1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨۶)- ملاک بیان ذراع تشویق به نافله درفضای مدیریت...

درس فقه(٨۶)- ملاک بیان ذراع تشویق به نافله درفضای مدیریت امتثال(۵)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18949
  • |
  • بازدید : 18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

درباره نامه منسوب به انیشتین و ارتباط دادن غیرعلمی مسائل فیزیک با فلسفه

شاگرد: راجع به آخرین رساله انیشتن که خیلی …

استاد: منظورتان از رساله یعنی کتاب یا نامه؟

شاگرد: آخرین رساله‎شان می گویند ایشان با فرمول E=mc2 برعکسش را چیز کرده و با فرمول فیزیک می‎گوید من معاد را ثابت کردم. در اینترنت تکه تکه  پیدا می‎شود. بعد راجع به ملاصدرا نظر داده و گفته وحدت وجود یک خرافه‎ای از ملا صدرا بیش نیست.

بعد می‎گوید که نظر اخباریین درباره عقل که عقل را نسبی می‎دانند به واقع نزدیک‎تر است و چند تا حرف این طوری می‎زنند. معروف‎ترینش همان است که می‎گوید روایت معراج حضرت رسول که شیر را خورد و از دستش ریخت، وقتی به معراج رفت و برگشت دید هنوز به زمین نرسیده، بعد از این استفاده می‎کند می‎گوید که این روایت دلالت بر همان نسبیت زمان دارد. خب اصل این هم پیدا نمی‎شود. می‎گویند اصلش در فلان صندوق امانات لندن است و تکه تکه در سایت‎های مختلف پیدا می‎شود. جدیداً هم بنده دیدم که …

چون می‎گویند ارتباط آقای انیشتین با بحار الانوار از طریق دکتر حسابی بوده بعد آن جا از ایشان نقل می‎کند که خطاب به آقای بروجردی نامه می‎نویسد و بعد با یک القاب خیلی بزرگی از آقای بروجردی نام می‎برد ولی نمی‎دانم موسسه فیزیک ایران است، نمی دانم چه هست خلاصه متصدی امور فیزیکی است، گفته بود همچین چیزی نیست، دکتر حسابی انیشتین را فقط یک بار دیده بود و ملاقات اتفاقی بوده و اصلا شاگرد نبوده است. لذا این خودش از یک طرف خیلی چیز مهمی است، از آن طرف هم شک و شبهه در آن می‎آورند که …  چون آن جا هم خلاصه صحه بر این روایت می‎گذارد هم از این استفاده می‎کند …

استاد: محتوای حرف‎ها به خاطر این که یک غیر شیعه این‎ها را بگوید مهم است. حرف‎هایی که به او نسبت می‎دهند محتوای مهمی نیست، اصل خود حرف‎ها، حرف‎های مهم‎ترش را ما داریم، در روایات که جای خود، در همین کتاب‎های آخوندی خودمان محتوای حرف و علوّ حرف …  این‎هایی که شما گفتید چیزهای مهمی بود؟

شاگرد: مثلا این که از دیدگاه یک فیزیک‎دان راجع به وحدت وجود ملاصدرا اظهار نظر می‎کند …

استاد: او می گوید وحدت وجود… وحدت وجود اساسا برای ملاصدرا نیست. وحدت وجود برای ابن عربی و این‎هاست که قبل از ملاصدرا بودند. وقتی هم ملا صدرا این‎ها را می‎گوید حرف‎های آن‎ها را می‎گوید. چیز مبهمی نیست که بگوییم برای ملاصدرا هست مال او نیست.

شاگرد: می‎گوید از نظر فیزیکی امکان ندارد. پارادوکس است.

استاد: خب آن را در کلاس‎ها مختلف گفتند. گفتند اگر چنین حرفی زده باشد معلوم می‎شود الفبای فلسفه را بلد نبوده است.تحلیل فلسفی با تحلیل علمی دوتاست. وحدت وجدت نظریه فلسفی است، نسبیت یک نظریه فیزیکی است. نمی‎توانند با آن یکی، این یکی را نفی کنند.

شاگرد: از شما یاد گرفتیم که ظاهراً مرزهای بین ماده و غیر ماده برای این‎ها آن چنان …

استاد: نه این که فلسفه و فیزیک … بله الان در نظریه ریسمان آمدند به جایی رسیدند که بگویند فلسفه و فیزیک یکی بشوند. یعنی فیزیک فلسفه بشود. جالبش این است. از چیزهایی هم که خیلی جالب است این است که در نظریه ریسمان فیزیک فلسفه می‎شود. خودشان می‎گویند ما دیگر فیزیک نخواهیم داشت و همه‎اش فلسفه می‎شود، نه این که فلسفه فیزیک بشود. چه کسی می‎آید بگوید فلسفه فیزیک بشود؟! بله فلسفه بدون درک و دانستن و تجربیات فیزیکی جلوترها هم عرض کرده بودم که خیال می‎کنید این حرف درستی است که فیلسوف بدون اطلاع از این‎ها فیلسوف کاملی نیست. تفلسف کاملی نمی‎تواند بکند اما این نیست که تحلیل فلسفی آن نظریه‎پردازی فیزیکی باشد. دو باب است. منافاتی با هم ندارد. اگر او این را گفته باشد که چون من فلان فرمول را دارم، این است، قطع نظر از این که وحدت وجود حرف درستی یا غلطی است، باید از متد خودش ردش کنند. اگر او خواسته از این، آن را رد کند خب این اولین قدم دالّ بر این است که این‎ها را نمی‎فهمیده، قاطی کرده است. خیلی حرف بزرگی نیست بیاید بگوید که در فیزیک ثابت شده است وحدت وجود باطل است، هرگز نمی‎تواند ثابت بشود. دو نحو کار است، دو نحو تحلیل است. مثل این است که بگویند در فیزیک ثابت شده که هیولی و صورت نداریم.

 

برو به 0:06:14

شاگرد: چیزی که ایشان می‎گویند را من یک چیزی از او دیدم. رساله مانندی را جمع کردند ولی محتوایش را نگاه می‎کردم، نمی‎خورد که یک فیزیکدان این حرف‎ها را بزند. یعنی آن مطالبی که در مورد فیزیک حداقل گفته بود  می‎خورد بافتنی باشد. یعنی آن چیزهایی که دارند نسبت می‎دهند، نمی‎خورد از انیشتین باشد.

