1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٩۵)- بررسی نظرمصباح الفقیه دروقت مختص و مشترک

درس فقه(٩۵)- بررسی نظرمصباح الفقیه دروقت مختص و مشترک

تفکیک بین وقت شانی و فعلی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19143
  • |
  • بازدید : 86

استاد: می‎دانست من دیر می‎خوانم …سر وقت می‎آمد. ما یک روز هم‎بحث دیر می‎آید می‎گوییم او که دیر آمد، فردا هم دیر می‎آید اما ایشان هر روز 10 دقیقه دیر، یک ربع دیر می‎آمد سر وقت می‎نشست؛ یک دقیقه دیر نمی‎آید. منظور این که این مراعات وقت یکی از چیزهایی است که در منظور شما خیلی نافع است. سر وقت می‎آمد. می‎خواهد بیاید می‎خواهد نیاید. این برای ما خیلی نافع است.

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی روایات نسیان ظهر تا غروب در تایید وقت اختصاصی

المتأيّدة بروايات طُهر الحائض و نسيان الظهر إلى عند غروب الشمس، و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر، و توقيت العشاء بفعل المغرب.[1]

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يُؤَخِّرُ الظُّهْرَ حَتَّى يَدْخُلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- إِنَّهُ يَبْدَأُ بِالْعَصْرِ ثُمَّ يُصَلِّي الظُّهْرَ.

أَقُولُ: حَمَلَهُ الشَّيْخُ عَلَى تَضَيُّقِ وَقْتِ الْعَصْرِ لِمَا مَضَى وَ يَأْتِي.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[2]

در صفحه 32 مویدات را داشتند می‎فرمودند «المتأيّدة بروايات طُهر الحائض و نسيان الظهر إلى عند غروب الشمس، و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر» همین طوری هم که حاج آقا آدرسش را فرمودند، باب چهارم مواقیت همان جا بود که روایت هفدهم « عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يُؤَخِّرُ الظُّهْرَ حَتَّى يَدْخُلَ وَقْتُ الْعَصْرِ إِنَّهُ يَبْدَأُ بِالْعَصْرِ ثُمَّ يُصَلِّي الظُّهْرَ.» که «یدخل وقت العصر» یعنی وقت اختصاصی عصر چهار رکعت به غروب. این هم یکی که البته راجع به این‎ها دیروز صحبت شد که مجموع روایات باب یک چیزی را در ذهن می‎آورد و تک تک بخواهیم فقط این را نگاه بکنیم فی‎الجمله تاب دلالت بر وقت اختصاصی دارد.

شاگرد: که همان چهار رکعت است؟

استاد: چهار رکعت آخر.

شاگرد: این چهار رکعت هم در روایات آمده است؟

استاد: نه دیگر؛

شاگرد2: اربع رکعات موضوعیت دارد؟

استاد: اربع رکعات فقط در روایت داود بن فرقد بود. نه در این جا نیست. فقط وقت العصر هست. الان منظور شریف حاج آقا این است که این وقت العصر یعنی همان چهار رکعتی که دم غروب بود، تصریح در روایت نیست.

شاگرد: در اکثر روایات تعبیر وقت العصر، وقتها یا وقت ظهر هست، عمدةً به همان وقت تعیین‎شده که یک  ذراع یا قدمین یا اربعه اقدام اشاره می‎کند. جایی نداریم که بگویند مثلا این وقت است. روایت داود بن فرقد هم نفرمودند وقت فلان است.

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ- حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- حَتَّى يَبْقَى مِنَ الشَّمْسِ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا بَقِيَ مِقْدَارُ ذَلِكَ فَقَدْ خَرَجَ وَقْتُ الظُّهْرِ- وَ بَقِيَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[3]

استاد: در «فیما بقی من وقتها» فقط در صحیحه حلبی بود، در روایت داود هم این طوری بود که فرمودند «و بقی وقت العصر حتی تغیب الشمس فإذا مضی حتی یبقی من الشمس مقدار ما یصلی المصلی اربع رکعات» کلمه وقت نبود؛ تا آن وقت «فإذا بقی مقدار ذلک خرج وقت الظهر» این را داشت. وقت ظهر خارج شد. «و بقی وقت الظهر».

شاگرد: لازم‎گیری کردند.

استاد: روایت داود این طوری بود. «بقی وقت العصر»

شاگرد: آن وقت با توجه به این روایت و آن روایات زیادی که وقت ظهر و عصر منظور قدمین، اربعة اقدام و این‎ها بوده، چطور شده که فقهای بزرگوار ما این طور بر آن 4 رکعت حمل کردند؟ ما الان یک روایت در مقابل آن همه روایت داریم.

استاد: بله؛ مخصوصا که در روایت هفدهم در آن دو تا اصل کاری‎ها یعنی مرسله داود و روایت حلبی تمامش کلمه «بقی» دارد. در مرسله داود «بقی وقت العصر» بود؛ در صحیحه حلبی «و لکن یصلی العصر فیما قد بقی من وقتها» داشت، باقی‎مانده تعبیر می‎شود اما در روایت هفدهم که همین اسماعیل بن همام هست آن جا حضرت فرمودند «فی الرجل یوخر الظهر حتی یدخل» زیر «یدخل» خط بکشید، نه «بقی». آخر آن چهار رکعت آخر «یدخل» نیست، «بقی» بود.

شاگرد: سخت است کسی بخواهد این طوری بگوید. بگوید این جا وقت، وقت اختصاصی خاصی که …

استاد: بله در اصلی‎ترین دلیل خود حضرت فرمودند «خرج وقت الظهر» بعد نفرمودند «دخل وقت العصر»، فرمودند «بقی وقت العصر». با این‎ها لذا بگوییم این روایت «یدخل وقت العصر» یعنی چه؟ یعنی «یدخل وقت اختصاصی العصر» این دخول این جا دور می‎کند یعنی ذهن سراغ همان‎هایی می‎برد که شما می‎فرمایید که یعنی آن روایات. باز حالا روایات دیگری هم بود که دیروز به تفصیل خواندیم و حالا دوباره تکرار نشود.

شاگرد: شاید حملی که بر آن معنا کردند از این باب باشد که محملی دیگری ندارد که بخواهیم بگوییم به صورت معناداری در وقت اشتراکی معنا ندارد که بخواهیم … یک چیز بدیهی است که اول ظهر می‎خوانند بعد عصر می‎خوانند، ترتیب نماز که نباید در وقت اشتراک بهم بخورد. یعنی محملی جز آن وقت اختصاصی پیدا نمی‎کنیم. و الا در وقت اشتراکی که بگوییم مثلا در ذراعان اول عصر بخواند بعداً ظهر بخواند؟

 

برو به 0:05:36

استاد: یعنی به فرمایش شما اگر ما باشیم و کلمه «یدخل» آن روایات، بله؛ اما یک چیز خارجی می‎دانیم که از خارج می‎دانیم که وقتی اربعة اقدام شد که دیگر ظهر قضا نیست و نباید عصر بخواند.

شاگرد2: مگر فقط وقتی قضاست باید ترتیب عکس بشود؟ چه اشکالی دارد همین را دلیل بگیریم برای این که موارد خاصی می‎شود جا به جا شود. در شرایط عادی این قبل از آن هست اما اگر طرف این قدر تاخیر انداخت برای این که فضیلت از او فوت نشود …

شاگرد: مورد دیگری ندیدیم که بشود جا به جا کرد؛ فقط ظاهراً همین یک مورد بود که می‎شود عصر انداخت بعداً … وقت اختصاصی عصر را بخوانید، ظهرت قضا شده باشد، بعداً ظهر را بخوانی. ظاهرا مورد دیگری نباشد.

شاگرد2: قضا نیست.

شاگرد: فرض می‎کنیم آن طرفی که فقط در وقت اختصاصی عصر، عصر را خوانده است؛ ظهر را نفهمیده است؛ فقط چهار رکعت دارد و باید عصر را بخواند.  

استاد: «یبدأ بالعصر» چون فرض بگیریم اربعة اقدام شده است. اول عصر را می‎خواند چون وقت ظهر گذشت، چه وقتی گذشت؟ وقت اختیاری؛ روی آن مبنا. حالا دیگر وقت اضطراری ظهر است. خب در وقت اضطراری دیگر ترتیب ساقط است «إلا أنّ هذه قبل هذه». علی المبنا دارم می‎گویم. یعنی روی فرض این ترتیب ساقط است پس اول عصر را می‎خواند بعد ظهر؛ خب می‎گویید بعضی جاها مشکل دارد، می‎گوییم …

شاگرد: شاید آن جا نگوییم ترتیب ساقط است یعنی بگوییم ترتیب به طور کلی ساقط نیست فقط در این جایی که هنوز می‎تواند فضیلت عصر را درک کند، شارع  برای این که این درک فضیلت … یعنی در ادامه‎اش کماکان اگر می‎خواهد بخواند صبح را بخواند بعد ظهر.

استاد: باز تاکید شما در فرمایشتان روی کلمه «یدخل» است. چون گفتند «یدخل» یعنی اول وقتش هست. چرا فضیلت این نماز از دستش در برود؟ این را بخواند بعدش ظهر را بخواند.

