مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 90
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بل يمكن أن يقال: إنّ ذهاب مراتب الحمرة من المشرق ملازم لتحقّق مرتبة من الحمرة في المغرب؛ فلا فرق بين المطلق و المقيّد، بل ما اشتمل على التعليل و ما اشتمل على أنّ الغيبوبة عن المشرق مستلزم للغيبوبة عن الشرق و الغرب، كالنصّ على الإطلاق. و دعوى ثبوت مثل ما كان في المغرب في ما يقابله بحده، كما ترى بلا دليل.[1]
احتمالی را یکی از آقایان فرمودند در عبارت که «و دعویٰ … کما تریٰ بلا دلیل» یک نحو خودش اشارهای به جوابِ از «بل یمکن أن یقال» باشد. یعنی «یمکن أن یقال بلا دلیل». این احتمال در ذهن بنده هم آمده بود؛ چون مفاد، نزدیک هم است. آنجا فرمودند «حدوث کل مرتبة مقارن لمرتبة فی المغرب»، بعداً هم میفرمایند: «دعویٰ حدوث ما کان بحده بلا دلیل». آن وقت عرض میکردم که این احتمال یک مقدار دور است به خاطر اینکه خط شریف خودشان اینجا هست، ظاهرش این است که در یک جلسه و با یک خط نوشته شده است. علی أیّ حال، ما قبلش، این بود که «ذهاب مراتب الحمرة من المشرق»؛ یعنی خرد خرد که حمرة از بین میرود. ذهاب به معنای بالا آمدن است. «ملازمٌ لتحقق مرتبة من الحمرة فی المغرب»؛ یعنی پایین مغرب که مقارنه باشد؟ یا نه، یعنی از آن بالا که تعامد باشد، معامده باشد؟
شاگرد: تقارن و تعامد. ابتدایش تعامد است، در ادامه نهایتاً تقارن است.
استاد: بله. مقصودی که من داشتم این بود که وقتی حمرة [در طرف مشرق] از وسط آسمان میآید بالا تا هفتاد درجه، آن [در طرف مغرب] کم پیش میرود و لذا مرحلهای که شروع میشود، خرد خرد یک حمرۀ ضعیفی در آسمان طرف مغرب از آن بالای سر، تشکیل شده است و لذا وقتی حمرة در مشرق بالا میآید، مثلاً هفتاد درجه، هشتاد درجه، وقتی حمرة محو میشود، همان لحظه نه اینکه منعدم بشود و این طرف حادث بشود، قبلش حمرۀ ضعیفی در طرف مغرب حادث شده بوده است، وقتی اینجا میخواهد محو بشود، آنجا قشنگ به چشم میآید. لذا وقتی اینجا محو میشود، خواهی نخواهی تجاوز کرده است. تجاوز یعنی از بالا رد بشود و بیاید این طرف. خُب، میبینیم این طرف آمده است. آن وقت «دعویٰ» را به چه بزنیم؟ دعویٰ، «بحده» است.
شاگرد: یکی «مثل» دارد، یکی «بحدّه»، و یکی هم «ما یقابله».
استاد: «ثبوت مثل ما کان فی المغرب»؛ مثل همان چیزی که در مغرب بوده است، «فی ما یقابله» در مشرق «بحدّه». یعنی همان جایی هست که مقارنۀ دقیق باشد. «بحدّه» اینجا به معنای مقارنه است، صد و هشتاد درجه مثل چوب الّاکلنگ. «دعویٰ» را به آن میزنیم. یعنی آنطور مسالهای، بلا دلیل است.
شاگرد: منتها فرمودند: «ثبوت مثل ما کان فی المغرب»، نه مشرق.
استاد: بله. «المشرق» مناسب است.
شاگرد: در مغرب چه اتفاقی میافتد؟ یکی تشکیل عند زوال است.
استاد: بله و آن هم بالای افق، هشتاد درجه، درست برعکس مشرق است. در مشرق، چسبیده به افق تشکیل میشود، خرد خرد بالا میآید تا یک ربع. در مغرب برعکس است، اول از هشتاد درجه تشکیل میشود، بعد میآید پایین تا سقوط میکند و لذا، برای طرف مشرق فرمودند: ذهاب، برای طرف مغرب فرمودند: سقوط. اصلاً ذهاب ندارد آنجا، سقوط الشفق. اگر هم ذهاب میگویند، به معنای سقوط است.
شاگرد: در روایت برای مغربیة، ذهاب استعمال شده است.
استاد: مانعی ندارد. اما ذهاب در اینجا به معنای سقوط است؛ یعنی میآید پایین.
شاگرد: در «فی ما یقابله» میفرمایند در مغرب تشکیل شده است، رو به رویش در مشرق ادعاست؟
استاد: بله.
شاگرد: محتمل نیست که مراد ایشان ناظر به آن گروهی باشد که تفکیک میکنند میان زوال حمرة از تمام فلک مشرق و جواز حمرة از قمة الرأس. امثال آقای خویی میفرمایند: جواز از قمة الرأس که صورت بگیرد، هنوز حمرة در سمت مشرق باقی مانده است. چند دقیقه باید منتظر بمانید تا از کل منطقۀ مشرق بگذرد.
