1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨٨)- عدم امکان مقید گرفتن برخی روایات ذهاب...

درس فقه(٨٨)- عدم امکان مقید گرفتن برخی روایات ذهاب حمرة نسبت به برخی روایات دیگر ذهاب حمرة (1)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19424
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

معنای حاجب

من یک روایتی دیدم و دو روز بحثی راجع به یک احتمالی کردیم. حالا دیگر آن احتمال چه اندازه قابل طرح باشد، نمی‌دانم.

شاگرد: بین ذهاب حمرة تا سقوط شفق حدوداً بیش از یک ساعت زمان است.

استاد: یعنی از ذهاب حمرۀ مشرقیه تا سقوط شفق مغربی.

شاگرد: در این فصل سال، مثلاً همین امروز را در نرم افزارهایی که محاسبه دقیق می‌کنند، یک ساعت و پنج دقیقه نوشته‌اند.

استاد: یعنی مرحوم کلینی نماز مغربشان با نوافلش یک ساعت طول می‌کشیده است؟

شاگرد 2: دیروز یک سؤالی برای ما پیش آمد. پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله پنج وقت نماز می‌خواندند. مردم می‌رفتند خانه‌هایشان، دوباره می‌آمدند. به این نحوی که مرحوم کلینی می‌فرمایند، نمی‌شود رفت خانه و دوباره آمد.

استاد: در صورتی که اوّل وقت نماز می‌خواندند، می‌شود رفت و برگشت. یعنی در لحظۀ استتار: «حیث یغیب حاجبها»[1].

شاگرد: «حاجبها» معلوم نشد چیست. «حاجبها» یعنی «قرصها» یا «شعاعها»؟ اگر «شعاعها» باشد می‌شود ذهاب حمرة. به خصوص آن سؤالی که سائل یکی به دو می‌کند. نمی‌دانیم یکی به دو می‌کند به خاطر خطابیه یا یکی به دو می‌کند به خاطر سنی‌ها.

استاد: یکی به دو می‌کند؟

شاگرد: می‌گوید چه زمانی نماز بخوانیم؟ می‌فرمایند وقتی که خورشید غروب می‌کند. می‌گوید چه زمانی غروب می‌کند؟ می‌فرماید وقتی که قرصش غایب شود[2].

استاد: خیر؛ روایت «قرص» غیر از روایت «حاجبها» است. دو تا روایت بود. یکی روایت داود بن فرقد بود که پدرش می‌پرسید. یکی هم روایت فضل هاشمی بود.

شاگرد: حاجب را نمی‌دانیم چیست.

استاد: صاحب وسائل مجبور شدند بگویند نسخ شده است.

شاگرد: فرمودید: قوس بالای خورشید است. یک احتمال هم دارد که شعاعش باشد.

استاد: عده‌ای برای این که توجیه کنند، این را گفته بودند.

شاگرد: در صورتی وجه شبه می‌شود استتار قرص که حاجب را ابرو فرض کنیم. اما اگر حاجب را پرده فرض کنیم، یعنی آن چیزی که پردۀ چیزی هست، مثل پرده‌ای که جلوی در می‌اندازند و می‌گویند این حاجب درِ خانه است. آن می‌شود شعاع؛ مثل هاله.

استاد: هاله با ذهاب فاصله دارد، نمی‌شود ذهاب حمرۀ مشرقیه.

شاگرد: یعنی همۀ قرمزی‌اش برود؟

شاگرد 2: شاید یک فاصله‌ای باشد بین این که آفتاب برود تا این که آن سرخی برود.

شاگرد: می‌گویند بین استتار و ذهاب حمرة، دوازده دقیقه فاصله است.

شاگرد 2: این قول شیخ طوسی که در بحث صوم گفته است: «الاحوط عندی» این است که نور خورشید بر هیچ کدام از سر کوه‌ها و … نیفتد، را برخی قول ثالثی گرفته‌اند، زمانی میان استتار قرص و ذهاب حمرة.

استاد: در مبسوط فرمودید؟

شاگرد 2: در مبسوط دو جا هست. یکی در کتاب الصوم و …

استاد: بله. من هر دو را دیدم، الآن حاضر الذهن نیستم عبارت صوم را. تفاوتش معلوم بود.