شاگرد: آن وقت این هم در واقع چیزی نمی‎شود یعنی چیزی نیست که اگر غیر از این عمل کند باطل است یا طور دیگری باشد. یعنی می‎تواند ظهر و عصر را بخواند ولی بهتر این است این کار را بکند.

استاد: با آن روایتی که دیروز صحبت شد و حالا بعداً هم کارش داریم گفتم آن جا هم وقتی به آن روایت رسیدیم دیروز عرض کردم که این روایت هفدهم را تذکر بدهید که با همدیگر کنار هم … به خاطر این که این روایت «اربع مکان اربع» کأنه حضرت می‎فرمایند آن یک عنایتی است که همه فضیلت‎ها را جمع کند، «أربع مکان أربع» می‎تواند این فضیلت را به دست او بدهد. اما این روایت به فرمایش شما روی آن مبنایی که بگوییم وقت اجزاء اختیاری است نمی‎تواند ترتیب را بهم بزند. اصلاً! ترتیب طوری است که حتی موجب بطلان می‎شود. اگر بگوییم شارع حاضر نیست از ترتیب دست بردارد به عنوان یک مطلبی که از خارج می‎دانیم این دیگر از قضیه خارجیه او می‎گوییم پس «یدخل» این جا یعنی چه؟ یعنی وقت اختصاصی. این خوب است. اگر سر برسد که شارع در هیچ شرایطی از ترتیب دست برنمی‎دارد الا آن وقت اختصاصیِ این روایت.

شاگرد: وقتی برای این که اداءً خوانده شود دست برمی‎دارد چطور است که برای فضیلت ممکن است دست برندارد؟

استاد: این مبنای بحث کردن است.

شاگرد: همان مبنایی که آقایان می‎چینند می‎گویند این را از خارج می‎دانیم، عرض ما این است که شما یک بار این را شکستید؛ با این توجیه که برای این که طرف اداءً نماز را درک بکند.

استاد: در وقت نماز عصر را بخواند.

شاگرد: بله برای همان چهار رکعتی که فرمودند مثلا وقت اختصاصی است.

استاد: اگر بیایم ظهر بخوانم، قرار است عصر قضاء بشود، خب عصر را بخوان. ایشان می‎گویند حالا یک جا هم اگر ظهر را بخوانی قرار است فضیلت عصر از دست برود، خب در این جا فضیلت عصر را دریاب. علی ای حال استظهار از روایت مبنایی می‎شود، اگر آن را بپذیریم که ترتیب نمی‎شود مگر همان جا وقت اختصاصی که آن وقت دلالتش خوب است.

شاگرد: قضاء هم شده است.

استاد: از باب این که به فرمایش شما دیگر ظهر راه ندارد که حالا در کلام صاحب مصباح برای همین جمع می‎آید. چون دیگر راه ندارد شارع از ترتیب دست برداشته است. این که شما می‎گویید چطور دست برداشته؟ به خاطر این بود که چاره‎ای نبوده، وقتش دیگر خارج شده است.

شاگرد: عرض ما هم همین بود می‎خواهیم ببینیم غیر از این هم جایی داریم که دست برداشته باشد؟ یعنی چاره‎ای دیگر ندارد، ظهر که کاملاً از دست رفته است، یک عصر فقط مانده که همان را بخواند.

استاد: آن که بله خود فقهاء هم در موارد سهو فتوا دادند. شما سهواً عصر را می‎خوانید بعد می‎آیید که ظهر را نخوانده بودم، می‎گویند حالا ظهر را بخوان یعنی شارع می‎فرماید من ترتیب را شرط ذُکری قرار دادم حالا شرط هم هست باز هم می‎رسیم که ادله چه اقتضاء می‎کند. علی ای حال وقتی شما سهو کردید از ترتیب دست برداشتم. اصل این که از ترتیب دست بردارید موارد متعدد دارد ولی خلاصه این روایت آن چیزی است که علی المبانی بخواهیم حرف بزنیم این روایت تاب فرمایش ایشان را دارد. اما این که ظهور داشته باشد به نحوی که تایید کند «المتأیدة» این فرض چه می‎شود؟ بر همان مبنایی می‎شود که بگوییم دخول به معنای بقیه دو تا روایت دیگر باشد و به قرینه این که چون از ترتیب می خواهد دست برداشته می‎شود ممکن نیست مگر حمل به آن بکنیم آن وقت می‎شود … یعنی با  قرینه خارجیه مدلول تصدیقی بالغیر از روایت استفاده بکنیم و الا علی المبانی یعنی مبانی که شما می‎فرمایید همه را در نظر بگیریم خودش صرفاً محتمل می‎شود، ظهور در أحد المبانی ندارد که این مبنا یا این مبنا؛ خود روایت مبنا را تعیین نمی‎کند. خب این پس یکی موید بود.

بررسی روایات تاخیر ظهر تا دخول وقت عصر در تایید وقت اختصاصی

قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ حَلَّ الْإِفْطَارُ وَ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ- وَ إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ- فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ إِلَى انْتِصَافِ اللَّيْلِ.[4]

 «و تأخير الظهر حتى يدخل وقت العصر أنّه يبدء بالعصر، و توقيت العشاء بفعل المغرب.» آدرسش را برای ما باب شانزدهم حدیث نوزده فرمودند. آن‎ها هم نظیر بحث خودمان است. «وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ حَلَّ الْإِفْطَارُ وَ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ وَ إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ إِلَى انْتِصَافِ اللَّيْلِ.» خب چه می‎فرمایند؟ «توقیت العشاء بفعل المغرب إذا صلّیتَ» خب در خود همان مرسله داود بن فرقد هم دو بخش دارد، صاحب وسائل هم دو بخشش کردند، در آن بخش مغرب هم غیر از این می‎آید که حضرت فرمودند «إذا صلّیتَ المغرب فقد دخل» این هم فرمایش ایشان که «توقیت العشاء بفعل المغرب.»

 

برو به 0:13:41

«قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع؛ محمد بن علی بن الحسین در فقیه قال قال أبو جعفر علیه‎السلام و قال الصادق» ظاهراً این از مرسلات فقیه است. این برای بخش اول بود.

اظهر بودن مرسله داود بن فرقد

و الظاهر أظهريّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة من المطلقات المقتضية للخلاف؛ و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة في الكلام الواحد، و تعيّنِ ارتكاب التقييد حينئذٍ؛ و لو كانتا من المتنافيين، لم يجز الجمع بينهما في كلام واحد، فكذا الحال في ما وقع من الانفصال بين البيانين، فيجمع بينهما‌ بعد اعتبار المرسلة بالشهرة بالتقييدِ المرسومِ في ما لا يحصى من موارد بيان الأحكام، المفصولة مقيّداتها عن مطلقاتها بكثير من الأزمنة، و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى حتّى لا يمكن ارتكاب التّقييد، بل وقوع العصر في أوّل الزوال سهواً، و الظهر في قريب الغروب كذلك، ممّا يندر اتّفاقه.

و مع الغمض عنه، فالمرسوم من مبلّغي الشريعة، التدريج في بيان الأحكام و قيودها. و لو فرضت المعارضة بالتكافؤ بعد حفظ العمل الجابر للمرسلة، يمكن الترجيح بالأشهريّة البالغة إلىٰ حكاية الإجماع على النحو المتقدّم.[5]

