مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 89
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: کسی به اسم ترکاشوند که نمیشناسم کیست، یک کتابی حدود 1100 نوشته، عنوانش این است که «حجاب شرعی در عصر پیامبر» آمده با انواع ادله تاریخی و روایی و فقهی و قرآنی سعی کرده اثبات کند که حجاب این چیزی که ما میگوییم نیست. خلاصه حرفش این است که این حجاب نیست.
شاگرد2: این را شاید راست گفته است. آن چیزی که ما شنیدیم خیلی سفت و سختتر از این حرفهاست.
استاد: از همین کتاب؟!
شاگرد2: نه کلاً.
شاگرد: در فضای اینترنت این را یک کسی برای من فرستاده که آقا چرا پاسخ به این نمیدهید؟ لبّ کلامش همین حرفهایی است که امروزه خیلی شایع شده که برای علماء و اینها در 200 سال اخیر این دیدگاه شکل گرفته است. … به چند نفر که دادم. پاسخ دادن به این یک کار سنگینی طلب میکند. یک جاهایی از آن را ورق زدم دیدم برخی استدلالهایش آبکی بود ولی برخی استدلالهایش قوی بود. قوی بود به این معنا که اگر آدم میبیند شبهه را جدی میکند.
شاگرد2: کدام طرفی گفته؟ گفته حجاب این چیزی که میگویند نیست یعنی اینها کافی نیست.
شاگرد: نه! میگوید اصلا حجاب این طوری نیست، اصلا زمان پیامبرحداکثر یک توصیه های عرفی بوده است. روایات درباره حضرت زهرا و روایات مختلف را آورده، تاریخ و وقایع و احوالات را شرح کرده …
استاد: من که نمیدانم آن کتاب چه گفته است.
شاگرد: گفتم کتاب را خدمتتان بیاورم.
استاد: اینجا هم که مشغول هستیم با این اوضاع نمیتوانیم سربرسانیم ولی خب بعضی چیزها لطیفه و خیلی کوتاه است اما جواب خیلی چیزها را میدهد. عملاً همین هم هست مثلا خانم میبینید بی حجاب است، هیچی حجاب ندارد، در خیابانها هست، متدین هم هست به این معنا که اهل نماز و اینهاست، یک جانمازی در خانه خیلی مرتب و منظم دارد، چادر نماز خوب در آن هست، خیلی زیاد این طوری هستند. اینها یک کلمه میگویند که انگار فقط خدا نامحرم است باید جلویش چادر سرکنیم اما دیگران نه. حالا حجاب در نماز را 200 سال است خانمها در نماز چادر سرمیکنند.
شاگرد: میگوید این وضعیت به تدریج شکل گرفته، میگوید این قول وجه و کفین برای 200 سال است، میگوید در حد توصیه های اخلاقی و اینها بوده و تحلیل تاریخی کرده تدریجاً زیاد شده زیاد شده، امکانات پوشش بالا رفته، آخر به این حد رسیده است.
استاد: یک آدمی همین طور کوهی به مویی بزند … یک کتابی اینجا آورده بودند من دیدم گفته بود اصلا شیعه روایت نداشتند، بعد نگاه کردند دیدند سنیها سند میآورند، سندهای سنیها را برمیداشتند و روی یک دروغی که خودشان میخواستند میگذاشتند. سند میخواهی این سند است، روایت هم این روایت است. به اسم یک آخوند شیعه هم تهران بوده و این طوری نوشته است. خیلی عجیب است میگویند اینها هیچ چیزی نداشتند، متنهایش جالب است، سند برمیدارند، متن حدیث را از سنیها برمیدارند میگذارند، در سند هم اسمهای شیعه میگذارند.
شاگرد: ادعا میکرد متنها همان هاست؟
استاد: بله! به عنوان یک کسی که به درسش میرفتند، در تهران موجه بود، اصلا آدم تعجب میکند که آدم بخواهد همین طوری حرف بزند.
شاگرد: نقل اشتباه نشده است؟!
استاد: کتاب آورده بودند منسوب به او بود. قبلش هم یک چیزهایی شنیده بودم که از او یک حرفهایی مشهور شده است.
شاگرد2: یک جاهایی از آن کتاب که خیلی سطحی بود اما یک جاهایی که امروز از آن کتاب خواندم، وقتی سراغ اقوال فقهاء میرود، سراغ کتاب افرادی مثل مرحوم نراقی و چند تا از علمای صفویه میرود که اینها در بحث فقهی که وارد میشوند، اغلبشان قائل شده بودند که دلیل اصلی ما برای وجه و کفین اجماع است و دلالت تمام روایات باب در وجه و کفین را … عین متن شیخ بهایی و یکی از نراقیها را آورده بود که در دلالت وجه و کفین خدشه کرده بود که یعنی هیچ کدام دلالت ندارد.
استاد: و حال آن که شهرت خلافش است.
شاگرد: ایشان گفت دلیل ما اجماع است.
استاد: اجماع بر چه؟
شاگرد: جواز وجه و کفین. بحثش با آنهایی که مخالف جواز هستند، نیست. بحثش سر این است، این که گفتند وجه و کفین حدش است، تلقی این کتاب این است که میگوید سر و مو کلا جایز است، پا تا ساق جایز است، دست هم تا صاعد جایز است. میگوید این حد زمان اهل بیت است. از این به بعدش توصیه های اخلاقی بوده است که توصیه اخلاقی تدریجاً نزد علماء تبدیل به قاعده شده است.
برو به 0:06:18
استاد: شاید منظورش برعکس باشد. یعنی پا و مو و …
شاگرد: اینها جایز است؟
استاد: جایز نیست.
شاگرد: نه! تلقی این بنده خدا این بود.
استاد: آخر وقتی برای اهل کتاب میآید، میگویند اهل کتاب مانعی ندارد …
شاگرد: من میخواهم فضای فکری او را بگویم. بله اینها را میآورد به عنوان این که چگونه قابل جمع است که حجاب با این غلظت و با این آثاری که دارد برخی قائل به منع هم درکنیزها بودند که چطور میشود شما منع بکنی، چیز هم بکنی و این فضاها … اهل کتاب را هم …. بعد فقط برای مومنین … بعد می گوید این حالت ارتقای شخصیت داشته است. مثلا از باب توصیه است که اگر میخواهی کلاس کارت خیلی بالا برود باید حجاب داشته باشی اما نه به عنوان قاعده فقهی که شما بگویید حرام است و ترکش مجازات و عقاب دارد. من که به این قائل نیستم میخواهم بگویم اولش که مقدماتش را خواندم به نظرم سخیف بود ولی آدم وقتی کل کتاب را جلو میرود، به نظر میرسد در فضای مخالفین هم این حرفش شبهه را تشدید کرده که یک کتاب با ادله تاریخی و نقلی و روایی در 1100 صفحه نوشته که نشان بدهد فقهای امروز بیراهه میروند.
