مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 96
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
… برای این که در ادعای آنها شواهدی که کسی نمیتواند شک بکند حتی کفار در این که اینها اهل اینها بودند؛ اینهایی که میگفتند میشود، این طور چیزها این طور بروز و ظهور میکرد. ابن خلدون یک مورخ معروفی است، پدر علوم سیاسی است. مورخ خیلی حسابی است؛ آدم أُمُّل این طوری نیست، خیلی معروف است. باز مقدمه ابن خلدون هم شهرت جهانی دارد. همان جا ببینید. خیلی مهم است این طور مورخی یک چیزی را به طور محکم میگوید؛ میگوید «و لقد صحّ»، «صحّ» که یک مورخ میگوید یعنی دیگر به صحت پیوسته است، ثابت است برای ابن خلدونی که نزدیک مثلا هفت قرن بعد است. به نظرم قرن نهم بود. میگوید چه؟ میگوید به صحت پیوسته که امامزادههای زیادی از علویین و بنیهاشم خروج میکردند، قبلش بنی امیه، بعدش بنی عباس است، بعد میگوید «و لقد صحّ» این که امام صادق به همه اینها خبر داده بودند که در فلان جا این طوری میشود. از قبل خبر این که این وقتی خروج میکند، آخر کار کجا و پایان کارش چیست، اینها را خبر داده بودند. البته او راجع به علم جفر بحث میکند، بعد میگوید اصل این علم درست است و امام صادق هم این علم را داشتند و لذا هم در جای دیگر میگوید حضرت اینها را از علم جفر خبر داشتند، خبر میدادند که تک تک شماها آخر کارتان چه میشود.
یک مورخی که حالت امّلگرایی در او نیست، همه قبول دارند به حالت خیلی واضح تایید میکند که اگر امام صادق میگویند من یک چیزی را میدانم صرف ادعا نبود. این خبرهایی بود که فقط شیعه نمیگویند؛ فقط شیعه نیستند که [اینها رابیان کنند] این حداکثری هم که اینها میگویند این طوری هستند.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع إِنِّي مُبْتَلًى بِالنَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ فَيُعْجِبُنِي النَّظَرُ إِلَيْهَا فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ لَا بَأْسَ إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ وَ إِيَّاكَ وَ الزِّنَا فَإِنَّهُ يَمْحَقُ الْبَرَكَةَ وَ يُهْلِكُ الدِّينَ.[1]
شاگرد: روایت در کافی بود که شخصی به اسم علی بن سوید از حضرت سوال میپرسد «إِنِّي مُبْتَلًى بِالنَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ»
استاد: «إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ»
شاگرد: بله بله؛ خب نمیفهمم این ابتلاء یعنی چه؟ بعد این «إِذَا عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ» یعنی چه؟ صدق ناظر به چیست؟ از آن طرف هم تجویز این مسأله یک مقداری برایم مبهم است.
استاد: اولا او نگفت که من به مویش نگاه میکنم، من به بدنش نگاه میکنم، این همان چیزی است که متعارف است؛ این هم بعد به عنوان این که ناراحت بود؛ آخر محافظت بر نظر میبینید که از بچگی باید ملکهاش شده باشد، وقتی که یک سنی از او رفته، حالا میخواهد ملکهاش بشود برایش سخت است؛ بعداً هم وقتی که ملکهاش نیست نگاهش که افتاد تا به خود بیاید خودش را حفظ کند … برای عموم مردم عرض میکنم؛ حالا یک کسی تمرین کرده، یک قوت ذهنی و روحی دارد، همه طلبه نیستند. لذا تا بخواهد به خود بیاید … او میگوید وقتی که من دیدم زیباست تا بیایم به خودم بیایم که نباید نگاه کنم، نگاه کردم و زیباییاش هم دیدم، درجهبندی هم کردم.
شاگرد: پس برای همه لذت ندارد. ممکن است این طوری ملکه شده باشد. خود اصلش …
استاد: خود اصل این که غضّ بصر بکند؟
شاگرد: بله.
استاد: غضّ بصر لذت ندارد؟
شاگرد: نه خود نگاه؛ میگویم برای همه این طوری نیست که لذت داشته باشد یا طبق فطرت بستگی دارد؟
استاد: نگفت که لذت میبرم؛ کلمه «أتلذذ» نیست. «مبتلی بالمرأة الجمیلة» وقتی میبیند تا هم به خود بیاید که نگاه نکند میبیند نگاه کرد و برانداز کرد و همه زیبایی را دید.
شاگرد: ما این طرف را بحث کردیم که ابتلاء را این طوری نگرفتیم که میرود و مواجه میشود؛ ابتلاء به این است که اصلا خود ابتلائش این است که باید مثلا به یک زن زیبا نگاه کند. یعنی نه به عنوان حیطه کاری، اصلاً مثل یک بیمار، مثل یک مریض، مثل یک معتاد باید مدام نگاه کند، یعنی دیگر دست خودش نیست؛ شاید این هم بشود از ابتلاء استظهار کرد که ابتلاء بالأخره میگویند مبتلاء است بالاخره یک نحو … ابتلاء را برای بیماری هم به کار میبرند، نه این که این طور که حتما عامل از خارج باشد بلکه اقتضاء درونیاش است؛ مثل اعتیاد.
برو به 0:06:14
استاد: این که به خاطر آن آداب و اینهاست. حاج آقا ریز به ریز این مستحبات را هر چه مستحب بود عمل میکردند. میگفتند وقتی زن میآمد راهشان را کج میکردند و نظیر اینها هست. حاج آقای مصباح میگفتند من مسافرت بودم، یک چیزی حاج آقا فرستادند که خانمشان … خانمشان جایی نمیرفت، گفتم این همه راه مثلا خودشان آقازاده دارند نیایند، البته مثل این که آقازاده ایستاده بوده ولی خانواده خود حاج آقا درب منزل رفته بود یک چیزی بدهد و احوال بپرسد. گفتم چطور مثلا؟ حالا میشد یک زنگی بزنند پشت در … گفتند بعدها در کتابهای فقهی دیدم که مکروه است وقتی شوهر مسافرت است، مرد در خانه برود درحالیکه زن درخانه است. حالا شخصی میگفت کأنه تمام آرزوی خانواده حاج آقای مصباح این بود که حاج آقا درب خانه بیایند یک احوالی بپرسند، شکی نیست و افتخار بود ولی حاج آقا در عین حال آن مستحب را مراعات میکنند که خانواده خودشان را این همه راه بفرستند. منظور حالا یک طور دیگری شده؛ همین امروز دیدم شیخ در تهذیب فرمودند «إنّ الوجوب عندنا لها معنیان» میگویند وجوبی داریم اگر ترک کردی معاقب نیستی؛ کجا امروز دیدم؟! در جواهر بود؟! در یکی از کتابها همین امروز دیدم. آن هم قشنگ بود که «الوجوب عندن معنیان» شیخ این را در تهذیب تصریح میفرمایند.
آن وقت بوده که مشایخ با همه مستحبات کأنه معامله واجب میکردند. حتی شوخیهایی هم که قدیم بوده بعضی سر این مستحبات بوده است.
شاگرد: صدق نیتش به چه معناست؟
استاد: صدق نیت یعنی قصد حرام نداری؛ یک کسی هست چشمش را دور میگرداند برای شکاری که بعداً برود زنا کند؛ در وجودت اصلاً زنا نیست، قصد نیست؛ همین اندازه مبتلاء هستی، نگاهت میافته زیباست، جلب نظرت میکنه اما «عَرَفَ اللَّهُ مِنْ نِيَّتِكَ الصِّدْقَ».
شاگرد: این صدق ناظر به آن طرفش هست؟
استاد: بله یعنی خدا میداند تو در نگاهت قصد حرام نداری که دنبالش بروی، شکار کنی و این زن را به زنا بکشانی. جلوتر این روایت را دیده بودم این اندازه به ذهنم آمده بود.
