مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 81
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و من هذا القبيل، ما دلّ على مطلوبية التأخير قليلاً، كرواية «أبان بن تغلب» في التنظير بصلاة الوقت ما في الأصل من الشهادة على الفضيلة [1].
مثل زوال الشمس الی صلاة الظهر. صلاة ظهر را ناظر بگیریم به روایات ذراعین. زمانی را میخواهند تعیین کنند. میگویند زمان زوال شمس تا نماز ظهر چقدر است؟ میتواند وقت فضیلتی ظهر باشد. زوال شمس الی صلاة الظهر یعنی الی وقت فضیلة اقامة صلاة ظهر، با مراعات لمکان النافلة. حضرت ذراعان را فُرجه دادند برای اینکه نافله فوت نشود.
شاگرد: ذراعان زمانش خیلی بیشتر است. اگر منظور هشت رکعت باشد بله، تقریباً همین اندازه میشود. یعنی کسی هشت رکعت نافله را بخواند، بعد نماز ظهر را بخواند. ذراعان حدود یک ساعت و نیم است.
استاد: ذراع و ذراعان. ذراعان حدود شاید یک ساعت و ربع، یک ساعت و بیست دقیقه است.
شاگرد: اگر با آن هشت رکعت تطبیق کنید، بله، کسی که تصمیم داشته باشد حتماً نافلهی ظهر را بخواند. البته باز هم کمتر از وقت نماز مغرب تا …
استاد: من نمیخواهم برای نماز مغرب این را مثال بزنم.
شاگرد: برای فجر.
استاد: من نمیخواهم برای فجر مثال بزنم. فقط میخواهم برای اینکه اصل اینکه یک کلامی فاصلهی زمانی را میگوید، مثال بزنم. وقتی یک کلام دارد فاصلهی زمانی را بیان میکند، سازگار است با اینکه مشبه به که میخواهد تشبیه بشود وقت صلاة فجر به او، مشبه به خودش اوّل وقت مذکور باشد تا ابتدای وقت عزیمتی آن مشبه به یا اینکه اوّل وقت تا وقت فضیلتی مشبه به باشد؛ این میشود. تنظیر میکنم برای این، نه اینکه میخواهم بگویم از زوال تا ذراع، وقت فجر باشد، این مقصود من نیست.
شاگرد: شما وجه شبهتان چیز دیگری بود، یک چیز دیگری فرمودید. تا صلاة مغرب دو احتمال هست در وجه شبه؛ یکی زمان است، یکی زمان و فضیلت است.
استاد: آیا وقتی در مشبه، وقت، فضیلتی است و میخواهیم وقتِ فضیلتی مشبه را بیان کنیم، لازم است که در مشبه به هم وقتی ابتدا و انتهای زمان را میگوییم، فضیلت باشد؟ خیر، لازم نیست. یعنی میسازد با اینکه در مشبه به هم تعیین وقت بشود عزیمتی، بگویند زوال که وقت نماز ظهر نیست، «من الزوال الی صلاة الظهر»، یعنی وقت عزیمتی، میشود وقت فضیلتی هم باشد. همین بیان در این روایت میآید، «من مغیب الشمس الی صلاة المغرب»، که یعنی مغیب موضوع اصلی صلاة مغرب فضیلتی است، یا اینکه مغیب ابتدای تعیین این وقت است برای مشبه. مشبه به هست در صرفاً قطعهای از زمان، نه قطعهای از زمان با فرض فضیلت بودن برای انتها.
شاگرد: یعنی اینکه خود این بازهی زمانی فضیلت ندارد. یعنی اگر بخواهیم تنظیر هم بکنیم، نهایتش است که ابتدای فضیلت مغرب شروع میشود. در حالی که آن طرف، کل این مجموعهی زمانی وقت فضیلت است.
استاد: یعنی در طرف فجر، وتری که حضرت میخواندند در کل فاصلهی زمانی مغیب تا صلاة محقق میشد. اما در این فرضی که اینجا داریم برعکس است، در فاصلهی مغیب تا صلاة مغرب، نمازی خوانده نمیشود. از بعد از وقت صلاة مغرب نماز شروع میشود. ولی این فاصله بین این دو تا میشود وقت فضیلت او و لذا چند روز پیش که صحبت این روایت بود[2]، یک احتمال آنجا مطرح شد که «الی صلاة المغرب» یعنی پایان صلاة مغرب. کأنّه مثل وقت اختصاصی که میگویند، اینجا هم شبیه وقت اختصاصی است. «من مغیب الشمس الی صلاة»، صلاة یعنی وقتی نماز تمام میشود. میگویید وقت اختصاصی نماز مغرب چیست؟ میگویند از غروب آفتاب تا سه رکعت. تا سه رکعت، یعنی تا پایان اقامهی نماز مغرب. این صلاة به معنای نماز خواندن است.
شاگرد: یعنی دو – سه دقیقه؟
استاد:. وقت اختصاصی اینطور است دیگر.