استاد: اصل حجاب گفتند و خوب هم میگویند ضروری دین است. ضروری دین یعنی چه؟ یعنی کفاری که اصلا در این فضا نیستند دین را به این میشناسند. یعنی این قدر متدینین به این دین … حالا الان که این همه گذشته الان در کل دنیا کفار مسلمانها را چه چیزی میشناسند؟ دارید میبینید! همه خبرها دارد پخش میشود.
شاگرد: ما که به اینها قانع هستیم. یکی از مشکلات فکریش این است که اصلا قائل به سیره مستمره نیست، از یک طریق تاریخی دارند این حرف را میزنند. اگر به این بنده خدا روایات همین باب را بدهیم معتقد بود که ذراع از این جور تلقیهاست.
استاد: نظیر اینها یکی دو تا نیست. آدم این طرف را، اقوال از قرن دهم به بعد را میگیرد میگوید این همه در این کتابها هست. یک چیزی را از یک کتاب دیگر نمیآورد، آن قسمت دیگرش را میآورد. خب آدم همه را بیاورد، نه این که فقط یک بخشی را بیاورد. به علاوه این که این چیزهای جا افتاده را بخواهد همین طور آدم یک حرفی بزند … یک آقایی یک کتابی نوشته بود و خیلی مصرّ بود که حاج آقا یک جوابی هم برایش بدهند و آن هم نظیر همین بود. تحقیقات گستردهای کرده بود، یک جزوه مفصلی بود در این که اصلا این رجم در اسلام مندرآوردی است و در قرآن و زمان پیامبر نبوده است.
شاگرد: اتفاقا شاید همین بنده خدا بوده است. تحلیل دومش این است.
استاد: که اصلا نبوده است. آن وقت تلفن پشت تلفن، واسطه میفرستاد که حاج آقا یک جوابی بدهند که حاج اقا فرمودند ما در واضحات بحثی نداریم. حالا این طوری هست و این طوری خیلی رسم شده است که یک تحقیقی بشود و زیر آب یک چیزی زده شود.
شاگرد: بنده خدا ثابت کرده بود حضرت موسی …خودتون گفتید
استاد: بله من گفتم قبلش دیده بودم یک کتاب نوشته بود به نام سلمان پاک. خب اسم کتاب قشنگ است، بعد وقتی میخواندی به شک میافتادی که سلمان بوده یا نبوده است. این طوری پاک بود. طوری حرف بزنند که این طوری بشود که اصلا بوده یا نبوده است. آن چیزی هم که شما میگویید من چند بار گفتم که نمایشگاه کتاب بود دیدم کتاب خیلی قشنگ و جلد خوبی بود، تحقیقی درباره یهود بود. گرفتم و به منزل رفتم، همین شروع به خواندن کردم دیدم بعد از مقداری قلمفرسایی خلاصه نتیجه گرفته که اصلا معلوم نیست حضرت موسی بوده یا نبوده است؛ چه بسا یک اسطوره است. همان بعد از ظهرش برگشتم گفتم این تحقیق را نخواستیم و کتاب را پس دادم. این طور تحقیقها یک ذره چیزی از جایی و یک کلمه ای از جایی و این وصل شد به این و پس مشکوک شد یا اصلا معلوم شد که نیست.
برو به 0:10:57
شاگرد: ظاهراً اگر اسلام را حذف کنیم موسی را نمیشود اثبات کرد. یعنی اگر کسی نقلهای اسلامی، قرآن و روایات را نداشته باشد با صرف ادله تاریخی زیر سوال است.
شاگرد2: 45 دلیل پیدا کردم که هست.
شاگرد3: ادعایش این بود که کتب تاریخی نیست و اگر بود، باید ذکر میشد ولی اسم حضرت موسی در کتابهای تاریخی به موسی نیامده است و به الفاظ دیگری آمده و به آن لفظ معلوم هم هست.
استاد: خود عیسی هم همین طور است. آنها عیسی نمیگویند، عیسی اسم عربی است.
شاگرد: پشت سر همین اسم است که اسم حضرت موسی …
شاگرد2: پشت سر اسم نیست. شخصیت تاریخی با این تحولات … تاریخ محض،نه با تاریخی که ….
استاد: یعنی وقتی قرآن نازل میشد یهودیان آن زمان و گنده های آن زمان هیچ نقلی موافق این آیات قرآن نداشتند و در عین حال گنده گندههاشان مثل ابن سلام که کم شخصیتی نبود، میآمدند مسلمان میشدند؟! این طور؟!
شاگرد2: یک برهه تاریخی را مطرح میکنند میگویند در این برهه تاریخی 200 – 300 سالی آثاری از اینها نیست. بعد از آن اینها شکل گرفتند و یهود هست، بعد آن 200 – 300 ما چون قائل هستیم و با روایات قطعی میگوییم اینها هستند، یعنی اینها میگویند اینها یک نحلهای هستند در تاریخ پیدا شدند، از آن تاریخ جلو آمدند و تا آن جا میتوانیم ردیابی کنیم اما به موسی واقعی نمیتوانیم برسیم. این نحله هم بعد از این چند تا جریان بوده است و خود اینها هم معتقد هستند هیچ کتاب اصلی هم از آن زمان ندارند و روش تاریخی محض است.
استاد: حالا میگویم شما ببینید همین تشکیک از کی پیدا شده است؟ منظور من این هست. اصلا گاهی میشود که اسم تحقیق این هست. اگر شما تحقیق کنید و در یک چیزی تشکیک نکنید استاد راهنما این را تحقیق نمیدانند، میگویند یک چیزی مد میشود، این واقعیتی است. اگر نظیرش را شما ببینید من در جاهای مختلف دیدم، مثل این که مد میشود که میگوییم این نیست. این یک جور حرف زدن است. حالا آن هم برای حجاب، برای رجم، برای سایر چیزها هم مانعی ندارد. اما اصل این هم که تغییرات فیالجمله در طول تاریخ میشود آنها هم گیری ندارد ولی منظور من این است که این مد شدن و این که از اول آدم یک مقصدی را تعیین بکند بعد بگردد برای آن شواهد پیدا کند، این بدترین آفت برای تحقیق است که از اول آدم یک مقصودی دارد، فقط شواهد برایش پیدا میکند و بعد دست و پا میکند. هر چیز هم بر علیه اوست ساکت میشود و نمیآورد. این راهش نیست.