خدا حاج آقای کازرونی را رحمت کند؛ همه تحصیلاتشان در حوزه اصفهان بوده، بعد آن درس شمسیه هم، اول درس شروع میکردند که صبح بیدار شدم چه کارها کردم، خدا رحمتشان کند، سه ساعت، چهار ساعت، بعضی وقتها پنج ساعت درسشان طول میکشید؛ یک ساعت اولش سیگار میکشیدند و توضیح میدادند صبح چطور ناشتا شدم؛ من هم حدود پانزده سالم بود، این قدر از این درس لذت میبردم خودم یادم است؛ اصلا مگر میخواستیم بلند شویم؟! 4 – 5 ساعت طول میکشید. اول این را میگفتند، بعد هم درس شمسیه میفرمودند، بعد هم سر قضایای حوزه اصفهان میرفتند و یک چیزهایی تعریف میکردند. خیلی چیزهای جالب میگفتند؛ یکی که یادم است این است که علماء خیلی برای رعایت مستحبات مقید بودند. حاج آقا زیاد از خانمهای اصفهانی و شوخیهایشان میگفتند. شوخیهای مرحوم آقاجمال خونساری در حوزه خیلی معروف بوده است. آقا جمال میدانستند که از مستحبات این است که بین دو تا زن نامحرم رد نشوند؛ مثلا در کوچه میایستادند داشتند حرف میزدند یک طوری بود باید راهش را کج کند از مسیرش برود که … اینها که فهمیده بودند ایشان مقید است میآید از آن کنار میرود و اینها در کوچه دائم حرف میزدند، گفتند حالا یک کاری میکنیم مجبور بشود. دیدند آقا دارد میآید فوری دو تایی فاصله گرفتند، یکی این طرف دیوار رفت یکی این طرف دیوار، راه را بستند که آقای آقا جمال که میآید مجبور بشوند از این وسط رد بشود، آقا هم آمد و هیچ تکانی هم نخورد و رد شد رفت. حاج آقا میفرمودند وقتی رد شد خلاصه گفتند حاج آقا شما کار مکروه را کردید، چرا کار مکروه میکنید؟ ایشان هم یک کلمه گفت: بله مکروه است اما نه به این گشادی. دوطرف کوچه را گرفتند دیگه، شما گفتید مستحب است از حرف حاج آقا یادم آمد. از اینها حاج آقا خیلی داشتند. آقا جمال که قضایا دارد، چیزهایی آقای کازرونی فرمودند.
11:39
شاگرد: این که فرمودید وجوب دو تا معنا دارد …
شاگرد2: این در مشایخ الشموس برای صلاة هست.
استاد: نه در تهذیب.
شاگرد: در کلام قدماء این طور بوده دو تا معنا داشته است؟ مثلا شاید میگفتند «غسل یوم الجمعة واجبٌ».
استاد: اصلا خیلی جالب است تصریح تهذیب است که این معنا را گفته بودند، اساتید هم میگویند اما این که خود شیخ تصریح کنند یادداشتکردنی است. «وجوبان عندنا» در تهذیب پیدا نشد؟ «للوجوب عندنا معنیان» شاید باشد.
شاگرد: «معنیان» که در تهذیب نبود.
استاد: راجع به این که شیخ فرموده بودند من ظاهراً به احتمال زیاد در جواهر دیده بودم که فرمودند.
در بحث وقت اجزایی و اضطراری بود. شیخ در تهذیب تصریح میکنند که نزد ما وجوب دو تا معنا دارد. یکی معنایی که اگر ترکش کنید «یعاقب علیه».
شاگرد: در تهذیب ظاهراً نباشد. در نهایه یا مبسوط باید باشد.
استاد: من اینجا دیدم که «فی موضع من التهذیب» که ممکن است دو جا هم باشد.
شاگرد: در نهایه و مبسوط ایشان دارند که حق تخییر ندارد ولی منظور ما این نیست که یعنی در خصوص وقت ظاهراً یک چیزی با ؟؟؟ جاهای دیگر فرق میکند.
استاد: پیدا شد؟
شاگرد2: در مبسوط این را دارد که « و لا يكون كامل العقل لا تجب عليه الصلاة و إن كانت امرأة فمن شرط وجوبها عليها أن تكون طاهرا من الحيض. فأما الإسلام فليس من شرط الوجوب عندنا لأن الكافر مخاطب بالعبادات، و إنما هو من شرط صحة الأداء.»[2] تنها چیزی که در مبسوط دارند همین است.
شاگرد: در بحث خود وقت، نه در بحث …
شاگرد2: حاج آقا یک عبارتی گفتند.
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: مفتاح نقل کرده «لأنّ الشيخ قال: الوجوب عندنا على ضربين: ضرب على تركه العقاب و ضرب على تركه اللوم و العتاب، و كيف يراد به المعنى المصطلح»[3]
استاد: این که برای مفتاح الکرامة است.
شاگرد: مفتاح الکرامة گفت «لأنّ الشیخ قال»
استاد: من مفتاح نداشتم. پس الان بعضی لغاتش پیدا شد؛ خوب است. ضربین در تهذیب پیدا بشود.
شاید در بحار دیدم؛ جلد 83 بحار را هم امروز دیدم. ظاهراً آن جا دیدم، شاید مرحوم مجلسی در وقت اجزاء نقل کرده بودند «قال الشیخ فی موضع من التهذیب» ظاهراً همین جا باشد.
شاگرد: در حاشیه وافی «عندنا» دارد.
شاگرد2: اینجا در مفتاح هم که نقل کردند «عندنا» هست.
استاد: آن وقت در تهذیب پیدا شد؟
شاگرد: نه.
بل يظهر من بعض كلمات الشيخ أن المناقشة لفظية حيث قال في موضع من التهذيب و ليس لأحد أن يقول إن هذه الأخبار إنما تدل على أن أول الأوقات أفضل و لا تدل على أنه تجب في أول الوقت لأنه إذا ثبت أنه في أول الوقت أفضل و لم يكن هناك منع و لا عذر فإنه يجب أن يفعل و من لم يفعل و الحال هذه استحق اللوم و العتب و لم نرد بالوجوب هاهنا ما يستحق بتركه العقاب لأن الوجوب على ضروب عندنا منها يستحق بتركه العقاب و منها ما يكون الأولى فعله و لا يستحق بالإخلال به العقاب و إن كان يستحق به ضربا من اللوم و العتب هذا كالصريح في أن المراد بالوجوب الفضيلة.[4]
استاد: بله پیدا کردم جلد 83 اسلامیه بحار صفحه 41 فرمودند که «بل يظهر من بعض كلمات الشيخ أن المناقشة لفظية حيث قال في موضع من التهذيب و ليس لأحد أن يقول إن هذه الأخبار إنما تدل على أن أول الأوقات أفضل و لا تدل على أنه تجب في أول الوقت لأنه إذا ثبت أنه في أول الوقت أفضل و لم يكن هناك منع و لا عذر فإنه يجب أن يفعل و من لم يفعل و الحال هذه استحق اللوم و العتب و لم نرد بالوجوب هاهنا ما يستحق بتركه العقاب لأن الوجوب على ضروب عندنا» این دیگر جالبتر شد. «لإنّ الوجوب علی ضروب عندنا منها يستحق بتركه العقاب و منها ما يكون الأولى فعله»
شاگرد: حاج آقا در تهذیب پیدا کردیم؛ جلد 2 صفحه 41.
برو به 0:18:24
استاد: این از آن یادداشتکردنیهاست که تصریح شیخ است که وجوب مراتب دارد و این فرمایش ایشان واقعاً یکی از ذیول روایات است. یعنی «عندنا» که میگویند نه یعنی نزد منِ شیخ. این مذاق روایات و فقه اهل بیت است؛ این خیلی نکته خوبی است. البته در کلمات اساتید اینها را زیاد شنیدیم، فقهاء گفته بودند اما این که شیخ آن زمان خودشان نظر بدهند، فتوا بدهند، بعد هم این را بفرمایند، مخصوصاً ضروبش که خیلی خوب است.