شاگرد: یعنی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وترشان سه دقیقه طول میکشیده است؟!
استاد: آن روز بحث کردیم دیگر. وقتی زمان نشد، زمانی شد، میفرمایند نماز مغرب سه رکعت است، وتر هم سه رکعت. چطور از غروب شروع میشود تا سه رکعت …
برو به 0:05:49
شاگرد: شفع را هم شما اضافه میکنید. سائل سؤال از شفع نکرده است.
استاد: وتر استعمالات زیادی داشت، مفصل بود. حتی شاید صاحب جواهر فرمودند که [استعمال وتر برای مجموع شفع و وتر] اکثر استعمالاً است. اکثر استعمالاً در این است که وقتی وتر میگویند، شفع هم همراه آن است. روی آن فرض، تنظیر خوب است، تنظیر زمانی است نه زمان.
شاگرد: ولی تنظیر دیگر به درد اینجا نمیخورد که حاج آقا بخواهند جواب بدهند.
استاد: بله. آن یک فضای دیگری بود که اصلاً روایت اینطور معنا میشد که حضرت چطور وترشان را میخواندند؟ میفرمایند طوری میخواندند که نهایتِ وتر شروع فجر بود، چسبیده بود. اینجا از مغرب تا سه رکعت چطور وقتِ زمانی است برای مغرب؟ آنجا هم افضل وقت وتر چه زمانی است؟ سه رکعت به فجر. کأنّه مثل وقت اختصاصی عشاء. وقت اختصاصی عشاء را چه میفرمایید؟ میگویید چهار رکعت به پایان. چرا به عشاء مثال نزدند؟ خُب، ما نماز دیگر سه رکعتی نداریم. در همهی فریضهها فقط مغرب است که سه رکعتی است. او هم سؤالش از وتر حضرت بود که سه رکعت بود. حضرت فرمودند: «مثل مغیب الشمس الی صلاة». صلاة یعنی چه؟ یعنی تمام شدن، نماز را خواندن. یعنی کاملاً پایان وقت. حضرت مراعات میکردند، کأنّه سلامِ وتر ایشان همراه باشد با فجر. میشود زمانی، نه قطعهی زمان.
شاگرد: فرمایشی داشتید که میفرمودید افضل اوقات دو رکعت فجر …
استاد: بله. الآن فتوا اینطور است که – روایت هم بعداً بحثش میآید – افضل اوقات دو رکعت [نافلهی] فجر، بین فجرین است؛ فجر کاذب و فجر صادق.
شاگرد: با این سازگار میشود یا نمیشود؟
استاد: مانعی ندارد. ممکن است که حضرت فجرشان را در مسجد میخواندند. ممکن است در منزل میخواندند، اما مقصود از فجر، فجر کاذب است. یعنی آخرین لحظهای که دیگر وقت دو رکعت نافلهی فجر است. البته من یادم نیست که رسم حضرت در نافلهی فجر این بود که بیایند مسجد دو رکعت بخوانند و بعد نماز صبح را اقامه کنند یا در منزل میخواندند؟ اصل اینکه جایز است که گیری ندارد، حتی قبل از فجر هم جایز است.
شاگرد: منظورم این است که این روایت معارض نیست با آن حرف؟ اگر کسی بگوید افضل اوقات فجر، دو رکعت قبل از اذان است. این روایت میگوید که سه رکعت تا اذان. پس یعنی سه رکعت تا اذان پوشش میدهد.
استاد: سه رکعت تا آخر وقتی که برای شب است. «أیّ ساعة کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یوتر». حضرت هم میفرمایند «مثل مغیب الشمس الی صلاة المغرب». چطور این سه رکعت زمانی است که تعیین میکند. حضرت هم تنظیم میکردند برای نماز بعدی، نماز بعدی را نماز صبح بگیرید که فجر صادق است، یا نماز بعدی را نافلهی فجر بگیرید که فجر کاذب است. برای نماز بعدی سه رکعت. به عبارت دیگر سه رکعتِ آخرِ وقت مناسب خودش.
شاگرد: تصرفی نیست؟
استاد: چه تصرفی؟ ما چیزی نمیگوییم که. حضرت اصلاً چیزی نگفتند. چه زمانی «کان یوتر»؟ آن سه رکعت آخر. شما میگویید سه رکعت آخر معارض است. کجایش معارض است؟ حضرت دارند میگویند اینقدر حضرت وترشان را عقب میانداختند که آن سه رکعتِ باقیماندهی آخرِ وقت «کان یوتر». آخر وقت چه زمانی است؟ آخر وقتی که بعدش نافلهی فجر را میخواستند بخوانند. طوری نیست که شما بگویید در روایت حتماً باید فجر صادق منظور باشد. خیر. «مثل مغیب الشمس الی صلاة المغرب»، سه رکعت زمانی و مقصود هم روشن است، میگویند: چه زمانی میخواندند؟ سه رکعتِ پایانی وقت. شما میگویید آن روایت معارض دارد، هیچ معارضی ندارد.