شاگرد2: مثلا آن فرمولی که معاد را ثابت می‎کند؟

شاگرد: اصلا واقع آن روال را پی می‎گیرید، نمی‎رود. از آن فرمول که مثلا دارد شروع می‎کند به نظرم قدم اولش فرمول را در هَپَروت می‎برد. دیدگاه من این است، حالا خودتان ببینید.

شاگرد2: ما یک E=mc2 در دبیرستان خوانده بودیم، دیگر بقیه‎اش را نمی‎دانیم.

استاد: بله او یک فرمولی ارائه داد معروف شد، همه جا صدایش پیچید اما این که یک فرمول دیگری بدهد این هم یک جایی … آخر فرمول یک چیزی است که به این سادگی داده نمی‎شود، بعد هم این که یک کسی ارائه داد به این زودی محو نمی‎شود.

شاگرد2: حاصل حرفش این بود که همان طور که ماده تبدیل به انرژی می‎شود، این انرژی هم باید تبدیل به ماده بشود.

استاد: این که برای منبری‎ها بود. من بچه بودم وقتی صدایش پخش شد که ماده به انرژی تبدیل می‎شود، دیگر در منبرها می‎گفتند معاد ثابت شد، اعمال ما انرژی است، انرژی به ماده تبدیل می‎شود و این تجسم اعمال است. هنوز ما و شما به دنیا نیامده بودیم این یک چیز منبری شده بود. این حرفش پیچیده بود. این که انرژی می‎تواند تبدیل به ماده بشود اصلا ربطی ندارد به این که اعمال ما انرژی است، پس انرژی می‎تواند به صورت ماده دربیاید. آن‎هایی که این را می‎گویند این طوری نیست. اگر انرژی می‎تواند تبدیل به ماده شود نه یعنی اعمال ما انرژی است پس تجسم اعمال یعنی تبدیل انرژی و ماده.

صبح عرض می‎کردم که یک حرفی دست دیگرانی می‎افتد و این لوازم‎گیری‎ها را دارد. همین لوازم‎گیری به هیچ وجه لازمه آن نیست. فرمول جدید هم نمی‎خواهد. فرمول جدید می‎خواهد؟! خب دارند می‎گویند انرژی با این جرم برابر است، خب برعکسش هم همین است. خب وقتی عملی انرژی بود، در موطن دیگری همین فرمول عوض بشود تبدیل به همان جرم می‎شود.

شاگرد: مثلا فرض کنید یک چیزی این جا نوشته تفکر ضرب در تجربیات مساوی با شناخت است.

استاد: به او نسبت دادند؟

شاگرد: در همین چیزی است که مثلا در این رساله منتخب است. اصلا خنده‎دار است به این شکلی یک فیزیک‎دان بیاید مطرح بکند بدون این که هیچ گونه مبانی‎اش را بخواهد باز بکند. ضمن این که عددی تصور کردن این مفاهیم مثل تفکر و این‎ها خیلی … اصلا ریخت کار یک فیزیک‎دان نیست.

استاد: ولی علی ای حال باز ما نمی‎‌دانیم. حرف ما این است که اصلش مستند باشد، آدم اطمینان پیدا کند که صادر شده بعد هم راجع به این‎ها صحبت بشود. ولی محتوای این حرف‎هایی که الان شما نقل می‎کنید محتوای سنگینی نیست. عرض می‎کنم کوچک بودم این‎ها را شنیدم. تجسم اعمال با مبنای این که انرژی می‎تواند ماده بشود سر می‎رسد یا نه؟ خب این ربطی به هم دارد؟ اثبات می‎کند؟ یا صرفا می‎گوییم محال نیست؟ خب محال نبودن هم قبلش بود. محال عقلی بود؟

شاگرد: آن جا اثبات شد.

استاد: کجا اثبات شد؟ آخر آن کاری که ما انجام می‎دهیم، با پشتوانه نیت، نیت را می‎گویند انرژی است؟ «نیة المومن خیرٌ مِن عمله»[1]، «لا عمل إلا بالنیة»[2] . آن عملی که انرژی است، عمل فیزیکی است، چه کسی ریا بکند نماز بخواند چه قصد قربت بکند.

شاگرد: این ظاهراً معاد جسمانی را دارد بحث می‎کند. خود این جسم که نابود می‎شود قاعدةً باید دوباره برگردد.

استاد: جسم که خودش ماده است، وقتی می‎میرد انرژی می‎شود؟!

شاگرد: ظاهراً این طوری است که تبدیل به انرژی می‎شود.

استاد: جسم وقتی مرد تبدیل به انرژی می‎شود؟ کجایش انرژی می‎شود؟

شاگرد: حرف شما روی این مبناست.

استاد: نه! آن چیزی که می‎گفتند و آب و رنگ بیشتری از این داشت، می‎گفتند که عمل ما کار است، کار نیرو می‎برد، نیرو از سنخ انرژی است ولذا ما انرژی صرف می‌کنیم که یک کاری را انجام می‎دهیم. این انرژی که صرف شد و کار شد، بعداً در عالم دیگر خدای متعال این انرژی را برمی‎گرداند و تجسم عمل می‎شود. می‎گویند این انرژی که صرف این کار شد این هم صورتش. حالا این ماده شد. قشنگ‎تر است و آب و رنگ زیباتری دارد. من کوچک بودم این‎ها را می‎گفتند. آن منبرهایی که با حرف‎های امروز آشنا می‎شدند، این مطالب را می‎گفتند. من این حرف را از نوار یکی از معاریف شنیدم و با آب و تاب فرمودند. آیا همین خودش سرمی‎رسد که عمل ما انرژی است و انرژی برمی‎گردد صورت می‎شود. این یعنی این؟! آیا هر انرژی برمی‎گردد صورت می‎شود؟ این طوری است؟ این طوری نیست. اصلا تمثلی که بعضی چیزها دارد، تمثلی است ورای این صورت متغیر. منظور این که این‎ها همه قابل بحث است که به صرف این که او چنین چیزی را گفته باشد دیگر حالا حرف با وزنی هم باشد … کما این که خود او خیلی حرف‎های اشتباه خودش داشت، یک چیزی را بعدش گفته بود بزرگ‎ترین اشتباه عمر من بود. آخر یک چیزی گفت، بعد برگشت، می‎گوید این برگشت بزرگ‎ترین اشتباه من بود، آن کار اولم درست بود. این طور نیست که وقتی چیزی به یک کسی که حرف‎های درستی زده نسبت داده شد دیگر همه حرف‎ها صحیح باشد.

