مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 92
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از آقایان فرمودند که من تقیهای را نقل کردم و گفتم: «مِن لطیف التقیة»، که یعنی در خود نقل روایت تقیه کنند و موافق آنها [اهلسنت] روایت را نقل کنند. من یادم است این را گفتم، اما ذیل چه روایتی بود و از کدام کتاب؟ این را یادم نیامد. اگر شما یادتان هست، بفرمایید.
شاگرد: دوباره میفرمایید.
استاد: گاهی است تقیه این است که خود روایت را امام علیه السلام نقل میکنند، اما در خود نقل روایت یا حتی کار جدشان دارند تقیه میکنند. یعنی روایت موافق آنها را، تقیةً نقل میکنند، ولو خودشان این را به عنوان روایت صحیح قبول ندارند، ولی روایت میکنند.
شاگرد: البته من فقط اصطلاح را عرض کردم. آن وقت شما فرمودید: «من لطیف التقیة».
استاد: ممکن است من نقل به معنا هم کرده باشم. الآن یادم نیست و باید مراجعهی جدید بکنم، فقط یادم است که در مورد آن، دو روز صحبت شد.
شاگرد: ما شاء اللّه که همین مقدار را یادتان است …
استاد: سنی بر من گذشته بود، اصلاً کأنّه نمیدانستم از یاد رفتن یعنی چه. اصلاً نمیدانستم انسان چطور یادش میرود. سنم کم بود و خودم نمی فهمیدم، ولی حاج آقای علاقهبند فرمودند: خیلی حافظهات خوب است. چطور متوجه شده بودند را نمیدانم. در مورد هرچه که مطالعه کرده بودم، تا میخواستم صحبت کنم، همهی آن جلوی چشمم میآمد. مثلاً اگر صد تا روایت دیده بودم، میدیدم هر صد تا حاضر است. حالا ممکن است مبالغه بکنم، اما حالت کم حافظگی نبود. بعد از سی سالگی محسوس بود برای خودم که ضعیف شد. لذا حدود سی و پنج ساله که بودم، مدام به رفقا میگفتم تا سی سالتان نشده است، قدر حافظۀ خودتان را بدانید. از سی سالگی به بعد افت محسوس میکند. چند سال بعد در اخبار شنیدم که اطبا، سمیناری گذاشتند برای رمز افت حافظه در سی سالگی.
«و أمّا احتمال السيرة العملية على رعاية الزوال فيدفع تأثيرها على تقدير القطع، فضلاً عن الاحتمال بالأعمّية من اللزوم و بأنّه لو كانت على نحو يوجب القطع بالوجوب، لما اختفى ذلك على مثل «الصدوق» و «السيد» و بعض أمثالهما؛ و أنّ احتمال التقيّة مع اشتمال بعض روايات الغروب على ما لا يقول به العامّة من دخول وقت الصلاتين بنفس الغروب، شيء لا يضرّ بحجّية الرواية المعتبرة لولا المعارضة إلّا مع عدم إمكان الجمع العرفي و وصول النوبة إلى العلاج الصدوري»[1].
«و أمّا احتمال السيرة العملية»؛ یکی مسألۀ مشهور بود. فرمودند: مشهور به خاطر عمل به روایات ذهاب سراغ ذهاب رفتند؛ نه به خاطر اینکه حتی اگر روایت ذهاب را هم نداشتیم، در خود روایات استتار خللی میدیدند. این نکتۀ قشنگ و فقیهانهای است که حاج آقا تذکر میدهند. نه به خاطر خللی در روایات استتار مفادش را قبول نمیکنند. اگر آنها نبودند، هیچ مشکلی نداشتند. صرفاً به خاطر اینکه روایت ذهاب بوده است، آنها را توجیه کردند، تفسیر کردند. حالا اگر ما روایت ذهاب را بپذیریم، با روایت استتار هم جمع عرفی بکنیم، به نحوی که محتاج به ترک و فاصله گرفتن از ظاهر روایت استتار هم نباشیم، پس دیگر شهرتِ مشهور خلاف این باشد، صدمهای به بحث ما نمیزند. این قسمت اوّل بود.
