1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨٩)- بحثی درباره کتاب المدونه الکبری

درس فقه(٨٩)- بحثی درباره کتاب المدونه الکبری

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=18971
  • |
  • بازدید : 26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برخی تحقیقات درباره ردّ‌ ضروریات مثل حجاب، وجود حضرت موسی، جناب سلمان و …

شاگرد: کسی به اسم ترکاشوند که نمی‎شناسم کیست، یک کتابی حدود 1100 نوشته، عنوانش این است که «حجاب شرعی در عصر پیامبر» آمده با انواع ادله تاریخی و روایی و فقهی و قرآنی سعی کرده اثبات کند که حجاب این چیزی که ما می‎گوییم نیست. خلاصه حرفش این است که این حجاب نیست.

شاگرد2: این را شاید راست گفته است. آن چیزی که ما شنیدیم خیلی سفت و سخت‎تر از این حرف‎هاست.

استاد: از همین کتاب؟!

شاگرد2: نه کلاً.

شاگرد: در فضای اینترنت این را یک کسی برای من فرستاده که آقا چرا پاسخ به این نمی‎دهید؟ لبّ کلامش همین حرف‎هایی است که امروزه خیلی شایع شده که برای علماء و این‎ها در 200 سال اخیر این دیدگاه شکل گرفته است. … به چند نفر که دادم. پاسخ دادن به این یک کار سنگینی طلب می‎کند. یک جاهایی از آن را ورق زدم دیدم برخی استدلال‎هایش آبکی بود ولی برخی استدلال‎هایش قوی بود. قوی بود به این معنا که اگر آدم می‎بیند شبهه را جدی می‎کند.

شاگرد2: کدام طرفی گفته؟ گفته حجاب این چیزی که می‎گویند نیست یعنی این‎ها کافی نیست.

شاگرد: نه! می‎گوید اصلا حجاب این طوری نیست، اصلا زمان پیامبرحداکثر یک توصیه‎ های عرفی بوده است. روایات درباره حضرت زهرا و روایات مختلف را آورده، تاریخ و وقایع و احوالات را شرح کرده …

استاد: من که نمی‎دانم آن کتاب چه گفته است.

شاگرد: گفتم کتاب را خدمتتان بیاورم.

استاد: این‌جا هم که مشغول هستیم با این اوضاع نمی‎توانیم سربرسانیم ولی خب بعضی چیزها لطیفه‎ و خیلی کوتاه است اما جواب خیلی چیزها را می‎دهد. عملاً همین هم هست مثلا خانم می‎بینید بی‎ حجاب است، هیچی حجاب ندارد، در خیابان‎ها هست، متدین هم هست به این معنا که اهل نماز و این‎هاست، یک جانمازی در خانه خیلی مرتب و منظم دارد، چادر نماز خوب در آن هست، خیلی زیاد این طوری هستند. این‎ها یک کلمه می‎گویند که انگار فقط خدا نامحرم است باید جلویش چادر سرکنیم اما دیگران نه. حالا حجاب در نماز را 200 سال است خانم‎ها در نماز چادر سرمی‎کنند.

شاگرد: می‎گوید این وضعیت به تدریج شکل گرفته، می‎گوید این قول وجه و کفین برای 200 سال است، می‎گوید در حد توصیه ‎های اخلاقی و این‎ها بوده و تحلیل تاریخی کرده تدریجاً زیاد شده زیاد شده، امکانات پوشش بالا رفته، آخر به این حد رسیده است.

استاد: یک آدمی همین طور کوهی به مویی بزند … یک کتابی این‌جا آورده بودند من دیدم گفته بود اصلا شیعه روایت نداشتند، بعد نگاه کردند دیدند سنی‎ها سند می‎آورند، سندهای سنی‎ها را برمی‎داشتند و روی یک دروغی که خودشان می‎خواستند می‎گذاشتند. سند می‎خواهی این سند است، روایت هم این روایت است. به اسم یک آخوند شیعه هم تهران بوده و این طوری نوشته است. خیلی عجیب است می‎گویند این‎ها هیچ چیزی نداشتند، متن‎هایش جالب است، سند برمی‎دارند، متن حدیث را از سنی‎ها برمی‎دارند می‎گذارند، در سند هم اسم‎های شیعه می‎گذارند.

شاگرد: ادعا می‎کرد متن‎ها همان هاست؟

استاد: بله! به عنوان یک کسی که به درسش می‎رفتند، در تهران موجه بود، اصلا آدم تعجب می‎کند که آدم بخواهد همین طوری حرف بزند.

شاگرد: نقل اشتباه نشده است؟!

استاد: کتاب آورده بودند منسوب به او بود. قبلش هم یک چیزهایی شنیده بودم که از او یک حرف‎هایی مشهور شده است.

شاگرد2: یک جاهایی از آن کتاب که خیلی سطحی بود اما یک جاهایی که امروز از آن کتاب خواندم، وقتی سراغ اقوال فقهاء می‎رود، سراغ کتاب افرادی مثل مرحوم نراقی و چند تا از علمای صفویه می‎رود که این‎ها در بحث فقهی که وارد می‎شوند، اغلبشان قائل شده بودند که دلیل اصلی ما برای وجه و کفین اجماع است و  دلالت تمام روایات باب در وجه و کفین را … عین متن شیخ بهایی و یکی از نراقی‎ها را آورده بود که در دلالت وجه و کفین خدشه کرده بود که یعنی هیچ کدام دلالت ندارد.

استاد: و حال آن که شهرت خلافش است.

شاگرد: ایشان گفت دلیل ما اجماع است.

استاد: اجماع بر چه؟

شاگرد: جواز وجه و کفین. بحثش با آن‎هایی که مخالف جواز هستند، نیست. بحثش سر این است، این که گفتند وجه و کفین حدش است، تلقی این کتاب این است که می‎گوید سر و مو کلا جایز است، پا تا ساق جایز است، دست هم تا صاعد جایز است. می‎گوید این حد زمان اهل بیت است. از این به بعدش توصیه‎ های اخلاقی بوده است که توصیه اخلاقی تدریجاً نزد علماء تبدیل به قاعده شده است.

 

برو به 0:06:18

استاد: شاید منظورش برعکس باشد. یعنی پا و مو و …

شاگرد: این‎ها جایز است؟

استاد: جایز نیست.

شاگرد: نه! تلقی این بنده خدا این بود.

استاد: آخر وقتی برای اهل کتاب می‎آید، می‎گویند اهل کتاب مانعی ندارد …

شاگرد: من می‎خواهم فضای فکری او را بگویم. بله این‎ها را می‎آورد به عنوان این که چگونه قابل جمع است که حجاب با این غلظت و با این آثاری که دارد  برخی قائل به منع هم درکنیزها بودند که چطور می‎شود شما منع بکنی، چیز هم بکنی و این فضاها … اهل کتاب را هم …. بعد فقط برای مومنین … بعد می گوید این حالت ارتقای شخصیت داشته است. مثلا از باب توصیه است که اگر می‎خواهی کلاس کارت خیلی بالا برود باید حجاب داشته باشی اما نه به عنوان قاعده فقهی که شما بگویید حرام است و ترکش مجازات و عقاب دارد. من که به این قائل نیستم می‎خواهم بگویم اولش که مقدماتش را خواندم به نظرم سخیف بود ولی آدم وقتی کل کتاب را جلو می‎رود، به نظر می‎رسد در فضای مخالفین هم این حرفش شبهه را تشدید کرده که یک کتاب با ادله تاریخی و نقلی و روایی در 1100 صفحه نوشته که نشان بدهد فقهای امروز بی‎راهه می‎روند.