برو به 0:06:12
استاد: «ثبوت مثل ما کان فی المغرب» …
شاگرد: «فی المغرب»، در حالی که در مغرب هست، مدعی قائل است: «فی ما یقابله» که مشرق باشد، در پایین افق هنوز حمرة هست.
استاد: مشکل است که این را برساند.
شاگرد ۲: ظاهراً کسی که دارد اشکال میکند، ادعایش این است که شما که میگویید حمرة از طرف مشرق رفت، اینطور نیست. آن مقداری که ثابت شده در طرف مغرب، طرف مشرق هم همین مقدار هست.
استاد: یک نموداری را رسم کردند که نمودار خوبی است، فقط باید یک یا دو رنگ به آن اضافه کنند. ردیفها روزهای یک ماه است، ستونها جدول ساعات روز. یعنی دوازده ماه و هر ماه متشکل از حدود سی روز که در نتیجه سیصد و شصت و پنج ردیف داریم و بیست و چهار ستون. پنج رنگ هم در نظر گرفتند. بخش شب را رنگ سیاه کامل کردند. بخش بین زوال حمرة تا رفع سفیدی کامل را با آبی تیره نشان دادند. بین غروب آفتاب تا زوال حمرة یا حمرۀ مغربیه تا طلوع شمس را با آبی آسمانی نشان دادند. ظهر را هم با قرمز نشان دادند. رنگ سبز هم برای نیمه شب است. یکی هم رنگ زرد است[2].
11:38
ما باید یک رنگ دیگر به این اضافه کنیم که مربوط به بحث ماست. فاصلۀ بین سقوط شفق مغربی تا مرز آبی تیره. طلوع فجر صبح که میشود یعنی سیاهی شب تمام شد، وصل شده به آبی تیره. از آنجا تا آن وقتی که حدوث حمرۀ مشرقیه میشود، اینها [در جدول] که دارند نشان میدهند، از این طرف است که مرزش حدود یک ساعت است.
شاگرد: از چه زمانی؟
استاد: از طلوع فجر صادق تا آن وقتی که حمرۀ مثل زوال حمرۀ مغربیه تشکیل میشود، حدوداً یک ساعت و پنج دقیقه شاید باشد. در این فاصله، از طلوع فجر صادق تا طلوع حمرۀ مشرقیه و از طرف مغرب از سقوط شفق مغربی تا از بین رفتن کامل سفیدی که مثل طلوع فجرِ طرف صبح باشد، این فاصله را هم باید حساب کنیم.
شاگرد: این فاصله بیانگر چیست؟ از سقوط مشرق مثلاً وقت فضیلت مغرب منظور است.
استاد: بله. تا آن وقتی که ذرهای سفیدی مثل طلوع فجر صبح در افق مغرب نباشد. تاریکی مطلق باشد.
شاگرد: چقدر طول میکشد؟
استاد: قریب یک ساعت باید بشود.
شاگرد: وقت چه چیزی است؟ چون بعد از مغرب، وقت عشا شروع میشود.
استاد: ما اینها را برای این پیش آوردیم که ببینیم آیا حضرت که فرمودند قبل ذهاب الشفق، وقت ضیّق است و وقت دوم است، این طولانی بوده است یا نه؟ از اینجا بود که این بحثها پیش آمد. اینجا شاید فاصلۀ یک ساعت باشد، اما خود شفق دوم تا شفق اوّل، فاصلهای ندارد. یعنی ذهاب حمرۀ مشرقیه تا سقوط شفق مغربی، این نمودار نشان نمیدهد چقدر است؛ و حال آنکه بحث ما سر این بود. لذا باید این فاصله را در این نمودار یا با ضوابط فن هیوی و هندسی و یا با رؤیت، ببینند چقدر است. از طرف صبح هم فاصلۀ بین حدوث حمرۀ مشرقیه تا سقوط حمرۀ مغربیه، چون در طرف صبح هم سقوط داریم. طرف صبح خورشید دارد از طرف مشرق طلوع میکند، اما نزدیک طلوع که میشود یک حمرۀ مغربیه تشکیل میشود و پایین میآید. وقتی رسید به کف افق، خورشید هم طلوع میکند. یک رنگ دیگر میخواهد که ما این بین اضافه بکنیم تا این نمودار کامل بشود برای اوقات شرعی.
شاگرد: یعنی صبح دو تا حمره داریم. یک حمرۀ مشرقیه، یک حمرۀ مغربیه؟
استاد: بله؛ در کتب فقها هم هست.
شاگرد: حمرۀ مشرقیه داریم در صبح. حمرۀ مغربیه چطور است؟
استاد: حمرۀ مغربیه همان حمرۀ مشرقیه است [که در طرف شرق آسمان در هنگام صبح تشکیل میشود]. هر چه خورشید بالا میآید، این حمرۀ مشرقیة هم بالا میآید. وقتی خورشید خیلی نزدیک میشود، این حمرة میآید به طرف مغرب و همینطور پایین میآید.
شاگرد: یعنی دقیقاً این ذهابی که اینجا آمده، آن طرف هم هست؟
استاد: بله. آن طرف هم هست. من دیدم، یک چیزهایی است که با چشم دیدم.