قسمت دوم سیرۀ عملی است. شهرت فتوایی … شهرت فتوایی که میگویم، منظورم شهرت فتوایی اصولی نیست. منظورم این است که مشهور، فتوا به این دادهاند. منظور من، مشهور بودنِ فتوا دادن است. چون شهرت فتوایی در اصول این بود که مستند آن معلوم نباشد، درحالیکه اینجا مستند آن معلوم است. میگوییم این مشهور بودن فتوا را، در مقام استدلال حل کردید، سیرۀ عملی را چطور حل میکنید؟ داریم میبینیم که شیعه حاضر نیستند اوّل غروب آفتاب نماز بخوانند. صاحب جواهر فرمودند که حتی بچههای سنی میدانند که شیعهها آنهایی هستند که اوّل غروب نماز نمیخوانند. «حتی یعرف ذلک صبیانهم»، اینطور تعبیری صاحب جواهر داشتند، یعنی بچههای اهل سنت یا خود اهل سنت، کلمۀ «صبیان» در ذهنم هست. این را میخواهید چه کار کنید؟
برو به 0:06:32
میفرمایند: «و أمّا احتمال السيرة العملية على رعاية الزوال»؛ اما اینکه احتمال بدهیم که سیرۀ عملیه بر رعایت زوال حمرة مشرقیة است، «فيدفع تأثيرها»؛ تأثیر در بحث فقهی ما دارد یا نه؟ میفرمایند: دفع میشود تأثیر سیره به اینکه اوّلاً اگر قطعاً این سیره ثابت بشود «على تقدير القطع، فضلًا عن الاحتمال»؛ اینجا یکی از ویرگولهای خیلی نامناسب است. ویرگول نباید بعد از «علی تقدیر القطع» باشد، باید بعد از کلمۀ «الاحتمال» باشد. «يدفع تأثيرها على تقدير القطع فضلًا عن الاحتمال» بعد از احتمال ویرگول بیاید. بر فرض اینکه قطع داشته باشیم، چه برسد به اینکه اصلش مقطوع نباشد و احتمال باشد. «يدفع تأثيرها» به چه چیزی؟ «بالأعمّية من اللزوم»؛ سیرۀ عملی که لسان ندارد. یک سیرهای شیعه دارند، قنوت میگیرند. چون سیره بر قنوت گرفتن است، پس واجب است؟ هیچ دلالتی ندارد. سیره، لسان ندارد. سیره میگوید ما این کار را میکنیم؛ یعنی افضل است، مستحب مؤکّد است، هیچ نمیگوید لزوم. «یدفع تأثیر السیرة بالأعمّیة»، یعنی سیره اعم است از لزوم که حتماً باید عند الزوال، نماز مغرب را بخوانید. قبلا هم حاج آقا این را اشاره داشتند در آن دورۀ قبل، اشاره کردند به همین قنوت. بچههای شیعه، زنهای شیعه، عوام شیعه میگویند من قنوت را یادم رفت، نمازم صحیح است؟ یعنی در بین شیعه اینطور است که وقتی سهواً هم انجام ندادند، از مسألهاش سؤال میکنند. خُب، حالا این یعنی لازم است؟ خیر، هرگز دلالت بر لزوم ندارد.
«و بأنّه لو كانت على نحو يوجب القطع بالوجوب، لما اختفى ذلك على مثل الصدوق و السيد»؛ اگر سیرهای بین شیعه بود که موجب قطع به وجوب بود، که حتماً باید صبر کنید تا زوال حمرة، مثل سید و شیخ میآمدند بر خلاف سیرۀ قطعیۀ شیعه فتوا بدهند؟ این ممکن نبود. مخفی نمیماند این سیره «على مثل الصدوق و السيد و بعض أمثالهما». این یک.