استاد: اصل حجاب گفتند و خوب هم می‌گویند ضروری دین است. ضروری دین یعنی چه؟ یعنی کفاری که اصلا در این فضا نیستند دین را به این می‎شناسند. یعنی این قدر متدینین به این دین … حالا الان که این همه گذشته الان در کل دنیا کفار مسلمان‎ها را چه چیزی می‎شناسند؟ دارید می‎بینید! همه خبرها دارد پخش می‎شود.

شاگرد: ما که به اینها  قانع‎ هستیم. یکی از مشکلات فکریش این است که اصلا قائل به سیره مستمره نیست، از یک طریق تاریخی دارند این حرف را می‎زنند. اگر به این بنده خدا روایات همین باب را بدهیم معتقد بود که ذراع از این جور تلقی‎هاست.

استاد: نظیر این‎ها یکی دو تا نیست. آدم این طرف را، اقوال از قرن دهم به بعد را می‎گیرد می‎گوید این همه در این کتاب‎ها هست. یک چیزی را از یک کتاب دیگر نمی‎آورد، آن قسمت دیگرش را می‎آورد. خب آدم همه را بیاورد، نه این که فقط یک بخشی را بیاورد. به علاوه این که این چیزهای جا افتاده را بخواهد همین طور آدم یک حرفی بزند … یک آقایی یک کتابی نوشته بود و خیلی مصرّ بود که حاج آقا یک جوابی هم برایش بدهند و آن هم نظیر همین بود. تحقیقات گسترده‎ای کرده بود، یک جزوه مفصلی بود در این که اصلا این رجم در اسلام من‌درآوردی است و در قرآن و زمان پیامبر نبوده است.

شاگرد: اتفاقا شاید همین بنده خدا بوده است. تحلیل دومش این است.

استاد: که اصلا نبوده است. آن وقت تلفن پشت تلفن، واسطه می‎فرستاد که حاج آقا یک جوابی بدهند که حاج اقا فرمودند ما در واضحات بحثی نداریم. حالا این طوری هست و این طوری خیلی رسم شده است که یک تحقیقی بشود و زیر آب یک چیزی زده شود.

شاگرد: بنده خدا ثابت کرده بود حضرت موسی …خودتون گفتید

استاد: بله من گفتم قبلش دیده بودم یک کتاب نوشته بود به نام سلمان پاک. خب اسم کتاب قشنگ است، بعد وقتی می‎خواندی به شک می‎افتادی که سلمان بوده یا نبوده است. این طوری پاک بود. طوری حرف بزنند که این طوری بشود که اصلا بوده یا نبوده است. آن چیزی هم که شما می‎گویید من چند بار گفتم که نمایشگاه کتاب بود دیدم کتاب خیلی قشنگ و جلد خوبی بود، تحقیقی درباره یهود بود. گرفتم و به منزل رفتم، همین شروع به خواندن کردم دیدم بعد از مقداری قلم‎فرسایی خلاصه نتیجه گرفته که اصلا معلوم نیست حضرت موسی بوده یا نبوده است؛ چه بسا یک اسطوره است. همان بعد از ظهرش برگشتم گفتم این تحقیق را نخواستیم و کتاب را پس دادم. این طور تحقیق‎ها یک ذره چیزی از جایی و یک کلمه‎ ای از جایی و این وصل شد به این و پس مشکوک شد یا اصلا معلوم شد که نیست.

 

برو به 0:10:57

شاگرد: ظاهراً اگر اسلام را حذف کنیم موسی را نمی‎شود اثبات کرد. یعنی اگر کسی نقل‎های اسلامی، قرآن و روایات را نداشته باشد با صرف ادله تاریخی زیر سوال است.

شاگرد2: 45 دلیل پیدا کردم که هست.

شاگرد3: ادعایش این بود که کتب تاریخی نیست و اگر بود، باید ذکر می‎شد ولی اسم حضرت موسی در کتاب‎های تاریخی به موسی نیامده است و به الفاظ دیگری آمده و به آن لفظ معلوم هم هست.

استاد: خود عیسی هم همین طور است. آن‎ها عیسی نمی‎گویند، عیسی اسم عربی است.

شاگرد: پشت سر همین اسم است که اسم حضرت موسی …

شاگرد2: پشت سر اسم نیست. شخصیت تاریخی با این تحولات … تاریخ محض،نه با تاریخی که ….

استاد: یعنی وقتی قرآن نازل می‎شد یهودیان آن زمان و گنده ‎های آن زمان هیچ نقلی موافق این آیات قرآن نداشتند و در عین حال گنده گنده‎هاشان مثل ابن سلام که کم شخصیتی نبود، می‎آمدند مسلمان  می‎شدند؟! این طور؟!

شاگرد2: یک برهه تاریخی را مطرح می‎کنند می‎گویند در این برهه تاریخی 200 – 300 سالی آثاری از این‎ها نیست. بعد از آن این‎ها شکل گرفتند و یهود هست، بعد آن 200 – 300 ما چون قائل هستیم و با روایات  قطعی می‎گوییم این‎ها هستند، یعنی این‎ها می‎گویند این‎ها یک نحله‎ای هستند در تاریخ پیدا شدند، از آن تاریخ جلو آمدند و تا آن جا می‎توانیم ردیابی کنیم اما به موسی واقعی نمی‎توانیم برسیم. این نحله هم بعد از این چند تا جریان بوده است و خود این‎ها هم معتقد هستند هیچ کتاب اصلی هم از آن زمان ندارند و روش تاریخی محض است.

استاد: حالا می‎گویم شما ببینید همین تشکیک از کی پیدا شده است؟ منظور من این هست. اصلا گاهی می‎شود که اسم تحقیق این هست. اگر شما تحقیق کنید و در یک چیزی تشکیک نکنید استاد راهنما این را تحقیق نمی‎دانند، می‎گویند یک چیزی مد می‎شود، این واقعیتی است. اگر نظیرش را شما ببینید من در جاهای مختلف دیدم، مثل این که مد می‎شود که می‎گوییم این نیست. این یک جور حرف زدن است. حالا آن هم برای حجاب، برای رجم، برای سایر چیزها هم مانعی ندارد. اما اصل این هم که تغییرات فی‎الجمله در طول تاریخ می‎شود آن‎ها هم گیری ندارد ولی منظور من این است که این مد شدن و این که از اول آدم یک مقصدی را تعیین بکند بعد بگردد برای آن شواهد پیدا کند، این بدترین آفت برای تحقیق است که از اول آدم یک مقصودی دارد، فقط شواهد برایش پیدا می‎کند و بعد دست و پا می‎کند. هر چیز هم بر علیه اوست ساکت می‌شود و نمی‎آورد. این راهش نیست.