برو به 0:14:18
بسم الله الرحمن الرحیم
و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات، و أنّها للنافلة لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل، و النافلة بما قبل المثل، فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة، [سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛ و أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛ و أنّها لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ، و التارك لها بعد الحدّ، فضلًا عمّا قبله؛ فإنّ تعليل جعل الذراع بوقت النافلة يشهد بصحّة التحديدات، و بإرادة الملازمة للمواظبة على النوافل، و لذا قال عليه السلام في رواية أُخرى صواب جميعاً؛ فإنّ صوابيّة ذلك لا تنافي صوابيّة دخول الوقتين بالزوال، و إدراك الفضلين مع النافلتين؛ و كذا جعل ذلك أبين من التحديدات في رواية أخرى مع أن الحدّ الزماني أبين من التحديد بالزمانيّات، و لا يتم ذلك إلّا بما قدّمناه.[1]
صفحه 30 را داشتیم میخواندیم. «و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات» تعلیل باعث میشود که تحدید را تأویل کنیم. یعنی ظاهر تحدید این است که وقت، این وقت است اما آن تعلیل سبب میشود بر خلاف ظاهر تأویلش کنیم یعنی تأویل نفسی لو خلّی و نفسه و استظهار و ظهور جمعی وقتی با همدیگر در نظر گرفته میشود. این که «تأویل» میفرمایند یعنی تأویل لولا آن جمع. و الا وقتی جمع صورت گرفت دیگر کلمه تأویل برایش نیست. «و أنّها للنافلة» یعنی تحدیدات. «لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما» هم برای نافله و هم برای فریضه «باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل» که وقتی مثل شد باید فریضه خوانده شود. «و النافلة» اولویت دارد «بما قبل المثل، فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة، [سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛» این هم برای «إن أمکن» «و أنّ» و أنّ عطف به «یدلّ علی و أنّها» هست. یعنی «یدلّ علی تأویل التحدیدات و أنّ اتخاذ» یعنی آن روایت دلالت میکند که «أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛» اتخاذ الاول وقتاً دائماً روایت زراره بود که میگفت اول وقت بخواند. «یودی» آن برداشتی است که حاج آقا از جمیع ادله در توضیح روایت اضافه فرمودند. اتخاذِ زرارة اول را «وقتاً دائماً» که حضرت فرمودند «أکره لک»، «يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛ و أنّها» باز دلالت میکند که آن تحدیدات «لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ» کسی که قبل از آن حد ذراع و مثل نافله را خوانده، این برای او نیست، نافله را خواندی فریضه را بخوان، نه این که باید صبر بکنی. و یکی دیگر این که این تحدیدات «لا تجري في التارك لها» ظاهراً لها به نافله یا نوافل که قبلش بود برگردد. «و التارک للنوافل بعد الحدّ، فضلًا عمّا قبله» آن کسی که حدّ شد و نافله نخوانده حالا دیگر این روایت شامل حال او نیست، حتما باید فریضه را بخواند. «فضلاً عمّا قبله» فضلاً از این که قبلش نخوانده باشد. اگر منظور از این تارک قاصد ترک به طور مطلق است آن وقت به ذهن آدم میآید که فضلاً باید برعکس باشد یعنی این طور باشد «و التارک لها قبل البعد فضلاً عمّا بعده» نه «فضلاً عمّا قبله». اگر منظور از تارک، تارک به معنای قاصد باشد یعنی از اول قصد ندارد بخواند.
شاگرد: بعد الحد یعنی چه؟
استاد: آن حد یعنی مثل و ذراع. نافله را ترک میکند بعد الحد.
فرمودند که «و أنّها لا تجری فی المتنفّل قبل الحدّ و التارک لها بعد الحدّ، فضلاً عمّا قبله»
شاگرد: یک وجه تفضیلی شاید به ذهن بیاید برای این که قبل از حدّ حاصل ترک هست، بالاخره ممکن است یک اتفاقی بیفتد که قصد کند بخواند. ممکن است بگوییم وقتی حدّ گذشت دیگر معلوم است نخوانده است. پس بنابراین دیگر باید فریضه را اقدام کند.
استاد: «لا تجری»! آخر «لا تجری» داریم، نه «تجری». «و أنّها» یعنی تحدیدات «لا تجری فی المتنفّل قبل الحدّ» این که گفتم وقت ذراع است، مثل است، این برای نافله بوده، بنابراین «فی المتنفّل قبل الحدّ» آن کسی که قبل از حدّ نافله را خوانده این تحدیدات برای او نیست، قبل از حدّ میتواند فریضه را بخواند. «و أنّها لا تجری» لا تجری سرش در میآید. «و أنّها لا تجری فی التارک لها بعد الحدّ» این «بعد» را متعلق به «تارک» بگیریم یا به «لا تجری» بگیریم؟ هر دو تا محتمل است. «أنّها لا تجری بعد الحدّ فی التارک لها» یا «أنّها لا تجری فی التارک بعد الحدّ لها»؟ تفاوت میکند که «بعد الحدّ» قید «لا تجری» باشد یا قید «تارک» باشد.
برو به 0:19:58
شاگرد: نمیشود به جای این که بگوییم قاصد تارک، خود معنای تارک باشد؟ یعنی منظور ایشان این باشد که اصلا وقتی کسی که ترک میکند خود به خود این حدّ منتفی میشود و بعدش «فضلا عمّا قبله» را بگوییم که در واقع اینجا بگوییم یعنی تارک است یعنی که میخواهد ترک کند.
استاد: خب آنطور تارکی، «فضلاً» نیست. اتفاقاً شارع آنطور تارکی را قرار داده برای این که عقب بیندازد شاید خواند. شما میخواهید قاصد ترک را نگیرید، تارکِ فعلاً نخوانده بگیرید، خب این حدّ برای او قبل الحدّ که هست، نه این که «لا تجری فضلاً عمّا قبله» اتفاقا بزنگاه جریان تحدیدات برای این طور تارکی قبل الحد است. یعنی چه؟ یعنی نماز را نخوان، نخوان، شاید موفق شدی نافله را بخوانی. نمیشود بگوییم «لا تجری فضلاً عمّا قبله». در این «لا تجری» کلام است. «و أنّها» تحدیدات، جاری نمیشود در متنفّل قبل الحدّ و ایضا جاری نمیشود «و التارک للنافلة» کسی که نافله را ترک کرده است. ترک کرده یعنی نخوانده؟ یا تارک یعنی از اول میداند که نمیخواند که قبلاً هم اشاره داشتند.
برای آن کسی که اصلا نمیخواهد بخواند عبارتشان این بود …
حالا یک عبارت دیگر هم الان یادم آمد که بنا بود پیدا کنیم، مدونه کبری را که دیدم، دو تا چیز قرار بود ببینم که آن یکی را الان یادم نمیآید. حالا تا یادم نرفته مدونه کبری را عرض بکنم. جلسه قبل راجع به مالک بن انس که بحث شد، در پاورقی آدرس به مدونه کبری داده بودند که قرار نگاه بشود. مدونه کبری را به خود مالک نسبت میدهند. مولف کیست؟ مالک است. اما در شرح حال خود مالک که دیدم، نوشته بود «ألّفها سحنون التنوخی» که خیلی وقت بعد میشود.
شاگرد: در عباراتش هم یک جایی همچین قال المالکی دارد.
استاد: بله که جمعآوری فتاوای او بوده است.
شاگرد: موطأ هم همین طور است.
استاد: یعنی موطأ تألیف خودش نیست؟
شاگرد: نه! یعنی در موطأ گویا دارد از … همین سحنون راوی موطأ هم هست. چون چند تا روایت داریم، در موطأ یکی همین سحنون میشود.