حالا یک توضیحی می‎فرمایند که زمینه‎سازی می‎شود برای این که بروند فرمایش حاج آقا رضا در مصباح الفقیه را تحلیل و بررسی کنند. در مصباح الفقیه که به تفصیل هم کلامشان را دیدم؛ خیلی منظم بحث کردند یادم است از اول و سالها که مصباح [را می دیدم] کسی که با جواهر انس میگیرد بعد مصباح را میبیند متوجه میشود که حاج آقا رضا نسبت به آن خیلی منظم مینویسند. برای صاحب جواهر هم می‎شده، حاج آقا می‎فرمودند که ایشان مثل این که اول برای خودشان می‎نوشتند، بعد در دست‎ها آمد و همه می گفتند جواهرو جواهر و … خود صاحب جواهر می‎گفتند که اگر می‎دانستم این طور مطلوب می‎افتد منظم‎تر می‎نوشتم. خب دیگر حالا جواهر آن طوری است. در مقابلش مصباح الفقیه واقعاً در نظم هنگامهای است، خیلی منظم مینویسد، قشنگ همه را ردیف کنند. حالا همین جا بحث وقت را ببینید اول مواقیت وقت صلاة ظهر را چقدر منظم همه روایات را چطور ردیف کنند، بحث‎ها را پشت سر همدیگر بیاورند. این جا هم مطالب خیلی خوبی دارند، مبنای قویمی هم حاج آقا رضا پایه‎گذاری کردند که می‎رسیم. لذا حاج آقا هم می‎فرمایند «یظهر من المصباح» بعد حاج آقا یک ایرادی دارند چون علی ای حال حاج آقا رضا وقت اختصاصی به معنای رایج را قبول نمی‎کنند ولی ایشان می‎پذیرند، چون ایشان پذیرفتند یک اشاره‎ای به جواب حرف ایشان در آن مطالب می‎کنند که حالا می‎رسیم. مقدمه آن یظهر، می‎خواهند یک مقدمه‎چینی برای سر رساندن این تقیید بکنند. یعنی چه؟ یعنی تقیید مطلقاتی بود که «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» می‎خواهند بگویند این تقیید را صورت می‎دهیم و مشکلی هم برایش نیست. «و الظاهر أظهريّة المرسلة» خب تقیید، تخصیص به چه بود؟ «بحمل الاظهر علی الظاهر» می‎فرمایند مطلقات ظاهر است و این مرسله داود بن فرقد اظهر است، وقتی اظهر شد حمل می‎کنیم، تقیید می‎کنیم. «و الظاهر أظهریّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة» صبح که یک نماز است، دیگر وقت اختصاصی ندارد اما آن‎هایی که دو تا با همدیگر شریک هستند چهار تا وقت اختصاصی می‎شود، وقت اختصاصی ظهر، وقت اختصاصی عصر، وقت اختصاصی مغرب، وقت اختصاصی عشاء، این اظهریت دارد؛ از چه؟ «من المطلقات» که «إذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین» «المقتضية للخلاف» یعنی خلاف اختصاص و موجب اشتراک. «و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة في الكلام الواحد» می‎گویند از کجا من می‎گویم باید حمل کنیم و تقیید کنیم؟ به خاطر این که نگویید دو تا روایت است، بگویید یک گوینده در یک مجلس در کلام واحد این‎ها را کنار هم می‎گذارند، شما تناقض می‎بینید؟ اگر تناقض ببینید تعارض می‎شود، یعنی تعارضِ مستقر، آن وقت باید بروید ترجیح سندی و مرجحات را اعمال کنید، نشد تعادل می‎شود. اما اگر بشود بین دو چیز در کلام واحد جمع کنند جمع عرفی دارد یعنی بینش تناقض نیست، می‎فرمایند این دو تا را در کلام واحد می‎شود جمع کنیم، پس جمع عرفی دارد و مطلق و مقید را بر همدیگر حمل می‎کنیم. می‎فرمایند «و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة» مطلقاتِ «إذا زالت الشمس» و بین مرسله داود «في الكلام الواحد و تعيّنِ» یعنی «لا شبهة فی تعیّنِ ارتكاب التقييد حينئذٍ؛» چون یک کلام است و عرف هم بینش تناقض نمی‎بیند. «و لو كانتا من المتنافيين، لم يجز الجمع بينهما في كلام واحد» یعنی اگر تعارض مستقر داشتند نمی‎شد در یک کلام بیاورند، یک نفر که نمی‎تواند در یک کلام تناقض بگوید پس معلوم می‎شود تناقض نیست. «فكذا الحال في ما وقع من الانفصال» حالا که در کلام واحد می‎شود جمعش کنند همچنین است. «الحال في ما وقع من الانفصال بين البيانين» وقتی دو تا بیان منفصل هم هستند کنار هم می‎گذاریم و با همدیگر جمعش می‎کنیم. «فيجمع بينهما‌ بعد اعتبار»

اشکال سند نداشتن روایت تقیید و جواب آن

می‎گوید که صاحب حدائق گفتند که اشکالی که صاحب حدائق به این داشتند این است که این روایت که سند ندارد، شما این همه مطلقاتِ «إذا زالت الشمس» را می‎خواهید با این مرسله تقیید کنید، مرسله که سند ندارد. خب آن صحیحه حلبی که صاحب حدائق هم به آن صحیحه نمی‎گویند، آن هم که برای آخر وقت است، ربطی به اول وقت ندارد، پس برای اول وقت و ظهر و اساسِ این کار، این سند ندارد. سند ندارد  که وقتی مشهور عمل کردند دیگر ما کاری به سندش نداریم. حاج آقا می‎فرمایند مرحوم حاج آقا رضا هم در مصباح الفقیه همین را جواب صاحب حدائق می‎دهند می‎گویند شما صرفاً می‎گویید سند ندارد، خب سند ندارد بله یک جایی سند دارد «أعرض عنه الاصحاب» بعد می‎گویید «کلمّا ازداد صحةً» عالی السند در اعلی درجه، «کلما ازداد صحةً ازداد بإعراض المشهور عنه ضعفاً» یعنی ضعف عملی دارد، نه ضعف سندی. خب تناقض می‎شود. سند خیلی صحیح است اعراض کردند، سند ضعیف می‎شود؟ نه یعنی ضعف فتوایی، بخواهید فتوا بدهید دیگر ضعیف می‎شود. «الفقهاء حصون الاسلام» این‎ها در منظرشان بوده عمل نکردند، فتوا بر طبقش ندادند، یک چیزی می‎دانستند.حالا روی مبنایی که معروف است درشهرت. پس «إزداد ضعفاً» یعنی ضعف عملی که شما به….

از این طرفش روایتی مرسل هست، سند تامّ صحیح ندارد، صحیح عند القدماء که چه بسا باشد؛ صحیحه از قرن ششم به بعد که نیست؛ خب نباشد؛ وقتی اصحاب بر طبقش عمل کردند جبر سند می‎کند. جبر سند یعنی چه؟ یعنی یک فقیه پیش خدا حجت می‎خواهد؛ این هم حجت است. فقیه که پیش خدا فقط صحت سند نمی‎خواهد، صحت سند یکی از حجج است؛ سندی هم که بر طبقش شهرت فتوایی دارد، حجیت دارد. وقتی حجت بخواهد، این هم حجت است مثل این است که سند صحیح است یعنی از نظر حجیت مثل … پس صاحب حدائق که فرمودند سند ندارد روی فرضی درست بود که جابر نداشته باشد؛ سندی که جابر دارد دیگر برای فقیهی که بخواهد طبق این تقیید بکند حجیتش تامّ است. لذا حاج آقا اشاره به همین دارند. می‎فرمایند «فيجمع بينهما‌ بعد اعتبار المرسلة بالشهرة» بعد این که حجیتش تامّ شد مقید مثل این است که در کلام واحد دو تا حجت داریم؛ مختلفین در دو کلام بودند حالا جمعشان کردیم. خب «بالتقييدِ» متعلق به «یجمع» است. «فيجمع بينهما‌ بعد اعتبار المرسلة بالشهرة بالتقییدِ المرسومِ» خب آن جا «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین إلا» یعنی چه؟ یعنی الا این که وقت صلاتین یعنی در وقت اشتراکی صلاتین اما چهار رکعت اول مختص ظهر است، قیدش می‎زنیم، همه صلاتین و اشتراک را قید می‎زنیم در چهار رکعت اول این اشتراک نیست. «بالتقییدِ المرسومِ في ما لا يحصى من موارد بيان الأحكام» چقدر جاهای دیگر تقیید و این‎ها داریم، این هم یکی‎اش است. «المفصولة مقيّداتها عن مطلقاتها» که مقیدش به اصطلاح اصولی خودمان مقید منفصل است. «بكثير من الأزمنة» چقدر فاصله زمانی شده مقید برایش آمده است، شما تقیید می‎زنید این جا هم همین است. «و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى» حرفی هست که می‎گویند گاهی مطلقات چون کثیر البلوی است زیبنده نیست که حکیم تقییدش را برای مواضعی بیندازد که عده‎ای از این اطلاق به اشتباه بیفتند اما این که از آن‎ها نیست، این مطلقات «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» می‎گوییم یک کسی است می‎آید در این چهار رکعت عصر را می‎خواند، اول اسلام تا آخر اسلام چند تا پیدا می‎شود که فرض بگیریم در وقت اختصاصیِ ظهر بتمامه، عصر خوانده باشد؟ این خیلی کم است. خب پس این مقیدش، دیرتر بیاید و منفصل بیاید خلاف حکمت نیست، قبحی در بیان لازم نمی‎آید. می‎فرمایند «و ليس المقام» که یک عصری در وقت اختصاصی خوانده بشود «ممّا يعمّ به البلوى حتّى لا يمكن ارتكاب التّقييد» در آن مطلقاتی که تقییدش عموم بلوی دارد، مولا همان جا باید بفرماید به اشتباه نیفتند. «بل وقوع العصر في أوّل الزوال سهواً، و الظهر في قريب الغروب كذلك، ممّا يندر اتّفاقه.» و این نادر الاتفاق مانعی ندارد که مقیدش جدا بشود.