 

برو به 0:14:18

بسم الله الرحمن الرحیم

تأویل تحدیدات بر اساس تعلیل در روایات

و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات، و أنّها للنافلة لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل، و النافلة بما قبل المثل، فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة، [سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛ و أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛ و أنّها لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ، و التارك لها بعد الحدّ، فضلًا عمّا‌ قبله؛ فإنّ تعليل جعل الذراع بوقت النافلة يشهد بصحّة التحديدات، و بإرادة الملازمة للمواظبة على النوافل، و لذا قال عليه السلام في رواية أُخرى‌  صواب جميعاً؛ فإنّ صوابيّة ذلك لا تنافي صوابيّة دخول الوقتين بالزوال، و إدراك الفضلين مع النافلتين؛ و كذا جعل ذلك أبين من التحديدات في رواية أخرى مع أن الحدّ الزماني أبين من التحديد بالزمانيّات، و لا يتم ذلك إلّا بما قدّمناه.[1]

صفحه 30 را داشتیم می‎خواندیم. «و تقدّم أنّ ما فيه التعليل من الروايات يدلّ علىٰ تأويل التحديدات» تعلیل باعث می‎شود که تحدید را تأویل کنیم. یعنی ظاهر تحدید این است که وقت، این وقت است اما آن تعلیل سبب می‎شود بر خلاف ظاهر تأویلش کنیم یعنی تأویل نفسی لو خلّی و نفسه و استظهار و ظهور جمعی وقتی با همدیگر در نظر گرفته می‎شود. این که «تأویل» می‎فرمایند یعنی تأویل لولا آن جمع. و الا وقتی جمع صورت گرفت دیگر کلمه تأویل برایش نیست. «و أنّها للنافلة» یعنی تحدیدات. «لا للفريضة، و إن أمكن جعله لهما» هم برای نافله و هم برای فریضه «باعتبار أولويّة الفريضة بما بعد المثل» که وقتی مثل شد باید فریضه خوانده شود. «و النافلة» اولویت دارد «بما قبل المثل، فمن أخّر الفريضة عمّا بعد المثل فقد فات منه فضيلة الفريضة، [سواء] أتى بالنافلة قبل المثل أو لم يأتِ بها؛» این هم برای «إن أمکن» «و أنّ» و أنّ عطف به «یدلّ علی و أنّها» هست. یعنی «یدلّ علی تأویل التحدیدات و أنّ اتخاذ» یعنی آن روایت دلالت می‎کند که «أنّ اتخاذ الأوّل وقتاً دائماً يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛» اتخاذ الاول وقتاً دائماً روایت زراره بود که می‎گفت اول وقت بخواند. «یودی» آن برداشتی است که حاج آقا از جمیع ادله در توضیح روایت اضافه فرمودند. اتخاذِ زرارة اول را «وقتاً دائماً» که حضرت فرمودند «أکره لک»، «يؤدّي إلى ترك النوافل في كثير من الأوقات؛ و أنّها» باز دلالت می‎کند که آن تحدیدات «لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ» کسی که قبل از آن حد ذراع و مثل نافله را خوانده، این برای او نیست، نافله را خواندی فریضه را بخوان، نه این که باید صبر بکنی. و یکی دیگر این که این تحدیدات «لا تجري في التارك لها» ظاهراً لها به نافله یا نوافل که قبلش بود برگردد. «و التارک للنوافل  بعد الحدّ، فضلًا عمّا‌ قبله» آن کسی که حدّ شد و نافله نخوانده حالا دیگر این روایت شامل حال او نیست، حتما باید فریضه را بخواند. «فضلاً عمّا قبله» فضلاً از این که قبلش نخوانده باشد. اگر منظور از این تارک قاصد ترک به طور مطلق است آن وقت به ذهن آدم می‎آید که فضلاً باید برعکس باشد یعنی این طور باشد «و التارک لها قبل البعد فضلاً عمّا بعده» نه «فضلاً عمّا قبله». اگر منظور از تارک، تارک به معنای قاصد باشد یعنی از اول قصد ندارد بخواند.

شاگرد: بعد الحد یعنی چه؟

استاد: آن حد یعنی مثل و ذراع. نافله را ترک می‎کند بعد الحد.

فرمودند که «و أنّها لا تجری فی المتنفّل قبل الحدّ و التارک لها بعد الحدّ، فضلاً عمّا قبله»

شاگرد: یک وجه تفضیلی شاید به ذهن بیاید برای این که قبل از حدّ حاصل ترک هست، بالاخره ممکن است یک اتفاقی بیفتد که قصد کند بخواند. ممکن است بگوییم وقتی حدّ گذشت دیگر معلوم است نخوانده است. پس بنابراین دیگر باید فریضه را اقدام کند.

استاد: «لا تجری»! آخر «لا تجری» داریم، نه «تجری». «و أنّها» یعنی تحدیدات «لا تجری فی المتنفّل قبل الحدّ» این که گفتم وقت ذراع است، مثل است، این برای نافله بوده، بنابراین «فی المتنفّل قبل الحدّ» آن کسی که قبل از حدّ نافله را خوانده این تحدیدات برای او نیست، قبل از حدّ می‎تواند فریضه را بخواند. «و أنّها لا تجری» لا تجری سرش در می‎آید. «و أنّها لا تجری فی التارک لها بعد الحدّ» این «بعد» را متعلق به «تارک» بگیریم یا به «لا تجری» بگیریم؟ هر دو تا محتمل است. «أنّها لا تجری بعد الحدّ فی التارک لها» یا «أنّها لا تجری فی التارک بعد الحدّ لها»؟ تفاوت می‎کند که «بعد الحدّ» قید «لا تجری» باشد یا قید «تارک» باشد.

 

برو به 0:19:58

شاگرد: نمی‎شود به جای این که بگوییم قاصد تارک، خود معنای تارک باشد؟ یعنی منظور ایشان این باشد که اصلا وقتی کسی که ترک می‎کند خود به خود این حدّ منتفی می‎شود و بعدش «فضلا عمّا قبله» را بگوییم که در واقع این‌جا بگوییم یعنی تارک است یعنی که می‎خواهد ترک کند.

استاد: خب آن‌طور تارکی، «فضلاً» نیست. اتفاقاً شارع آن‌طور تارکی را قرار داده برای این که عقب بیندازد شاید خواند. شما می‎خواهید قاصد ترک را نگیرید، تارکِ فعلاً نخوانده بگیرید، خب این حدّ برای او قبل الحدّ که هست، نه این که «لا تجری فضلاً عمّا قبله» اتفاقا بزنگاه جریان تحدیدات برای این طور تارکی قبل الحد است. یعنی چه؟ یعنی نماز را نخوان، نخوان، شاید موفق شدی نافله را بخوانی. نمی‎شود بگوییم «لا تجری فضلاً عمّا قبله». در این «لا تجری» کلام است. «و أنّها» تحدیدات، جاری نمی‎شود در متنفّل قبل الحدّ و ایضا جاری نمی‎شود «و التارک للنافلة» کسی که نافله را ترک کرده است. ترک کرده یعنی نخوانده؟ یا تارک یعنی از اول می‎داند که نمی‎خواند که قبلاً هم اشاره داشتند.

برای آن کسی که اصلا نمی‎خواهد بخواند عبارتشان این بود …

بحث درباره کتاب المدونة الکبری

حالا یک عبارت دیگر هم الان یادم آمد که بنا بود پیدا کنیم، مدونه کبری را که دیدم، دو تا چیز قرار بود ببینم که آن یکی را الان یادم نمی‎آید.  حالا تا یادم نرفته مدونه کبری را عرض بکنم. جلسه قبل راجع به مالک بن انس که بحث شد، در پاورقی آدرس به مدونه کبری داده بودند که قرار نگاه بشود. مدونه کبری را به خود مالک نسبت می‎دهند. مولف کیست؟ مالک است. اما در شرح حال خود مالک که دیدم، نوشته بود «ألّفها سحنون التنوخی» که خیلی وقت بعد می‎شود.

شاگرد: در عباراتش هم یک جایی همچین قال المالکی دارد.

استاد: بله که جمع‎آوری فتاوای او بوده است.

شاگرد: موطأ هم همین طور است.