 

 

برو به 0:13:00

بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش و پاسخ در خصوص جمع بندی روایات

انشاء‌اولیه برای اضعف مکلفین و درک همه مصالح  با مدیریت امتثال

شاگرد: روایاتی که آن جا بود یک بررسی کردیم با اعمال نظر … و چند دسته روایت شد. یکسری روایات نقیصه حضرت رسول بود که ذراع و ذراعین بود که حتی آن جوری که حضرت نافله هم می‎خواندند و بعدش ظهر را می‎خواندند یک اشعاری دارد که یک فرجه‎ای می‎افتاد که خود حضرت آقا هم اشاره اجمالی به آن داشتند یکی این‎ها بود.

استاد: از نظر بحثی بالاتر از اشاره داشتند. همان ابتدای کار گفتند که این روایت عمل است. یعنی می‎خواستند بگویند از نظر بحثی موونه بیشتری نیاز دارد. من منظورم اشعار به این بود، این نافله حضرت نماز ظهرشان فاصله افتاده،

شاگرد:‌این که ظهر و  ذراع بودند منظورم نبود. این که بین نافله و ظهرشان یک فاصله‎ای می‎افتاد منظورم بود. یک روایت در من لا یحضر بود که صلاة حضرت را روایت می کردآن جا اشاره‎ای به حضرت  رسول  بود یکی روایات ذراع و ذراعین بود که باب هشتم صاحب وسائل مطرح کردند که این هم تقریبا در سیاق سیره حضرت می‎شود. یکی این روایات نافله است که وقت نافله است و وقتی نافله خواندی، ظهر و عصر را بخوان که این‎ها یک تعارضٌ مّایی با هم دارند. یک دسته سوم روایات هست که با همه این روایات تعارضی دارد که آن روایات اول وقت بود که سریع همه را بخوانید.حالا این‎ها چون گذشت من فقط تیترهایش را مطرح کردم. همان «إذا زالت الشمس فهو وقت الله الاول». بعد در تقابل با این روایات چند دسته راه‎حل تا این جا که گذشت مطرح شد. یکی همین راه آقا که فرمودند ترجیح با روایات نافله است چون دارد ملاک ذراع و ذراعین را می‎گوید. یکی راه این است که یک عده از این دو دسته روایات برای تقیه است که صاحب حدائق این را انتخاب می‎کنند و شاهدش هم همان روایاتی است که شما فرمودید من خودم این کار را کردم برای این که «لئلا یعرفوا و یؤخذ برقابه». یک روایت دیگر هم صاحب حدائق از عُدّة شیخ نقل می‎کنند. یک راه سوم همان فرمایشی است که از شهید نقل کردید و فرمودید تفریق موضوعیت دارد؛ تفریق هم دو جور است؛ تفریق زمانی و تفریق عملی که این هم باز یک راه جمعی بود. یک راهی هم حقیر پیشنهاد دارم که این روایات در جو آن زمان صادر شده که این توهم بوده که ذراع و ذراعین وقت اجزاء است یعنی اگر قبل این بخوانید چند تا شاهد بلکه شواهدی برای این داشت. حتی یک روایت بود که از حضرت سوال می‎کند بعضی از موالی شما از شما نقل می‎کنند اگر قبل از ذراع و ذراعین بخوانید «لا یجزئک». اگر موافق هستید خارج از متن کتاب یک بررسی کلی بشود بالاخره بفهمیم این تعارضات را چطور باید حل کنیم؟ آن فرمایش شما آن روز چهارشنبه بحث شد که بعضی از راه‎ها ما را به تعارض کمتری می‎رساند. اگر فکر می‎کنید این بحث باید بعد از این‎ها مطرح بشود، چون سلسله روایات بیشتری هست که می‎آید.

استاد: مرتب حاج آقا باز روایات را می‎گویند. می‎خواهید که این‎ها باز مطرح بشود که از حیث فرمایشات و مرامشان توسعه ذهنی داشته باشیم بعداً اگر باشد شاید بدتر نباشد. فعلاً همینی که شما فرمودید سه دسته شد.

شاگرد: بله. امروز چند دقیقه یک جور روایت دیگری دیدم روی آن هم شاید بشود کار بشود. حضرات می‎فرمایند در وقت فریضه نافله نخوانید. حتی می‎گوید قبلش هم نافله نخوانید، وقتی وقت داخل شد نماز را بخوانید. باز یک تفصیل‎هایی دارد که اگر با امامی بودی و اینها …

استاد:  بله این هم بحثی است که سر جای خودش می‎آید که «لا تطوع فی وقت الفریضة» عده‎ای هم گفتند اصلا به معنای این است که یعنی حرام است. برداشتشان این طوری بود. و حال آن که این طوری نیست. ولی اصل این که پشتوانه این حرف‎ها باشد این خیلی خوب است. می‎دانیم وقتی یک کار واجبی است شما باید سریع به واجب مُشتَغِل بشوید. نروید مستحبات را جلو بیندازید «فی التأخیر آفات» که آفاتی برای نماز می‎آید پس زود باید فریضه را بخوانید. «لا تطوع فی وقت الفریضة». خب این معنای عقلائی صحیح را که از آن طرف هم نافله مطلوب شارع است لذا خود شارع آمده یک وقت زمانی را تعیین فرموده برای این که بگوید این از آن وقت‎هایی است که آن «لا تطوع» اصلا موضوعیت ندارد. خود «لا تطوع» ارجحیت داشت، یک کار عقلایی بود برای محافظه‎کاری بر واجب. این جا چون نافله خیلی مهم است دیگر آن موضوعیت ندارد و من فرجه می‎دهم این اندازه عقب بینداز. عقب بینداز نه یعنی آن عقب انداختن افضل است یعنی این وقتی است برای این که تو بتوانی نافله را بخوانی. این جا به خاطر اهمیت نافله، «لا تطوع» به عنوان یک قاعده عقلائیه روشن را تخصیص می‎زنیم. در این مقطع زمانی دست از آن برمی‎داریم و به محض این که تمام شد دوباره می‎گوییم «لا تطوع فی وقت الفریضة». با این حرف‎هایی که زدیم با آن سه دسته هم که فرمودید تعارضی به ذهن نمی‎آید. حضرت تا آن جا صبر می‎کردند، خب برای این که دیگران نافله بخوانند. اگر فهمیدیم «جُعِل الذراع لمکان النافلة» چه تعارضی پیش می‎آید؟