شاگرد: نمیگوییم معارض دارد. میگوییم اینطور معنا کردن روایت، معارض پیدا میکند.
استاد: خیر. معارضش آن وقتی است که تصریح کند که سیره و شیوهی دائمی حضرت این بود که نافلهی فجرشان را قبل از طلوع فجر صادق میخواندند. سه رکعت را معنا کنیم، سه رکعت باقیمانده به فجر صادق. با این شرایط میشود تعارض. این روایت میگوید: دائماً سه رکعت مانده به فجر صادق میخواندند، آن روایت هم میگوید دائماً نافلهی فجرشان را قبل از فجر صادق میخواندند. خُب، نمیشود که سه رکعت آخر، هم نافلهی فجر بخوانند و هم سه رکعت وتر را. اما یکی میگوید سه رکعتِ پایانی وقت را، وتر میخواندند. پایانی وقت یعنی تا آنجایی که مهلت داشت، که بعدش دیگر باید نافلهی فجر خوانده بشود و آن سنت مستمرهی حضرت باشد، آن وقتِ وتر بود. مسجد میآمدند نافله را میخواندند؟ این خوب است که یادداشت کنیم ببینیم چه نقل کردهاند. برای نماز ظهر که مسجد میآمدند. نافلهی ظهر و عصر را مردم میدیدند که حضرت میخواندند. اما نافلهی صبح را یادم نیست. در همین جلد وسائل شاید باشد.
نمیدانم عبارت از نظر ادبی برایتان حل شد یا نه؟ «بصلاة الوقت ما في الأصل من الشهادة على الفضيلة» یک کلمه از قلم افتاده؟ یا طور دیگری است؟
برو به 0:12:36
شاگرد: اگر بخواهیم با کمترین تصرّف عبارت را برای خودمان گویا بکنیم، باید چه کار کنیم؟ این وضعیت فعلی یک تصرفی نیاز دارد برای فهم ما.
استاد: روایت ابان از همان قبیلِ مرحلهی آخری است که ایشان فرمودند، طوری است که باید حمل بشود بر فضیلت و استحباب، نه اینکه به وسیلهی ظهورِ او، دست از روایات استتار برداریم.
«ما دلّ على مطلوبية التأخير قليلًا، كرواية أبان في التنظير بصلاة الوقت ما في الأصل من الشهادة على الفضيلة». تنظیر فرمودند در این روایت، وترِ حضرت را به صلاة المغرب. «فی التنظیر بصلاة الوقت»، ظاهراً این «ب» که آمده، نمیشود «صلاة الوقت» را «صلاة الوتر» بگیریم. کلمهی «ب» نمیگذارد. «التنظیر بصلاة مغرب». «و من هذا القبیل ما دلّ»، آن روایتی که دلالت بر این دارد، چیست؟ یک احتمال عرض کردم که «ما» بدل همان «ما» قبلی است. «ما فی الاصل» آن چیزی که در اصل است که صلاة مغرب است، که مشبه به باشد. اصل و فرع که میگوییم در تشبیه. «ما فی الاصل من الشهادة علی الفضیلة» میگوید: فضیلت برای نماز مغرب این است که در آن وقت خوانده بشود.
شاگرد: اصل همان وتر بشود دیگر. وقت اگر مغرب شد، اصل وتر نمیشود؟
استاد: آن وقت یعنی اصلِ سؤال، که دیروز صحبت شد.
شاگرد: فرمودید خبر است، در حالی که «فی التنظیر بصلاة الوقت ما فی الاصل». اصل را هم همین صلاة وتر بگیریم. یعنی در این تنظیر، مشخص است که وقت فضیلتی خوابیده است.
استاد: «و» نمیخواست؟ «و فی التنظیر».
شاگرد: کل جمله را حالیه بگیریم.
استاد: یعنی کأنّه خودش «واو» دارد. «و في التنظير بصلاة الوقت ما في الأصل» یعنی نماز وتر، «من الشهادة علی الفضیلة» همانطور که این وقتِ افضل است برای وتر، برای مغرب هم همچنین است. در این مقام اصل را اینطوری قرار دادن باز هم به ذهن دور میآید. اصلِ محور سؤال خوب است که میفرمایید، اما از حیث مطلب خیلی میرود سراغ اینکه اصل را خود وتر بگیریم.
شاگرد: مقصود معلوم است.
استاد: من اول مباحثه کلمهی معلوم را به کار نبردم، گفتم حدسم اینطور است. چون گاهی میبینید یک کلمه از عبارت افتاده است، سهو القلم که میگویند در سقط هم میشود، اگر همین کلمه باشد و مقصود عوض بشود …
شاگرد: الآن مشکلمان کجاست؟
استاد: این «ما» از نظر ادبی، وجه روشنی ندارد. اگر «و فی التنظیر» باشد، «ما» را مبتدا بگیریم و «و فی» را خبرش بگیریم …
شاگرد: برای چه «واو» اضافه بشود؟
استاد: برای اینکه معلوم بشود که جمله، مستقل است. نخوانیم: «کروایة ابان فی التنظیر». «فی التنظیر» را به قبلش نزنیم.