شاگرد 2: ایشان در کتاب الصوم می‌فرمایند: «الاحوط عندی» این است که نور خورشید از سر همۀ کوه‌ها و تا جایی که چشم کار می‌کند برود. عده‌ای گفتند ایشان قائل شده که استتار آفتاب بشود نه استتار قرص، یعنی نور خورشید برود. قائل به ذهاب هم نیستند.

استاد: یعنی همان که حاج آقا هم فرمودند. فرمودند اظهر این است که باید شعاع برود از تمام کوه‌ها، ولی نه تقدیری، بلکه بالفعل.

شاگرد 2: مرحوم خلیل در کتاب «العین» گفتند که شمس بر نور خورشید هم اطلاق می‌شود.

استاد: بله. یعنی آفتاب.

شاگرد 2: ممکن است تمام روایات «غربت الشمس»، غربت آفتاب باشد.

شاگرد: «سقط القرص» و «حاجب» را چه کار می‌کنند؟

شاگرد 2: حاجب یعنی شعاع. سقط القرص را می‌گویند مبهم است.

استاد: پارسال که راجع به «حاجبها» بحث می‌کردیم، من همۀ این‌ها را دیدم.

شاگرد 2: البته ظهور ابتدایی‌اش همان ابرو بود.

استاد: بله؛ شواهد لغویِ روشن داشت که لغویین «حاجبها» را خیلی صاف به معنای شعاع سر نرسانده بودند. اقوالی بود اما این همه شواهد … از لسان العرب خواندم که آن زن عرب گفت: «کلْ من حواجبها»، نان آورده بود. نان شعاع دارد؟ پرده دارد؟ که یک زن عرب با آن ارتکاز خودش از کلمۀ حاجب، می‌گوید «کلْ من حواجبها»، چرا فقط وسطش را می‌خوری؟ اطرافش را هم بخور.

 

برو به 0:06:12

شاگرد 2: گویا در لغت «حاجب الشمس» بر نور خورشید استعمال شده است.

استاد: یک قولی داشت، شاید زُهری بود.

شاگرد 2: فکر کنم مرحوم فیض هم، چنین حرفی زده بودند. در بعضی اشعارشان هم هست.

استاد: مثلاً در «اساس البلاغة» زمخشری این طور آمده است: «من المجاز بدا حاجب الشمس»؛ می‌گوید مجاز است. «من المجاز بدا حاجب الشمس و هو قرنها»؛ یعنی قرن الشمس. «شبّه کحاجب الانسان»[3]. حاجب می‌شود بیرون؟! حاجب معلوم است، ابرو است. «لسان العرب» در دو جا دارد. یکی در مادۀ «حجاج» که «حجاج الشمس حاجبها و هو قرنها یقال بدا حجاج الشمس»[4].

شاگرد 2: با مادۀ «بدا» که استعمال می‌شود …

استاد: اصلاً ذهن سراغ قرص می‌رود. آشکار شد، بدا حاجب الشمس. نور لحظه‌ای نیست، اما قرص است که لحظه‌ای است. آدم می‌خواهد ببیند منظور روایت چیست، هر طور که خواست تأویل کند؟ حاجب لغتی است که عرب استفاده می‌کند، یک لغوی گفته است شعاع، که او هم مؤید ندارد. جوانب مختلف تأییدی بر حرف او نبود. نمی‌گویم ردی بر او بود، اما تأیید بر حرف او نبود. به خلاف موارد دیگر که حسابی تأیید داشت. «حاجب کلّ شیءٍ حرفُه»؛ حرف یعنی طرف. به شعاع نمی‌شود بگویند طرف.

شاگرد 2: در مادۀ طلوع و غروب به فرمایش شما به معنای ابرو است. ولی وقتی وسط آسمان می‌آید، از شدت نور دیگر نمی‌شود به خود قرص نگاه کرد، شاید آن‌جا «حاجب» که استعمال بشود، منظور نور باشد.

استاد: به کار رفته یا نه؟ اگر به کار رفته است، حرفی نیست. یعنی وسط روز بگویند: «ما یمکن النظر الی حاجب الشمس». صحبت سر این است که آیا عرب در استعمالاتش این را گفته که حاجب شمس نمی‌گذارد قرص را نگاه کنم؟ اگر گفته درست است. این ظهورش در خود قرص نیست. قرص نمی‌گذارد نگاهش کنم، درست نیست. در این‌جا حاجب یعنی شعاع. اگر گفتند خوب است.

شاگرد 2: ولی در طلوع و غروب به فرمایش شما ابرو معنا می‌دهد.