شاگرد: سقوط قرص تا ذهاب شفق مغربی محاسبه شده است؟
استاد: خیر. این را ندارند. این همان پیشنهاد بنده بود که باید اضافه شود. چون در هر حال وقت شرعی است، در روایت هم بحثش شده است و فایده هم دارد. نمودار خوبی است، هم ساعات روشن است، هم روز.
شاگرد: پس نموداری است که رنگ شده است.
استاد: احسنت. آن وقت در طول سال هم تغییر میکند. هر شهری هم تغییر میکند. مثلاً اگر بروید قطب، نمودار قطب فرق میکند، با همین پنج رنگی که تعریف کردهاند، که باید یک رنگ دیگر هم به آن اضافه بشود. اگر یک رنگ دیگر هم به آن اضافه بشود و یک نمودار کاملِ خوبِ سالانه بشود، برای این بحث خیلی نافع است.
شاگرد: وقت مغرب وقتی که خورشید سقوط میکند، یک قرمزی طرف مغرب هست. آیا این قرمزی کلاً میرود؟ حاج آقا فرمودند: خرد خرد آنجا تولید میشود، این یک حرف. یک حرف دیگر اینکه بگوییم اصلاً آنجا تولید نمیشود، به یک باره آن طرف میآید. یک حرف دیگر ممکن است گفته شود که سرخی اصلاً هیچ وقت از طرف مغرب نمیرود که بخواهد تولید بشود؟
استاد: وقتی خورشید غروب میکند، در طرف مغرب، سرخی نداریم. نور زرد شدیدی داریم که به آن میگویند شعاع الشمس. یک احتمالی حاج آقا دادند که در یک روایت منظور از حمرة، همین باشد، که البته خودشان فرمودند: چنین احتمالی ظاهراً بعید است. یعنی به آن میگوییم شعاع الشمس، نه حمرة. قرمز نیست، زرد تند است.
شاگرد: این عکسهایی که از غروب میاندازند، قرمز است آن طرف. شاید به خاطر ابر است.
استاد: حمرهای که از خود غروب باشد در هوای صاف، من نمیدانم. اما حمرهای که در وقتهایی که غبار است، به خاطر غبار جو، بخار آب در جو، قرمزی نشان میدهد، اینها که خیلی فراوان است. اما وقتی فرض بگیریم هوا کاملاً صاف است، وقتی غروب میکند، کأنّه خود خورشید است. یک شعلۀ مشتعلِ زردِ تند، دنبال قرص هنوز هست. قرمزی نیست و بعد هم دائماً کم میشود، ضعیف میشود، ولی طرف مشرق حمرة بالا میآید. حمرهای که کاملاً رنگش، رنگ چهرهای است. رنگ تندتر از چهرهای.
شاگرد: بین زرد و قرمز.
استاد: بله. قرمز که نیست.
شاگرد: نارنجی.
استاد: خیر؛ آن نارنجی که ما میگوییم به رنگ نارنج. صورتی است. چهرهای غیر از نارنجی است. شبیه چنین رنگی، این طرف بعداً تشکیل میشود.
شاگرد: چهرهای که میگویید، خودتان اصطلاح کردید یا در یک مناطقی میگویند چهرهای؟
استاد: لغت کتابی است.
شاگرد: چون فرمودید صورتی رنگ است، گفتم شاید طرفهای شما میگویند چهرهای.
استاد: من روی ارتکازم گفتم. خلاصه صورتی و چهرهای یکی است.
تذنيب: هل يكون ذهاب المشهور إلى العمل بروايات زوال الحمرة إعراضاً منهم عن روايات الغروب و كاشفاً عن الخلل فيها صدوراً أو جهتاً أو لا؟ وجه العدم أنّه لا بدّ من القطع بأن منشأ تركهم العمل بروايات الغروب أمر كاشف عن الخلل فيها بوجه واصل إليهم غير واصل إلينا حتى نرفع اليد بسبب ذلك القطع عن معلوم الحجّية لولا هذا القطع؛ مع أنّ من المظنون لولا أنّه المقطوع أنّه لا منشأ لترك العمل بها إلّا نفس روايات زوال الحمرة و ما فيها من الدلالة بعد ضمّ بعضها إلى بعض إلى موضوعية الغروب و معرّفية زوال الحمرة و رؤيتهم إيّاها شارحة لأخبار الغروب و نحن لا نرى لهذا الشرح هنا محلا بعد وضوح الغروب مصداقاً و مفهوماً[3].
«تذنيب: هل يكون ذهاب المشهور إلى العمل بروايات زوال الحمرة إعراضاً منهم عن روايات الغروب و كاشفاً عن الخلل فيها صدوراً أو جهتاً أو لا»؛ این سؤال نکتۀ خوبی است. قبلاً هم در آن تقریری که جلوتر داشتند، این را فرمودند، اینجا هم به یک نحو دیگر بیان میفرمایند. آیا مشهور که ذهاب کردند، یعنی عمل کردند – اینجا ذهاب به معنی ذهاب حمرة نیست، ذهاب یعنی عمل – آیا مشهور از روایات استتار اعراض کردند یا نه؟ میگوییم خودتان میفرمایید: «ذهاب المشهور»، ذهاب المشهور یعنی اعراض. میفرمایند: خیر، ما منظورمان از اعراض این است که یک خللی در آنها ببینند و عمل نکنند. اعراض نه اینکه صرف فتوا ندادن. خللی دیدند، مشکلی دیدند و عمل نکردند. آیا اینطور است یا خیر؟
شاگرد: ایشان منظورشان از اعراض مشهور، کدام مشهور است؟
استاد: از شیخ به قبل.