«و أنّ احتمال التقيّة مع اشتمال بعض روايات الغروب على ما لا يقول به العامّة من دخول وقت الصلاتين بنفس الغروب»؛ میدانید که الآن در بین اهلسنت میگویند تا شفق نشده است، اصلاً وقت نماز عشاء داخل نشده است. شما میگویید روایات استتار برای تقیه بوده است؛ حاج آقا میگویند چطور مشتمل بر تقیه است، در حالی که همین روایت استتار مشتمل است بر چیزی که خلاف نظر عامه است. در چند روایت بود که حضرت فرمودند: «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین الا أنّ هذه قبل هذه»[2]، برای زوال هم بود. خُب، این روایت را که عامه قبول ندارند. عامه میگویند: «اذا غربت الشمس دخل وقت صلاة المغرب». اصلاً مُجاز نیستی که نماز عشاء بخوانی. شما میگویید تقیه است، چطور تقیهای است که خود آن، مشتمل است بر چیزی که بر خلاف نظر واضح عامه است.
شاگرد: شاید «وادی الاجفر»[3] هم مرادشان باشد.
استاد: مرادشان اینجا ظاهراً فقط همانهاست. چون «وادی الاجفر» را حاج آقا حمل نکردند به اینکه حتماً خلاف نظر عامه است. آن مسائل را ما در مباحثه میگفتیم که از یک جوان سنی بر نمیآید که تعجب کند. لذا گفتند: «من شباب اهل المدینة»، که یعنی آنها حتی میدیدند که عموم سنیها هم این کار را نمیکنند. این نبود که از کار یک سنی تعجب کنند.
شاگرد 2: مرحوم شیخ هم فرمودند که عوام اهلسنت بیمبالاتی میکنند.
استاد: بله.
شاگرد: البته آنهایی که شعاع را به حمرة میزنند، این روایت [حمل بر تعجب ناشی از بیمبالاتی هم نمیشود]. بعضی آقایان که گفته بودند منظور از «ننظر إلی شعاع الشمس»، همان حمرۀ مشرقیة است، [که در این فرض] این دلالت [را] هم ندارد.
شاگرد ۳: یک معنایی هم مرحوم حاجآقا رضا دارند، که ایشان فرق میگذارند بین عوام سنیها و مفتیهایشان. میگویند عوام سنیها زودتر از …
استاد: فتوایشان میخوانند.
شاگرد 3: بله و ایشان مدعی هستند که اینقدر این قطعی بوده در میان سنیها، که مخالفت با آن مثل مخالفت با ضروری میشده است. یعنی نه اینکه فقط باید از آخوندهای سنی تقیه میکردند، بلکه باید از عوام سنی هم تقیه میکردند. این فرمایش حاج آقا رضا است. که اگر اینطور باشد، این روایت دیگر مشکلی ندارد. روایت وادی الاجفر، اگر ذهاب حمرۀ مشرقیة باشد که هیچ، ولی اگر همین شعاع شمس هم باشد، یعنی مطابق آنچیزی است که عوام سنیها میخوانند.
استاد: مثلاً در وادی الاجفر عوام بودند، حضرت به خاطر آنها تقیه کردند.
شاگرد 2: اینکه مشهور است که عوام سنیها اینطور میخوانند، باید ببینیم که مفتیین صدر اوّلشان هم همینطور فتوا میدادند؟
برو به 0:13:17
استاد: نووی که برای قرن ششم است ظاهراً، من عبارت او را دیدم که میگوید خوب است استصحاب کنید و صبر کنید تا مطمئن بشوید …
شاگرد 2: منارهی اسکندریه که در کلام شیخ هست، یادم نیست که در کلام خود اهلسنت هم هست که اگر به منارهی اسکندریه آفتاب بتابد … .
استاد: مانعی ندارد؟
شاگرد 2: من اینطور در ذهنم است.
استاد: الآن مفتیهای آنها میگویند، نمیشود.
شاگرد 2: مفتیین الآنشان شاید بگویند نمیشود، ولی مفتیهای صدر اولشان که زمان صدور روایات است …
استاد: میگویند اگر آفتاب به کوه تابیده باشد، نمیشود خواند. این را من دیدم. آن زمانها میگفتند اگر آفتاب به کوه هست، میشود بخوانید؟
شاگرد 2: در یکی از متنهای فقهیشان دیدم، اما باید ببینیم که زمان صدور روایات آیا واقعاً این نظر عوامشان بوده است یا خود علمایشان هم اینطور فتوا میدادند؟ مرحوم شیخ میفرماید این نظر عوامشان است. چون یک احتمالی خود شما دادید که ممکن است مثلاً خورشید پشت کوه باشد، ولی عرف بگوید غروب کرده است.