 

برو به 0:23:22

ترجیح به اشهریت درصورت عدم جمع مطلقات و مقیدات

تببین اشهریت درمرجحات

«و مع الغمض عنه» حتی اگر از این ندرت غمض عنه بکنیم. اگر چشم‎پوشی هم از این ندرت بکنیم بگوییم خیلی کم نیست، باز هم می‎گوییم خب این همه تقییدات در شریعت است آیا همه جا نادر البلوی بوده است؟! نه، خیلی تقییدات  بعد شما در فقه انجام می‎دهید و حال آن که کثیر البلوی بوده «لحکمةٍ»؛ به حِکَم مختلفه … «و مع الغمض عنه» اگر هم بگوییم حتی ندرت ندارد «فالمرسوم» یعنی چیزی که متداول است «من مبلّغي الشريعة» که ائمه علیهم‎السلام باشند «التدريج في بيان الأحكام و قيودها.» تدریجاً بیان می‎کردند. خب می‌خواهد «ما یعمّ به البلوی» هم باشد این خیلی قرار نیست که مانعی از تقیید در این جا باشد. خب این برای تقیید است. خب حالا «و لو فرضت» با لو می‎فرمایند. اگر فرض بگیریم که در کلام واحد نتواند جمع بشود، واقعاً بینشان تنافی مدلولی باشد و تعارض بشود، تازه رجحان برای کیست؟ برای مرسله است. «و لو فرضت المعارضة بالتكافؤ بعد حفظ العمل الجابر للمرسلة» بعد از این که عمل فقهاء محفوظ است و به شهرت عمل کردند و جابر مرسله شده است، اگر معارضه را به تکافئ فرض بگیریم، این جا منظورشان از تکافئ نه یعنی معارضه‎ای که هر دو برابر بشوند، تعارض مستقر بشود. معارضه لا تکافئ یعنی همان حمل و جمع عرفی؛ اگر معارض بشوند «للتکافئ» یعنی طوری می‎شد که حالا دیگر نمی‎شد حمل کنیم. اگر این طوری باشد «يمكن الترجيح» نه این که بگویم «بالتکافئ» بعد بفرمایند «یمکن الترجیح»؛ فرض تکافئ با ترجیح … بگویند اگر متکافئ هستند ترجیح می‎دهیم. تکافئ باب تعادل و تراجیح را نمی‎خواهند بفرمایند. «و لو فرضت المعارضة بعدم الحمل»؛ «بالتکافؤ» یعنی جلوی همه ایستادند نمی‎شود. این مطلقه  می‎گوید من خودم را حفظ می‎کنم، آن هم می‎گوید من خودم را حفظ می‎کنم؛ نتوانستیم حمل کنیم. «تکافئا» از حیث دلالت و جمع عرفی نداشت «و بعد حفظ العمل» یعنی فتوا «الجابر للمرسلة» که هر دو حجت هستند «یمکن» حالا باب اِعمال مرجحات می‎آید «یمکن الترجیح بالأشهريّة» می‎گوییم خب هر دو تا مطلقات شدند، این هم شدند، این اشهر است. البته اشهر این جا، اشهر فتوایی منظور است، اشهر روایی که منظور نیست. شهرت فتوایی به آن معنای اصطلاحی هم نیست. چرا؟ چون شهرت فتوایی در صورتی بود که مستند معلوم نباشد؛ یا اصلا مستند نداشته باشیم یا اگر هم داریم استناد مفتین به آن معلوم نباشد؛ آن را شهرت فتوایی می‎گفتیم، این جا را شهرت عملی می‎گوییم یعنی معلوم است که طبق این روایت فتوا دادند.

خب می‎گوییم آن مرجحات باب تعادل و تراجیح که شهرت روایی بود «خذ بما اشتهر بین اصحابک» یعنی «بما اشتهر روایةً» این مانعی ندارد. ایشان کأنه می‎فرمایند ما از آن «خذ بما اشتهر» اعم از سند و روایت و دلالت برداشت می‎کنیم. چطوری است که عده ‎ای از اصحاب اجماع، فقهاء هستند «أجمعوا علی تصحیح ما یصحّ» با آن بحث خودش که در بحث … آن جا تصحیح باب تفعیل بوده یعنی «اسناده الی الصحة» مُصَحَّحةاش می‎شود ولو صحیحِ مُصَحَّح هست. خب همین طور چیزی را ممکن است ایشان این جا قائل باشند و روی این عبارتشان اشاره به آن دارند. می‎فرمایند شهرت عملی باشد ولی شهرت عملی می‎تواند مرجح یکی بر دیگری باشد که دیگر از حیث محتوا در نزد فقهای امامیه این جلو افتاده است. پس جلو افتادن یک روایت ولو شهرت روایی ندارد اما شهرت عملی که دارد از حیث محتوا قوی شده است، فقهاء این را جلو انداختند. «خذ بما اشتهر بین اصحابک» به عنوان محتوا، نه فقط به عنوان این که «عن فلان و عن فلان» باشد. «فإن المجمع علیه لا ریب فیه»، «مجمع علیه لا ریب فیه» یعنی «مجمع علیه فی روایة»؟ یا «مجمع علیه» یعنی آن چیزی که همه بر آن مستقر شدند؟ این اشهریتی که می‎فرمایند منظور در نظر شریف ایشان الان موجب رجحان می‎تواند باشد ولو شهرت عملی است.«یمکن الترجیح بالأشهریّة البالغة إلىٰ حكاية الإجماع» حکایت اجماع بر چه بود؟ بر فتوا بود، بر محتوا بود، بر عمل بود که وقت اختصاصی باشد. «البالغة إلىٰ حكاية الإجماع على النحو المتقدّم.» که از چه کسی نقل کردند؟ فرمودند که شیخ نجیب الدین «أنّه نقل الاجماع علیه جماعة» جماعتی نقل اجماع کردند. بنابراین ترجیح می‎شود.

شاگرد: از اول اطلاق این مطلقات را درنظرگرفتیم که مطلق هستندو چون هر اطلاقی را می‎گوییم باید در مقام بیان باشد. می‎گویند وجه صدور آن روایات این است که می‎خواهند دفع توهم این بکنند که نماز ظهر جایز نیست درآن وقت…

استاد: یا نماز عصر.

شاگرد: حضرت بفرمایند ظهر که هیچی، ظهرین هم جایز نیست. یعنی دفع آن توهم است. ظاهراً می‎توانیم بگوییم که اصلاً آن اطلاق نسبت به این قضیه ما اصلا شکل نمی‎گیرد یا بخواهند سر تقیید …علی الخصوص یک جایی دارند که «إلا أنّ هذه قبل هذه» شاید اشاره به همان وقت اختصاصی باشد.

استاد: این فرمایش شما را گفتند این است که حاج آقا رضا می‎فرمایند این که برعکس است؛ حالا ببینید همان «إلا أنّ هذه» را می‎خواهند بگویند هست. همین فرمایش شما را دارند «إلا أنّ هذه قبل هذه» ناظر به این است که یعنی اتفاقاً همین اختصاص را دارد می‎گوید «زالت الشمس دخل وقت الصلاتین إلا أنّ هذه قبل هذه» یعنی «إلا أنّ» چهار رکعت اولش برای ظهر است. اتفاقا نه تنها اطلاق ندارد بلکه در خودش دارد می‎گوید، من اختصاص را نمی‎خواهم نگویم.

شاگرد: بعضی از روایات «جمیعاً» دارد.

بررسی نظر مصباح الفقیه

استاد: بله حالا عرض می‎کنم. دارم حرف آن طرفی‎ها را می‎گویم. حاج آقا رضا همین را می‎گویند بعد می‎گویند اتفاقاً «إلا أنّ أدلّ علی الاشتراک» نه بر اختصاص؛ حالا این بحثش گسترده است و خرده خرده می گوییم ولی اصل فرمایشتان را داشته باشید و از آن دفاع بکنید اما این که حالا حرف‎ها را برسیم می‎بینیم آن طرفی‎ها می‎گویند این «إلا» چطور «إلا» هست؟ «إلا أنّ هذه قبل هذه» استثناء متصل است یا منقطع؟ و این «إلا» اطلاق را اظهر می‎کند یا اختصاص را اظهر می‎کند؟ این طرفی‎ها میگویند اتفاقاً خصوصیت این استثناء طوری است که اشتراک را اظهر می‎کند؛ حالا بیانش هم می‎آید.

و يظهر من «المصباح» الميل إلى عدم الاختصاص في ما لا يفيد الاشتراك خلاف الترتيب، مع حكمه بتعيّن العصر في آخر الوقت لو لم يبقَ إلّا مقدار إحداهما، مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص. و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا، فهي إلىٰ عدم تعيّن العصر، بل إلى تعيّن الظهر أقرب.

و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص، و هو مدلول رواية «الحلبي» في الفرض، و مرسلة «داود» مطلقاً.[6]

این عبارت را بخوانیم که اصلش حرف مصباح را مطرح بکنم که شما منزل رفتید مفصل ببینید که ببینیم حالا حرف ایشان چیست و حاج آقا چه می‎فرمایند. در بررسی حرف ایشان مجبور هستیم همه حرف‎ها زده شود. حاج آقا که خیلی مفصل کأنه سنگ تمام گذاشتند. خیلی چیزها من در ذهنم بود رفتم دیدم. می‎بینید گاهی ذهن‎ها موافق همدیگر می‎شود، همین می‎رفتم می‎دیدم خیلی موافق است. ایشان همه این‎ها را انکار کردند و حالا حاج آقا حرف ایشان را قبول نمی‎کنند؛ برویم تا آخر کار همه حرف‎ها را ببینیم. این جا که حاج آقا رضا قبول نکردند، الان حرف ایشان را بخوانیم.