شاگرد: از شیخ به قبل که این حرفها را نداریم. شما فرمودید دو سه قرن است …
استاد: محقق که رئیس المتأخرین به وجهی حساب میشوند، به وجهی هم شیخ، محقق چه فرمودند؟
برو به 0:22:58
شاگرد: مگر نفرمودند مشهور و اشهر؟
استاد: بله.
شاگرد: خُب، اعراضی نداشتیم. مشهور در برابر شاذ است، وقتی اعراض و عمل مشهور، کاسر و جابر میشد.
استاد: آن یک جور دیگری جواب است. اما فعلاً در فضایی که عدهای حرف محقق را نمیپذیرند، میگویند این مشهور است، آن مقابل مشهور، غیر مشهور. نه این مشهور است، آن اشهر. ذهاب حمره به معنای اشهر را نمیپذیرند. آنرا محقق فرمودند. حاج آقا هم لذا دو جور فرمودند. چند بار فرمودند مشهور، یک جا گفتند هم نیست، مقابلش مشهور است، این اشهر است.
شاگرد: یعنی از نظر اصولی اصلاً ارکان اعراض محقق نمیشود. چون اگر قبل از شیخ را بخواهیم در نظر بگیریم، قبل از شیخ آن فتاوایی که داریم، اختلافی است. فرض کنید شیخ مفید و شیخ صدوق.
استاد: مفید و کلینی و شیخ الطائفة و سید مرتضی …
شاگرد: شیخ الطائفه هم که در مبسوط آنطور فرمودند.
استاد: بله، و سید مرتضی هم که باز همان را داشتند.
شاگرد: قبل از شیخ ظاهراً یک طرفه نیست، اختلافی است.
استاد: آن چیزی که ما از فرمودههای حاج آقا دیدیم، یعنی آنکه در کتابهای از جواهر به بعد، از مستند به بعد به عنوان مشهور از آن یاد میشود. خیلیها میگویند المنسوب الی المشهور.
شاگرد: مشهور متأخرین است.
استاد: صاحب جواهر و … که میگویند مشهور، منظورشان این نیست که بین متأخرین مشهور باشد، از شهید ثانی به بعد مثلاً.
شاگرد: یعنی عقیدهشان این است که مثلاً از زمان شیخ طوسی هم مشهور بوده؟
استاد: مرحوم صاحب جواهر میفرمایند «کما هو المحکی عن الکاتب و الصدوق»، عدهای را اسم میبرند، «مال الیه جماعة من متأخری المتأخرین کسید المدارک و الخراسانی و الکاشانی و المدقق الشیخ حسن و تلمیذه و الاستاذ الاکبر للنصوص المستفیضة»[4]. اینجا اسمی از شهرت نمیبرند.
شاگرد: استاذ اکبر یعنی کاشف الغطاء؟
استاد: نه، استاذ اکبر یعنی وحید. اینجا اسمی از شهرت نبردند. اما وقتی محقق میفرمایند «و قیل بذهاب الحمرة من المشرق و هو الاشهر»، صاحب جواهر فرمودند «بل فی کشف اللثام أنه مذهب المعظم بل هو المشهور»، یعنی اشهر را کردند مشهور. قبول نکردند اشهر را. میفرمایند «هو المشهور نقلاً و تحصیلاً فتویً و عملاً شهرة عظیمة سیما بین المتأخرین»[5]. «سیما» یعنی چه؟ یعنی وقتی میگویند مشهور نه یعنی متأخرین. معلوم است از بیاناتی که این فقها دارند وقتی میگویند مشهور، نظرشان به قبل از محقق است.
شاگرد: ایشان بود که کلام متقدمین را توجیه میکرد …
استاد: بله، بعداً بحث مفصلی دارند که همانها را هم میخواهند برگردانند. میگویند آن قبلیها هم که گفتیم، نظرشان همین حرف ما بود. میخواهند همه را برگردانند، که یکی دوتا هم معلوم نیست مخالف پیدا بشود. تلاش صاحب جواهر برای این بود.
شاگرد: یعنی صدوق را هم برمیگردانند به ذهاب؟
استاد: بله، دو صفحه در جواهر بحث میکنند. میفرمایند «و من ذلک یعلم انه لا صراحة فی المحکی عن هدایة الصدوق و المرتضی ایضاً و سلّار و القاضی … لأنّهم عبّروا بذلک خاصّة»[6]. یعنی کاری میکنند که اینها را هم برگردانند. من این یک کلمه منظورم بود که وقتی در جواهر میفرمایند مشهور، محورِ کلمۀ مشهور برای اصل کاریهاست، قدماست. بعد هم گفتند «سیما بین المتأخرین»، یعنی بین متأخرین دیگر شهرتش جا افتاده. اما نه اینکه فقط برای متأخرین باشد و بین قدما نباشد، مقصودشان این نیست. لذا حاج آقا هم که میفرمایند مشهور، یعنی همین که صاحب جواهر میگویند مشهور. خب پس این مشهور اعراض کردند. حاج آقا میخواهند بگویند اعراض کردند بهخاطر خلل یا نه. نکته این است. یعنی در روایات استتار مشکل میدیدند یا نه؟
شاگرد: خب اگر تسلیم بشویم … اگر گفتیم شیخ طوسی در مبسوط آنطور که گفته، منظورش آن نبوده. صدوق هم که گفته ستاره، منظورش چیز دیگر بوده. پس همهشان ذهابیاند و پس حتماً خللی میدیدند.