شاگرد: مشکلش چیست اگر به قبل بزنیم؟
استاد: اگر به قبل بزنیم، «ما» از نظر ادبی روی زمین میماند. «ما» چیست و چه کار میخواهد بکند و دارد چه چیزی را توضیح میدهد؟ عبارت تمام بود، «و من هذا القبيل، ما دلّ على مطلوبية التأخير قليلًا، كرواية أبان في التنظير بصلاة المغرب» تمام شد عبارت. «ما في الأصل»، «ما» اینجا چه کاره است؟
شاگرد: بدل از «ما» قبلی است.
استاد: احتمالی بود که دیروز عرض کردم. ولی خُب، آنطور نیست که سریعاً ذهن این بدلیت را بپذیرد. به خاطر این گیر کردن است که احتمال میدهیم کلمهای مثلاً افتاده باشد.
شاگرد: اگر «لام» سر «ما» بود درست میشد. «لما فی الاصل».
استاد: اگر «لام» باشد خوب است.
شاگرد: اگر «لام» اضافه کنیم، کمترین میزان تصرف صورت گرفته است.
استاد: خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی را که از علمای خیلی خوب یزد بودند رضوان اللّه علیه. من سنم کم بود وقتی محضرشان رسیدم، ایشان هشتاد ساله بودند، ما سیزده – چهارده ساله بودیم. میفرمودند من در مصلای یزد مکاسب درس میدادم، میگفتند به یک عبارتی رسیدم در مطالعهی شب، تعبیر ملیحشان این بود که خودم را کشتم که این حل بشود. گفتند نشد و با یک حال یأسی آمدم مباحثه. شمسیه را میفرمودند، من درس شمسیهی ایشان میرفتم، در آن سن پیری.این رسمشان بود، کلّ عبارت یک صفحهی شمسیه را میخواندند. اینطور نبود که یک سطر را بخوانند و رها کنند، تا پایان را میخواندند. بعد مطلب را میگفتند، بعد دوباره کل عبارت را تطبیق میکردند. این رسمشان بود. میگفتند شروع کردم عبارت را خواندن، همین که میخواندم، آسید علیرضا که در شیخان مدفون هستند، خدا رحمتش کند، آسید علیرضا مدرسی، نسخهاش فرق داشت با نسخهی من. گفت عبارت اینطور که نیست، عبارت این است. میگفتند خودم را کشته بودم، در حالی که [بر اساس نسخهی درست] عبارت مثل آفتاب، واضح واضح بود.
و ما في الموثقة لِ «يعقوب بن شعيب» من الأمر بالتسمية قليلاً مع كمال المناسبة لهذا التعبير مع الاستحباب مضافاً إلى ما فيها من التعليل المذكور، خلافه في رواية «عبيد بن زرارة» و «صحيحه بكر بن محمد» في بيان أوّل الوقت و أنّه رؤية الكوكب مع شهادة حسنة معتبرة «شهاب بن عبد ربّه» بالاستحباب المفهوم من المحبّة الغير المناسبة للوجوب، فيمكن شهادته لإرادة الاستحباب من جميع ما ظاهره الوجوب، كصحيح «زرارة» و تأخير بيان الاستحباب، لا محذور فيه [3].
«و ما في الموثقة لِ يعقوب بن شعيب من الأمر بالتسمية قليلًا» همچنین آنچه که در موثقهی یعقوب بن شعیب بود، که به نظرم قبلاً یک دفعه از آن تعبیر «صحیحه» کردند. چقدر بحث کردیم که چرا فرمودند صحیحه. در صفحهی شصت و هشت فرمودند موثقه.
برو به 0:21:21
شاگرد: در صفحهی شصت و هفت هم موثقه است.
استاد: پس شاید برای روایت دیگری بود.
شاگرد: در صفحهی پنجاه و دو چنین دارند: «و اما صحیحة یعقوب بن شعیب».
استاد: بله. همین روایت است. آنجا تعبیر صحیحه را به کار بردند. ظاهراً آن وقتی هم که بحث میکردیم، گفتیم آنجا که موثقه فرمودند معلوم است، اما برای صحیحه بودنش …
شاگرد: وجهاش معلوم نشد.