«و يظهر من «المصباح» الميل إلى عدم الاختصاص في ما لا يفيد الاشتراك خلاف الترتيب» اشتراک یعنی «الوقت الاشتراکی المطلق». هر کجا وقت اشتراکی مطلق لازمه ‎اش خلاف ترتیب نباشد یعنی بتوانیم بین اشتراک با حفظ ترتیب جمع کنیم. ایشان قائل به اختصاص نشدند. «المیل إلی عدم الاختصاص فی ما لا یفید الاشتراک خلاف الترتیب» گفتند ما هر جا بتوانیم وقت را مشترک بگیریم، مختص نگیریم و در عین حال به یک نحوی که حالا می‎گوییم ترتیب هم بهم نخورد. خلاصه از ناحیه ترتیب برای ما مشکلی پیش نیاید، چرا قائل به اختصاص بشویم؟! «عدم الاختصاص فی ما لا یفید الاشتراک خلاف الترتیب» یعنی هر کجا «یفید الاشتراک وفاق الترتیب» به یک نحوی که «لا یفوت الترتیب» ترتیبی که مأمور به است، ما اشتراک می‎گوییم. این را ایشان می‎فرمایند. «مع حكمه» این «مع حکمه» توضیح حرف ایشان است که حالا ایشان چه کار کردند. می‎گویند خود حاج آقا رضا حکم کردند «بتعيّن العصر في آخر الوقت» گفتند آن چهار رکعت آخر که به غروب مانده آن دیگر وقت اختصاصی عصر است. وقتی آن جا رسیدید نمی‎شود ظهر بخوانید، همین طور هم هست، حالا حرفشان را به تفصیل می‎گویم. «مع حکمه بتعیّن العصر فی آخر الوقت لو لم يبقَ إلّا مقدار إحداهما، مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص.» این ایراد به حرف ایشان است که اگر شما آخر وقت را قبول کردید همین اختصاص شد و به حرف من برگشتید؛ دارید می‎گویید چهار رکعت آخر چیست؟ خب پس چطور گفتید مشترک است؟ «لا یفوت الترتیب» این جا که ترتیب فوت شد، ظهر را نخواندید، می‎گویید هم عصر را بخوان، پس حرف ما شد. «مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص.» یعنی برای تعیّن آخر وقت برای عصر «إلا الاختصاص» که حرف مشهور است. «و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا» این که می‎گویید ترتیب شرط بین ظهر و عصر است و می‎خواهید مراعاتش کنید اگر «هنا محفوظه» هست یعنی این جا هم که 4 رکعت به آخر مانده است و در مواردی که شما می‎گویید هر کجا اشتراک باشد و ترتیب هم اشکال نداشته باشد اگر هست «فهي إلىٰ عدم تعيّن العصر، بل إلى تعيّن الظهر أقرب.» خب این جا هم ترتیب است، چهار رکعت مانده است؛ من چه کار کنم؟ مولا فرموده 8 رکعت را به ترتیب بخوان. حالا من نمی‎توانم 8 رکعت بخوانم، خب اولی را بخوان، چرا دومی را بخوانی؟ شما هم که می‎گویید وقت اشتراک دارد، برای هر دو هست، نمی‎توانید بگویید چهار رکعت آخر برای ظهر نیست، چون خودتان دارید اشتراک می‎گویید. اشتراک تا آخر؛ پس وقت ظهر هم هست. وقت ظهر که هست چیست؟ ترتیب هم باید مراعات بشود، خب اول ظهر را بخوان، بعدش هم می‎گویی من بقیه را نرسیدم بخوانم، اگر رسیده بودم می‎خواندم و ترتیب را مراعات می‎کردم؛ پس نه تنها عصر برای چهار رکعت آخر متعین نیست، چون وقت مشترک است بلکه «تعیّن الظهر» بلکه حتی ظهر متعین است. چون باید ترتیب را مراعات کنی و فرض هم گرفتی وقت مشترک است. خب پس وقت برای ظهر است. اول آن را شروع کن، اول آن را بخوان. می‎فرمایند «و شرطيّة الترتيب إن كانت محفوظة هنا فهي» یعنی شرطیت «إلىٰ عدم تعيّن العصر» که عصر متعین نباشد؛ این مرحله اول که مختار باشیم «بل إلى تعيّن الظهر» چون اول آن هست، ما باید ترتیب را مراعات کنیم ««أقرب.»

 

برو به 0:35:31

اشکال آیه الله بهجت به برداشت حاج اقا رضا از اجماع

«و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص» آن اجماعی هم که روایت شده … چون در این اجماع خدشه کردند. حالا من عبارت را می‎خوانم؛ برمی‎گردیم همه این‎ها را بررسی می‎کنیم. «و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص و هو» همین اختصاص «مدلول رواية «الحلبي» في الفرض» یعنی آخر عصر، آخر وقت. «و مرسلة «داود» مطلقاً.» یعنی چه اول وقت برای ظهر، جه برای عصر؛ پس «فی الفرض» یعنی فرض آخر وقت یعنی غروب؛ برای آن جاست و مرسله داود هم چه اول وقت برای ظهر، چه آخر وقت برای عصر. خب چرا فرمودند «و الاجماع»؟ اشاره کنم تا به تفصیل برگردیم. بعضی‎ها گفتند اجماعی که بر اختصاص شده، اجماع بر این اختصاصی که شما استفاده کردید هرگز نیست، آن اجماع، اجماعی به این بوده که چهار رکعت اول وقت برای ظهر است. اما این که اگر سهواً عصر را در آن خواندی باطل است این‎ها دیگر در اجماع نیست؛ اجماع فقط همین بوده است. این‎ها لازم‎گیری‎های استدلالی و علمی بعدش است که در این استدلال‎ها خدشه می‎کنند.

حاج آقا می‎فرمایند نه، «و الإجماع المحكي ليس إلّا للاختصاص» اگر آن اجماع را می‎گویید، آن اجماع همین اختصاص را دارد می‎گوید و اختصاص یعنی همین. حالا این حاصل چیزی است که من از عبارت و قلم ایشان فهمیدم؛ خواندم که در ذهن همه شما بیاید، بعداً هم که برمی‎گردیم بیشتر بحث می‎کنیم اگر توضیح من نارسا و اشتباه بوده برای من بفرمایید. این تا این جا فقه عبارتشان است. حالا باید برگردید ببینید تفصیل کلام حاج آقا رضا چیست و این ایراد حاج آقا چطوری است و به کجای حرفشان وارد می‎شود.

وقت شأنی و وقت فعلی در بیان مصباح الفقیه

وجوب نفسی انبساطی و فعلیت تدریجی

مرحوم حاج آقا رضا اول یک تقسیم ‎بندی قشنگی دارند؛ می‎گویند وقت دو جور است؛ وقت شأنی و وقت فعلی. وقت فعلی هم که ایشان می‎گویند یادم آمد همان بحث‎هایی که چند بار در این مباحثه من سر شما را در آوردم، هست. سر این که یکی از چیزهایی که خیلی عجیب است نگاه کردن به فعلیت به عنوان امر دفعی الوصول است؛ یادتان هست چند بار عرض کردم؟! ما با فعلیتِ حکم شرعی به عنوان یک امر آنی برخورد می‎کنیم و حال آن که اصلا این طور نیست؛ من در مقدمات مفوته که در اصول مباحثه بود عرض می‎کردم، چه بسا واقعیت این باشد که اصلاً فعلیت حکم مراتب دارد، تدریجی است، به هر تدریجی به ازاء همان مرتبه از فعلیت مقتضای یک حکم است. و این خیلی آثار دارد. بسیاری از مشکلات علمی برای این است که می‎گوییم بگو ببینم مولا پسِ کله عبد می‎زند یا نمی‎زند؟ هلش می‎دهد یا نمی‎دهد؟! تناقض که نمی‎شود، یا مولا می‎گوید برو؛ بنده را هل می‎دهد یا نمی‎دهد؟ اگر می‎دهد امر بالفعل است، اگر نمی‎دهد امر بالفعل نیست و حال آن که واقعیت این طور نیست. همان جایی هم که حکم می‎دهد باز فعلیت تامه نیست، آن جایی هم که حکم نمی‎دهد باز عدم فعلیت تامه هست.

آن وقت حالا ایشان که این جا وقت فعلیه گفته بودند یکی از موارد همان است؛ شما می‎گویید وقتی که زوال شد مولا بنده را به طرف نماز ظهر هل می‎دهد یا نه؟ حالا فرض بگیریم وضو و این‎ها دارد. می‎گویید بله هل می‎دهد که برو بخوان. من عرضم بود همین الان امر بالفعل مولا چیست؟ باز منحل می‎شود؛ نمی‎گوید 4 رکعت نماز ظهر یک جا بخوان. یعنی همین جا هم وجوب نفسی انبساطی که می‎گفتیم، امتثالش هم انبساطی است. یعنی الان می‎فرماید «أذِّن، أقِم، کَبِّر» امر همین طور به تدریج دارد بالفعل می‎شود. الان اول زوال نمی‎گوید «سلِّم» بگو السلام علیکم و رحمة الله؛ هنوز امر سلام بالفعل نشده است؛ اصلا بالفعل نشده است. «صلّ صلاة الظهر» به عنوان یک کلی بالفعل شده، آن اشکالی ندارد اما اگر دقیق بشویم و در انحلال خوب ریزبشویم هنوز رکعت دوم بالفعل نشده است، رکعت اول که می‎خوانید بله تازه زمینه فراهم شد برای فعلیت امر به این که «أضف إلیه رکعةً أخری».