استاد: این که راوی کتاب باشد مرسوم بوده کتاب را خودش نوشته، دیگران هم روایت میکردند. این چیز مرسومی است. یعنی یکی از بهترین راههای اجازه همان اجازه روایی بوده که خود کتاب را روایت میکرده، خودش هم اسمش را اول به عنوان راوی نقل میکرده اما این که تعبیر «ألّفه» من دیدم، «ألّفه» را برای «رواه» نمیگویند. در شرح حال مالک در اینجا بود ولی در ذیل المدونة بود که مولف مالک است. لذا برای المدونة الکبری که این «ألّفه» را تنوخی گفتند، تحقیق بیشتری میخواهد که آیا این تألیف ابتداء به ساکنی است که واقعاً سوال و جوابها را جمعآوری کرده که منقول از مالک بوده یا نه؟ خود عنوان «المدونة الکبری» میآید که خیلی برای خودش نباشد. اصلا خود مصنف نمیگوید «المدونة». نوشتند که در اصل موطأ 10 هزار حدیث بوده که مالک جمعآوری کرده است. این قدر حدیث ندارد، مختصر است. یعنی از بین 10 هزار حدیث اینها را گزینش کرده است؟! این طور چیزی درباره موطأ بود. راجع به مدون هم بود که بنظرم حدود شش هزار و خردهای سوال و جواب بوده است. استفتائاتی که میگویند این طوریها بوده است.
شاگرد: اولین جملهاش هم همین است. میگوید «کتاب الوضوء قال سحنون قلتُ لعبدالرحمان بن القاسم: أ رأیتَ الوضوء أ کان مالکٌ یوقّتُ فیه واحدة؟»
استاد: این خودش دالّ بر این است که مدونه کبری را خودش جمعآوری کرده است. آن هم سوال و جوابهای برای خودش از کسانی که نظر مالک را میدانستند. و لذا در یک جاییاش بود اعتماد علمای مالکی بر مدونة خیلی بیشتر از موطأ است.
شاگرد: گفته بود درتحقیق در جامع المقاصد «و أشهر الكتب في المذهب المالكي هو المدوّنة لتلميذه أسد بن فرات و التي أخذها سحنون و رتّبها و نشرها باسم المدوّنة الكبرى.»[2]
استاد: برای تلمیذ مالک و اسمگذاری هم ظاهراً از سحنون است و او هم نظرات مالک را از شاگردش استفتاء میکرده است.
شاگرد: سحنون از اسد بن فرات گرفته است.
استاد: پس باز خود مالک نیست.
شاگرد: ظاهراً اشهر کتبشان این است.
استاد: ولی ظاهراً موطأ این طوری نباشد.
برو به 0:26:04
شاگرد: موطأ هم همان طوری که آقا فرمودند این طوری است یعنی به تصنیف خود مالک نیست. هیچ اثر تصنیفی از مالک ندارد.
استاد: پس اگر این طور باشد، آن چیزی هم که دو بار، سه بار دیدم حاج آقا به عنوان سوال مطرح میکردند که آیا زمانش متأخر بوده یا نبوده یک جمله امام صادق به ابان یا شخص دیگری بود که فرمودند. تصنیفی داشت خدمت حضرت آمد حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» حضرت فرمودند اینها مثل این طور کتابی ندارند. یعنی شما در تصنیف متقدم هستید. ایشان میفرمودند موطأ مالک هم آن وقت روی حساب کتابی که منسوب به مالک است بوده است اگر اینها باشد معلوم میشود اصلاً خودش تصنیفی نداشته و آن زمان هم نبوده و لذا حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» نه این که مثلا موطأ زماناً بعدش باشد ولی تصنیف مالک بعد از این روایت باشد یا بوده و در دستها مشهور نبوده است. اگر این باشد برای این روایت هم خوب است که «لیس لهولاء مثله» را کنارش ضمیمه کنند.
شاگرد: این حدیث از حضرت صادق سلامالله علیه است؟
استاد: من این طوری یادم است که حاج آقا میفرمودند.
شاگرد: زمان مالک بعد از حضرت صادق سلاماللهعلیه نیست.
استاد: مالک شاگرد ابوحنیفه بوده و همزمان …
شاگرد: امام صادق خودش از مشایخ مالک نبوده؟
استاد: یعنی ابوحنیفه که استادش بود قبل از مالک وفات کرد، آن وقت شهادتِ امام صادق سلاماللهعلیه قبل از ابوحنیفه بود.
شاگرد: چون یکی از اساتید میگفتند آن جایی که در موطأ میآید میگوید که «هذا ما اجمع علیه مشایخی» یا حالا یک تعبیری که یعنی مشایخ من این نظر را دارند. گفت احتمال دارد کشف بشود که البته از امام صادق همین بوده چون از مشایخ مالک، امام صادق بوده این جهت را میگفتند مثل این که …
استاد: مالک که مدنی است و در مدینه بوده به خلاف ابوحنیفه که در کوفه بوده است. جایی دارد که نقل هم بکند و اسم ببرد یا دیگران گفتند؟ منظور این که بناءش بر این بود یا نبود؟ علی ای حال در این که خود ابوحنیفه هم خود سنیها دارند که …
اگر زماناً موطأ بعد نوشته شده باشد ولو تصنیف خود مالک باشد اواخر عمرش نوشته یا همان اوائل بوده است که زمان امام صادق موطأ میتوانسته تصنیف بشود؟ اگر تصنیف خودش نباشد که هیچی، جواب خیلی روشن است. اگر هم برای خودش باشد از نظر زمانی میشود. حالا آن روایت را ببینیم حضرت به چه کسی فرمودند؟ من یادم رفته است.
شاگرد: در رجال ابن داود ترجمه عبیدالله بن علی بن أبی شعبة گفته شده که «له کتابٌ معمولٌ علیه و قیل عنده عرض علی الصادق علیهالسلام فاستحسنه و قال لیس لهولاء مثله».
استاد: ابن شعبة فرمودید؟
شاگرد: عبیدالله بن علی بن أبی شعبة.
شاگرد2: وقتی برداشت اساتید شما این است که منظورشان وجود کتاب است، شاید حضرت از نظر وزانت منظورِ حضرت باشد. این فهم را از کجا به دست آوردید که منظور حضرت وجود کتاب است؟! میگوییم از نظر وزانت در عرف هم میگوییم مثل این کتاب نوشته نشده است. از نظر وزانت میگوییم حالا در آن موضوع نوشته میشود، در آن بحث نوشته میشود اما از لحاظ وزانت فلان کتاب مثلا کافی، مثلش نوشته نشده است. یعنی چه؟ یعنی مثل حدیثش نوشته نشده… مثلا وزانتش است.
شاگرد3: بعضی تعابیر هست لیس لهولاء فی الفقه مثله.
استاد: فی الفقه مثله. در جاهای دیگر هست؟ کجاست؟
شاگرد4: باز هم اگر این باشد موید عرض ماست.
شاگرد3: همین را در وسائل نقل کرده است.
استاد: از کجا؟
شاگرد3: و ایشان هم از علامه نجاشی نقل کرده است.