استاد: من این احتمال را عرض کردم فقط از حیث فقه الحدیث، به عنوان احتمال بررسی حدیث، که غروب عرفی اساساً موضوع دقیق حکم شرعی است و اختفاء از افق کاملاً مستوی، دقت در موضوع است نه اصل موضوع. یعنی اگر نماز بخواند، صحیح است واقعاً، چون موضوعی را که خدای متعال در شریعت سمحة قرار داده است، برای عرف عام قرار داده است. پس اگر بهطور قطع عرف عام میگویند «غربت»، اینجا دیگر مشکل نداریم.
شما میگویید از بیرون علما متفقاند بر اینکه باید افق مستوی باشد، خُب، میگوییم: سلمنا. اما فقه الحدیث، حدیث چه میگوید؟ میگویید حدیث را به خاطر آن اتفاق تأویل میکنیم. آنرا هم میگوییم سلمنا، حرفی نیست. اما غیر از این است که میگوییم: لولا اتفاق علماء، اگر آن نبود که ما تأویل کنیم، خودمان بودیم و همین روایت، مشکل داشتیم در توضیح فقه الحدیث؟ آیا مشکل داشتیم در استظهار از حدیث، بدون در نظر گرفتن قرائن خارجیه؟ میگوییم: خیر. خود روایت به وضوح دارد میفرماید حکمِ شریعت ناظر است به صدقی که نزد عرف عام میگویند: خورشید غروب کرد و عرف عام هم، وقتی دیگر خورشید را نمیبینند میگویند: غروب کرد.
البته گاهی آنقدر کوه جلوی چشمشان بلند است که خود عرف عام نمیگوید غروب کرده است. میگوید: خورشید رفته است پشت کوه و نمیگوید غروب کرده است. کسی که در شهری است که در نزدیکی آن کوه بلندی است و ساعت دو بعد از ظهر خورشید به واسطهی آن کوه دیده نمیشود، نمیگوید خورشید غروب کرد، بلکه میگوید: خورشید پشت کوه رفت. اما گاهی است که کوه یا ارتفاعش کم است، یا فاصلهاش دور است، در این خصوصیات عرف مسامحه میکند. طلوع و غروب را نسبت میدهد به همان رؤیت بصری با مسامحه در آن مقدار کمی که یک کوهی در افق دارد. این احتمالِ فقه الحدیث است. میگویید نمیشود، چیزی داریم از خارج که این ظاهر را تأویل میکند. میگویید نباید اینطور معنا کنید. خُب، آن حرف دیگری است.
شاگرد: مثلاً میگویند: اجماعی است یا با توجه به سایر روایات … ولی خود روایت به فرمایش شما …
استاد: بله؛ فی حد نفسه این روایت این را میرساند. اگر کسی کار به ادلۀ خارجیه نداشته باشد، اینطور میفهمد. این مشکلی دارد که بگوییم از این روایت این را میفهمند؟ خیر. به عبارت دیگر خود حرف هم حرف خیلی عجیب و غریبی نیست که بگوییم موضوع، غروبِ عرفی است. شارع در موضوعات احکام شرع، به خاطر سماحت شریعت، در تحقق ناظر به دید عرف است.
شاگرد: به خصوص در آن تعبیرهای «غابت او غارت»،یا «لیس علی الناس أن یبحثوا» …
استاد: بله. در همان روایت بود که من اینها را گفتم. اگر از دستِ عرف خون میآید، شارع میگوید ببین اگر خون است. یعنی میکروسکوپ بگذار؟ خیر. ببین خون است یا نیست. موضوع را من برای تو میگویم، تشخیص موضوع با خودت و منِ شارع تشخیص عموم عرف را قبول دارم و اصلاً مقصود من از موضوع، تشخیص عموم عرف بوده است.