شاگرد: روایت فقه الرضا شاید جواب این فرمایش شما  را بدهد. در مقام تقنین باشیم بالاخره مقنن می‎خواهد یک قانونی را وضع کند، ضعیف هم نگاه می‎کند، برای ضعیف آمد ذراع را گذاشت. روی حساب  آن حد که شاة را گذاشت. بیشتر از شاة اگر بخواهد چیز کند، مانعی ندارد ولی برای ضعیف در مقام تقنین بالاخره باید یک سامانی داشته باشد. حالا این روی هر حسابی بوده، روی حساب نافله بوده در مقام تقنین در روایات دیگر هم فرمودند که «لمکان النافلة». در مقام تقنین بالاخره این باید یک سامانی پیدا می‎کرد و گفتند که وقت متعارف اندازه ذراع است فلذا وقت را روی ذراع گذاشتند برای این که یک سامانی داشته باشد.

 

برو به 0:20:36

استاد: بله اگر تنها ما بودیم و ذراع که دیگر صاف هم بود که شارع برای این فرمایش شما روی ذراع وقت گذاشتند که حرف درست هم بود اما صحبت سر این است که می‎خواهیم جمع کنیم. یعنی خود شارع برای تبیین مرام خودش فرموده «النصف أحبّ». «ألا أنبئکم بأبین مِن هذا». حالا می‎خواهیم جمع کنیم، حالا چه بگوییم؟ حالا هم باز بگوییم که در مقام تقنین این را … یا باید بگوییم که این تقنین، تقنینی است که آن ملاک حاکم بر این تقنین است و به خاطر مراعات اضعف بوده است. شما اگر مصداق آن اضعف نبودید، نافله‎ها را خواندی جلوتر بخوان یا این که شما می‎گویید تقنین نیست، مدیریت امتثال است. «ما بین الزوال و المغرب وقتٌ» ذراع هم برای این است که اضعف به بهترین امتثال برسد، نه این که یک تقنینی است که بگوییم بین دو تا انشاء تعارض پیدا بشود.

شاگرد: این یعنی مقنن این جا باز دوباره یک حیث دیگری را می‎بیند، یعنی این را به عنوان تقنین قرار داده ولی این جا باز می‎بیند در این جوّ آن روایت علی بن جعفر که از اخوی‎شان حضرت موسی علیه‎السلام می‎پرسند، این خیلی روشن است، حضرت همین بحث نافله را مطرح می‎کنند. می‎فرمایند «إذا زالت الشمس» شما نافله‎ات را بخوان، بعدش وقت ظهر است، بعد دوباره در ادامه می‎فرمایند وقتی شمس بر قدمین بود شما ظهرت را بخوان. یعنی همه این دو تا قضیه مورد اختلاف در آن جمع شده است که هم نافله است …

استاد: خب الان حاج آقا این قدمین را می‎گویند. عبارت امروز ما سر همین روایت است.

علی ای حال وقتی ما فهمیدیم که این محافظه‎کاری شارع است بر این که به بهترین وجهی مکلفین و مصلّین در امت اسلامیه به فضیلت نافله و جمع بین نافله و فریضه برسند. این‎ها کارها و صلاح‎اندیشی‎های شارع بوده که اگر هم به معنای مدیریت امتثال باشد جلوتر عرض کردم که پس یک حِکَمی است مبادی انشاء است. انشاء شود طبق همان عبارتی که در فقه الرضا بود خودش مطابق حال اضعف انشاء می‎شود، بعد چون انشاء مطابق حال اضعف بوده ولی حِکَم که نفس‎الامری است، حِکَم که حِکَم انشاء بوده ولذا خود مولا می‎آید برای این که آن‎هایی هم که اضعف نیستند به بهترین وجهی از آن مصالح نفس الامریه بهره‎مند بشوند، خودِ آن‎ را مدیریت می‎کنند و می‎گوید کاری می‎کنم که در مقام امتثال به بهترین آن مصالح واقعیه که مبادی آن انشاءِ بر طبق اضعف مکلفین بود، شما به آن حِکَم و مبادی به بهترین وجه برسید. خب این را می‎بینید که لسان همه این‎ها جمع می‎شود. هم أبین درست می‎شود، هم جمع نافله و فریضه در آن امر حضرت در «قدم و قدمین» درست می‎شود، هم ذراع و و همه این‎ها. چون می‎دانیم که میزان این بوده که بهترین امتثال بشود و مکلف انبانش را از فضیلت پر کند و بهترین فضیلتی که ممکن است از نمازها ببرد. حالا باز هم عبارت را می‎خوانیم می‎بینیم.

دنبال عبارت دیروز یک سطر و نیم عبارت در کتاب هست. برای ذهن من خیلی ابهام دارد و ببینیم می‎توانیم حلش کنیم. اگر برای شما حل شده بفرمایید. حالا یک وجه در ذهن من آمده که عبارت را می‎خوانم و وجهش را می‎گویم، ببینیم ذهن من در عبارت گیر کرده یا این که یک بنای واضح‎تری دارد که گیری ندارد و گاهی از یک نکته غفلت می‎شود.

شاگرد: در دست‎نوشته حاج آقا هم همین طور است؟

استاد: بله در من خط شریفشان نگاه کردم این جا با دقت پیاده شده و اصل خط ابهام من را برطرف نمی‎کند. ولو حالا این معنایی که می‎گویم بد نیست. حالا توضیح می‎دهم می‎بینید. ولی خب «بعد اللتیا و التی» این وجه به ذهنم آمده که حالا عرض می‎کنم.

 

برو به 0:25:05

مثل برای عصر همانند مثل برای ظهر

شرح اخبار تحدید (ذراع،‌قامت، مثل،…) بوسیله اخبار تعلیل(انما جعل الذراع لمکان النافله)

و يظهر منه الحال في المثلين مثلًا للعصر، فإن وقع الظهر في آخر [ه] أو ما بينهما المثل، كان الحال فيهما واحداً، و إلّا كان المثلان زماناً واحداً.