استاد: یعنی موطأ تألیف خودش نیست؟

شاگرد: نه! یعنی در موطأ گویا دارد از … همین سحنون راوی موطأ هم هست. چون چند تا روایت داریم، در موطأ یکی همین سحنون می‎شود.

استاد: این که راوی کتاب باشد مرسوم بوده کتاب را خودش نوشته، دیگران هم روایت می‎کردند. این چیز مرسومی است. یعنی یکی از بهترین راه‎های اجازه همان اجازه روایی بوده که خود کتاب را روایت می‎کرده، خودش هم اسمش را اول به عنوان راوی نقل می‎کرده اما این که تعبیر «ألّفه» من دیدم، «ألّفه» را برای «رواه» نمی‎گویند. در شرح حال مالک در این‌جا بود ولی در ذیل المدونة بود که مولف مالک است. لذا برای المدونة الکبری که این «ألّفه» را تنوخی گفتند، تحقیق بیشتری می‎خواهد که آیا این تألیف ابتداء به ساکنی است که واقعاً سوال و جواب‎ها را جمع‎آوری کرده که منقول از مالک بوده یا نه؟ خود عنوان «المدونة الکبری» می‎آید که خیلی برای خودش نباشد. اصلا خود مصنف نمی‎گوید «المدونة». نوشتند که در اصل موطأ 10 هزار حدیث بوده که مالک جمع‎آوری کرده است. این قدر حدیث ندارد، مختصر است. یعنی از بین 10 هزار حدیث این‎ها را گزینش کرده است؟! این طور چیزی درباره موطأ بود. راجع به مدون هم بود که بنظرم حدود شش هزار و خرده‎ای سوال و جواب بوده است. استفتائاتی که می‎گویند این طوری‎ها بوده است.

شاگرد: اولین جمله‎اش هم همین است. می‎گوید «کتاب الوضوء قال سحنون قلتُ لعبدالرحمان بن القاسم: أ رأیتَ الوضوء أ کان مالکٌ یوقّتُ فیه واحدة؟»

استاد: این خودش دالّ بر این است که مدونه کبری را خودش جمع‎آوری کرده است. آن هم سوال و جواب‎های برای خودش از کسانی که نظر مالک را می‎دانستند. و لذا در یک جایی‌اش بود اعتماد علمای مالکی بر مدونة خیلی بیشتر از موطأ است.

شاگرد: گفته بود درتحقیق در جامع المقاصد «و أشهر الكتب في المذهب المالكي هو المدوّنة لتلميذه أسد بن فرات و التي أخذها سحنون و رتّبها و نشرها باسم المدوّنة الكبرى.»[2]

استاد: برای تلمیذ مالک و اسم‎گذاری هم ظاهراً از سحنون است و او هم نظرات مالک را از شاگردش استفتاء می‎کرده است.

شاگرد: سحنون از اسد بن فرات گرفته است.

استاد: پس باز خود مالک نیست.

شاگرد: ظاهراً اشهر کتبشان این است.

استاد: ولی ظاهراً موطأ این طوری نباشد.

 

برو به 0:26:04

بررسی روایت منقول ازامام صادق ع: «لیس لهولاء‌کتاب مثله»

شاگرد: موطأ هم همان طوری که آقا فرمودند این طوری است یعنی به تصنیف خود مالک نیست. هیچ اثر تصنیفی از مالک ندارد.

استاد: پس اگر این طور باشد، آن چیزی هم که دو بار، سه بار دیدم حاج آقا به عنوان سوال مطرح می‎کردند که آیا زمانش متأخر بوده یا نبوده یک جمله امام صادق به ابان یا شخص دیگری بود که فرمودند. تصنیفی داشت خدمت حضرت آمد حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» حضرت فرمودند این‎ها مثل این طور کتابی ندارند. یعنی شما در تصنیف متقدم هستید. ایشان می‎فرمودند موطأ مالک هم آن وقت روی حساب کتابی که منسوب به مالک است بوده است اگر این‎ها باشد معلوم می‎شود اصلاً خودش تصنیفی نداشته و آن زمان هم نبوده و لذا حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» نه این که مثلا موطأ زماناً بعدش باشد ولی تصنیف مالک بعد از این روایت باشد یا بوده و در دست‎ها مشهور نبوده است. اگر این باشد برای این روایت هم خوب است که «لیس لهولاء مثله» را کنارش ضمیمه کنند.

شاگرد: این حدیث از حضرت صادق سلام‎الله علیه است؟

استاد: من این طوری یادم است که حاج آقا می‎فرمودند.

شاگرد: زمان مالک بعد از حضرت صادق سلام‎الله‎علیه نیست.

استاد: مالک شاگرد ابوحنیفه بوده و همزمان …

شاگرد: امام صادق خودش از مشایخ مالک نبوده؟

استاد: یعنی ابوحنیفه که استادش بود قبل از مالک وفات کرد، آن وقت شهادتِ امام صادق سلام‎الله‎علیه قبل‎ از ابوحنیفه بود.

شاگرد: چون یکی از اساتید می‎گفتند آن جایی که در موطأ می‎آید می‎گوید که «هذا ما اجمع علیه مشایخی» یا حالا یک تعبیری که یعنی مشایخ من این نظر را دارند. گفت احتمال دارد کشف بشود که البته از امام صادق همین بوده چون از مشایخ مالک، امام صادق بوده این جهت را می‎‎گفتند مثل این که …

استاد: مالک که مدنی است و در مدینه بوده به خلاف ابوحنیفه که در کوفه بوده است. جایی دارد که نقل هم بکند و اسم ببرد یا دیگران گفتند؟ منظور این که بناءش بر این بود یا نبود؟ علی ای حال در این که خود ابوحنیفه هم خود سنی‎ها دارند که …

اگر زماناً موطأ بعد نوشته شده باشد ولو تصنیف خود مالک باشد اواخر عمرش نوشته یا همان اوائل بوده است که زمان امام صادق موطأ می‎توانسته تصنیف بشود؟ اگر تصنیف خودش نباشد که هیچی، جواب خیلی روشن است. اگر هم برای خودش باشد از نظر زمانی می‎شود. حالا آن روایت را ببینیم حضرت به چه کسی فرمودند؟ من یادم رفته است.

شاگرد: در رجال ابن داود ترجمه عبیدالله بن علی بن أبی شعبة گفته شده که «له کتابٌ معمولٌ علیه و قیل عنده عرض علی الصادق علیه‎السلام فاستحسنه و قال لیس لهولاء مثله».

استاد: ابن شعبة فرمودید؟

شاگرد: عبیدالله بن علی بن أبی شعبة.

شاگرد2: وقتی برداشت اساتید شما این است که منظورشان وجود کتاب است، شاید حضرت از نظر وزانت منظورِ حضرت باشد. این فهم را از کجا به دست آوردید که منظور حضرت وجود کتاب است؟! می‎گوییم از نظر وزانت در عرف هم می‎گوییم مثل این کتاب نوشته نشده است. از نظر وزانت می‎گوییم حالا در آن موضوع نوشته می‎شود، در آن بحث نوشته می‎شود اما از لحاظ وزانت فلان کتاب مثلا کافی، مثلش نوشته نشده است. یعنی چه؟ یعنی مثل حدیثش نوشته نشده… مثلا وزانتش است.

شاگرد3: بعضی تعابیر هست لیس لهولاء فی الفقه مثله.

استاد: فی الفقه مثله. در جاهای دیگر هست؟ کجاست؟

شاگرد4: باز هم اگر این باشد موید عرض ماست.