اما راجع به روایاتی که در این باب بود که شاید منظور حاجآقا بوده است، فرمودند: «اذا غربت الشمس دخل وقت الصلاتین»، در چند جا داشتیم. باب شانزده، حدیث بیست و چهار: «عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إذا غربت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين إلى نصف الليل إلا أن هذه قبل هذه»، این روایت دقیقاً همانی است که الآن ما در همۀ رسالهها داریم، «و إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين إلا أن هذه قبل هذه»[4]. مقصود حاج آقا از اینکه فرمودند: «مع اشتمال بعض روايات الغروب على ما لا يقول به العامّة»، این است – تصریح میکنند -: «من دخول وقت الصلاتین بنفس الغروب». چه چیزی را عامه نمیگویند؟ «من دخول وقت الصلاتین» هم مغرب و هم عشاء «بنفس الغروب». همین که غروب شد، «دخل وقت الصلاتین». وقتی در روایت اینرا داریم، این خلاف عامه است. شما میفرمایید تقیه است؟! آخر چه تقیهای است که در خودش چیزی بر خلاف صریح نظر آنها و اتفاق همۀ عامه دارد.
جمع بین نماز مغرب و عشاء در روایات اهلسنت
هر چند در مثل صحیح مسلم روایت دارد که حضرت قبل از وقت عشاء، «جمع بین المغرب و العشاء من غیر عذر و لا علة لیوسع علی أمته»[5]. ولی خُب، الآن میان عامه معروف نیست. یک جایی میدیدم که بحث فقهی کرده بودند و استدلالشان این بود، جایی که گیر افتاده بودند، این حرف را زده بودند، از آنها سؤال کرده بودند که منطقههایی داریم مثل نروژ و فنلاند و … که وقتی نماز مغرب میشود، طوری است که اگر صبر کنند تا وقتِ نماز عشاء بشود، خورشید طلوع میکند. یعنی کلاً فاصلۀ شب یک ساعت – یک ساعت و نیم است. مردمی که آنجا زندگی میکنند از اینها استفتاء کرده بودند که بعد از نماز مغرب، وقتی برای صبر کردنِ برای نماز عشاء نداریم. آنجا بود که گفته بودند صحیح مسلم که این روایت را دارد، پس فوراً بعد از مغرب، عشاء را هم بخوانید.
برو به 0:21:32
شاگرد: خود روایت را هم آورده بودند؟
استاد: بله؛ خود روایت را آورده بودند. علماء شیعه که مکرر – دهها مورد من دیدم – بر علیه خودشان در بحثهای فقهی میآورند، میگویند این صحیح مسلم است که میگوید، آن وقت شماها میگویید: نه.
در ادامه میفرمایند: «شیءٌ»؛ «شیءٌ» خبر چیست؟ خبر «أنّ» در «و أنّ احتمال التقیة». «و أنّ احتمال التقيّة … شيء لا يضرّ بحجّية الرواية المعتبرة لولا المعارضة إلّا مع عدم إمكان الجمع العرفي و وصول النوبة الى العلاج الصدوري»؛ میفرمایند احتمال تقیه در این فضا میخواهد چه کار بکند؟ میخواهید بگویید از حیث صدور یا جهت صدور ما میخواهیم حل تعارض کنیم. روایت استتار، روایتِ معتبرة است، لولا المعارضة. اینطور نیست که اگر معارضه نبود، روایت استتار فی حد نفسه اصلاً حجت نبود. پس حجیت شأنیة و اعتبار نفسی را دارد. شما در مقام معارضه میگویید: برویم سراغ احتمال تقیه، که یکی را از کار میاندازد. احتمال تقیه روایت استتار را از کار میاندازد. میفرمایند وقتی نوبت به احتمال تقیه میرسد که جمع عرفی ممکن نیست. تعارض که مستقر شد، بعد از استقرار تعارض، حالا نوبت میرسد به اینکه در یکی از آنها احتمال تقیه هست و آنرا کنار میگذاریم، خلاف تقیه را میگیریم. اما اگر جمع عرفی داشته باشد، نوبت نمیرسد به ترجیحات صدوری و جهت صدوری.
«و أنّ احتمال التقيّة … لا يضرّ بحجّية الرواية المعتبرة لولا المعارضة»؛ اگر این معارضه نبود که روایت معتبر بود. ضرر نمیزند به حجیت روایت «إلّا مع عدم إمكان الجمع العرفي».