و ممّا يشهد لذلك رواية «قرب الاسناد» حيث ورد فيها الجمع بين الأمر بالظهر بعد السّبحة بعد الزوال؛ ثمّ الأمر في مقام بيان وقت العصر بمثل هذا البيان بعد فعل الظهر بعد نافلتها بعد القدمين من الزوال؛ ففيها الدلالة علىٰ أنّ ذكر القدمين لمكان سبحة الظهر للموافقة بين الصدر و الذيل، و الأمر بالظهر بعد الذراع بلا ذكر نافلتها، ثم العمل في العصر بمثل العمل في الظهر في صدر الحديث، و كذا قوله عليه السلام في رواية «زرارة»‌ و صلاة العصر في يوم الجمعة في وقت الاولىٰ في سائر الأيام.

و كذا‌ ما في رواية «زرارة» عن أبي جعفر عليه السلام النافية للحدّ المعروف بين الظهر و العصر، و ظاهرها انتفاء الحدّ الزماني بين الصلاتين، و لا يتمّ إلّا بأن يكون الفاصل الشرعي للفصل زمانيّاً و هو النافلة، لا زماناً و هو الذراع أو المثل.[3]

دیروز چه فرمودند؟ دیروز فرمودند که یا ما به وسیله اخبار تعلیل، اخبار تحدید را شرح می‎کنیم. اخبار تحدید، اخباری هستند که زمان معین می‎کنند مثل ذراع و ذراعین، قامت و قامتین. به وسیله اخبار تعلیل که «إنّما جُعِلَ الذراع لمکان النافلة». با این‎ها، آن‎ها را شرح می‎کنیم. پس می‎گوییم آن‎ها همه به این برمی‎گردد. اگر نافله خواندید دیگر تمام است. اگر این شد «فهو» «و إلا کان مع المعارضة بین الطائفتین الترجیح مع روایات المحافظة علی النوافل» ترجیح با آن‎هاست که روایات تعلیل مقدم هستند، ما آن‎ها را می‎گیریم. بقیه کنار می‎روند، تأیید برای آن‎ها می‎شود، ترجیح با آن‎ها می‎شود.‎ «و يظهر منه الحال في المثلين مثلًا للعصر،» از بیان ما عین همین بیان در حالِ مثلینی که مثلا برای عصر آمده ظاهر می‎شود. چرا مثلا؟ چون برای عصر هم فقط مثلین نیامده بود. قدمین بود، اربعة اقدام بود که ذراعین باشد، قامتین بود، مثلین هم بود. خب حالا مثلا وقتی برای عصر مثلین آمده، شما آن وقت نماز عصر را بخوان، این را چه بگوییم؟ فرمودند عین همان بیان قبلی می‎آید. ما بگوییم به خاطر نافله بوده و تعلیل به خاطر نافله عصر می‎فهمیم که تحدید زمانی صورت گرفته یا بگوییم معارضه است؟ معارضه بین چیست؟ بین این تحدید به مثلین با نافله خواندن برای عصر. بین این‎ها معارضه است و ترجیح با آن بشود. پس می‎فرمایند «و يظهر منه الحال في المثلين مثلًا للعصر،  فإن وقع الظهر في آخر [ه]» که این ـه را بعدا اضافه کردند و خیال هم می‎کنید لازم است. البته من یک احتمال دادم که این «المثل» در برای قبلش بوده به این صورت که «فإن وقع الظهر فی آخر المثل أو ما بینهما» که المثل را جلو آوردند. ولی در خط شریفشان این طور نیست، همین است که لذا «آخره» باشد. «أو ما بينهما المثل،» می‎فرمایند اگر آمد ظهر را در آخره واقع کرد یعنی آخر همان وقت ظهر یا «فی آخر المثل» یا «آخر المثلین» یعنی حتی تا آخر مثلین هم ظهر را عقب انداخت که آن دیگر «آخره» .خلاصه آخر وقت ظهر بود، این اولویت دارد و اظهر است. «أو إن وقع الظهر ما بینهما المثل» یعنی ما بین ظهر و عصر، مثل واقع شده است. یعنی همین که ظهر را خوانده، عصر را نخوانده تا وقتی که مثل شده، نه این که دقیقاً ظهر در آخر وقت بوده به نحوی که «السلام علیکم» مثل شده است. این منظور نیست. «ما بینهما المثل» ظهر و عصر طوری است که ظهر را وقتی خوانده، عصر را هم وقتی خوانده که سایه به مثل برسد بین این دو تا قرار گرفته است. خب «فإن وقع الظهر فی آخر وقت الظهر أو وقع الظهر» به نحوی که «ما بینهما المثل» یعنی سایه به مثل رسیده بین ظهر و عصر واقع شده است. اگر این طوری شد «كان الحال فيهما» یعنی در ظهر و عصر «واحداً» یعنی حال استدلالی ما. چه بگوییم؟ می‎گوییم که ظهر را چرا گفتند تا قامت وقت داری؟ به خاطر این که نافله بخوانی، به خاطر نافله گفتند. خب پس این هم می‎گویند که عصر هم تا مثلین وقت داری. تا مثلین وقت داری یعنی چه؟ یعنی ظهر را فرض گرفتیم کی خواندی؟ آخر وقتش. مثل اول که برای ظهر رفت. ظهر آخر مثل خوانده شد پس مثل دومِ مثلین، به منزله همان مثل اول و ذراع اول برای ظهر است. ذراع اول و مثل اول برای ظهر چه نقشی داشت؟ نقش نافله خواندن داشت. شارع فرموده من اجازه می‎دهم تا مثل ظهر را نخوانی تا هر طوری هست اگر عقب افتاد نافله را بخوانی. خب مثلین یعنی مثل دوم هم برای عصر همین حالت را دارد. یعنی از اول مثل دوم تا پایان مثل دوم شما مجاز هستی عصر را عقب بیندازی به خاطر این که نافله خواندی. من به تو می‎گویم عقب بینداز تا بتوانی نافله را بخوانی.