شاگرد3: همین را در وسائل نقل کرده است.

استاد: از کجا؟

شاگرد3: و ایشان هم از علامه نجاشی نقل کرده است.

استاد: حتما از خلاصه علامه؟! چون آقا هم رجال ابن داود نقل کردید. اصل این که آدم بگوید در وزانت مثل این نیست فرض بگیرید مثلا بین اهل تسنن موطأ نوشته شده و مقبول عموم است. خب وقتی مقبول نزد آن‎هاست، یک چیزی در خلاف آن‎ها بگوییم مثل این‎ها ندارند، وقتی بین خود آن‎ها یک چیزی هست که اقبال تامّ به آن دارند آیا این طور تعبیری می‎آورند؟ که برای این‎ها مثلش نیست. آن‎ها وقتی نگاه می‎کنند در دید خودشان می‎گویند بالاتر از این است. یعنی صرفاً یک چیز تعبدی برای مخاطب می‎شود که این‎ها در این طور وزانتی مثل … چون کتاب‎های فقهی آن زمان سنخش، سنخ حدیث است و حدیث هم مطلب فقهی را نقل می‎کرد. غایتش تبویب بر طبق ابواب فقه بود که خود تبویب هم کی صورت گرفت بحث دارد. سنخ کتاب‎هایی که روایی است و فوقش یک تبویبی در آن آمده می‎گوییم در کیفیت و در وزان مثل این‎ها نیست. وزانت یعنی از اهل بیت نقل می‎کنید؟ خب مطلب خوبی است. اما یعنی در جمعی که همه حرف ما را بپذیرند یعنی وقتی سنی‎ها این را نگاه می‎کنند قبول کنند که «لیس لنا». «لیس لنا» اگر در وزانت باشد، اگر آن‎ها به کتابی اقبال کردند می‎گویند این بالاتر از این است. پس ریخت کلام چه می‎شود؟ اگر فرض بگیریم که فقط برای وزانت است و فرض هم بگیریم یک چیزی نظیر او بوده و کلام حضرت در کیفیت و بلندمرتبه بودن است. این یک چیز خصوصی شیعه می‎شود. یعنی شیعه شما بدانید که مثل این، آن‎ها ندارند. خب برای شیعه هم واضح است. فقهی که دارد فقه اهل بیت را می‎گوید با فقهی که در بین اهل سنت هست که آن زمان از آثار فرهنگ بنی‎امیه مثل آب خوردن در آن ظهور کرده معلوم است آن‌طور نیست. اما آیا این «لیس لهولاء مثله» چیزی فراتر از این نیست؟ که یعنی خود سنی‎ها هم معترف به این هستند که مثل این را ندارند. اگر این طور بگوییم که یعنی قابل بحث نباشد، این با عدم وجود سازگار است. یعنی اگر چنین مصنَّفی نیست، نظیر این که شما فرمودید مثل وسائل را سنی‎ها دارند یا ندارند، می‎بینید نظیر وسائل، قبلش نیست. یعنی اگر بگوییم تا زمان نوشته شدن وسائل، برای سنی‎ها این چنین تصنیفِ وسائلی نیست که بر طبق ابواب مبوب شده باشد. من که عرض کردم پیدا نکردیم. از بعد از زمان صاحب وسائل شروع شده است که کأنه وسائل معروف شد، در دست‎ها آمد دیدند ما همچین چیزی نداریم. چقدر «لیس لهولاء مثله» مناسب است!  خودشان هم می‎بینند ما این را نداریم، وقتی دیدند، راه می‎افتند مثلش را تصنیف بکنند و بعد از وسائل هم کردند.

 

برو به 0:33:52

شاگرد: یک کتابی مثل کتاب حسین بن سعید بوده که خودش یک کتاب شاخصی بوده که می‎گفتند «له کتابٌ مثل کتاب فلان» که این طور کتابی ظاهراً نیست. چون قبل از ایشان هم زراره نوشته بوده، چون زراره بیشترین استفاده را از أبی جعفر دارد، نه از امام صادق. لذا روایاتش را نگاه کنید تقریبا دو سوم  روایات از أبی جعفر است، نه از خود أبی عبدالله. لذا قطعا کتاب زراره هم اولویت داشته تا کتاب ایشان. حالا این‌جا حضرت چه می‎خواسته بفرمایند ظاهراً باید تاریخ حدیث را نگاه کرد. فکر نمی‎کنم این طوری که حضرتعالی می‎فرمایید به این راحتی بشود برداشت کرد و نتیجه گرفت که آن موقع کتابی نداشتند. این ظاهر کلام عرفی نیست یعنی فکر نمی‎کنم زیاد عرفی باشد ولی بگوییم «لیس لهولاء مثله» به این معنی است که مثل این از حیث وزانت نداشتند، باز مقداری محتمل‎تر است تا این که بخواهیم آخرش آن که حضرتعالی فرمودید را برداشت کنیم.

استاد: منظورتان از وزانت هم شامل چیست؟

شاگرد: اهل سنت کلام ما را که قبول ندارند. چون می‎گویند امامشان بدون سند فرمایش می‎کند. از لحاظ سندی که حرف ما را قبول ندارند. پس اصلا حدیث ما را قبول ندارند می‌گویند معنعن نیست و فلان و اینها و  این که شما می‎فرمایید متوقف بر آن هستند یعنی این‎ها توقف دارند که حدیث ما را قبول دارند استدلالی هم که حضرتعالی فرمودید نبوده که بگوییم بحث استدلال بوده، صرف روایت بوده است. پس این که بیاییم بگوییم «لیس لهولاء مثله» برای این‎ها مثل این نیست از چه جهتی هست؟ یعنی این‎ها توقف روی کتاب ما داشتند؟ کتاب ما را قبول داشتند؟ می‎خواهید این را بفرمایید؟ یا می‎خواهید بفرمایید این را قبول نداشتند و بحث چینش ابواب و تبویبش بوده است؟ یا می‎خواهید بگویید بحث وزانت و پختگی و بحث فنی نوشتنش و إن قلت و قلت‎هایی که در خود روایات شده بوده است؟ فکر می‎کنم عرفی‎ترش این باشد که از نظر وزانت باشد. حالا به ذهن بنده این طوری می‎آید.

استاد: می‎فرمایید چون قبلش تصنیفاتی بوده، این «مثله» ناظر به اصل وجود نباشد، خلاصه به یک چیزی غیر از اصل وجود ناظر باشد. منظور شما این است؟! حالا تاببینیم چی بوده.

شاگرد: من عرضم این است که از روی این نمی‎شود ثابت کرد که آن‎ها مصنفاتی نداشتند و ما داشتیم و لذا حضرت این طوری استعمال کردند. می‎گویم انصافاً این فهمیده نمی‎شود. این طور به ذهن من متبادر است. حالا تاریخ حدیث را باید ببینیم آن‎ها اولین کتابشان که مدعی هستند نوشته شده قبل از موطأ مالکی هست یا نیست؟ ظاهراً مدعایشان این است که اولی همین است.

استاد: آن‎ها هم موطأ را می‎گویند.

شاگرد: بله ظاهراً اولی‎ این است. ولی حالا باید ببینیم منظور حضرت این بوده یا نه؟ باید یک مقداری تأمل کرد.

شاگرد2: تاریخ تألیف موطأ را  درمقدمه تحقیق گفتند که روایت مشهورش این است منصور عباسی از مالک درخواست کرد که یک کتابی بنویسد برای این که به هر حال ما یک فقهی داشته باشیم. تعبیر این است وقتی که نوشت یا همزمان با مرگ منصور شد یا نزدیک مرگ منصور نشد. این برای سال 158 است و حدود تقریبا 10 سال بعد از شهادت امام صادق نوشته شده است.