استاد: بله. «و عنه»[4] یعنی حسن بن محمد بن سماعة. حسن بن محمد بن سماعة امامی نبود، ظاهراً تعبیر «واقفیٌّ شدید الوقف» برایش دارند که نشان میدهد خیلی هم در واقفی بودن، شدید بوده است. اینجا تعبیر فرمودند: «و ما في الموثقة لِيعقوب بن شعيب من الأمر بالتسمية قليلًا»، «مسّوا بالمغرب قلیلا فانّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا». «مع کمال المناسبة لهذا التعبیر مع الاستحباب». وقتی میگویند قلیلاً، چقدر وقتش است؟ نمیدانیم. پس خود کلمهی قلیلاً با فضیلت، با ندب، با احتیاط و با اینطور چیزها مناسب است. کم، چقدر است؟ عزیمت نمیتواند در کلمهی قلیلاً باشد. «كمال المناسبة لهذا التعبير مع الاستحباب مضافاً إلى ما فيها من التعليل المذکور،» من خیالم میرسد اینجا ویرگول، اشتباهی گذاشته شده است. ویرگولِ بعد از «المذکور»، باید بیاید قبل از آن. اصلاً مطلب عوض میشود. ویرگول اگر برود بعد از «المذکور» مطلب عوض میشود. «مضافاً إلى ما فيها من التعليل، المذكور خلافه» نه اینکه «من التعليل المذكور، خلافه». «المذكور خلافه» خلاف آن تعلیل، «فی روایة عبيد بن زرارة و صحيحه بكر بن محمد». یعنی در روایت یعقوب بن شعیب این است: «فانّ الشمس تغیب من عندکم قبل أن تغیب من عندنا». این تعلیل، «المذکور خلافه»، خلاف این تعلیل ذکر شده در روایت عبید که صریحاً حضرت فرمودند: «انّما نصلّی اذا وجبت الشمس عنّا»[5]. ما مشرق خودمان میزان است؛ نه مشرق دیگری. «المذکور خلافه فی روایة عبید بن زرارة و صحیحه بکر بن محمد» که «هذا ربی و هذا اوّل الوقت»[6].
شاگرد: صحیحهی بکر بن محمد به کار میآید؟ یکی از روایتهای اختلافی است. «صحبنی رجل» خوب است؛ هم شیخ، هم اگر اشتباه نکنم، حاج آقا رضا همدانی آن روایت را جزو مذهب مشهور آوردهاند.
استاد: «و صحیحه» باید برود سر سطر، سر پاراگراف باید برود.
شاگرد: پس ربطی به آن ندارد.
استاد: بله. چطور «و ما فی الموثقة» رفته سر سطر، اینجا هم «و صحیحه» باید برود سر سطر. فرمودند: «مضافاً إلى ما فيها من التعليل، المذكور خلافه فی روایة عبید بن زرارة» که «صحبنی رجل» بود. بعد «و من هذا القبیل صحیحة بکر بن محمد» یعنی آنچه که در صحیحه هست، مؤید ندب است. چون حضرت فرمودند: باید کوکب ببینید. کوکب ربطی به غروب ندارد. معلوم میشود این که صبر بکنی تا یک کوکب ببینی، برای افضلیت است، که آنقدر تاریک بشود که بتوانی ستارهای را ببینی.
شاگرد: ایشان روایات کوکب را چه معنایی کردند؟ یک دانه روایت هم نیست، دو – سه روایت در جاهای مختلف است. سه تا کوکب است …
استاد: سه تا کوکب برای افطار است. برای نماز نداریم سه تا کوکب. برای نماز همین صحیحه بکر بن محمد هست و یکی دیگر هم روایت شهاب[7]: «يا شهاب إنّي أحبّ إذا صلّيت المغرب أن أرى في السماء كوكبا». این دو تا بود.
شاگرد: فکر کنم آقای خویی میگویند که ستاره، حتی قبل از غروب هم دیده میشود و اینها تعلق میگیرند به قول استتار. شیخ، هم این روایت «جنان اللّیل» را و هم روایت ثلاث کوکب را یک چنین معنایی میکنند که کسانی که چشمهای معمولی داشته باشند، مقارن با ذهاب حمرة، کوکب را میبینند و بعد قول صدوق را خواستند به همین معنا برگردانند، اوّلاً گفتند که چون روزه است، احتیاطش خوب است که دیرتر افطار کنند، ثانیاً اوساط النّاس همان حوالی مغرب میبینند، پس فرمایش صدوق، با قول مشهور اختلافی ندارد.
استاد: ظاهراً در کتابهای فقهیشان نبود، در تهذیب و استبصار بود.
شاگرد: خیر. شیخ انصاری را عرض میکنم.
استاد: قول دوم: «ما حكي عن الصدوق من اعتبار بدوّ ثلاثة أنجم، و لعلّه لما رواه الشيخ – في باب الصوم من التهذيب – عن زرارة … و فيه: أنّه شاذّ مخالف لما عليه المعظم، مع أنّه قابل للحمل على المذهب المشهور، لأنّ الغالب أنّ بدوّ ثلاثة أنجم لغير من يدقّق النظر من أوساط الناس إنّما يحصل مع زوال الحمرة». یعنی زوال حمرة که شد، دیگر غالب مردم متعارف سه تا ستاره را میتوانند ببینند، به خلاف مدقّقین که قبلش هم میتوانند ببینند. «و لو فرض حصوله بعده بيسير لم يكن به بأس من جهة رجحان الاحتياط في الصوم حتّى يحصل اليقين بتجاوز الحمرة عن قمّة الرأس»[8].