خب لذا ایشان می‎فرمایند که یک وقت شأنی و یک وقت فعلی داریم. مطلقات وقت شأنی را دارند می‎فرمایند و این مقیدی که شما مقید می‎گویید وقت فعلی را دارد می‎فرماید؛ به چه بیان؟ وقتی حضرت فرمودند «إذا زالت الشمس دخل …» البته این جا چند تا تعبیر هم هست؛ ایشان هم همه را به تفصیل خیلی زیبا گفتند من هم اشاره می‎کنم؛ یکی «دخل وقت الصلاتین»، یکی «دخل الوقتان»، سومی هم بود که «إذا زالت الشمس فصلّ الظهر و العصر»؛ «دخل الصلاتان» هر دو وقت داخل شد؛ من سه تا تعبیر یادم مانده که حاج آقا رضا این‎ها را ردیف می‎کنند. تصریح به دو تا و سه تا نکردند شاید می‎گویند؛ تعبیرات مختلف است.

 

برو به 0:41:04

خلاصه می‎گویند این دارد می‎فرماید زوال که شد شأنیت وقت برای هم ظهر و هم برای عصر است، این وقت شأناً شأنیت برای همه این‎ها را دارد اما فعلیت ندارد. چرا؟ چون ترتیب داریم. چون اول باید ظهر بخوانید بعدش عصر؛ وقت بالفعل نماز عصر نیست چون باید ظهر بخوانید، بعداً هم مثال می‎زند می‎‎گویند کما این که «إذ زالت الشمس» وقت بالفعلِ رکعت دوم نماز ظهر نیست. «إذا زالت الشمس» وقت فعلیِ رکعت اول نماز ظهر است هنوز دوم مانده است، می‎گویند عین همین برای عصر است؛ یعنی وقت زوال شمس شد حالا فعلاً وقت فعلیِ نماز ظهر است، رکعت اولش را بخوان، بعدش هم … خب بعدش می‎شود؛ مرسله داود وقت فعلی را دارد می‎گوید اما مطلقات دارند وقت شأنی را می‎گویند، وقت شأنی یعنی چه؟ یعنی اگر بتوانیم یک طوری فرض بگیریم برفرض محال که شما می‎توانستید 8 رکعت را در آنِ واحد در رکعت اول با هم ایجاد کنید. هشت بدن از خودت ایجاد کنی هر کدام یک رکعت بخوانند؛ بگویی من 8 تا بدن دارم، اول زوال 8 تا رکعت را جدا جدا می‎خوانم؛ یعنی جمع زمان کنید، همه زمان‎ها را با هم جمع کنید؛ مانعی ندارد وقت شأنی است. می‎گویند «صلّیتَ الظهرین فی وقتهما» وقت شأنی یعنی این؛ پس وقت، وقتِ ظهرین است. فعلیتش تدریجی است، شأنیتش را از وقت نمی‎گیرد، این اساسِ حرف ایشان است که وقت را دو جور کردند.

بعد می‎آیند حرف می‎زنند، استدلالات همه را جواب می‎دهند تا به این جا می‎رسند که حاج آقا فرمودند. ایشان می‎گویند حالا آمدیم و آخر وقت چه کار کنیم؟ آخر وقت چهار رکعت به آخر مانده نماز عصر بخوانیم یا ظهر؟ خلاصه این جا باید راهشان را انتخاب کنند، آن بزنگاهی است که حاج آقا رضا گفتند وقت شأنی است، ترتیب هم بالفعل هست باید راه را تعیین کنند. خب حاج آقا هم این جا مقابل حاج آقا رضا هستند؛ می‎فرمایند خب شما این جا هم حرف بزنید. الان آخر وقت است، 8 رکعت باید بخوانید ترتیب هم هست، 4 رکعت بیشتر نمانده، وقت هم برای همین شأنیت دارد، از کدام شروع می‎کنید؟ از آخر شروع می‎کنید؟ از وسط شروع می‎کنید؟ از کجا شروع می‎کنید؟ از اول. تعیّن ظهر أقرب است، خب از ظهر شروع کنید بعدش وقت از دست رفت، خب تکلیف ما لا یطاق نیست. ولی آن چه که بالفعل می‎شود شروع کنید باید از کجا شروع کنید؟ از ظهر شروع کنید. این جا که می‎رسند حاج آقا رضا از حرفشان دست برمی‎دارند می‎گویند 4 رکعت به آخر مانده باید عصر بخوانید. چطور شد؟ شما که اختصاص قائل نبودید. شما که می‎گفتید وقت فعلی است، نه شأنی. بیان ایشان در این جا این است که می‎گویند ترتیب این جا دیگر ساقط است. این جا ترتیب بین ظهر و عصر ساقط است. چرا؟ چون من امر دارم که وقتی ظهر خواندی نماز عصر را بخوان. عصر را بعد از آن بخوان. خب این جا ظهر را بخوانم خب نمی‎توانم در وقت بعدش عصر بخوانم.

علی ای حال ترتیب دیگر این جا فوت شده است، وقتی فوت شد آن چیزی که فقط عصر به آن بند بود که ترتیب بود زمینه‎اش رفت. لذا الان دیگر امر به ظهر رفت. ایشان می‎گویند الان دیگر امر به ظهر نداریم، امر بالفعل برای ظهر نداریم. امر بالفعلِ ما فقط برای عصر است. بله امر به ظهر داشتیم، مترتب کردن عصر برای او هم داشتیم اما الان دیگر ممکن نیست. وقتی ممکن نیست فقط بالفعل چیست؟ همین عصر.

نظر حاج اقا رضا درصورت تعمد یا سهو بر اتیان نمازخلاف ترتیب

می‎گوییم حالا آمد لج کرد چطور؟ این را هم دارند که آمد لج کرد گفت من فقط می‎خواهم ظهر بخوانم، می‎شود تصحیحش کنیم؟ یا سهو کرد. ایشان قائل هستند می‎گویند آن 4 رکعت آخر، امر به عصر بالفعل است اما نه این که اگر شریکه را سهواً در این بخواند باطل است. ما که گفتیم وقت شأنی است، لوازمش را هم ملتزم هستیم، اگر سهواً خواند حالا عمداً چطور؟ می‎گویند با ترتب امر را درست می‎کنیم؛ تصریح به ترتب نمی‎کنند، مفاد حرف را می‎زنند.

می‎گوییم خب تکلیف بود عصر بخوانی اما لج کردی ظهر خواندی؛ خب امر ترتبی یعنی چه؟ یعنی مولا می‎فرماید من بالفعل امر به ظهر ندارم، امر به عصر دارم اما امر بر تقدیر عصیان ترتبی به ظهر هم دارم یعنی می‎گویم عصر را بخوان، خب عصر را اگر قرار شد لج کنی نخوانی خب لااقل ظهر را بخوان، لااقل یعنی امر ترتبی با بحث خودش در اصول. بنابراین این اختصاص مفادش اختصاص مشهور نیست، به لوازم این اختصاص ملتزم هستند یعنی می‎گویند وقت شأنی هم برای ظهر و هم برای عصر است ولی چون دیگر فعلیت امر به ظهر منتفی شد، در 4 رکعت آخر ترتیب هم کنار می‎رود، امر عصر بالفعل است اما باز امر بالفعلی است که وظیفه دارم انجام بدهم اما نه به نحوی که اگر خلافش کردم … حالا من این مطالب را در مصباح الفقیه تا آخر کار دیدم. عین عبارتشان هم اگر حالا شما بعداً ملاحظه کنید می‎بینید که می‎گویند «قلنا مع المعصیة» این کلمه یادم است که معصیت بود یا نه. آن آخر بحث که می‎خواهند نتیجه‎گیری کنند …

شاگرد: در این بحث وقت ظهر و عصر؟

استاد: نه وقت اختصاصی. همین بحث خودمان این جا …

شاگرد: نماز ظهر ایشان اداء است یا قضاء است؟ نماز ظهر اداء هم هست.

استاد: بله دیگر لازمه‎اش این است که اداء باشد.

شاگرد: «فاتتاه» را هم توضیح می‎دهند؟

استاد: نه! «فاتتاه» را بحث نکردند. همانی که دیروز عرض کردم ما باید بحثش کنیم. یعنی ایشان این حرف را می‎زنند بعد می‎گویند این روایت صحیح حلبی بر این چیزی که ما گفتیم دلالت می‎کند. خب روایت که دارد می‎گوید «فاتتاه» هر دو فوت شده است، خب شما که می‎گویید وقت شأنی است!

شاگرد: آن که فرمودید نماز عصر را که می‎خواند، این جا چون نمی‎شود دو تا را بخواند ترتیب می‎برد، امر به عصر هست، آن وقت چطور امر به ظهر می‎رود؟ این طور بیان را نفهمیدیم.