استاد: ایشان میفرمایند «و لا صراحة فی المبسوطه بالخلاف بل لعله الی المشهور اقرب، خصوصاً ان قلنا ان الاحتیاط فی عبارته للوجوب …»[7] مرادشان آن بخش از متن شیخ الطائفة است که میفرمایند: «وفي أصحابنا من يراعي زوال الحمرة من ناحية المشرق وهو الأحوط»[8] اینجا را میگویند یعنی احوط وجوبی که یعنی هیچ.
شاگرد: حرف از ریاض است، که ریاض میگوید شیخ موقع فتوا دادن از این احتیاط استفاده میکنند.
استاد: «خصوصاً ان قلنا» برای صاحب ریاض است؟
شاگرد: بله. نکتۀ دیگر اینکه أشهر و مشهوری که در شرایع هست، بعضی گفتهاند که این أشهر – چون قبل از حاج آقا، مرحوم آقای خویی هم این حرف را زدند – غیر از أشهر فتوایی است و نشانهاش هم این است که خود صاحب شرایع در بحث صوم میگویند «علیه عمل الاصحاب»، عمل اصحاب بر ذهاب حمرة است. اینها را قرائنی گرفتند که بر اینکه این أشهر و مشهور برای فتوا نیست.
استاد: متن خود شرایع و فتوای خودشان را که دیگر نمیشود کاری کرد: «و یعلم الغروب باستتار القرص و قیل بذهاب الحمرة من المشرق و هو الأشهر».
شاگرد: آیا این تقویت «قیل» است؟ یعنی میخواهند بگویند من هم نظرم با «قیل» است؟
استاد: یعنی اینطوری عبارت را معنا کنیم؟! «یعلم باستتار القرص و قیل و هو الاشهر» یعنی فتوای من این است؟ خلاف ظاهر است.
شاگرد: این مشهوری که صاحب جواهر میفرمایند، یعنی قبل از شیخ طوسی یا قبل از صاحب شرایع؟ دویست سال فرقش است.
استاد: گاهی اصطلاح متأخرین، قدر متیقنش از محقق اوّل است، یعنی صاحب شرایع. شیخ را میگویند مرز است، ختم المتقدمین و شروع المتأخرین. گاهی شیخ جزو متأخرین حساب میشوند، به اعتبار بعضی کتابهای فتوایی ایشان و گاهی هم روی حساب سبقۀ کتابهای غیر استدلالیشان، جزو متقدمین حساب میشوند و از محقق به بعد متأخرین هستند و لذا ابن ادریس، ابن براج، ابن حمزه، اینها همه جزو متقدمیناند، اگر متقدمین را از محقق حساب کنیم. اما اگر متقدمین را از شیخ بگیریم، اینها همه جزو متأخرین هستند. ما باید برای تحصیل شهرت اصلی برویم … یک عبارتی اوائل مباحثه خواندم، مرحوم محقق در مقدمۀ معتبر میفرمایند من وقتی میگویم مشهور، به نظرم ده تا از فقها را اسم میبرند.
برو به 0:31:57
شاگرد: متأخر المتأخرین چطور؟
استاد: متأخر المتأخرین از مثل مقدس اردبیلی و شهید ثانی شروع میشود. صاحب ذخیره، فیض، مقدس اردبیلی، اینها همه دیگر متأخر المتأخرین هستند. لذا خیلی مناسب است که متأخرین، از شیخ الطائفه شروع بشود، بیایند تا شهید اوّل. محدودۀ خوبی را شامل میشود.
پس «ذهاب المشهور» همان مشهوری شد که صاحب جواهر فرمودند: «بل المشهور»، که منظورشان هم متقدمین بود.
شاگرد: یعنی قبل از شیخ طوسی.
استاد: بله دیگر. صاحب جواهر خودشان گفتند: «سیما بین المتأخرین». متأخر المتأخرین هم که در اصطلاح صاحب جواهر برای مقدس اردبیلی و شهید ثانی به بعد است. متأخرین که تعبیر کردند، برای قبل از آنهاست.
«هل يكون ذهاب المشهور إلى العمل بروايات زوال الحمرة إعراضاً منهم عن روايات الغروب و كاشفاً عن الخلل فيها صدوراً أو جهتاً»؛ که میشود تقیه. «أو لا»؛ این اعراض کاشف از خلل نیست. ایشان میفرمایند: کاشف از خلل نیست. از کجا میگویید؟ میگویند به خاطر اینکه معلوم است از ریخت بحث، در تعارضش گیر هستند. برای هر فقیهی دو دسته روایات، متعارض میشوند، میخواهد جمع کند. او وقتی میخواهد جمع بین تعارض بکند، در مقام حل تعارض، یکی را انتخاب میکند. نه اینکه این انتخابِ یک طرف، کاشف از این است که اگر آن طرف مشکلی نداشت، همراهش بودم، بلکه میخواهد جمع بکند. وقتی جمع میکند، یکی را جلو میگذارد.