شاگرد: یعنی اگر جمع عرفی ممکن نبود، صرف احتمال تقیه میتواند یکی را کنار بزند؟
شاگرد ۲: به ذهنمان میرسد بین دو تا چیز باید فرق گذاشت. یک وقت هست که مثلاً یک روایتی را از بطن نگاه میکنیم و میبینیم فضای تقیهای است، یک وقت هم هست که تعارض میبینیم و گیر میکنیم، بعد وقتی بین دو تا که میخواهیم ترجیح بدهیم، یکی را کنار میگذاریم. شاید بشود گفت که فرق دارد.
شاگرد: البته آنجایی هم که کنار میگذاشتیم، از باب ما وافق العامة بود، نه از باب تقیه.
شاگرد ۳: از لحاظ صدوری احتمالاً اشاره به مراتب اوّل روایت است. «خذ باورعهما».
استاد: اعدلهما، اورعهما.
شاگرد ۳: هنوز نرسیده است به «ما خالف العامة»، به جهتی نرسیده است.
استاد: در ما نحن فیه رسیده است دیگر.
شاگرد ۳: منظور حاج آقا را میگویم.
استاد: ایشان جمع عرفی را فقط مطرح میکنند، نه ترتب میان خود مرجحات را.
شاگرد ۳: منظورشان اعم است؟ یعنی کل روایات علاجیة را میخواهند بگویند؟ یا خیر، فقط آن دسته از روایت علاجیة که اشاره به سند دارد را میگویند؟ که در مقبولۀ عمر بن حنظله است. که بعضی از اعاظم فقط «ما خالف العامة و ما وافق الکتاب» را قبول کردند به عنوان مرجح و بقیه را رد کردند. ولی در آن سلسله، چیزهایی هست که اصل صدور را بحث کردند.
استاد: مرجح صدوری و مرجح جهتی. الآن حاج آقا اشاره میکنند. میگویند در ما نحن فیه هیچ کس، حتی خود ایشان که استتاریاند، میگویند من در سند روایات ذهاب هیچ مشکلی ندارم. میفرمایند طرفین معارضه در ما نحن فیه از حیث اصل صدور مشکلی ندارند. فقط میماند جهت صدور که بگوییم یکی تقیهای بوده است، این هم وقتی است که جمع عرفی ممکن نباشد. وقتی جمع عرفی شد دیگر نوبت به مرجح جهتی نمیرسد. چرا؟ چون مرجح جهتی وقتی است که تعارض مستقر باشد.
فقط میماند که کلمۀ «الا مع»، «الا» را باید به چه چیزی بزنیم؟ از حیث عبارت ادبی. «احتمال تقیة لا یضر الا» …
شاگرد: بعید است که بخواهد استثناء …
استاد: از «لا یضر» باشد.
شاگرد: خیر؛ اینکه بخواهد استثنای حقیقی باشد. به نظر میرسد شاید استثنای منقطع باشد.
استاد: استثنای منقطع است؟ خُب، مستثنی منه آن چیست؟ «لا یضرّ بحجیة الروایة المعتبرة لولا المعارضة». یعنی «الا مع عدم امکان لا یضر»؟
شاگرد: خیر. چون میخ فرمایش ایشان این بود که اینها ابتداءً مشکلی ندارند، چه صدوراً و چه جهةً با روایت مشکل ندارند. بعداً که تعارض افتاد، علاجاً بحث تقیه را کردند.
استاد: خُب، حالا این «الا» برای کدام است؟ به «لا یضر» است؟ یا به «حجیة» است؟ یا به «معارضة» است؟ «لولا المعارضة الا»، «المعارضة الا» یعنی اگر این نبود، آن وقت معارضة بود و معارضة که بود، آن وقت حجیت شأنیه فایده نمیکرد.
شاگرد: خیر، یک مقدار بعید است. چون «المعتبرة لولا المعارضة» روی هم است ظاهراً.
استاد: میدانم. اما معارضة هم بند و بیلی دارد. «المعتبرة لولا المعارضة الا مع عدم امکان»، ولی بعید بودنش هست.