استاد: حتما از خلاصه علامه؟! چون آقا هم رجال ابن داود نقل کردید. اصل این که آدم بگوید در وزانت مثل این نیست فرض بگیرید مثلا بین اهل تسنن موطأ نوشته شده و مقبول عموم است. خب وقتی مقبول نزد آنهاست، یک چیزی در خلاف آنها بگوییم مثل اینها ندارند، وقتی بین خود آنها یک چیزی هست که اقبال تامّ به آن دارند آیا این طور تعبیری میآورند؟ که برای اینها مثلش نیست. آنها وقتی نگاه میکنند در دید خودشان میگویند بالاتر از این است. یعنی صرفاً یک چیز تعبدی برای مخاطب میشود که اینها در این طور وزانتی مثل … چون کتابهای فقهی آن زمان سنخش، سنخ حدیث است و حدیث هم مطلب فقهی را نقل میکرد. غایتش تبویب بر طبق ابواب فقه بود که خود تبویب هم کی صورت گرفت بحث دارد. سنخ کتابهایی که روایی است و فوقش یک تبویبی در آن آمده میگوییم در کیفیت و در وزان مثل اینها نیست. وزانت یعنی از اهل بیت نقل میکنید؟ خب مطلب خوبی است. اما یعنی در جمعی که همه حرف ما را بپذیرند یعنی وقتی سنیها این را نگاه میکنند قبول کنند که «لیس لنا». «لیس لنا» اگر در وزانت باشد، اگر آنها به کتابی اقبال کردند میگویند این بالاتر از این است. پس ریخت کلام چه میشود؟ اگر فرض بگیریم که فقط برای وزانت است و فرض هم بگیریم یک چیزی نظیر او بوده و کلام حضرت در کیفیت و بلندمرتبه بودن است. این یک چیز خصوصی شیعه میشود. یعنی شیعه شما بدانید که مثل این، آنها ندارند. خب برای شیعه هم واضح است. فقهی که دارد فقه اهل بیت را میگوید با فقهی که در بین اهل سنت هست که آن زمان از آثار فرهنگ بنیامیه مثل آب خوردن در آن ظهور کرده معلوم است آنطور نیست. اما آیا این «لیس لهولاء مثله» چیزی فراتر از این نیست؟ که یعنی خود سنیها هم معترف به این هستند که مثل این را ندارند. اگر این طور بگوییم که یعنی قابل بحث نباشد، این با عدم وجود سازگار است. یعنی اگر چنین مصنَّفی نیست، نظیر این که شما فرمودید مثل وسائل را سنیها دارند یا ندارند، میبینید نظیر وسائل، قبلش نیست. یعنی اگر بگوییم تا زمان نوشته شدن وسائل، برای سنیها این چنین تصنیفِ وسائلی نیست که بر طبق ابواب مبوب شده باشد. من که عرض کردم پیدا نکردیم. از بعد از زمان صاحب وسائل شروع شده است که کأنه وسائل معروف شد، در دستها آمد دیدند ما همچین چیزی نداریم. چقدر «لیس لهولاء مثله» مناسب است! خودشان هم میبینند ما این را نداریم، وقتی دیدند، راه میافتند مثلش را تصنیف بکنند و بعد از وسائل هم کردند.
برو به 0:33:52
شاگرد: یک کتابی مثل کتاب حسین بن سعید بوده که خودش یک کتاب شاخصی بوده که میگفتند «له کتابٌ مثل کتاب فلان» که این طور کتابی ظاهراً نیست. چون قبل از ایشان هم زراره نوشته بوده، چون زراره بیشترین استفاده را از أبی جعفر دارد، نه از امام صادق. لذا روایاتش را نگاه کنید تقریبا دو سوم روایات از أبی جعفر است، نه از خود أبی عبدالله. لذا قطعا کتاب زراره هم اولویت داشته تا کتاب ایشان. حالا اینجا حضرت چه میخواسته بفرمایند ظاهراً باید تاریخ حدیث را نگاه کرد. فکر نمیکنم این طوری که حضرتعالی میفرمایید به این راحتی بشود برداشت کرد و نتیجه گرفت که آن موقع کتابی نداشتند. این ظاهر کلام عرفی نیست یعنی فکر نمیکنم زیاد عرفی باشد ولی بگوییم «لیس لهولاء مثله» به این معنی است که مثل این از حیث وزانت نداشتند، باز مقداری محتملتر است تا این که بخواهیم آخرش آن که حضرتعالی فرمودید را برداشت کنیم.
استاد: منظورتان از وزانت هم شامل چیست؟
شاگرد: اهل سنت کلام ما را که قبول ندارند. چون میگویند امامشان بدون سند فرمایش میکند. از لحاظ سندی که حرف ما را قبول ندارند. پس اصلا حدیث ما را قبول ندارند میگویند معنعن نیست و فلان و اینها و این که شما میفرمایید متوقف بر آن هستند یعنی اینها توقف دارند که حدیث ما را قبول دارند استدلالی هم که حضرتعالی فرمودید نبوده که بگوییم بحث استدلال بوده، صرف روایت بوده است. پس این که بیاییم بگوییم «لیس لهولاء مثله» برای اینها مثل این نیست از چه جهتی هست؟ یعنی اینها توقف روی کتاب ما داشتند؟ کتاب ما را قبول داشتند؟ میخواهید این را بفرمایید؟ یا میخواهید بفرمایید این را قبول نداشتند و بحث چینش ابواب و تبویبش بوده است؟ یا میخواهید بگویید بحث وزانت و پختگی و بحث فنی نوشتنش و إن قلت و قلتهایی که در خود روایات شده بوده است؟ فکر میکنم عرفیترش این باشد که از نظر وزانت باشد. حالا به ذهن بنده این طوری میآید.
استاد: میفرمایید چون قبلش تصنیفاتی بوده، این «مثله» ناظر به اصل وجود نباشد، خلاصه به یک چیزی غیر از اصل وجود ناظر باشد. منظور شما این است؟! حالا تاببینیم چی بوده.
شاگرد: من عرضم این است که از روی این نمیشود ثابت کرد که آنها مصنفاتی نداشتند و ما داشتیم و لذا حضرت این طوری استعمال کردند. میگویم انصافاً این فهمیده نمیشود. این طور به ذهن من متبادر است. حالا تاریخ حدیث را باید ببینیم آنها اولین کتابشان که مدعی هستند نوشته شده قبل از موطأ مالکی هست یا نیست؟ ظاهراً مدعایشان این است که اولی همین است.
استاد: آنها هم موطأ را میگویند.
شاگرد: بله ظاهراً اولی این است. ولی حالا باید ببینیم منظور حضرت این بوده یا نه؟ باید یک مقداری تأمل کرد.
شاگرد2: تاریخ تألیف موطأ را درمقدمه تحقیق گفتند که روایت مشهورش این است منصور عباسی از مالک درخواست کرد که یک کتابی بنویسد برای این که به هر حال ما یک فقهی داشته باشیم. تعبیر این است وقتی که نوشت یا همزمان با مرگ منصور شد یا نزدیک مرگ منصور نشد. این برای سال 158 است و حدود تقریبا 10 سال بعد از شهادت امام صادق نوشته شده است.
استاد: شهادت امام صادق سال 148 است.