حالا بحث دیروز در فرمایش حاج آقا رضا بود؛ در این که ایشان اصلاً وقت اختصاصی را نپذیرفتند و گفتند که ما دو جور وقت داریم؛ وقت فعلی و وقت شأنی. روایات مطلقات دارند میگویند وقت شأنی هم نماز ظهر و هم عصر از اول زوال تا غروب است و اما وقت فعلی، یعنی آن وقتی که امر به نماز عصر بالفعل میشود تا نماز ظهر امرش باید 4 رکعت بالفعل بشود بعدش عصر بالفعل میشود. آخر کار هم همین طور است، چهار رکعت نماز عصر فعلیت آخری است که قبل از او دیگر بالفعل نیست. این فرمودند. و از حیث این که این وقت شأنی را تفکیک کردند و تصوری به ما دادند این جهت خوب است و مختارشان هم در این که میخواهند نماز را تصحیح کنند که «لا یعید صلاته فقیه» از باب این که میخواهند از فقاهت کاری بکنند که اگر نمازی سهواً در وقت اختصاصی خوانده شده موجب اعاده نباشد و اما این که «لا تعاد الصلاة الا من خمس» که یکی وقت است، یعنی کل وقت؛ اصلا تمام نماز بیرون وقت باشد ولی نه این که در وقت اختصاصی باشد که با این مطلقات بدانیم وقتش است که برای اینجا نیست. خب در اصل این که درصدد این بودند این هم کار خوبی است اما حالا تا چه اندازه در اینها خیلی خوب سنگ تمام گذاشتند؟! تا چه اندازه همه سوالات ما جواب داده بشود آن را حالا باید ببینیم. یکی از سوالاتی که مطرح است دیروز هم عرض کردم خرده خرده هر کدامش را ببینید و آن سوال مهم است که ما به آن برسیم و جوابش را بدهیم کلمه «فاتتاه» در روایتِ حلبی بود.
مرحوم صاحب جواهر روایت حلبی را تعبیر به قوی میکنند؛ مثلا صاحب حدائق خبر گفتند. مرحوم آقای حکیم صحیحه گفتند. صاحب جواهر میگویند «و القوی»؛ چند تا میگویند صحیحه فلان، صحیحه فلان، بعد میگویند «و فی القوی».
قوی در تقسیم خماسی روایات هست اما خب مشهور تقسیم رباعی است؛ صحیح و حسن و موثق و ضعیف. یک تقسیم خماسی هست که صحیح و حسن و قوی و موثق و ضعیف. قوی هم مرحوم شیخ [بهایی] در کتاب الوجیزة فی الدرایة آن جا دو جور قوی را معنا کردند؛ یکی خودشان معنا کردند، یکی هم شاید «قیل» شنیدم. فرمودند قوی آن هست که همه سلسله سند یا بعضیهایش امامی است اما «لم یذکر بمدح و لا قدح» نه بدش را گفتند و نه خوبش را ولی میدانیم امامی هست؛ توثیق نشده است. آن چیزی که توثیق شده است امامی موثق صحیح است. امامی که ممدوح است اما ممدوح به توثیق نیست حسن است. امامی که «لم یذکر بمدح و لا قدح» این قوی میشود و موثق هم که غیر امامی است. غیر امامی است که ممدوح به توثیق است. بعد فرمودند که «و قیل» که آن موثق را میگویند قوی. خب اصطلاح موثقه برای ما جا افتاده است. لذا قوی که صاحب جواهر فرمودند آیا یک اصطلاحی بین این دو تاست که شیخ فرمودند؟ این که منظورشان موثق باشد که خیلی بعید است یعنی بگوییم غیر امامی در سند است.
در سند روایت حلبی ما فقط ابن سنان را داریم که یک محمد بن سنان میماند؛ این هم قوی باشد به معنای این که «لم یذکر بمدح و لا قدح» یکی از کسانی که به بخش معظمی از همه کتابهای رجالی را پر میکند محمد بن سنان است؛ نمیشود بگوییم که قویّ به این معناست. لذا احتمال میدهم که یک اصطلاح خاص دیگری باشد. حالا یا در درایه شهید ثانی یا در کتابهای دیگر این اصطلاح را اگر پیدا کردید برای من بفرمایید که کنار جواهر یادداشت کنیم؛ قوی که صاحب جواهر در این روایت مانحن فیه که محمد بن سنان در آن هست، میفرمایند کدام اصطلاح منظورشان است؟
شاگرد: صاحب جواهر اینجا دارند به سکونی؛ روایتی که در آن سکونی هست دارند «لا يخفى سكون الأصحاب إلى روايته، و خصوصا في هذه الأبواب، و لذا عد بعض خبره من القوي»[5].
استاد: پس یعنی موثق؛ اصطلاح دومش است.
شاگرد2: …
استاد: که میگویند از عامّی است؟! حالا در عامّی بودنش هم چقدر حرف است.
شاگرد2: شهید اول هم در ذکری همین را دارند. گفتند «الموثق ما رواه من نسب علی توثیقه و عن فساد عقیدته و یسمی القوی».
استاد: شیخ هم در وجیزه فرموده بودند؛ ولی مختار خود شیخ نیست. به نظر میگویند «و یقال» یا «قیل».
قيل: إن الظاهر عد حديث طلحة من القوي أو الموثق لأن كتابه معتمد و داخل تحت إجماع العدة و أن صفوان يروي عنه، إلا أن ذلك غير مجد بعد إعراض من عرفت عنه و تحقق خلاف الأكثرية المحكية. [6]
شاگرد: یک جای دیگر هم صاحب جواهر دارند که این حدیث برای طلحة بن زید است، اینجا دارد که «قيل: إن الظاهر عد حديث طلحة من القوي أو الموثق»
استاد: «أو» تفسیریه است؟
شاگرد: نه! چون میگویند «لأن كتابه معتمد»
استاد: «من القوی أو الموثق» یعنی «أی الموثق». «أو» تفسیر است؟ یک خرده این خلاف ظاهر میشود. یعنی مثلا دو تا احتمال هست؟
شاگرد2: ادامه جمله یک تعلیل بیشتر نکرده بودند.
استاد: یک تعلیل است دالّ بر این که …
شاگرد2: «لأنّ کتابه معتمد»
شاگرد3: یک جایی هم خود همین جواهر تفکیک کرده بود « كما انه ليس في الموثق و القوي ذلك أيضا، ضرورة عدم ظهورهما في حصر الجواز بذلك» تفکیک کرده است بین قوی و موثق.
استاد: پس باز یک سوم خیال میکنید هست. آن جا کلامی که از شهید نقل میکنند صریح در همان مطلب دوم وجیزه شیخ هست که وقتی موثق شد، غیر امامی ممدوحِ به توثیق قوی میشود. این چیزی است که شهید از ایشان نقل کردند. خود شیخ در وجیزه میگویند نه، امامی است که «لم یذکر بمدح و لا قدح»؛ این قوی میشود. نشد بروم «روی شیخ» را ببینم. یک چیزی در ذهنم هست که مرحوم میرداماد در «روی شیخ» فرمودند؛ چون «روی شیخ» شرح کافی است ولی دیگر نتوانستند ادامه بدهند تمام کنند. خود مقدمه کتاب شرح کافی را نوشتند و ماند ولی خودش خیلی کتاب خوبی درآمده است. یک چیزی در خاطرم هست که قوی را در آن جا توضیح میدهند درکتاب الرواشح السماویه قوی را توضیح میدهند که آیا معنای سومی است که صاحب جواهر همان منظورشان است یا نه؟!
برو به 0:27:25
شاگرد: یک جا دیدم که دارند «فی القوی جداً ان لم یکن الصحیح».
شاگرد2: قوی مثل فقیر و مسکین نیست؟
استاد: یعنی «إذا افترقا اجتمعا» الان که تقسیم مشهور ما همه رباعی میگیرند؛ اصلا بیرون این نیست؛ یعنی یا صحیح است یا حسن است یا موثق است یا ضعیف است.«قوی لم یذکر بمدح و لا قدح» جزء ضعیف میرود.
شاگرد3: موثق که فرمودید با این معنا قابل انطباق هست؟
استاد: همین را دارم عرض میکنم که انطباق نمیشود.
شاگرد3: منطبق نمیشود همین را دارم عرض میکنم.
استاد: چون محمد بن سنان که «لم یذکر بمدح و لا قدح» این همه بحثها به قول ایشان اختصاص دارد؛ موثق هم که از آن طرف این طوری نیست که غیر فاسد العقیده باشد، در توثیقش خدشه کردند؛ نگفتند امامی نیست. امامیِ است که تضعیف شده است؛ از آن طرف است و الا رمی به غلوّ و اینها شده بود؟ واقفی نبود.
شاگرد3: اگر باشد فقط به خاطر آن تعبیر است که «أراد أن …»
شاگرد4: محمد بن سنان غالی بود. فضائل و اینها زیاد نقل کرده است.
استاد: خود محمد بن سنان بحثهای گسترده رجالی دارد؛ بحثهای خوبی هم بعضیها درباره ایشان کردند.
شاگرد3: حداقل احتمالش هست که از باب همان غلاتی که مطرح شده در ایشان فساد عقیده قائل شده باشند.