استاد: شهادت امام صادق سال 148 است.

شاگرد2: تازه بعضی از روایت‎های دیگر هست که مهدی عباسی یا هادی عباسی خواست که دیگر بعد از منصور است اما ظاهراً خودش نوشته است. این که بگوییم کسی نوشته، این طور نیست. چون می‎گویند خودش نوشت و حتی به همان مهدی و هادی و این‎ها تدریس کرد. اما احتمالی دادند و خود محقق بررسی کرده گفته درخواست منصور از مالک به احتمال قوی سال 148 بوده است ولی تدوینش 7 – 8 – 10 سالی طول کشیده است.

استاد: آن 10 هزار روایتی که بود، آن چیست؟

شاگرد2: آن نبود.

شاگرد3: البته این‌جا گفته که «أوّل ما صُنِّف فی الصحیح».

استاد: موطأ؟

شاگرد3: یعنی بناء گذاشته که فقط روایات صحیح را جمع‎آوری کنند. این‌جا یک مقدمه‎ای گفته شده که «أنّ الموطأ أول ما صنّف فی الصحیح». آن جا هم همین تعبیر را دارد؟

شاگرد4: ظاهراً بعد از عمر بن عبدالعزیز این‎ها هم شروع به نوشتن کردند. یعنی یک فترت 100 ساله و یک قرنی که کتابت ممنوع بود در مکاتیب الرسول آقای احمدی میانجی هست؛ در آن جا به آن خیلی پرداخته و جمع‎آوری کرده که همان اول کتابش نوشته محمد بن … بعد در کتابت، ممنوعیت کتابت را قشنگ توضیح داده است. خاطرم هست که قبل از موطأ هم داشت. باز هم می‎گردم اگر بود خدمتتان عرض می‎کنم.

استاد: ممنوعیت کتابت حدیث بحثی است ولی غیر از مسأله تصنیف و تبویب فقه است. اصلا مجاز نبودند حدیث بنویسند به بهانه این که قرآن نمی‎دانم چه می‎شود و مقصود اصلی خلیفه هم معلوم بود که هر کاری که آن‎ها کردند نماند. فقط عنوان او بماند و حرف‎ها را مردم نقل نکنند. غدیر نماند، حرف‎ها و کارهایی که او کرده نماند که بعدش همه ماند. اگر بخاری با این صحیح‎نویسی هیچ کاری نکرده باشد، این که کار عمر را که روز رزیئه عظمی روز پنجشنبه این حرف را زد و برای همه گذاشت. یکی از سنی‎ها می‎گفت که چطوری است شما شیعه کتاب صحیح ندارید؟! ما صحیح داریم و دیگر دلمان جمع است. اصول کافی مهمترین کتاب شما تا اسم می‎بریم می‎گویید ما که کافی را قبول نداریم. خب چطور مذهبی هستید که صحیح ندارید؟! به عنوان طعنه به شیعه مطرح می‎کرد. و حال آن که فطرت تحدیث موافق شیعه است. این طور نیست که یک نفر بیاید کتاب بنویسد مثل وحی تالی تِلو قرآن بشود. یک نفر است، حدیث نوشته، محل خطا هست. جواب به او این بود که اتفاقا کار شما بر خلاف فطرت است، آن هم به خاطر دفاعی که خدای متعال از پیامبر و اهل بیتش کرده است. شما باید یک کتاب‎هایی داشته باشید که نتوانید روی آن حرف بزنید بعد بیایند بگویند این کتاب هست، حرف هم نزنید. این کتاب و این مطلب! شما برای آن جهت ظریفی که خودتان هم خبر ندارید خلاف فطرت رفتید. همین طور هم هست، وقتی صحیح بخاری بگویند دیگر ساکت هستند.

 

برو به 0:40:49

علی ای حال سوالمان را در ذهنمان خلاصه کنیم که ببینیم قبل موطأ کتابی بوده یا نه؟ در فقه بوده یا نبوده؟ و «لیس لهولاء مثله» کدامش اظهر است؟ اظهر در عدم وجود است یا ظهور در کیفیت دارد؟ حالا کلمه وزانتی هم که شما می‎آورید منظورتان خلاصه این است که ناظر به اصل وجود نیست. حالا یا وزانت محتوایی یا طبع و زیبایی تدوین و امثال این‎ها.

شاگرد: تاریخ ابن خلدون می‎گوید زمانی که ایشان شروع به نوشتن الموطأ کردند، مردم مدینه کلاً در حال نوشتن موطئات بودند. یعنی نوشتن موطئات مرسوم شده بود. بعد ایشان به تقضای همان خلیفه‎ای که شما فرمودید شروع به نوشتن موطئی می‎کند که مردم بتوانند از آن به عنوان یک صحیح استفاده بکنند.

استاد: پس کأنه مثل امروز که می‎گوییم توضیح المسائل یعنی یک مسائلی است که به درد مقلدین می‎خورد که آماده کرد. آن‎ها می‎گفتند موطّأ یعنی وُطِّأً یعنی مُهِّدَ، هُیِّأً برای مکلفی که وارد نیست. ظاهراً این طور باشد که همه موطأ می‎نوشتند به عنوان یک رساله‎ای که برای عموم مردم آسان باشد. خب این هم نکته خوبی است برای این که موطأ مالک معروف شده به خاطر آن شرایط بعدی آن هست، نه به خاطر این که این اسم اختصاصی او بوده است. بنابراین خیلی دور نیست که آن چیزی که حضرت فرمودند «لیس لهولاء مثله» یعنی نظیر آن‎ها در دست‎ها می‎آمد و همه هم عرضه می‎کردند. همان طوری که رفت به امام نشان داد، به دیگران هم نشان می‎داد. دیده بودند این چیز خوبی است و دیگر باب شده بود اینچنین کتاب‎هایی با این چنین تبویبی بنویسند.

وقت ظهر برای تارک نافله

خلاصه مدونه کبری برای جلسه دیروز بود که یک پرانتز باز کردم چون قرار بود نگاه کنیم. اما حالا به عبارت خودمان برگردیم. «و أنّها لا تجري في المتنفّل قبل الحدّ، و التارك لها بعد الحدّ، فضلًا عمّا‌ قبله؛» آیا می‎توانیم این طور معنا کنیم که این تحدید برای کسی که نافله را نخواند بعد الحدّ جاری نیست؟ فعلاً بعد الحدّ را به جاری بزنید، نه به تارک. نه تارکِ بعد الحدّ بلکه لا تجری بعد الحدّ برای تارک. خب اگر این طوری بگوییم می‎شود که حدّ رسیده ولی نافله نخوانده است. آیا این تحدیدات او را می‎گیرد یا نه که بگویند تو که نافله نخواندی بعد از حدّ حالا دیگر فریضه را بخوان؟

شاگرد:…

استاد: بله آن «فضلاً» هم باز مشکل دارد. «فضلاً عمّا قبله» چون اگر این طور باشد «عمّا» هم باز به چه می‎خورد؟ بعد الحدّ قید «لا تجری» می‎شود. «عمّا قبله» یعنی «و التارک لها لا تجری فیه فضلاً عمّا قبله» یعنی «لا تجری فیما قبله» و حال آن که «تجری». اگر بعد الحدّ را به تارک بزنیم چطور؟ «و أنّها لا تجری فی التارک بعد الحدّ» آن کسی که بعد از حدّ دیگر نافله را نمی‎خواند «لا تجری فیه». یعنی آن کسی که قصد دارد وقتی حد رسید دیگر نافله نخواند «و القاصد للترک بعد الحدّ» اگر این طور باشد «لا تجری فیه» یعنی تحدیدات شامل حال او نیست «فضلاً عن التارک قبل الحدّ» که وقتی بعد حدّ جاری نیست به طریق اولی اگر قبل از حد هم قاصد بود که کلاً نخواند جاری نیست.