شاگرد2: تازه بعضی از روایتهای دیگر هست که مهدی عباسی یا هادی عباسی خواست که دیگر بعد از منصور است اما ظاهراً خودش نوشته است. این که بگوییم کسی نوشته، این طور نیست. چون میگویند خودش نوشت و حتی به همان مهدی و هادی و اینها تدریس کرد. اما احتمالی دادند و خود محقق بررسی کرده گفته درخواست منصور از مالک به احتمال قوی سال 148 بوده است ولی تدوینش 7 – 8 – 10 سالی طول کشیده است.
استاد: آن 10 هزار روایتی که بود، آن چیست؟
شاگرد2: آن نبود.
شاگرد3: البته اینجا گفته که «أوّل ما صُنِّف فی الصحیح».
استاد: موطأ؟
شاگرد3: یعنی بناء گذاشته که فقط روایات صحیح را جمعآوری کنند. اینجا یک مقدمهای گفته شده که «أنّ الموطأ أول ما صنّف فی الصحیح». آن جا هم همین تعبیر را دارد؟
شاگرد4: ظاهراً بعد از عمر بن عبدالعزیز اینها هم شروع به نوشتن کردند. یعنی یک فترت 100 ساله و یک قرنی که کتابت ممنوع بود در مکاتیب الرسول آقای احمدی میانجی هست؛ در آن جا به آن خیلی پرداخته و جمعآوری کرده که همان اول کتابش نوشته محمد بن … بعد در کتابت، ممنوعیت کتابت را قشنگ توضیح داده است. خاطرم هست که قبل از موطأ هم داشت. باز هم میگردم اگر بود خدمتتان عرض میکنم.
استاد: ممنوعیت کتابت حدیث بحثی است ولی غیر از مسأله تصنیف و تبویب فقه است. اصلا مجاز نبودند حدیث بنویسند به بهانه این که قرآن نمیدانم چه میشود و مقصود اصلی خلیفه هم معلوم بود که هر کاری که آنها کردند نماند. فقط عنوان او بماند و حرفها را مردم نقل نکنند. غدیر نماند، حرفها و کارهایی که او کرده نماند که بعدش همه ماند. اگر بخاری با این صحیحنویسی هیچ کاری نکرده باشد، این که کار عمر را که روز رزیئه عظمی روز پنجشنبه این حرف را زد و برای همه گذاشت. یکی از سنیها میگفت که چطوری است شما شیعه کتاب صحیح ندارید؟! ما صحیح داریم و دیگر دلمان جمع است. اصول کافی مهمترین کتاب شما تا اسم میبریم میگویید ما که کافی را قبول نداریم. خب چطور مذهبی هستید که صحیح ندارید؟! به عنوان طعنه به شیعه مطرح میکرد. و حال آن که فطرت تحدیث موافق شیعه است. این طور نیست که یک نفر بیاید کتاب بنویسد مثل وحی تالی تِلو قرآن بشود. یک نفر است، حدیث نوشته، محل خطا هست. جواب به او این بود که اتفاقا کار شما بر خلاف فطرت است، آن هم به خاطر دفاعی که خدای متعال از پیامبر و اهل بیتش کرده است. شما باید یک کتابهایی داشته باشید که نتوانید روی آن حرف بزنید بعد بیایند بگویند این کتاب هست، حرف هم نزنید. این کتاب و این مطلب! شما برای آن جهت ظریفی که خودتان هم خبر ندارید خلاف فطرت رفتید. همین طور هم هست، وقتی صحیح بخاری بگویند دیگر ساکت هستند.
برو به 0:40:49
علی ای حال سوالمان را در ذهنمان خلاصه کنیم که ببینیم قبل موطأ کتابی بوده یا نه؟ در فقه بوده یا نبوده؟ و «لیس لهولاء مثله» کدامش اظهر است؟ اظهر در عدم وجود است یا ظهور در کیفیت دارد؟ حالا کلمه وزانتی هم که شما میآورید منظورتان خلاصه این است که ناظر به اصل وجود نیست. حالا یا وزانت محتوایی یا طبع و زیبایی تدوین و امثال اینها.
شاگرد: تاریخ ابن خلدون میگوید زمانی که ایشان شروع به نوشتن الموطأ کردند، مردم مدینه کلاً در حال نوشتن موطئات بودند. یعنی نوشتن موطئات مرسوم شده بود. بعد ایشان به تقضای همان خلیفهای که شما فرمودید شروع به نوشتن موطئی میکند که مردم بتوانند از آن به عنوان یک صحیح استفاده بکنند.
استاد: پس کأنه مثل امروز که میگوییم توضیح المسائل یعنی یک مسائلی است که به درد مقلدین میخورد که آماده کرد. آنها میگفتند موطّأ یعنی وُطِّأً یعنی مُهِّدَ، هُیِّأً برای مکلفی که وارد نیست. ظاهراً این طور باشد که همه موطأ مینوشتند به عنوان یک رسالهای که برای عموم مردم آسان باشد. خب این هم نکته خوبی است برای این که موطأ مالک معروف شده به خاطر آن شرایط بعدی آن هست، نه به خاطر این که این اسم اختصاصی او بوده است. بنابراین خیلی دور نیست که آن چیزی که حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» یعنی نظیر آنها در دستها میآمد و همه هم عرضه میکردند. همان طوری که رفت به امام نشان داد، به دیگران هم نشان میداد. دیده بودند این چیز خوبی است و دیگر باب شده بود اینچنین کتابهایی با این چنین تبویبی بنویسند.
خلاصه مدونه کبری برای جلسه دیروز بود که یک پرانتز باز کردم چون قرار بود نگاه کنیم. اما حالا به عبارت خودمان برگردیم. «و أنّها لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ، و التارك لها بعد الحدّ، فضلًا عمّا قبله؛» آیا میتوانیم این طور معنا کنیم که این تحدید برای کسی که نافله را نخواند بعد الحدّ جاری نیست؟ فعلاً بعد الحدّ را به جاری بزنید، نه به تارک. نه تارکِ بعد الحدّ بلکه لا تجری بعد الحدّ برای تارک. خب اگر این طوری بگوییم میشود که حدّ رسیده ولی نافله نخوانده است. آیا این تحدیدات او را میگیرد یا نه که بگویند تو که نافله نخواندی بعد از حدّ حالا دیگر فریضه را بخوان؟
شاگرد:…
استاد: بله آن «فضلاً» هم باز مشکل دارد. «فضلاً عمّا قبله» چون اگر این طور باشد «عمّا» هم باز به چه میخورد؟ بعد الحدّ قید «لا تجری» میشود. «عمّا قبله» یعنی «و التارک لها لا تجری فیه فضلاً عمّا قبله» یعنی «لا تجری فیما قبله» و حال آن که «تجری». اگر بعد الحدّ را به تارک بزنیم چطور؟ «و أنّها لا تجری فی التارک بعد الحدّ» آن کسی که بعد از حدّ دیگر نافله را نمیخواند «لا تجری فیه». یعنی آن کسی که قصد دارد وقتی حد رسید دیگر نافله نخواند «و القاصد للترک بعد الحدّ» اگر این طور باشد «لا تجری فیه» یعنی تحدیدات شامل حال او نیست «فضلاً عن التارک قبل الحدّ» که وقتی بعد حدّ جاری نیست به طریق اولی اگر قبل از حد هم قاصد بود که کلاً نخواند جاری نیست.