استاد: اگر فساد عقیده بود آن وقت توثیقش را قبول داشتند؟ آن هم فساد عقیده میشود …
شاگرد5: آن چیزی که به خاطر غلوش است از کار میافتد، غلو در قدماء …
استاد: همین بحث ما سر همین است که صاحب جواهر روایت حلبی را بر خلاف آقای حکیم که گفتند صحیح است؛ بر خلاف صاحب حدائق که گفتند خبر؛ صاحب جواهر تعبیر به قوی میکنند. میخواهیم ببینیم وجهش چیست؟ اگر این طوری باشد که ضعیف میشود، رمی به غلوّ که شده و عدم توثیقش از باب غلوّ و از باب روایات دیگری هم دارد که در بعضی جهات در تحدیثش هم خدشه میکنند.
شاگرد: یقیناً محمد است؟! عبدالله نیست؟
استاد: نه! معلوم نیست، نسبت دادند ولی روی حساب طبقهاش میگویند با عبدالله جور نمیشود، چون عبدالله جلوتر از محمد است، این فقط دو تا واسطه تا امام صادق میخورد و از حیث طبقه با محمد بن سنان جور در میآید ولی محمد بن سنان ندارد، ابن سنان دارد.
شاگرد2: کشی دارد یک جا صحیح المذهب است؛ در صفحه 586 دارد که «صحیح المذهب ظاهرٌ». ولی نجاشی گفته «ضعیفٌ جداً» حالا در جای دیگر از کشی نقل کرده که «کَذّابٌ».
شاگرد3: صفحه 41 «روی شیخ» قوی را همان معنایی که شیخ بهایی گفتند، معنا کردند.
استاد: خب این چطور بر عبارت صاحب جواهر منطبق میشود؟
شاگرد3: «القوی و هو مروی الامامی فی جمیع الطبقات الداخل فی طریقه ولو فی طبقةً مّا مَن لیس بممدوح و لا بمذموم مع سلامة عن فساد العقیدة و ربما بل کثیراً مّا یطلق القوی علی الموثق لکن …»
استاد: این دو تا اصطلاح که شیخ هم در وجیزه گفتند هیچ کدام اینها را نمیدانیم صاحب جواهر چرا قوی گفتند؛ با هیچ کدام اینها در مانحن فیه جور نیست. چون همه سند خوب است الا همین ابن سنان. چطور شده گفتند قوی؟! نه موثق میشود که بگوییم غیر امامی ممدوح به توثیق است و نه قوی به آن معنا میشود که امامی «لم یذکر بمدح و لا قدح» باشد. پس معلوم میشود …
شاگرد: غیر از محمد بن سنان کس دیگری در سند نیست که مشکل داشته باشد.
استاد: من این طور یادم است، کس دیگری نیست؛ فقط ابن سنان بود که در او صحبتی باشد. حالا این دو تا عبارتی که از جواهر آوردید قابل تأمل بود؛ میرساند که ظهورش این است که صاحب جواهر موثق با قوی را یکی نمیدانند. ظاهر عبارت این بود حالا «أو» تفسیری بگیریم دور میرفت. حالا جاهای دیگر باز پیدا میشود که به نحوی صاحب جواهر بگوید منظور ما از قوی این میشود؟!
شاگرد: مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین اینجا 4089 تا قوی گفته، چون حالا بعضیهایش قوا و اینهاست ولی عمدةً در وصف روایت هست. خیلی جاها فی القوی دارند، بعضی جاها «فی القوی کالصحیح» دارند، یک جا دارند که «فی القوی کالحسن» یا «بل الحسن» آن جا ظهور در این دارد که ایشان قوی و حسن را تفکیک کرده است.
استاد: که باز هم فرق دارد.
شاگرد: لذا آن معنایی که قوی را به معنای موثق بدانیم شاید نزدیک باشد.
استاد: صاحب جواهر میفرمایند «و قد ذكر للأول مضافا إلى ما عرفت الأخبار المستفيضة»[7] بعد میفرماید «والصحيح … و الصحيح … والقوی»[8] «و الصحیح»ها را ذکر میکنند اینجا میفرمایند «و القوی قلت: فإن نسي الأولى و العصر جميعا»[9] علیای حال بعداً در دلالت این روایت حلبی خیلی بحث پیش میآید، سندش این حرفها را دارد و سند خیلی صاف نیست ولی این که مختصر چیزی در سند هست بنا نیست که روایت آن اصل روایت بودنِ خودش را به آن درجهای که از ایفای نقش در مآل و آن خروجی تمام مباحث دارد از نقش بیفتد و صفر بشود. چند بار دیگر هم عرض کرده بودم. آن چیزی که من به ذهنم میآید بلکه اصلاً رویه واضح خیلیهاست که اگر جمعآوری بکنید میبینید.
شاگرد: قوی به این معنا نیست که مدلول به یکسری چیزها تقویت شده است؟
استاد: بعید است. اینجا «و الصحیح … و الصحیح … و القوی» هست؛ اینجا قوی یعنی تقویت مفاد؟! بعداً توضیح هم برای تقویت مفادش نمیدهند. حالا به عنوان سوال عرض کردم در ذهنتان باشد اگر پیدا کردید بعداً هم برای ما بفرمایید. علیای حال این روایت حالا چیست؟ آن چه که الان مرحوم حاج آقا رضا گفتند و بعد بحثهای دیروزشان سرمیرسید که از حیث مختارشان خیال میکنید سنگ تمام گذاشته بودند اما سنگ اتمّ وقتی بود که این کلمه «فاتتاه» را برای ما توضیح داده بودند. چرا؟ چون این «فاتتاه» یک نحو ضد حرفشان هست، نمیشود با این کلمه «فاتتاه» در روایت مبنای ایشان درست بشود. خب شما که حرفهایتان را زدید بعداً هم که میگویید «یدلّ» بر حرف ما این روایت، این کلمه «فاتتاه» ضد فرمایش شماست. به چه بیان؟ ایشان فرمودند که وقت شأنی از زوال تا غروب هست پس همهاش وقت هر دو نماز است، وقت شأنی است؛ وقت فعلی هم همان وقتی است که امر دارد.
و يشهد لما ذكر – مضافا إلى ما ذكر- ما رواه الحلبي في من نسي الظهر و العصر ثمّ ذكر عند غروب الشمس، قال عليه السّلام: «إن كان في وقت لا يخاف فوت إحداهما فليصلّ الظهر ثمّ ليصلّ العصر، و إن هو خاف أن تفوته فليبدأ بالعصر و لا يؤخّرها [فتفوته] فيكون قد فاتتاه جميعا».
و رواية داود بن فرقد، المتقدّمة.
و يمكن الاستدلال له بما استدلّ به العلّامة- في العبارة المتقدّمة عن المختلف- لإثبات اختصاص أوّل الوقت بالظهر، فإنّه إنّما يتّجه الاستدلال به لإثبات اختصاص آخر الوقت بالعصر، بتقريب أن يقال: إنّه على تقدير تركه للصلاتين إلى أن لم يبق من الوقت إلّا مقدار أداء إحداهما فهو إمّا أن يكون مأمورا بإيقاعهما معا في ذلك الوقت، أو بواحدة لا بعينها، أو معيّنة.[10]
خب اینجا حضرت چه فرمودند؟ عبارت این است که هر دو نماز را فراموش کرده بودند «ثم ذكر ذلك عند غروب الشمس فقال: إن كان في وقت لا يخاف فوت إحداهما» یکی از ظهر و عصر فوت بشود هر دو تا را میتواند بخواند «فليصل الظهر ثم ليصل العصر، و ان هو خاف أن تفوته» یعنی تفوته إحداهما فقط یکی را میتواند بخواند. «فليبدأ بالعصر و لا يؤخرها فتفوته» لا یؤخر العصر فتفوت العص، عصر را عقب نیندازد که عصر از او فوت شود و بعد از غروب برود. «فيكون قد فاتتاه جميعا» کسی که عصر را عقب انداخته یعنی ظهر را جلو انداخته، حالا که ظهر را جلو انداخته حضرت میفرمایند «فاتتاه جمیعاً» هر دو تا از او فوت شده است.
شاگرد: طبق آن بیانی که مشهور دارند منظورشان این میشود که اگر ظهر را خواند باطل است یا قضاء است؟
استاد: مشهور میگویند باطل است. البته اصل انتسابش را بحث میکنیم. فعلاً آن چیزی که در السنه علماء هست و جا افتاده این است که مشهور این است که وقت اختصاصی داریم به معنای این که ولو سهواً شریکه در وقت اختصاصی قرار بگیرد باطل است؛ مشهور این است.