استاد: این بیان را شاید خود ایشان ندارند؛ همین طوری که ابتداء وقت بالفعل از اول شروع می‎شود و تدریجی است، اول وقت امر رکعت اول بالفعل است. خب آخر وقت هم همین طوری برعکس شروع می‎شد؛ یعنی وقتی که به آخر مانده، آن 4 رکعتی که برای جلوتر است فعلیتش از بین می‎رود و می‎گوید دیگر تمام شد. او جلوتر است، نه این که او بالفعل بماند و آن آخری‎ها بروند یعنی آخر وقت، ارتفاع بالفعل برعکس می‎شود.

شاگرد: اگر وقت یک رکعت مانده پس رکعت چهارم را اول بخواند.

استاد: آن‎ها اشکالات حرف است. ولی خب ایشان 4 رکعت را به عنوان یک واحد در نظر می‎گیرند؛ می‎گویند 2 تاست، نه 8 تا. کلام ایشان را ببینید. ولی با آن قضیه بالفعلی که من عرض کردم که حرف آن‎ها طور دیگری پیش می‎آید خلاصه به آن باید برسیم که حرف ایشان فعلاً این جا این است. پیدا کردید؟

شاگرد: «لكان مقتضاه صحّة الشريكة أيضا و إن عصى»[7]

استاد: «و إن عصی» همین منظورم است که به شک افتاده بودم. تصریح می‎کنند که یعنی همان دم غروب اگر ظهر را بخواند، نماز ظهرش صحیح است چون وقت شأنی را دارد ولو عصیان کرده است. این «عصی» هم یعنی امر ترتبی یعنی صحیح است امر ترتبی برایش …

 

برو به 0:49:31

چرا می‎گویم امر ترتبی؟ چون چند سطر قبلش صریحاً می‎گویند دیگر ظهر امر ندارد. خب امر اگر ندارد پس چطور صلاة بی امر صحیح است؟ «إن عصی» یعنی امر بالفعل ندارد اما امر ترتبی بر تقدیر عصیانِ امر بالفعل به عصر را برایش مانعی می‎بینند می‎گویند دارد.

شاگرد: دقت‎های این طوری در فقهای سابق هم سابقه دارد؟

استاد: اصل این که اذهانی هستند که طوری خدای متعال آفریده که دقیق‎النظر هستند، این همیشه بوده است. اما این که پشتوانه دقت نظر آن‎ها یک بخش مدونی از علوم رسمی کلاسیک باشد فرق می‎کند. می‎بینی هزار سال پیش هم یک عالمی بوده شاید به مراتب أدقّ از کسی است که الان داریم این دقت‎ها را می‎کنیم اما در کلاسی که درس خوانده بوده همه ضوابط مدون نشده بود؛ فکرهای قبلی‎ها چکش نزده بوده، خب او تکویناً دقتی داشته است اما خلاصه پشتوانه این همه فکر دیگران را نداشته است اما کسی که در این زمان دارد کار می‎کند اول درس مطالب کلاسیک را بلد است که این مطالب یعنی تدوین چقدر دقت افکار سابقین، خب با این پشتوانه دارد … و لذا بعضی‎ها می‎گویند آخوند بالاتر است یا ابن سینا؟ بحث می‎کنند گاهی این طور می‎گویند. اگر ابن سینا در شرایط آخوند بود، یک ابن سینای قبلی این کارها را کرده بود، این حرف‎ها را می‎دید معلوم نیست بگوییم که او کم می‎آورد. این کلی‎اش هست.

شاگرد: حالا شاید خودتان هم یکی دو ماه پیش فرمودید که صاحب جواهر به خیلی از فقهاء می‎رسید و کارهای … من ماندم که منظورشان در کجا بود؟ می‎گفت «هذا فقه الاعاجم» منظورشان کجا بود.

استاد: یک جا گفتند.

شاگرد: آقا غیر از صاحب کشف اللثام را می‎گفت اگر ایشان نبود می‎گفت اصلا عجم فقیه ندارد.

استاد: کاشف اللثام با این که اصفهانی بودند ولی صاحب جواهر قبولشان دارند. این هم نقل شده گفتند اگر در بین اعاجم این اصفهانی نبود، کاشف اللثام نبود، می‎گفتم اصلا در عجم فقه نیست.

شاگرد: منظورشان این دقت‎های این طور نبوده که این دقت‎های این طور جایی در فقاهت ندارد؟!

استاد: حاج آقا نقل می‎کردند یک اصولی نوشته بودند، مختصر هم بوده، شاید هم نقل می‎کنند یک جایی بوده گاو خورده است اما برای خود شیخ، می‎گفتند شیخ انصاری رسائلشان در دست‎ها آمده بود، خیلی زود نوشتند، رسائل برای جوانی‎های شیخ است، مکاسب برای اواخر است. بعد می‎گفتند صاحب جواهر مرجع وقت بود، درس اصلی داشتند و محور نجف بودند، بالای درس فرمودند که «شینو هذا التنبیه الرابع عشر، حرام هذا» یعنی اصول را این طور گسترده بکنید که «ینبغی التنبیه علی امور» کم کم ببینید که به «التنبیه علی الامر الرابع عشر» رسیده است «حرام هذا». حاج آقا می‎گفتند که حرف را بردند به شیخ نقل کردند، ایشان گفت که صاحب جواهر اصول من را نمی‎گویند. هر وقت حاج آقا این را می‎گفتند، می‎گفتند پس اصول چه کسی را می‎گفتند؟!

شاگرد: این دقت‎های این طوری در مقام افتاء و برای فهم روایت اصلا جا دارد؟

استاد: این هم نکته خوبی است که تلقی همین ذهن مختصر و کم حجمِ طلبگی خودم این طوری است. من  عرضم این است که این دقت‎ها جا دارد یا ندارد؟! ذهن عرف عام کاری را که انجام می‎دهد خیلی خیلی متفاوت است از آن اندازه‎ای که خودش سردربیاورد که دارد چه کار می‎کند. یعنی ذهنی که خدا برای عرف عام آفریده، یک اقیانوسی است که در آن هنگامه است اما خودش نمی‎فهمد دارد چه کار می‎کند. لذا اگر ما بخواهیم دقت‎های بافتنی باشد درست است این‎ها نیست اما اگر می‎خواهیم آن چیزی که عرف انجام می‎دهد، ما بخواهیم برگردان کنیم، تحلیل کنیم، آن حیثیات ظریفه‎ای که عرف به طور ناخودگاه در نظر می‎گیرد اما علم به علم ندارد، این‎ها را بیاوریم این دقت‎ها را می‎طلبد. بیننا و بین الله وقتی شما می‎آیید چند تا جمله را کنار هم می‎گذارید، «الرجل خیرٌ من المرأة»، «أکرم العلماء» بعد می‎گویید این جا مطلقه و مقیده، عرف همه این‎ها را بلد است؟ نه! اما وقتی کلام را می‎گویید یعنی خودت می‎فهمی این‎ها فرق دارند. شما اتفاقا سراغ او می‎روی. چرا؟ به خاطر این که ما کار نداریم به این که عرف آگاهانه چیزی را بفهمد و برای ما بتواند بیان کند.

این جا آن قضیه معروف میر سید شریف می‎شود که منطق کبری را نوشت، ظاهراً شیراز بوده و برای شاگردانش درس داد، از اول تا آخر منطق کبری را گفت، تمام که شد گفت حالا امروز یک کاری داریم، جشن پایانی است. گفت همه شما در بازار شیراز بروید آن جا دوری بزنید و به مدرسه برگردید، یک تفریح و تنوعی برای شما باشد و برگردید با شما کار دارم. من مثلا یک ساعت این جا نشستم. رفتند و برگشتند پیش استاد نشستند؛ خب گفتند چه کار دارید؟ گفتید برگردید با ما کار دارید. گفت کارم این است که ببینید این مدتی که ما منطق کبری مشغول بودیم، بین مردم که الان رفتید یک ساعت گشتید، چقدر از این حرف‎ها مردم می‎زدند؟ گفتند هیچی؛ نه یکی گفت قیاس، نه یکی گفت قیاس استثنائی، نه هیچ کسی گفت جدل؛ اصلا صحبت‎ این‎ها نبود، صحبت نان و خرید و فروش و پارچه و این‎ها بود. گفت نشد، یک بار دیگر باید بخوانید، دوباره از نو سر گرفت، یک دفعه دیگر از اول تا آخر منطق کبری را خواندند، آن وقت تمام شد گفت حالا در بازار بروید و همان قضیه آن روز تکرار شد، وقتی برگشتند گفتند کلمه‎ای از دهان عرف بیرون نیامد مگر این که ما خوانده بودیم. عرف لفظ دلالت تضمنی و التزامی را بلد نیستند، تدوین و علم به علم ندارند اما تمام حرف‎هایشان همین‎ها بود؛ قیاس بود، صغری بود، کبری بود، عرض کنم که قضیه بود، شرطیه بود، منفصله بود. اصول هم همین طور است. اگر دقت‎ها، دقت‎هایی است که می‎خواهیم ارتکازات عرف را پیاده کنیم خیلی خوب است، به این دقت‎ها هر چه هم پیش برویم نمی‎رسیم، جالبش این است. آن قدر عرف ظرافت‎‎ها قرار می‎دهد، که یک وقتی راجع به الف و لام در منطق مباحثه می‎کردیم شماره زدم نمی‎دانم 10 جور یا 11 جور الف و لام هست. ما می‎گفتیم مثلا عهد و جنس و فلان، مثال‎هایش هم آدم می‎زند که فرق دارد، خود عرف می‎فهمد این‎ها فرق دارد. عرف از «الرجل خیر من المرأة» استغراق نمی‎فهمد. هزاری بخواهی گردنش بگذاری می‎گوید منظور من … این منظورش را می‎فهمد. مرد بهتر از زن است، نه یعنی مثلِ یک فاسق نمره اولِ کافری از یک مومنه‎ای بالاتر باشد. اصلا این را نمی‎خواهد بگوید. یک چیزی می‎فهمد.