شاگرد: قاصد باشد که دیگر قبل و بعد ندارد. قاصد باشد بالجملة نمی‎خواهد بخواند. یعنی قاصد … بعدش می‎خواهد بخواند. این طوری می‎خواهیم بزنیم که دور می‎شود.

استاد: یک معنای مجموع عبارتی ممکن است که به صورت عرفی بخواهیم بگوییم. می‎گوییم آن کسی که اصلاً قصد ندارد بخواند، این تحدیدات برای او نیست که به او بگویند وقتی این حدّ شد حالا دیگر نمازت را بخوان، چون قصد ندارد بخواند. تحدیدات به او می‎گوید ای کسی که اصلا قصد نداری نافله بخوانی، وقتی حدّ شد فریضه‎ات را بخوان. برای او نیست. «فضلاً عمّا قبله» که آن وقت «فضلاً» روی این خوب می‎شود؛ یعنی حتی این‎ها برای قاصد ترک، برای ما قبلش هم نیست. یعنی برای آن وقت که نیست، که نیست، قبلش هم به طریق اولی نبود. همانی که من داشتم عبارتش را پیدا می‎کردم و در این بحث‎ها آمدیم که فرمودند کسی که اصلا قصد ندارد بخواند، قسم می‎خورد که من نافله را نخواهم خواند این‎ها اصلاً شامل حالش نیست یعنی قبل از حدّ هم این روایت برای او نیست که بگویند تا ذراع صبر کن. مجموعش به این عنایت ممکن است. اولویتش به این است که یعنی چون قبل الحدّ برای نافله بود و او هم قطعا قصد خواندنش را ندارد پس بعد از حدّ که شامل نیست، فضلاً از این که بگوییم قبل الحدّ شامل آن هست. یعنی «فضلاً» به عدم شمول می‎خورد. یعنی بعد از حدّ که نیست فضلاً از این که قبل از حدّ باشد. یعنی به آن نحو أولی قبل از حد هم نیست. چرا بعد حدّ را نمی‎گرفت؟ چون بعد حدّ برای فریضه بود، او که نمی‎خواست بخواند. خب وقتی که این طوری است همین بیان قبل از حدّ به طریق اولی برای او جاری بود. چون قبل از حدّ بود که به خاطر نافله می‎گفتیم فریضه را نخوان. خب وقتی قبل از حدّ به خاطر نافله می‎گفتیم فریضه را نخوان، برای کسی که قطعاً می‎خواهد نافله نخواند، با او حرفی نداریم. می‎گوییم تو فریضه‎ات را بخوان، در همان اول وقت بخوان.

شاگرد: بعد الحدّ …لا تجری …

 

برو به 0:47:57

استاد: «لا تجری» یعنی مخاطب این‎ها او نیست. «التارک لهم» مخاطب تحدیدات بعد الحدّ نیست که بگویند ای تارک نافله! حالا که مثل شد فریضه را بخوان، قبلش هم می‎گفتند فریضه را بخوان. آخر بعد الحدّ یعنی این. این تحدیدات، کسی که می‎خواهد نافله بخواند را مخاطب قرار می‎دهد. می‎گوید ای کسی که می‎خواهی نافله بخوانی! حالا که این حدّ شد حالا دیگر فریضه را بخوان. این طور خطابی برای قاصد ترک نیست. به او نمی‎گویند ای کسی که اصلا قصد نداری نافله بخوانی، حالا که این حدّ شد فریضه را بخوان. او اصلاً نمی‎خواست نافله بخواند بگوید حالا که این حدّ شد … «فضلاً عمّا قبله» یعنی به طریق اولی وقتی عند الحدّ به او خطاب نمی‎کنند که حالا دیگر فریضه را بخوان، فضلاً از این که قبلش هم خطاب نمی‎کردند که تا حدّ صبر کن و الان فریضه را نخوان. او نمی‎خواهد نافله بخواند، چرا صبر کند؟ پس این‎ها اصلاً برای او نیست. یک عبارت قبلش هم پیدا کنیم که گفتند کسی که قاصد ترک است در او جاری نیست. حالا باز این عبارت هم پیدا می‎کنیم.

 

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

تگ: مکاتیب الرسول، موطأ، المدونة الکبری، عمر بن عبدالعزیز، ممنوعیت کتابت ، مالک بن انس،

 

 

شاگرد: ؟؟؟؟ چند تا استفاده تاریخی ؟؟؟ یکی این که انواع شواهدی می‎آورد که قبل از چیز مردم نسبت به ؟؟؟؟ خیلی لاابالی بودند. مثل این که برهنه طواف می‎کردند. بعد هم این دوره عسرت، آن دسته روایاتی هست که مثلا در نماز زن‎ها نایستند. چون مردها معلوم بودند برای این که لباس نداشتند. این‎ها را شاهد می‎آورد به این که اصلا فضای پوشش خیلی سست بوده و در این فضای پوشش آن وقت چه مقداری ؟؟؟ بعد سراغ روایات حضرت زهرا می‎رود که مثلا آن روایتی هست که سلمان سراغ حضرت زهرا می‎رود می‎گوید که یک چیزی داشت که سرش را می‎پوشاند پایش بیرون می‎ماند، پایش را می‎کشید سرش بیرون می‎ماند بعد می‎گوید من وارد شدم و او سرش را پوشاند، می‎گوید اگر خودش گفته پس نتیجه می‎گیریم که پایش بیرون بوده است. منظورم این است که یک فضایی می‎سازد بعد آن نکته‎ای که گفتم می‎تواند نسبت به سیره مستمر تردید ایجاد کند که الان مهم‎ترین دلیلمان ظاهراً سیره مستمره است، می‎گوید شما سبک زندگی‎ها را در تاریخ که نگاه می‎کنید، سبک زندگی و امکانات پوشش همین طور بالا آمده، در یک زمان دیگری تعین معنایی پیدا کرده ما می‎توانیم بگوییم الان دیگر … یعنی آن موقع خطاب نمی‎توانست به مخاطب توجه بگیرد که این قدر بپوشید چون نداشت و چون خلاف عرف نبود. پیامبر سطحش را پایین‎تر برد و همین هم بود که به کنیز اصرار نداشتند … حالا نکته عرض من این بود که خودم وقتی شنیدم خنده‎ام گرفت که این چه حرف‎هایی است می‎زند، بعد که خواندم ؟؟؟؟ دیدم خیلی در تاریخ عجیب و غریب نقل قول‎هایی می‎آورد.

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيما.[3]

استاد: علی ای حال اصل این که شارع یک مسیری را قرار می‎دهد که خط و مشی سیری که دارد روشن می‎شود. وقتی آیه می‎آید «يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ» یک خط سیری دارد تعریف می‎شود، متدینین و آن‎هایی هم که خدا را قبول دارند می‎فهمند خدا چه می‎خواهد. الان جو آن زمان یک طوری هست، خب آن‎هایی که متشرعه هستند آن خط را می‎گیرند بعد آن خط تحکیم می‎شود، تبیین می‎شود، نمی‎شود بگوییم این خط خلاف عرف آن زمان است.