برو به 0:36:49
شاگرد: مشهور معاصرین فرمایششان این است که اگر خواند نمیگوییم حتی نماز ظهر قضاء هست، دیگر باطل است.
استاد: بله نمازِ ظهر باطل است و لذا هم حضرت فرمودند ««فاتتاه» یعنی ظهر را خوانده اما این ظهر فایده نداشت؛ این ظهر در وقت عصر بود. پس «فاتتاه» هر دو از او فوت شده یعنی هر دو را باید قضاء بکند.
شاگرد: آن چیزی که حاج آقا رضا فرمودند این است که نه تنها باطل نیست، صحیح است، قضاء هم نیست و اداء هست.
استاد: بله لازمه فرمایش ایشان این شد؛ گفتند وقت شأنی است و حتی عصیاناً هم بخواند نماز صحیح است پس «فاتتاه» را تا آن جایی که دیروز من نگاه کرده بود توضیح ندادند. سوال این هنوز مانده است و خیلی از علماء و حتی من خیالم میرسد آقای حکیم و اینها همین کلمه «فاتتاه» آنها را برگردانده است. یعنی مرحوم آقای حکیم از اول که شروع میکنند با حرف مشهور مقابله میکنند، میآیند میگویند «یبقی الاشکال» این حرف روایت را به عنوان اشکال میگویند؛ میگویند این هست و آخر کار میگویند پس جمعش به این است که وقت اختصاصی را قبول کنیم «إلا أنّه فی النفس منه شیء» هنوز دلمان جمع نشده است.
شاگرد: عرض بنده این است که ما اگر الان فوت را به معنای قضاء بگیریم باز هنوز مشکلساز هست؟ یعنی همین که آقای حکیم را برگردانده لزوماً این بوده که فوت را به معنای بطلان نماز در موقعیت دانستند یا همین که فوت را ولو به معنای قضا شدنِ ظهر هم در آن موقعیت بگیریم ولو صحتش اما صحتِ نماز قضایی؛ آن هم باز اینها را برگردانده است.
استاد: خلاصه وقت گذشته یا نگذشته است؟ یعنی شما میخواهید بگویید وقت اختصاصی قائل بشوید بگویید وقت ظهر تمام شد؟ خروج از وقت خودش خوانده شده ولی باطل است.
شاگرد: باطل نیستند اما صحیح قضائی است.
شاگرد2: ولو نیت قضاء نکرده باشد.
شاگرد: شاید نیت قضاء نیاز نباشد؛ نمازش صحیح واقع شده اما قضاء است. میخواهیم بگوییم همین هم باز سازگار است با این که اختصاصی را … یعنی اختصاصی لزوماً منطبق میشود بر این که ما بگوییم اصلاً نماز در آن موقع خواندن باطل است یا این هم یک فرضی است؟
استاد: الان عرض میکنم؛ حرف صاحب عروه را شما نبودید اشارهای کردم؟ الان میخواهم بعد از حرف حاج آقا رضا، برویم حرف صاحب عروه را تقریر کنیم. صبر کنید موقع فرمایش شما هم میشود. فعلاً مخاطب ما صاحب مصباح هستند که فرمودند وقت شأنی هست و تصحیح هم کردند؛ میگوییم شما باید این روایت را برای ما توضیح بدهید، توضیح ندهید ما در خانه کس دیگری میرویم. در خانه مرحوم صاحب عروه میرویم و یک طور دیگری برای ما توضیح میدهند. خلاصه این را باید برای ما واضح کنید. «فاتتاه» حضرت فرمودند؛ طوری که شما میگویید فوت نشده است؛ یک ظهر صحیح خوانده پس حالا فعلاً باید روی حساب ظاهر در خانه سید برویم.
شاگرد: این جمله خود مرحوم صاحب حدائق در سهواً مشکلی نیست و نمازش درست است این فقط در حالتی است که عمداً این کار را بکند ،یعنی اگر شخص سهواً بکند هنوز حاج آقا رضا میتوانند بگویند سهواً هم بکند مشکلی نیست و نمازش درست است؛ فقط در حالتی که عمداً بکند محل بحث است. یعنی آن موقع عمداً نماز ظهر را بخواند، شما میگویید با این روایت ناسازگار است. درست است؟!
استاد: در این روایت میگویند «فاتتاه».
شاگرد: میگویم ««فاتتاه» در حالتی است که عمداً این کار را بکند. اگر سهواً بخواند این روایت دلالتی ندارد.
استاد: بله این درست است که در روایت تصریح به آن نیست حالا در مرحله بعد که میگویم یک شقّ ثالثی دارد، این خوب است.
شاگرد: آن وقت آن جمله مرحوم صاحب حدائق را میتوانید یک بار دیگر بخوانید؟! که شما گفتید امر ترتبی هم عبارت ما نبود، شما فرمودید برداشت …
استاد: صاحب حدائق ترتب نگفتند، حاج آقا رضا ترتب گفتند.
شاگرد: آن جمله را میشود یک بار دیگر بخوانید؟
استاد: متاسفانه مصباح الفقیه را ندارم.
شاگرد2: تعبیر به «عصی» کرده بود، شما از آن استفاده ترتب کردید.
استاد: فرمودند ولو عصیان کرده نمازش صحیح است. امر ترتبی هم که در اصول بحثش خیلی مفصل و گسترده است؛ قبلاً هم نبود. مرحوم شیخ هم در رسائل دارند که معقول نیست. اول کسی که خیلی ترتب را سان دادند مرحوم آقا سید محمد فشارکی در سامراء بودند که کأنه پدرِ ترتب ایشان هستند. آقا سیدمحمد خیلی بزرگوار بودند. علیای حال دیگر بعد خیلیها … آخوند هم قبول ندارند. آخوند در کفایه محکم بحث ترتب را میزنند تکه پاره میکنند که کسی جرأت نکند حرفش را بزند اما آنها معاصر با همدیگر بودند. آقا سیدمحمد مقدمات و کارها و چیزهایی دارند که بعدش هم خیلیها پذیرفتند. حالا چه عرض میکردم؟
شاگرد: عبارت حاج آقا رضا در مصباح را میفرمودید.
استاد: بله راجع به مرحوم همدانی رضواناللهعلیه ایشان گفت. از مرحوم همدانی برمیآید که این ترتب را قبول داشتند ولو با خود آقاسید محمد یک مقداری شاید متأخر بودند، یک مقداری شاید جلوتر بودند. اینها معاصر حساب میآیند. صاحب عروه، مرحوم همدانی و اینها همه طبقه شاگردان میرزای بزرگ بودند. حاج آقا میفرمودند که مرحوم آقای شریعت اصفهانی از علمای بزرگ نجف بودند، بعد بالای جنازه مرحوم حاج آقا رضا حاضر شدند، حاج آقا میگفتند مثل این که خلاصه قبلش یک مانعی داشتند، گفته بودند که الان میگویم، خب معاصر حاج آقا رضا خیلیها بودند، آن زمان یکی دو تا نبودند، گفتند که الان میگویم افقه عصرش بود. خب این هم برای مثل آقای شریعت که قبلش هم لوازمی داشته که نمیگفتند، گفتند حالا میگویم که افقه عصرش بوده است. فرمایشات حاج آقا رضا خیلی مورد اعتنای علماء بوده است. ولی در خصوص این «فاتتاه» فعلاً از فرمایش ایشان تا آن جایی که من دیدم چیزی استفاده نکردیم.
سید یک فرمایشی دارند؛ ببینیم «فاتتاه» را برای ما درست میکند یا نه؟ سید چه میگویند؟ میگویند من همراه مشهور نیستم. مشهور میگویند ظهر و عصر یک وقت اختصاصی دارد که ولو سهواً هم این شریکه را در آن وقت بخوانید باطل است. سید میگویند نه، شما اگر شریکه را در وقت اختصاصی بخوانید باطل نیست «أربعٌ مکان أربع» استدلالی است که بعداً عرض میکنم. خلاصه باطل نیست. حالا به چه نحوی باطل نیست باید ببینیم. بعد میگویند که پس شما وقت اختصاصی را قبول داری یا نداری؟ میگویند که بله من قبول دارم اما نه به این معنایی که مشهور گفتند که سهواً شریکه باطل باشد. اختصاصی فقط به این معنا که مثلا اگر یک زنی تا چهار رکعت اول وقت پاک بود بعد حائض شد در این 4 رکعت ظهر بر او واجب شده، عصر نه؛ همین اندازه من قبول دارم. یعنی یک آثار خاصهای که برای امر آن وقت در 4 رکعت ظهر میشود ولی میخواهد نماز میت را قضاء کند، این میت وضو گرفته آماده است، وقت اختصاصی ظهر آمد تمام شد، به وقت مشترک نرسید حالا وفات کرده، پسرش میخواهد نماز قضاء برایش به جا بیاورد. عصر هم بخواند یا نه؟ عصر نه، هنوز وقت عصر داخل نشده بود که قضاءش را بخواند.این را دیگه من توضیح میدهم این پسرش نماز ظهر را میخواند. چرا؟ چون وقت اختصاصی ظهر آمد، وقت اشتراکی نیامد، پس نماز ظهر را قضاء میکند، دونَ عصر. میگویند این فواید را دارد.