شاگرد: یعنی جمع دلالی؟
استاد: جمع دلالی، همان شارح و مشروح که شیخ انصاری فرمودند.
شاگرد: در مثل علامه خیلی واضح است. اما در معتبر صریحاً عبارت ابن اشیم را میگویند ضعیف است و نمیشود به آن عمل کرد.
استاد: آن را که برای مشهوریها میگویند: «لکن علیه عمل الاصحاب». مختارش خودش بود.
شاگرد: نمیخواست جمع دلالی کند. در فضایی بود که میخواست یک دسته روایات را کنار بگذارد. به فرمایش شما بعضیها مثل علامه میخواهند جمع دلالی بکنند. ولی آیا قبل از ایشان هم همینطور بوده است؟ مثلاً صدوق به سه ستاره عمل میکند، خصوص این روایت را دست رویش میگذارد. یا ابن ابی عقیل افق مشرق را میگوید. پس یک روایت خاصی را عمل میکنند.
استاد: یعنی میگفتند آن یکی ضعیف است؟ یا آن یکی تقیه است؟
شاگرد: پیداست که فضای جمع دلالی نیست. مثلا ابن ابی عقیل بگوید که من افق مشرق را که میگویم، دارم با سایر روایات جمع میکنم.
استاد: ولی فضا، فضای رؤیت تعارض هست.
شاگرد: بله.
استاد: حاج آقا میخواهند بفرمایند که وقتی فضا، فضای رؤیت تعارض است، خُب، معلوم است کسی که فضا را فضای تعارض میبیند در صدد یک کاری است. وقتی ما گفتیم جمع عرفی دارد، وقتی جمع عرفی را توضیح دادیم، اصل فضای تعارض را از بین بردیم، هیچ چیزی کاشف نیست که آنهایی که فضا را تعارض میدیدند و تلاش میکردند حلّش کنند با ما مخالفند و خلل میدیدند – خلل شأنی ابتدایی -. خیر، فضای تعارض بوده و میگفتند باید یک کاری بکنیم، یک ترجیحی برایش پیدا کنیم. به خلاف اینکه ما توضیح دادیم که اصلاً این تعارض نیست، جمع عرفی دارد. نکتۀ خوبی را حاج آقا تذکر میدهند. میگویند اصل، اعراض نیست، روگرداندن به عنوان اوّلی نیست. آنکه مشکل است این است که فضا را تعارض دیدند و میخواهند حل کنند. اگر بگوییم با این توضیحِ ما اصلاً تعارض نیست، دیگر حلّی هم نمیخواهد. به خلاف اینکه چه تعارض باشد و چه تعارض نباشد، آنها بگویند ما مشکل جهتی و صدوری داریم، ولو تعارض هم نبود. حاج آقا میگویند این نیست. اگر آنطوری بود، میگفتیم مشهور دارند میگویند ما مشکل داریم، مشکل جهتی و صدوری، شما چه کار میخواهید بکنید؟ اما یک وقتی است میبینیم مشهور دارند میگوید که چرا ما این مشکلات را داریم؟ چون تعارض میبینیم. وقتی که میگویید جمع عرفی دارد، اصلاً تعارض رفت، مشکلی هم نیست. نکتۀ خوبی است، ظرافتی در فرمایش ایشان هست برای اینکه میخواهند از اعراض به یک نحوی منتقل بشوند به اینکه اعراض هیچ صدمهای به مختار ایشان نزند.
شاگرد: نزد آنها تعارض مستقر نبوده است؟ حاج آقا این را میخواهند بگویند؟
استاد: بوده است؛ فلذا به خاطر تعارض اعراض کردند و لذا میگویند اگر فرض بگیریم جمع عرفی ما سر برسد، خود مشهور هم مشکل ندارند.
شاگرد: خیر. اینکه خللی میدیدند.
استاد: بله.
شاگرد: حتی تقیه را هم که فرمودند، تقیه در واقع جهت جمعیاش است.
استاد: بله. این نکتۀ مهمی است در اینکه فضا، فضای تعارض بوده است. لذا لو فرضنا که تعارض نبینند، نمیآیند خللی را عنوان کنند. بگویند ما چه کار به تعارض داریم، خود روایات استتار خلل دارد. کدام کتاب بود که روایات استتار را ادعای تواتر کرده بودند؟
شاگرد: شیخ [انصاری]…
استاد: احسنت. شیخ فرمودند قریب من التواتر، در عبارت بعدی گفتند تواتر.
شاگرد: مرحوم اصفهانی در نجعة المرتاد میفرمایند فوق حد تواتر است.