شاگرد: شروع می‎کند همه این‎ها را توجیه می‎کند.

استاد: کتاب حجاب آقای مطهری وقتی چاپ شده بوده همین بحث‎ها را داشته است. ایشان هم با یک بحثی که آن زمان کأنه تلقی به قبول عمومی بود به میدان آن حرف رفتند که نتیجه بگیرند اصلا چادر حجاب نیست و پوشش حجاب است. آن کتاب حجابشان هست یا کتاب زنانشان است؟ دو تا کتاب دارند. بله اسم کتاب مسأله حجاب بود.

شاگرد: در آن جا بحثشان سر چادر نیست، بحثشان سر این است که وجه و کفین جایز است یا جایز نیست؟ پوشش آن الزامی است یا آزاد گذاشتنش جایز است؟ نه این که چادر باشد. اصلا بحث چادر را ندارند.

استاد: صرف وجه و کفین؟!

 

برو به 0:53:51

شاگرد: دعوای وجه و کفین است. می‎گوید کسانی که قائل به پوشاندن وجه و کفین هستند، قائل به پرده‎نشینی زن هستند. کسانی که قائل هستند وجه و کفین مجاز است این‎ها قائل به پرده‎نشینی …

استاد: شما تازگی خواندید؟

شاگرد: چون چند بار هم تدریسش کردم.

استاد: من سال‎ها قبل در یزد یک دور نگاه کردم، الان یادم نیست.

شاگرد: دعوای ایشان سر همین است. بعد آن بنده خدایی که حاشیه می‎زده و بعد ایشان پاسخ می‎داده می‎گوید شما سخت گرفتید، احکام را مقداری که مردم می‎توانند نمی‎گویید که وجه و کفین مجاز است، افراد کلاً بی‎حجاب می‎شوند، آن جا به آن طرف این را می‎گوید. می‎گوید شما همین مقدار حدّ شرعی را بگو، بعد بگو اضافی‎اش خوب است، مستحب است که حتی خود آقای مطهری در یادداشت‎های شخصی‎اش می‎نویسد که به نظرم ادله حتی استحباب را هم سر وجه و کفین نمی‎آورد. این را در یادداشتش می‎گوید، نه در اصل کتاب. در متن کتاب می‎گوید که در حد استحباب است.

استاد: وجه و کفین چیزی نبوده که ایشان برایش کتاب بنویسند. جواهر و جاهای دیگر و مشهور می‎گویند که مجاز است.

شاگرد: ایشان هم در کتابش از همین دفاع می‎کند. می‎گوید در مقابل فضای امروزی، ظاهراً در فضای آن روز اغلب فقهاء احتیاط کرده بودند، می‎گوید در مقابل فضایی که امروز دارند احتیاط می‎کنند می‎گوید احتیاط برای جدید است و در صد سال اخیر این احتیاط‎ها شدید شده است، قدماء همه قائل به جواز هستند.

استاد: پس آن که منسوب به ایشان می‎کردند که ایشان گفتند چادر هم الزامی ندارد، در آن اصلا نیست؟

شاگرد: نه نیست.

استاد: خب خوب شد گفتید.

شاگرد: این را با قاطعیت می‎گویم چون یادداشت‎های ایشان را هم مفصل دیدم.

استاد: یادم نیست از چه کسی شنیدم که می‎گفت ایشان در آن کتاب ثابت کردند که حجاب پوشش است، نه چادر.

شاگرد: ایشان یک بحثی در آن جا دارند که می‎گویند چادر به معنی امروزی‎اش نیست، مثلا جلباب چیز بلندی بوده مثلا تا کمر می‎آمد، دو سه مدل بوده که ما می‎توانیم به چادر تشبیه کنیم.

استاد: پس همین بوده است.

شاگرد: می‎گویند چادر به سبک امروزی، سنت ایرانی است. می‎گویند حتی اگر چادر عرب‎ها را ببینید مدل چادر این شکلی رایج نبوده است.

استاد: پس این نقل درست بوده است.

شاگرد: این حرف، یک حرف امروزی است که می‎گویند چادر نیاز نیست، تحلیلی که ایشان از مسأله می‎کنند این است که دو تا لباس روی هم بوده که  اگر امروزی نگاه کنیم ممکن است شبیه چادر به نظر برسد. می‎گویند یک لباسی که می‎انداختند و تا نزدیکی‎های کمر می‎آمده، یک لباس دیگر هم تنشان می‎پوشیدند تا پا می‎آمده، این دو تا روی همدیگر پوشش کامل بوده است. الان یک حرفی مطرح است که چادر نباشد، مثلا مانتو کافی است. این ادبیات در بحث ایشان نیست. ادبیات ایشان این است که مفهوم جلباب و دو سه تا کلمه که در این بحث هست، چیست.

استاد: ثوب واسع! یک چیزی که تمام بدن را بپوشاند اما حالا دست و آستینش در بیاید یا نیاید لازمه‏اش می‎شود. یعنی چه بسا همین مانتو هم دست و آستین درمی‎آید ولی چون واسع است، از بالا تا پایین می‎آید تا زانو را می‎گیرد آن هم جلباب می‎شود.

شاگرد: همین امروز به این بنده خدا گفتم، این بنده خدا طلبه فاضلی بود، گفت فتوای آقای سیستانی سر بحث حجاب به تبع آقای خویی این است که در مورد زن‎ این‎ها قائل هستند که حجاب حق زن است، نه تکلیف بر زن؛ حقی برای ارزش زن هست.

استاد: «ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ»

شاگرد: و اگر زنی این را اطاعت نکرد، بدون ریبه می‎شود به موهایش نگاه کرد. گفتم همچین فتوایی شما شنیدید؟

استاد: از نظر استدلالی که این حرف‎ها زده می‎شود. «ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ» پس این حقی برای او هست که یعنی خودش …

شاگرد: در رساله‎ ایشان هست که زن‎های لاابالی که اگر به آن‎ها امر کنید این‎ها رعایت نمی‎کنند.

استاد: حاج آقا این طوری قبول ندارند. حاج آقا می‎گویند عسر و حرج. اگر هم یک توسعه‎ای می‎دهند می‎گویند زن‎های بوادی و اهل کتاب که در تحرزش عسر و حرج است …

شاگرد2: ؟؟؟؟ بالاتر است؛ همه زن‎هایی که اگر نهی کنید گوش نمی‎دهند.

شاگرد: این ؟؟؟ خوب است. این بنده خدا از قول آقای سیستانی این طوری می‎گفت که خیلی بعید است.

شاگرد2: عبارات رساله این است شاید در درس خارج گفته باشند.

شاگرد: شما همچین کسی را دیدید که کسی به این قائل باشد که تکلیف بر زن نیست. در بین فقهاء چنین چیزی شنیدید که قائل باشد بر زن تکلیف نیست؟

شاگرد3: از آقای خویی و سیستانی ما نشنیدیم. بعضی آقایان دیگر …

استاد: طبق ضوابط کلاسیک «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ» این انشاء است. «ذلک أدنی» حکمت است و حکمت معمّم و مخصص نیست. حکمتشان این بوده که «أَدْنى‏ أَنْ يُعْرَفْنَ» ولی «یُدنِینَ» تمام شد! این انشاء حکم به طور مطلق است و آن هم حکمتش بوده است. این طبق ضوابط مباحث کلاسیک است.

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 30-31

[2] جامع المقاصد في شرح القواعد، المقدمة، ص: 14

[3] سورة احزاب، آیة 59

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است