استاد: بله. اصلاً به شعاع بدا نمی‌گویند، چون خرد خرد است؛ بداء لحظه‌ای است. بدا یعنی سر زد. می‌گویند خورشید از افق سر زد. نمی‌گویند شعاعش سر زد. شعاع خرد خرد می‌آید. ظهورات عرفی‌اش این‌طور است.

أقول: الأخبار المطلقة كثيرة، و لا يمكن ارتكاب التقيد فيها بغير النادر، نعم إذا كان التفاوت قليلاً زماناً جاز الإيكال إلى المنفصل. بل يمكن أن يقال: إنّ‌ ذهاب مراتب الحمرة من المشرق ملازم لتحقّق مرتبة من الحمرة في المغرب؛ فلا فرق بين المطلق و المقيّد، بل ما اشتمل على التعليل و ما اشتمل على أنّ‌ الغيبوبة عن المشرق مستلزم للغيبوبة عن الشرق و الغرب، كالنصّ‌ على الإطلاق. و دعوى ثبوت مثل ما كان في المغرب في ما يقابله بحده، كما ترى بلا دليل[5].

عدم فرق بین مطلق و مقید در مبنای ذهاب حمرة

در صفحۀ هفتاد و دو بودیم. فرمودند: «أقول: الأخبار المطلقة كثيرة، و لا يمكن ارتكاب التقيد فيها بغير النادر، نعم إذا كان التفاوت قليلًا زماناً جاز الإيكال إلى المنفصل». این را خواندیم. «بل یمکن» را هم خواندیم، فقط سریع عبارت را می‌خوانم. «بل يمكن أن يقال: إنّ ذهاب مراتب الحمرة من المشرق ملازم لتحقّق مرتبة من الحمرة في المغرب؛ فلا فرق بين المطلق و المقيّد، بل ما اشتمل على التعليل و ما اشتمل على أنّ الغيبوبة عن المشرق مستلزم للغيبوبة عن الشرق و الغرب، كالنصّ على الإطلاق. و دعوى ثبوت مثل ما كان في المغرب في ما يقابله بحده، كما ترى بلا دليل».

ما در بحثمان دو تا مطلق داریم و دو تا مقید. خود این مقیدها محل اجتماعی دارند. یک مطلق و مقیدی داشتیم سابقاً، در اصل نزاع بین دو قول اصلی. یک قول استتار بود و یک قول ذهاب حمرة بود. می‌گفتند: یکی‌اش مطلق است، یکی‌اش مقید. مطلق را بر مقید حمل می‌کنیم. مطلق چه بود؟ می‌گفتند: غروب الشمس. مقیِّد چه بود؟ می‌گفتند: غروب نه، بلکه سقوط قرص به درجه‌ای که همراه باشد با ذهاب حمرۀ مشرقیه. پس مقیِّد چه می‌شود؟ می‌شود ادلۀ ذهاب. مطلق چه می‌شود؟ می‌شود ادلۀ استتار. این یک جور مطلق و مقید. اما این‌جا منظور آن نیست. چون حاج آقا اوّل صفحه فرمودند: «بقی الکلام فی ما نسب». رفتند روی مبنای ذهاب حمرة، در این فضای ذهاب حمرة دوباره یک مطلق و مقید درست شد، که شیخ انصاری فرموده بودند.

 

برو به 0:11:59

شاگرد: جواز عن قمة الرأس.

استاد: احسنت. در فضای ذهاب مطلق چه بود؟ این بود که ذهاب الحمرة. مقیِّد چه بود؟ ذهاب نه، بلکه ذهابی که «تجاوز عن قمة الرأس». «فلا فرق بين المطلق و المقيّد»، منظور کدام مطلق و مقید است؟ خُب، دومی منظور است. چون بحث ما که دیگر از بحث استتار و ذهاب خارج شده است. ما داریم روی مبنای خود ذهاب حرف می‌زنیم. پس مطلقِ این‌جا، یعنی ذهاب، مقیدش یعنی تجاوز از حد رأس. می‌فرمایند: «فلا فرق بين المطلق و المقيّد»؛ چرا «لا فرق»؟ چون مطلق این است که ذهاب حمرۀ مشرقیه بشود. مقید این است که باید از قمة الرأس تجاوز کند. می‌فرمایند اگر درست باشد، «یمکن أن یقال» که هر چه حمرة در طرف مشرق بالا می‌آید، ملازم است با این که همین‌طور حمره‌ای در طرف مغرب تشکیل می‌شود. خُب، وقتی ذهاب شرق شد، همان لحظه تجاوز هم شده است؛ چون مثل آن، این طرف تشکیل شده است. حمرة این طرف آمده است. از این‌جا رفت، آن‌جا تشکیل شد. ملازم است با آن. پس مطلق و مقید یکی هستند. این قسمت اوّل.