شاگرد: قاصد باشد که دیگر قبل و بعد ندارد. قاصد باشد بالجملة نمیخواهد بخواند. یعنی قاصد … بعدش میخواهد بخواند. این طوری میخواهیم بزنیم که دور میشود.
استاد: یک معنای مجموع عبارتی ممکن است که به صورت عرفی بخواهیم بگوییم. میگوییم آن کسی که اصلاً قصد ندارد بخواند، این تحدیدات برای او نیست که به او بگویند وقتی این حدّ شد حالا دیگر نمازت را بخوان، چون قصد ندارد بخواند. تحدیدات به او میگوید ای کسی که اصلا قصد نداری نافله بخوانی، وقتی حدّ شد فریضهات را بخوان. برای او نیست. «فضلاً عمّا قبله» که آن وقت «فضلاً» روی این خوب میشود؛ یعنی حتی اینها برای قاصد ترک، برای ما قبلش هم نیست. یعنی برای آن وقت که نیست، که نیست، قبلش هم به طریق اولی نبود. همانی که من داشتم عبارتش را پیدا میکردم و در این بحثها آمدیم که فرمودند کسی که اصلا قصد ندارد بخواند، قسم میخورد که من نافله را نخواهم خواند اینها اصلاً شامل حالش نیست یعنی قبل از حدّ هم این روایت برای او نیست که بگویند تا ذراع صبر کن. مجموعش به این عنایت ممکن است. اولویتش به این است که یعنی چون قبل الحدّ برای نافله بود و او هم قطعا قصد خواندنش را ندارد پس بعد از حدّ که شامل نیست، فضلاً از این که بگوییم قبل الحدّ شامل آن هست. یعنی «فضلاً» به عدم شمول میخورد. یعنی بعد از حدّ که نیست فضلاً از این که قبل از حدّ باشد. یعنی به آن نحو أولی قبل از حد هم نیست. چرا بعد حدّ را نمیگرفت؟ چون بعد حدّ برای فریضه بود، او که نمیخواست بخواند. خب وقتی که این طوری است همین بیان قبل از حدّ به طریق اولی برای او جاری بود. چون قبل از حدّ بود که به خاطر نافله میگفتیم فریضه را نخوان. خب وقتی قبل از حدّ به خاطر نافله میگفتیم فریضه را نخوان، برای کسی که قطعاً میخواهد نافله نخواند، با او حرفی نداریم. میگوییم تو فریضهات را بخوان، در همان اول وقت بخوان.
شاگرد: بعد الحدّ …لا تجری …
برو به 0:47:57
استاد: «لا تجری» یعنی مخاطب اینها او نیست. «التارک لهم» مخاطب تحدیدات بعد الحدّ نیست که بگویند ای تارک نافله! حالا که مثل شد فریضه را بخوان، قبلش هم میگفتند فریضه را بخوان. آخر بعد الحدّ یعنی این. این تحدیدات، کسی که میخواهد نافله بخواند را مخاطب قرار میدهد. میگوید ای کسی که میخواهی نافله بخوانی! حالا که این حدّ شد حالا دیگر فریضه را بخوان. این طور خطابی برای قاصد ترک نیست. به او نمیگویند ای کسی که اصلا قصد نداری نافله بخوانی، حالا که این حدّ شد فریضه را بخوان. او اصلاً نمیخواست نافله بخواند بگوید حالا که این حدّ شد … «فضلاً عمّا قبله» یعنی به طریق اولی وقتی عند الحدّ به او خطاب نمیکنند که حالا دیگر فریضه را بخوان، فضلاً از این که قبلش هم خطاب نمیکردند که تا حدّ صبر کن و الان فریضه را نخوان. او نمیخواهد نافله بخواند، چرا صبر کند؟ پس اینها اصلاً برای او نیست. یک عبارت قبلش هم پیدا کنیم که گفتند کسی که قاصد ترک است در او جاری نیست. حالا باز این عبارت هم پیدا میکنیم.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: مکاتیب الرسول، موطأ، المدونة الکبری، عمر بن عبدالعزیز، ممنوعیت کتابت ، مالک بن انس،
شاگرد: ؟؟؟؟ چند تا استفاده تاریخی ؟؟؟ یکی این که انواع شواهدی میآورد که قبل از چیز مردم نسبت به ؟؟؟؟ خیلی لاابالی بودند. مثل این که برهنه طواف میکردند. بعد هم این دوره عسرت، آن دسته روایاتی هست که مثلا در نماز زنها نایستند. چون مردها معلوم بودند برای این که لباس نداشتند. اینها را شاهد میآورد به این که اصلا فضای پوشش خیلی سست بوده و در این فضای پوشش آن وقت چه مقداری ؟؟؟ بعد سراغ روایات حضرت زهرا میرود که مثلا آن روایتی هست که سلمان سراغ حضرت زهرا میرود میگوید که یک چیزی داشت که سرش را میپوشاند پایش بیرون میماند، پایش را میکشید سرش بیرون میماند بعد میگوید من وارد شدم و او سرش را پوشاند، میگوید اگر خودش گفته پس نتیجه میگیریم که پایش بیرون بوده است. منظورم این است که یک فضایی میسازد بعد آن نکتهای که گفتم میتواند نسبت به سیره مستمر تردید ایجاد کند که الان مهمترین دلیلمان ظاهراً سیره مستمره است، میگوید شما سبک زندگیها را در تاریخ که نگاه میکنید، سبک زندگی و امکانات پوشش همین طور بالا آمده، در یک زمان دیگری تعین معنایی پیدا کرده ما میتوانیم بگوییم الان دیگر … یعنی آن موقع خطاب نمیتوانست به مخاطب توجه بگیرد که این قدر بپوشید چون نداشت و چون خلاف عرف نبود. پیامبر سطحش را پایینتر برد و همین هم بود که به کنیز اصرار نداشتند … حالا نکته عرض من این بود که خودم وقتی شنیدم خندهام گرفت که این چه حرفهایی است میزند، بعد که خواندم ؟؟؟؟ دیدم خیلی در تاریخ عجیب و غریب نقل قولهایی میآورد.
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيما.[3]
استاد: علی ای حال اصل این که شارع یک مسیری را قرار میدهد که خط و مشی سیری که دارد روشن میشود. وقتی آیه میآید «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ» یک خط سیری دارد تعریف میشود، متدینین و آنهایی هم که خدا را قبول دارند میفهمند خدا چه میخواهد. الان جو آن زمان یک طوری هست، خب آنهایی که متشرعه هستند آن خط را میگیرند بعد آن خط تحکیم میشود، تبیین میشود، نمیشود بگوییم این خط خلاف عرف آن زمان است.
شاگرد: شروع میکند همه اینها را توجیه میکند.