استاد: حاج شیخ محمدرضا چون مختار خودشان خیلی شدید استتار است، متهماند به اینکه میخواهند استتار را سر برسانند. اما شیخی که خودشان مشهوریاند، ایشان که بگویند خیلی تفاوت میکند. یعنی چیزی است که خود مشهور میگوید روایت طرف متقابل متواتر است. آن وقت فرمایش حاج آقا این است که این روایاتی که شیخ فرمودند متواتر است، اگر در نظر مشهور تعارض جلوه نکرده بود، با اینها مشکلی داشتند؟ نه. پس معلوم میشود اگر هم مشکلی داشتند از ناحیۀ این بوده که محیط را تعارض میدیدند. نه اینکه مستقیماً به عنوان اوّلی مورد خلل باشد. حالا که اینطور شد ما میگوییم پس اعراض شما لرؤیة التعارض است، ما تعارض را حل کردیم، اعراض شما هم لا اعراض است.
«وجه العدم»؛ یعنی «أو لا»، دومی. وجه عدمِ اینکه اعراض آنها کاشف باشد. «وجه العدم أنّه لا بدّ من القطع بأن منشأ تركهم العمل بروايات الغروب أمر كاشف عن الخلل فيها بوجه واصل إليهم غير واصل إلينا»؛ اینطور جاها را در اصول هم حاج آقا خیلی بها میدهند. در اصول میگویند اگر یک جایی فقیه برسد، از اوضاع و شرایط ببیند فقهای آن وقت یک کاری کردند که کار آنها کاشف است برای ما از اینکه آنها یک چیزی داشتند که ما نداریم، اگر اینطور باشد، حاج آقا به آن بها میدهند. یعنی میگویند اینها واسطۀ در نقل دیانت به ما هستند. وقتی بفهمیم یک چیزی الآن ما نداریم، اما آنها داشتند و بر طبقش فتوا دادند، حتی در اینجا نمیگویند شاید نظر ما با آنها مخالف بود. اینجا دیگر شاید ندارد، اینجا یک جور حجت است خبرویت آنها. یعنی ما مقابل مولیٰ میگوییم اینها خبره بودند، الآن هم ما دسترسی به منبع آنها نداریم. آنها برای ما نقل کردند، این حجت است. چه کار داریم که اگر ما میدانستیم شاید قبول نمیکردیم. مبنای ایشان در اصول این است.
برو به 0:41:27
شاگرد: احتمال عقلایی اینجا کافی است. یک احتمال عقلایی اینجا بسته بشود که یک چیزی دست آنها رسیده است.
استاد: بله. احتمال عقلایی.
شاگرد 2: در عبارت قطع آمده است.
استاد: اینجا که فرمودند: «لابد من القطع». آن احتمال عقلایی هم که ایشان میگویند یعنی قطع به آن احتمال. قابل جمع است. اینجا که میگویند قطع یعنی لابد من القطع به آن احتمال عقلایی. ثالث هم چه بسا داشته باشد. گاهی است که عقلا در یک جا قاطعند به اینکه این احتمال اینجا محقق است. لا یختلفون در اینکه اینجا این احتمال هست. ولو اینجا عبارت فعلیشان این نیست.
شاگرد: بنده این مطلب را، ناظر به فرمایشتان که در مورد اصول داشتید، عرض کردم.
استاد: وقتی میخواستند توضیح بدهند که شهرت فتواییه حجیت است – ایشان میگویند حجت است – همین را میگویند. میگویند فقها که دین خدا را از جیبشان در نمیآوردند بگویند، آن هم مشهور فقها. یک چیزی دارند، ما هیچ مستندش را نمیدانیم، برای ما حجت است. ما به شهرت آنها عمل میکنیم …
شاگرد: آنجا قطع است دیگر. هیچ روایتی نمیبینیم، یقین میکنیم که یک چیزی بوده است.
استاد: بله؛ قطع به خود این. اما خُب، فرمایش ایشان هم اینطور نیست که از نظر منطقی تهافت باشد، بگوییم قطع و احتمال چطور با هم جمع میشوند؟ متصوَّر هست که یک جایی قطع به احتمال عقلایی داشته باشیم. یعنی از حیث تحقق خود احتمال و عقلاییتش، قاطعاند. خود این قطع مؤونه میبرد. وقتی اینطور فضایی باشد، آن حرف هم ممکن است. ولی فعلاً که عبارت این است.
«واصل إليهم غير واصل إلينا حتى نرفع اليد بسبب ذلك القطع عن معلوم الحجّية لولا هذا القطع؛ مع أنّ من المظنون لولا أنّه المقطوع أنّه لا منشأ لترك العمل بها إلّا نفس روايات زوال الحمرة»؛ اینها تعارض دیدند. گفتند ولو این همه روایات متواتر آن طرف داریم، اما روایات زوال هم داریم، چه کارش کنیم؟ در این فضا بوده است که به تعبیر صاحب جواهر که شهرت گفتند، بیمهری کردند با روایت استتار. گفتند باید حق را بدهیم به روایات ذهاب. هر چه هست این است، موضوع این است. میفرمایند اگر اینطور است، پس به خاطر روایات دست برداشتند. خُب، اگر ما این را جمع کردیم، به نحوی که عرف عام با استظهار و توضیحی که میدهیم، میبینند اصلاً یکی است، با هم هستند. علامیت و تیقن و علامتِ تیقن و حدوث و … همۀ اینها اگر سر برسد و عرف عام این جمع را بپذیرند، پس دیگر مشهور هم نمیگویند که خللی در روایات استتار هست.