شاگرد: ایشان کأنّ میخواهند بگویند این سه تا ستاره، دیرتر از ذهاب حمرة دیده میشود. حاج آقا و آقای خویی و اینها میگویند نه، نه فقط با استتار است …
استاد: عبارت خود صدوق هم این بود: «مع ثلاثة انجم مع غروب الشمس».
برو به 0:29:52
شاگرد: شیخ مسألهی غروب را حل کردند. میگویند: غروب فقط کلمهای است که گفته شده است، معنایش چیست؟ باید برویم سراغ جای دیگر. غروب با استتار لزوماً یکی نیست.
استاد: ولی اصل اینکه خود صدوق کنار این قول خودشان «مع غروب الشمس» را بیاورند، نکتهای است دیگر.
شاگرد: نمیدانیم کدام غروب است.
استاد: اگر منظورشان ذهاب حمرة باشد که از روز اوّل خودشان مشهوری بودند، پس چرا مخالف جا زده شده؟ چرا اصلاً ایشان را به عنوان یک قول دیگر گفتند؟ ایشان هم دارند میگویند غروب، دیگران هم گفته بودند غروب. شما هم میگویید هر کسی گفته غروب، منظورش ذهاب حمرة بوده است. در هر حال، خود غروب شمسی که صدوق میگویند، روی فرض اینکه بگوییم موافق مشهور نیستند، غروب میشود غروبی که عرفی است. ظاهراً عبارت غروب در فقیه بود.
شاگرد: در فقیه بود، در مقنع هم بود.
استاد: در هر دو «مع غروب الشمس» داشت؟ من در ذهنم بود که در یکی نبود.
شاگرد: در علل الشرایع روایات استتار را آورده بودند.
استاد: بله. اگر ثلاثة انجمی که شیخ فرمودند منسوب به ایشان نباشد، ذهابی نیستند، بلکه استتار منسوب به ایشان و پدرش است.
شاگرد: در هر دو گفتند.
استاد: در هر دو گفتند. هم در مقنع، هم در فقیه.
شاگرد: دوتا روایت است. آن روایتی که «مع غروب الشمس» را ندارد، در تهذیب است. یعنی مرحوم صدوق اصلاً آن روایت را نمیآورد. میگوید کتابت کرد پدرم بر این، آخرش میگوید: «و هی تطلع مع غروب الشمس و هی روایة أبان»، بعد در فقه الرضا علیه السلام روایت ابان را میآورد.
استاد: [از قرائنی که بر اساس آن] احتمال میدهند که فقه الرضا علیه السلام همان شرایع علی بن بابویه باشد، یکی همینجاست که فقه الرضا علیه السلام با شرایع در اینجا، مثل هم هستند.
شاگرد: ولی آن روایتی که عبارت «و هی تطلع مع غروب الشمس» را ندارد، در هیچ کدام از آثار مرحوم صدوق و پدرشان نیست. در تهذیب است.
شاگرد 2: نجعة المرتاد هم میگوید «روایتا زرارة».
استاد: «روایتا زرارة» یعنی یکیاش صدوق و پدرشان، یکیاش هم شیخ.
شاگرد 2: بعضی هم گفتند «و هی»، عبارت صدوق است.
استاد: من هم وقتی میخواندم، این به ذهنم آمد. میآید به ذهن که یک نحو توضیحی باشد از خود صدوق، برای اینکه جمع کنند. گفتند: روایت میگوید ثلاثة انجم، بعد خود صدوق به عنوان توضیح میگویند: «و هی تطلع مع غروب الشمس».
شاگرد: در فقه الرضا علیه السلام چرا «و هی تطلع» آمده است؟
شاگرد: رسالهی پسر که نیست، رسالهی پدر است، پس نباید «و هی» درونش باشد.
استاد: منظور من، اضافه کردن آن عبارت است، یعنی جزو روایت نباشد. حالا شما میگویید اضافه از پدر صدوق است، اگر فقه الرضا علیه السلام برای ایشان است. یا ایشان هم از فقه الرضا علیه السلام نقل کردهاند، اگر فقه الرضا علیه السلام همان التکلیف شلمغانی است؛ و اگر هم منسوب به حضرت باشد که هیچ، در این صورت، توضیح هم اگر باشد، از امام علیه السلام میشود. علی التقادیر، خیال میکنیم که جزو روایت ابان عن زرارة نباشد، این منظور است. یعنی روایت ابان عن زرارة تا ثلاثة انجم تمام میشود، «و هی تطلع مع غروب الشمس» برای بیرون از آن روایت است. حالا چه کسی آن را اضافه کرده است، علی بن بابویه یا شلمغانی یا غیر این دو، کار نداریم، فعلاً مقصود ما این است که جزو روایت نباشد.
شاگرد: ستاره ظاهراً در زیدیه خیلی طرفدار دارد. آنها میگویند که اجماع داریم که غروب شمس اوّل وقت است، انّما الخلاف در ما یتحقق به و نزد ما این است که باید ستاره دیده بشود.