استاد: کتاب حجاب آقای مطهری وقتی چاپ شده بوده همین بحثها را داشته است. ایشان هم با یک بحثی که آن زمان کأنه تلقی به قبول عمومی بود به میدان آن حرف رفتند که نتیجه بگیرند اصلا چادر حجاب نیست و پوشش حجاب است. آن کتاب حجابشان هست یا کتاب زنانشان است؟ دو تا کتاب دارند. بله اسم کتاب مسأله حجاب بود.
شاگرد: در آن جا بحثشان سر چادر نیست، بحثشان سر این است که وجه و کفین جایز است یا جایز نیست؟ پوشش آن الزامی است یا آزاد گذاشتنش جایز است؟ نه این که چادر باشد. اصلا بحث چادر را ندارند.
استاد: صرف وجه و کفین؟!
برو به 0:53:51
شاگرد: دعوای وجه و کفین است. میگوید کسانی که قائل به پوشاندن وجه و کفین هستند، قائل به پردهنشینی زن هستند. کسانی که قائل هستند وجه و کفین مجاز است اینها قائل به پردهنشینی …
استاد: شما تازگی خواندید؟
شاگرد: چون چند بار هم تدریسش کردم.
استاد: من سالها قبل در یزد یک دور نگاه کردم، الان یادم نیست.
شاگرد: دعوای ایشان سر همین است. بعد آن بنده خدایی که حاشیه میزده و بعد ایشان پاسخ میداده میگوید شما سخت گرفتید، احکام را مقداری که مردم میتوانند نمیگویید که وجه و کفین مجاز است، افراد کلاً بیحجاب میشوند، آن جا به آن طرف این را میگوید. میگوید شما همین مقدار حدّ شرعی را بگو، بعد بگو اضافیاش خوب است، مستحب است که حتی خود آقای مطهری در یادداشتهای شخصیاش مینویسد که به نظرم ادله حتی استحباب را هم سر وجه و کفین نمیآورد. این را در یادداشتش میگوید، نه در اصل کتاب. در متن کتاب میگوید که در حد استحباب است.
استاد: وجه و کفین چیزی نبوده که ایشان برایش کتاب بنویسند. جواهر و جاهای دیگر و مشهور میگویند که مجاز است.
شاگرد: ایشان هم در کتابش از همین دفاع میکند. میگوید در مقابل فضای امروزی، ظاهراً در فضای آن روز اغلب فقهاء احتیاط کرده بودند، میگوید در مقابل فضایی که امروز دارند احتیاط میکنند میگوید احتیاط برای جدید است و در صد سال اخیر این احتیاطها شدید شده است، قدماء همه قائل به جواز هستند.
استاد: پس آن که منسوب به ایشان میکردند که ایشان گفتند چادر هم الزامی ندارد، در آن اصلا نیست؟
شاگرد: نه نیست.
استاد: خب خوب شد گفتید.
شاگرد: این را با قاطعیت میگویم چون یادداشتهای ایشان را هم مفصل دیدم.
استاد: یادم نیست از چه کسی شنیدم که میگفت ایشان در آن کتاب ثابت کردند که حجاب پوشش است، نه چادر.
شاگرد: ایشان یک بحثی در آن جا دارند که میگویند چادر به معنی امروزیاش نیست، مثلا جلباب چیز بلندی بوده مثلا تا کمر میآمد، دو سه مدل بوده که ما میتوانیم به چادر تشبیه کنیم.
استاد: پس همین بوده است.
شاگرد: میگویند چادر به سبک امروزی، سنت ایرانی است. میگویند حتی اگر چادر عربها را ببینید مدل چادر این شکلی رایج نبوده است.
استاد: پس این نقل درست بوده است.
شاگرد: این حرف، یک حرف امروزی است که میگویند چادر نیاز نیست، تحلیلی که ایشان از مسأله میکنند این است که دو تا لباس روی هم بوده که اگر امروزی نگاه کنیم ممکن است شبیه چادر به نظر برسد. میگویند یک لباسی که میانداختند و تا نزدیکیهای کمر میآمده، یک لباس دیگر هم تنشان میپوشیدند تا پا میآمده، این دو تا روی همدیگر پوشش کامل بوده است. الان یک حرفی مطرح است که چادر نباشد، مثلا مانتو کافی است. این ادبیات در بحث ایشان نیست. ادبیات ایشان این است که مفهوم جلباب و دو سه تا کلمه که در این بحث هست، چیست.
استاد: ثوب واسع! یک چیزی که تمام بدن را بپوشاند اما حالا دست و آستینش در بیاید یا نیاید لازمهاش میشود. یعنی چه بسا همین مانتو هم دست و آستین درمیآید ولی چون واسع است، از بالا تا پایین میآید تا زانو را میگیرد آن هم جلباب میشود.
شاگرد: همین امروز به این بنده خدا گفتم، این بنده خدا طلبه فاضلی بود، گفت فتوای آقای سیستانی سر بحث حجاب به تبع آقای خویی این است که در مورد زن اینها قائل هستند که حجاب حق زن است، نه تکلیف بر زن؛ حقی برای ارزش زن هست.
استاد: «ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ»
شاگرد: و اگر زنی این را اطاعت نکرد، بدون ریبه میشود به موهایش نگاه کرد. گفتم همچین فتوایی شما شنیدید؟
استاد: از نظر استدلالی که این حرفها زده میشود. «ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ» پس این حقی برای او هست که یعنی خودش …
شاگرد: در رساله ایشان هست که زنهای لاابالی که اگر به آنها امر کنید اینها رعایت نمیکنند.
استاد: حاج آقا این طوری قبول ندارند. حاج آقا میگویند عسر و حرج. اگر هم یک توسعهای میدهند میگویند زنهای بوادی و اهل کتاب که در تحرزش عسر و حرج است …
شاگرد2: ؟؟؟؟ بالاتر است؛ همه زنهایی که اگر نهی کنید گوش نمیدهند.
شاگرد: این ؟؟؟ خوب است. این بنده خدا از قول آقای سیستانی این طوری میگفت که خیلی بعید است.
شاگرد2: عبارات رساله این است شاید در درس خارج گفته باشند.
شاگرد: شما همچین کسی را دیدید که کسی به این قائل باشد که تکلیف بر زن نیست. در بین فقهاء چنین چیزی شنیدید که قائل باشد بر زن تکلیف نیست؟
شاگرد3: از آقای خویی و سیستانی ما نشنیدیم. بعضی آقایان دیگر …
استاد: طبق ضوابط کلاسیک «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ» این انشاء است. «ذلک أدنی» حکمت است و حکمت معمّم و مخصص نیست. حکمتشان این بوده که «أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ» ولی «یُدنِینَ» تمام شد! این انشاء حکم به طور مطلق است و آن هم حکمتش بوده است. این طبق ضوابط مباحث کلاسیک است.
[1] بهجة الفقيه، ص: 30-31
[2] جامع المقاصد في شرح القواعد، المقدمة، ص: 14
[3] سورة احزاب، آیة 59
دیدگاهتان را بنویسید