«إلّا نفس روايات زوال الحمرة و ما فيها من الدلالة بعد ضمّ بعضها إلى بعض إلى موضوعية الغروب و معرّفية زوال الحمرة»؛ غروب موضوع است، زوال حمرة معرِّف آن است. «و رؤيتهم إيّاها شارحة لأخبار الغروب»؛ روایات ذهاب را شارح آنها دیدند. گفتند پس غروب یعنی آنکه به درجۀ خاصهای باشد. «و نحن لا نرى لهذا الشرح هنا محلا»؛ شارح و مشروح اینجا ما نداریم. چرا؟ «بعد وضوح الغروب مصداقاً و مفهوماً»؛ هم مفهومش روشن است عرفا، ابهام ندارند و هم مصداقش نزد عرف واضح است. به عرف میگوییم چه زمانی شمس غروب میکند؟ میگوید خُب، نگاه کن مغرب را. میگوییم نه، تو نگاه کن مشرق را. مصداقاً نزد عرف وقتی بگویند غروب، ذهنش نمیرود سراغ مشرق. وقتی اینطور روشن است، پس محمل روایات ذهاب حمرۀ مشرقیه، معرّفیت است، علامیت است، نه معرّفیتِ مفهومی یا مصداقی، بلکه معرّفیتِ تحققی. معرِّف برای ماست که [میگوید] بدان که [غروب] شده است. چه شده؟ آنکه نه در مفهومش مشکل داشتی، نه در مصداقش، ولی بدان که شده است. کجا نیاز داری؟ وقتی که جاهلی، ابر است و امثال اینها.
شاگرد: «الی موضوعیة الغروب» متعلق به چیست؟
شاگرد ۲: «الدلالة».
استاد: لازمۀ فرمایشتان [که متعلق به الدلالة باشد] این میشود که به جای «إلی»، «علی» باشد. «الی موضوعیة الغروب»، در کلام [ایشان در جزوه] «الی» هست. با دلالت که از حیث معنا خیلی خوب است.
شاگرد: «بعضها الی بعض» فرموده بودند، بعد به مناسبت «علی» را کردند «الی».
استاد: بله، به مناسبت «ضمّ» کأنّه در دلالت هم، دلالت ضمّ الی بعض در آن اشراب شده است، شده دلالتِ به این. من کلمۀ «إنجرّ» در ذهنم آمد، اشراب و تضمین میگویند، آن دلالتی که منجر میشود الی موضوعیة الغروب. دیدید دیگر، یک معنا اشراب و تضمین میشود در یک فعلی، تعدیِ آن فعل و متعلّقش با آن فعل میشود. لذا اینطوری معنا میکنیم: «و ما فيها من الدلالة بعد ضمّ بعضها إلى بعض»، چه دلالتی؟ دلالتی که منجر میشود الی موضوعیة الغروب.
شاگرد 2: متوجه نشدم مشکل «إلی» چیست؟ زیاد میبینیم.
استاد: «دلّ الیه». شما یک مثال بزنید برای «دل الیه».
شاگرد: «الی» بیشتر برای اجسام است، «علی» برای معانی است.
شاگرد ۲: الدلالة الی خیر و الصلاح. الدلالة الی المقصود. من که جستوجو کردم خیلی زیاد است. اینها تعبیرهایی است که مرحوم مصطفوی به کار بردند.
استاد: در التحقیق؟
شاگرد ۲: بله. خیلی زیاد است. الدلالة علی الشر و الفساد.
استاد: دلّ علیه، دل إلیه. آن که من الآن به ذهنم میآید، شاید همۀ این ضوابط در آن بیاید. اگر صحبت سر کلام است، حتماً با «علی» است. «دل کلام علی کذا». «دل کلام الی کذا» اصلاً یک مورد هم نداریم. اما اگر شما من را راهنمایی میکنید که از این طرف برو، آنجا خوب است. میگویم: «دللتنی الی الطریق»، نمیگویم: «دللتنی علی الطریق». در مورد ما نحن فیه روایات دلّ الی موضوعیة الغروب یا علی؟ بعید میدانم در دلالت کلامی جایی باشد که «دلّ الکلام الی کذا». اگر «دلّ» در کلام باشد، در دلالت کلامی «الی» آمده باشد، دیگر مانعی ندارد. اگر هم نیامده باشد، «الی» را از باب اشراب و تضمین معنای «انجر»، منجر شدن، رسیدن، به سوی این رفتن میگیریم.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
تگ:
حمرۀ مغربیه، غروب شمس، مشهور، متقدمین، متاخرین، اعراض مشهور، جمع عرفی، اعراض مشهور.
[1]. آیت الله بهجت، بهجة الفقیه، ص ۷۲.
[2]. احتمالا در جدول پیش روی استاد، این زنگ زرد، جزو رنگهای نشانگر اوقات شرعی نبوده است و به همین دلیل، استاد آن را جزو زنگهای پنجگانه به شمار نیاورده است.
[3]. آیت الله بهجت، بهجة الفقیه، ص ۷۲.
[4]. صاحب جواهر، جواهر الکلام (ط. الحدیثة)، ج ۴، ص ۸۴.
[5]. همان، ص 86.
[6]. همان.
[7]. همان، ص 87.
[8]. شیخ طوسی، المبسوط، ج 1، ص 98 – 99.
دیدگاهتان را بنویسید