حالا ان شاء الله مصباح الفقیه را نگاه کنید بحث‎های خوبی دارند، ادامه‎اش هم زنده بودیم فردا عرض می‎کنیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

تگ: جواهر الکلام، مصباح الفقیه، حاج آقا رضا همدانی، اصول صاحب جواهر، فعلیت تدریجی، وجوب نفسی انبساطی،میرسیدشریف،‌منطق،‌اصول،وقت شانی و فعلی، ترتیب بین ظهرین، فقه الاعاجم، کاشف اللثام،‌وقت اختصاصی، سندمحوری،اشهریت درمرجحات،

 

 

شاگرد: ابتدای اصول کافی اولین حدیثش را دیدید؟! می‎گوید «حدّثنا أبو جعفر محمد بن یعقوب» وجه این چیست؟

استاد: کافی رواتی از کلینی دارد. چند تا هم هستند و این‎ها راوی‎های کلینی بودند. کتاب را یا از خود ایشان یا به قرائت در مجلس یا به اجازه به همان نحوی که بوده نقل می‎کنند. هر کدامش هم معلوم است. سه نفر یا چهار نفر است. در مقدمه این چاپ جدید کافی این را توضیح دادند که کسانی که از کلینی نقل کردند چه کسانی هستند و لذا در جاهایی دارد که «فی نسخة کذا، فی روایة کذا» یعنی بعد از کلینی چهار پنج نفر هستند؛ دو سه تا که خیلی معروف هستند. کافی که الان در دست ماست برای یکی‎شان هست، برای آن یکی را تذکر می‎دهند که این برای این است.

شاگرد: پس در نهایت خود ایشان این را جمع نکردند.

استاد: به نحو تحدیث بوده است؛ ایشان یک استادی بوده که کتابی داشته، این نسخه‎ ها را دیگران هم داشتند، 5 تا شاگرد داشته و هر کدام برای خودشان به اجازه، چون آن روزها با آن تشکیلات خودش بوده، به اجازه خاصه از کلینی نسخه فلان را داشته است.

شاگرد: پس چرا در یک حدیث این کار را می‎کنند؟ از ابتدا که شروع کردم دیدم فقط در باب عقل …

شاگرد2: شروع کتاب است؛ می‎گوید «حدّثنا کل» این کتاب را.

 

برو به 0:59:01

استاد: «حدّثنا» کل کتاب را. بینش هم آن وقت می‎گوید «و روایة صفوان» آن هم برای بعدی ‎هاست. یعنی بعد آن شاگردان بلافاصله کلینی که وقتی 200 سال گذشته این‎ها را جمع‎ آوری کردند، بین حرف‎ها شاگردانشان می‎گویند این جا مثلا این نسخه این شاگرد کلینی با این یکی این تفاوت را دارد؛ متعدد هست که تذکر می‎دهند. حالا اگر مقدمه ؟؟؟ هم هست؛ کافی که 15 جلدی است؛ یک 7 جلدی داریم و یک 15 جلدی داریم؛ نسبتاً این‎ها را باز کردند.

شاگرد: در کدام نرم‎افزارها هست؟

استاد: جامع فقه اهل بیت در نسخه دو هست، نه نسخه یک. دو تا کافی دارند؛ یک کافی اسلامیه 8 جلدی دارند، یک کافی دارالحدیث است 15 جلدی است، خیلی تعلیقات خوبی دارند.

شاگرد: پس صحیح این است که «حدّثنا» را جدای از بقیه احادیث حساب بکنند. «حدّثنا» که به کل بقیه احادیث بخورد.

استاد: بله در تفسیر علی بن ابراهیم هست؛ هر کدام را ببینید می‎گویند «حدّثنا فلان» آن کسی که کتاب را برایم می‎رسانده آن گفته «حدّثنا» صاحب کتاب.

شاگرد: این نسخه‎ای که ما داریم اصلا زده حدیث شماره یک «حدّثنا محمد بن یعقوب»، بعد حدیث دوم هم «حدّثنا» نیست.

استاد: «عنه»! دیگر تا آخر می‎رود. کتاب‎های کلینی هم همین طور است.

شاگرد2: ایشان می‎گوید بهتر بود مصحح «حدّثنا» را قبل از یک می‎گذاشت.

شاگرد: این «حدّثنا» را باید بالا می‎آورد که به همه احادیث بعدی بخورد.

استاد: خب نسخه‎های قدیمی که همین طوری بوده است.

شاگرد3: نویسنده این «حدّثنا» برای هزار سال قبل بوده است.

استاد: خب اگر شما ان شاء الله تصحیح کردید آن طوری بزنید به طوری که کسی بفهمد.

 

شاگرد: آن یادداشتی که خدمت شما دادیم، این دو صفحه را گفتیم چند تا مبنا را تیتری نوشتیم، گفتیم اگر احیاناً …

استاد: دیروز تا حالا خسته بودم، مروری نگاه کردم، زمین بازی را گفتید نفهمیدم کجا عوض می‎شود؟ حالا این تشریع بود اما تشریعی بود که نتوانستم عناصرش را ببینم زمین را مرحوم آقای مطهری کجا بردند که شما فرمودید به صرف این که زمین عوض کنیم که کمالی نیست. گاهی زمین عوض کردن پاک کردن صورت مسأله است.

شاگرد: یک جا را تیتری گفتم در صفحه چهارش، چهار تا مبنا را فقط تیتر گفتند، آن چهار تا مبنا را مقداری باز کنیم …

استاد: من هنوز مفصل نگاه نکردم؛ ان شاء الله فرصت کنم می‎بینم.

شاگرد: سه تا بند است که همان به قول شما زمین بازی را عوض کردند، در این سه تا شاید یک مقدار واضح بشود.

استاد: گاهی زمین عوض کردن به صورت مسأله است. روی حساب زمین را عوض کردن، یعنی همه چیز را بهم بزند خب زمین که عوض بشود یعنی می‎خواهم بین مشبه و مشبه‎به بگویم که داشتم تطبیقش را فکر می‎کردم که نشد.

شاگرد: این در ادبیات مدرن اصطلاح شایعی است …

استاد: ولی خب این تشریع معلوم نیست که هر چه که از فوتبال و این‎ها الفاظش رایج می‎شود کم کم کاری بکنیم فرهنگ فوتبال در کلاس‎ها بیاید. شما صلاح می‎دانید؟

شاگرد: البته برای فرهنگ فوتبال نیست. چون ما مقداری بحث‎های غربی‎ها را خواندیم به قول شما ذهنمان کثیف شده، این برای …

استاد: من یادم است در این اخبار می‎دیدم مدام می‎گویند توپ در زمین آن‎هاست، من می‎گفتم یعنی چه، اصلا نمی‎فهمیدم. هنوز هم خوب سردر نمی‎آورم که این برای له یا علیه او هست. بعد کم کم فهمیدم منظور از این که توپ در زمین آن‎هاست، من این را نمی‎دانستم، حالا چه تعبیری فرمودید؟ تغییر زمین بازی و تغییر قوانین بازی؛ منظور که کأنه این‎ها را بازی کنند و از اصطلاحات آن جا بیاورند صلاح هست یا نیست، نمی‎دانم؛ باید بیشتر رویش فکر کنم. شاید هم خوب باشد.

شاگرد: بحث‎های نظریه بازی‎ها برای ویتگنشتاین در بحث لغات هست؛ این ظاهراً از آن حرف گرفته شده که یعنی ایشان تحت عنوان مدل‎های نگاه مختلف،تحت عنوان بازی‎های مختلف مطرح می‎کند …

استاد: تئوری بازی‎ها در ریاضیات هست، آن‎ها را دیدم.

شاگرد: در ریاضیات را نمی‎دانم. این برای فلسفه است.

استاد: در ریاضیات هم هست.

شاگرد: من ریاضیات را خبر ندارم.

استاد: در فلسفه ندیدم. بیشتر باید روی آن فکر کنیم.

شاگرد: آن جا تحت عنوان بازی‎های زبانی مطرح می‎شود که تعبیر بازی‎ها را آوردند.

 


 

[1] بهجة الفقیه، ص 32

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 129

[3] همان، ص 127

[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 179

[5] بهجة الفقيه، ص: 32-33

[6] بهجة الفقیه، ص 33

[7] مصباح الفقيه، ج‌9، ص: 118‌

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است