شاگرد 2: معارضة همان عدم امکان جمع عرفی است.
شاگرد: بله؛ ولی نمیخواهد بگوید ضرری است که مثل ضرر در حجیت است واقعاً، بلکه «فی الجمله فیه شیءٌ».
شاگرد ۲: یعنی بعد از تعارض از حجیت میافتد. حجیت شأنی دارد ولی حجیت فعلی پیدا نمیکند.
شاگرد: شاید اگر حجیت فعلیة بگیریم، خوب باشد.
شاگرد 2: اگر این «الا» را نمیگفتند، مشکلی پیش نمیآمد.
استاد: ولی خُب، مقصود اصلی ایشان، «الا» است. این «الا» است که بزنگاه فرمایش حاج آقا است.
برو به 0:29:22
شاگرد 2: میخواهم بگویم یا «لولا المعارضة» ضرورت ندارد یا «الا مع عدم امکان جمع العرفی».
استاد: «إلّا مع عدم إمكان الجمع العرفي و وصول النوبة» یعنی «إلّا مع وصول النوبة إلى العلاج الصدوري؛ فيرجّح أخبار الزوال بموافقة الشهرة»؛ تا این نشود نوبت به آن نمیرسد. «أنّ احتمال التقيّة لا يضرّ بحجّية الرواية المعتبرة لولا المعارضة»؛ اگر معارضة نبود، احتمال تقیه ضرر نمیزد. چون معارضه شده است، احتمال تقیه در مقام معارضة خوب است.
شاگرد: اینجا هم که معارضة نشده است.
استاد: چرا؟ چون «الا مع». من هم همین را میگویم، از حیث مطلب میخواهم «الا» را به معارضة بزنم. اگر بخواهم «الا» را معنا کنم، میگویم یعنی «لولا المعارضة المستقرة». معارضۀ مستقر چیست؟ «المعارضة الا مع عدم امکان الجمع العرفی».
شاگرد 2: یک مقدار برای ما ثقیل است.
استاد: خود من هم قبول دارم که کأنّه یک نحو ظنی است به اینکه منظور حاج آقا این نباشد. اگر «الا» را اگر به «لا یضر» بزنیم، آنجا هم یعنی «یضر»؟
شاگرد 2: بله؛ «یضرّ» ولی به حجیت فعلیۀ آن.
استاد: به حجیت فعلیة. «لا یضرّ بحجیة الروایة المعتبرة لولا المعارضة الا» یعنی …
شاگرد: اگر «لولا المعارضة» نبود، خیلی خوب بود.
شاگرد 2: خیر؛ «لولا المعارضة» متعلق به «المعتبرة» است. «المعتبرة لولا المعارضة».
استاد: یعنی «المعتبرة الشأنیة».
شاگرد: بله؛ این خوب است.
استاد: اینکه معلوم است. «لولا المعارضة» به معنای «معتبرة» است.
شاگرد 2: و لذا «المعتبرة» شاید قرینۀ خوبی باشد برای اینکه منظور از «حجیة»، حجیت فعلیة باشد.
استاد: بله.
شاگرد: به فرمایش شما این خیلی خوب است که «لولا المعارضة» یعنی حجیت شأنیة. یک وقتی هم هست که «المعتبرة لولا المعارضة» هم نیست، یعنی أقل شرایط حجیت روایت را ندارد …
شاگرد 2: «المعتبرة لولا المعارضة» نیست، این حرفی است که ممکن است خصم بزند که بگوید گاهاً تقیه باعث میشود که بالکل …
استاد: فقط با این بیان، مشکلی که اینجا داریم، این است که وقتی میگوییم: «المعتبرة لولا المعارضة» یعنی اعتبار شأنی و وقتی میگویید: «حجیة المعتبرة لولا» اینجا دیگر حجیت را نمیتوانید فعلی بگیرید. میگویید حجیتِ روایتِ معتبرۀ لولا المعارضة، روایتِ معتبرۀ لولا المعارضة چه روایتی است؟ روایتی است که فقط اعتبار شأنی دارد. میشود حجیت آن فعلی باشد؟
شاگرد 2: میگوییم ضرر به حجیت فعلیۀ آن نمیزند …
شاگرد: به شأنیة نمیزند.