استاد: در کتابهای اصلیِ اوّلیهی زیدیه؟
شاگرد: بله.
استاد: برای ناصر اُطروش یک سمینار هم گرفتند در آمل. الفقه الناصریة برای ایشان بوده است. سید مرتضی، به عنوان تعلیقه و تکمله بر این کتاب، ناصریات را نوشتند. مثل اینکه بنای مقبرهی ایشان هم خیلی مختصر بوده است. اما حالا چه کار کردند را نمیدانم. میدانم که تازه تجدید بنا کردهاند و یک برنامهای هم گرفتند. دو تا امامِ مهم زیدیه، یکی ناصر است، آن یکی هم در یمن است. ناصر اطروش در ایران است.
شاگرد: در یکی از کتابخانهها کتابی دیدم چهل – پنجاه جلدی، وزارت خارجه گفته بود دیدیم در یمن این کتاب دارد از بین میرود، همه را کپی کرده بودند. در آنجا دیدم. اسم مجموعه را طاووس یمانی گذاشته بودند، گفتند چون ایرانی بوده است …
استاد: همه فقه زیدیه بود؟
شاگرد: کلامشان بود، چیزهای مختلفی داشت.
استاد: خیلی از نسخههای الشامله، بسیاری از کتب زیدیه را دارد. در مکتبه اهل البیت علیهم السلام که حدوداً بیست هزار کتاب دارد، آن هم بسیاری از فقه زیدیه را دارد.
شاگرد: الشاملة مگر برای وهابیها نیست؟
استاد: خیر. آنها سایتش را تحویل گرفتند. الآن سایت رسمیشان برای وهابیهاست. ولی نسخههای دیگری از شامله هست که فقه زیدیه در آن است.
برو به 0:36:53
شاگرد: یعنی برای شیعه بوده است؟
استاد: بله. الشامله مثل قفسه میماند. شما میتوانید هر کتابی را که میخواهید بگذارید. نسخههایی از آن هست که فقه زیدیه را مفصل در الشامله وارد کردهاند. کما اینکه در مکتبهی اهل بیت علیهم السلام هم هست. در بعضی دهاتهای هند هم کتابهای متعددی هست که عدهای رفتند که مثلاً یا زیراکس بگیرند … آنجاها هم حسابی اینجور چیزها پیدا شده که کتابهای قدیمی است که منحصر به فرد است و باید عدهای که علاقه به اینها دارند، بروند آنجا و لااقل تصویری یا فیلمی تهیه بکنند که از بین نرود.
شاگرد: مرحوم سید کتاب این عالم زیدی را …
استاد: جد مادریشان بودند. البته در این هم که زیدی باشد، اختلاف است. خیلی از علما ایشان را به عنوان امامی ذکر کردهاند. بحث نسبتاً گستردهای دارد، بعید است اینکه …
شاگرد: سادات حسنی هم خیلیهایشان زیدی بودند. نسل طباطبا در یمن حکومت میکردند یا در مصر.
استاد: ناصر اطروش هم خیلی در شمال مهم بوده است. اوّل که جزو کسانی بوده که با دو تا از بنی هاشم قبل از خودش همراهی کرده است، بعداً هم ایشان خودش ریاست مهمی در آمل پیدا میکند. با اینکه اسلام آمده بوده ایران، عدهی زیادی از کفار هنوز مسلمان نشده بودند. طایفهی مفصلی را با آن اخلاق خوبش، در منطقه دیلم و طالقان، مسلمان میکند. میگویند از بس که ایشان سید جلیل القدری بوده، از خود او خوششان میآید، از منش او، اخلاق او، بیانی که از دین برای آنها ارائه میکرده است، با این که سالها مسلمان نشده بودند، ایشان مسلمانشان میکند و بعد برمیگردد آمل و ریاست چند ساله داشته و وفات میکند. ایشان از آنهایی نیست که در جنگ کشته بشود. ظاهراً بهخاطر ضربهای که به گوششان در جنگ خورده بوده و گوششان سنگین شده بوده است، به او، اطروش میگفتند.
شاگرد: جد پدری؟
استاد: خیر. جد پدری نبوده است. جد مادری سید مرتضی بودند.
شاگرد: سید مرتضی از پدر به امام کاظم علیه السلام میرسند، از مادر به امام حسن مجتبی علیه السلام میرسند.
استاد: بله همینطور است. ناصر اطروش هم از سادات حسنیاند، و سید مرتضی از پدر موسوی هستند. یکی الداعی الکبیر داریم، یکی الناصر الکبیر داریم. هر دوتا با فاصلهی زمانی کمی هستند. الداعی الکبیر سید قبلیاند که خیلی ناصر اُطروش به او علاقه داشته است. تا زمانی که امام عسکری سلام الله علیه در سامرا بودند، ناصر اطروش آنجا بوده است – همین را هم یک قرائنی میگیرند – بعد از شهادت حضرت، دیگر میآید ایران و همراه الداعی الکبیر میشود. بعد از اینکه آنها وفات میکنند، خودش هم میشود ناصر الکبیر. ناصر الکبیر و داعی الکبیر دو نفر هستند، هر دو کبیر هستند، اما فرق میکنند. داعی کبیر آن کسی بوده که ناصر الکبیر با ایشان معیت کرده در مسائل خروج و تشکیل حکومت و اینها.