 

برو به 0:30:00

«فإن وقع الظهر فی آخره أو ما بینهما المثل کان الحال فیهما واحدا» از حیث استدلالی. که چطور مجاز بودی تا مثل عقب بیندازی، همان حرفی را که برای تأخیر ظهر إلی المثل می‎گفتیم، همان حرف برای تأخیر العصر إلی المثلین است. چرا؟ چون ظهر عقب آمده، مثل دوم، مثلِ مثل اول برای ظهر است. یعنی مثل دومی که مجاز هستی برای نافله هست. «و إلّا» یعنی اگر ظهر همان اول زوال واقع شده، نافله‎اش را خواندی، نافله آن را هم خواندی، خب چرا دیگر مثلان؟ چرا دو تا مثل؟ چرا این همه فاصله باشد؟ می‎گویند اگر ظهر همان اولِ اول واقع شده، دیگر خود مثلان را به عنوان یک زمان واحد مثلِ مثل برای ظهر قرار می‎دهیم. مثلا می‎گوییم که اول زوال تا مثل برای ظهر است. این مثل چه نقشی بازی می‎کرد؟ یک زمان فرجه بود که شارع می‎فرمود تا مثل می‎توانی عقب بیندازی که نافله را بخوانی. خب شبیه همین، ظهر را اول زوال خوانده باشی یا نه، من یک مقطع زمانی را برای عصر قرار می‎دهم. نه این که نسبت به مثل ظهر بسنجم، یک مقطع زمانی به شما تخفیف می‎دهم که عصر را فاصله بیندازید که چه بسا در این فاصله زمانی نافله را بخوانید. کل آن مقطع زمانی واحد چیست؟ مثلین است. این وجهی بود که نسبت به عبارت ایشان به ذهنم آمده که این طور معنا کنیم. حالا آیا یک معنای واضح‎تری دارد که ممکن است به ذهن شریف شما بیاید؟ یا این که همین منظور شریف ایشان هست؟ من چیز دیگری به ذهنم نیامد.

شاگرد: ظاهراً خوب است. یعنی موونه خلاف ظاهر ندارد.

استاد: بله اگر این مقصودم را رساندم، همین که شما تأیید می‎کنید باعث خوشحالی من است. علی ای حال یک حالت چیز داشت. این «زماناً واحداً» و امثال این‎ها که چطور می‎خواهند از آن «منه یظهر» استفاده بکنند مقداری برای من ابهام داشت.

شاگرد: اتصالش با قبل مقداری سخت است. آن قسمت اولش درست است ولی این قسمت دومش از «منه» خیلی واضح نیست.  

استاد: چون خودشان توضیح می‎دهند که وقوع ظهر در دو حال است. یا پایان وقت مثلش هست که ظهر مثل خودش را گرفت، خب می‎گویم مثل دوم، به منزله مثل اول برای ظهر است. یا اگر بگوییم همان اول زوال ظهر را خوانده دیگرمجموعه مثل اول و مثل دوم یک زمان است، یک فرجه زمانی از طرف شارع است.

شاگرد: ولی تکه دومش از آن برنمی‎آید. «منه یظهر» خیلی به این راحتی در نمی‎آید. مطلب اولشان خیلی خوب بود.

استاد: منظور ایشان از «منه یظهر» یعنی اصل این که یا به وسیله تعلیل، تحدید را تبیین می‎کنیم یا اگر معارضه شد اولویت با تعلیل است. منظورشان فقط این بود. می‎گوید از آن حرف ما که گفتیم به وسیله تعلیل تحدید را یا شرح می‎کنیم و یا عندالمعارضه تعلیل را ترجیح می‎دهیم. «منه» یعنی از این بیان «یظهر» که در عصر هم همین کار را می‎کنیم. یا می‎گوییم که کل این وقت مثلین برای نافله است به نحوی که تعلیل برای نافله مثلین را شرح می‎دهد پس وقتی نافله خواندید، عصر را سریعاً می‎خوانید یا این که معارضه می‎شود و باز ترجیح با تعلیل است. آن وقت «فإن وقع» را یک توضیح اضافی دادند. برای چه؟ برای انطباق مطلب قبلی بر عصر. که حالا از دو حال بیرون نیست؛ این مثلین برای عصر یا به عنوان یک مثل اضافه‎ای است که ظهر را فرض گرفتند که مثل خودش را استفاده کرده، خب شارع یک مثلی هم برای عصر قرار داده است که نافله عصر هم بخوانید، مبادا به خاطر این که حالا ظهر عقب افتاده، نافله عصر را نخوانید. یا این که ولو همان اول هم خواندید، خود مثلین یک فرجه زمانی بیشتری برای عصر هست. حالا این یک وجهی نسبت به عبارت بود که به ذهن من آمده است.

شاگرد: مگر غیر از این هم می‎شود چیز دیگری تصور کرد؟

استاد: اگر می‎شود شما بفرمایید. من خوشحال می‎شوم. چه بسا یک منظور دیگری دارند که وقتی شما آن را می‎گویید می‎بینیم أوفق به عبارت است. حالا من که مقصودم را به محضرتان رساندم؟ بله؟ واضح شد؟ حالا اگر مقصود من روشن است باز هم روی عبارت تأمل بکنید. پرونده‎اش باز است و ان شاء الله فردا برای ما بفرمایید.

 

برو به 0:35:40

روایت قرب الاسناد؛ شاهدی بر مطلب

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا- فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ- وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ- قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ- وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.

أَقُولُ: وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ.[4]

