید و درست هم می‌گویید اما چرا من می‌گویید؟ من که روح است و روح که نیامده کتاب را بردارد؛ یک عضو تو که دست توست برداشت. رابطه دست با من طولی است، وقتی طولی است اگر رابطه جنود شیطان با شیطان طولی باشد مانعی ندارد که جنودش منتشر باشند. لذا آن چه که جهت معارفی بحث است اگر بسطش بدهیم می‌شود خیلی از چیزهایی که ممکن است همه‌ی آن‌ها را دفع کنیم می‌بینیم محال نیست یعنی چیزهایی است که ممکن است ولو مقصود ما هم تخیلی مثل آن‌ بچه‌ها که می‌نشینند یا عوام تخیل می‌کنند مقصود ما آن نیست، مقصودی که برهان بر ردش نداشته باشیم و محتمل باشد.بله اگر برهان بر ردش داریم درست است اما اگر برهان بر ردش تامّ نشد لزومی ندارد ردّش کنیم.

 

نافله‌ی مرتبه-نافله‌ی مبتدئه-نافله‌ی ذات سبب-قرن شیطان-حزب الشیطان.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

  


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 160‌

[2] همان، ص 161

[3] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 530‌

[4] بهجة الفقيه، ص: 161‌

[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 282‌

[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 289‌

[7] سورة النمل، آیة24

[8] سورة اعراف، آیة 12

[9] سورة الشعراء، آیة 94-95

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است