«و صحيحه بكر بن محمد في بيان أوّل الوقت و أنّه رؤية الكوكب مع شهادة معتبرة شهاب بن عبد ربّه» اینجا روشن است، اوّل به قلمشان آمده بوده: «شهادة معتبرة شهاب بن عبد ربه»، بالای معتبرة نوشتهاند: حسنة. کتاب که پیاده شده است، اینطور شده است: «مع شهادة حسنة معتبرة». این باید بدل باشد، خطشان معلوم است. اوّل در خط معتبرة بوده است، بالای معتبرة نوشتهاند حسنة. دو تا مقصودشان نیست. مقصودشان این است که معتبرة تبدیل بشود به حسنة. ولو خط نزدند. کلمهی معتبرة را خط نزدند اما بالایش نوشتهاند: حسنة.
«مع شهادة حسنة شهاب بن عبد ربّه بالاستحباب» که «إنّی احبّ». «احبّ» خیلی روشن دال بر استحباب است. «بالاستحباب المفهوم من المحبّة الغير المناسبة للوجوب، فيمكن شهادته لإرادة الاستحباب من جميع ما ظاهره الوجوب». وقتی حضرت اینجا میفرمایند: «احبّ» یعنی استحباب. خُب، یک جایی هم که «أحبّ» نیست، میفهمیم آن هم که ظاهرش عدم استحباب و وجوب است، محمول بر همین «أحبّ» است. «أحبّ» شارح آن است؛ چون أحبّ نص در جواز ترک است، اما آن ظاهر در عدم جواز ترک است. وجوب، ظاهر در عدم جواز ترک است اما استحباب، نص در جواز ترک است، پس این میشود مقدم.
«كصحيح زرارة و تأخير بيان الاستحباب». «و تأخیر» دوباره اوّل مطلب است. «كصحيح زرارة». صحیح زراره چه بود؟
شاگرد: که «ظاهره الوجوب».
استاد: بله. در سطر یک از صفحهی شصت و هفت: «و صحیح زرارة عن أبی جعفر علیه السلام حتی یبدو لک ثلاثة انجم»[9] که قبلش «لا یحلّ لک الافطار» بود که ظاهرش وجوب بود. این «لا یحلّ» یعنی لا یحل فضیلتی، استحبابی، نه به معنای وجوبی.
شاگرد: همانجا خودشان میگویند که این مراتب فضیلتی که بیان شده است، نشان میدهد که استحباب است.
استاد: یعنی جمعاً، نه به عنوان تنها خود یک روایت.
بعد «و تأخیر»، این ابتدای کلام است که اگر سر سطر برود مناسب است.
و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
تگ:
ذهاب حمرة، استتار، ثلاثة أنجم، شیخ صدوق، فقه الرضا علیه السلام، ناصر کبیر، ناصر اطروش، زیدیه.
[1]. بهجة الفقیه، ص ۷۰.
[2]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 174، ح 5: «و عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن ابن أبي عمير عن إسماعيل بن أبي سارة عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد الله علیه السلام أيّ ساعة كان رسول الله صلّی اللّه علیه و آله يوتر؟ فقال على مثل مغيب الشمس إلى صلاة المغرب».
[3]. بهجة الفقیه، ص ۷۰.
[4]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 176، ح 13: «و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله علیه السلام قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا».
[5]. همان، ج 4، ص 179، ح 22: «و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله علیه السلام قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلّي المغرب إذا غربت الشمس و أصلّي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنّما علينا أن نصلّي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلّوا إذا غربت عنهم».
[6]. همان، ج 4، ص 174، ح 6: «محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن بكر بن محمد عن أبي عبد الله علیه السلام أنه سأله سائل عن وقت المغرب فقال إنّ اللّه يقول في كتابه لإبراهيم فلمّا جن عليه اللّيل رأى كوكبا قال هذا ربي – فهذا أول الوقت و آخر ذلك غيبوبة الشفق و أول وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة و آخر وقتها إلى غسق اللّيل يعني نصف اللّيل».
[7]. وسائل الشيعة، ج 4، ص 175،ح 9: «و بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن محمد بن حكيم عن شهاب بن عبد ربه».
[8]. کتاب الصلاة (انصاری)، ج ۱، ص ۷۹.
[9]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 124، ح 3: «و بإسناده عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن فضالة عن أبان عن زرارة قال: سألت أبا جعفر علیهما السلام عن وقت إفطار الصائم قال حين يبدو ثلاثة أنجم الحديث».
دیدگاهتان را بنویسید