برو به 0:44:53
پس وقت اختصاصی هست، نه به این معنا. واقعاً وقت هست؛ وقت شأنی و فعلی هم سید تفصیل نمیدهند. ظاهر کلامشان این است. حالا روی این حساب باز «فاتتاه» درست میشود یا نمیشود؟ آن چیزی که شما فرمودید با این مناسبت دارد، پس این یک معنای دیگری غیر از آن حرف حاج آقا رضا و غیر از حرف مشهور است. خب حالا این با «فاتتاه» درست میشود یا نه؟
شاگرد: ببخشید میشود یک بار دیگر مصداقش را بفرمایید؟ همین حالت مثال را توضیح میدهید.
استاد: ایشان میگویند که چهار رکعت اول زوال برای ظهر است؛ منِ صاحب عروه قبول دارم که ظهر وقت اختصاصی است، اما این وقت اختصاصی نه به این معنا که اگر سهواً شریکه اینجا واقع شد باطل است؛ اینجا واقع شد درست است.
شاگرد: مثالش را ما نفهمیدیم.
استاد: بگذارید عبارت خود سید هم بخوانیم. در مسأله سه که میگویند مشهور میگویند اگر سهواً شد باطل است بعد فرمودند «و عندي فيما ذكروه إشكال بل الأظهر في العصر المقدّم على الظهر سهواً صحّتها و احتسابها ظهراً» که حالا فعلاً من وارد آن نشدم. میگویند علیای حال باطل نیست. مشهور میگویند باطل است. بعد میگویند «و على ما ذكرنا يظهر فائدة الاختصاص فيما إذا مضى من أوّل الوقت مقدار أربع ركعات فحاضت المرأة» چهار رکعت که گذشت، هنوز وقت مشترک داخل نشده حائض شد. شرط تکلیف برای عصر از بین رفت. اینجا چه فرمودند؟ «فإنّ اللازم حينئذٍ قضاء خصوص الظهر» اما اگر بگوییم از اول «دخول وقت الصلاتین» هر دو وقت بود، پس هر دو تا را باید قضاء کند. «و كذا إذا طهرت من الحيض، و لم يبق من الوقت إلّا مقدار أربع ركعات»
شاگرد: این از باب اختصاص است یا از باب این است که دو تا را نمیتواند انجام بدهد؟
استاد: اختصاصی که سید میگویند همین است. سید میگویند این است، نه یعنی یک وقتی هست که شریکه در آن باطل است، یک وقتی هست که تقریباً نزدیک به آن چیزی میشود که حاج آقا رضا فرمودند وقت فعلی، دون شأنی. فقط همین اندازه قبول دارند.
شاگرد: عمداً مقدم بکند چه؟
استاد: عمداً مقدم بکند باطل است. در همین مسأله هست سید فرمودند «يجب تأخير العصر عن الظهر … فلو قدّم إحداهما على سابقتها عمداً بطلت، سواء كان في الوقت المختصّ أو المشترك و لو قدّم سهواً فالمشهور على أنّه إن كان في الوقت المختصّ بطلت»
شاگرد: اینجا با حاج آقا رضا فاصله میگیرند؛ چون ایشان عمد را هم چیز کرده بود.
استاد: عمد در مطلق؟! نه! آخر وقت، آن هم فقط در وقت عصر گفته بودند عمداً ظهر را بخواند و الا اول وقت را که حاج آقا رضا میگویند نه این که عمداً ترتیب را بهم زند؛ میگویند باطل است. حاج آقا رضا شک ندارند که اول زوال عامداً اول عصر بخواند بعد ظهر، ایشان میگویند باطل است.
پس این مثالی که زده بودند یادداشت بکنید بعد خواستید به تفصیل بگوییم. آیا روی فرمایش ایشان «فاتتاه» درست میشود یا نه؟ من خیالم میرسد به فرمایش سید «فاتتاه» باز تأویل میشود؛ یک نحو داریم از ظهور دست برمیداریم. چرا؟ به خاطر این که بنابر فرمایش سید که میگویند وقت اختصاصی سهواً در آن باطل نیست و انجام میشود، حضرت میفرمایند تو باید عصر را مقدّم بداری، مؤخر نداری عصر را که «فتفوته العصر»؛ وقتی موخر داشتی فقط یکی را میتوانستی بخوانی؛ عصر را موخر داشتی پس عصر از تو فوت شد؛ فوت یعنی چه؟ یعنی خارج وقت خوانده شد، در وقت خوانده نشد. فوت شد؛ بعد چه؟ «فیکون قد فاتتاه جمیعاً» یعنی هر دو تا جمیعاً از تو فوت شده است. خب کلمه فوت برای کسی که نمازش را خوانده ما فوت نمیگوییم، ظهور عرفی «فاتتاه» برای این که نمازش را خوانده نمیگویند «فات»، «اقض ما فات کما فات» این خروج از وقت درست است اما وقتی اینجا در این مقام داریم میگوییم «فیکون قد فاتتاه» ظهر را که خوانده، چون فرض حضرت بر تمام شدن و خواندن ظهر است، بعد از این که ظهر را خوانده و تمام شده باز هم «فاته» ظهر؟ چطور فاته؟
شاگرد: چه مانعی دارد؟ مثلا فرض کنید وقت تمام شده، خیال کرده هنوز وقت داخل است. شروع به نماز خواندن کرده است، به او نمیگویید نمازت فوت شد؟
استاد: نه! میگوییم «فاته الوقت». حالا مواردی هست، کلمه فوت در موارد متعدد حالا بعداً هم …
شاگرد: ایشان موید دارد. به خاطر این که جمعی که «فاتتاه» شده، دو تا به یک نحو باید فوت میشده است.
استاد: خب نشده است؛ اتفاقاً من همین را دارم میگویم.
شاگرد: در واقع هر دو خارج از وقت خوانده میشود. یعنی در هر دو وقت فوت شده است. اتفاقی که هم برای ظهر افتاده، هم عصر.
استاد: یعنی الان حاج آقا رضا هم میگفتند ظهر امر ندارد. بعداً با امر ترتبی درستش میکردند؛ این را که پذیرفته بودند ولذا حاج آقا به حاج آقا رضا ایراد داشتند. حاج آقا رضا هم نگفتند که وقت غروب که شد اول ظهر را بخوان، گفتند الان دیگر امر ظهر تمام شد، فقط امر عصر است؛ پس ظهری که امر ندارد ««فاته» از باب امر ادائی. بنابر مبنای حاج آقا رضا «فاته الامر الادائی للظهر». چرا میگفتی همان جا هم اشکال وارد است؟ چون میگفتیم شما میگویید وقت، وقت شأنی که برای ظهر هست، پس «وقع الظهر فی وقته الشأنی» اما سید این را نفرمودند؛ میگویند «خرج الوقت». «خرج الوقت» درست است اما اینجا حضرت نمیفرمایند «فاتتاه» هر دو تا نماز از او فوت شده است؛ چون یکی را خواند، خارج از وقت خواند اما «لم یفته» به معنای این که الان بگویند «فاتتاه» هر دو تا فوت شده است.
شاگرد: شارع آن نماز را کأن لم یکن دانسته است، خواندنش تاثیری نداشته است.
استاد: مرحباً بناصرنا؛ من همین را میخواهم بگویم.
شاگرد: در حقیقت صِرف این 4 رکعت خواندن که ملاک نیست؛ از نظر شرعی وقتی باطل باشد یعنی فوت شده است.