شاگرد 2: خیر؛ اگر ما جمع عرفی داشته باشیم، ضرر به حجیت فعلیة آن نمیزند. اما اگر جمع عرفی نداشتیم و رسیدیم به اینجا که میخواستیم علاج کنیم، باید برویم سراغ روایات علاجیة، این روایات علاجیة با آن مرجحها، باعث میشود که «یضرّ بحجیة الفعلیة». یعنی حجیت فعلیة کنار رفت، چون آنها را ترجیح میدهیم.
استاد: یعنی «مع امکان الجمع العرفی لا یضرّ».
شاگرد 2: بله.
استاد: «مع امکان الجمع العرفی احتمال التقیة لا یضرّ بحجیة الروایة»، حجیة فعلیة هم مراد است.
شاگرد: اشکال شما باز هم هست. اگر «لولا المعارضة» باشد، معنای عبارت قبلی شأنی میشود.
شاگرد 2: شأنی نمیشود، قبلی فعلی میشود. اگر قبلی شأنی باشد، بعدی هم شأنی باشد که نمیشود.
شاگرد: با این توضیحی که ما میدهیم، این توجیه با این روایت جور در نمیآید.
استاد: یعنی ایشان میگویند: شما میفرمایید که حجیت فعلیۀ حجیت شأنی.
شاگرد ۲: حجیت فعلیة آن چیزی که حجیت شأنی را دارد، این مشکلی ندارد و هیچ قطعی در آن نیست. کجا ممکن است مضر باشد و حجیت فعلیة مورد خدشه واقع بشود؟ جایی که جمع عرفی نداشته باشیم و نوبت رسید به علاج و روایات علاجیة.
استاد: اگر صرفاً کلمۀ «حجیة» را اضافه کنیم به مضاف الیه، مضاف هم از مضافالیه رنگ میگیرد. ایشان میگویند: خیر، ما به قرینۀ مقام میگوییم خود مضاف یک قید دارد، اگر قید آن را آشکار کنیم، میبینید که اشکالی ندارد. الحجیة الفعلیۀ روایتِ حجیة شأنی.
شاگرد 2: روایتی که صفت آن حجت شأنی بودن است.
استاد: حجیت فعلیۀ حجت شأنی. این مانعی پیدا نمیکند.
شاگرد 2: عرض ما این است که اینجا حاج آقا دارند دو مطلب را مطرح میفرمایند. یکی اینکه حجیة شأنیة را دارد، یعنی بحث را آوردند در سطح مرجح فقط؛ چون خاطرم هست که در بحث تعادل و تراجیح فرمودید که اگر بعضی از روایات به آن شکل تفسیر بشود، کلاً میخورد به اصل روایت. یعنی اصل روایت از حجیت شأنی میافتد.
استاد: این را خیلیها گفته بودند، که خود این مرجحات، اصلِ حجیت را زیر سؤال میبرد.
شاگرد 2: بعضی از مرجحات با بعضی از بیانات.
استاد: بله. اما اینجا میگویند: خیر؛ «المعتبرة لولا المعارضة»، ولی لا یضرّ بحجیة فعلیِ حجت شأنی، «الا مع عدم امکان»؛ یعنی اگر امکان جمع عرفی نبود، آن وقت یضرّ بحجیة فعلیۀ حجت شأنی. چرا؟ چون نتوانستیم جمع عرفی بکنیم. شأنیت آن ماند، اما احتمال تقیه أضرّ به حجیت فعلیة آن فقط.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
تقیه، وقت صلاة مغرب، روایات استتار، روایات ذهاب، تشخیص عرف، موضوع شرعی، جمع عرفی، حجیت فعلی، حجیت شانی، تعارض.
[1]. محمدتقی بهجت، بهجة الفقیه، ص ۷۳.
[2]. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 4، ص 181، ح 24 و همان، ص 186، ح 11.
[3]. همان، ص 181، ح 23: «و عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت».
[4]. ر.ک: پاورقی 2.
دیدگاهتان را بنویسید