«و ممّا يشهد لذلك رواية «قرب الاسناد»» این روایت شریف دنباله همان روایاتی که دیروز در باب پنجم مطرح بوده، می‎باشد. آخرین روایت باب پنجم است، روایت چهاردهم است. «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ» که از ساداتی هستند که «لم یذکر» به خاطر همین ایشان هم می‎گویند روایت ضعیف است. «عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ قَالَ نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا» این نعم آیا یک قرینه‎ای بوده که الان برای ما واضح نیست؟ چرا حضرت «نعم» فرمودند؟ «سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ قَالَ نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» خب این هم تعبیر قدمین که آقا هم اشاره کردند که قدمین دارد، این جا این را اضافه دارد. حاج آقا می‎خواهند این جا توضیح این روایت را بفرمایند. می‎فرمایند «و مما یشهد» بر این مطلبی که ما گفتیم «روایة قرب الإسناد حيث ورد فيها الجمع بين الأمر بالظهر بعد السّبحة بعد الزوال؛» که حضرت فرمودند «إذا زالت الشمس فقد دخل وقتها فصلّ إذا شئت بعد أن تفرغ من سبحتک» نافله‎ات را که خواندی، هر وقت خواستی بخوان. «ورد فیها الجمع بین الأمر بالظهر بعد السبحة بعد الزوال؛ ثمّ الأمر في مقام بيان وقت العصر بمثل هذا البيان» آن هم همین است، سبحة است. «بعد فعل الظهر بعد نافلتها» یعنی نافله عصر. «بعد القدمين من الزوال» که حضرت فرمودند «فصلّ العصر» فرمودند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ» سبحه بعد از ظهر یعنی نافله عصر؛ همینی که عرض کردم. «فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» هر وقت خواستی بخوان. یعنی مانع دیگری نداری و فقط همین است که می‎گوییم عقب بیندازید. خب کلمه «قدمین» چرا آمده؟ می‎فرمایند که «ففيها الدلالة» در این روایت شریفه دلالت است بر این که «علىٰ أنّ ذكر القدمين لمكان سبحة الظهر للموافقة بين الصدر و الذيل» ذکر القدمین برای چیست؟ آیا یعنی اول که زول شد نافله را بخوان، ظهر هم بخوان، نافله را بخوان بعد تا قدمین صبر کن آن وقت عصر بخوان؟ یعنی به عبارت دیگر «إذا زالت الشمس قدمین» به «فصل العصر» می‎خورد؟ حاج آقا می‎فرمایند نه این طور نیست. این طوری هم که شما معنا کردید به «فصل العصر» زدید. ایشان می‎فرمایند چرا به «فصلّ العصر» می‎زنید؟ حضرت فرمودند که «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ» یعنی «إذا زالت الشمس قدمین» «فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» شما همین طور منظورتان نبود؟

شاگرد: نقش نحوی قدمین این جا چیست؟

استاد: ظرف است. یعنی «إذا مضی من زوال الشمس قدمین»

شاگرد: مضی؟

استاد: زالت این است دیگر؛ «زالت الشمس قدمین». نه این که «زالت الشمس» زوال محض باشد. نظیر این تعبیر داشتیم «زال الفیء ذراعاً».

شاگرد: زال الفیء نبود.

استاد: به نظرم همین را داشتیم. در باب هشتم تعبیر این طور بود.

شاگرد: این طوری نیست که «إذا زالت الشمس إلی أن ینتهیَ إلی قدمین»؟ بگوییم که سایه کلاً به قدمین رسیده باشد.

استاد: سایه بعد الزوال؟

شاگرد: نه سایه عند الزوال. یعنی قدمین را به عنوان یک چیزی آوردند.

استاد: این قدمین ظاهراً همان قدمین نافله ظهر است که الان حاج آقا می‎گویند.

شاگرد2: «فاء الفیء» هست. در تهذیب «فاء الفیء ذراعاً» هست.

استاد: بله هست. «إذا فاء الفیء ذراعاً».

شاگرد: سخت است بگوییم «زالت». «زالت قدمین» یعنی به اندازه دو قدم باز از سایه کم شد.

استاد: نه! «زال ذراعاً» یعنی «زال عن کبد السماء». بعد «زال ذراعاً» تمییز است یعنی «زال عن کبد السماء» به اندازه یک ذراع هم. من این طور تعبیری در ذهنم مانده ولو یک جا هم بوده برخورد کردم. «زال ذراعاً» یعنی «زال عن کبد السماء» به اندازه یک ذراع. یعنی ذراع بگذرد. باز هم یک چیزی در ذهنم هست که کدام یک از روایات بوده یا همان «فاء الفیء ذراعا» بوده؟

شاگرد: فاء الفیء ذراعاً چند مورد آمده است.

استاد: بله. «إذا فاء الفیء ذراعاً»

شاگرد: این «إذا زاغت الشمس ؟

استاد: نه! خود زاغت با قدمین به هم وصل می‎شوند. «الشمس علی قدمین» این طور تعبیراتی دارند.

خب حاج آقا می‎فرمایند این قدمینی که حضرت فرمودند به «فصلّ العصر» نمی‎خورد که بگوییم یک محدوده‎ای بین عصر قرار داده است. این قدمین همان وقت نافله ظهر است. حضرت چه فرمودند؟ در باب پنجم حدیث چهاردهم فرمودند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ» که یعنی این برای نافله ظهر فاصله دارد. «صَلَّيْتَ الظُّهْرَ» یعنی قدمینش برای نافله ظهر، صلیت الظهر هم برای چه؟ بعد از این که وقت نافله ظهر گذشته است. «صلّیتَ الظُّهر وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ» نافله بعد از ظهر هم خواندید ولو هنوز قدمین، أربعة اقدام نشده باشد «صلّیتَ الظُّهر وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» «إذا شئت» هم یعنی «ولو لم تبلغ الظل أربعة اقدام» یعنی دارد أربعة أقدام را نفی می‎کند. حضرت می‎فرمایند «أربعة أقدام» موضوعیت ندارد. وقتی ظهر را خواندید، قدمین برای نافله بود، ظهر هم خواندید، نافله عصر را هم خواندید «فصلّ العصر إذا شئت» دیگر لازم نیست صبر کنید. شاهد این هم که خوب است این است که در قبلی این قدمین اصلا نبود. وقتی راجع به خود ظهر می‎گفتند، راجع به خود ظهر حضرت فرمودند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ» اسمی از قدمین نمی‎برند. چرا؟ چون می‎خواهند خودش را بگویند. می‎خواهند بگویند ظهر بند به قدمین نیست، ظهر خودش است، بند به فعل نافله است، نه به وقت ذراع.

 

برو به 0:44:20

شاگرد: آخرش الان قدمین چه شد؟ قدمین به عصر نخورد؟

استاد: فقط به نافله ظهر خورد. عبارت حاج آقا را ببینید «ففيها الدلالة علىٰ أنّ ذكر القدمين لمكان سبحة الظهر» این قدمین را حضرت فقط برای نافله ظهر فرمودند. چرا؟ «للموافقة بين الصدر و الذيل» صدرش اسم قدم نبردند، صحبت خود ظهر بود، نافله خود ظهر قدمین دارد اما چون حضرت فرض گرفتند که بعد از فراغ از سبحه گفتند ظهر را بخوان، نیازی به قدمین نیست، ما فرض گرفتیم نافله را خواندیم اما در عصر می‎گویند برای فرض نافله ظهر دو قدم برای نافله بود، آن قدمین رد شده، قدمین هم چطوری رد شده؟ قدمین رد شده برای نافله‎ای که بخوانی و ظهر را بعد از قدمین خواندی؟! یا «مضی القدمین» به نحوی که نافله ظهر را خواندی، هنوز قدمین نشده بوده ظهر هم خواندی، نافله ظهر هم خواندی ولی مجموعه این‎ها قدمین می‎شود. یعنی «مضی القدمین» برای مجموع نافله در همه این‎ها می‎شود، نه برای این که حتما بگذرد. برای مراعات نافله ظهر بگذرد شما دیگر می‎توانید عصر را بخوانید. خب الان می‎خواهند چه نتیجه‎‎ای بگیرند؟