استاد: من هم میخواهم همین را بگویم که ظهور عرفیِ …
شاگرد: یعنی نماز عصرش هم باطل شده است؟
استاد: نه! حضرت نمیگویند باطل شده است؛ میگویند عصر را که نخواند، «فتفوته»، آن را که نخواند، نمیگوید بعد از مغرب عصر را بخواند؛ دیگر حضرت کاری ندارند؛ میگویند عصر رفت؛ عصر که رفت، حالا که عصر را عقب انداختی و رفت، هر دو تا رفت و حال آن که ظهر را خوانده چطور رفت؟
شاگرد: رفت یعنی چه؟ یعنی وقت را درک نکرد. در وقت خوانده نشد.
استاد: من همین را میخواهم بگویم که این تأویل است. با این تأویل مانعی ندارد که سید بگویند من این را حمل به این طوری میکنم اما …
شاگرد2: این طوری نیست که خیلی خلاف ظاهر باشد. حالا اگر هیچی ما نداشتیم ممکن است یک مقداری ظهورش بیشتر باشد اما ظهور این هم کم نیست. میتوانیم در آن زمانی ببریم که نماز را شروع کرده است.
استاد: یعنی تمام کسانی که مسأله وقت اختصاصی را بلد هستند یعنی همینی که مشهور فهمیدند و گفتند سهواً هم باطل است که به فرمایش ایشان شارع میگوید فوت شده است. ظهور عرفی اینها که هر کسی این روایت را بخواند میگوید هر دو تا «فاتتاه» یعنی دوباره باید از نو بخوانند، نه این که ظهر را خواندم؛ حضرت میگویند «فاتتاه» و الا اقتضای مقام این بود که بگویند «فیصلی العصر خاصةً» نه این که «فاتتاه»؛ هر دو «فات» یعنی از دست در رفت. آمدی بروی عصر را ترک کردی که ظهر بخوانی، هر دو از دستت در رفت.
شاگرد: در رفت به چه معنا؟
استاد: به این معنا که دوباره باید بخوانی.
شاگرد: چون در صدد بیان وقت هستند، نه درصد بیان این که آیا باید دوباره قضاء هم خوانده بشود؟
استاد: بله درست است تصریح نکردند که دوباره بخوان.
شاگرد: ثقل کلام روی تعیین وقت است، پس دیگر از او فوت شد. از او فوت شد یعنی چه؟ این که آمد یک نمازی بخواند، میخواست که در وقت بخواند ولی یک کاری کرد که جفتش خارج از وقت شد؛ همینی هم که خوانده خارج از وقت است. حضرت میخواهند به این اشاره کنند؛ یعنی خیلی دور از ذهن نیست.
شاگرد2: وقت ظهر که قبلاً خارج شده بود، وقت عصری هم که فرصت داشتی از دست دادی.
استاد: میخواهم بگویم این تأویل است. چرا؟ من مثال عرفی بزنم. یک کسی اهل نماز نبود، بعد توبه کرده است، دیروز نماز ظهر را نخوانده، توبه کرده امروز روز دوشنبه مثلا بوده خوانده است، روز سه شنبه میگویید که نماز ظهرش فوت شده است؟ میدانید قضاءش را خوانده است، میگویید این از آنهایی است که نماز از او فوت شده است.
برو به 0:55:39
شاگرد: بستگی به مقام دارد. اگر حضرت درصدد بیان وقت هستند این «فاتتاه» کافی نیست.
استاد: در مقام بیان وقت نیستند؛ اینجا دارند یاد میدهند که چه کار کن که هر دو نماز فوت نشود.
شاگرد: حکم نماز را میدهد، فوت شد.
شاگرد2: مثلا وقتی نماز ظهر را در وقتی که قضاء هست، به نیت اداء بخوانی کأن لم یکن است.
استاد: یعنی باطل است. پس شما موید هستید.
شاگرد2: اصلا نیست؛ کأن لم یکن است.
استاد: باز ذهن شما موافق این است که «فاتتاه» نماز باطل است یا نه؟
شاگرد2: حالا ملحق به آن است و تفاوتی نمیکند.
استاد: آن طوری که سید میگویند باید بگوییم خارج از وقت خواندی، چون وقت اختصاصی عصر وقت ظهر بود، پس باطل نیست ولی فوت شده است؛ «فاته» یعنی «فاته الوقت» ولو نماز را خوانده است. الان نماز را خوانده است «لم یفته» چون خوانده است اما «فاته» یعنی «فاته الوقت»؛ در وقت نخوانده است.
شاگرد: ضمن این که یک مسألهای اینجا هست و آن هم این که با این همه صحبتهایی که شده حالا هم در بحث روایتی که ناظر به وقت مشترک است، هم این که فرمودند نمازهایی که از شما فوت شده را قضاء کنید. بحث قضاء هم خیلی همچنین حالت استبعادی ندارد. یعنی بعدش یک وقت خاصی نفرمودند. یعنی در واقع در اولین فرصت بخوانید. این که مثلاً شارع بخواهد بفرماید که در یک وقتی حالا شما نمیتوانید این قضاء را بجا بیاورید، یک مقداری موونه میبرد، یعنی انصافش این است که موونه میبرد که حالا شما بگویید که ولو قضاءً نمیتوانید بخوانید.
استاد: یعنی اگر ظهر را در وقت اختصاصی عصر بخوانید، …
شاگرد: قضاء نمیشود. یعنی قضائی که کردید واقع نشده است.
استاد: یعنی باید دوباره اعاده کنید.
شاگرد: این یک قدم را بیایید، قدم بعدی این است که نیت اداء کرده است، فکر میکرده که میتواند أداءً بخواند، مثلا یک کسی فکر میکند وقت هنوز باقی است و میخواند، شما میگویید که باطل است؟!
شاگرد2: این که قضاء واقع بشود نیاز به بیان دارد که بگوییم این چیزی که اداءً خواندی قضاء است.
شاگرد: عموماتی که به شما اجازه میدهد هر زمانی قضاء کنید.
شاگرد3: به نیت اداء اگر خوانده، جای قضاء را میشود بگیرد؟
استاد: اگر خطأ در تطبیق باشد، به شرط شیء نباشد، چه مانعی دارد؟ مثل همین که شما محکم میگویید ما فی الذمة بخوان؛ ما فی الذمه اگر خطأ کرد، به خیالش میرسد که نماز اداء است،آیا نیت اداء و قضاء نیاز هست یا نیست؟ در کلمات زیاد هست اما آن طوری که بگوییم اگر خلاف این کردی باطل است یعنی خود مولا میفرماید دوباره بخوان. موونه اضافه داریم به مولا نسبت میدهیم. بله مولا فرموده اگر اداء هست نیت اداء بکن، دلیل داریم نیت اداء بکن. حالا من مفصل جلوترها عرض کرده بودم و بعداً هم بحث میکنیم؛ امرهایی که در صلاة هست تلقی عرف عام از آن شرطی است و واقعیتش هم همین است؟ یا تلقی عرف عام تکلیف است؟ یعنی چه؟ یعنی شما نیت اداء بکن. ما میگوییم اگر نکردی پس دوباره بخوان. نه همه جا معلوم نیست، مولا فرموده این کار را بکن یعنی اگر نکردی اگر سهو بود که هیچی، عمد هم بود لجِ من کردی اما دوباره بخواهم بگویم اعاده بکن آیا همین کافی است؟ مشهور این را میگویند همین اندازهای که تو گوش به حرف نکردی کافی است که مجبور باشی اعاده کنی.
شاگرد: همین روایت خودش بیان است. «ثمّ یصلی الاولی بعد ذلک»
شاگرد2: برای آن کافی نیست. طبل زدنی که …
استاد: «ثمّ یصلی الاولی» که این طرف را تقویت میکند؛ حضرت میفرمایند که …
شاگرد2: همان «فقد فاتتاه» ملازمهاش همان است.
استاد: من دوباره میخوانم ببینید یک مقداری برعکس میشود؛ حضرت فرمودند که «فلیبدأ بالعصر» اول عصر را جلو بینداز «وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ» که فوت بشود. «فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً» یعنی اگر ظهر را جلو بیندازد هر دو فوت شده، عصر که بیرون وقت است، ظهر هم بیرون وقت است. «ولکن» آن طرف را میآورد «وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ» «حتی لا تفوته» در وقت خودش باشد «فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى» نمیگوید رها کند و یک وقت دیگری بخواند، ظهر را فوری بعدش بخواند. «ثمّ لیُصَلِّ الأُولی بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.» خب اگر برعکس کند «فاتتاه» یعنی هم ظهر در وقت خودش نبود، هم عصر؛ اما این طوری که کرد یکی در وقت خودش بود و یکیاش «فاته». پس معلوم میشود اینجا «فاته» همان حرف سید میشود. «فاته» یعنی چه؟ یعنی صرفاً «فاته» که در وقت نبود، نه «فاته» یعنی نماز باطل بود و صفر بود.