«بل ما اشتمل على التعليل»؛ که «المشرق مطل علی المغرب، فاذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا»[6]، این یک. «و ما اشتمل على أنّ الغيبوبة عن المشرق»؛ یعنی «اذا ذهبت الحمرة من ناحیة المشرق»، «مستلزم للغيبوبة»؛ یعنی غیبوبت شمس، «عن الشرق و الغرب»؛ فرمودند: «اذا ذهبت الحمرة من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها»[7]. این دو تا روایت هم «كالنصّ على الإطلاق»؛ این کدام اطلاق است؟ ذهاب حمرة.

شاگرد: نه این‌که از قمة الرأس.

استاد: نه این‌که از قمة الرأس. چون حضرت فرمودند: «اذا ذهبت الحمرة من المشرق». «اذا ذهبت» جملۀ شرطیه است. مخصوصاً تعلیلش: «اذا غابت ذهبت».

شاگرد: اگر یک حالت سومی متصور بشود که «غابت»، آن هم «ذهبت»، اما از «قمة الرأس» رد نشود. اگر این حالت سوم باشد، این فرمایش تمام است.

شاگرد ۲: حاج آقا می‌گویند ظاهراً هر دویش یکی است. با «بل» دارند ترقی می‌کنند.

استاد: آیا این «بل» ترقی، یک ترقی نیست به سوی مختار خودشان از استتار شمس؟ توضیح می‌دادند که این ملازم با آن است. بعد می‌گویند دو تا روایتی که ما گفتیم، نص بر اطلاق است. اطلاق به چه معنا؟ اطلاق به معنای اصلِ این که غروب با استتار است و ذهاب حمرة هم مشروط به آن نیست؛ چون علامیت بر آن است، علامت سبق آن است. خُب، وقتی علامت سبق است، ذهاب که شد دیگر لازم نیست بیاید بالای سر. این هم باز افضلیت و احتیاط است و الا ذهاب بس است؛ چون ذهاب علامت سبق غیبوبت است. خورشید که غائب شده است، وقتی ذهاب حمرة می‌شود، می‌فهمیم که دیگر ممکن نیست فوق الارض باشد.

شاگرد: چند روز پیش که فرمایش مرحوم آقای حکیم را توضیح دادید، بالای سر را غیر از شرق و غرب حساب کردید. یعنی ربع فلکی را عرف، شرق حساب نمی‌کند. شرق عند العرف، همان ناحیة المشرق است، طرف مطلع الشمس و یک مقدار بالاتر، تا مثلاً شصت درجه. ممکن است هنوز از بالای سر نگذشته باشد ولی این روایت هم صدق بکند. اگر فرض بکنیم که از بالای سر هنوز عبور نکرده است، ممکن است یک حالت سومی پیش بیاید …

استاد: آن وقت اگر این‌طور هست، «کالنص علی اطلاق»؛ یعنی ذهاب که شد این‌جا، مطمئناً بر مبنای استتار غیبوبت شمس شده است، نه بر مبنای موضوعیت ذهاب حمرة. البته این احتمال بعید است، ولی می‌خواهم اصلش در ذهنتان باشد.

شاگرد: این‌جا چون فرمایش‌شان به سمت علامیت و این‌ها نیست …

استاد: دور است، بلکه بیش از دور. بعید بل ابعد.

شاگرد: اطلاق و تقیید در فرمایش حاج آقا بر مبنای ذهابی که جور در می‌آید. یعنی اطلاق و تقیید را در مبنای ذهاب معنی کنیم.

استاد: آن وقت «کالنّص» چه می‌شود؟

شاگرد: از شرق عرفی اگر غروب کرد، یعنی ذهاب کرد، دیگر از شرق و غرب ارض خورشید غائب شده است. ولو این‌که از بالای سر نگذشته باشد.

استاد: در ذهن من نص بودنش سر نمی‌رسد.