شاگرد: فرض گرفتیم حتماً طرف نافله ظهر را می‎خوانده؟

استاد: حضرت فرمودند بله؛ عبارت این بود. ببینید «بعد أن تفرغ من سبحتک» فرض گرفتند «تفرغ» باید بخوانی. بعد «عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ … إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ» و در سوال قبلی «فرغتَ من سبحتک» سبحتک یعنی چه؟ یعنی زوال. «صَلَّيْتَ الظُّهْرَ وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» دیگر معطلی نداری. لذا حاج آقا می‎خواهند نتیجه بگیرند که آن قدمین هم حتی عصر را محصور نمی‎کنند یعنی این طوری نیست که اگر نافله ظهر را خواندی، نافله خود ظهر را هم خواندی، نافله عصر را خواندی، الان هنوز فرض بگیریم قدمین نشده، باز باید صبر کنیم تا قدمین بشود. اگر آن طور باشد که قدمین قید «فصل العصر» می‎شود. نه این که «إذا زالت قدمین فصلی العصر»، قدمین برای مراعات نافله بود و لذا حتی اگر فرض هم گرفتیم آن قدر سریع خواندیم که قدمین نشده باز می‎توانیم عصر را بخوانیم.

شاگرد: آن چه ربطی لمکان  سبحة العصر دارد؟

استاد: سبحة العصر که أربعة أقدام است. از جای دیگر می‎دانیم که قدمین ذراع است، ذراع لمکان النافلة الظهر بوده است. أربعة أقدام برای نافله عصر بوده. لذا حاج آقا این قدمین به همان سبحه ظهر می‎زنند. چرا؟ چون شارع در خود عبارت دارد. حضرت در سوال قبلی اسم نافله ظهر را می‎برند، اسم قدم دیگر نمی‎برند. چرا؟ چون فرمودند که «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ» اسم سبحه را بردند. اسم این سبحه را جواب بعدی نمی‎برند و به جایش قدمین می‎گذارند. می‎فرمایند «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ» که قدمین برای نافله ظهر است «صَلَّيْتَ الظُّهْرَ وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ» که نوافل عصر است «فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» یعنی صبر کردن تا اربعه اقدام نیاز نیست.

شاگرد: این استظهار دلیل دارد؟ چون در خود متن روایت این استظهار که «إذا زالت الشمس قدمین» را آن طوری بخواهیم …

استاد: «للموافقة بين الصدر و الذيل» می‎فرمایند چون آن جا اسم نافله ظهر بود موافقت باشد، این جا هم به جای آن اسم بردن نافله، قدمین گذاشته شده است.

شاگرد: برای عصر هم داریم؟ مناسب با این روایت نیست؟

استاد: برای قدمین؟

شاگرد: برای عصر.

استاد: بله «النصف من ذلک أحبّ إلیّ» قدمین می‎شود. چون حضرت قدمین را نصف فرمودند یعنی قدم برای ظهر … لذا این روایت آن هست،

شاگرد: می‎خواهم بگویم یعنی این روایت نمی‎شود با آن هماهنگ باشد که اصلاً قدمین برای عصر باشد و موافق با همان روایت هم باشد.

استاد: خب آن وقت با بقیه عبارت جور درنمی‎آید. «عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ» که یعنی برای نافله عصر «صَلَّيْتَ الظُّهْرَ» یعنی «و قد صلیتَ» من می‎خواندم عبارت «و قد» را احتمال دادم که یعنی قدمین به عصر بخورد «و قد صلیتَ» قبل از قدمین آن را هم خواندی که ایشان هم معنا کردند من به خیالم همان احتمال «و قد صلیتَ» را می‎خواهند معنا کنند. حالا نمی‎دانم همان هم منظورشان بود یا نه؟!

شاگرد: در همان «زالت الشمس» این واقع شده.

استاد: اگر این طور باشد باز از اخبار تحدید می‎شود یعنی یک قدمینی برای عصر است دارد تحدید می‎کند. و لذا بعداً حاج آقا باید طور دیگری جواب بدهند.

شاگرد: باز می‎توانند جواب بدهند.

استاد: بله در جواب باید دوباره برگردند بگویند این تحدید هم یکی از همان‎هاست که می‎دانیم «لمکان النافلة» است اما خودشان طوری معنا می‎کنند که به این جواب‎ها محتاج نشوند. ایشان می‎گویند چون قبلاً اسم سُبحة برده شده برای موافقت صدر و ذیل این جا قدمین یعنی همان نافله ظهر؛ بعد هم فرمودند «لمكان سبحة الظهر للموافقة بين الصدر و الذيل، و الأمر بالظهر بعد الذراع بلا ذكر نافلتها، ثم العمل في العصر بمثل العمل في الظهر في صدر الحديث» در این روایت ذراع که نداشتیم، قدمین داشتیم، خب امر به ظهر بعد الذراع نبود، «فصل اذا شئت» بود.

شاگرد١ :‌صلیت را جمله خبری درمقام انشاء‌گرفتند.

شاگرد: امر نه به معنای امر دستور بلکه  به معنای حکایت این که ظهر را بخوان. همان که بعدش گفت «ثمّ صلیتَ الظهر».

استاد: بله امر را این طوری گرفتند. یعنی «إذا زالت، صلیتَ» یعنی قبلش نمی‎خوانی «لا تصلّ». ظاهراً امر را این طور گرفتند که «بالذراع» و «قدمین» را برای همان وقت زدند. همین هم می‎شود. توضیحش هم همین است. منظورشان در عبارت هم همین است یعنی قدمین به قرینه قبلی برای نافله ظهر است.

 

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

تگ:  مدیریت امتثال – انشاءات اولیه- انیشتین-ماده و انرژی-فیزیک

 


 

[1] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص84

[2] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏8 ؛ ص234

[3] بهجة الفقیه، ص 28-29

[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 135

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است