شاگرد: اشاره به این ندارد که نسبت به نماز ظهر اصلاً قصد قربت نمیتواند بکند؟چون امر به صلاة عصر دارد، قصد قربت نمیآید در واقع .
شاگرد2: واجبین متزاحمین است.
شاگرد: در این 4 چهار رکعت آخر از نماز ظهر نهی دارد، چطور میخواهد نیت نماز ظهر بکند؟
استاد: نهی به این معنا که این روایت نهی را برساند؟ یا امر به شیء مقتضی نهی از ضد است؟
شاگرد: هم آن هست و هم این روایت دارد دستور میدهد که نماز ظهر را نخواند. چطور میخواهد نیت بکند؟ با قصد قربت سازگار نیست.
استاد: در صورت غفلت چطور؟! قصد قربت با علم نمیآید، همه هم قبول دارند.
شاگرد: ناظر به قصد غفلت و سهوی نبود.
استاد: آخر مشهور استفاده سهو کردند؛ گفتند حتی اگر توجه هم نداشتی، بعد فهمیدیای وای! وقت گذشته بود و ظهر من هم در وقت اختصاصی قرار گرفته بود باطل است؛ مشهور این طوری فهمیدند، سید هم همین را قبول ندارند. میگویند بله من قبول دارم 4 رکعت وقت عصر است اما این که اگر ظهر در این وقت قرار گرفت باطل است من قبول ندارم. میگویند از این روایت در نمیآید. من عرضم همین بود که … داشتم الان موضع مشهور را عرض میکردم که میگویند کلمه «فاتتاه» بطلان را القاء میکند. چرا؟ به خاطر این که «و فات الصلاة» یعنی از دستش در رفته است. با این مباحثاتی که الان شده، اگر بخواهیم حرف سید را تأیید کنیم میگوییم اینجا «فاتتاه» نه یعنی «فات الصلاة» چون خوانده؛ یعنی «فات الوقت»؛ «فاتتاه» یعنی هر دو نمازش از آن حیثی که در وقت خودش باشد «فاتتاه» به قرینه بعدش که حضرت میگویند ببین! من یادت میدهم، اول عصر را بخوان، بعدش هم فوری ظهر را بخوان که فقط یکی فوت شده است. فوت شده یعنی خلاف وقتش بوده است. اما اگر ظهر را اول بخوانی، هر دو فوت شده است، ظهر در وقت عصر، عصر هم در غیر وقت خودش.
با این بیان استظهار از «فاتتاه» برمیگردد و لذا اگر «فاتتاه» را تنها نگاه کنیم همین طوری کلمه «فاتتاه» بگوییم میتواند ظهور در حرف مشهور داشته باشد اما با «ولکنّی» که بعد حضرت توضیح دادند آن نحوی که بعد یادش میدهند که «ولکن» این کار را بکن «حتی تفوت احداهما» فقط؛ یعنی آن «ولکن» دارد «فاتتاه» را با فوت احداهما توضیح میدهد.
شاگرد: دومی را که حضرت با امر دارند بیان میکنند، بحث خوف نیست. حضرت دارند ثمّ …
برو به 1:04:00
استاد: بحث خوف یک چیز دیگری است که حالا من واردش نشدم برای این است که تا آن جایی که من مراجعه کردم ندیدم روی این کلمه خوف بحث مفصلی شده باشد؛ خیال میکنید «إن خاف» خودش خیلی حرف دارد. یعنی حضرت بحث را روی نفس الامر چهار رکعت آخر نبردند، اصلا بحث را بردند روی این که گفتند «خاف» این کار را بکند. حالا «خاف» یعنی اگر همین خوف داشت بعد فهمید اشتباه کرده بوده، روایت هم ساکت از آن است، «خاف أن تفوت إحداهما»؛ «خاف» لذا اول عصر را خواند، بعد فهمید وقت بوده است، حالا شما میگویید عصر درست بود یا نبود؟!
شاگرد: اصلاً برای خود ظهرش نکته انحرافی دارد. آقایانی که قائل به وقت اختصاصی هستند اگر بخواهند بگویند اصلاً ظهر امر ندارد، حالا که با امر حضرت آمدند اول عصر را خواندند دیدند وقت هست، حضرت هم میفرمایند پشت سرش ظهر را بخوان. حالا ظهر را چه کار کنم؟ بالاخره در وقت است؟ یا مشهور میخواهند بگویند ظهر قضاءً واقع شد؟
استاد: نه! دفاع آنها این است حضرت که فرمودند ظهر را بخوان، اگر معلوم شد … آنها میتوانند بگویند فقط ترتیب فوت شده ولی عذری بوده است. فوت ترتیبِ عذری مانعی ندارد، عصرش مثل نسیان صحیح بوده است.
شاگرد: ترتیب فوت شده ولی ظهر دارد در وقت اختصاصی عصر واقع میشود. ترتیب یک بحث بود، وقت اختصاصی عنصر دیگری بود.
استاد: وقت اختصاصی، وقتی بود که شریکه را نخوانده بود، این را که همه میگویند؛ میگویند اگر شریکه را خوانده، ظهر در آن وقت واقع میشود … مورد وقتی است که مزاحم است و شریکه را نخوانده است. اگر خارج وقت خواندی مانعی ندارد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: این بحث احکامی که در کاهش ارزش پول درفقه اگر کسی بخواهد کاری مثل پایان نامه بکند جا دارد یا نه؟
استاد: چه کار کند؟
شاگرد: مثلاً یک کاری به اندازه پایاننامه که در فقه بخواهد بررسی کند.
استاد: راجع به احکامی که شرعاً بر تورم بار میشود.
شاگرد: مثل مهریه و قرض و این طور بحثها؛ بحثش این قدر جا دارد؟
شاگرد2: مخصوصاً در پول مهم میشود.
استاد: خیلی فروعات دارد. فروعاتی که خیلی محل ابتلاء ست. در مهریه و قرض و موارد حسابی دیگر پیش میآید. دیون مطلق … حالا من الان همه را حاضر الذهن نیستم ولی میدانم محل ابتلاء است. فروعاتش منظورتان هست؟
شاگرد: بله بله؛ از حیث منابع و اینها پس مشکلی ندارد که منابعش دم دست است ولی کار زیاد میبرد.
استاد: بله؛ بلکه برخی منابعش هم از حیث ظهور ظاهری خیلی قوی در این است که نگذارد در بعضی موارد ما به التفاوت تورم را اعمال بکنند.
شاگرد: نگذارد یا بگذارد؟
استاد: نگذارد. عدهای که گفتند «لو أقرض دراهم فأسقطها السلطان» یکی از فروعات در جواهر بود خیلی بود، اگر خواستید نگاه کنید فرع «اسقطه السلطان» را نگاه کنید.
شاگرد2: در دوره مدرن میگوییم پول هیچ ارزش ذاتی ندارد، در دوره قدیم سکه ارزش داشت ولی پول هیچ ارزشی ندارد. ما میتوانیم ربع سکه را … خلاصه آن جا سکه بوده که درهم ارزش داشته است.
استاد: «أسقطها السلطان» می افتاد این چه میشد؟ همین جایش بحث دارد
شاگرد2: درهم نقره بوده، نقره که بالاخره ارزش داشت.
استاد: همه دراهم نقره نبوده، بعضیها فلوسی بوده که …در جواهر ببینید در «اسقطه السلطان» بحث میکنند که اگر ارزش ندارد چطور است، اگر ارزش دارد چطور است. اگر نقره بوده … .
تگ: خبر قوی، خبر ثقه، خبر صحیح، ترتب،وقت مختص یا اختصاصی، وقت مشترک،حاج اقا رضا همدانی،وقت شانی و فعلی نماز،معانی وجوب،
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج5، ص: 542
[2] المبسوط في فقه الإمامية، ج1، ص: 71
[3] مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط – الحديثة)، ج8، ص: 637
[4] بحار الأنوار، ج80، ص: 41
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج42، ص: 95
[6] همان، ج 37، ص 392
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 83
[8] همان
[9] همان
[10] مصباح الفقيه، ج9، ص: 116-117
دیدگاهتان را بنویسید