شاگرد: تعلیل است دیگر. یعنی هر جا این تعلیل صادق بود …

استاد: ما باید مراد جدی از تعلیل را بفهمیم. حضرت می‌فرمایند: «اذا ذهب»، «ذهب» که قرار شد مطلق باشد. نگفتند: «اذا ذهب قبل تجاوز عن الرأس».

شاگرد: مطلق است.

استاد: احسنت. می‌گویند: «اذا ذهب».

شاگرد: سواءٌ ذهب ام لم یذهب.

استاد: بعداً می‌گویند من که تعلیل کردم، مقصودم از «ذهب»، تجاوز بود. مقیداً بذهاب عن قمة الرأس بود. اگر نص باشد، می‌شود تناقض. اما اگر نص نباشد، می‌شود حمل آن بر این.

 

برو به 0:19:27

شاگرد: یعنی إبای از تقیید باید پیدا کند.

استاد: بله. نص در اطلاق با تقیید می‌شوند متعارضی که باید یکی‌اش را بگیریم و می‌شود متناقض. اما حضرت فرمودند: «اذا ذهب». تعلیل هم کردند، «غابت» هم فرمودند. دلیل دیگر می‌گوید منظور از «اذا ذهب»، خصوص مقیداً عن قمة الرأس بود. این حمل ظاهر بر اظهر است نه نص.

شاگرد: مقیداً به این‌که از بالای سر بگذرد، قید نشد برای آن روایات. یعنی مراد از مشرق را معین نمی‌کند. یک چیز زائدی به روایات اضافه می‌کند.

استاد: ولی مشرق ظهور در مشرقیت دارد؟ یا نص است در این‌که فقط مشرق و لیس غیر آن؟

شاگرد: وقتی مشرق را معلّلش می‌کنند به یک تعلیلی ذیل روایت، ظاهر این است که خصوص مشرق خصوصیت دارد. «لأنّ المشرق مطلٌّ»، مشرق مطل است نه شمال. حضرت ظاهراً اطلال مشرق را در غروب کافی دانستند.

استاد: «و اذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا»، یعنی از مطل، اما مقیدا به این‌که رد بشود، در دلیل دیگر می‌گویم. این می‌شود تناقض؟ نه. «اذا غابت الشمس هاهنا ذهبت الحمرة من المطل»، اما «ذهبت من المطل» با قید این‌که تجاوز هم بکند، در دلیل دیگر می‌گویند. نمی‌شود بگویند وقتی شما گفتید «ذهبت»، تمام شد، نص در این است که مقید به ذهاب نیست.

الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

تگ:

ذهاب حمرة،استتار، مطلق و مقید، معنای حاجب، حاجب الشمس.

 


 

[1]. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 182، ح 27: «و عنه عن الميثمي عن أبان عن إسماعيل بن الفضل الهاشمي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله يصلّي المغرب حين تغيب الشمس حيث‏ يغيب‏ حاجبها.

أقول: هذا و بعض ما مر يحتمل النسخ‏ و لفظ كان يشعر بالزوال و يحتمل الحمل على ما مرّ».

[2]. همان، ج ‏4، ص 181، ح 25: «و عنه عن علي بن الحكم عمن حدثه عن أحدهما علیهما السلام:‏ أنّه سئل عن وقت المغرب فقال إذا غاب كرسيها قلت و ما كرسيها قال قرصها فقلت متى يغيب قرصها قال إذا نظرت إليه فلم تره.

أقول: هذا مع احتماله للتقية يحتمل أن يراد نفي رؤية القرص و رؤية أثره و هو الشعاع و الحمرة المشرقية لما تقدم‏ و رواه الصدوق في المجالس عن محمد بن الحسن عن الصفار عن العباس بن معروف عن علي بن مهزيار عن الحسين بن سعيد عن علي بن النعمان عن داود بن فرقد قال: سمعت أبي يسأل أبا عبد اللّه علیه السلام متى يدخل وقت المغرب و ذكر الحديث (أمالي الصدوق- 79- 10) و رواه في العلل عن أحمد بن محمد بن يحيى عن أبيه عن محمد بن أحمد عن محمد بن السندي عن علي بن الحكم‏ مثله (علل الشرائع- 2- 350- 4)».

[3]. زمخشری، اساس البلاغة، ج 1، ص 168.

[4]. ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 230.

[5]. آیت اللّه بهجت، بهجة الفقیه، ص ۷۲.

[6]. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج ‏4، ص 173، ح 3.

[7]. همان، ج ‏4، ص 176، ح 11.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است